همشاگردي سلام
+41
jasonbourne
Heidii
Mihakralj
zerocold
Heidi
sorena0831
Clover
kurosh
kazvash
Farzad1
pooria.kianoush
Ali-Nostalgic
mohammad
Ishpateka
saeeds1360
erfan
arman
ali71
stalker
Negin 2
آزاده
59
fazel1994
barbod58
kave
Marcello
faridonline
sahra_7
mahmood2510
S@M
Indiana Jones
tisto
ariangirl
mld_msm
shahaby
@p@d@n@
Shervin
SMAM
siavash
Emiliano
babak
45 مشترك
صفحه 25 از 29
صفحه 25 از 29 • 1 ... 14 ... 24, 25, 26, 27, 28, 29
رد: همشاگردي سلام
1. سلام دوستان.
2. با چند عکس مختلف از این ور و اون ور اومده م؛ که، دیدن و کشف تعدادی شون برای خودم خیلی فاز داد و گفتم این حال خوب رو با شمام در میون بذارم. فعلاً با اینا حال کنید تا بیام، جواب نوشته های ارزشمندتونو بدم:
3. درست مثل همین سوت های طلایی یکی داشتم:
4. تیرکمون مگسی. دومی و بخصوص تیرهاش خیلی خفن تره:
5. تیرکمون خفن تر سنگی:
6. "نینتندو" یا به قول ما، "میکرو":
7. آخ، آخ، اینا یادتونه؟ من "میکی موس"ی شو داشتم. کسی هست ازش عکس داشته باشه؟
8. اینام با آب کار می کردن و صداشون عالی درمی یومد:
9. این آخری هم که آخرشه. دم عکاس و کلکسیونرش گرم:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
59 نوشته است:
با درود خدمت تمامی بچه های خوب و عاقل و دانا (سه در یک).
با کسب اجازه، موارد تالار "برنامههای کودک" نیز همینجا تقدیم میشود.
ما کلن هر چند وقت یکبار، به یکی از تالارها کوچ میکنیم و مدتی را آنجا میمانیم،
سپس همانند ییلاق و قشلاق، به تالاری دیگر رخت سفر بسته و در آنجا،
به صرف چای و شیرینی، و شربت و نقل و نبات میپردازیم. ...
1. بله. موافقم.
2. به به! عجب سفره ی پُر و پیمونی. یاد سفرهای نوروز پیرمردها و پیرزنای فامیل افتادم که توی "مهمونخونه"ها پهن می شدن و درشون قفل بود؛ مگه، به روی مهمون.
یادش بخیر. سبک زندگی ها خییییلی با امروز فرق داشت.
59 نوشته است:
امیر جان گرامی، بسیار ممنونم از لطف شما، که همیشه از آن بهرمند هستیم. ...
- بسیار سپاسگزارم برای عکسهای "خیاط کوچولوی شجاع". نام روسی اش هم همین هست:
"Храбрый портняжка" - "خرابری پارتنیاژکا". / ...
البته قبلن نیز اشاره داشتم، که چه آنزمان کودکی و چه حال، (البته لطف شما بسیار ارزشمند بوده و هست)
هیچوقت با کارتونهای شوروی ارتباط برقرار نکردم. فضای آنها، سرد و بی روح بود.
اما بجایش، این فضای سرد و گاهن غمگین، که در فیلمهای سینمای زمان شوروی هم بوده،
برایم بسیار خوشایند هست و به سینمای دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی شوروی،
از دید نوستالژیک حتا نگاه میکنم و آرشیو خوبی هم از آنها جمع آوری کردم.
اتفاقن همانگونه که بیاد دارید، چند ماه پیش نیز، در پستی با نام: "ملودی و سرنوشت کاج ها"،
به معرفی و بررسی ۲ فیلم زیبا از آن دوران طلایی سینمای روس، پرداخته بودم:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p500-topic
3. بله. یادمه گفته بودید با کارتون های روسی حال نمی کنید؛ اما، این کارتون که یادتون بود؟
59 نوشته است:
- (خنده). اول یک نکته ای رو بگم. از دید من، گروهک مادرن تاکینگ رو،
نباید به کلیپ هاش نگاه کرد، بلکه فقط به اجراهای خوب و زیبای آنها گوش فرا داد چرا که،
آقای "توماس خان"، الان دیگر ظاهر مناسب دارند، یعنی جا افتاده و مردونه شده، اما اون زمان،
حتا ماتیک هم میزده (خنده ... گریه)، البته اسم دقیق اون چه که ایشون استفاده میکردن، بگمانم "برق لب" باشد!،
4. با این نوشته تون به شدت در مورد خیلی ها موافقم؛ بخصوص، خانم "هایده" و آقای "سیاوش قمیشی".
59 نوشته است:
و اما، در آهنگ "Atlantis Is Calling"، جایی که ترجیع بند هست میگن "(S.O.S. For Love)".
برای شخصی همانند من که زبان انگلیسی را نمیداند، گوش دادن به آهنگهای انگیلسی زبان،
یعنی فقط شنیدن آوا و فونیتیک آن واژه های شعری!، پس من همیشه فکر میکردم و همچنان نیز هم،
که وقتی با گویش خودشان در آهنگ میخوانند "(S.O.S. For Love)"، انگار که میگوند "اسفناج پلو"!.
http://s5.picofile.com/file/8119720892/M_T_Atlantis_Is_Calling_S_O_S_For_Love_.rar.html
5. آهان! از اون نظر! پس قضیه کمی شخصی بوده. جالب بود؛ اما.
59 نوشته است:
- یاد آوری واژه ی "مرد خانواده"، و فیلم بسیار بسیار زیبای نیکلاس خان کیج در سال ۲۰۰۰، بجا و عالی بود،
این فیلم با همین نام هم به روسی برگردان و دوبله شده. فکر کنم نام اوریجینال آن هم همین باشد.
البته از دید کوچک من، میتوان "خانواده دوست" هم آنرا ترجمه کرد. این برگردان را بهتر میپسندم.
اتفاقن در طی ۱۰ سال گذشته در ایران، از روی این فیلم امریکایی، ۲ فیلم ایرانی ساخته شده!.
اولی فیلم سینمایی هست با نام "زن بدلی - ۱۳۸۴" که البته ماهایا پتروسیان، بجای نیکلاس بازی میکند!.
ناگفته نماند، که سبک بازیگری "رضا شفیع جم" در این فیلم را، بسیار دوست دارم.
مورد دوم، فیلم تلویزیونی "بابای اجباری - ۱۳۸۹" هست، که حمید خان لولایی، نقش نیکلاس دوست داشتنی را ایفا میکند.
... از آنجا که داستان اصلی "خانواده دوست - ۲۰۰۰" قوی بوده، این گرته برداریهای ایرانی هم، قابل قبول کار شدند.
(بر روی جلد دی وی دی فیلم در نسخه ی دوبله به روسی آن نوشته: "فروش جهانی در گیشه، ۱۲۵ میلیون دلار")
6. چه اطلاعات خوبی درباره ی فیلم های کپی شده از روی "The Family Man" دارید. احسن!
من راستش "زن بدلی" رو که ندیده م، "بابای اجباری" رو هم فقط چند دقیقه ای شو چن سال پیش از یکی از شبکه های تلویزیونی دیدم و تا آخرشو دنبال نکردم. پس این طور؟
7. معادل شما؛ یعنی، "خانواده دوست" هم جالب و تازه بود.
اگه اجازه بدید، دوستان دیگه هم اگه دوس داشتن معادلاشونو بگن، تا بعد بگم در نهایت، 10 سال پیش چه معادلی مقبول همه ی دوستان انجمن افتاد.
فقط اگه یادم رفت، شما زحمت بکشید، یادآوری کنید.
59 نوشته است:
- امیر جان راستش من هم در کار شیره بودم (خنده)، و همانند زنبور،
علاقه به شیره ی گل یاس داشتم. البته با هاج زنبور عسل اشتباه نشود،
چرا که من زنبوری مستقل بوده و هستم. ...
8. بله؛ البته، امیدوارم این "شیره" رو دوستان با دیده ی لطف بهش نگاه کنن و فکرای بد بد در مورد "59" و بنده نکنن!
9. لطف شما همیشه شامل حال بنده و همه ی دوستان بوده و هست، "59" گرامی.
حتماً اگه موردی خواستیم، مثل همیشه مزاحمت می شیم.
پاینده باشی.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان، در اپتدا بسیار ممنونم برای عکسهای خاطره انگیزی که قرار دادید.
- دیدن سوت فلزی، هنوز هم من را بیاد معلمهای ورزش در دوران مدرسه میاندازه!.
خودم هم همانند شما، در خانه سوت داشتم، اما پلاستیکی و سیاه رنگ بود.
- این یاد آوری سفرهای نوروزی بزرگان فامیل، ... درب بسته ی اتاق مهمان خانه،
و همچنین شیرینی و آجیل که با نظم و ترتیب چیده شده بودند، خیلی عالی بود.
- اتفاقن یک مدل دیگر هم تلفن اسباب بازی بود که چندی پیش،
از فیلم "گل مریم - ۱۳۶۶" آنرا قرار داده بودم:
- بله بله، خوب هم یادم هست آن کارتون را. بازهم سپاسگزار لطف شما هستم.
- من کاملا در جریان هستم امیر جان (خنده) در مورد دیدگاه شما در زمینه ی خانم دده بالا و استاد قمیشی.
- شخصی که چه عرض کنم، واقعا انگار در ترجیع بند میگن "اسفناج پلو". البته شما چون انگلیسی بلد هستید،
خود واژهها را تک به تک میشناسید در متن شعر. اما من فقط صدا و فنیتیکشان را میشنوم.
حالا از دید شما، طرز بیان اون ترجیع بند توسط آنها، به اسفناج پلو شبیه نیست؟.
این عکس بینهایت نوستالژیک بود ... واقعن ممنون هستم ....
باور میکنید!، دیدن چراغ قوه ی قلمی، که نورش سبز بود!،
چاقوی جیبی و کارتهای بازی، بی شک سفر به زمان گذشته شدند برایم اکنون؟.
سپاس فراوان دارم ... عجب ... این چراغ قوه ها، در زمان جنگ خیلی معروف بودند ...
در خاموشیهایی که هر روز بود، مورد استفاده همگان بودند. حتی برخی آنها را در جیبشان،
در کنار خودکار میگذاشتند!. ... ۲۷ - ۲۸ سال بود که ندیده بودم این چراغ قوه را!.
دست مریزاد امیر جان، عالی بود. ... من آنزمان، عاشق انواع چراغ قوه بودم،
"جیبی"، "کتابی"، "فلزی معمولی" و .... از هر کدام هم یک مدل داشتم!.
- خواهش میکنم، لطف دارید. خیلی هم مشتاق هستم تا واژه ی مصوب شما و انجمن در آنزمان را بدانم.
امیدوارم که یاران دیگر نیز معادلهای واژگانی را ارائه کنند. ... البته این نام در روسی،
یک کلمه هست!. یعنی میگویند " سیمیانین - семьянин ". یعنی "اهل خانواده" .
که میتوان "خانواده دوست" هم آنرا به فارسی گفت. ... دنیای شیرینی هست بازی با واژه ها. ...
- خودتان که استاد هستید، بنده هم آسیستان شما هستم و در خدمت فروم رویایی میباشم.
(عکسهای زیر نیز تقدیم به امیر جان و یاران ارجمند):
.
.
.
(با کسب اجازه، موارد "برنامههای کودک" نیز همینجا تقدیم میشود)
امیر جان خواهش میکنم، ممنونم از لطف شما.
- راستش در زمینه ی فیلمهای کوتاه عروسکی ساخت شوروی،
با تعداد خیلی زیادی مواجه هستیم که ماجرای بی نمک ۹۹ درصدشون هم،
در یک جنگل خاکستری و نامفهوم میگذره که این خرگوش و خرس و خزندگان و چرندگان،
همانند "علاف ها*" بدور خودشون بی هدف میگردن./ ... حال به روش زیر عمل میکنیم.
- برای مورد اول، چند نمونه عکس قرار میگیره، که اونها رو ببینید، هر کدوم که،
نزدیک به مورد اول بودن، بفرمایید تا مشخصات کامل، عکسهای بیشتر و فایل تصویری هم تقدیم بشه.
L
- در زمینه ی مورد دوم که فیلم سینمایی هست، من راستش خیلی فیلم روسی از زمان شوروی دیدم اما!،
در ایران، بخاطر همون تبلیغاتی که از قدیم بوده، اگر حتا فیلمی لهستانی یا بلغاری هم میبوده،
یک برچسب روسی به آن میچسباندند و با نام فیلم روسی شناخته میشده. یکی از بارزترین نمونهها هم،
مینی سریال "میشل استراگف - ۱۹۷۵" هست که در ایران خیلیها میگفتند این یک سریال روسی هست!،
در حالی که این سریال، ساخت ۴ کشور" فرانسه، استرالیا، سوییس و آلمان" میباشد. ... فیلمهایی که من دیدم،
ویژه ی سینمای شوروی بوده که در سه کشور فعلی: روسیه، اکراین و بلاروس، به زبان روسی آنزمان تهیه میشدند.
برای نمونه، فیلمی با مضمون اداره و ... رو ندیدم تا بحال. نمیگم که نیست، اما این احتمال رو هم در نظر بگیرید،
که فیلم شاید لهستانی بوده، اما نزد مردم ایران، با نام روسی شناخته میشده. برای مورد شماره ی ۲،
راستش هیچ عکسی ندارم، چون در هیچ جا چنین سوژه و یا سکانسی را حتا ندیدم.
- در مورد کارتون سوم (نانوا و پادشاه)، با اینکه خودم هم کادرهایی از کودکی بیاد دارم،
اما اکنون هر چه گشتم در فضای روسی اینترنت، به نتیجهای نرسیدم.
* بهتر میدانید، که در زمان قدیم، در بازار هر شهری،
دکانی بوده که در آن علف میفرختند. یعنی مردم به آنجا میرفتند و برای چهارپایانی،
که در خانه نگه میداشتند، علف و یونجه میخریدند. ... صاحبان این دکان ها،
اغلب سرشان خلوت بوده، چرا که خریداران یک بار در هفته یا در ماه میآمدند،
خرید کلی میکردند، بار میزدند و می بردند. از اینرو این فروشندگان، معمولن بیکار بودند در محل کار!،
و به زبانزدی برای دیگر دکانداران در بازار درآمده بودند. به بیان دیگر، مگس میپراندند.
از اینجا هست که اصطلاح "علاف" در عصر حاضر بوجود آمده. ...
"من علافم"، یعنی نه اینکه علف فروشم، بلکه یعنی در حال حاضر،
کاری برای انجام دادن ندارم ...
درست همانند علف فروش در ۱۰۰ سال پیش. ...
اینرا دبیر ادبیات سال چهارم دبیرستان، در بهار ۱۳۷۷ گفتند.
سال اول دبیرستان ۱ درس تجدید.
سال دوم - دو درس تجدید.
سال سوم - سه درس تجدید.
سال چهارم - چهار درس تجدید.
(کارنامه ی من در پایان بهار ۱۳۷۷)
شیمی در امتحان نهایی سال چهارم دبیرستان، چند شده باشم خوبست؟:
۰.۲۵ - بیست و پنج صدم!.
جبر: ۱.۷۵
و ....
اما، ادبیات: ۱۹
و فیزیک را هم خوب میفهمیدم و دوست داشتم.
با آنکه خیلیها فیزیک هم آنسال تجدید شدند،
اما من ۱۷.۲۵ گرفتم. ...
.......
سلامت باشید.
----------------------------------------------------
پی نوشت:
امیر جان!، یک مورد جالب پیش آمده بود، گفتم در میان بگذارم.
شما دیشب در پست خودتان نوشته بودید که:
"... یاد سفرهای نوروز پیرمردها و پیرزنای فامیل افتادم
که توی "مهمونخونه"ها پهن می شدن و درشون قفل بود؛ مگه، به روی مهمون.
یادش بخیر. سبک زندگی ها خییییلی با امروز فرق داشت".
- در اپتدای جمله ی بالا، حرف "ه" در واژه ی "سفره های" تایپ نشده،
پس آن کلمه خوانده میشود: "سفرهای"، یعنی "مسافرت های" ....
من دیروز ۵ بار این جمله ی شما را خواندم و اینگونه برای خود حلاجی میکردم:
(یعنی چشم و عقل من، همانند دو انسان، دیالوگهای زیر را باهم داشتند!)
- پیرزن و پیرمردهای فامیل میرفتند سفر.
- خب، کجا؟.
- به اتاق مهمانخانه!.
- آخه آدم که نمیره مسافرت تو خونه ی خودش!، ... حالا اونجا چه میکردن؟.
- اونجا پهن میشدند!
- آخه!؟، ....
- در ضمن، در هم قفل بوده! ... مگه، به روی مهمون!. ... یادش بخیر ....
!!!
رد: همشاگردي سلام
1. درسته "59" عزیز. دست معلمای ورزشی همیشه از این سوت ها بود؛ بخصوص، مشکی پلاستیکیش.
بعدها هم دست من مث شما و معلمای ورزش یه سوت مشکی پلاستیکی اومد؛ اما، اون فلزیش با گوی سفیدی که درش دیده می شد، یه چیز دیگه بود.
2. بسیار ممنونم؛ بخاطر، عکس تلفن فیلم "گل مریم". شکار بی نظیری بود.
3. در مورد "اسفناج پلو" چه عرض کنم؟
این اتفاق موقعی که کوچیک بودیم، تو زبون مادری مون هم رخ می داد؛ چه برسه به، زبونای دیگه.
وقتی داداشم سرباز بود، یعنی سالای 63 یا 64، با خودش این نوار "نصرالله معین نجف آبادی" رو آورد که می خوند: "آرزو داشتم یار من تو باشی". یادمه جزو اولین کارای "معین" بود و اون سال هایی که ما دلخوشی دیگه ای نداشتیم، منِ شیش، هفت ساله رو دگرگون کرد. یادمه تا قبل از اون نوارای "هایده" و اینا هم بود خونه مون؛ اما، سبک سنتی رو اون سن خیلی دوس نداشتم؛ اما، این کار "معین" رو خیلی دوس داشتم. خلاصه، جونم واسه ت بگه که تا سال های سال فک می کردم ایشون می خونه: " آرزو داشتم یار من تو باشی/ چرا به ساحل یار من تو باشی". بعدها فهمیدم که چون گنجینه ی لغتم پایین بوده، اون رو اون طوری می شنیدم و اگه به سن الآن بودم، می فهمیدم که می گه: "چراغ شام تار من تو باشی".
اینم از من!
یا موقعی که کوچیک بودم، هرگز اون تیکه ی "هادی و هدی" رو؛ که، می خوندن: "از نخ و میخ و چوبیم" متوجه نمی شدم و بعدها فهمیدم!
4. بله، اون عکس بی نهایت بود. در واقع باید گفت دست عکاس و کلکسیونرش درد نکنه و کاش اسمشو می دونستم و اینجا می ذاشتم؛ اما، هر کی بوده، دمش خیلی گرم.
5. و نوستالوژیک ترین چراغ قوه هام، نوع چینی اونا با جلد نازک آلومینیومی بود؛ ینی، اینا:
6. چشم. حتماً؛ اگه دوستان دیگه در مورد معادل بهتر "The Family Man" نظر نداشتن، نتیجه رو عرض می کنم خدمتتون.
اختیار دارید شما. ما درس پس می دیم.
7. من هم از شما ممنونم؛ بابت، عکس سوت های ورزشی و عکسای کارتونا؛ اما، به گمونم این کارتونا نبود؛ با این حال، متشکرم از لطفتون.
8. چه جالب! این ماجرای "علاف"ها رو معلم فارسی راهنمایی مام به ما گفت! انگار کشوری بوده؛ چون، وختی می خواستم به خواهرزاده م؛ که، تو مدرسه ی دیگه ای درس می خوند، بگم، اونم گفت شنیده، همون زمان.
و خوب یادمه من همیشه از اون روز به بعد وختی جایی این واژه رو با "الف" در ابتدا ("الّاف") می بینم، متوجه می شم که باید اشتباه باشه.
9. ای وای، فکر نمی کردم تایپ "سفره" به صورت اشتباه "سفر" باعث این همه دردسر برای شما بشه.
شرمنده!
حق با شماست. حتماً کلی جریال سیال به وجود اومده؛ که، بد هم نبوده شاید.
به هر حال، خیلی خیلی ممنون از دقت نظرتون، "59" گرامی.
10. ضمناً با خوندن سطور آخر، بلند بلند خندیدم. ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان با درود، خواهش میکنم. ممنونم از لطف شما و تمام مواردی که مطرح ساختید.
- کاملن موافقم، سوت فلزی، برای "از ما بهترون" بود! (لبخند)، سوت حرفه ای بود. ...
- خیلی جالب بوده برداشت شما از اون آهنگ معین. (خنده). من البته کارهای بعد تر معین رو خیلی دوست داشتم،
یعنی زمانی که از همون میانه ی شصت تا انتهای هفتاد خورشیدی کارهای بسیار قوی رو اجرا میکرد.
راستش با این آهنگهایی که در طی ۱۰ سال گذشته و گاهن بصورت تک آهنگ اجرا و منتشر میکنه،
خیلی کم ارتباط برقرار میکنم، بهتر بگم اصلن حس و حالی از جنس "معینی" دیگه برام ندارن ....
این در حالی هست که ایشون هنوز هم صدا داره و جنس صداش حفظ شده، اما از این تنظیمها و ملودیهایی که مد شدن،
خوشم نمیاد راستش. ... یک آقای آهنگسازی هست! اسمش رو میدونید، جالبه که پسرش هم خواننده هست،
سامی ....، کارهای عربی هم میخونه!، حالا صحبت اینه، که این آقای آهنگساز، هم برای خانم پروانه کار ساخته،
و هم برای معین، ... اما خیلی دوست داره که موسیقی ایران رو، بشکل آهنگهای عربی و گاهن مخلوط با ترکی نشون بده!.
حرف و سخن زیاد هست، ... بگذریم ....
- امیر جان زدید به هدف!، من اعتراف میکنم که پارسال، دیگه طاقتم تموم شده بود،
چرا که هنوز که هنوزه نمیتونستم بفهمم که در اون قسمت شعر هادی و هدی چی میگن!،
و در نهایت، دست بدامان اینترنت شدم، و در سایت ویکی پیدا، پس از ۲۵ سال، فهمیدم که میگفتن:
"از نخ و میخ و چوبیم!". خیلی ممنونم که این مورد رو یاد آوری کردید. ... در این زمینه، تاواریش بودیم با هم!.
- عکسها هم قابل شما و یاران ارجمند رو نداشتن. خودتون استاد هستید. بسیار ممنونم برای این چراغ قوههای نوستالژیک.
خودم هیچ جور نمیتونستم اینها رو پیدا کنم، ممنون هستم. ... بله چینی بودند، اما نشکن! (لبخند).
روی بدنه ی فلزیشون، این دکمه ی قرمز رنگ که برای روشن و خاموش کردن موقت بصورت دستی بود، خیلی جالب بود.
- ببخشید که عکسها بدرد لیست نخوردند، اما هر زمان که به مورد مشابهی برسم، حتمن اطلاع رسانی خواهم داشت.
کانالهای تلویزیونی هم اینجا بعضی وقتها، کارهای عروسکی و کارتونی زمان شوروی رو پخش میکنن.
اما مشتری تماشای اونها نیستم. ... بجاش وقتی فیلمهای سینمایی اون دوران رو نشون میدن،
حتا اگر چندین بار هم دیده باشم و خودم هم در آرشیو اونها رو داشته باشم، اما باز با علاقه نگاه میکنم،
نوستالژی یک مفهوم هست. .... زمانی که اومدم اینجا، احساس کردم که این، یک ورود و حسی تازه برام نبوده،
بلکه بازگشتی بوده به فراسو و هوایی که انگار قبلن در اون زندگی کردم. ....
- بله، بهر حال سیستم آموزشی در کل کشور یکسان هست و تمام ما، بچههای ایران هستیم.
مورد "سفره" و "سفر" خیلی برای خودم طنز و خنده دار شده بود. از شما باید ممنون باشم،
که این لحظه رو ایجاد کردید. ... (خنده) ....
سلامت باشید.
.
.
.
سال ۱۳۷۵، یک شب در کانال دو، جشنی آیینی برپا بود و پخش شبکه، اقدام به دعوت از دو هنرمند کرده بود.
اولی استاد بیژن ترقی بودند که ایشان را به چهره میشناختم، و مهمان دیگر که از همان لحظه،
شیفته ی اخلاق و آهنگهایشان شدم، استاد علی جعفریان - آهنگساز و مدرس ویولن و پیانو بودند.
آنشب، ساخته ای از استاد را با کلام زیبایی از بیژن ترقی، و همراه با نوای دلنشین علیرضا افتخاری،
برای اولین بار پخش کردند: "ای نغمه گر عشق بردی تو ز هوشم، آواز تو گردید، آویزه ی گوشم" ...
و من بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودم. چند روز پس آن، در دبیرستان با یکی از همکلاسیهای خوبم صحبت میکردیم،
که گفت، ... راستی فلانی، تو که به موسیقی علاقه داری، چند شب پیش دیدی که اساتید جمع بودند و ...؟
گفتم بله، چقدرهم زیبا بود این تصنیف "نغمه گر عشق". ... سپس همکلاسی و دوست خوب امروزم،
اشاره کرد که استاد علی جعفریان، از بستگان اوست و ساکن شهر شیراز میباشد. البته خودشان شیرازی نیستند،
اما بخاطر تحصیل در شیراز در سالهای جوانی، همانجا ماندگار شدند، خانواده تشکیل دادند و اکنون هم،
ارکستر بزرگ بانوان با نام "پارس"، مسوولیتش بعهده ی ایشان و همسر گرامیشان هست.
استاد علی جعفریان در کودکی، بینایی خود را از دست داده بودند ....
http://alijafarian.ir
http://fa.wikipedia.org/wiki/بیژن_ترقی
http://fa.wikipedia.org/wiki/علی_جعفریان
باری، همصحبتی با دوست بسیار خوبم که امروز دکتر در زمینه ی مکانیک میباشند،
سبب شد که من تلفن استاد علی جعفریان را بگیرم و به ایشان زنگ بزنم، .....
برخورد استاد بسیار عالی بود و من کوچک پس از مدت کوتاهی، انگار شده بودم یکی از دوستان او،
اما در اصل، مرید ایشان بودم. ... از همان سال، تا آخر دهه ی هفتاد که ایران بودم،
افتخار داشتم که کارهای استاد را در تهران انجام بدهم. البته استاد دو فرزند برومند دارند،
که یکیشان خلبان و دیگری که همانند یک برادر برای من بودند، نوازنده و مدرس پیانو هستند.
در طی نیمه ی دوم دهه ی هفتاد، من نزد پسر کوچک ایشان که ساکن تهران بود میرفتم،
و زمانهایی هم بود که استاد خودشان تشریف میآوردند تهران، دیدارها تازه میشد،
و مجلس ساز و آواز هم برپا بود. ....
در آن سالها، بنا به لطف و بزرگی که استاد داشتند، ماکت کارهای تازه شان را به من میدادند،
که نزد شاعران گرامی ببرم تا آنها کلام بر روی آهنگها بگذارند، سپس کار تنظیم و ضبط شود.
ماکت کار در آن زمان، یک کاست بود، که استاد آهنگ را با ویولن زده بودند، همچنین پسرهایشان هم،
با پیانو و تنبک آن کار تازه را همراهی کرده بودند. ... البته در سال ۱۳۷۸، آلبوم ارزشمند "افسانه"،
ساخته ی استاد جعفریان، با صدای بی همتای علیرضا افتخاری که مدتی شاگردشان هم بودم، توسط سروش منتشر شد.
این آفرینه ی ماندگار، شامل ۸ تصنیف هست که در اصفهان، همایون، سه گاه، افشاری و دشتی، ساخته و اجرا گردیده.
استاد همایون رحیمیان نیز، تنظیم تمام آهنگها را بعهده داشتند.
http://www.iransong.com/album/2240.htm
در سال ۱۳۷۹، استاد جعفریان، آهنگهای تازه ای را ساخته بودند و من ماکت آن کارها را نزد شاعران میبردم.
آنجا بود که با زنده یاد دکتر قیصر امین پور در محل کارشان در کمپانی سروش ملاقات داشتم. ...
یک روز در اوایل سال ۱۳۸۰ بود، که تماسی تلفنی با استاد جعفریان داشتم و قرار شد که نزد پسرشان بروم،
کاستی را تحویل بگیرم و به خدمت استاد بیژن ترقی ببرم. ... برای من بسیار جای خوشبختی بود،
که جوان ۲۰ ساله ای که من باشم، با این بهانه، میتوانست همصحبت با بزرگان شعر، ادب و هنر ایران گردد. ...
با خوشحالی نوار کاست را گرفتم و به سمت خیابان "مژده" که در محله ی لوکس و باکلاس شهر تهران بود حرکت کردم.
با تاکسی به نزدیک ساختمان محل سکونت استاد بیژن ترقی رسیدم. ... بهتر در جریان هستید که منطقه ی کامرانیه،
و همچنین اطراف پارک سنگی یا جمشیدیه در تهران، جزو جاهای بسیار گران شهر هست، منطقه ای که بسیار آرام،
و خوش آب و هوا میباشد. .... پس از پیاده شدن از تاکسی، ساختمان بسیار شیکی را دیدم،
که آپارتمان استاد ترقی، در آنجا قرار داشت.
بداخل مجموعه مسکونی وارد شدم و از آقای محترمی که آنجا نگهبان بودند، اجازه خواستم تا نزد استاد ترقی بروم.
پس از چند دقیقه ایشان من را تا منزل استاد همراهی کردند و سپس زنگ درب را بصدا درآوردم.
احساس خوشی داشتم و کمی نیز قلبم تپش داشت. ... سرانجام درب باز شد و پس از معرفی خود،
با لطف و دعوت فرزند ایشان، بداخل آپارتمان وارد شدم. ... چند دقیقه گذشت و استاد به اتاق پذیرایی آمدند.
من سراپا شور و شوق بودم با دیدن ایشان. ... استاد اپتدا پرسیدند که چای بیاورند یا قهوه؟.
اینجا بود که من خجالت کشیدم، گفتم استاد!، شما سالیان سال برای ساختن فرهنگ و ادب پارسی،
عاشقانه تلاش کردید، آهنگ بیاد ماندنی "بهار دلنشین" که با صدای بنان خوانده شده، شعر شماست! ...
من خجالت میکشم که شما برای من چای یا قهوه بیاورید. ... اینجا بود که استاد ترقی با لبخندی دلنشین فرمودند:
"پسرم!، ما همه بچه های ایرانیم، نزد او ... یکسانیم".
چند سال پیش در اینترنت خواندم که بخاطر شدت یافتن بیماری استاد ترقی،
مجبور به فروش آن آپارتمان شدند تا هزینه های درمان ایشان تامین گردد!.
و سرانجام در پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۸، استاد بیژن ترقی، از جهان خاکی رخت سفر بستند.
و اما استاد علی جعفریان، هنرمند روشن بین و روشن دل به معنای واقعی این واژه ها،
سرانجام پس از سالها ایستادگی در مقابل عملهای جراحی و نگاه داشتن استوار روحیه ی خویش تا آخرین لحظه ها،
در نهم شهریور ماه سال ۱۳۹۲، در هنگام عمل جراحی، از بند تن خاکی رها شدند و آزادانه به جهان پاکیها شتافتند.
باور دارم که بیژن ترقی و علی جعفریان، همراه با دیگر دوستان و یاران هنرمندشان، اکنون در فراسویی دیگر،
که نامش جهان پس از مرگ است، با یکدیگر هستند، و دیگر سبکبار و بدون ناراحتیهایی که اینجا به آنها دچار بودند،
آزاد و رها، به صفای شعر و موسیقی مشغول هستند، ...
به شکوه لحظه هایی، که هنایش از "بزم زیبای هستی" میگیرند. ...
یادشان گرامی ....
رد: همشاگردي سلام
1. "59" عزیز، درست می فرمایید. "معین" در سال هایی که به خوبی به اونا اشاره کردید، در اوج بود.
از یه تعداد کارای جدیدش هم بدم نمی یاد؛ برای مثال، "گل نازدارُم"ش خیلی نازه؛ چه، صوتیش و چه ویدئوش.
2. و اما، بنده اون یارو "سامی فلان" رو اصلاً به رسمیت نمی شناسم و حتا یه آهنگشو هم نه تا آخر گوش داده م و نه ازش چیزی جمع می کنم؛ اما، اون آهنگساز، بعضی؛ اما فقط، بعضی کاراش بدک نیست؛ اما، نه با صدای "سامی".
3. چه جالب! "هادی و هدی" رو عرض می کنم.
به من خواهرزاده م گفت؛ اما، همون سال ها و نه بعد از 25 سال!
بله، عرض کردم که علتش چی بوده و برای همین از "اسفناج پلو" خیلی تعجب نکردم.
4. حالا که صحبت بدشنوی ها و کج فهمی ها شد، اینا رو تقدیم می کنم؛ که، شاید هم تکراری باشن؛ اما، به شخصه هر بار با دیدنشون لبخند می زنم:
ضمناً فک می کنم کامل ترین آرشیو کج فهمی هاییه؛ که، تا حالا همه یه جا جمع شده:
5. بله. دیدن این چراغ قوه های چینی برای خودمم جالب بود.
نکته ی ظریفی بود نشکن بودنشون.
6. باز هم ممنونم؛ بخاطر، تلاش ها و لطفتون.
و بسیار بسیار از خوندن دلنوشته ی زیباتون درباره ی دو زنده یاد، آقایان "ترقی" و "جعفریان"، لذت بردم و خوب می دونم موقع تایپ این ها چه از جون و دل می نوشتید.
یاد این عزیزان رو گرامی می داریم و همین الآن که دارم اینا رو تایپ می کنم و می خوام بذارم تو انجمن، آلبوم "افسانه"ی "علیرضا افتخاری" عزیز رو آماده کرده م؛ که، هم دوباره گوشش بدم و هم یاد استاد "علی جعفریان" رو زنده کنم؛ که، اعتراف می کنم تا به امروز نمی شناختمشون و متأسفانه گمنامن برای خیلیا.
.......................
7. از "هایدی" عزیز هم بابت نوشته ها و عکس هایی از زنده یاد "ژاله کاظمی" خیلی ممنونم و جوابشو همینجا می دم:
به شخصه با صدای دوبلورها خیلی حال می کنم تا تصویرشون و گاه بوده که تصویر یه صداپیشه یا مجری رادیو رو که دیده م، حالم گرفته شده و کاخ ساخته هایی که داشته م، رو سرم خراب شده!
از جمله "داریوش کاردان" و "محمد رضا رهگذر" ("محمد رضا سرشار").
با این حال، "ژاله کاظمی" از اون دست افرادی بود؛ که، هم چهره ی زیبایی داشت و هم صدای مخملینی.
ممنون که این قدر جامع و کامل ازشون نوشتید.
.......................
8.در پایان، دوستان، لطفاً حتماً آخرین پست بنده و درخواستمو در تاپیک "سیاه، سفید، خاکستری" بخونید. ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان گرامی با درود. بسیار ممنون هستم از دیدگان مهر شما که همیشه جاریست.
- بله، این آهنگ فولکرولیک، چون تنظیمش رو آقای کاظم عالمی انجام دادن،
این هست که خودشان هم همانند ناظر ضبط در استودیو بودن، پس ....
ما صدای معین دوست داشتنی را همانگونه که در قبل داشتیم، میشنویم.
- اتفاقن آن آهنگساز، سرود نوستالژیک "خلبانان ملوانان" هم از ساخته های او هست،
اما خیلی گرایش به موسیقی عربی و ترکی دارن در دیگر ساختههای فاریشون.
نمیدونم، شاید اصلن دلیلش این باشه که نژادشون به ۲ فرهنگ یاد شده نزدیک باشه!.
- شما و همچنین یاران ارجمند فروم رویایی، درک درونی بسیار خوبی دارید، همگی اهل دل هستید،
و بویژه حالات احساس و روح رو خوب متوجه میشید .... جای بسی خرسندی و بالیدن دارد.
سپاسگزارم از لطف شما نسبت به پست تقدیم شده به اساتید علی جعفریان و بیژن ترقی.
- استاد علی جعفریان در قبل از ۵۷، تعداد ۳۰ آهنگ رو در اداره رادیوی آنزمان ساخته بودند،
که با صدای خانمها: پوران، پروین و مر.ضیه، خوانده شده بودند. ... یکی از آن ساخته ها،
در نیمه ی دهه هفتاد، توسط آقای بهرام حصیری، بازخونی شد. ما این آهنگ رو خوب خوب میشناسیم،
چرا که تنظیم اونرو، آقای منوچهر بیگلری پور، انجام داده بودن و ملودی اصلی رو هم، با ساز تخصصی خودشون،
یعنی ترومپت اجرا کرده بودند. آنوقت پخش کانال یک در آن زمان، بیشتر وقتها، آهنگ بی کلام این کار رو،
همراه با تصاویری از دریا که از روی قایق موتوری فیلمبرداری شده بودن، نشان میداد.
آهنگ بسیار معروفی هست، ... شعرش چنین بود: ... "کار شب و روز منه خاک رهت با مژه رفتن ...
ساز منو و سوز منه اینهمه از عشق تو گفتن ... در دل ما، در دل ما، گل جوانست ... در سر ما شکوفه های عارفانه است".
* اما شوربختنه هیچ فایلی از آهنگ با کلام یا بی کلام این آفرینه ی موسیقایی زیبا، در دست نیست تا تقدیم شود.
- و اما، پستها و مطالب خوب شما رو در بخش "سیاه، سفید، خاکستری" همیشه میبینم و دنبال میکنم،
و جای بسی قدردانی داره (سکوتم از ناسپاسی نیست). ...عکسهایی که از "چرا و به چه علت" قرار دادین،
بسیار نوستالژیک بودن، اما شوربختانه نتونستم نام اصلی اون رو تا کنون پیدا کنم. باز هم ممنون هستم برای تلاش شما.
- میدونید امیر جان، راستش هر وقت که تالار تلاش پیگیر شما - "سیاه، سفید، خاکستری" رو میبینم،
با خود میگم که ای کاش، مسوولین آرشیو تلویزیون، بویژه آرشیو برنامه های کودک،
دلسوزانه تر نسبت به کارشون بودن!. چرا که آنها حتما این فروم و انجمن رو میشناسن.
اما ای کاش که برای نمونه، لینک "لیست های سفید" شما رو، در سایتهای شبکه ها قرار میدادن،
تا حاصل زحمت شما که بسیار هم کاربردی و حرفه ای هست، بیشتر در فضای اینترنت گسترش پیدا کنه.
قبول کنیم که بخش آرشیو سایت شبکه ها، (منظورم ۵ شبکه ی اصلی هست)، بسیار ضعف کار شده،
و نهایتن جسته و گریخته، نام برنامه های کمی رو اونهم بدون دسته بندی، با چند عکس کوچک،
و یا چند دقیقه فایل صوتی یا تصویری بی کیفیت، قرار دادن. ... شما هیچ مزایای مادی از تلاشتون دریافت نمیکنید،
اما این انتظار هست که مسئولین شبکه ها، از زحمتی که فردی چون شما، بدون هیچ چشمداشتی میکشه،
استفاده کنن تا موضوع و ساختار "آرشیو بندی"، در تلویزیون ایران به سطح مناسب خودش برسه.
سلامت باشید.
--------------------------------------------------------------
پی نوشت:
فراموش کرده بودم که لینک یکی از مصاحبه های انجام شده،
با استاد زنده یاد علی جعفریان را، تقدیم فروم رویایی نمایم.
برنامه ی "تماشاگه راز"، که در نوروز سال ۱۳۸۵ پخش شده است.
استاد گرانقدر، یادتان گرامی ....
https://www.youtube.com/watch?v=_pM2VEsBRnU
رد: همشاگردي سلام
Emiliano نوشته است:
به شخصه با صدای دوبلورها خیلی حال می کنم تا تصویرشون و گاه بوده که تصویر یه صداپیشه یا مجری رادیو رو که دیده م، حالم گرفته شده و کاخ ساخته هایی که داشته م، رو سرم خراب شده!
از جمله "داریوش کاردان" و "محمد رضا رهگذر" ("محمد رضا سرشار").
[/b]
به نکته ی جالبی دقت کردین!
خیلی از ما این تجربه رو داریم که صدای دوبلورهای مختلف رو طی سالها روی فیلم ها و کارتونهای مختلفی می شنیدیم و ناخودآگاه و تدریجی توی ذهنمون یه تصویری از صاحب اون صدا توی ذهنمون می ساختیم که با دیدن چهره ی واقعی اون دوبلور، می خورد تو ذوقمون! بحث زشتی و زیبایی نیست. علت این تو ذوق خوردن میتونه این باشه که حس می کردیم اون صدای آشنا و همیشگی خیلی به چهره ی صاحب صدا نمی خورد...
مثلا این تصویر بانو "رفعت هاشم پور" (همسر جلال مقامی) است. ولی صداشون بیشتر به چهره ی فخری خوروش یا شهلا ریاحی میخوره و تشخیص درست و دقیقی وجود داشت که باعث شد ایشون سالها روی این دو بازیگر حرف بزنن.
و انصافا بعضی از این تشخیص ها خیلی دقیق و درست بودن. یکی از آرزوهای همیشه ی من این بوده که کاش رابین ویلیامز یا کن واتانابه (بازیگر نقش گنزو) تو زندگی واقعی هم با صدای جلال مقامی حرف می زدن. از بس که اون صدا با اون چهره و شخصیت ها هماهنگ بود.
کاش "دیتر هالروردن" (دی دی) تو زندگی واقعیش هم با صدای حسین عرفانی حرف می زد.
کاش اگه "ایکیو سان" ی با همون شکل و شمایل کارتونیش وجود داشت با صدای فریبا شاهین مقدم حرف می زد.
و خیلی مثال های دیگه.
این تشخیص ها گاهی اینقدر دقیق و درست بودن که صدای دوبلور خیلی شبیه صدای بازیگر اصلی درمیومد.
مثلا یکی از شخصیت های فرعی پدرخوانده 2 (یه پیرمرده بود که متاسفانه الان اسم اصلیش یادم نیست) صدای واقعیش کاملا شبیه صدای دوبلورش بود.
یا استاد اکبر منانی که به زیبایی روی پوآرو حرف می زد، صدای ایشون شباهت زیادی به نسخه ی اصلی سریال داشت که دیوید سوشه نقش پوآرو را بازی می کرد.
البته انصافا این وسط، صدای بعضی دوبلورها هم خیلی به چهره شون می خوره.
مثل احمد رسول زاده که تو بیشتر فیلم ها به جای محمدعلی کشاورز صحبت می کرد.
مدتی قبل برنامه یادگاری قسمتی از فیلم "در محاصره" رو پخش کرد که احمد رسول زاده یکی از بازیگرهاش بود و با صدای خودش صحبت می کرد (اعضای خانواده ای دور سفره نشسته بودن و احمد رسول زاده بالای سفره داشت نطق می کرد و یکی از بچه ها یواشکی می خندید. اسماعیل محرابی هم کنارش نشسته بود.)
یک نکته ی ظریف هم این وسط وجود داره که دو سه سال قبل یکی از این خانمهای دوبلوری که تو محل کارم دیده بودم، بهش اشاره کرد. این خانم را خیلی اتفاقی دیدم و تو مسیری که داشتیم بیرون میومدیم در مورد دو سه تا نکته ی جالب صحبت کرد.
یکیش این بود که فضای داخلی دوبله از نظر اخلاقی فضای سالمی نیست. البته همیشه آدمهای شریف و درستکاری استثنا هستن ولی برداشت ایشون با توجه به تجربه کاریش این بود. (به خاطر یک سری از این مسایلی که در مورد دوبله گفته بود اسمی از ایشون نمیارم.)
دوم: روالی وجود داره که تعدادی از فیلم ها و سریال ها (کارتونی و غیرکارتونی) هرچند سال یکبار دوباره با صداهای جدیدی دوبله میشن (خود ایشون تو یکی از اون دوبله های دوباره به جای شیلا حرف زده بود) راستش من هم تو بازپخش اخیر برتا همین احساس رو داشتم که تعدادی از صداها انگار عوض شدن.
سوم اینکه دلبستگی ما به بعضی صداها و دوبله ها ریشه در فضای روحی و تجربه ی ذهنی نوستالژیکمون داره و اینکه حافظه ی خاطره ساز و نوستالژیکمون به اون صدا انس گرفته.
چنتا مورد دیگه هم بود که برا اینکه طولانی نشه نمی نویسم.
بیرون که اومدیم دوتایی سوار این اتوبوس های بی آرتی شدیم که مسیر یکطرفه ولیعصر را میرن پایین. اتوبوس ساکت بود و برعکس روزهای قبل، کسی همهمه و شلوغی نمی کرد. بعد موبایل این خانومه زنگ خورد و همین که گوشی رو برداشت و دو تا کلمه گفت "الو سلام" کل آدمهای اتوبوس ناخودآگاه برگشتن عقب را نگاه کردن! (دلیلش قابل حدسه)
اینم از این.
خیلی از ما این تجربه رو داریم که صدای دوبلورهای مختلف رو طی سالها روی فیلم ها و کارتونهای مختلفی می شنیدیم و ناخودآگاه و تدریجی توی ذهنمون یه تصویری از صاحب اون صدا توی ذهنمون می ساختیم که با دیدن چهره ی واقعی اون دوبلور، می خورد تو ذوقمون! بحث زشتی و زیبایی نیست. علت این تو ذوق خوردن میتونه این باشه که حس می کردیم اون صدای آشنا و همیشگی خیلی به چهره ی صاحب صدا نمی خورد...
مثلا این تصویر بانو "رفعت هاشم پور" (همسر جلال مقامی) است. ولی صداشون بیشتر به چهره ی فخری خوروش یا شهلا ریاحی میخوره و تشخیص درست و دقیقی وجود داشت که باعث شد ایشون سالها روی این دو بازیگر حرف بزنن.
و انصافا بعضی از این تشخیص ها خیلی دقیق و درست بودن. یکی از آرزوهای همیشه ی من این بوده که کاش رابین ویلیامز یا کن واتانابه (بازیگر نقش گنزو) تو زندگی واقعی هم با صدای جلال مقامی حرف می زدن. از بس که اون صدا با اون چهره و شخصیت ها هماهنگ بود.
کاش "دیتر هالروردن" (دی دی) تو زندگی واقعیش هم با صدای حسین عرفانی حرف می زد.
کاش اگه "ایکیو سان" ی با همون شکل و شمایل کارتونیش وجود داشت با صدای فریبا شاهین مقدم حرف می زد.
و خیلی مثال های دیگه.
این تشخیص ها گاهی اینقدر دقیق و درست بودن که صدای دوبلور خیلی شبیه صدای بازیگر اصلی درمیومد.
مثلا یکی از شخصیت های فرعی پدرخوانده 2 (یه پیرمرده بود که متاسفانه الان اسم اصلیش یادم نیست) صدای واقعیش کاملا شبیه صدای دوبلورش بود.
یا استاد اکبر منانی که به زیبایی روی پوآرو حرف می زد، صدای ایشون شباهت زیادی به نسخه ی اصلی سریال داشت که دیوید سوشه نقش پوآرو را بازی می کرد.
البته انصافا این وسط، صدای بعضی دوبلورها هم خیلی به چهره شون می خوره.
مثل احمد رسول زاده که تو بیشتر فیلم ها به جای محمدعلی کشاورز صحبت می کرد.
مدتی قبل برنامه یادگاری قسمتی از فیلم "در محاصره" رو پخش کرد که احمد رسول زاده یکی از بازیگرهاش بود و با صدای خودش صحبت می کرد (اعضای خانواده ای دور سفره نشسته بودن و احمد رسول زاده بالای سفره داشت نطق می کرد و یکی از بچه ها یواشکی می خندید. اسماعیل محرابی هم کنارش نشسته بود.)
یک نکته ی ظریف هم این وسط وجود داره که دو سه سال قبل یکی از این خانمهای دوبلوری که تو محل کارم دیده بودم، بهش اشاره کرد. این خانم را خیلی اتفاقی دیدم و تو مسیری که داشتیم بیرون میومدیم در مورد دو سه تا نکته ی جالب صحبت کرد.
یکیش این بود که فضای داخلی دوبله از نظر اخلاقی فضای سالمی نیست. البته همیشه آدمهای شریف و درستکاری استثنا هستن ولی برداشت ایشون با توجه به تجربه کاریش این بود. (به خاطر یک سری از این مسایلی که در مورد دوبله گفته بود اسمی از ایشون نمیارم.)
دوم: روالی وجود داره که تعدادی از فیلم ها و سریال ها (کارتونی و غیرکارتونی) هرچند سال یکبار دوباره با صداهای جدیدی دوبله میشن (خود ایشون تو یکی از اون دوبله های دوباره به جای شیلا حرف زده بود) راستش من هم تو بازپخش اخیر برتا همین احساس رو داشتم که تعدادی از صداها انگار عوض شدن.
سوم اینکه دلبستگی ما به بعضی صداها و دوبله ها ریشه در فضای روحی و تجربه ی ذهنی نوستالژیکمون داره و اینکه حافظه ی خاطره ساز و نوستالژیکمون به اون صدا انس گرفته.
چنتا مورد دیگه هم بود که برا اینکه طولانی نشه نمی نویسم.
بیرون که اومدیم دوتایی سوار این اتوبوس های بی آرتی شدیم که مسیر یکطرفه ولیعصر را میرن پایین. اتوبوس ساکت بود و برعکس روزهای قبل، کسی همهمه و شلوغی نمی کرد. بعد موبایل این خانومه زنگ خورد و همین که گوشی رو برداشت و دو تا کلمه گفت "الو سلام" کل آدمهای اتوبوس ناخودآگاه برگشتن عقب را نگاه کردن! (دلیلش قابل حدسه)
اینم از این.
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: همشاگردي سلام
خانم هایدی با سپاس از شما برای مطالب بجایی که مطرح ساختید،
و همچنین بیان خاطره از گفتگو با خانم دوبلور. ...
- راستش هر زمان، که صدای خانم رفعت هاشم پور را میشنیدم در فیلم ها،
یک حالت عصبی بودن و برهم زده شدن آرامش برایم تداعی میشد.
درست برخلاف آن حسی، که شنیدن صدای استاد جلال مقامی برایم بوجود میآورد. ....
- در ضمن، شما و دیگر یاران ارجمند فروم، بهتر در جریان هستید که مدتی قبل،
اگر اشتباه نکنم کانال "آموزش"، مصاحبه ی مفصل و بسیار دیدنی را،
با جناب حسین عرفانی انجام داده بود که توسط یک انسان خوش ذوق،
تمام آن قسمتها در یک فایل تصویری جمع آوری شده، و در یو.تیو.ب موجود میباشد.
نکته ی جالب هم اینکه، در میان صحبت ها، آقای عرفانی خب گاهن میخندند،
این خندههای ایشان، بواسطه ی قدرت و دامنه ی وسیعی که صدایشان دارا هست،
کاملن سینمایی میشود و خود مجری هم شگفت زده میشود!، انگار که یک فیلم دارد پخش میشود.
سلامت باشید.
.
.
.
- کانال محترم "تماشا"، بازپخش سریال بسیار زیبا و نوستالژیک "در برابر باد - ۱۹۷۸" را آغاز کرده است:
http://www.telewebion.com/fa/program/info/38720/در-برابر-باد
- درست سه سال پیش بود که در فروم رویایی، به معرفی این سریال پرداختم،
و یک فایل تصویری ترکیبی نیز، که البته به زبان اصلی بود، تقدیم گردید:
(در برابر باد)
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t20p160-topic
- اما در کنار ساختار و فضای هنری خوب این سریال، نکته ی مهم دیگر برای ما،
دوبله ی خوش آهنگ و در خور تقدیر آن میباشد. ... صدای پاک و هنایشگذار،
از استاد جلال مقامی، و همچنین صدای زنده یاد پرویز نارنجی ها، از نکات برجسته ی آن میباشد.
البته خیلی دوست دارم تا دوبلور نقش جوان اول فیلم که دلداده ی دختر خانم نقش اول هست نیز،
مشخص شود، ... چون در این قسمت اول که تا کنون پخش شده، هنوز او حضور ندارد.
گمان میکنم که یا صدای نجیب "سعید مظفری" باشد و یا صدای رمانتیک "خسرو خسروشاهی".
- این عکس خاطره انگیز، گرفته شده توسط هنرمند عکاس - جناب آقای امیر مقامی میباشد،
که در سایت خود آنرا به اشتراک قرار داده بودند:
http://siah-sefid.com/maghami
- درباره ی اینکه ایشان نسبت فامیلی با استاد جلال مقامی داشته باشند اطلاعی ندارم.
اما نکته ی جالب در این عکس، مدل کت و لباس هست که در اوایل دهه ی هفتاد خورشیدی،
در ایران برای آقایان مد شده بود و فرم شیکی هم داشت. ... لباسها هم همانند هنر در آنروزا،
شخصیتشان بیشتر بود نسبت به حالا. .... نکته ی دیگری که با دیدن این عکس خوشایند بیادم افتاد،
این بود که در همان سالهای اپتدایی دهه ی هفتاد، استاد جلال مقامی، بر روی یک برنامه صحبت میکردند،
که نامش "لحظه ها" بود. ... اگر اشتباه نکنم، در شبکه ی تازه تاسیس آن زمان، یعنی کانال سه،
این برنامه ی "لحظه ها"، در صبحهای جمعه پخش میشد. ... مجموعهای بود از ویدیوهای بامزه ی خانگی،
که افراد حقیقی و معمولی در امریکا، آنها را به اشتراک یک برنامه ساز تلویزیون قرار داده بودند،
و او هم با استفاده از این ویدیوهای خانگی، برنامه ی بامزه و مستندی را ساخته بود. ...
استاد مقامی هم، بر روی این ویدیوهای جالب که اتفاقات خنده دار بیشترشان، در مورد حیوانات خانگی بودند،
نریشن میگفتند و صدایشان را نیز تیپ سازی کرده بودند تا با موضوع طنزی که در برنامه بود، همخوان باشد.
(استاد جلال مقامی، در برنامه ی "دیدنیها" - سال ۱۳۶۹)
رد: همشاگردي سلام
59 نوشته است:
امیر جان گرامی با درود. بسیار ممنون هستم از دیدگان مهر شما که همیشه جاریست.
- بله، این آهنگ فولکرولیک، چون تنظیمش رو آقای کاظم عالمی انجام دادن،
این هست که خودشان هم همانند ناظر ضبط در استودیو بودن، پس ....
ما صدای معین دوست داشتنی را همانگونه که در قبل داشتیم، میشنویم.
- اتفاقن آن آهنگساز، سرود نوستالژیک "خلبانان ملوانان" هم از ساخته های او هست،
اما خیلی گرایش به موسیقی عربی و ترکی دارن در دیگر ساختههای فاریشون.
نمیدونم، شاید اصلن دلیلش این باشه که نژادشون به ۲ فرهنگ یاد شده نزدیک باشه!.
- شما و همچنین یاران ارجمند فروم رویایی، درک درونی بسیار خوبی دارید، همگی اهل دل هستید،
و بویژه حالات احساس و روح رو خوب متوجه میشید .... جای بسی خرسندی و بالیدن دارد.
سپاسگزارم از لطف شما نسبت به پست تقدیم شده به اساتید علی جعفریان و بیژن ترقی.
- استاد علی جعفریان در قبل از ۵۷، تعداد ۳۰ آهنگ رو در اداره رادیوی آنزمان ساخته بودند،
که با صدای خانمها: پوران، پروین و مر.ضیه، خوانده شده بودند. ... یکی از آن ساخته ها،
در نیمه ی دهه هفتاد، توسط آقای بهرام حصیری، بازخونی شد. ما این آهنگ رو خوب خوب میشناسیم،
چرا که تنظیم اونرو، آقای منوچهر بیگلری پور، انجام داده بودن و ملودی اصلی رو هم، با ساز تخصصی خودشون،
یعنی ترومپت اجرا کرده بودند. آنوقت پخش کانال یک در آن زمان، بیشتر وقتها، آهنگ بی کلام این کار رو،
همراه با تصاویری از دریا که از روی قایق موتوری فیلمبرداری شده بودن، نشان میداد.
آهنگ بسیار معروفی هست، ... شعرش چنین بود: ... "کار شب و روز منه خاک رهت با مژه رفتن ...
ساز منو و سوز منه اینهمه از عشق تو گفتن ... در دل ما، در دل ما، گل جوانست ... در سر ما شکوفه های عارفانه است".
* اما شوربختنه هیچ فایلی از آهنگ با کلام یا بی کلام این آفرینه ی موسیقایی زیبا، در دست نیست تا تقدیم شود.
- و اما، پستها و مطالب خوب شما رو در بخش "سیاه، سفید، خاکستری" همیشه میبینم و دنبال میکنم،
و جای بسی قدردانی داره (سکوتم از ناسپاسی نیست). ...عکسهایی که از "چرا و به چه علت" قرار دادین،
بسیار نوستالژیک بودن، اما شوربختانه نتونستم نام اصلی اون رو تا کنون پیدا کنم. باز هم ممنون هستم برای تلاش شما.
- میدونید امیر جان، راستش هر وقت که تالار تلاش پیگیر شما - "سیاه، سفید، خاکستری" رو میبینم،
با خود میگم که ای کاش، مسوولین آرشیو تلویزیون، بویژه آرشیو برنامه های کودک،
دلسوزانه تر نسبت به کارشون بودن!. چرا که آنها حتما این فروم و انجمن رو میشناسن.
اما ای کاش که برای نمونه، لینک "لیست های سفید" شما رو، در سایتهای شبکه ها قرار میدادن،
تا حاصل زحمت شما که بسیار هم کاربردی و حرفه ای هست، بیشتر در فضای اینترنت گسترش پیدا کنه.
قبول کنیم که بخش آرشیو سایت شبکه ها، (منظورم ۵ شبکه ی اصلی هست)، بسیار ضعف کار شده،
و نهایتن جسته و گریخته، نام برنامه های کمی رو اونهم بدون دسته بندی، با چند عکس کوچک،
و یا چند دقیقه فایل صوتی یا تصویری بی کیفیت، قرار دادن. ... شما هیچ مزایای مادی از تلاشتون دریافت نمیکنید،
اما این انتظار هست که مسئولین شبکه ها، از زحمتی که فردی چون شما، بدون هیچ چشمداشتی میکشه،
استفاده کنن تا موضوع و ساختار "آرشیو بندی"، در تلویزیون ایران به سطح مناسب خودش برسه.
سلامت باشید.
--------------------------------------------------------------
پی نوشت:
فراموش کرده بودم که لینک یکی از مصاحبه های انجام شده،
با استاد زنده یاد علی جعفریان را، تقدیم فروم رویایی نمایم.
برنامه ی "تماشاگه راز"، که در نوروز سال ۱۳۸۵ پخش شده است.
استاد گرانقدر، یادتان گرامی ....
https://www.youtube.com/watch?v=_pM2VEsBRnU
1. "59" عزیز، باز هم ممنونم از شما بخاطر توضیحات مکملتون و نوشته های ارزشمند و پُر از احساستون.
2. در مورد بنده لطف دارید؛ اما، با شما درباره ی ضعیف و بی تفاوت کار کردن شبکه ها موافقم و متأسفانه کمرنگ تر هم شده. دلمون خوش بود که "بچه های دیروز" رو بعد از دهه ی فجر 1392 ادامه می دن؛ اما، این طور نشد.
خیلی حیف شد، متأسفانه و از همین جا از مسؤولین عزیز "شبکه ی تهران" می خواییم این دلخوشی رو از ما قدیمی ها نگیرن و این برنامه رو باز هم در هفته های عادی ادامه بدن و در مناسبت هایی مث دهه ی فجر و رمضون و عید نوروز و اول مهر، پُررنگ ترش هم بکنن.
این تقاضای بزرگی نیست؛ ضمن این که، مسلماً تعداد بیننده ها و مخاطبان راضی شون هم بالاتر می ره.
59 نوشته است:
فیلم سینمایی هست با نام "سیم خاردار"، که در سال ۱۳۶۰،
با بازی حسین عرفانی، ثریا حکمت، شهاب عسگری و چند بازیگر دیگر،
بکارگردانی مهدی معدنیان ساخته، و در سینماهای ایران اکران گردیده.
داستان آن مربوط به وقایع ۳۰ یا ۳۰ در دوره ی نزدیک به ۵۷ میباشد،
که البته از ساختار و سوژه ی گیرایی برخوردار نیست. اما نکته ای که در این فیلم،
بسیار توجه من را بخود جلب کرد، یک سکانس کوتاه چند ثانیه ای هست،
که در داخل ماشین پیکان دولوکس فیلمبرداری شده و راننده ی آن،
به نوار سخنرانی در ماشین گوش میدهد. در اینجا چند پلان کوتاه هست،
که با نمای کلوز آپ، قسمت پایین داشبورد که بخاری و رادیو ضبط اتومبیل قرار داشته،
نشان داده میشود. ... اپتدا میخواستم تا این سکانس کوتاه اما بسیار نوستالژیک را، جدا سازی،
و مستقیم در فروم رویایی قرار دهم، تا خاطرات همه ی ما، از آهنگ گوش کردن در پیکان وطنی،
زنده گردد. ... اما بخاطر اهمیت موضوع و ارزش نوستالژیکی که این کادرهای کوتاه داشتند،
سعی کردم تا با هر ترفندی که میشد، با استفاده از پلانهای آن سکانس در حالت اسلوموشن،
و اضافه کردن چند تصویر که بی ربط هم به موضوع نیستند، یک کلیپ کوتاه درست کنم.
نتیجه کار، که امیدوارم آماتور بودن ساختار آنرا به بزرگی خودتان ببخشید،
کلیپ کوچکی با زمان چهار دقیقه و چهل ثانیه شد، که البته قسمتهایی از آهنگهای زمان ما،
یعنی بخشی از نوارهایی که در دهه ی شصت از آنور آب می آمدند و گاهن در ماشین هم،
بصورت نچندان آشکاری گوش داده میشدند، آذین بخش این کلیپ کوتاه گردید. ...
هدف اصلی، زنده کردن لحظه های خوش گذشته هست. امیدوارم که ساختار مبتدی کار را،
به بزرگی خودتان ببخشید. با سپاس. ...
صدای جادویی خواننده ای بی همتا، و آهنگهای امید بخش آنروزها ....
براستی که تمام خوانندگان خوش صدای ایران زمین،
زاده ی دیار اصفهان هستند ....
گوش کردن نوار کاست، در رادیو ضبط ماشین پیکان دولوکس - دهه ی شصت ...:
http://s5.picofile.com/file/8120074134/Navar_Dar_Peykan_Dahe_60.rar.html
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
3. بنده این کلیپ رو دانلود و نگاه کردم. جالب بود؛ اما، به شخصه چون با این آهنگ های "معین" خیلی خیلی خاطره داشتم، ترجیح دادم صوتی شو بیشتر گوش بدم؛ اما، این حرف بنده از ارزش کار شما کم نمی کنه و کاملاً سلیقه ایه.
متشکرم.
4. بله، راس می گید. نمی دونم این اصفهان چی داره؛ که، این همه هنرمند ازش به پا خاسته.
آهنگساز محبوب بنده، "حسن شماعی زاده"، هم اصلاً اصفهونی تشریف دارن.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان، سپاسگزارم از لطف شما و نکات درست و بجایی که مطرح ساختید.
- شهر اصفهان، فضای هنری و تاریخی- فرهنگی غنی را دارا میباشد.
یکی دیگر از خوانندگان خوش صدای آن دیار، جناب آقای "هوشمند عقیلی" هستند.
چند سال پیش یک مصاحبه ی صوتی از ایشان گوش میکردم که به نکته ی جالبی اشاره کرده بودند.
ایشان میگفتند که سرزمین ایران از زمانهای قدیم، نه آنچنان زراعتی بوده و نه صنعتی،
اما تنها چیزی که این خاک را از دیگر کشورها متمایز میکند، مساله ی "شعر و شاعری" هست.
در تکمیل صحبتهای درست ایشان، میتوان این مهم را اضافه کرد که برای نمونه،
همین الان اگر آهنگی مورد پسند مخاطب قرار بگیره، همه میگن که،
شنیدید این آهنگ جدید رو؟، ... "عجب شعر قشنگی داره!"./ ... به بیان دیگر،
۹۰ درصد مخاطبان ایرانی و آنهایی که اهل موسیقی هستند به طور عام،
توجه آنچنانی به ملودی و ساختار خود آهنگ ندارن، بلکه کلام رو بهش بیشتر توجه میکنن.
برای همین هست که در میان اینهمه آلبومهای موسیقی ایرانی، تنها یک "باران عشق" داریم و بس.
اما موسیقی اروپا، بر روی سبک بی کلام، خیلی کار کرده و بویژه در ژانر "رمانتیک"،
آفرینههای درخشانی را در طی یکی - دو قرن گذشته، خلق کرده است.
- بسیار خرسندم که کلیپ "نوار در پیکان" رو دریافت و تماشا کردید.
بله، کاملن موافقم که خاطرات ما با این آهنگهای ارزشمند، همگی حس و حال صوتی دارند.
اما خیلی این علاقه رو داشتم، که از آن دو آهنگ پویا، در ساخت کلیپ استفاده کنم.
خدمت شما بگم که، پدر من، در سالهای انتهایی دهه ی شصت و تقریبن تمام دهه ی هفتاد،
یک پیکان دولوکس قرمز رنگ داشتند که قبلن نیز در خاطره ی "استخر"، به آن اشاره کرده بودم.
از اینرو، من با این ماشین وطنی، خاطرات زیادی را دارم، بویژه در زمینه ی گوش کردن نوار کاست.
هدف از انجام کلیپ، بازیافت یاد آن روزها و گوش سپردنی بود، که به آهنگهای شاداب ایرانی در ماشین هم داشتیم.
- نکته ی دیگری که البته درگوشی باید بگم!، این هست، که در تابستان سال ۱۳۶۹ که من ۱۰ ساله بودم،
یک روز بعد از ظهر جمعه، که همه مشغول استراحت بعد از نهار بودند، من کلید این پیکان را،
یواشکی برداشتم و به حیاط منزل رفتم. ... به آهستگی و با دقتی که هیچ صدایی نشه،
درب ماشین را باز کردم، پشت فرمان نشستم و سپس از داشبورد، بسته ی سیگار وینیستون قرمز رنگی را،
که برای پدر بود برداشتم. ... قوطی کبریتی هم آنجا بود. ... سپس یک سیگار از داخل بسته بیرون آوردم،
کبریت را آتش زده و سیگار را روشن کردم!. ... با اولین پکی که به این سیگار که قوی هم هست زدم،
جلوی چشمم را چیزی شبیه به ابر سیاه گرفت و همزمان، احساس سرگیجه و سرفه به من دست داد.
سرانجام به هر زحمتی که بود، سیگار را در باغچه خاموش کردم و سپس در کوچه به جوی آب انداختم!.
... ۳ -۴ سال بعد از آن، یعنی زمانی که دیگر ۱۳ - ۱۴ بودم، زمانهایی که ماشین در خانه بود،
باز کلید را بر میداشتم، و اینبار با همین پیکان قرمز رنگ، در حیاط خانه، اصول رانندگی را یاد گرفتم.
البته بماند که وقتی سر و صدای ماشین در حیاط بلند میشد،
گاهن کمی مورد سرزنش قرار میگرفتم، اما در کل، رضایت بخش بود.
.....
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
59 نوشته است:
امیر جان، سپاسگزارم از لطف شما و نکات درست و بجایی که مطرح ساختید.
- شهر اصفهان، فضای هنری و تاریخی- فرهنگی غنی را دارا میباشد.
یکی دیگر از خوانندگان خوش صدای آن دیار، جناب آقای "هوشمند عقیلی" هستند.
چند سال پیش یک مصاحبه ی صوتی از ایشان گوش میکردم که به نکته ی جالبی اشاره کرده بودند.
ایشان میگفتند که سرزمین ایران از زمانهای قدیم، نه آنچنان زراعتی بوده و نه صنعتی،
اما تنها چیزی که این خاک را از دیگر کشورها متمایز میکند، مساله ی "شعر و شاعری" هست.
در تکمیل صحبتهای درست ایشان، میتوان این مهم را اضافه کرد که برای نمونه،
همین الان اگر آهنگی مورد پسند مخاطب قرار بگیره، همه میگن که،
شنیدید این آهنگ جدید رو؟، ... "عجب شعر قشنگی داره!"./ ... به بیان دیگر،
۹۰ درصد مخاطبان ایرانی و آنهایی که اهل موسیقی هستند به طور عام،
توجه آنچنانی به ملودی و ساختار خود آهنگ ندارن، بلکه کلام رو بهش بیشتر توجه میکنن.
برای همین هست که در میان اینهمه آلبومهای موسیقی ایرانی، تنها یک "باران عشق" داریم و بس.
اما موسیقی اروپا، بر روی سبک بی کلام، خیلی کار کرده و بویژه در ژانر "رمانتیک"،
آفرینههای درخشانی را در طی یکی - دو قرن گذشته، خلق کرده است.
- بسیار خرسندم که کلیپ "نوار در پیکان" رو دریافت و تماشا کردید.
بله، کاملن موافقم که خاطرات ما با این آهنگهای ارزشمند، همگی حس و حال صوتی دارند.
اما خیلی این علاقه رو داشتم، که از آن دو آهنگ پویا، در ساخت کلیپ استفاده کنم.
خدمت شما بگم که، پدر من، در سالهای انتهایی دهه ی شصت و تقریبن تمام دهه ی هفتاد،
یک پیکان دولوکس قرمز رنگ داشتند که قبلن نیز در خاطره ی "استخر"، به آن اشاره کرده بودم.
از اینرو، من با این ماشین وطنی، خاطرات زیادی را دارم، بویژه در زمینه ی گوش کردن نوار کاست.
هدف از انجام کلیپ، بازیافت یاد آن روزها و گوش سپردنی بود، که به آهنگهای شاداب ایرانی در ماشین هم داشتیم.
- نکته ی دیگری که البته درگوشی باید بگم!، این هست، که در تابستان سال ۱۳۶۹ که من ۱۰ ساله بودم،
یک روز بعد از ظهر جمعه، که همه مشغول استراحت بعد از نهار بودند، من کلید این پیکان را،
یواشکی برداشتم و به حیاط منزل رفتم. ... به آهستگی و با دقتی که هیچ صدایی نشه،
درب ماشین را باز کردم، پشت فرمان نشستم و سپس از داشبورد، بسته ی سیگار وینیستون قرمز رنگی را،
که برای پدر بود برداشتم. ... قوطی کبریتی هم آنجا بود. ... سپس یک سیگار از داخل بسته بیرون آوردم،
کبریت را آتش زده و سیگار را روشن کردم!. ... با اولین پکی که به این سیگار که قوی هم هست زدم،
جلوی چشمم را چیزی شبیه به ابر سیاه گرفت و همزمان، احساس سرگیجه و سرفه به من دست داد.
سرانجام به هر زحمتی که بود، سیگار را در باغچه خاموش کردم و سپس در کوچه به جوی آب انداختم!.
... ۳ -۴ سال بعد از آن، یعنی زمانی که دیگر ۱۳ - ۱۴ بودم، زمانهایی که ماشین در خانه بود،
باز کلید را بر میداشتم، و اینبار با همین پیکان قرمز رنگ، در حیاط خانه، اصول رانندگی را یاد گرفتم.
البته بماند که وقتی سر و صدای ماشین در حیاط بلند میشد،
گاهن کمی مورد سرزنش قرار میگرفتم، اما در کل، رضایت بخش بود.
.....
سلامت باشید.
1. و ضمناً موندگارترین و خاطره انگیزترین ترانه ها هم ترانه هایی ان که در آواز اصفهان (دستگاه همایون) ساخته شده ن و مطمئنم چه فرد حرفه ای باشه و چه عادی، از هر 10 ترانه ای که دوس داره و باهاش خاطره داره، نصفش تو این مایه ست.
2. نکته ی قشنگی بود نکته ای که آقای "هوشمند عقیلی" به اون اشاره کرده بود و ممنونم از شما؛ بخاطر، بیان این مطلب.
3. آره. متأسفانه تو کشور ما بیشتر به ترانه پرداخته شده تا موسیقی بی کلام.
حتا، ملت بیشتر موسیقی های بی کلامی رو دوس دارن؛ که، بیشتر ازشون ترانه شنیده ن و با صدای زشتشون حتا، وختی اونو می شنون، گاهی رو مُخ آدم پاتیناژ هم می رن!
دخترا هم که محاله برقصن و ترانه رو لب خونی نکنن! ینی من در آرزوی دختری موندم؛ که، فقط حرکات موزون انجام بده و لبش تکون نخوره! می دونید چرا؟ ضعف کج کاری های حرکات موزونشو می خواد با خوندن برطرف کنه!
4. ناگفته نماند که با چند ثانیه ی اول کلیپ؛ یعنی، خش خش صدا و سیاه و سفید و مات بودن تصویر و فید اینش خیلی حال کردم و حرفه ای کار شده بود.
کلاً از تدوینتون خیلی خوشم اومد؛ فقط، عرض کردم چون با ترانه ها خیلی خاطره داشتم، دوس نداشتم این مدلی و روی اون تصاویر ببینمشون.
منتظر کارهای دیگه ی شما هستم.
5. ای ناقلا!
چه جالب! من هم اولین سیگاری که کشیدم، 18 یا 19 ساله بودم و خودم تجربه ش کردم و نه از دست کسی و رفیق ناباب و از این دست مسائل.
اما، سرفه، مرفه هم نکردم؛ چون، از کوچیکی بابام جلوم سیگار می کشید.
و بعد هم باز خودم ترکش کردم و ازش بدم اومد؛ یعنی، متنفر شدم؛ اون هم بخاطر این که، موها، بدن و لباسام بو می گرفت و این به شدت اذیتم می کرد.
ینی خودم شروعش کردم و خودمم ظرف چند سال کنار گذاشتمش و دیگه هم فک نکنم عمراً سمتش برم؛ چون، از یه چیز بدم بیاد، محاله دیگه خوشم بیاد!
6. تو خاطره ی دومی تون هم "وینستون"ی وجود داشت یا نه؟
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان ممنونم از لطف شما.
- بله، نکته ی بسیار خوبی رو گفتید، ... آواز اصفهان و دستگاه همایون، ...
... نغمههایی بیهمتا و گوش نواز، ... از موسیقی ایرانی و جهان، همین ما را بس. ...
- خواهش میکنم، ... از جناب هوشمند عقیلی ممنون هستیم، چرا که انسان اهل تفکری هستند.
ایشان از دیدگاه سن، جای پدر ما، و پدر بزرگ برای نسل تازه بشمار میآیند، اما دیدگاههای بسیار روشنی دارند.
اهل تفکرات و پیروی های کورکورانه به هیچ شکل نیستند. ...
- خاطر نشان میکنم، که صدای جوان اول در سریال بسیار بسیار زیبا و نوستالژیک "در برابر باد"،
متعلق به استاد ناصر طهماسب میباشد. ... صدای ایشان انگار که از یک "تونل افکت دار" رد میشود،
و سپس به گوش مخاطب میرسد. / ... چه دوبله ی درخشانی هم داشته این سریال، ...
اساتید زنده یادان "حسن معمار زاده و پرویز نارنجی ها"، استاد حسین عرفانی، استاد جلال مقامی و ....
این صداهای جاودان را مقایسه کنید با آن گویندگانی که حتی در ۲۰ سال گذشته،
بطور رسمی وارد خود صدا و سیما شدند و صداهایشان اکنون دایمن پخش میشود!.
حال دیگر درباره ی آن مسخره کده یا دلقک بازاری که بطور خودمختار کار میکند، هیچ نگوییم بهتر است.
* از دلقک های واقعی و هنرمند، که در سیرک ها یا تئاترها کار میکنند، واقعن پوزش میخواهم.
- امیر جان، اپتدا ی کلیپ، در واقع ویژه ی فروم کار شده و تا بحال در چندین کلیپ دیگر هم قرار گرفته بود.
اگر بفرمائید، فایل تصویریش جداگانه تقدیم میشه، چون برای خود خود فروم رویایی انجام دادم چند ماه پیش.
در اصل، یک دیباچه هست که قبل از فایلهای تصویری که محصول فروم هستند، قرار میگیره.
زمانش ۱۳ ثانیه هست. ... هدفم این بوده که اگر فایلهای ما را در جاهای دیگر اینترنت هم کاربران ببینند،
متوجه سرچشمه ی آنها که انجمن کودکی و نوجوانی هست، بشوند. ... از لطف شما بازهم ممنونم.
- (خنده) ...، نه دیگه، در زمان ماشین بازی، چون حواسم به کشف رابطه ی بین کلاج با دنده،
و یادگیری اصول رانندگی به شیوه ی خود آموز بود!، تمام فکرم به فرمون و سپر جلو، و ۴ متر فضای حیاط بوده (خنده).
- اما باز یک مورد درگوشی بگم، و آن اینکه، از بچگی، از آمیخته شدن بوی سیگار با عطر، خوشم میآمد.
- ۱۸ - ۱۹ سالگی دیگه سن قانونی هست و سیگار کشیدن در آن زمان خیلی کار دلیرانه ای محسوب نمیشه (لبخند).
اما از شوخی که بگذریم، خیلی خوب هست که کنار گذاشتید. ... چیز خوبی نیست، چه دود، چه نوشیدنیهای الکلی.
حتی چای و قهوه هم زیادش خوب نیست. ... کسانی که کارمند هستند، خیلی گرایش به چای دارن،
و در روزهای تعطیل در خانه، معمولن کمی سردرد میگیرن، چون دیگه آبدارچی اداره نیست که دم به دم،
و سینی به سینی، چای پرملات براشون بیاره. ... اما ترکهای ترکیه، چایی نوش فوق حرفه ای هستند.
- در زمان تحصیل در اینجا، دوست و همدانشگاهی داشتم که اهل ترکیه بود و بسیار هم با یکدیگر صمیمی بودیم.
از اینرو گاهن یکشنبه ها، ناهار را، در آپارتمان ایشان یا در محل زندگی من میخوردیم. شما شاید باورتان نشود،
اگر در مدت این ۵ سال آخر که من دانشجو بودم، کلن ۱۵۰ بار یکشنبهها یکدیگر را دیده باشیم،
نهایتان ۱۰ بار او آمد پیش من و در ۱۴۰ بار مابقی، من را نزد خود دعوت میکرد. علتش را همان اوایل پرسیدم،
چرا که گمان میکردم کوتاهی از من بوده، اما ایشان اپتدا بطور غیر مستقیم و سپس دیگر بی تعارف گفت،
که نمیتواند زمانهایی که خانه نیست، از کنار کتری و چای بدور باشد، و راحت تر آنست که خانه ی خودش باشد.
چند باری نیز هموطنانش را دعوت کرد، آنها هم اینگونه بودند در برخورد با چای. اصلن چای خوردن ایرانی ما را فراموش کنید،
وقتی با یک شهروند ترکیه، همدم در چای نوشیدن میگردید. ... رنگ چای آنها از بس که غلیظ است مثل قیر میماند.
با چای دوپینگ میکنند، لیوان پشت لیوان مینوشند. حتی از نگاه کردن به لیوان چایشان هم لذت میبرند،
دیگر چه برسد به نوشیدنش، که پرواز در آسمانهاست.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
59 نوشته است:
امیر جان ممنونم از لطف شما.
- بله، نکته ی بسیار خوبی رو گفتید، ... آواز اصفهان و دستگاه همایون، ...
... نغمههایی بیهمتا و گوش نواز، ... از موسیقی ایرانی و جهان، همین ما را بس. ...
- خواهش میکنم، ... از جناب هوشمند عقیلی ممنون هستیم، چرا که انسان اهل تفکری هستند.
ایشان از دیدگاه سن، جای پدر ما، و پدر بزرگ برای نسل تازه بشمار میآیند، اما دیدگاههای بسیار روشنی دارند.
اهل تفکرات و پیروی های کورکورانه به هیچ شکل نیستند. ...
- خاطر نشان میکنم، که صدای جوان اول در سریال بسیار بسیار زیبا و نوستالژیک "در برابر باد"،
متعلق به استاد ناصر طهماسب میباشد. ... صدای ایشان انگار که از یک "تونل افکت دار" رد میشود،
و سپس به گوش مخاطب میرسد. / ... چه دوبله ی درخشانی هم داشته این سریال، ...
اساتید زنده یادان "حسن معمار زاده و پرویز نارنجی ها"، استاد حسین عرفانی، استاد جلال مقامی و ....
این صداهای جاودان را مقایسه کنید با آن گویندگانی که حتی در ۲۰ سال گذشته،
بطور رسمی وارد خود صدا و سیما شدند و صداهایشان اکنون دایمن پخش میشود!.
حال دیگر درباره ی آن مسخره کده یا دلقک بازاری که بطور خودمختار کار میکند، هیچ نگوییم بهتر است.
* از دلقک های واقعی و هنرمند، که در سیرک ها یا تئاترها کار میکنند، واقعن پوزش میخواهم.
- امیر جان، اپتدا ی کلیپ، در واقع ویژه ی فروم کار شده و تا بحال در چندین کلیپ دیگر هم قرار گرفته بود.
اگر بفرمائید، فایل تصویریش جداگانه تقدیم میشه، چون برای خود خود فروم رویایی انجام دادم چند ماه پیش.
در اصل، یک دیباچه هست که قبل از فایلهای تصویری که محصول فروم هستند، قرار میگیره.
زمانش ۱۳ ثانیه هست. ... هدفم این بوده که اگر فایلهای ما را در جاهای دیگر اینترنت هم کاربران ببینند،
متوجه سرچشمه ی آنها که انجمن کودکی و نوجوانی هست، بشوند. ... از لطف شما بازهم ممنونم.
- (خنده) ...، نه دیگه، در زمان ماشین بازی، چون حواسم به کشف رابطه ی بین کلاج با دنده،
و یادگیری اصول رانندگی به شیوه ی خود آموز بود!، تمام فکرم به فرمون و سپر جلو، و ۴ متر فضای حیاط بوده (خنده).
- اما باز یک مورد درگوشی بگم، و آن اینکه، از بچگی، از آمیخته شدن بوی سیگار با عطر، خوشم میآمد.
- ۱۸ - ۱۹ سالگی دیگه سن قانونی هست و سیگار کشیدن در آن زمان خیلی کار دلیرانه ای محسوب نمیشه (لبخند).
اما از شوخی که بگذریم، خیلی خوب هست که کنار گذاشتید. ... چیز خوبی نیست، چه دود، چه نوشیدنیهای الکلی.
حتی چای و قهوه هم زیادش خوب نیست. ... کسانی که کارمند هستند، خیلی گرایش به چای دارن،
و در روزهای تعطیل در خانه، معمولن کمی سردرد میگیرن، چون دیگه آبدارچی اداره نیست که دم به دم،
و سینی به سینی، چای پرملات براشون بیاره. ... اما ترکهای ترکیه، چایی نوش فوق حرفه ای هستند.
- در زمان تحصیل در اینجا، دوست و همدانشگاهی داشتم که اهل ترکیه بود و بسیار هم با یکدیگر صمیمی بودیم.
از اینرو گاهن یکشنبه ها، ناهار را، در آپارتمان ایشان یا در محل زندگی من میخوردیم. شما شاید باورتان نشود،
اگر در مدت این ۵ سال آخر که من دانشجو بودم، کلن ۱۵۰ بار یکشنبهها یکدیگر را دیده باشیم،
نهایتان ۱۰ بار او آمد پیش من و در ۱۴۰ بار مابقی، من را نزد خود دعوت میکرد. علتش را همان اوایل پرسیدم،
چرا که گمان میکردم کوتاهی از من بوده، اما ایشان اپتدا بطور غیر مستقیم و سپس دیگر بی تعارف گفت،
که نمیتواند زمانهایی که خانه نیست، از کنار کتری و چای بدور باشد، و راحت تر آنست که خانه ی خودش باشد.
چند باری نیز هموطنانش را دعوت کرد، آنها هم اینگونه بودند در برخورد با چای. اصلن چای خوردن ایرانی ما را فراموش کنید،
وقتی با یک شهروند ترکیه، همدم در چای نوشیدن میگردید. ... رنگ چای آنها از بس که غلیظ است مثل قیر میماند.
با چای دوپینگ میکنند، لیوان پشت لیوان مینوشند. حتی از نگاه کردن به لیوان چایشان هم لذت میبرند،
دیگر چه برسد به نوشیدنش، که پرواز در آسمانهاست.
سلامت باشید.
1. بله. با نوشته های شما درباره ی "هوشمند عقیلی" و "ناصر طهماسب" عزیز کاملاً همسو و موافقم.
فقط یه چیزی: تیتراژ "در برابر باد" رو زنده یاد "عطا کاملی" می گه، گوینده ی تیتراژ و اسامی "اسکیپی".
2. درسته، "59" عزیز. می خواستم همین نکته رو هم بگم که این دیباچه ی زیبا رو تو یه کلیپ دیگه از شما دیده بودم؛ که، یادم رفت.
بله، لطفاً اگه زحمتی نیست، جداگونه ی اون رو هم، که می فرمایید 13 ثانیه س، بذارید. ممنون می شم.
کار بسیار نیکویی کردید که "امضا"یی برای خودتون و انجمن گذاشتید.
3.
راس می گی. 18 سالگی شجاعت و افتخار نداره؛ اما، واقعاً قبلش هیچ میلی به این پدیده در من وجود نداشت. نه این که بخوام به سن قانونی برسم؛ وگرنه، خیلی کارها رو آدم می تونه از سنین خیلی کمتر هم انجام بده!
4. خاطره ی دوست ترکتون خیلی جالب بود.
بله. ترک ها چای نوش قهاری ان. تو ایران خودمون هم ترک ها و همچنین ترکمن ها. من یه دوست ترکمن داشتم؛ به نام، "یعقوب"؛ که متأسفانه، خیلی جوون و یه سال بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، از بینمون رفت. اون هم عشق چای بود و می گفت تو گنبد اکثراً چای رو با کاسه می خورن.
کلاً ترک ها خیلی "اهل دل"ن!
5. برای این که چند پست آخرم خیلی حرفی شده و دست خالی نباشم، با چند عکس توپ اومدم خدمتتون؛ که، خودم باهاشون خیلی حال می کنم. شما رو نمی دونم:
5.1. این چند سالیه منسوخ شده؛ اما، خاطرات زیادی باهاش داریم، نه؟
5.2. این عکس رو فقط 5 دقیقه بهش نیگا کنید. اشکتون در می یاد:
5.3. سوسول ها و قرتی ها یادتونه؟
همیشه یه دفتر داشتن؛ که، پر از "شعر" بود و انشاهای دبیرستانی.
یه سری جمله ی بی مزه و مسخره و مضاف و مضاف الیه هایی؛ که، به راحتی می تونستی حذف یا جابجاشون کنی و باز اون انشاهای بی مزه، مثلاً عاشقانه به نظر بیان!
از این دفترا و این مدل نقاشی های درشون، کلی خاطره داریم و دست بچه های نسل الآن عمراً دیده نمی شه:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
بنده به علت اختلاف سنی (متولد 73) که با شما دوستان دارم خب طبیعی است که خاطراتم با خیلی از برنامه های تلویزیونی ،اسباب بازی ها، کتاب ها و... در دوره کودکی متفاوت هست. البته این دلیل نمی شود که فیلم ها و سریال های شاخض دهه 60 رو نادیده بگیرم. نه اتفاقا برعکس 95 درصد همسن و سالنم گهگداری اگر وقت داشته باشم به تماشای این آثار می نشینم....59 نوشته است:
"jasonbourne" گرامی با درود. خواستار این هستیم که شما را بیشتر در فروم ببینیم.
(آی وانت سی یو بیشتر ... خنده، ... انگلیسیام زیر صفر است، یخ زده میباشد، برای همین هیچ وقت خراب نمیشود!)
خدمت شما بگم که، ظاهرن در امریکا، در ایالتهای دیگر بجز لوس آنجلس،
این مورد دسترسی به محصولات و غذاهای ایرانی وجود ندارد. موردی را در ادامه تعریف خواهم کرد.
(یک پرسش کوچک، این واقعیت دارد که در لوس آنجلس، ۱ میلیون ایرانی هست؟، و در کل امریکا، ۲ میلیون!؟).
اما در مورد سوالاتون باید بگم که من نمی دونم دقیقا چند میلیون ایرانی در آمریکای شمالی (آمریکا و کانادا) زندگی می کنند، ولی مسلما هر چقدر که هست اکثریتشان در ایالت کالیفرنیای آمریکا هستند. در کالیفرنیا هم اکثر جمعیت ایرانی در شهر لس آنجلس متمرکز شده است. به عبارت دیگر به نوعی میشه جمله شما رو از نظر "اکثریت ایرانی ها در لس آنجلس هستند تایید کرد" ولی از نظر اعداد و ارقام و آمار که اشاره کردید خیر.
پی نوشت : حقیقتش می خواستم پاسخ پست یکی از کاربران رو هم بدم ولی چون یک هزارم درصد پیش بینی کردم که ممکن است کدورتی پیش بیاد (و من هم خاطرات بدی از بحث و جدل مجازی دارم!) از این کار خودداری می کنم.
jasonbourne- تعداد پستها : 16
Join date : 2012-09-09
رد: همشاگردي سلام
"jasonbourne" گرامی با درود. صبح شما بخیر.
خیلی ممنون هستم از توجه و پاسخی که فرمودید.
با آرزوی سلامتی و موفقیت های بیشتر برای شما.
سپاسگزارم.
رد: همشاگردي سلام
1. ممنونم از "59" عزیز؛ که مثل همیشه، حواسش به همه چی هست و احترام زنده یاد "لطفی"، پدیدآورنده ی شاهکارهایی مثل "عشق داند" رو تو انجمن گرامی داشتن.
2. و ممنونم از "میحا"ی عزیز؛ که، در بخش صوتی انجمن مثل همیشه فعالن.
3. بی هیچ توضیحی تعدادی عکس و یافته ی جدیدمو می ذارم تا در لذتش با شما دوستان، همراه باشم:
2. و ممنونم از "میحا"ی عزیز؛ که، در بخش صوتی انجمن مثل همیشه فعالن.
3. بی هیچ توضیحی تعدادی عکس و یافته ی جدیدمو می ذارم تا در لذتش با شما دوستان، همراه باشم:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
Emiliano نوشته است:
1. ممنونم از "59" عزیز؛ که مثل همیشه، حواسش به همه چی هست و احترام زنده یاد "لطفی"، پدیدآورنده ی شاهکارهایی مثل "عشق داند" رو تو انجمن گرامی داشتن.
2. و ممنونم از "میحا"ی عزیز؛ که، در بخش صوتی انجمن مثل همیشه فعالن.
3. بی هیچ توضیحی تعدادی عکس و یافته ی جدیدمو می ذارم تا در لذتش با شما دوستان، همراه باشم:
امیر جان، با سپاس از لطف و دیدگان مهر شما که همیشب جاریست.
- بسیار بسیار ممنونم برای عکسهای خاطره انگیزی که فراهم آوردید.
از تماشای آنهایی که در "بازگویش" آوردم، واقعن لذت بردم.
- نسل ما، با نوار کاست، و زنجیر چرخ ماشین پدالی و یا دوچرخه ای،
که بعضی وقتها از جایش در میآمد!، بزرگ شده است. ...
- با عکس لباس زورو، زدید به هدف!. چقدر دیدنش برام نوستالژیک هست.
من از این دست لباس و وسایلش داشتم. قبلن هم بارها گفته بودم.
کلاهش از تلق بود، اما من فکر میکردم، این همون عکس رادیولوژیه.
چون زیاد مریض میشدم، این بود که با چنین چیزهایی آشنا بودم.
- در ضمن، من مدتها فکر کردم، که چه واژه ی پارسی رو،
میتونیم بجای "نقل قول" که بیگانه هست، بکار ببریم.
تا اینکه امروز ناخود آگاه، "بازگویش" به فکرم افتاد.
چون ما، "بازبینی"، "بازنگری"، "بازپخش" رو داریم،
حالا بر همون وزن، "بازگویش" رو میتوان بکار برد.
تا چه باشد دیدگاه شما و یاران ارجمند. ...
باز هم ممنونم برای این عکسهای خاطره انگیز.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
jasonbourne نوشته است:بنده به علت اختلاف سنی (متولد 73) که با شما دوستان دارم خب طبیعی است که خاطراتم با خیلی از برنامه های تلویزیونی ،اسباب بازی ها، کتاب ها و... در دوره کودکی متفاوت هست. البته این دلیل نمی شود که فیلم ها و سریال های شاخض دهه 60 رو نادیده بگیرم. نه اتفاقا برعکس 95 درصد همسن و سالنم گهگداری اگر وقت داشته باشم به تماشای این آثار می نشینم....59 نوشته است:
"jasonbourne" گرامی با درود. خواستار این هستیم که شما را بیشتر در فروم ببینیم.
(آی وانت سی یو بیشتر ... خنده، ... انگلیسیام زیر صفر است، یخ زده میباشد، برای همین هیچ وقت خراب نمیشود!)
خدمت شما بگم که، ظاهرن در امریکا، در ایالتهای دیگر بجز لوس آنجلس،
این مورد دسترسی به محصولات و غذاهای ایرانی وجود ندارد. موردی را در ادامه تعریف خواهم کرد.
(یک پرسش کوچک، این واقعیت دارد که در لوس آنجلس، ۱ میلیون ایرانی هست؟، و در کل امریکا، ۲ میلیون!؟).
اما در مورد سوالاتون باید بگم که من نمی دونم دقیقا چند میلیون ایرانی در آمریکای شمالی (آمریکا و کانادا) زندگی می کنند، ولی مسلما هر چقدر که هست اکثریتشان در ایالت کالیفرنیای آمریکا هستند. در کالیفرنیا هم اکثر جمعیت ایرانی در شهر لس آنجلس متمرکز شده است. به عبارت دیگر به نوعی میشه جمله شما رو از نظر "اکثریت ایرانی ها در لس آنجلس هستند تایید کرد" ولی از نظر اعداد و ارقام و آمار که اشاره کردید خیر.
پی نوشت : حقیقتش می خواستم پاسخ پست یکی از کاربران رو هم بدم ولی چون یک هزارم درصد پیش بینی کردم که ممکن است کدورتی پیش بیاد (و من هم خاطرات بدی از بحث و جدل مجازی دارم!) از این کار خودداری می کنم.
"jasonbourne" گرامی،
امیدوارم که فردی که می خواستید به چالش بکشید من نبوده باشم.
چون در برابر سخنان منطقی دوستان من گوشی شنوا دارم و پذیرای انتقاد می باشم.
پس شما بیهوده دودل بودید و باید مطرح می کردین قظیه رو تا بهتر شود رفتارها و کردارها.
فارغ از این مسئله، من یک مورد رو مطرح کنم و اون اینکه تا به حال با دو ملیت نتونستم دوست شوم.
یکی آمریکایی ها بوده اند و دیگری ژاپنی ها.
به نظرم سخت هست ایجاد رابطه با این دو ملیت. شایدم جوری که من جهان رو می بینم این دو ملیت نمی بینند.
Emiliano گرامی،
من فقط انجام وظیفه می کنم و دوست ندارم که زجری که واسه پیدا کردن آهنگها کشیدم رو کسی دوباره تحمل کنه و بکشه.
پس با خیالی راحت از آهنگهای مورد نظر لذت ببرید.
تنها این پروژه پایان ترم من هست که وقتم رو گرفته و هنگامی که خلاص شوم از شر نوشتن اراجیفی به نام پروژه فعالیت بیشتری خواهم داشت.
با سپاس.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: همشاگردي سلام
59 نوشته است:Emiliano نوشته است:
1. ممنونم از "59" عزیز؛ که مثل همیشه، حواسش به همه چی هست و احترام زنده یاد "لطفی"، پدیدآورنده ی شاهکارهایی مثل "عشق داند" رو تو انجمن گرامی داشتن.
2. و ممنونم از "میحا"ی عزیز؛ که، در بخش صوتی انجمن مثل همیشه فعالن.
3. بی هیچ توضیحی تعدادی عکس و یافته ی جدیدمو می ذارم تا در لذتش با شما دوستان، همراه باشم:
امیر جان، با سپاس از لطف و دیدگان مهر شما که همیشب جاریست.
- بسیار بسیار ممنونم برای عکسهای خاطره انگیزی که فراهم آوردید.
از تماشای آنهایی که در "بازگویش" آوردم، واقعن لذت بردم.
- نسل ما، با نوار کاست، و زنجیر چرخ ماشین پدالی و یا دوچرخه ای،
که بعضی وقتها از جایش در میآمد!، بزرگ شده است. ...
- با عکس لباس زورو، زدید به هدف!. چقدر دیدنش برام نوستالژیک هست.
من از این دست لباس و وسایلش داشتم. قبلن هم بارها گفته بودم.
کلاهش از تلق بود، اما من فکر میکردم، این همون عکس رادیولوژیه.
چون زیاد مریض میشدم، این بود که با چنین چیزهایی آشنا بودم.
- در ضمن، من مدتها فکر کردم، که چه واژه ی پارسی رو،
میتونیم بجای "نقل قول" که بیگانه هست، بکار ببریم.
تا اینکه امروز ناخود آگاه، "بازگویش" به فکرم افتاد.
چون ما، "بازبینی"، "بازنگری"، "بازپخش" رو داریم،
حالا بر همون وزن، "بازگویش" رو میتوان بکار برد.
تا چه باشد دیدگاه شما و یاران ارجمند. ...
باز هم ممنونم برای این عکسهای خاطره انگیز.
سلامت باشید.
Mihakralj نوشته است:
Emiliano گرامی،
من فقط انجام وظیفه می کنم و دوست ندارم که زجری که واسه پیدا کردن آهنگها کشیدم رو کسی دوباره تحمل کنه و بکشه.
پس با خیالی راحت از آهنگهای مورد نظر لذت ببرید.
تنها این پروژه پایان ترم من هست که وقتم رو گرفته و هنگامی که خلاص شوم از شر نوشتن اراجیفی به نام پروژه فعالیت بیشتری خواهم داشت.
با سپاس.
1. ممنونم"59" عزیز.
اتفاقاً می خواستم برای تعدادی از عکس ها نوشته هایی بنویسم و باز اتفاقاً می خواستم لباس "زورو" رو به شما تقدیم کنم؛ اما شاید باورتون نشه، از دیروز که خبر درگذشت "لطفی" رو شنیده م، خیلی حالم گرفته شده بود و دستم به تایپ نمی رفت.
امروز بهترم و مطمئنم یاد ایشون هم پررنگ تره.
2. بله. لباس "زورو" اصلاً قابل شما رو نداشت و مطمئن بودم با دیدنش خوشحال می شید.
خودم به شخصه با دو عکس خیلی خیلی حال کردم: یکی هدهای ویدئوها و یکی هم اون نمدهای نوار کاست ها.
یادتونه گاهی نوار کاستا به علت کهنه بودن یا استفاده ی نادرست نمد زیر نوارشون خراب می شد و درمی یومد؟ خیلی هم ظریف بود.
استفاده ی نادرست معمولاً به این صورت بود که ما پسرا نوارا رو بدون قاب تو جیب یا لباسمون "قایم" می کردیم و گاهی آشغالی، تخمه ای، چیزی می رفت اون زیر و می یومدیم درش بیاریم، نمدک هم درمی یومد.
بدون اون قطعه هم محال بود صدایی بشنوی.
برای همین اکثر نوارها به جای اون نمدک، زیرشون و تو اون قسمت یا پنبه بود، یا دستمال کاغذی یا حتا مقداری کاغذ.
وای که حتا یادآوری اون لحظاتی که می خواستیم برای کیفیت بهتر نوار، پنبه رو کمی این ور و اون ور کنیم، دل آدم رو می بره به سال ها دور. چه زود گذشتن!
"کجاست اون کوچه؟ چی شد اون خونه؟"
3. حالا که صحبت از "رسم زمونه"ی "رسول نجفیان" شد، باید عرض کنم که بنده یکی از عاشقان این آلبومم.
نمی دونم بعد از اون سال (79، اگه اشتباه نکنم؟ لطفاً تصحیحم کنید.) ایشون آلبوم دیگه هم دادن یا نه؛ اما، تموم، بله، تموم قطعه های "رسم زمونه" یا بهتر بگم آلبوم "آهوی زخمی" رو ایشون "از دل" نوشته ن و برای همین "لاجرم بر دل می شینه".
شاید تا حالا این کار رو 1000 بار تو این سال ها شنیده م و هر بار هم باید از اول تا آخر؛ یا لااقل یک روی "نوار"؛ یعنی، 3 یا 4 تراک، رو بشنوم تا آروم شم.
قطعات یکی از یکی زیباتر، متن ها عالی، سه تاری که خود "نجفیان" می زنه، انگار به زخم دل می خوره، شور، دشتی، غمی زیبا، تأمل، همه و همه باعث می شن هیچ وقت از شنیدن این کار سیراب نشم.
بعد از "رسول نجفیان" خیلی خواستن "رسم زمونه" رو بازخوانی کنن؛ اما، انصافاً هیچ کی نتونست و شاید هم نتونه.
"آهوی زخمی"ش هم که آخرشه و با شنیدنش آدم حالش دگرگون می شه.
4. از بحث آلبوم "رسول نجفیان" می یام بیرون و به سطور آخر شما می پردازم:
"59" عزیز، از عبارت "بازگویش" شما بسیار لذت بردم و خیلی عالی و موشکافانه اونو ابداع کردید.
این عبارت، امکان اینو داره که به دهان های مردم و بخصوص "پارسی گرا"ها بیفته و مرسوم شه؛ اما، فقط باب یادآوری عرض می کنم؛ چون، فرموده بودید خیلی فکر کردید که برای "نقل قول" معادلی ساخته شده یا نه:
بله. این کار قبلاً انجام شده و بنده سال هاست "گفتاورد" رو تو جاهای مختلف می بینم. معروف ترین کاربرد "گفتاورد" هم بخش بزرگی از "ویکی پیدیا"ست، تحت عنوان "ویکی گفتاورد"؛ که، همون معادل پارسی "نقل قول"ه.
با این حال، باز هم عرض می کنم "بازگویش" عالی و بی نظیر بود و به شخصه خیلی حال کردم.
5. و سؤال آخر این که باز هم از این واژه سازی ها داشتید یا نه؟ قبلاً رو عرض می کنم.
اگه آره، خوشحال می شم تجربیاتتونو در اختیار ما هم بذارید. متشکرم.
.........................
6. "میحا"ی عزیز، دست شما هم درد نکنه. امیدوارم در تحصیل، کار و زندگی موفق باشید و روزهای خوبی رو پس از پایان تحصیل برای شما آرزو می کنم.
منتظر دیدار بیشتر شما می مونیم.
.........................
7. این لینک مطالعه هم تقدیم به "59" عزیز:
http://www.childrenslibrary.org/icdl/BookReader?bookid=leave97_00390097&twoPage=false&route=text&size=0&fullscreen=false&pnum1=1&lang=Persian&ilang=Persian
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
Emiliano نوشته است:
1. ممنونم"59" عزیز.
اتفاقاً می خواستم برای تعدادی از عکس ها نوشته هایی بنویسم و باز اتفاقاً می خواستم لباس "زورو" رو به شما تقدیم کنم؛ اما شاید باورتون نشه، از دیروز که خبر درگذشت "لطفی" رو شنیده م، خیلی حالم گرفته شده بود و دستم به تایپ نمی رفت.
امروز بهترم و مطمئنم یاد ایشون هم پررنگ تره.
2. بله. لباس "زورو" اصلاً قابل شما رو نداشت و مطمئن بودم با دیدنش خوشحال می شید.
خودم به شخصه با دو عکس خیلی خیلی حال کردم: یکی هدهای ویدئوها و یکی هم اون نمدهای نوار کاست ها.
یادتونه گاهی نوار کاستا به علت کهنه بودن یا استفاده ی نادرست نمد زیر نوارشون خراب می شد و درمی یومد؟ خیلی هم ظریف بود.
استفاده ی نادرست معمولاً به این صورت بود که ما پسرا نوارا رو بدون قاب تو جیب یا لباسمون "قایم" می کردیم و گاهی آشغالی، تخمه ای، چیزی می رفت اون زیر و می یومدیم درش بیاریم، نمدک هم درمی یومد.
بدون اون قطعه هم محال بود صدایی بشنوی.
برای همین اکثر نوارها به جای اون نمدک، زیرشون و تو اون قسمت یا پنبه بود، یا دستمال کاغذی یا حتا مقداری کاغذ.
وای که حتا یادآوری اون لحظاتی که می خواستیم برای کیفیت بهتر نوار، پنبه رو کمی این ور و اون ور کنیم، دل آدم رو می بره به سال ها دور. چه زود گذشتن!
"کجاست اون کوچه؟ چی شد اون خونه؟"
3. حالا که صحبت از "رسم زمونه"ی "رسول نجفیان" شد، باید عرض کنم که بنده یکی از عاشقان این آلبومم.
نمی دونم بعد از اون سال (79، اگه اشتباه نکنم؟ لطفاً تصحیحم کنید.) ایشون آلبوم دیگه هم دادن یا نه؛ اما، تموم، بله، تموم قطعه های "رسم زمونه" یا بهتر بگم آلبوم "آهوی زخمی" رو ایشون "از دل" نوشته ن و برای همین "لاجرم بر دل می شینه".
شاید تا حالا این کار رو 1000 بار تو این سال ها شنیده م و هر بار هم باید از اول تا آخر؛ یا لااقل یک روی "نوار"؛ یعنی، 3 یا 4 تراک، رو بشنوم تا آروم شم.
قطعات یکی از یکی زیباتر، متن ها عالی، سه تاری که خود "نجفیان" می زنه، انگار به زخم دل می خوره، شور، دشتی، غمی زیبا، تأمل، همه و همه باعث می شن هیچ وقت از شنیدن این کار سیراب نشم.
بعد از "رسول نجفیان" خیلی خواستن "رسم زمونه" رو بازخوانی کنن؛ اما، انصافاً هیچ کی نتونست و شاید هم نتونه.
"آهوی زخمی"ش هم که آخرشه و با شنیدنش آدم حالش دگرگون می شه.
4. از بحث آلبوم "رسول نجفیان" می یام بیرون و به سطور آخر شما می پردازم:
"59" عزیز، از عبارت "بازگویش" شما بسیار لذت بردم و خیلی عالی و موشکافانه اونو ابداع کردید.
این عبارت، امکان اینو داره که به دهان های مردم و بخصوص "پارسی گرا"ها بیفته و مرسوم شه؛ اما، فقط باب یادآوری عرض می کنم؛ چون، فرموده بودید خیلی فکر کردید که برای "نقل قول" معادلی ساخته شده یا نه:
بله. این کار قبلاً انجام شده و بنده سال هاست "گفتاورد" رو تو جاهای مختلف می بینم. معروف ترین کاربرد "گفتاورد" هم بخش بزرگی از "ویکی پیدیا"ست، تحت عنوان "ویکی گفتاورد"؛ که، همون معادل پارسی "نقل قول"ه.
با این حال، باز هم عرض می کنم "بازگویش" عالی و بی نظیر بود و به شخصه خیلی حال کردم.
5. و سؤال آخر این که باز هم از این واژه سازی ها داشتید یا نه؟ قبلاً رو عرض می کنم.
اگه آره، خوشحال می شم تجربیاتتونو در اختیار ما هم بذارید. متشکرم.
.........................
6. "میحا"ی عزیز، دست شما هم درد نکنه. امیدوارم در تحصیل، کار و زندگی موفق باشید و روزهای خوبی رو پس از پایان تحصیل برای شما آرزو می کنم.
منتظر دیدار بیشتر شما می مونیم.
.........................
7. این لینک مطالعه هم تقدیم به "59" عزیز:
http://www.childrenslibrary.org/icdl/BookReader?bookid=leave97_00390097&twoPage=false&route=text&size=0&fullscreen=false&pnum1=1&lang=Persian&ilang=Persian
امیر جان با درود.
- بله، خوب میدونستم که با دیدن عکس زورو، بیاد من افتاده بودید.
خیلی هم ممنون هستم. از شما همیشه به ما، مهر و نیکی رسیده.
یاد استاد لطفی هم گرامی ست. ...
- نکته ی هد و نمدک رو عالی گفتید. خوب یادمه تمام اون موارد رو.
در ضمن، سال ۱۳۷۴ - ۷۵، یک نوار کاست خریده بودم، که خالی بود (البته خودتون بهتر میدونید)،
این کاست در اصل، "هد پاک کن" برای ضبط صوت بود. ... یک قطره چکانی هم داشت،
که بر روی نمدکهای سفید رنگی که ویژه ی پاکسازی داشت، قطره میچکاندیم،
آنوقت نوار را در ضبط قرار داده و آنرا روشن میکردیم. ...
نهایتن ۱ دقیقه زمان لازم بود. ... بعد که این نوار پاک سرشت را،
بیرون میآوردیم، آن نمدک ها، دیگر سیاه شده بودند، یعنی هد ضبط ما،
دیگر تمیز شده بود. ... در جعبه ی این کاست پاکساز، تعداد زیادی از نمدکها بود،
که هماند فشنگ تفنگ، در کنار آن قرار داشتن. ... یادآوری خوب و ریزبینانه ی شما،
من رو بیاد این مورد انداخت. ممنون هستم.
- من هم خیلی دوست دارم آن آهنگ آقای نجفیان رو. ...
دل رو به دره ی ژرفی از اندوه میکشونه. ...
ما شرقی ها، با غم حال میکنیم. ...
آن سایتی که لینکش رو در همین تالار قرار داده بودم،
معمولن کارهای همه رو داره، چه جدیدی، چه قدیمی ...:
http://www.iransong.com/person/37.htm
- خیلی ممنون هستم از لطف شما.
خوشحالم که "بازگویش"، مورد قبول واقع شده.
این واژه ی سخت "گفتاورد" رو من دیده بودم، اما هیچ جور مناسب گفتن و حتا نوشتن نیست.
اصلن هم بیادش نبودم، ساختار واژگانی خوبی نداره. ... اما بگمانم، "بازگویش" هم بهتر بیان بشه،
و هم خوشنوشت تر باشه. ... امیر جان من هم همانند شما، گاهن زیاد مینویسم،
حضور ذهن دقیقی ندارم که چه واژههای دیگری رو در طی این سالها،
چطور بگم، بهشون رسیدم یا یجورهایی اختراع شدن. ... برای نمونه،
همین "خوشنوشت". ... یعنی میگیم فلان فیلم، "خوش ساخت" بود،
حالا اگه داستان یا فیلمنامه باشه، میتونیم بگیم، "خوشنوشت" بود.
اما حتما در این زمینه، باز به هر مورد دیگری که برسیم، مطرح خواهیم کرد.
از لطف و پشتیبانی شما بسیار هم ممنونم. / در رفتار شما، عقده و حسادت وجود نداره.
- !!!، آقا عجب لطفی فرمودید، ... من شوکه شدم با دیدن کتاب "برگ ها".
باورم نمیشه ...، یعنی نزدیک به ۳۰ سال پرواز کردم به گذشته ...
تماشای صفحه به صفحه ی این کتاب، خاطره انگیزه،
واقعن از شما ممنون هستم. ... همچنین از سرکار خانم هایدی،
که در اصل، پدید آورنده ی این گفتمان نوستالژیک در فروم شدند.
امیر جان، عالی بود و باز هم عالی ... نوستالژیها ادامه دارد.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
1. هم این طور بود و هم برعکس اون هم صادق بود؛ یعنی چون، به یاد شما بودم، به دنبال عکس بلاس های "زورو" گشتم.
این یکی از کمترین کارایی بود که در حق تو، دوست عزیزم، می تونستم انجام بدم.
2. بله، بله. اون هدپاک کن ها و قطره چکونش خوب یادمه. یادآوری عالی ای بود.
اما، یه سری نوار دیگه هم بود که ازشون سیم دارای فیش نری می یومد بیرون و به کی برد می خورد؛ یعنی، فیش می رفت تو خروجی کی برد و از اون طرف هم کیتی بود که توی قاب نوار کاست خالی (بدون نوار) تعبیه شده بود و به جای نمدک، یه سوزن ته گرد زیرش بود با سیم پیچی دورش.
این می رفت تو ضبط صوت و وقتی ضبط صوت رو روشن می کردی، آمپلی فایری بسیار بسیار قوی می شد! صدای کی برد تقریباً 50 یا 100 برابر قوی تر می شد و با ولوم های متعدد ضبط صوت، می شد روش مانورهای زیادی داد.
یادش بخیر، ضبط صوت ما هم انصافاً حرفه ای و "جاپونی اصل" بود.
3. کاملاً درسته: "بازگویش" خیلی خوش ساخت و خوش آواست و برای همین بنده هم در وهله ی اول ازش خوشم اومد.
4. اختیار دارید. بنده کنار شما و دوستان درس پس می دم. راستش، از دو چیز تو زندگی به شددددددت بدم می یاد: تملق و مداهنه ی بیجا و دروغ. سعی کرده م اینا رو خیلی رعایت کنم.
5. خوشحالم که لینک "برگ ها" هم مقبول افتاد و امیدوارم تا الآن لینک "نسیم یادهای 26 اسفند" رو هم دیده باشید. خیلی خیلی آسه.
با "آقای آبی"؛ که، پیش تر هم "هایدی" جون ازش نام برد و فایلی دیگه گذاشت، "نیلوفرانه" و "گل های 76" هم خیلی حال کردم؛ اما، این وله ی بالایی؛ و بخصوص، "علیرضا قراگزلو"ش، خیلی فاز داد.
از اون آقایی هم که علمی صحبت می کرد، خیلی خوشم می یومد. کسی اسم اون برنامه یادشه؟ "برگ سبز" نبود، احیاناَ؟
6. بله. جای "هایدی" عزیز؛ که، بانی این امر و بحث ها بود، این روزا خیلی خالیه و امیدوارم زودتر به جمعمون برگرده.
......................
7. با اجازه ی شما، در مورد "دی دی" هم همینجا پاسختون رو عرض می کنم:
8. بله. بنده امروز با کشف این سایت به طور خیلی اتفاقی و با سرچ عبارت "نسیم یادها" تو "گوگل" برق از چشام پرید بیرون.
آرشیوش خیلی کامل تر از خود "شبکه ی نسیم"ه و کیفیت هاش هم چندین درجه بالاتر؛ اما، نمی دونم چرا دو و نیم صفحه ی آخرش باز نمی شه. برای شما هم همین طوره؟
یعنی باز می شه و عبارتا می یاد؛ اما، خبری از عکس و ویدئوها نیست.
9. از IDM عزیز هم متشکرم؛ که، مثل همیشه کمکم کرد برای دانلودها!
فقط چند روزیه که دوباره نمی تونم توی "یوت..." برم و حالم به شدت گرفته ست؛ چون، در کف دیدن لینک های شما، "استاکر" و "میحا"ی عزیزم.
البته، درست می شه و یه وقت زحمتی نکشیدا.
10. من هم از موسیقی "گل پامچال" و "ستاره جعفری" خوشم می یومد و بس.
از تیپ و بازی "داوود رشیدی" تو این کار به شدت بدم می یومد.
11. آره. "یوسف صیادی" هر چی جلوتر اومده، بهتر شده.
دقیقاً وختی "داماد خجالتی" و ارشادات "یوسف صیادی" و "ماساژ بدهید"هاشو با پس زمینه های صوتی و تا حدی پور...ی "بهنوش بختیاری" می دیدم، از خنده مُرده بودم و اتفاقاً اون تیکه رو کات کرده و توی آرشیو فان هام داشتم:
12. بله. ما توی کوچه مون یه آقایی داشتیم؛ که، تیپ این کچله بود و همیشه این برام ایشونو تداعی می کنه.
13. نفرمودید اون تدوین های نواری ابتدای کلیپ، کار شما بوده یا توی اصل کار وجود داشته؟
اما، این که فرمودید بگم کدوم دوبله رو دوس داشتم، راستش هر دو برام به یه اندازه عالی و جذاب بود و نمی تونم واقعاً یکیو بگم بهتر از اون یکیه.
هم کار زنده یاد "اصغر افضلی" عالی بود و خیلی به کاراکتر "دی دی" می خورد و هم صدایی که همه ی ما با دیدن "دی دی" بی اختیار یاد ایشون و هنرمندی های بزرگشون می افتیم؛ یعنی، "حسین عرفانی" گرامی.
اما، نظر شما هم برای بنده جالب بود؛ که، فرمودید "افضلی" عزیز رو بیشتر پسندیدید.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان، با سپاس فراوان از شما،
برای معرفی سایت ارزشمند صدا و سیما و لینکهای نوستالژیک آن.
- کاش یک تالار داشتیم، همه صحبت ها را یکجا میگفتیم. ...
با کسب اجازه، اپتدا، پاسخ مربوط به بخش فیلم را اینجا میگویم.
- بنده که همیشه در خدمتگزاری حاضرم، و هر آنچه که در توان هست،
در همین حد کمی که میباشد، تقدیم شما و فروم رویایی میگردد.
از تلاش ناکرانمند شما نیز سپاسگزارم. ... لطف دارید.
- "خوشنوشت" هم، (سرهم مینویسم، که با "قید حالت + فعل" یکسان نشه در خوندن)
بسیار خوب که مورد تایید شما قرار گرفت. ... لطف دارید.
ما همه، مسلح به سلاح دانش و فرهنگ و هنر باشیم،
همیشه تا همیشه، و تا دور دست های جاودانگی ... (لبخند).
* ... و اکنون، پاسخ مربوط به همین بخش ...:
- از اینکه بیاد من کوچک، و یافتن "لباس زرو" بودید، واقعن سپاسگزارم.
از دیدنش خیلی خوشحال شدم. ... ممنون دیدگان مهر شما هستم.
- راستش آن نواری که فرمودید رو من اصلا ندیدم هیچوقت.
چون شما نوازنده هم هستید و آنزمان مشغول اینکار نیز بودید،
این هست که با بسیاری از وسیله های مرتبط حتما سرو کار داشتید،
که من راستش بی سوادم در این زمینه هم.
- این نیلوفرانه و گلهای ۷۶، کدام فایل بوده؟. پوزش میخوام که پرسیدم.
- نام برنامه ی آقای دکتر میرفخرایی رو یادم نیست، اما دو تا بود. یکی ارتباطات،
و دیگری این برنامه، که مربوط به حفاظت محیط زیست میشد. شاید نامش همین "برگ سبز" بوده.
- "داماد خجالتی" خوب بود. لحظههای خده داری داشت. بویژه ی سکانسهای یوسف صیادی در مطب.
- بنده که در پاسخ کوچکم، عرض کردم خدمت شما، (در پست یکی مانده به آخر بخش فیلمها)،
که قبل و بعد در کلیپ خاطره انگیز معین، کار کوچک من بوده. هدفم، زنده کردن و بازسازی،
خاطراتی بود که ما با VHS داشتیم. .... / در همان پست، پاسخ شما رو عرض کرده بودم.
- ممنونم که دیدگاه خودتون رو در مورد دوبله ی "هری عزیز" فرمودید.
بله، هر دوش خوبه، ... اما همانگونه که در خود پست "دی دی با دو دوبلور" هم گفتم،
چون "هالروردن" در این فیلم، هنوز "دی دی" نشده بوده، این هست که صدا سازی زنده یاد افضلی،
بیشتر از دید کوچک من، بکار میشینه. ... اما هردوشون، استادانه کار کردند. شکی نیست.
پی نوشت:
بله امیر جان، برای من هم دو صفحه نیم آخرش، البته باز میشن،
اما هم ویدیو هاشون بدون عکس هستند، و با اینکه بداخل صفحه هاشون هم رفتم،
اما ویدیوها دیگر در دسترس نیستن، یعنی لینک هاشون پاک شدن.
سلامت باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد مايو 04, 2014 7:04 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: همشاگردي سلام
1. "59" گرامی، همین که این انجمن مث خیلی انجمن ها شلوغ و به هم ریخته و شلخته نیست، بازم جای خوشحالی داره.
بیشتر نظم و یکدستی رو مدیون "اسمم" هستیم؛ کهف از همون اول به بسنده بودن حدود 10 تاپیک اصرار داشت و حالا بعد از این همه سال، می بینیم حق با اون بوده.
2. راستی، شما قرار بود یه تاپیک بزنید، چی شد؟ پشیمون شدید؟
3. اما پاسخ هاتون:
3.1. گل های 76
http://eirib.ir/nasim-yadha/58241-%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%85-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7-27-%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AF--92.html
که نوروز 1376 از شبکه ی سوم پخش می شد؛ یعنی، 17 سال پیش.
3.2. نیلوفرانه
eirib.ir/nasim-yadha/56691-%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%85-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7--20-%D8%A7%D8%B3%D9%81%D9%86%D8%AF-92.html
وجه تسمیه این برنامه هم که یادتونه؟
اسم این دختره "نیلوفر" بود؛ حتا، فک کنم اسم واقعیشم همین بود و برای همین اسم برنامه رو این طوری انتخاب کرده بودن.
4. چرا پوزش؟ خوشحال می شم که کمکتون کنم و اصلاً ما اینجا دور هم جمع شدیم که کمک و یار همدیگه باشیم؛ وگرنه، این دوستی ها که نمودی پیدا نمی کنن.
کوچیک ترین وظیفه ی بنده اینه که به پرسش های شما و دوستان؛ تا جایی که بتونم، پاسخ بدم.
5. اما، یه سؤال هم واسه ی بنده هنگام دیدن فایل میان برنامه های دهه ی 60ی پیش اومد:
اینی که "جمشید مشایخی" و "جعفر والی" دارن بازی می کنن چیه؟ فیلم سینماییه یا فیلم کوتاه یا سریال؟ اسمش چیه؟ به نظرم آشنا اومد؛ اما، اسمش نمی یاد.
فکر می کنم خوراک شما یا "بابک" عزیز باشه برای پاسخ دهی.
6. "هایدی" جان، بنده هم با دیدن "آسانسور" دقیقاً یاد سؤال شما و حافظه ی بی نظیرتون افتادم. راستش اعتراف می کنم اولش فک کردم "کاکتوس" "محمد رضا هنرمند"ه؛ که، اونو هم خیلی دوس دارم یکی از شبکه ها دوباره بده؛ اما، بعد دیدم نه و بازیگراش فرق دارن و یادم اومد "آسانسور" درسته.
اینو اینجا جواب می دم؛ که، بحث از فایل "وله های دهه ی شصتی"ه؛ که، عجیب روی همه تأثیر مثبتی گذاشته.
7. از این که نام "دکتر میرفخرایی" یادتون بود، خیلی لذت بردم.
راستش، من همون موقع هم نام ایشون رو هیچ وقت متوجه نشدم و به حافظه م نسپردم. نه این که خوشم نیاد؛ اتفاقاً، عاشق سواد، صدای شفاف، سلاست بیان و اجرای عالی و بی شیله پیله شون بودم. انگار هیچ گاه زیرنویسی مبنی بر نام ایشون ندیدم و همیشه هم برنامه شون رو از وسطا می دیدم!
8. واقعاً شرمنده. درست اون خط نمی دونم چرا از دید من قایم شده بوده هنگام مطالعه. حق با شماست.
و واقعاً بی نظیر بود به کار بردن این افکت تو کار تدوینی آخری؛ که، به ما بچه های اینجا یادگاری دادید. دست مریزاد، آقا.
9. بله. دو و نیم صفحه ی آخر از کار افتاده ن و این ویژگی همیشگی همه ی مجانی هاست!
باز هم چه خوب شد که این سایت رو به موقع کشف کردیم و ازش در حال حاضر استفاده می کنیم؛ چون، معلوم نیست چند ماه دیگه همین موارد امروزی هم باشن یا نه.
یه کارای بسیار زیرخاکی تو این سایت هست؛ که، خوراک "هایدی" خانومه؛ که، عاشق چیزای ناب و زیرخاکیه و از کارای تکراری خوشش نمی یاد: "آقای آبی"، "قشقرق"، "سلام آشنا" و .... یه سری از نام ها خیلی برام جدید بود و انگار مربوط به شبکه ی تهران می شدن؛ مثل، همین "قشقرق" و "سلام اشنا". کمی هم لوس تشریف داشته ن.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان با درود.
- بله، کاملن درست میفرمایید. این انجمن واقعن رویایی ست ....
افتخار دارم که تا کنون، سه سال و سه ماه از عمرم رو،
در خدمت فروم و شما بودم. ...
- من راستش، هم برخی از فایلهام در هارد قبلی هستن،
هم اینکه دلم میخواد، اما تصویر کاری که میخوام انجام بدم،
یعنی تاپیک جدید، هنوز در ذهنم کامل نشده.
بدون پارانوی خفیف، کاری در زندگی نمیتونم انجام بدم.
- ممنونم برای لینکهای "گلهای ۷۶" و "نیلوفرانه - (محمدرضا آقایه کوچولو)".
اتفاقن این رو دیروز دیدم، (با سپاس از خانم سم، برای نام بازیگر و آقای مجری).
اما این آقای مجری (هوشنگ هدایتی)، عجیب چهرش برای من آشناست.
بگمانم در برنامه های دیگر هم دیده بودیمش ...:
- آفرین به دقت شما. این تکه فیلم سیاه و سفید برای من هم آشنا بود.
اما جوابش ساده هست. .. فیلم گاو (خنده). شوخی بی نمکی بود، خودم میدونم.
راستش امیر جان، فیلمی هست با نام "ستاره دنباله دار - ۱۳۶۴" که هر دوی این اساتید،
در اون بازی دارن. بگمانم همین فیلم باشه. ... خیلی ممنونم که یادآوری داشتید.
http://www.sourehcinema.com/Title/Title.aspx?id=138109201307
- ممنونم از لطفتون. راستش آقای دکتر میرفخرایی، خب تیپشون به اروپاییها شبیه هست.
برای همین در تلویزیون، چهره بشمار میآمدن. ... اسمشون رو حفظ شده بودم.
- خواهش میکنم، من شرمنده هستم که بد نوشته بودم، برای همین پاسخم خوب نمایان نبود.
- لوس بازی های تلویزیون ایران، از همون میانه ی هفتاد شروع شد.
- کشف شما از سایت یاد شده، بسیار بجا و کارساز بود. ... باز هم سپاسگزارم.
(از لطف و توجه شما در تالار موسیقی هم خیلی ممنونم)
- نقش اصلی رو استالکر گرامی داشت. ... همچنین ممنونم از شما،
برای دو فایل موسیقی. اگر اشتباه نکنم، آهنگ اولی که قرار دادین،
تیتراژ فصل دوم "مسابقه هفته" در اپتدای هفتاد بود.
اما آهنگ "Lipman"، دنیای دیگریست.
(با اجازه، تا موتور این صفحه گرمه، بخش کتاب رو هم در همینجا بگم)
- آقا من شیمی چند شده بودم ۴ دبیرستان؟ ... بیست و پنج صدم!. ...(خنده).
- همگی بازهم ممنونیم از شما، برای تک عکسهای ماندگار "ژوپی"، "سوزی"،
"چاق و لاغر ها" و تمام این کادرهایی که اساس بانک نوستالژی های اینترنت ایران هستن،
و تمامش به برکت شما، از سالهای گذشته، پایه گذاری و انجام شده در نت (یک دهه سابقه).
میدونید امیر جان، من یادمه خیلی سال پیش، (۷-۸ سال گذشته)، در یک انجمن دیگه،
شخصی از شما پرسیده بود که چرا اسم کاربری تون رو گذاشتید "Emiliano".
شما در جواب بهش گفتید:
"یک روز، اولین سی دی موسیقی که روی میز کارم بود رو برداشتم،
و از اونجا این نام رو انتخاب کردم" ....
سلامت باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الإثنين مايو 05, 2014 1:21 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است. (السبب : ویرایش نام بازیگر کوچولوی "نیلوفرانه"، که الان دیگه لابد ۲ برابر من سنشه.)
صفحه 25 از 29 • 1 ... 14 ... 24, 25, 26, 27, 28, 29
مواضيع مماثلة
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
صفحه 25 از 29
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد