فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+29
Emiliano
ahmad1395
Negin 2
59
babak
Jack Holborn
Luska
SMAM
bahman.Gh
ramin
ژوا
fazel1994
heidiiii
Nostalji
Mihakralj
Nazanin58
jasonbourne
ASDALIREZA105
zerocold
Indiana Jones
S@M
Roxpa
Milassyui
ahmad1300mo
arman
heidiii
alirad
slevin(HAMID
SMBAGHERI
33 مشترك
صفحه 13 از 16
صفحه 13 از 16 • 1 ... 8 ... 12, 13, 14, 15, 16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
پیشگفتار .:
- میخواستم مطلب را با این عنوان آغاز کنم:
"پیام تسلیت، تسلیت به استاد فریدون شهبازیان،
برای درگذشت پدر فقیدشان - استاد حسین شهبازیان".
اما اندیشیدم که واژه ی تسلیت و صحبت از غم و ناراحتی،
هیچ جایی در مطلب روی سخن نباید داشته باشد،
چراکه تمام انسانها، روزی بدنیا میآیند،
و روزی نیز فرا میرسد که از دیدگاه فیزیکی و جسمی میمیرند،
اما روح و ساختار آثار و تلاشها و آنچه که از خود بر جای میگذارند،
هیچگاه رفتنی و مرگآجین نیست، بلکه جاودان است و بینهایت تا همیشه ....
.................................
- بر طبق خبری که در خبرگزاریهای ایران قرار گرفته است،
استاد حسین شهبازیان (پدر ارجمند فریدون شهبازیان)،
روز شنبهای که گذشت، در سن ۱۰۱ سالگی، روحشان به دیار جاودانگیها پرکشید.
- چه خوش آن زمانی که با هنر و دانش و فرهنگ وجودت، فرزندت را نیز شایسته می پرورانی،
و ارمغانی بیادماندنی، در عرصه ی زندگی از خود بر جای میگذاری ......
.......................................
- "شورعشق" بر مبنای ملودی -حسین شهبازیان- با ارکستراسیون عالی و آهنگسازی تکمیلیاش،
که توسط فرزند برومند او -فریدون شهبازیان- ساخته و ماندگار گشت،
همچو ستارهای پرنور در کهکشان موسیقی استاندارد و جهانی ایران، همیشه خواهد درخشید.
استاد حسین شهبازیان، تبریک به شما میگوییم که هم خود هنرمند بودید،
و هم چنین فرزندی به دنیای راستین هنر و فرهنگ ایران، همچو ارمغان بخشیدید.
رفتنتان از دنیای خاکی به فراسوی بیانتهای جاودانگیها، شادباش و خجسته باد ...
(HQ) .:
http://s3.picofile.com/file/8213228068/Shoore_Eshgh_01_.mp3.html
* زنده یاد استاد حسین شهبازیان - نوازنده، مدرس موسیقی و رهبر ارکستر ...
http://rasekhoon.net/mashahir/show/594028/حسین-شهبازیان/
*با درود خدمت فروم رویایی.
- امیلیانوی گرامی با درود و سپاس از لطف و مطالب خوبی که فرمودید.
بسیار خرسندم که نوار کامل و اوریجینال امیرکبیر، مورد -توجهی یادمانه سرشت- قرار گرفت،
و همچنین سپاس برای مطالب تکمیلی و بررسی تراکهایش(تراک دوم) که به آن پرداختید.
همانگونه که گفته بودم، تمام زحمات نوار امیرکبیر را مهندس ناصر قرهباغی انجام دادند،
که بازهم سپاسگزارشان هستم. ... خدا را چه دیدید، شاید یکوقت برسد،
که توسط ایشان، نوار قدیمی موسیقی متن فیلم تاراج نیز یافت گردد.
به خودشان هم نامه مینویسم و این مورد را مطرح میکنم، چون ایشان،
منابع و آرشیو خوبی در دست دارد از جهت نوارهای قدیمی. ......
- راستش در همین آهنگ خوب و همه.سلیقه.پسند در تراک دو از نوار امیرکبیر که عنوان داشتید،
از ثانیه ی ۳۶ به بعد، جایی که فاگوت با دو نت، بصورت پشت سرهم، حالت ضربهای مینوازد،
هم در دوران کودکی که این سریال را میدیدیم، و هم اکنون، بسیار با شنیدن این قسمت میترسم!،
ترسی که حالت کنجکاوی و خوشایندی اسرارآمیز نیز بهمراه دارد ...
..............................
- از حق نگذریم!، سریالهای جانانه ی زمان ما در دهه شصت،
همگی حالتهای ترسناک و مخوف در بیان تصویری و موسیقیشان وجود داشت!.
مثلآباد و آن حالات ترسناکی که در ساختار تمام قسمتهایش وجود داشت. ...
سلطانوشبان با گریمهای ترسناکش ... سربداران با تیتراژ نگاتیوگونه و ترسناکش،
امیرکبیر با فضای نیمه.تاریک-نیمه.روشن داخل کاخ، بویژه زیرزمین کاخ! که شبها جلسه میگرفتند!،
همچنین تلهتاترهای نیمه اول دهه شصت، با فضای پشت زمینه تیره گونه و حالاتی که بازیگران،
با میمیکهای غلوشده ی صورتشان به ایفای نقش میپرداختند، همگی حالات ترس را بهمراه داشتند.
بگذارید اعتراف کنم!. فیلم ماندگار "دزد عروسکها-۱۳۶۸" را، چه آنزمان که ۹-۱۰ ساله بود،
و اولینبار در سینما دیدم، و چه حال که مردگنده هستم، هنوز که هنوزه،
با دیدن پرسوناژ -گنجو- با بازی و گریم قوی اکبرعبدی، واقع همچون دوران کودکی میترسم!.
از حالت نگاه اکبرعبدی و نوع حرکات موزونی که با آهنگ انجام میدهد، هنوز که هنوزه میترسم!،
و این چیزی نیست جز هنر قوی دراماتیک و بیان راستین تصویر و صدا، که قدیمها در فیلمها موج میزد.
- لینکهای همسو با فیلم دزدعروسکها و نوستالژیهایفیلمیک دهه شصت .:
(دو عکس زیرا را از تصاویر بندانگشتیاش دریافت نمایید،
که نسخههای رتوششده ی تصاویرکوچک لینکهایشان هستند)
http://www.bultannews.com/fa/news/480700/کودکانه-های-دهه-شصت-و-هفتاد
http://namehnews.ir/fa/news/27884/نوستالژی-بخشهایی-از-فیلم-دزد-عروسکها-آهای-آهای-ننه-من-گشنمه
* عکسهای پشت صحنه ی "دزد عروسکها-۱۳۶۸" .:
http://www.sourehcinema.com/WebGallery/Film/OffTheSet/PGallery.aspx?Id=138109201467
- پوستری از دزدعروسکها که تا بحال ندیده بودم .:
http://www.mopopoc.com/2016/05/the-doll-thief-1990-akbar-abdi-iranian.html
سایت بالا پر هست از پوسترفیلم. تازه پیدایش کردم.
- لازم به یادآوری دوباره هست که پوستر اصلی و رسمی این فیلم،
بسال ۱۳۶۷ یا ۶۸، توسط آقای محمدرضا شریفینیا طراحی شده بود.
..............................................
- محمدرضا شریفینیا هیچگاه با پول و پارتیبازی، وارد دنیای فیلم و سینما و هنر نشده.
اپتدا طراح و ویراستر کتاب بود و به کارهای گرافیکی و عکاسی میپرداخت.
او برای هنر در تمام زمینه هایش زحمت کشیده -
یکشبه به جایی نرسیده بلکه سالهای سال، تلاش و ممارست داشته.
زمانیکه خانواده سابقش بازیگر بودند و بخاطر فیلمهای ماندگار دزدعروسکها و سفرجادویی،
در دهه شصت مشهور و مطرح شده بودند، شریفینیا خودش در پشتصحنه مراحل تولیدی،
و امور فرهنگیهنری زحمت میکشید که آنزمان هیچکس او را هنوز به اسم و چهره نمیشناخت.
در انتهای دهه ی هفتاد زمانی که با چند کارگردان سینمای جوان،
بواسطه ی طراحی پوستر فیلمهای کوتاهشان، صحبت و معاشرت داشتم،
عنوان میکردند که شریفینیا، با آنکه از آن دوران دیگر در بازیگری مشهور شده بود،
اما حتا آن زمان نیز بسان قبل، با دو دوربین عکاسیاش که نگاتیوهای رنگی و سیاهوسفید داشتند،
در وقتهای آزادش هنوز به انجمن سینمای جوان میرفته و برای کارگردانان تازه کاری،
که میخواستند فیلم بسازند و سرمایهشان کم بوده، بطور رایگان عکاسی فیلمهایشان را بعهده میگرفته.
من اتفاق با نوشتن این رجها، صرفه نظر از هر صحبتی که نسبت به شریفینیا گفته میشود،
میخواهم از جایگاه مشخص و درخوری که در هنر و سینما دارد دفاع کنم.
اگر شخصی را معرفی برای بازی در فیلمی داشته، صلاح دانسته و در اکثر موارد،
انتخابهایش درست بوده. اگر حتا گفته میشود که باندی هست و یا فرض محال سانفرانسیسکو،
هیچگاه مزاحمتی نبوده بلکه با اهلش سفر شده (فرض محال).
اینرا از دید نهایت ماجرا میگویم، وگرنه که هیچ برچسبی به هیچکس نیست.
شریفینیا در بازیگری و حتا ژانرهای دو.زنه و حالات زنبارهای که در برخی فیلمهایش دارد،
همیشه خوب و درخور نقش عمل کرده، همچون فیلم خوب "دنیا-۱۳۸۱".
و همچنین بازی متفاوتش در "داستان تلویزیون از سریال بانوبرومند: داستانهای نوروز۱۳۷۸-۷۹"،
و همچنین بازی متفاوتترش در فیلم "گیس برده-۱۳۸۵" را بسیار دوست دارم.
محمدرضا شریفینیا در عرصه فیلمسازی-چه تولید و چه بازیگری، یک حرفهای به تمام معناست.
.
.
.
- درود بر شما امیلیانو که نام نوار جاودان "گل صد برگ" را در فروم زنده ساختید.
نوار گلصدبرگ (اساتید ذوالفنون و ناظری) را اولین بار در پاییز سال ۱۳۶۶ شنیدم،
که به کلاس دوم دبستان رفته بودم و اوج جنگ و موشکباران بود، نوار برای بار چندم بازنشر شده بود،
و در منزل ما چون موجود بود، دایم آنرا گوش میدادم. از سوی دیگر، رادیو و تلویزیون آنزمان نیز،
به پخش تمامی قطعات سازی و آوازی و تصنیفهای آلبوم ارزشمند -گل صد برگ- میپرداخت،
و در آن دوران بواسطه ی شهرت تصنیف اندکاندک این نوار، این آلبوم در میان مردم،
با نام "اندک اندک" نیز حتا شناخته میشد!، که اندکاندک را خود استاد ناظری ساخته بودند.
لازم به یادآوریست که استاد زنده یاد جلال ذوالفنون،
علاوه بر -سبک سهتارنوازی بیهمتایی- که داشتند و در این آلبوم نیز هنرنمایی فرمودند،
و سرپرست گروهنوازی هم بودند، همچنین ساخت تصنیف مشهور دیگر این نوار،
یعنی آهنگ شیدای "درس سحر" نیز، ساخته و پرداخته ی استاد ذوالفنون بوده است ...
با واژگانی سحرآمیز و تصویرگونه از حافظ بزرگ ...
مـا درس سـحـر در ره مـیـخـانـه نـهـادیم ... مـحـصـول دعـــا در ره جـانـانــه نـهـادیـم
در خـِـرمـن صـد زاهـد عـاقــل زنـــد آتـش ... ایـن داغ کـه مـا بـر دل دیـوانــه نـهـادیــم
https://www.youtube.com/watch?v=5MaMiydnN9Y
- میدانید امیلیانو، بیشک یا کامپیوتر من، و یا ذهنم، در این فروم هک شده!،
چون دقیق که بگویم، ۳-۴ ماه پیش، با مهندس قرهباغی در یاهو نامهنگاری داشتم،
و به ایشان عنوان داشتم که اینجانب، در میان آلبومهای استاد ناظری،
دو آلبوم "گل صد برگ" و "یادگار دوست" را عاشقانه دوست میدارم،
و شما امیلیانو نیز اکنون سخن از -گل صد برگ- به میان آوردید!.
همان چند ماه پیش بود که پس از سالیان سال،
لینک با کیفیت خوب شنیداری از "گل صد برگ" را (لینک بالا) را یافتم،
و پس از سالها، این آلبوم بیهمتا را دریافت و گاهگاهی با جان و دل به گوش جان میسپارم.
و البته که "یادگار دوست" با آهنگسازی اساتید روشن روان و آواز و خوانندگی ناظری نیز،
در ذهنم جزو برترین آلبومهای شهرام ناظری ست که با صدایشان خوانده شده.
استاد ناظری با شروع دهه ی هفتاد خورشیدی، تغییر گام بسیار محسوسی،
در شیوه ی آوازی و خواندنشان انجام دادند،
و من کوچک بشخصه دیگر با هیچ آلبوم ایشان از آن زمان تاکنون ارتباط برقرار نکردم.
اما همین دو آلبوم -گل صد برگ و یادگار دوست- ما را بس، که چنین قوی کار شدند!،
پس یادمان باشد که آهنگساز و سرپرست گروه، نقش مهمی در وجود و قدرتنمایی خواننده دارد!.
استاد ذوالفنون نیز همچون استاد فریدون شهبازیان، علاوه بر جایگاه انفرادی که در موسیقی و آهنگسازی داشتند،
همچنین در هر کار و پروژهای که میبودند، نقش راهبر و کارگردان موسیقایی آن اثر را بعهده میگرفتند،
که این جایگاه مهم و اساسی، از عهده ی هر موزیسینی بر نمیآید ...
http://night-skin.com/product/1058/عکس-های-قدیمی-از-مرحوم-استاد-جلال-ذوالف/
- بله، درست میفرمایید. جایگاه و هنایش "-تدوین- در -هنر فیلمسازی-"،
همیشه روشن و بسودنی میباشد. سپاس که درباره اش بخوبی نوشتید.
در آن مقاله، بیشتر هدفم بررسی پروسه ی فیلمسازی از زمانی بود،
که پیش تولید آغاز میشود، سپس دوربین را روشن میکنند، هر چه که کار لازم هست انجام میدهند،
(به بیان دیگر، بررسی موضوع فیلمسازی را، از روشن تا خاموش شدن دوربین داشتم)،
و پس از آنکه -فیلمه نگاتیوی- گرفته شد، مرحله ی دومی نیز (که به آن اشاره داشتید) آغاز میگردد،
که نامش را بگزاریم "مرحله کارگاهی ~ لابوراتوری"، یعنی نگاتیو میرود به ظهور و سپس شات میگردد -
چاپ میشود و راش میگردد، و حال تازه بخش تدوین و اتالوناژ و سینک صدا با تصویر و غیره در راه خواهد بود.
مقاله ی کوچکم، حرفش نسبت به بخشی بود که پای کارگردان و دوربین و میزانسن و عوامل اطراف در میان است.
و البته که شما بخوبی ادامه اش را (بخش کارگاهی) که همانا تدوین و سایر ماجرا هست نیز بیان داشتید. سپاس.
*وظیفه دارم تا از یکی از مدرسین دانش سینمایی -
نویسنده و مترجم کتابهای فیلمسازی،
که همچنین سازنده ی فیلمهای کوتاه و نماهنگ نیز هستند،
سرانجام در فروم رویایی، نام و یادی داشته باشم،
بویژه که (یک ترم) جزو شاگردانشان نیز بودم.
*"جناب آقای دکتر امیرحسن ندایی" .:
(اولین سازنده ی نماهنگ و ویدیوکلیپهای تلویزیون از دهه هفتاد)
https://www.blogger.com/profile/11694100865326714809
- تصویر بالا که برگرفته از وبلاگ ایشان میباشد،
مربوط هست به مجموعه تلویزیونی "سینمای کودک و نوجوان - شبکه ی تهران ۱۳۸۳"،
که دکتر ندایی مجری آن برنامه بودند و در تصویر تماشا میگردند.
البته زمان اجرا و پخش برنامه ی سینمای کودک و نوجوان (سال ۱۳۸۳)،
دیگر دو سالی میشد که در آی.آر. نبودم و این برنامه را ندیدم،
اما برای معرفی چهره ی ایشان تصویر گویایی هست.
همچنین بنابر اخبار و لینکهای سینماییخبری، در طی سالهای جاری نیز،
دکتر امیرحسن ندایی بعنوان مجری و تحلیلگر سینما، در شبکه چهار، اجرا داشتند .:
http://honarma.ir/21961/امیرحسین-ندایی-مجری-برنامه-سینمای-ای
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8906210865
http://www.filmnetnews.ir/tag/دکتر-امیرحسن-ندایی
http://www.naakojaa.com/author/9370
*امیرحسن ندایی هنگام مونتاژ فیلم - ۱۳۷۸(تصویر) .:
http://amirnedaei.blogspot.com/2009/06/blog-post_09.html
*کلیپ تولدی دیگر - ۱۳۷۹ - (تصویر) .:
http://amirnedaei.blogspot.com/2009/06/blog-post_8548.html
- آشناییام با دکتر امیرحسن ندایی بازمیگردد به سال ۱۳۷۷،
یعنی زمانی که در کتابفروشی و انتشارات فعالیت داشتم،
و بخاطر علاقه ی شدیدی که همگی ما از کودکی و نوجوانی،
به دنیای فیلم و تلویزیون و سینما و هنر و فرهنگ داشته و داریم،
من نیز به همین دلیل، در طی پاییز و زمستان سال ۱۳۷۷،
یک ترم کامل، در آموزشگاه هنری دیزاین با تدریس استاد ندایی،
هفتهای دو بار پس از پایان کار در انتشارات،
از ساعت شش بعد از ظهر تا هفت و نیم شب، به آموزشگاه هنری یادشده میرفتم،
و در کلاسهای آشنایی با فیلمسازی و سینما که توسط دکتر ندایی تدریس میشد شرکت میکردم.
البته تا قبل از آن، از سنین ۱۰-۱۱ سالگی تا پایان دوران دبیرستان،
کتابهای گوناگونی در زمینه ی ساختار سینما و شیوه ی هنرهفتم، بطور آزاد مطالعه داشتم،
از این جهت بود که پاییز و زمستان ۱۳۷۷، زمانیکه به کلاسهای دکتر ندایی میرفتم،
با اشتیاق و پیش زمینه ی ذهنی، هرچه که در رابطه با مراحل فیلمسازی،
از انواع لنزها و تقسیمبندی پرتابل و حرکتی دوربینها و شیوههای فیلمبرداری،
تا نوع پلانها و سایر مسایلش که توسط دکتر ندایی گفته میشد و جزوه برداری میکردیم،
همه را با حالتی مستند، تصویری و فیلمگونه احساس میداشتم. ...
خوب بیاد دارم که زمستان آن سال (۱۳۷۷)، مبحث نماهنگ در تلویزیون آغاز شده بود،
و در کانال ۱ و ۲، بارها در میان برنامهها، کلیپی پخش میشد با بازی آقای حسن عباسی.:
بر روی آهنگ معروفی از آلبوم نیلوفرانه -بهشت یاد- به آهنگسازی استاد عباس خوشدل،
با صدای دلانگیز علیرضا افتخاری، و واژگانی آسمانی بقلم دکتر قیصر امین پور ...
(کلیپ زیبا و خاطرهانگیز زیر نیز دیگر جزوی از یادمانههایمان شده است ...)
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری ست
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری ست
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری ست
https://www.youtube.com/watch?v=8YfUWe7Gino
- باری، این نماهنگ خوشنوع و خوشساخت، زمستان ۱۳۷۷ بارها پخش میشد،
و در اپتدا یا انتهایش، نام سازنده ی کلیپ نوشته شده بود که همانا،
دکتر امیرحسن ندایی که شاگردشان بودم، بودند. ...
- یک روز غروب در همان زمستان ۱۳۷۷،
پس از پایان کلاس درس فیلمسازی که با ایشان داشتیم،
نزدشان رفتم و ساخت این نماهنگ خوشساخت را خدمتشان تبریک گفتم.
ایشان هم لطف داشتند و با متانت بیان خوبی که همانند همیشه داشتند، تشکر کردند.
سپس گفتم استاد ندایی!، ببخشیدها، یکوقت ناراحت نشوید، اما یک نکته ای اجازه هست بگویم؟.
ایشان گفتند بله، بفرمایید!. ...
گفتم ساخت کلیپ -بهشت یاد- و انتخاب بازیگر خوشچهره -آقای حسن عباسی- که انجام دادید،
همگی بسیار حرفهای و عالی هست، فقط از دید کوچکم، این نماهنگ خوب شما با لوکیشنهایش،
که صحرا و شن و سرگردان بودن عارفانه ی عاشقان راستین را به تصویر میکشد،
بسیار یادآور آهنگ دیگری از آلبوم نیلوفرانه است!، و نه این آهنگ بهشت یاد!.
این نماهنگ خوب شما با این ساختار، یادآور آهنگ "صحرا صحرا دویده ام سرگردان از پی تو" میباشد،
که در نوار نیلوفرانه، با نام -بوی پیراهن-، اولین آهنگ روی "ب" هست و قبل از -بهشت یاد- قرار دارد!.
دکتر امیرحسن ندایی با چشمانی که همانند همیشه نافذ و هوشمند بود، نگاهی به من کوچک انداخت،
کمی به فکر فرو رفت و سپس با لبخندی گفت: "هیچ میدونی، امروز دومین نفری هستی که این مورد رو بهم میگی!.
چون صبح صداوسیما بودم، یکی از کارگردانان و همکارانمان را دیدم، برای این نماهنگ تبریک گفت،
و بعد همین صحبتهای شما رو درباره ی درخور بودن ساختارش با آهنگ -بوی پیراهن نیلوفرانه- توضیح داد!،
با ایشون نسبتی نداری(با لبخند)؟!". ... گفتم نه استاد!، من از صبح تا دو ساعت پیش، مغازه سر کار بودم،
و الان فقط دیدگاهم را بر اساس سینک بودن مفهومی تصویر و واژگان شعر نماهنگ گفتم،
که بیشتر بیانگر آهنگ -صحرا صحرا دویدهام- است، تا -بهشت یاد- که برایش استفاده ساختید.
مراتب سپاس و احترام خود را خدمت دکتر امیرحسن ندایی بیان میدارم.
با آرزوی موفقیتهای روزافزون برای ایشان و همگی.
یاد خاطرات گرامی. وقت خوش. سلامت باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد أغسطس 06, 2017 9:44 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. (السبب : دلیلش همانا کار آسان و شادیانگیز بارگزاری تمامی تصویر و عکسهای این پست از "آپسرا" به "آپلود.دات.آیآر"!. بهبه چه کار شوقبرانگیز و روحیهبخشی؟)
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام به همه ی دوستان و بزرگواران؛ بخصوص، دوست همراه، "59" گرامی.
2. بنده هم درگذشت آقایون "حسین شهبازیان" و "محمود جهان" رو تسلیت عرض می کنم.
یادشون گرامی.
3. حتا اگه پاسخ استاد "قره باغی" برای کاست موسیقی متن فیلم تاراج منفی باشه، باز هم هرگز لطف شما دو بزرگوار رو فراموش نمی کنم. متشکرم.
4. ترس در فیلم ها و سریال های دهه ی 60 موضوع بسیار خوبی بود که بهش اشاره کردید.
بنده هم از موسیقی تیتراژ و همچنین عنوان بندی تصویری دو سریال خیلی می ترسیدم:
"سربداران" و "گرگ ها".
قسمت "عَلَم عَلم" "مثل آباد" رو هم که قبلاً درباره ش صحبت کرده بودیم و این که تا چند وقت می ترسیدم شب ها برم تو حیاط!
یا "تخم مرغ شتردزد می شود!"
5. در مورد نظر و احترامی که به آقای "شریفی نیا" قائلید، به نظر شما احترام می ذارم، "59" عزیز.
بنده نه ایشون رو از نزدیک دیده م و نه مراوده ای داشتیم؛ فقط، یه چیزی:
آدم ها معمولاً به مرور زمان تغییر می کنن. مسلماً ما آدم 10 سال پیش نیستیم.
می دونم که تغییرات اکثراً جزئیه؛، بخصوص، در مورد آقایون؛ اما، تغییر کلی هم من به عینه در اطرافیان خودم چند مورد دیده م.
بخصوص، در دو مورد: یکی افراد بی جنبه ای که یک شبه پولدار می شن، یا "نوکیسه ها".
معمولاً افرادی که از کوچیکی متمول و بی نیازن، واقعاً نسبت به پول بی اعتنا و گاهی بسیار خاکی و صمیمی ان.
یکی هم افرادی که یک شبه مهم و مشهور می شن؛ بخصوص، در زمینه ی مثلاً ورزشکارهایی که اخلاق رو از ورزش حذف کرده ن. نتیجه ش هم می شه یا کشتن این و اون تو خیابون یا کشته شدن باز هم گوشه ای از خیابون.
نمونه هاش رو توی چند سال اخیر به عینه در کشور خودمون بارها و بارها و بارها دیدیم و تو خبرها خوندیم.
6. خواهش می کنم.
بله، به شخصه با "گل صد برگ" هم مثل جنابعالی خاطره دارم و هم اون رو به همراه "آتش در نیستان" از بهترین و موندگارترین آثار موسیقی معاصر می دونم.
در تله پاتی های اعضای انجمن هم مگه شک دارید، هنوز؟
7. اگه خاطر شریفتون باشه قبلاً هم بحث کردیم و بنده عرض و شما تأیید کردید که "ناظری" رو "ذوالفنون" "ناظری" کرد و "شجریان" رو "مشکاتیان" "شجریان"؟
به فرمایش شما رابطه ی میون اساتید "شهبازیان" و "افتخاری" هم می تونه از همین نوع باشه و امید این که این چهار عزیز مونده در جمع هنرمندان عمری طولانی و مفید داشته باشن تا باز هم از هنرمندی هاشون بی نصیب نمونیم.
8. خوندن خاطرات شیرین و روونتون درباره ی عشق جنابعالی به سینما و آلبوم "نیلوفرانه"ی استاد "افتخاری" با قلم شیواتون دوباره لذت مضاعفی به نوشته هاتون بخشید.
متشکرم از شما.
و ببخشید که این روزها به سبب مشغول بودن طوری می نویسم که زیاد زمینه ی بحث ایجاد نمی شه.
فعلاً.
2. بنده هم درگذشت آقایون "حسین شهبازیان" و "محمود جهان" رو تسلیت عرض می کنم.
یادشون گرامی.
3. حتا اگه پاسخ استاد "قره باغی" برای کاست موسیقی متن فیلم تاراج منفی باشه، باز هم هرگز لطف شما دو بزرگوار رو فراموش نمی کنم. متشکرم.
4. ترس در فیلم ها و سریال های دهه ی 60 موضوع بسیار خوبی بود که بهش اشاره کردید.
بنده هم از موسیقی تیتراژ و همچنین عنوان بندی تصویری دو سریال خیلی می ترسیدم:
"سربداران" و "گرگ ها".
قسمت "عَلَم عَلم" "مثل آباد" رو هم که قبلاً درباره ش صحبت کرده بودیم و این که تا چند وقت می ترسیدم شب ها برم تو حیاط!
یا "تخم مرغ شتردزد می شود!"
5. در مورد نظر و احترامی که به آقای "شریفی نیا" قائلید، به نظر شما احترام می ذارم، "59" عزیز.
بنده نه ایشون رو از نزدیک دیده م و نه مراوده ای داشتیم؛ فقط، یه چیزی:
آدم ها معمولاً به مرور زمان تغییر می کنن. مسلماً ما آدم 10 سال پیش نیستیم.
می دونم که تغییرات اکثراً جزئیه؛، بخصوص، در مورد آقایون؛ اما، تغییر کلی هم من به عینه در اطرافیان خودم چند مورد دیده م.
بخصوص، در دو مورد: یکی افراد بی جنبه ای که یک شبه پولدار می شن، یا "نوکیسه ها".
معمولاً افرادی که از کوچیکی متمول و بی نیازن، واقعاً نسبت به پول بی اعتنا و گاهی بسیار خاکی و صمیمی ان.
یکی هم افرادی که یک شبه مهم و مشهور می شن؛ بخصوص، در زمینه ی مثلاً ورزشکارهایی که اخلاق رو از ورزش حذف کرده ن. نتیجه ش هم می شه یا کشتن این و اون تو خیابون یا کشته شدن باز هم گوشه ای از خیابون.
نمونه هاش رو توی چند سال اخیر به عینه در کشور خودمون بارها و بارها و بارها دیدیم و تو خبرها خوندیم.
6. خواهش می کنم.
بله، به شخصه با "گل صد برگ" هم مثل جنابعالی خاطره دارم و هم اون رو به همراه "آتش در نیستان" از بهترین و موندگارترین آثار موسیقی معاصر می دونم.
در تله پاتی های اعضای انجمن هم مگه شک دارید، هنوز؟
7. اگه خاطر شریفتون باشه قبلاً هم بحث کردیم و بنده عرض و شما تأیید کردید که "ناظری" رو "ذوالفنون" "ناظری" کرد و "شجریان" رو "مشکاتیان" "شجریان"؟
به فرمایش شما رابطه ی میون اساتید "شهبازیان" و "افتخاری" هم می تونه از همین نوع باشه و امید این که این چهار عزیز مونده در جمع هنرمندان عمری طولانی و مفید داشته باشن تا باز هم از هنرمندی هاشون بی نصیب نمونیم.
8. خوندن خاطرات شیرین و روونتون درباره ی عشق جنابعالی به سینما و آلبوم "نیلوفرانه"ی استاد "افتخاری" با قلم شیواتون دوباره لذت مضاعفی به نوشته هاتون بخشید.
متشکرم از شما.
و ببخشید که این روزها به سبب مشغول بودن طوری می نویسم که زیاد زمینه ی بحث ایجاد نمی شه.
فعلاً.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
***بخش "پینوشت" در انتهای پست اضافه شد***
Emiliano نوشته است:
1. خبر فوری.
2. حالا سلام!
3. شب گذشته "شبکه ی مستند" رآس ساعت 21 تا 23 مستندی بسیار عالی و خوش ساخت رو داد؛ که، بنده ای که با سیاست حال نمی کنم، نشستم و تا آخرشو دیدم و قد یه فیلم سینمایی فاز داد.
4. "59" عزیز، فکر می کنم خوراک شما باشه.
اگه دوس داری با کیفیت ایچ دی ببینی و کپچرش کنی، امروز، چهارشنبه، 4 مرداد، ساعت 9:30 تا 11:30 پخش مجدد داره.
اگه هم به نسخه های کوچیک تر شده و دانلودی قانعی، می تونی با یکی از این دو نام به احتمال زیاد بهش برسی:
4.1. "پرزیدنت، آکتور سینما": اسم اصلی مستند، با احتمال زیاد، ارادت کارگردان به "مخملباف".
4.2. "پیروزی بدون جنگ": اسم دوم و زیر نام مستند، با اشاره به نام کتاب معروفی با همین نام از "ریچرد نیکسن".
5. ضمناً دیدن برند پودر "برف" در دقیقه ی 57 این مستند خیلی جالب بود.
امیلیانو ی گرامی با درود.
هم اکنون، سرانجام مستند بالا را که فرموده بودید،
در آپارات یافتم و آنرا کامل تماشا کردم.
قبل از هر چیز، چقدر بگفته ی شما که اشاره هم داشتید،
جالب و غیره منتظره بود دیدن پودر شوینده ایرانی مارک برف،
که در دوران شوروی، در شوروی پخش میکردند و مردم دستشان بود!.
(در لینک این مستند در آپارات، در دقیقه ی ۵۸:۲۱ به بعد، "پودر برف" را نشان میدهند).
و بازهم همچنین چه جالب چون در ساخت مستند، آن صف مکدونالد مسکو را،
که چندی پیش لینک یوتیوبیاش را در فروم قرار داده و توضیح داده بودم،
در ساخت این مستند هم بکار برده بودند.
ببینید، با دیدگاه شما که دربارشاش مطرح ساختید کامل کامل موافقم.
این مستند انگار دو تکه هست، که بخش اول بخوبی و با حالتی منطقی،
شرایط دوران شوروی و پس از فروپاشی تا آغاز قرن بیست و یکم را نشان میدهد،
اما در بخش انتهایی اش، با نشان دادن چند صحنه فیلمهای تبلیغاتی از مسکو،
سوتی بزرگی میدهد، بویژه با این جملهاش که میگوید:
"اما درسی به مردم روسیه داد که با آن توانستند ابرقدرتی درهم شکسته را دوباره احیا کنند"!؟.
این بخش آخر این مستند، بسیار سوتی شدید هست و نشانگر آن است که این فیلم،
بصورت سفارشی ساخته شده و هیچگاه نمیدانستم که جیره بگیران بیمواجب کامونیزم امروزی،
همچنان فعال هستند و حال میآیند و روسیه را بزرگ نشان میدهند!.
در ضمن، از نوع متن این مستند، پیداست که یا یک روسزبان اپتدا آنرا به روسی نوشته!،
سپس مترجم با حالتی دیکته شده از او، آنرا به فارسی برگردانده،
و یا اینکه متن این مستند، همانگونه که خودتان نیز اشاره داشتید، برگرفته از کتابی انگلیسی زبان است،
که آمده اند و به فارسی ترجمهاش کردند. اما در پایان مستند، آنجا که خودشان قلم بدست شدند،
سوتی بزرگی دادند و حالت سفارشی و تبلیغاتی بودن کار را لو دادند!. ...
- در ضمن، بازهم این پاراگرافم را از پستهای قبلی ام، تکرار میکنم! .:
[شوروی، توهمهای وحشتناکی داشت.
اینها گمان میکردند که آمریکا که ابرقدرت است،
پس آنها نیز چون با جمع و جور کردن ۱۵ کشور،
جمعیتشان با امریکا نزدیک و برابر است (یعنی جمعیت زمان شوروی)،
حال پس شوروی میشود همسطح امریکا!، و باید در مقابل او، شاخ و شانه بکشد!.
در این بین شوروی هیچگاه این حقیقت کوچک اما مهم را تا زمان گارباچف درک نکرد،
که اگر امریکا اینقدر بزرگ و پر جمعیت و موفق است، دلیلش این است که امریکا،
یک کشور و یا اتحادی مصنوعی و بزور جمعشده کنار هم نیست!،
بلکه امریکا، قارهی طبیعی و پهناوریست که از اپتدا شرایطش اینگونه رقم خورده،
و کلی انسان جسور و متبحر از سراسر جهان، بدنبال جستجوی طلا و ایجاد شغل در زمینی تازه،
بدون آنکه کسی دورهم جمعشان کند، خودشان انفرادی از این سو و آنسوی جهان،
به قاره ی پهناور و یکپارچه و طبیعی امریکا مهاجرت کردند و آنجا را ساختند،
نه اینکه بزور کسی بیاید و کشورهایی را دورهم جمع کند و از صبح تا شب،
با دادن وعدههای دروغین، مغز آنها را بشوید.
شوروی این حقیقت کوچک اما مهم را هیچگاه در نظر نمیگرفت،
برای همین از ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱، دایم در حال شاخ و شانه کشیدن احمقانه برای امریکا بود.
که البته آقای گارباچف عاقل و منطقی، این موضوع را درک کرد و شوروی را منحل اعلام ساخت]
.........................................
- جمله ی آخر اینکه، هر که با امریکا درافتاد، ورافتاد!.
البته اگر کشوری همچون کشورهای اروپای جهان اول و یا ژاپن باشد، آنگاه بله،
میتواند بدون وابسته بودن به امریکا، موجودیت حقیقی داشته باشد، اما سایر کشورها،
هرچه که با امریکا بیشتر مخالفت کنند، آلت و اوضاعشان خرابتر میگردد. چون ماها، ایشان و اوشان،
نه وجدان کاری ژاپنیها را داریم، نه نظم اجتماعی آلمانها، و نه دقت و کاردانی انگلیسها را.
پس چه بخواهیم چه نخواهیم، نیاز به ل.له ای کاردان و قدرتمند هست تا سرپرستی کند اوضاع را.
در غیر اینصورت، اوضاع "ماست" هست که بهم میریزد و تبدیل به "دوغ" میشود.
در ضمن امریکا خیلی خوب از گنده گوزیهای روسیه به نفع خودش استفاده برده و میبرد.
چون میداند که روسها اهل خود بزرگ بینی دروغین هستند،
و میخواهند همیشه خود را بطرز بچهگانهای مهم جلوه دهند،
آنگاه امریکا هم مثلا در بازیهای سیاسی جهانی،
نام روسیه را کنار خودش میآورد، اما در پشت پرده،
این امریکاست که برنده است. که کار درستی هم امریکا میکند.
پی نوشت.:
این نکته را فراموش کرده بودم بگویم .:
- امیلیانو ی گرامی!،
در این مستند آکتورآقایسینمامینما،
در دقیقه ی ۱۲ به بعد، جایی که تبلیغ مک دونالد آمریکا را نشان میدهند،
آن آقایی که همبرگر مک دونالد تبلیغ میکند، شبیه به چه کسی هست؟.
این آقای تبلیغاتچی مکدونالد از دهه ی ۸۰ میلادی، کی هست؟.
بله ... "عمو مکدونالد ترامپ جوان" هست! که تبلیغ مکدونالد میکند!.
در چند پست قبلتر، پس بیجهت نگفته بودیم "عمو مکدونالد ترامپ".
این آقا(ترامپ) گویا رئیس اصلی امریکا بوده و هست و حال پس از دهه ها،
بر سر جای اصلیش که پرزیدنت ایالات متحده باشد، سرانجام افتخار داده و نشسته.
ماجرا هم خیلی ساده هست هم خیلی پیچیده. "ساده" از آن جهت که پول دست هرکسی هست،
پولیتیک هم دست اوست!. و "پیچیده" از این جهت که، اینهمه پول چطور می یاد دست یک نفر؟.
عمو مکدونالدی تو والا ... پولداره پولدرهایی تو بلا ... (لبخند). .... سلامت باشید.
عمو مکدونالد ترامپ جوان در دهه ۸۰ میلادی
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. از دوست عزیزم، "سورنا"؛ که، با پیام تشکر بنده به انجمن سر زد، خیلی ممنونم. خوش اومدی، دوست خوبم.
2. "59" گرامی، من امروز متوجه شدم کارگردان "دنیای سوزی" و "پوکو و دوستانش" یه نفر بوده ن!
یعنی، بی ارتباط نبوده از همون کوچیکی، من همیشه با شنیدن نام یکی از این کارتون ها، بی اختیار یاد اون یکی می افتادم!
اما، جدای از شوخی، فکر می کنم علتش تشابه وزنی و هم شکل بودن نام های "سوزی" و "ژوپی" بوده و شاید هم یه کوچولو سبک کات اوت بودن هر دو.
3. بنده هم هنوز به شدددددت معتقدم اپلیکیشن ها و کانال های اجتماعی به اندازه ی انجمن ها کارایی و موندگاری ندارن و گاهی مطالب بسیار ارزشمندی زیر خروارها نوشته ی باارزش و بی ارزش (99.99 درصد از نوع دوم!) مدفون می شه و از یادها می ره؛ اما، انجمن ها وفادارترن.
4. ضمن این که دوستی ها، صمیمت ها، ارتباطات انسانی و مسؤولیت پذیری توی انجمن ها به مراتب بیشتر بود؛ اما، من توی عپ ها ندیده م.
5. حق با شماست. گاهی خودم هم دقیقاَ همین طوری که شما فرمودید می شم. منظورم لحظه ایه که آیتمی رو از یکی از "لیست ها"؛ بخصوص، "لیست سیاه" حذف می کنم. یاد "بهرام" خان بخیر، با این نامی که به این لیست داد.
هم گاهی باورناپذیره حذف موارد برام، هم خوشحال کننده و هم به قول شما غمناک و حسرت بار. آیتم ها مث آدم ها و مث زندگی می مونن. زاده می شن، عمر می کنن و می میرن؛ اما، نه برای همیشه. تا چند نسل تو ذهن هان، بعدش برای همیشه می میرن! مگه این که انسان های/ آیتم های بزرگ و تأثیرگذاری باشن، اون وقته که جاودانه می شن؛ که البته، اون هم به شرایط اجتماعی، سیاسی، تاریخی و خیلی پارامترهای انسانی دیگه مربوطه.
6. انگار تموم لدت ما در دست نیافتنی بودن چیزها نهفته. وقتی بهش می رسیم، از تب و تاب می افتیم و گاهی چند وقت دیگه یادمون می ره که فلان موضوع برامون شده بود آرزو! عادت بدیه تو ما آدما.
7. با اجازه ی شما نقد مستند "پرزیدنت، آکتور سینما" رو همین جا ادامه می دم:
بله، پس درست حدس زدم. دقیقاً سفارشی و وصله ی ناجور بودن چند دقیقه ی پایانی خیلی تو ذوق می زنه و انگار تموم مزه ی یه ساعت مستند قبلی رو با خودش می گیره و می بره.
و ممنونم از شما که وقت گذاشتید و مستند رو تماشا کردید. ببخشید اگه براتون تکراری بود.
8. دقیقاً بدون این که نام یا تصویری از "نعلین"؛ ببخشید، "پوتین" گفته بشه، ایشون رو می بره به عرش!
9. راستش من همچنان از 30یاست نه خوشم می یاد، نه سر در می یارم؛ فقط، به شدت معتقدم که به قول "مارکس"؛ اگه اشتباه نکنم، "دنیا روی اقتصاد می گرده" (شاید هم "آدام اسمیت"؟) و هر چی بزن و بکوب و بکش بکش و هر برنامه ای هست، آخرش به اقتصاد برمی گرده و برق سکه ها!
10. در پایان، درگذشت "ناصر فرهودی" عزیز رو هم به دوستان تسلیت عرض می کنم. یادش گرامی.
11. فعلاً.
.............................
12. پس از خوندن "پی نوشت":
درسته "59" گرامی. من هم "عمو مک دونالد" رو همون لحظه ی دیدن شناختم. خودشه.
13. ضمناً با خوندن این عبارت شما بلافاصله یاد اون تیکه ی "مدرسه ی موش ها" افتادم؛ که، "آشپزباشی" به "موشیرو میشونه" می گفت:
"مش موشی"!
خخخخخ!
2. "59" گرامی، من امروز متوجه شدم کارگردان "دنیای سوزی" و "پوکو و دوستانش" یه نفر بوده ن!
یعنی، بی ارتباط نبوده از همون کوچیکی، من همیشه با شنیدن نام یکی از این کارتون ها، بی اختیار یاد اون یکی می افتادم!
اما، جدای از شوخی، فکر می کنم علتش تشابه وزنی و هم شکل بودن نام های "سوزی" و "ژوپی" بوده و شاید هم یه کوچولو سبک کات اوت بودن هر دو.
3. بنده هم هنوز به شدددددت معتقدم اپلیکیشن ها و کانال های اجتماعی به اندازه ی انجمن ها کارایی و موندگاری ندارن و گاهی مطالب بسیار ارزشمندی زیر خروارها نوشته ی باارزش و بی ارزش (99.99 درصد از نوع دوم!) مدفون می شه و از یادها می ره؛ اما، انجمن ها وفادارترن.
4. ضمن این که دوستی ها، صمیمت ها، ارتباطات انسانی و مسؤولیت پذیری توی انجمن ها به مراتب بیشتر بود؛ اما، من توی عپ ها ندیده م.
5. حق با شماست. گاهی خودم هم دقیقاَ همین طوری که شما فرمودید می شم. منظورم لحظه ایه که آیتمی رو از یکی از "لیست ها"؛ بخصوص، "لیست سیاه" حذف می کنم. یاد "بهرام" خان بخیر، با این نامی که به این لیست داد.
هم گاهی باورناپذیره حذف موارد برام، هم خوشحال کننده و هم به قول شما غمناک و حسرت بار. آیتم ها مث آدم ها و مث زندگی می مونن. زاده می شن، عمر می کنن و می میرن؛ اما، نه برای همیشه. تا چند نسل تو ذهن هان، بعدش برای همیشه می میرن! مگه این که انسان های/ آیتم های بزرگ و تأثیرگذاری باشن، اون وقته که جاودانه می شن؛ که البته، اون هم به شرایط اجتماعی، سیاسی، تاریخی و خیلی پارامترهای انسانی دیگه مربوطه.
6. انگار تموم لدت ما در دست نیافتنی بودن چیزها نهفته. وقتی بهش می رسیم، از تب و تاب می افتیم و گاهی چند وقت دیگه یادمون می ره که فلان موضوع برامون شده بود آرزو! عادت بدیه تو ما آدما.
7. با اجازه ی شما نقد مستند "پرزیدنت، آکتور سینما" رو همین جا ادامه می دم:
بله، پس درست حدس زدم. دقیقاً سفارشی و وصله ی ناجور بودن چند دقیقه ی پایانی خیلی تو ذوق می زنه و انگار تموم مزه ی یه ساعت مستند قبلی رو با خودش می گیره و می بره.
و ممنونم از شما که وقت گذاشتید و مستند رو تماشا کردید. ببخشید اگه براتون تکراری بود.
8. دقیقاً بدون این که نام یا تصویری از "نعلین"؛ ببخشید، "پوتین" گفته بشه، ایشون رو می بره به عرش!
9. راستش من همچنان از 30یاست نه خوشم می یاد، نه سر در می یارم؛ فقط، به شدت معتقدم که به قول "مارکس"؛ اگه اشتباه نکنم، "دنیا روی اقتصاد می گرده" (شاید هم "آدام اسمیت"؟) و هر چی بزن و بکوب و بکش بکش و هر برنامه ای هست، آخرش به اقتصاد برمی گرده و برق سکه ها!
10. در پایان، درگذشت "ناصر فرهودی" عزیز رو هم به دوستان تسلیت عرض می کنم. یادش گرامی.
11. فعلاً.
.............................
12. پس از خوندن "پی نوشت":
درسته "59" گرامی. من هم "عمو مک دونالد" رو همون لحظه ی دیدن شناختم. خودشه.
13. ضمناً با خوندن این عبارت شما بلافاصله یاد اون تیکه ی "مدرسه ی موش ها" افتادم؛ که، "آشپزباشی" به "موشیرو میشونه" می گفت:
"مش موشی"!
خخخخخ!
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
با درود خدمت فروم رویایی و یاران ارجمند.
- امیلیانوی گرامی همچنین درود خدمت شما،
و سپاس برای تمام مطالبی که فرمودید.
در اپتدا،
من نیز تسلیت میگویم درگذشت "ناصر فرهودی - مدیر و صدابردار اصلی استودیو پاپ" را.
سال ۱۳۷۹ استاد محسن کلهر که جایگاه ایشان بودند فوت شدند، و حال ناصر فرهودی هم رفت.
بهتر میدانید که این بزرگان، صدابرداران قدرقدرت دوران طلایی ضبط آنالوگ بودند. ...
در استودیو پاپ که ۸ بانده بود، از گذشته، تمام موسیقیهای فیلمها و سریالهای ایرانی ضبط میشد.
همچنین اکثر نوارهای پاپ باکلام و بیکلام نیز همگی محصول ضبط آنالوگ استودیو پاپ بودند.
"آنالوگ" که درگذشت ... حال صدابردارانش نیز درگذشتند و به دیار جاودانگیها کوچ کردند.
یادشان گرامی. ... خیلی ممنون امیلیانو که نام استاد فرهودی را در فروم زنده ساختید.
[این عکس ناب پایین - چهارم(آخری) از ردیف اول، تقدیم ویژه به شما]
در ضمن تا باز یادم نرفته بگویم که موسیقی کامل فیلم چند میگیری گریه کنی را که فرمودید،
و به آهنگسازی این استاد گرانقدر در تصویر هست را ندارم. البته موسیقی تیتراژ آخرش را،
سالها پیش جدا ساخته و فایلش را دارم. اما ساند تراک کل فیلم را ندارم.
http://nava.ir/news/condolence-message-of-pop-studio-for-naser-farhoodi
...........................................
- بازهم ممنون که مستند اکتورسینما را معرفی داشتید.
دیدن و شنیدن این مسایل اینبار با زبان پارسیمان هم جالب بود.
اما همانگونه که گفتم، یک روسزبان پشت ساخت این برنامه بوده!،
چون هم شیوه گفتاری متنش، و هم مسایل و کدهایی که در آن داده میشد را هرکسی نمیداند.
یا باید شخص خارجی، سالها در شوروی و یا کشوری از شوروی سابق زندگی کرده باشد،
و یا اینکه گویشور روسی پشت این مستند بوده. ... از همه مهمتر، با امید به اینکه،
سازندگان مستند در ایران، راجع به کشورهای پیشرفته و خوب دنیا هم مستند بسازند!،
و چنین دلسوزانه و دقیق، فرهنگ و شرایط دنیای جهان اول را نیز نشان مخاطب دهند!.
..........................................
- بازهم از سورنا و همچنین شما که سبب ورودشان به فروم شدید،
سپاس و قدردانی برای -ژوپی- بیان میدارم. *دستتان درد نکند*.
این مورد هموزن بودن فونتیکی میان -ژوپی و سوزی- که گفتید، جالب بود.
و همچنین بیگمان همه ی ما، چه آن دوران شصت و چه حال،
در کارتون ژوپی، آن قسمتش که در فضا هستند، بعد یک فضاپیما رد میشود،
دود میکند و ژوپی و دوست کیهانیاش؟(لبخند) هر دو سرفه میکنند،
این بخش براستی که چاخانیشاخدار اما باورکردنی و شیرین بود(لبخند).
یعنی آدم در کهکشان مشغول گشت و گذار باشد،
آنوقت یک کاوشگر فضایی رد شود از کنار انسان!،
و بواسطه ی دودش، آدم سرفه کند! (لبخند).
- البته از حق که نگذریم، چه در دهه ی شصت و چه حال که دوباره این کارتون را دیدم،
تا آنجایی که ژوپی رفت پیش ماه، ماه عطسه کرد و ژوپی افتاد پایین، تا این قسمت جذاب بود،
اما بعدش کمی خسته کننده میشد و یادم هست که دهه شصت در بازپخشهای این کارتون،
از عطسه کردن ماه به بعد را، بیشتر زمانها نگاه نمیکردم ...
و بجایش (اگر میشد) یا کانال را عوض میکردم یا کتاب میخواندم.
................................
- من راستش از کارتون سوزی و پرسوناژش خوشم نمی یامد(نمی یاد).
سوزی خیلی لاجون و نحیف بود، برای همین بهتر بود تا بجای بازی؟ در این کارتون،
میرفت سری میزد به شعبههای مکدونالد و منوهای مختلفش را میخورد -
هی همبرگر مکدونالد میخورد، و بعد هی گرسنه میشد، دوباره اونها را میخورد،
تا اینکه بالاخره به یک سرانجامی میرسید و ته دلش گرفته میشد (لبخند).
- راستی بهتر میدانید که سیستم کاری -مک دونالد- در جهان، بصورت "حق امتیاز" است.
اکنون را نمیدانم، اما براساس اطلاعاتم از ۱۳-۱۴ سال پیش، خرید حق امتیاز تاسیس شعبه مک.دونالد،
بعلاوه سرمایه اولیهاش، آنزمان یک دهه و نیم پیش در اوکراین، قیمتش بود ۲۰ هزار دلار.
(در زمان حال، ۴۵ هزار دلار است + پرداخت ماهیانه -بعنوان حق حساب- ۱۲،۵% از درآمد به شعبهی اصلی).
البته گویا دکور و مبلمان شعبه ی مکدونالد را دفتر مرکزیاش رایگان انجام میدهند،
و سپس مواد و متریال غذایی منوها را نیز خودشان با قیمت مناسب بصورت روزانه و هفتگی،
به شعبه هاشان تحویل میدهند، که این کار توسط نمایندگی شرکت مکدونالدز امریکا،
که در کشورهای مختلف نمایندگی دارد انجام میشود. ...
در ضمن بخاطر عادات غذایی خاص و همچنین بایدها و نبایدهایی که در برخی کشورها هست،
برای نمونه در بخشی از هندوستان که خوردن گوشت گاو ممنوع است (چون گاو را مقدس میشمارند)،
برای همین، مکدونالد واقع در آن بخش هند، در همبرگرشان از سویای گیاهی،
و سبزیوسیفیجات بجای گوشت استفاده میکنند. بر همین اساس، در آیار نیز،
که گمان میکنند دنیا ناپاکخور است و آنها پاکخور، اگر مکدونالد تاسیس شود،
مساله گوشت و نوع تهیه اش را نمایندگی امریکا میسپارد بدست بخش و صنایع گوشت محلی،
تا نظارت داشته باشند و سپس با رعایت فرمول امریکایی همبرگر مکدونالد از جهت ادویه و ساختار،
بخش گوشتش را از گوشت مثل پاکیزه ی آنها استفاده میکنند (تا همه خوشحال شوند).
در مجموع، -بیزینس مکدونالدی-، کاری مشخص و ثابت از جهت سود مالی هست. نوش جان.
گرسنه شدیم از بس این ۱+۵۸ حرف از خوراک میزنه ....
خب همینجوری میشه که آدمها *گامبو* میشن دیگه ....
مگه نه "مش موشی"؟ ... خنده ... عجب اسمی ...
.................................
- خداوندا، ما دیگه پختیم، سرخ شدیم از بس هوا گرمه.
اگر ممکنه، همان سرمای منفی بیست را لطف بفرما.
از بس که در این گرما، پخته و افروخته و مغزپخت شدیم،
بگمانم دیگر زمانش هست تا ببرندمان مک دونالد،
و آنجا بصورت همبرگری، سرومان کنند بعنوان فست فود!.
- خدمت امیلیانو گرامی، یاران ارجمند و فروم رویایی عرض کنم،
پسفردا (۱۸ مرداد) دوازدهمین سالگشت درگذشت پدربزرگم هست.
تاریخ درگذشتشان را خوب بیاد سپردم، چون ۱۲ سال پیش خودم اینجا بیمارستان بودم،
۲ بار عمل داشتم و ۱۰ شب بستری بودم، دوران سختی بود، ...
چرک کشندهای که بواسطه ی رشد اشتباهی دندان عقل در داخل صورت ایجاد شده بود،
نزدیک به دو سال زیاد و زیادتر شده بود و از آن خبر نداشتم!، تا اینکه ۱۲ سال پیش،
در روزهای آغازین ماه میلادی که هستیم، در آستانه مرگ بودم، شنوایی و بیناییم کم شده بود،
چون آن چرک مهلک، نیمی از بخش درونی صورت را گرفته بود. جراحی کردند ۲ بار،
و پاکسازی از چرک و مرگ انجام دادند. اتفاق نام دکتر جراح هم "گارباچف" بود!.
آن دوران حس کردم دیوار نازکی را که بین مرگ و زندگی قرار دارد،
و البته که همسر سابقم و والدین محترمشان بسیار کمک مادی و مینوی داشتند.
لثههایم بخش بالاییشان مصنوعی هست.
آنزمان پدربزرگ نیز فوت شده بود که بعد از مرخصی از بیمارستان فهمیدم.
با این مقدمه، بخاطر مساله ی احترام به پدربزرگها و مادربزرگهایمان،
و همچنین موارد نوستالژیک و قدیمی که مربوط به پدربزرگم است،
یک پست آماده داشتم و از آنجا که چند روزی در خدمت نخواهم بود، اکنون تقدیم میگردد.
این را به حساب این نگذارید که از پدربزرگم خواستم حرفی زده باشم،
بلکه صحبت کلی هست و نام و یاد تمامی بزرگان و همچنین درگذشتگان گرامی باد.
با احترام. سلامت باشید. ... این "سلامت باشید" را همیشه از ژرفای جان میگویم،
چون آن دوران، خوب درک کردم که سلامتی چه گوهر نابی هست.
یادها و خاطرهها جزوی از زندگی هستند،
زندگی که خودش بسان فیلم و سریال است ...
..........................
- "گذرگاه زندگی" (HQ) ... .:
- مکان تصویر: پارک سنگی(جمشیدیه)تهران.
- ثبتشده بر روی نگاتیو سیاهوسفید.
- توسط ۵۹ ~ تابستان ۱۳۷۹ ...
..........................................
- سال گذشته، تابستان ۲۰۱۶ بود که از آی.آر.،
عکسی بسیار قدیمی برایم فرستادند و گفتند که نیاز به ترمیم و رتوش دارد.
عکس مربوط به دوران جوانی پدربزرگم (پدر پدرم) بود که بخاطر فرسوده شدن تصویر،
شخصی که در وسط عکس بین دوستانش نشسته، نیمی از صورتش پیدا نبود،
و گفتند که اتفاق ایشان، همانا زنده یاد پدربزرگ جوان میباشند (تصویر زیر) .:
1304
*عکس در اندازه و کادر اصلیاش(HQ).:
- پدربزرگ تابستان سال ۲۰۰۵، یعنی ۱۲ سال پیش فوت کرد.
بر اساس شناسنامه اش، زمان مرگ، دقیق ۱۰۰ ساله بوده است،
اما یکی از عموهایم گفته بود که سنش حتا از ۱۰۰ هم بیشتر بوده.
حال با احتساب همان شناسنامه و همچنین سایت بهشت زهرای تهران،
ایشان متولد ۱۲۸۴ بوده است که درست صد سال بعدش،
در ۱۸ مرداد ۱۳۸۴ (۱۲ سال پیش در چنین روزی) فوت شده است.
و اما در این عکس، او در آغاز جوانی میباشد، یعنی نهایت ۲۰ ساله است،
پس تصویر روی صحبت میشود برای سال ۱۳۰۴ !. ...
ایشان از جهت شخصیتی، بسیار مردسالار بود و صاحب ۷ فرزند بود که پدر من،
کوچکترین آنها میباشد. خوب بیاد دارم که در دوران کودکی و نوجوانی و آغاز جوانی،
تا ۲۱ سالگی که بودم، هرگاه ایشان را میدیدم، بسیار آرام بود،
و از آنجا که آواز و ردیف ایرانی را خوب میدانست، با یکدیگر آواز میخواندیم.
قبل نیز در گفتگوهایی که با جناب کازوش داشتم، گفته بودم که پدربزرگ،
زمانی که اولین ایستگاه رادیو در تهران، به آدرس پل سیدخندان فعلی گشایش مییابد،
پدربزرگ نیز همراه دوستانش برنامه ی ساز و آواز اجرا میداشته،
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t25p180-topic#9344
اما از آنجا که در بازار شراکت داشته و حاجی هم بوده، از دیدگاه عرف بد میدانسته،
که برود و بشود خواننده ی حرفه ای. دقیق به همین دلیل، فرزندشان که پدر بنده باشد نیز،
من را از اینکار منع کرد، با اینکه از دید ظاهر و عمومی، نوگرا و متجدد هستند،
اما وقتی حرف به عمل میرسد، این سیستم فکری نادرست ایرانی، همیشه خود را تحمیل میکند.
باری، قصد انتقاد و گله گذاری ندارم، پس باز گردیم به صحبت اصلی.
پدربزرگ که در تصویر هستند، بسیار انسان متحکمی بودند و در خاندان بزرگ ایشان،
هیچکس حق نداشت روی حرفش صحبتی کند، البته خودش هم اصل به کسی گیر نمیداد،
بچههایش را آزاد گذاشت و بیشترشان هم دکتر و مهندس شدند،
آنهم در روزگاری که شاید نیمی از کشور، حتا سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
پدر پدربزرگ که میشود جد من، در دهات تهران آن روزگار، نانوا بودند (شاطرحسین)،
که واقع سبب افتخارم است که میشوم "نانوازاده". چه کاری بهتر از امور غذایی و برکت رسانی.
زمانی که پدربزرگ ۹-۱۰ ساله بوده، یعنی سال ۱۲۹۴، یک شب بر روی دوش پدرش بوده،
و در محلهای در جنوب تهران با یکدیگر راه میرفتند و آواز و غزل میخواندند.
در این هنگام درب خانهای بزرگ باز میشود و خدمتکار آن خانه،
دعوت میکند که پدربزرگ کوچک، به داخل خانه بیاید چراکه صاحب آن خانه،
یعنی خانم اشرافی آنجا که یکی از ملوک السطنهها بوده،
صدای این نوجوان را شنیده و میخواهد او را ببیند.
ورود پدربزرگ ۱۰ ساله به خانه ی اشرافی-قجری،
مساوی میشود با آموزش آواز ایرانی همراه با فرزند آنها،
که اتفاق خاله ی پرویز یاحقی نیز، یکی از معلمهایشان بوده است.
(خاله ی پرویز یاحقی، میشود خواهر همان آقای حسین یاحقی،
که استاد کمانچه برای مهیار فیروزبخت بوده،
و آرشه ی کمانچه را بر سر مهیار فیروزبخت کوچک میزند و میشکاند) .:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p975-topic#9514
باری، پدربزرگ میشود مقیم خانه ی ملوک یا قوام السلطنه ی قجری،
و میگردد همبازی و همدرس آواز با فرزند آنها که همسن او بوده است.
چند سال بعدش، باد سرخ به تهران میآید و پدربزرگ میگفت که یک روز عمویش میآید،
او را میبرد به میدانی در جنوب تهران که کلی جسد که رویشان پارچه کشیده بودند آنجا بوده.
عموی ایشان به پدربزرگ ۱۳-۱۴ میگوید که آن شخصی که آن سمت رویش پارچه کشیدند،
پدر توست (یعنی همان شاطرحسین) که بر اثر باد سرخ دهات تهران، فوت شده بوده.
(این میشود سال ۱۲۹۸ یا نهایت ۱۳۰۰ - باد سرخ تهران که تلفات جانی در بر داشته).
همین مساله و از نوجوانی یتیم شدن پدربزرگ که البته مادرشان زنده بودند،
و پدرم میگفتند که هنگام کودکی شان با آنها زندگی میکرده که به او میگفتند: "نن آقا" -
پدربزرگ که زود یتیم میشود، خودش وارد کار و بازار شده و نان آور خانه میگردد.
ایشان بسیار انسان محکمی از جهت اراده بود و همین حالت متین بودنش،
و اینکه نه به کسی رو میداد، نه بی احترامی میکرد و همیشه احترامش دست خودش بود،
برای من کوچک بعنوان درس و خاطره ای خوش از او باقی مانده است.
ایشان دهه ی هفتاد گاهی از خاطراتش میگفت. تعریف میکرد زمانی که رضاشاه،
دستور کشف حجاب داده بوده، روزی پدربزرگ و مادربزرگم که جوان بودند،
میرسند نزدیک درب خانهشان و در همین زمان یک پاسبان میآید و میگوید،
که مادربزرگم باید چادرش را بر دارد. مادربزرگ اینکار را نمیکند،
پاسبان خشونت بخرج میدهد، و پدربزرگ چنان دادی سرش میزند که طرف میرود و محو میشود.
ایشان همیشه آرام بود و مقتدر، انسان مثبتی بود، خودش را نیز خیلی دوست میداشت،
فقط اگر دیگر از چیزی واقع کلافه و عصبانی میشد، خدا میدانست که با یک داد زدن او،
اطرافیان همه مینشستند سر جایشان و حساب کار هر شخص میآمد دستش!.
گاهی خواب پدربزرگ را می بینم. سنش در خواب ۴۰-۵۰ ساله است و برای مادربزرگ مرحومم،
یعنی برای همسرش، در خوابهایی که می بینم و هر دو جوان هستند، برایش غذا درست میکند!.
راستی، صحبت را با آن عکس قدیمی که مربوط به ۲۰ سالگی پدربزرگ و سال ۱۳۰۴ است آغاز داشتیم.
همان سال گذشته که عکس را فرستادند، ترمیم و رتوش انجام دادم و فرستادم برایشان،
که آنها نیز برای سالگرد ایشان، پرینت بزرگ گرفته بودند و در مجالس خانوادگی استفاده کردند.
نتیجه ی کار پس از ترمیم و رتوش، شد تصویر زیر ...
پدربزرگ جوانی که بین دوستانش، در وسط عکس با اقتدار نشسته و عمری طولانی پیش روی داشته ...
ما نیز روزی میرویم. مهم این است بگونه ای زندگی کنیم، تا در یادها و خاطرهها بمانیم ...
1304
*عکس در اندازه و کادر اصلیاش(HQ).:
- این رجها نه از روی خودخواهی، بلکه برای یادمانه و نوستالژی نوشته و تقدیم شدند،
چراکه با دیدن پدربزرگها و مادربزرگها، انگار که بیاد رفتگان همگیمان میافتیم،
و یادشان زنده میگردد.... سلامت باشید. وقت خوش. ...
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الجمعة مارس 30, 2018 7:49 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. (السبب : ویرایش قیمت حق امتیاز تاسیس مکدونالد(در متن بالا) / ۱۳-۱۴ سال پیش، ۲۰هزار$ بود (که به اشتباه یک صفر اضافه نوشته بودم). و در زمان حال، ۴۵هزار$ هست.)
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. "59" عزیز، از شما ممنونم؛ بخاطر، عکس های زنده یاد "فرهودی" عزیز. یادش گرامی. یاد همه ی هنرمندان رفته.
2. اتفاقاً من دقیقاً موسیقی تیتراژ پایانی "چند می گیری گریه می کنی" رو درخواست کرده بودم و نه سان ترک کل فیلم رو!
پس بی زحمت، زحمتشو می کشی؟ ممنونت می شم. خیلی دنبالش بودم.
3. بسیار خرسندم که مستند ذکر شده از سوی شما مورد پسند و مقبول واقع شده. باعث افتخار بنده شد.
مونده بودم مبادا اون قدر تکراری باشه که ناسزا بشنوم!
4. بله، سرفه های "پوکو" و "ژوپی" خیلی باحال بود. راستش بهش دقت نکرده بودم! ممنون.
حال که صحبت "ژوپی" ("پوکو و دوستانش") شد، یه سؤال:
من بعد از دیدن این قسمتی؛ که، جنابعالی و "سورنا" خان زحمتشو کشیده بودید، تو این فکر رفته م که قسمت پایانی کارتون توی ایران نشون داده می شده؟
منظورم جاییه که "پوکو" با لباس های صورتی (دخترونه!) می یاد نزد مامان و باباش؛ که، دارن صبحونه و روزنومه "می خورنن"!
به گمونم باید تموم قسمت های این مجموعه آخرش این جوری ختم می شده ن؛ اما، انگار ما تو کشورمون اینا رو نمی دیدیم و فقط اتاق "پوکو" جون رو می دیدیم، درسته؟
5. من نگاه های معصومانه و سر کج کردنای "سوزی" رو خیلی دوس داشتم.
یا اون تیکه ش که دست های مامان و باباش می یومدن و مث شیئی شکننده و قیمتی اینو از پشت گردن می گرفتن، می ذاشتن تو تختش، عااالی بود.
کارتون کوتاه و به یاد موندنی ای بود، راستش.
6. نکات جالبی درباره ی "مک دونالد" فرمودید. خیلی هاشو نمی دونستم. ممنون.
7. حال که صحبت "مش موشی" شد، یکی دیگه از کاراکترای "مرضیه برومند"؛ که، با اسمش بازی های زیادی شد، "زی زی گولو" بود؛ که، اون هم به سرنوشت "میشونه" دچار شد!
"خانم جمالی"/ "اعظم خانوم"؛ که، زنی سنتی و خونه دار بود، اونو "آسی پولیکا" صدا می زد؛ که، یادآور "لوله پولیکا" بود و آبدارچی شرکت "آقای پدر"؛ که، بازیگرش "محمود بصیری" عزیز بود، با لهجه ی قزوینی، اونو "زیزین قولی/ زیزین قُلی" صدا می زد!!!!!
ینی آخرش بود، نه؟
))
8. یاد پدربزرگتان هم گرامی.
مرد فریخته ای و شریفی بوده ن با توجه به خاطراتی که قبلاً از ایشون نوشته بودید.
و امیدوارم که نه شما و نه هیچ کس دیگه ای گذرش به بیمارستان و عمل و این مسائل نیفته. خیلی سخته.
9. مثل همیشه قلم شیواتون توی ثبت خاطرات حرف نداشت. بسیار لذت بردم.
همچنین هنری که برای ترمیم عکس پدربزرگتون به کار بردید.
واقعاً حیرت انگیز بود! احسن به این همه خلاقیت.
10. و خیلی جالب برام جالب بود که بعد از گذشت قریب به 7 سال آشنایی، رمز "سلامت باشید" انتهایی نوشته هاتون رو آشکار کردید.
همیشه این عبارتتون رو دوست داشتم؛ اما، از این به بعد بیشتر.
11. من هم امیدوارم هم شما، هم خونواده ی گرامی و هم تک تک دوستان قدیم و جدید اینجا همیشه سلامت باشن.
متشکرم که وقت گذاشتید.
2. اتفاقاً من دقیقاً موسیقی تیتراژ پایانی "چند می گیری گریه می کنی" رو درخواست کرده بودم و نه سان ترک کل فیلم رو!
پس بی زحمت، زحمتشو می کشی؟ ممنونت می شم. خیلی دنبالش بودم.
3. بسیار خرسندم که مستند ذکر شده از سوی شما مورد پسند و مقبول واقع شده. باعث افتخار بنده شد.
مونده بودم مبادا اون قدر تکراری باشه که ناسزا بشنوم!
4. بله، سرفه های "پوکو" و "ژوپی" خیلی باحال بود. راستش بهش دقت نکرده بودم! ممنون.
حال که صحبت "ژوپی" ("پوکو و دوستانش") شد، یه سؤال:
من بعد از دیدن این قسمتی؛ که، جنابعالی و "سورنا" خان زحمتشو کشیده بودید، تو این فکر رفته م که قسمت پایانی کارتون توی ایران نشون داده می شده؟
منظورم جاییه که "پوکو" با لباس های صورتی (دخترونه!) می یاد نزد مامان و باباش؛ که، دارن صبحونه و روزنومه "می خورنن"!
به گمونم باید تموم قسمت های این مجموعه آخرش این جوری ختم می شده ن؛ اما، انگار ما تو کشورمون اینا رو نمی دیدیم و فقط اتاق "پوکو" جون رو می دیدیم، درسته؟
5. من نگاه های معصومانه و سر کج کردنای "سوزی" رو خیلی دوس داشتم.
یا اون تیکه ش که دست های مامان و باباش می یومدن و مث شیئی شکننده و قیمتی اینو از پشت گردن می گرفتن، می ذاشتن تو تختش، عااالی بود.
کارتون کوتاه و به یاد موندنی ای بود، راستش.
6. نکات جالبی درباره ی "مک دونالد" فرمودید. خیلی هاشو نمی دونستم. ممنون.
7. حال که صحبت "مش موشی" شد، یکی دیگه از کاراکترای "مرضیه برومند"؛ که، با اسمش بازی های زیادی شد، "زی زی گولو" بود؛ که، اون هم به سرنوشت "میشونه" دچار شد!
"خانم جمالی"/ "اعظم خانوم"؛ که، زنی سنتی و خونه دار بود، اونو "آسی پولیکا" صدا می زد؛ که، یادآور "لوله پولیکا" بود و آبدارچی شرکت "آقای پدر"؛ که، بازیگرش "محمود بصیری" عزیز بود، با لهجه ی قزوینی، اونو "زیزین قولی/ زیزین قُلی" صدا می زد!!!!!
ینی آخرش بود، نه؟
))
8. یاد پدربزرگتان هم گرامی.
مرد فریخته ای و شریفی بوده ن با توجه به خاطراتی که قبلاً از ایشون نوشته بودید.
و امیدوارم که نه شما و نه هیچ کس دیگه ای گذرش به بیمارستان و عمل و این مسائل نیفته. خیلی سخته.
9. مثل همیشه قلم شیواتون توی ثبت خاطرات حرف نداشت. بسیار لذت بردم.
همچنین هنری که برای ترمیم عکس پدربزرگتون به کار بردید.
واقعاً حیرت انگیز بود! احسن به این همه خلاقیت.
10. و خیلی جالب برام جالب بود که بعد از گذشت قریب به 7 سال آشنایی، رمز "سلامت باشید" انتهایی نوشته هاتون رو آشکار کردید.
همیشه این عبارتتون رو دوست داشتم؛ اما، از این به بعد بیشتر.
11. من هم امیدوارم هم شما، هم خونواده ی گرامی و هم تک تک دوستان قدیم و جدید اینجا همیشه سلامت باشن.
متشکرم که وقت گذاشتید.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- با درود خدمت فروم رویایی و یاران ارجمند.
امیلیانوی گرامی با درود خدمت شما.
سپاس برای تمام مطالب خوبی که فرمودید.
و همچنین خرسندم که مطالب، خاطرات و تصویرها،
مورد توجه قرار میگیرند. امیدوارم که شما و تمام یاران نیز،
همیشه سلامت و بازهم سلامت و سلامت باشید و تندرست.
........................................................................
***توجه توجه! ... اختراع تازه ی واژگانی
توسط بخش زبانشناسی فروم رویایی،
به مدیریت "امیلیانو" .:
فعلهای "خوردن" و "خواندن" در یک فعل یکدست و چندمنظوره! .:
"میخوردند + میخوندند" = "می خورنن" !!!
به به آفرین ... لبخند ... چشم و دلمون روشن ...
قاسم فردوسی در مزارش اکنون (لابد) رقص بندری به سبک آریزونا میزند.
........................................................................
- قبل از هر چیز چند نکته باید بگم ...
- گاهگاهی بیاد این فیلمنامه ی کوتاه اما بسیار خندهداری،
که سالها پیش نوشته بودید میافتم و با خودم میخندم،
خیلی بامزه نوشته بودید.:
(Emiliano - 2014)
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p575-topic#7720
اکنون خواستم تا سرانجام، مراتب سپاس را بیان دارم ... (لبخند).
- "مومن و شاد"!. این توصیفتون دیگه آخرش بود. ... یعنی هر چیزی جای خودش!.
خامیلیون صفت. خامیلیون Khamelion(хамелеон) به روسی یعنی آفتابپرست.
نماد عادمی است که دایم رنگ عوض میکند. یعنی مجلس و سفره و اینها جای خود.
سپس رنگ و رقاصی و قردادن به سبک رقصهای حالبهمزن ایرانی هم جای خود.
سپس تا فامیل دورهم جمع میشوند، شروع میکنند به انتقاد از پولیتیک و ................
بعد هفته ی بعدش میبینید که رفتند سفر، کجا؟ شبهه صحرای سوسمارنشان.
در اصل معجونی هست غروقاطی که مغز انسان حتا در پروسه ی بررسی آن، هنگ میکند!.
- شکی نیست که در میان قربانیان حملات تازیان،
ایرانیان و پارسیان تنها قوم و نژادی بودند که زبان مادری خود را حفظ کردند.
چراکه کشورهایی همچون مصر، سوریه و برخی دیگر کشورهای عربی امروزی،
تا قبل از یورش تازیان، همگی فرهنگ و زبان جداگانه ی خود را داشتند.
در این میان، ایران فقط توانست آئینها و مراسم پارسیاش را حفظ کند.
اما از دیدگاه دیگر که بررسی کنیم،
باور کنید حتا ساکنان کشورهای عربی، از ما یکدست تر هستند.
آیا تا بحال شده که عربزبانی را ببینید که هنگام نیایش، برای نمونه،
شروع کند به نیایش به زبان غیرمادری اش - مثلا زبان فارسی؟،
و این در حالی باشد که زبان فارسی را هم چون نمیداند،
آنگاه تلفظ و بیانش کامل نامفهوم و با لهجه ی غلیظ خودش است.
آیا شده تابحال چنین چیزی را ببینید؟. آیا تابحال شده که یک اروپایی یا امریکایی ببینید که برود،
و کلیسا شروع کند به نیایش با زبانی غیر از زبان خودش؟ با زبانی که معنای جملاتش را نمیداند!.
من صرفه نظر از اینکه در دوران ۱۲ ساله ی مدرسه، چه در اپتدایی، چه راهنمایی و چه دبیرستان،
همیشه هم تکخوان گروه سرود مدرسه بودم و هم قاری قرآن، و از دید تلفظ لغات عربی،
نسبت به دیگران کمی بهتر این مساله را میدانستم، اما صرفه نظر از این،
سالها پیش اینجا شخصی را میدیدم که اهل سوریه بود، همدانشگاهی بودیم و یکدیگر را میدیدم،
و از آنجا که پسر خوبی بود و ساز عود هم میزد، گاهی باهم صحبت میکردیم (به زبان روسی).
بعد من برایش تعریف کردم که انتهای دهه هشتاد میلادی، سفر رفتیم به سوریه.
بعد گفتم که جایی رفتیم به نام "باب الصغیر"!. ... من این نام عربی را،
سعی کردم که با تجربه ی قرآن خوانی ام، درست "غین" و "صات"اش را بیان کنم.
اما این بنده ی خدا، هیچ جور متوجه نمیشد حرف من را!. ...
بعد به روسی ترجمه کردم، گفتم جایی هست که مقبره هست و میشود "درب کوچک".
او سپس از این ترجمهای که داشتم، فهمید کجا را میگویم، و بعد خودش "باب الصغیر" را تلفظ کرد!.
باور کنید که من حق به او دادم که تلفظ ایرانی من را هیچ جور نمیتوانسته درک کند،
چون عربها از جهت فونتیک و بیان واژه، خیلی غلیظ و پررنگ صحبت میکنند.
حال برگردیم به آغاز این بحث. اینهمه نیایشها که به زبان غیرمادری هست،
باور کنید که هیچ عربزبانی، صحبتها را متوجه نمیشود.
......................................
- دیگر اینکه .:
Emiliano نوشته است:
"ایییییین پیروزی، خجسته باد اییییییین پیروزی!"
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t22p975-topic#9568
- درباره بیت شعر بالا و یادآوری ترانهاش که در تالار برنامه کودک فرمودید،
هر چه خواستم جلوی خود را بگیرم و چیزی نگویم دیدم نمیشود، پس میگویم.
ببینید بنا بر شعر و آهنگ هیتمانند دههشصتیاش که یادآوری ساختید،
پیداست که آنتن تلویزیون شما، افتاده در پایگاه مقاومت،
و برای همین دایم از صبح تا شب چنین مواردی دیده و شنوده میگردد.
بهتر است تا آنتن را از حیات آنها برداشته و به پشت بام منزل خود بازگردانید،
تا آهنگها و فیلمها بسان قبل، به حالت معمول بازگردد.
با سپاس .... (لبخند)
...........
- بله، برای من هم،
[ نگاههای معصومانه و سر کج کردنای "سوزی"]
معصومانه و "آخیبرانگیز" بود.
- فقط جلوتر بگم که کیفیت این نسخه، ممتاز نیست. دیگه ببخشید .:
http://s9.picofile.com/file/8303302476/Ostad_Naser_CheshmAzar_Muz_Film_Chand_Migiri_Geryeh_Koni_1384_.rar.html
- هر زمان که این موسیقی -استاد ناصر چشم آذر- را میشنوم، از خود بیخود میشم!.
ایشان(استاد ناصر) باید قبول کنند که "نابغه" هستند!. سرشان سلامت باد. ...
...........................................................................
- در ضمن برنامه ی وقتخواب، بهتر هست که مغازه شعله زرد فروشی باز کند.
واقع نمیدانم که آیا در یکی-دو دهه اخیر، سنجه و معیاری برای مجری شدن هست یا نه؟.
شخص میتواند برنامه ساز باشد، جزو عوامل پشت صحنه باشد، اما اجرا کار هر شخصی نیست.
این برنامه ی وقتخواب، براستی که از صد تا قرص خوابآور، خوابآورتر بود.
زمانی که یک استاد بیهمتا همچون ناصر چشم آذر به برنامهای تلویزیونی و یا اینترنتی دعوت میگردد،
باید مجری و نویسندگان، نکات مهم و کلیدی از قبل مطرح داشته و آماده پرسش از استاد باشند.
نه اینکه دوباره آقای مجری صحبت از بارانعشق به میان آورد و در عمل اگر استاد ناصر چشم آذر،
بخش نوازندگی انتهای برنامه را نداشتند، برنامه دیگر هیچ برای گفتن نداشت!.
یا اینکه اپتدای برنامه را مجری با این شروع کرد که استاد چرا شما هر دفعه خوشتیپ تر از قبل میشید!؟.
بعد استاد چشم آذر خودشان تذکر دادند به مجری که "ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا!".
یعنی جوجه جان، اینهمه راه آمدم اینجا، که شما این صحبتهای هندوانهگونه و لوس داشته باشی؟.
در صورتی که مجری باید حداقل آن دو کلیپ که در فروم قرار دادیم را میبایست میدیده-میبود،
و سپس برای نمونه، صحبت از آهنگ کوچ به میان میآورد. سپس برای نمونه، دیدگاه استاد را،
راجع به ساخت موسیقی فیلم و دیدگاه تخصصی ایشان جویا میشد.
درست هست که زمان برنامه کم است،
اما بجای دیگرانی که الکی قبل از استاد نشانشان دادند، میشد آنها را نشان ندهند،
و وقت برنامه را به صحبت و کنکاش در کارنامه ی استاد اختصاص دهند.
بجای برنامه سازی و مجریگری، بروند کله پزی باز کنند و آش و شله زرد هم سرو کنند.
که بسیار هم کار خوبی هست ~ که بسیار هم کار خوبی ... ~ که بسیار هم ....
- بسیار خرسندم که موضوع خوشمزه ی فست فود مکدونالد مورد توجه قرار گرفت.
در ضمن، حقامتیاز تاسیس شعبه مکدونالد، بمدت بیست سال میباشد و قراردادش امضا میگردد،
که البته پس از تمام شدن آن، در صورت تمایل، پارتنرتجاری میتواند امتیازش را تمدید نماید.
امیدوارم در صورت تمایل، اولین شعبه مک دونالد در ایران را، بزودی شما و یاران ارجمند گشایش نمایید.
- نام و یاد رفتگان شما و تمام یاران ارجمند، گرامی باد. ...
... پادشاهی آسمانها، جایگاهشان باد ...
بسیار خرسندم که خاطره ی پدربزرگ و مساله ی ترمیم و رتوش عکس ایشان،
مورد توجه شما نیز قرار گرفت. راستش از این رتوشکاریها، فراوان انجام داده و میدهم.
آغازش برمیگردد به سال ۱۳۷۹ یا ۸۰، که روزی جمعه،
نهار منزل عموی بزرگم که سال ۲۰۰۷ مرحوم شدند بودیم.
همسرعمو عنوان داشتند که عکسی دارند از دوران کودکیشان که فرسوده شده.
عکس قدیمیشان را برده بودند عکاسی و درخواست رتوش کرده بودند. آنجا به ایشان گفته بودند،
که عکس خیلی قدیمی هست و قابل رتوش نیست. ... این صحبتها را که آنروز سال ۷۹ یا ۸۰ شنیدم،
گفتم ممکن هست عکس را لطف کنید؟. ایشان عکس را آوردند و با ناامیدی هر چه تمام، نشان دادند.
براستی که عکسی زیرخاکی بود. بعد گفتم که "اهم اوهوم ... یعنی گلویی تازه کردم با سرفه" (لبخند)،
و به عمو و همسرشان گفتم که بنده دیگر گرافیست هستم!، دستم در کار هست، عکس را بدهید،
تا هفته ی دیگر، نسخه ی ترمیم و رتوش شده ی آنرا انجام میدهم و پرینت میگیرم روی کاغذ فوتو،
و میبرم منزل پدربزرگ آنجا میگذارم تا بدستتان برسد. ... خلاصه کار را انجام دادم،
و حتا عکس را رنگ آمیزی نیز کردم و در پس زمینهای از طبیعت قرارش دادم و پرینت گرفتم.
پس از آنکه عمو و همسرشان نتیجه را دیده بودند، خیلی خوششان آمده بود و بعنوان تشکر،
یک قاب شیک رومیزی که گران هم بود، لطف کردند و ارمغان دادند.
سپس همسرعمو، چند عکس فوق قدیمی دیگر از گنجینه خاطراتشان دادند و آنها را نیز رتوش کردم.
قسمت خنده دار قضیه این بود که همان دوران، مرحوم عمویم یکبار تلفنی یواش بهم گفت که،
"اینها (یعنی خاندان همسرشان)" از این عکس قدیمیا زیاد دارن!، شما حواست باشه!،
خیلی خودت رو مشتاق نشون نده، چون دفعه بعد، یک گونی عکس برای انجام میرسه دستت! (خنده).
ایشون یعنی با حالت طرفداری و دلسوزی به من، گوشی رو داد دستم!. "گوشی"! ...
بله. یاد رفتگان گرامی. ...
..............................
- این نکته را هم بگویم که من کوچک در زمینه ی نوع نگاهم به مساله ترمیم و رتوش عکسهای قدیمی،
همانگونه که در نسخه ی عکس پدربزرگم دیدید، مساله و مفهوم -ترمیم و رتوش تصاویر قدیمی- را،
حالتی میدانم که اصل و اساس و کنه مستند بودن عکس، با حفظ حالت قدیمی بودنش، پاسداشت گردد.
یعنی کار پس از انجام، بزک دوزک شده و مصنوعی جلوه نکند!،
که این خود همانا وفاداری به مفهوم کاری هست که انجام میدهیم. ...
نکتهای که برای نمونه، در تجدید کیفیت تصویر سریال پاییز صحرا، در نظر نگرفتند!،
و آن سریال خوشساخت و نوستالژیک را، پس از اسکن احتمالی نگاتیو - بویژه در بخش تصحیح رنگش،
انگار که از بین بردند و بهیچشکل، -پاییز صحرای تجدید کیفیت تصویر شده-، قابل تماشا نیست (افسوس).
..............................
- اتفاق چند سال پیش، یک پروژه ی کاری انجام میدادم که کار از طریق اینترنت بود.
سفارشدهنده شرکتی بود که در شهر محل سکونت، انجام مراسم تدفین را داشت.
آنوقت در زمینه ی سنگ مزار و عکس متوفیان، چاپ رنگی روی فلز و همچنین چاپ لیزری روی سنگ،
از عکسهای آنها را نیز انجام میداد. بخش رتوش عکسهایش را من دو سالی انجام میدادم.
گاهی عکسهایی بود برای زمان اجداد لنین!. بعضی وقتها که در شبکاری رتوش و آماده سازی میکردم،
خودم کمی میترسیدم (لبخند). ... یعنی عکسهای قدیمی بود که حال خاندان آن متوفی،
تصمیم به ترمیم مزار مادر یا پدربزرگشان را داشتند، آنگاه عکس زمان لنین شخص را میدادند،
تا پس از ترمیم، بنا به هزینهای که میتوانستند پرداخت کنند، بر روی فلز یا سنک، چاپ و لیزری شود.
ای بابا ... بگذریم. حرف چی داریم میزنیم (خنده) ... مگه نه "مش موشی"؟ (لبخند).
- ممنون برای توضیحات درباره "استاد مشموشی" و همچنین یادآوری خوب "زیزیگولو-۱۳۷۳".
بنده از این سریال لجم میگرفت اساسی!. علت اصلیش هم، نوع بیان خانم رشیدی بود ... .
خود زیزیگولو نمک داشت، بویژه سداسازی مناسب سرکار خانم پورمختار، خوب بود.
همچنین از بازی -جناب امیرحسین صدیق گرامی- هم، همیشه خوشم آمده و میآید.
فرزندان نیشابور، همگی با استعداد و فرهیخته هستند ...
امیرحسین صدیق، ابوالحسن داوودی، عبدالرضا کاهانی و و و ......
......................
- راستی، از یک قسمت زیزیگولو بسیار خوشم میآمد و آنرا در ذهنم،
هنوز بازگویشی یادمانهسرشت دارم. ... آن قسمتی که خانم لیلی رشیدی، بیاد دوران کودکیش افتاده بود،
آنوقت نشان میدادند که روزی در دوران کودکیش، همراه با پدر و مادرش رفته بودند چلوکبابی!. ...
نقش پدر ایشان را، جناب رضا بابک ایفا میگردند که در چلوکبابی،
با حالت حرص و جوشی که هنگام غذا خوردن داشت،
هی به دخترش میگفت که چهجوری غذا بخوره و شیطونی نکنه ... (این قسمت عالی بود).
خیلی دوست داشتم این حالت اضطراب آمیخته با حرص و جوش خوردنی را که جناب رضا بابک،
بخوبی در فیلمها و سریالها، جاهایی که لازم بود، با میمیک چهره و نوع نگاه بازیگرشان انجام میدادند.
امیلیانوی گرامی، همچنین ممنون برای یادسخنهای پرسوناژهای مختلف زیزیگولو.
"اعزم" با آن بازی خوب و توکزبانی صحبت کردن جناب رضا فیاضی و بازی خوب خانم مریم سعادت،
و صد البته هنرنمایی جناب آقای محمود بصیری دوستداشتنی ...
این نامها، این پرسناژها، این صداها و داستانها، اکنون دیگر خاطره شدند ...
رفت آنزمانی که تلویزیون غوغا میساخت با برنامهها و سریالهایش ...
"بانو مرضیه برومند"!، سپاسگزار شما هستیم. دو دهه ی ۶۰ و ۷۰، ممتاز سریال ساختید.
درود بر شما و اکیپ هنرمندانی که در آثارتان، یادها و خاطرهها را نهادینه ساختند.
(HQ).:
- امیلیانوی گرامی، بازهم شما درست زدید به هدف!. تلپاتی در فروم رویایی ....
ببینید من تیتراژ آخر ژوپی را، در ذهن کودکوار و نوستالژیکم، خوب بیاد دارم -
یعنی جایی که خورشید میچرخید و تیتراژ آخر را نشان میدادند. ...
اما مساله ی "میز صبحانه" را، ۵۰-۵۰ شک دارم که آنزمان دیده ام یا ندیده ام.
نکته ی مهم اینکه، انیمیشن ژوپی، سریال نبود، بلکه همین تک قسمت بود.
اما از آنجا که در دهه شصت، کانال دو ی ما، حداقل هفتهای یکبار آنرا نشان میداد،
اکنون در ذهنمان، این حالت وجود دارد که گویا با یک سریال کارتونی طرف بودیم!،
در حالیکه این انیمیشن، تک.قسمتی بود و بس. ...
........................
- در ضمن خیلی ممنون برای عکس کتابهای بروسعلی (تالار همشاگردی خداحافظ).
من راستش این کتابها را ندیده و نخوانده بودم، اما عکس آقای روی جلدش،
دقیق یادآور همان سوهان و گز؟ و این چیزها بود (لبخند).
سوهان و گز = دشمن دندانها ... دشمنانی که یکیشان سفت و سخت است، و دیگری نرم و گولزنک،
که با چاشنیه گلاب و زعفران؟، همچون دوستی بنظر میرسند. البته بنده سالهاست که آنها را نخورده ام.
................................
- امیدوارم که شما و تمام یاران ارجمند همیشه سلامت و موفق باشید.
بزودی هم شعبه ی مک دونالد در ایران تاسیس کنید. بسیار هم عالی ...
.
.
.
- مدتها بود دوست داشتم تا از جایگاه هنری یکی از هنرپیشههای پیشکسوت،
در فروم رویایی یادی داشته باشیم و بپاس بازیگریهای خوبشان، قدردانشان باشیم ...
جناب آقای "ابراهیم آبادی" که استاد بودند و هستند در هنر دراماتیک ... .:
(فارغالتحصیل دانشکده هنرهای دراماتیک -پراگ- در سال ۱۳۴۶)
(نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر دوره ۹ جشنواره فیلم فجر بخاطر فیلم آپارتمان شماره ۱۳)
https://fa.wikipedia.org/wiki/ابراهیم_آبادی
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138112170322
- اتفاق روزگار اینگونه رغم خورد که این مطلب بگونهای ناخودآگاه،
در کانون تولد جناب ابراهیم آبادی نوشته و به انتشار فروم میرسد،
چراکه ایشان زاده ی ۱۵ آوگوست ~ بیست و چهارم مرداد ۱۳۱۳ هستند،
تاریخ و روزی که بزودی فرا میرسد ...
***فروم رویایی و جاودان، مراتب سپاس خود را خدمت "استاد ابراهیم آبادی" بیان میدارد***
با آرزوی سلامتی و طول عمر برای ایشان و تمامی انسانهایی که در زمینه کاری خویش،
بگونهای راستین و با وجدانی ژرف به فعالیت میپردازند ...
***جناب ابراهیم آبادی، زادروزتان شادباش و خجسته باد***
(HQ).:
- بازی "ابراهیم آبادی" را بخصوص در فیلم ماندگار "آپارتمان شماره۱۳ -۱۳۶۹" بسیار دوست دارم.
بویژه در سکانسی که پنجشنبهشب~شبتعطیل بود و او (یعنی دندانپزشکتجربی و تزریقاتچی ساختمان)،
شباهنگام با حالتی که پیدا بود سرخوش است، از میهمانی که نوشندگی در آن داشت به خانه بازگشت.
با خودش آواز و ترانه زمزمه میکرد. سپس پرسوناژ اول فیلم (ماشالا~علیرضا خمسه) را،
در راهپله دید و گفت که آنژکسیون دارید؟ و او را بزور برای معاینه برد به آپارتمانش،
بر روی صندلی مخصوص دندانپزشکیاش نشاند و شروع به معاینه ی دندانهای ماشالا نمود.
در این بین چون سرش گرم و خوش بود، با حالتی درددلگویانه، درباره ی پسرش صحبت میکرد،
که به خارج رفته بوده، و هر چند وقت یکبار دکتر برایش پول میفرستد،
پسر هم بعضی وقتها میرود کنار یک ماشین در خیابان میایستد و عکس میگیرد،
و به عنوان تصویر اتومبیل تازهاش، برای پدرش میفرستد!. ... جناب دکترتزریقاتچی اینها را میگفت،
و با حالتی هم بیان میداشت که میداند پسرش این کارها را دروغین انجام میدهد، اما به روی او نمیآورد!.
پینوشت.:
(عکاسیسینما)
- مدتها بود میخواستم نکتهای کوچک اما مهم را بگویم.
البته تمامی یاران ارجمند به این نکات سینمایی آگاه هستند و گفتن آن فقط برای یادآوریست.
بیگمان هرکدام از ما در دهههای شصت و هفتاد، زمانی که عکسهای فیلمها را در سالن سینما میدیدیم،
آنها را خوب بخاطر میسپردیم. سپس زمانی که آن فیلم را در سینما میدیدم، تشابهی یکبهیک،
میان عکس فیلم با خود فیلم، از دیدگاه میمیک صورت و ژستی که بازیگران بویژه در نمای بسته داشتند،
دیدگانمان را بخود جلب میساخت. ... انگار عکسی که از فیلم دیده بودیم، برگرفته~استوپکادر،
از همان پلان و نمایی بود که بازیگر در آن ایفای نقش کرده بود!، که اما در واقع "عکس فیلم" را،
عکاس با دوربین عکاسیاش از بازیگر و نوع میمیک صورت او گرفته بود،
و پلان و کادر فیلم را، فیلمبردار آن فیلم، که این دو مورد، مقولههایی کامل جداگانه از یکدیگر بودند. ...
ترفند اصلی این بود که زمانی که بازیگر پلانش را ایفا میکند و کارگردان فرمان کات و پایان میدهد،
از آنجا که بازیگران حرفه ای حتا پس از دستور اتمام ضبط تصویر، چند ثانیهای با همان حالت چهره،
و ژستی که در پلان داشتند باقی میمانند (دلیلش ایجاد جای "کات و برش" در مرحله ی تدوین است)،
آنگاه عکاس فیلم از این پایان پلان و ژستی که هنوز بازیگر دارد استفاده کرده، سریع جلوی بازیگر آمده،
و صورت او را با همان میمیک و حالتی که تا چند ثانیه قبلش در قاب دوربین و فیلمبرداری داشته،
اینبار با دوربین عکاسیاش ثبت مینماید!. ... حتا هستند(بودند) عکاسان حرفهای و کاردانی که،
از بازیگر درخواست میداشتند که اگر ممکن است، ژست پلانی که تمامشده را دوباره بگیرند،
تا آنها عکسشان را مطابق میزانسن آن پلان ثبت نمایند. ... عکسهای خوب و حرفهای که،
دهههای شصت و هفتاد در پوسترها و تابلوهای سالن انتظار سینما، در بخش "فیلم بعدی" میدیدم،
که درست بیانگر پلانهای آن فیلم، و حس و حال چهره و میزانسن بازیگرانشان بودند.
- جناب آقای مجید خمسه - عکاس باسابقه نشريات، تئاتر، سینما و تلویزیون (برادر علیرضا خمسه هستند)،
هنگام عکاسی از فیلم "بوی خوش زندگی۱۳۷۳~کارگردان: ابوالحسن داودی" پس از فیلمبرداری آن پلان،
که همانگونه که در تصویر بالا تماشا میگردد، علیرضا خمسه، ابراهیم آبادی و زنده یاد "مظفر سلطانی"،
با همان میزانسن و حالت میمیک صورت و بدنشان که در پلان تازه فیلمبرداری شده داشتند،
آن حالات را حفظ کرده، و عکاس(مجید خمسه)، کادر نهایی از پلان را،
اینبار ثبت بر روی نگاتیو دوربین عکاسیاش مینماید. ...
در ضمن، خود این عکس خوب، گویا و نوستالژیک را، به احتمال زیاد،
عکاس و فیلمبردار پشت صحنه این فیلم، و یا یکی از دستیاران صحنه،
از آقای خمسهعکاس و بازیگران گرفته است، که سپاسگزار ایشان نیز هستم.
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138112180246
*"مجید خمسه(عکاس)" پشت صحنه ی عکاسی فیلم "عینک دودی-۱۳۷۸" .:
- یادش بخیر، فیلم "عینک دودی" را همان سال ۱۳۷۸ یا ۷۹، با بچههای همدانشگاهی،
در سینما آفریقا یا عصرجدید تهران تماشا کردیم. ... نکته ی مهم در آنزمان،
حضور دوباره ی آقای ایرج طهماسب، پس از ۵ سال دوری از ایران بود،
چراکه ۱۳۷۳ پس از ساخت فیلم سینمایی کلاه قرمزی به کانادا مهاجرت کرده بود،
و سپس ۱۳۷۸ بازگشته بود و پس از سالها دوری از سینمای ایران،
در -عینک دودی- به ایفای نقش پرداخته بود. صورتش هم چاق و چله شده بود،
و تغییری قابل محسوس نسبت به ۴-۵ سال قبلش از جهت ظاهر و چهره پیدا کرده بود.
تا جایی که تشخیص او اپتدا در فیلم، ناملموس و کمی سخت بود، و حتا پس از تماشای فیلم،
زمانی که با بچههای همدانشگاهی از سالن سینما به خیابان آمدیم -قبل از اینکه دخترهای گروه،
طبق معمول خودسرانه برای جمع تصمیم بگیرند و رای صادر کنند که حال به کدام کافی شاپ برویم!-
این صحبت نیز جریان گرفت که این "خارج و فرنگ" عجب جایی هست!، هرکس که میرود "خارج"،
آب میافتد زیر پوستش، از بس که "خارج" جای خوب و باکلاسی هست! (خارج، خارج) ... (لبخند).
- گروه گرافیکمان برای درسهایی که سخنرانی و عمومی نبود، گروهی ۱۵ نفره بود (درسهای کارگاهی)،
که از میان آن، جمعی ۱۰ نفره همچون تیمی منسجم باهم دوست صمیمی شده بودیم،
انگار که ما ۱۰ نفر بین آن پانزده نفر، سالهای سال بود که یکدیگر را میشناختیم، و از جهت ساختار هم،
۵۰-۵۰، نصف دختر بودیم - نصف پسر. البته تعداد افراد تیممان منظورم هست و نه چیز دیگر(لبخند).
هم با یکدیگر همدانشگاهی بودیم و درس میخواندیم، هم در شرکت یکی از استادها، بازاریاب و طراح.
در وقتهای آزاد هم، پارک و سینما و کافیشاپ و رستوران و کوه و جنگل و دریا، همه جا باهم میرفتیم.
انسجام و صمیمیت -ما ۱۰ نفر دختر و پسر- بقدری بود که سایر افراد گروهمان،
و حتا دانشجویان گروهها و رشتههای دیگر، میخواستند به ما ۱۰ نفر بپیوندند،
که اما سیستم تیممان که توسط ۲ نفر از دخترهای فوق سیاستمدارمان اداره میشد،
اجازه ی ورود هیچ شخصی را به داخل گروه و تیم ما نمیداد، و البته که سیستم درستی هم بود.
همانگونه که برای پسرهای گروه برادر بودم، همین شیوه برخوردی را با دخترهای گروهمان نیز داشتم.
[البته با دخترهای گروههای دیگر، شیوه برخوردی غیرمنتظره و ناجوری داشتم (خنده...شوخی کردم)].
در ضمن بین تیم ۱۰ نفری ما، یک مورد دلدادگی و سپس ازدواج ایجاد شد که همگی بسیار خرسند شدیم.
حال البته بماند که آن دو تا به یکدیگر برسند، دمار از روزگار بقیه درآوردند! (لبخند)،
چراکه بنابر سیاست رفتاری که هردوشان داشتند و در این مورد خیلی خوب شبیه به همدیگر بودند!،
کاری کرده بودند که بگونهای خودکار، نصف تیممان شده بود وکیل وصی آقای خواستگار سمج،
و نصف دیگر، وکیل وصی عروس خانم یکدنده و لجوج. ... دو سال از سه سال تحصیلمان،
وکالت و جانبداری بین ایشان داشتیم، تا اینکه پس از دانشگاه بایکدیگر ازدواج کردند،
و دوستیشان را نیز با برخی از افراد گروه اتومات قطع کردند!، و تازه برخی هم شدند بدهکار،
که چرا آنزمان که وکیل و وصی رایگان میان این دو بودند، خبرها را چپندرقیچی به طرف میرساندند،
در حالیکه چنین چیزی نبود. ... بله، هر چه بود، اما دوران بسیار خوبی بود، یادش گرامی. ...
خوش میگذشت حتا همین تام و جری بازیهایی که میان دانشجویان دختر و پسر در دانشگاه ایجاد میشد،
که قهرمان اصلیاش دو نفر بودند، و سایر افراد گروه، هیئت منصفه و وکیل و وصی ماجرا ...
یاد آن دوران گرامی ...
از ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۰ - فوق دیپلم و کاردانی در گرافیک سنتی-تبلیغاتی و گرافیک کامپیوتری دوبعدی.
آن دوران، یک دنیا شور و شوق بودم با دریایی از آمال و آرزوهایی که ثانیه به ثانیه،
برای به تحقق پیوستنشان، تلاشی شبانه روزی میداشتم، ... که خب البته به هیچکدامشان هم نرسیدم.
شکایتی نیست، سپاس پروردگار را. اما خب انسان دلش میخواهد که نتیجه ی زحمتهایش را،
حداقل بطور نصفه-نیمه ببیند، که اما نشد و نشد. نگذاشتند و کارشکنی کردند نزدیکترین افراد.
دیگر مهم نیست. از ۲-۳ سال پیش، آرام شدم و فکرش را نمیکنم. اکنون هم برای نوستالژی نوشتم،
چراکه هرکدام از ما و همنسلانمان، چنین دورانی را با اختلاف ۲-۳ سال، در نیمه و یا انتهای دهه هفتاد،
تجربه داشتیم و این کادرها از ماجراهای دانشگاهیدانشجویی که با واژگان ترسیم شدند، برای ما آشنا هستند.
آن دوران انتهای دهه هفتاد، یک دنیا شور و شوق بودم با دریایی از آمال و آرزوهایی که ثانیه به ثانیه،
برای به تحقق پیوستنشان، تلاشی شبانه روزی میداشتم، ... که خب البته به هیچکدامشان هم نرسیدم.
حافظ بزرگ میفرماید:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی ... خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگان. "سلامت باشید". وقت خوش.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام "59" گرامی.
بنده هم از شما ممنونم؛ که، هنوز به انجمن وفادارید و با نوشته ها و فایل های ارزشمندتون میراث دار چراغ و نور انجمن شدید.
شاد باشید و سبز.
2. راستش اصل این عبارت برمی گرده به دوران دانشجویی و اصطلاح "بخوابنیم؟"؛ که، با همخوابگاهی هام ساخته بودیم.
شبای امتحان؛ بخصوص، ترم اول که توی زمستون بود، می رفتیم زیر پتوهامون و اتاق رو نیمه تاریک می کردیم و می گفتیم: "فلانی بخوابنیم؟"
معنیش این بود که در حالی که می خونیم؛ بخوابیم؟
و بعد می خندیدیم و عملاً این اتفاق می افتاد!
3. البته، راستش اون فیلمنامه ی کوتاه و عالی کار بنده نبود. از اینترنت گرفته بودم.
خودم هم الآن که خوندم، دوباره لبخند بر لبم نشست. خیلی عالیه واقعاً.
4. راستش با دیدن واژه ی "خامیلیون" یادم اومد چن سال پیش "شبکه ی دو" فیلمی در ژانر کودک داد که عبارتی نزدیک به این درش بود و وقتی توی آرشیوم زدم، این اومد:
Lasse Majas Detektivbyra Kameleontens Hamnd
در ایران ترجمه شده بود: "آفتاب پرست حمله می کند".
فیلم متعلق به آلمان یا سوئیس یا سوئد بود، تا جایی که یادمه.
5. بله، متأسفانه.
این واژه در فارسی هم وارد شده و به "هزار رنگ" و "هفت رنگ" و "هفت خط" و "هزار چهره" هم گفته می شه، البت.
با دیدگاهتون درباره ی این افراد هم کاااملاً موافقم.
خودم که سال هاست مسائلی از این دست رو حتا لایق بحث نمی دونم و دوس ندارم بهشون فکر کنم؛ چه برسه به، بحث و اثبات بیهوده بودنشون.
6. از حق نگذریم، این ترانه یا "سرود" "محمد گلپایگانی" ("گلریز") عزیز رو بی نهایت دوست دارم.
بی نهایت یاد کارهای "حسن شماعی زاده"ی عزیز می افتم با شنیدنش هر باره ش. بارها و بارها موسیقی بی نظیرش چهره عوض می کنه (از نوع خوبش) و کاملاً حرفه ای و بجا ساخته شده.
7. "آخی برانگیز" آخرش بود. با اجازه ت توی فایل بامزه هام به نام خودت ثبتش می کنم.
آوَرین!
8. بسیار ممنونم ازت "59" عزیز؛ بخاطر، "چند می گیری گریه کنی؟"
برای ثبت در خاطره ها خیلی هم خوب بود. به امید روزی که کیفیت بهترش رو بتونیم پیدا کنیم.
ممنون.
بله، واقعاً یکی از شاهکارهای ایشونه این کار.
9. واقعاً بهترین ترجمه ی "از تعارف کم کن و ..." همینی بود که شما فرمودید.
وقتی کار رو می سپارن به غیر اهل، همین می شه، دیگه.
10. متأسفانه دولت "دونالد" خان تأسیس "مک دونالد" رو توی کشور ما تحریم کرده، در جریان هستید، دیگه.
پس چرا با این بحث داغ دل ما رو تازه تر می کنید؟
11. کار بسیار ارزشمندی انجام دادید و ستودنی؛ اما راستش، من در زندگی ساااااال هاست به فرمایش عموی گرامی جنابعالی رسیده م؛ یعنی، تو هیچ جمعی از خرده هنری که دارم، به هیچ وجه صحبتی به میون نمی یارم.
شده سال ها تو محل کارم بوده م و فکر کرده ن از کامپیوتر هیچی حالیم نیست. خیلی هم بهتر!
هرگز نگفته م مثلاً یه کوچولو خطم خوشه؛ بخصوص، چند سال پیش که این قدر کامپیوتر و پرینتر تو دنیامون نبود.
خلاصه، هر چی کمتر از ذره هنر آدم بدونن، راحت تریم!
خخخخ.
با این همه، همیشه به هنر افراد؛ چه، تو دنیای واقعی و چه مجازی احترام قائلم و به شخصه هم دوس ندارم سوء استفاده کنم ازشون و هر گاه کاری یا خواسته ای هم خواسته م، سعی کرده م به نحوی جبرانش کنم.
12. در مورد "پاییز صحرا" کاملاً زدید به هدف و بنده هم همون موقع اشاره کردم به این موضوع.
یادمه چند سال پیش اولین موردی که به نحو دیدم، "ماجراهای سندباد" بود، بعدش "پرتقال کوکی" و بعدش هم این قدر زیاد شد؛ که، حسابشون از دستمون در رفت.
به قول شما خیلی فرقه بین کیفیت "پرتقال کوکی" و "پدرخوانده"ها مثلاً با "سربدارن" و "پاییز صحرا".
و باز اینجاست که نشون می ده که اهل بوده و کی نااهل.
در مورد عکس زنده یاد پدربزرگ شما، دقیقاً بنده هم به موردی که اشاره کردید، دقت کرده بودم و برای همین اون قدر ازش لذت بردم.
من فکر می کنم حتا اگه افراد معمولی و عادی هم باشن؛ مث، بنده، باز هم سره رو از ناسره تا حد زیادی تشخیص می دن.
عبارت "فتوشاپه" رو از زبون خیلی ها می شنویم و 95 درصد هم درسته؛ چون، افراد شعور دارن و متوجه می شن.
نمی دونم اونایی که این کارها رو می کنن، با چه اعتماد به نفسی کار رو دست می گیرن. واقعاً رو دارن، نه؟
یادمه چند وقت پیش هم "دلیران تنگستان" رو "شبکه ی تماشا" به صورت سیاه و سپید ترمیم کرده بود؛ اما، اون هم با وجود غیر رنگی بودن، باز تو ذوق می زد. چرا عاخه؟
13. چه جالب! پس به صورت کاملاً حرفه ای ترمیم انجام دادید و خیلی هم عالی.
"یوهو زاها جهانگرد/ یعنی من هست یه جهانگرد!"
^o^
14. "حامد بهداد" رو از نیشابور از قلم انداختید.
اونو هم خیلی دوس دارم.
15. بله، اون قسمت "قصه های تا به تا" و بازی عالی و مثل همیشه بی ادعای "رضا بابک" رو کاملاً یادم هست.
ممنون که یادی از ایشون کردید.
16. حالا که نوشتید "اعزم"؛ با توجه به، سخنانی که بالاتر از قرائت و تلاوت از خودتون فرمودید،
کاش می نوشیتد "اعذم".
جسارت منو ببخشیدا!
چاکریم.
17. در مورد تک قسمتی بودن "پوکو و دوستانش" خیلی با شما همرأی نیستم، راستش.
به گمونم یک مینی سریال بود، با حداکثر 5 یا شیش قسمت؛ اما، تک قسمتی نبود. صد در صد "مطمئندم".
("اند مطمئنم"!)
می نویسم صددرصد؛ چون، یکی از اپیسودهای این مینی سریال موضوعش از این قرار بود که "پوکو" آرزو می کرد کوچولو بشه و "ژوپیتر" ("ژوپی") این کار رو انجام می داد.
"پوکو"یی جون هم با همون لباس خواب راه راهش می رفت تو سوراخ موش اتاقش و موشه کلی می ترسوندش.
مازوخیسم در حد لالیگایی بود برای خودش، خلاصه!
یادتون اومد، "59"؟
18. دقیقاً اون کتاب "بروس علی" رو ما توی خونه مون داشتیم؛ اما، بیشتر منظور من عکس آقای "شعبانی" و انتشاراتی خاطره انگیز ایشون بود.
یادمه ورق کتاب هاش عالی نبود و مث اکثر کتاب های "عزیز نسین" از انتشاراتی های مشابه، محکم نبود و حتا جلد کتاب هم خیلی نازک و پرپری بود؛ اما، چقدر خاطره ساختن همین برگ های کاهی و الکی.
یادش گرامی، واقعاً.
یادمه چندین برادر (؟) یا شاید پدر و پسر (؟) بودن؛ که، کارها رو ترجمه می کردن: "محمد" و "مهدی" و "محسن" و ....
19. گزو نوقا رو هم دوس دارم؛ اما، سوهان یه چیز دیگه ست! بخصوص با روغن کرمانشاهی!
به قول خودت "گامبو بودیم، دیگه!"
ضمناً، بر خلاف خیلی ها که پس از اومدن "اندروید 7" "گوگل" تو جار و ناقاره کردن که "نوقا" شیرینی ایه تبریزی، بعدش گندش دراومد که در اصل مربوط به ایتالیا و روم باستانه!
می بینی؟
20. بله، آقای "آبادی" 83 ساله می شن. زنده باشن.
دقیقاً نقش ایشون توی "آپارتمان شماره ی 13" یکی از بهترین و به یادموندنی ترین ها بود، واقعاً.
به شخصه از "دزد عروسک ها" هم این نقش رو بیشتر دوس دارم.
کلاً فیلم خوبی بود، اون فیلم.
21. به نکته ی بسیار خوبی در مورد عکاسی سینما اشاره فرمودید، "59" گرامی. ممنون.
22. حالا که اسم آقای "مجید خمسه" به میون اومد، آیا می دونستید که ایشون برادر تنی و اصلی "علیرضا" خان نیستن؟
ایشون سال 1393 و در یکی از استندآپ های فصل 1 (یا 2؟) رازی رو در قالب استندآپ و با لحن و زبون شیرینشون برملا می کنن. رازی واقعی؛ اما، زیبا و دوس داشتنی؛ که مطمئناً، اگه دوس داشته باشید، با کمی جستجو بهش می تونید برسید.
اگه هم نتونستید پیداش کنید، بنده فایل ضبط شده ش رو دارم. تبدیل و کم حجم و تقدیمتون می کنم.
خلاصه اینو گفتم که هم یادی از این دو برادر بشه و هم انسان دوستی ایشون و خانواده شون و هم این که با دیدن "علیرضا خمسه"ی 1394 خاطراتمون زنده شه.
23. بله. "ایرج طهماسب" بازگشته از سفر، به قول شما هم صورتش چاق شده بود و هم عضلات صورتش افتاده.
اوایل خیلی تو ذوق می زد؛ اما، چه زود بهش عادت کردیم!
یا به ریش های زوج هنری شون!
یا به شیک و پر زرق و برق شدن روز به روز و سال به سال "کلاه قرمزی".
چقدر بده این عادت کردن های مزخرف!
24. نه، اون چاقی، چاقی شادابی نبود و نیست. اینو هم مطمئندم.
چاقی پیری بود، دادا.
25. می بینم که امشب بد جوری خاطرات خوش دانشجویی رو زنده کردید.
"به به! به به!"
تا باشه شور و نشاط جوونی باشه.
بهاری که خیلی زود و چشم به هم بزنی، تبدیل به پاییز و زمستون می شه.
و به قول یکی از استادامون "دنیا هر چیزی رو که به آدم می ده، با بی رحمی می گیره."
"این روزگاره، خان دایی"!
26. برای این که دست خالی نیومده باشم، با چهار فایل صوتی "سفیر" اومدم؛ که، چند روز پیش یادی از این فیلم کردیم.
ببخشید؛ اگه، تکراری بودن:
http://s9.picofile.com/file/8303431792/Safir_Kambiz_Roshan_Ravan_.rar.html
برای لذت بیشتر از تراک ها، هنگام شنیدن، بهتره چشماتون رو ببندید؛ بخصوص، برای فایل چهارم.
فعلاً.
بنده هم از شما ممنونم؛ که، هنوز به انجمن وفادارید و با نوشته ها و فایل های ارزشمندتون میراث دار چراغ و نور انجمن شدید.
شاد باشید و سبز.
2. راستش اصل این عبارت برمی گرده به دوران دانشجویی و اصطلاح "بخوابنیم؟"؛ که، با همخوابگاهی هام ساخته بودیم.
شبای امتحان؛ بخصوص، ترم اول که توی زمستون بود، می رفتیم زیر پتوهامون و اتاق رو نیمه تاریک می کردیم و می گفتیم: "فلانی بخوابنیم؟"
معنیش این بود که در حالی که می خونیم؛ بخوابیم؟
و بعد می خندیدیم و عملاً این اتفاق می افتاد!
3. البته، راستش اون فیلمنامه ی کوتاه و عالی کار بنده نبود. از اینترنت گرفته بودم.
خودم هم الآن که خوندم، دوباره لبخند بر لبم نشست. خیلی عالیه واقعاً.
4. راستش با دیدن واژه ی "خامیلیون" یادم اومد چن سال پیش "شبکه ی دو" فیلمی در ژانر کودک داد که عبارتی نزدیک به این درش بود و وقتی توی آرشیوم زدم، این اومد:
Lasse Majas Detektivbyra Kameleontens Hamnd
در ایران ترجمه شده بود: "آفتاب پرست حمله می کند".
فیلم متعلق به آلمان یا سوئیس یا سوئد بود، تا جایی که یادمه.
5. بله، متأسفانه.
این واژه در فارسی هم وارد شده و به "هزار رنگ" و "هفت رنگ" و "هفت خط" و "هزار چهره" هم گفته می شه، البت.
با دیدگاهتون درباره ی این افراد هم کاااملاً موافقم.
خودم که سال هاست مسائلی از این دست رو حتا لایق بحث نمی دونم و دوس ندارم بهشون فکر کنم؛ چه برسه به، بحث و اثبات بیهوده بودنشون.
6. از حق نگذریم، این ترانه یا "سرود" "محمد گلپایگانی" ("گلریز") عزیز رو بی نهایت دوست دارم.
بی نهایت یاد کارهای "حسن شماعی زاده"ی عزیز می افتم با شنیدنش هر باره ش. بارها و بارها موسیقی بی نظیرش چهره عوض می کنه (از نوع خوبش) و کاملاً حرفه ای و بجا ساخته شده.
7. "آخی برانگیز" آخرش بود. با اجازه ت توی فایل بامزه هام به نام خودت ثبتش می کنم.
آوَرین!
8. بسیار ممنونم ازت "59" عزیز؛ بخاطر، "چند می گیری گریه کنی؟"
برای ثبت در خاطره ها خیلی هم خوب بود. به امید روزی که کیفیت بهترش رو بتونیم پیدا کنیم.
ممنون.
بله، واقعاً یکی از شاهکارهای ایشونه این کار.
9. واقعاً بهترین ترجمه ی "از تعارف کم کن و ..." همینی بود که شما فرمودید.
وقتی کار رو می سپارن به غیر اهل، همین می شه، دیگه.
10. متأسفانه دولت "دونالد" خان تأسیس "مک دونالد" رو توی کشور ما تحریم کرده، در جریان هستید، دیگه.
پس چرا با این بحث داغ دل ما رو تازه تر می کنید؟
11. کار بسیار ارزشمندی انجام دادید و ستودنی؛ اما راستش، من در زندگی ساااااال هاست به فرمایش عموی گرامی جنابعالی رسیده م؛ یعنی، تو هیچ جمعی از خرده هنری که دارم، به هیچ وجه صحبتی به میون نمی یارم.
شده سال ها تو محل کارم بوده م و فکر کرده ن از کامپیوتر هیچی حالیم نیست. خیلی هم بهتر!
هرگز نگفته م مثلاً یه کوچولو خطم خوشه؛ بخصوص، چند سال پیش که این قدر کامپیوتر و پرینتر تو دنیامون نبود.
خلاصه، هر چی کمتر از ذره هنر آدم بدونن، راحت تریم!
خخخخ.
با این همه، همیشه به هنر افراد؛ چه، تو دنیای واقعی و چه مجازی احترام قائلم و به شخصه هم دوس ندارم سوء استفاده کنم ازشون و هر گاه کاری یا خواسته ای هم خواسته م، سعی کرده م به نحوی جبرانش کنم.
12. در مورد "پاییز صحرا" کاملاً زدید به هدف و بنده هم همون موقع اشاره کردم به این موضوع.
یادمه چند سال پیش اولین موردی که به نحو دیدم، "ماجراهای سندباد" بود، بعدش "پرتقال کوکی" و بعدش هم این قدر زیاد شد؛ که، حسابشون از دستمون در رفت.
به قول شما خیلی فرقه بین کیفیت "پرتقال کوکی" و "پدرخوانده"ها مثلاً با "سربدارن" و "پاییز صحرا".
و باز اینجاست که نشون می ده که اهل بوده و کی نااهل.
در مورد عکس زنده یاد پدربزرگ شما، دقیقاً بنده هم به موردی که اشاره کردید، دقت کرده بودم و برای همین اون قدر ازش لذت بردم.
من فکر می کنم حتا اگه افراد معمولی و عادی هم باشن؛ مث، بنده، باز هم سره رو از ناسره تا حد زیادی تشخیص می دن.
عبارت "فتوشاپه" رو از زبون خیلی ها می شنویم و 95 درصد هم درسته؛ چون، افراد شعور دارن و متوجه می شن.
نمی دونم اونایی که این کارها رو می کنن، با چه اعتماد به نفسی کار رو دست می گیرن. واقعاً رو دارن، نه؟
یادمه چند وقت پیش هم "دلیران تنگستان" رو "شبکه ی تماشا" به صورت سیاه و سپید ترمیم کرده بود؛ اما، اون هم با وجود غیر رنگی بودن، باز تو ذوق می زد. چرا عاخه؟
13. چه جالب! پس به صورت کاملاً حرفه ای ترمیم انجام دادید و خیلی هم عالی.
"یوهو زاها جهانگرد/ یعنی من هست یه جهانگرد!"
^o^
14. "حامد بهداد" رو از نیشابور از قلم انداختید.
اونو هم خیلی دوس دارم.
15. بله، اون قسمت "قصه های تا به تا" و بازی عالی و مثل همیشه بی ادعای "رضا بابک" رو کاملاً یادم هست.
ممنون که یادی از ایشون کردید.
16. حالا که نوشتید "اعزم"؛ با توجه به، سخنانی که بالاتر از قرائت و تلاوت از خودتون فرمودید،
کاش می نوشیتد "اعذم".
جسارت منو ببخشیدا!
چاکریم.
17. در مورد تک قسمتی بودن "پوکو و دوستانش" خیلی با شما همرأی نیستم، راستش.
به گمونم یک مینی سریال بود، با حداکثر 5 یا شیش قسمت؛ اما، تک قسمتی نبود. صد در صد "مطمئندم".
("اند مطمئنم"!)
می نویسم صددرصد؛ چون، یکی از اپیسودهای این مینی سریال موضوعش از این قرار بود که "پوکو" آرزو می کرد کوچولو بشه و "ژوپیتر" ("ژوپی") این کار رو انجام می داد.
"پوکو"یی جون هم با همون لباس خواب راه راهش می رفت تو سوراخ موش اتاقش و موشه کلی می ترسوندش.
مازوخیسم در حد لالیگایی بود برای خودش، خلاصه!
یادتون اومد، "59"؟
18. دقیقاً اون کتاب "بروس علی" رو ما توی خونه مون داشتیم؛ اما، بیشتر منظور من عکس آقای "شعبانی" و انتشاراتی خاطره انگیز ایشون بود.
یادمه ورق کتاب هاش عالی نبود و مث اکثر کتاب های "عزیز نسین" از انتشاراتی های مشابه، محکم نبود و حتا جلد کتاب هم خیلی نازک و پرپری بود؛ اما، چقدر خاطره ساختن همین برگ های کاهی و الکی.
یادش گرامی، واقعاً.
یادمه چندین برادر (؟) یا شاید پدر و پسر (؟) بودن؛ که، کارها رو ترجمه می کردن: "محمد" و "مهدی" و "محسن" و ....
19. گزو نوقا رو هم دوس دارم؛ اما، سوهان یه چیز دیگه ست! بخصوص با روغن کرمانشاهی!
به قول خودت "گامبو بودیم، دیگه!"
ضمناً، بر خلاف خیلی ها که پس از اومدن "اندروید 7" "گوگل" تو جار و ناقاره کردن که "نوقا" شیرینی ایه تبریزی، بعدش گندش دراومد که در اصل مربوط به ایتالیا و روم باستانه!
می بینی؟
20. بله، آقای "آبادی" 83 ساله می شن. زنده باشن.
دقیقاً نقش ایشون توی "آپارتمان شماره ی 13" یکی از بهترین و به یادموندنی ترین ها بود، واقعاً.
به شخصه از "دزد عروسک ها" هم این نقش رو بیشتر دوس دارم.
کلاً فیلم خوبی بود، اون فیلم.
21. به نکته ی بسیار خوبی در مورد عکاسی سینما اشاره فرمودید، "59" گرامی. ممنون.
22. حالا که اسم آقای "مجید خمسه" به میون اومد، آیا می دونستید که ایشون برادر تنی و اصلی "علیرضا" خان نیستن؟
ایشون سال 1393 و در یکی از استندآپ های فصل 1 (یا 2؟) رازی رو در قالب استندآپ و با لحن و زبون شیرینشون برملا می کنن. رازی واقعی؛ اما، زیبا و دوس داشتنی؛ که مطمئناً، اگه دوس داشته باشید، با کمی جستجو بهش می تونید برسید.
اگه هم نتونستید پیداش کنید، بنده فایل ضبط شده ش رو دارم. تبدیل و کم حجم و تقدیمتون می کنم.
خلاصه اینو گفتم که هم یادی از این دو برادر بشه و هم انسان دوستی ایشون و خانواده شون و هم این که با دیدن "علیرضا خمسه"ی 1394 خاطراتمون زنده شه.
23. بله. "ایرج طهماسب" بازگشته از سفر، به قول شما هم صورتش چاق شده بود و هم عضلات صورتش افتاده.
اوایل خیلی تو ذوق می زد؛ اما، چه زود بهش عادت کردیم!
یا به ریش های زوج هنری شون!
یا به شیک و پر زرق و برق شدن روز به روز و سال به سال "کلاه قرمزی".
چقدر بده این عادت کردن های مزخرف!
24. نه، اون چاقی، چاقی شادابی نبود و نیست. اینو هم مطمئندم.
چاقی پیری بود، دادا.
25. می بینم که امشب بد جوری خاطرات خوش دانشجویی رو زنده کردید.
"به به! به به!"
تا باشه شور و نشاط جوونی باشه.
بهاری که خیلی زود و چشم به هم بزنی، تبدیل به پاییز و زمستون می شه.
و به قول یکی از استادامون "دنیا هر چیزی رو که به آدم می ده، با بی رحمی می گیره."
"این روزگاره، خان دایی"!
26. برای این که دست خالی نیومده باشم، با چهار فایل صوتی "سفیر" اومدم؛ که، چند روز پیش یادی از این فیلم کردیم.
ببخشید؛ اگه، تکراری بودن:
http://s9.picofile.com/file/8303431792/Safir_Kambiz_Roshan_Ravan_.rar.html
برای لذت بیشتر از تراک ها، هنگام شنیدن، بهتره چشماتون رو ببندید؛ بخصوص، برای فایل چهارم.
فعلاً.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- با درود خدمت فروم دلپذیر رویایی و یاران ارجمند.
- امیلیانوی گرامی، درودی فراوان خدمات شما،
و با آرزوی لحظههایی سرشار از آرامش و پرواز در هوای خوش کامیابیها.
سپاسگزارم برای تمام نکات خوب و دیالوگهایی که فرمودید.
- اپتدا اینکه من کوچک، آبدارچی فروم بوده و هستم، و در خدمت شما و یاران گرامی،
همیشه انجام وظیفه کردم و حقیقت این مکان ارزشمند، همانا در روح و یکپارچگی آن است،
که از سالیان سال پیش، به برکت وجود استادگونهی شما و دیگر اساتید فروم،
جاری و روان بوده و است و خواهد بود، همیشه تا همیشه ...
در ضمن یاد هنرمند تصویرساز و کاریکاتوریست "محمد رفیع ضیایی" گرامی،
و خیلی ممنون که نامشان را در فروم رویایی زنده ساختید.
........................
- بله تمام آهنگهای مناسبتی که آقای گلریز در دهه های ۶۰ و ۷۰ خواندند،
همگیشان از دیدگاه آهنگسازی، تنظیم و خوانندگی، قوی اجرا شدند،
و جای هیچ شکی نیست. بویژه "این پیروزی، خجسته باد این پیروزی".
اما در هر صورت، میبایست بیشتر مواظب آنتن تلویزیون بود (لبخند).
*نوار کامل "دریغا"(۱۳۶۸).:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t25p250-topic#9468
.....................................
- "پرتقال کوکی تجدید کیفیت تصویر شده را" من نیز چندین سال پیش دیویدیاش را گرفتم،
و آنرا در طی این سالها، سه بار تاکنون بازتماشا داشتم. ... سال ۱۳۷۸، اولین بار نسخه VHS آنرا دیدم.
کوبریک = فیلمسازی که میلیمتر به میلیمتر پلانهایش، سرشار از دقت دکوپاژی و میزانسنی هنر اوست.
از دیدم، "نگاه فیلمساز کوبریک" در پرتقال کوکی، آمیخته ای از "هندسه و قرینه سازی"های تصویرست،
که این خود نشانگر مفهوم این فیلم است، فیلمی که بیانگر دو روی "مینوی و شهوانی" در ما انسانهاست،
و بر این اساس، -کوبریک تیزبین-، از قرینه سازی تصویری و چیدمانهای هندسی در کادرها بهره جسته.
..................................................
- نمیدانستم که "خامیلیون" به زبان پارسی هم با این شکل واژه راه پیدا کرده.
میدونید زمان میگذره و شخص وقتی در یک منطقه ی جغرافیایی زندگی نمیکنه،
با آنکه آن منطقه زادگاه و سرزمین مادریاش هست، اما در جریان تغییرات واژگانی قرار نمیگیره.
- آنگونه که از دیدگاه زبانشناسی بخوبی به آن اشاره داشتید، واژه ی "خامیلیون"،
با بیانهای مشابهی چون "چملیون"، "کاملیون" و نظیر آنها در زبانهای گوناگون،
بیشک دارای ریشهای لاتین و جهانی هست.
$ $ $ $ $ $ $
(چیزی که هم اکنون به ذهنم رسید و آنرا میگویم، شاید اشتباه باشد و حتا خنده دار بنظر رسد)
راستش اکنون با اشاره خوب امیلیانو و دیدن دقیقتر ظاهر واژههای خامیلیون ~ چملیون ~ کاملیون،
به یاد واژه ی "کامیون ~ Camion" افتادم!. ... نکند که نام و مارک معروف جهانی -کامیون-،
برگرفته از کاملیون (آفتاب پرست) باشد؟. چراکه حتا از دیدگاه نوع کاری و حرکتی که حساب کنیم،
از آنجا که ماشین باربری -کامیون-، بار سنگین دارد و نمیتواند با سرعت زیاد حرکت کند،
پس انگار که چهار دست و پا (همانند آفتاب پرست) بر روی سطح حرکت میکند.
$ $ $ $ $ $ $
...................................
- راستش نمیدانستم که تاسیس شعبه ی مک دونالد در ایران تحریم هست!.
آهای عموترامپ!، آیا این بود عامالها و غول و قرارهای ما؟.
به خود بیا!، زود تحریم مک را از سرزمین پارس حذف کن. بجنب!.
که اگر اینکار را نکنی، آنوقت امیدوارم که فرهنگ کله پاچه و سیراب شیردون خوری،
در امریکایت رواج پیدا کند و همه جا پر شود از مغازه های وحشتناک کله پزی!.
اگر تحریم مک دونالد خوشبو و بیگمکهای خوشمزه و جادویی را از سر پارس برنداری،
آنوقت امیدوارم که مردم آمریکایت، همشان شوند سیراب شیردون خور!.
حال از من گفتن بود، و از تو عموترامپ، شنیدن و گوش بحرف ما دادن یا غیر آن.
* [تماشای عکسهای زیر به افرادی که رژیم ثحیونیثتی دارند توثیه نمیشود (لبخند)] .:
...................................
- امیلیانوی گرامی، شما همیشه هنرها و تواناییهاتون رو پنهان میکنید.
البته هر جور که صلاح میدونید، اما این پنهان کردن، سوای از اون موردی که گفتید،
-یعنی موردی که سبب نشه که افراد بخوان خوردهفرمایش ایجاد سازند-،
سوای از این مساله که حق مسلم هر شخصی هست،
(مطلبی که میگویم کلی هست و سوتفاهم نشود)
اما بجز آن، این خودداریها و خودسانسوریها نسبت به تواناییهایی که داریم،
ریشه در سبک عجیب تربیتی و فرهنگ "شرقیایرانیفلسفی" همه ی ما نیز میتواند داشته باشد.
اتفاق باید همیشه تواناییهایی که داریم را بدون کم و زیاد، نسبت به همه آشکار سازیم،
که یکی از نکات مهم پیشرفت و توسعه یافتن کشورهای اروپایی و غربی،
همانا در بیان حقیقت است. جامعه ی آنها نیز چون خالی از کوته بینی هست،
شخص را وقتی "مستعد واقعهای و دارای اعتماد بنفس میبیند"، او را میپذیرد و بکار میگیرد!.
این پروسه چرخه ایست که دو اهرم آن، هر چه بیشتر یکدیگر را بالا ببرند،
آنگاه در حرکت چرخشی که دارند، نیروی ایجادشده سبب گردش بهتر و آسانتر برای هر دوی آنهاست.
که این درست برعکس سیستمی هست که "شرق" آنرا سرلوحه ی خویش ساخته!.
سیستمی که از دوران کودکی به ما میگوید: "سربزیر باش!، افتاده باش!، مظلوم باش!،
که اگر اینگونه باشی، آنگاه *فلسفی* میشوی! و جایگاهت بالاتر از بقیه است!".
این سیستم فکری نادرست است. نمیگویم که انسان لاف بزند و یا غرور بیجا داشته باشد،
بلکه حرف اینست که آنچه که توانایی داری و به اعتماد بنفسش هم رسیدی را،
با افتخار اعلام کن و بگو، چراکه برای استعدادها و تلاشهای خود نیز باید ارزش قایل بود،
ارزش نهادنی که میشود جزیی از سپاسگزاری انسان از پروردگار (نیایش و عبادت راستین).
- اگر قابل دونستید، خواهشمند است از آثار خوشنویسیتان در فروم لطف بفرمایید. سپاس.
- چندی پیش، خوشنویسی(چلیپا)ی بالا را برایم فرستادند.
در منزل پدری رفته بودند دنبال وسیلهای در کمد بزرگ دیواری بگردند،
که میبینند در انتهای کمد، یک پارچه بر روی جعبهای کشیده شده!.
آنرا که باز میکنند، بخشی از وسایل قدیمیام را میبینند که سالیانسال پیش،
در آن جعبه قرار داده بودند و به داخل کمد، بدست آرشیو زمان سپرده بودند.
بعد در این کنکاشها، ورقه ی خوشنویسی شده ی بالا را نیز مییابند،
و از آنجا که امروزه گویا دیگر "دستگاه اسکنر" مد نیست!،
از روی آن با دوربینموبایل عکس میگیرند و نسخه ی پیش روی را،
برای من نیز به نامه الکترونیکی فرستادند. ...
از ایشان پرسیدم که کار کیست این خوشنویسی؟.
گفتند که کار خودت!. بعد که دقت کردم دیدم امضایم را در پای کار ...
و یادم آمد روزی را که این چلیپا را بر اساس شعر شیوایی از حافظ بزرگ نوشته بودم، ...
سال ۱۳۷۵ یا ۷۶ بود، کلاس سومچهارم دبیرستان بودم، بیست سال پیش، یادش بخیر ...
در مجموع خیلی بویژه آن دوران دبیرستان برای دیگران، سفارش خوشنویسی بطور رایگان مینوشتم.
تمام دوستان و همادارهایهای پدرم، هرکدام حداقل یک خوشنویسی و دستنویس از من دارند.
در میان بستگان و آشنایان نیز بهمچنین. دست رد به درخواست کسی نمیزدم چراکه انجام سفارشها را،
افتخار خود میدانستم. ... نسخه ی خوشنویسی و چلیپای بالا نیز، بگمانم سفارش یکی از آشنایان بوده،
که در اصل یک بار نوشته بودم (یعنی نسخه ی بالا)، بعد دیده بودم که باید یک بار دیگر نیز بنویسم،
آنگاه نسخه اولی را پیش خود نگاه داشته بودم و نسخه ی بعدی که بهتر شده بود را نزد سفارشدهنده.
- - - - - - -
البته ساختار این چلیپایترکیبی که نوشتم، کمی مشکوک بنظر میرسد،
چراکه عقل ناقص من، بعید است که چنین ترکیب و کامپازسیونی خودش انجام داده باشد!.
شاید اصل این چلیپا، متعلق به استاد غلامحسین امیرخانی (در یکی از دو کتاب آموزشی ایشان) بوده،
و اینجانب از روی خط استاد، شاید در اصل مشق کرده بودم. ... ترکیب خوب این چلیپا، مشکوک است.
- - - - - - -
در ضمن، ۴-۳ باری در دوران دبیرستان، از راه خطاطی پول درآوردم. ...
بار اول یک تقدیرنامه به سفارش همکلاسیام که پدرش باشگاه بدنسازی داشت نوشتم،
تا آنها از روی آن کپی رنگی بگیرند و در مسابقات بینآموزشگاهی که داشتند،
به نفرات برتر همراه با جایزه اهدا کنند. ... مورد دوم جعبه ی قطعهای مکانیکی بود،
که یکی از معلمهای فیزیکمان سال سوم دبیرستان سفارش داد که برایش انجام و رویش را خطاطی کردم،
و مبلغی را لطف کرد بعنوان دستمزد. ... مورد سوم هم نوشتن آرم و لوگوی یک نشریه بود،
که اکنون یادم نیست نامش را، که بصورت خط نستعلیق سال ۱۳۷۶ انجامش دادم،
و امورتربیتی دبیرستانمان، مبلغی را لطف کرد، آنهم به برکت معلم خوب پرورشیمان،
که در پستهای آینده، عکس ایشان و سفری که به کرمان همراه با دبیرستان داشتیم را،
در قالب عکس و خاطره بیان خواهم داشت. ...
اما در مجموع، بسیار سفارش شعر و چلیپا و نستعلیق و امثال این موارد خوشنویسی را،
برای آشنایان و بستگان بطور رایگان انجام دادم که بسیاری از آنها را خودم ندارم.
هر چند بماند که میگویند سالهاست نرم افزارهای خطاطی به بازار آمده!،
و خیلی راحت تایپ میکنند متن را، و ظرف یک ثانیه، هر مدل خطاطی و خوشنویسی که بخواهند،
بدون هیچ هنر و زحمتی پیش رویشان است و از آن پرینت گرفته و یا در کارهای وبی استفاده میکنند.
اینهم از وفای زندگی و دوره و زمانه ... چه دود چراغها که اساتید و هنرجویان خوشنویسی نخوردند،
و حال در زمان حاضر، خطاطی شده کامپیوتری و دیگر نیاز به هنر و ممارست و کاردانی ندارد که ندارد.
......................................................
- در مطلب پست پیشین که راجع به فرزندان برومند نیشابور گفتم،
نام استاد زنده یاد "پرویز مشکاتیان"(۱۳۳۴-۱۳۸۸)" را از قلم انداخته بودم ...
- سه تصویر اول بالا، مربوط هست به اوایل دهه هفتاد -
(سه عکسی که اساتید مشکاتیان و افتخاری، مشغول سازوآواز و در کنسرت هستند)،
و عکسی که کنار هم ایستاده اند، مربوط به مجلس میهمانی هست،
که میانه دهه هشتاد، در منزل استاد مشکاتیان برگزار شده بود ...
با سپاس از ناصر قرهباغی گرامی، برای ارسال این تصاویر بیادماندنی ...
هر شب من و دل تا سحر در گوشهی میخانهها ...
داریم از دیوانگی با یکدگر افسانهها ...
(شاعر: حبیب خراسانی)
.............................................................
- فرمایش شما درباره ی نوع گویش فونتیکی جناب رضا فیاضی در زیزیگولو،
که میبایست مینوشتم "اعذم" کامل درست هست. خیلی ممنون که گفتید.
راستش از آن حال و هوای تلفظ.ملفظ، از همان پس از دیپلم دور شدم.
اما این مورد -"اعذم"- که فرمودید، بسیار عالی بود.
میزانسن گفتاری ایشان در سریال را با واژه نشان دادید. آفرین.
- از حق که نگذریم، جناب "رضا فیاضی" هم از بازیگران راستین هستند.
هم در زمینه ی ایفای نقش با هنر دراماتیکشان، و هم با بیان و صدای زنگدارشان.
....................................
- نکته جالب و عجیب اینکه، فایل تصویری و قسمت کامل پوکو که پیش روی داریم،
دقیق سراپا، شامل حافظهی نوستالژیک من از این فیلم انیمیشن است.
یعنی هر چه که یادمانه از -ژوپی- در مغز داشتم، همه را با دیدن آن قسمت دیدم.
بر همین اساس، پوکوی کوچک شده و ماجرای ترساندش را که فرمودید، بیاد ندارم.
*راستی امیلیانو گرامی، تبریک میگم بهتون،
از برای آواتارتان که سرانجام پیش روی هست.
http://uupload.ir/files/ey6q_emiliano-avatar.jpg
البته صاحب اختیارید که آنرا استفاده نکنید.
اما این رو در نظر داشته باشید که اسکن عکس پوکو و ژوپی را،
بهمراه کوهی دیگر از عکسهای نوستالژیک که سالیان سال در نت استفاده میشوند،
خودتان دهه پیش انجام داده بودید، پس آواتار داشته باشید آنهم با تصویر اسکن خودتان.
در هر حال، هر چه صلاح هست. ...
من دیگه کچل شدم از بس حرص و جوش خوردم سر آواتاری که تاکنون ندارید (لبخند).
....................................................
- راستش از اینکه آقایان خمسهها، برادران ناتنی هستند، بی اطلاع بودم.
برنامهای که گفتید را ندیدم چون ماههاست که از دیدن لینکهای هندوانه و دورهمی خودداری میکنم.
خب هندوانه که دلیلش مشخص و ثابت شدست. در مورد دورهمی نیز چند ماه پیش در یوو.تیوب،
لینکی بود از حضور استاد حسین عرفانی در این برنامه که بخاطر احترام به صدای نابشان آنرا دیدم.
در بخشی از برنامه، استادعرفانی عنوان داشتند که تلویزیون، تمام فیلمهای ژانر کمدی و حتا جدی،
که "دیدی" بازی کرده را خریده و ایشان آنها را بسان قبل دوبله انجام داده و همچنان هم مشغول هستند.
تا اینجای کار بسیار هم عالی. ... اما چیزی که سبب رنجش من کوچک شد اینکه،
استاد عرفانی بخش زیادی از شهرتشان در میان مردم را، بخاطر پرسناژ "دیدی" دارند.
اما ایشان حتا نامی از "جناب دیتر هالروردن" به اسم نیاوردند، و گفتند که کارهایی که آن شخص،
یا آن آقا یا ایشان بازی کرده را دوبله میکنند. بعد که گفتند "دیدی" حتا فیلمهای ژانر جدی هم دارد،
آنوقت مجریه دورهمی، دستگاه لوسبازی اش را روشن کرد و با حالتی خالهزنکانه گفت که:
"وای وای چقدر فیلم بازی کرده!". ... این حالت مجریه به هیچشکل خنده دار نبود.
"جناب دیتر هالروردن"، نیاز به تعریف و تمجید هیچکس نداشته و ندارد،
چراکه در خود آلمان، به هنر و علم و زحمت افراد، بقدر کافی ارزشگذاریهای مادی و مینوی میگردد.
اما "ما" نیز که مخاطب هستیم، باید حرمت را حفظ کنیم!. ... جنابان عرفانی و مجریه دورهمی،
خیلی راحت و رسمی میتوانستند نام "دیتر هالروردن" را بیاورند، و سپس مجری دورهمی،
وظیفه داشت تا نام "دیتر هالروردن" را بیاورد و بگوید بله ایشان استاد هستند!.
نه اینکه بساط حالتهای حسادتگونه و خالهزنکبازی راه بیندازد ....
یکی از عموهایم بیش از ۴۰ سال است که مقیم آلمان هست. بارها در دهه هفتاد،
یعنی زمانی که دیدیها را ایران پخش میکرد، وقتی میآمد سفر ایران، ازش میپرسیدم راجع به دیدی،
و میگفت که در آلمان کلی برنامه هست که از "دیتر هالروردن" تقدیر میکنند و ارزش مینهند.
پس او(استاد هالروردن) بقدر کافی در کشورش مشهور هست، اما ما نیز باید ارزش بگذاریم،
آنگاه سطح ماست که بواسطه ی این احترام به هنرمند-چه خودی چه خارجی، بالا میرود.
ببخشید که در این مورد زیادگویی کردم، اما این حرفهای انتقادی را مدتها آماده ی گفتن بودم.
............................................................
- سپاس برای چهار فایل صوتی از موسیقی متن فیلم "سفیر".
بخش "نی نوازی" در این قطعه چهار، براستی که گوش را مجنون میگرداند ...
http://www.sourehcinema.ir/?p=62290
http://www.parsine.com/fa/news/235629/عکسپشت-صحنه-فیلم-سفیر1361
.......................
- در ضمن شما همیشه با دست پر بوده و هستید.
دعوت میگردد که همراه یاران ارجمند، به ادامه برنامه این قسمت نیز تشریف بیاورید.
با سپاس و احترام.
***اخطار نهایی .:
-ای عموترامپ بترس از زمانی که مردم آمریکایت، با دیگ و داریه و زنبیل و پیژامه،
در خیابانهای سانفرانسیسکو و مغازه های تازه گشایش یافته ی کله پزی اش صف بکشند،
و با قیچیهایی که در دست دارند، سیراب شیردونهای خریده شده را در همان خیابان،
قیچی کنند و شروع به خوردن آنها تا خود پارک دیزنیلندت نمایند. ... / مکدونالد را در ایران بگشا! ...
* توضیح کلی: اسکن جلدها و کاغذ سیدیهای صوتی زیر، با بالاترین کیفیت دیداری انجام شده است،
از اینرو تصاویر مربوط به هر سیدی بصورت جداگانه، در لینک فشرده زیر تصویر کوچکش قرار دارد.
- چند سال پیش با بچههای فروم بویژه امیلیانوی گرامی،
صحبت درباره رقص و علاقه ی شدید بسیاری از هموطنان ایرانیمان به این مساله داشتیم.
بعد گفتم که رقص ایرانی، چیزی جز شلختگی نیست چون هارمونیک نمیباشد،
حتا رییس رقصندگان که جمیله باشد هم، زمانی که کارهایش را می بینیم،
انگار که یک نخ بسته اند به او، و همانند دستمال، بالا و پایینش میکنند.
بیتعارف بگویم، رقصهایعربی صدمرتبه از رقصایرانی، اصولی تر و هارمونیک ترند،
فقط به شرط آنکه اجراگرش عرب باشد و لاغر هم نباشد. یک حرکت به بدن میدهد،
و با حفظ فرهنگ بادیه نشینی و حالات عربیشان، رقصی استاندارد ارائه میدهند.
اما رقصهای ایرانی حتا آنهاییشان که دسته جمعی هست و دست و پا تکان میدهند،
بسان موج مکزیکی هست که هواداران فوتبال در استادیومها، با تن و هیکلشان انجام میدهند،
حال دیگر بماند که قردادنهای ایرانی، از هر حالبهمزنی حالبهمزنتر است!،
بویژه آنکه برخی از پسرها نیز، همان حرکات مشمئزکننده و قردادنهای زنانه را،
انجام میدهند که واقع بسیار ناخوشایند و خجالتآور است. ...
بعد گفتم که ۱۴-۱۵ سال پیش، یک سیدی خریده بودم با نام "رقصهای اروپایی"،
که اولین آهنگش خیلی پویا و هارمونیک برای حرکات موزون و رقصهای اصولی بود.
در طی این سالها گمان میکردم که این سیدی آهنگ را به امانت دادم و دیگر ندارمش،
تا اینکه چندی پیش که کمد مربوط به آرشیو سیدیها و نوارها و دی.وی.دیها را مرتب میکردم،
در کامل ناباوری، آلبوم یادشده را در زیر سیدیها پیدا کردم که خود این مساله نیز نوستالژیک شد.
جلد و کاغذ سیدی یادشده را اسکن کردم که در زیر تماشا میگردد.
آلبوم موسیقی هست شامل ۲۴ آهنگ،
از ساختههای آهنگساز اسپانیایی - روندو ونزیانو (Rondo Veneziano)،
که بسال ۲۰۰۲ انتشار یافته و همان سال یا سال بعدش-۲۰۰۳ آنرا خریده بودم.
نام آلبوم را که گفته بودم رقصهای اروپایی، خود بر اساس حال و هوای آن انتخاب داشته بودم.
در میان ۲۴ موسیقی این آلبوم، همان آهنگ اولش که از اپتدا صحبتش را داشتم، بسیار سرزنده است.
از جهت ملودیک، آهنگ معروفی هم هست (بگمانم در مسابقات المپیک یا جام فوتبال استفاده شده).
این آهنگ اکنون تقدیم میگردد که فضای بسیار پویا و ریتمیک استانداردی دارد،
با نام (La Serenissima).:
*اسکن تصاویر سیدی روی سخن، در فایل فشرده زیر.:
http://s8.picofile.com/file/8303884218/Raghshaye_Orupayi_2002_.rar.html
*آهنگ روی سخن.:
http://s9.picofile.com/file/8298922918/Rondo_Veneziano_01_La_Serenissima_2002_.wma.html
.
.
.
- از آنجا که سیدیهای قدیمی را دوباره دیدم و بحث اسکن پیش آمد،
جلد و سیدی برگزیدهای از آهنگهای "یانی" را نیز اسکن کردم که تقدیم میگردد.
این سیدی سال ۱۹۹۷ میلادی (۱۳۷۶خورشیدی) در نیویورک امریکا برای چندمین بار بازنشر شده است.
دو سال پس از آن یعنی ۱۳۷۸ خورشیدی، یکی از پسرعمههایم که مقیم کشورعموسام است،
به ایران آمد و این سیدی را به من هدیه داد. ... مجموعه روی سخن، برگزیده ای از آثار یانی هست،
که تقریب آفرینههای او از کنسرت مشهور آکروپلیس را شامل میشود.
اسکن جلد و سیدی آن به شرح زیر است که با گذشت دو دهه از آن، نوستالژیک هست و تقدیم میگردد .:
*اسکن تصاویر سیدی روی سخن، در فایل فشرده زیر.:
http://s9.picofile.com/file/8303887442/Yani_USA_1997_.rar.html
- و اما در همان دورانی که این سیدی در آمریکا نشر شده است، یعنی سال ۱۳۷۷ خورشیدی،
شرکت محترم "طنین صوت" نیز، چنین برگزیدهای از آهنگهای یانی را در ایران منتشر ساخت،
که سیدی آنرا سال ۱۳۷۹ یا ۸۰ بود که خریده بودم.
از جهت محتوا و نوع آهنگها، در اصل شبیه به همان سیدی چاپ امریکای یانی هست،
البته با اجرای استودیویی آنها. ... اسکن جلد سیدی نسخه ی ایرانی از یانی نیز، تقدیم میگردد .:
*اسکن تصاویر سیدی روی سخن، در فایل فشرده زیر.:
http://s8.picofile.com/file/8303885234/Yani_IR_1377_.rar.html
- حال چون بحث اسکن داغ شد و مشغولیتهای اسکنی.مسکنی ورزیدیم،
بیاد سیدی افتادم که چند سال پیش تبدیل به امپیتری داشتم و در فروم آهنگهایش را قرار داده بودیم.
حال اسکن جلد سیدی اش نیز تقدیم میشود.
منظورم همون سیدی یه هست دیگه!***، اون آهنگه بود!*** همون دیگه، اون***!!!.
*اسکن تصاویر سیدی روی سخن، در فایل فشرده زیر.:
http://s9.picofile.com/file/8303883134/Hithaye_Bikalam_2004_.rar.html
*آلبوم روی سخن.:
http://s5.picofile.com/file/8158223434/Instrumental_Hits_2004_.rar.html
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p850-topic#8910
***
- آقای شهرام آذر یا همان "سندی" معروف،
بی شک شاید خوششانسترین و محبوبترین شخص جهان،
در زمینه ی موسیقی و آهنگ است، ... چرا؟.
چون بارها و بارها، چه در فضای زندگی واقعه ای در زمان گذشته،
و چه در فضای مجازی و نت دیدم که هر جا صحبت از ابی میشود،
کاربرانی که باهم در بخش دیدگاه سایتها و یو.تیوب صحبت میکنند،
تا صحبت از ابراهیم حامدی میشود، به طرف مقابل میگویند:
"اون کنسرت ابی بود!، اون کنسرته! ..."
طرف مقابل شاید حتا نداند نام کنسرت را -
که کنسرت مشهور سانتا مونیکا ۱۳۷۲ بوده است،
و در فروم نیز چند سال پیش فایل کاملش را قرار دادیم -
http://s5.picofile.com/file/8110625550/E_H_Co_San_Mon_1372_.rar.html
طرف نام این کنسرت را اگر نداند، سریع میفهمد که کدام کنسرت روی صحبت است!،
سپس به طرف مقابلش میگوید: "خب، خب !" (یعنی صحبت را ادامه بده!).
بعد طرف اولی میگوید: "اون کنسرته!، تنظیمکنندش، سندی-شهرام آذر بوده!!!". ...
طرف دوم تا این موضوع را میفهمد، با حالتی که انگار کشف مهمی انجام داده میگوید:
"ا.ا!، آهان!، عجب، عجب!" ... (و سپس به فکر فرو میرود).
و او نیز انگار حال که این مهم را متوجه شده،
وظیفه ی مدنی و قانونی و وجدانی خود میداند که از این به بعد،
برای دیگران این اطلاعرسانی را انجام دهد و در اصل،
از حق و جایگاه هنری شهرام آذر-سندی، همگان را با خبر سازد،
که خدایی نکرده جوری نشود که حتا یک نفر از ایرانیان، این حقیقت را نداند!.
از این جهت است که میگویم آقای سندی خیلی خوششانس است و مهرش به دل مخاطب نشسته.
چون باور کنید در دنیای هنر، بویژه موسیقی، خب خوانندگان که همیشه مشهور بوده و هستند،
اما چه بسیار آهنگسازان، و چه برسد بسیار بسیار تنظیمکنندگان شهیر و مهم بودند و هستند،
که هیچکس نامشان را نمیداند و هیچگاه به جایگاهی که دارند، نزد ذهن مخاطب نمیرسند،
اما آقای سندی، شانسش انگار از آسمان تقویت میشود و صدالبته که جای خوشحالیست.
امید آنکه برای زحمات تمامی اهالی هنر، مخاطب قدردان باشد و ارزشگذاری نماید.
* از "واف ~ وزارت امنیت فروم" تماس گرفتند و گفتند که چرا کمکاری میکنید؟.
گفتم کجا کمکاری کردیم؟. گفتند منظورمان بخش "معرفی فیلم" است!.
گفتم بله بله حق با شماست. چشم، همین الان دو فیلم را مورد معرفی قرار میدهیم.
و حال چون شما از واف هستید، دو فیلم را هم از ژانر پاک و مینوی انتخاب میداریم!،
تا جبران فیلمهای.ناجور.فرانسوی که معرفی داشتیم -و بزودی هم دوباره خواهیم داشت- گردد! (لبخند).
........................................
توضیح: هر دو فیلم زیر، نیاز به هیچ توضیحی ندارند،
چرا که داستان و ساختار و پردازش سینمایی هر دوی آنها،
بسان لحظهای خوش و آرام در سایه سار درختان،
خوشایند و تماشایی میباشد ... با سپاس از سازندگانشان.
نام نسخه و برگردان انگلیسیزبان هر دو فیلم قرار میگیرند،
تا در صورتی که تماشا نفرمودید، دستیابی به آنها آسانتر گردد.
* فیلم نخست .:
Night Train to Lisbon - 2013
(محصول مشرک آلمان-سوئیس-پرتقال)
* فیلم دیگر .:
The Snow Walker - 2003
(محصول کانادا)
پینوشت موزیکال .:
- یادی زنده سازیم از توانای عرصه ی موزیک بیکلام و فیلم و سریال .:
... زنده یاد استاد بابک بیات (۱۳۲۵-۱۳۸۵) ...
- توضیح اینکه، نزدیک به یک دهه پیش، سایتی با نام "گیگا دیال" در فضای مجازی برپا بود.
این تارنما در زمینه ی موسیقیفیلم فعالیت داشت و آفرینههای ناب و گلچین شده ی این ژانر را،
همانند نمونههای تبلیغاتی، در سایت خوبشان به بازنشر قرار میدادند و در اصل به معرفی و تبلیغ،
برای محصولات فرهنگی میپرداختند که البته دیگر سالهاست که بسته شده است.
یکی از موسیقیهای اریجینال و باکیفیتی که ایشان قرار داده بودند، بر میگردد به ۹ سال پیش ...
که همان زمان آنرا دریافت داشتم. ... "موسیقی بیکلام تیتراژ سریال پهلوانان نمیمیرند۱۳۷۶"،
که این نسخه ی بیکلام و باکیفیت خوب آن، اواخر دهه هفتاد و یا آغاز دهه هشتاد،
در سیدی آلبوم "فاصله"(خواننده محمد اصفهانی) قرار گرفته بوده است.
همانگونه که بهتر میدانید، تیتراژ سریال پهلوانان نمیمیرند، باکلام بود و آقای اصفهانی آنرا خوانده بودند.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
- اتفاق آن دوران نیمه دوم دهه هفتاد، زمانی که محمداصفهانی به عرصه خوانندگی وارد شده بود،
خوب و رسا و در یک واژه "فارسی میخواند"، که البته با شروع دهه هشتاد و ورودشان،
به زمینه ی تیتراژسریالخوانی*، از دید نگارنده، از راهی که میتوانست ادامه دهد دور شد،
و دست به بازخوانی ملودیهای عربی زد، و در اصل این صدای زیبای ایشان،
خیلی زود و در همان آغاز کار، به بیراهه رفت. ...
"گلچین-۱۳۷۶" = عالی / "حسرت-۱۳۷۷" = خوب / "فاصله-۱۳۷۸" = قابل قبول /
اما پس از این سه کار، دیگر ...
حال البته بماند که آهنگ گل سرسبد مشهورشدنشان ~ (حسرت) -
(نمیخواستم خورشیدو ازت بگیرم ... نمیخواستم آسمونت ابری باشه)،
در جلد نوار و سپس سیدی آن نوشته بودند: "آهنگساز: محمد اصفهانی".
اما در اصل این آهنگ که در انتهای دهه هفتاد نیز خیلی گل کرد و مشهور شد،
ملودیاش برگرفته از آهنگ "شکایت" بود که فائقه آتشین آنرا در دهه پنجاه خوانده بود -
(این روزا که شهر عشق خالیترین شهر خداست...خنجر نامردمی حتی تو دست سایه هاست)،
آهنگ "شکایت" که سازندهاش "استاد فرید زلاند" بوده اند! ...
در کارنامه آقای اصفهانی، از این موارد بسیار است که نام آهنگساز اسم خودشان نوشته شده،
اما کار، وصله پینه شده از ملودیهای قدیمی یک و یا چند آهنگساز دیگر است ...
(*توضیح: تیتراژخوانی بد نیست، بسیار هم کارساز و مناسب است، اما در روزگار حاضر،
نود و نه درصد ملودیها و آهنگ تیتراژها، برگرفته از ملودیهای عربی و ترکیاستانبولی است،
حتا تیتراژ سریالی که استادافتخاری چندی پیش خوانده بودند، ترجیعبند آهنگش،
... چون موجی از جان به تو دلبندم ... کی از پا بنشینم تا ساحل ...
جایی که ملودی خوبی دارد، آهنگ داد میزند که ترکیاستانبولی است!،
آنوقت اسم آهنگساز هم مینویسند و دکتر و استاددکتر برای اینگونه آهنگسازان براه است)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بازگردیم به صحبت اصلیمان ...
- از سوی دیگر، همانگونه که دو بار تاکنون در فروم رویایی اشاره داشتم، از نگاه کوچکم،
بابک بیات آهنگسازی بودند که در زمینه موسیقی بیکلام و ژانرهای گوناگونش استاد بودند،
اما هیچگاه با موسیقیهای باکلامی که نوشتند -
(بجز تیتراژ پهلوانان نمیمیرند که محمداصفهانی نیز آنرا بسیار خوب خواند)،
با ساختههای دیگر باکلام استادبیات هیچگاه ارتباط حسی برقرار نداشتم.
با اینحال هر زمان که این -نسخه ی بیکلام پهلوانان نمیمیرند- را میشنوم،
بازهم نبوغ ایشان در بیکلامسازی به اثبات میرسد، چراکه پس از شنیدن این نسخه،
حتا ورژن با صدای خوانندهاش، دیگر به دلم نمینشیند ....
دعوت میگردد به گوش جان سپردن به نسخه بیکلام و باکیفیت تیتراژ پهلوانان نمیمیرند ...
که بارها میتوان آنرا شنید و پرواز در فراسوی خیال و رویاها داشت ...
آرامشی آسمانی تقدیم به روح استاد بابک بیات ...
http://s9.picofile.com/file/8304213892/Ostad_Babak_Bayat_Pahlevanan_Nemimirand_Bikalam_1376_.rar.html
یاد خاطرات گرامی ~ وقت خوش ~ سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام "59" عزیز. خیلی مخلصیم.
بنده هم از جنابعالی بابت حمایت های همیشگی، نوشته های ارزشمند و تصاویر و فایل های گرانبهاتون بسیار بسیار ممنونم و در این چند صباحی که یاران، خواسته یا ناخواسته انجمنشون رو ترک کرده ن، باز هم متشکرم که چراغدار این تاریکخونه هستید؛ هرچند، از دور به قول شعرا سوسویی بزنه.
2. در مورد ریشه ی "کامیون" شاید هم این موردی که فرمودید خیلی غریب و بعید نباشه.
گاهی ریشه ی کلمات به همین بامزگی و دورازذهنیه.
3. من فکر کردم جریان تحریم ها رو می دونید و دارید سر به سرمون می ذارید.
بع له، این هم از "مش موشی" پرزیدنت!
ضمناً "مغازه ی وحشتناک کله پزی" و البت، کله خوری! رو خیلی خیلی خوب اومدی! خخخ!
4. ضمن تشکر از شما بابت این چلیپای بسیار زیبا و خوشی که زحمت کشیدید، با دوستانتون به اشتراک گذاشتید، بنده کوچک تر از اونی ام که می فرمایید.
و فرمایش شما کاملاً متین و درسته و تفاوت های فرهنگ شرقی و غربی خیلی زیاد و گاهی در دو حد طیف هستن؛ که، اینی هم که شما به خوبی به اون اشاره کردید، یکی از همین حدهاست.
که البته، بیشتر اون جنبه ی سوء استفاده توی ذهن من یکی هست و شاید این هم باز به واسطه ی شرقی بودنمونه!
به قول "مکس امینی" در یکی از استندآپ های وحشتناک زیباش:
00:00:58,300 --> 00:01:02,300
وقتایی که بهمون پیشنهادی می شه
!همیشه یه کوچولو بیشتر می خواییم
(استندآپ "چونه زدن هندی ها و ایرونی ها" با نام اریجینال: Indian Bargain Vs. Iranian Bargain)
راستش، بنده هم خیلی سال پیش خوشنویسی می کردم؛ اما، فقط و فقط برای دل خودم. و همیشه حسرت به دلم موند که مث خیلی ها؛ که، کاراشون توی وب هست، بتونم با خودکار معمولی؛ بخصوص، رنگ مشکی، طوری بنویسم که هر کی نگاه کنه، فکر کنه با قلم نی یا خودنویسه.
سال 1378 یه همکار داشتم؛ که، بسیار هنرمندانه و البته به سرعت و نه این که بخواد برای هر کلمه کلی وقت بذاره، به زیبایی این کارو انجام می داد، آقای "محمد نبوی" عزیز؛ که، امیدوارم هر جا هست، به سلامت باشه.
من همیشه با مداد می تونم تا حد زیادی مث قلم نی بنویسم؛ اما، هنر اونه که بتونی با خودکار نوک گرد اون مدلی بنویسی؛ که، ما نداریم.
کوتاه سخن این که اولاً به فرمایش شما با اومدن نرم افزارهای رنگارنگ، نوشتن معمولی از یاد خیلی هامون رفته و واقعاً برای ساده ترین مطالب هم سراغ صفحه کلیدهای سیستمامون می ریم، ثانیاً از گذشته که اصلاً چیزی ندارم تقدیم کنم، ثالثاً اگه هم می داشتم، با این هنر شما محال بود بخوام اینجا بذارم تا اسائه ی ادبی کنم.
اجازه بدید تو لذت دیدن کارهای هنرمندانی چون شما بیشتر شریک باشیم تا مدعی.
و باز هم از جنابعالی ممنونم؛ بخاطر، چلیپای زیباتون، هم خطی عالیه و هم متنی زیبا از استاد سخن. احسن!
5. و چقدر خوبه که از استادان بزرگی یاد می شه که جاشون یا در میونمون خالیه، یا دارن می رن که فراموش بشن.
بله، استاد "مشکاتیان" رو فکر می کنم کمتر ایرونی ای باشه که بهشون ارادت نداشته باشه و قبولشون نداشته باشه.
سپاس.
6. این مطالب رو در ساعاتی از روز جمعه می تایپم که از "بیست و سی" "شبکه ی دو" شنیدم که استاد "ناصر خویشتندار" هم از جمعمون رفت.
فقط می تونیم بگیم: "یادشون بخیر".
کاش کار دیگه ای هم می تونستیم انجام بدیم، واقعاً.
7. بله. به قول خودتون بارها و بارها در همین انجمن هنرمندان زیادی هستن که هنرشون خیلی دیده نمی شه؛ اما، کارهای بزرگی انجام دادن.
شما از آقایون "فیاضی" و "بابک" و "گیتی جاه" و ده ها شخصیت بزرگ نام بردید و اکثرشون رو همه مون قبول داریم. بنده هم می خوام به این جمع دوستانی چون "رسول نجفیان"، "فرهاد آییش"، "محمد رحمانیان"، "مهتاب نصیرپور"، "بهنام تشکر"، "صدیق تعریف" و صدها نام دیگه اضافه کنم؛ که، نه حافظه م یاری می ده و نه "قلم"!
همه ی این هنرمندان تا همیشه در یاد ما هستن.
8. "59" گرامی، بارها زحمت کشیدید و برای حقیر آواتارهای ارزشمند و زیبایی تهیه کردید.
واقعاً شرمنده می فرمایید و نسبت به حقیر لطف دارید و اگه بنده استفاده نمی کنم از هنر ارزشمند شما به پای کم توجهی بنده نذارید، به هیچ وجه.
و می دونید که حقیقت رو عرض می کنم.
لطفاً از دست بنده و بی آواتار بودنم ناراحت نشید.
اون سری هم عرض کردم، نمی خوام ذهنیت اشتباهی از بنده توی ذهن ها بمونه. همین.
ساده و بی پیرایه بهتره.
باز هم ممنون از لطف جنابعالی.
9. من خودم سال هاست سبک "خندوانه" و "دورهمی" دیدنم اینه که به دی وی بیم برنامه ی ضبط داده م و روز یا روزهای بعدش با دور بسیار بسیار تند (سرعت 4 یا 8) نگاه می کنم و اگه مورد خوبی دیدم، با دور 2 یا 1.5 و گاه 1 (معمولی).
سال هاست نرم افزار مورد علاقه م هم VLC Playerه؛ از اون سال هایی که، تنها پلیر فرمت های ناشناخته ای مث .flv بود.
به عبارتی می خوام عرض کنم که بنده هم هرگز این طور نیست که "دورهمی" یک ساعته رو تو یه ساعت ببینم یا بشینم همه ی صحبت های مهمان رو گوش بدم؛ بخصوص، اگه فوتبالیست باشه!!!!!!!
یا خیلی از هنرمندها رو دوس دارم؛ اما، برام مهم نیست که مثلاً رنگ مورد علاقه ش یا این که چه غذاهایی بلده بپزه رو بدونم!
به فرمایش شما هرگز از این خاله زنک بازی ها خوشم نمی یاد.
برای همین، "59" گرامی، راستش اون مصاحبه ی جناب "عرفانی" رو هرگز ننشستم مث بچه ی آدم نگاه کنم که یادم باشه چه حرف هایی رد و بدل شده.
راستش کلاً با بخش "مهمان" خیلی از برنامه ها؛ به دلیلی که بالا عرض کردم، خیییییلی مشکل دارم و خیلی کم پبش می یاد وقت بذارم براشون.
خوشبختانه این روزها هم که همه ی برنامه ها به همین سبک شده ن: 2 تا استندآپ + 1 مهمان (که اگه خواننده باشه، باید دو، سه ترک برای مهمون ها بخونه!!!! و مدیونید اگه فکر کنید 99.99 درصدشون لب خونی و پلی بکن + چند تا وله ی بی سر و ته!
این ترکیب چندین ساله ی شبکه های مختلف پس از گل کردن "نسیم" شده فعلاً!
اما بعد از این همه پُرحرفی، اولاً در مورد "دیتر هالروردن" کاملاً حق با شماست؛ و حتا اگه مرقوم نفرموده بودید، باز هم مشخص بود که ایشان هنرمند قابل و بزرگی بوده و هستن. دمشون هم گرم.
ثانیاً متأسفانه، متأسفانه بعضی از هنرمندها هر چه بیشتر پا به سن می ذارن، به جای این که مث درخت کهنسال، سر به زیرتر و پربارتر بشن، تبر برمی دارن و خودزنی می کنن.
اگه چند وقت پیش زنده یاد "لطفی" این کار رو انجام داد و دو هفته پیش استاد "مشایخی"، اون هم برای هموطن، همکار، دوست و همسفره شون، خیلی بعید نیست که یه خارجی و غیر هموطن نامی ازش برده نشه یا اگه هم برده می شه، به نیکی برده نشه. باز هم تفاوت فرهنگی شرق و غرب!
10. پس حالا که اون کار آقای "خمسه" رو پیدا نکردید، براتون می ذارم؛ اما، تقریباً پیش نیازش فایل اولیه، که مکمل دومیه.
به عبارتی این دو تا فایل با هم خوب و کاملن. امیدوارم "مقبول بیفتن":
http://s8.picofile.com/file/8304622126/Khandevaneh_20_Alireza_Khamseh_1_Bio.mp4.html
http://s8.picofile.com/file/8304623776/Khandevaneh_27_Alireza_Khamseh_3_Brother.mp4.html
واقعاً "علیرضا خمسه" هنوز هم بعد از این همه سال شیرین و بامزه ست.
راستی، عذر می خوام اگه حجم ها نسبتاً بالاست. هر کار کردم، از این کم حجم تر نشد.
و توضیح آخر این که، این دو کار در دو شب مختلف ضبط و اجرا شده ن.
11. ضمناً فایل نخست مصاحبه س، که می ره به سمت استندآپ کمدی؛ اما، دومی یه استندآپ کامدی واقعیه.
همون طور که واقفید، استندآپ هنر نسبتاً مدرنیه؛ که، با جوک گویی خیلی فرق داره.
"سید کریم" جوک می گفت؛ اما، استندآپ کامدین نبود.
تم استندآپ باید یا زندگی و تجارب شخصی باشه، یا سیاست روز یا موضوعات روز و اجتماعی. نگاهش هم تلخ و سیاه باشه، با رگه هایی از طنز.
اینه تعریف واقعی شوی طنز.
12. فایل های "سفیر" هم قابل شما و دوستان رو نداشت، به هیچ وجه.
خوشحالم که مورد استفاده قرار گرفتن.
13. دادا، حالا که شما داری در مورد "مک دونالد" آخرین اخطارها رو به "عمو دونالد" می کنی، بهش بگو "کنتاکی"یو هم تحریمشو برداره.
این غم دوری از KFC هم به غم های ما "اهل دل" اضافه شده!
14. بسیار ممنونم از شما؛ بابت، تصاویر سی دی ها و کاورهای خاطره انگیز و فایل های ارزشمند.
همین اولش راستش رو بگم: بنده با کاور "منتخب آثار "یانی"" ("در آینه") هم خیلی خاطره داشتم و هم حال کردم و هم ممنونم بابتش.
سایر کارها رو هم گرفتم؛ اما، باهاشون ارتباطی برقرار نکردم. با عرض پوزش.
اما، باز هم مثل همیشه، مسلماً برای بسیاری از دوستان؛ که، مطمئنم هنوز دارن به اینجا سر می زنن یا بعداً خواهند زد، همه این مطالب ارزشمندن و مفید.
باز هم متشکرم از جنابعالی و حسن سلیقه تون.
15. در مورد نکاتی که در مورد رقص فرمودید تقریباً با همه ش موافقم؛ به جز، اون تیکه ای که نوشته بودید "و لاغر هم نباشه"!
جّان؟
اصن تموم لذت رقص به دیدن اون باربیه که داره می رقصه!
البته، مطمئنم که منظور شما از این نوشته این نبوده که طرف کیسه بوکس یا فیل باشه! منظورتون به احتمال زیاد این بوده که چند پَر گوشت داشته باشه؛ اما، من همون باربی و قلمی رو بیشتر می پسندم!
بخصوص، از نوع "برونت" (مو مشکی)!
به قول "حافظ":
"اون که مو دوسش دارم، سبزه و مومشکیه
دخت بندر آبُ دان، پیرهنش زرشکیه!"
16. راستش حالا که صحبت از "شهرام آذر" عزیز شد، شاید باورت نشه؛ اما، من از اولین کاری که از ایشون شنیدم، شیفته ی سبک خاص و کارای بی نظیرش شدم.
اسم آلبومش یادم نیست؛ اما، "دختر دایی گم شده"ش منو دیوونه می کرد، یا "امشو چیه، عروسیه".
یکی، دو سال بعد، آلبوم بی نهایت زیبای دیگه ای داد که درش یه آهنگ بود با تم ترکی استانبولی:
"هیپ هاپ، هیپ هاپ هاپ/ دست بزنید واسه خواننده ی تاپ"!
جدای از متن ترانه ها؛ که، امروز فکر می کنم شبیه به استندآپیه؛ که، بالاتر اشاره کردم، موسیقی های جانانه ای هم روی کاراش می ذاشت. بعدها که فهمیدم تنظیم کننده ی کاراش و موسیقی های بیشتر کاراش، از خودشه، بیشتر و بیشتر شیفته ش شدم.
بله. ایشون خوش شانس هستن؛ اما، اگه به "شانس" معتقد باشیم.
اما، در پشتکار و تلاش و خاص بودن این عزیزف هیچ شکی ندارم. اعجوبیه.
17. باز خوبه که ""واف" حواسش به همه چی هست"!
یه چیزی تو مایه های "پلیس فتا"ی ایران خودمونه! خخخ.
18. و ممنونم باز هم؛ بخاطر، معرفی فیلم های ارزشمند از سوی شما، دوست گرامی و قدیمی.
فیلم اول رو به گمون خیلی سال پیش دیدمش. تصاویر خیلی آشنا می زنن؛ اما، فیلم دوم رو فکر می کنم سه یا چهار سال پیش از "شبکه ی نمایش" دیدم و فیلم بسیار قشنگیه.
با این که بارها عرض کردم متنفرم از اکثر فیلم هایی که توی صحرا و شن و برف و دریاو این لوکیشن های لج درآرن؛ اما، این فیلم رو دوس داشتم؛ چون، وقتی دیدمش، یادم رفت این دختر و پسر کجان.
فیلم بسیار قشنگی بود. در ایران تحت عنوان "برف پیما" نمایش داده شد؛ و اگه یادم باشه، دوبلور پسره استاد "منوچهر والی زاده" بود.
19. کاملاً درسته. این موسیقی، دقیقاً نسخه ی بی کلام "پهلوانان نمی میرند" "محمد اصفهانی" عزیزه.
و باز هم یه کار بی نظیر و بسیار ناب از زنده یاد "بیات" محبوب.
"محمد اصفهانی" رو هم خیلی دوس دارم و علاقه م بهش از آلبوم "نون و دلقک" به بعد بیشتر و بیشتر شد و به نظر بنده ترانه ی "شکایت هجران" اشون یکی از بی نظیرترین کارهاییه که توی عمرم شنیده م.
محاله هر بار این کار رو بشنوم و حالی به حالی نشم؛ البته، بیشتر با نیمه ی اول کار؛ یعنی، غزل و پیش درآمد کار حال می کنم، تا ترانه؛ گرچه، خود ترانه؛ بخصوص، فلوتش هم بی نظیره. یاد کارهای "ستار" و "گوگو"ی عزیز می افتم یه جورایی.
20. اما، در مورد تم ترانه ی "حسرت" با شعر نه چندان قوی "سهیل محمودی" کاملاً زدید به هدف.
من همون سال ها این گفته ی شما رو بارها با دیگران در میون می ذاشتم. بعضی ها قبول می کردن و بعضی ها نه. بعضی ها هم که اصلاً کار اصلی رو نشنیده بودن که بخوان قانع شن.
به هر حال، موسیقی و تم دقیقاً "قلندر" بود (راستش من این ترانه رو با این نام می شناختم تا به امشب) و ضمناً ترانه ی قوی و مطنطن "قلندر" با رقص واژه های بی نظیرش کجا و ترانه ی بسیار ساده و دم دستی "حسرت" کجا.
آقای "محمودی" شاعر و ترانه سرای بسیار خوب و باسوادی هستن؛ اما، این ترانه شون هیچ وقت من یکیو راضی نکرده. بله، ترانه ی "حسرت" کودکانه ست، می دونم؛ اما، شنونده رو ارضا نمی کنه. باز مقایسه کنید با "بابا" "معین" عزیز ("چشماتو وا کن و ببین ...").
بگذریم.
21. و باز هم بنده عرض می کنم علاوه بر "پهلوانان نمی میرند"، "جنگل" "داریوش اقبالی" هم عالیه، ها!
شما یه بار دیگه با حس گوش بدید بهش:
http://dl.nextaraneh.ir/Archive/D/Dariush%20Eghbali/Dariush%20-%20Be%20Man%20Nagoo%20Dooset%20Daram/05%20Jangal.mp3
و باز من از همون روز اول گفتم که "بابک بیات" ترانه ی "پهلوانان ..." رو از روی "جنگل" خودش برداشت کرده و همون قضیه ی "امضا"یی پیش می یاد؛ که، قبلاً با شما بحثشو توی انجمن کردیم.
........................
22. ببخشید که امشب پرحرفی بنده گل کرد.
واقعاً راس می گن که "مستمع صاحب سخن را ...."
حسن ختام کارای امشب دو تا کار دیگه ست:
وقتی صحبت از "خندوانه" شد، یاد یه کار دیگه افتادم. اولین حسن ختام، مصاحبه ی "بهزاد خداویسی" توی "خندوانه" است؛ که، "59" عزیزتر از جانم، ازت خواهش می کنم حتماً حتماً نگاش کنی؛ البته، با دقت و حوصله و تمام و کمال. همه ش مهمه برای قهقهه زدن از 0 تا 100! باور کن قدر 10 تا فیلم کمدی می خندی. من که این مدلی بودم وختی دیدمش.
لُو نمی دم چرا؛ چون، مزه ش تو دیدنشه؛ فقط همینو بگم که، ظرافت هایی توی کل برنامه و صحبتا هست؛ که، نمی تونی بهشون نخندی!
بعد که دیدید، راجع بهش صحبت می کنیم؛ اگه، دوست داشتید.
راستش، من همون روزی که برنامه رو دیدم، دو بار دیگه هم دیدمش، کامل! ینی سه بار و هر سه بار هم کلی خندیدم. خانومم تعجب کرده بود که به چی می خندم. بعد که اومد، نشست، اون هم تا آخرش دید.
خییییلی خوبه.
از اینجا می تونید بگیریدش، با سه کیفیت:
http://www.aparat.com/v/PkMSq/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF_%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C
یادآوری و پیشنهاد می کنم دانلودش کنید و روی تخت و با دقت ببینید و نه صندلی و تماشای ساده!
23. و کار آخر هم خیلی کوچولوئه، لینکی از جدیدترین کار یکی از انیماتورهای محبوب های من، آقای "سروش رضایی":
https://public.upera.co/6vym9yaw
عاشقشم!
عاشق همه تونم.
فلن.
بنده هم از جنابعالی بابت حمایت های همیشگی، نوشته های ارزشمند و تصاویر و فایل های گرانبهاتون بسیار بسیار ممنونم و در این چند صباحی که یاران، خواسته یا ناخواسته انجمنشون رو ترک کرده ن، باز هم متشکرم که چراغدار این تاریکخونه هستید؛ هرچند، از دور به قول شعرا سوسویی بزنه.
2. در مورد ریشه ی "کامیون" شاید هم این موردی که فرمودید خیلی غریب و بعید نباشه.
گاهی ریشه ی کلمات به همین بامزگی و دورازذهنیه.
3. من فکر کردم جریان تحریم ها رو می دونید و دارید سر به سرمون می ذارید.
بع له، این هم از "مش موشی" پرزیدنت!
ضمناً "مغازه ی وحشتناک کله پزی" و البت، کله خوری! رو خیلی خیلی خوب اومدی! خخخ!
4. ضمن تشکر از شما بابت این چلیپای بسیار زیبا و خوشی که زحمت کشیدید، با دوستانتون به اشتراک گذاشتید، بنده کوچک تر از اونی ام که می فرمایید.
و فرمایش شما کاملاً متین و درسته و تفاوت های فرهنگ شرقی و غربی خیلی زیاد و گاهی در دو حد طیف هستن؛ که، اینی هم که شما به خوبی به اون اشاره کردید، یکی از همین حدهاست.
که البته، بیشتر اون جنبه ی سوء استفاده توی ذهن من یکی هست و شاید این هم باز به واسطه ی شرقی بودنمونه!
به قول "مکس امینی" در یکی از استندآپ های وحشتناک زیباش:
00:00:58,300 --> 00:01:02,300
وقتایی که بهمون پیشنهادی می شه
!همیشه یه کوچولو بیشتر می خواییم
(استندآپ "چونه زدن هندی ها و ایرونی ها" با نام اریجینال: Indian Bargain Vs. Iranian Bargain)
راستش، بنده هم خیلی سال پیش خوشنویسی می کردم؛ اما، فقط و فقط برای دل خودم. و همیشه حسرت به دلم موند که مث خیلی ها؛ که، کاراشون توی وب هست، بتونم با خودکار معمولی؛ بخصوص، رنگ مشکی، طوری بنویسم که هر کی نگاه کنه، فکر کنه با قلم نی یا خودنویسه.
سال 1378 یه همکار داشتم؛ که، بسیار هنرمندانه و البته به سرعت و نه این که بخواد برای هر کلمه کلی وقت بذاره، به زیبایی این کارو انجام می داد، آقای "محمد نبوی" عزیز؛ که، امیدوارم هر جا هست، به سلامت باشه.
من همیشه با مداد می تونم تا حد زیادی مث قلم نی بنویسم؛ اما، هنر اونه که بتونی با خودکار نوک گرد اون مدلی بنویسی؛ که، ما نداریم.
کوتاه سخن این که اولاً به فرمایش شما با اومدن نرم افزارهای رنگارنگ، نوشتن معمولی از یاد خیلی هامون رفته و واقعاً برای ساده ترین مطالب هم سراغ صفحه کلیدهای سیستمامون می ریم، ثانیاً از گذشته که اصلاً چیزی ندارم تقدیم کنم، ثالثاً اگه هم می داشتم، با این هنر شما محال بود بخوام اینجا بذارم تا اسائه ی ادبی کنم.
اجازه بدید تو لذت دیدن کارهای هنرمندانی چون شما بیشتر شریک باشیم تا مدعی.
و باز هم از جنابعالی ممنونم؛ بخاطر، چلیپای زیباتون، هم خطی عالیه و هم متنی زیبا از استاد سخن. احسن!
5. و چقدر خوبه که از استادان بزرگی یاد می شه که جاشون یا در میونمون خالیه، یا دارن می رن که فراموش بشن.
بله، استاد "مشکاتیان" رو فکر می کنم کمتر ایرونی ای باشه که بهشون ارادت نداشته باشه و قبولشون نداشته باشه.
سپاس.
6. این مطالب رو در ساعاتی از روز جمعه می تایپم که از "بیست و سی" "شبکه ی دو" شنیدم که استاد "ناصر خویشتندار" هم از جمعمون رفت.
فقط می تونیم بگیم: "یادشون بخیر".
کاش کار دیگه ای هم می تونستیم انجام بدیم، واقعاً.
7. بله. به قول خودتون بارها و بارها در همین انجمن هنرمندان زیادی هستن که هنرشون خیلی دیده نمی شه؛ اما، کارهای بزرگی انجام دادن.
شما از آقایون "فیاضی" و "بابک" و "گیتی جاه" و ده ها شخصیت بزرگ نام بردید و اکثرشون رو همه مون قبول داریم. بنده هم می خوام به این جمع دوستانی چون "رسول نجفیان"، "فرهاد آییش"، "محمد رحمانیان"، "مهتاب نصیرپور"، "بهنام تشکر"، "صدیق تعریف" و صدها نام دیگه اضافه کنم؛ که، نه حافظه م یاری می ده و نه "قلم"!
همه ی این هنرمندان تا همیشه در یاد ما هستن.
8. "59" گرامی، بارها زحمت کشیدید و برای حقیر آواتارهای ارزشمند و زیبایی تهیه کردید.
واقعاً شرمنده می فرمایید و نسبت به حقیر لطف دارید و اگه بنده استفاده نمی کنم از هنر ارزشمند شما به پای کم توجهی بنده نذارید، به هیچ وجه.
و می دونید که حقیقت رو عرض می کنم.
لطفاً از دست بنده و بی آواتار بودنم ناراحت نشید.
اون سری هم عرض کردم، نمی خوام ذهنیت اشتباهی از بنده توی ذهن ها بمونه. همین.
ساده و بی پیرایه بهتره.
باز هم ممنون از لطف جنابعالی.
9. من خودم سال هاست سبک "خندوانه" و "دورهمی" دیدنم اینه که به دی وی بیم برنامه ی ضبط داده م و روز یا روزهای بعدش با دور بسیار بسیار تند (سرعت 4 یا 8) نگاه می کنم و اگه مورد خوبی دیدم، با دور 2 یا 1.5 و گاه 1 (معمولی).
سال هاست نرم افزار مورد علاقه م هم VLC Playerه؛ از اون سال هایی که، تنها پلیر فرمت های ناشناخته ای مث .flv بود.
به عبارتی می خوام عرض کنم که بنده هم هرگز این طور نیست که "دورهمی" یک ساعته رو تو یه ساعت ببینم یا بشینم همه ی صحبت های مهمان رو گوش بدم؛ بخصوص، اگه فوتبالیست باشه!!!!!!!
یا خیلی از هنرمندها رو دوس دارم؛ اما، برام مهم نیست که مثلاً رنگ مورد علاقه ش یا این که چه غذاهایی بلده بپزه رو بدونم!
به فرمایش شما هرگز از این خاله زنک بازی ها خوشم نمی یاد.
برای همین، "59" گرامی، راستش اون مصاحبه ی جناب "عرفانی" رو هرگز ننشستم مث بچه ی آدم نگاه کنم که یادم باشه چه حرف هایی رد و بدل شده.
راستش کلاً با بخش "مهمان" خیلی از برنامه ها؛ به دلیلی که بالا عرض کردم، خیییییلی مشکل دارم و خیلی کم پبش می یاد وقت بذارم براشون.
خوشبختانه این روزها هم که همه ی برنامه ها به همین سبک شده ن: 2 تا استندآپ + 1 مهمان (که اگه خواننده باشه، باید دو، سه ترک برای مهمون ها بخونه!!!! و مدیونید اگه فکر کنید 99.99 درصدشون لب خونی و پلی بکن + چند تا وله ی بی سر و ته!
این ترکیب چندین ساله ی شبکه های مختلف پس از گل کردن "نسیم" شده فعلاً!
اما بعد از این همه پُرحرفی، اولاً در مورد "دیتر هالروردن" کاملاً حق با شماست؛ و حتا اگه مرقوم نفرموده بودید، باز هم مشخص بود که ایشان هنرمند قابل و بزرگی بوده و هستن. دمشون هم گرم.
ثانیاً متأسفانه، متأسفانه بعضی از هنرمندها هر چه بیشتر پا به سن می ذارن، به جای این که مث درخت کهنسال، سر به زیرتر و پربارتر بشن، تبر برمی دارن و خودزنی می کنن.
اگه چند وقت پیش زنده یاد "لطفی" این کار رو انجام داد و دو هفته پیش استاد "مشایخی"، اون هم برای هموطن، همکار، دوست و همسفره شون، خیلی بعید نیست که یه خارجی و غیر هموطن نامی ازش برده نشه یا اگه هم برده می شه، به نیکی برده نشه. باز هم تفاوت فرهنگی شرق و غرب!
10. پس حالا که اون کار آقای "خمسه" رو پیدا نکردید، براتون می ذارم؛ اما، تقریباً پیش نیازش فایل اولیه، که مکمل دومیه.
به عبارتی این دو تا فایل با هم خوب و کاملن. امیدوارم "مقبول بیفتن":
http://s8.picofile.com/file/8304622126/Khandevaneh_20_Alireza_Khamseh_1_Bio.mp4.html
http://s8.picofile.com/file/8304623776/Khandevaneh_27_Alireza_Khamseh_3_Brother.mp4.html
واقعاً "علیرضا خمسه" هنوز هم بعد از این همه سال شیرین و بامزه ست.
راستی، عذر می خوام اگه حجم ها نسبتاً بالاست. هر کار کردم، از این کم حجم تر نشد.
و توضیح آخر این که، این دو کار در دو شب مختلف ضبط و اجرا شده ن.
11. ضمناً فایل نخست مصاحبه س، که می ره به سمت استندآپ کمدی؛ اما، دومی یه استندآپ کامدی واقعیه.
همون طور که واقفید، استندآپ هنر نسبتاً مدرنیه؛ که، با جوک گویی خیلی فرق داره.
"سید کریم" جوک می گفت؛ اما، استندآپ کامدین نبود.
تم استندآپ باید یا زندگی و تجارب شخصی باشه، یا سیاست روز یا موضوعات روز و اجتماعی. نگاهش هم تلخ و سیاه باشه، با رگه هایی از طنز.
اینه تعریف واقعی شوی طنز.
12. فایل های "سفیر" هم قابل شما و دوستان رو نداشت، به هیچ وجه.
خوشحالم که مورد استفاده قرار گرفتن.
13. دادا، حالا که شما داری در مورد "مک دونالد" آخرین اخطارها رو به "عمو دونالد" می کنی، بهش بگو "کنتاکی"یو هم تحریمشو برداره.
این غم دوری از KFC هم به غم های ما "اهل دل" اضافه شده!
14. بسیار ممنونم از شما؛ بابت، تصاویر سی دی ها و کاورهای خاطره انگیز و فایل های ارزشمند.
همین اولش راستش رو بگم: بنده با کاور "منتخب آثار "یانی"" ("در آینه") هم خیلی خاطره داشتم و هم حال کردم و هم ممنونم بابتش.
سایر کارها رو هم گرفتم؛ اما، باهاشون ارتباطی برقرار نکردم. با عرض پوزش.
اما، باز هم مثل همیشه، مسلماً برای بسیاری از دوستان؛ که، مطمئنم هنوز دارن به اینجا سر می زنن یا بعداً خواهند زد، همه این مطالب ارزشمندن و مفید.
باز هم متشکرم از جنابعالی و حسن سلیقه تون.
15. در مورد نکاتی که در مورد رقص فرمودید تقریباً با همه ش موافقم؛ به جز، اون تیکه ای که نوشته بودید "و لاغر هم نباشه"!
جّان؟
اصن تموم لذت رقص به دیدن اون باربیه که داره می رقصه!
البته، مطمئنم که منظور شما از این نوشته این نبوده که طرف کیسه بوکس یا فیل باشه! منظورتون به احتمال زیاد این بوده که چند پَر گوشت داشته باشه؛ اما، من همون باربی و قلمی رو بیشتر می پسندم!
بخصوص، از نوع "برونت" (مو مشکی)!
به قول "حافظ":
"اون که مو دوسش دارم، سبزه و مومشکیه
دخت بندر آبُ دان، پیرهنش زرشکیه!"
16. راستش حالا که صحبت از "شهرام آذر" عزیز شد، شاید باورت نشه؛ اما، من از اولین کاری که از ایشون شنیدم، شیفته ی سبک خاص و کارای بی نظیرش شدم.
اسم آلبومش یادم نیست؛ اما، "دختر دایی گم شده"ش منو دیوونه می کرد، یا "امشو چیه، عروسیه".
یکی، دو سال بعد، آلبوم بی نهایت زیبای دیگه ای داد که درش یه آهنگ بود با تم ترکی استانبولی:
"هیپ هاپ، هیپ هاپ هاپ/ دست بزنید واسه خواننده ی تاپ"!
جدای از متن ترانه ها؛ که، امروز فکر می کنم شبیه به استندآپیه؛ که، بالاتر اشاره کردم، موسیقی های جانانه ای هم روی کاراش می ذاشت. بعدها که فهمیدم تنظیم کننده ی کاراش و موسیقی های بیشتر کاراش، از خودشه، بیشتر و بیشتر شیفته ش شدم.
بله. ایشون خوش شانس هستن؛ اما، اگه به "شانس" معتقد باشیم.
اما، در پشتکار و تلاش و خاص بودن این عزیزف هیچ شکی ندارم. اعجوبیه.
17. باز خوبه که ""واف" حواسش به همه چی هست"!
یه چیزی تو مایه های "پلیس فتا"ی ایران خودمونه! خخخ.
18. و ممنونم باز هم؛ بخاطر، معرفی فیلم های ارزشمند از سوی شما، دوست گرامی و قدیمی.
فیلم اول رو به گمون خیلی سال پیش دیدمش. تصاویر خیلی آشنا می زنن؛ اما، فیلم دوم رو فکر می کنم سه یا چهار سال پیش از "شبکه ی نمایش" دیدم و فیلم بسیار قشنگیه.
با این که بارها عرض کردم متنفرم از اکثر فیلم هایی که توی صحرا و شن و برف و دریاو این لوکیشن های لج درآرن؛ اما، این فیلم رو دوس داشتم؛ چون، وقتی دیدمش، یادم رفت این دختر و پسر کجان.
فیلم بسیار قشنگی بود. در ایران تحت عنوان "برف پیما" نمایش داده شد؛ و اگه یادم باشه، دوبلور پسره استاد "منوچهر والی زاده" بود.
19. کاملاً درسته. این موسیقی، دقیقاً نسخه ی بی کلام "پهلوانان نمی میرند" "محمد اصفهانی" عزیزه.
و باز هم یه کار بی نظیر و بسیار ناب از زنده یاد "بیات" محبوب.
"محمد اصفهانی" رو هم خیلی دوس دارم و علاقه م بهش از آلبوم "نون و دلقک" به بعد بیشتر و بیشتر شد و به نظر بنده ترانه ی "شکایت هجران" اشون یکی از بی نظیرترین کارهاییه که توی عمرم شنیده م.
محاله هر بار این کار رو بشنوم و حالی به حالی نشم؛ البته، بیشتر با نیمه ی اول کار؛ یعنی، غزل و پیش درآمد کار حال می کنم، تا ترانه؛ گرچه، خود ترانه؛ بخصوص، فلوتش هم بی نظیره. یاد کارهای "ستار" و "گوگو"ی عزیز می افتم یه جورایی.
20. اما، در مورد تم ترانه ی "حسرت" با شعر نه چندان قوی "سهیل محمودی" کاملاً زدید به هدف.
من همون سال ها این گفته ی شما رو بارها با دیگران در میون می ذاشتم. بعضی ها قبول می کردن و بعضی ها نه. بعضی ها هم که اصلاً کار اصلی رو نشنیده بودن که بخوان قانع شن.
به هر حال، موسیقی و تم دقیقاً "قلندر" بود (راستش من این ترانه رو با این نام می شناختم تا به امشب) و ضمناً ترانه ی قوی و مطنطن "قلندر" با رقص واژه های بی نظیرش کجا و ترانه ی بسیار ساده و دم دستی "حسرت" کجا.
آقای "محمودی" شاعر و ترانه سرای بسیار خوب و باسوادی هستن؛ اما، این ترانه شون هیچ وقت من یکیو راضی نکرده. بله، ترانه ی "حسرت" کودکانه ست، می دونم؛ اما، شنونده رو ارضا نمی کنه. باز مقایسه کنید با "بابا" "معین" عزیز ("چشماتو وا کن و ببین ...").
بگذریم.
21. و باز هم بنده عرض می کنم علاوه بر "پهلوانان نمی میرند"، "جنگل" "داریوش اقبالی" هم عالیه، ها!
شما یه بار دیگه با حس گوش بدید بهش:
http://dl.nextaraneh.ir/Archive/D/Dariush%20Eghbali/Dariush%20-%20Be%20Man%20Nagoo%20Dooset%20Daram/05%20Jangal.mp3
و باز من از همون روز اول گفتم که "بابک بیات" ترانه ی "پهلوانان ..." رو از روی "جنگل" خودش برداشت کرده و همون قضیه ی "امضا"یی پیش می یاد؛ که، قبلاً با شما بحثشو توی انجمن کردیم.
........................
22. ببخشید که امشب پرحرفی بنده گل کرد.
واقعاً راس می گن که "مستمع صاحب سخن را ...."
حسن ختام کارای امشب دو تا کار دیگه ست:
وقتی صحبت از "خندوانه" شد، یاد یه کار دیگه افتادم. اولین حسن ختام، مصاحبه ی "بهزاد خداویسی" توی "خندوانه" است؛ که، "59" عزیزتر از جانم، ازت خواهش می کنم حتماً حتماً نگاش کنی؛ البته، با دقت و حوصله و تمام و کمال. همه ش مهمه برای قهقهه زدن از 0 تا 100! باور کن قدر 10 تا فیلم کمدی می خندی. من که این مدلی بودم وختی دیدمش.
لُو نمی دم چرا؛ چون، مزه ش تو دیدنشه؛ فقط همینو بگم که، ظرافت هایی توی کل برنامه و صحبتا هست؛ که، نمی تونی بهشون نخندی!
بعد که دیدید، راجع بهش صحبت می کنیم؛ اگه، دوست داشتید.
راستش، من همون روزی که برنامه رو دیدم، دو بار دیگه هم دیدمش، کامل! ینی سه بار و هر سه بار هم کلی خندیدم. خانومم تعجب کرده بود که به چی می خندم. بعد که اومد، نشست، اون هم تا آخرش دید.
خییییلی خوبه.
از اینجا می تونید بگیریدش، با سه کیفیت:
http://www.aparat.com/v/PkMSq/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF_%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C
یادآوری و پیشنهاد می کنم دانلودش کنید و روی تخت و با دقت ببینید و نه صندلی و تماشای ساده!
23. و کار آخر هم خیلی کوچولوئه، لینکی از جدیدترین کار یکی از انیماتورهای محبوب های من، آقای "سروش رضایی":
https://public.upera.co/6vym9yaw
عاشقشم!
عاشق همه تونم.
فلن.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- الو!، صدا مییاد؟ ...
استاد مشموشی؟ ...
آنجا فروم رویایی هست؟ ...
- بنابر ماده ی سینزده از اصل بند پست پیشین امیلیانو،
و اهمیت پرداخت آن نسبت به عامالها و عارزوهای فروم جاودان و بروبچش،
اینجانب ۵۹ اکنون در ایالات متحده امریکا، در داخل کاخسپید هستم،
و گزارش لحظه به لحظهای که دریافت میدارید، بطور ویژه ارسال میگردد ...
من اکنون در پشت درب محل کار عموترامپ ایستاده و آماده رفتن به داخلشان، عذر میخوام،
به داخل اتاق ایشان برای حل و فصل مشکلات گشایش شعبههای مکدونالت و کیافصی میباشم.
اینجا مملو از هیچکس است و سکوت عجیبی همه جا را خالی کرده. ...
اجازه بدید، صداهایی میاد ... گویا از دور، چهرههایی آشنا به این سمت میآیند. ...
بله، آقایان سیلوستراستالونه و آرنولدشواتسینگر، همراه با بازیگرعرزشیمون شاروناستون،
هر سه با حالتهایی ناجور و نیمهمست به سمت من میآیند. ...
های استالونه!، ... ها آر یوو شارون؟ گوگوری ...
چی؟ آرنولد چی گفتی؟ ...
نفهمیدم آرنولد چی گفت به انگلیسی اما هر چی گفت خوب گفت خوشم اومد،
چون دید که دارم بطور هیز به شارون نگاه میکنم، اینکه غیرتی شد. دمش گرم، خیلی مرده.
... بله؟، چی؟، عموترامپ رفته آش بخوره؟ فردا بیایم؟ ....
هموطنان گرامی، شوربختانه برنامه ی دیدار با ترامپ موکول شد به وقتی دیگر ...
صب کنین ببینم!، اااااااا، ترامپ از درب پشت اتاقش همراه با سیلوستر و آرنولد و شارون،
پیچوند مراجعه کنندگان را و دارن باهم چهار نفری میرن میخونه و کازینو ..............
هی روزگار ..... (لبخند)
*پیشبیان ۱)
- برای جناب سیلوستراستالونه، همیشه بسیار احترام قایل بوده و هستم.
ایشان در اصل، ایتالیایی.اوکراینی.فرانسوی هستند (سه رگه!) -
پدرشان ایتالیایی بودند که دهه ۳۰ میلادی به امریکا مهاجرت میکنند.
و مادرشان، دورگه ی اوکراینیفرانسوی میباشند! ...
سیلوستراستالونه، انسان بالیاقت و پرجنبهای هست، چراکه علاوه بر هنرمند بودنش،
در خلق پرسوناژ آموزندهای چون "راکی"، و هنر بازیگری نویسندگی و کارگردانیاش در آن،
همچنین پس از بدست آوردن شهرت افسانهای از فروش نجومی مجموعه فیلمهای راکی و رمبو،
و سایر کاراکترهایی که همیشه بخوبی ایفا داشته و میدارد، هیچگاه درخشش شهرت و ثروت،
سبب نگردید تا خود را غرق در تباهی و فرورفتن در مخدر و الکل نماید!. ...
استالونه همانند راکیاش، یک قهرمان واقعی و لایق در زندگی واقعیاش نیز است ...
او امروز ۷۱ ساله است، و خوشبختانه همچنان از سلامت روح و جسم و آمادگی بدنی برخوردار ...
چون سالم و بااخلاق زندگی میکند ... ایشان برایم از دوران کودکی، نماد موفقیت بودند و هستند.
(سایت رسمی "استاد سیلوستر استالونه" - همراه با عکسهای نوستالژیک از دهه ۸۰ میلادی) .:
https://sylvesterstallone.com
- بله!، واژه ی "استاد" را برای ایشان بکار میبرم، چراکه با هنرش،
هم درس اخلاق برای مخاطب بهمراه داشته، و هم از دیدگاه هنری، آثارش پرفکت است.
ما ایرانیان عادت کردیم که واژه ی استاد را به آنهایی بگوییم که یک عمر،
یا مزغان دلنگ و دولونگ کردند، و یا در یک لوله فوت نمودند،
آخر هم معلوم نشد که این زدنها که نه ملودی دارد و نه خاصیت، برای چه اینقدر مهم است؟.
"هنر" یعنی "هنایشی که کارساز است"، در غیر این صورت، نامش نمیشود هنر.
- در ضمن، استاد سیلوستر استالونه، هنرمندنقاش نیز هستند و تاکنون،
چندین نمایشگاه تابلوهای رنگروغن در کشورهای گوناگون برپا داشتند.
..................................................................................
- روابطعمومی فروم رویایی، از امیلیانوی گرامی خواهشمند است،
تا در پستهای پسین، از جناب استاد مشموشی، عکس و تصویر قرار دهند.
با سپاس. و منالتشکورینو الختیارات الفارومین الدلپزیریانوو. ...
- و در ادامه ی مبحث صحنهای که در آن فیلمه دیدیم (لبخند)،
در دو تصویر زیر، به روسی نوشته "برف БАРФ ~ پودر لباسشویی محصول ایران" ...
اون فیلمه بود!، اون!. ... .:
- مطلب جامانده درباره آن مستند اینکه،
اینها (یعنی نویسنده ی -روسیلوسیاصلیآنمستندآکتورآقاخانجان-)،
خیلی وقیح و ناجوانمردانه، راجع به مساله ی تنفروشی دهه ۹۰میلادی،
توپ را انداخت به زمین جاهایی مثل اوکراین امروزی!، یعنی جوری متن را نوشته بودند،
که تنفروشی حاصل از فقر دهه نود پس از فروپاشی "شواهیر اجتماد سوسکیالیستی"،
فقط از سمت جاهایی(اقماری!) چون اوکراین و بلاروس امروزی انجام میشده به خارج مرزها!،
و از خود روسیه امروزی، هیچگاه شخصی برای این تجارت به جای دیگر نرفته!.
عجب ... عجب ...
حالا خوب هست که پرسوناژهای(تنفروشان) فیلم "Интердевочка-1989"،
(محصول مشترک شوروی و سوئد ۱۹۸۹)
از روسیه ی امروزی (لنینگراد ~ سنکت پیتربورگ فعلی) بودند ....
..................................................................................
*پیشبیان ۲)
- خانم شاروناستون، صرفه نظر از اینکه تقریب تمام شهرتش نزد مخاطب عام،
بخاطر ایفای نقشهایی با پسزمینههای ... بوده و هست، اما جدای این مطلب،
و این مهم که نقشهای اغواگرانه را نیز همیشه اصولی و استاندارد ایفا داشته و دارد،
و آن "نگاه بازیگر" مورد نیاز را داراست، سوای این مهم، همچنین در نقشهایی متفاوت نیز،
هنر بازیگری خویش را تحکیم و به اثبات بیشتری رسانده است. ...
یکی از فیلمهای متفاوتی که در سبک دلهره ساخته شده و شارونجوان از عهده ی بازیاش بخوبی برآمده،
محصول آمریکا بسال ۱۹۹۱ میلادی، با نام "قیچی ~ (Scissors-1991)" میباشد. ....
- ... همچنین فیلمهای ماندگاری چون .:
*غریزهاصلی۱۹۹۲: (نگاههای تشنه ی داگلاس و اغواگریهای شارون، هنر سینمای غریزهگونه است).
*متخصص۱۹۹۴: (ترکیب بازیگری شارون و استالونه در این فیلم، عالیست).
*کازینو۱۹۹۵: (ساختار ممتاز این فیلم از دید هنری، جایگاه تدریس در رشته فیلمسازی را داراست).
... سوای از حضور خوب ایشان(شاروناستون) در فیلمهای یادشده،
همچنین بازی و گریم متفاوتش در فیلم هنایش برانگیز "Alpha Dog-2006"،
جای تقدیر از او و گریمور فیلم است. ...
>(و البته که پرسوناژش در "اگر.دیوارها.میتوانستند.صحبت.کنند۲ - ۲۰۰۰" غیرمنتظره بود!)<
- با درود خدمت فروم زرین و درخشان کودکی و نوجوانی ...
و عرض ادب و احترام خدمت تمامی یاران ارجمند ...
امیلیانوی گرامی، با درودی فراوان خدمت شما و آرزوی بهترینها ....
سپاسگزارم برای تمام مواردی که فرمودید و دیالوگهای کارسازی که همیشه مطرح میسازید.
باید اعتراف کنم که این فروم رویایی، علاوه بر جایگاه پرداختن به نوستالژیها و یادهاوخاطرات،
همچنین همانند سایت و مرجع در زمینه اطلاعرسانی فرهنگی و معلومات عمومی نیز هست،
که این "مهم و ویژگی" همیشه بویژه توسط شما امیلیانو انجام میگردد و سپاس پروردگار را.
اگر دیالوگها را کامل پاسخ نمیدهم، دلیل بر بیتوجهیم نیست. چون خوشبختانه حجم مطالبمان بالاست،
این هست که صحبتهای تازه مطرح میسازیم و پیش میرویم به لطف ایزد منان ....
- بسیار خرسندم که مطالب و فایلها مورد توجه و پسند قرار میگیرند. ...
- اتفاق جلد سیدی یانی چاپ امریکا را، ویژهی شما اسکن داشته بودم،
چون یک حسی میگفت که یا خودتان داریدش، و یا چون جلدش انگلیسیزبان هست،
برای آرشیوتان میتواند مفید باشد. ...
- در مورد آواتار، صاحب اختیار هستید. این نداشتن آواتار، خودش "آواتاری متمایز" است.
- شما گوش موسیقایی بسیار قویتری از من دارید، چون خودتان نوازنده و موزیسین هستید.
راستش شباهتی میان آهنگ جنگل و پهلوانان نمیمیرند احساس نکردم، نه از جهت ملودی و نه تنظیم.
البته در حدفاصل ۰۰:۲۲ تا ۰۰:۲۴، جایی که سازهای زهی بطور لرزان حالت دلهره مینوازند،
یادآور همین حالت در پهلوانان نمیمیرند و بخش کوچکش که میشود پل بین ملودی بیکلام و وکال هست.
این آهنگ -جنگل- برایم یک جورهایی یادآور آهنگهایی چون رضا موتوری؟ و این سبکهاست،
که شوربختانه هیچگاه با سبک ملودی و همچنین واژگانی که داشتند، ارتباط نتوانستم برقرار کنم.
- نکته ی کوتاه اینکه، زندگی زیباست به تفاوت و گوناگون بودن سلیقههامان،
سلیقهها و دیدگاههایی که انسانها، گاه نزدیک به یکدیگر و گاه بسیار دور از هم دارند.
بهتر آگاهی دارید که اگر قرار بود انسانها به یک شکل همگون -دیدگاه- داشته باشند،
آنگاه چرخه ی جهان هستی بازمیایستاد و حرکت زندگی متوقف میشد. ...
بسیار خرسندم که فضای فروم رویایی و یاران ارجمندی چون شما، بگونه ایست که،
برای سلیقهها تا جایی که مزاحم حریم شخصی افراد نمیشوند احترام قایل هستیم،
و هرکس با رعایت اصولی که گفته شد (یعنی پا به حریم دیگری نگذاشتن)، دیدگاهش را میگوید.
- "واف" داستانش خیلی پیچیده و مرموز هست. در همین حد بگویم که،
تمامی سازمانهای جاسوسکی و چوقولیمنش و اسرارآمیز جهان،
باید مدرک و تایید نهاییشان را از "واف" دریافت دارند تا بتوانند پس از آن،
در زمینههای دزدگیرمخفی و برنامههای اطلاعاتیکیهانیهمشهریجدولیگلآقایی شرکت نمایند.
هی روزگار ..... (لبخند)
.....................................................................................
- البته بر طبق لینکهای خبری، گویا یک برند کپیشده از کیافسی در ایران گشایش یافته و هست،
امریکا هم اعتراض کرده و سپس تغییر لوگو دادند در ایران.
لینکها را که ببینیم ماجرا بیشتر روشن میگردد .:
https://fa.wikipedia.org/wiki/کیافسی
(پلمب کیافسی سوءتفاهم بود / کی اف سی حلال در ترکیه ثبت شده است) .:
http://www.khabaronline.ir/detail/474582/Economy/macroeconomics
http://www.irankhabar.ir/fa/doc/news/47706/کی-اف-سی-حلال-تغییر-لوگو-شروع-کار
- اکنون در سرچ نتی، سایت ایرانی زیر را یافتم.
یعنی همانی که در لینک بالا گفتند که در ترکیه ثبت شده.
کی اف سی حلال. ... نوشته که نمازخانه هم دارد.
http://kfchalal.ir
- طرف دوستش رو میبینه میگه کجا بودی؟.
دوسته میگه کی.اف.سی بودم ...
اولی میگه خب غذاش چطور بود؟ مرغ سوخاریش~سیبزمینی تنوریش خوب بود؟.
دوستش میگه: "راستش رفته بودم کی.اف.سی تا در نمازخانه اش نماز بخوانم، همین. (لبخند).
(به هیچ آئین و باور و اعتقاداتی توهین نشود. فقط یک شوخی ساده بود و بس.)
- امیلیانوی گرامی، شما را بسیار مستعد میبینم برای گشایش شعبهای از رستوران زنجیره ای. جدی میگم.
این سایتی که آدرسش قرار گرفت را بررسی کنید. شاید خدا خواست و به سلامتی شعبهای از آنرا بگشایید.
با آرزوی سلامتی و برکت برای همگان ...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
- سال ۲۰۱۵ در اوکراین، کیافسی اصلی، دست به گشایش چند شعبه در شهرهای گوناگون نموند،
که بدلیل استقبال نکردن مردم!، در شهر محل اقامت، ظرف چند ماه کارشان نگرفت و بسته شد!.
خودم دو سال پیش، تا فهمیدم که در شهر اقامت کی.اف.سی بازشده،
فردایش رفتم که غذا بگیرم، دیدم میگن یک ماه پیش بسته شد رفت! (خنده).
(البته در کییف که پایتخته، سایتشان هنوز فعال هست و شاید شعبه [بزور] داشته باشد.
http://www.kfc-ukraine.com
اما در هر صورت، کارشان اینجا نگرفت، بدلیلی که در چند رج پسین توضیح خواهم داد)
اما مکدونالد همچنان در تمام شهرهای اوکراین برپاست.
... بو و رایحه ی مکدونالد، انسان را مجنون میسازد ...
از سوی دیگر، مکدونالد هر چندوقتیکبار،
اینجا تبلیغات مفصل تلویزیونی در بخش آگهیهای بازرگانی نشان میدهد.
این مساله بیانگر آنست که تجارتمکدونالدی در یوآ، همچنان سرپاست.
.................................................
چون خودم همانگونه که قبل نیز گفته بودم، در سالهای اخیر بسیار بندرت مکدونالد میروم،
چون سیرکننده نیست. باید ۲-۳ منو نوش جان کرد، تازه پس از ۱-۲ ساعت،
انگار نه انگار که خوراک میل کردید، و دوباره گرسنه میشوید. ...
اصل و اساس رمز مکدونالد همین است. فرمول جادویی همبرگرهایش بگونهای انجام شده،
که وقتی مشغول میل آنها هستید، روح انسان قلقلک میآید که برود و دوباره سفارش دهد. ...
۴ ماه پیش برای انجام کاری رفتم پایتخت، بیاد دوران دانشجویی در کییف افتادم که با بچهها هرهفته میرفتیم مک.
و پس از مدتها آنجا منوی بیگمک میل کردم. باورتان نمیشود که بعد از ۲ ساعت، دوباره احساس گرسنگی کردم،
و در مکدونالد دیگری که کنار ترمینال اتوبوس بود، از آنجا که ۱ ساعتی تا حرکت اتوبوسبرگشت وقت داشتم،
دوباره یک منوی کامل بیگمک و یک همبرگراضافه میل کردم، کلی پول رفت. برای همین دوری میکنم ازش.
البته زمانی که متاهل بودم وضع فرق داشت، چون انسان مجرد میتونه خرجهایی رو انجام نده،
اما وقتی انسان خانواده دارد، باید رستوران در برنامه باشد. .......
البته من همیشه چه قبل و چه حال، هر دو سهروز یکبار غذا درست میکنم،
و خدا را شکر غذای آماده - انواع ساندویچ و غذاهاینونی در یخچال دارم،
و بویژه در چنین زمانهایی که حرف از خوراک میزنیم، گرسنه میشوم و ناخنک به یخچال میزنم.
... هی روزگار (لبخند). ... اما گامبو دیگه نیستم. جدی میگم.
...................................................
ادامه بحث درباره ی کیافسی .:
اما با اینکه کیافسی سایت اینجا دارد، اما هیچگاه یک تبلیغ کوچک هم از آن ندیدم.
واقع حیف که کیافسی در اوکراین بخاطر عدم توجه مخاطب مورد توجه نیست.
میدانید، اسلاوها از غذاهای پخته شده، دودی شده، آب بز شده، بسیار خوششان میآید،
اما از حالتهایی که سوخاری باشد نه!. ...
اینجا مرغ بریان بساطش براه است و در سوپرمارکتها،
و همچنین مغازههای فست فودی که عربها! از سالیان سال پیش بازکرده اند،
مرغ بریان فراوان فروش میرود،
اما مرغ سوخاری ازش هیچگاه استقبال نشد و نمیشه!. ....................
*(HQ)
۳۸۸۸*۲۵۹۲ پیکسل .:
- هیچگاه فراموش نمیکنم که درست پانزده سال پیش - آغاز پاییز ۲۰۰۲،
زمانی که به اوکراین آمدم، پس از آنکه صبح زود با هواپیما به کییف رسیدیم،
و شخصی که نماینده دانشجویان بود ما را به خوابگاه برد، پس از سکنا در اتاق،
با دوست و همدانشگاهی آنسال، اپتدا چندساعتی استراحت کردیم، سپس بعدازظهر که شد،
از خوابگاه بیرون آمدیم و در سرزمین تازه، پیاده تا اولین بازارترهباری که در آن منطقه بود رفتیم.
آنجا وارد یک مغازه بزرگ بازارکمانند(اونیورسام) شدیم که حال و هوایش بسان دهه ۶۰ ایران بود.
یعنی کفاش موزاییکهای خاکستری با پولکهای خالگونه، و دیوارهایش همچون حمام،
پوشیده از کاشیهای سفیدرنگ قدیمی. ... در اطراف نیز، یخچالهای صنعتی ویتریندار ...
در یکیشان چند سینی بود که بر روی آنها پنیرهای مختلف قرار داشت،
و در کنار سینیها، چاقو برای برش. ... در یخچال کناری، انواع و اقسام کالباس و سوسیس بود.
و اما چیزی که نظرم را بعنوان شخصی که برای اولینبار،
در محیط و فضای کشوری دیگر قرار میگیرد جلب کرد اینکه،
تا وارد این بازارک شدیم، -بویی تلفیقی- مشامم را مورد حس خود قرار داد تا جایی که،
حتا کنون پس از ۱۵ سال، همچنان "آن رایحه" در ذهنم، بویی آشنا و نوستالژیک گشته.
رایحهای که آمیخته بود از بوی کالباس و مرغهای دودی شدهای که در یکی از یخچالها قرار داشتند،
و آمیزش آن با بوی الکل و ودکاهایی که در بخش دیگری از بازارک بفروش میرسیدند ...
تلفیق بوی ودکا و مرغ و کالباس دودی، اولین آشنایی من با کشوری از شوروی سابق گشت ...
بوها و رایحهها، بخش مهمی از خاطرات و نوستالژیهای ماندگار ذهن را تشکیل میدهند ...
.....................................
- میدونید، همیشه از یک مساله خوشحالم و آن اینکه،
هرگاه خوشنویسی و خطاطی خوب دیگران را که میبینم،
پی به ضعفهای خود میبرم و درک میکنم که جایگاه کوچکم انگار "هیچجا" هست.
هم شما و هم سایر یاران ارجمند، همگی اهل قلم، هنر، موسیقی و فرهنگ و ادب هستید.
جالب اینجاست که حتا بچههای فروم که تحصیلات مهندسی دارند نیز، جایگاه هنری و ادبی و فرهنگیشان،
بالا هست و ذهنشان هم در وادی مهندسی و ریاضیات قوی هست، و هم در علوم انسانی و هنری.
حال چون صحبت از "خودکار و خوشنویسی" بمیان آوردید،
سوای آن سبکی که فرمودید (نوک خودکار بحالت قلم نی)،
یک کار کوچکی چند سال پیش نوشته بودم،
که در انجامش، از ماژیک، خودکار و مدادرنگی استفاده کردم،
میکس و پیشزمینه ی نهایی اش هم با گرافیک. ... تقدیم به شما و یاران گرامی .:
*(تابلوی کوچک خوشنویسی توسط ۵۹) (HQ) .:
- راستی چون چندی پیش صحبت از رتوش و بازسازی عکس و تصویر بمیان آوردیم،
چندی پیش، یک عکس از جناب علیرضا افتخاری را برای یاهوگروپ ایشان کار کردم بحالت پوستر،
و به یاهوگروپ فرستادم. ... نکته اینکه، بر خلاف همیشه، اینبار عکس را حسابی رتوش کردم،
چون احساس کردم که برای تنوع، پوستر تازه ی ایشان را با "حالت مدرن" انجام دهم. ...
لازم به گفتن است که برای آماده سازی عکس و پوستر زیر، حداقل سه ساعت زمان صرف شد.
یعنی بر روی عکس اوریجینال ایشان، میلیمتر به میلیمتر و پیکسل به پیکسل آن،
کار و پردازش مینیاتوری و ظریفکاری شد، تا پوستر زیر (در دو نسخه) طراحی گردید.
منظور اینست که جاهایی خود کار، انگار طلب میکند که برایش ویرایش سنگین و رتوش حسابی انجام دهیم.
- در یاهو گروپ هواداران استادافتخاری، از سال ۲۰۰۴ فعال هستم و اگر آنجا عضو باشید،
گاهی پوستر و نقد و مطلب مینویسم، چون پایگاه تخصصی پرداختن به آثار ایشان هست،
و میشود کارها و موارد را اصولی بررسی داشت.
................................................................
http://iran-dubbing.com/IndelibleVoicesDet.aspx?Vid=214
- ببینید اپتدا اینکه، روح جناب ناصرخویشتندار شاد و آرامشی آسمانی تقدیمشان باد.
اما مطلب (شاید) تندی که میگویم را، اینبار بار دوم است که در فروم به آن اشاره میدارم،
چراکه چندین سال پیش نیز آنرا گفته بودم. پس حال با تکرار مفصلترش، کار اشتباهی انجام نمیدهم.
(20.06.2014) .:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p920-topic#8642
- جناب خویشتندار، قبلها که بعنوان گوینده ی خبر در رادیو و تلویزیون،
بویژه خبرعصرگاهی کانال یک (انتهای شصت و اوایل هفتاد)، "اخبار شهرستانها یا استانها" را میگفتند،
صدا و بیانشان در زمینه گویندگی خبر، بسیار "مقتدرانه و استادانه" بود. برای این مهم، درود بر ایشان.
اما از زمانی که (از آغاز دهه ۷۰)، بناگاه وارد دوبلاژ شدند،
صدایشان در جایگاه دوبلور، بسیار گوشخراش و سردردآور بود، چرا؟،
چون گوینده ی خبر، تن صدایش، پایدار و بدون نوانسهای بالا و پایین شونده است،
اما یک دوبلور، باید در جایی که لازم است، بجای پرسوناژش داد بزند، تن صدا را تغییر دهد،
و سیستم بازیگریصدا را به انجام برساند. ...
که شوربختانه صدای "استاد خویشتندار گوینده اخبار"، زمانی که شد "خویشتندار دوبلور"،
از انجام این مهم بر نمیآمد و در نتیجه همانند پتک، بر گوش مخاطب مینشست. ...
نمونه ی بارزش، گویندگی ایشان(اگر اشتباه نکنم) بجای جمشیدمشایخی در سریال باغ گیلاس۱۳۷۲ بود،
که براستی که بازی مشایخی را نیز تحت هنایش منفی خود قرار داد و پرسوناژ استادمشایخی در آن سریال،
خوب جلوه نداشت، دلیلش صدای نامناسب -خویشتندار دوبلور- بود.
(اگر حتا مورد دوبلورمشایخی در باغ گیلاس را اشتباه گفته باشم، باز در اصل صحبتم خللی وارد نمیشود)
واقع نمیدانم که انجمن گویندگان، چطور اینصدا را پذیرفت.
در هر حال، "صدای مقتدر و خوشآهنگه استاد ناصر خویشتندار گوینده ی اخبار رادیو و تلویزیون"،
در ذهنم ثبت شده و یادش همیشه گرامیست. .... روح تمامی رفتگان در آرامش باشد. با احترام.
.............................................................................................
- در جریان صحبتهای استادجمشیدمشایخی نبودم.
امیلیانوی گرامی!، سپاسگزارم برای اطلاعرسانیهای خوبی که دارید.
اکنون که بخوبی اشاره داشتید، سرچ کردم و دیدم دو ویدیو -
Aصحبت صریح و انتقادی ایشان در جشن منتقدان سینما ...
Bهمچنین واکنش تند دیگرشان در همین رابطه در برنامه تلویزیون ...
(عصبانیت جمشیدمشایخی از حواشی جشن منتقدان سینما + فیلم)
http://www.yjc.ir/fa/news/6207851/حمله-جمشید-مشایخی-به-عزت-الله-انتظامی-فیلم
(واکنش تند جمشیدمشایخی در برنامه تلویزیونی به حواشی پس از برگزاری جشن منتقدان سینما + فیلم)
http://www.yjc.ir/fa/news/6217874/واکنش-تند-جمشید-مشایخی-به-حواشی-جشن-منتقدان-سینما-فیلم
- ببینید من همیشه از استاد جمشید مشایخی و رک بودنهای بجا و منطقیاش، بسیار خرسندم.
شاید چون خودم هم چنین حالتی دارم. یعنی آرام هستم، اما (میتوانم) زمانی که دلیل کافی داشته باشم،
بناگاه از کوره در بروم و عصبانیت غیرقابل منتظرهای از خود نشان دهم. ...
والدینغریبهپرستم، چون این حالت را از کودکی در من میدیدند، سعی داشتند تا با دعوا و تشرزدن،
از این حالت دورم کنند تا دیگرانی که در رفتار با من، پررور بودند (ولی والدین گمان میکردند که همه خوبند جز من)،
یکوقت "آن خوبها" از واکنش بجایم ناراحت نشوند، بدشان نیاید و نگویند که بچشون چجوریه؟ "تقصیر والدینشه!".
اما هرچه که والدین تلاش کردند، پس از دوران نوجوانی همچنان این حالت (خوشبختانه) در من حفظ و نهادینه است.
از اینرو برای ایشان(جمشیدمشایخی) و صحبتشان احترام قایلم و میگوم:
"استاد مشایخی، دم شما گرم. ... به نشان احترام، دستتان را میفشارم و شانه تان را میبوسم"
بهتر میدانید که استاد مشایخی، روی سخن تند و انتقادیشان، به "فضای سینمایی" بود،
که -آقای بازیگر را کتابش را دهه ۷۰ نوشتند- و بگونهای بوقوکرنا انجام دادند،
که گویا هیچکس دیگر بازیگر نبوده!. / مشایخی این مورد را انتقاد و گوشزد کرد که موافقم با ایشان.
راستش بازی آقای عزت اله انتظامی را در -اجاره نشینها۱۳۶۵- بسیار دوست میدارم ...
و همچنین بازی ممتازش در "آقای هالو-۱۳۴۹"،
که بقدری نقش قهوهخانهچی و میخانهدار را ایشان عالی بازی کرده،
که گاهی گمان میشود که نکند خودواقعهای اینگونه است.
در ضمن ایشان چندین سال پیش که منزلشان را وقف کرده بودند،
پس از آنکه بخش کافه بجای منزل ایشان انجام دادند (خانهموزهانتظامی)،
سپس اعتراض کردند به طراح اینتریر آن مکان .:
http://www.isna.ir/news/93022616333/نارضایتی-انتظامی-از-وضعیت-خانه-موزه-اش
http://www.isna.ir/news/93022717010/پاسخ-غریب-پور-به-اعتراض-عزت-الله-انتظامی
بعد در عکسها دیدم که بسیار خوب و محصولی از شرقوغرب، طراحی خانهموزهانتظامی انجام شده،
(بویژه بخش کافیشاپ آن) ... و هیچ جور نتوانستم اعتراض آقای انتظامی را درک کنم ... .:
http://www.isna.ir/news/93032312018/آنچه-در-خانه-موزه-انتظامی-خواهیم-دید-تصاویر
...........................................................................
- خیلی ممنون از لطف شما که دو فایل خمسه را آپلود کردید.
ممنون بسیار از برای این دو فایل، بخاطر یک مساله ...
پارسال هم یک مصاحبه تصویری که در برنامه اینترنتی انجام شده بود با او دیده بودم.
از همانجا شکم سر ساختار مغزی شروع شد. و حال در فایل (۲۰)،
جایی که راجع به فوت پدرش و عکسالعمل او از دیدن آن صحنه گفت،
آن شک به یقین تبدیل شد. ... بسیار متاسفم. همین و بس.
در ضمن این حضار خرگوزوانه هم پس اینکه این شخص حرف زشت زد،
و با افتخار تعریف کرد که به پیکر بیجان پدرش خندیده، آنها هم خندیدند دسته جمعی.
با زیرپا گذاشتن اصول کهن و راستین اخلاقی، هیچگاه هیچکس به ترقی و پیشرفت نرسیده.
ایشون یک سوتفاهمی بود که شوربختانه در دهه ۶۰،
در فیلمهای خوبی ازش استفاده شد و حتا من مخاطب گمان میکردم که شخص محترمیست.
اما از پارسال که آن مصاحبه و همچنین اکنون این مصاحبه را دیدم،
فهمیدم که این مساله، سوتفاهمی بیش نبوده.
جسارت نشود امیلیانوی گرامی. احترام قایل هستم برای لطف شما و آپلودی که انجام دادید،
اما اعصابم بیشتر اجازه نمیده که ادامه فایل (۲۰) رو بیش از این ۴ دقیقه اش ببینم.
بر همین اساس، فایل بعدی اش (۲۷) را نمیبینم. اما آنها را نگه میدارم تا زمانی دیگر (شاید) ببینم.
و مورد خاطره از برادر را در جریان قرارگیرم. با اینکه مطمئنم سر مورد برادر هم، ک.شعر گفته.
لینک آقای خداویسی را هم بهمین دلیل که از ایندونهوانه و فضاش متنفرم، نمیبینم. پوزش میخوام.
(حسین عرفانی در برنامه دورهمی) .:
https://www.youtube.com/watch?v=jtsgbjDBd74
- بهتر میدانید که این هندوانه و دورهمی، تمام لینکهایش حتا بصورت بخشبخش و موضوعیجداشده،
در یو.تیوب و همچنین مجاریآپارات هست و میتوان آنها را با یک جستجو یافت.
اما من مدتهات که آنها را نمیبینم چون دلیلش را عرض کرده بودم.
- همچنین دیگر به این نتیجه رسیدم که از مفهومی بنام "استند آپ کمدی"،
هیچگاه نه خوشم میآمده و نه میآید. ...
یک -جوزدگی لحظهای- ایجاد میکند که یکبارمصرف است. ...
اما برای نمونه، هنرنمایی طنز و آثاری که -سدکریم و عبدلکریماصفهانی و پرویزحساس- داشتند را،
بارها میتوان همانند فایلهای رادیویی شنید، و هربار، طراوت مطلب طنزشان، انگار دوچندان میگردد.
- چون "واف" الان خواب هست!، پس یک فیلم معرفی کنیم .:
بی هیچ توضیحی ... بسیارهم به آن علاقمندم ...
از آنجا که این فیلم بر اساس داستان و کتابش ساخته شده،
تابحال در تاریخ سینما، بویژه دوران سینمای کلاسیک جهان،
چندبار ساخته و پرداخته شده. ... نسخهای که اکنون پیشنهاد میگردد،
ورژن معاصر آن هست که بسال ۲۰۰۳ در قالب فیلم تلویزیونی،
محصول مشرک -امریکا و ایرلند- ساخته شده است .:
(The Roman Spring of Mrs. Stone - 2003)
* و چند سخن در ارتباط با فیلمهای پرسروصدای هالیوودی که امسال(۲۰۱۷) تاکنون اکران شدند.:
- فیلم "مومیایی-۲۰۱۷"(با بازی تام کروز)، صرفه نظر از جلوههای فوق فضایی کامپیوتریاش،
اما بسیار حوصلهسربر است، چراکه داستان و سوژهی نویی در اصل ندارد ... (حیف اینهمه سرمایه).
"تام کروز" که خب همیشه ثابت کرده که کار بازیگریاش، در اصل هنر کارگردان است!،
که اگر کارگردان خوب باشد (همچون استاد کوبریک ~ چشمان بازبسته۱۹۹۹)،
آنگاه بازی قابل قبول تامکروز را هم شاهد خواهیم بود، و همچنین بلعکس!.
اما تعجبم از اینست که "راسل کرو"ی مشهور و صاحبنام در بازیگری،
آیا آب و نانش کم بوده؟، که بصورت اپیزودیک همچون سیاهیلشگر در این فیلم آبکی دیده میشود،
و یا چه دلیل دیگری میتوان برای حضور فرعی و بیمصرف او در "مومیایی۲۰۱۷" پیدا کرد!؟.
- و اما فیلم "سیاره میمونها: جنگ - ۲۰۱۷"، تابلوی سینمایی قابل تاملی میباشد!.
یک سکوت و خردمندی شایانتوجهی در مضمون و ساختارش بکاربرده و نهادینه ساختند.
پیشنهاد میگردد که این فیلم را تماشا بفرمایید. ... (با سپاس از سازندگانش)
*** الو! ... استاد مشموشی؟ ***
*پینوشتموزیکال.:
- یاران ارجمند، از سه-چهار سال پیش در بخش آرشیو موسیقیهای بیکلام،
آلبوم کامل موسیقی متن فیلم "Defiance-2008" (شامل ۱۵ ساندتراک) را دارم.
جالب اینجاست که خود این فیلم که محصول لیتوانی هست،
و به زبان روسی با نام "(احضار~اعلان مبارزه ~ دعوت به جنگ)" -
برگردان و دوبله شده را، هیچگاه ندیدم،
اما مجموعه موسیقی متنش که آفرینهای استادانه از آهنگساز امریکایی -
جناب آقای James Newton Howard میباشد را،
از بس که در طی این سالها بگوش جان سپردم، انگار که فیلمش را نیز دیده ام!.
توضیح اینکه، فایل فشرده زیر، شامل همان ۱۵ تراک موسیقی کامل متن این فیلم میباشد،
که چند سال پیش از سایتی روسزبان(یا اوکراینی بود یا روسیهای) دریافت داشته بودم.
از ایشان سپاسگزارم. ....
هارمونی و فضای کمی تا قسمتی دلهرهآور و اسرارآمیز ساندتراکهای این فیلم، یکی پس از دیگری،
حس خوشایندی را هنگام شنیدنشان، بویژه اگر مشغول کار با کامپیوتر باشید، ایجاد میسازند.
(زمان توتال آلبوم موسیقی: ۴۸ دقیقه و ۲۰ ثانیه)
http://s9.picofile.com/file/8304982384/Defiance_MuzFilm_Soundtrack_Comp_James_N_Howard_2008_.rar.html
.
.
.
- یاران ارجمند، دوهفتهای در خدمت نخواهم بود،
سپس اگر عمری باشد، بازمیگردم و کتاب یادمانهها را ورق خواهیم زد. ...
در ضمن، این فصل نو، این برگریزان زرین را، خدمت یکایک گرامیان، شادباش میگویم.
تابستان امسال چه زود گذشت، ... رفت و به ژرفای زمان پیوست ...
و حال، آغاز فصل تازه، شروع پاییز، خوشوقت و خجسته باد ...
در این روزهای آغازین خزانرنگین که هوا خنک گشته،
حال و خیال نیز میرود به آفرینه ی ماندگار "استاد فریبرز لاچینی ~ پاییز طلایی" ...
(جلد قدیمی، خاطرهانگیز و نوستالژیک کاست پائیز طلائی ۱ - پائیز ۱۳۶۸) ...
http://www.lachini.com/piano/paeez1-fa.html
یاد خاطرات گرامی ~ سلامت باشید ~ وقت خوش
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. "59" عزیز، می بینم که نام و شمایل شما روی سر در "کاخ سفید" خودنمایی می کنه!
بابااااا!
2. شما که رفتی داخل کاخ و جعبه ی انتقادات رو گذاشتی روی میز، گزینه ی نظامی رو هم روی اون دیدی؟
3. ممنونم ازت که با طنز بامزه ای اوضاع کاخ رو برامون گزارش کردی. باحال بود؛ ولی، نتیجه ش چی شد؟
تحریم های اون دو خوراکی ارزشمند به کجا رسید عاخرش؟
4. بله. من هم آقای "سیلوستر استالونه" رو خیلی دوس دارم، هم از روزهایی که "راکی"ها و "رامبو"هاشو می دیدم و پوسترا و برچسب هاش (به قول ما در اون زمان، "عکس برگردون"هاش) دست به دست می شد و هم با دیدن "فرار به سوی پیروزی" ایشون در نقش دروازه بان.
5. تقدیم به تو، دوست عزیزم:
6. همون طور که می دونید، با جستجوی نام فیلم ها، به n تا پوستر اصلی از اون ها می شه رسید؛ اما، این پوسترها؛ بخصوص، کارهای جدید هرگز برای من ذررررررره ای از لذت دیدن پوسترهای نسخه ی ایرونی شون رو نمی ده.
با این که گاهی ایرونی ها همون نسخه های اریجینال بودن؛ که فقط، فونت و نوشته شون فارسی می شد؛ اما، لذتی دیگه داشت، این طور نیست؟
7. عالی بود این جمله. یک دنیا حرف توشه:
""هنر" یعنی "هنایشی که کارساز است"، در غیر این صورت، نامش نمیشود هنر."
واقعاً همین طوره. متأسفانه خیلی ها از هنر پُزشو "درک" کردن و قیافه ها و تیپ ها و لباس های عجیب و غریبشو!
خیلی ها هنرمند رو تافته ی جدابافته می دونن! خیلی ها اون ها رو متفاوت و حساس تر از سایرین می دونن و خونشو رنگین تر؛ در حالی که، همه ی این ها با عرض معذرت مزخرفی بیش نیست.
یک بار دیگه هم از قول "مارلون براندو"ی بزرگ عرض کردم، نقل به مضمونش این بود که هنر چیه؟ همه ش برای یه لقمه نونه.
"سگ من وقتی گرسنه ست، از هر هنرمندی هنرمندتر می شه".
ممنون که این بحث رو پیش کشیدید، "59" عزیز.
و ممنون که از نقاشی های "استالونه"ی عزیز گفتید. خبر نداشتم.
اگرچه، به شخصه سبک کارها و نقاشی هاشون رو اصلاً متوجه نمی شم و باهاش ارتباط برقرار نمی کنم؛ ولی، همین که وقتشون رو به بطالت نمی ذارن و به قول شما به الکل و اعتیاد رو نمی آرن، ارزشمنده؛ وگرنه، اون خط خطی ها به تنهایی ارزشی ندارن.
8. تقدیم به شما و دوستان عزیز:
و این دو هم ویژه ی ویژه:
قابل شما رو نداشت.
9. عکس های "برف" مسخه ی پاروسکی خیلی جالب بود.
بله. دقیقاً نوشته: "برف"!
"هاااا، ای Интердевочка-1989؛ که، وگفتی، یععععنی چع؟"
هاااا، ای Интердевочка-1989 با "سیلویا سینت" ارتباطی هم داشته بید یا نه؟
ها باید وَرِم وَگوگلمش وَبینم چی بیده! ها، ایههه ع!
10. "شارون استون" یه چیزی تو مایه های "هانیه توسلی" تو فیلم های ایرونیه!
نسخه ی قبل از 57ش، خانوم "آرام"!
ضمناً این خانوم؛ یعنی، "اعذم خانوم میر حسینی" تو 2500 سالگی هنوز شاد و سرزنده و بشاش هستن. عکس های جدیدشون:
منبع: "قدیمی ها".
11. راستش "قیچی" خانوم "استون" رو ندیده م؛ اما، وقتی صحبت از "بازی متفاوت" و بخصوص "ژانر وحشت" کردید، یاد "دیگران" "نیکول کیدمن" افتادم.
اون فیلم هم دقیقاً همین سبکی بود؛ یعنی، از ایشون کاری سوای همه ی کارهای مشابه دیگه شون افتادم!
و باز نسخه ی ایرونی شون "اثیری" "هانیه جون"!
گرچه، نه فیلمنامه ی "اثیری" به دل می شینه و نه از ایشون بازی متفاوتی می بینیم! همین جوری محض خنده گفتم.
12. "غریزه ی اصلی" فیلم عالی ایه. خیلی دوسش داشتم یه زمانی.
13. راستش در منبع بودن انجمن هیییییییچ شکی ندارم؛ بخصوص، در زمینه ی دوستان کتاب بازمون و مبحث "کتاب ها و مجلات و کاست های کودکی"شون؛ که، هر وقت به مشکلی برخوردیم، بی شک به نوشته های دوستان عزیزمون، "شروین"، "افشین"، "محمد"، "بابک" و ده ها دوست بزرگوار دیگه رسیدیم.
در زمینه ی نام های اریجینال، سریال های خاص و نایاب، کارتون ها و از این دست، باز هم انجمنمون به سرپرستی "اسمم" عزیز همیشه تاپ و نامبر وان بوده و هست.
در زمینه ی فیلم ها و کاست ها و لینک های دانلود، به لطف جنابعالی و سایر عزیزان؛ بخصوص، "افشین" خان، مجدداً، همین طور.
بنده سهم بسیار ناچیزی در انجمن داشته و دارم و اگه امروز دارید از من یاد می کنید، چون هنوز می نویسم و هستم؛ در حالی که، بزرگواران دیگه ای هم بوده و هستن؛ که، خواسته یا ناخواسته بازنشست کرده ن خودشونو.
باز هم شما لطف دارید.
14. بله، کاور "یانی"؛ بخصوص، این که اومده بودید قاب طلقی لوح رو هم همراه باهاش اسکن کرده بودید، خیلی خیلی لذت بخش و خاطره انگیز بود.
یادش بخیر، یه زمانی این قاب های طلقی هم کلی کلاس داشت و چقدر شیک بودن یه برندهایی شون؛ مثل، "سونی" و "سامسونگ".
یه جورایی شبیه قاب های کاست های گذشته بودن، بخصوص، گاه هاشون.
(ما اینجا به اینایی که تو هم می رن و قفل می شن، همین نری و مادگی ها، می گیم "گاه". نمی دونم اسم دیگه ای دارن یا نه؛ اگه آره، کمکم کنید، لطفاً. ممنون.)
15. بله. حتا می گن کارمندهای "واف" رو یه تعداد دیگه از "واف"ی ها گزینش می کنن!
همون قضیه ی الماس رو با چی می تراشن؟ با الماس!
16. بله.
اون سایت "کی اف چلال" رو من هم دیدم!
خخخخخخخخخخخ!
"چلال"! داداشِ "جلال".
http://kfchalal.ir
"کوکاکولا" و "کی اف سی" ایرونی شوخی ای بیش نیست. ما اصلشو می خواییم؛ می فهمی، اصللللل!
اینو به "مش موشی" هم بگو!
ضمناً اون جوک "نمازخونه: هم عاااالی بود. دمت گرم.
17. اکثر خوراکی های فست فودی اصل از این فرمول جادویی که فرمودید، پیروی می کنن.
"کوکا کولا" و "پپسی" هم همین طوری ان. "نسکافه" هم همین طوره.
و متأسفانه برای همین به شدت چاق کننده ان.
یعنی، هم پولتو از دست می دی، هم چاق می شی، هم باید یه جورایی خرج کنی این چاقی رو از بین ببری؛ به عبارتی، فقط باید پول بدی!
18. یاد اون استتوس قدیمی افتادم که می گفت:
572. تموم چیزای خوب تو دنیا 4 حالت بیشتر ندارن: یا غیرقانونی و قاچاقن، یا گرون، یا چاق کننده یا متأهل!
19. ولی از همه ی این شوخی ها گذشته، یکی از بزرگترین لذت های دنیا اینه که وختی داری یه ساندویچ خوشمزه می خوری، وسطاش یکی دیگه سفارش بدی!
همین کارا رو کردیم که گامبو شدیم دیگه!
20. "اما گامبو دیگه نیستم. جدی میگم."
می دونیم بابا!
لازم نیست بگی. همین طوری دوستت داریم.
21. آقا، این عکس مرغ بریونی با لب های آدم بازی می کنه!
چیه این گذاشتی؟
خیلی ناقلایی.
ما هم گرسنه!
این سطور رو ساعت 13:25 می نویسم و منتظرم خانومم بیاد، ناهار بخوریم. توی راهه.
ولی این عکس و این حرکتت یادم نمی ره. دارم برات!
22. تابلو خطتون مثل همیشه بسیار زیبا و به یادموندنی بود. احسن به شما.
اما، جالب تر این که نوشته بودید برای عکس استاد "افتخاری" حدود سه ساعت و "میلی متر به میلی متر "زمان صرف کردید.
حتماً همین طوره؛ اما، من بی هنر و امثال من فکر می کنیم با دو یا سه کلیک توی نرم افزاری مثل "فتوشاپ" این کار انجام شده.
چطوری می شه؟
البته، یه وقت این سؤال بنده رو به احتساب اسائه ی ادب نذاریدا؛ فقط، می خواستم بدونم چرا این اتفاق افتاده و چجوری؟
آخه من توی این همه سالی که کامپیوتر شخصی دارم حتا یک بار هم (چرا دروغ چرا، یک بار برای امتحان به مدت 10 دقیقه!)؛ حتا، دو بار هم نرم افزار "ادوبی فتوشاپ" یا نرم افزارهای مشابه اون رو روی سیستمم نداشته م.
چون نیازی ندارم. نه نیاز دارم و نه سنگ دستمه؛ برای همین، خیلی ازش سر درنمی یارم و برای همین برام خیلی عجیب بود وقتی این سطور شما رو خوندم.
و به همین جهت همچین سؤالی رو مطرح ساختم.
23. نه، راستش توی "یاهو گروپ" و نه هیچ گروه دیگه ای به جز اینجا عضو نیستم.
یه انجمن موازی با اینجا بود درباره ی پوسترهای فیلم های قدیمی؛ که، به سبب اومدن عپ های بی مزه ی همراه، اون هم دود شده به حساب می یاد و سالی یه پست هم درش زده نمی شه!
ضمناً منبع بسیاری از پوسترهای بالا و صفحات قبل و پوسترهایی که به طور خصوصی برای شما یا سایر دوستان فرستاده م، همین انجمن بوده؛ یعنی:
http://posterfilmirani40.rozblog.com/forum
در بالا؛ همون طور که، توی آدرس می بینید، به عدد 40 برمی خورید!
یعنی، از حدود 7، 8 سال پیش که انجمن رو؛ بخاطر، یک سری عکس ها بستن، شماره ی 2ش رو "شایان" عزیز، ادمین انجمن، افتتاح کردن و بعدش این اتفاق دوباره افتاد و رفتیم 3 و 4 و بعدش هم همین طور تا 40 و بعدش هم یک کوچ حسابی به گوشی ها و مرگ خاموش انجمن برای همیشه!
وقتی به این چیزا فکر می کنم خیلی دلم می گیره و باز هم معتقدم اپلیکیشن های همراه به هیچ وجه موندگاری و لذت انجمن های قدیمی رو ندارن. اینو تا ابد می گم.
24. به مطالب خوبی درباره ی تفاوت گوینده ی خبر و صداپیشه اشاره کردید. آفرین به این هم ظرافت و دقت نظر. ممنون.
ضمناً، اصلاً یادم نبود صدای ایشون رو در "باغ گیلاس". راستش من اون سریال رو خیلی دنبال نمی کردم همون موقع هم.
اما، الآن که به آرشیو سریالای داخل سیستمم رجوع کردم، دیدم حق با شماست. متشکرم.
25. راستی، یه چیزی در مورد دنبال کردن سریال ها بگم:
من قدیم ها هر چیو دنبال می کردم، الآن هم دوباره دوس دارم ببینمش؛ اما، اگه همون زمان باهاش ارتباط برقرار نکرده م، الآن هم نمی تونم؛ یعنی، در آستانه ی 40 سالگی.
برای مثال، هرگز با "روزی روزگاری" کنار نیومدم و حتا 10 دییقه هم نتونسته م تحملش کنم. هر بار هم که می گم بیام و یه قسمتشو مث آدم ببینم، نمی تونم.
یا این که بشینم و یه فوتبال رو 90 دقیقه ی تموم ببینم!
حتا بازی های بسیار مهم؛ مث، ایران و آرژانتین جام جهانی رو هم وسطاش رفته م مثلاً پشت کامپیوتر یا بینش بازی موبایلی کرده م!
یا برای مثال همون کوچیکی هم - شاید به دلیل فرار و تنفر از 30یاست - از "ارتش سری" بدم می یومد. مطمئنم الآن هم بدن، نمی شینم نگاش کنم.
نمی دونم شما هم این طوری هستید یا نه.
26. دقیقاً؛ اگه، خاطر شریفتون باشه، قبلاً هم ما در همین انجمن بحث "آقای بازیگر" و "باد کردن ها بیجا"ی ایشون رو داشتیم؛ برای همین، وقتی من هم اون ویدئوی "جمشید مشایخی" رو توی "بیست و سی" دیدم، خیلی حال کردم.
اما، بعدش نشستم فکر کردم، دیدم باز هم این ها با هم دوست و همکاسه و همسفره بوده ن و وقتی ایشون داره تبر به ریشه ی دوستش می زنه، در واقع خودش رو هم می زنه.
بله، من هم در صفحات قبل به شدت از باد کردن های بیجا و بی مورد آقای انتظامی نوشتم. الآن معتقدم توی گروه دوستان ایشون اگه هم کسی "لایق" باد کردن بوده، اول "علی نصیریان" بوده و بعد "جمشید مشایخی" و آخر از همه آقای "انتظامی".
این نظر شخصی منه، به عنوان یه بیننده و هموطن ناشناخته؛ اما، وقتی فردی مث "مشایخی" عزیز این صحبتا رو می کنه، خیلی قضیه فرق می کنه.
نمی دونم. شاید هم من دارم مث والدین شما مراعات قضیه رو می کنم؛ اما، معتقدم شرایط و موارد فرق می کنن تو این زمینه و نمی شه کلی گفت.
27. در مورد فایل های آقایون "خمسه" و "ویسی" کاملاً صاحب اختیار هستید و من فقط وظیفه داشتم اطلاع رسونی کنم. در مورد مشاهده ی فایل بعدی "علیرضا خمسه" هم چه خوب کاری می کنید که اونو به وقتی موکول می کنید که می خوایید پیش داوری ای نداشته باشید.
واقعاً درس بزرگی بود که من امروز از شما یاد گرفتم. من قبلاً از یه چیزی خوشم نمی یومد، در جا پاکش می کردم و کات برای همیشه؛ اما، شما با صبوری و بزرگواری برای وقتی می ذاریدش که خودتون آمادگی دیدنش رو داشته باشید. خیلی جالب بود برام. جدی عرض می کنم.
28. بنده فقط خواستم فرق لطیفه گویی و استندآپ رو عرض کنم.
در حالی که لطیفه گویی نوعی چهل تیکه و از هر دری سخنیه که بیشتر باب فان و سرگرمی رو داره، استندآپ یه متن منسجم تر و کامل تریه؛ که، درش فکر کردن و به مطلب فرو رفتن رو هم داره.
بحث بهتر یا بدتر بودنشون نیست؛ چون، دو تا مقوله ی جداگونه و قیاس مع الفارقه اگه بخواییم بگیم کدوم بهتره یا کدوم کامل تره.
بله. من هم از لطیفه گویی های "سید کریم" و "ماهی صفت" و "ریوندی" و امثال اون ها کلی خاطره دارم و خوشم می یاد ازشون؛ اما، تو سال های اخیر تعدادی استنداپ کمدین خوب رو هم دیدم که نظرم درباره ی اون ها هم تغییر کرده.
اگه متن استندآپ خوب و قوی باشه و ترکیبی از جوک های بی مزه و به زور کنار هم چپونده شده نباشه، آخرش که شو تموم می شه، بیننده به فکر فرو می ره و تصمیم می گیره از خودش شروع کنه؛ بخصوص، در مورد تم های اجتماعی استندآپ.
برای همین خیلی با یک بار مصرف بودن استندآپ ها موافق نیستم و به نظرم هر از چند گاهی که ببینیمشون باز هم حرف های خوبی می شه ازشون درآد.
29. "59" گرامی، با تموم احترامی که برای فیلم دیدن شما قائلم و مطمئنم کارهای خوب و عالی ای تماشا می کنید، بذارید اعتراف کنم که اصلاً قول نمی دم فیلم های خوبتون رو نگاه کنم.
یعنی، مدتیه راستش از فیلم دیدن زده شدم و ترجیح می دم برم بیرون یا کتاب بخونم. فیلم ها در کل، منو ارضا نمی کنن و سینما در ایران که تقریباً مُرده، در جهان هم رو به مرگه به نظر حقیر.
با این همه، باز هم ممنون و یک دنیا سپاس برای تمامی تلاش های جنابعالی برای زنده کردن نام فیلم های بهتر.
30. به قول "شکرآباد"ی ها، "هَماکُنون" (بر وزن "طلا فروش"!) دارم فایل های آقای "هاوارد" رو می گیرم.
پیشاپیش ممنونم ازتون.
31. توی این دو هفته، هر جا هستید، شاد باشید و پیروز و سرسبز، "59" عزیز و امیدوارم بهتون حسابی خوش بگذره و پرانرژی تر از قبل به خونه ی قدیمی خودتون برگردید. به سلامت.
32. و شما رو با خاطرات خوش رایحه های خاطره انگیز کالباس دودی و نوشیدنی و ماست موسیر تنها می ذارم؛ اما، داشت یادم می رفت و خوب شد صحبت اینا شد. قبل از رفتن یه خورده حساب با شما داشتیم که باید تسویه شه.
حالا وقت انتقامه. بگیر که اومد:
نوش جوووون!
تازه اینام هست:
ضمناً به "عمو ترامپ" "بوگو" ما رو از تحریم نترسونه. ما خودمون تو مشهدمون یه شیشلیگ داریم؛ که، با دنیا عوض نمی کنیم:
دلت خواد، ولی:
33. خوش بگذره.
بدرود.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
شماره ی این نوبت، بدلیل طولانی شدن مطالب، به دو بخش(پست) تقسیم شد،
تا پروسه انتشارش در فروم، از جهت فنی انجام گردد.
هر دو پست اکنون بشکل پیوسته تقدیم میگردند.
- با درودی فراوان خدمت فروم دلپذیر، روشن و رویایی ...
و بیان ادب و احترام نزد تمامی یاران و میهمانان گرانقدر ...
*امیلیانوی گرامی با درودی تازه و تالاری خدمت شما ...
سپاس از لطف و تمامی نکات و موارد خوبی که مطرح ساختید. ...
- راستی در زیرزمین فروم هر چه گشتم، آن ش.را.ب صدساله را نیافتم (لبخند).
البته چند سال پیش گویا گفته شده که دیگه نگید ش.را.ب.
چشم، پس بجاش میگیم آبشنگولی که حرف بسیار موجهی هم هست.
یعنی آبی که "شنگول (پرسوناژ آن داستان قدیمی)" مینوشیده. ...
و سپس در زمان حاضر که بزرگ شده و برای خودش مردی شده،
اقدام به تاسیس کارخانه تولید آبمعدنی نموده و اسم خود را بحالت وصفی(موصوفوصفت)
بعنوان مارک تجاری آن، ثبت و به انجام رسانده است: ... شنگول ~ شنگولی ~ آبشنگولی
(چه خوب که این معضل رو هم حل کردیم و خیالمون آسوده شد)
................................................
امیلیانوی گرامی ...
- قبل از هر چیز، بخاطر تصویر کبابها، بویژه شیشلیک معروف،
و همچنین عکس ته دیگ ها، بخصوص "ته دیگ سیبزمینی"...،
منتظر پاسخ و انتقامگیری پنجاهونهی باشید (خنده). ...
از شوخی که بگذریم، با جرات میتونم بگم که من نیز همانند شما و یاران ارجمند
۱) هیچگاه اهل انتقام نبوده و نیستم ... ۲) هیچگاه اهل حسادت نیستم.
البته به افرادی چون -شما امیلیانوی ارجمند و مهندس گرامیمان ایندیاناجونز-،
که سینتیسایزر و پیانو مینوازند، رشک میبرم،
که کاش من هم استعداد و آموزش آنرا میداشتم و از کودکی انجام میدادم.
چون نواختن سازهای صفحه کلیددار و پیانو را، کار خیلی سطح بالایی میدانم ...
*بیاد دارید که چندین سال پیش، عکس آن جامدادیهای مشهور سینتیسایزرمانند را،
که اوایل دهه هفتاد خورشیدی مد شده بود در فروم قرار دادید و نوشتید که با آن موسیقی مینواختید؟.
همان زمان که عکس جامدادی موزیکال را دیدم روحم پرکشید و میخواستم تشکر کنم از شما،
اما یادم آمد که اوایل هفتاد، منهم آنرا داشتم اما صدای بوق هم نتوانستم با آن دربیاورم.
این هست که سکوت کردم درباره شان تا خنگ بودن ذاتیام بیشتر آشکار نشود. ...
- بهتر میدانید که "موسیر" در اصل گونهای پیازمعطر با بویی سیرمانند است.
اینجا ماستموسیر تولید نمیشه، اما بجایش "مایونز سیردار" هست،
که از جهت مزه، تداعی آن است. مزه ها و سلیقههای خوراکی، در بستر زمان تغییر میکنند.
"سیر و پیاز"-و همخانوادههایشان، براستی که نوشدارویی طبیعی هستند.
بقدری اینها خاصیت دارند که حتا از قدیم گفته اند که "هر جا و شهر تازهای که میروی"،
برای جلوگیری از مشکلات احتمالی گوارشی و آرگانیزم بدن، "اول پیاز آن شهر را بخور"،
و بدینوسیله سپردفاعی بدن را پالایش و مجهز کن. ...
- برای نمونه، بزودی که ما یاران فروم رویایی جمع میشویم و میرویم هالیوود،
آنجا اپتدا باید یک دکه سیفیجاتفروشی پیدا کنیم، ازش چند کیلو پیاز بخریم،
سپس بایستیم کنار خیابان هالیوود و شروع به خوردن پیاز کنیم. ...
در این هنگام از آنجا که کلی بازیگر و کارگردان مشهور هالیوودی نیز از کنارمان رد میشوند،
و ما نیز همگی دوستدار هنر و هنرمندانیم (همزمان که مشغول به تحکیم سیستم دفاعی بدن،
با خوردن پیاز هستیم)، میرویم جلو و شروع به ماچ و بوسه با آن مشاهیر سینما مینماییم.
آنها میگویند که نکنید اینکار رو، دور شوید، ...
و ما میگوییم که هوادار خوب آن هواداریست که سلامت جسم داشته باشد، آنهم با پیاز.
(لبخند).
........................................................................
Foto.by.59-UA.Krim-(2006).:
- جایی نرفته بودم*. فقط برای رسیدگی به کارها،
مدتی مرخصیفرومی گرفتم. ...
مغناطیس این مکان ارزشمند، بالا و گیراست.
- چه هر ۳-۴ روز یکبار پست و مطلب قرار دهیم،
و چه هر ماه، با یکی-دو پست کلی و پرمطلب همچون ماهنامه،
اقدام به نشر پست تازه در فروم نماییم، در هر صورت اصل کار پابرجاست.
راستش به این نتیجه رسیدم که هم از جهت وقت برای نویسنده و همچنین برای مخاطب،
سیستم پست و مطلبگزاریهای دو هفتهای یا ماهنامه ای، میتونه مناسب تر باشه.
درست همچون قدیمها که ماهنامه و نشریات هفتگی و دوهفتهنامه میخریدیم،
آنگاه در زمانی بین دو هفته یا یکماه فرصت داشتیم ...
هم تحریریه فرصت داشت و هم مخاطب مجله. ...
- همانگونه که قبل نیز گفته بودم، فعالیت در فروم رویایی همانند شغل و حرفه هست.
شما و همگی یاران برایش همیشه وقت گذاشتید و میگذارید، ... من کوچک نیز هم.
البته ترامپ در این مدت چندبار زنگ زد گفت بیا و بشو فرماندار ایالت تیخاس. ...
گفتم عمو برو پی کارت، بگذار باد بیاید. ...
چون این ایالت تگزاس، پیشینه ی جالبی گویا ندارد (خنده) .:
"قتلعام تگزاسی با ارهبرقی - ۲۰۰۳ & ۲۰۰۶"
(نامهای اصلیاش "Texas-Chainsaw - 2003")
(The Texas Chainsaw Massacre: The Beginning - 2006)
این دو فیلم البته در زمان خود، به شهرت "اره ها" نبودند، ولی معروف شدند.
حتم دیدینشان .... ... فقط یک پرسشی مطرح هست که،
پول بنزین اره برقی را چه کسی پرداخت کرده؟. کارگردان؟ (خنده).
در مجموع و سوای شوخی، فیلمهای دلخراشی هستند.
- بهتر میدونید که الان -مد تازه هالیوودی- این هست که،
فیلمهای مشهور ژانر تریلر و خشونت دو دهه ی پیش را،
می آیند و نسخه ی 3D آنها را اکران میکنند. اینهم مد تازه!.
ترمیناتور۲ را دیدم جلوی سینما آگهی نسخه 3D اش را زده بود.
و همچنین فیلم یادشده ("کشتار تگزاس با ارهبرقی - ۲۰۰۳") نیز هم.
حالا که چی؟. ... 3D جز اینکه چشمدرد به انسان دهد هیچ بهمراه ندارد.
...................................................................
Fotos&Grafik.by.59-(2006).:
*جایی نرفته بودم. کجا برم؟ جز اینکه هر چند وقت یکبار میروم فرانسه منزل آهنگساز لاواستوری،
میگویم -استاد فرانسیسلای- لطف کنید با پیانو یک تکه از -آهنگ لاو- را زنده بزنید روحمان جلا یابد.
کجا برم؟ جز اینکه گاهیسالی میرم آلمان منزل استاد دیترهالروردن و مجموعه فیلمهایشان با کیفیت بلورین،
و همچنین کلید قلعهای که در جزیره واقع در فرانسه دارند را قرض میگیرم، با هلیکوپترشان میروم به قلعه،
یک هفتهای فیلمهایشان را میبینم، بعد با همان هلیکوپتر برمیگردم و کلید و فیلمها را تحویل استاد میدهم.
کجا برم؟ جز اینکه گاهی میرم لاسوگاس، و در کنسرت و برنامههای شبانه آقای ویننیوتن شرکت میکنم،
بعد دم صبح که میشه یک سر میرم داخل کازینوی آنجا، یک سکه ی پنجاه سنتی میندازم داخل جکباکس،
یک میلیون دلار برنده میشم، یک دلار از آنرا به کارمند سالن میدهم. بعد میرم مکدونالد کنار لاسوگاس،
از ۱۵ دلار پول خودم که باقیمانده، با ۱۰ دلار دو منوی بیگمک و همبرگرمخصوص با ژامبونمخلوط -
(بجای کوکا، آبمعدنی) نوشجان میکنم، بعد نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه دلار باقیمانده -
از یک میلیون دلار را میگذارم نزد مکدونالد و میگویم به هرکه آمد تا هر زمان که پول تمام نشده،
خواراک رایگان دهید. بعد مییام کنار جاده لاسوگاس، با ۵ دلار باقیمانده، از دکه ی خواروبارفروشی،
یک بسته تخمهآفتابگردان میخرم و درحال قرچوقوروچ آنها، آرامآرام از یو.اس.آ، پیاده مییام به سمت یوآ.
جایی نرفته بودم. کجا برم؟ جز اینکه ...
...................................................................
- عموترامپ که پیچاند و رفت، اما نتایج مذاکرات، ۲+۷ ماه دیگه معلوم میشود.
منشی دفتر کاخصورتی، خودش پس از سپری شدن زمان، نتیجه را اعلام میکند (لبخند).
- نکته ی مهم اینکه، در زمان حضورم در کاخسپید،
وقتی که با کارمندان آنجا صحبت داشتم همگیشان یگانهگفتار،
تاکید داشتند که ترامپ مرد بسیار پاکی هست، چراکه هر روز میرود حمام،
آنهم به حمام عمومی که در تقاطع خیابان لاسوگاس با بلوار هالیوود قرار دارد. ...
حمام یادشده تا چندی پیش جای بسیار ناجوری بوده است چراکه بازیگران هالیوود،
زن و مرد غروقاطی میرفتند آنجا و بگونهای مختلط شروع میکردند به دوش گرفتن، ...
تا اینکه چندی پیش عموترامپ روزی بطور پازده و ناگهانی میرود آنجا و شروع میکند به پرده کشیدن،
بدین ترتیب که دستور میدهد تا یک میله بزرگ بکشند وسط حمام، سپس پرده برزنتی از آن آویزان میکنند،
و بدینسان حمامی که تا قبل از آن جایگاه پلیدی بوده است را به دو بخش خانومانه و آقایونه تبدیل مینماید.
سپس خودش از بخش مردانه یگهو میپرد به بخش زنانه. ... دخترها همه جیغ میکشند،
اما ترامپ با آرامش وحشتناکی که ندارد، فضا را آرام میکند و میگوید این فقط یک کنترل ساده بود،
میخواستم بدانم که آیا نری بین مادهها بجای مانده یا نه، که اگر مانده، پرتش کنم به قسمت سیبیلها.
بله و اینهم خاطراتی بود از دو-سه روزی که مهمان کاخنارنجی بودم. ...
عجیب اونزمان الان برام شده نوستالژی (لبخند). ...
- ترامپ نمونه ی بارزی از یک سناتورهسناتورزاده ی پولدارهپولدارزاده ی برجسازهبسازوبفروشزاده ایست،
که همیشه با زور پول و ثروت خاندانیاش میتواند به هر زمینه دیگری که میخواهد هم وارد شود ...
با زور پول، وارد هنر سینما - سکانسی از مشهورترین فیلم هالیوود (تنها در خانه۲) شد ...
با زور پول، وارد عرصه شومنی و تبلیغ مکدونالد در آگهی تیوی شد که شاید خودش نیز شعبههای مک دارد.
و حال با زور پول، خود را به سیاست تحمیل کرد. شاید ۴ سال را دوام نیاورد. دیر یا زود استعفا دهد(شاید).
http://www.trump.com
*منبع این تصویرسازی بسیار خوب - لینک زیر .:
(زبان فرنگی که سرم نمیشه، اما گویا در مقاله زیر هم، صحبت از پول و ثروت است)
http://money.cnn.com/2017/01/20/media/hollywood-donald-trump/index.html
*هلاری کلینتون حق و شایستگی پرزیدنت شدن را داشت که اما حقش را ثروت آن عمو خورد ...
همسرش "ویلیام بیل جفرسون(جعفرسون)~(کلینتون اصلی)"، مثبتترین و صلحمندترین پرزیدنت امریکا بود.
* "راه سوم" در تمام زمینه ها، بهترین گزینه است ~ میانه روی ...
* با همه باش با هیچکس نباش ...
* "نسبیت" = ۵۰-۵۰
.................................................................
- سپاس برای تمام پوسترها، و عکس استادمشموشی و تبلیغات روزنامهایاش.
صداوسیما بیگمان برای تکمیل آرشیوش، باید به امیلیانو مراجعه کند. ...
- عاشق آن عکسبرگردانی بودم که سیلوستراستالونه در نقش رمبو،
عینک آفتابی داشت، رگبار دستش بود و عکسبرگردانش دهه ۶۰ در ایران بفروش میرسید.
اگر دارید آنرا، هزاران بار خواهشمندم که در فروم ما را بهره مند سازید. با سپاس.
- من هم از سبک نقاشی ایشان آنچنان خوشم نیامد، اما احترام قایلیم.
میدانید سبک کاریشان، حالت آبستراک است که اگر آن خطهای زرد (که انگار بدن انسان را نشان میدهند)،
در تابلوهاشان نبود، کارشان بسیار ارزشدیداری بیشتری میداشت. ... با اینحال سلیقهشان قابل احترام است.
- "گاه" که فرمودید، بگمانم "چفت و بس" میشود. اما دکمه ی قابلمهای را (که قبل هم صحبت داشتیم)،
مادرم دهه شصت خیاطی میکردند در منزل، این هست که بساط دکمهیدیگیماهیتابهایقابلمهای براه بود.
من زمانی که بچه بودم فکر میکردم که این دکمه را باید ببریم چلوکبابی و غذا بگیریم (خنده).
آخر اسم عجیب و غریبی دارد، ... دکمهی قابلمهای ... دکمهیدیگی ~ دکمهیماهیتابهای ...
...............................................................................
- امیلیانوی ارجمند، از شما که سبب شدید گفتگو به این جای برسد سپاسگزارم.
با آنکه دیدگاهم با شما همسو نیست، اما سرانجام آنرا بیان میدارم. ...
از دید کوچکم، -هنرمند راستین، تافتهای جدا بافته هست- (بگونهای ذاتی و درونی).
از اینرو، دارنده ی این گوهرناب، میبایست خودش را از مخاطب دور نگه دارد،
و فقط آفرینه هایش، پل ارتباطی بین وجود سرچشمه گونه ی او، با مخاطب گردد. ...
از دید کوچکم، دو مفهوم داریم: ۱) کاری که راه رضای مخاطب انجام میشود،
و وابسته به بهبه و چهچهه هواداران است -
(که این هنر نیست، بلکه -انجام کاری سفارشی و سمتوسودار- است)
۲) مفهومی که با تمام وجود، بطور ذاتی و درونی، فوران چشمهای پاک میگردد،
که نامش میشود "هنر". ... این "هنر" که راستین هم است، نیاز به تایید هوادار ندارد،
چون مخاطبش - دادگر منطقی بنام "زمان" است که با سنجه ی خویش،
خواه کار هنری در زمان خود مورد توجه قرار نگیرد، اما بسترزمان آنرا به آرشیو خود سپرده،
و دیر یا زود، این "هنر و هنایش"، میگردد جزوی از جهان هستی ...
ذرهای که به پیکر واحد هستی میپیوندد و جاودان میگردد ...
من یک هنردوست هستم، هنرمند نیستم،
برای همین با خیال راحت جمله حاضر را میگویم که -هنرمند باید خودش را بگیرد-.
چون به هوادار و مخاطب اعتباری نیست. صبح میبرند بالا، شب میآورند پایین.
اما "زمان" که دادگر است، کارش اصولی و ماندگار است و کارخوب را به آغوش میکشد.
- از دوران کودکی (اوایل دهه شصت)، و همچنین از آغاز نوجوانی (اوایل دهه هفتاد)،
به ترتیب به دو نفر، انگار که عشقافلاطونی داشتم ~ به -اکبر عبدی- و -علیرضا افتخاری-.
عمواکبرجانعبدی که خب بارها هم حرصش را خوردم و اینهمه انتقادها که نوشتم،
همه از سر دلسوزی و دوستداشتنش بوده. ... اکنون هم خوشبختانه سلامتیاش بازگشته،
چهره و فیزیکش بسان قبل سرحال شده (خوشبختانه)، و اگر کارگردان مثل دهه ۶۰ داشتیم،
اکنون پس از یک دهه و نیم که فیلمهای بیهوده بازی کرد، وقت آنست تا از اکبرعبدی،
همچون -اکبرعبدیدههشصتی-، کارگردانان استفاده کنند و آفرینههای ناب بسان قبل بسازند.
که البته این خیال، آمال و آرزویی دستنیافتنیست، چون سینما شده لوسبازی.
- - - - - - -
- و اما درباره ی استاد علیرضا افتخاری، با اینکه حساس بوده و هستم نسبت بهشان،
همچنین یک انتقاد اساسی به ایشان دارم که بازمیگردد به صحبتی که بخوبی مطرح ساختید.
ببینید جناب افتخاری، سیستم کاری و برخورد با مخاطبش بدینگونه است که اگر هر کسی،
شماره تلفن ایشان را بدست آورد، آنگاه اگر به ایشان زنگ بزند (هر کسی)،
اگر استاد در دسترس باشد که گوشی را بر میدارند، ... و حتی اگر در دسترس نباشد،
خودش (یعنی علیرضا افتخاری) به شماره ی ناشناسی که زنگ زده یا اساماس فرستاده،
زنگ میزند و اساماس میفرستد و میگوید شما تماس گرفته بودید؟ بله بفرمایید؟ ...
و خیلی عادی شروع میکند به صحبت کردن و حتا ممکن است بگوید،
که پول تلفنتون زیاد میشه، بگذارید خودم الان دوباره بهتون زنگ میزنم!. ...
(حتا چند سال پیش یکی از همکاران در یاهوگروپ، بصورت تنخواه و از روی علاقه شخصی،
تارنمایی برای استاد افتخاری طراحی ساخته بود که بخش گرافیکی کار را هم بنده انجام وظیفه کردم،
سپس ایشان زنگ زده بود به جناب افتخاری و موضوع سایت را مطرح کرده بود.
استادافتخاری حتا به ایشان گفته بود که اگر هزینهای هست بگویید پرداخت کنم تا شما اذیت مالی نشوید!)
حال صحبت اینست، با اینکه اینهمه سال به ایشان عشق افلاطونی دارم و خدمتشان هم حضوری،
در کلاسهای آوازشان (اسفند۷۸~فروردین۷۹) رسیدم و کنارشان هم چند بار خواندم و ایشان هم لطف داشتند،
اما هیچگاه به او زنگ نمیزنم (زنگ زدن هوادار به هنرمند اشتباه نیست، بلکه حرفم چیز دیگریست)،
چون هرگاه حرفی با او بواسطه ی روح جاری در صدا و آثارش دارم، با همین کارهای آماتوری خودم،
پوستر برایشان در طی ۱۳-۱۴ سال گذشته طراحی میکنم و در وبلاگها و اینترنت هست،
و همچنین با همکاری ناصرقرهباغی، "نرمافزار افتخارینامه" را انجام دادیم و در نت پخش شد.
("نرمافزار افتخارینامه" نسخه کامل که قبل خدمت شما و یاران ارجمند قرار گرفته بود).:
http://s8.picofile.com/file/8305958600/Eftekharinameh.exe.html
یعنی از این راه، با هنرمند محبوب خویش صحبت میکنیم. ... پایاپای.
او با اثرش با منهمخاطب صحبت میکند، من نیز در حد خویش، کاریذوقی برایش انجام میدهم.
برای همین، شیوه ی برخوردی ایشان که زنگ تلفن جواب میدهد را بسیار نادرست میدانم.
بارها هم ایشان از این همین مخاطب و مردم ضربه خورده، بویژه در طی ۶-۷ سال اخیر،
و آن ماجرا که نیاز به گفتنش نیست، که براستی که افتخاری مظلوم واقع شد،
چراکه در یک کارانجامشده قرار گرفت، و همین مخاطب و مردمی که صبح یکی را میبرند بالا،
و شب میاندازندش پایین، بسیار غیرمنطقی با استادافتخاری برخورد کردند.
سالهاست به این نتیجه رسیدم که هنر چشمه ی جوشان است و باید بجوشد،
حال هر که خواست بیاید و جرعهای از آن بنوشد و گلویی تازه کند. ...
چشمه هیچگاه بدنبال تشنهلب نمیدود، بلکه تشنهلب است که چشمه را مییابد و از آن بهره میگیرد.
*تصنیف و آوازخوانی مسلط و قدرتمند استاد علیرضا افتخاری،
در برنامه تلویزیونی بطور زنده و ناگهانی - آذرماه ۱۳۹۴ .:
(ادیت و آماده سازی فایل صوتی، توسط ۵۹)
http://s6.picofile.com/file/8229026792/Avaz_Ostad_Eftekhari_DastPokhtHaye_Khodemani_25_09_1394_.wma.html
...............................................................................
* از حق نگذریم، ...
این آهنگ تازه را هم معین با صدای "استادمعینیاش" ممتاز خوانده.
با جرات بگم که پس از "شدهام بت پرست تو" تاکنون، این تنها آهنگیست،
که "حنجره معین" را دوباره بسان دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی شنیدم ...
استاد معین سپاس ... با آرزوی تولید آلبومهایی قوی همچون گذشته ...
اوج آهنگ - واژه ی "من" را عالی خوانده است ...
حال و خیال دگرگون شد با صدای معینقدرتمند ...
http://www.2musicbaran.info/music/46737/moein-be-yade-susan/
...............................................................................
* و شما - امیلیانوی گرامی، بازهم زدید به هدف. آفرین. سالها گفتن نکات زیر نیز آرزویم بود .:
۱) شما که هنرمند هستید و لطف دارید. اما فضای کلی و نگاه مخاطبان، از زمانی که دو دهه پیش،
برنامههای گرافیکی-کامپیوتری ایجاد شدند، دقیق همانی هست که فرمودید، یعنی تا مخاطب،
(به شخص شما جسارت نیست، بلکه مخاطب عام را میگویم)، تا عکس و پوستر و تصویر میبیند،
میگوید "فتوشاپیه!". انگار که فتوشاپ یا سایر برنامههای تخصصی گرافیکی که "ابزارکار" هستند،
انگار که یک دکمه هستند که عکس را اسکن میکنیم، داخلش قرار میدهیم، دکمه را میزنیم،
و پس از یک ثانیه، تصویر و پوستر حاضر است. ... صد سال سیاه چنین چیزی نیست.
ببینید من اعتراف میکنم که بویژه برنامه ی قوی چون فتوشاپ، یک اقیانوس است،
که در ساختنش، کوهی خلاقیت بکار برده اند، و حتا خود سازندگانش، از قدرت کامل آن،
هیچگاه نمیتوانند کامل بهره گیرند، چراکه فتوشاپ بعنوان یک ابزار کامل و غولپیکر،
آنگاه که سلیقه و هنر گرافیست با آن ترکیب میشود، نتیجه خلاقانهاش، غیرقابل پیشبینی میگردد.
"بی شک فتوشاپ، جزو اختراعات برتر قرن بیستم است ~ این جمله را با صدای بلند میگویم".
در جعبه ابزار فتوشاپ، آیکنی هست به شکل دست انسان (این فقط یک نمونه کوچک هست که میگویم)،
آنگاه با زدن این آیکون، قلم ایجاد میشود، و میتوان هرجای تصویر که لازم است را تیره نمود.
حال چرا عکس دست بکار برده اند؟. چون غول فتوشاپ، ساختارش از ابزارهای واقعی هنرها بهره جسته.
افرادی که با دستگاه آگراندیسمان کار کرده اند میدانند که استادچاپگرعکس، زمانی که نور میدهد و کنتاکت،
اگر عکس روشن شده باشد، دستش را قبل از کنتاکت زدن، میگیرد بین لنز آگراندیسمان و کاغذچاپ.
بدین ترتیب میزان نور کنتاکت را کم میکند. ... حال این مفهوم را سازندگان دانشمندگونهی فتوشاپ،
آمده اند و بعنوان تصویرسمبلیک، برای بخش تیره ساختن عکس بکار برده اند.
اصل و اساس منطقی و رئالیستی به کار داده اند. ....
این فقط یک نمونه ی کوچک بود که گفتم .... پس ببینید که فتوشاپ چه غولی هست.
حال مخاطب تا پوستر و یا عکس رتوششده میبیند، فکر میکند که فتوشاپ یعنی یک دکمه،
که میزنند و کار اتومات انجام میشود. نه اینگونه نیست. ... پیکسل به پیکسل کار باید پردازش شود.
البته این ویژگیها برای کارهایی هست که حرفهای انجام میشوند،
و مشخص است که محصول هنری از آب درآمدند. ...
من خود که تازه هیچکاره ام و اصل عددی نبوده و نیستم، با اینحال،
در دوران دانشجویی گرافیک، در کنار واحدهای کارهای گرافیکی دستیسنتی و مبانی پوستر -
و رنگ و عکس و غیره که داشتیم، همچنین برای برنامههای فتوشاپ، فریهند، پیجمیکر، کرل و غیره،
برای هرکدام دو ترم ویژه واحد میگذراندیم، و در کنار این، یک ترم آزاد نیز،
دوره فتوشاپ تخصصی را در کلاسهای دانشگاه تهران گذراندم، چون فتوشاپ و سایر برنامه ها،
که بگفته ی خوب شما همه اینقدر راحت بزبانش میآورند، بحث طراحی مخصوص -چاپ افست-اش،
با بخش پرینتری و نمونههای وبی-دیداریاش، زمین تا آسمان از جهت سیستمهای رنگی فرق دارد.
برای احاطه به این دو زمینه، ماهها کار لازم هست. ... و البته در طی سالهای ۱۳۸۰ و اوایل ۸۱،
خود نیز تدریس خصوصی فتوشاپ و فریهند (برای علاقمندان) انجام میدادم.
اینجا نیز تا چندین سال پیش گاهی انجام میدادم،
اما حال اکنون دیگر زمانه فرق کرده. همه بقدری سرشان در داخل این فلانشتها،
و تختههایی که دستشان است و شبکهها و باندهایمجازی گرم است که دیگر کسی،
حال و حوصله ی یادگرفتن چیزی ندارد. همه چیز شده آیکونگونه ~ "زندگیه کیلیکی".
ببخشید زیاده گویی کردم، چون حرف دلم را به برکت اشاره ی بجای امیلیانوی گرامی، گفتم سرانجام.
- - - - - - - - - - - - - -
۲) هیچگاه معنی و مفهوم طنز و فضای -روزی روزگاری- را نفهمیدم. چه جالب که همدیگاه هستیم.
و همچنین از فضای -ارتش سری- خوشم نمیآمد، بخصوص از آنکه صدای استاد طهماسب رویش بود.
اما -تیتراژ ارتش سری- را خیلی دوست داشتم. ... درست هست که سریال بزرگسالان بود،
اما پروانه روی شانه، کائوس، سریال لئوناردو دا وینچی و غیره هم، کارهای ژانر بزرگسال بودند،
که -مای کوچک- آنزمان آنها را دوست میداشتیم و معنایشان را میفهمیدیم.
- در ضمن، با نهایت احترام خدمت دوستداران فیلم کازابلانکا ...
از فیلمهایی چون کازابلانکا و ژستهای بازیگرانش هم هیچگاه خوشم نمیآمده.
و همچنین با سینمای آلکاپونی زمان قدیم امریکا، ارتباطی برقرار نمیکنم.
همچنین با سینمایی اینچنینی که زمانی در فرانسه هم مد بود و آلن دلون در آغاز جوانی،
دارای چنین فیلمهاییست که یک عده با کت و شلوار و کلاه شاپو و بارانی وارد کافهای میشوند،
سپس یکی از آنها که با خط اتوی شلوارش میتواند حتا هندوانه قاچ کند،
بناگاه از جیبش یک رگبار در میآورد و شروع به تیراندازی به اطراف مینماید ...
در این هنگام حضارکافه نیز که نباید بیکار بنشینند، شروع میکنند با یکدیگر کتکاری کردن.
البته شکی نیست که فیلمهای یادشده که مربوط به ۶۰-۷۰ سال پیش است،
در زمان خود(۶-۷ دهه پیش) سلیقه ی مخاطبانش را بخوبی تامین میساخته.
- - - - - - - - - - - - - - - - -
(پینوشت این بخش) .:
- صدای باصلابت گروه کر در آهنگ "بیا ای تکسوار جاده نور" که چندی پیش فرمودید،
و نسبت به آن هم شما و هم همه ما اینگونه ژرف علاقه داریم و روحمان با شنیدنش پر میکشد،
دلیلش در آنست که -نسل ما- با چنین آهنگهایی و صدای گروه کرخوانیهایی، بزرگ شده ...
تمام آهنگهای انقلابی، سرودهای زمان جنگ و بویژه اجراهای ارکستر افتخارآفرین سمفونیک ایران،
هم براستی از درونمایه قوی برخوردار بودند و هم بخش جدایناپذیر یادمانههای کودکی ما هستند.
با شنیدن "بیا ای تکسوار ..."، حسی وصفناپذیر وجود را فرامیگیرد که ریشه در نوستالژیهایمان دارد.
"جهانگیر زمانی"
"جهانگیر زمانی"
- خب مستر امیلیانو،
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار و بستنیست...چند روز دیگه توتکیه سینهزنیست
ای پنجاهونه ای پنجاهونه دیوونه...فروم رویایی بهتره یا خیالات تنهاییگونه؟
خب مستر امیلیانو، ...
وقت حالا وقت انتقام و خوراک و خوردنیست...چند روز دیگه توفروم صفا و پایکوبیست
توضیح: تصویر بینهایت HQ میباشد (۱۳۸۹۰ * ۶۵۹۱ پیکسل)
عرض این تصویر، نزدیک به چهارده هزار پیکسل است،
که برای نسخه ی پرینت آن، با احتساب ۱۵۰ پیکسل،
عرض چاپ پرینتی (نه افست)، میشود ۴۹۰ سانتیمتر ~ ۴۹ متر.
(نسخه چاپ پرینتی = بیلبورد عریض اتوبان)
*** عکس منوی مکدونالد در کشور آلمان *** (HQ به توان HQ)
- - - - - - - - -
* و چند یادآوری اول برای خودم و همچنین افرادی که کار گرافیکی برای چاپ انجام میدهند .:
۱) نسخه ی فایل برای چاپ پرینتری (چاپی که افست نیست)، ۱۵۰ پیکسل کافی هست.
حتا روزنامه ی همشهری (اطلاعاتم از دهه ۷۰ هست، اکنون را نمیدانم)،
حتا همشهری که روزنامه ی چاپ افست بود، تصاویر تبلیغاتی چهار رنگش،
بجای دیپیآی ۳۰۰، با دیپیآی ۱۵۰ پیکسل بر اینچ، بسته و انجام میشد.
اما چاپ افست برای پوستر و جلد و کارت ویزیت و تراکتهای تبلیغاتی و سایر زمینه ها،
حتم باید ۳۰۰ پیکسل بر اینچ باشد (300 Dpi) چون رزولوشن لازم را داراست.
روزنامه بحثش فرق دارد، چون کاغذش همان ۱۵۰ برایش کافی بوده (لبخند).
- - - - - - - - -
۲) چندی پیش فرومیبستهشده راجع به صنعت چاپ دیدم،
که موردی را به اشتباه و با اطمینان کامل، گفته بودند فرمولی ندارد!.
برای همین اینجا در فرومجاودان مینویسم فرمولش را. ...
- برای حساب کردن عطف(شیرازه) جلد کتاب،
گرافیست کافیست تا دو مطلب را از ناشر و تایپیست متن بپرسد.
A تعداد صفحههای کتاب که تایپیست انجام داده و مشخص است.
B کاغذی که قرار است کتاب با آن چاپ شود.
* اگر کاغذ ایرانی باشد، تعداد صفحات کتاب را تقسیم بر ۱۷۰ میکنیم -
عدد حاصل، میشود عرض کتاب به واحد میلیمتر. ...
* اگر کاغذ خارجی باشد، تعداد صفحات کتاب را تقسیم بر عدد ۲۰۰ میکنیم -
عدد حاصل، میشود عرض کتاب در واحد میلیمتر. ...
برای امتحان این فرمول جالب، هر کتابی که دم دست دارید را بردارید،
اول تعداد صفحاتش را ببینید، و از آنجا که در دهه های اخیر،
بیشتر کتابها بر روی کاغذخارجی در ایران چاپ میشوند،
تعداد صفحات کتاب را تقسیم بر عدد ۲۰۰ کنید. نتیجه ی حاصل را بخاطر بسپارید.
سپس با خطکش، عرض کتاب را اندازه بگیرد. عدد خطکش و عدد بدست آمده از فرمول،
در واحد میلیمتر با یکدیگر برابر هستند. ... (بگفته ی امیلیانو، بهمین سادگی بهمین خوشمزگی)
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
- چون صحبت طرح جلد کتاب شد، نکته جالبی را اکنون پس از ۱۵-۱۶ سال در نت یافتم.
سال ۱۳۸۰ یا اوایل ۸۱، برای یک دوره کتاب چندجلدی، طرح جلدهایش را انجام داده بودم.
اما نسخه چاپشده ی آنرا ندیده بودم، چون آنزمان براساس گفته مولف و نویسنده محترم آن،
بخش مجوز چاپ کتابهایشان طول کشید، بعد هم من رفتم. ...
اکنون در نت، نام کتابها را نوشتم، و دیدم که در طی دهه ۸۰ و آغاز ۹۰،
مجموعه کتابهای ایشان چاپ و بازنشر شده با همان طرح جلدهایی که انجام داده بودم.
البته دستمزد طراحی را، مولف محترم و باوجدان، همان سال ۸۰ یا ۸۱،
با آنکه درگیر تهیه مجوز چاپ بودند، پرداخت کردند و ممنونشان هستم.
یاد خوشحساب بودن و وجدان نیک کاری، همیشه در ذهن ثبت میشود. ...
تبریک میگم خدمتشان که کتابهایشان چه آنها که من طراحیجلد انجام وظیفه کردم،
و چه کتابهای دیگرشان، چاپ و بازنشر شده و میگردد.. ...
(همین یادها و خاطرههای خوش است که برای انسانها از یکدیگر جاودان میماند)
اگر موافق باشید، در پست مربوط به کارهای قدیمی چاپی-گرافیکیام،
که هنوز تکمیل نیست، این طرح جدلها را نیز بعد به معرفی فروم میرسانم.
قانون فعالیت مطبوعات ... قانون فعالیت احزاب ... قانون مجازات جرائم و ...
مولف: جناب آقای بابک سعید.
(البته الان که نامها را گفتم، سرچ کنیم عکس جلد کتابها می آید ... لبخند.
حال ولی به روی خود نیاوریم، بگذارید بعد در پست مربوطه آنها را قرار میدهیم) ...
..........................................................
امیلیانو گرامی،
- راستش بهترین ترجمهای که برای آن فیلم .:
"Интердевочка-1989" ~ "دخترکمدفونشده" میتوانیم داشته باشیم اینکه:
"توبه ی گرگ، مرگه" ... / برخی انسانها، غیرارادی و ذاتی، کارهای ناپسند را تکرار میکنند.
آن زنهرجایی، زندگی بهش رو کرد، مردی خانوادهدوست را در جلوی راهش قرار داد،
از زباله ای که درش زندگی میکرد، شانس خوب زندگی، بردش به کشور جهان اول و زندگی مرفه ...
آنوقت این زن نادان، لوسبازی درآورد و هم آنجا به شوهرش با آن شوفرهموطنش خیانت کرد،
و هم فیلش یاد هندوستان کرد و با بهانهای که پیدا کرد، سرانجام خود را از بین برد. ...
فیلم روی سخن، محصول قوی هست، نشان میدهد که مفهوم "لیاقت" یعنی چه.
گاهی انسانها که در بدبختی هستند، همان بدبختی لیاقتشان است ...
چون توبه ی گرگ، مرگ است ....
به روسی این زبانزد چگونه گفته میشود؟ بله ...
"گوژپشت-قوزی- را (فقط) گور اصلاح میکند(صاف و درست میکند)"
- - - - - - -
- توضیح کوتاه برای یاران ارجمند اینکه،
فیلم روی سخن (محصول مشترک شوروی و سوئد - ۱۹۸۹):
Интердевочка-1989 که محصول اواخر دوران شوروی هست،
(بهترین نام برایش از دید من در برگردان پارسی، "دخترک مدفون شده" است ~
مدفون در زیر بار فرهنگ و سبک و سیاق و ارزشی که هر انسان با آن زاده میشود ...
انسانها یکسان نیستند. ... چون جاهایی زندگی درب خوشحالی میگشاید،
اما نداشتن لیاقت، سبب میشود که انسان پا به بخت خویش بکوبد و ثابت نماید که .:
"توبه ی گرگ مرگ است ~ قوزه گوژپشت را فقط گور صاف میکند")
- فیلم روی سخن، ماجرای زندگی و مشکلات چند تنفروش را مطرح میکند،
که در اواخر دوران شوروی سابق، در شهر لنینگراد (سنکت پیتربورگ فعلی) ساکن هستند.
ایشان علاوه بر ایستادن در کنار خیابان که البته توسط میلیتسیا (پلیس) هربار دستگیر میشوند،
همچنین به خارجیهایی که بنا به روادید کاری میان شوروی با کشورهای دیگر،
بواسطه ی مأموریت اداری به شهرشان میآیند،
تنفروشان بطور پنهانی با آنها در هتل به انجام خدمات خود میپردازند. ...
یکی از خارجیها که اهل سوئد است و بنا به مأموریت کاری به لنینگراد آمده،
پس از دیدار با تنفروش اصلی فیلم، دلداده او میشود و از اون خواستگاری مینماید.
زن هم از آنجا که با مشکلات مالی دست به گریبان بوده قبول میکند،
میشود همسر این آقا و میرود سوئد پیش او برای زندگی. ...
آقای سوئدی، دارای خانه ی ویلایی، اتومبیل، شغل و درآمد، و در یک کلام - مرد زندگیست.
اما از آنجا که هر چیز لیاقت میخواهد، همسر ایشان فیلش یاد هندوستان میکند،
و به بهانه ی غربت و دستگیری آشنایش در شوروی که کار فروش دلار انجام میداده،
یک شب در حالیکه گریان و مست بود، تصمیم میگیرد که با ماشین همسرش، زمینی برگردد به لنینگراد.
که البته در همان آغاز راه، کنترل ماشین از دستش خارج شده و از بین میرود.
قبل از این تصمیم هم، راننده ی تریلی ترانزیت که هموطن و بچه محلش است را در سوئد میبیند،
وارد حالت احساسی و غربت با او شده، و به شوهرش با آن شخص خیانت میکند. ...
این فیلم رئالیستی و خوب ساخته شده. حتا ارزش آنرا دارد که به زبانهای دنیا برگردان،
و جزو آثار سینمایی نشان داده شود. ...
اسلاوها یک ویژگی خوب اگر داشته باشند، همین است که بدون سانسور، خودشان را نقد میکنند.
یعنی همانگونه که در ارتباط با دیگران (با خارجی ها)، بی ملاحظه و نژادپرست هستند،
سوای از خودخواهی بیجایشان، اما حداقل -دست به خود نقد کردنشان- خوب است.
......................................................
(پینوشت این بخش).:
- نشریه فرهنگی روسزبانی از آغاز سال جاری میلادی(۲۰۱۷) در کییف چاپ میشود،
با نام "ستارهها و سرنوشتها (ЗВЁЗДЫ И СУДЬБЫ)"،
که در شهر سکونت هم بفروش میرسد و آنرا همیشه تهیه میدارم.
چندین ماه پیش، شماره ی این مجله، اختصاص داشت به بازیگر فقید:
(Леонид Филатов) ~ "لئانید فیلاتاو (۱۹۴۶-۲۰۰۳)" ...
- از سال ۲۰۰۲-۲۰۰۳ که فیلمهایشان را دیدم، بقدری شیفته ی سبک بازیگری اش شدم،
که انگار تا قبل از آن، صد سال او را میشناختم ... اکنون نیز رجها با چشمان بهاری نوشته میشوند.
بازی ایشان بویژه در فیلم ماندگار استاد زنده یاد "الدار ریازانف" ~
"یک ملودی فراموش شده برای فلوت" -1987- "Забытая мелодия для флейты"،
برایم بیشک نمونه هنر بازیگری و همچنین فیلمیست که دوست دارم هنگام تماشایش بروم ...
فیلم روی سخن، چندین سال پیش در پست و مقاله ی "ملودی و سرنوشت کاج ها" بررسی شده بود .:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p500-topic#7491
- نیاز به گفتن هست که استاد الدار ریازانف (Эльдар Рязанов)،
در ماه نایابر سال ۲۰۱۵، درگذشتند. روحشان شاد. ...
- زمانی که ایشان فوت شدند، تمام رسانههای اینترنتی روسزبان،
همگی یک جمله را به بازگویش از خود استاد، به انتشار قرار دادند .:
"الدار ریازانف در تمام زندگی، از اینکه خود را -روس- بنامد، همیشه خودداری مینموند".
و هیچکس متوجه نشد که چرا ایشان روس بودن را اینگونه برای خویش ننگ میدانسته.
که البته شاید بدانم. ... از بس که دنیای روس، بیصفت و نامرد است.
...........................
*جلد و صفحات نشریه -ستارهها و سرنوشتها (چاپ کییف - یانوار ۲۰۱۷)- که اسکنشان را انجام دادم
مربوط به بررسی زندگی و کارنامه هنری بازیگر، نویسنده و کارگردان فقید - زنده یاد لئانید فیلاتاو ... .:
(Леонид Филатов 1946-2003)
***... آنگونه زندگی کنیم، تا در یادها باقی بمانیم ...***
- توضیح کوتاه در مورد ایشان اینکه، همانگونه که در عکس سیاه و سفید کنار مادرشان هستند،
آنزمان که فیلاتاو ۷ ساله بوده، بین والدینش جدایی ایجاد میشود، و از زادگاهش شهر کازان روسیه،
همراه با مادرش به شهر عشقآباد Ашхабад (پایتخت کشور ترکمنستان) نقل مکان میکنند،
و دوران مدرسه متوسطه را در عشقآباد میگذراند، که از آن سالهای کودکی-نوجوانی و بالندگیاش،
همیشه بسیار گرم و خوشایند یاد میکرد. ... ایشان شاعر هم بودند و این حس ملایم و مهربانی،
که در سبک بازیگری و آثارشان دیده میشود را وامدار زندگی دوران مدرسه در جایی با روح شرقی میدانستند،
(یعنی شهرعشقآباد) که در سبک کارهایشان نیز بروشنی نمایان است. روحش شاد با آرامشی آسمانی ...
*سبک و گویش مناسب و با نزاکت ایشان در بیان جملهها و سیستم اینتاناتسیا و آواییشان،
همیشه برایم بعنوان معیار و سنجه در -شیوه ی راستین روسی صحبت کردنشان- بوده و هست. ...
*لازم به گفتن است که ایشان در چند سال آخر عمر با آنکه با بیماری دست و پنجه نرم میکردند،
مجموعه برنامه تلویزیونی با نام "به یاد بسپاریم" را برای تلویزیون تهیه و تولید ساختند،
و خودشان نیز مجری آن برنامه بودند. برنامه رویسخن، به بررسی زندگی و کارنامه ی هنری،
از بازیگران قدیمی و مرحومشده سینمای شوروی میپرداخت و دارای رگههای یادمانه و نوستالژی بود.
بیشک روح هنرمندانی که "استاد فیلاتاو" در آن مجموعه به یاد و زنده ساختن نامشان پرداختند،
در زمان حاضر سبب میشود که ما نیز از ایشان، نام و یاد زنده سازیم .......................
(Забытая мелодия для флейты. Серия 1):
https://www.youtube.com/watch?v=zCIb0R_8Ww4
(Забытая мелодия для флейты. Серия 2):
https://www.youtube.com/watch?v=lvyRzWWS07w
ادامه مطالب در پست پسین ...
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الجمعة مارس 30, 2018 8:02 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. (السبب : اضافه ساختن نام "جهانگیر زمانی" در کنار پوستر تصویرشان)
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
(ادامه مطالب از پست بالا) ...
- خب هواپیمای فکر و خیال را ببریم به ایران قدیم ...
اما صبر کنید صدایی می یاد ...
گویا از تلویزیون اتاق امیلیانو آهنگی بگوش میرسد .:
"از صلابت اینترنت و انجمنها، چنین نهاده ما ...
شاخههای خاطرات فرومی، گشته بیاد ما ...
این پیروزی خجسته باد این ..."
- استاد امیلیانو، شرمنده، این آنتن تلویزیون شما،
گویا دوباره افتاده در حیات مقاومت الکتریکی ... (لبخند)
- خب دیگه فصل فصل خاطره و بازگویش لحظههای گذشته است ...
اما قبلش نکتهای را باید بیپرده بگویم ...
و میدانم که شاید توقع شنیدنش را نداشته باشید اما ...
- نکته غیرمنتظره و فوقسری که حتا خود جرات بیانش را نداشتم،
اما اکنون دکترامیلیانو از دانشگاه ایالتی فروم رویایی،
منرا مجبور به گفتنش نمود اینکه ... .:
WARNING! ...
(سطرهای زیر حاوی مطالب رعشهبرانگیز و وحشتناک هستند،
از جلوی مانیتور دور شوید و به کنار دیوار پناه ببرید) ....................
+18 +18 +18 +18 +18
- "واف" اولین و آخرین تشکیلات امنیتی جهان است،
که کارمند و عضوی ندارد، چراکه فقط یک نفر آنجاست،
که خود هم رئیس است و هم کارمند، ....
و تنها در پایان فیلم است که او را می بینیم و نامش را خواهیم دانست -
چراکه همه چیز در پایان است ............................................
وای ترسیدم، پس فرار به گذشتهها ...
.
.
.
*یادها و خاطرههایی نوستالژیک از نوارفروشیها ...
- از دهه هفتاد خورشیدی که آغاز جدیتری برای آشناییام با نوای علیرضا افتخاری گشت،
سر زدن و رفتن به نوارفروشیها، به یکی از دغدغههای اصلیام تبدیل شده بود. ...
بویژه از بهار ١٣٧٥ که در نوروزش، استادافتخاری با اجرای نیلوفرانه در کانال دو،
دلها را بیش از پیش با صدا و شیوه ی یگانه ی خواندش دگرگون ساخت،
هر چند روز یکبار به یکی از نوارفروشیهای تهران که در پیچشمیران قرار داشت میرفتم،
و مرتب از صاحب گرامیاش، زمان انتشار و پخش نوار نیلوفرانه را سراغ میگرفتم. ...
(نیلوفرانه سرانجام در پایان اردیبهشت و یا آغاز خردادماه ۱۳۷۵ انتشار یافت)
در طی سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۱ خورشیدی،
نوارفروشییادشده که سیدیهای گوناگون را هم به فروش خود اضافه ساخته بود،
و نیم بیشتری از ویترینش را نیز با پوستر آثار استادافتخاری آراسته بود،
برایم به یکی از دلرباترین و تماشاییترین مکانهای شهر تبدیل شده بود. ...
عصرهای دوشنبه که در دوران دبیرستان به انجمن خوشنویسان شعبه مرکز خیابان خارک،
برای مشق خط میرفتم، مسیر را جوری تنظیم میکردم که حتی برای چند دقیقه هم که میشد،
در پشت ویترین این مغازه بایستم و جلد و پوستر آثار استادافتخاری را برای بار هزارم،
در مکانی غیر از اتاقخانه و قفسه ی دوست داشتنی نوارها ببینم و نظاره گر باشم. ...
صاحب خوشذوق این نوارفروشی که خود نیز دستی در پخش آلبومهای موسیقی داشت و گاه در همان مغازه،
مشغول تاکردن و قراردادن جلد نوارها در قابهایشان بود، مشتریهای دایمی را میشناخت و با رویی خوشتر،
با آنها برخورد میکرد. بجز این، پوسترها و عکسهایی از استاد را نیز قرار داده بود که در بیشتر موارد،
با خرید چند نوار، و دانستن این مهم که مشتریهمیشگیاش همانند او، از دوستداران علیرضا افتخاریست،
پوستر بزرگ نوارها و عکس استادافتخاری را، بعنوان ارمغان به خریدار میداد و او را شادمان میساخت.
- تابستان پارسال (۱۳۹۵-۲۰۱۶)، بنا به درخواستی که داشتم و آدرس دادم،
"ناصر قرهباغی" از نوارفروشی یادشده و صاحب گرامیاش عکس گرفت و برایم فرستاد،
و سرانجام پس از یک دهه و نیم، آن مکان خاطره انگیز و صاحبش(آقا مهران) را دیدم. ...
*(صوت و تصویر ارغوان - پیچ شمیران تهران) .:
(HQ) -عکسهای یادمانهسرشت توسط "N.GharehBaghi"-
- آقای مهران اوایل دهه پنجاه خورشیدی، این مغازه ی نوستالژیک را تاسیس نمودند،
و آفرین به ایشان که همچنان نیز با "ع ش ق" مشغول به فروش محصولات صوتی هستند.
در روزگار کنونی که انواع و اقسام فضاهای مجازی و موبایلی با فایلهای دیجیتالی همه جا پر گشته،
فروش محصولات اوریجینال صوتی و تصویری، دیگر بسان دهههای قبل نیست و از دیدگاه مالی،
حتا کاری پرضرر میباشد. ... آقای مهران خیلی راحت میتوانست مغازهاش را تغییرکاربری دهد،
و با توجه به مکان قرارگیری آن که نقطه کلیدی و بسیار پر رفت و آمد شهر است،
حتا اگر بجایش پیراشکیفروشی راه بیندازد، در روزگار حاضر میتواند درآمدعالی کسب نماید،
اما ایشان که عاشق به حرفه خویش است، حرمت سابقه کاری بیش از ۴۰ سالهاش را نگاه داشته،
و همچنان شغل فرهنگی فروش محصولات صوتی و تصویری را ادامه میدهد. .. درود بر ایشان.
- نوروز ۱۳۹۲ که پس از یک دهه، سفری به زادگاهنخست داشتم،
بسراغ وسایل قدیمی که هنوز باقی مانده بودند رفتم و در کمال شگفتی،
برخی از آن پوسترها و عکسهای علیرضا افتخاری از دهه هفتاد را بینشان یافتم. ...
و از همه مهمتر، بخش داخلی جلد نوار "صدایم کن" آراسته به دستنوشت و امضای استاد است،
که در سال ۱۳۷۸ یا ٧٩ - زمان انتشار این آلبوم، به دستخط استادافتخاری مزین شده بود،
و در شمارگانی اندک، از سوی صاحبان شرکت آوازبیستون، به آشنایان ارمغان داده میشد.
*(HQ) (اسکن پوسترها و عکسهای علیرضا افتخاری از دهه هفتاد + دستنوشت و امضای ایشان) .:
*عکس و طراحی گرافیکی خوب و حرفه ای پوستر و جلد آلبومهای:
"هنگامه"(نشر: زمستان۱۳۷۷) و "عطرسوسن"(نشر: تابستان۱۳۷۸)
توسط هنرمند گرامی "مصطفی معظمی"(سعید جان)
که همچنین مدیر انتشارات مشهور محصولات صوتی و کتابی "دارینوش" نیز هستند.
انسانی به تمام معنا خوشقلب و سخاوتمند ...
http://www.musicema.com/node/168276
http://milaspress.ir/?p=1192
- زمانی که سال ۱۳۸۰ کارتپستالهای "محبت" را عکاسی و چاپ داشتم،
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t25p175-topic#9342
چند نمونه بعنوان ارمغان نزد سعیدجان بردم و ایشان لطف داشتند و از کارها خوششان آمده بود. ...
فقط نقطه ی اختلاف من شاگرد با ایشان که استاد بوده و هستند، همیشه سر مساله ی "قاب" بود،
چرا که سعیدجان به شدت از اینکه در کار گرافیکی قاب دور تصویرمان قرار دهیم مخالف بود،
و من کوچک به همان اندازه، همیشه از کادره کردن و قاب تصویری دور کار خوشم میآمده.
ایشان لطف بسیار داشت و از عکس و گرافیک آن مجموعه کارتپستال خوششان آمده بود،
و بهمین اندازه سر قابی که دور تصویر قرار داده بودم، انگار که غیرتی میشد (لبخند)،
و میگفتند "آخه چرا کار به این خوبی رو قاب براش قرار دادی!؟، چرا؟ ... ".
میگفتم استاد الان یک قیچی میارم، دانه به دانه قابها را قیچی میکنیم.
لبخند ... یادش بخیر ... ایشان روح بزرگی دارند. ...
بهرحال همین تفاوت سلیقه هاست که سبب گردش چرخه ی هستی میشود.
این حرف بیهودهای نیست، بلکه در مقیاس عظیم، (شاید) درست باشد. ...
.
.
.
طراحی گرافیک توسط ۵۹.
اندازه پوستر بزرگ - نزدیک به ۴هزار در ۳هزار پیکسل است. دریافت از لینک زیر .:
http://s8.picofile.com/file/8305957550/20_Poster_Ostad_Eftekhari_Designed_by_59_01_04_2016_.jpg
- آشناییام با نوای علیرضا افتخاری بازمیگردد به نیمه دهه شصت که ۵-۶ ساله بودم. ...
آنزمان تصنیفهای مهرورزان و آتش دل از رادیو پخش میشد و شنیدنشان با آنکه نام خوانندهاش را نمیدانستم،
دلپذیر بود. ... آنروزها میگفتند که ایرج دوباره میخواند (بخاطر شباهت صدای آنزمان افتخاری به ایرج).
بعد در خرداد ۶۸، هر روز که آواز دشتستانی افتخاری از کانال یک پخش میشد، با خود فکر میکردم،
که صاحب این صدای پخته، چند سال دارد؟. سپس در اوایل دهه هفتاد، روزی در -صبح جمعه با شما-،
آهنگ شورعاشقانه اولینبار از رادیو پخش شد که بسیار گیرا بود. سپس پاییز ۷۳ که "نازنگاه" منتشر شد،
و کانال یک هم آنرا پخش میکرد، با خرید نوار نازنگاه و همچنین شورعشق، شدم هوادار علیرضا افتخاری،
و به جرگه علاقمندان هنرشان پیوستم، و پس از آن نیز، نوارهایشان که قبلتر منتشر شده بود را تهیه کردم.
http://s4.picofile.com/file/8183171534/Noruze_1375_Alireza_Eftekhari_Ali_Rostamian.wmv.html
بعد با آغاز سال ۱۳۷۵ که علیرضا افتخاری روز اول نوروز، تصنیف "یارا یارا(در هوای تو)"،
از آلبوم نیلوفرانه را در تلویزیون اجرا داشتند (فایل تصویری بالا)، در طی بهار آنسال، هفتهای دوسه بار،
به نوارفروشی ارغوان(آقا مهران) سرمیزدم و بسیار تشنه ی انتشار و شنیدن "نیلوفرانه" بودم،
تا اینکه سرانجام در پایان اردیبهشت و یا آغاز خردادماه آنسال ۱۳۷۵، "نوار نیلوفرانه" منتشر شد. ...
قصدم در این مقدمه زیاده گویی نیست و از سوی دیگر، هنرمند گرامی "میلاد محمدی"،
چندین سال پیش با نگارش مقاله جامع بازیگر صدا، به بررسی اجمالی از روند انتشار،
محتوای آثار علیرضا افتخاری و همچنین حاشیههایی که هر آلبوم بهمراه داشت بخوبی پرداختند.
(مقاله جامع بازیگر صدا ~ میلاد محمدی):
http://khorshideshabestan.blogfa.com/post-46.aspx
(نوروز ۱۳۷۵):
http://www.mediafire.com/file/zthgzxhzmlw/noroozi-+eftekhari.mp4
http://khorshideshabestan.blogfa.com/post-45.aspx
اما اکنون به بهانه ی این گفتار و فایلهایی که تقدیم میگردند، این نکته را سرانجام میگویم،
که زمستان ۱۳۷۷ - زمانی که آلبوم فاخر "افسانه" (آهنگساز استاد زنده یاد "علی جعفریان") منتشر شد،
تا دو هفته پس از پخش آن در نوارفروشیها، این اثربیهمتا، بدون هیچ پوستر و تبلیغاتی عرضه میشد،
و بجز مشتریهای پیگیر، باقی مخاطبان از انتشار آن بیخبر بودند. ... سرانجام پس از دو هفته،
یک پوستر بسیار کوچک برای این "آلبوم ماندگار با درجه ی کیفی جهانی"، بر شیشه ی مغازهها نمایان شد.
نکته انتقادبرانگیز دیگر این بود، که جلد نوار افسانه، سپس سیدی و به همان نسبت آن پوستر کوچک اش،
صرفه نظر از طراحی با احساسی که داشت (گرافیست: زیبا رحیمی)، اما بدون تصویر افتخاری بود.
این مورد ضربه سنگینی به مساله فروش و موجودیت این آفرینه ی ممتاز وارد کرد و آلبوم افسانه،
با آنکه میتوانست به فروشی بالا و میلیونی دست یابد، شوربختانه از لحاظ تجاری موفقیتی بهمراه نداشت،
و همین دلیل سبب شد که ناشران پویای آنزمان، که نبض بازار نوار و کاست را در دست داشتند،
با آهنگساز فقید آلبوم - استاد علی جعفریان، برای انتشار آثاری که ایشان در قالب یک آلبوم مستقل دیگر،
برای علیرضا افتخاری ساخته بودند همکاری ننمایند، و فقط چند سال بعدش ۱۳۸۲ تک آهنگ قصه شمع،
در آلبومی با همین نام از سوی کمپانی سروش منتشر شد. ... همان زمان که نوار افسانه انتشار یافت،
بخاطر تعجب از نبودن عکس علیرضا افتخاری بر روی جلد، وقتی مطلب را با فرزند استاد جعفریان -
مطرح داشتم، دلیل این کمبود آنگونه روشن شد که کمپانی سروش قانونی داشت آنزمان (اکنون را نمیدانم)،
که اگر برای اولین بار از خوانندهای نوار انتشار میداشت، جلد آن نمیبایست عکس از خواننده داشته باشد،
اما اگر همکاریها به آلبومهای دوم و سوم برسد، آنوقت عکس خواننده نیز روی جلد و پوستر قرار میگیرد.
کمپانی سروش با این قانون عجیب و غریب و مندرآوردی، سبب شد که آلبوم جاودان "افسانه"،
آنگونه که شایستگی اش بود، به مخاطب معرفی نگردد. ... ... ...
نکته۱).:
*طرح جلد بسیار خوب نوار -افسانه- که بسال ۱۳۷۷ انتشار یافت - گرافیست: خانم زیبا رحیمی.
(نسخه ی باکیفیت اسکن جلد نوار و سیدی این آلبوم ماندگار، در مجموعه زیر موجود میباشد) ...
نکته۲).:
*در مجموعه اسکنهایی که چند پارگراف بعد تقدیم میگردند،
جلد و پشت جلد نوار "گل میخک(نشر زمستان۱۳۷۹)" نیز موجود است.
در داخل جلد آن از من تشکر شده است. ... دلیلش را قبل مطرح داشتم .:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t25p150-topic#9250
چرا که طراح اول جلد این آلبوم موسیقی، اینجانب بودم که البته پس از مدتی (قبل از انتشار نوارش)،
از طرف ناشر، درخواست فایل PSD-Layers جلدی که طراحی داشتم را نمودند، من هم ارائه دادم،
و بعد که کار منتشر شد، دیدم که طرح جلدش بناگاه فرق کرده، اما اساس قالب بندی طراحی کار را،
از لایههای اینجانب استفاده داشتند. در تصویر مقایسهای زیر، بخش بالایی، جلدیست که من طراحی داشتم،
و در زیر آن، جلدیست که در نهایت با هنر گرافیک؟ انتشارات، با بهره گیری از قالب اصلی طراحی ام،
مستقلانه انجام دادند و بچاپ نهایی رسید، و بعد هم برای جلد سیدی آلبوم روی سخن نیز بهمین ترتیب.
- این تصویر مقایسهای، خیلی خوب نشان میدهد که جهان سوم یعنی جایی که خیلی راحت،
بر روی کار و سلیقه هنری خط میکشند، سپس بنا به دیدگاههای غیرکارشناسی خود،
کاری مندرآوردی انجام داده و به بازار تزریق میکنند. ...
جالب اینجاست که حتا عکس استادافتخاری که در چاپ نهایی جلد بکار برده اند را،
آمده اند و هوریزنتال کردند و تصویرهوریزنتالی با مدل برش مو، کج و کوله بنظر میرسد.
- در ضمن، رنگ مناسب قهوهای زمینه که در نسخه چاپ نهایی جلد و پوسترش بکار بردند،
بخاطر آنست که پاییز ۱۳۷۹، وقتی پیشنهاد انجام طراحی جلد نوار تازه را به ایشان دادم،
اپتدا گفتند اگر دیدگاهی داری بنویس! همچون مقاله. ... من هم با توجه به روانشناسی رنگها،
و ارتباطش در نقاشی و گرافیک، دو-سه صفحه نوشتم که از آنجا که مجموعه نواری که قصد انتشار دارید،
آهنگهایی قدیمی هستند (و "مهرداد پازوکی" نیز در تنظیمشان از ساز کلارینت-قرهنی- استفاده فرمودند)،
باید جلد و حال و هوای گرافیکی کار، در والورهای قهوهای و کرمرنگ باشد چراکه رنگهای یادشده،
آورنده و رساننده حس -قدیم و نوستالژی- هستند. / سپس ناشر که بناگاه دست در کار طراحی جلد برد،
این دیدگاه کارشناسانه ی رنگشناسی را بکار برد و حداقل رنگ زمینه کار، مناسب از آب درآمد.
- حرف دیگر اینکه، افراد و نهادهایی که تقاضای فایل PSD-Layers از گرافیست مینمایند،
براستی که کارشان بیشرمانه است ...،
(اگر هنری داری، خود برو و مستقل انجام بده، نه اینکه سلیقه و زحمت دیگری را ...)
- همچنین یادمان باشد که جهان سوم یعنی جایی که برای طراحی جلد محصولات فرهنگی،
عکس روی جلد هنرمند را، باید بزرگ بیندازند بیآنکه حتا کمپوزسیونی برای اینکار در نظر گیرند.
زیاده گوییهایم نه بخاطر اینکه خود در طراحی جلد آلبوم رویسخن و آلبوم بعدیاش(خوش آمدی) بودم،
بلکه بخاطر اینکه مشت نشان از خروار در سیستم فکری نادرست در بخش فرهنگی جهان سوم است.
اینجانب ۵۹، بزودی، 4هارpایانم را میفروشم و با پولشان میروم میشوم تهیهکنندهیییعمورفرهنگی.
... پینوشت: قبل از چاپ نوار بالا، اسم آهنگ اولش، نام بامسمای "چشم آهو" بود که داخل جلد نوشته بودم.
اما بناگاه قبل از نشر کار، یعنی زمانی که تغییر جلد دادند، نام آهنگ را هم به "چشم شهلا" تغییر دادند.
یعنی هنر و ادبیات و فرهنگ فرستاده شدند تا بروند برای خودشان بوق بزنند ... (تو فقط سوت بزن...)
.
.
.
*توضیح: مجموعه اسکنها را آغاز سال ۲۰۱۶ انجام و آماده ساخته بودم،
که همان زمان نیز اولین بار در یاهو گروپ هواداران علیرضا افتخاری قرار دادم.
حال از آنجا که روی سخن، نوار و سیدی و یادمانه و نوستالژیست،
با افتخار در فروم رویایی نیز قرار میگیرند ...
*مراتب سپاس خود را خدمت عکاسان و طراحان گرافیست راستین و خوشذوقی که،
در میان جلد آلبومهای استادافتخاری، آثار گرافیکیشان چشمنواز و خوشطرح است بیان میارم.
هنرمندان راستینی چون گرامیان: "مصطفی(سعید)معظمی"، "نادر خطیبی"،
"زیبا رحیمی"، "علیرضا دانش"، "علی سمیعی مقدم" و ....
- - - - - - - - - - -
* و همچنین از این فرصت ایجادشده استفاده مینمایم و سرانجام،
مراتب سپاس خود را خدمت یکی دیگر از هنرمندان با احساس -
در زمینه طراحی گرافیکی جلد محصولات صوتی .:
-سرکار خانم "مژگان شجریان"-، با نهایت احترام بیان میدارم. ...
سوای سلیقه موسیقایی اینجانب که هیچگاه نتوانستم مخاطب صدای پدرشان باشم،
اما تمام جلد نوارها و سیدیهایی که هنرمند گرامی مژگان شجریان،
برای پدر و برادرشان طراحی نمودند، از بالاترین سطح هنری برخوردارند.
http://delawaz.com/wp-content/uploads/2013/05/header-del1-e1449432717278.jpg
www.mojganshajarian.com
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگی. ...
- یاران ارجمند، مجموعه زیر شامل اسکن کامل با بالاترین کیفیت (۳۰۰ دی پیآی)،
از جلد و پشت جلد ۳۱ نوار و ۱۰ سیدی از آثار اجراشده با صدای ماندگار علیرضا افتخاری میباشد،
که از آغاز دهه شصت تا پایان دهه هشتاد منتشر شدند. البته لازم به یادآوریست که بویژه در مورد نوارها،
همه را کامل داشتم که به سبب امانت داده شدن، برخی را دیگر در آرشیو ندارم و نتوانستم اسکن نمایم.
(هر سه فایل فشرده را بارگیری، سپس باهم انتخاب و از حالت فشرده خارج سازید) .:
http://s6.picofile.com/file/8240619050/J_A_A_E_60_70_80_part1.rar.html
http://s7.picofile.com/file/8240621092/J_A_A_E_60_70_80_part2.rar.html
http://s6.picofile.com/file/8240621634/J_A_A_E_60_70_80_part3.rar.html
- مجموعه اسکن جلد نوارها و سیدیهایی که پیش روست (۹۵ تصویر)، همانند یک تاریخ است،
همچو آلبومی ارزشمند که برگهایش یادمانههای سه دهه متوالی (۶۰~۷۰~۸۰) را شامل میگردند.
استاد علیرضا افتخاری، سهم بسزا و هنایشگزاری در تاریخ موسیقی ایرانزمین داشته و دارند. ...
امید آنکه نشر آثار شایسته با نوای ایشان همچنان ادامه یابد. البته زمان و دورانی که پیش روی داریم،
چه در ایران و چه در سایر کشورهای جهان، گذریست که شوربختانه بواسطه ی گسترش نسل دیجیتال،
سبب شده تا مبحث تولیدات موسیقایی در قالب آلبوم به سبک قدیم، دیگر نتواند حضور خود را نشانگر باشد.
ناشران از جهت مالی قادر به تولید آلبومهای موسیقی نیستند، چون هر چه که انتشار یابد پس از چند ثانیه،
بطور رایگان در نت قرار میگیرد. و همچنین از سوی دیگر، در جهان سوم بویژه در دوران کنونی،
کارها بخاطر ملاحظههای مالی و عوامل جانبی، دیگر دست کاردان سپرده نمیشوند. ...
..................................
- و کلام پایانی برای این مبحث و گفتگو اینکه، بر اساس آنچه که بیاد دارم،
اولین نسل سیدی موسیقی ایرانی(سنتی) تولیدشده در داخل کشور ~ آغاز دهه هفتاد،
مربوط به آلبومهای خواندهشده با صدای جناب آقای "ملکمحمد مسعودی" بود. ...
- - - - - -
- همچنین اولین آلبوم با صدای علیرضا افتخاری که پس از نوارش، در قالب سیدی هم منتشر شد،
آلبوم غریبستان بود که از سال ۱۳۷۲ یا ۷۳، سیدی آن موجود بود. با طرح جلد هنرمندانه ی زیر .:
(که سپس با شهرت و فروش چند میلیونی نیلوفرانه در ۱۳۷۵، و سیدیاش که سه سال بعدش منتشر شد،
دیگر نوارهای علیرضا افتخاری از دهه ۶۰ و آغاز ۷۰ نیز، به ترتیب در قالب سیدی هم منتشر شدند).
البته آغاز و میانه هفتاد، هنوز ضبط سیدیدار نداشتم و با ایستادن در پشت ویترین نوارفروشیها -
و تماشای جلد سیدیهای صوتی معدودی که تازه آنزمان در نیمه ی اول دهه ی هفتاد به انتشار میرسیدند،
آرزوی پرحسرتی را میپروراندم که پس چه زمان شنیدن صدا با کیفیت سیدی را تجربه خواهم داشت؟.
تا اینکه سرانجام بهار ۱۳۷۹، زمانی که سیدیهای -نیلوفرانه- و -افسانه- تقریب باهم منتشر شدند،
با خرید آنها تصمیم گرفتم که با هر سختی پولی و مالی که شده، یک ضبط صوت سیدیدار نیز بخرم،
و به لذت شنیدن موسیقی با کیفیت سیدی دست یابم، که چنین نیز شد. ...
(By 59 - 2004).:
(HQ).:
*پینوشت و خاطرات سربازی ۵۰ روزه ... .:
- ... زمانی که تابستان ۱۳۷۸، آلبوم عطرسوسن با صدای علیرضا افتخاری منتشر شد،
با ایجاد شانسی که پدید آمد، با آنکه دانشجو بودم و میبایست ترم اول گرافیک را در آن تابستان میگذراندم،
با پرداخت بیست هزار تومان به دانشگاه، مرخصی یک ترمی گرفتم، و همانند بسیاری از پسران همنسل،
با احتساب اینکه دیپلمه بشمار میآمدم، خدمت نظام وظیفه را به مبلغ یک میلیون تومان خریدم. ...
(اگر اشتباه نکنم، سرباز لیسانسدار مبلغش ۲ میلیون تومان بود، فوق لیسانس ۳ میلیون،
و مشمول دارای مدرک دکترا ۵ میلیون تومان، آنزمان ۱۳۷۸ قیمت خرید سربازیاش بود)
... البته دوران آموزشی سربازی را بصورت کوتاه شده میبایست میگذراندیم.
اپتدا گفتند یک ماه آموزشی، اما وقتی پایمان به پادگان و حساب و کتاب رسید،
نزدیک به پنجاه روز آموزشی گذراندیم و دو بار هم در این مدت، به میدان تیر رفتیم و تیر انداختیم. ...
همان پنجاه روز آموزشی، خوب رس همه مان را کشید و گوشی را داد دستمان که سربازی یعنی چه!. ...
- با آغاز ۱۳۷۸ و شروع فروش سربازی، بسیاری از نام آشنایان جوان نیز سربازیشان را خریدند.
یادم هست در پادگانی که آموزشی میگذراندیم، در گروهانمان، فرزند برومند جناب اکبررحمتی نیز بودند.
همچنین پسر آقای گرگین هم در گروهان کناری ما بودند. ... قبل از آن هم، پارساپیروزفر،
خشایاراعتمادی، عادلفردوسیپور و دیگر افراد مشهور جوان و مشمولسربازی آن زمان،
یا در پادگان ما و یا در پادگان دیگری که نامهایشان از لحاظ امنیتی نباید نوشته گردد(لبخند)،
دوره آموزشی را گذرانده و کارت سبز پایان خدمت را دریافت داشته بودند. ...
(اتفاق نام آن پادگان که اطراف شهر بود را در نت سرچ کردم،
دیدم که اکنون بجایش >خوشبختانه< مرکز تفریحی ساخته اند) ...
.....................................
- از دوران آموزشی دوماههای که بهمراه همسنگران گذراندیم، سه خاطره بیادگار ماند.
از آنجا که خاطره ی آخری(سومی) فضای خوشایندی ندارد،
اپتدا آنرا بیان میدارم تا این پست با فضای گرفته تمام نگردد.
......................................
*خاطره ی سوم از دوران آموزشی سربازی - تابستان ۱۳۷۸ ...
(خاطرهای که خنده دار نیست ...)
- در دوران آموزشی خدمت اجباری و نامفهوم سربازی،
شخصیت جوانها را در مملکت خودشان تا میتوانند خرد میکنند.
اوج این رفتارها، چندباری بود که ما را به میدان تیر بردند. ...
وقتی به آنجا رسیدم، پس از چند دقیقه، یک ماشین مدل بالای خارجی آنزمان آمد،
سپس شخصیزیربط با ظاهری بسیار جدی و البته بسیار هم ورزیده، از آن پیاده شد. ...
از حق که نگذریم پیدا بود اگر مدتی در کوه و صحرا هم باشد، میتواند از پس سختیها برآید.
ایشان بلندگویی داشت و قبل از اینکه تیراندازی شروع شود، هر چه ناسزا بود بیان فرمود -
در اصل، مهم بودن آن فضا و خطر اسلحه را توضیح میداد. ...
سپس ماشین آمبولانسی با جیغ قرمز و ممتدش کنار اتومبیل مدلبالای او قرار گرفت.
شخصزیربط ادامه داد که این آمبولانس را میبینید؟،
میدانید چرا اینجاست؟ ... آمده تا نعش تکتکتان را جمع کند.
سپس نکات لازم تیراندازی دونفری و گرفتن کلاه برای جمع آوری پوکه و غیره را توضیح داد.
بعد پروسه ی واقعی تیراندازی و آن سیبل معروفی که بر روی کوه و تپه مقابل ما بود آغاز شد.
اسلحههای جنگی و واقعی، نشانه گرفتن و چکاندن ماشهشان یک مساله است،
و آن لگد بیادماندنی که قنداق تفنگ اپتدا به شانه تیرانداز و سپس پسلرزهی بعدش،
که در کل بدن طرف ایجاد میشود، مساله جدا و غیرقابل توصیف دیگری ست.
سوای آن لحظات، همچنین در حین تیراندازی، یکیدو سرباز رده بالاتر،
با میلههای آهنی(لوله تمیز کن اسلحه)، به کمر و پشت همه ضربه میزدند.
پس از پایان کار، پوکهها را شمردند و گفتند کم است.
برای همین چند نفر از بچهها را با فحش و تهدید برهنه کردند تا کامل بگردندشان.
.................................
*خاطره ی اول از دوران آموزشی سربازی - تابستان ۱۳۷۸ ...
- در یکی از مراسم صبحگاه روزهای آغازین از دوران آموزشی،
جناب سروان اعلام کرد که اگر کسی خوشخط است بگوید تا در کاردفتری از او استفاده کنیم.
از آنجا که تابستان و هوا گرم بود و ما را دایم زیر تیغ آفتاب به چپچپ و به راستراست مینمودند،
و من هم خطم بد نبود، خواستم دست بالا کنم و برم برای انجام کاردفتری کنار پنکه و پارچ آب یخ ...
اما ترسیدم، با خود گفتم که آمدیم و جناب سرهنگ اصلی، از خطم خوشش نیامد، آنوقت چه کنم؟.
از اینرو خودسانسوری بزدلانهای انجام دادم و نفر دیگری که دستش را نصفهنیمه بالا برده بود را،
برای انجام کاردفتری پذیرفتند. دو-سه روزی از آن مساله گذشت که یک روز صبح زود در صبحگاه،
از آنسوی پادگان که سمت ما بود، دیدیدم سربازی را سینهخیر به تمرین وامیدارند و از او کار میکشند.
بعد سروان آمد پای تریبون و گفت: "اینرا میبینید! این دروغگو همانیست که خود را جای خطاط جا زده،
اما خطش از من هم بدتر است (بچهها خندیدند) ایشان گفت نخندید مگر هوس سینهخیر کنارش کردید!،
(بعد صدایی صاف کرد و ادامه داد) اینست نتیجه دروغگویی آنهم در پادگان. حواستان خوب جمع باشد!".
(پینوشت نگارنده: آن سرباز با آنکه بدخط بود، اما اعتمادبنفسش قابل تقدیر بود ... لبخند)
.................................
*خاطره ی دیگر از دوران آموزشی سربازی - تابستان ۱۳۷۸ ...
- از آنجا که با همخدمتیها همگی متولد انتهای دهه ۵۰ یعنی سالهای ۵۹، ۵۸ و حتا قبلتر از آن بودیم،
همانند فضای فروم رویایی، با یکدیگر همنسل میشدیم و حال و هوای فکریمان بهم نزدیک بود. ...
از اینرو یکی از جنابسروانان که مسوول گروهان کناری بود و اندامش از دید خود تکاورانه،
بچهها نامش را گذاشته بودند "دراگو". ... براستی هم همانند دراگو بود چون کمربندش را سفت میبست،
چهارشانه هم بود و هر زمان که راه میرفت، انگار کارتون دهکده ی ...، از جلویمان رد میشد.
اتفاق بسیار هم انسان خنده رو و مثبتی بود و هربار که میدیدیمش با روحیه ی شادابی داشت،
برخلاف محیط و فضای خشک پادگان، با لبخندش انگار جوکی که تا بحال نشنیده بود را،
برای خود تعریف میکرد، ... از اینرو هیچگاه حتا گمان نمیداشتیم که روزی عصبانی شود. ...
سرانجام این نام تخلصگونه بگوشش رسید، از اینرو در یکی از مراسم گرگ و میش آسمان صبحگاه،
با حالتی جدی و عصبانی پشت میکروفون قرار گرفت و گفت: "برخی دیگر وقاحت را به آخر رسانده اند،
به من میگویند -دراگو!-". ... ایشان این نام را که گفت، واژه -دراگو- از بلندگو در تمام پادگان پیچید،
و چندبار همانند اکوی دستگاه آمپیلیفایر تکرار شد ... دراگو دراگو دراگو ...
ما سربازها همه زدیم زیره خنده. ... جنابسروان عصبانیتش بیشتر شد و گفت:
"نخندید آقا نخندید!، مگر دلتان برای کلاغپر و سینهخیز اضافی تنگ شده؟،... نخند آقا! ..."
https://fa.wikipedia.org/wiki/قلعهمرغی
یاد خاطرات گرامی ~ سلامت باشید ~ وقت خوش
- آگهی خدمت یاران ارجمند:
با تماسها، پیگیریها و رایزنیهایی که -امیلیانو گرامی- انجام دانند،
فرومرویایی برای اولینبار اقدام به پخش ماهوارهای مصاحبه و گفتگو،
با یکی از مشهوران عرصه ی نوستالژی خواهد داشت که زمان آن،
با توجه به فراهم سازیهای لازم فنی و سمعیبصری پخش مستقیم،
بنا به تقویم پارسی، نیمه اول مهرماه - دو هفته دیگر خواهد بود.
بدیهیست که زمان دقیق پخش این واقعهی شگفت و سرنوشتساز،
متقاسدن در فروم اعلام خواهد شد. لازم به پیشاطلاعرسانی ست،
که شخصیتشخیص رویسخن، افشاگری از دهه۶۰ خواهند داشت.
..............................
..............................
..............................
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام به همه ی دوستان عزیزم.
2. یه سلام ویژه هم خدمت "59" عزیز؛ که، با دو ارساله ی اخیرش کلی سرگممون کرد؛ و به قول خودش، مث یه ماهنامه چند روزی طول کشید تا تموم مطالب رو خوندیم و لذت بردیم.
البته، "دروغ چرا"، من همیشه وقتی شروع به خوندن نوشته های این دوست عزیزمون می کنم، نمی تونم تا آخرش نخونم و یک تِیک می رم جلو؛ اما، برای پاسخ دادن به این نوشته ها؛ که، سطر سطرشون با وقت گذاشتن و احساس نوشته شده ن، بی انصافیه اگه بخوام یک تِیک پاسخ بدم.
برای همین پاسخ دادنم از امروز که شروع کرده م، به احتمال زیاد حداقل سه، چهار روز طول می کِشه و سعی می کنم قبل از نیمه ی مهر، پاسخ رو بذارم؛ چون، بی صبرانه منتظر نوشته های جدید هستم.
3. "59" عزیز؛ همون طور که بالا گفتم، درست مثل زمانایی که کتاب های باحال برای مطالعه به دست می گرفتم، یا درست مثل روزهایی که از دکه ی مطبوعات "کارتون" یا "هزار قصه" یا "دانستنی ها" و ... می گرفتم، یک نفس همه ی مطالب شما رو خوندم و الآن که می خوام پاسخ بدم، دوباره و تیکه تیکه می خونم و می یاییم جلو.
4. اولاً پیشاپیش بگم ممکنه بعضی از قسمت ها رو پاسخ کوتاهی داده باشم، یا خیلی روشون زوم نکنم.
شما اینو بی زحمت به حساب سهل انگاری نذار. به حساب این بذار که یا واقعاً سوادشو ندارم (مثل بخش های سینمای روسیه و بازیگرانی که ازشون نام برده و می برید) یا گاهی جنابعالی اون قدر در اون نوشته سنگ تموم گذاشتید که بنده واقعاً چیزی برای عرضه کردن ندارم (مثل بخش هایی که از افراد مورد علاقه تون؛ بخصوص، جناب "افتخاری" نوشته اید.)
5. خوب شروع کنیم؟
_ "بع ... له!"
6. خوندن تاریخچه ی "آب شنگولی" خیلی بامزه بود. چقدر ساده بوده و می شده حدس بزنیم؛ اما، چرا هیچ وقت به ذهن ما نرسیده؟
اینجاست که نشون می ده کی استاده و کی شاگرد.
عالی بود. بسیار جالب و آموزنده.
اتفاقاً اسم یکی از قسمت های "دیرین دیرین" آقای "علی درخشی" دقیقاً همین "آب شنگولی"ه و به ایشون هم خرده نگرفته ن، تو نگو که اصلاً جنبه ی بدی نداشته که هیچ، خیلی هم خوبه انگار.
7. بله، واقعاً خیلی خوب شد و مشکل بزرگی هم حل شد. خیلی هم عالی.
8. ینی اون عکس سیب زمینی ها؛ بخصوص، اگه زیر قابلمه ی ماکارونی یا استامبولی پلو چیده شده باشن، مردافکنن!
حالا اگه یه آشپز حرفه ای پیدا شه یه چوکولو زعفرون هم به اون ته دیگ های سیب زمینی بزنه؛ که دیگه، نگو و نپرس!
در ضمن خوشحالم که در مورد شیشلیک با همدیگه هم عقیده ایم و مشخصه که جزو انتخاب های نخست شما باید باشه. من هم هم!
هر چی نباشه، هر دو مون یه زمانی "گامبو"یی بودیم برای خودمون! دی دو نقطه.
9. خوب شد از اون "مینی پیانو"ها یادی کردید؛ چون، امروز دوباره جستجوشون کردم و به عکس ها و کارهای جدیدتری رسیدم؛ که، دوست دارم با شما و دوستان به اشتراک بذارمشون. امیدوارم تکراری نباشن:
تقدیم با عشق و خاطره:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/l/5/u/xl5u6azlijkjddbsx5yvx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/e/h/s/xehspucpyzy4jnhra66v_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/9/4/b/x94bwm76bf74i9fn1yeh_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/3/s/q/x3sqif7a1piuzu9bq7yx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/i/x/z/xixz2pc3bjfatk6zmv1q_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/d/c/m/xdcm24xywapn7s8h5fxb1_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/2/y/t/x2yth85s32r894w5cwtr5_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/6/q/m/x6qmf479by2k26sduxe_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/m/q/q/xmqqz38p9vwd73jq1l6_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/7/f/s/x7fs6163agh8zyg9frzk_t.jpg]
10. سیر واقعاً ترکیب جالبیه.
علت گرایش آدم ها به فست فود؛ بخصوص، سوسیس و کالباس، دقیقاً سیریه که درش به کار رفته؛ البته، روش کارهایی هم می شه و به فرمولاسیون های جالب و مرموزی می رسن. فرمول هایی که به قول استادمون تو دانشگاه، باعث می شن عصاره ای ساخته شه؛ که اگه، چشم یکیو ببندن و اون عصاره رو با عرض معذرت به لجن هم بزنن، اون شخص به واسطه ی بوی تحریک کننده ش، اون لجن رو می خوره و اگه بهش نگیم، اصلاً متوجه نمی شه که چی بوده!
در مورد خاصیت داروییش هم که دقیقاً حق با شماست.
گرچه، من هیچ وقت خوردنی ها رو برای دارو و درمان نخورده م؛ جز، یک بار؛ که، قبلاً بحثش شد. یادتونه دیگه؟
11. اتفاقاً فکر بسیار عالی ای کردید؛ در مورد؛ پست های طولانی و "ماهنامه وار".
شما همیشه ایده های جالب و رسایی داشته و دارید؛ و البته، قلمی شیواتر.
به شخصه خیلی هم لذت بردم از این پست و نوشته های طولانی.
پس مدتی به همین شیوه می ریم جلو تا باز ببینیم چه ایده ای به نظرتون می رسه.
12. آخ، آخ، آخ.
ینی "عمو ترامپ" رو ناراحت کردی؟
من اگه بودم و یکی از اون اخم هاش بهم می کرد یا تهدیدم می کرد که "گزینه م روی میزت" کلللی می ترسیدم و می رفتم فرمانداری تگزاس رو هم چند روزی دست می گرفتم.
چه اشکالی داره؟ هم فاله و هم تماشا.
تازه مگه اینا خودشون کار می کنن؟
نه!
کافیه که یکی، دو تا مشاور داشته باشی. همه چی حله!
"به همین راحتی!"
13. بله. فیلم های سه بعدی سرگرمی جدیدی نیستن؛ اما، سه بعدی با کیفیت های عالی، برای چند سری اولش سرگرم کننده ست واقعاً؛ اما، چند تا فیلم که می بینی، دیگه بقیه ش برا آدم جذابیتی نداره.
فیلمنامه ی عالی به نظر من کارکرد و قدرت جذبش هزار برابر جلوه های بصری و تری دی و ایچ دی و این حرفاست و مطمئناً این تب سه بعدی بازی هم تا چند سال دیگه فروکش می کنه و باز کِی بیدار می شه، شاید ما نباشیم.
14. دادا، ینی شما اهل جک باکس (به قول فرهنگ زنده یاد "حییم": "علی ورجه"!)
(فکرشو بکن: علی ورجه! خخخخخخخخخخخ. آخرشه، نه؟)
هم بودی و این مسیرهای بلند و جاده های پر کاکتوس رو هم می رفتی و باز "عمو" رو این قدر ناراحن کردی؟
واقعاً از "خشم مش موشی" نترسیدی؟
ینی دل بزرگی داری!
من که باورم نمی شه.
یک عدد D با دو عدد نخطه!
15. بله.
اتفاقاً می گن تو اون روزی هم که "عمو" رفته بوده حموم و اون ماجراها، آقای "محمد حافظ" این بیت رو به افتخار ایشون و در حالی که یه "کوکا"ی تگری برای ایشون باز می کرده که بزنن به بَدَن، سروده:
"دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
از حموم آمده و بد جوری هم سوخته بود"
روایت داریم که ایشون هم مث خیلی از ماها اون روز تو حموم سه ساعت مشغول تنظیم شیر آب گرم و سرد بوده، آخرش هم سوخته ولی!
"عَخِی"!
16. "59" گرامی و همراه، امروز روز دوم پاسخ دهی به نوشته های شماست:
تقدیم با عشق:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/e/4/b/xe4bffzql25gbtty7trmj_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/v/k/x/xvkx5gut6gipnxncx7tvu_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/u/6/s/xu6sw6wsa7ys4s6vks7n_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/m/z/y/xmzyqemzk6twt77vqxywl_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/3/b/t/x3btw13e1yye4musc5w_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/y/3/x/xy3xt8vxumdt3ynujvbc_t.jpg]
چند تا کار دیگه تو همون سبک هم کنار اون عکس درخواستی داشتم؛ که، تقدیم کردم.
قابلی نداشت.
17. خاطرات و توصیفی که از آقای "افتخاری" عزیز داشتید، در این زمانه خیلی باورنکردنی و جالبه.
واقعاً کمتر کسی مث ایشون پیدا می شه. دمشون گرم.
و این قسمت اون قسمتی بود که عرض کرده بودم سطر سطرشو با احساس تمام نوشتید و مشخصه با دل می رفتید جلو.
خیلی هم عالی و خوب.
و به شخصه قبلاً "افتخاری نامه" رو که از جنابعالی و دوستان خوبتون به یادگار داشتم؛ اما، هدیه های ارزشمند این بارتون رو سریعاً گرفتم؛ چون، مطمئن بودم ناب و ارزشمندن.
همین طور هم بود. جلد نوار کاست ها؛ جدای از این که از شما رسید و خیلی ارزشمندن، منو برد به هزار سال پیش انگار.
با سی دی های ایشون خاطره نداشتم؛ چون، در اون دوران درس می خوندم و خوب، بعدش هم که MP3 ها و کالکشن های این مدلی اومدن و برای ما به صرفه نبود پول به سی دی های گرون قیمت بدیم؛ اما، عشق و علاقه ی شما به استاد ستودنیه، واقعاً.
از دیدن عکس ها و امضا و دستخط ایشون، عکس های "آقا مهران" و مطالعه ی دلنوشته های شما بسیار لذت بردم و باز هم ممنونم؛ از این که، با ما کاورها رو به اشتراک گذاشتید. از جناب "قره باغی" عزیز هم باز هم متشکریم.
حیف که یه تعدادی شون رو از دست دادید و خیلی دلم گرفت.
و واقعاً لعنت به کسانی که رو خودشون اسم دوست می ذارن و در کمال نامردی چیزی رو به امانت می برن و دیگه برنمی گردونن.
ببخشید که این قدر تند نوشتم. خیلی از این افراد بیزارم. اینا باعث می شن دیگه حتا به آدم های سزاوار هم آدم اطمینان نکنه و اینجاست که رسم اعتماد و همباوری از میون می ره و به قول شما "کارما" قطع می شه.
حیف واقعاً.
این آدم ها درست هم نمی شن و به فرض محال هم که اون شیء رو به دست آدم برسونن، یا درش خدشه وارد کرده ن؛ که، باز بی ارزشش کرده ن، یا خنجری به قلبت زده ن که زخمش تا ابد هست.
آدم از این می سوزه که گاهی هم که مستقیم و رک و راست بهشون می گی، با وقاحت تو چشم آدم نگاه می کنن و می گن: "حالا مگه چقدر پولش بود/ چقدر ارزش داشت؟" و از این حرف های بدتر از عمل زشتشون.
اینجاست که یه زنده یاد "بروس علی" فقط کم داریم که "قیدو"یی بگه و جفت پا بیاد تو دهن گشادشون و بعدش که می یاد رو زمین ("بروس علی" رو عرض می کنم) با خشم بی نهایت، چنان نگاهی به اون ها بندازه و از خشم، رگای گردنش بزنن بیرون و کله ش موج های خفیفی داشته باشه؛ که، طرف اگه هم زنده مونده، از این نگاهه نفس آخرش بیاد به لبش!
آخیش! دلم خنک شد!
آخیش!
[img=https://img.overpic.net/thumbs/b/h/t/xbht8icj9x8cvjem41w_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/p/r/t/xprtbq8gsbhpvhjte2emu_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/k/h/i/xkhiia2lxpzba2dd6ulhw_t.jpg]
18. قدرت بی رحم رسانه ها همیشه بوده و هست و پیش تر هم درباره ش بحث کردیم.
به قول "مادرن تاکینگ" عزیز یا Thomas Anders و Dieter Bohlen:
"TV makes it,
TV even breaks it!"
"رسانه بت می تراشه
(و هر وقت هم که دلش بخواد) حتا می زنه می شکنش!"
اما، به راستی که دوستدارانی همیشه هستن که یاد بزرگان رو زنده نگه دارن و "علیرضا افتخاری" چه بخوان و چه نخوان، جزئی از تاریخ این مملکته و نام بزرگش باقی می مونه. اینو همه مطمئنیم.
19. راستش وقتی برای اولین بار لینک جنابعالی رو با عنوان زیر دیدم:
"تصنیف و آوازخوانی مسلط و قدرتمند استاد علیرضا افتخاری،
در برنامه تلویزیونی بطور زنده و ناگهانی - آذرماه ۱۳۹۴ .:
(ادیت و آماده سازی فایل صوتی، توسط ۵۹)"
خیلی کنجکاو شدم که بدونم این کدوم برنامه ست و ایا می شه نسخه ی ویدئویی اون رو هم گیر آورد یا نه.
از حق نگذریم، جنابعالی هم بهترین قسمت هاشو جدا و سر هم کرده بودید و به این اشتیاق من اضافه کرد!
به این لینک رسیدم؛ که، به احتمال زیاد شما دیدیدش و برای سایر دوستان عرض می کنم:
http://dastpokhtha.ir/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%81%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%80%D9%80-%D9%86%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88/
با این عنوان:
"علیرضا افتخاری ــ نسرین مغانلو - دست پخت های خودمانی"
سریعاً فایل رو گرفتم و اوایل هفته ی پیش؛ ینی، روزهای آخر تابستون دیدمش.
اما، حیف و صد حیف؛ که، برنامه ش خیلی رو مخ بود!
درست مربوط به زمانی می شد که صدا و سیمای کشور به "رایانه ی شخصی" (یا همون "پیسی"!!!!) خورده بود و چپ می رفتی، راست می رفتی، هر شبکه ای رو می گرفتی یکی داشت تبلیغ پفک یا ماکارونی یا پنیر مارتادلا و کوفتو زهرمار می کرد!
حیف که این قدر تو این برنامه از "پنه"های برند فلان اسم برده شد که ترجیح دادم لذت دیدن استاد رو یک بار چشیده باشم و همون "ما را بس"!
اما، باز هم می ارزید و واقعاً بعد از دیدن این مستند، به حرف های شما و ساده و بی آلایش بودن "علیرضا" خان بیشتر پی بردم و متوجه شدم چی می گید.
ضمن این که همیشه و توی 99 درصد مصاحبه هاش سعی کرده ن لهجه ی شیرین مادری شونو هم حفظ کنن و بیننده برخلاف خیلی از مثلاً کمدی ها؛ که، متأسفانه از دید کارگردانای بی سوادشون
لهجه = خنده و جایی که بیننده باید بخنده!
آدم خیلی هم لذت می بره.
ممنون و باز هم ممنونم ازت، "59" خوبم؛ بخاطر، معرفی این قسمت از برنامه ی "دست پخت های خودمانی".
20. و یک دنیاااااااا ممنون؛ بخاطر، فایل باارزش تری به نام "به یاد سوسن" "معین" عزیز.
"معین"ی که؛ قبلاً هم عرض کرده م، کمتر کسی هست که ازش خوشش نیاد و 4، 5 نسل باهاش خاطره دارن.
"معین"ی که شب های عاشقی و شب بیداری های ما دهه ی 60یا و 70یا رو پر کرد.
خیلی عالی بود این کار و همون شب اول دانلودش، 10، 12 بار گوشش دادم.
متأسفانه اگه شما معرفی نمی کردی این کارو، از دستم رفته بود؛ چون، مدت هاست که این قدر بازار آهنگ ها آشفته و آزاردهنده شده؛ که، ترجیح می دم نرم دنبال هیچ کاری و برای همین ممکنه سره هایی هم تو این بین باشن که بین ناسره ها گم و دفن شن.
ممنون که معرفیش کردی.
عالی بود! عالی! فقط یک ایراد کوچولو داشت و یه انتقاد به استاد عزیزمون:
"معین" جان، باور کن، این آهنگ اصلاً نمی طلبید به سبک کارهای جدید و این قدر کوتاه خونده شه.
اینو باید به سبک کارهای قدیمیت دو سری اجرا می کردی و می ذاشتی شنونده تمام و کمال بره تو حس و نشئه شه.
تا می یاد بگیرتت، تموم می شه. حیف و صد حیف و امیدوارم این کار رو دوباره اجرا کنن و این بار با این توصیفی که عرض کردم.
وگرنه، کار هیچ حرف دیگه ای برای گفتن نداره.
ضمناً منو بی نهایت یاد "طلوع" آلبوم سال 1386 ایشون می ندازه، با این مطلع:
"پس از آن غروب رفتن
اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر
تو بیا شروع من باش"
21. از شما باز هم بخاطر اطلاعات خوب و تکمیلی ای که در مورد نرم افزار "فتوشاپ" و نرم افزارهای مشابهش نوشتید، بسیار سپاسگزارم.
واقعاً عالی بودن این اطلاعات؛ بخصوص چون، این سطرها رو کسی می نوشت که با هنر عکاسی هم به خوبی آشناست.
22. اما راستش بنده متأسفانه هیچ کدوم از اون سه سریال دیگه ای رو هم که شما نام بردید، دنبال نمی کردم.
منظورم "پروانه روی شانه"، "کائوس" ("کیاس") و "لئوناردو داوینچی"ه.
واقعاً درکشون نمی کردم.
اما سریال های پلیسی رو بی نهایت دوست داشتم؛ بخصوص، "کارآگاه" و "دریک" و "کارآگاه و رکس" رو.
فیلم های آخر شب های پنج شنبه شب ها رو هم بی نهایت دوست داشتم؛ چون، هم صحبت ها و اطلاعات و اجرای "علی اکبر عالمی" عزیز رو دوست داشتم قبل از تماشای فیلم ها و بعدش و هم واقعاً کارهای نابی می داد تلوزیون.
فرداش هم که جمعه و تعطیلی بود و بهتر از بهتر.
چه دوران خوبی بودا!
اون زمان فیلم های آخر شب های پنج شنبه و عصرای جمعه واقعاً ارزش و حرمت داشته ن و اینو خیلی هامون قبلاً در موردش بحث کردیم و تقریباً همه مون متفق النظریم.
چه کارای روسی، چه ایتالیایی، چه ژاپنی؛ بخصوص، سیاه و سفیدها، همه و همه عالی بودن.
"آخ یادش بخیر! یادش بخیر!"
23. آخ، آخ در مورد "کازابلانکا" و "همفری" خان و "ژست های زشتش!!!" واقعاً زدی به خال!
ینی خزترین و بدترین ژست هایی بود که می شد باشن!
چندش تر از اینا نیست.
البته، تو اینترنت سرچ کنی، به ژست های زن های "ناصرالدین شاه" و چند کار قاجاری دیگه هم شاید برسی؛ اما، باز این ها به پای قیافه های شیش در چار "بوگارت" و "گیبل" و "دلون" و هم نسلاش نمی رسن!
فقط من مونده م چرا بعضی ها این قدر سینه چاک و عاشق اینان!
یا تو ایران خودمون "فردین" خان.
بابا، اینا عزیز و محترم بوده ن یه زمانی، خوش تیپ بوده ن، محبوب بوده ن؛ اما متأسفانه، جهانی نبوده و نیستن.
بازیگر واقعی نبوده و نیستن.
موندگار و برای همه ی نسل ها با عرض معذرت و به نظر حقیر، نبوده ن.
پول تیپ و چشم و ابروشون رو می خوردن. همین و بس.
و منم از تو ممنونم؛ که، باعث شدی بعد از مدت ها این ها رو بنویسم و بعد از "بروس علی" دوباره اینجا کمی از خشممو بیرون بدم!
24. از این نقطه به بعد، نوشته های روز سومن:
25. آقا، عکس گروه کر ایرونی و بخصوص معرفی و دین آقای "جهانگیر زمانی" و "مهرداد کاظمی" خیلی خوب و خاطره انگیز بود. ممنونم ازتون.
ضمناً آقای "زمانی" رو تا به امروز به اسم نمی شناختم؛ اما، چهره ی خاص و صورت استخونی شون یاد تقریباً همه ی همنسل های ما مونده.
26. می بینم که با دیدن "مکدونالد" طبع شعوتون هم گل کرده و "بستنی" رو با "سینه زنی" همقافیه می کنید!
بامزه بود.
و مفید.
هم عکس بیلبوردی و هم نکات جالبی که در مورد چاپ و کتاب و قطع اون نوشته بودید و هم قضیه ی فیلم "دخترک مدفون شده". ممنونم باز هم. بسیار استفاده کردیم.
27. راستش از این که دیدم چقدر بی حب و بغض و به درستی و عدالت درباره ی کارهای خانم "شجریان" نوشتید، خیلی لذت بردم.
بله، ایشون هم انصافاً برای پدرشون سنگ تموم گذاشته ن تو طراحی کارها و کاورهای به یاد موندنی ایشون و برادرشون.
28. به نکته ی جالب و تأمل برانگیزی درباره ی چاپ تصویر خواننده در سال های اولیه ی پس از انقلاب اشاره فرمودید؛ که، واقعاً آدم می مونه بخنده، گریه کنه، حسرت بکشه، "سر به دیوارا بکوبه" یا "دوباره دیوونه بشه، دوباره دیوونه بشه!"
همیشه تو نوشته هاتون مطالب آموزنده و ارزشمندی پیدا می شه، "59" عزیز و این هم از جادوی قلم شیواتونه!
29. و احسن به قلم دیگه تون از پنجه ی دیگه تون!
منظورم طراحی هاتونه.
راستش به اندازه ی دیدن کاورهای ارزشمند و خاطره انگیزی که زحمت اسکنشون رو بر عهده گرفته بودید، با دیدن نقاشی بسیار بسیار زیباتون از ضبط صوت، چند جلد نوار کاست، دستگاه تلویزیون 14 اینچ و کنترل از راه دورها لذت بردم.
بسیار خاطره انگیز و از سویدای دل بود این اثر.
خیلی خیلی منو برد به گذشته ها. به اون زمانی که ساعت ها ظهرهای جمعه برنامه ی نمی دونم چی چی رادیوی صدای فارسی "بی بی سی" و ترانه های درخواستی شو گوش می کردم و کنارش درس های روز شنبه مو هم می ذاشتم جلوم؛ که، مثلاً دارم درس هم می خونم!
البته، چون آخرین بچه بودم، کسی کار به کارم نداشت و از ترس این کارو هرگز نمی کردم؛ بلکه، خودم ته دلم می خواستم "خودمو" گول بزنم که مثلاً بینش درس هم می خونم!
بخصوص، زیست گیاهی، با دبیر فوق العاده سختگیری که داشتیم! اون هم ساعت اول روز شنبه!
خلاصه، اون کتاب های نیمه باز و پیچ باز رادیو یه طرف و طرح هایی که موقع شنیدن آهنگ ها می کشیدم یه طرف!
یادمه کتاب زیست گیاهی سوم دبیرستانم بیشتر از نقاشی های خودش، از نقاشی های کج و کوله ی من پُر شده بود.
غرض این که، یکی از طرح هام یه کوچولو شبیه کار شما بود؛ منتها، از ضبط صوت ما!
البته و صد البته به یک صدم کار شما هم نمی رسید و فقط و فقط برای دل خودم کشیده بودمش.
و با این تفاوت که فقط از ضبط صوتمون بود، "شارپ" قدیمی.
30. پی اس: چند وقت پیش توی اینترنت با جستجوی یه سری از خصوصیات ضبط صوتی که سال های سال باهاش خاطره داشتم به تصاویری ازش رسیدم؛ ینی، اول تونستم مدل دقیقشو کشف کنم و بعد عکساشو تو سایتی برای فروش دیدم و سیو کردم.
اولین عباراتی هم که برای چستجو به ذهنم رسید اینا بود:
sharp apss
عرض شود خدمت شما که این APSS در زمان خودش انقلابی بود و یادمه محال بود کسی بیاد منزلمون و من در مورد این ویژگی بهش نگم و ایشون تعجب نکنه.
با این آپشن ترانه ها روی هد جلو یا عقب می رفتن و هد نسبت به قسمت خالی نوار حساس بود و به محض تموم شدن ترانه، دکمه ی جلو زننده یا عقب زننده رو اتومات می زد بالا و ترانه ی بعدی بدون حضور کاربر، پلی می شد!
یادمه فقط یکی از اقوام دورمون گفت که این ویژگی رو قبلاً به "دک" داشته و اون دک داشته انگار و برای سایرین جذاب بود.
تنها بدی ای که این داشت، این بود که برای مثال اگه نوار به قسمت غزل می رسید، با برای مثال "جوک های سید کریم" قاط می زد و هر برای مثال 1 ثانیه، فکر می کرد ترانه ی بعدیه! خخخخ.
یادمه من اینو به کسی نمی گفتم که تو سرش نخوره!
31. این هم عکس های ضبط صوت خونه ی ما؛ که، بابام فکر می کنم قبل از به دنیا اومدن من (1356) خریده بودش:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/t/h/l/xthlmkz8pjw9hdtqlsk_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/d/q/c/xdqcbikiav4up7ga2d1w_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/2/g/e/x2geckdjdugn54t5eza9b_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/z/l/h/xzlhexg3fi13tsb5p2pw_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/n/z/w/xnzwgpquah1amyentuct_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/m/9/r/xm9rdgqwxmk7g24fa57h_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/b/9/z/xb9z87qdfttkdf648wl2z_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/4/1/3/x413fm2upk1gf7vx8n487_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/u/1/i/xu1i59yqqi8ac7rzvpvx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/k/f/4/xkf4j75kru1ceb2ipaxe3_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/g/t/5/xgt5sx8j2299muc9srdln_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/p/j/x/xpjx5dykchtur9a9gsm1_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/d/9/n/xd9nndldpuumcgti5gt17_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/b/3/q/xb3qvbaz213u5g454422j_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/s/2/1/xs21fpdufymbqa38kbgr4_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/f/b/9/xfb9n71g3iprhxhs57zw_t.jpg]
32. و حالا که صحبت ضبط خاطره انگیز شد، بذارید از اولین تلویزیونی هم که تو خونه مون دیدم عکس بذارم:
"شاوب لورنس" سیاه و سفید کمدی. دستگاهی که قبل از این که "سونی" بیاد خونه مون، کلی خاطره باهاش داشتم و "آتیش به سر" و "مدرسه ی موش ها" و "باز هم مدرسه م دیر شد" و کلی کار دیگه رو با اون تداعی می کنم برای خودم:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/t/5/6/xt56urtfyxqgf9uccpcft_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/q/h/3/xqh3p6n986mci9sya28nx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/c/8/l/xc8lqhz3va84ktn5jg6f_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/y/2/u/xy2up9idugmjzqbupewhp_t.jpg]
منبع کلیه ی عکس های موارد 31 و 32 از اینترنت و سایت های فروش خارجیه. حیف که از دومی (تلویزیون) عکس های بیشتری نمی شه پیدا کرد.
33. آقا، شما هم این کارو بکنید. با جستجوی این دو دستگاه مهم خونه ی قدیمتون کلی خاطره رو برای خودتون زنده کنید. لذتش وصف نشدنیه، واقعاً.
34. راستی، "59" عزیز، ازت خواهش می کنم باز هم اگه از این سبک کارها داشتی، بذاری و اجازه بدی ما هم لذت دیدنش رو ببریم.
باز هم متشکرم ازت.
35. هر سه خاطره ی خدمت شما هم بسیار بامزه بود و هم؛ همون طور که حدسشو به خوبی زده بودید، یکی شون دلگیر کننده.
و چه خوب که آخری رو اول گفتید.
راستی، دقت کردید بدترین خاطرات بعد از مدتی می شن خنده دار؟
شاید هم آدما اون ها برای خودشون خنده دار می کنن و از بار سختی ها و تلخی هاش کم می کنن. عجیب موجواتی هستیم ما، نه؟
36. و در پایان، خیلی دوست دارم طرح جلد کتاب هایی رو که بالاتر به اون ها اشاره فرمودید، ببینم.
کمی گشتم؛ اما، چیزی دستگیرم نشد.
و بی صبرانه منتظر نوشته های ارزشمند بعدی شما و دوستان هم هستم.
و ببخشید که پاسخ کمی به داراز کشید.
از "استاکر" عزیز هم بابت معرفی لینک "یوتیوب"ی خوبش ممنونم.
فعلاً.
2. یه سلام ویژه هم خدمت "59" عزیز؛ که، با دو ارساله ی اخیرش کلی سرگممون کرد؛ و به قول خودش، مث یه ماهنامه چند روزی طول کشید تا تموم مطالب رو خوندیم و لذت بردیم.
البته، "دروغ چرا"، من همیشه وقتی شروع به خوندن نوشته های این دوست عزیزمون می کنم، نمی تونم تا آخرش نخونم و یک تِیک می رم جلو؛ اما، برای پاسخ دادن به این نوشته ها؛ که، سطر سطرشون با وقت گذاشتن و احساس نوشته شده ن، بی انصافیه اگه بخوام یک تِیک پاسخ بدم.
برای همین پاسخ دادنم از امروز که شروع کرده م، به احتمال زیاد حداقل سه، چهار روز طول می کِشه و سعی می کنم قبل از نیمه ی مهر، پاسخ رو بذارم؛ چون، بی صبرانه منتظر نوشته های جدید هستم.
3. "59" عزیز؛ همون طور که بالا گفتم، درست مثل زمانایی که کتاب های باحال برای مطالعه به دست می گرفتم، یا درست مثل روزهایی که از دکه ی مطبوعات "کارتون" یا "هزار قصه" یا "دانستنی ها" و ... می گرفتم، یک نفس همه ی مطالب شما رو خوندم و الآن که می خوام پاسخ بدم، دوباره و تیکه تیکه می خونم و می یاییم جلو.
4. اولاً پیشاپیش بگم ممکنه بعضی از قسمت ها رو پاسخ کوتاهی داده باشم، یا خیلی روشون زوم نکنم.
شما اینو بی زحمت به حساب سهل انگاری نذار. به حساب این بذار که یا واقعاً سوادشو ندارم (مثل بخش های سینمای روسیه و بازیگرانی که ازشون نام برده و می برید) یا گاهی جنابعالی اون قدر در اون نوشته سنگ تموم گذاشتید که بنده واقعاً چیزی برای عرضه کردن ندارم (مثل بخش هایی که از افراد مورد علاقه تون؛ بخصوص، جناب "افتخاری" نوشته اید.)
5. خوب شروع کنیم؟
_ "بع ... له!"
6. خوندن تاریخچه ی "آب شنگولی" خیلی بامزه بود. چقدر ساده بوده و می شده حدس بزنیم؛ اما، چرا هیچ وقت به ذهن ما نرسیده؟
اینجاست که نشون می ده کی استاده و کی شاگرد.
عالی بود. بسیار جالب و آموزنده.
اتفاقاً اسم یکی از قسمت های "دیرین دیرین" آقای "علی درخشی" دقیقاً همین "آب شنگولی"ه و به ایشون هم خرده نگرفته ن، تو نگو که اصلاً جنبه ی بدی نداشته که هیچ، خیلی هم خوبه انگار.
7. بله، واقعاً خیلی خوب شد و مشکل بزرگی هم حل شد. خیلی هم عالی.
8. ینی اون عکس سیب زمینی ها؛ بخصوص، اگه زیر قابلمه ی ماکارونی یا استامبولی پلو چیده شده باشن، مردافکنن!
حالا اگه یه آشپز حرفه ای پیدا شه یه چوکولو زعفرون هم به اون ته دیگ های سیب زمینی بزنه؛ که دیگه، نگو و نپرس!
در ضمن خوشحالم که در مورد شیشلیک با همدیگه هم عقیده ایم و مشخصه که جزو انتخاب های نخست شما باید باشه. من هم هم!
هر چی نباشه، هر دو مون یه زمانی "گامبو"یی بودیم برای خودمون! دی دو نقطه.
9. خوب شد از اون "مینی پیانو"ها یادی کردید؛ چون، امروز دوباره جستجوشون کردم و به عکس ها و کارهای جدیدتری رسیدم؛ که، دوست دارم با شما و دوستان به اشتراک بذارمشون. امیدوارم تکراری نباشن:
تقدیم با عشق و خاطره:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/l/5/u/xl5u6azlijkjddbsx5yvx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/e/h/s/xehspucpyzy4jnhra66v_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/9/4/b/x94bwm76bf74i9fn1yeh_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/3/s/q/x3sqif7a1piuzu9bq7yx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/i/x/z/xixz2pc3bjfatk6zmv1q_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/d/c/m/xdcm24xywapn7s8h5fxb1_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/2/y/t/x2yth85s32r894w5cwtr5_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/6/q/m/x6qmf479by2k26sduxe_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/m/q/q/xmqqz38p9vwd73jq1l6_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/7/f/s/x7fs6163agh8zyg9frzk_t.jpg]
10. سیر واقعاً ترکیب جالبیه.
علت گرایش آدم ها به فست فود؛ بخصوص، سوسیس و کالباس، دقیقاً سیریه که درش به کار رفته؛ البته، روش کارهایی هم می شه و به فرمولاسیون های جالب و مرموزی می رسن. فرمول هایی که به قول استادمون تو دانشگاه، باعث می شن عصاره ای ساخته شه؛ که اگه، چشم یکیو ببندن و اون عصاره رو با عرض معذرت به لجن هم بزنن، اون شخص به واسطه ی بوی تحریک کننده ش، اون لجن رو می خوره و اگه بهش نگیم، اصلاً متوجه نمی شه که چی بوده!
در مورد خاصیت داروییش هم که دقیقاً حق با شماست.
گرچه، من هیچ وقت خوردنی ها رو برای دارو و درمان نخورده م؛ جز، یک بار؛ که، قبلاً بحثش شد. یادتونه دیگه؟
11. اتفاقاً فکر بسیار عالی ای کردید؛ در مورد؛ پست های طولانی و "ماهنامه وار".
شما همیشه ایده های جالب و رسایی داشته و دارید؛ و البته، قلمی شیواتر.
به شخصه خیلی هم لذت بردم از این پست و نوشته های طولانی.
پس مدتی به همین شیوه می ریم جلو تا باز ببینیم چه ایده ای به نظرتون می رسه.
12. آخ، آخ، آخ.
ینی "عمو ترامپ" رو ناراحت کردی؟
من اگه بودم و یکی از اون اخم هاش بهم می کرد یا تهدیدم می کرد که "گزینه م روی میزت" کلللی می ترسیدم و می رفتم فرمانداری تگزاس رو هم چند روزی دست می گرفتم.
چه اشکالی داره؟ هم فاله و هم تماشا.
تازه مگه اینا خودشون کار می کنن؟
نه!
کافیه که یکی، دو تا مشاور داشته باشی. همه چی حله!
"به همین راحتی!"
13. بله. فیلم های سه بعدی سرگرمی جدیدی نیستن؛ اما، سه بعدی با کیفیت های عالی، برای چند سری اولش سرگرم کننده ست واقعاً؛ اما، چند تا فیلم که می بینی، دیگه بقیه ش برا آدم جذابیتی نداره.
فیلمنامه ی عالی به نظر من کارکرد و قدرت جذبش هزار برابر جلوه های بصری و تری دی و ایچ دی و این حرفاست و مطمئناً این تب سه بعدی بازی هم تا چند سال دیگه فروکش می کنه و باز کِی بیدار می شه، شاید ما نباشیم.
14. دادا، ینی شما اهل جک باکس (به قول فرهنگ زنده یاد "حییم": "علی ورجه"!)
(فکرشو بکن: علی ورجه! خخخخخخخخخخخ. آخرشه، نه؟)
هم بودی و این مسیرهای بلند و جاده های پر کاکتوس رو هم می رفتی و باز "عمو" رو این قدر ناراحن کردی؟
واقعاً از "خشم مش موشی" نترسیدی؟
ینی دل بزرگی داری!
من که باورم نمی شه.
یک عدد D با دو عدد نخطه!
15. بله.
اتفاقاً می گن تو اون روزی هم که "عمو" رفته بوده حموم و اون ماجراها، آقای "محمد حافظ" این بیت رو به افتخار ایشون و در حالی که یه "کوکا"ی تگری برای ایشون باز می کرده که بزنن به بَدَن، سروده:
"دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
از حموم آمده و بد جوری هم سوخته بود"
روایت داریم که ایشون هم مث خیلی از ماها اون روز تو حموم سه ساعت مشغول تنظیم شیر آب گرم و سرد بوده، آخرش هم سوخته ولی!
"عَخِی"!
16. "59" گرامی و همراه، امروز روز دوم پاسخ دهی به نوشته های شماست:
تقدیم با عشق:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/e/4/b/xe4bffzql25gbtty7trmj_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/v/k/x/xvkx5gut6gipnxncx7tvu_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/u/6/s/xu6sw6wsa7ys4s6vks7n_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/m/z/y/xmzyqemzk6twt77vqxywl_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/3/b/t/x3btw13e1yye4musc5w_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/y/3/x/xy3xt8vxumdt3ynujvbc_t.jpg]
چند تا کار دیگه تو همون سبک هم کنار اون عکس درخواستی داشتم؛ که، تقدیم کردم.
قابلی نداشت.
17. خاطرات و توصیفی که از آقای "افتخاری" عزیز داشتید، در این زمانه خیلی باورنکردنی و جالبه.
واقعاً کمتر کسی مث ایشون پیدا می شه. دمشون گرم.
و این قسمت اون قسمتی بود که عرض کرده بودم سطر سطرشو با احساس تمام نوشتید و مشخصه با دل می رفتید جلو.
خیلی هم عالی و خوب.
و به شخصه قبلاً "افتخاری نامه" رو که از جنابعالی و دوستان خوبتون به یادگار داشتم؛ اما، هدیه های ارزشمند این بارتون رو سریعاً گرفتم؛ چون، مطمئن بودم ناب و ارزشمندن.
همین طور هم بود. جلد نوار کاست ها؛ جدای از این که از شما رسید و خیلی ارزشمندن، منو برد به هزار سال پیش انگار.
با سی دی های ایشون خاطره نداشتم؛ چون، در اون دوران درس می خوندم و خوب، بعدش هم که MP3 ها و کالکشن های این مدلی اومدن و برای ما به صرفه نبود پول به سی دی های گرون قیمت بدیم؛ اما، عشق و علاقه ی شما به استاد ستودنیه، واقعاً.
از دیدن عکس ها و امضا و دستخط ایشون، عکس های "آقا مهران" و مطالعه ی دلنوشته های شما بسیار لذت بردم و باز هم ممنونم؛ از این که، با ما کاورها رو به اشتراک گذاشتید. از جناب "قره باغی" عزیز هم باز هم متشکریم.
حیف که یه تعدادی شون رو از دست دادید و خیلی دلم گرفت.
و واقعاً لعنت به کسانی که رو خودشون اسم دوست می ذارن و در کمال نامردی چیزی رو به امانت می برن و دیگه برنمی گردونن.
ببخشید که این قدر تند نوشتم. خیلی از این افراد بیزارم. اینا باعث می شن دیگه حتا به آدم های سزاوار هم آدم اطمینان نکنه و اینجاست که رسم اعتماد و همباوری از میون می ره و به قول شما "کارما" قطع می شه.
حیف واقعاً.
این آدم ها درست هم نمی شن و به فرض محال هم که اون شیء رو به دست آدم برسونن، یا درش خدشه وارد کرده ن؛ که، باز بی ارزشش کرده ن، یا خنجری به قلبت زده ن که زخمش تا ابد هست.
آدم از این می سوزه که گاهی هم که مستقیم و رک و راست بهشون می گی، با وقاحت تو چشم آدم نگاه می کنن و می گن: "حالا مگه چقدر پولش بود/ چقدر ارزش داشت؟" و از این حرف های بدتر از عمل زشتشون.
اینجاست که یه زنده یاد "بروس علی" فقط کم داریم که "قیدو"یی بگه و جفت پا بیاد تو دهن گشادشون و بعدش که می یاد رو زمین ("بروس علی" رو عرض می کنم) با خشم بی نهایت، چنان نگاهی به اون ها بندازه و از خشم، رگای گردنش بزنن بیرون و کله ش موج های خفیفی داشته باشه؛ که، طرف اگه هم زنده مونده، از این نگاهه نفس آخرش بیاد به لبش!
آخیش! دلم خنک شد!
آخیش!
[img=https://img.overpic.net/thumbs/b/h/t/xbht8icj9x8cvjem41w_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/p/r/t/xprtbq8gsbhpvhjte2emu_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/k/h/i/xkhiia2lxpzba2dd6ulhw_t.jpg]
18. قدرت بی رحم رسانه ها همیشه بوده و هست و پیش تر هم درباره ش بحث کردیم.
به قول "مادرن تاکینگ" عزیز یا Thomas Anders و Dieter Bohlen:
"TV makes it,
TV even breaks it!"
"رسانه بت می تراشه
(و هر وقت هم که دلش بخواد) حتا می زنه می شکنش!"
اما، به راستی که دوستدارانی همیشه هستن که یاد بزرگان رو زنده نگه دارن و "علیرضا افتخاری" چه بخوان و چه نخوان، جزئی از تاریخ این مملکته و نام بزرگش باقی می مونه. اینو همه مطمئنیم.
19. راستش وقتی برای اولین بار لینک جنابعالی رو با عنوان زیر دیدم:
"تصنیف و آوازخوانی مسلط و قدرتمند استاد علیرضا افتخاری،
در برنامه تلویزیونی بطور زنده و ناگهانی - آذرماه ۱۳۹۴ .:
(ادیت و آماده سازی فایل صوتی، توسط ۵۹)"
خیلی کنجکاو شدم که بدونم این کدوم برنامه ست و ایا می شه نسخه ی ویدئویی اون رو هم گیر آورد یا نه.
از حق نگذریم، جنابعالی هم بهترین قسمت هاشو جدا و سر هم کرده بودید و به این اشتیاق من اضافه کرد!
به این لینک رسیدم؛ که، به احتمال زیاد شما دیدیدش و برای سایر دوستان عرض می کنم:
http://dastpokhtha.ir/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A7%D9%81%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%80%D9%80-%D9%86%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%BA%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88/
با این عنوان:
"علیرضا افتخاری ــ نسرین مغانلو - دست پخت های خودمانی"
سریعاً فایل رو گرفتم و اوایل هفته ی پیش؛ ینی، روزهای آخر تابستون دیدمش.
اما، حیف و صد حیف؛ که، برنامه ش خیلی رو مخ بود!
درست مربوط به زمانی می شد که صدا و سیمای کشور به "رایانه ی شخصی" (یا همون "پیسی"!!!!) خورده بود و چپ می رفتی، راست می رفتی، هر شبکه ای رو می گرفتی یکی داشت تبلیغ پفک یا ماکارونی یا پنیر مارتادلا و کوفتو زهرمار می کرد!
حیف که این قدر تو این برنامه از "پنه"های برند فلان اسم برده شد که ترجیح دادم لذت دیدن استاد رو یک بار چشیده باشم و همون "ما را بس"!
اما، باز هم می ارزید و واقعاً بعد از دیدن این مستند، به حرف های شما و ساده و بی آلایش بودن "علیرضا" خان بیشتر پی بردم و متوجه شدم چی می گید.
ضمن این که همیشه و توی 99 درصد مصاحبه هاش سعی کرده ن لهجه ی شیرین مادری شونو هم حفظ کنن و بیننده برخلاف خیلی از مثلاً کمدی ها؛ که، متأسفانه از دید کارگردانای بی سوادشون
لهجه = خنده و جایی که بیننده باید بخنده!
آدم خیلی هم لذت می بره.
ممنون و باز هم ممنونم ازت، "59" خوبم؛ بخاطر، معرفی این قسمت از برنامه ی "دست پخت های خودمانی".
20. و یک دنیاااااااا ممنون؛ بخاطر، فایل باارزش تری به نام "به یاد سوسن" "معین" عزیز.
"معین"ی که؛ قبلاً هم عرض کرده م، کمتر کسی هست که ازش خوشش نیاد و 4، 5 نسل باهاش خاطره دارن.
"معین"ی که شب های عاشقی و شب بیداری های ما دهه ی 60یا و 70یا رو پر کرد.
خیلی عالی بود این کار و همون شب اول دانلودش، 10، 12 بار گوشش دادم.
متأسفانه اگه شما معرفی نمی کردی این کارو، از دستم رفته بود؛ چون، مدت هاست که این قدر بازار آهنگ ها آشفته و آزاردهنده شده؛ که، ترجیح می دم نرم دنبال هیچ کاری و برای همین ممکنه سره هایی هم تو این بین باشن که بین ناسره ها گم و دفن شن.
ممنون که معرفیش کردی.
عالی بود! عالی! فقط یک ایراد کوچولو داشت و یه انتقاد به استاد عزیزمون:
"معین" جان، باور کن، این آهنگ اصلاً نمی طلبید به سبک کارهای جدید و این قدر کوتاه خونده شه.
اینو باید به سبک کارهای قدیمیت دو سری اجرا می کردی و می ذاشتی شنونده تمام و کمال بره تو حس و نشئه شه.
تا می یاد بگیرتت، تموم می شه. حیف و صد حیف و امیدوارم این کار رو دوباره اجرا کنن و این بار با این توصیفی که عرض کردم.
وگرنه، کار هیچ حرف دیگه ای برای گفتن نداره.
ضمناً منو بی نهایت یاد "طلوع" آلبوم سال 1386 ایشون می ندازه، با این مطلع:
"پس از آن غروب رفتن
اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر
تو بیا شروع من باش"
21. از شما باز هم بخاطر اطلاعات خوب و تکمیلی ای که در مورد نرم افزار "فتوشاپ" و نرم افزارهای مشابهش نوشتید، بسیار سپاسگزارم.
واقعاً عالی بودن این اطلاعات؛ بخصوص چون، این سطرها رو کسی می نوشت که با هنر عکاسی هم به خوبی آشناست.
22. اما راستش بنده متأسفانه هیچ کدوم از اون سه سریال دیگه ای رو هم که شما نام بردید، دنبال نمی کردم.
منظورم "پروانه روی شانه"، "کائوس" ("کیاس") و "لئوناردو داوینچی"ه.
واقعاً درکشون نمی کردم.
اما سریال های پلیسی رو بی نهایت دوست داشتم؛ بخصوص، "کارآگاه" و "دریک" و "کارآگاه و رکس" رو.
فیلم های آخر شب های پنج شنبه شب ها رو هم بی نهایت دوست داشتم؛ چون، هم صحبت ها و اطلاعات و اجرای "علی اکبر عالمی" عزیز رو دوست داشتم قبل از تماشای فیلم ها و بعدش و هم واقعاً کارهای نابی می داد تلوزیون.
فرداش هم که جمعه و تعطیلی بود و بهتر از بهتر.
چه دوران خوبی بودا!
اون زمان فیلم های آخر شب های پنج شنبه و عصرای جمعه واقعاً ارزش و حرمت داشته ن و اینو خیلی هامون قبلاً در موردش بحث کردیم و تقریباً همه مون متفق النظریم.
چه کارای روسی، چه ایتالیایی، چه ژاپنی؛ بخصوص، سیاه و سفیدها، همه و همه عالی بودن.
"آخ یادش بخیر! یادش بخیر!"
23. آخ، آخ در مورد "کازابلانکا" و "همفری" خان و "ژست های زشتش!!!" واقعاً زدی به خال!
ینی خزترین و بدترین ژست هایی بود که می شد باشن!
چندش تر از اینا نیست.
البته، تو اینترنت سرچ کنی، به ژست های زن های "ناصرالدین شاه" و چند کار قاجاری دیگه هم شاید برسی؛ اما، باز این ها به پای قیافه های شیش در چار "بوگارت" و "گیبل" و "دلون" و هم نسلاش نمی رسن!
فقط من مونده م چرا بعضی ها این قدر سینه چاک و عاشق اینان!
یا تو ایران خودمون "فردین" خان.
بابا، اینا عزیز و محترم بوده ن یه زمانی، خوش تیپ بوده ن، محبوب بوده ن؛ اما متأسفانه، جهانی نبوده و نیستن.
بازیگر واقعی نبوده و نیستن.
موندگار و برای همه ی نسل ها با عرض معذرت و به نظر حقیر، نبوده ن.
پول تیپ و چشم و ابروشون رو می خوردن. همین و بس.
و منم از تو ممنونم؛ که، باعث شدی بعد از مدت ها این ها رو بنویسم و بعد از "بروس علی" دوباره اینجا کمی از خشممو بیرون بدم!
24. از این نقطه به بعد، نوشته های روز سومن:
25. آقا، عکس گروه کر ایرونی و بخصوص معرفی و دین آقای "جهانگیر زمانی" و "مهرداد کاظمی" خیلی خوب و خاطره انگیز بود. ممنونم ازتون.
ضمناً آقای "زمانی" رو تا به امروز به اسم نمی شناختم؛ اما، چهره ی خاص و صورت استخونی شون یاد تقریباً همه ی همنسل های ما مونده.
26. می بینم که با دیدن "مکدونالد" طبع شعوتون هم گل کرده و "بستنی" رو با "سینه زنی" همقافیه می کنید!
بامزه بود.
و مفید.
هم عکس بیلبوردی و هم نکات جالبی که در مورد چاپ و کتاب و قطع اون نوشته بودید و هم قضیه ی فیلم "دخترک مدفون شده". ممنونم باز هم. بسیار استفاده کردیم.
27. راستش از این که دیدم چقدر بی حب و بغض و به درستی و عدالت درباره ی کارهای خانم "شجریان" نوشتید، خیلی لذت بردم.
بله، ایشون هم انصافاً برای پدرشون سنگ تموم گذاشته ن تو طراحی کارها و کاورهای به یاد موندنی ایشون و برادرشون.
28. به نکته ی جالب و تأمل برانگیزی درباره ی چاپ تصویر خواننده در سال های اولیه ی پس از انقلاب اشاره فرمودید؛ که، واقعاً آدم می مونه بخنده، گریه کنه، حسرت بکشه، "سر به دیوارا بکوبه" یا "دوباره دیوونه بشه، دوباره دیوونه بشه!"
همیشه تو نوشته هاتون مطالب آموزنده و ارزشمندی پیدا می شه، "59" عزیز و این هم از جادوی قلم شیواتونه!
29. و احسن به قلم دیگه تون از پنجه ی دیگه تون!
منظورم طراحی هاتونه.
راستش به اندازه ی دیدن کاورهای ارزشمند و خاطره انگیزی که زحمت اسکنشون رو بر عهده گرفته بودید، با دیدن نقاشی بسیار بسیار زیباتون از ضبط صوت، چند جلد نوار کاست، دستگاه تلویزیون 14 اینچ و کنترل از راه دورها لذت بردم.
بسیار خاطره انگیز و از سویدای دل بود این اثر.
خیلی خیلی منو برد به گذشته ها. به اون زمانی که ساعت ها ظهرهای جمعه برنامه ی نمی دونم چی چی رادیوی صدای فارسی "بی بی سی" و ترانه های درخواستی شو گوش می کردم و کنارش درس های روز شنبه مو هم می ذاشتم جلوم؛ که، مثلاً دارم درس هم می خونم!
البته، چون آخرین بچه بودم، کسی کار به کارم نداشت و از ترس این کارو هرگز نمی کردم؛ بلکه، خودم ته دلم می خواستم "خودمو" گول بزنم که مثلاً بینش درس هم می خونم!
بخصوص، زیست گیاهی، با دبیر فوق العاده سختگیری که داشتیم! اون هم ساعت اول روز شنبه!
خلاصه، اون کتاب های نیمه باز و پیچ باز رادیو یه طرف و طرح هایی که موقع شنیدن آهنگ ها می کشیدم یه طرف!
یادمه کتاب زیست گیاهی سوم دبیرستانم بیشتر از نقاشی های خودش، از نقاشی های کج و کوله ی من پُر شده بود.
غرض این که، یکی از طرح هام یه کوچولو شبیه کار شما بود؛ منتها، از ضبط صوت ما!
البته و صد البته به یک صدم کار شما هم نمی رسید و فقط و فقط برای دل خودم کشیده بودمش.
و با این تفاوت که فقط از ضبط صوتمون بود، "شارپ" قدیمی.
30. پی اس: چند وقت پیش توی اینترنت با جستجوی یه سری از خصوصیات ضبط صوتی که سال های سال باهاش خاطره داشتم به تصاویری ازش رسیدم؛ ینی، اول تونستم مدل دقیقشو کشف کنم و بعد عکساشو تو سایتی برای فروش دیدم و سیو کردم.
اولین عباراتی هم که برای چستجو به ذهنم رسید اینا بود:
sharp apss
عرض شود خدمت شما که این APSS در زمان خودش انقلابی بود و یادمه محال بود کسی بیاد منزلمون و من در مورد این ویژگی بهش نگم و ایشون تعجب نکنه.
با این آپشن ترانه ها روی هد جلو یا عقب می رفتن و هد نسبت به قسمت خالی نوار حساس بود و به محض تموم شدن ترانه، دکمه ی جلو زننده یا عقب زننده رو اتومات می زد بالا و ترانه ی بعدی بدون حضور کاربر، پلی می شد!
یادمه فقط یکی از اقوام دورمون گفت که این ویژگی رو قبلاً به "دک" داشته و اون دک داشته انگار و برای سایرین جذاب بود.
تنها بدی ای که این داشت، این بود که برای مثال اگه نوار به قسمت غزل می رسید، با برای مثال "جوک های سید کریم" قاط می زد و هر برای مثال 1 ثانیه، فکر می کرد ترانه ی بعدیه! خخخخ.
یادمه من اینو به کسی نمی گفتم که تو سرش نخوره!
31. این هم عکس های ضبط صوت خونه ی ما؛ که، بابام فکر می کنم قبل از به دنیا اومدن من (1356) خریده بودش:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/t/h/l/xthlmkz8pjw9hdtqlsk_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/d/q/c/xdqcbikiav4up7ga2d1w_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/2/g/e/x2geckdjdugn54t5eza9b_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/z/l/h/xzlhexg3fi13tsb5p2pw_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/n/z/w/xnzwgpquah1amyentuct_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/m/9/r/xm9rdgqwxmk7g24fa57h_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/b/9/z/xb9z87qdfttkdf648wl2z_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/4/1/3/x413fm2upk1gf7vx8n487_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/u/1/i/xu1i59yqqi8ac7rzvpvx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/k/f/4/xkf4j75kru1ceb2ipaxe3_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/g/t/5/xgt5sx8j2299muc9srdln_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/p/j/x/xpjx5dykchtur9a9gsm1_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/d/9/n/xd9nndldpuumcgti5gt17_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/b/3/q/xb3qvbaz213u5g454422j_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/s/2/1/xs21fpdufymbqa38kbgr4_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/f/b/9/xfb9n71g3iprhxhs57zw_t.jpg]
32. و حالا که صحبت ضبط خاطره انگیز شد، بذارید از اولین تلویزیونی هم که تو خونه مون دیدم عکس بذارم:
"شاوب لورنس" سیاه و سفید کمدی. دستگاهی که قبل از این که "سونی" بیاد خونه مون، کلی خاطره باهاش داشتم و "آتیش به سر" و "مدرسه ی موش ها" و "باز هم مدرسه م دیر شد" و کلی کار دیگه رو با اون تداعی می کنم برای خودم:
[img=https://img.overpic.net/thumbs/t/5/6/xt56urtfyxqgf9uccpcft_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/q/h/3/xqh3p6n986mci9sya28nx_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/c/8/l/xc8lqhz3va84ktn5jg6f_t.jpg]
[img=https://img.overpic.net/thumbs/y/2/u/xy2up9idugmjzqbupewhp_t.jpg]
منبع کلیه ی عکس های موارد 31 و 32 از اینترنت و سایت های فروش خارجیه. حیف که از دومی (تلویزیون) عکس های بیشتری نمی شه پیدا کرد.
33. آقا، شما هم این کارو بکنید. با جستجوی این دو دستگاه مهم خونه ی قدیمتون کلی خاطره رو برای خودتون زنده کنید. لذتش وصف نشدنیه، واقعاً.
34. راستی، "59" عزیز، ازت خواهش می کنم باز هم اگه از این سبک کارها داشتی، بذاری و اجازه بدی ما هم لذت دیدنش رو ببریم.
باز هم متشکرم ازت.
35. هر سه خاطره ی خدمت شما هم بسیار بامزه بود و هم؛ همون طور که حدسشو به خوبی زده بودید، یکی شون دلگیر کننده.
و چه خوب که آخری رو اول گفتید.
راستی، دقت کردید بدترین خاطرات بعد از مدتی می شن خنده دار؟
شاید هم آدما اون ها برای خودشون خنده دار می کنن و از بار سختی ها و تلخی هاش کم می کنن. عجیب موجواتی هستیم ما، نه؟
36. و در پایان، خیلی دوست دارم طرح جلد کتاب هایی رو که بالاتر به اون ها اشاره فرمودید، ببینم.
کمی گشتم؛ اما، چیزی دستگیرم نشد.
و بی صبرانه منتظر نوشته های ارزشمند بعدی شما و دوستان هم هستم.
و ببخشید که پاسخ کمی به داراز کشید.
از "استاکر" عزیز هم بابت معرفی لینک "یوتیوب"ی خوبش ممنونم.
فعلاً.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
برای انسانهایی که در راه و اهداف زندگیشان، خوشفکر و ثابتقدم و هنایشگزار هستند،
همیشه احترام و ارزش بالایی قایل هستم. ... درگذشته هیومارستونهیفنر را تسلیت میگویم.
"واف" چشمانش گرم شده است، حواسش به ما نیست، پس بگوییم که:
- شنگولآبی ردیف(ریدیف) میشود،
قدیمها نشان به آن نشان شخصی که فرنگ رفته بوده[هم]،
چون سونامی و طوفان و گردومربعباد آمده بوده، انرژی حاصل ایجادشده،
پارچه را برده و بطری شنگولخان آمده و با گردباد رسیده،
که برنامهریزی تا کمکم سابق ریدیف و تازه. ...
ایجاد پیشزمینهذهنی، مهمترین بخش در هر کاریست.
چه کت قشنگی پوشیدیم. این کراواتتون برای ...
واف داره چپچپ نگاه میکنه. اما نه، حالت چشماش اینجوریه. بله ...
................................
- اوایل دهه هفتاد که ۱۲-۱۳ساله بودم، تابستان که خانه پدربزرگم(پدره-مادرم) بودیم،
موقع -چای بعد از خواب نیمروز- که میرسید،
(که البته من نمیخوابیدم و بجایش میرفتم یا در حیاط و حوض، و یا رادیو گوش میدادم)
با پسرخالهام که آنموقع ۴ سالی کوچکتر بود که اکنون بگمانم سنش از من هم بالاتر رفته،
شوخی میکردم، استکان چایم را میزدم به استکانش میگفتم سلامتیت رفیق و مینوشیدم،
بعد مادربزرگم میگفت این حرفها رو نزنین، چون حرفش هم باعث میشه که دهان ناپاک بشه.
* - حیاط-خانه-پدربزرگ ~ تابستان ۱۳۷۲ - عکس توسط ۵۹.:
- همه ی ما در فروم رویایی، در طی این سالها با نوشتارها و سبک نگارش و قلمی که داریم،
در اصل از دیدگاه روانشناختی، خود و ذات اصلیمان را به روشنی و بدون سانسور به نمایش میگذاریم.
درباره خودم که اجازه گفتنش را دارم، بیشک نوعی دوگانگی تفکری بین مسایل مینوی و زمینی احساس میگردد.
البته هر انسانی دارای هم تمایلات غریزی و هم دنیایی که فرشتهوار او را به سمت پاکیمحض فرا میخواند هست.
صرفه نظر از این، تابحال خدمت فروم رویایی ثابت گشته که گرایشهای درونی،
گاهی صرف سمت مسایل مینوی و آسمانی، و گاه شیطنتهای زمینی در آن نمایان.
................................
- خاندان مادریام انسانهایی بسیار آستهبروآستهبیا و به شدت محافظهکار و خودسانسور هستند، تا بدین حد که،
هرگاه در دهههای۶۰و۷۰ - زمان کودکی و نوجوانیام، میهمانی و یا جشنی میان بستگان مادری بود،
آن محفل شادی، چیزی با مجلس ختم کم نداشت، چون همه خیلی رسمی و سربزیر مینشستند،
و با نگاههایی که بیشتر سمت پایین بود، انگار که گلهای قالی را میشمردند. البته بساط گفتگو نیز گرم بود.
مردها حرفهای خستهکننده از اوضاع اجتماعی و زمانه میزدند، و زنها هم که اغلب در اتاق دیگری جمع میشدند،
خیلی آرام باهم صحبت میکردند و برخی از خانمهای فامیل مادری، اگر نیاز میشد که به اتاق میهمانخانه،
و یا اتاق اصلی که مردها نشسته بودند بیایند و یا از آنجا رد شوند، خیلی با احتیاط این کار را انجام میدادند.
اوج میهمانیهایشان هم لحظهای بود که تلویزیون را روشن میکردند تا صدای از آن را بشنوند.
در این لحظه چند تن از بستگان(معمول سالخورده) با آستینهای بالازده که آب هم از دستانشان میچکید،
به دور تلویزیون میگشتند تا زمان دقیق را سریع فهمیده و اول وقت انجام دهند. ...
و اما میهمانیهای خاندان بسیار بسیار پر جمعیت تر پدریام که بطور مرتب و هفتگی انجام میشد،
حتا در همان دهه شصت که محدودیتهای اجتماعی بود، بدینگونه بود که همه با خنده و قهقهه،
دورهم در منزل عموی بزرگم و یا یکی از عمهها جمع میشدیم، یا میرفتیم به باغ عمو در لواسان،
و آنجا در حین اینکه کباب و غذا را آماده میساختند، در اتاقی کناری که دید نداشت و حرمتها هم حفظ میشد،
اگر کسی از مردان میخواست، میتوانست سری بزند و گلویی تازه نماید ... -
سپس مرحوم عمویم جوک میگفت، همه میخندیدند و گاه سر به سر یکدیگر میگذاشتند، ...
بعد تعداد بیست و چند عمهزاده و عموزادهای که داشتم و دارم و بیشترشان هم خیلی از من بزرگترند،
و میشدند جوانهای دهه شصت(که برخیشان همان دهه نیز ازدواج کردند و فرزندانشان چندسالی از من کوچکترند)،
ضبطصوت بزرگی را روشن میساختند و با آهنگهای "گل آقا-مرتضا برجسته"، بساط رنگ و رقاصی آغاز میشد.
همه خوش بودند، با سینی همچون دف ساز میزدند، در این بین یکی از شوهرعمهها بصورت ناگهانی،
مانتو و روسری همسرش-عمهام را میپوشید میرفت بین جمع و با حالت کمدی مجلس را شادتر میساخت.
یاد تمام رفتگان شاد و گرامی باشد. مرحوم عموی بزرگم که پزشک بودند، تمام عشقشان این میهمانیها بود،
که پنجشنبه و جمعه فرا رسد و در منزل و یا باغ ایشان، و یا خانه یکی از عمهها که سالن بزرگی داشت،
چنین مجالسی برپا شود و در آن دهه شصت و هفتاد، بسان دهههای۴۰و۵۰، میگفتند و میخندیدند و شادی میساختند.
و اما منی که میان چنین دو قطب متفاوتی تولیدشده و بزرگ میشدم، در آن زمان مهم کودکی و نوجوانی،
حالات دوگانه ی فکری برایم ایجاد میشد، که کدام سبک زندگی درست است؟ ...
حالتی که خانهی پدره-مادرم میبینم که قفسههاشان پر از کتاب رساله و جماران و غیره است،
و یا خانه پدره-پدرم و سبک فکری بستگان پدریام، که با آنکه بزرگانشان اهل نماز و روزه بودند،
اما هیچگاه این حالت مکتبیوار(برخلاف خاندان مادریام) در خاندان پدریام به کسی تحمیل نمیشد،
و هر که هر جور دلش میخواست میبود. آنزمان فکر میکردم که کدام شیوه ایدئولوژیک زندگانی درست است؟.
آن زمان که عمهزادهها و عموزادهها در میهمانیهای دهه شصت تا میانه هفتاد،
میزدند و میرقصیدند و عموها نیز با دامادهای فامیل مشغول خنده و تعریف جوک بودند،
مرحوم مادربزرگم(مادره خاندان پدریام) با همان روسری و حالت محجوب همیشگی روی جانمازش نشسته بود،
با خودش دعا زمزمه میساخت و همزمان با نگاه آرام و چشمانلبخندناکی که حاکی از رضایت درونیاش بود،
به فرزندان و نوهها و نتیجهها نگاه میکرد و انگار که حال خوش آنها را بیشتر از پیش از خدا میخواست،
و با آنکه از قدیم تلویزیون را حرام میدانست، به آن میگفت "جعبه ی قر"، و حتا در دهه۶۰و۷۰ هم آنرا نگاه نکرد،
اما صرفه نظر از دیدگاه شخصیاش، محلی که میهمانی با صدای آهنگ و رقص بود را ترک نمیساخت،
که این خود درس بزرگی برای من بود که هر جور هستی باش که اگر واقع خوب و نیک باشی،
هیچگاه حال خوش دیگران را ناپسند نخواهی دانست و آن حال را حتی برایشان بیشتر آرزو خواهی داشت.
ولی در خاندان مادریام، اگر میهمانی میرفتند که صدای نواری در آن بود، سریع بیرون میآمدند،
و آنرا هم انتقاد میکردند که چون آنجا آهنگ بوده و زن و مردشان هم قاطی، پس جو آنها ناجور است.
دهه شصت و هفتاد، منه کودک و نوجوان، در منزل پدره-مادرم، رساله و اصول احکام حفظ میکردم،
و همزمان در منزل پدره-پدرم، با آنکه آنها حتا مسجدبرو بودند اما مکتبیسنتی بودند و نه مکتبیخشک،
در خانهشان و بویژ آن میهمانیهای خاندان پدری، فضای بسیار بسیار بازتری را احساس میداشتم ....
نگارنده در چنین دوگانگی خاندانی و تربیتی، تولید جسمی و فیزیکی شد و تربیت گردید.
از هر کوی و برزن گل و خاری چیدم و با تلفیقشان شدم مجموعه ی نامفهومی که پیش روست ....
و البته پس از دوران دبیرستان، بویژه در دوران دانشگاه در ایران، شدم مستقل از جهت فکری.
انگار یک جورهایی از هر دوی آن خاندان مادری و پدری و بایدها و نبایدهایشان که اجباری میدیدم،
فاصله فکری گرفتم و با گذر چند سال، دنیای ویژهای مخصوص خود ایجاد ساختم و در آن زندگی میکنم،
دنیایی که ضد و نقیض در آن فراوان یافت میشود، اما هر چه هست، تقلیدی نیست.
راستی، این پیشگفتار از چه واژهای شروع شد؟،
بله، از بررسی واژه ی آبشنگولی که صحبتش بود ...
آب سلامتی روح و خیال و زندگیتان، همیشه تا همیشه سرخوش و شنگول باد ...
با درود خدمت فروم رویایی و یاران ارجمند ...
خدمت گرامیان و صاحب امتیازان این محفل شیرین ...
درود بر فروم دلپذیر و اعضای گرانقدرش ...
همه اینجا عضو هستند، ... پس سلام بر همه ...
پیشاپیش پوزش میخواهم چون پست این نوبت، ماهنامهای نیست و کوتاه میباشد.
- همچنین درود و بیان احترام خدمت استالکر گرامی ...
- و خدمت جناب کازوش گرامی نیز، بیان ادب و احترام دارم ...
- امیلیانوی گرامی، با درود دوباره خدمت شما.
"دوباره" از آن جهت که در پیشگفتار این پست،
در اصل دیالوگ داشتیم با شما و یاران بر سر موضوع شنگول که قدیمها مطرح داشته بودیم(لبخند).
- راستش بنده ی کمترین، نه طراح هستم و نه عکاس و نه هیچ چیز دیگر. شما لطف فراوان دارید.
کارهایی ذوقی انجام داده و میدهم و خوشبخانه نکات ضعفم را میدانم و تشنه ی انتقاد شنیدن* نیز هستم.
- سپاس فراوان برای تمام بررسیها، نکات، مطالب، لطفها و تصویرهای نابی که ارمغان آوردید.
بسیار خرسدنم که فایلها و اسکنها و نوشتههای من کوچک، مورد پسند و تایید قرار میگیرند،
هر چند که *"همیشه تشنه ی شنیدن نقدشان نیز هستم چراکه انسان نقدپذیری میباشم".
- سیر و عسل و معجون سلامتی را قبل درباره ی عمل جراحیتان گفته بودید و مطرح ساختید.
امید آنکه همیشه سلامتی باشد و همیشه سخن از سلامتی بگوییم ...
- بله، لینک برنامه ی آشپزی با همراهی خانم مقانلو را، همان دو سال پیش زمانی که پخش شد،
اپتدا در تلوبیون دیدم، بعد در یوتیوب فایل تصویریاش را دریافت و صدای برنامه را از آن گرفتم،
سپس بخشهای آوازی و تصنیفخوانیاش را جدا و ادیت ساختم و دو سال پیش در یاهوگروپ قرار داده بودم.
علیرضا افتخاری، توانایی بسیار بالایی در خواندن و صداسازی دارد. ۱۰۰۱ حنجره دارد. سلامت باشد همیشه.
ایشان مجموعه ایست از تمام خوانندگان ایران. روی دستش هیچکس نبوده و نیست و نخواهد بود.
*طراحی لوگو و پوسترها، توسط ۵۹.:
- سپاس فراوان برای عکسهای تکمیلی پیانوی ملدویکی کوچک و جامدادیک،
و همچنین تصاویر بسیار نوستالژیک جناب راکی و رمبو - عکسبرگردانهای دوست داشتنی. عالی بود.
راستش من هم هفته پیش، در یک آرشیو مخلوطی که از عکسهای دسته بندی نشده نوستالژیک از قبل دارم،
یک نسخه دیگر از آن عکسبرگردان مشهور راکی را پیدا کردم که ۷ سال پیش در نت یافته و ذخیره ساخته بودم.
واقع نمیدانم منبع این عکس کدام سایت و محفلی بوده. از ایشان بسیار ممنونم و این نسخه هم تقدیم شما و یاران .:
- بسیار عالی بود هم بیانه خاطرهگونه در مورد تلویزیونی که زمان قدیم داشتید،
و هم بویژه عکسهای جانانه ی ضبطصوت استریوتان که یافتید و به اشتراک قرار دادید.
- دهه۶۰ بویژه نیمه اپتدایی آن که کوچکتر بودم، منزل خالهیمادرم، همین تلویزیونمبله را داشتند.
شوهرخالهیمادرم، سیبیلشان هیتلری بود و خوب یادم هست که کنار این تلویزیونمبله،
روی زمین چهارزانو با پیژامه مینشست و سیگار دی یا اوشنوویژه میکشید ... روحش شاد.
- و اما این ضبطصوتهای دهه ۷۰ میلادی که دهه ۸۰ میلادی هم بودند همچنان،
همشان دنیای راستین صوت و شنیدن واقعی موزیک با کیفیت اصلی و اوریجینالش بودند.
به بیان دیگر، ضبطصوتهای دیجیتالی امروزی، باید بروند و بوق بزنند (لبخند).
ضبطصوتی که شما داشتید، یک استودیو بوده برای خودش، حرفهای و عالی ...
*در اولین عکس پایین-سمتراست، اگر اشتباه نکنم، آن ضبطصوت شما هم هست(سمت چپ کادرش).:
Emiliano .:
"تنها بدیای که این داشت، این بود که برای مثال اگه نوار به قسمت غزل می رسید،
با برای مثال "جوکهای سید کریم" قاط می زد
و هر برای مثال ۱ ثانیه، فکر می کرد ترانه ی بعدیه! خخخخ.
یادمه من اینو به کسی نمی گفتم که تو سرش نخوره!"
......................
- همین نگفتن شما بود که آن کمپانی را نجات داد که ورشکست نشود (لبخند).
این ویژگی که فرمودید همانگونه که اشاره داشتید، ویژگی جالبی نبوده،
چون آن "سکوت بجا و لازمی" که بین ترانهها با یکدیگر بر روی نوار بود،
سبب میشد که برای یکیدو ثانیه، "مای مخاطب" از حال و هوای آهنگ قبلی بیرون بیاییم،
و آماده شنیدن آهنگ بعدی با حس و حال تازه گردیم ...
آن سکوت و فاصله ی خالی بین آهنگها، خود دنیایی شنیدنی از جنسی اسرارآمیز بود ...
*ضبطصوتاستریو -عشق ما- (HQ) .:
- همانگونه که قبل هم گفته بودم، ضبطصوت منزل پدریام در دهه شصت،
مارک توشیبا بود، یککاسته و مونو، با اینحال یاد آن هم گرامیست. ...
در طول دهه شصت بویژه ۷ سال آن که جنگ بود، تمام اطلاعیههای قرارگاههای جبهه ای،
همچنین تمام آهنگهای سنتی و سرودهای انقلابی و رزمی آن دوران را، با این توشیبا بیاد دارم .:
- همچنین شنیدن رادیوهای بیگانه که به آن اشاره داشتید، با آن صدای گویندگان لهجهدارش،
همراه با خسخس موج طولانی افام و ایام این رادیوضبط، دریچهای بود به دنیایی اسرارآمیز،
صدایی که از فراسوی صداوسیمای خودمان بود و انگار هر بار با پیچاندن موج رادیو،
و سپس صید کردن سیگنالی خسخسدار از ایستگاهی فرامرزی، خودمان نیز،
در کهکشان و فضایی پهناور، به گشت و گذرای کیهانی و شبانه میپرداختیم ...
- نقدتان به معین عالی بود. حرف دل من نیز هست.
ایشان بعد از نودوبوقی، این آهنگ بهیادسوسن را عالی خواند، اما ای کاش کامل انجام میدادند.
من هم تا یافتمش، ۸-۹ بار پشت سر هم گوش دادم. صدای معین تک و ماندگار است.
- درباره ی جناب "جهانگیر زمانی"، پارسال تابستان در پست نوارهای دریغا و قدرتعشق،
نام ایشان که جزو خوانندگان نوار دریغا بودند، همراه با مصاحبه با ایشان،
در پست یادشده قرار گرفته بود، به آدرس زیر .:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t25p250-topic#9468
و در زمان حاضر هم، خیلی خوشحال شدم که توانستیم عکس ایشان را نیز،
بحالت پوستر انجام و برای اولین بار در نت قرار دهیم. بماند به یادگار ...
*(مصاحبه با "جهانگیر زمانی").:
http://music.farhang.gov.ir/fa/news/15895
http://rasekhoon.net/mashahir/show/593934/%20زمانی،%20جهانگیر/
*ضبطصوتاستریو -عشق ما- (HQ) .:
- با شروع دهه هفتاد، پدرم یک ضبطصوت آیوا ی دوکاسته خریدند که باندهایش جدا میشدند.
خیلی دوستش داشتم و و در طول آن دهه، بساط کپی نوار را با آن انجام میدادم.
و اما ضبط سیدیداری که نقاشیاش تقدیم شد را همانگونه که عرض کردم،
سال ۱۳۷۹ خودم خریدم و همراه با آن ضبط دوکاسته، در قفسه ی آهنی اتاقم بودند.
همراه با ریل و گرامافون و نوارها و سیدیها و میکرفنها و هدفونها ... یادش بخیر ...
............................
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t25p175-topic#9342
...........................
*** امیلیانو!، خدا به شما و یاران ارجمند،
یک میلیون برکت و سلامتی ارمغان دهد. ...
باورتان میشود که اکنون، به برکت جملهای که فرمودید:
"۳۳. آقا، شما هم این کارو بکنید. با جستجوی این دو دستگاه مهم خونه ی قدیمتون
کلی خاطره رو برای خودتون زنده کنید. لذتش وصف نشدنیه، واقعاً."
.................
- اینجانب اکنون در سرچ گوگل نوشتم: "ضبط دو کاسته آیوا"،
و در کمال ناباوری، آن ضبط دو کاستهای که پدرم اوایل دهه هفتاد خریدند،
و اکنون دربارهاش گفتم را، عکسش را یافتم!.
و چه نوستالژیک است دیدن آن پس از ۱۶ سال ... .:
- درست همین بود. یادش بخیر. کلی با این ضبطصوت، برای همکاران پدرم، بستگان،
و همکلاسیهای راهنمایی و دبیرستان، نوارآهنگ بصورت کلچینشده(سلکشن)،
ادیت و ضبط و تکثیر میکردم و ارمغان میدادم. همیشه حداقل سهچهارعدد نوارخام،
در بساط داشتم برای انجام امور ضبط و تکثیر و گلچین آهنگهای مختلف بر روی یک نوار.
امیلیانو براستی که ممنونم که با این جمله ی جادوییتان، سبب شدید تا عکس ضبطصوت قدیمیام را بیایم.
و همچنین اکنون با یافتن نام مدل آن - "Aiwa CA-W37U" -
تصاویر واضح تر و کاملتری از آن در اینترنت انگلیسیزبان و جهانی یافتم ...
امیلیانو، یک میلیون سلامتی و خوشبختی در هر دو جهان برای شما و یاران آرزومندم.
خوده خودشه ... این ضبط دوکاسته، زندگی دهه هفتاد من بود ...
- جیگرشو برم(خنده) ... عشق من بود این ضبطصوت ... خرگوشک من بود(خنده).
اگر این جمله بالا "ضبطصوت - عشق من" به گوش جناب فراستی برسد،
ممکن است بگویند که اینها(یعنی ما) نگاه غریزی به اجسام دارند! ...
(سخنان آقای فراستی در دو پاراگرف آخر در لینک زیر) - آدم شاخ در میاره! :
http://www.chekhabar.ir/News/45959/مسعود-فراستي--علي-حاتمي-فتيش-دارد!-نوعي-اختلال-رواني-جنسي!
- مدتهاست که صحبتی با آقای فراستی دارم که بعدها در فروم قرار خواهم داد.
جناب فراستی را از آغاز دهه هفتاد میشناسم، زمانی که با آنکه هنوز سنم کم بود،
اما مقالههاشان در سوره و کتابهای نقد و بررسی که درباره سینما مینوشتند را میخواندم.
بعد در طی سالهای جاری که فایلهای تصویریشان را در یوتیوب دیدم(برنامه هفت)،
زمانی که ایشان صحبت میکنند، باور کنید که حرفهایشان را به روسی میشنوم، از بس که،
سیستم جملهبندی، واژگانی و بیانه ایشان، روسی است. انگار که قبل از گفتن هر جمله،
آنرا اپتدا در ذهنشان از روسی به فارسی(آنهم بحالت "ترجمه ی واژه به واژه") برمیگرداند،
سپس محصول نهایی را به مخاطب ارائه میدهد. برای نمونه، چندینبار در ویدیوهای هفت دیدم،
که ایشان عبارتی امری با نام "در متن صحبت کن" را به کارگردان و مخاطب در مصاحبه میگوید.
همانگونه که بهتر میدانید، در زبان فارسی، چنین چیزی یعنی "در متن صحبت کردن" نداریم،
اما برگردان واژه به واژه ی این عبارت، در زبان روسی هست و بسیار هم استفاده میشود،
که در فارسی به آن میگوییم "حاشیه نرو ~ فرافکنی نکن".
/ تاواریشفراستی از این موارد فیلولوژیکگفتاری در سیستم صحبتکردنشان فراوان دارند.
........................................
........................................
........................................
- بله؟، چی شده؟، ... آهان نه اشتباه نشه!.
تصویر بالا با آنکه خیلی شبیه هست اما عکس آقای فراستی نیست،
بلکه عکس یکی از فعالان اجتماعی و ۳۰یاسی در روسیه است.
الکساندر دوگین (Александр Дугин) - نژادپرست هم هست.
ایشان دوگین بر اساس آنچه که گفت شده و بزرگنمایی میشود،
دانشمند و پروفسور علوم فلسفه و سیاست و نظریه پرداز است -
در یک کلام، ارشمیدوس زمانه است. صداوسیمای روسیه، هر جا کم میاورد، میرود(میرفت) سراغ او.
در ضمن ایشان دوگین چند سال پیش فتوا داده بود که تمام اکراینیهای مخالف روسیه را باید کشت!.
- امیلیانوی گرامی، در پست قبلتان، صحبت از واژه ی "دوست" به میان آوردید، من نیز اینرا بگویم که:
در طی سالهای جاری، بویژه ۷-۸ سال گذشته، بنا به دلایلی که برای خودم محفوظ هست،
چه در زندگی واقعی و چه در فضای مجازی همچون فروم ارزشمند رویایی و یاهوگروپ،
هر جا که بوده و هستم، تمامی یاران و همکاران، سرور بنده هستند، اما زندگی اینگونه آموخت،
که یاد گرفتم واژه ی "دوست" را به ندرت(هیچگاه) در ارتباط با بزرگواران و همکاران بکار نبرم.
در حال حاضر، به جرات میتونم بگم که ۲ دوست دارم که با ایشان از دوران دبستان همکلاس بودیم،
و با آنکه یکیشان را ۱۶ سال هست که ندیدم، اما "دوستیمان" حفظ است و با نامه و اساماس پیام میدهیم،
که اگر این پیامها هم نباشد و یا دیر و زود شود، اما واژهی "دوست" برایمان جایگاهش محفوظ و جاودان است.
و صدالبته که تمامی یاران و همکارانی که در طی این سالها افتخار آشنایی مجازی یا واقعی با ایشان را داشتم،
منجمله با شما اساتید فروم و اعضای یاهوگروپ، افتخار آشنایی داشتم و دارم. سپاس پروردگار را ...
- اگر عمری باشه، بعدها در پست مربوط به کارهای چاپشده گرافیکی قدیمم مفصل خواهم گفت،Emiliano نوشته است:
36. و در پایان، خیلی دوست دارم طرح جلد کتاب هایی رو که بالاتر به اون ها اشاره فرمودید، ببینم.
کمی گشتم؛ اما، چیزی دستگیرم نشد.
اما محض پیش.اطلاع.رسانی اینکه، اگر نام کتابهایی که گفتم بهمراه نام مولف شون،
در سرچ گوگل نوشته بشه، برای نمونه: "کتاب قانون فعالیت احزاب سعید بابک"،
اونوقت در سایتهای کتاب.یابی و فروشگاههای کتاب اینترنت،
اسکن جلدشون که طراحی کرده بودم هست، برای نمونه .:
http://ketab.ir/modules.php?name=News&op=pirbook&bcode=1839482
http://ketab.ir/modules.php?name=News&op=pirbook&bcode=1839483
- مکدونالد و طبع شعر نداشته ی من این وسط چکاره بودند؟.Emiliano نوشته است:
26. می بینم که با دیدن "مکدونالد" طبع شعوتون هم گل کرده و "بستنی" رو با "سینه زنی" همقافیه می کنید!
- بیت شعر "سیب و خیار و بستنی و اینها"((علیکوچیکه))،
(فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار و بستنیست...چند روز دیگه توتکیه سینهزنیست
ای علی ای علی دیوونه...تخت فنری بهتره یا تخت مردهشورخونه؟)
شعر فروغ فرخزاد هست که با گرته برداری از آن، بیت و ساختاری مشابه را نوشته بودم.
- مربوط هست به آلبوم شعر و موسیقی -پریخوانی- با دکلمه ی توانمند زنده یاد خسروشکیبایی،
که نیمه دوم سال ۱۳۸۱ توسط "انتشارات دارینوش (مصطفی-سعیدجان-معظمی)" پخش گردید.
وقتی زمستان ۱۳۸۲ چون یک سال و نیمی میشد که از زادگاه رفته بودم و دلم بسیار تنگ شده بود،
به سفری دوهفتهای آمدم، نزد سعیدجان رفتم و ایشان یک نسخه از این سیدی انتشار یافتهشان را،
لطف داشتند و به من کوچک ارمغان دادند، ... افتخار داشتم.
از آنجا که این آلبوم شعروموسیقی -پریخوانی- خوشبختانه با استقبال خوب در بازار هم مواجه شد،
و از تاریخ انتشارش تاکنون یک دهه و نیم میگذرد، و همچنین سیدی کامل آن در نت موجود هست،
تراک آخر آن که اجرای شعر -علی کوچیکه فروغفرخزاد- با صدای خسروشکیبایی میباشد،
در فایل زیر قرارگرفت و تقدیم هنرمندان و هنردوستان میگردد. توضیح اینکه در نسخه زیر،
پس از تمام شدن فایل صوتی، یک آهنگ شاد قرار دادم. دلیلش اینست که بیتعارف بگویم،
این شعر بسیارقوی "علیکوچیکه"، بویژه زمانی که در آفرینه ی روی سخن،
با اجرا و بیان خسروشکیبایی و همچنین تلفیق موسیقی مناسب متنش انجام شده است،
فضایش بقدری هنایشگزار گشته که مخاطب را پس از شنیدن کاملش، به فضایی نیهیلیستی -
و حالات -رفتن از جهان به دست خود- ترغیب میکند. اگر جای وزارت فرهنگ بودم،
هیچگاه به تراک آخر این سیدی (اجرای شعر علیکوچیکه) مجوز انتشار نمیدادم،
از بس که در آن، حالات ترغیب به خ.و.د.ک.ش.ی -
و منفیگرایی و مکتب نیهیلیسم، با زبان قوی شعر فروغ، موج میزند ...
(حرفهایی که صد البته درست هم هست، فقط یادمان باشد، که هر بازی، قوانین خودش را خواستار است.
درست است که بدون اختیار خود به این جهان پای مینهیم، و حتا زندگیمان هم تحت تاثیر شرایط محیطی -
و خانواده و مسایل بیرونی و غیرارادی ماست، اما همین چگونهبودن و چگونه به انجام رساندن بازیزندگی،
خود معیار و سنجه میگردد تا امتیاز جمع گردد و پس از مرگ فیزیکی،
زندگی جاودان را آنگونه که شایستگیاش را داریم تجربه نماییم.
پس همانگونه که آمدنمان به این جهان - اختیاری نبوده،
درباره زمان و چگونگی رفتنمان هم هیچ دخالتی نباید داشته باشیم،
اما چگونهبودن و حل کردن مسایل بین دو شوخی تولد و مرگ، دست خود ماست.
یادمان باشد که هر بازی، قوانین خودش را خواستار است ... زندگی را باید زندگی کرد ...)
از اینرو در فایل زیر، پس از تمام شدن تراک علیکوچیکه، یک آهنگ شاد قرار گرفت.
اگر آلبوم پریخوانی و علیکوچیکه اش را تاکنون نشنیده اید، حال پس از گوشسپردن،
به واژگان قوی شعرش آنهم با بیان تصویری که دکلمهی قوی خسروشکیبایی دارد،
اضافهسازی آهنگ شاد در انتهایش را بر نگارنده خردهای نخواهید گرفت.
http://s8.picofile.com/file/8307882326/_Ali_Koochike_Forough_Farokhzad_PariKhani_Khosro_Shakibayi_Tabestane_1381_.rar.html
.
.
.
گزارش خواب ها ...
- دیشب، یعنی در حدفاصل روزهای 01.10 و 02.10 (2017)،
خواب دو انسان مشهور را دیدم. از آن خوابهای واضح و چهاررنگ ایستمن کالر بود.
اول خواب پرزیدنت قبلی امریکا - باراک اوباما را دیدم که در اتاقی بود و خیلی عجله داشت،
دایم میرفت سمت تلفن و به جایی زنگ میزد، و با آنکه نمیفهمیدم به چه زبانی صحبت میکند،
اما حرفهایش را متوجه میشدم. ... نزد کسانی التماس میکرد، سپس از آنها عذر خواهی میکرد،
میگفت حاضر است به زانو در بیاد. ... انگار که واقعه ای یا در حال رخ دادن و یا رخداده بود.
امروز در اخبار دیدم که در لاسوگاس امریکا تیراندازی شده و شوربختانه تعداد زیادی انسان کشته شدند.
خواب بعدی که همان دیشب دیدم، کادرهایی بود از عمو اکبرعبدی،
که فیلم تازهای را بازی میکرد، و در چندین نقش متفاوت با لباس و گریمهای گوناگون،
به ایفای نقش میپرداخت، و بسیار هم هنرنماییاش حرفهای و عالی بسان دهههای ۶۰ و ۷۰ بود.
امیدواریم که بزودی سرانجام شاهد بازی ایشان در فیلمی فاخر و ماندگار همچون دهه شصت باشیم.
یاد خاطرات گرامی~سلامت باشید~وقتخوش ...
فرومرویایی در انتظار واقعهای خوش و بیادماندنی ...
شمارشمعکوس آغاز شد ...
۹ ۸ ۷ ...
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- پیامی که هماکنون میشنویم، اعلام وضعیت بحران و حالت آمادهباش است،
و معنی و مفهوم آن اینست که حکومتنظامی ایجاد و ساعات ممنوعیت رفت و آمد،
از این لحظه تا ۳۶ ساعت آینده در تمام مسیرهای منتهی به فروم رویایی برقرار است.
محل کار و زندگی خود را ترک ننموده و در هر حالتی که هستیم به همان حال ادامه ی موجودیت دهیم.
در طی روزها و شبهای آینده، یکی از بلندپایگانهشخصیتهایشخیص، به محل فروم کودکی و نوجوانی آمده،
و گفتگو و مصاحبه با ایشان بصورت ماهوارهای و مستقیم، با کیفیت بلورین و استالین به سبک کریستالین،
در سه شبانه روز آینده که زمان دقیقش از جهات امنیتی گفته نمیشود، همزمان در تالارهای فیلم و برنامه کودک،
پخش و ارسال به تمام نقاط تاریک و روشن جهان - قارهها و صحراها، جنگلها و اقیانوسها خواهد شد. ...
- بهمین مناسبت، قرارگاه مرکزی "فروم کودکی و نوجوانی" واقع در جزیره مثلث متساوی الساقین برمودا،
با انتشار اطلاعیهای از تمام اعضای سابقهدار قدیم و جدید - یاران و میهمانان فروم رویایی خواسته است،
تا در صورت احساس کردن هرگونه مسایل غیرعادی، فرافکنانه و بحث برانگیز، مشکوک و تحریکآمیز،
مراتب را به شعبه مجله و روزوشبنامهی پلییگیرلبووی سریع اطلاع داده و برای محکمکاری،
خود را نیز فوری به اولین ایستگاه ایستبازرسی بصورت خالصانه و خودجوش تحویل دهند.
- در همین راستا، وزارت امنیت فروم رویایی (واف ~ V.A.F) نیز با انتشار بیانیههای جداگانه،
ایجاد و سازماندهی هرگونه کارهای ناجور و خرابکارانه را محکوم ساخته و هشدار داده است،
که در صورت تماشای اقدامات مزخوکانه، مراتب را بیدرنگ توسط تیم کارکشته ی ضدهتشنجش،
با هولبرانگیزترین روشهایی که هیچکس حتا خود واف هم نمیداند، پاسخی قندشکنانه خواهد داد.
کاراگاهان باتجربهی واف، در پوششهای غیرعادی و ترسبرانگیز، در طی سه شبانه روز آینده،
در ساختمان فروم رویایی و تالارهایش و همچنین خیابانهای منتهی به آن، حضوری گوشگیر خواهند داشت.
- آخرین احضار ...
تا ۳۶ ساعت آینده، بزرگترین مصاحبه ی افشاگرانه ی نوستالژیک جهان،
بطور مستقیم با کیفیت "هاشدال"(HD)، در فروم رویایی برگزار و پخش ماهوارهای میگردد ...
اندکی صبر، کلهپاچهیبوقهصبحهسیرابهخروسخون نزدیک است ...
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
*با سپاس از "Emiliano" برای فراهم ساختن شرایط ویزوآلی مصاحبه زیر*
*طراحی پوسترها و تصویرسازی پرسوناژ -خبرچینفروم-، توسط ۵۹*
*این برنامه مراتب احترام خود را خدمت تمامی حامیان "نوستالژی و یادمانه"،
که بیهیچ چشمداشتی سالیانسال در این عرصه پویا میباشند بیان میدارد ... عمرشان جاودان باد*
(HQ).:
(خبرچینفروم):
- در خدمت جناب "موشیرومیشونه" مشهور به "استادمشموشی" از بنیانگذاران صنعت نوستالژی میباشیم.
ضمن تشکر از ایشان که وقت و زمانشان که هیچ بلکه حتا ساعت مچی دستشان را هم بازکردند،
و در اختیار ما قرار دادند تا آنرا بعنوان وثیقه نگهداریم که استاد در حین مصاحبه یگهو فرار نکنند.
استادمشموشی بگذارید برای آغاز این گفتگو، خیلی راحت و بی پرده برویم سراغ فرع مطلب،
و از شکل و شمایل شما که از اپتدای دهه شصت، نقل و گز و سوهان مجالس شده بود بپرسیم. ...
با نگاه به قیافه ی شما که همچنان گرد جوانی بسان چهار دهه پیش بر روی آن ایستاده است،
این گمان حاصل میشود که جنابعالو از کنار یک تغار بزرگ پودر برف نسخه صادراتیاش به شوروی،
بگونهای ناخواسته اما خودجوش رد شدید و خاک سپید موجود در ظرف را کامل و یکجا استشناف فرمودید،
و بدینگونه گرت حاصل از بال حشرات اجتماد سوسکیالیستی همراه با پودر یادشده،
از داخل به تمام چاله چولههای ریخت قشنگتان وارد شده و در نتیجه،
صورت فضایی شما چنین منگول و مسخوف گشته. ...
(استادموشیک):
- ب ببیننید ... د د در اپتدا ا ا، ادبیااات خ خ خ خویش ش راا ا درست ن نماایید تا آاا پاسختاان راا ا بدهم م ...
(خبرچینفروم):
- استاد ببخشید چرا اینجوری صحبت میکنید؟ مگه رعشه گرفتین؟.
اما خب حق با شماست، چشم. بنده ادبیاتم که هیچ بلکه مربعات و مصلصات و شیمیاتم را نیز درست میکنم.
استاد اصل بگذریم از این سؤال. ... حال اگر ممکن است بفرمایید که دیدگاه جنابعالو(شما)،
درباره ی "فروم کودکی و نوجوانی" و در کل مبحث گسترده ی "نوستالژی و یادمانه" چیست؟،
و در ضمن از آنجا که دهه شصت جزو عوامل فنی و هنری در جلوی سینما و پشت صداوسیما بودید،
اگر خاطرهای از آن دوران زرین بیاد دارید برای ما و بینندگان گرامی،
در چند خط خلاصه وار بطور مفصل و وقتگیر بیان بفرمایید ...
(استادموشیک):
- بله، با جرات بگویم که "فروم رویایی" همراه با پدیدآورندگان و اعضا و جوارحش،
هماره در طی یک دهه ی اخیر بهترین بوده و منه مشموشی از همین تریبون،
اپتدا دست گرافیست و طراح سردرب فروم و یکایک یارانش را میبوسم، چراکه با طراحی، انتخاب رنگ،
چیدمان و دکوپاژ حرفهای تصاویر پرسوناژهای دوران کودکی شماها - که میشود دوران جوانی منه موشی،
در اصل دلپذیرترین تابلوی فضای مجازی را رقم زده. بقول ما موشها، دمتان بگونهای موسیپوسی گرم باد.
همچنین باید تا از انجمن "تالار کافه کلاسیک" و هنرمندان و نویسندگان گرامیاش نیز بهنیکی یاد داشته باشیم،
و از سایتهای خوب "بچههای دیروز" و "نوستالژیک تیوی" که مراجع تصاویر و فایلهای نوستالژیکن نیز هم.
و راستی آن وبلاگ ارزشمند ("مجموعههای تلویزیونی ایرانی" ~ "فرهنگ مجموعههای تلویزیونی ایرانی")،
که تا به امروز هشت سال است که به آرشیو اطلاعات سریالها میپردازد نیز بسی کارش شایسته و قابل تقدیر است.
یادتان باشد که آنها و ایشان و شما، همگی اعضای خانواده بزرگ فرهنگ هستید، همکار و مکمل یکدیگرید.
و اما درباره خاطرات اینجانب حضرتاستادمشموشی از دوران شصت اینکه، شماها از خیلی چیزها بیخبرید.
مایی که عمری را در آن سینما و تلویزیون گذراندیم، دانستههایی بس محرمانه در مغز خویش آرشیو ساختیم ...
و شما کودکان و نوجوانان شصتی، هیچگاه این ماجرای رمزآلود را نمیدانستید که .:
(افشاگریهای استادمشموشی از وقایع پشت پرده ی دهه شصت)
و تمام پرسوناژهای کارتونی و شخصیتهای واقعی فیلمها و سریالهای ایرانی و خارجی دههشصت
و همچنین بازیگران هزاربرگ-هزاررنگ ساکنان کاخی بودند که لوبیایسحرآمیز آنجا رشد کرده بود
و حسنی و ژوپی هم مدتی درخانه و با سایههمسایه بازمدرسمدیرشد بودن اونجا و باهم بازی میکردن
و حتا آن حنا که دختره-مزرعهخیار بود رو کارآگاهکاستر با همکاری پدره-پسرشجاع نشون کرده بودن
و میخواستن ببرنش پیش ماداممارپل تا با وساطت هاجآقازنبورعسل وارد مذاکره با اخلاقدرخانواده بشن
و مقدمات خواستگاری ریوزو از هانیکو رو بدون اینکه باجناقها و برادرانشیردل باخبر بشن فراهم کنن
و اما چون اوشین اخلاقش با مادرشوهر خوب بود پدرسالار بعنوان آمیرزا و بزرگ محله دلش سوخته بود
و خواهش کرده بود که عباسآقا-سوپرگوشت-اجارهنشینها پس از تماشای مسابقههفته زنگ بزنه به چلوکبابی
و بگه که شیشلیک و برگ و کوبیده بفرستن برای مراسم عقدکنان زبلخان-و-نل که بعدازخبر منتظر شام بودن
و چون مجلسشون هم مردونهزنونه قاطی بود داداشه-نل یکدل نه صددل عاشق و دلداده ی مادره-پرین شده بود
و تیپوسلطان که همون شب-بیست-و-نهم پس از سفر زیارتیسیاحتی دور-دنیا-در-هشتاد-روز به زنگبار برگشته بود
و صرفه نظر از اینکه خسته و هنوز شامنخورده بود و همسرش فلرتشیا رو هم وسط راه محضتنوع طلاق دادهبود
و با اینحال به خودش هم گیر داده و مشغول واکس زدن به سیبیلها و تیزکردن شمشیرش بود ناگهان عصبانی میشه
و میگه که اگر پرین حاضر نشه تا با پسرش-راجکاپوت ازدواج کنه اونوقت او واسطهی مسابقهمحله ی بعدی نمیشه
و خرج عروسی آقبابا-و-خانمهاویشام رو حتم تسوکه از جیب میتیکمون هنگام پخش سیمایهفته پرداخت خواهد کرد
و چه بهتر که شیپورچی هم بیکار نشینه و عکسهای پلوسهجدهه مادره-خانومکوچولو با عمویبامزی رو پخش کنه
و همین میشه که رابینهود غیرتی میشه و میره یک چک محکم میزنه دره گوشه حاکمبزرگ که مرشده نیشنیش بود
و میگه حالا که اینجوری شد الاوبلا باید ایکیوسان رو با ماشین پتپستچی ببرین آرایشگاهزیبا و اونجا ختنش کنین
و در غیر اینصورت تامسایر و سایر علافهای محلهبروبیا میان میرن صندوقچهاسرار-مشخیرواله رو باز میکنن
و اسنادی که از روابط پنهانی عمهی-دوسته-اسکیپی با پدره-سرخلوته-الفیاتکینز موجود هست برملا میشه
و اونوقت اگر زنگها و آئینه این اخبار به گوش رضاخوشنویس برسه کله ی همه میشه سربداران ...
و همین میشه که جواز طبابت دکترارنست بخاطر تجویز اشتباه دارو که باعث شد شلمن خوابآلود بشه
و نتونه بقول اهالی مثلآباد به تجارت عسل-و-زنبورداریش برسه توسط داروغهناتینگهام باطل میشه
و دکتر هم مثل هامون سرگردان میشه توبهنصوح میکنه و با آژانسدوستی میره خونهمادربزرگه پدرژپتو
و با کلی اصرار به استاد-ادر-نجار چوبهای اضافی پینوکیو که باقیمونده بوده رو از وروجک بزور میگیره
و با کمک سندباد و سباستین و چوبین الوارها رو بار سورتمه میزنن تا از سرزمینشمالی ببرن به آلپ
و توسط شرکت ساختمانی واتوواتو برای دنی-و-لوسین آموزشگاهیکوهی به نام مدرسهوالت بسازن ...
و اما در بین راه گربهنره که اونها رو میبینه دعوت به نوشیدن قهوهی مارک سلطانوشبان-پسند میکنه
و وقتی همشون مثل مسافرکوچولو در سفرجادویی به خانهیهمسران که اسکروچ-و-خالهریزه بودن میرسن
و گوریلانگوری با جملهی بارباپاپاعوضمیشه به پیشوازشون مییاد الیورتوئیست تبدیل به روباهمکار میشه
و میگه مهاجران لوسیمیل گونهام به فرودگاه جیمبو خوش آمدید حال بیایید جلو تا همتون رو گول بزنم ...
آری فرزندانم چنین بود مناسباتفوقافلاطونی پرسوناژهای آندوران که نزد هرکولپوآرو محفوظ و قفل است ...
شخصیتهایی که همیشه زنده و شاداب هستند و در جزیرهای با نام -شهرشصت- مشغول به زندگی میباشند ...
و درست در همان شهرشصت بود که مراسم بلهبرون و جشن ازدواج نیک-و-نیکو با شکوهی ویژه برگزار شد
و با خوانندگی و شومنی دیدی پژواکش تا آنسوی آبهای آزادی که جکوینست قهرمانانه میپیمود پر گشت ...
و آن دریاهای سرندیپیتی و آقادلفینمهربان که محافظ قصرخانمپادشه بود هنوز نیلگون میدرخشند و میخروشند
و زورق یادها و خاطرههای خوش را همیشه تا همیشه به روی موج یادمانهها میپرورانند ...............
*بخش سانسورشده مصاحبه ی بالا که توسط "واف" حذف و هیچگاه به اکران عمومی در نیامد:
(خبرچینفروم):
- آقای مشموشی! عمو! مشتک!، شوما که دهنه مارو که هیچ، کل هیکل سوسمارو هم سرویس کردی.
واسه بار آخر میگم که اگر آرزویی چیزی، چه میدونم حرفی دردودلی، بغضی گریهای داری،
مثه آدم رو به دوربین بگو تا ضبط شه واسه ملت پخش کنیم. ... این به نفع خودته!.
(استادموشیک):
- بله، پس از عرض سلام که به زبان ما میشود موشلام،
درباره آرزو که فرمودید باید بگویم که دردودل فراوان دارم،
آرزو خیلی خوب بود و یاد لحظاتی که با او بودم،
هیچگاه از مغزم دور نمیشود ....
عذر میخوام ببخشید، گویا باز قاطی کردم، اگر ممکنه دوباره از اول ....
~ ~ ~ ~
- پس از عرض موشلام، آرزوی بنده اینست که همراه با شما و یارانتان،
برویم سینما و آنجا فیلمهای نوستالژیکی چون: اجارهنشینها، هامون، مادر،
دزدعروسکها و شهردردستبچهها را با کیفیت ۳۵میلیمتری شان،
درست همانند زمان اکران اولشان در دهه شصت، باز دوباره ببینیم و لذت ببریم.
(کارگردان):
- کات آقا! کات!. ضبط شد.
پایان. The End. Конец. التمام.
http://s9.picofile.com/file/8308550892/Poste_Ostad_Mash_Mushi_08_10_2017_.jpg
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- با درود خدمت فروم رویایی و تمامی یاران و حامیان نوستالژی و یادمانه.
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید. سپاس پروردگار را که در محفل گرامیان هستیم.
خدمت شما بگم که، قبل از اینکه مورد اصلی این پست تقدیم گردد (که امیدوارم تکراری هم نباشد)،
در طی یکی-دو ماه گذشته، مقدار قابل توجهی موضوع و مطالب و موارد نوستالژیک،
از این سوی و آنسوی دنیای سنتی جهان مجازی جمعآوری گشته که باید در فروم مطرح گردند. ...
*اما قبل از بررسی آنها، گفتن و بیان نکتهای که اتفاق جزو اخبار روز نیز گشته بجا مینماید. ...
- همگی ما با هر طرز تفکری که باشیم بیهیچ شکی، بچههای انقلاب ۵۷ و دوران ۸ ساله جنگ بشمار میآییم.
محصولاتی هستیم که در دوران رادیکالی شصت مدرسه رفتیم، صدای گوشخراش آژیرخطر را تحمل کردیم،
نعره ی مهیب موشکباران و حملات هوایی شبانه و ترس از آنها را تجربه داشتیم و در چنین حالوهوایی بزرگ شدیم.
تمام زندگی دهه شصت ما، یک رادیو و دو کانال تلویزیونی بود. ... حتا آنهایی که در آن دوران،
با هر سختی و پنهانکاری، دستگاه ویدیو داشتند، هیچگاه صبح زود و هنگام ناشتایی قبل از اداره و مدرسه،
دستگاه ویدیوشان را روشن نمیساختند، بلکه همانند دیگر اقشار جامعه شصت خورشیدی ایران،
در پسزمینه ی شبکه سراسری رادیو که تنها ایستگاه رادیویی داخلی بود، صبحشان را آغاز میکردند.
بهمین ترتیب بویژه در زمان شامگاه و وقت استراحت از کار بزرگترها و درس و مشق روزانه ما کوچکترها،
همگی پای تلویزیون مینشستیم و برنامههای حسابشده و هنایشگزارش را با جان و دل تماشا میداشتیم.
یکی از برنامههایی که بیگمان قشر وسیعی از جامعه شصت ایران مخاطب و تماشاگرش بود،
سخنرانیهای کلاسگونهای بود که پنجشنبه شبها توسط آقای محسن قرائتی اجرا میشد. ...
البته سیستم پخش آن به شکل مستقیم نبود بلکه در طول هفته برنامه را که هربار در سالن و محلی،
که مربوط به جایگاهی دینی بود همراه با کارکنان نهاد و سازمانی که میشدند مخاطب ضبط میکردند،
سپس با اختلاف یکی-دو هفته آنرا از تلویزیون نشان میدادند و بهمین ترتیب هفتههای دیگر نیز هم.
صدا و تصویر آقای قرائتی، بویژه برای نسل ما که محصولات دهه شصت هستیم، نه تنها بسیار آشنا،
بلکه قسمت جدایناشدنی خاطرات کودکی و نوجوانی و در یک واژه جز اساسی یادمانههایمان است.
- و اما دیشب در سایت والامقام یوتیوب، بر طبق عادتی که دارم و گاه بدنبال ویدیوهای جالب میگردم،
دیدم که بتازگی در یکی از همین سلسله برنامههای آقای قرائتی که همچنان هم ادامه دارد،
ایشان شخصی را از کادر دوربین جلسه بیرون کرده، گفته که "آقا شما پاشو، پاشو برو اونور(بیرون)" -
و همچنین در خبرهای تکمیلی آمده که از دفتر آقای قرائتی، متن معذرتخواهی نیز بعد منتشر شده،
و گفته شده که کار اخراج درست نبوده. (که البته از دید نگارنده، معذرتخواهی اشتباه، و اخراج درست بوده است)
- شخص روی صحبت که اتفاق در طی سالهای گذشته، نام رسمی هم دریافت داشته، آقایدوربینی میباشد.
ایشان از سالهای انتهایی دهه هفتاد، بارها و بارها بویژه در گزارشهای شبانه شبکه پنج با نام "در شهر"،
که اخبار و مراسم روز را نشان میدادند، دایم در کادر دوربین بود، به بیان دقیقتر، از انتهای دهه هفتاد،
هرگاه شخصی اسم و رسم دار فوت میشد، خواه لشگری-خواه کشوری، خواه ورزشی-خواه هنری،
در گزارش "در شهر" که مراسم روز را همچون رپورتاژ تصویری نشان میدادند (و بسیار هم جذاب بود)،
این آقا زیر تابوت شخص فوتشده بود و جوری هم حرکت و نگاه میکرد که حتم در کادر تلویزیون ثبت گردد.
ایشان آنزمان هنوز صاحب نام آقایدوربینی نشده بود و اتفاق روزی هم او را در اتوبوس دیدم.
خیلی هم جدی و بدون اینکه به اطراف نگاه کند نشسته بود و به یک نقطه نگاه میکرد.
دیدن آقایدوربینی حتا در همان سالهای انتهای هفتاد در مراسم و گزارشهای خبری تلویزیون،
به حدی برایم پرسشبرانگیز شده بود که آن دوران روزی به یکی از همکاران گفتم که این شخص،
لابد نماینده و مامور سازمانی ذیربط است که با حالت لباسشخصی در مراسمها شرکت میکند،
تا سپس چند و چوند کار را به بالادستان گزارش دهد، و در ضمن این نگاهش به دوربین هم،
سیگنال به قرارگاه است که بگوید شرایط تحتنظر است!./ ... اما زمانی که از ۸-۹ سال پیش،
در نت دیدم که او را دیگر بصورت رسمی در تلویزیون نشان میدهند و حتا نام هم برایش انتخاب شده،
فهمیدم که هیچ فرستاده و ماجرای رمزآلودی در کار نبوده، بلکه سماجت و تلاش شخص ایشان،
سبب گشته که تا بدین حد همه جا در کادر دوربین صداوسیما خود را قرار دهد و مشهور شود. ...
حال صحبت اینست که صداوسیما و تمام تولیدات و محصولاتش، متعلق به تمام مردم است،
کادر تلویزیون، جای خودنماییهایفردی و مسایلی که به جامعه و مردم مربوط نمیشوند نیست،
که حتا اگر هم با ارفاق باشد، یک بار و دو بار نه بیشتر. از سوی دیگر این شبهه ایجاد میشود،
که پس هر فرد دیگری هم که دلش هوای لوسبازی و نشاندادهشدن از قاب تلویزیونهمگانی را کرد،
بیاید و کاری مشابه با آقایدوربینی انجام دهد و بدینگونه لابد صداوسیما باید دایم بدون هیچ نظارتی،
افراد بیربط و رهگذران سمج را نشان دهد تا آنها شب خودشان را در تلویزیون ببینند و کیف کنند.
از اینرو، ویدیوی روی صحبت و برخورد رادیکالی که سرانجام آقای قرائتی با شخص داشت را،
بسیار پسندیدم و آنرا ۵-۶ بار پشت سر هم نگاه کردم. ... یادمان باشد که رسانههای جمعی،
بخصوص رادیو و تلویزیون، و بویژه کانالهای تلویزیونی - چه دولتی و چه خصوصی، در تمام جهان،
متعلق به آحاد ملت هستند، پس جایی برای نشان دادن خودنمایی و لوسبازی افراد در آنها وجود ندارد،
و در صورت ایجادش باید با آن برخورد شود. (پس هیچگونه معذرتی نباید از سوی دفتر آقای قرائتی انجام میشد).
- و اما جمله ی جالب "شما پاشو!، بله شما!، پاشو برو بیرون!"، برایم بسیار خاطره انگیز هست،
چرا که این -پیام امری رادیکالی و روشن- را، خود بارها در سالهای تحصیل دوران متوسطه از معلمها میشنیدم. ...
- اولین بار که با جمله معروف -شما پاشو برو بیرون!- از کلاس اخراج شدم،
بهار سال ۱۳۷۳ بود که سوم راهنمایی بودم و معلمی داشتیم برای درس آمادگیدفاعی. ...
ایشان در اصل دفتردار مدرسه راهنمایی ما بودند، و گویا چون قبل از آن هم درجه دار ارتش بودند،
درس مربوطه را به ما آموزش میدادند. انسانی بودند بسیار محترم، کمصحبت، و به همان نسبت بسیار جدی.
درس آموزشدفاعی خود داستان عجیبی داشت چراکه اگر اشتباه نکنم از اپتدا در دستور کار مدرسه نبود،
بعد بناگاه اضافه شد و در بهار ۱۳۷۳ که کلاس سوم راهنمایی بودم کلاسش هفتهای یک بار برگزار میشد.
هنوز یکماهی از درس دفاعی نگذشته بود که روزی معلم جدی ما با همان صدای یواش و مقطوعی که داشت،
قبل از شروع درس با حالتی که انگار بیانش برای خودش نیز سخت بود، پس از سکوتی طولانی و معنادار گفت:
"خانواده دانشآموزان آمده اند به دفتر مدرسه و اعتراض کردند، گفته اند که کلاسهای آمادگیدفاعی خشک است!".
ایشان واژه "خشک" را که مطرح کرد، خودش درست زد به هدف، چراکه براستی کلاس ایشان حوصله سر بر بود،
از اینرو من نیز که حرف دلم را شنیده بودم، ضمن آنکه از اعتراض والدین خوشحال شدم بلافاصله با شیطنت گفتم:
"آقا اجازه!، خب اینکه که کاری نداره، یک شلنگ آب بیارید تا دیگه خشک نباشه!". ...
اینرا که گفتم، نصف کلاس زدند زیر خنده. ... معلم محترم چهره اش تغییر کرد اما اپتدا چیزی نگفت،
و بعد از چندین ثانیه ممتد که به احتمالی کظمغیظ میداشت، همان جمله معروف را با عصبانیت به من گفت:
"آقا شما پاشو!، - (آقا ما ؟) - بله بله شما!، پاشو برو بیرون!...بیرون!!!" ...
با شنیدن چنین جملهای خیلی جا خوردم، اما بدون اینکه مقاومتی کنم سرم را بالا گرفتم،
و با حالتی افتخارآمیز کلاس را ترک کردم. مدرسه راهنمایی ما (سروش) غیرانتفاعی بود،
خانهای بود اشرافی بجای مانده از دوران قدیم که در حیاطش استخر بزرگی داشت. ...
وقتی از کلاس اخراج و به حیاط آمدم، رفتم کنار نردههای استخر خالی از آب،
و به پهنای آبیرنگ آن که حجم وسیعی از خالی بودنش را نشان میداد نگاه انداختم. ...
انگار تازه به خود آمدم و از واقعه ایجادشدهای که اولینبار تجربهاش میداشتم بغضم گرفت،
اما خودم را نگه داشتم و گریه نکردم. بعد نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم شرایط را بپذیرم. ...
پس از آن و بویژه در دوران زجرآور چهارساله دبیرستان که بزور به ریاضیفیزیک فرستاده شده بودم،
مراسم اخراج شدنهایم از کلاس دیگر بگونهای عادی و روتین برای خودم درآمده بود. ...
البته مزه پرانیها، خندیدن بچهها و سپس از کلاس اخراج شدنهایم مربوط به درسهای ریاضی میشد،
که میرفتم عقب کلاس مینشستم و در بسیاری موارد هنوز ۱۵ دقیقه از کلاس نگذشته بود اخراج میشدم،
چون درسها را هیچ نمیفهمیدم و با حالت دفاعی مزهپرانی و خنداندن دیگران، میزدم بر طبل بیعاری. ...
اما برای درسهایی چون ادبیات، فیزیک و بینش، ارزش قایل بودم و نمراتم هم برای آنها بین ۱۷ تا ۲۰ بود.
در طول سالهای دبیرستان (۱۳۷۳~۱۳۷۷) هر بار که اخراج میشدم، ناظممان که شرایط را درک میکرد،
و میدانست که با اجبار والدینم بجای هنرستان هنر به دبیرستان آنهم رشته سخت ریاضی فرستاده شدم،
در راهرو و جلوی کلاس که منرا میدید، میگفت فلانی باز دوباره فرستادنت بیرون؟. میگفتم بله آقا ...
بعد میگفت چه به موقع، بیا این کلید دفتر، برو بشین پشت میزم، پیشنویس یک نامه هست،
مدیر گفته که باید بصورت دستنویس و خوشخط نوشته بشه میخوان بفرستن منطقه آموزشپرورش،
میخواستم زنگ آخر که تموم شد بدم ببری خونه بنویسی فردا بیاری، اما حالا که اینجایی برو دفترم،
خودنویس در کشو هست، نامه هم روی میزه، کاغذ آچهار بردار و بنویس. ...
و یا درخواست نوشتن لیستها و موارد مشابهی را میداشت که هر بار با خوشحالی،
برای انجامشان بال درمیآوردم و البته میدانستم که اخراج شدنم دیر یا زود به گوش مدیر هم میرسد،
و آنها هم به والدینم خبر میدهند، اما آن رهایی لحظهای از کلاس زجرآور دبیرستان، خود غنیمتی مهم بود.
... هر بار وقتی مراسم اخراج و سپس نوشتن لیست و نامه برایم ایجاد میشد، با صدایی آرام اما منتظرانه،
به ناظممان میگفتم آقا ببخشید میشه وقتی مشغول نوشتم هستم رادیو رو هم روشن کنم؟، رادیو پیام ...
و ناظم در حالیکه دسته کلید را میداد، بدون آنکه پاسخ دهد، با سکوت، علامت رضا را میرساند ....
و اما در میان تمام آن بارهایی که در چهار سال دبیرستان از کلاس اخراج میشدم،
یکی از اخراجشدنها بیشتر از بقیه در ذهنم بیادگار ماند و تبدیل به خاطرهای جالب نیز گشت. ...
- سال تحصیلی ۱۳۷۵-۱۳۷۶ که کلاس سوم دبیرستان بودم، دبیر جبری داشتیم به نام "آقای افتخاری".
ایشان از جهت ظاهر هم، اتفاق به جناب علیرضا افتخاری که آنسالها دیگر هوادارش شده بودم شباهت داشت،
حالت مو و سبیل و فرم استخوانبندی صورتش، همراه با نام فامیلیاش، همگی تداعی افتخاری از افتخاری بود.
آقای افتخاری دبیر جبر، همیشه اما با حالتی خسته و در حالیکه انگار بدنش دچار کوفتگی عضلانی شده بود،
وارد کلاس میشد و اولین جملهاش هم با نامیدی در صدا و چهره این بود که "امروز خیلی خستم...خیلی".
از سوی دیگر، یکی از بچههای کلاس داییاش معلم ورزش ما بود و گاهی از زندگی خصوصی دبیران،
از طریق آن همکلاسی باخبر میشدیم چراکه دایی همکار معلمها بود و اخبار را به خواهرزاده میگفت. ...
از اینرو پس از شروع سال تحصیلی و چند جلسهای که جبر داشتیم و آقای افتخاری دایم شکایت از خستگی داشت،
زمزمهای میان بچهها درگرفت که دلیل خستگیهای دبیر اینست که ماشین وانتبار دارد و حملونقل انجام میدهد،
یعنی درسش که با ما بعدازظهر است، صبحش بار جابجا کرده و سپس با حالتی خسته میآید سر کلاس. ...
دانستن این حقیقت بویژه برای منی که درسهای ریاضی را دشمن جان میدانستم، انگار شد حالتی همچون آتو،
و صرفه نظر از نام فامیلی و ظاهر آقای افتخاری دبیر که برایم یادآور علیرضا افتخاری خواننده و مشهور بود،
این انتظارفرافکنانه و طلبکارانه نیز بعنوان بهانه برایم ایجاد شده بود که ما محصلیم و باید درس یادبگیریم،
آنوقت چرا دبیرمان باید شغل دیگری هم انجام دهد و اینگونه خسته به سر کلاس بیاید؟ این چه وضعیست؟. ...
باری، آقای دبیر جبر تلاشگر، با آنکه پیدا بود تحصیلکرده و باکلاس است، اما هر چه بیشتر از سال میگذشت،
با حالتی خستهتر و بیحوصلهتر به کلاس میآمد و تمام انرژی نداشته افرادی چون من را نیز از بین میبرد.
دبیرستان ما شاهد بود که بیشتر دانشآموزانش فرزندان محترم شهیدان و قهرمانان گرامی جنگ بودند،
و مابقی ۲۰-۳۰ درصد دانشآموزان از خانوادههای غیرشهید که جزو آنها میشدم تشکیل شده بود.
دبیرستانی بسیار مذهبی بود و با آنکه غیرانتفاعی نبود، اما در اصل با گرفتن دانشآموزان غیرشاهد،
و شهریهای که از آنها دریافت و گاهی تلکه میکرد، هزینههای خود را بهبود میبخشید. ...
ساعت کاری دبیرستان از ۷:۳۰ صبح تا ۱۶:۰۰ چهار بعدازظهر بود، از اینرو ناهار در برنامه بود.
ساختمان دبیرستان نیز خانهای بود مجلل از عهد قدیم که صاحبش شوربختانه از دیار رفته بود.
حیاط بزرگی داشت که بخش سقفدار مربوط به پارکینگش را تبدیل کرده بودند به آشپزخانهای حرفهای،
که یا متعلق به خود دبیرستان و یا تحت قرارداد و اجاره آن بود و در دهه هفتاد برای سازمان و نهادی،
غذای روزانه درست میکرد و در این بین برای ما دانشآموزان نیز نهار ظهر را تامین میساخت،
که البته در بیشتر موارد، غذاها یا نپخته بود و یا بدمزه، یعنی خوراکی بود که سرهمبندی کرده بودند.
اما گاهی میدیدیم که وانت بار میآید و از درب کناری دبیرستان(خانه مجلل سابق) از آن آشپزخانه،
دیگ به دیگ و سینی به سینی غذاهای مجلسی و حتا بره و گوسفند درسته ی بریان تحویل بیرون میدهند.
درس جبر ما با آقای افتخاری، بعدازظهر بود یعنی ساعت ۱۲:۲۰ که زنگ تفریح اصلی میشد،
اپتدا میرفتیم نمازخانه و انجام مراسم، سپس میآمدیم حیاط و جلوی بخش داخلی آن گاراژ آشپزخانهای،
به صف میایستادیم و از پنجره کوچکی که داشت، در ظرفهای فلزی، نهار روز را دریافت میداشتیم،
بعد برمیگشتیم به حیاط و پشت میزهایی از جنس همان ظرفها مینشستیم و غذا را از روی ناچاری میخوردیم.
یک روز پس از نمازونهار که غذایش چلومرغ با مرغهایی نپخته بود و ناظم هم گفت که موضوع را پیگیری میکند،
برگشتیم به کلاس و منتظر شروع درس آن ساعت ۱۳:۲۰ شدیم که جبر بود. پنج-ده دقیقهای گذشت اما دبیر نیامد.
سپس آقای افتخاری با حالتی بیش از پیش خسته وارد کلاس شد و در حالیکه کتفهایش را هم از اطراف فشار میداد،
با بیحوصلگی و عصبانیت گفت که امروز دیگر خیلی خیلی خسته است، سرش هم درد میکند و در یک کلام،
دنبال یک سوژه است تا سریع دانشآموز را بیندازد از کلاس بیرون!. ... آقای افتخاری این بیانات را فرمود،
و من شیطنت خشمگونهام برانگیخته شد و یاد ماجرای ماشین وانتبار و کار بیرون مدرسه افتادم. ...
ایشان همچنان که کتفهایش را مالش میداد، دوباره موضوع سردردش را مطرح کرد و گفت اگر کسی صدایی کند،
او را فوری اخراج خواهد کرد چراکه بشدت امروز دلش میخواهد که یک نفر را همین اول کلاس بیندازد بیرون!.
در این زمان من که عقب کلاس نشسته بودم، به آرامی بین بچههایی که سمتم بودند گفتم:
"قرص سردرد بخور، بار هم کمتر بزن". ...
چند نفری که نزدیک من بودند زدند زیر خنده و از خنده ی آنها، نصف دیگر کلاس هم خندیدند.
آقای افتخاری دبیر که تا قبل از آن هم نگاهش سمت عقب کلاس گشت میزد، با عصبانیتی از قبل آماده گفت:
"فلانی پاشو که کار رو ساده کردی!، (گفتم آقا ما؟)، بله دیگه تو، پاشو برو بیرون، اونی که دنبالش بودم تو بودی!".
خوشبختانه آقای افتخاری حرف و مزه پراکنی من را کامل نشنیده بود چراکه آنرا بسیار آرام گفته بودم که اگر شنیده بود،
کار به برخورد فیزیکی میکشید، اما زمزمه و واژههای سردرد و قرص را شنیده بود و همانگونه که خودش هم گفته بود،
منتظر یک جرقه بود تا آنرا به انفجار تبدیل نماید، از اینرو وقتی فرمان اخراج را داد،
با آنکه از اپتدا تقصیر خودش بود و با این خسته بودنها و بیان بیحوصلگیهایش همه ناخواسته اذیت میشدند،
وقتی منرا اخراج کرد، هنگامی که از پشت میز بلند شدم و تا درب کلاس برای بیرون رفتن حرکت کردم،
دلم برایش سوخت و یک جورهایی خوشحال شدم که او را به خواسته ی دلش و اخراج دانشآموز رساندم.
... آن روز گذشت و هفتهی بعدش وقتی از نمازخانه دبیرستان که طبقه سوم بود بیرون آمدم،
دیدم که آقای افتخاری بر خلاف همیشه، زودتر به دبیرستان آمده و جلوی آبدارخانه و اتاق دبیران ایستاده.
رفتم جلو و سلام کردم، گفتم آقا ببخشید هفته پیش من اخراج شدم، اجازه هست این هفته بیام سر کلاس؟.
آقای افتخاری که دیگر خسته نبود و حال و حوصله اش نیز بهتر شده بود، با نگاه مشتاقی که داشت،
بسیار خوشاخلاق جواب سلامم را داد، بعد گفت بله بیایید سر کلاس، اصل مگر چه موردی بوده؟.
من که از رفتارش خوشحال شده بودم باز به یاد همسانی نام فامیلی و چهرهاش با علیرضا افتخاری افتادم،
و با اعتمادبنفسی قوی گفتم آقا ببخشید میشه سؤالی بپرسم. آقای افتخاری گفت بله بله بفرمایید.
گفتم: "شما با علیرضا افتخاری که خواننده هستند نسبتی از جهت فامیلی ندارید؟".
آقای افتخاری دبیر بلافاصله با چشمانی مصمم و حالتی بسیار قاطع گفت:
"بله بله، دارم. پسرعمویم چندبار از نوارفروشی آهنگهایشان را خریده، من هم گرفتم و در ماشین گوش میدهم".
آقای افتخاری دبیر این را گفت، بعد به ساعتش نگاه کرد و با حالتی آرام و خوشاخلاقانه ادامه داد،
که باید برود دفتر دبیران و غذایی بخورد چراکه زنگ نهار بزودی تمام میشود ....
ایشان اینرا گفت و رفت و من از آنسال تاکنون که بیش از ۲۰ سال از این ماجرا میگذرد،
هیچگاه ارتباط جوابی که فرمودند با سؤالی که مطرح داشتم را متوجه نشدم که نشدم ...
(لبخند)
- خب برویم سراغ سایر موارد و بررسیهای نوستالژیک و پست اصلی این نوبت ...
-واف): آقا شما پاشو!، ۵۹! ...
-۵۹): با من هستید؟ ...
-واف): بله دیگه، پس با کی؟. بسه دیگه حرف و سخن، پاشو برو بیرون!.
-۵۹): آقا چرا آخه؟، بحث تازه گرم شده، کلی مطلب باید بگیم ...
-واف): چراغ نداره!. بس کن فعلا. مطالبت باشه برای بعد ...
-۵۹): آقا! ...
-واف): بیرون!، بیحرف! ...
-۵۹): چشم ...
یاد خاطرات گرامی~سلامت باشید~وقت خوش
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام به همه ی دوستان؛ بخصوص، "59" عزیز و صبور.
شرمنده که کمی دیر پاسخ می دم. خیلی گرفتار بودم.
متأسفانه این گرفتاری تا مدتی هست و کمتر فرصت می کنم اینجا سر بزنم؛ اما، این سر زدن همیشگی بوده و هست.
و این قول رو می دم که از یادم نره و به قول معروف "دیر و زود ...."
2. "59" عزیز، شرمنده که دیر و کوتاه پاسخ می دم.
مطالب جالب، جدی، طنز و پر از خاطره ی شما رو خوندم.
فقط ببخشید که کلی پاسخ می دم.
امیدوارم بتونم سری های آینده جبران کنم.
3. از تابستونا نوشتید. از ظهرای گرم، از خواب نیمروزی و بازی های توی حیاط و حوض.
"59" عزیز، باید خدمتتون عرض کنم که انگار کودکی من و شما خیلی شبیه هم بوده؛ فقط، با این تفاوت که من برای بازیگوشی و تو حیاط بازی کردنا و تو حوض رفتنا نیازی به خونه ی پدربزرگ و مادربزرگ نداشتم؛ چون، خونه ی خودمون دقیقاً همین سبکی بود.
بابام "بابابزرگ" محسوب می شد خودش و حیاط قدیممون دقیقاً از اون خونه های بامزه ی نسبتاً بزرگ و قدیمی محسوب می شد، با یه حوض ستاره ای وسطش، یه چاه بارون کنارش و دو تا باغچه ی نسبتاً بزرگ در دو طرف حوض و به قرینه ی همدیگه؛ که، بابام درشون کلی درخت و بوته می کاشت.
زنده یاد، برخلاف من هوش طبیعت گرایانه ی بالایی داشت. عشق بزرگ کردن موجودات زنده؛ بخصوص، گل و گیاه و بوته بود.
از هر درختی یه دونه تو یکی از باغچه ها بود؛ اما، میوه هاش به قدرتی درشت و زیاد می شدن؛ که، به اقوام که هیچ، به همسایه ها هم سطل سطل می دادیم.
یادمه چندین سال متوالی کللللی گیلاسای درشت و آبدار داشتیم. گلابی همین طور. سیب هم بود.
اما، بوته ها خیلی تنوع داشتن.
دوباره باید بگم زنده یاد خیلی تنوع طلب هم بود؛ برای مثال، اگه یه سال نخود سبز و لوبیا سبز و گوجه فرنگی می کاشت، سال بعد این ها تبدیل می شد به گل آفتابگردون و خیار و مثلاً سبزی خوردن، انواعش.
خلاصه دورانی بود.
من اما، عشق بازی بودم.
خوشبختانه کسی هم بهم گیر نمی داد که بعدازظهرا باید بخوابی و برای همین هنوز به این سن رسیده م، چه تابستون و چه زنستون ظهرا نمی خوابم؛ مگه این که چی بشه. در سال، برای مثال یک یا دو روز، اون هم باید حتماً ساعت کوک کنم نهایتاً نیم ساعت؛ وگرنه، خواب شبم و روزهای بعدم مختل می شه.
کلاً از این سبک خواب و بیداریم به شدت راضی ام و تقریباً به همه ی کارام می رسم.
هیچ وقت دوست نداشته م بهونه بیارم:
ظهرای تابستون خواب می چسبه، یا زمستون سرده و باید یه چرت بزنم و بهار بخوای نخوای خواب می یاره و پاییز هم که از همه بدتر!!!!!!
یکی به من بگه فصل دیگه ای موند؟؟؟
واقعاً اینایی که می خوان بخوابن، اینا توجیهه. نه دوغ، نه قهوه، نه گرما، نه سرما، نه هیچی، این ها همه الکیه. همه چی برمی گرده به ژنتیک و عادت.
و خواب هفته؛ بخصوص، شب گذشته.
کیفیتش هم مهمه و نه کمیتش؛ ینی، ممکنه 5 ساعت بخوابی؛ اما، به مراتب بهتر از 8 ساعت باشه با استرس و چند بار بیدار شدن.
بگذریم.
ظهرای تابستون که گفتی، منو یاد اینا می ندازه:
آب بازی، پا گذاشتن تو حوض، شکار مگس و زنبور و مورچه و عنکبوت؛ بخصوص، با خواهرزاده م؛ که، از من یه سال کوچیک تره و مث دو تا داداش با هم بزرگ شدیم، کارت بازی، تیله بازی، بازی های من درآوردی (اکثراً توسط من!!!)، دوچرخه سواری تو حیاط یا تو کوچه ها، دوچرخه سواری و تیر زدن به این و اون با تیرکمون مگسی (خیلی نامرد بودیم! جاهای راننده و شکارچی هم سر هر کوچه عوض می شد!) و ....
خلاصه هممممممممه کار و همه چی جز خواب!
4. رادیو گوش کردنام اما هرگز ظهرا نبود. ظهرا بابام خبر می گوشید و معمولاً بین خواب و بیداری بود؛ اما، من بیشتر شب ها، یا عصرای پنجشنبه و "عصرانه"ی "داریوش کاردان" یا صبحای جمعه و برنامه ای که همه مون باهاش خاطره داریم.
صبحای دهه های فجر هم بود.
"گلبانگ پیروزی"؛ که، "افشین" عزیز ازش چندین فایل توپ و ناب گذاشت و هرگز این لطفش فراموشمون نمی شه و همیشه با شنیدشون به وجد می یام.
"قصه ی ظهر جمعه" رو هم بی نهایت دوست داشتم:
13:30 تا 14:00.
بعدش همیشه بابام دوس داشت خبر بشنوه؛ اما، من دوست داشتم "پسر شجاع" و "هوشیار و بیدار" رو از تلویزیون دنبال کنم.
برای همین بابام یا از اول رادیو رو به اتاق دیگه ای می برد، یا ساعت 14 دوشاخه ش رو جدا می کرد و می بردش.
"شارپ" GF9090 ی؛ که، ازش صحبت کردم و عکس گذاشتم. یادتونه که؟
دنیایی بود برامون. یه لحظه بهش فکر می کنم، درش غرق می شم. برای همین گاهی سعی می کنم بهش فکر نکنم. به ضبط صوت، به ظهرای جمعه، به "هوشیار و بیدار"؛ اما، مگه می شه؟؟؟؟
5. اما، راستش "59" عزیز، سبک حیاط خونه ی پدربزرگ زنده یاد و گرامی شما با خونه ی ما خییییییلی فرق داره.
دُور حوض ایشون گلکار بوده و ارتفاعش کوتاه و ستون های حوض صاف بوده؛ در حالی که، حوض ما ارتفاع بلندتری داشت. دورشم چیزی نبود و به سبک گلدون بود؛ یعنی، قاعده ش با نوکش کلی تفاوت محیط داشت.
ستاره ای شکل هم بود؛ اما، نه ستاره ی 5 ضلعی. 16 تا ضلع و 8 تا پَر داشت.
باغچه های خونه ی مادربزرگ شما در اطراف و احتمالاً دو یا سه ضلع از حیاط بوده (و من این سبک رو هم خیلی دوس داشتم.)؛ اما، همون طور که عرض کردم باغچه های ما دو تا مستطیل بزرگ در دو طرف حوض بود و می شد دُور کل حیاط رو طی کرد و اون ها رو دُور زد. برای دوچرخه سواری چندین مسیر داشتیم، خلاصه.
موزاییک ها اما مشترک بود؛ البته، موزاییک های ما فرق داشت؛ اما، هر دو حیاط در این زمینه اشتراک داشته ن.
ضمناً مشخصه که زنده یاد مادربزرگ (یا پدربزرگ؟) شما هم عشق گل و گیاه بوده ن؛ مثل، اکثر قدیمی ها.
6. اما بریم سراغ سرگرمی های دو خونواده:
با مطالعه ی خاطرات شما از جو خونواده ی قدیمتون، متوجه شدم که شما به مراتب شادتر و آزادتر از ما بودید.
ما تو مردها به هیچ وجه "حرکات موزون" نداشتم؛ اما، وقتی کوچیک تر بودم، تو خانوم ها تا دلتون بخواد، بود و دورهمی هایی که می گرفتن، معمولاً به این مورد ختم می شد! ختم به خیر!
من هم این اواخر از اتاق بیرون می شدم، اما گاهی از پشت پرده یا پنجره شیطونی می کردم و دید می زدم!
اما سرگرمی های مردها علاوه بر صحبت و خاطره گویی های بابام و صرف چای و میوه و دوغ و سکنجبین و ...، به ورق بازی (80 درصد مواقع!)، دبرنا، کتابخوانی ها، نوار گوش دادنا، فیلم دیدن، ویدئو دیدن و از این دست کارها می گذشت.
من مدرسه نمی رفتم و 4، 5 سالم بیشتر نبود؛ اما، بابام تو خونه باهام کار کرده بود کتاب های گنده گنده می خوندم و گاهی ازم می خواست بیام جلو مهمون ها و براشون برای مثال "از ثقیفه تا نینوا" رو بخونم یا "حافظ" و ....
خیلی خجالت می کشیدم و از این کار بدم می یومد؛ بخصوص، از تعجبای مهمون ها؛ اما، به خاطر احترام یا ترس، تا حدود 10، 11 سالگی این کارو انجام می دادم.
تابستون ها مراسمات بالا بیشتر تو حیاط بود و زمستون ها و روزهای سرد، اتاق مهمون ها (همون "مهمونخونه"ای که جنابعالی به خوبی ازش یاد کردید.)
تابستون ها اگه بحث جدی بازی نبود و مهمون ها به صرف چیزی مشغول بودن، بابام همزمان با صحبت با اون ها، به باغچه ها آب می داد، درخت ها رو هرس می کرد، از میوه ها داغ داغ می چید و برای مهامین می آورد و از این دست کارها.
7. شادترین برنامه هامون هم به یکی از دوستان خانوادگی برمی گشت؛ که، در سال های 1364 تا اوایل 70 سن و سالش دبیرستانی بود و عشق دیده شدن رو داشت.
اون برامون به سبک برنامه های اون زمان ("قلقلی" و "هوشیار و بیدار" و ...) پانتومیم بازی می کرد و ما باید حدس می زدیم چه کارایی کرده!
یا ادای "چارلی چاپلین" و "هارولد لوید" رو درمی آورد و ما غش غش می خندیدیم!
حاضرم قسم بخورم که اگه الآن فیلمشو می داشتیم، با خودمون می گفتیم ما به چی چی این می خندیم!
یا با دهن آهنگ می زد:
نی "افسانه ی سلطان و شبان" رو می زد، نی "نینوا" رو می زد، "ایییییین پیروزیییییی، خجسته باد اییییییین پیروزی" "محمد گلریز" رو با دهن هم اجرا می کرد و هم می خوند!
این تیکه هاش ولی بامزه بود و با خودم گاهی می گم کاش نواراشو می داشتم!
این شادترین برنامه های زنده ی اون زمان ما بود؛ اما، هرگز یادم نمی یاد بابام یا اقوام دور و نزدیک به حرکات موزون روی آورده باشن؛ اما، کاش می بود. بد نبود، برای تنوع.
اما، نوشتن این سطور و یادآوری خاطره های بالا واقعاً برای خودم جالب بود؛ چون ، مدت ها بود حتا بهشون فکر نکرده بودم.
8. "59" خوبم،
چه خوب در مورد دوگانگی های اون زمان نوشتی. خیلی لذت بردم و واقعاً حق مطلب رو تمام و کمال ادا کردی.
تقریباً همه مون همین طوری بزرگ شدیم و واقعاً گاهی تضادهایی می دیدیم که شما به خوبی به اون ها اشاره کردید.
من از وقتی این تضادها بیشتر شد، روی آوردم به درونگرایی و فرار از جمع. نه این که به صفر برسه تا مردم گریز شم؛ اما، سعی کردم نقطه ی مقابل بابام باشم انگار!
بدم اومد از مهمون نوازی های الکی، از این که هر کیو تو خیابون ببینم، تعارف بزنم خونه بدون این که بدونم اوضاع خونه چطوریه، بدم اومد از خونواده های بزرگ و پرجمعیت، از نوه، نبیره، نتیجه، ندیده، پدیده، چفیده، خژیده و این اسم های بی مزه و لایتناهی!
بیشتر عشق آرامش شدم، تنهایی، مطالعه، سکوت و ...
گرچه، در دوره هایی از زندگیم؛ شاید، به سبب همون تضادهایی؛ که، جنابعالی فرمودید، به نقطه ی مقابل کلمات خط بالا روی آورده م؛ اما، در نهایت انگار، خمیره م به سمت تنهایی و درونگراییه تا جمع های بزرگ و شاد.
9. بله.
همه چی از "آب شنگولی" شروع شد و واقعاً که جریان سیال ذهن، آدمی رو که به کجاها که نمی کشونه!
اما، خیلی خوشحالم که سر این بحثا باز شد و واقعاً زنده شدم.
همیشه از نوشته هاتون هم لذت برده م و هم درس گرفته م و اینو بارها و بدون تعارف بهتون عرض کرده م، اما؛ این بار شاید 10 برابر همیشه آموزنده و لذت بخش بود؛ بخصوص، بحثی که از خاطره ی خونوادگی و حیاط مادربزرگ شروع کردید و به تضادهایی رسیدید که خیلی زیبا و هنرمندانه به تصویر کشیده شده بودن.
سبکتون رفت به سمت رئالیسم جادویی و واقعاً متوجه نشدم چی شد؛ اما، انگار یه نوشیدنی ناب و تازه خورده باشم، لذت بردم.
10. شاید همون "آب شنگولی"ای که ازش یاد کردید! اما از نوع توپش!
11. صحبت رئالیزم جادویی شد، یاد این سطور نویسنده ی مشهور افتادم:
"دنیا پُر از تضاد است. این را هرگز از یاد نبر. در اینجا اشباح، نازی ها و قدیسین همه همزمان زندگی می کنند و در حالی که در گوشه ای به اوج خوشبختی می رسی، در پایان راه، جهنم انتظارت را می کِشد. دنیایی از این وحشی تر وجود ندارد."
12. و باز هم از جنابعالی ممنونم؛ بخاطر، لطف هایی که به بنده و دوستان انجمن داشته اید و دارید.
ممنونم بخاطر پوستر "راکی"، ممنونم بخاطر تصاویر ضبط صوت ها و تلاشی که برای پیدا کردن نمونه ی ضبط صوت ما داشتید و مصاحبه ی "موشیرو می شونه" و خلاصه همه چی. از این که در قالب مصاحبه با "میشونه" از دوستان و همراهان قدیم و جدید به نیکی یاد کردید و از زحماتی که توی این همه سال در حفظ و اشاعه ی فرهنگ گذشته کشیدن، خیلی ازتون ممنونم. کار ارزشمندی انجام دادید.
راستش، در مورد ضبط صوتمون یه موضوع رو باید بنویسم؛ وگرنه، در حق ایشون کم لطفی می شه از جانب بنده ای که سال ها باهاش زندگی کرده م!
اولاً تصویری که جنابعالی پیدا کردید، خیلی نزدیکه و احتمالاً مدل و ورژنی با چند عدد بالاتر یا پایین تر از مدل ما بوده. راستش اینی که شما زحمت کشدید، قیافه ی بیرونی باندهاش با اونی که بنده عکس هاشو گذاشتم فرق می کنه؛ اما با این همه، خیلی شبیهشه و من موقع جستجو بهش رسیدم؛ اما، قانعم نکرد و اون قدر ادامه دادم تا خودشو پیدا کردم.
باز هم ممنون.
اما، اون موضوع مهم در مورد آپشن "APSS" این ضبط صوته؛ همونی که، من لُوش نمی دادم و به قول شما "شاید همین نگفتن باعث شد کمپانی "شارپ" از ورشکستگی نجات پیدا کنه!"
فرمودید:
"این ویژگی که فرمودید همانگونه که اشاره داشتید، ویژگی جالبی نبوده،
چون آن "سکوت بجا و لازمی" که بین ترانهها با یکدیگر بر روی نوار بود،
سبب میشد که برای یکیدو ثانیه، "مای مخاطب" از حال و هوای آهنگ قبلی بیرون بیاییم،
و آماده شنیدن آهنگ بعدی با حس و حال تازه گردیم ...
آن سکوت و فاصله ی خالی بین آهنگها، خود دنیایی شنیدنی از جنسی اسرارآمیز بود ..."
تمام فرمایش های شما درست و بجاست. دقیقاً اون سکوته لازمه. درست شبیه به اینسرت های تدوین، درست شبیه به پاگَردهای پله ها، شببه به وُله های تلویزیونی. کاملاً درست، اما، شاید بنده بد توضیح داده م.
ببینید، آپشن APPS (Auto Program Search System) در واقع همون Next یا Previous پلیرهای امروزیه.
ینی در واقع، همون آهنگ قبلی یا بعدی.
البته، نه به سرعت امروزی. امروز اگه از آهنگی خوشمون نیاد یا وقتی دنبالشیم اونی نباشه که مد نظرمونه و می خواییم بریم مثلاً بعدی روی "بعدی" کلیک یا تپ می کنیم و در طُرفه العینی و کمتر از چند صدم ثانیه، فایل بعدی پلی می شه.
ضبط صوت 50، 60 سال پیش، این دکمه رو داشت؛ اما، نه با این سرعت عمل؛ ینی، یه چند ثانیه ای طول می کشید تا مثلاً وقتی آهنگ خاصی مد نظرته یا از آهنگی که می شنوی، به هر دلیلی خسته شدی و می خوای بزنی بعدی یا قبلی، اون آهنگ رو برات بیاره و این زمان، بستگی به تایم ترانه بود.
فکر کنم تونسته باشم توضیح بدم جریانو.
به عبارتی این طوری نبوده که ضبط صوت به طور اتومات و خودکار بیاد فواصل خالی بین دو ترانه رو بده جلو! هرگز!
بلکه از این فاصله های خالی بین دو تراک استفاده می کرد برای سرچ.
مثلاً ترانه ی "تا از در اومد" رو گوش می کردی و می خواستی بری ببینی بعدی چیه، یا شادتر می خواستی، یا از این مثلاً خسته می شدی، اون موقع بود که می زدی روی APSS بعدی یا APSS قبلی. درست شد؟
برای همین خیلی مفید بود.
فقط تنها اشکالش اونی بود که عرض کردم. موقعی که نوار سخنرانی یا جوک گفتن بود یا مثلاً خواننده غزل می خوند یا آوازخوانی بدون ساز بود، خیلی این دو کلید عمل نمی کردن و مثلاً می خواستی بری ترانه ی بعدی، ممکن بود سر مصراع بعدی غزل بزنه بالا و ادامه ی کار پلی بشه.
امیدوارم تونسته باشم توضیح خوبی داده باشم.
13. خیلی خوشحالم که تونستید به آرزوی دیرینه تون برسید و ضبط صوت خودتون رو از اقیانوس اینترنت پیدا کنید. خوب می دونم لحظه ای که عکس ها رو می دیدید، چه قندی توی دلتون آب شده، خوووووووب؛ چون، خودمم این جوری بودم.
14. موقع پیدا کردن سیگنال های رادیوهای بیگانه و فاین تیونینگ (تنظیم دقیق، با اون پیچ کوچیکه ی مخصوص) اون ویژ ویژهای نویزی و بلند و کوتاه شدن حجم صدا یادتونه؟
خیلی خاطره انگیزه؛ حتا، فکر کردنش بهش!
15. در مورد "مسعود فراستی" و نوع صحبت کردن و نوشتنشون، راستش، من روسی نمی دونم و به ساختارش آشنا نیستم؛ اما، حتماً همین طوره که می فرمایید؛ اما، یه چیزی:
مطمئن باشید عمدی در کار نیست و ایشون ناخواسته تحت تأثیر زبان دومه قرار گرفته ن و گاهی این طوریه دیگه. فرایند زبان آموزی خیلی پیچیده ست و هنوز معماهای ناشناخته ی زیادی در موردش مونده؛ که، شاید اینی که شما بهش اشاره کردید، یکی از اون موارد باشه.
ضمناً بنده ایشون، نقدهای تیز؛ اما، دقیق و بی تعارف و کلاً شخصیت ایشون رو خیلی دوست دارم و مصاحبه ی کامل ایشون رو با "رامبد" خان توی فصل 2 یا 3 (؟) "خندوانه" پیشنهاد می کنم ببینید. من کاملشو دارم.
16. من راستش نمی دونستم این شعر "فروغ"ه. راستش اصلاً با "فروغ" و دنیای زنانه ش ارتباط برقرار نکرده م و با اشعارش آشنا نبودم؛ اما، حالا که این سطور شما رو کامل خوندم، یادم اومد که "کیوسک" ("آرش سبحانی") عزیز، یکی از راک خون های نسل جدید؛ که، به شدت از کاراش خوشم می یاد، اون رو خونده و من دارمش؛ اما همون طور که عرض کردم، هیچ وقت؛ اگه نمی گفتید، به ذهنم خطور نمی کرد که این شعر از "فروغ" خانوم باشه!
17. ممنون از وقتی که گذاشتید.
همون طور که عرض کردم، مشتاقانه منتظر خوندن پاسخ جنابعالی و سایر دوستان هستم. پاسخ هم می دم؛ اما، شاید کمی دیر. شما به بزرگی خودتون ببخشید و امیدوارم بتونیم بیشتر همدیگرو "ببینیم".
18. پست اسکریپت:
"وقتی نیستی" "معین" عزیز رو دارم می گوشم و اینا رو می نویسم. تارش داره دیوونه م می کنم.
بدرود.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
ای واف که آندفعه مرا ز فروم برون ساختی
آیا حساب روز جزا و انتقام کنون را داشتی؟
گر تو بشوی سببنمای مزحمت و اخراج یاران
شک نکن کز در خشم و غضبی چون کارمان
ابر کینه شود از برایت از جمع چو سیل باران
و تو مانی و فیلمهای ناجور معروف از فرانسوان
......................
توضیح: مثنویمادی بالا از آنجا که سه قرن قبل از میلاد اینترنت سروده شده،
دارای چالهچولههای وزنی و حجمی و جرمی میباشد. پس دلیلش متوجه و موجه است.
همچنین واژه "کارمان(Karman)" یعنی همان -کارما- که در حال جمع موضافونعلیه موسندولعلیه بیان شده.
و واژه "فرانسوان(Faransavan)" یعنی همان -فرانسویها- که زمان ربوده شدن این شعر [عهد بوق]،
دارای یک معنی دیگری به هیچ وجه نبوده و فقط رساننده ی سینمایی بوده که تعلق به فرانسویها داشته.
*بیهیچ توضیحی، معرفی دو فیلم تازه و کمدی به ترتیب از:
هالیوود امریکا و سینمای خوشساخت فرانسه(فرانسوان) ...
نام فیلمها به زبان انگلیسی قرارمیگیرند تا دستیابیشان آسانتر گردد.
- (Why Him?-2016)
(محصول امریکا ~ هالیوود - ۲۰۱۶)
- هم کمدی بدون مرز است، و هم در بستر ترسیم فضایی آزاد و بدون محدودیت،
دارای نتیجهگیری و پیامهای آموزنده نیز میباشد. ... با سپاس از سازندگانش.
- (Alibi.com-2017)
(محصول فرانسه ~ سینمای همیشه تازه - ۲۰۱۷)
- فیلمی سرگرمکننده و خوشساخت با طعم بسیار خندهدار و قهقههآور کمدی.
از آن فیلمهاییست که میتوان بارها نگاه کرد و تازگی طنزهایش کهنه نمیشوند.
- با درود فراوان خدمت فروم فروزان و چراغان رویایی،
و تمامی یاران ارجمند یادمانهها و فرهنگوهنر دلهایی ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید، همیشه تا همیشه ...
امیلیانو گرامی با درود خدمت شما و سپاس برای خاطرات و ترسیم روزهای گذشته،
که نوشتید و ما را نیز به خواندنشان میهمان ساختید. باز هم از این لطفها بفرمایید ...
- همگی بهتر میدانیم که چرا ما یارانیادمانه، اینگونه به زمان گذشته دلبستگی داریم.
زمانحال چون در جریان است، مثل باد میوزد و زود میگذرد، از اینرو ماهیت و حالوهوایش،
ایستگاهی برای ایستادن و مجال بررسیشدن ندارد. از سوی دیگر، آینده و فرداها نیز،
چون هنوز نرسیده اند، نمیدانیم که چگونه خواهند بود، و با اینکه بخشی از کارهای جاریمان،
سازنده ی آینده و فرداها خواهد بود، اما برای ساختن آن آینده ما تنها سبب نیستیم و شرایط جانبی،
همیشه هنایش خود را خواهند داشت، از اینرو زمان که میگذرد، آن "حال" و "آینده"،
دیر یا زود در قاب ارزیابی قرار میگیرد و در غربالگری دوران، خوب از بد اش جدا میشود،
و درست در همین لحظه ماندگار است که نوستالژیویادمانه به برکت دادگری که -زمان- است پدید میآید ...
پس شاید بجا باشد که بگوییم، "زمان" ثابت است و این ما و رخدادهای روزگار هستیم که از کنارش میگذریم،
سپس به پشت سر نگاه میاندازیم و آنچه بر جای مانده را در اکران سینمای روزگار از نو تماشاگر میگردیم ...
نوستالژی کهنهپرستی نیست، بلکه خوشخوراک بودن ذوق و سلیقه ی دوستداران ماندگاری و پایداریهاست ....
با این مقدمه برویم بر سر بررسی نکات گوناگون نوستالژیکی که بار پیشین قول داده بودم،
و سپس پست اصلی این نوبت را برگزار نماییم که امیدوارم تکراری نباشد. ...
- از آنجا که زبان فرنگی که انگلیسی باشد را نمیدانم و یعنی بیسواد هستم،
پس از ماهها، بتازگی در بخش توضیح فیلمهای سایت خوب جناب سیلوستر استالونه،
متوجه شدم که پوستر با کیفیت عالی از آن عکسبرگردان نوستالژیک و قدیمی موجود بوده .:
(HQ):
https://sylvesterstallone.com/film-tv/
- با سپاس از استاد استالونه و مسئولین سایت جامع و خاطره انگیزشان. در ضمن یادآور میگردد،
که در بخش معرفی فیلمهایشان تمام پوسترها با اندازه اوریجینال میباشند. ...
- این تصویر برای ما شصتیها بسیار نوستالژیک است .:
چون در دهه شصت، قوری و کتری فلزی تک بود و در خانهها،
در کنار قوری چینی و سماور، همین یک مدل قوری و کتری آهنین موجود بود.
تصویر برگرفته از فصل اول سریال آئینه است که نمای اینسرت در آشپزخانه داشت.
- یادی از بزرگمرد دوبلاژ ایران - استاد زنده یاد عزت اله مقبلی .:
(مصاحبه ی خواندنی با دخترشان خانم مریم مقبلی درباره استاد)
http://www.isna.ir/news/93042815837/مردی-که-هنوز-به-تاریخ-انقضاء-نرسیده-است
- فاگین را مقبلی همانند دیگر سداسازیهای ماهرانهاش ممتاز دوبله کرد.
در تیپسازیهای گویندگی ایشان که بجای بازیگران خارجی و ایرانی،
حنجرهاش را درست مطابق با چهرهی بازیگر تنظیم و کوک میکرد،
حتا یک نمونه کوچک هم کار متوسط وجود ندارد چراکه همهشان ممتاز هستند.
و این یعنی هنری که تکرارشدنی نیست، پس به همان نسبت از همکاران آن هنرمند انتظار میرود،
که به پاسداشت هنر همکارشان، اگر حتا تصمیمگیران واحد دوبلاژ حواسشان نبود و اشتباه کردند،
و بنا به هر دلیل تصمیم به دوبله مجدد فیلمها و سریالهای خوشدوبله ی قدیم گرفتند،
آنگاه انتظار میرود که همکاران آن دوبلور، حاضر به دوبارهگویی و دوبله مجدد آن آثار نشوند.
اما برای نمونه در دوبله مجدد سریال الیورتوئیست -که هیچگاه دلیل چنین کارهای چندباردوبلهشدن را نمیفهمم-،
نقش فاگین را منوچهراسماعیلی دوباره دوبله کردند، که نتیجه کار در مقایسه با دوبله ممتازی که مقبلی داشت،
بسیار بد(ضعیف) و سوالبرانگیز بنظر میرسد./ استاد منوچهر اسماعیلی در کنار آثار خوبشان،
کارهایی هم دارند که توازن کارنامه هنریشان را بهم میزند. همچون دوبارهگویی ضعیفشان برای مار در رابینهود،
دوبارهگویی سست و نپختهشان برای فاگین، دوبله نقش فالگیرعلافعلفی در فیلم بد آسمانمحبوب مهرجویی،
صدای کارآگاه کلمبو و همچنین کپی آن صداسازی و لحن مضحک برای مرحوم بیکایمانوردی و و و ....
و این درحالیست که این گوینده ی شریفصدا، سداسازیهایش بجای جمشید مشایخی، ابراهیم آبادی،
بهروز.وثوقی.، اکبر عبدی، جمشید هاشمپور، انتظامی، کشاورز و ...، در جایگاه خوب قرار میگیرد.
- از برای یادآوری لحظههای سینمای قدرتمند روزهای قدیم ...
شش نما از فیلم ماندگار "مسافران مهتاب-۱۳۶۶" که قبل نیز تقدیم شده بودند،
اما چون این سکانس جذاب است، استوپکادرهایش اینبار با کیفیت تصویر بهتر در فروم قرار میگیرند .:
یاد فیلمهای خوشساخت دهه شصت همراه با دوبلههای ممتازشان همیشه گرامیست ...
- چند ماه پیش پس از مدتها به سایت انجمن گویندگان فیلم سر زدم.
سوت و کور همچون کارخانهای رها شده و مانده در گرد و غبار روزگار مینمود.
بخش عکسهای دستجمعی دوبلورها بدلیل نامشخصی دستکاری و تقریب تمام عکسها حذف شده بود.
در قسمت آرشیو عکس تکی دوبلورها(اعضای انجمن)، آقای شهرادبانکی که گویا عکسها را گرفته اند،
و بسیار هم ممنونشان هستم، اما آمده اند و اسم خودشان را بحالت حق کپی رایت تصاویر،
بزرگ و بصورت جملهای جاگیر وسط هر عکس بر روی صورت دوبلورها قرار داده اند،
بگونهای که به ماهیت تصویری عکسها ضربه زده. کار ایشان با چه هدفی به این شکل انجام شده؟.
مگر احتمال سرقت عکس گویندگان و فروش آن به موزه لوور و حراجی میلیوندلاری منهتن وجود دارد؟،
که اینگونه میبایست بر روی چهره هر دوبلور نام عکاس و حق کپی رایت تصویر "داد زده شود"؟!.
سپس همان چند ماه پیش در سرچ گوگل یافتم که انجمن گویندگان آمده و صفحکی در اینستاگرام ایجاد کرده.
فضای نادرخوری که هر بار یا عکس دوبلوری را میگذارند و برایش جشن تولد میگیرند،
و یا فایلهای یک دقیقهای از دوبله فیلمها در زمان حاضر قرار میدهند که ندیدن و نشنیدنش بهتر است.
البته اکنون که این موارد انتقادی را مینویسم، باز سری به سایتشان زدم و دیدم که خوشبختانه،
پیام قرار دادند که بزودی سایت سندیکای دوبلورها با طراحی و امکانات تازه راه اندازی میشود.
امیدورایم که چنین واقعهی خوشایندی انجام شود و سرانجام پس از سالها،
حداقل همان نسخه قدیمی سایتشان و امکاناتی که داشت را به شکل کامل تماشاگر باشیم. ...
دوبله نیز همانند سینما در ایران مرده است، پس تنها کار مثبتی که انجمن گویندگان میتواند انجام دهد اینکه،
یاد دهههای طلایی ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ خورشیدیاش را با آرشیو عکس و فیلم و صوت زنده نگاه دارد،
و البته از برای تعارفات و صورت با سیلی سرخ نشان دادن هم، اخبار و کارهای تازهشان را اطلاعرسانی بفرماید.
آژیر و نارنجیها و ناظریان و معمارزاده و نوذری و کاملی و قطعهای و افضلی و قادرپناه و گودرزی و ... رفتند،
و چه خوش که این روزهای لوسبازی دوبله و صداهای بیخاصیتی که سالهای اخیر ایجاد شدند را ندیدند و نشنیدند.
جاودان باد یاد و خاطره ی ماندگار دوبلورها و گویندگان راستین ایرانزمین،
و با آرزوی سلامتی و طول عمر برای همقطاران آن نسل زرین که وجودشان همچنان روشنیبخش است.
- فایل صوتی زیر، صدای کامل فیلم "پلاک-۱۳۶۴" است که با شنیدنش انگار نمایشنامهای رادیویی را،
به گوش جان میسپاریم. ... اپتدا میخواستم بخشهایی از صدای فیلم و نوای دوبلورهای قدرقدرتش را قرار دهم،
اما بعد دیدم که کل فیلم پلاک بواسطه ی صداهای جانانه ی نسل قبل گویندگان که هنر دوبله اش را انجام دادند،
بگونهای یکپارچه نوستالژیک و شنیدنی میباشد. ... مدیردوبلاژ این فیلم، استاد تبارمندنوا ایرج رضایی بودند،
که خودشان هم جزو دوبلورهای فیلم میباشند. همچنین سداهای خوشآهنگ و ماندگاری چون اساتید:
حسینعرفانی، جلالمقامی، سعیدمظفری، منوچهروالیزاده، پرویزربیعی، غلامعلیافشاریه، عطاالهکاملی، حسینمعمارزاده،
همراه با موسیقی منسجم استاد مجیدانتظامی، لحظههای خاطرهانگیزی را برای گوش جان و دل مخاطب ایجاد میسازند.
لحظههایی که دیگر تکرار نمیشوند اما قدرت هنایشگزار یاد و یادمانههایشان، ماندگار و جاودان است، همیشه تا همیشه ...
*صدای فیلم "پلاک-۱۳۶۴" - با زمان کامل 01:33:59 - آمیزشی راستین از هنر دوبلاژ و موسیقی (دهه شصت) - .:
http://s9.picofile.com/file/8310056192/_Sedaye_Filme_Pelak_1364_Dublaj_Musighi_.rar.html
- زمانیکه یک فیلم با صبر و حوصله و ساختاری حرفهای تولید میگردد،
هم در دوران اکران و هم سالهای بعدش، هنایشی ماندگار و فراموشنشدنی را،
برای مخاطب و دنیای هنرهفتم به ارمغان میآورد و میگردد جزیی از آبروی سینما.
فیلم خوشساخت و نوستالژیک "شب بیست و نهم-۱۳۶۸"،
بیشک از آفرینههای جاودان سینمای زرین دهه شصت ایران است،
که در گذر سالها و غربالگری که داور خوشمنطق -زمان- انجام میدهد،
امروز پس از سه دهه که از ساخت و اکرانش میگذرد،
بهمان نسبت بر اعتبار و خوشکیفیت بودنش نیز افزوده شده است.
* گرامی میداریم نام و یاد نویسنده و کارگردان توانایش "حمید رخشانی" (۱۳۳۵-۱۳۸۵) را ...
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138201090400/
http://www.sourehcinema.com/Title/Title.aspx?id=138109201479
یادآوری:
- بخشی از موسیقی متن شببیستونهم-۱۳۶۸ - آفرینهای ممتاز از استاد مجید انتظامی در سبک وحشت .:
http://s5.picofile.com/file/8110843034/Shabe_29_om_Muzik_Ostad_M_Entezami.rar.html
- سکانس کامل عروسی از شببیستونهم-۱۳۶۸ - (رقص بسیار بامزه ی سبک جاهلی و سازوآواز) .:
https://www.aparat.com/v/MVopJ
- تمامی عوامل تولید و هنرمندانی که در این فیلم ایفای نقش داشتند،
حتا اگر پس از آن در دنیای سینما بگونهای تصویری کمتر ظاهر شدند،
اما بازیها و اثرگذاری سازندهشان در این فیلم برای همیشه در ذهن مخاطب جاودان گردید.
- یکی از بازیگران شببیستونهم که پرسوناژ منفی داشت و جزو سببسازان فتنه در فیلم بود،
سرکار خانم "ماندانا اصلانی" میباشند که نقش همسایه -زهرا خواهر بزرگ عاطفه- را ایفا کردند.
بازی ایشان و حالات میمیک چهره و البته دوبله ی سازگار با متنی که برایش انجام شده،
بویژه در سکانسی که با حالت طمعوار جواب مثبت به خواستگاری خواهرش میدهد و میگوید:
"به حاج آقا(یعنی به حسین با بازی رضارویگری)بگید، چشم آقا!، بفرماییین!، رو چشمم حاج آقا!"،
بیننده را با شخصیت فریبندهی نقش بخوبی آشنا میسازد و مخاطب به ذات پلید پرسوناژ پیمیبرد.
- خانم ماندانا اصلانی بجز فیلم رویسخن، همچنین در هشت فیلم دیگر نیز ایفای نقش داشتند،
که اولینشان نارونی۱۳۶۷ و آخرینشان آب۱۳۸۰ میباشد و پس از آن در طی یک دهه و نیم اخیر،
دیگر در دنیای فیلم و تصویر ظاهر نشدند، با اینحال حتا در دهههای ۶۰ و ۷۰ نیز،
ایفای نقش پرسوناژ منفی زهرا در شب۲۹ام، در ذهن مخاطب بخوبی برجای ماند،
و هنر دراماتیک ایشان را به اثبات رساند. و اما چندی پیش که نامشان را جستجو کردم،
کاشف به عمل آمد که خانم اصلانی اکنون بیشتر در زمینه ی گویندگی فعال هستند،
و در سایت رادیونمایش، تصویری از دوران حال ایشان قرار دارد و یادآوری خوبی ست،
که هنر همیشه راستین است و در ذهن هنرشناس زمان و دوران، ماندگار ....
امید آنکه بازیگران قدیم، شرایط ایفای نقشهای درخور دیگری هم برایشان ایجاد گردد.
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138112250529
http://www.ejoo.ir/fun/actor-alef/mandana-aslani
http://tehranradio.net/web/namayesh-radio/-/ماندانا-اصلانی
http://rasekhoon.net/mashahir/show/590179/ماندانا-اصلانی/
پینوشت این بخش:
- بارها دیده شده که منتقدان و سینماگران ایرانی، در فضای نقد و بررسی ژانر وحشت،
میآیند و نام فیلم شببیستونهم را در کنار فیلمهای دیگر بظاهر وحشتگونه قرار میدهند.
درحالیکه شب۲۹ام، نه تنها در ایران بلکه در جهان جایگاهی منحصربفرد در ژانر وحشت دارد.
ژانر وحشت یعنی آفرینهای که با دیدن و یا گوش دادن و یا خواندنش، بترسیم. ...
http://www.mehrnews.com/news/450880/گونه-سینمایی-مهجور
- ژانر وحشت یک سبک خاص است که ساختش بسیار دشوار است، چون کوچکترین سهلانگاری در ساختار،
میتواند کار را لو دهد و تبدیل به فیلمی مضحک نماید. و اما ژانر تریلر(ژانر مهیج~هیجان~{دلهره})،
ساختنش آسانتر است، چراکه در دوران حاضر، ساختارش را براحتی با ژانر خشونت ارائه میدهند،
و فیلمهای زیادی نیز هم در دنیا و هم در ایران در سبک تریلرهخشونتگونه ساخته شدند،
که اما نباید آنها را با سبک وحشت اشتباه گرفت. هیچگاه فراموش نمیکنم که سال ۲۰۰۵،
برای تماشای فیلم امریکایی (در دوبله روسی با نام): "قایمموشک-۲۰۰۵" به سینما رفتم .:
از قبل بر اساس تیزر تلویزیونی تبلیغاتی شده بود که محصول دلهره آور و ترسناکی ست!،
اما وقتی کار به تماشا و اکران کشید، هنوز ۱۰-۱۵ دقیقه از فیلم نگذشته بود که با هر پلان،
صدای خنده تماشاگران بیشتر و بیشتر شنیده میشد، چراکه ژستهای تکراری و بیجای رابرت دنیرو،
و نگاهها و کارهای ابلهگونهای که دخترش انجام میداد، فیلم بظاهر دلهره و وحشتآور را،
نزد مخاطب به نمایشی مضحک تبدیل ساخته بود. و اینجاست که سخت بودن تریلر واقعی (دلهره)،
خود را نشان میدهد که البته در سالهای جاری، با آمیختن خشونت در فیلمها، کار را دور میزنند.
و اما ژانر وحشت که شببیستونهم بخوبی از پس آن برآمد، ساختنش از تریلر و دلهره نیز بسی سختتر است.
- رابرت دنیرو در تمام فیلمهایش، یک مدل ژست در صورت و نگاه دارد.
همه جا یکسان و تکراریست، و جالب اینجاست که برخلاف شهرت فضاییاش در نقشهای جدی،
با چنین میمیک و نگاهی، از دید نگارنده فقط در نقشهای تکمیلی و حتا دستسوم با پس زمینه طنز،
و بازی بجای پرسوناژهای فرعی که همچو من خنگ هستند اما خودشان را از تک و تا نمیاندازند میتواند موفق باشد.
حال چگونه ایشان لقب بهترین بازیگر جهان و شهرت اینچنینی بعنوان ابربازیگر نقشهایاول را بدست آورده؟.
- نیمه دوم دهه شصت، در انتهای جنگ هشتساله،
مجموعه برنامهای در بخش عصرگاهی کانال یک نشان داده میشد،
که مجری خوشصداوسیمایش اپتدا متنی در راستای موضوعات جنگ و مردم میخواندند،
و سپس فیلم کوتاه ۱۶میلیمتری نیز بعنوان بخش نمایشی و تصویری برنامه پخش میشد.
برنامه رویسخن نامش "ایثارگران" بود و مجری آن جناب آقای "حمیدرضا آشتیانیپور"،
از همان نیمه دوم دهه شصت سال ۱۳۶۷ و همچنین در دهه هفتاد،
از آنجا که بجز گویندگی در رشته کارگردانی و فیلمسازی نیز تحصیل داشتند،
وارد دنیای سینما شدند و در مقام نویسنده و کارگردان چهار فیلم سینمایی ساختند،
که از میانشان میتوان به فیلم موفق "دختری بنام تندر-۱۳۷۹" اشاره داشت.:
و با آغاز دهه هفتاد و سپس بطور جدیتر در دهههای هشتاد و نود، دوبله مجموعههای تلویزیونی را بعهده گرفتند.
(حمیدرضا آشتیانیپور در سایت سوره) .:
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138112110000
http://www.sourehcinema.com/Title/Title.aspx?id=138109262064
(حمیدرضا آشتیانیپور در سایت انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار) .:
http://iran-dubbing.com/IndelibleVoicesDet.aspx?Vid=93
- و اما از مجموعه برنامه ایثارگران که با اجرای آقای آشتیانیپور اواخر دهه شصت پخش میشد،
پارسال در سایت کانال محترم نسیم بخش وزین نسیم یادها، یک تک کادر تصویرگونه دیده بودم،
که اما با دریافتش فایل تصویری مربوط به برنامه ای دیگری و خبری از ایثارگران نبود.
تا اینکه درست دو ماه پیش در آرشیو برنامه نسیم یادها واقع در سایت تلوبیون، بطور اتفاقی،
فایل برنامه ی نوستالژیک ایثارگران را یافتم که قسمتی بود مربوط به سال ۱۳۶۸.
آن سال جنگ تمام شده بود اما بواسطه حمله منافقین کوردل به خاک ایران،
که تابستان ۱۳۶۷ تحت عنوان عملیات مرصاد انجام دادند و خوشبختانه شکست سختی هم خوردند،
سال ۱۳۶۸ نیز مبحث دفاع از مرزها و خطرات پس از جنگ هنوز داغ بود و رسانهها به آن میپرداختند،
از اینرو ایثارگران نیز با هدف پاسداشت و ارزش نهادن به تمامی حافظان کشور و نیروهای دفاعی،
ویژه برنامه خود را به آنها اختصاص داده بود و مهمتر اینکه در بخش نمایشی انتهای برنامه،
فیلم داستانی ۱۶میلیمتری را پخش کرده بود که برای همگی ما بسیار خاطره انگیز میباشد،
تا جایی که کادربکادر فیلم کوتاه روی سخن را اکنون پس از سه دهه بیاد داریم ....
ماجرای همان پسری -با بازی آرش میرحسینی- که دو بلیت اتوبوس داشت و هنگام رفتن به مدرسه،
صدای کانتینر جمع آوری کمکهای مردمی را شنید و تصمیم گرفت که بلیتهایش را،
برای کمک به جبههها ارمغان دهد و سپس خودش با پای پیاده به مدرسه رود ....
قسمت روی سخن از مجموعه ایثارگران، از چند جهت بسیار نوستالژیک و بسودنی میباشد،
چراکه هم صدا و تصویر "حمیدرضا آشتیانیپور" از دهه شصت را برایمان یادآور است،
هم گویندگی هنایشگزار زنده یاد "پرویز نارنجیها" در آن بیادگار مانده که نریشن فیلم را میگویند،
و هم دارای کادرهایی بسیار خاطرهانگیز از شیشههای آبلیمو، کلمن، کمپوتها، اسکناسها، ایستگاه و بلیت اتوبوس،
کانتینر کمک به جبههها، حواله و قبض کمکهای نقدی، بلندگو، و در یک کلام حالوهوای زندگی دهه شصت است،
زندگی که روزهایش را نفس کشیدیم و با فراز و نشیبهایش ساختیم و اکنون یادمانههایمان را تشکیل میدهد.
در صورتی که تاکنون این قسمت از ایثارگران را ندیده اید، دعوت میگردد که به تماشای آن بنشینیم. ...
برنامه ایثارگران و فیلم کوتاه ۱۶میلیمتریاش را از روی دسکتاپ ضبط کردم و با کیفیت مناسب،
فایلش پس از تصاویر قرار دارد. استوپکادرهای خاطرهانگیز یادشده نیز از آن هستند ... .:
* "ایثارگران" - "حمیدرضا آشتیانیپور" & "پرویز نارنجیها" - (۱۳۶۸) .:
http://s8.picofile.com/file/8310058600/Isargaran_HamidReza_AshtiyaniPour_Parviz_Narenjiha_1368_.rar.html
گزارش خواب:
- چند ماه پیش شبی خواب استاد چنگیز جلیلوند را دیدم. ...
لوکیشن خواب بگونهای بود که ایشان در استودیو دوبلاژ پشت میز نشسته بودند،
روبرویشان یک تلویزیون پارس دهه شصتی قرار داشت و من از زاویهای سهکنج نظارهگر بودم.
استاد جلیلوند درحالیکه گوشی مونو به گوش داشتند، با نگاه به کاغذ متن فیلم و همچنین تلویزیون،
گویندگی و نریشن را انجام میدادند. پس از مدتی ایشان برای استراحت از جایشان بلند شدند.
در این هنگام با اشتیاق جلو رفتم و گفتم استاد، نوشیدنی میل دارید؟. ایشان فرمودند بله،
و سپس باهم رفتیم به ساختمانی که کنار استودیو بود و انگار میشد محل زندگی من.
با استاد وارد آشپزخانه شدیم. درب یخچال را که بازکردم، دیدم نوشیدنی که مد نظر داشتم در آن نیست،
و فقط چند بطری چایسرد قرار دارد. گفتم استاد شرمنده آن نوشیدنی اکنون نیست، چایسرد میل دارید؟.
ایشان با لطف فرمودند که نه، باشد برای خودتان، و سپس هر دو بازگشتیم به اتاق دوبله.
در این بین از فرصت استفاده کردم و به تلویزیونی که روبروی استاد بود نگاه انداختم،
و دیدم که سکانسی از - سریال لئوناردو دا وینچی - از آن پخش میشود. با دانستن این مهم،
رو به استادجلیلوند کردم و گفتم، زمانی که این سریال انتهای دهه شصت دوبله و پخش شد،
شما استاد ایران تشریف نداشتید، حال اکنون مشغول دوبله ی دوباره ی آن هستید؟. ...
اینرا که پرسیدم، سریع از خواب بیدار شدم و اولین فکری که در ذهنم آمد اینکه،
دوبلورهای سریال خاطرهانگیز لئوناردوداوینچی که تابستان ۱۳۶۹ میدیدم، چه کسانی بودند؟.
اگر اشتباه نکنم، شاید دوبلور راوی داستان که نریشن میگفت، استاد ناصر ممدوح بوده باشند،
اما پرسش اصلی اینکه، دوبلور خود لئوناردو، دوران جوانی و سپس پیریاش،
کدام گوینده ی خوشنوا بوده؟ (استاد خسرو خسروشاهی؟، یا استاد منوچهر والیزاده؟).
همچنین دوبلور نقش اول فیلم - پروانه روی شانه - (لینو ونتورا)،
کدام گوینده ی صلابتصدا بوده؟ (استاد ایرج ناظریان؟، یا استاد منوچهر اسماعیلی؟).
فقط اینرا بیاد دارم که دوبلور پیرمردی که در آسایشگاه فیلم،
به داشتن پروانه روی شانه خود باور داشت، استاد ایرج رضایی بودند.
اینهم از حافظه ی من که اینهمه با دقت سریال و فیلم روی صحبت را دیده ایم،
اما اکنون نام دوبلورهایش را بیاد ندارم. ... امیدوارم یاران ارجمند اطلاعرسانی بفرمایند.
یکی از آرزهایم تماشای دوباره ی -سریال لئوناردو دا وینچی- و -فیلم پروانه روی شانه-،
با دوبله فارسی دهه شصتشان است که بارها آن دهه و همچنین هفتاد با جان و دل تماشا میساختیم.
یاد خاطرات گرامی~سلامت باشید~وقت خوش
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام به همه ی عزیزان.
2. "59" عزیز، سلام.
3. قبل از هر چیز، با "مثنوی مادی" شما خیلی حال کردم و کلی خندیدم؛ بخصوص، به "چاله چوله ها"ی اون.
خیلی توپ بود.
هجویه ای بود بر ترجمه های اشعار افرادی مث "آداموس" و امثالهم. عالی کار شده بود، عاااالی!
4. یه جورایی یاد جلسات نقد شعر "مهران مدیری" توی "شوخی کردم" هم افتادم.
همون چرت و پرت هایی که در لحظه از خودش می گفت که گاهی تو هیچ واژه نامه ای پیدا نمی شدن و مجبور بود برای هر کدوم یه توضیحی بده که در قدیم مثلاً به استخوان زانوی راست می گفتن فلان!
یادمه یه بار این قدر از دست یکی از کاراش خندیدم که دلم درد گرفت.
دقیق بخوام بگم، قسمت "سلامت" بود.
خنده دارترین بخشش این بود که نه خودش می خندید، نه مدعوین و چهره های جدی شون بیشتر باعث می شد بخندی.
"کتفم به جان آمد مرا، ساعد نهان آمد مرا
شلتوک دستم پاره شد، مانند دخترخاله ام!"
گذشته از وزن شعری؛ که، بی نهایت یاد "محمد مولوی"مون می افتیم، پاره شدن "شلتوک" دست و تشبیه اون به "پاره شدن خود دخترخاله"ی شاعر یا "شلتوک دست ایشون" (؟) و این ایهامی که توی شعر بود، آخرش بود!
گرچه، شاعر موقع توضیح، می گه احتمالاً خود دخترخالهه رفته زیر اسب!!!
پرانتز به همراه دو عدد نخطه!
https://www.aparat.com/v/Ukth4/%D8%B4%D9%88%D8%AE%DB%8C_%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85...%21_%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%2F%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA
5. همین الآن می خوام برم "Alibi" رو دانلود و تماشا کنم؛ بس که، شما تعریفشو کردی.
من عاشق ژانر طنزم.
تو آرشیو فیلم های خارجیم اینا رو دارم و بی نهایت هم دوسشون دارم. هر دو یا سه سال هم نگاشون می کنم و به فرمایش شما از اون دست کارهایی ان که "می توان بارها (و بارها) نگاه کرد".
5.1. احمق و احمق تر Dumb And Dumber پیتر فارلی، بابی فارلی جیم کری، جف دنیلز طنز نسخه ی اصلی، دوبله
5.2. احمق و احمق تر 2 Dumb And Dumber To پیتر فارلی، بابی فارلی جیم کری، جف دنیلز طنز نسخه ی اصلی، دوبله
5.3. استن گنده Big Stan راب اشنایدر راب اشنایدر، جنیفر ماریسون طنز با زیرنویس فارسی
5.4. برات Borat لری چارلز ساشا بارون کهن طنز با زیرنویس فارسی
5.5 پسر بچه The Kid چارلی چاپلین چارلی چاپلین اجتماعی، طنز موزیکال
5.6. جویندگان طلا The Gold Rush چارلی چاپلین چارلی چاپلین اجتماعی، طنز موزیکال
5.7. دکتر آهنی Robodoc استفن مک داکس الن تیک، کریستیا ناولز، ویل هیز طنز با زیرنویس فارسی
5.8. فیلم ترسناک 3 Scary Movie 3.5 دیوید زاکر انا فریس، پملا اندرسن، چارلی شین طنز نسخه ی اصلی، دوبله
5.9. داف شاخ The Hot Chick تام بردی راب اشنایدر، انا فریس طنز با زیرنویس فارسی
5.10. دیکتاتور The Dictator لَری چارلز ساشا برون کوهن، انا فریس طنز با زیرنویس فارسی
5.11. رجب ایودیک (I) Recep Ivedik (I) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار، فاطمه توپتاش طنز با زیرنویس فارسی
5.12. رجب ایودیک (II) Recep Ivedik (II) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار طنز با زیرنویس فارسی
5.13. رجب ایودیک (III) Recep Ivedik (III) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار طنز با زیرنویس فارسی
5.14. رجب ایودیک (IV) Recep Ivedik (IV) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار طنز با زیرنویس فارسی
5.15. زوهان You Don't Mess With The Zohan دنیس دوگان ادم سندلر، ماریا کری طنز با زیرنویس فارسی
5.16. سال 1 Year One هارولد رمیس جک بلک، مایکل کرا طنز با زیرنویس فارسی
5.17. عصر جدید Modern Times چارلی چاپلین چارلی چاپلین اجتماعی، طنز موزیکال
5.18. ملاقات با اسپارت ها Meet The Spartans جیسن فریدبرگ، ارون سلتزر کارمن الکترا، کوین سوربو طنز با زیرنویس فارسی
(پست اسکریپت: البته اگه بشه فیلم های "چاپلین" بزرگ رو طنز به حساب آورد! چون به نظر من گاهی از جدی هم جدی ترن.)
6. من هم از شما ممنونم؛ بخاطر، همراهی همیشگی شما با انجمن (ِ دونفره!)، فایل های ارزشمندی که همیشه با دوستان به اشتراک می ذارید، نوشته های ارزشمندتر، توضیحات خوبتون و خلاصه همه چی.
با نوشته ی این بارتون و دیدگاهتون درباره ی شیرینی خاطره بازی هم بسیار همعقیده هستم.
7. پوستر "راکی" عالی بود. دست شما درد نکنه واقعاً.
8. خانوم های بازیگر مشکل بسیار بزرگی به نام "سن" دارن!
طبعاً با بالا رفتن سنشون دیگه نمی تونن جذاب باشن و این جهان بی رحم هر چی بهشون داده، پس می گیره؛ پس، مجبورن برن به سمت کارهایی مث صداپیشگی و رادیو و خلاصه دیده نشدن.
اینا رو می نویسم؛ اما، معنیش این نیست که هنر یعنی زیبایی چهره و اندام و تمام؛ فقط، خواستم از بی رحمی دنیا و مخاطبین و طرفداران؛ بخصوص، نسبت به خانم ها بنویسم؛ که متأسفانه، در تمام دنیا هم رایجه.
تا رنگ و لعاب و بر و رویی هست، تو صدر اخباری و به محض نشستن گرد پیری، خیلی زود فید می شی و از یادها می ری. "همه یادشون می ره" که اون ها "چی بود"ن "و واسه چی مُرد"ن.
9. من هم به شخصه با "رابرت دنیرو" اصلاً حال نمی کنم.
"راننده ی تاکسی"ش رو دوست دارم؛ اما، بقیه ی کاراشو اصلاً.
بدترین کارش و بدترین انتخابش از سوی کارگردان هم توی "پدرخوانده ی دو" انجام شده.
در عوض، عاشق "جک نیکلسون"م. تقریباً نقطه ی مقابل ایشون.
حتا زنده یاد "رابین ویلیامز" به مراتب بهتر بود از "دونیرو"یی؛ که، این همه هم اسم درآورده.
10. اتفاقاً من هم عکس جدید آقای "آرش میرحسینی" رو توی "نوستالژیک تی وی" دیده بودم و قصد داشتم اینجا به اشتراک بذارم؛ که، دیدم جنابعالی پیشدستی کردید. دستتون هم درد نکنه.
حالا که صحبت از ایشون و همچنین "حمید رضا آشتیانی پور" شد، این دو عکس هم از این دو دوست منحصراً تقدیم به خود شما، با احترام:
این ها جوون ترین عکس هایی ان که از این دو عزیز توی هاردم داشتم.
اولی مربوط به "تلویزیون کابلی بچه ها"ست و "آرش" خان نی نی ای بیش نیست!
دومی هم برنامه ای بوده به نام "ایران در جنگ"؛ که، به نظر بنده قدیمی تر از "ایثارگران" باید باشه و به نظر "حمید" خان جوون تر می زنن.
11. ضمناً بسیار ممنونم از شما؛ بخاطر، "ایثارگران". نداشتمش.
همین الآن دانلودش می کنم.
استاپ کادرها هم مثل همیشه عالی و ناب بودن؛ بخصوص، بلیت ها و کمپوت ها.
12. در مورد "پروانه روی شانه" متأسفانه خبری ندارم و حتا فکر می کنم این فیلم رو ندیده باشم؛ چه برسه به این که، اسم دوبلورهاش رو بخواد یادم بیاد.
در این زمینه شاید "اسمم" و "ایندیانا جونز" و دوستان دیگه بتونن کمکتون کنن.
13. ممنون. و فعلاً.
2. "59" عزیز، سلام.
3. قبل از هر چیز، با "مثنوی مادی" شما خیلی حال کردم و کلی خندیدم؛ بخصوص، به "چاله چوله ها"ی اون.
خیلی توپ بود.
هجویه ای بود بر ترجمه های اشعار افرادی مث "آداموس" و امثالهم. عالی کار شده بود، عاااالی!
4. یه جورایی یاد جلسات نقد شعر "مهران مدیری" توی "شوخی کردم" هم افتادم.
همون چرت و پرت هایی که در لحظه از خودش می گفت که گاهی تو هیچ واژه نامه ای پیدا نمی شدن و مجبور بود برای هر کدوم یه توضیحی بده که در قدیم مثلاً به استخوان زانوی راست می گفتن فلان!
یادمه یه بار این قدر از دست یکی از کاراش خندیدم که دلم درد گرفت.
دقیق بخوام بگم، قسمت "سلامت" بود.
خنده دارترین بخشش این بود که نه خودش می خندید، نه مدعوین و چهره های جدی شون بیشتر باعث می شد بخندی.
"کتفم به جان آمد مرا، ساعد نهان آمد مرا
شلتوک دستم پاره شد، مانند دخترخاله ام!"
گذشته از وزن شعری؛ که، بی نهایت یاد "محمد مولوی"مون می افتیم، پاره شدن "شلتوک" دست و تشبیه اون به "پاره شدن خود دخترخاله"ی شاعر یا "شلتوک دست ایشون" (؟) و این ایهامی که توی شعر بود، آخرش بود!
گرچه، شاعر موقع توضیح، می گه احتمالاً خود دخترخالهه رفته زیر اسب!!!
پرانتز به همراه دو عدد نخطه!
https://www.aparat.com/v/Ukth4/%D8%B4%D9%88%D8%AE%DB%8C_%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85...%21_%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%2F%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA
5. همین الآن می خوام برم "Alibi" رو دانلود و تماشا کنم؛ بس که، شما تعریفشو کردی.
من عاشق ژانر طنزم.
تو آرشیو فیلم های خارجیم اینا رو دارم و بی نهایت هم دوسشون دارم. هر دو یا سه سال هم نگاشون می کنم و به فرمایش شما از اون دست کارهایی ان که "می توان بارها (و بارها) نگاه کرد".
5.1. احمق و احمق تر Dumb And Dumber پیتر فارلی، بابی فارلی جیم کری، جف دنیلز طنز نسخه ی اصلی، دوبله
5.2. احمق و احمق تر 2 Dumb And Dumber To پیتر فارلی، بابی فارلی جیم کری، جف دنیلز طنز نسخه ی اصلی، دوبله
5.3. استن گنده Big Stan راب اشنایدر راب اشنایدر، جنیفر ماریسون طنز با زیرنویس فارسی
5.4. برات Borat لری چارلز ساشا بارون کهن طنز با زیرنویس فارسی
5.5 پسر بچه The Kid چارلی چاپلین چارلی چاپلین اجتماعی، طنز موزیکال
5.6. جویندگان طلا The Gold Rush چارلی چاپلین چارلی چاپلین اجتماعی، طنز موزیکال
5.7. دکتر آهنی Robodoc استفن مک داکس الن تیک، کریستیا ناولز، ویل هیز طنز با زیرنویس فارسی
5.8. فیلم ترسناک 3 Scary Movie 3.5 دیوید زاکر انا فریس، پملا اندرسن، چارلی شین طنز نسخه ی اصلی، دوبله
5.9. داف شاخ The Hot Chick تام بردی راب اشنایدر، انا فریس طنز با زیرنویس فارسی
5.10. دیکتاتور The Dictator لَری چارلز ساشا برون کوهن، انا فریس طنز با زیرنویس فارسی
5.11. رجب ایودیک (I) Recep Ivedik (I) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار، فاطمه توپتاش طنز با زیرنویس فارسی
5.12. رجب ایودیک (II) Recep Ivedik (II) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار طنز با زیرنویس فارسی
5.13. رجب ایودیک (III) Recep Ivedik (III) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار طنز با زیرنویس فارسی
5.14. رجب ایودیک (IV) Recep Ivedik (IV) توگان گوک باکار شاهان گوک باکار طنز با زیرنویس فارسی
5.15. زوهان You Don't Mess With The Zohan دنیس دوگان ادم سندلر، ماریا کری طنز با زیرنویس فارسی
5.16. سال 1 Year One هارولد رمیس جک بلک، مایکل کرا طنز با زیرنویس فارسی
5.17. عصر جدید Modern Times چارلی چاپلین چارلی چاپلین اجتماعی، طنز موزیکال
5.18. ملاقات با اسپارت ها Meet The Spartans جیسن فریدبرگ، ارون سلتزر کارمن الکترا، کوین سوربو طنز با زیرنویس فارسی
(پست اسکریپت: البته اگه بشه فیلم های "چاپلین" بزرگ رو طنز به حساب آورد! چون به نظر من گاهی از جدی هم جدی ترن.)
6. من هم از شما ممنونم؛ بخاطر، همراهی همیشگی شما با انجمن (ِ دونفره!)، فایل های ارزشمندی که همیشه با دوستان به اشتراک می ذارید، نوشته های ارزشمندتر، توضیحات خوبتون و خلاصه همه چی.
با نوشته ی این بارتون و دیدگاهتون درباره ی شیرینی خاطره بازی هم بسیار همعقیده هستم.
7. پوستر "راکی" عالی بود. دست شما درد نکنه واقعاً.
8. خانوم های بازیگر مشکل بسیار بزرگی به نام "سن" دارن!
طبعاً با بالا رفتن سنشون دیگه نمی تونن جذاب باشن و این جهان بی رحم هر چی بهشون داده، پس می گیره؛ پس، مجبورن برن به سمت کارهایی مث صداپیشگی و رادیو و خلاصه دیده نشدن.
اینا رو می نویسم؛ اما، معنیش این نیست که هنر یعنی زیبایی چهره و اندام و تمام؛ فقط، خواستم از بی رحمی دنیا و مخاطبین و طرفداران؛ بخصوص، نسبت به خانم ها بنویسم؛ که متأسفانه، در تمام دنیا هم رایجه.
تا رنگ و لعاب و بر و رویی هست، تو صدر اخباری و به محض نشستن گرد پیری، خیلی زود فید می شی و از یادها می ری. "همه یادشون می ره" که اون ها "چی بود"ن "و واسه چی مُرد"ن.
9. من هم به شخصه با "رابرت دنیرو" اصلاً حال نمی کنم.
"راننده ی تاکسی"ش رو دوست دارم؛ اما، بقیه ی کاراشو اصلاً.
بدترین کارش و بدترین انتخابش از سوی کارگردان هم توی "پدرخوانده ی دو" انجام شده.
در عوض، عاشق "جک نیکلسون"م. تقریباً نقطه ی مقابل ایشون.
حتا زنده یاد "رابین ویلیامز" به مراتب بهتر بود از "دونیرو"یی؛ که، این همه هم اسم درآورده.
10. اتفاقاً من هم عکس جدید آقای "آرش میرحسینی" رو توی "نوستالژیک تی وی" دیده بودم و قصد داشتم اینجا به اشتراک بذارم؛ که، دیدم جنابعالی پیشدستی کردید. دستتون هم درد نکنه.
حالا که صحبت از ایشون و همچنین "حمید رضا آشتیانی پور" شد، این دو عکس هم از این دو دوست منحصراً تقدیم به خود شما، با احترام:
این ها جوون ترین عکس هایی ان که از این دو عزیز توی هاردم داشتم.
اولی مربوط به "تلویزیون کابلی بچه ها"ست و "آرش" خان نی نی ای بیش نیست!
دومی هم برنامه ای بوده به نام "ایران در جنگ"؛ که، به نظر بنده قدیمی تر از "ایثارگران" باید باشه و به نظر "حمید" خان جوون تر می زنن.
11. ضمناً بسیار ممنونم از شما؛ بخاطر، "ایثارگران". نداشتمش.
همین الآن دانلودش می کنم.
استاپ کادرها هم مثل همیشه عالی و ناب بودن؛ بخصوص، بلیت ها و کمپوت ها.
12. در مورد "پروانه روی شانه" متأسفانه خبری ندارم و حتا فکر می کنم این فیلم رو ندیده باشم؛ چه برسه به این که، اسم دوبلورهاش رو بخواد یادم بیاد.
در این زمینه شاید "اسمم" و "ایندیانا جونز" و دوستان دیگه بتونن کمکتون کنن.
13. ممنون. و فعلاً.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام!
2. خبر فوری؛ یا بهتر بگم، مژده، مژده، مژده:
3. "شبکه ی تماشا" از روز جمعه، 19 آبان 1396، رأس ساعت 19 می خواد سریال خاطره انگیز "پدر مجرد" رو بده:
این هم تیزر این سریال برای اولین بار:
http://s8.picofile.com/file/8310792318/Pedare_Mojarrad.mp4.html
4. ضمن تشکر بسیار زیاد از شبکه ی بی نظیر "تماشا"، باید اضافه کنم:
5. این شبکه قبلاً هم خیلی سورپریزمون کرده:
"سایه ی همسایه"، "عقیق"، دنباله ی "از سرزمین شمالی" (برای اولین بار) و کلللی کار توپ دیگه.
پس باز هم از تمام مسؤولین این شبکه؛ و بخصوص، مدیریت فهیم و باشعور این شبکه سپاسگزاریم.
"تماشا" ثابت کرد که با شبکه هایی مث "نمایش" و "آی فیلم" زمین تا آسمون فرق داره.
اون ها تب تندی داشتن؛ که، زود خاموش شد؛ اما، "تماشا" اومده که بمونه.
"آی فیلم" حدود 10 سال پیش بی نظیر شروع کرد. دستش هم درد نکنه؛ اما، حدود پنج، شیش سالیه که دیگه با "شبکه ی چهار" هیچ فرقی نداره، به لحاظ مخاطب!
الآن پنج، شیش ساله که سه، چهار سری از مثلاً "پایتخت" رو می ده، "پایتخت I" و به تبع اون II و III و IV و بلافاصله بعد از تموم شدن آخرین قسمت سیزن 4، دوباره، قسمت 1 فصل 1 و باز بعدش قسمت 2 فصل 1 و دوباره این چرخه هست!
باور کنید اغراق نمی کنم. حالا شاید بلافاصله روز بعدش نباشه؛ اما، مثلاً یک ماه بعدشه!
یا "مختارنامه" همین طور و کللللی کار درپیتی و نخ نمای دیگه.
"شبکه ی نمایش" هم تا وقتی با "تماشا" ادغام شد، باحال شد؛ یعنی، زمانی که یه باکس فیلم سینمایی داشت و یه باکس سریال.
اون موقع بود که سریال هایی مث "اسکیپی" و "توفان" ("سیلاس") و "بچه های کوه آتشفشان" و امثالهم داده شد.
این نشون می ده که این شبکه با مدیریت و همفکری "شبکه ی تماشا" خودی نشون داد؛ اما، از روزی که دوباره (و به درستی) تصمیم گرفته شد مجدداً برنامه ها به روال سابق برگرده و شبکه های فیلم های سینمایی و سریال ها از هم دیگه جدا شن، دوباره، این "شبکه ی تماشا" بود که نشون داد چقدر به روزه و به مخاطب احترام می ذاره و برای شعور، سلیقه و وقت اون ارزش قائله.
ایچ دی بودن این شبکه می تونه دلیل خوبی برای این احترام باشه.
6. این مقدمه ی طولانی رو عرض کردم که باز هم ضمن تشکر از "شبکه ی تماشا" و مدیریت محترمش، هم بابت "پدر مجرد" اطلاع رسونی کرده باشم و هم برای دوستان بنویسم اگه خواهان پخش سریالی هستید که سال ها دنبالشید، به نظر من بهترین راه ارتباط و اطلاع رسونی، فقط و فقط "شبکه ی تماشا" می تونه باشه و بس.
من که می رم برای "راه قدس" و "عزالدین قسام" (حتا شده، پخش یک قسمتشون!) درخواست بدم، شما رو نمی دونم.
7. پس، یادتون نره:
از جمعه، 19/08/1396 رأس ساعت 19، "شوییچی" می یاد خونه هامون.
تکرارش هم روزهای بعدش، ساعت های 1 و 7 و 13.
8. پست اسکریپت 1:
باید اعتراف کنم که توی ذهنم همیشه فکر می کردم دوبلور نقش "پدر" "سعید مظفری" بوده؛ اما، امروز متوجه شدم "جلال مقامی" عزیز بوده.
امروز فهمیدم احتمالاً اون نقش رو با "ریوزو" (شووووور "اوشین" در "سال های دور از خانه") اشتباه گرفته م.
9. پست اسکریپت 2:
خوشبختانه دیدم این شبکه برای بالا بردن کیفیت این سریال تلاش وحشتناکی نکرده و سعی کرده ضمن کیفیت بخشی به سریال و آماده کردنش برای پخش با فرمت ایچ دی، قدیمی بودن اثر هم حفظ شه.
به همین جهت باز هم یه تبریک دیگه.
10. پست اسکریپت 3:
در ادامه ی عشق های کودکی، من عاشق این خانومه بودم!
http://s9.picofile.com/file/8310792134/Pedare_Mojarrad_16_.jpg
11. فلن.
2. خبر فوری؛ یا بهتر بگم، مژده، مژده، مژده:
3. "شبکه ی تماشا" از روز جمعه، 19 آبان 1396، رأس ساعت 19 می خواد سریال خاطره انگیز "پدر مجرد" رو بده:
این هم تیزر این سریال برای اولین بار:
http://s8.picofile.com/file/8310792318/Pedare_Mojarrad.mp4.html
4. ضمن تشکر بسیار زیاد از شبکه ی بی نظیر "تماشا"، باید اضافه کنم:
5. این شبکه قبلاً هم خیلی سورپریزمون کرده:
"سایه ی همسایه"، "عقیق"، دنباله ی "از سرزمین شمالی" (برای اولین بار) و کلللی کار توپ دیگه.
پس باز هم از تمام مسؤولین این شبکه؛ و بخصوص، مدیریت فهیم و باشعور این شبکه سپاسگزاریم.
"تماشا" ثابت کرد که با شبکه هایی مث "نمایش" و "آی فیلم" زمین تا آسمون فرق داره.
اون ها تب تندی داشتن؛ که، زود خاموش شد؛ اما، "تماشا" اومده که بمونه.
"آی فیلم" حدود 10 سال پیش بی نظیر شروع کرد. دستش هم درد نکنه؛ اما، حدود پنج، شیش سالیه که دیگه با "شبکه ی چهار" هیچ فرقی نداره، به لحاظ مخاطب!
الآن پنج، شیش ساله که سه، چهار سری از مثلاً "پایتخت" رو می ده، "پایتخت I" و به تبع اون II و III و IV و بلافاصله بعد از تموم شدن آخرین قسمت سیزن 4، دوباره، قسمت 1 فصل 1 و باز بعدش قسمت 2 فصل 1 و دوباره این چرخه هست!
باور کنید اغراق نمی کنم. حالا شاید بلافاصله روز بعدش نباشه؛ اما، مثلاً یک ماه بعدشه!
یا "مختارنامه" همین طور و کللللی کار درپیتی و نخ نمای دیگه.
"شبکه ی نمایش" هم تا وقتی با "تماشا" ادغام شد، باحال شد؛ یعنی، زمانی که یه باکس فیلم سینمایی داشت و یه باکس سریال.
اون موقع بود که سریال هایی مث "اسکیپی" و "توفان" ("سیلاس") و "بچه های کوه آتشفشان" و امثالهم داده شد.
این نشون می ده که این شبکه با مدیریت و همفکری "شبکه ی تماشا" خودی نشون داد؛ اما، از روزی که دوباره (و به درستی) تصمیم گرفته شد مجدداً برنامه ها به روال سابق برگرده و شبکه های فیلم های سینمایی و سریال ها از هم دیگه جدا شن، دوباره، این "شبکه ی تماشا" بود که نشون داد چقدر به روزه و به مخاطب احترام می ذاره و برای شعور، سلیقه و وقت اون ارزش قائله.
ایچ دی بودن این شبکه می تونه دلیل خوبی برای این احترام باشه.
6. این مقدمه ی طولانی رو عرض کردم که باز هم ضمن تشکر از "شبکه ی تماشا" و مدیریت محترمش، هم بابت "پدر مجرد" اطلاع رسونی کرده باشم و هم برای دوستان بنویسم اگه خواهان پخش سریالی هستید که سال ها دنبالشید، به نظر من بهترین راه ارتباط و اطلاع رسونی، فقط و فقط "شبکه ی تماشا" می تونه باشه و بس.
من که می رم برای "راه قدس" و "عزالدین قسام" (حتا شده، پخش یک قسمتشون!) درخواست بدم، شما رو نمی دونم.
7. پس، یادتون نره:
از جمعه، 19/08/1396 رأس ساعت 19، "شوییچی" می یاد خونه هامون.
تکرارش هم روزهای بعدش، ساعت های 1 و 7 و 13.
8. پست اسکریپت 1:
باید اعتراف کنم که توی ذهنم همیشه فکر می کردم دوبلور نقش "پدر" "سعید مظفری" بوده؛ اما، امروز متوجه شدم "جلال مقامی" عزیز بوده.
امروز فهمیدم احتمالاً اون نقش رو با "ریوزو" (شووووور "اوشین" در "سال های دور از خانه") اشتباه گرفته م.
9. پست اسکریپت 2:
خوشبختانه دیدم این شبکه برای بالا بردن کیفیت این سریال تلاش وحشتناکی نکرده و سعی کرده ضمن کیفیت بخشی به سریال و آماده کردنش برای پخش با فرمت ایچ دی، قدیمی بودن اثر هم حفظ شه.
به همین جهت باز هم یه تبریک دیگه.
10. پست اسکریپت 3:
در ادامه ی عشق های کودکی، من عاشق این خانومه بودم!
http://s9.picofile.com/file/8310792134/Pedare_Mojarrad_16_.jpg
11. فلن.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
عکسهای بکاررفته از پاییز۷۵ در پوستر و تصاویراسلایدگونه - توسط ۵۹
از ارگبم تصاویر کاملتر و دیگری نیز گرفته بودم که اکنون نزد خودم نیستند.
عکسهای حاضر با دوربین ارزان و اتومات ۲۵۰۰ تومانی نیمه دهه هفتاد گرفته شدند.
در عکاسی نیز همانند سایر زمینههای ذوقی و علاقههای هنری، حرفهای نبوده و نیستم،
و فقط آنچه که احساس میدارم را از نگاه مبتدی خویش ثبت، طراحی و به انجام میرسانم.
از اینرو ارزش عکسها و تصویرسازیها، در خاطراتیست که تاروپودشان بیادگار نهادند.
(HQ).:
اواخر پاییز ۱۳۷۵ زمانی که کلاس سوم دبیرستان مشغول به درسهای برایم سخت ریاضیات بودم،
روزی از دفتر مدرسه اعلام کردند که پایههای سوم و چهارم به ترتیب در طی ماه جاری،
در قالب اردوی فرهنگی به شهر تاریخی کرمان برای دیدار از ارگبم فرستاده میشوند.
از آنجا که دبیرستانمان شاهد و بیشتر دانشآموزانش فرزندان شهیدان و قهرمانان جنگ بودند،
مجتمع بزرگ مس سرچشمه کرمان میزبان اردوها شده بود و در کنار بازدید از ارگبم،
آشنایی با معادن و کارخانجات مسسرچشمه نیز در دستور کار و برنامه اردو قرار داشت.
با زمانبندی که توسط اولیای دبیرستان و مدیریت مجتمعسرچشمه انجام شده بود قرار بر این شد،
که اپتدا سومدبیرستانیها برای اردوی یک هفتهای کرمان فرستاده شوند. ...
پایه سوم که من نیز جزو آنها بودم از دو گروه تشکیل شده بود که در هر کلاس،
تعداد ۲۳-۲۴ دانشآموز بودیم. پایه چهارم نیز بهمین ترتیب. از اینرو هر یک از اردوها،
از جهت تعداد نفرات، با حساب ناظم و دبیرانی که همراه کاروان میگشتند، میشد نزدیک به ۵۰ نفر.
برای همین چند روز جلوتر از زمان رفتن اعلام کردند که رفت و برگشتمان به کرمان با قطار خواهد بود،
وسایل شخصی را برای سفری یک هفتهای آماده سازید. خوب بیاد دارم که در دو-سه روز مانده به حرکت،
با شور و حال و ذوقی که داشتیم و ثانیهها را برای رفتن هر چه زودتر به اردو میشمردیم،
میان بچهها سخنی طنز همچون شایعهای داغ دستبهدست میگشت که خبرها حاکی از آنست،
که قرار است قطار به جلوی دبیرستان آید تا سوارش شویم و با دنده ی هوایی که دارد،
از پشت میز و نیمکت درس رها شویم و به سوی سفری تاریخی و خوشایند پیش رویم ....
سرانجام پنجشنبه موعود فرا رسید و ما سومیها که از صبحش برخلاف روزهای روتین تحصیلی،
بجای کیف و کتاب، هر کدام با وسایل شخصی و کیسههای خوراکی و یک دنیا هیجان به مدرسه آمده بودیم،
اپتدا در جلسهی پیش از سفر که در نمازخانه دبیرستان با سخنرانی مدیر و ناظم برگزار شد شرکت کردیم،
سپس مراسم نماز و نهار انجام شد، بعد کمی دوباره منتظر ماندیم تا اینکه ناظم گفت،
که اتوبوسهای اعزام از مدرسه به ایستگاه راهآهن، جلوی درب دبیرستان منتظر هستند ....
ما نیز در چشم بهم زدنی وصف ناپذیر سوار بر اتوبوسها شدیم و به سوی میدان راهآهن براه افتادیم.
از طرف اولیای مدرسه، جناب ناظم، جناب مشاور محترم و همچنین دبیر گرامی دروس بینش و پرورشی،
دانشآموزان را در سفر همراهی میداشتند. آموزگار پرورشی و معارفمان، همچنین مسوول گروه سرود نیز بودند.
انسانی بسیار خوشاخلاق و خوشرو که ساز الکترونیک مینواختند و من نیز بعنوان تکخوان گروه سرود مدرسه،
همیشه افتخار شاگردی دوباره و چندبارهشان را داشتم - آقای علی عابدی که امیدوارم همیشه سلامت باشند.
در آن پنجشنبه ی روز سفر، اپتدا با اتوبوس از دبیرستان به میدان راهآهن تهران آمدیم،
بعد وارد ساختمان ایستگاه شدیم و از آنجا که هنوز تا زمان حرکت قطار وقت مانده بود،
در سالن انتظار نشستیم و شکیبای آغاز سفری که پیش روی داشتیم گردیدیم ....
نزدیک به ساعت سهونیم-چهار بعدازظهر بود که از بلندگوها شماره قطار تهرانکرمان را اعلام کردند.
یکی از سردرگمترین حالتهای احتمالی برای مسافران بگمانم در تمام جهان، سوارشدن به قطار است،
چراکه تعداد پایانههای مسافرگیری و خطهای راهآهن در ایستگاه زیاد، و علاوه بر آن،
یافتن کوپه ی مورد نظر و شمارهبندی واگنها نیز گاهی با سختی انجام میشود بویژه اینکه،
گاه ترتیببندی شماره واگنها از سر قطار - جایی که ماشینیستها هستند شروع شده،
و گاه چیدمان شمارهای واگنها از سمت دم قطار و انتهای آن که واگن آخر بوده شروع میگردد.
از اینرو ما نیز پس از آنکه بلندگوها نام قطار تهرانکرمان را آوردند، اپتدا چند باری بدور خود گشتیم،
تا اینکه در نهایت یکیدو دقیقه مانده به حرکت، شماره واگن نوشتهشده در بلیت را پیدا کردیم.
با برنامه ریزی خوبی که توسط میزبان اردو مجتمع مسسرچشمه انجام گرفته بود،
یک واگن کامل برای ما-پنجاه-نفر گرفته بودند تا تمامی دانشآموزان در یک محل و نزدیک بهم باشند.
واگنمان را که یافتیم در گروهای ۶ نفری شروع به جایگیری در کوپهها کردیم و پس از چند ثانیه که گذشت،
با صدای صوت قطار و نفسزدنهای آغازینش ما نیز نفس راحتی کشیدیم که آرزوی این چند روزمان،
سرانجام به بار نشست و اردویی که انتظارش را میکشیدیم سفر طولانیاش را آغاز ساخت. ...
از جهت زمان رسیدن از تهران به کرمان، با تاخیری که در مسیر پیش آمد، ۱۸-۱۹ ساعت در راه بودیم.
ساعت ۴ عصر آن پنجشنبهای که سوار قطار قدیمی و نوستالژیک از زمان رضاشاه شدیم،
اپتدا کنار پنجرههای واگن در راهرو ایستادیم و گذر ماشیندودی از بدرقه ی شهر را نظارهگر شدیم،
سپس با ناظم و مشاور و معلم خوب پرورشی که حال با بچهها خودمانیتر از محیط مدرسه شده بودند،
به پای صحبت نشستیم و یکیدو بار هم در ایستگاه اصفهان و شیراز برای استراحت و مراسممسجد پیاده شدیم،
بعد بازگشتیم به قطار، شام را در رستوران خوشایندش میل کردیم و حوالی نیمه شب که شد همگی از زور خستگی،
در گروههای ۶ نفری کوپههایمان که پنجرههایش چراغهای زرد کهربایی کنار مسیر را شمارهگر میگشت بخواب رفتیم.
سپیده صبح تازه و نور روز جمعه وقتی دمید، با صدای صوت سوزنبان بیدار شدیم و از تکانهای قطار و ریل پر دستاندازش،
و آن پهنای وسیع بیرون پنجره که دشتی بود از طبیعتی برهنه از جنس کویر، دریافتیم که سفری که آرزویش را داشتیم،
صبر و شکیبایی نیز خواهان است. با گروهبندی که انجام شد بصورت نوبتی برای صرف صبحانه به رستوران قطار رفتیم.
[زمانیکه مشغول به صحبت و میل صبحانه ی آن پگاه بودیم، چهرهای آشنا چند میز آنطرفتر،
نظرمان را بهخود جلب کرد. جلویش استکانی چای قرار داشت و در دستانش کتابی قطور ....
بقدری دقیق و حرفهای مشغول به مطالعه بود که گاه صورتش در پشت کتاب مخفی میشد،
از اینرو اطرافیان نمیتوانستند او را زود بشناسند. معلم پرورشیمان آقای عابدی که متوجه او شده بود،
نزدش رفت و مشغول به صحبت شد.، و بعدها تعریف کرد که محسنیوسفبیک یا همان هشیار معروف،
برایش در آن صبح رستوران قطار گفته بود که علاقمند به سفرهای زمینی بویژه با قطار،
به شهرهای تبارمند مرکزی ایران است و در کانونهای هنری نواحی ایران نیز شرکت میکند.]
ساعت نزدیک به ۱۰-۱۱ صبح روز آن جمعه بود که سرانجام قطار درجه سه مان با تاخیر به کرمان رسید.
همگی خیلی خوشحال شدیم که پس از ۱۸-۱۹ ساعت ما بین زمین و هوا، کف و سقف قطار قرار گرفتن،
حال به وضعیت ثابتی رسیدیم و دیگر با تکانهای شدید ارابه آهنین، به این سو و آنسو پرتاب نمیشویم.
با برنامهریزی که توسط مسسرچشمه و یا نهادی خیریه انجام شده بود، برای پنج شب اقامتمان در کرمان،
محلی همانند مدرسهای قدیمی که البته بیشتر شبیه به سربازخانهای خالی بود را در نظر گرفته بودند،
که از یک سو حیاط بزرگی داشت و در سوی دیگر، ساختمانی که پر بود از تختهای فلزی دوطبقه.
آنروز از آنجا که ظهر به اقامتگاه رسیدیم و خسته راه بودیم، اپتدا چند ساعتی استراحت کردیم،
سپس با اتوبوس به مرکز شهر رفتیم و در رستورانی اصیل، شام که چلوکباب بود را میل کردیم.
نکته جالب این بود که نوشابه مشکیرنگ در کرمان، برخلاف طعم کوکاکولا، پپسی و در کل مفهوم نوشابه،
که تا آنزمان تجربه داشتیم، دارای مزهای شبیه به خرما بود. انگار که از خرما و رطب نوشیدنی تهیه میکردند.
آنشب پس از شام به خوابگاه بازگشتیم و همچنان خسته، بدون شلوغکاری به خوابی عمیق فرو رفتیم،
و آن جمعه که روز اول اردویمان میشد را بخاطر تاخیر قطار و خستگی راه، بدون بازدید به پایان رساندیم.
از فردایش برنامه بدین ترتیب بود که سه روز بطور پیدرپی، صبحها با اتوبوس به خارج شهر،
که محل معادن و کارخانه عظیم مس بود میرفتیم و مهندسین محترم مجتمع باشکوه مسسرچشمه،
از مراحل مختلف تهیه، پردازش و تولید محصولات سنگی و فلزی خویش توضیحات ارائه میدادند.
همچنین برای نهار و شام نیز از سلفسرویس کارخانهشان بطور رایگان استفاده میکردیم،
که در آن خوراکهای خوشکیفیتی از منوهای بینالمللی، سالادهای ترکیبی و بیفتکهای اروپایی سرو میشد.
سه روز اول بدینگونه گذشت. شبها که پس از شام از مجتمع سرچشمه با اتوبوس به سمت خوابگاه میآمدیم،
آسمان صاف کویر پر بود از جواهرات و الماسهایی که هیچگاه در آسمان دودزده تهران آنها را نمیشد دید.
ستارگانی که بسان پهنای درخشانی از سنگهای زر و سیم، چراغهای مجلسشبانگاه بودند. ...
سرانجام روز پنجم اردو و یا رسمی تر که بگوییم، روز آخرش در کرمان فرا رسید.
صبح که بیدار شدیم گفتند که قرار است بعنوان بازدید نهایی، به شهر تاریخی ارگبم برویم.
نام بم و ارگ آن، شهرت جهانی دارد. اولین بنای خشتی جهان است که همچون مردم کویر،
در روادید و پستیبلندیهای روزگار آسیب فراوان دیده، اما همچنان شکیبا و تبارمند است.
با اتوبوس به سمت ارگ براه افتادیم تا هدف اصلی سفر را دریابیم و از مهمترین آثار تاریخی ایران بازدید نماییم.
پس از رسیدن به درب اصلی ارگ، به چند گروه تقسیم شدیم و بحالت صفوار قدم به دنیای ارگبم نهادیم ....
حس و حال عجیبی بود. انگار با قرار گرفتن در ارگ باستانی بم، حال و خیال نیز به چندصدسال قبل پرواز میکرد.
هنگام گشت و گذار بودیم که دیدم معلم بینش و پرورشیمان، جلوتر از بقیه بحالت پیشاهنگ گروه حرکت میکند.
دوربین عکاسی را آماده ساختم، خود را با ایشان رساندم و گفتم آقایعابدی یک لحظه بایستید!،
فرض کنید که ما از تلویزیون آمدیم برای تهیه گزارش، شما هم مجری برنامه هستید ....
ایشان لبخندی زد و در جلوی یکی از کوچههای ارگ ایستاد، سپس با اخلاق خوش همگیاش گفت:
"بله همانگونه که میبینید ما اکنون در ارگ بم هستیم، جایی که قرنها تاریخ و تمدن بیادگار مانده ...".
مشغول گفتن نریشن بالا بود که دکمه دوربین را فشردم و تصویرشان با شور و حالی ژورنالیستی ثبت شد.
ارگ موزهای هم داشت که لباسها و وسایل باقیمانده از جنگجویان چند قرن پیش ایران در آن نگهداری میشد.
با توجه به اندازه بسیار بزرگ چکمهها و لباسهایی که در ویترین موزه قرار داشتند، چنین فرضیهای ایجاد میگردید،
که مردمان ایرانباستان سه-چهار قرن پیش به قبل، از جهت اندام و جثه بمراتب از ایرانیان سدههای کنونی،
بلندقدتر و تنومندتر بودند. به بیان دیگر، اندازه لباسها، میانگین قد در ایران باستان را حداقل دو متر نشان میداد.
هنگام بازدید موزه بودیم که از گروه جدا شدم و به سمت دیگر ارگ که برج اصلی آن ایستاده بود براه افتادم.
در خلوت کوچههای ارگ، انگار نجوای ساکنانش در دیوارهای خشتی ضبط و آرام به گوش میرسید.
برای رسیدن به برج نگهبانی که در بالاترین نقطهی ارگ قرار داشت، اپتدا از چندین پلکان بالا رفتم.
ارتفاع پلهها زیاد بود و برای طی کردنشان نیاز به قدمهایی بلند و صرف نیرویی دوچندان بود.
این مطلب نیز احتمال بزرگ بودن جثه مردمان ایرانباستان بویژه در آن نواحی را دوباره به جریان میانداخت.
به بالای برج رسیدم.، نقطهای که از ارتفاع قابلتوجهی برخوردار و به تمام شهرک ارگبم اشراف داشت.
در اصل اطاقکی بود از جنس خشت خوشرنگ که از نقطهی دیدش، نگهبانی و مسایل امنیتی ارگ انجام میشده.
محفظهای بود گنبدیشکل دارای سوراخهایی دریچهمانند به اطراف که از داخلشان ارگ از ارتفاع تماشا میگردید.
ازآنجا که بچههای گروه نیز مشغول بالا آمدن از پلهها برای بازدید داخل برج بودند، با عجله دوربین را مجهز کردم،
و دو عکس از نقطه ی دیده دریچههای نگهبانی برج انداختم و سپس به پایین رفتم. ... آنروز تا غروب در ارگ ماندیم،
جایجایش را مهمان گشتیم و فردایش کرمان را به سمت تهران ترک کردیم و بدینگونه سفر یک هفتهای ما به پایان رسید.
.
.
.
*گالری تصاویر سفر به کرمان ارگبم - پاییز ۱۳۷۵.:
- در عکس ردیف اول، در کنار آقای عابدی، سمت راست تصویر،
مشاور محترم دبیرستانمان - جناب آقای فرگاه نشسته اند. ایشان روانشناس هستند.
مکان ثبت عکس، سالن غذاخوری سلف سرویس مجتمع مس سرچشمه کرمان میباشد.
ما شاگردمدرسهایهای دهههای شصت و هفتاد خورشیدی، هنوز که هنوزه همان بچههای دیروزیم،
و آموزگاران خوبمان را همیشه بیاد داریم و برایشان آرزوی سلامتی و موفقیت مینماییم. ...
..................................
اکنون که نام -آقای فرگاه مشاور- را در سرچ گوگل نوشتم،
سایتی آمد با لینکی به نام ایشان، شامل فایل صوتی آموزش ریلکسیشن.
صحبتهای خود جناب فرگاه - روانشناس و مشاور خوب دوران دبیرستان ما هست.
شنیدن صدای متین و گفتار آرامبخش ایشان پس از دو دهه، برایم بسیار خاطرهانگیز شد.
جناب فرگاه، نکات کاربردی خوبی را در فایل صوتی زیر که مربوط به ۵ سال پیش هست بیان میدارند.
(آشنایی با روش درمانی رلکسیشن و هیپنوتیزم/جلسه مشاوران/استاد:فرگاه/فایل صوتی-۱۳۹۱).:
http://www.daneshschools.com/moshaver/?p=1772
.....................................
اوایل دهه هفتاد که دوران راهنمایی بودم، بازار کتابهای علمی-ماجراجویی داغ بود.
کتابهایی چون ماجراهای گوناگون مثلث برمودا، در بالای جدول کتابخوانی آنسالها قرار داشت.
همچنین کتابی بود برگردان به فارسی از منبعی امریکایی با نام "پرواز روح در سی روز".
این کتاب را نیز خریده بودم. درس اولش، ریلکسیشن و انجام آن بود که تمام کارهای لازم را،
تابستان ۷۳ در خانه انجام میدادم. کارهایی چون قراردادن منبع نوری کم مثل شمع،
در پشت سر در اتاقی تاریک یا زمان غروب، و سپس ایستادن و نگاه به خود در آینه.
تمرینهایی که کمی ترسناک هم بودند. همچنین ریلکسیشن که با منقبض و منبسط کردن ترتیبی،
برای اعضای بدن از انگشت پا تا پیشانی سر، از پایین به بالا به ترتیب انجام میشد.
از تابستان ۷۳ تا پایان دبیرستان، ریلکسیشن را انجام و سایر دستورات کتاب را نیز،
با هدف خروج و پرواز روح از بدن تمرین میداشتم. نتایجی هم رسید.
اما این مسایل، باید پیگیر انجام شود، چون در صورت رها ساختن تمرینات،
آنگاه سبب اختلال در خواب و ایجاد حالتی بین خواب و بیداری برای شخص میگردد.
پینوشت خاطره .:
- آقای علیعابدی همان آموزگار محترمی بودند که یک سال بعد از این اردو - زمستان ۱۳۷۶، سبب شدند که در سرود "دوست"،
که در استودیو پاپ ضبط شد، تکخوان گردم (خاطره ضبط آهنگ -دوست-، قبل تقدیم فروم رویایی گردیده بود) .:
(دوست ... ۱۳۷۶) https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p700-topic#7784
رفتار نیکوی معلم خوب آقای عابدی و روح هنرمندانه و گستردهشان، سبب شده بود که کلاسهای بینش و پرورشی،
برایمان به درسی دلنشین تبدیل گردند. ... تصویر زیر، عکس آقای عابدی هست که همان پاییز ۱۳۷۵،
روزی در زنگ تفریح پس از کلاس، هنگامی که ایشان مشغول نوشتن لیست نمرات امتحان نیم ثلث اول بودند،
با دوربین آماتوری دو هزار و پانصد تومانی آن سالها گرفتم و بر روی -نگاتیو خاطرات- برای همیشه ثبت گردید ...
آنتراک .:
- سال ۱۳۶۹ یا ۷۰ بود که فیلم شهیر "با گرگها میرقصد-۱۹۹۰"، بصورت داغداغ و جهانی،
در سینماهای ایران نیز به مدیریت دوبلاژ استاد محمود قنبری به روی اکران رفت. ...
فیلم را در سینما فرهنگ تهران تماشا کردم و با آنکه ۱۰-۱۱ ساله بودم،
اما بیش از هر چیز، منظرههای بهشتگونه و چشمنوازی که فیلم نشان میدهد،
همراه با صدای جادویی استاد خسرو خسروشاهی که دوبلور کیوین کاستنر بودند،
فضای سالن سینما را در تسخیر هنایشگذار خود درآورده بود. ...
باگرگهامیرقصد و یا رقصندهباگرگها، به کارگردانی و تهیهکنندگی خود جناب کیوین کاستنر،
با بودجه ۲۲ میلیون $ ساخته شد، و در گیشه، ۴۰۰ میلیون دلار بیشتر، یعنی ۴۲۴ میلیون$ فروخت.
زمان این فیلم در نسخه رسمی اکران سینماییاش، ۱۸۱ دقیقه، یعنی ۳ ساعت و ۱ دقیقه است.
اما نسخه اصلی جناب کارگردان کاستنر، ۲۳۶ دقیقه، یعنی نزدیک به ۴ ساعت میباشد،
که قبل از اکران، از جهت تایم زمانی و سانس سینمایی، نزدیک به یک ۱ ساعت آنرا کوتاه کرده بودند.
[نسخه اصلی و کامل ۴ ساعته اش، از چند ماه پیش در سایت والامقام یوتیوب قرار گرفته است]
نسخه رسمی فیلم که سه ساعت هست را چند سال پیش با دوبله روسیاش دیدم،
و دریافتم که نسخهی دوبله به فارسی که سال ۱۳۶۹ یا ۷۰ در سینماهای ایران اکران شد،
و بعد هم در طول دهه هفتاد از کانال یک پخش گردید، در مجموع ۸-۹ دقیقه سانسور شده بوده.
که البته سانسور نسخه دوبله ایرانی، بجا بوده، چراکه نشان دادن خلوت برهنه غریزی و اروتیک،
زمانیکه که صحبت از فضای خانوادگی و اخلاقی و رومانتیک در فیلم هست، مورد اضافی مینماید.
اما وقتی فیلمی دارای المانهای فلسفی و مینوی نیست، آنگاه اگر نیاز باشد، نشان دادن مسایل غریزی هیچ اشکالی ندارد.
همانگونه که در غریزهاصلی، شو.گرلز، تمایلکشنده و فیلمهای دیگر، مواردغریزی که نشان داده شد، بجا و مناسب بود.
باری، آنروزی که ۱۰-۱۱ بودم و در سینما فرهنگ به تماشای فیلم رویایی با گرگهامیرقصد نشستیم،
اپتدا ۸۰-۹۰ دقیقهی فیلم را نشان دادند، سپس چراغهای سالن را روشن کردند،
و بخاطر زمان بالای فیلم، آنتراکی ۱۰ دقیقهای ایجاد ساختند و بعد ادامه اش را پخش کردند.
زمان فیلم اصلی، ۱۸۰ دقیقه هست. در نسخه ی ایرانی، نهایت ۱۰ دقیقه سانسورشده،
که زمانش میشود ۱۷۰ دقیقه، یعنی ۲ ساعت و ۵۰ دقیقه. ... حال اینها را گفتم که بگویم،
ما نیز اکنون آنتراکی زنگتفریحوار بین خاطره سفر به کرمان و مطلب بعدی ایجاد سازیم،
سری به معرفیفیلم بزنیم و سپس بخش دوم برنامه را ادامه دهیم ....
* معرفی دو فیلم خوب از سینمای فرانسوانه فرانسه ...
Home-2008
- فیلم بامفهوم و پرمعنای *خانه* محصول مشترک فرانسه، سوئیس و بلژیک در سال ۲۰۰۸ میباشد.
ماجرای خانوادهایست که منزلشان در کنار آزادراهی متروک قرار دارد و از محیط اطراف نیز استفاده میکنند.
روزی متوجه میشوند که ماشینهای راهسازی آمدند و شاهراه بزودی تکمیل و مورد بهره برداری قرار میگیرد.
پس از مدتی آزادراه شروع بکار میکند و فضای ساکت و آرام کنار خانه، پر میشود از گذر ماشینها و دودشان.
پدر خانواده تصمیم میگیرد پنجرهها را بطور کامل بپوشاند تا زندگیشان به دور از شلوغی اطراف گردد.
از اینرو حتا یخچال صنعتی میخرد، موادغذایی را انبار میکنند و مدتی را در خانه محصورشدهی خویش،
بدون فهمیدن زمان، روز و شب میگذرانند. ... صداها و آلودگی اطراف دیگر مزاحمشان نیست،
اما ندیدن طلوع و غروب خورشید و زندگی در فضای بسته، آنها را به بیماران روحی تبدیل میکند،
و سرانجام حصاری را که به دور خود کشیده بودند میشکنند و نورآفتاب دوباره به درون خانه میتابد.
پنهان شدن از مشکلات راه حل نیست. یا باید از محل قرارگیری معضل دور شد،
و یا به آن نزدیک و مشرف شد و بگونهای نسبی اوضاع را ویرایش ساخت.
Up for Love-2016
- این فیلم در روسی با نام "عشق نا-اندازه" برگردان و دوبله شده.
یعنی عشقی که اندازش نیست. همانند زمانی که شخصی لباسی میپوشد،
بعد میگوید که پیراهن اندازم نیست. البته اگر بخواهیم بصورت محاورهای،
و ترجمه آزاد از برگردان روسی بگوییم، شاید گفت "عشق از سرش زیاده~عشق سرتر".
در هر حال نام اصلی به انگلیسی نوشته شد تا دستیابی به آن راحت گردد.
فیلم مناسبی هست برای تماشا میارزد. نکته مهم اینکه، پس از تماشای آن،
نام بازیگر مرد فیلم را اگر در گوگل بنویسید (Jean Dujardin)،
آنجا مشخصات ظاهری نوشته شده. یعنی قد این بازیگر چقدر هست!.
چون چند شب پیش که این فیلم را دیدم، بعد فردایش سرچ کردم در نت -
............... بله، بیشتر توضیح نمیدهم.
[هنر احساسی سینما + تکنیکهای فیزیکی سینمایی = هنرهفتم ایدآل]
در ضمن این دخترخانم بازیگر بلژیکی Virginie Efira که در این فیلم بازی داشتند،
همچنین در فیلم فرانسوی Victoria-2016 نیز بازی درونپوستی خوبی ارائه دادند.
در مجموع بازیگر خوبی هستند. یک جورهایی از جهت استیل حسی دراماتیک و نگاه بازیگر،
یادآور دوران آغازین بازیگری شارلیزترون هست. از او تقلیدی ندارد، فقط کمی یادآور اوست.
- با خاطره ی بالا سخن از سفر در میانه دهه هفتاد خورشیدی در ایران به میان آوردیم ...
حال زمان را ببریم به دو دهه قبلترش و از میانه دهه پنجاه خورشیدی اینبار در امریکا بگوییم ...
- پدرم اوایل دهه پنجاه، لیسانس کشاورزی را دریافت میکنند، سپس در وزارت کشاورزی استخدام،
و با همکارانشان مشغول به فعالیت در زمینه مطالعات صحرایی، اصلاح نباتات و آبخیزداری میگردند.
پس از مدتی از سوی اداره اعلام میشود که امکان تکمیل تحصیلات برای گرفتن فوق لیسانس کشاورزی،
با بورسیه موجود هست و میتوانید با هزینه دولت به امریکا بروید. به همین سادگی و بدون هیچ آقازادهبازی،
و سهمیههای فوقافلاتونی که نسل ما در زمان تحصیل با آن مواجه بود، جوانان دهههای قبل از دوران کودکیما،
با بستری باز روبرو بودند و بگفته بسیاری از آنها، آنزمان هرکس هر چه که میخواست میتوانست بشود. ...
برای پدران ما، مثل زمان ما صف وحشتناک کنکور وجود نداشت که تازه با سهمیههای بیحساب و غیرمنطقی،
نظمش هم بهم میخورد و بسیاری از همنسلانی که شایستگی نداشتند براحتی وارد مهمترین رشتهها میشدند،
که البته برخیشان هم پس از یکیدو سال تباه کردن پولملی و از عهده درسها برنیامدنها اخراج میشدند.
باری، پدرم نیز همراه با چند تن از همکارانشان که همگی چون ایشان لیسانس کشاورزی داشتند،
پذیرش تحصیلی بدستشان میرسد، سپس بلیت تهیه میکنند و به کشور عموسام امریکا میروند.
از ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶-نزدیک به ۵۷، دو سال و نیم امریکا بودند و فوق لیسانس کشاورزی را دریافت میدارند،
و سپس به ایران بازمیگردند. همیشه از پدرم پرسشی داشتم که آیا شما امکان ماندن در امریکا را داشتید؟،
ایشان گفتند بله، بودند چند نفری که آنجا ماندند و زندگی هم تشکیل دادند.
بعد میگویم خب شما چرا نماندید؟ تا من نوعی کنون دو رگه ی جهاناولی و شرقیایرانی از آب در میآمدم،
و بیشک برای رسیدن به موفقیت با توجه به پشتکارم، راه بسیار بازتری پیش رویم میبود .....
و هر بار پدرم پاسخ دادند که هیچجا خاک وطن نمیشود، و در ضمن آن زمان،
ایرانی هر جای که میخواست بعنوان تفریح میرفت و سربلند به کشورش بازمیگشت،
پس اصل دلیلی برای مهاجرت و اقامت دایم در جای دیگری نبوده. که البته این سخن پدرم،
با توجه به شناخت، هم درست و هم نسبی هست، چراکه افراد با یکدیگر متفاوت هستند.
برخی میزان وطنپرستی ظاهری بیشتری دارند، و برخی دیگر دارای حالتهای ماجراجویی،
و نگاه به جهان از زاویهای متفاوتتر هستند، که اتفاق اصل و اساس عدالت نیز در این مساله پدیدار میگردد،
چراکه اگر قرار بود همه از سرزمین و زادگاهشان بروند، آنگاه توازن نیروی انسانی و جمعیت نواحی بهم میخورد.
از سوی دیگر اگر قرار بود همه فقط در کشور خودشان بمانند و هیچکس به جای دیگر مهاجرت و اقامت نکند،
آنگاه به بیان مجازی، اتمسفر دوران و نبض زندگی جهان با رکود و حالتی چون وارونگی هوا مواجه میشد.
در ضمن گاهی در این زمانها که انسان میان پتانسیلها و داشتههای واقعیاش به تناقض میرسد،
و سپس رد پای منفی خانه و والدین را در ناکامیهای زندگی مییابد، این فکر به ذهن میرسد،
که ای کاش در شرایط محیطی و والدین دیگری به زایش درمیآمدم تا کوبیدن در هاونهایم بر روی آب نمیبود.
باری، پدرم در امریکا سال ۱۳۵۶ قبل از بازگشت به وطن، یک دوربین عکاسی مارک یاشیکا، دستگاه پخشاسلاید،
و همچنین دوربین فیلمبرداری۸ بهمراه دستگاه آپارات و پرده سپیدش را میخرند و همان دوران یکی از همکارانشان،
روزی از ایشان در آپارتمان محل زندگی، ماشینها و خیابانها و همچنین فضای اطراف دانشگاهشان فیلم هشت میگیرد.
دوران کودکی و نوجوانیام در دهه شصت و نیمه هفتاد، تماشای فیلم صامت یازده دقیقهای زندگی پدرم در امریکا،
دنیایی جذاب از تصاویر و کادرهایی بود که مفهوم نوستالژی و جنس تپش زمان را در خود نهادینه داشتند ...
سینمایی بود خانگی و انحصاری که هرگاه مجلس میهمانی منزل ما برپا میشد و فامیلها میآمدند و جمع میشدند،
قبل از شام در اتاق هال چراغها را خاموش میکردیم و بر روی پرده سپیدرنگ همراه با قرقر دستگاه آپاراتش،
یک سانس اختصاصی و ویژه، فیلم ۸ میلیمتری یادشده و چند فیلم دیگر هشت که عروسی بستگان بود پخش میشد.
سپس مراسم شام برگزار میشد و بعد در سانس دوم نمایش، با دستگاه پخشاسلاید به تماشای تصاویر خاندان پدری،
که اوایل و میانه دهه پنجاه در قالب خوشکادر و خوشرنگ اسلاید چاپ و انجام شده بودند با اشتیاق مینشستیم.
براستی که کیفیت جنس مستند تصویر اسلاید و فیلمهای ناب ۸ و ۱۶ و ۳۵ میلیمتری، بیهمتا و جاودان است.
.
.
.
مراتب سپاس را خدمت همکار پدرم که سال ۱۳۵۶ فیلم۸ ایشان در امریکا را فیلمبرداری داشتند بیان میدارم.
همچنین از یکی از پسرعمههایم که چندین سال پیش از تمام فیلمهای هشتمیلیمتری خاندان پدری،
با دوربین هندیکم فیلم گرفت و در اصل هشتها را به فرمت امروزی تبدیل داشت ممنون هستم.
پنج سال پیش که رفتم، از روی همگی آن دیویدیها بر روی فلشمموری کپی گرفتم و با خود آوردم.
.
.
.
- کلیپ پنج دقیقهای زیر، شامل کادرهایی تدوینشده از فیلم ۸میلیمتری پدرم در امریکا به سال ۱۳۵۶ میباشد.
در نسخه ی حاضر که موسیقی هم بر روی آن قرار گرفت، بخشهایی از فیلم مستر انتخاب و ادیت شدند،
که نشانگر دنیای مادی، وسایل و شرایط محیطی، نور خورشید و زندگی ۴۰ سال پیش در امریکا میباشند،
حال و هوایی که برایمان نوستالژیک است چراکه در فیلمهای دهه ۷۰ میلادی امریکا آنرا بارها دیدهایم.
با انتخاب بخشهای یادشده از فیلم۸ و آمیختن آن با موسیقی در خور متنش، کلیپ حالتی ویژه پیدا کرد.
(HQ).:
http://s9.picofile.com/file/8311422968/Filme_8Milimetri_Amerika_USA_1356_.rar.html
.
.
.
(HQ).:
- اسکن بالا، طراحی با مداد از دوربین یاشیکا هست که فروردین ۱۳۷۳ کشیده بودم،
با خیال و عشق به اینکه والدینم موافقت کنند و پس از امتحانات نهایی سوم راهنمایی،
به هنرستان صداوسیما بروم، که البته مخالفت شدید کردند و با اجبار به دبیرستان ریاضی فرستاده شدم.
دوربین خوب یاشیکای ژاپنی همانگونه که عنوان شد، به سال ۱۳۵۶ در امریکا خریداری شده بود.
سپس انتهای دهه هفتاد با آن مشقهای درس عکاسی رشته گرافیک و علاقههای شخصیام را عکس میگرفتم.
ویزور خوشکادر و قدرتمند دوربین یاشیکا، انگار چشم و نگاهی بود سینمایی و ۳۵میلیمتری برای ثبت پیرامون.
سیستم عکاسی آنالوگ همانند صدابرداری و فیلمبرداری آنالوگ، هنایشگزارترین دوران هنری جهان را رقم زد.
پاییز ۱۳۷۸ روزی به پارک ملت تهران رفتم و مجموعه عکسهای زیر را با یاشیکای خوشکادر انداختم.
پارک آرام و خالی بود و خلوت پاییزی نزدیک به غروبش، حس و حال بکری را ایجاد ساخته بود. ...
در مجموعه کادرهای زیر، عصر پاییزین پارک ملت بسال ۱۳۷۸ بر روی نگاتیو سیاهوسفید بیادگار ماند.
یاد خاطرات گرامی ~ سلامت باشید ~ وقت خوش
صفحه 13 از 16 • 1 ... 8 ... 12, 13, 14, 15, 16
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 13 از 16
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد