فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+29
Emiliano
ahmad1395
Negin 2
59
babak
Jack Holborn
Luska
SMAM
bahman.Gh
ramin
ژوا
fazel1994
heidiiii
Nostalji
Mihakralj
Nazanin58
jasonbourne
ASDALIREZA105
zerocold
Indiana Jones
S@M
Roxpa
Milassyui
ahmad1300mo
arman
heidiii
alirad
slevin(HAMID
SMBAGHERI
33 مشترك
صفحه 8 از 16
صفحه 8 از 16 • 1 ... 5 ... 7, 8, 9 ... 12 ... 16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
(Photo by 59 - 2009)
(بخش مربوط به "کتاب" این پست را یک ماه پیش نوشته بودم، که اکنون با تکمیل بخشهای دیگرش، به انتشار فروم میرسد)
.
.
.
من نیز همانند بسیاری از همنسلانمان، از کودکی به کتاب و کتابخوانی علاقمند بودم.
از سن ۹-۱۰ سالگی، خواندن ادبیات ایران در ژانر بزرگسال را آغاز کردم،
و تا پایان دوران دبیرستان، کتابهای بسیاری از نویسندگان گوناگون ایرانی خواندم،
که موارد عنوان شده در این متن، بررسی مهمترینشان (از نگاهم) میباشد.
................................
زمستان سال ۱۳۶۸ که کلاس چهارم دبستان بودم،
اولین کتابی که خواندم، مجموعه ای بود با نام "قصه های صمد بهرنگی".
در میان داستانهایش، "۲۴ ساعت در خواب و بیداری" بسیار مورد توجهم قرار گرفت،
انگار که فراسوی ترسیم شده با قلم نویسنده، همانند فیلمی خوشساخت، بر مخاطب هنایش داشت.
پس از آن و در همان سال، یکی-دو کتاب از آقای شریعتی خواندم اما با اینکه سنم هنوز کم بود،
احساس کردم که ایشان، سعی بر میانجیگری و تلقین نکات میان دو فرهنگ متفاوت را دارد،
و نوشته هایش حالتی تبلیغاتی و شعارگونه بخود میگیرند. از اینرو خواندن کتابهای ایشان را بیشتر ادامه ندادم.
...............................
و اما با آغاز دهه ی هفتاد، زمانی که وارد دوره ی راهنمایی شدم،
خواندن کتابهای زوج نویسنده: "آل احمد و دانشور" را شروع کردم.
با نوشتههای آقای آل احمد به هیچ وجه ارتباط برقرار نکردم چرا که او نیز،
انگار سعی داشته بود تا تبلیغ برای مکتب و مکتبهایی خاص را به فکر مخاطب تزریق کند.
اما زمانی که با کتابهای همسر او (خانم دانشور) آشنا شدم، از قلمشان خوشم آمد.
آنزمان هنوز کتابهای صادق هدایت را نخوانده بودم، اما ۲-۳ سال بعدش از دید خود به این نتیجه رسیدم،
که قلم سیمین دانشور (البته با فاصله ای زیاد)، میتواند بعد از قلم شیوا و ماندگار صادق هدایت،
در ادبیات داستانی ایران قرار گیرد. البته سبک داستان نویسی و پردازش تصویر گونه ای که "هدایت" داشت را،
هیچکس توانایی رسیدن به آن نبوده و نخواهد بود. از سوی دیگر و با آنکه داستانهای هدایت، تلخ هستند،
اما چنان زیبا نوشته شدند که هنگام خواندنشان، انگار خودش کنار "ما ی مخاطب" نشسته،
و ماجرای قصه هایش را بگونه ای مستند و رنگین، در قاب واژه ها تعریف میکند. ...
صادق هدایت، صرفه نظر از اینکه زاده در خانواده ای* سرشناس و ثروتمند بود،
اما بگونه ای ناخودآگاه، شوربختانه دارای منفیگرایی و حالت دپرسی همیشگی بود،
حسی که سرانجام او را مجبور به ترک زندگی با استفاده از خفگی بر اثر گاز نمود.
...................................
* خیابان "هدایت" در محله ی دروس تهران،
که شامل مدرسه ی هدایت، بیمارستان هدایت و زمینها و املاک بهمین نام است،
متعلق به "خاندان هدایت" بوده است که از زمانهای قدیم، وقف امور خیریه شده بود.
مدرسه ی راهنمایی سروش که در طی سالهای ۱۳۷۰ تا ۷۳ در آن درس میخواندم،
آنزمان در کوچه ی روبروی بیمارستان هدایت قرار داشت،
که خودش خانه ای اعیانی از قدیم بود که پس از ۵۷ رها شده بود و از انتهای دهه ۶۰،
بدست مجتمع سروش افتاده بود (چگونگیاش را نمیدانم). ...
یعنی ما علاوه بر اینکه کلی پول ثبت نام به این مدرسه ی غیرانتفاعی؟ میدادیم،
همانند راهزنان، به ملک غریبه نیز وارد شده بودیم و آنجا درس میخواندیم.
البته خوشبختانه در انتهای دهه ی ۷۰، صاحبش بازگشت و آنرا پس گرفت.
محله دروس تهران، حتا در دهه ی هفتاد خورشیدی نیز، شامل خانه باغها،
و آب و هوایی سالم و خوشایند بود که بگمانم اکنون بجای تمام آنها،
آپارتمانهای آسمان نشان، فضا را پر کرده اند.
..................................................
از همان سالهای آغازین دهه ی ۷۰، "سیمافیلم" نیز دفتر فیلمسازی خود را،
در خیابان هدایت، کمی پایین تر از بیمارستان هدایت، تاسیس کرده بود.
سال دوم یا سوم راهنمایی، گاهی که از مدرسه بازمیگشتم،
هنرمند گرامی "جواد انصافی" بهمراه گروه فیلمبرداری،
در جلوی "سیمافیلم تازه تاسیس"، مشغول ساخت آیتمهای نمایشی بودند.
ماشینها همه میایستادند، برایشان دست تکان میدادند و آقای انصافی هم،
با همان لبخند و چهره ی خوش همیشگی، جواب سلام میدادند،
و از رانندگان میخواستند که زودتر عبور کنند تا ترافیک ایجاد نشود.
و ...
آنزمان بازیگر دیگری را هم معمولن نزدیک درب سیمافیلم می دیدم،
که انگار برای زنگ تفریح به جلوی ساختمان میآمدند. ...
لباس ساده ای به تن داشت و در نگاهش، آرامش و نیرویی مثبت موج میزد.
چهره ی ایشان، برای ما "بچه های شصت" کاملن آشناست.
اما نامشان، سوابق درخشان آموزشی و هنریشان در راستای "هنر درمانی" -
برای روحیه دادن به کودکان در بیمارستانها با کمک نمایشهای کمدی، صداسازی و ...،
و همچنین خبر درگذشتشان، هیچگاه شوربختانه اطلاع رسانی عمومی نشد ...
(زنده یاد استاد "فرهاد شریفیان" / ۱۳۲۳-۱۳۹۲)
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?id=138201101302
...............................
از دید کوچک نگارنده، "زندگی فاصله ایست میان دو شوخی" ...
شوخی اول - غریزیست، ... گرایشی اروتیک است که میان والدین شکل میگیرد و در نتیجه،
تولد ایجاد میشود. اینجا یکی از مواردیست که بحث "اختیار تمام و کمال" برای ما انسانها مطرح است.
شوخی دوم - مرگ است، ... مرگ فیزیکی که البته تبدیل ماده به انرژی میباشد.
تولد ~ زندگی ~ مرگ
.................................
اولین کتابی که در دوره ی راهنمایی، از سیمین دانشور خواندم،
مجموعه داستانی بود با نام "شهری چون بهشت-۱۳۴۰".
در داستانهای این مجموعه، توجه نویسنده به مسایل غریزی نیز وجود داشت،
اما مهمتر از آن اینست که شیوه ی مطرح نمودن صحبتهای جنسیتگرایانه اش، حالتی مردانه دارند،
یعنی نویسنده خودش زن است، اما بگونه ای این مسایل در داستان پردازش شده که مخاطب اگر نام او را نداند،
گمان میکند که داستانهای "شهری چون بهشت"، محصول قلم و دیدگاهی مردانه هستند.
(در موارد مشهور دیگری که میان داستانها و رمانهای ایرانی بقلم نویسندگان زن هستند،
برای نمونه، رمان معروف "بامداد خمار-۱۳۷۴" که توسط "فتانه حاج سیدجوادی" نگاشته شد نیز،
اصل و اساسش بر پایه ی غریزه و کششهای جنسیتی (یا همان عشق و دلدادگیهای کوچه بازاری) میباشد،
اما لحظه هایی که "بامداد خمار" بتصویر میکشد، کاملن محصول یک نگاه زنانه به اینگونه مسایل است).
........................
پس از آن و درهمان دوران راهنمایی، رمان مشهور خانم دانشور - "سووشون" را خواندم،
و بعد در میانه ی دهه ی هفتاد که دیگر دبیرستانی بودم، رمان "جزیره ی سرگردانی" بقلم ایشان را.
اما همان فضای تصویر گونه ای که در تمام داستانهای "شهری چون بهشت" وجود داشت،
بعنوان "قلم سیمین دانشور"، برای همیشه در ذهنم بیادگار ماند. .... (روحشان شاد).
(سه کتاب یادشده بقلم سیمین دانشور را، با طرح جلدهای بالا خوانده بودم)
.
.
.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t20p940-topic
.
.
.
درباره ی جناب آقای "محسن شامحمدی" - کارگردان، فیلمنامه نویس و تدوینگر،
قبلن نیز در فروم رویایی صحبت کرده بودیم. ایشان یکی از بهترین سریالسازان تلویزیون ایران،
در بیش از دو دهه ی اخیر میباشند. اولین سریالشان، "هشدارهای پلیس" یا همان "آقا کمالی" نام داشت،
که از سال ۱۳۶۷، ساخت و پخشش آغاز گردید. در همان دوران، سریال "آینه عبرت" را نیز ساختند.
سپس در ۱۳۷۳ "شلیک نهایی"، و در ۱۳۷۷ "فکر پلید" به کارگردانی ایشان ساخته گردید.
یکی از ویژگیهای هنر نویسندگی و کارگردانی محسن شامحمدی، ساخت سریالهای ژانر پلیسی،
با رعایت سلیقه ی ایرانی میباشد که با توجه به بررسی این سبک پرمخاطب و همچنین مشکل پسند،
نام ایشان بعنوان بهترین کارگردان در زمینه ی ژانر پلیسی در تلویزیون ایران، میتواند به ثبت رسد.
با آغاز دهه ی هشتاد خورشیدی در سال ۱۳۸۲، محسن شامحمدی سریال "کلانتر" را برای کانال اول ساخت.
همان دوران (۱۲ سال پیش)، دو قسمت اول از کلانتر را دیده بودم و بسیار خوشم آمده بود.
در طی این سالها، همان دو قسمتی که دیده بودم، از جهت انتخاب مناسب بازیگران، موسیقی،
کارگردانی و سوژه ی داستان در ذهنم بود. سرانجام سه سال پیش در سایت "iranproud.com"،
نسخه ی کامل سریال "کلانتر -۱۳۸۲" را یافتم و تمام ۱۳ قسمت آنرا دریافت و با اشتیاق تماشا کردم.
سپس متوجه شدم که فصل دوم این سریال "کلانتر۲ -۱۳۸۴"، و همچنین سومش "کلانتر۳-۱۳۸۸" نیز،
در دهه ۸۰ ساخته و پخش گردیده که کلانتر۲ شامل ۱۷ قسمت، و کلانتر۳ از ۲۶ قسمت تشکیل شده.
آن دو فصل را نیز از سایت یادشده دریافت و همان دو-سه سال پیش کامل تماشا کردم.
خوشبختانه فصل دوم و سوم "کلانتر" از جهت سوژه و ساختار، نه تنها از فصل اولش چیزی کم نداشتند،
بلکه حتا روند پردازش داستانهای پلیسی به سبک ایرانی اش، پخته تر و کاملتر نیز گردیده بود.
در میان اپیزودهای گوناگون و خوشنوشتی که در هر سه فصل کلانتر ساخته و پرداخته شدند،
دو اپیزود بیش از سایر داستانها مورد توجهم قرار گرفت که اولینش،
اپیزود "سهراب" ~ کلانتر۲ -۱۳۸۴، با بازی خوب جناب آقای "اردلان شجاع کاوه" میباشد.
("سهراب" ماجرای شخص متأهل و کلاهبرداری بود که با دخترها و زنهای مجرد آشنا میشد،
خود را تاجر و صاحب شرکت در انگلستان معرفی میکرد و پس از جلب اعتماد و پیشنهاد ازدواج،
پول و اموال قربانیان را به بهانههای مختلف از آنها میگرفت، که سرانجام نیز به چنگ قانون افتاد).
دومین داستان برگزیده، اپیزود "نسترن" ~ کلانتر۳ -۱۳۸۸، با بازی خوب جناب آقای "ناصر طهماسب" است،
که در این داستان، مرد ثروتمندی ست که پس از طلاق، با شخصی که بسیار از خودش کوچکتر است ازدواج کرده،
سپس بخاطر انتقادهایی که از سوی دخترش که محصول ازدواج قبلیست به آنها میرسد، همسرش (نسترن) نیز،
موقعیت خود را نابسامان میبیند و از اینکه شوهرش همچنان درگیر زندگی قبلش است، با او سر ناسازگاری گذاشته،
و با ایجاد فضایی که سبب برانگیخته شدن خشم مردانه در او میگردد، عاقبت بدست شوهر کشته میشود ....
در این اپیزود، بازی ناصر طهماسب خوب بود که البته صدای گیرایشان نیز، کمک شایانی به باورپذیری نقش مینماید.
بویژه در سکانسی که زنش را میکشد، بیان جملهها با حالت خشمگین در تنالیته ی صدای بالا و داد زدنها،
مخاطب را حتا شگفت زده مینماید که این همان صداست!، صدای همان دوبلور قدیمی و خوشسابقه ای،
که سالیان سال بجای بازیگران ایرانی و خارجی صحبت کرده و حال، صدا و تصویرش یکجا و منطبق، پیش روی است.
* به سکانس یادشده، که "ناصر" (با بازی و صدای خوب "ناصر طهماسب") همسرش را،
در اپیزود "نسترن" ~ کلانتر۳ -۱۳۸۸، به قتل میرساند، ... توجه نمایید .:
http://s6.picofile.com/file/8185675818/NaserTahmasb_Kalantar3_1388_.wmv.html
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
1. سلام به همه ی دوستان.
هزار ساله که می خوام بیام انجمن، یا فرصت نمی شه یا ارور می ده و فک می کنم کلاً سایت هم مشکل داشت.
خوشحالم که رفع شده.
2. با اجازه ی همه ی دوستان، همه ی پاسخ های تاپیک های مختلف رو همین جا عرض می کنم:
3. "59" عزیز، مطالعه ی نوشته های تخصصی شما درباره ی کاست های قدیمی و مقایسه ی آن ها با لوح های گرامافون و تکنولوژی های جدیدتر و از همه مهم تر، خوندن خاطرات زیباتون درباره ی طراحی کارهای جناب "علیرضا افتخاری" بسیار جالب و شیرین بود.
تو این سال ها می دونستم کلی کار عالی طراحی کردید؛ اما، در مورد "خوش آمدی" چیزی نگفته بودید.
باعث افتخاره که هنرمندان راستین اینجا جمع شده ن و بنده ی کمترین از نوشته ها و کارهاشون بسیار استفاده می کنم.
4. ضمناً بی نهایت ممنونم از شما؛ بخاطر، فایل مصاحبه ی "علیرضا افتخاری" و "علی رستمیان" عزیز. خیلی خاطره انگیز بود، انصافاً.
منتظر کارهای دیگه ی شما و سایر عزیزان هستم.
5. پی اس: بچه ها بیایید هر روز به "شبکه ی نسیم" ایمیل بدیم که چند تا از آیتم های "لیست سیاه" رو به همراه موارد بزرگسال زیر تو "نسیم یادها" پخش کنه. مطمئنم تنها ملجأییه که می تونه کمکمون کنه:
5.1. "پدر مجرد"، سریال ژاپنی معروف به "شوییچی".
5.2. "عزالدین قسام"، نسخه ی دوبله ش.
5.3. "راه قدس"ريال نسخه ی دوبله ش.
5.4. "دنیای سوزی".
5.5. "پوکو و دوستانش"، معروف به "ژوپیه، ژوپیه".
5.6. "قاصدک".
5.7. تیتراژ برنامه ی کودک قبل از "بگ بگ بگ بگ بگ"، که دختری با چشای رنگی و موهای فرفری و بلوند با آبرنگ داشت نقاشی می کشید: چمن، برکه و سه بچه اردک. موقع رنگ کردن؛ اما، برای رنگ کردن آب برکه به رنگ آبی، رنگی نداشت؛ برای همین، گوشه ی چشماش قطره ی اشکی جمع می شد (در این لحظه دوربین زوم می کرد روی صورت و بعدش هم اون قطره ی اشک) و این قطره می افتاد روی کاغذ و برکه پُر آب می شد. در این لحظه سه بچه اردک هم خوشحال تو آب ها می پریدن و با هم می گفتن: "پَه! پَه!".
5.8. "کرم شبتاب".
5.9. "نگاه کنید بچه ها، یه باغ وحشه اینجا".
5.10. "بابابزرگ و ترب".
فعلاً همین ها!
6. بازگشت دوباره ی دوست عزیزمون، "آپادانا"، رو به فال نیک می گیرم . خوشحالم که با کارهای ناب و مثل همیشه ارزشمندشون ما رو شاد می کنن.
بابت "فانوس"ها و "ستاره ی سینما" یک دنیا ممنون، دوست نازنینم.
7. از مطالعه ی سایر نوشته ها و گفتگوهای کاربران بسیار لذت بردم و شرمنده که فرصت ندارم خیلی بنویسم.
8. فعلاً.
امیر گرامی با درود.
- بله، آخرین باری که شما فروم بودید، برمیگرده به سال ۳۹۴ خورشیدی،
و اکنون پس از گذر ۱۰۰۰ سال، امسال که ۱۳۹۴ باشه، دوباره تشریف آوردید (لبخند).
خوش آمدید. ... بنده ی کمترین که دیگه قصد داشتم تا آگهی بگذارم،
و درخواست کنم تا شما و سایر یاران ارجمند خوب و قدیمی،
لطفن زودبزود تشریف بیاورید، در غیر اینصورت مجبور میشیم،
تا در روزنامههای کبیرالاغتشاش، درخواست بدیم تا پیام برسد.
هموطن گرامی، هم اکنون به یاری سبز شما نیازمندیم.
روزی رسد که بر سر خاکم آیی که اما دگر دیر خواهد بود،
پس الان که دیر نیست، پاشو بیا دیگه ...
با افتتاح حساب در بانک فروم،
میتوانید در قرعه کشی سالانه ی آن شرکت نموده، و از جوایز ارزنده اش،
که شامل یک دستگاه "شور" بهمراه آوازها و مایههایش است، بهره مند گردید.
چی میگم؟، دیوونه شدم.
هر چی از این متنها در سرم بود، همه رو یکجا قاطی کردم نوشتم.
- خواهش میکنم، لطف دارید. بسیار خوشحالم که مطالب سیستمهای ضبط و کاست ها و صفحه ها،
مورد پسند و تایید واقع شده. همچنین مواردی که برای طراحی جلد نوارها انجام داده بودم.
اما خب چه فایده؟، چون در نهایت، طرحهای خود شرکت موسیقی چاپ نهایی شد و تلاشهای بنده، بی نتیجه ماند.
البته خاطرات و روند انجام کارها نیز در جای خود، ماندگار هستند (دیگه اگر اینو نگم چی بگم؟ [لبخند]).
- خواهش میکنم، از اینکه فایل نوروز ۱۳۷۵ نیز مورد توجهتون قرار گرفت، خوشحال هستم.
آن بعد از ظهر رو خوب یادم هست که این مصاحبه مستقیم پخش میشد. روز دوم یا سوم عید بود.
- بله، کانال محترم نسیم و برنامه ی صمیمانه ی "نسیم یادها"،
اگر قسمتهایی از "جاسوییچی" رو پخش کنند،
واقعن خیال هممون راحت میشه. اینهمه ساله که در فکرش هستیم. ...
"هشدارهای پلیس" (آقا کمالی) رو هم امیدوارم پخش کنند.
- یکی از داستانهای "هشدارهای پلیس" که در زمستان ۱۳۶۷ یا ۶۸،
جمعه عصر در "جنگ هفته" پخش شد این بود ...،
که آقا کمالی با شخصی که تاجر خارجی بود و فارسی هم بلد بود آشنا شده بود.
برای عقد قرار داد و شروع همکاریهای تجاری، بهش گفته بود که چون در ایران هستی،
باید سنت انجام بدی (یعنی چطور بگم، عذر میخوام، عملی که بر روی نوزادهای پسر انجام میشه).
خلاصه با دکتری قرار و مدار گذاشتند که اینکار بدون اینکه عمومی بشه، در مطبش انجام بشه.
آقا کمالی خیلی هم به دکتره سفارش کرده بود که ایشون-تاجر خارجی، خب خجالت میکشه،
بچه که نیست، سنش بزرگساله، پس لطفن بیهوشی کامل بهش بدین!. ... وقتی تاجر رفت برای عمل،
آقا کمالی کلاهبردار، از حضور نداشتنش استفاده کرد، و اموال و پولهاش رو به سرقت برد.
(چنین داستانی بود، حالا ممکنه جاهاییش رو چون مربوط به ۲۶-۲۷ سال پیش هست، دقیق نگفته باشم، اما اصلش این بود)
- " نگاه کنید بچهها یه باغ وحشه اینجا"...
من هم خیلی دوست دارم تا این مجموعه رو ببینم.
اگر اشتباه نکنم، داستان خانواده ای که تاکسی داشتند و ...،
(الیزا جوهری و بازیگری که در "شب بیست و نهم" هم بودند)،
پس بگمانم در همین مجموعه بود؟ ... سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
دنیای صدا شاید از جهان تصویر هم، گیرایی و ماندگاری بیشتری داشته باشد.
قبلن نیز اشاره داشتیم که البته از دید نگارنده، آخرین صداهای خوبی که به جرگه ی دوبلورهای مرد ایرانی پیوستند،
مربوط به آقایان افشین ذینوری و علیرضا باشکندی میباشد که شروع فعالیتشان در واحد دوبلاژ،
به اوایل دهه ی هفتاد یعنی دو دهه ی گذشته میرسد. در زمینه ی خوانندگی هم چنین داستانی را پیش رو داریم.
به بیان دیگر در پس از ۵۷، شاخصترین و ماندگارترین صداها مربوط به آقایان علیرضا افتخاری و شهرام ناظری میباشد.
پس از آنها، از سال ۱۳۷۳، نوای خوش دیگری به جمع خوانندگان ایرانی پیوست، که آقای محمد اصفهانی هستند.
ایشان هم صدای خوب و قابلی دارند و هم البته بواسطه ی سوابق اجتماعی و فرهنگی که خودشان و پدر و دایی شان داشتند،
توانستند از ۲۰ سال پیش، بطور حرفه ای و با پشتوانه و حمایت، وارد عرصه ی خواندن شوند. یادآور میگردد،
در فیلمی که مربوط به ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در بهشت زهرا ی تهران هست، نوجوانی که پشت میکروفون ایستاده و قرآن میخواند،
ایشان هستند که آنزمان ۱۲ ساله بودند. ... / در زندگی برخی مهارتها اکتسابی نیستند، البته میتوان آنها را تکمیل و ارتقا داد،
اما اصل و ماهیتشان باید از اپتدای تولد در نهاد انسان وجود داشته باشد. مفاهیم هنر و هنرمند، در تمام زمینه هایش بدینگونه است.
در طی دو دهه ی اخیر، با آنکه راه ورود به زمینه های هنری آسانتر شده، اما هر آنچه که مربوط به وادی صدا و صداپیشگی میشود،
همراه با نوعی سرگشتگی و رکود شده که البته با همین ویژگی منفی، در دنیای تصویر و فیلم نیز سالبسال بیشتر مواجه میشویم.
خسرو خسروشاهی که عنوان شیکترین صدای مرد ایرانی برازنده شان است، در مصاحبه ای به بیان خاطره ای پرداختند که قبل از ۵۷،
آلن دلون به ایران آمده بود و در اداره ی تلویزیون، پرده ای از فیلم "سامورایی-۱۹۶۷" را با دوبله ی فارسی نشانش میدهند.
آلن دلون وقتی خودش را با صدای آقای خسروشاهی میبیند و میشنود، با آنکه زبان فارسی را نمیدانسته، اما تحت تاثیر قرار میگیرد،
و میگوید کاش این دوبلور، به زبانهای دیگر دنیا هم جای من در فیلمهایم صحبت و گویندگی میکرد! ...
(البته صدای زیبای آقای خسروشاهی، وقتی بجای نیکلاس کیج صحبت میکند، با صورت او سنخیت ندارد!).
همخوانی میان چهره ی بازیگر و صدای دوبلور، بیش از سایر موارد مهم است که در غیر اینصورت،
میتواند به شناسنامه ی حرفه ای و شخصیت هنری که هر دوی آنها در آرشیو مفهومی ذهن مخاطب دارند، ضربه زند.
برای نمونه، صدای آقای ناصر طهماسب بعنوان یک دوبلور جزو بهترینهاست، و مستربین هم یکی از برترین کمدینهاست،
اما همین این دو عنصری که هر کدام مستقلانه دارای کارت ویزیت طلایی و مولفههای "بهترین و برترین" هستند،
زمانی که با یکدیگر جمع گردند(مستربین پلیس میشود۲- ۲۰۱۱)، نتیجه اش چیزی جز کمرنگ شدن هنر آنها نخواهد بود،
که البته مقصر در این مورد، انتخاب نابجای صدای دوبلور بوده است که به جلوه ی بازی هنرپیشه هم ضربه میزند.
نمونه ی دیگری که بتازگی با آن برخورد داشتم، مربوط به فیلم "آسمان محبوب-۱۳۸۸"،
که یکی دیگر از کارهای آقای مهرجویی در ۱۰ سال اخیر هست میباشد. این محصول سردستی و از ناکجا آباد آمده،
صدابرداری اش سرصحنه است، اما نقشی که مثلن آقای مانی حقیقی بعنوان حکیم یا دکتر علفی؟ یا چیزی شبیه به اینها دارد را،
استاد منوچهر اسماعیلی بجایش گویندگی کرده است!. در نتیجه، با نگاه به کاراکتر شخص یادشده در فیلم،
حتا صدای استاد اسماعیلی با آن سابقه ی درخشان و کارنامه ی رنگین به زیر سوال میرود و جز تعجب،
و پوسخند بخاطر دیدن و شنیدن این کاراکتر با آن صدا، و سرانجام افسوس خوردن، چیز دیگری برای مخاطب بهمراه ندارد.
واقعن جاهایی شگفت زده میشوم، که مسایل مادی برای هر شخص با هر عنوان و جایگاه و سابقه ای که باشد، مهم بوده و هست،
اما گویندگی بجای شخصی که اصلن بازیگر نیست و بخاطر سرشناس بودن والدین و پدربزرگش وارد سینما شده،
آنهم در فیلمی از مجموعه فیلمهای معلوم الحال آقای کارگردانش در دهه ی گذشته و حال حاضر،
آیا ارزشش را داشته که استاد دوبلاژ ایران بیاید و با چنین شرایطی، بجای آن نفر در آن فیلم صحبت کند؟
........................................................
سرگشتگیهای صدا و صداپیشگی در دوران کنونی، انگار که همچون زنجیری بهم وصل هستند.
دیدن و شنیدن خوانندگان امروزی که عکسهایشان همچون کاغذ دیواری برای فضای مجازی شده است،
گاهی انسان را بیاد دالتونها در لوک خوش شانس میاندازد. صورتهایی که هیچکدام خودشان نیستند،
البته هستند ولی از بس به شکل و قیافه ی خود ور رفته اند، گاهی تشخیصشان سخت میگردد.
صدای بیشترشان شبیه به هم است. صدایی که جنسیت ندارد و معلوم نیست از کجای حنجره بیرون میآید.
مدل آهنگهاشان هم، بستگی به مد روز دارد. گاهی میزنند در خط آهنگهای غمگین،
که بله تو رفتی و من هم دیگه چون نمیدونم چه کنم، پس لابد میرم اما یادت باشه که اول تو رفتی.
گاهی هم مثلن در خط آهنگهای شاد میخوانند که شادشان از غمگینشان بدتر است.
خدا را شکر که آهنگهای شاد ایرانی، از دهه ی هشتاد میلادی در لوس آنجلس،
برایمان بیادگار باقی ماندند و نسل ما خوب میداند که آهنگ شاد ایرانی یعنی چه ... ترانه های نابی،
که معین. و مرتضی. و فرزین.، به زیبایی هرچه تمام در ۲۰-۳۰ سال پیش خواندند و بیادگار گذاشتند.
حال در این آشفته بازاری که آهنگها و کلن دنیای صدا با آن دست و پنجه نرم میکند،
اوایل پاییز سال گذشته بود که در آرشیو ساعتی مربوط به کانال محترم نسیم در سایت تلوبیون،
نماهنگی را دیدم و شنیدم که وجودش غنیمت شد. هم فضای آهنگ و ارکستر، هم صدا و اجرای خواننده،
و هم شیوه ی ساخت این نماهنگ که در استودیوی موسیقی فیلمبرداری شده است،
فکر و خیال را مستقیم به دهه ی شصت پرواز داد. ... مژده ی باران ...
شعر این اثر، از استاد فریدون مشیری هست، آهنگساز و تنظیم کننده: استاد مجید درخشانی،
و با صدای جناب آقای غلامرضا رضایی از آلبوم آسمانه، که براستی نام نکویی برایش است.
مراتب سپاس خود را خدمت همگی هنرمندان این آفرینه، و همچنین سازنده ی کلیپ آن بیان میدارم.
تلفیق شعر و آهنگ و سازها و اجرای وکال، همراه با تماشای نماهنگش،
آرامش ویژه و قابل توجهی را برای مخاطب به ارمغان میآورد ...
* مژده ی باران - فریدون مشیری - مجید درخشانی - غلامرضا رضایی .:
http://s6.picofile.com/file/8186281526/Mojde_Ye_Baran.wmv.html
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام 59 عزیز
داستانهای هشدار پلیس از پرونده های واقعی گرفته می شد.
داستان از این قرار بود که آقای کلاهبردار سراغ یه جواهر فروش ارمنی میره و میگه من میخوام برای خانمم که تازه زایمان کرده یه سرویس جواهر بخرم منتها چون ایشون توی بیمارستان هست شما بیا بیمارستان چند نمونه نشونش بده هر کدوم را پسندید می خرمش.
از اون طرف میره بیمارستان و میگه من برادری دارم که از بچگی یه خانوده غیر ایرانی به فرزندی قبولش کردن و بردنش حالا که بزرگ شده برگشته ایران منتها سنت(ختنه) نشده و میترسه الان این کارو بکنه.من میارمش بیمارستان شما بیهوشش کنید و این عمل رو انجام بدید.
روز موعود جواهر فروش بخت برگشته با چند سرویس گران قیمت میره بیمارستان و خلاصه باقی قضایا.
جالبه که نقش طلافروش را آقای "هدایت الله سجادی" که خودش افسر نیروی انتظامی بود بازی می کرد.
بعد از اون فیلم، توی هر فیلمی که می بینمش یاد اون داستان می افتم!!
داستانهای هشدار پلیس از پرونده های واقعی گرفته می شد.
داستان از این قرار بود که آقای کلاهبردار سراغ یه جواهر فروش ارمنی میره و میگه من میخوام برای خانمم که تازه زایمان کرده یه سرویس جواهر بخرم منتها چون ایشون توی بیمارستان هست شما بیا بیمارستان چند نمونه نشونش بده هر کدوم را پسندید می خرمش.
از اون طرف میره بیمارستان و میگه من برادری دارم که از بچگی یه خانوده غیر ایرانی به فرزندی قبولش کردن و بردنش حالا که بزرگ شده برگشته ایران منتها سنت(ختنه) نشده و میترسه الان این کارو بکنه.من میارمش بیمارستان شما بیهوشش کنید و این عمل رو انجام بدید.
روز موعود جواهر فروش بخت برگشته با چند سرویس گران قیمت میره بیمارستان و خلاصه باقی قضایا.
جالبه که نقش طلافروش را آقای "هدایت الله سجادی" که خودش افسر نیروی انتظامی بود بازی می کرد.
بعد از اون فیلم، توی هر فیلمی که می بینمش یاد اون داستان می افتم!!
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
babak نوشته است:
سلام 59 عزیز
داستانهای هشدار پلیس از پرونده های واقعی گرفته می شد.
داستان از این قرار بود که آقای کلاهبردار سراغ یه جواهر فروش ارمنی میره و میگه من میخوام برای خانمم که تازه زایمان کرده یه سرویس جواهر بخرم منتها چون ایشون توی بیمارستان هست شما بیا بیمارستان چند نمونه نشونش بده هر کدوم را پسندید می خرمش.
از اون طرف میره بیمارستان و میگه من برادری دارم که از بچگی یه خانوده غیر ایرانی به فرزندی قبولش کردن و بردنش حالا که بزرگ شده برگشته ایران منتها سنت(ختنه) نشده و میترسه الان این کارو بکنه.من میارمش بیمارستان شما بیهوشش کنید و این عمل رو انجام بدید.
روز موعود جواهر فروش بخت برگشته با چند سرویس گران قیمت میره بیمارستان و خلاصه باقی قضایا.
جالبه که نقش طلافروش را آقای "هدایت الله سجادی" که خودش افسر نیروی انتظامی بود بازی می کرد.
بعد از اون فیلم، توی هر فیلمی که می بینمش یاد اون داستان می افتم!!
بابک گرامی با درود.
آفرین و بازهم آفرین به حافظه ی درخشان شما.
بله بله، اکنون با توضیح بسیار خوب و شفافی که فرمودید،
من هم داستان کامل و اصلی آن اپیزود از آقا کمالی را بیاد آوردم.
پاییز یا زمستان ۱۳۶۷ یا ۶۸ بود که این قسمت را پخش کردند.
یادش بخیر. ... همچنین اشاره و یادآوری بسیار بسیار نوستالژیکی،
در مورد جناب آقای "هدایت اله سجادی" داشتید. من نیز از همان زمان،
با بازی ایشان آشنا شدم و سپس در تلویزیون عنوان شد که خودشان درجه دار و پلیس هستند.
بهتر بیاد دارید که در فیلمهای سینمایی و سریالهای دهه شصت،
در تیتراژ و بخش پایانی، از عبارت (با تشکر از ژاندارمری) استفاده میشد.
آنزمان هنوز نیروی انتظامی تشکیل نشده بود. تا قبل از آن، هم ژاندارمری بود و هم کمیته،
که بگمانم در اپتدای دهه ۷۰ باهم ادغام شدند، و نیروی انتظامی و سپس پلیس۱۱۰ سازماندهی شد.
پس از آن بود که در تیتراژ فیلمها نیز، عنوان نیروی انتظامی استفاده گردید. ...
از نوشتار نوستالژیک و کارساز شما، ممنون و سپاسگزارم. سلامت باشید.
یاران ارجمند فروم رویایی،
این تابلوی نئون چشمکزن که آذین بخش به نام فروم رویایی هست و در پستها قرار میگیرد،
طراحی اش را نزدیک به یک سال در ذهن میپروراندم تا اینکه سرانجام دو ماه و نیم پیش،
بعد از کلی فکر کردن، به این نتیجه رسیدم که شبیه به همان تابلوی چشمکزن مغازه ها،
که در دهه ی شصت می دیدیم، ساده و جذاب بنظر آید، و در نتیجه، ظرف نیم ساعت انجام شد.
حال حرف اینست، اینجا "من" در کار نیست، هر چه هم انجام و نوشته میگردد،
محصول انرژی و روح سیالی هست که در فروم رویایی به برکت تمام یاران ارجمند سالهاست وجود دارد.
بنابرین اعضای گرامی در صورت تمایل، اگر صلاح دیدند، این تابلوی نئون را در پایان پستهایشان قرار دهند،
که سبب خرسندی و خوشحالی خواهد بود. ... فرمت آن Gif هست، که در لینک پایین نیز قرار گرفت .:
http://s4.picofile.com/file/8186552326/Viviska_Foruma.gif
توضیح مهم اینکه، هر بار که در پست قرار میگیرد، باید در سایت آپلود، از نو بارگذاری شود،
چون همان دو ماه پیش، در چند پست پی در پی، از یک لینک آن که بار اول آپلود کرده بودم استفاده کردم،
در نتیجه بعد از یک هفته، این تصویر نصفه-نیمه نمایش داده میشد. پس بهتر است برای هربار استفاده در پست،
جداگانه در سایت آپلود عکس بارگذاری شود، و هر بار، لینک تازه ی آن، به پست مربوطه اضافه گردد.
با احترام. ... سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
(پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴)
مصطفی عبداللهی - بازیگر و کارگردان باسابقه تئاتر، تلویزیون و رادیو، درگذشت.
(۱۳۳۴-۱۳۹۴)
http://www.persianv.com/preview/290219.php
- نام و یادشان گرامی.
صدای بسیار خوبی هم داشتند.
.
.
.
59 نوشته است:
در سالهای نخستین از دهه ی هفتاد، سریالی چند قسمتی که با شیوه ی ١٦ م.م. ساخته شده بود،
و جنس تصویرش درست همانند فیلمهای داستانی - تلویزیونی در آن دوران بود،
بصورت هفتگی از کانال دو پخش میشد با نام "پنجره ای رو به باغچه - ١٣٧٢" - (اگر اشتباه نکنم شنبه شبها)،
که در آن، "سیما تیرانداز" نقش یک دختر خانم دانشجو را داشت که بدنبال کار بود و در یک شرکت خصوصی،
که نقش صاحب خوش تیپ اما هوسران آنرا "مصطفی عبدالهی" بازی میکرد برای کار پذیرفته میشد.
چند قسمت اپتدایی سریال بصورت مرتب و بی هیچ کم و کاستی پخش شد اما از زمانی که دختر خانم،
به منزل صاحب شرکت دعوت شد و آن مرد در حالی که جامی در دست داشت و کمی هم نوشیده بود
و نگاه های آنچنانی اش را روانه ی منشی خود میساخت، قیچی کاری ها و زوم کردن ها بر روی سریال،
تا اندازه ی تار شدن کادرهای آن آغاز شد و از هفته ی بعدش با یک سانسور جانانه،
سر و ته سریال بهم چسبانده و پخش آن تمام گردید.
* مصاحبه مجله "نقد سینما" با "مصطفی عبداللهی" (۱۳۷۸) .:
* مصاحبه ی تصویری با "مصطفی عبداللهی" (۱۳۹۳).:
https://www.youtube.com/watch?v=GWLMeNAsC7g
http://fa.wikipedia.org/wiki/مصطفی_عبداللهی
http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138201231021
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
*"انتهای الوند" - نوستالژیکها را زنده میکند*
برنامه «انتهای الوند» به تهیهکنندگی مجتبی رنجبر در شبکه دو سیما تهیه شده،
و با اجرای سهیل محزون، از روز جمعه - ۱ خرداد ماه - ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه پخش میشود.
برنامه «انتهای الوند» فقط روزهای جمعه پخش میشود. این برنامه در ۵۲ قسمت،
به معرفی برنامهها و فعالیت گروههای برنامه ساز شبکه دو می پردازد. گفتوگو با عوامل تولید،
و هنرمندان برنامههای نوستالژیک و دلایل موفقیت آنها در جذب مخاطب، از دیگر بخشهایش است.
(منبع خبر: "ایسنا" - بازگویش شده در "فروم کودکی و نوجوانی"، از سایت "جام جم سیما")
http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1952031114581770852
.
.
.
- کانل دو، یا همان "شبکه دوم" قدیمی و با سابقه،
در زمینه ی یادمانه و نوستالژی، حرف بسیار دارد، چراکه در دهه ی شصت،
این شبکه از دو بخش صبحگاهی و عصرگاهی (شامگاهی) برخوردار بود،
درحالیکه شبکه اول، برنامه هایش فقط از ساعت ۴ عصر آغاز میشدند.
از سوی دیگر، شبکه اول، وظایف پخش اخبار و برنامههای مناسبتی را بیشتر در دستور کار خویش داشت،
و از اینرو شبکه دوم بگونهای آزادتر، به تولید و پخش برنامههای آموزشی، سرگرمی و مسابقه میپرداخت.
در ذهن نوستالژیک ما و نسلمان، بی شک شبکه دوم، دارای جایگاه ویژه تر و یادمانه سرشت تری میباشد.
دیدنی ها، برنامه های آموزشی، گوناگون، بخشهای متنوع و ماندگار برنامه کودک صبحگاهی که سپس عصرها نیز بازپخش میشدند،
و همچنین سریالهای مطرح ایرانی و خارجی همچون آرایشگاه زیبا، اوشین، هانیکو و فیلمهای سینمایی ساعت ۹ شب پنجشنبه شبها،
همگی محصول تولید و پخش "شبکه دوم" در دهه ی شصت خورشیدی ایران بودند، که مخاطب را مجذوب خویش میساختند.
نام "خیابان الوند"، یکی از اسمهای خاطره انگیز برایمان میباشد که در "انتهای برنامههای شبکه دوم دهه شصت"، بارها عنوان میشد.
امید است که برنامه ی نوی "انتهای الوند"، لحظههای بسیار و مهجوری را از دهه ی شصت، در بخش نوستالژیهایش زنده سازد.
با توجه به زمان پخشی که در لینک خبری آمده، برنامه ی "خیابان الوند"، جمعهها ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه شب، پخش میگردد.
اکنون که این متن را مینویسم، قسمت اولش پخش شده. در "تلوبیون" خواهم دید. / سلامت باشید.
* (گویا امشب این برنامه پخش نشده،
چون در آرشیو تلوبیون خبری از آن نبود،
بگمانم از هفته ی آتی پخش آنرا آغاز نمایند!. ... / ؟ )
پی نوشت:
و صحبتی دیگر ....
چند روز پیش دیدم که از سرکار خانم مرضیه برومند،
دعوت بعمل آمده بود و ایشان به برنامه خندوانه آمده بودند.
درباره ی سطح هندوانه، قبلن صحبت کرده بودیم اما،
وقتی میهمانی محترم و شایسته دعوت میگردد، عوامل این برنامک،
باید حواسشان را خیلی جمع کنند که شوربختانه باز اینکار را نکردند!.
در طول برنامه، فقط و فقط آقای مجریه، به اندازه ی چند ثانیه، صحبت از خونه مادربزرگه بمیان آورد،
و بانو برومند با اینکه سرماخورده بودند، اما در اصل برنامه را خودشان اداره کردند،
و با تعریف خاطرات از دوران کودکی خویش، لحظه های خوشی را ایجاد کردند، اما این وظیفه ی مجریست،
که از چنین کارگردان مطرح و خاطره سازی، سوالاتی سلسله وار براساس تاریخ و سال ساخت سریالهایشان بپرسد.
خانم مرضیه برومند، نزدیک به ۱۵ سال (از نیمه دهه شصت تا انتهای هفتاد)، آفرینه های ممتازی را،
در ژانر کودک و بزرگسال، برای تلویزیون ایران در قالب "سریالهای فراموش نشدنی" ساختند.
اما در هندوانه، هیچ پرسشی از ایشان درباره پشت صحنه ی ۱۵ سال سریالسازی عالی و بی همتا نشد!.
از سوی دیگر، عروسکی آنجا بود که صدایش یادآور آن عروسک همسایه؟ در کلاه قرمزی میباشد،
و دایمن این صدای مزاحم، وارد بحث میشد و سطح کار را به جهتی میکشاند که شایسته این میهمان نبود.
شوخی و خنده خوب است، نیاز است، اصلن شکی نیست، اما هر کاری راهی دارد، آداب و ترتیبی دارد.
باور بفرمایید که مفهوم ماندگار و همیشه تازه ی طنز تلویزیونی در ایران،
یعنی همان سریالهای طنزی که بانو برومند، در طی بیش از یک دهه ساختند .:
(آرایشگاه زیبا - خودرو تهران۱۱ - هتل - داستانهای نوروز [۴ قسمت از ۸ قسمت به کارگردانی ایشان بود])
تمام قسمتهای چهار سریالی که نام برده شدند، مفهوم طنز را بگونه ای "پایدار و ماندگار" در خود نهادینه دارند،
و هنوز هم میتوان با تماشای آنها، هم خاطرات را زنده ساخت، و هم لطافت و نکته سنجی در وادی طنز را احساس نمود.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام بچه ها. خییییییییییییلی خیلی دلم براتون تنگ شده بود.
2. برای من هم مث خیلی هاتون مشکل بد ورود به سایت پیش اومده و یه ماهی می شه نمی تونم وارد انجمن شم؛ حتا، با فیل کش.
نمی دونم چرا اینجا این طوری شده!
الآنم از کافی نت اومده م تو و از خونه نمی شه.
........................
3. "هایدی" عزیز، ببخشید که دیر نوشته هاتون رو دیدم و دیدم "بابک" خان، تمام و کمال بهتون پاسخ داده؛ که، از شما عذرخواهی و از "بابک" جان تشکر می کنم.
........................
4. "59" عزیز، برای فوت زنده یاد "مصطفی عبداللهی" متأسفم.
دقایقی پیش هم متأسفانه "مهران دوستی" عزیز رو از دست دادیم:
A
-
شنبه 2 خرداد 1394 - 08:47:12
چاپ
امتیاز به مطلب 27 نفر
گوینده مشهور رادیو درگذشت
فرهنگ > رسانه - مهران دوستی مجری نام آور و 59ساله رادیو دعوت حق را لبیک گفت.
به گزارش آفتاب نیوز،مهران دوستی (زادهٔ سوم بهمن ۱۳۳۵) گویندهٔ رادیو و مجری برنامههای تلویزیون ایرانی است.
مهران دوستی در روستای بلده از توابع نور زاده شد و دانشآموخته رشته مکانیک و مهندسی تصفیه آب در آمریکا بود.
در سال ۱۳۵۹ و هنگام تصدی سمت مدیریت
تولید صدا و سیمای مرکز گیلان، به دلیل نیامدن گوینده این کار را بر عهده
میگیرد و از آن پس به گئیندگی در رادیو مشغول بود. در زمان جنگ ایران و
عراق اطلاعیههای ارتش را در رادیو میخواند و از گویندگان رادیو جبهه
بود. او در سالیان اخیر به عنوان یکی از چهرههای شناخته شده رادیو
گویندگی برنامههای متعددی را بر عهده داشتهاست.
به گزارش پارسینه، وی در چند سال اخیر
به عنوان گویندهی برتر رادیو و نمایندهی ایران در ABU (اتحادیه رادیو
تلویزیونی آسیا- اقیانوسیه) انتخاب شده بود.
دوستی از مدتها قبل دچار بیماری قلبی بود.
1717
منبع: "خبر آنلاین".
http://www.khabaronline.ir/detail/418819
........................
5. یادمه سال گذشته بود که تو برنامه ی "خندوانه"ی "رامبد جوان" دیدمشون و آدم خونگرمی به نظر می رسید:
http://www.monazereh.ir/fa/v/2275/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%AC%D8%B0%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%AF-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86
6. دانلود صدای زنده یاد:
www.parksara.ir).mp3" target="_blank" rel="nofollow">http://dl.parksara.ir/music/Tak%20Ahangha/sedayedeklameyemehrandoosti(www.parksara.ir).mp3
منبع: "پارک سرا".
پیشاپیش از کیفیت نه چندان خوب فایل عذرخواهی می کنم. ترجیحاً با اسپیکر گوش کنید تا هدفون یا ایرفون.
اما، واقعاً زیباست.
7. باز هم شرمنده که نمی شه بیام بیشتر بهتون سر بزنم.
8. راستی، یه مورد بسیار مهم دیگه:
چن شب پیش "نسیم" دوست داشتنی "اتل متل" ("قلی و بابا حکیم") رو هم داد. از دستش ندید:
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/94-02-26-%D8%A7%D8%AA%D9%84-%D9%85%D8%AA%D9%84?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
9. فعلاً.
2. برای من هم مث خیلی هاتون مشکل بد ورود به سایت پیش اومده و یه ماهی می شه نمی تونم وارد انجمن شم؛ حتا، با فیل کش.
نمی دونم چرا اینجا این طوری شده!
الآنم از کافی نت اومده م تو و از خونه نمی شه.
........................
3. "هایدی" عزیز، ببخشید که دیر نوشته هاتون رو دیدم و دیدم "بابک" خان، تمام و کمال بهتون پاسخ داده؛ که، از شما عذرخواهی و از "بابک" جان تشکر می کنم.
........................
4. "59" عزیز، برای فوت زنده یاد "مصطفی عبداللهی" متأسفم.
دقایقی پیش هم متأسفانه "مهران دوستی" عزیز رو از دست دادیم:
A
-
شنبه 2 خرداد 1394 - 08:47:12
چاپ
امتیاز به مطلب 27 نفر
گوینده مشهور رادیو درگذشت
فرهنگ > رسانه - مهران دوستی مجری نام آور و 59ساله رادیو دعوت حق را لبیک گفت.
به گزارش آفتاب نیوز،مهران دوستی (زادهٔ سوم بهمن ۱۳۳۵) گویندهٔ رادیو و مجری برنامههای تلویزیون ایرانی است.
مهران دوستی در روستای بلده از توابع نور زاده شد و دانشآموخته رشته مکانیک و مهندسی تصفیه آب در آمریکا بود.
در سال ۱۳۵۹ و هنگام تصدی سمت مدیریت
تولید صدا و سیمای مرکز گیلان، به دلیل نیامدن گوینده این کار را بر عهده
میگیرد و از آن پس به گئیندگی در رادیو مشغول بود. در زمان جنگ ایران و
عراق اطلاعیههای ارتش را در رادیو میخواند و از گویندگان رادیو جبهه
بود. او در سالیان اخیر به عنوان یکی از چهرههای شناخته شده رادیو
گویندگی برنامههای متعددی را بر عهده داشتهاست.
به گزارش پارسینه، وی در چند سال اخیر
به عنوان گویندهی برتر رادیو و نمایندهی ایران در ABU (اتحادیه رادیو
تلویزیونی آسیا- اقیانوسیه) انتخاب شده بود.
دوستی از مدتها قبل دچار بیماری قلبی بود.
1717
منبع: "خبر آنلاین".
http://www.khabaronline.ir/detail/418819
........................
5. یادمه سال گذشته بود که تو برنامه ی "خندوانه"ی "رامبد جوان" دیدمشون و آدم خونگرمی به نظر می رسید:
http://www.monazereh.ir/fa/v/2275/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%AC%D8%B0%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%AF-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86
6. دانلود صدای زنده یاد:
www.parksara.ir).mp3" target="_blank" rel="nofollow">http://dl.parksara.ir/music/Tak%20Ahangha/sedayedeklameyemehrandoosti(www.parksara.ir).mp3
منبع: "پارک سرا".
پیشاپیش از کیفیت نه چندان خوب فایل عذرخواهی می کنم. ترجیحاً با اسپیکر گوش کنید تا هدفون یا ایرفون.
اما، واقعاً زیباست.
7. باز هم شرمنده که نمی شه بیام بیشتر بهتون سر بزنم.
8. راستی، یه مورد بسیار مهم دیگه:
چن شب پیش "نسیم" دوست داشتنی "اتل متل" ("قلی و بابا حکیم") رو هم داد. از دستش ندید:
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/94-02-26-%D8%A7%D8%AA%D9%84-%D9%85%D8%AA%D9%84?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
9. فعلاً.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر گرامی با درود.
- "مصطفی عبداللهی" راحت شد.
۱۴ سال با بیماری دست بگریبان بود، روحش شاد.
- اکنون از شنیدن خبر درگذشت "مهران دوستی" که اطلاع رسانی داشتید، واقعا شوکه شدم!.
بله من هم پارسال، حضور ایشان در خندوانه رو دیده بودم، و در جریان عمل قلبشون هم بودم.
صدای بسیار بسیار ویژه و خوبی داشتند (میکروفونیک و رادیوفونیک)، که از یادگارهای ناب دهه شصت بود.
... چه میشه گفت، این هنرمندان راستین، یا پیر یا میانسال، دیگر یکی یکی از میان رفتند و میروند،
و این در حالیست که هیچ جایگزینی برایشان نیامده و نخوهد آمد، و بدین ترتیب، سطح کار بشدت پایین میآید.
"مهران دوستی" (سوم بهمن ماه ۱۳۳۵ ~ دوم خرداد ماه ۱۳۹۴)
گوینده ی ممتاز رادیو در بیش از سه دهه ...
نام و یاد صدای هنایشگزارش، همیشه گرامی ...
سلامت باشید.
پی نوشت:
بازهم سخن از صدا و نواهای ماندگار بمیان آمد ...
در طی ۱۰ سال گذشته، استاد معین آهنگهای بسیاری را بشکل "تک آهنگ" اجرا کردند،
که از میان آنها، تنها بازخوانی که بر آهنگ قدیمی "شدهام بت پرست تو" داشتند،
بسیار مورد پسندم قرار گرفته بود که تنظیم و کلیپش نیز مناسب صدای زیبای ایشان بود.
اکنون پس از گذری یک دهه ای، آهنگی که بتازگی با نام "شمال"(۲۰۱۵) خوانند نیز، نظرم را جلب کرد،
که کلیپ درخوری هم دارد. البته بحث درباره ی کلیپ درمیان نیست، اصل، آهنگ و تنظیم و صدای خواننده است،
اما بهرحال دوران کنونی، زیر سلطه ی ظواهر است، از اینرو ساختار کلیپ نیز مطرح میگردد (کلیپ خوشساختی هست).
البته این آهنگ شمال، اگر با صدای شخص دیگری (از این جدیدیهای بیصدا) خوانده میشد، حرفی برای گفتن نداشت.
اینجاست که باید بگوییم "آهنگ معین"!، یعنی صدای ایشان بوده که آهنگ را شنیدنی مینماید.
در ضمن، اجرا و جنس صدای استاد معین در این آهنگ، بسیار بهتر از کارهای سالهای جاریشان است.
انگار که با جان و دل و احساس کامل، درست همانند دهه های ۸۰ و ۹۰ میلادی، آنرا اجرا کرده اند.
(کلیپ "شمال" با صدای معین - با کیفیت اصلی تصویر(HD) / بارگیری شده از سایت ایران پرود) .:
http://elmond.persiangig.com/M.Sh.rar/download?08f5
جای صدای ایرج و گلپایگانی و افتخاری و ناظری و معین و ابی و ستار و رامش و حمیرا، هیچ جایگزینی نخواهد بود.
همانگونه که صدای هایده و فرزین و مهستی، تک بود و یگانه نیز ماندگار گشت. ...
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
(Photo2007By59&Graphic)
لحظه هایی که به انتظار میگذرند
و زمانهایی که زود تمام میشوند
زندگی ترسیم این دو نقش است:
گذر انتظارها و جریان پایانها ...
.
.
.
* گزارش تصویری "تی وی پلاس"، از درگذشت "مهران دوستی" .:
http://elmond.persiangig.com/Mehran%20Dousti%20(1335-1394).mp4/download?4c28
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
*("اساتید" در مراسم استاد زنده یاد "مهران دوستی")* .:
http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1959372145838980687
.
.
.
* استاد "بهروز رضوی" .:
(صدای استاد، یکی از معجزات گویندگی در ایران است)
* استاد "منوچهر والی زاده" .:
(صدای استاد، شور و حال همان جوانی ست، که بیش از ۵۰ سال پیش، وارد این عرصه شد)
* استاد "علیرضا جاوید نیا" .:
(صداسازی و تسلط هنر گویندگی ایشان، بی شک جایگاه استادی چیره دست است.
* استاد "مجید قناد" .:
(اجرای "بازی.شادی.تماشا"، "از مدرسه تا مدرسه" و ...،
آنهم در سالهایی که جنگ و موشکباران بود، نام "استاد" را نزدمان دارد)
.
.
.
* استاد "معین" در نماهنگ "شمال" ...
.
.
.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- : "من میگم که، لوازم آشپسخونه باید کامل باشه. جهان!، چاقو، چنگال ...".
(از کلمات گوهربار "شاپوری" در "بوتیک") ...
.
.
.
(by59...2004)
- با درود خدمت یاران ارجمند فروم رویایی.
دیشب خواب دیدم که با افشین خان (ایندینا جونز) صحبت میکردیم.
راجع به فروم و نوستالژیها حرف میزدیم. خوابه ناگهانی و هنایشگذاری بود.
امروز همش در این فکر بودم که بیام فروم و هم سلامی به مهندس افشین،
و هم به همگی عرض کنم. (این "هم به همگی" حالت جالبی هست از جهت دستوری و ادبی).
مطلب دیگر اینکه، من هم همانند همگی، دو برنامه ی "موج شب" و "خاطره" را از تلوبیون دنبال میکنم.
حالا البته قرار نیست که بعد از مدتها که آمدیم اینجا باز بساط انتقاد را پهن کنیم،
اما خودمونیم ها، این نوستالژیها و یادمانه ها، شده دکان و محلی برای نان برای برخی.
البته برنامه ی محترم "نسیم یادها" و همچنین "بچههای دیروز"،
واقعا خوب فعالیت داشته و "نسیم گرامی" همچنان هم دارد.
اما آن دو برنامه ای که نام بردم، بیشتر ویدیوهای تکراری را پخش میکنند. حرفهای نخنماشده میزند!.
(در "خاطره"، سیستم انتخاب موضوعات و ویدیوهاش، چیزهایی هست که در ۶-۷ سال گذشته تاکنون،
هم در برنامههای مربوط به خاطرات تلویزیون نشان داده شده، یا قبلا، "نسیم" آنها را بازگشایی داشته،
و یا بویژه رئوس مطالبی بوده که این فروم از هر جهت بطور بکر و دسته اول، به آنها پرداخته.
دیگر اینکه، قسمت اول برنامه ی "موج شب" با حضور استاد مقامی خیلی خوب بود (فقط بخاطر خود استاد).
اما برنامه ی دیشبشان که بازهم خانم خامنه را دیدیم!، اصلا جالب نبود.
درضمن شخصی که سیبیلش یک جوره خاصی بوده،
از ماشین کناری نگاه کرده با تعجب و این حرف ها.
بگمانم آن مشخصات سیبیل، حتما "شوهر اوشین (ریوزو)" بوده.
دکور "موج شب" اما خیلی خوب هست. جای سپاس دارد.
برنامه ی خاطره هم این فرمت کادرش و نوار وی اچ اس و اینها،
عجیب شبیه به تصویرسازیهای فروم خودمان آیا نبوده است؟ آیا؟.
در ضمن این مجریهای امروزی، همه اش اسم خودشان را تکرار میکنند تا مخاطب (لابد) حفظ شود.
بازهم میگم، این نوستالژیهای ما، شده محلی برای نان بابا آب داد کباب.
راستی بهتر بیاد دارید که در نمایش عروسکی "فسقلی و پدر بزرگ" (که نسیم گرامی چند شب پیش نشان دادند)،
یکی از این دو نفر، عاشق خوراک "تاس کباب" بود. اوایل دهه ۶۰ که پخش میشد،
تکرار اسم تاس کباب در این برنامه، برام خیلی جالب بود.
همچنان از "نسیم یادها" ممنون و سپاسگزاریم.
- مطلب دیگر اینکه، یک عذرخواهی بدهکار هستم به "کازوش گرامی".
چرا که ۲-۳ سال پیش اصرار داشتم که بازیگر سریال "میهمان (نوروز ۱۳۶۹)" که از خارج میآمدند،
ناصر لقایی بودند. ... اما در ویدیویی که "نسیم" پخش کرد، صحبت کازوش گرامی تأیید شد که بازیگر دیگری بودند.
علت اشتباهم این بود که عید همان سال ، تکه های نمایشی "آقای اقتصادی" با بازی جناب لقایی هم پخش میشد،
این بود که در ذهن نوستالژیک از نوروز ۶۹، برنامهها مخلوط و سپس میکس شده بوده است.
- تا یادم نرفته بگم، سرانجام چشممان به یک فیلم خوب امروزی روشن شد.
هم از جهت ساختار، و هم از جهت مفهوم و نتیجه گیری، بسیار خوب و مناسب میباشد .:
"آنچه مردان درباره زنان نمی دانند-۱۳۹۲" (نویسنده و کارگردان: " آقای قربان محمدپور").
این فیلم با زبان ساده، نکات خوبی را مطرح میکند. البته خب چون فیلم ایرانیست،
آمده و از المانهای بدی که در فرهنگ ایرانی، روکشی آیینی حتا دارند، بخوبی انتقاد کرده،
با اینحال زبان اصلی فیلم، جهانی هست. چون اگر در کشورهای غربی، ازدواج دوم و یا موقت و این مزخرفات نیست،
خوب بجایش خیانت که همه جا هست. پس این فیلم بطور معادل، در اصل پیامی اخلاقی و مفید برای جهان دارد.
"کارما" را نشان میدهد و شاید زیباترین جمله اش آنجا بود که در انتهای فیلم، همسر شخص، به او میگوید،
که نا آگاهی من از خیانت تو، دلیلش سادگیام نبود، بلکه این بود که به تو اعتماد داشتم! (و تو به این عتماد خیانت کردی).
بازیهای خوبی (همانند همیشه) از محمدرضا شریفی نیا و خانم فاطمه گودرزی.
در ضمن، سحرقریشی هم، تابحال در فیلمهاش، حد بازی اش متناسب با نقشی هست که دارد،
و با توجه به این تناسبات، از عهده ی کارش بگونه ای قابل قبول برمیآید.
پی نوشت ۱:
لطفا نخندین به نقاشی که در اپتدای پست قرار دادم (لبخند).
میدونم که ناشیانه و کودکانه کشیده بودم -
(هیچ ادعایی هم در نقاشی و طراحی نداشته و ندارم)،
اما اکنون تماشای آن، برام نوستالژیک هست.
در تابستان ۲۰۰۴ کشیده بودم. مربوط به بیش از ۱۱ سال پیش میباشد.
آن تلویزیون، وی سی دی، و همچنین ضبط سی دی دار هم، بسان قبلی ها، اکنون مرحوم شدند.
پی نوشت ۲:
این ویدیو، طلای ناب است (مصاحبه با "استاد منوچهر چشم آذر" که سرانجام ایشان را میبینیم).
https://www.youtube.com/watch?v=4eU4xTyyO6U
چه تنظیمهایی ... و همچنین "بیبی گل" (که در ویدیو میگویند که هم آهنگ و هم تنظیمش برای ایشان بوده)،
واقعا ماندگار است. همچنین تنظیمها و ارکستراسیونی که برای ملودیهای جانانه ی دهه های ۸۰ و ۹۰ میلادی داشتند.
در ویدیو هم، گلچینی از آنها جمع است ...
خوشایند و گوشنواز و دلنشین ...
بابت زیاده گویی پوزش میخوام.
امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید.
با احترام.
۵۹
خورشید که غروب میکند
صحنه ی روز را به بایگانی تاریخ میسپارد
تا شب با سیاهی اش
جوهری پر رنگ را
برای نوشتن فرداها
آماده سازد
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
.
.
.
با درود خدمت فروم رویایی
سپاس فراوان دارم از کانال محترم "شبکه مستند سیما"،
بخاطر برنامه ی نوستالژیک و خاطره سازشان: "گلستانه"،
که سرانجام برگهای مهمی از دفتر یادمانه های نسلمان را، از نو، زنده ساخت.
پیش از هر چیز، یادآور میگردد که در سایت "تلوبیون"،
باکس کامل برنامه های "گلستانه" وجود دارد و تکمیل هم میگردد.
برای تماشای آنها، کافیست در تلوبیون ثبت نام کرده باشید و با نام کاربری وارد شوید،
سپس ویدیوهای مورد نظر را، میتوان آنلاین تماشا کرد.
اگر هم مشترک پولی آن باشید، میتوانید فایلها را دانلود نمایید.
http://www.telewebion.com/fa/45037/گلستانه.html
- و اما در میان قسمتهای نوستالژیکی که "گلستانه" تابحال از آرشیو بازپخش نموده،
دو برنامه برایمان بسیار بسیار جایگاه نوستالژیک دارند و مدتها شکیبای تماشایشان بودیم .:
.
.
.
* قسمتی کامل از "گزارش هفتگی" و مجری ارجمندش ~ "مجری گزارش هفتگی" جناب آقای "عباس جليليان" ... (پاییز ۱۳۷۴)
http://www.telewebion.com/fa/1316023/برنامه-گزارش-هفتگی-1374/گلستانه.html
نکته: در اولین کادر بالا که مربوط به تیتراژ "گزارش هفتگی" هست،
تصویر خواننده ی فقید: "فرخ بلسارا (فردی مرکوری)" هم دیده میشود.
(۵ سبتامبر ۱۹۴۶ - زنگبار / ۲۴ نوامبر ۱۹۹۱ - لندن) ...
یاد صدای وسیعش، همیشه ماندگار است ...
فردی بهمراه والدینش هنگام دیدار آنها در آپارتمانش واقع در محله ی کنزینگتون لندن.
تاریخ عکس به احتمال زیاد مربوط به اواخر دهه ۷۰ میلادی یا اوایل ۸۰ میلادی میباشد.
.
.
.
* پشت صحنه ی سریال "نیمه پنهان ماه" پخش شده در "شما و سیما" (آهنگ معروفش هم هست) ... (۱۳۷۳)
http://www.telewebion.com/fa/1300849/پشت-صحنه-سریال-نیمه-پنهان-ماه-1373/گلستانه.html
.
.
.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت و کامیاب باشید.
--------------------------------------------------
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
.
.
.
با درود خدمت فروم رویایی.
مجموعه ی ارزنده و نام آشنایی که پیش روست،
سری اول از برنامه ی وزین و خاطره انگیز "صداهای ماندگار" میباشد،
که در سال ۱۳۷۴ و ۷۵، با پژوهش و نگارش جناب آقای "شهرام جعفری نژاد"،
در گروه فیلم و سریال و تئاتر شبکه ی سوم ساخته، و سپس همانزمان در نیمه دهه ی هفتاد،
برای اولین بار از کانال سوم پخش گردید و آندوران بسیار خرسند گشتیم. یکی از نکات این مجموعه ی نفیس،
گفتگو با گویندگان و مدیران دوبلاژ راستین ایران هست که البته شوربختانه برخیشان دیگر در قید حیات نیستند،
اما بویژه حال که پس از گذری دو دهه ای و بیست ساله به مجموعه ی پیش روی، نگاه و گوش جان میسپاریم،
مهمترین عامل موفقیتش، حس آرامش و جلوه های صبر و شکیبایی هست که سازندگان آن،
برای ثانیه به ثانیه اش از آغاز تا پایان، خلاقانه و با هدف و حوصله بکار برده اند.
توجه به المانهای رنگ و نور و چیدمان و دکور صحنه، و همچنین ایجاد فضایی آرام و بدور از عجله،
بستری نیک و شایسته را برای گفتگو با سداپیشگان دوران طلایی دوبله در مصاحبه ها فراهم آورده.
در کنار این، از آنجا که برنامه در بیست سال پیش، یعنی زمانی که هنوز سیستمهای دیجیتال،
مزاحم صدا و تصویر در رسانه نشده بودند ساخته شده، در بین صحبتهای دوبلورها،
تکه فیلمهای سینمایی و کارتونی که بعنوان نمونه آثارشان نشان داده میشود،
همگی از جنس تصویر ۳۵ میلیمتری برخوردار هستند و بر اهمیت مجموعه از دیدگاه نوستالژیک میافزایند.
همچنین لوکیشن های مصاحبه، در بیشتر موارد، استودیوهای ضبط صداوسیما میباشند،
که در کادر تصویر، وسایل و ابزار ضبط و پخش صدا با سیستمهای قوی آنالوگ قدیم نیز، تماشا میگردند.
مراتب سپاس را خدمت جناب آقای شهرام جعفری نژاد برای ساخت "صداهای ماندگار(۱۳۷۴-۷۵)" بیان میداریم.
۱۱ فایل ۳۰ دقیقه ای که برای بارگیری و دریافت برنامه ی یادشده آماده و در پایین قرار گرفته اند،
مربوط به نسخه ی اوریجینال این مجموعه با کیفیت اصل تلویزیونی آن میباشد که دو سال و نیم پیش،
از کانال اول بازپخش گردید. آنزمان سایت تلوبیون تازه راه اندازی شده بود و در قسمت آرشیو ساعتی اش،
فایل برنامه ها را همانند اکنون، بصورت پارتهای ۳۰ دقیقه ای قرارمیداد، با این تفاوت که آیکون دانلود،
در کنار هر فایل بود. همان زمان توانستم مجموعه "صداهای ماندگار(۱۳۷۴-۷۵)" را تقریبن کامل دریافت نمایم.
البته تنها مشکلی که پیش آمد این بود، که در طول مسیر فایلهای برنامه، یکی-دو جا تصویر ثابت میشود.
در این حالت فقط کافیست تا دکمه ی پلیر دوباره فشار داده شود و فایل تصویری براه میافتد.
همچنین در اپتدا و انتهای برخی از لینکها، کمی از برنامه های دیگر تلویزیون نیز ضبط شده. ...
در طی دو سال و نیم گذشته، بارها سعی داشتم تا با تبدیل فرمت، کپی گیری و سپس ادیت فایلهای مستر پیش روی،
مجموعه ی یادشده را بصورت یکجا مونتاژ، و فایل نهایی را خروجی گیرم، که اما بخاطر اشکال خود فایلهای اصلی،
تلاشها به نتیجه نرسید. از اینرو بنا به اهمیت این برنامه ی ماندگار، آنهم با کیفیت پخش تلویزیونی که این نسخه داراست،
تعداد ۱۱ لینک تقدیم میگردد، که شامل بخش اصلی صداهای ماندگار میباشد. (یعنی همان لینکهای مستر).
زمان هر لینک ۳۰ دقیقه است. اگر از اپتدا، فایل بدون حرکت بود، چند ثانیه آنرا به جلو زده، سپس راه میافتد.
همچنین اگر آغاز فایل تصویری، شامل برنامه ای دیگر است، چند دقیقه آنرا به جلو زده تا نوبت به پخش صداهای ماندگار برسد.
برای زیاده گویی و توضیحات جز به جز پوزش میخواهم. خیلی تلاش کردم تا این مجموعه یکجا تقدیم گردد، اما نشد.
فایلهای زیر که در استوپ کادرهاشان نیز مشخص است، شفافترین نسخه از این مجموعه ی خاطره انگیز و خوشساخت میباشند.
هر چه که در توان بود برای آماده سازی تصاویر و بازنشر فایلها در فروم رویایی انجام شد. امیدوارم که کاستیها را ببخشید.
مراتب سپاس را خدمت جناب آقای شهرام جعفری نژاد برای ساخت "صداهای ماندگار(۱۳۷۴-۷۵)" بیان میداریم.
.
.
.
۱) مصاحبه و گفتگو با (فهیمه راستکار - حمید قنبری) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2001.rar/download?08f5
۲) مصاحبه و گفتگو با (سعید شرافت - جلال مقامی - رفعت هاشم پور - مهین کسمایی) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2002.rar/download?08f5
۳) مصاحبه و گفتگو با (ایرج رضایی) / در اپتدای فایل بعدی نیز، ادامه ی گفتگو با ایشان است.
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2003.rar/download?08f5
۴) مصاحبه و گفتگو با (سعید مظفری - حسین معمارزاده - ابوالحسن تهامی - ناصر آقایی) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2004.rar/download?08f5
۵) مصاحبه و گفتگو با (منوچهر نوذری - اصغر افضلی) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2005.rar/download?08f5
۶) مصاحبه و گفتگو با (مینو غزنوی - فریبا شاهین مقدم - سعید مظفری) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2006.rar/download?08f5
۷) گزارش دوبله ی همزمان فیلمها در سالن سینما.
(... خسر خسروشاهی، جلال مقامی و اکیپ دوبلورها -
یازدهمین جشنواره ی بین المللی فيلم کودک و نوجوان - ۱۳۷۴) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2007.rar/download?08f5
۸) مصاحبه و گفتگو با (امیرهوشنگ قطعهای - مهین بزرگی - بهرام زند) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2008.rar/download?08f5
۹) مصاحبه و گفتگو با (شهروز ملک آرایی - جواد پزشکیان - مهدی آرین نژاد - مهوش افشاری - مهدی علیمحمدی) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2009.rar/download?08f5
۱۰) مصاحبه و گفتگو با (مهدی علیمحمدی - خسرو شایگان) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2010.rar/download?08f5
۱۱) مصاحبه و گفتگو با (خسرو شمشیرگران - ناصر ممدوح) .:
http://elmond.persiangig.com/Seda.haye%20Mandegar%2011.rar/download?08f5
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
* پی نوشتها ... .:
- سرانجام نصب و راه اندازی دوربین مداربسته ی فروم بپایان رسید.
زین پس تمام رفت و آمدها و ورود و خروجها، در نامحسوسترین حالات خود،
محسوستر و قابل تشخیصتر از نخی سپید بر روی پارچه ای سیاه خواهند بود؟.
استپکادر زنده یاد نوذری که در تصویر بالا استفاده شد، برگرفته از وبلاگ زیر میباشد.
کلیپ کوتاه طنزی که قرار دادند را، برای بار اول بود که میدیدم (با سپاس از ایشان) .:
http://aghagol.blog.ir/1393/11/استاد-منوچهر-نوذری
.
.
.
- چندی پیش در سایت ایران پرود، فیلم "همسر دلخواه من-۱۳۷۹"،
که کانال محترم نمایش بازپخش داشته، قرار گرفته بود.
این فیلم را آنزمان در سینما ندیده بودم و چون دهه ی هفتادی بود، دریافت و شروع به تماشا کردم.
از اپتدا کمی مشکوک بنظر میرسید تا اینکه بساط کپی و کپی سازی لو رفت!.
آنرا از روی "میسیز داوت فایر-۱۹۹۳" کپی کردند با این تفاوت اجباری!،
که بنا به محدودیتهای رایج سینمایی، مرد در فیلم تصمیم میگیرد زنش را طلاق دهد،
درست بر عکس داوت فایر، که زن از مرد جدا شد ("Mrs. Doubtfire-1993").
سپس زن قصه، میرود پیش دوستش که گریمور است و با ایجاد تغییر چهره،
بعنوان پرستار بچه ها، وارد زندگی همسر قبلی اش شده تا رفتارهای او را کنترل کند،
و نگذارد تا شوهر سابق دست به ازدواج مجدد زند. ...
البته از وقتی فیلم لو رفت، دیگر آنرا کامل نگاه نکردم چون حتا در کپی بودن، ضعیف عمل کرده.
سکانسهای "داوت فایر" را یکی پس از دیگری تقلید کرده آنهم با توجه به محدودیتها و تغییر پرسوناژها.
در کل، نتیجه ی کار حتا با اینکه داستان جذابی را آماده و کپی شده داشتند، مناسب نشده.
.
.
.
- و موردی دیگر در همین زمینه، که مدتهاست گفتنش را فراموش میکنم.
۷-۸ سال پیش، فیلم ایرانی دیدم با نام "ازدواج به سبک ایرانی-۱۳۸۳" ساخته ی حسن فتحی.
بی شک نکته ی تبلیغ برانگیز این فیلم، حضور سعید کنگرانی پس از ۲۲ سال دوری از سینما بود.
چند دقیقه ای از تماشایش نگذشته بود که کار لو رفت!،
چراکه کپی شده از فیلم بسیار زیبای (در دوبله روسی با نام زیر):
"ازدواج بزرگ یونانی من" ~ "My Big Fat Greek Wedding"
محصول مشترک امریکا و کانادا، در سال ۲۰۰۱ میباشد.
داستان و لوکیشنهای ازدواج به سبک.، مو به مو از آن کپی شده. پوسترش هم بهمچنین!،
اما آن کجا و این کجا. ... پیشنهاد میکنم که حتمن فیلم امریکایی یادشده را تماشا بفرمایید.
(عروس از خانواده ای یونانی ست که با جوانی خارجی آشنا میشود.
پدرش بسیار ملی گراست، بگونه ای که تکه کلامش اینست:
"هر واژه ای که بگویید، ثابت میکنم که ریشه ای یونانی دارد!.
تمام کلمات جهان، از زبان ما یونانیها گرفته شده".) ... (خنده).
سپس بخاطر آشنایی این دو جوان و همچنین خانواده هاشان با یکدیگر،
تضادهای فرهنگ شرق و غرب، با طنزی قوی نشان داده میشود.
فیلم بسیار شاد و خوشساختی هست. با بودجه ی ۲۴ میلیون دلار امریکا ساخته شده،
و نزدیک به ۳۷۰ میلیون دلار در گیشه فروش داشته!. محصول ۲۰۰۱ - (۱۴ سال پیش).
و اما فیلم ایرانی "ازدواج به سبک کپی کاری" نیز، دو-سه سال بعدش (۱۳۸۳)،
کپی خویش را از روی آن به انجام رسانده!.
http://www.sourehcinema.com/Title/Title.aspx?id=138303302014
نویسنده ی این نسخه ی کپی ایرانی،
در کارنامه شان، سه فیلمنامه را نوشتند؟ .:
۱- شوکران.....(کپی شده از "Fatal Attraction-1987")
۲- کاغذ بی خط.....(کپی مخلوط گونهای که رگه هایی از "چشمان باز بسته" نیز در خود دارد ...
(همان سال ۱۳۸۰، در سانس شبانه ی سینما فرهنگ تهران که بعد از ۹ شب بود، کاغذ بی خط را دیدم.
فیلم بیخودیست. آنزمان کلی بخودمان فشارآوردیم که بخاطر بازیگرانش، احترام فیلم را حفظ کنیم،
اما داستان کپی شده ی آن، از نوع سرگردان، خسته کننده و فرافکنانه بود.
فقط عطش سیگارکشیدن را هنگام تماشا در سالن سینما برایمان ایجاد کرد. از بس که بازیگرانش با ولع سیگار میکشیدند).
۳) ازدواج به سبک ایرانی.....(کپی شده از "2001- My Big Fat Greek Wedding").
- حضور آقای کنگرانی در فیلم ازدواج به سبک...، هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
.
.
.
- انگار زندگی دو نیم است.
اگر شهرت و موفقیت در اپتدایش بدست آوری،
و سپس بنا به دلیلی، خواسته یا ناخواسته از آن حال و هوا دور شوی،
و پس از سالها بازگردی، هیچ موفقیت تازه ای بسان قبل نخواهی داشت، و بلعکس.
...........................
همیشه فکر میکنم که چقدر خوب شد که بهروز.وثوقی.، از "سینما" دور شد.
درست است که در طی این سالها نقشهایی در فیلمهای خارجی و ایرانی، در آنسوی اقیانوس بازی کرد،
اما هیچکدام مطرح و دیده نشد، ... و حتا اگر در ایران هم میماند، دیگر حرفی برای گفتنش نبود،
چون در زمان جوانی و دوران خویش، تا بالاترین سکوی موفقیت و شهرت در هنر بازیگری پیش رفت،
قله را فتح کرد، جایی که فرای آن، دیگر چیزی وجود ندارد. ...
اما بازیگرانی چون انتظامی، مشایخی، کشاورز، نصیریان، نادره، مهین شهابی، گرجی و بسیاری دیگر،
با آنکه قبل از ۵۷ هم بازی داشتند و سرشناس بودند، اما هنوز جای پیشرفت و دستیابی به شهرت را داشتند،
از اینرو با ایفای نقش در دهه های ۶۰ و ۷۰، بسیار بالاتر از دوران قبل، مقام کسب کردند.
در یک کلام، به جایگاه شایسته ی خود، در نیمه ی دوم زندگی شان رسیدند....
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
"استاد جلال مقامی" - صدایی زلال به هنایش پاک و خروشان چشمه ساران ...
برنامه ی خاطره انگیز "دیدنیها" بتاریخ سال ۱۳۷۱ ...
با سپاس فراوان از برنامه ی نیک اندیش: "نسیم یادها" ...
http://www.telewebion.com/fa/1328777/دیدنی-ها-1371/نسیم-یادها.html
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
* استاد!، زادروزتان شادباش ...
(سه شنبه - سوم شهریورماه سال ۱۳۹۴ خورشیدی)
.
.
.
با درود خدمت فروم رویایی.
جای خرسندیست که استاد فریبرز لاچینی،
پس از حادثه ی آتش سوزی که چندی پیش برایشان پیش آمد،
اکنون سلامت و تندرست میباشند و بنا به گفته ی دستیارشان که در خبرگزاریها منتشر شد،
پانسمانها برداشته شده و خوشبختانه عوارض چندانی هم نداشته است.
امیدواریم که همیشه سلامتی باشد و حال و روز با شرایطی مناسب، همیشه پایدار ....
از قبل بیاد داشتم که امروز - سوم شهریورماه، سالروز تولد استاد فریبرز لاچینی هست.
خنیاگری که آواها و موزهایش، آهنگ و موزیک خاطرات و لحظه های رفته به ژرفای زمان هستند.
قبلن نیز گفته بودیم که فضای آهنگسازی استاد لاچینی، همراه با احساس و حال و هوای نوستالژیک میباشد.
این ویژگی چه در آفرینه های ایشان همچون پاییزهای طلایی، تیتراژ سریالها و آهنگهای باکلام،
و چه در هنایشی که تمام این آهنگها حال در بستر زمان از آن خود نموده است،
همیشه جلوه داشته و بجاست که بگوییم: "خاطره در خاطره آفریده"، "یادمانه را به توان دو رسانده".
https://fa.wikipedia.org/wiki/فریبرز_لاچینی
از سوی دیگر سالها در ذهن پرسشی داشتم که آهنگ زیبای تیتراژ برنامه کودک کانال یک در دهه ی شصت،
ساخته ی کدام آهنگساز بوده است؟. آهنگسازی ایرانی؟ و یا خارجی؟. ملودی و تنظیمی که جاودان و همیشگیست.
... و اکنون که به بهانه ی زادروز استاد لاچینی قصد به انتشار مطلب در فروم داشتم،
نامشان را جستجو کردم و در کنار خواندن احوال سلامتی و خبرهای تکمیلی در مورد ایشان،
به کانالی در سایت آپارات رسیدم با نام "خاطرات کودکی من"،
که در آنجا آهنگساز این موسیقی گوشنواز، استاد لاچینی عنوان شدند!،
و همچنین نام این ترانه را کبوتر و از آلبوم "کودکانه" پیامرسانی داشتند.
نسخه ی کامل آهنگ و همچنین تصویر جلد آنرا نیز کانال محترم یادشده، در آپارات قرار داده اند .:
http://www.aparat.com/A_R_M_I_K
آلبوم "کودکانه" در سایت استاد لاچینی موجود است و نمونه آهنگهایش را میتوان کوتاه شنید.
بنا بر اطلاعات کانال آپارات و همچنین سایت استاد، آهنگ روی صحبت (تیتراژ برنامه کودک)،
اولین آهنگ از آلبوم "کودکانه" هست و نامش گویا "قصه حیوانات" میباشد .:
http://www.lachini.com/children/koodakaneh-fa.html
ضمن سپاس فراوان از کانال محترم "خاطرات کودکی من" در سایت آپارات،
همانگونه که در لینک ایشان و نمونه آهنگ در سایت استاد نیز مشخص میباشد،
آهنگ قصه حیوانات، ترانه - باکلام است، و در تیتراژ برنامه کودک دهه شصت،
آهنگ بیکلامش را میشنیدیم و همچنان هم جلای خوشرنگ خنیای آن، در گوشمان زمزمه میسراید.
با سپاس فراوان از استاد فریبرز لاچینی و نغمههای دلانگیزشان در ژانرهای گوناگون موسیقی ...
- عکسهای استاد لاچینی که در تصویرسازیها بکار رفتند،
برگرفته از سایت رسمی ایشان میباشند .:
http://www.lachini.com
- درباره ی سازنده ی تیتراژ انیمیشن برنامه کودک کانال یک در دهه ی شصت،
نزدیک به سه سال پیش، پستی در فروم قرار گرفته بود (استاد "ابوالقاسم نظرپور") .:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t22p480-topic#6024
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
- استاد آهنگساز "علی جعفریان" با درود.
میدانید شیوه ی کاری ما در این فروم رویایی،
هیچگاه بصورت "از پیش تعیین شده" نبوده است.
البته گاهی مطالبی از قبل نوشته میشود، چون حال و خیالش پیش میآید،
اما هیچگونه برنامه ریزی قبلی برای پستهایی که سلسله وار پیش میآیند، نبوده و نیست.
امروز سخن از زادروز استاد فریبزر لاچینی بمیان آوردیم، و حال ناخودآگاه، شما در ذهن پدید آمدید.
میدانستم که در شهریورماه از جهان رفتید، اما تاریخ دقیق درگذشتتان را بیاد نداشتم.
در نت نگاه انداختم و ۹ شهریور بود. ... (نهم شهریور ماه ۱۳۹۲) ... دو سال پیش.
هم اکنون عجیب به یادتان افتادم!. بیاد روزهایی که در سالهای اواخر دهه ی هفتاد،
افتخار داشتم تا با شما همصحبت گردم. میگفتید که من دوستتان هستم، اما در اصل شاگردی کوچک بودم.
اکنون بیاد روزی افتادم که در همین تابستان، اما تابستانی دور در ۱۴ سال پیش (۱۳۸۰)،
از شیراز به تهران آمده بودید و یک روز از صبح همراه با شما، اپتدا به اداره ی رادیو رفتیم،
بعد به دفتری که مربوط به وزارت ارشاد بود، که با عوامل آنجا در زمینه ی آهنگهایتان صحبت کردید،
و سپس به سوی خیابان ولیصر براه افتادیم. گفتید که ساعتت مچیتان نیاز به تعمیر دارد.
نزدیکیهای تقاطع فاطمی-ولیعصر، از ماشین تاکسی سرویس پیاده شدیم.
سپس با راهنمایی های شما که چشم دلتان از هر بیننده ای بیناتر و تواناتر بود،
به سمت مغازه ی ساعت فروشی رفتیم که در پیاده روی وسیع ولیعصر پایین تر از تقاطع فاطمی قرار داشت.
در ۲-۳ دقیقه ای که به سمت آنجا میرفتیم، بازهم صحبت از آهنگهایتان شد و زیر لب آنها را زمزمه کردیم.
پس از انجام تعمیر ساعت مخصوص مچی که داشتید، از آنجا که زمان نیمروز فرا رسده بود و گرسنه بودیم،
بنا به پیشنهاد من، به رستورانی رفتیم که چندی قبل از آن در همان نزدیکیها بازشده بود.
صاحب رستوران را میشناختم و از قضا آنروز در سالن بودند و حتا خودشان همراه گارسون غذا را سرو کردند،
که همه از کمالات و برخورد نیکوی شما بود، ... از صدا و جمال و رفتار باوقارتان بود که اطرافیان همگی احترام میگذاشتند.
پس از صرف چلوکباب و جوجه کبابی که مشترکن گرفته بودیم، زمان پرداخت رسید.
درخواست صورت حساب کردم. جناب صاحب رستوران آمدند و گفتند خوشحال شدیم، بازهم تشریف بیاورید.
با اصرار من و شما، سرانجام صورتحساب را آوردند. ..................... پس از ۱-۲ دقیقه چانه زدن بین ما،
این شما بودید که برنده شدید!، چون پول نهار را خودتان پرداخت کردید!، مبلغ تاکسی سرویس را هم دقیق پرسیدید!.
و در آخر گفتید که اگر بار دیگر دست به جیب شوم، دیگر هیچ جا نمیرویم!. ...
اینها که نوشتم، همانند همیشه دست من نبود. ... استاد یادتان گرامیست.
آلبوم زیبای افسانه با صدای ماندگار علیرضا افتخاری،
گواهی روشن از هنر جاودان آهنگسازی شما میباشد.
یادتان همیشه بسان آفتاب زرین تابستان، روشن است.
با احترام.
۵۹
- استاد علی جعفریان (۱۳۱۵ - ۹ شهریور ۱۳۹۲)
آهنگساز و سرپرست ارکستر ...
مدرس پیانو و ویالون ...
رهبر ارکستر مجلسی فارس ...
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t5p600-topic
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
با درود خدمت فروم رویایی. در این ۶ قسمتی که تاکنون از برنامه ی موج شب پخش شده، پس از جلال مقامی و مجید قناد، دیشب سرانجام مهمان ارجمند دیگری دعوت شدند، که جناب آقای "حسن سلطانی" بودند. از دکور و نورپردازی چشمنوازی که طراحی و اجرا داشتند نیز دوباره ممنون و سپاسگزارم. موج شب، لطفن از آقایان سعید میناروش، ابوالفضل طباطبایی و حسین پاکدل نیز دعوت بعمل آورید. مجموعه تلویزیونی با تعداد قسمتهایش مهم نمیشود، بلکه درونمایه و کیفیت کار است که ماهیت و شایستگی آنرا مشخص میسازد. بهرحال با سپاس از موج شب که بقول خارجی ها، فیفتی فیفتی اثرگذار است. بویژه تشکر برای برنامه ی دیشبشان با جناب حسن سلطانی که بسیار تماشایی بود. صدای ایشان زنگ بسیار خوشی دارد. سیمایشان هم برایمان یادآور دهه ی شصت است. دستخط خوبی هم دارند. طرز تفکر انسانها میتواند با یکدیگر صددرصد یکسان نباشد، اما آنچه که هنایشگزار است، باورمند و راستین بودن شیوه ی فعالیت و گفتار و کردار است، که اگر اینگونه بود، آنوقت انسانها برای یکدیگر قابل احترام میگردند. آقای سلطانی از جمله اشخاصی هستند که با باوری کامل و علاقه ای درونی، بدون تقلید و خودنمایی، بکار گویندگی خبر و اجرای برنامههای مناسبتی-ادبی در رسانه مشغول بوده و هستند و بدین ترتیب، گفتار و اجرایشان همیشه به دل مینشیند ... با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگی ...
http://www.telewebion.com/fa/1331273/قسمت-6-_حسن-سلطانی/موج-شب.html
- نوستالژی (اخبار تلویزیون در دهه ی ۶۰ ~ "حسن سلطانی")
http://www.aparat.com/v/wZTSd
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
- : "من میگم که، لوازم آشپسخونه باید کامل باشه. جهان!، چاقو، چنگال ...".
(از کلمات گوهربار "شاپوری" در "بوتیک") ...
.
.
.
(by59...2004)
- با درود خدمت یاران ارجمند فروم رویایی.
دیشب خواب دیدم که با افشین خان (ایندینا جونز) صحبت میکردیم.
راجع به فروم و نوستالژیها حرف میزدیم. خوابه ناگهانی و هنایشگذاری بود.
امروز همش در این فکر بودم که بیام فروم و هم سلامی به مهندس افشین،
و هم به همگی عرض کنم. (این "هم به همگی" حالت جالبی هست از جهت دستوری و ادبی).
مطلب دیگر اینکه، من هم همانند همگی، دو برنامه ی "موج شب" و "خاطره" را از تلوبیون دنبال میکنم.
حالا البته قرار نیست که بعد از مدتها که آمدیم اینجا باز بساط انتقاد را پهن کنیم،
اما خودمونیم ها، این نوستالژیها و یادمانه ها، شده دکان و محلی برای نان برای برخی.
البته برنامه ی محترم "نسیم یادها" و همچنین "بچههای دیروز"،
واقعا خوب فعالیت داشته و "نسیم گرامی" همچنان هم دارد.
اما آن دو برنامه ای که نام بردم، بیشتر ویدیوهای تکراری را پخش میکنند. حرفهای نخنماشده میزند!.
(در "خاطره"، سیستم انتخاب موضوعات و ویدیوهاش، چیزهایی هست که در ۶-۷ سال گذشته تاکنون،
هم در برنامههای مربوط به خاطرات تلویزیون نشان داده شده، یا قبلا، "نسیم" آنها را بازگشایی داشته،
و یا بویژه رئوس مطالبی بوده که این فروم از هر جهت بطور بکر و دسته اول، به آنها پرداخته.
دیگر اینکه، قسمت اول برنامه ی "موج شب" با حضور استاد مقامی خیلی خوب بود (فقط بخاطر خود استاد).
اما برنامه ی دیشبشان که بازهم خانم خامنه را دیدیم!، اصلا جالب نبود.
درضمن شخصی که سیبیلش یک جوره خاصی بوده،
از ماشین کناری نگاه کرده با تعجب و این حرف ها.
بگمانم آن مشخصات سیبیل، حتما "شوهر اوشین (ریوزو)" بوده.
دکور "موج شب" اما خیلی خوب هست. جای سپاس دارد.
برنامه ی خاطره هم این فرمت کادرش و نوار وی اچ اس و اینها،
عجیب شبیه به تصویرسازیهای فروم خودمان آیا نبوده است؟ آیا؟.
در ضمن این مجریهای امروزی، همه اش اسم خودشان را تکرار میکنند تا مخاطب (لابد) حفظ شود.
بازهم میگم، این نوستالژیهای ما، شده محلی برای نان بابا آب داد کباب.
راستی بهتر بیاد دارید که در نمایش عروسکی "فسقلی و پدر بزرگ" (که نسیم گرامی چند شب پیش نشان دادند)،
یکی از این دو نفر، عاشق خوراک "تاس کباب" بود. اوایل دهه ۶۰ که پخش میشد،
تکرار اسم تاس کباب در این برنامه، برام خیلی جالب بود.
همچنان از "نسیم یادها" ممنون و سپاسگزاریم.
- مطلب دیگر اینکه، یک عذرخواهی بدهکار هستم به "کازوش گرامی".
چرا که ۲-۳ سال پیش اصرار داشتم که بازیگر سریال "میهمان (نوروز ۱۳۶۹)" که از خارج میآمدند،
ناصر لقایی بودند. ... اما در ویدیویی که "نسیم" پخش کرد، صحبت کازوش گرامی تأیید شد که بازیگر دیگری بودند.
علت اشتباهم این بود که عید همان سال ، تکه های نمایشی "آقای اقتصادی" با بازی جناب لقایی هم پخش میشد،
این بود که در ذهن نوستالژیک از نوروز ۶۹، برنامهها مخلوط و سپس میکس شده بوده است.
- تا یادم نرفته بگم، سرانجام چشممان به یک فیلم خوب امروزی روشن شد.
هم از جهت ساختار، و هم از جهت مفهوم و نتیجه گیری، بسیار خوب و مناسب میباشد .:
"آنچه مردان درباره زنان نمی دانند-۱۳۹۲" (نویسنده و کارگردان: " آقای قربان محمدپور").
این فیلم با زبان ساده، نکات خوبی را مطرح میکند. البته خب چون فیلم ایرانیست،
آمده و از المانهای بدی که در فرهنگ ایرانی، روکشی آیینی حتا دارند، بخوبی انتقاد کرده،
با اینحال زبان اصلی فیلم، جهانی هست. چون اگر در کشورهای غربی، ازدواج دوم و یا موقت و این مزخرفات نیست،
خوب بجایش خیانت که همه جا هست. پس این فیلم بطور معادل، در اصل پیامی اخلاقی و مفید برای جهان دارد.
"کارما" را نشان میدهد و شاید زیباترین جمله اش آنجا بود که در انتهای فیلم، همسر شخص، به او میگوید،
که نا آگاهی من از خیانت تو، دلیلش سادگیام نبود، بلکه این بود که به تو اعتماد داشتم! (و تو به این عتماد خیانت کردی).
بازیهای خوبی (همانند همیشه) از محمدرضا شریفی نیا و خانم فاطمه گودرزی.
در ضمن، سحرقریشی هم، تابحال در فیلمهاش، حد بازی اش متناسب با نقشی هست که دارد،
و با توجه به این تناسبات، از عهده ی کارش بگونه ای قابل قبول برمیآید.
پی نوشت ۱:
لطفا نخندین به نقاشی که در اپتدای پست قرار دادم (لبخند).
میدونم که ناشیانه و کودکانه کشیده بودم -
(هیچ ادعایی هم در نقاشی و طراحی نداشته و ندارم)،
اما اکنون تماشای آن، برام نوستالژیک هست.
در تابستان ۲۰۰۴ کشیده بودم. مربوط به بیش از ۱۱ سال پیش میباشد.
آن تلویزیون، وی سی دی، و همچنین ضبط سی دی دار هم، بسان قبلی ها، اکنون مرحوم شدند.
پی نوشت ۲:
این ویدیو، طلای ناب است (مصاحبه با "استاد منوچهر چشم آذر" که سرانجام ایشان را میبینیم).
https://www.youtube.com/watch?v=4eU4xTyyO6U
چه تنظیمهایی ... و همچنین "بیبی گل" (که در ویدیو میگویند که هم آهنگ و هم تنظیمش برای ایشان بوده)،
واقعا ماندگار است. همچنین تنظیمها و ارکستراسیونی که برای ملودیهای جانانه ی دهه های ۸۰ و ۹۰ میلادی داشتند.
در ویدیو هم، گلچینی از آنها جمع است ...
خوشایند و گوشنواز و دلنشین ...
بابت زیاده گویی پوزش میخوام.
امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید.
با احترام.
۵۹
خورشید که غروب میکند
صحنه ی روز را به بایگانی تاریخ میسپارد
تا شب با سیاهی اش
جوهری پر رنگ را
برای نوشتن فرداها
آماده سازد
جناب 59 عزيز
با عرض سلام و ارادت
خوشحال شدم كه اسمي از من حقير در مطالب پر بارتان آورده ايد البته نياز به عذرخواهي نبود چون من و فكر كنم چند نفر ديگري از بچه هاي اين فروم آنقدر به شما و مطالب زيبايتان مديون هستيم و شما خاطره هاي بسياري را براي ما زنده كرده ايد كه جاي تشكر و قدر داني از شما و ديگر دوستان مانند جناب افشين خان را دارد .
اميدوارم هميشه سالم و تندرست باشيد.
ضمناً نقاشي شما بسيار زيبا است و اگر اشتباه نكنم طرح آن را با خودكار كشيده ايد اگر نقاشي هاي ديگري نيز در دست داريد خوشحال ميشوم كه آنها را نير آپلود نماييد.
ارادتمند شما
kazvash
1394/06/07
kazvash- تعداد پستها : 60
Join date : 2011-06-26
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
kazvash نوشته است:
جناب 59 عزيز
با عرض سلام و ارادت
خوشحال شدم كه اسمي از من حقير در مطالب پر بارتان آورده ايد البته نياز به عذرخواهي نبود چون من و فكر كنم چند نفر ديگري از بچه هاي اين فروم آنقدر به شما و مطالب زيبايتان مديون هستيم و شما خاطره هاي بسياري را براي ما زنده كرده ايد كه جاي تشكر و قدر داني از شما و ديگر دوستان مانند جناب افشين خان را دارد .
اميدوارم هميشه سالم و تندرست باشيد.
ضمناً نقاشي شما بسيار زيبا است و اگر اشتباه نكنم طرح آن را با خودكار كشيده ايد اگر نقاشي هاي ديگري نيز در دست داريد خوشحال ميشوم كه آنها را نير آپلود نماييد.
ارادتمند شما
kazvash
1394/06/07
کازوش گرامی با درود.
- خواهش میکنم. لطف دارید.
اطلاعات خوب و بجای شما همیشه کارساز بوده.
از دیدگاه مهرتان درباره ی نقاشی "اتاق و تلویزیون"، سپاسگزارم.
بله، همانگونه که فرمودید، اپتدا با خودکار کشیده شد و سپس با مدادرنگی کامل گردید.
در مورد نمونههای دیگر، بیش از یکسال پیش، چند مورد که مربوط به تکنیکهای طراحی و گرافیک بود،
در لینک زیر قرار گرفتند. پستی که از نیمه ی صفحه پایینتر هست (پست ۱۶)، اپتدا عکس میکروفون دارد.
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t5p620-topic
کاملتر آن نمونه ها اکنون تقدیم میگردند. توضیح بسیار مهم اینکه،
بنده هیچ ادعایی در زمینه طراحی، نقاشی، گرافیک و خوشنویسی، نداشته و ندارم.
هر چه هم که انجام شده و میشود، کارهایی آماتوری هستند. خوشبختانه در فروم رویایی،
بسیاری از بچهها در زمینههای مختلف، هنرمند هستند. برای نمونه، ۲ سال پیش بود،
که خانم هایدی یک نقاشی بطور ذهنی از "دکتر عروسکی" کشیده بودند. از تاشها و خطوط کار،
کاملن پیدا بود که در طراحی و نقاشی قوی هستند. همچنین شنیدم که افشین گرامی نیز،
در زمینه ی پیانو و نقاشی، کار کرده اند. امیلیانو گرامی هم نوازنده ی ساز الکترونیک هستند.
و حتمن سایر یاران ارجمند نیز در زمینههای هنری و ادبی فعالیت دارند. این هست که با تصویرهایی که گاهی قرار میدهم،
خودم رو کوچک تر میکنم. اما خیالی نیست، چون ارزش فروم رویایی خودبخود بالا بوده و هست.
آن چند نمونه ای که گفتم قرار میگیرند تا سپس برویم سراغ ادامه ی برنامه ...
(اینها در اصل یک بروشور ۵۰*۷۰ بودند که سال ۸۰، برای یکی از واحدهای درسی انجام شد)
در همین سبک طراحی بویژه با قلم فلزی و مداد کنته و ذغال،
کارهای آماتوری دیگری دارم، اما چون اندازه هاشان بزرگ هست، اسکن هاشان را ندارم.
برخیشان هم در اسباب کشی چند سال پیش، ماند در منزل قبلی.
چند تاییشان را هم پس از کشیدن پاره کردم (چیز خاصی نیست - خنده -،).
یکیشان را اکنون با همین روش گرفتن جلوی دوربین نت بوک و فشردن دکمه ی نجات بخش PrtSc، عکسش را گرفتم،
این تصویر کیفیت خوبی ندارد، اندازه اش هم کوچک است. اما اندازه اصلی A3 هست. نکته ی مهم در این طراحی،
تصویر دوربینی ۸ میلیمتری هست که روزی در انتهای دهه ی ۶۰، منزل پدربزرگم پیدا کرده بودم،
و با کسب اجازه، آنرا صاحب شده بودم. نقاشی پایین را هم سال ۷۴-۷۵ کشیده بودم از همان دوربین.
یک فیلم هم داخلش بود، فیلم ۸ میلیمتری، اما ظاهرن دیگر کار نمیکرد. ولی همین نگاه کردن به ویزور آن،
و دیدن فضای اطراف از کادر یک دوربین ۸ م.م، خیلی خوشایند بود ... (by59/1375) .:
آنزمان در دهه های ۶۰ و ۷۰، بسان دهه ی ۵۰، میگفتند که عکاسیها، فیلمهای ۸ را به آلمان میفرستند،
تا بر روی حلقه های آپارات هشت میلیمتری ظهور و چاپ گردد و سپس به مشتری تحویل داده شود.
دوربین ۸ م.م.، صامت بود، و استفاده ی آن در مقیاس عمومی، تا اوایل دهه ی ۸۰ میلادی بود،
چرا که پس از آن، دوربینهای ویدیویی برای مصارف مجالس و سپس شخصی به بازار جهانی آمدند.
اما جنس تصویر سوپر ۸، همچنان خاطر انگیز است. ... در دهه ی ۵۰ خورشیدی در ایران،
تمام فیلمهای خانوادگی (میهمانی)، عروسیها و غیره، با همین دوربین سوپر ۸ فیلمبرداری میشدند.
فیلمهای عروسی و همچنین مهمانیهایی که دهه ۵۰ منزل پدربزرگم بوده،
بر روی نوارهای هشت، بیادگار باقی مانده اند. / افشین گرامی نیز ۴-۵ سال پیش،
فیلم جشن تولد سه سالگیشان را در وبلاگ قرار دادند که با ۸.م.م. گرفته شده بود.
البته فیلم ایشان صامت نبود، در اینصورت صدای آن جداگانه ضبط و سپس مونتاژ شده بوده است.
http://indianajones2.blogfa.com/post-58.aspx
- کازوش گرامی چون صحبت از کارهای طراحی و گرافیکی بمیان آوردند، یاد خاطرهای جالب افتادم.
سال ۱۳۷۹ بود که سال دوم رشته ی گرافیک بودم. مدرس یکی از واحدهایمان، خانم میانسالی بودند،
که از همان اولین کلاس، انگار که با دیدن من، خاطره ای تلخ برایشان زنده شد و رفتارهای پرخاشگری داشتند.
این برخوردها تا جایی پیش رفت که پس مدت کمی، شده بودم سوژه در بین همگروهیها که البته سبب خوشحالی بود،
چون تا جمع میشدیم، بچهها پیشبینی میکردند که دفعه ی بعد، چگونه آن استاد به من و کارهایم گیر خواهد داد،
و پس از انتقاد و تحقیر غیر مستقیم، بازهم میگوید که فلانی، شنیدم که در فرهنگسرا برنامه داشتی،
خب برو سراغ همان خواندن، چون در گرافیک و طراحی، به جایی نمیرسی ....
باری، استاد ما هر دفعه به یک بهانه ای، مشقهایی که انجام میدادم را شدیدن نقد میکرد،
و بچه ها هم یواشکی میخندیدند. خودم هم خب ناراحت میشدم چون واقعن نمیدانستم دلیل رفتارهای ایشان چیست،
اما خنده ی یواشکی بچه ها، سبب آرام شدن و خرسندی بود. سرانجام آن ترم به پایان و بزودی ژوژمانها فرا میرسید.
طبق فرمایش استاد مربوطه، قرار شد که برای بخش عملی امتحان، هر یک از دانشجویان، یک واژه و مفهوم انتخاب نمایند،
و سپس برای آن، کارت پستال تهیه کنند. عکس گرفتن هم مجاز بود، و کلن تکنیکهای چاپ دستی، عکس و طراحی را میشد باهم آمیخت.
من واژه ی "مهربانی" را انتخاب کردم. ... چند روز بعد روزی منزل یکی از بستگان مهمانی بود، و دوربین هم همراه داشتم.
دو نفر از بچههای فامیل، تقریبن همسن بودند. با وسایلی که موجود بود، در سه برداشت از آنها، با مفهوم مهربانی عکس گرفتم.
نتیجه ی عکسها پس از ظهور و چاپ متوسط شد و پس از پردازش و طراحی تکمیلی، در قالب سه کارت پستال، آماده شدند.
شب قبل از ژوژمان، از آنها در فرمت کارت پستال پرینت گرفتم و همراه با اصل عکسها و نگاتیوها در کیف خود قرار دادم.
فردایش که روز امتحان بود، نوبتم شد که نزد استاد برای تحویل کار عملی بروم. با خوشحالی و اعتماد بنفس هر چه تمام!،
و همچنین انرژی خوبی که بچهها از دیدن آن سه نمونه کار نشان داده بودند، نزد استاد رفتم.
ایشان کارت پستالها را دیدند، کمی پوسخند و کمی هم حالت عصبی در چهره شان پدید آمد.
احساس کردم که بچهها جلوی خنده شان را گرفته اند. ... سپس استاد کارها را روی میز گذاشت و گفت:
"از مجلههای خارجی عکس قیچی میکنن، میچسبونن کنار هم میارن اینجا!". بی درنگ با شهامتی از قبل آماده شده گفتم،
استاد اجازه بفرمایید، اصل عکسها و نگاتیوها هست، خودم گرفتم، و در این زمان آنها را از کیف بیرون آورده و نشان دادم.
ایشان نیمنگاهی به اصل عکسها انداخت، سپس نفر بعدی را صدا زد. ...
چند روز پس از آن، نمرات را بر تابلوی اعلانات زده بودند. اگر اشتباه نکنم،
کمترین نمره را در این درس گرفته بودم، که این خود دوباره سوژه ای شد برای خندیدنهای بعدی ...
(Photo&DesignBy59-1380)
البته بماند که چندی بعدش در ۱۳۸۰، این سه کارت را همراه با دو نمونه که سوژه های دیگری داشتند،
با خرج خود چاپ کردم که آنزمان نزدیک به ۴۰۰ هزارتومان شد. سپس برای پخش آنها،
اپتدا به خیابان ویلا و سپس به میدان بهارستان که بورس کارت پستال بود رفتم.
پس از روزها بازاریابی و نزد خرده و عمده فروش رفتن، فهمیدم که کار چاپ و پخش کارت پستال،
دارای سیستم مونوپل است. یعنی هیچکدام از مغازه های فروش این محصولات،
یکدانه کارت هم برای "فروش امانی" قبول نمیکردند. ...
حتا در میدان انقلاب که مرکز پخش کتاب را میشناختم، چون کارمندش از کار خوشش آمده بود،
قرار شد که در کارتن کتابها، بصورت بستههایی ۵۰ تایی قرار دهد و به شهرهای دیگر بفرستد،
اما فردایش که زنگ زدم عذرخواست و گفت مدیرشان گفته که دیر یا زود،
تولید و پخش اصلی کارت میفهمند که با شخصی غیر آنها کار کردیم و دیگر بهمان جنس نمیدهد.
... باری، ۵ عنوان کارت پستال، که از هر کدام ۵ هزار نسخه چاپ شده بود، یعنی ۲۵ هزار عدد،
پس از یکی-دو ماه دوندگی و در جریان ماجرا قرار گرفتن، ماند روی دست خودم. ...
تعدادی را بعنوان هدیه به آشنایان و دوستان تقدیم کردم. مابقی هم در کمد دیواری منزل ماند،
و بگمانم همراه با آرشیو نشریه سینما و مجله ی فیلم که سالها در دهه ی هفتاد جمع میکردم،
در اپتدای دهه هشتاد، به کنار تیر چراغ برق کوچه گذاشته شدند ...
روح جاری و خوش نیتی که تلاشها دارند، هیچگاه از بین نمیروند،
شاید ضعیف و قابل مطرح نباشند، و یا شاید زمانشان نرسیده.
در هر صورت، "راه" از "رسیدن" مهمتر است.
چون "رسیدن" یعنی اتمام و پایان، اما "راه" یعنی آموزه ها و تجربه های تازه.
البته این موارد، همگی مربوط به علاقههای شخصی در این زمینه بود.
یعنی کارهایی که سفارش نبودند. برای همین به انجام نرسیدنشان خب بهر حال در ذهن میماند.
اما وقتی کاری سفارش است، مبلغی گرفته میشود و به سرانجام میرسد.
ولی آندسته کارهایی که انسان برای دل خودش یا به عنوان تولید کننده در زمینههای فرهنگی انجام میدهد،
از ارزش بیشتری برخوردار میباشند ...
از کازوش گرامی ممنونم که این موارد سرانجام با فروم رویایی مطرح گردید.
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگی.
پی نوشت:
همان سال ۱۳۸۰، یکی از همکاران
گفتند برنامه ای هست با نام آب و آینه،
که قرار است در دومین کانال تولید شود. ایشان با تهیه کننده اش آشنا بود.
درخواست کرد تا آرمی (لوگو) برای نام این برنامه طراحی شود.
سه نمونه انجام دادم، که بهترینش را پسندیدند.
چندی بعدی پیغام دادند که آن برنامه به مرحله ی تولید نرسید و کار متوقف شد.
دو سال پیش در آرشیو ساعتی تلوبیون-بخش کانال سه، تصویر برنامه ای را دیدم،
که لوگوی آن آشنا به نظر آمد. نام برنامه آینه بود و بنظرم آرمش،
شباهت به آنچه که سال ۸۰ انجام دادم دارد.
انگار ساده شده ی واژه آینه از لوگوی آب و آینه است.
در تمام زمینههای هنری و فرهنگی و ادبیات و فیلم و سینما و موسیقی،
در ایران هیچگاه کپی رایت نبوده و نیست. از اینرو برخی براحتی دست به تقلید و سرقت میزنند.
مورد آرم بالا را حدس زدم چون واقعا شباهت دارد، اما موارد دیگری بوده که کاملا حق را خوردند و پولی ندادند.
سال ۷۹، به یک چاپخانه معرفی شدم که در زمینه ی چاپ بسته های دستمال کاغذی فعالیت داشت.
اتفاقن از چاپخانه های قدیمی تهران هم بود و صاحب اصلیاش را اهالی چاپ و نشر میشناختند.
آن زمان، پسرش کارها را در دست گرفته بود. طبق صحبتی که با او شد،
قرار شد برای یکی از مارکهای شناخته شده ی دستمال کاغذی، چند نمونه طرح بزنم.
کار انجام شد اما آقا پسر صاحب چاپخانه، با پوسخندی گفت: "نه!، جالب نشده،
شما دانشجو هستید، باید کار کنید" ... و از این مغلطه بازیها. اینقدر حسابی و حیله گرانه توی سر کار زد،
تا آنجا که حتا رغبتی برای درخواست برگرداندن دیسکت و پرینت کارها نداشتم و آنها آنجا ماندند.
چند ماهی گذشت و یک روز ظهر، با یکی از دوستان که برای بازاریابی در مرکز شهر بودیم،
به اغذیه فروشی رفتیم و ساندویچ سفارش دادیم. کنار پیشخوان ایستاده بودیم و مشغول صرف غذا،
که ناگهان چشمم افتاد به یک بسته دستمال کاغذی بسیار آشنا!. ...
دقیقن همان طرح جلدی بود که انجام داده بودم و گفته بودند بد است!.
اما حال چاپ شده بود، تمام و کمال. بدون پرداخت پول به طراح.
از کارمند اغذیه فروشی خواستم که آن جعبه را که خالی هم شده بود ببرم.
ایشان که از صحبت ما در جریان واقعه قرار گرفته بود،
پیشنهاد کرد یک دانه نو اش را ببرید، مجانی.
تشکر کردم و گفتم همین جعبه که خالیست بسیار ارزش دارد ....
.
.
.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:kazvash نوشته است:
جناب 59 عزيز
با عرض سلام و ارادت
خوشحال شدم كه اسمي از من حقير در مطالب پر بارتان آورده ايد البته نياز به عذرخواهي نبود چون من و فكر كنم چند نفر ديگري از بچه هاي اين فروم آنقدر به شما و مطالب زيبايتان مديون هستيم و شما خاطره هاي بسياري را براي ما زنده كرده ايد كه جاي تشكر و قدر داني از شما و ديگر دوستان مانند جناب افشين خان را دارد .
اميدوارم هميشه سالم و تندرست باشيد.
ضمناً نقاشي شما بسيار زيبا است و اگر اشتباه نكنم طرح آن را با خودكار كشيده ايد اگر نقاشي هاي ديگري نيز در دست داريد خوشحال ميشوم كه آنها را نير آپلود نماييد.
ارادتمند شما
kazvash
1394/06/07
کازوش گرامی با درود.
- خواهش میکنم. لطف دارید.
اطلاعات خوب و بجای شما همیشه کارساز بوده.
از دیدگاه مهرتان درباره ی نقاشی "اتاق و تلویزیون"، سپاسگزارم.
بله، همانگونه که فرمودید، اپتدا با خودکار کشیده شد و سپس با مدادرنگی کامل گردید.
در مورد نمونههای دیگر، بیش از یکسال پیش، چند مورد که مربوط به تکنیکهای طراحی و گرافیک بود،
در لینک زیر قرار گرفتند. پستی که از نیمه ی صفحه پایینتر هست (پست ۱۶)، اپتدا عکس میکروفون دارد.
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t5p620-topic
کاملتر آن نمونه ها اکنون تقدیم میگردند. توضیح بسیار مهم اینکه،
بنده هیچ ادعایی در زمینه طراحی، نقاشی، گرافیک و خوشنویسی، نداشته و ندارم.
هر چه هم که انجام شده و میشود، کارهایی آماتوری هستند. خوشبختانه در فروم رویایی،
بسیاری از بچهها در زمینههای مختلف، هنرمند هستند. برای نمونه، ۲ سال پیش بود،
که خانم هایدی یک نقاشی بطور ذهنی از "دکتر عروسکی" کشیده بودند. از تاشها و خطوط کار،
کاملن پیدا بود که در طراحی و نقاشی قوی هستند. همچنین شنیدم که افشین گرامی نیز،
در زمینه ی پیانو و نقاشی، کار کرده اند. امیلیانو گرامی هم نوازنده ی ساز الکترونیک هستند.
و حتمن سایر یاران ارجمند نیز در زمینههای هنری و ادبی فعالیت دارند. این هست که با تصویرهایی که گاهی قرار میدهم،
خودم رو کوچک تر میکنم. اما خیالی نیست، چون ارزش فروم رویایی خودبخود بالا بوده و هست.
آن چند نمونه ای که گفتم قرار میگیرند تا سپس برویم سراغ ادامه ی برنامه ...
(اینها در اصل یک بروشور ۵۰*۷۰ بودند که سال ۸۰، برای یکی از واحدهای درسی انجام شد)
در همین سبک طراحی بویژه با قلم فلزی و مداد کنته و ذغال،
کارهای آماتوری دیگری دارم، اما چون اندازه هاشان بزرگ هست، اسکن هاشان را ندارم.
برخیشان هم در اسباب کشی چند سال پیش، ماند در منزل قبلی.
چند تاییشان را هم پس از کشیدن پاره کردم (چیز خاصی نیست - خنده -،).
یکیشان را اکنون با همین روش گرفتن جلوی دوربین نت بوک و فشردن دکمه ی نجات بخش PrtSc، عکسش را گرفتم،
این تصویر کیفیت خوبی ندارد، اندازه اش هم کوچک است. اما اندازه اصلی A3 هست. نکته ی مهم در این طراحی،
تصویر دوربینی ۸ میلیمتری هست که روزی در انتهای دهه ی ۶۰، منزل پدربزرگم پیدا کرده بودم،
و با کسب اجازه، آنرا صاحب شده بودم. نقاشی پایین را هم سال ۷۴-۷۵ کشیده بودم از همان دوربین.
یک فیلم هم داخلش بود، فیلم ۸ میلیمتری، اما ظاهرن دیگر کار نمیکرد. ولی همین نگاه کردن به ویزور آن،
و دیدن فضای اطراف از کادر یک دوربین ۸ م.م، خیلی خوشایند بود ... (by59/1375) .:
آنزمان در دهه های ۶۰ و ۷۰، بسان دهه ی ۵۰، میگفتند که عکاسیها، فیلمهای ۸ را به آلمان میفرستند،
تا بر روی حلقه های آپارات هشت میلیمتری ظهور و چاپ گردد و سپس به مشتری تحویل داده شود.
دوربین ۸ م.م.، صامت بود، و استفاده ی آن در مقیاس عمومی، تا اوایل دهه ی ۸۰ میلادی بود،
چرا که پس از آن، دوربینهای ویدیویی برای مصارف مجالس و سپس شخصی به بازار جهانی آمدند.
اما جنس تصویر سوپر ۸، همچنان خاطر انگیز است. ... در دهه ی ۵۰ خورشیدی در ایران،
تمام فیلمهای خانوادگی (میهمانی)، عروسیها و غیره، با همین دوربین سوپر ۸ فیلمبرداری میشدند.
فیلمهای عروسی و همچنین مهمانیهایی که دهه ۵۰ منزل پدربزرگم بوده،
بر روی نوارهای هشت، بیادگار باقی مانده اند. / افشین گرامی نیز ۴-۵ سال پیش،
فیلم جشن تولد سه سالگیشان را در وبلاگ قرار دادند که با ۸.م.م. گرفته شده بود.
البته فیلم ایشان صامت نبود، در اینصورت صدای آن جداگانه ضبط و سپس مونتاژ شده بوده است.
http://indianajones2.blogfa.com/post-58.aspx
- کازوش گرامی چون صحبت از کارهای طراحی و گرافیکی بمیان آوردند، یاد خاطرهای جالب افتادم.
سال ۱۳۷۹ بود که سال دوم رشته ی گرافیک بودم. مدرس یکی از واحدهایمان، خانم میانسالی بودند،
که از همان اولین کلاس، انگار که با دیدن من، خاطره ای تلخ برایشان زنده شد و رفتارهای پرخاشگری داشتند.
این برخوردها تا جایی پیش رفت که پس مدت کمی، شده بودم سوژه در بین همگروهیها که البته سبب خوشحالی بود،
چون تا جمع میشدیم، بچهها پیشبینی میکردند که دفعه ی بعد، چگونه آن استاد به من و کارهایم گیر خواهد داد،
و پس از انتقاد و تحقیر غیر مستقیم، بازهم میگوید که فلانی، شنیدم که در فرهنگسرا برنامه داشتی،
خب برو سراغ همان خواندن، چون در گرافیک و طراحی، به جایی نمیرسی ....
باری، استاد ما هر دفعه به یک بهانه ای، مشقهایی که انجام میدادم را شدیدن نقد میکرد،
و بچه ها هم یواشکی میخندیدند. خودم هم خب ناراحت میشدم چون واقعن نمیدانستم دلیل رفتارهای ایشان چیست،
اما خنده ی یواشکی بچه ها، سبب آرام شدن و خرسندی بود. سرانجام آن ترم به پایان و بزودی ژوژمانها فرا میرسید.
طبق فرمایش استاد مربوطه، قرار شد که برای بخش عملی امتحان، هر یک از دانشجویان، یک واژه و مفهوم انتخاب نمایند،
و سپس برای آن، کارت پستال تهیه کنند. عکس گرفتن هم مجاز بود، و کلن تکنیکهای چاپ دستی، عکس و طراحی را میشد باهم آمیخت.
من واژه ی "مهربانی" را انتخاب کردم. ... چند روز بعد روزی منزل یکی از بستگان مهمانی بود، و دوربین هم همراه داشتم.
دو نفر از بچههای فامیل، تقریبن همسن بودند. با وسایلی که موجود بود، در سه برداشت از آنها، با مفهوم مهربانی عکس گرفتم.
نتیجه ی عکسها پس از ظهور و چاپ متوسط شد و پس از پردازش و طراحی تکمیلی، در قالب سه کارت پستال، آماده شدند.
شب قبل از ژوژمان، از آنها در فرمت کارت پستال پرینت گرفتم و همراه با اصل عکسها و نگاتیوها در کیف خود قرار دادم.
فردایش که روز امتحان بود، نوبتم شد که نزد استاد برای تحویل کار عملی بروم. با خوشحالی و اعتماد بنفس هر چه تمام!،
و همچنین انرژی خوبی که بچهها از دیدن آن سه نمونه کار نشان داده بودند، نزد استاد رفتم.
ایشان کارت پستالها را دیدند، کمی پوسخند و کمی هم حالت عصبی در چهره شان پدید آمد.
احساس کردم که بچهها جلوی خنده شان را گرفته اند. ... سپس استاد کارها را روی میز گذاشت و گفت:
"از مجلههای خارجی عکس قیچی میکنن، میچسبونن کنار هم میارن اینجا!". بی درنگ با شهامتی از قبل آماده شده گفتم،
استاد اجازه بفرمایید، اصل عکسها و نگاتیوها هست، خودم گرفتم، و در این زمان آنها را از کیف بیرون آورده و نشان دادم.
ایشان نیمنگاهی به اصل عکسها انداخت، سپس نفر بعدی را صدا زد. ...
چند روز پس از آن، نمرات را بر تابلوی اعلانات زده بودند. اگر اشتباه نکنم،
کمترین نمره را در این درس گرفته بودم، که این خود دوباره سوژه ای شد برای خندیدنهای بعدی ...
(Photo&DesignBy59-1380)
البته بماند که چندی بعدش در ۱۳۸۰، این سه کارت را همراه با دو نمونه که سوژه های دیگری داشتند،
با خرج خود چاپ کردم که آنزمان نزدیک به ۴۰۰ هزارتومان شد. سپس برای پخش آنها،
اپتدا به خیابان ویلا و سپس به میدان بهارستان که بورس کارت پستال بود رفتم.
پس از روزها بازاریابی و نزد خرده و عمده فروش رفتن، فهمیدم که کار چاپ و پخش کارت پستال،
دارای سیستم مونوپل است. یعنی هیچکدام از مغازه های فروش این محصولات،
یکدانه کارت هم برای "فروش امانی" قبول نمیکردند. ...
حتا در میدان انقلاب که مرکز پخش کتاب را میشناختم، چون کارمندش از کار خوشش آمده بود،
قرار شد که در کارتن کتابها، بصورت بستههایی ۵۰ تایی قرار دهد و به شهرهای دیگر بفرستد،
اما فردایش که زنگ زدم عذرخواست و گفت مدیرشان گفته که دیر یا زود،
تولید و پخش اصلی کارت میفهمند که با شخصی غیر آنها کار کردیم و دیگر بهمان جنس نمیدهد.
... باری، ۵ عنوان کارت پستال، که از هر کدام ۵ هزار نسخه چاپ شده بود، یعنی ۲۵ هزار عدد،
پس از یکی-دو ماه دوندگی و در جریان ماجرا قرار گرفتن، ماند روی دست خودم. ...
تعدادی را بعنوان هدیه به آشنایان و دوستان تقدیم کردم. مابقی هم در کمد دیواری منزل ماند،
و بگمانم همراه با آرشیو نشریه سینما و مجله ی فیلم که سالها در دهه ی هفتاد جمع میکردم،
در اپتدای دهه هشتاد، به کنار تیر چراغ برق کوچه گذاشته شدند ...
روح جاری و خوش نیتی که تلاشها دارند، هیچگاه از بین نمیروند،
شاید ضعیف و قابل مطرح نباشند، و یا شاید زمانشان نرسیده.
در هر صورت، "راه" از "رسیدن" مهمتر است.
چون "رسیدن" یعنی اتمام و پایان، اما "راه" یعنی آموزه ها و تجربه های تازه.
البته این موارد، همگی مربوط به علاقههای شخصی در این زمینه بود.
یعنی کارهایی که سفارش نبودند. برای همین به انجام نرسیدنشان خب بهر حال در ذهن میماند.
اما وقتی کاری سفارش است، مبلغی گرفته میشود و به سرانجام میرسد.
ولی آندسته کارهایی که انسان برای دل خودش یا به عنوان تولید کننده در زمینههای فرهنگی انجام میدهد،
از ارزش بیشتری برخوردار میباشند ...
از کازوش گرامی ممنونم که این موارد سرانجام با فروم رویایی مطرح گردید.
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگی.
پی نوشت:
همان سال ۱۳۸۰، یکی از همکاران
گفتند برنامه ای هست با نام آب و آینه،
که قرار است در دومین کانال تولید شود. ایشان با تهیه کننده اش آشنا بود.
درخواست کرد تا آرمی (لوگو) برای نام این برنامه طراحی شود.
سه نمونه انجام دادم، که بهترینش را پسندیدند.
چندی بعدی پیغام دادند که آن برنامه به مرحله ی تولید نرسید و کار متوقف شد.
دو سال پیش در آرشیو ساعتی تلوبیون-بخش کانال سه، تصویر برنامه ای را دیدم،
که لوگوی آن آشنا به نظر آمد. نام برنامه آینه بود و بنظرم آرمش،
شباهت به آنچه که سال ۸۰ انجام دادم دارد.
انگار ساده شده ی واژه آینه از لوگوی آب و آینه است.
در تمام زمینههای هنری و فرهنگی و ادبیات و فیلم و سینما و موسیقی،
در ایران هیچگاه کپی رایت نبوده و نیست. از اینرو برخی براحتی دست به تقلید و سرقت میزنند.
مورد آرم بالا را حدس زدم چون واقعا شباهت دارد، اما موارد دیگری بوده که کاملا حق را خوردند و پولی ندادند.
سال ۷۹، به یک چاپخانه معرفی شدم که در زمینه ی چاپ بسته های دستمال کاغذی فعالیت داشت.
اتفاقن از چاپخانه های قدیمی تهران هم بود و صاحب اصلیاش را اهالی چاپ و نشر میشناختند.
آن زمان، پسرش کارها را در دست گرفته بود. طبق صحبتی که با او شد،
قرار شد برای یکی از مارکهای شناخته شده ی دستمال کاغذی، چند نمونه طرح بزنم.
کار انجام شد اما آقا پسر صاحب چاپخانه، با پوسخندی گفت: "نه!، جالب نشده،
شما دانشجو هستید، باید کار کنید" ... و از این مغلطه بازیها. اینقدر حسابی و حیله گرانه توی سر کار زد،
تا آنجا که حتا رغبتی برای درخواست برگرداندن دیسکت و پرینت کارها نداشتم و آنها آنجا ماندند.
چند ماهی گذشت و یک روز ظهر، با یکی از دوستان که برای بازاریابی در مرکز شهر بودیم،
به اغذیه فروشی رفتیم و ساندویچ سفارش دادیم. کنار پیشخوان ایستاده بودیم و مشغول صرف غذا،
که ناگهان چشمم افتاد به یک بسته دستمال کاغذی بسیار آشنا!. ...
دقیقن همان طرح جلدی بود که انجام داده بودم و گفته بودند بد است!.
اما حال چاپ شده بود، تمام و کمال. بدون پرداخت پول به طراح.
از کارمند اغذیه فروشی خواستم که آن جعبه را که خالی هم شده بود ببرم.
ایشان که از صحبت ما در جریان واقعه قرار گرفته بود،
پیشنهاد کرد یک دانه نو اش را ببرید، مجانی.
تشکر کردم و گفتم همین جعبه که خالیست بسیار ارزش دارد ....
.
.
.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت باشید.
جناب 59 عزيز
با سلام و تشكر
مطالب و خاطرات بسيار شيريني را مطرح كرده ايد.
من شخصاً هيچگونه تحصيلاتي در رشته هاي هنري ندارم ولي بسيار به كار هاي هنري علاقمند هستم و نقاشي ها كارهاي شما بسيار زيبا و دلنشين است.
خوشحال هستم كه افتخار عضويت در فرومي را دارم كه چنين اعضاء هنرمند و فرهيخته اي را دارد.
به هر حال اميدوارم زرگري پيدا شود كه قدر زر را بداند و گوهر شناسي بيايد كه از اين گوهر هاي ارزشمند سرزمين عزيزمان قدرداني نمايد.
قلم شما بسيار شيوا و شيرين است و اندوخته من بسيار قليل
پس بگذاريد از مطالب شما فرهيختگان بيشتر بهره مند شويم .
با احترام و ارادت خدمت شما و ديگر اعضائ فروم
kazvash
1394/06/08
kazvash- تعداد پستها : 60
Join date : 2011-06-26
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
kazvash نوشته است:
جناب 59 عزيز
با سلام و تشكر
مطالب و خاطرات بسيار شيريني را مطرح كرده ايد.
من شخصاً هيچگونه تحصيلاتي در رشته هاي هنري ندارم ولي بسيار به كار هاي هنري علاقمند هستم و نقاشي ها كارهاي شما بسيار زيبا و دلنشين است.
خوشحال هستم كه افتخار عضويت در فرومي را دارم كه چنين اعضاء هنرمند و فرهيخته اي را دارد.
به هر حال اميدوارم زرگري پيدا شود كه قدر زر را بداند و گوهر شناسي بيايد كه از اين گوهر هاي ارزشمند سرزمين عزيزمان قدرداني نمايد.
قلم شما بسيار شيوا و شيرين است و اندوخته من بسيار قليل
پس بگذاريد از مطالب شما فرهيختگان بيشتر بهره مند شويم .
با احترام و ارادت خدمت شما و ديگر اعضائ فروم
kazvash
1394/06/08
کازوش گرامی با درود. از دیدگاه مهر شما سپاسگزارم.
عکس جالبی از کودکی خویش قرار دادید.
چشمانی که هم پاکی کودکی و هم کنجکاوی دارند.
شک ندارم که شما نیز همانند سایر یاران فروم رویایی،
در زمینههای ادبی و یا هنری و در یک کلام "فرهنگی"، استعداد و فعالیت دارید.
بهتر میدانید که مهمترین اصل در هنر و ادبیات و زمینه های فرهنگی،
اپتدا همان داشتن علاقه است و البته پرورش استعداد نیز، به اینگونه فعالیتها، سمت و سویی اصولی میدهد.
بحث آموزش و تحصیل برای انجام کارهای هنری، تا یک دوره ی مشخصی، با توجه به علاقه ی شخص، نیاز هست،
و همان نقشی را بازی میکند که چرخهای کوچک سوم و چهارم، برای دوچرخه دارند تا هنرجو (دوچرخه سوار نوپا)،
با اتکا به آنها بتواند شیوه ی حفظ تعادل، هارمونی و راندن را بیاموزد و پس از مدتی اگر "چرخهای پشتیبان" برداشته شوند،
بتواند با دو چرخ اصلی حرکت کند و با هر سرعتی که سبب افتادن نشود، راحت و آزاد، وسیله را هدایت کند (یعنی خلاقیت).
البته هیچ شکی نیست که هنرمندان راستین و ادیبان و اربابان فرهنگ، حتا قبل از آموزش نیز،
از دوران خردسالی در زمینه ی مورد علاقه ای که بعدها در آن استاد شدند، فعالیت داشتند و سپس در دوران آموزش،
به نهال استعداد خویش، سمت و سوی روییدن و پرورش دادند، و سرانجام در وادی خلاقیت، به تکاپو پرداختند.
وقتی زندگینامه ی اهالی هنایشگزار هنر و ادب را بررسی میکنیم، دو نکته دارای اهمیت بیشتری میباشد.
ویژگی اول آنکه، روند شروع و آغاز آشنایی ایشان با زمینه ی فعالیتشان، بصورت خودجوش و ناگهانی بوده است.
یعنی اینگونه نبوده که شخصی برای مثال در سن نوجوانی، تصمیم گیرد که برود پیانیست، یا شاعر، نقاش و خوشنویس و غیره شود،
بعد برود کلاسی ثبت نام کند و پس از ۴-۵ سال، بشود استادی صاحب نام!. نه، اینگونه نبوده. بلکه آشنایی این افراد برگزیده -
(در هر جامعه و کشوری که باشند)، از گرایش و آتش ناخودآگاه درونی ایشان از اوایل دوران کودکی شروع شده،
که بعد با هر روشی که توانستند، سعی به دانستن اصول رشته ی خود و تحصیل آکادمیک، و یا شیوه های دیگری در آموختن داشتند.
ویژگی ی دوم، این بوده که در بیشتر موارد، بستر رشد و نمو ایشان، همان فضای خانه و خانواده و والدین بوده است!.
برای نمونه، استاد گرانقدر و یکی از سخنوران با احساس در واژگان شعر و ادب معاصر ایران - محمدرضا شفیعی کدکنی ،
بنا به زندگینامه ی ایشان، هیچگاه به دبستان و دبیرستان نرفتند، بلکه از همان آغاز دوران کودکی، نزد پدرشان در منزل،
به فراگیری زبان و ادبیات پرداختند و سپس آموزه های خویش را تکمیل ساختند.
بعد به ایشان پیشنهاد میشود در دانشگاه ثبت نام کنند. کنکور امتحان میدهند، میشوند نفر اول!،
و سپس به دریافت مدارک آکادمیک تا بالاترین حد آن که دکترای ادبیات باشد، پیش میروند .:
https://fa.wikipedia.org/wiki/محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سال تحصیلی ۱۳۷۳ که کلاس اول دبیرستان بودم، با فرزند ایشان - علی شفیعی کدکنی، همکلاس بودیم.
علی دو شعر کوتاه اما بسیار غنی از استاد (پدرشان) بمن گفت که پس از اولینبار شنیدن، حفظ شدم ...
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفتست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفتست ...
آخرین برگ سفرنامه ی باران اینست
که زمین چرکینست ...
اینگونه اشعار شیوا و دلنشین، هیچگاه محصول حفظ کردن طوطیوار وزن و جرم و طول و عرضهای شعری نیستند،
بلکه نتیجه ی همان استعداد درونی و سپس پرورش آن در بستری آرام و مناسب میباشند.
حال اگر این بستر، محیط خانه و خانواده بود، که چه بهتر، آنگاه رشد و شکوفایی و مرحله ی به تحقق رسیدن،
برای شخص هنرمند یا ادیب، بگونه ای طبیعی فراهم شده است. / از همان سالهای دبیرستان و حتا قبلترش،
گاهی بصورت شبانه، سطرهایی مینوشتم که بعدها متوجه شدم نام سبکش، شعر سپید است.
نکته ی مهم اینکه، تا پایان دوران دبیرستان، مقداری از این خطخطیها جمع شده بود.
روزی از طریق علی شفیعی، آنها را بدست استاد شفیعی کدکنی رساندم تا دیدگاه انتقادیشان را جویا شوم.
بعد از چند روز، زنگ زدم منزلشان. استاد که آمدند پای تلفن، با رفتاری بسیار مهربانانه و مشوقانه،
شروع به تعریف کردند، که در اصل، لطف و بزرگی خویش را نشان دادند. گفتند با احساس نوشتید.
که خب واقعن دلگرمی بزرگی بود. چند سال بعدش(۱۳۸۱)، در قالب دفترچه ای کوچک، برخی از آنها چاپ شدند،
و در نمایشگاه کتاب سال ۸۲ پخش شدند که البته چون ناشر هم دیگر رفته بود، بحث مالی کار رها شد.
اصلن هم مهم نبود و آن دفترچه هیچ حتا بحساب نمیآمد. اما حرف اینست، که شاید اگر شخص دیگری،
که همرتبه ی استاد کدکنی نبود و میخواست با یک نوجوان علاقمند و همخیال با رشته ی کاری اش مخاطب شود،
حتما کلی از او ایراد میگرفت، و هم کلی خودش را ثابت میکرد، تا بگوید مهم است!.
اما استاد شفیعی با آن سابقه و آوازه ای که در ادبیات معاصر دارند، روح بزرگ خویش را نشان دادند.
.........................................................................
آشنایی داشتم که در آرشیو واحد موسیقی (ساختمان شیشهای جامجم) بودند.
در انتهای دهه هفتاد، گاهی نزدشان میرفتم. روزی با خنده تعریف کردند که در واحد شعر مرکز،
یکی از افراد صاحبنظر (سال ۸۰ بود این مورد)، برای شعر آهنگی باکلام در ژانر سنتی، مجوز صادر نمیکرده.
زیر صفحه ی تایپ شده ی شعر نوشته بوده: "اشکال وزن و دستور زبان دارد"!، و آنرا به آهنگساز برمیگرداند.
آهنگساز هم برگه را با خنده به دیگران نشان میداده که صاحبنظر و ممیز شعر واحد موسیقی،
گفتند که شعر ما اشکال وزن و قافیه دارد، و شاعر باید آنرا اصلاح کند!.
ببخشیدها!، اما این شعر سعدی ست!!!. ....
پی نوشت:
در موارد بسیار و دیگری که سخن از هنرمندان صاحبنام هست،
(در این زمینه قبلن هم در فروم صحبت داشتیم)،
برای نمونه، استاد بیژن ترقی نیز از خانواده ای ناشر و اهل ادب بودند.
و همچنین غلامحسین بنان، که صد البته در آرام و مخملی بودن صدایش شکی نیست،
اما اگر در خانوادهای شاهزاده بدنیا نمیآمد و استعدادش در آن محیط به رشد و نمو نمیرسید، صدایش هم بگوش مخاطب نمیرسید.
(دوران کودکی غلامحسین بنان - پدرش کریم خان بنان الدوله نوری و مادرش دختر شاهزاده رکنالدوله (برادر ناصرالدین شاه) بود.
از شش سالگی به خوانندگی و نوازندگی ارگ و پیانو پرداخت و در این راه از راهنماییهای مادرش که پیانو را بسیار خوب مینواخت بهرهها گرفت، اولین استاد او پدرش بود و دومین استاد، مرحوم میرزا طاهر ضیاءذاکرین رثایی و سومین استادش مرحوم ناصر سیف بودهاند... https://fa.wikipedia.org/wiki/غلامحسین_بنان)
(PhotoBy59-1380)
- پدربزرگم ۱۰ سال پیش فوت شد. ۱۰۰ سال یا حتا کمی بیشتر سن داشت.
در دهه ی هفتاد تعریف کرده بود که وقتی ایستگاه بیسیم یا همان اولین ایستگاه رادیو تهران در سدخندان افتتاح میشود،
از آنجا که آواز میخواندند، همراه با دوستانشان، چند باری بطور زنده در ایستگاه تازه تاسیس، برنامه اجرا کرده بودند.
گشایش اولین ایستگاه رادیو تهران، به ۸۰ سال پیش برمیگردد، یعنی پدربزرگ زمان اجرا، سی سال داشتند.
البته چون کارشان در بازار بوده و جامعه محیط هنری را (بویژه آنزمان) مطربی میدانسته،
شوربختانه کار را بشکل حرفه ای ادامه نمیدهند، اما با دوستان و همقطاران خویش،
در بزمهای دوستانه شرکت میکردند (میشود دهه های ۲۰ و ۳۰ خورشیدی).
میهمانیهایی هم شرکت داشتند که بنان نیز بوده. اما پدربزرگ میگفت به قسمتی که ایشان در مجلس نشسته بود،
ماها نمیرفتیم!، چون آن بخش ویژه ی شازده ها و خانها و همرتبگان اجتماعی و فامیلی آنها بود، و نه دیگران.
.........................................
- این لینک را اکنون هنگام نوشتن، یافتم.
راجع به تأسیس اولین ایستگاه رادیوتهران در سدخندان هم هست (۸۰ سال پیش) .:
http://isna.ir/fa/news/94020401762/اولین-های-رادیوی-ملی-ایران-تصاویر
.
.
.
یاد رفتگان گرامی.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:kazvash نوشته است:
جناب 59 عزيز
با سلام و تشكر
مطالب و خاطرات بسيار شيريني را مطرح كرده ايد.
من شخصاً هيچگونه تحصيلاتي در رشته هاي هنري ندارم ولي بسيار به كار هاي هنري علاقمند هستم و نقاشي ها كارهاي شما بسيار زيبا و دلنشين است.
خوشحال هستم كه افتخار عضويت در فرومي را دارم كه چنين اعضاء هنرمند و فرهيخته اي را دارد.
به هر حال اميدوارم زرگري پيدا شود كه قدر زر را بداند و گوهر شناسي بيايد كه از اين گوهر هاي ارزشمند سرزمين عزيزمان قدرداني نمايد.
قلم شما بسيار شيوا و شيرين است و اندوخته من بسيار قليل
پس بگذاريد از مطالب شما فرهيختگان بيشتر بهره مند شويم .
با احترام و ارادت خدمت شما و ديگر اعضائ فروم
kazvash
1394/06/08
کازوش گرامی با درود. از دیدگاه مهر شما سپاسگزارم.
عکس جالبی از کودکی خویش قرار دادید.
چشمانی که هم پاکی کودکی و هم کنجکاوی دارند.
شک ندارم که شما نیز همانند سایر یاران فروم رویایی،
در زمینههای ادبی و یا هنری و در یک کلام "فرهنگی"، استعداد و فعالیت دارید.
بهتر میدانید که مهمترین اصل در هنر و ادبیات و زمینه های فرهنگی،
اپتدا همان داشتن علاقه است و البته پرورش استعداد نیز، به اینگونه فعالیتها، سمت و سویی اصولی میدهد.
بحث آموزش و تحصیل برای انجام کارهای هنری، تا یک دوره ی مشخصی، با توجه به علاقه ی شخص، نیاز هست،
و همان نقشی را بازی میکند که چرخهای کوچک سوم و چهارم، برای دوچرخه دارند تا هنرجو (دوچرخه سوار نوپا)،
با اتکا به آنها بتواند شیوه ی حفظ تعادل، هارمونی و راندن را بیاموزد و پس از مدتی اگر "چرخهای پشتیبان" برداشته شوند،
بتواند با دو چرخ اصلی حرکت کند و با هر سرعتی که سبب افتادن نشود، راحت و آزاد، وسیله را هدایت کند (یعنی خلاقیت).
البته هیچ شکی نیست که هنرمندان راستین و ادیبان و اربابان فرهنگ، حتا قبل از آموزش نیز،
از دوران خردسالی در زمینه ی مورد علاقه ای که بعدها در آن استاد شدند، فعالیت داشتند و سپس در دوران آموزش،
به نهال استعداد خویش، سمت و سوی روییدن و پرورش دادند، و سرانجام در وادی خلاقیت، به تکاپو پرداختند.
وقتی زندگینامه ی اهالی هنایشگزار هنر و ادب را بررسی میکنیم، دو نکته دارای اهمیت بیشتری میباشد.
ویژگی اول آنکه، روند شروع و آغاز آشنایی ایشان با زمینه ی فعالیتشان، بصورت خودجوش و ناگهانی بوده است.
یعنی اینگونه نبوده که شخصی برای مثال در سن نوجوانی، تصمیم گیرد که برود پیانیست، یا شاعر، نقاش و خوشنویس و غیره شود،
بعد برود کلاسی ثبت نام کند و پس از ۴-۵ سال، بشود استادی صاحب نام!. نه، اینگونه نبوده. بلکه آشنایی این افراد برگزیده -
(در هر جامعه و کشوری که باشند)، از گرایش و آتش ناخودآگاه درونی ایشان از اوایل دوران کودکی شروع شده،
که بعد با هر روشی که توانستند، سعی به دانستن اصول رشته ی خود و تحصیل آکادمیک، و یا شیوه های دیگری در آموختن داشتند.
ویژگی ی دوم، این بوده که در بیشتر موارد، بستر رشد و نمو ایشان، همان فضای خانه و خانواده و والدین بوده است!.
برای نمونه، استاد گرانقدر و یکی از سخنوران با احساس در واژگان شعر و ادب معاصر ایران - محمدرضا شفیعی کدکنی ،
بنا به زندگینامه ی ایشان، هیچگاه به دبستان و دبیرستان نرفتند، بلکه از همان آغاز دوران کودکی، نزد پدرشان در منزل،
به فراگیری زبان و ادبیات پرداختند و سپس آموزه های خویش را تکمیل ساختند.
بعد به ایشان پیشنهاد میشود در دانشگاه ثبت نام کنند. کنکور امتحان میدهند، میشوند نفر اول!،
و سپس به دریافت مدارک آکادمیک تا بالاترین حد آن که دکترای ادبیات باشد، پیش میروند .:
https://fa.wikipedia.org/wiki/محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سال تحصیلی ۱۳۷۳ که کلاس اول دبیرستان بودم، با فرزند ایشان - علی شفیعی کدکنی، همکلاس بودیم.
علی دو شعر کوتاه اما بسیار غنی از استاد (پدرشان) بمن گفت که پس از اولینبار شنیدن، حفظ شدم ...
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفتست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفتست ...
آخرین برگ سفرنامه ی باران اینست
که زمین چرکینست ...
اینگونه اشعار شیوا و دلنشین، هیچگاه محصول حفظ کردن طوطیوار وزن و جرم و طول و عرضهای شعری نیستند،
بلکه نتیجه ی همان استعداد درونی و سپس پرورش آن در بستری آرام و مناسب میباشند.
حال اگر این بستر، محیط خانه و خانواده بود، که چه بهتر، آنگاه رشد و شکوفایی و مرحله ی به تحقق رسیدن،
برای شخص هنرمند یا ادیب، بگونه ای طبیعی فراهم شده است. / از همان سالهای دبیرستان و حتا قبلترش،
گاهی بصورت شبانه، سطرهایی مینوشتم که بعدها متوجه شدم نام سبکش، شعر سپید است.
نکته ی مهم اینکه، تا پایان دوران دبیرستان، مقداری از این خطخطیها جمع شده بود.
روزی از طریق علی شفیعی، آنها را بدست استاد شفیعی کدکنی رساندم تا دیدگاه انتقادیشان را جویا شوم.
بعد از چند روز، زنگ زدم منزلشان. استاد که آمدند پای تلفن، با رفتاری بسیار مهربانانه و مشوقانه،
شروع به تعریف کردند، که در اصل، لطف و بزرگی خویش را نشان دادند. گفتند با احساس نوشتید.
که خب واقعن دلگرمی بزرگی بود. چند سال بعدش(۱۳۸۱)، در قالب دفترچه ای کوچک، برخی از آنها چاپ شدند،
و در نمایشگاه کتاب سال ۸۲ پخش شدند که البته چون ناشر هم دیگر رفته بود، بحث مالی کار رها شد.
اصلن هم مهم نبود و آن دفترچه هیچ حتا بحساب نمیآمد. اما حرف اینست، که شاید اگر شخص دیگری،
که همرتبه ی استاد کدکنی نبود و میخواست با یک نوجوان علاقمند و همخیال با رشته ی کاری اش مخاطب شود،
حتما کلی از او ایراد میگرفت، و هم کلی خودش را ثابت میکرد، تا بگوید مهم است!.
اما استاد شفیعی با آن سابقه و آوازه ای که در ادبیات معاصر دارند، روح بزرگ خویش را نشان دادند.
.........................................................................
آشنایی داشتم که در آرشیو واحد موسیقی (ساختمان شیشهای جامجم) بودند.
در انتهای دهه هفتاد، گاهی نزدشان میرفتم. روزی با خنده تعریف کردند که در واحد شعر مرکز،
یکی از افراد صاحبنظر (سال ۸۰ بود این مورد)، برای شعر آهنگی باکلام در ژانر سنتی، مجوز صادر نمیکرده.
زیر صفحه ی تایپ شده ی شعر نوشته بوده: "اشکال وزن و دستور زبان دارد"!، و آنرا به آهنگساز برمیگرداند.
آهنگساز هم برگه را با خنده به دیگران نشان میداده که صاحبنظر و ممیز شعر واحد موسیقی،
گفتند که شعر ما اشکال وزن و قافیه دارد، و شاعر باید آنرا اصلاح کند!.
ببخشیدها!، اما این شعر سعدی ست!!!. ....
پی نوشت:
در موارد بسیار و دیگری که سخن از هنرمندان صاحبنام هست،
(در این زمینه قبلن هم در فروم صحبت داشتیم)،
برای نمونه، استاد بیژن ترقی نیز از خانواده ای ناشر و اهل ادب بودند.
و همچنین غلامحسین بنان، که صد البته در آرام و مخملی بودن صدایش شکی نیست،
اما اگر در خانوادهای شاهزاده بدنیا نمیآمد و استعدادش در آن محیط به رشد و نمو نمیرسید، صدایش هم بگوش مخاطب نمیرسید.
(دوران کودکی غلامحسین بنان - پدرش کریم خان بنان الدوله نوری و مادرش دختر شاهزاده رکنالدوله (برادر ناصرالدین شاه) بود.
از شش سالگی به خوانندگی و نوازندگی ارگ و پیانو پرداخت و در این راه از راهنماییهای مادرش که پیانو را بسیار خوب مینواخت بهرهها گرفت، اولین استاد او پدرش بود و دومین استاد، مرحوم میرزا طاهر ضیاءذاکرین رثایی و سومین استادش مرحوم ناصر سیف بودهاند... https://fa.wikipedia.org/wiki/غلامحسین_بنان)
(PhotoBy59-1380)
- پدربزرگم ۱۰ سال پیش فوت شد. ۱۰۰ سال یا حتا کمی بیشتر سن داشت.
در دهه ی هفتاد تعریف کرده بود که وقتی ایستگاه بیسیم یا همان اولین ایستگاه رادیو تهران در سدخندان افتتاح میشود،
از آنجا که آواز میخواندند، همراه با دوستانشان، چند باری بطور زنده در ایستگاه تازه تاسیس، برنامه اجرا کرده بودند.
گشایش اولین ایستگاه رادیو تهران، به ۸۰ سال پیش برمیگردد، یعنی پدربزرگ زمان اجرا، سی سال داشتند.
البته چون کارشان در بازار بوده و جامعه محیط هنری را (بویژه آنزمان) مطربی میدانسته،
شوربختانه کار را بشکل حرفه ای ادامه نمیدهند، اما با دوستان و همقطاران خویش،
در بزمهای دوستانه شرکت میکردند (میشود دهه های ۲۰ و ۳۰ خورشیدی).
میهمانیهایی هم شرکت داشتند که بنان نیز بوده. اما پدربزرگ میگفت به قسمتی که ایشان در مجلس نشسته بود،
ماها نمیرفتیم!، چون آن بخش ویژه ی شازده ها و خانها و همرتبگان اجتماعی و فامیلی آنها بود، و نه دیگران.
.........................................
- این لینک را اکنون هنگام نوشتن، یافتم.
راجع به تأسیس اولین ایستگاه رادیوتهران در سدخندان هم هست (۸۰ سال پیش) .:
http://isna.ir/fa/news/94020401762/اولین-های-رادیوی-ملی-ایران-تصاویر
.
.
.
یاد رفتگان گرامی.
یاد خاطرات گرامی.
سلامت و کامیاب باشید.
جناب 59 عزيز
با عرض سلام و ارادت
مطالبتان همچنان پربار و گرانبها است و معلومات و اطلاعات شما بسيار غني است.
تصديق مي كنم كه خداوند متعال در درون هر كدام از انسانها ، استعداد منحصر به فردي را قرار داده و اگر آن شخص به استعداد و گوهر درون خود پي ببرد و آن را از طريق كسب آموزش و دانش بپرورد و با تمرين و ممارست و تلاش شبانه روزي به شكوفايي و خلاقيت دست پيدا خواهد كرد و صد البته در اين راه امكانات چه از لحاظ مالي و چه از لحاظ دستيابي به اساتيد نخبه بسيار نقش آفرين است . به قول شاعر بزرگ خواجه حافظ شيرازي:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
بله هزار نكته باريكتر از مو و هزار عامل ريز و درشت ، دست به دست هم ميدهد تا شاعري مانند استاد شفيعي كدكني شكوفا مي شود و يا استادي مانند استاد شجريان همچون ستاره اي در آسمان موسيقي و آواز اصيل ايراني پديدار و درخشان مي شود . همينجا از درگاه خداوند متعال ، سلامتي و طول عمر براي اين اساتيد گرانقدر را خواهانم.
بي مناسبت نيست دو خط از ديالوگ فيلم كمال الملك به نويسندگي و كارگرداني مرحوم علي حاتمي كه به حق سعدي سينماي ايران است و نوشته هايش به قول استاد انتظامي به مانند عطر زعفران است ، بياورم
هنگام بازديد ناصرالدين شاه از دارالفنون :
عضدالملك : انشاءالله كه سال آينده ، اين باغبان پير خدمتگذار، توفيق تقديم نهال برومندي ديگري داشته باشد.
ناصرالدين شاه:اميدوار نباشيد، مدرسه هنر ، مزرعه بلال نيست آقا، كه هر سال محصول بهتري داشته باشد.دركواكب آسمان هم ، يكي مي شود ستاره درخشان،الباقي سوسو مي زند.
(برگرفته از كتاب مجموعه آثار علي حاتمي-جلد دوم - چاپ اول - سال 1376 -نشر مركز)
جناب 59 عزيز
استعداد هنري و به ويژه موسيقي نيز در خانواده ما موروثي است و پدر بزرگم از شاگردان استاد اقبال آذر (اقبال سلطان) بوده و و مرحوم پدرم ، دستي در آواز خوشنويسي و نقاشي به ويژه سياه قلم داشته است و برادرم نيز مدتي از محضر استاد سنتور ايران مرحوم حسين ملك كسب فيض نموده .اما توصيه مرحوم پدر براي فرزندانش اين بوده كه تحصيل علم و داشتن يك شغل مناسب را در درجه اول اهميت قرار داده و كسب هنر را نيز در حد علائق شخصي ادامه داده و هيچگاه هنر را به عنوان حرفه اصلي قرار ندهيم زيرا چه در ايران و چه در جهان ، هنرمند همواره جزو اقشار محروم و مظلوم قرار گرفته و به ندرت هنرمندي را سراغ خواهيد داشت كه در غم معيشت نبوده باشد. به هرحال هرچه قدر از محاسن و معنويت هنر و هنرمند ذكر گردد ولي معيشت و درآمد نيز براي ادامه زندگي لازم است و اينكه بگوييم هنرمند نبايد از هنر براي اهداف مادي و كسب درآمد استفاده كند شعاري بيش نيست.
البته اين حقير پس از تحصيل و داشتن شغل به تازگي و با حصول فراغتي ، به دنبال يكي از علايق شخصي خود رفته و در كلاس طراحي و نقاشي يكي از استادان عزيز ثبت نام كردم و تازه دارم با الف باي نقاشي و طراحي آشنا مي شوم و خوشحال مي شوم كه اين حقير را قابل دانسته و مورد راهنمايي قرار دهيد.
همچنين اگر امكان دارد از سروده هاي خود در آن دفترچه كوچك ولي گرانقدر، يك يا چند نمونه را جهت مستفيض شدن اعضاء محترم در فروم قرار دهيد.
ضمناً شعر زيبايي كه از استاد محترم شفيعي كدكني تحرير نموده ايد از نظر معني و مفهوم مرا به ياد شعري انداخت كه ظاهرا از كليم كاشاني است:
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
با تجديد احترام و ارادت
kazvash
1394/06/09
[/quote]
kazvash- تعداد پستها : 60
Join date : 2011-06-26
صفحه 8 از 16 • 1 ... 5 ... 7, 8, 9 ... 12 ... 16
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 8 از 16
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد