فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+29
Emiliano
ahmad1395
Negin 2
59
babak
Jack Holborn
Luska
SMAM
bahman.Gh
ramin
ژوا
fazel1994
heidiiii
Nostalji
Mihakralj
Nazanin58
jasonbourne
ASDALIREZA105
zerocold
Indiana Jones
S@M
Roxpa
Milassyui
ahmad1300mo
arman
heidiii
alirad
slevin(HAMID
SMBAGHERI
33 مشترك
صفحه 5 از 16
صفحه 5 از 16 • 1, 2, 3, 4, 5, 6 ... 10 ... 16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
(سنتوری در راه شیری) .... !؟ !؟ !؟ !؟
داریوش مهرجویی خبر داد که نام فیلم جدیدش "سنتوری در راه شیری (سنتوری ۲)" است
و این فیلم در شرف اخذ پروانه ساخت از وزارت فرهنگ و ارشاد است و به زودی آن را کلید می زند.
بر اساس این گزارش، فیلم "سنتوری در راه شیری" قرار است به وقایعی که "علی سنتوری"،
پس از ترک از سر میگذراند بپردازد و در این ورسیون نیز همچون سنتوری ۱،
بهرام رادان، نقش علی سنتوری را بازی می کند .:
http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1836791695844774800
.
.
.
آخه مشکل این هست که اگر ما بخاطر افتضاح بودن سینما،
بخواهیم کانال عوض کنیم (یعنی سینما و فیلم را برای همیشه فراموش کنیم،
و سپس برویم مثلن بشویم دوستدار فوتبال)، مشکل تازه و دوباره این خواهد بود،
که زمینه ی جدید نیز (یعنی فوتبال)، سراپا مشکلدارتر از سینما و فیلم است!،
چرا که مربی خارجکی آن، میلیاردی پول به باد داد، آنوقت در جام آسیا، تیم به عراق باخت!.
(یعنی تمام خرجهای ارزی و طولی و بیا و بروها شد کشک، که ای کاش کشک میشد)
آن آقا هم چند سالی زندگی اشرافی و سوپرلوکس و دستمزد کلان در ایران داشت،
سپس بعد از باخت، کوله پشتی اش را بست و دو هفته پیش از ایران رفت.
(سنتوری در راه شیری) ... !؟ !؟ !؟ !؟
.
.
.
(مخاطب در راه ناکجا آباد) ... !؟ !؟ !؟ !؟
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام بر دوستان گرامی و عزیز
کاربر جدید سایت رویایی هستم و امیدوارم بتوانم از محضر اساتید محترم استفاده نمایم و همچنین مفید بحال سایت.
ایام بکام و یاد باد آن روز گاران یاد باد
کاربر جدید سایت رویایی هستم و امیدوارم بتوانم از محضر اساتید محترم استفاده نمایم و همچنین مفید بحال سایت.
ایام بکام و یاد باد آن روز گاران یاد باد
Nostalji- تعداد پستها : 1
Join date : 2015-02-17
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سطل زباله
اپتدای تابستان ۱۳۸۰، ایده ای به ذهنم رسید که در زمینه ی آموزش خط ریز تحریری، بصورت مکاتبه ای بود. سرمشقهایی بر اساس حروف الفبا نوشته بودم. اندازه ی صفحه ها A5 بود و هرکدام از سرمشقها، به تعداد ۶ عدد کپی گرفته شده بودند و نکته ی اصلی این بود که بر روی هر صفحه، کاغذ کالک چسبانده شده بود. به بیان دیگر، این سبک آموزش خط ریز تحریری، شامل ۱۰ پاکت سرمشق بود برای ۱۰ هفته که در هر پاکت، تعداد ۶ صفحه سرمشق با کاغذ کالکی که روی آن از بالا چسبانده شده بود، قرار داشت. ... بدین ترتیب، هنرجو در ۶ روز اول هر هفته، بصورت روزانه، واژه های هر صفحه را بر روی کاغذ کالکی که در زیر آن سرمشق اصلی قرار داشت انگار که نقاشی میکرد، سپس میتوانست یک برگ کاغذ سفید را بین سرمشق و کالک قرار دهد، تا نتیجه ی کار خود را ببیند. و اما برای آخرین روز هر هفته، دیگر خبری از سرمشق نبود، چراکه حال هنرجو پس از ۶ روز تمرین و تکرار رونویسی واژه هایی یکسان، خودش میبایست آنها را جداگانه بنویسد و نتیجه ی تمرینهای پی در پی اش را در پیشرفت خط ریز تحریری ببیند. ... تمام ۱۰ بسته حاوی سرمشقها (۶۰ صفحه ی A5 کالک دار)، در یک پوشه ی پلاستیکی دکمه دار، بهمراه یک مداد قرار داشتند و البته کاغذی را نیز بصورت دستنویس، بعنوان شیوه ی استفاده از سرمشقها نوشته بودم که همراه مجموعه قرار داشت. ... در کل، تعداد سیصد بسته از آموزش خط ریز تحریری را درست کردم، که البته بخشهای فنی کار که مربوط به چاپ و تکثیر، برش دادن کاغذها، و سرچسب زدن سرمشق به کاغذ کالک میشد، در چاپخانه ای انجام شد و آنزمان در مجموع، برای سیصد بسته ی یادشده، نزدیک به سیصد هزار تومان پرداختم. یعنی هر بسته ی آموزشی، از جهت قیمت متریال خالصی که برایش بکار رفته بود، هزار تومان خرج برداشت. ... حال زمان عرضه ی کالا پس از تولیدش بود. ... این مجموعه ی آموزشی، توسط ناشر تولید نشده بود و مجوز نداشت، از اینرو به فکر افتادم حال که آموزش ما مکاتبه ای و بشکل یکجا هست، پس طریق فروش هم مکاتبه ای باشد. برای این منظور، یک آگهی در روزنامه همشهری دادم با این متن که "آموزش خط تحریری در ۱۰ هفته - مکاتبه ای". دو تلفن هم مشخص کرده بودم، که یکی شماره ی دفتری بود که میز برای کارهای گرافیکی در آن اجاره میکردم، و دیگری، تلفن منزل. ... قیمت بسته ی آموزشی را پنج هزار تومان قرار داده بودم با این حساب، که هزار تومانش خرج خود آن شده، و هزار تومان دوم هم، مبلغ پست پیشتازی است که بسته را در کمترین مدت، به سراسر ایران میرساند. سه هزار تومن باقیمانده هم میشد سود، سود برای تولیدکننده ای که خودم بودم. ... از فردای روزی که آگهی دادم، تماسهایی به دفتر کار و همچنین منزل گرفته میشد. در تلفن توضیحی کوتاه میدادم و تاکید میکردم که اصل کار ما، بر اساس اطمینان میان فروشنده و خریدار است از اینرو، بسته ی آموزشی به آدرسی که بدهید فرستاده میشود و در کنار این، شماره حساب عابر بانک سپه خود را نیز به اشخاصی که زنگ میزدند میدادم تا پس از دریافت بسته، مبلغ پنح هزار تومان را به حساب یادشده واریز نمایند. ... دو ماهی گذشت و در این مدت، ۱۵۰ و شاید کمی بیشتر از بسته های آموزشی خوشنویسی، از طریق پست ارسال شدند. نزدیک به ۵۰ بسته، برایشان پول واریز شد، مقداری را هم خودم به همکاران و آشنایان علاقمند (البته با تخفیف) فروختم. تا اینجای کار، مبلغ اصلی که خرج تولید شده بود، بدست آمده بود و ضرری در کار نبود. از اینرو تعدادی را هم بصورت دلخواه، به برخی از بستگان هدیه کردم، بویژه به آنهایی، که از بدخط بودن فرزندانشان ناراضی بودند. ...
یک از آخرین جمعه های تابستان ۱۳۸۰ بود که از صبح منزل بودم. کمی تلویزیون دیدم، سپس به کارهای شخصی و یکی-دو سفارش طراحی که داشتم رسیدم و زمان گذشت. ... نزدیک عصر شده بود که دیدم هیچ جور بیشتر نمیتوانم در خانه بمانم، چراکه غروب جمعه بود و حس و حال خوبی هم نداشت. تصمیم گرفتم بدون آنکه به دوست یا آشنایی زنگ بزنم، تنهایی بروم بیرون تا ببینم که چه پیش میآید. نزدیک به درب آپارتمان بودم که صدای زنگ تلفن آمد، سپس پدرم گفت که با تو کار دارند!. پشت خط آقایی بود که پرسید، شما آگهی دادید برای خوشنویسی؟. گفتم بله، آدرس بدهید، تا بسته ی آموزشی برایتان ارسال گردد. او پرسید که آیا من خوشنویسی هم انجام میدهم؟، گفتم بله، چه سفارشی دارید؟. ادامه داد که کارگاه تولید لباسهای صنعتی دارند، سفارشی داشتند که انجام شده، تعداد ۸۰۰ دست لباس کار سرهمی و صنعتی برای یکی از زیرمجموعههای پتروشیمی دوخته اند و حاضر است. فردا قرار بوده لباسها را تحویل دهند، اما کارفرما ساعتی پیش گفته که اسم تمام کارکنان، یعنی نام و نام فامیل ۸۰۰ نفر پرسنل کارخانه ی آنها، باید همگی بر روی لباسها نوشته شود!. در کارگاه لباس اپتدا خواستند که به روش گلدوزی یا برچسب پلاستیکی این کار را انجام دهند، اما دیدند که زمان ندارند، برای همین شخص پشت تلفن، از من خواست تا بصورت دستی، اسمها بر روی لباسهای سفید رنگ نوشته شود. گفتم بسیار خوب، آدرس بدهید، فردا اول وقت نزد شما میآیم. ... او با نگرانی و خواهش ادامه داد: "نه آقا!، لطفن همین امروز، کار تا فردا ظهر باید تحویل داده شود، نگران پولش نباشید، باهم توافق میکنیم، جوری که راضی باشید، اما لطفن همین الان بیایید به این آدرس، کار را باید شروع کنید!". آدرس را از او گرفتم، دفترشان واقع در مرکز شهر تهران - خیابان معروف و پر جنب و جوش "جمهوری" بود. ... از خانه که بیرون آمدم، در این فکر بودم که نوشتن اسمها، آنهم هشتصد اسم و فامیل در طی امشب به کنار، اما مهمتر اینست که لباس صنعتی با پارچه ی ضخیم در پیش رو داریم، حال با چه چیزی بنویسم؟. در همین افکار بودم که یاد واحد درسی "صنعت چاپ" افتادم که چند ماه قبل از آن در دانشگاه داشتیم. بخشی از درس مربوطه، به چاپ دستی بر روی پارچه میپرداخت، که یکی از نکات آن، استفاده از رنگهایی بود که "ضد آب" باشند تا در صورت شستن لباس و پارچه، پاک نشوند. ... خوشبختانه در آن عصر جمعه که نفسهای آخرین روزهای تابستان ۱۳۸۰ را در سینه داشت، مغازه ی کتاب و لوازم و تحریری محل باز بود و توانستم دو عدد روان نویس نقره ای رنگ که ضد آب هم بودند بخرم. این نوع روان نویس، جوهر ویژه ای داشت و از اینرو، قیمت هر کدام از آنها، نزدیک به دو هزار تومان بود که در آن زمان، مبلغ قابل توجهی میشد. ... زمان کم بود، بنابراین با اولین تاکسی که به سمتم میآمد، اپتدا از خیابان پاسداران به سمت پل سدخندان، و سپس از آنجا با ماشینی دیگر، به سمت خیابان جمهوری براه افتادم. ...
روز تعطیل بود و مرکز شهر، بدون ترافیک، از اینرو حوالی ساعت ۶ عصر بود که به خیابان جمهوری رسیدم. ... شاید اولین باری بود که آن خیابان را اینگونه خلوت میدیدم. ... کرکره ی تمام مغازه های بورس لوازم خانگی و بویژه لوازم صوتی و تصویری، پایین بود. ... برخلاف روزهای کاری هفته، پیاده روها آرام و بدون رهگذر، و صدایی از اطراف بگوش نمیرسید. انگار که حس اندوهناک عصر جمعه، با سکوت خیابان، تکمیل میگشت. ... پس از چند دقیقه پرس و جو، دفتر کار آنها را پیدا کرم، زنگ را فشردم و سپس وارد ساختمان شدم. واحدی بود تجاری بصورت دفتر کار، که چند اتاق داشت. با راهنمایی یکی از کارمندان، به اتاق آقای مدیر که باهم تلفنی صحبت کرده بودیم رفتم. او نمونه لباس فرم را نشان داد و در ضمن جویا شد که با چه قلمی اسمها را خواهید نوشت؟. گفتم نگران نباشید، روان نویس ضد آب گرفتم دو عدد، کافی و مناسب است. اما از جهت پول، چقدر در نظر گرفته اید؟. مدیر ادامه داد که تمام تلاشتان را انجام بدهید، کار را تا فردا ظهر باید تحویل بدهیم، حالا خودتون بگید چقدر میخواهید؟. ... گفتم من یک ساعت پیش، چهار هزار تومان فقط برای این دو روان نویس پول دادم، در ضمن، امروز تعطیل هست و مهمتر از آن، شبکاری خواهیم داشت تا زودتر تمام شود. ... بیست هزار تومان میگیرم، که در اصل با کسر قیمت روان نویس ها، ۱۶ هزار تومانش برای خودم میماند. ... مدیر کمی به سقف نگاه کرد و گفت: "باشه آقا، پس کار رو شروع کنید، خودم هم اینجا هستم، اسمها رو براتون از روی لیست میخونم". ... اپتدا به درخواست مدیر، بر روی اولین لباس، با شیوه ی نستعلیق، اسم و فامیل نوشتم اما تاکید کردم که لباسها را برای فضای صنعتی دوخته اید، خط نستعلیق، زیباترین سبک خوشنویسی هست، اما وقتی روی صحبت ما، صنعت و محیط کارخانه است، پس بهتر است تا مشخصات پرسنل را با خطی بین کتابی و نسخ بنویسم تا بر جدیت کار افزوده شود. سپس یک نمونه بعنوان تست با خطی نزدیک به فونت چاپی نوشتم، مدیرهم دید و قبول کرد و بدین ترتیب، کار را بصورت جدی از ساعت ۷ عصر آغاز کردیم. ... در هر دقیقه بطور متوسط،، دو اسم و فامیل بر روی قسمت سینه ی هر لباس مینوشتم. باید دقت میکردیم تا نام کارکنان، کامل و واضح نوشته میشد از اینرو هر ۱۵-۲۰ دقیقه یکبار، کمی استراحت میکردیم و سپس بکار خود ادامه میدادیم. ... دیگر نزدیک به ساعت ۱۱ شب شده بود. پیشرفت خوبی داشتیم و تقریبن بر روی نیمی از لباسها، یعنی برای ۴۰۰ دست از آنها، اسم و فامیل نوشته بودم. در همین زمان، یکی از افراد آن دفتر، همراه با دو کیسه ی پلاستیکی وارد اتاق شد و گفت که وقت شام است. ۲-۳ نفر دیگر هم که در اتاق کناری مشغول بسته بندی لباسها پس از رونویسی آنها بودند نیز پیش ما آمدند، زنگ تفریحی ایجاد شد و با اشتهای فراوان، شروع به خوردن شام کردیم. ... برای من خیلی جالب بود، که ظرف یکبار مصرفی که چلوکباب در آن قرار داشت، از مدل جدید و یونولیتی که از آن سالها مد شده بود نبود!، یعنی درب نداشت، بلکه همان ظرف پلاستیکی یکبارمصرف و معروفی بود که دهه ی شصت و اپتدای هفتاد، در چلوکبابی ها وجود داشت و گاهی که مشتری ظرف همراه خود نداشت، غذا را برایش در آن میکشیدند و سپس با یک فویل آلومینیومی، ظرف را میپوشاندند. ... رستورانی که آنها از او غذا گرفته بودند نیز، پیدا بود که از چلوکبابی های قدیمی خیابان جمهوری بود و سبک سنتی خود را هنوز حفظ کرده بود. پس از صرف شام، چای نوشیدیم و دوباره مشغول به کار شدیم. ... عقربه ی ساعت دیواری دفتر کار، دیگر به دو ی پس از نیمه شب نزدیک شده بود. از ۸۰۰ دست لباس، نزدیک به ۶۰۰ تا را نوشته بودم، اما دیگر قدرت ادامه ی کار نبود، چون هم چشمهایم میسوختند و هم دیگر نمیتوانستم بیحرکت یکجا بنشینم. یکی از افراد دفتر، گفت اتاقی داریم اینجا که بچه ها شب در آن میخوابند، اگر میخواهید بروید و استراحت کنید. از آنها تشکر کردم و گفتم که مزاحم نمیشوم، بهتر است اکنون به خانه بروم، فردا اول وقت برمیگردم تا ۲۰۰ دست لباس باقیمانده را بنویسم. ... مدیر دوباره نگاهی به سقف کرد و گفت: "باشه، ممنون، پس اگر اجازه بدید، دستمزد شما را همان فردا پس از اتمام کار، یکجا خواهم داد". من نیز قبول کردم و از آنجا بیرون آمدم. ... ساعت از دو ی پس از نیمه شب گذشته بود که خوشبختانه یک تاکسی پیدا شد و اتفاقن مسیر راننده هم، خیابان پاسداران بود. با خوشحالی سوار شدم و در خلوت خیابانهای شبانه، به سمت مقصد براه افتادیم. ... حوالی سه صبح بود که به خانه رسیدم. ساعت را روی شش قرار دادم و پس از چند ثانیه بخواب رفتم. ... با اولین زنگ ساعت رومیزی بالای سرم، از خواب بیدار شدم و فهمیدم که ساعت ۶ صبح است، خوشحال بودم، چون این یک روش قدیمی بود که همیشه، شماطه را یک ساعت زودتر قرار میدادم، تا پس از بیدار شدن، باز یک ساعت زمان برای خوابیدن داشته باشم. البته این یک ساعت اضافی، هر پنج دقیقه اش، مساوی بود با بلند کردن سر از روی بالشت و نگاه انداختن به صفحه ی ساعت، ... انگار حالتی بود آمیخته با اضطراب و نگرانی، بین خواب و بیداری. ...
روز شنبه بصورت رسمی فرا رسیده بود و با آنکه شب قبلش، سه-چهار ساعت بیشتر نتوانسته بودم بخوابم، اما نزدیک به هشت صبح بود که از خانه بیرون آمدم. هنوز ترافیک سنگین نشده نبود، از اینرو یک ساعته، به دفتر کارگاه لباسدوزی رسیدم. ... خبری از مدیر نبود و با راهنمایی کارمندی که شب قبلش غذا گرفته بود، توانستم در اتاق مدیر، کار نوشتن بر روی ۲۰۰ دست لباس باقیمانده را شروع کنم. ... شب قبلش فضای آنجا فرق داشت چون کارکنانشان بجز مدیر و دو-سه نفر بیشتر سر کار نبودند، اما در آن روز شنبه، یکی-دو ساعت پس از آنکه کار را شروع کردم، آنجا نیز شلوغ شد. از بیرون درب اتاق، صدای صحبت میآمد، گاهی نیز شخصی درب را بازمیکرد و با حالتی چاپلوسانه میگفت: "سلام قربان، صبحتون بخیر!" ... اما وقتی میدید که بجای مدیر، من ناشناس آنجا نشسته ام، چهره اش تغییر میکرد، درب را میبست و سپس میشنیدم که از دیگران میپرسد، "این کیه؟". ... به هر زحمتی که بود، نوشتن ۲۰۰ دست لباس باقیمانده را نیز، با آنکه دیگر حوصله ای برایش نداشتم، به پایان رساندم. زمان از ظهر گذشته بود. در این میان یکی از کارکنان که هر چند دقیقه یکبار برای بردن لباسها و تاکردن آنها میآمد، وارد اتاق شد. به او گفتم که پارت آخر نیز تمام شد، بگویید بیایند برای حساب و کتاب. او گفت که آقای مدیر نیستند!. گفتم خب بگید شخص دیگری بیاید، شاید در جریان باشند. ... پس از چند دقیقه، همان جوانی که شب قبلش شام گرفته بود، وارد اتاق شد و گفت چقدر باید به شما بدهیم؟!. ... گفتم دیروز که صحبت کردیم، قرارمان ۲۰ هزار تومان بود، که البته ۴ هزار تومانش، خرج روان نویسهای ضد آب شده. ... جوان گفت: "راستش میدونید، آقای مدیر که کار فوری براشون پیش آمد و رفتند خارج شهر!، وضع ما رو هم که میبینید اینجا، پولی هم در صندوق دفتر نداریم، سفارش پتروشیمی رو هم هنوز تحویل ندادیم، تازه از کارگاه هم زنگ میزنند و میگویند که حقوق خیاطها دیر شده، ... من الان ۱۰ هزار تومن به شما میدم، داشته باشید، اونوقت ۱۰ هزار تومن مابقی رو، صبر کنید یکی-دو ساعت دیگر، تا پول بدستمون برسه، ... تلفن دفترمون رو که دارید؟! تماس بگیرید، این هم ۱۰ هزار تومن". ... ده تا اسکناس هزار تومانی شمرد و بمن داد. چاره ای نبود، میبایست دو ساعت دیگر صبر میکردم، تا پول را کامل بگیرم، بیش از این هم نمیتوانستم آنجا بنشینم و گرسنه شده بودم، از اینرو بیرون آمدم و نزدیک به دفتر آنها، به سمت یک ساندویچ فروشی رفتم. ... اولین روز کاری هفته آغاز شده بود. صدای ماشینها و موتورها از اطراف میآمد. ویترین مغازه های لوازم صوتی و تصویری و همچنین شکل با صلابت "ساختمان پلاسکو"، رنگی از جنس تجارت و خرید و فروش را، دوباره از نو، بر تن خیابان جمهوری کشیده بود. وارد یک اغذیه فروشی شدم که در هر دو طرف، پیشخوان داشت و بصورت ایستاده، میشد غذا خورد. یک ساندویچ سوسیس سفارش دادم، به کنار پیشخوان آمدم و مشغول تماشای تلویزیونی که روی دیوار بود شدم. ... غذا فروشی هایی که در مرکز شهرها و بویژه در مناطق تجاری و بازار قرار دارند، غذایشان خوشمزه ترین است، چراکه در طول روز، افراد زیادی از مغازه داران، خریداران و رهگذران به آنجا مراجعه میکنند. اغذیه فروشی که من رفتم نیز، مراجعه کننده زیاد داشت، اما دو نفر آشپزی که آنجا کار میکردند، تقریبن سفارشها را زود و سریع حاضر میکردند و ساندویچ را به مشتری تحویل میدادند. در این میان بخاطر رفت و آمد مشتریها، پیشخوانهایی که کنار دیوار نصب بودند، هر چند دقیقه یکبار، پر از ظرفهای یکبارمصرف و کاغذ ساندویچها میشد. اینجا بود که پسر بچه ای ۱۰-۱۱ ساله، که شاگرد مغازه بود، با یک پیراهن فرم سفید رنگ، ظروف یکبارمصرف باقیمانده، لیوانهای پلاستیکی نوشابه و کاغذهای مچاله شده ی ساندویچ را، اپتدا با سرعت از روی پیشخوانها جمع میکرد و سپس به داخل سطل زباله ی بسیار بزرگ و قرمز رنگی که گوشه ی مغازه بود میانداخت. ... مشتریها زیاد، سفارش غذا زیاد و در نتیجه، زباله ی خشک باقیمانده از ظروف غذا نیز، بسیار زیاد بود. پس از دو-سه دقیقه، سطل زباله ی بزرگ پلاستیکی، بظاهر پر شد!. شاگرد سختکوش ساندویچ فروشی، اپتدا چند باری از کنار سطل رد شد، نیم نگاهی زیرچشمی به آن انداخت، اما انگار که نمیخواست به روی خودش بیاورد. از سوی دیگر، پیشخوانها نیز دوباره پر از کاغذ و ظروف باقیمانده میشدند. ... اینجا بود که پسرک خوشفکر، یک چهارپایه آورد و کنار سطل بزرگ قرار داد. سپس رفت بالای آن ایستاد تا به سطل مشرف شود، و بعد با پا، قدم بداخل سطل بزرگ گذاشت و پس از چند ثانیه، دیگر تمام قد در آن ایستاده بود!. با تکانهای عمودی که به خود میداد، در اصل با پاهایش بر روی زباله ها فشار میآورد و آنها را "کمپرس" میکرد. چند بار اینکار را انجام داد و بخاطر کامپکت شدن زباله ها، حال او بیشتر در داخل سطل قرار داشت. با کمی سعی و تلاش و با کمک چهارپایه، از آن بیرون آمد و نتیجه ی کارش، هم اقتصادی و هم رضایت بخش بود، چراکه اگر قرار بود هر چند دقیقه یکبار کیسه ی زباله عوض کنند، آنوقت در طول روز، فقط یک ماشین شهرداری میبایست دربست بخدمت این اغذیه فروشی برای بردن زباله در میآمد، و البته که هزینه ی کیسه ها نیز در جای خود قابل بحث بود!. ... پس از تماشای آن تئاتر زنده، غذایم نیز حاضر شده بود. ساندویچ را خوردم و سپس با فکر گرفتم مابقی پول، از مغازه ی اغذیه فروشی، بیرون آمدم. ...
اپتدا به دفتر کارگاه زنگ زدم. ... از مدیر هنوز خبری نبود و میگفتند که خارج از شهر است، اما همان جوانی که شب قبلش شام خریده بود و یکی-دو ساعت قبل آن نیز ۱۰ هزار تومان داده بود، ضمن تکرار تمام بهانه ها و حرفهای تکراری، شماره تلفن موبایل مدیر را به من داد. از آنجا که موبایل نداشتم، با همان کارت از تلفن عمومی به موبایل مدیر زنگ زدم. اپتدا در دسترس نبود، دو بار هم تلفن را قطع کرد. اما بالاخره پس از چند بار زنگ زدن پی در پی، گوشی را برداشت. پس از آنکه خود را معرفی کردم، گفتم که ۱۰ هزار تومان از دستمزدم باقی مانده. من کار را تمام و کمال در کمترین زمان ممکن انجام دادم. ... مدیر با صدایی که حال خیلی با صدای دیروزش فرق داشت، با خونسردی گفت که "خب ۱۰ هزار تومن بهتون دادن دیگه!". گفتم بله، اما قرار ما ۲۰ هزار تومان بود. ۱۰ هزاری که دادند، یعنی در اصل ۶ هزار تومان!، چون ۴ هزار خرج روان نویسها شده!. مدیر حرفهایش را دوباره تکرار کرد و من نگاهم به صفحه ی دیجیتالی تلفن عمومی بود که مکالمه با موبایل، دقیقه های کارت را میبلعید. او در آخر گفت که نمیدانم، زنگ بزنید از خودشون سوال کنید!. اینرا گفت و زمان کارت من برای صحبت با موبایل، تمام شد. دوباره به دفترشان زنگ زدم و بازهم سیستم پاسکاری ادامه پیدا کرد. تصمیم گرفتم به آنجا بروم، اما میدانستم که بی فایده است. آنها به خیال خودشان، با پرداخت یک سوم مبلغ، دستمزدم را داده بودند و انگار نه انگار که نزدیک به یک شبانه روز، برایشان کار کرده بودم. ... عصر روز شنبه فرا رسیده بود و بخاطر اینکه پول زحمتم را کامل نداده بودند ناراحت بودم، هم ناراحت، هم خسته و هم کمی نیز دلشکسته. اما احساس کردم که در طی این ۲۴ ساعتی که از عصر دیروز تاکنون بیدار بوده ام، شاید بهترین کادرش، لحظه ای بود که پسر شاگرد اغذیه فروشی، با پاهایش زباله ها را در سطل بزرگ، فشرده و کامپکت میکرد. درست همانند اینکه برخی آدمها، زحمت و انرژی انسان را با بی توجهی و زرنگبازیهایشان، فشرده و پایمال میسازند. ... اما روی مثبت کار آن نوجوان این بود که در هر شرایطی، میبایست مقرون بصرفه ترین حالت را انجام داد، یعنی احساس منفی و ناملایماتی که در زندگی برایمان پیش میآیند را نیز، میتوانیم با قدرت مثبت اندیشی و دنیای درون خود، فشرده سازیم، تا جای زیادی در ذهنمان اشغال نکنند، و سپس آن یادهای کمپرس شده را، فقط بعنوان تجربه های زندگی، در گوشه ی ذهن خود نگاه داریم. ... پایان.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
- یازده سال از ساخت و اکران فیلم "بوتیک-۱۳۸۲" گذشت.
اما هنر بازیگری "رضا رویگری" در نقش "شاپوری"،
همچنان تازه و قابل توجه است .:
(کادری از سکانس خانه ی "شاپوری" در "بوتیک - ۱۳۸۲" / عکاس: "مهرشاد کارخانی" / منبع عکس: سایت "هدایت فیلم")
.
.
.
- رضا رویگری از جوانان سینمای زرین دهه ۶۰ میباشد که بازیهای درخشانش،
در "اجاره نشینها-۱۳۶۵" و "شب بیست و نهم-۱۳۶۸" در یادها نهادینه شد.
سال ۱۳۸۲، در "بوتیک" به ایفای نقش پرداخت که متفاوت ترین نقش اوست.
پرسوناژ منفی برای نقش "شاپوری"، با ظرافت ویژه ای انجام شد،
تا جایی که تیپ سازی او در "بوتیک"، بهترین "بدمن" در دو دهه ی اخیر است.
(این فایل تصویری قبلن برای فروم رویایی آماده شده بود، و اکنون در کانال کولر هم قرار گرفت)
* (سکانس کامل خانه ی "شاپوری" در "بوتیک-۱۳۸۲". / ادیت ویدیو، توسط ۵۹) .:
http://www.aparat.com/v/O6QjT
-----------------------------------------
پی نوشت:
بابک گرامی کجایید؟
دل انجمن تنگ است،
چرا پیش ما نمیآیید؟
بر این محفل رویایی
نگهی از مهر نمیتابید؟
(شعر از خودم بود، پس اشکالات رو ببخشید. اما مهم این هست که تقدیم به شما شد ...)
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 گرامی، پدر حمید جبلی هم ازنویسندگان و فکر میکنم شعرا هستن و آثاری دارن. یادمه چند وقت پیش عکس جالبی ازش در اینترنت دیده بودم که شباهت زیادی به خود حمید جبلی عزیز داشت بخصوص که مدل لباس پوشیدن و کلاهشون هم شکل همه! اما متاسفانه هرچی جستجو کردم نتونستم اون عکس رو پیدا کنم
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
S@M نوشته است:
59 گرامی، پدر حمید جبلی هم ازنویسندگان و فکر میکنم شعرا هستن و آثاری دارن. یادمه چند وقت پیش عکس جالبی ازش در اینترنت دیده بودم که شباهت زیادی به خود حمید جبلی عزیز داشت بخصوص که مدل لباس پوشیدن و کلاهشون هم شکل همه! اما متاسفانه هرچی جستجو کردم نتونستم اون عکس رو پیدا کنم
خانم سم با درود.
به چه نکته ی جالبی اشاره داشتید.
بیخبر بودم که پدر حمید خان جبلی، نویسنده و شاعر هستند.
با مورد خوبی که فرمودید،
هم اکنون در نت نوشتم "پدر حمید جبلی"،
و آدرس زیر آمد، اما همانگونه که اشاره داشتید،
تصویر مورد نظر دیگه در دسترس نیست.
در ضمن نوشتند که پدر حمید جبلی،
در فیلم "کلاه قرمزی و پسرخاله" هم نقشی داشتند .:
http://redcap.persianblog.ir/post/141/
.
.
.
پی نوشت اینکه، اوایل دهه ی هفتاد، (اگر نام مجله رو اشتباه نکنم)،
مجله ی "سروش"، یک مصاحبه ی مفصل با حمید خان جبلی انجام داده بود.
بدین ترتیب که رفته بودند منزل ایشان، کلی هم عکس خوب و جالب گرفته بودند،
که البته عکسها، به شیوه ی سیاه و سفید، همراه با متن، در مجله چاپ شده بود.
چند روز پیش که پست نمایشگاه عکس جناب جبلی رو مینوشتم،
اتفاقن کلی یاد آن مصاحبه با او در اوایل دهه ی هفتاد افتادم.
یک عکس بود در آن مجله، که بسیار راحت و ریلکس در اتاق منزل،
بر روی فرش نشسته بودند، کنارشان هم بگمانم پنجره بود، اما نکته ی اصلی این بود،
که ایشان در جلوی دوربین عکاس، بسیار راحت، بدون جوراب بودند (لبخند). ...
حمید جبلی، یکی از هنرمندان راستین ایرانزمین هستند، و خوشبختانه،
همیشه نیز از حاشیه و شرکت در مراسمهای پفکی که این سالها،
بعنوان محافل سینمایی و غیره شناخته میشود،
دوری میکنند و کارشان شایسته است.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
پیشگفتار:
فیلم این پست و همچنین فیلمی که در پست پسین قرار خواهد گرفت،
هر دو سالهاست که در فضای مجازی موجود نمیباشند، از اینرو،
بازپخش آنها، برای اولین بار در فروم رویایی صورت میگیرد.
کیفیت و حجم فایلها مناسب، و رونویسی شده از نسخه های اصلی هستند،
که هشت سال پیش، از سایت فقید persianhub.com دریافت کرده بودم.
----------------------------------------------------------
بازیچه - ۱۳۷۱
توضیح: پوستر باکیفیت بالا را، در اینترنت (سایت سنتیها) پیدا کردم.
اما هیچ جور متوجه نمیشوم که این سایت، چگونه به خودش اجازه میدهد،
و فیلمهای دهه های ۶۰ و ۷۰ را میفروشد؟. مگر او تهیه کننده ی فیلمها بوده؟.
.
.
.
بازیچه - ۱۳۷۱
نویسنده: میثاق امیرفجر
کارگردان: تورج منصوری
مدیر فیلمبرداری: اسفندیار شهیدی
سرپرست گویندگان: ایرج رضایی
موسیقی: استاد ناصر چشم آذر
صدابردار: هادی ژورک
بازیگران: عزت اله انتظامی، شهرداد وثوقی، نسرین مقانلو، محبوبه بیات،
محمد سیف الهی / ... و ... زنده یادان: مهری ودادیان، نیکو خردمند
برش نگاتیو: ناصر انصاری، اکبر کرمی
طراح چهره پردازی: عبداله اسفندیاری
طراح صحنه و لباس: زرت علوی آذر
تصحیح رنگ (اتالوناژ): علی نجفی
مدیر تدارکات: بهرام هنرمند
تدوین: بهرام دهقان
ژانر: اجتماعی
مدت: ۹۲ دقیقه
سال ساخت: ۱۳۷۱
* فیلم کامل "بازیچه - ۱۳۷۱" در یک فایل فشرده (اندازه و کیفیت تصویر مناسب - ۲۱۶ مگابایت):
http://elmond.persiangig.com/Baziche-1371.rar/download?0f3a
.
.
.
* فیلم بعدی: (حادثه - ۱۳۶۳ / کارگردان: منصور تهرانی)
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
حادثه - ۱۳۶۳
نویسنده: بهمن زرین پور
کارگردان: منصور تهرانی
مدیر فیلمبرداری: رضا انجم روز
موسیقی: منصور تهرانی
فیلمبردار: امیر عرب
بازیگران: اکبر زنجانپور، بهروز افراشته، خسرو امیرصادقی، شیرین گلکار، زهره امیری،
صوری ظفر، مریم کردبچه، موسی شجاعی، وهاب نوری زاده، عباس مختاری، و ...
(زنده یادان: "نعمت اله گرجی، حسین عمرانی، محسن قبادی، شاپور بخشایی، احمد بهروزی") .:
افکت: حمید قدکچیان، رضا اردلان نسب
ساخت آنونس: رضا اردلان نسب
تدوین: هوشنگ نیک پور
عکس: محمود علی زاده
ژانر: حادثه ای / اجتماعی
مدت: ۹۰ دقیقه
سال ساخت: ۱۳۶۳
.
.
.
* فیلم کامل "حادثه - ۱۳۶۳" در یک فایل فشرده (اندازه و کیفیت تصویر مناسب - ۲۱۶ مگابایت):
http://elmond.persiangig.com/Hadese-1363.rar/download?08f5
.
.
.
- یادی از رفتگان .:
میراحمد هاشمی (دوبلور خوشصدا و آقای اقتصاد) / علی زاهدی (قوچعلی و آقا نبات) / احمد بهروزی (نمایشهای کمدی دهه ۷۰)،
رشید اصلانی (سمندون) / نعمت اله گرجی (یک عمر فعالیت شایسته در بازیگری) / اصغر زمانی (نمایشهای کمدی دهه ۷۰) .:
http://behrooz.ir/kanoon.htm
.
.
.
پی نوشت: یاران ارجمند، فیلمهای زیر نیز موجود هستند (بر روی یک DVD بودند)،
اگر خواستید بفرمایید تا آنها هم با کیفیت مناسب، در فروم رویایی قرار گیرند (در نت، کمیابند).:
(بگذار زندگی کنم-۱۳۶۵) - (ریحانه-۱۳۶۸) - (روزی که خواستگار آمد-۱۳۷۵) - (لاک پشت-۱۳۷۵)
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
از هر کدوم چشم می بندید، ببندید؛ اما، "تکه نمایش" رو از دست ندید. خودم ندیده بودمش و تو همین سایت شکارش کردم. "رضا معینی" "نام ها و نشانه ها" هم درش هست + زنده یاد "سعدالله رحمت خواه" ("سعدی افشار").
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/93-11-20-246-%D8%AA%DA%A9%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
.
.
.
امیر گرامی با درود.
ویدیوی قابل نگرش بالا را، من هم (البته همان زمان که منتشر شد)، دیده بودم.
راستش با آنکه از سنین خردسالی، برای من نیز، تلویزیون همدم و مونس جان بود،
اما هیچگاه با زنده یاد "رضا معینی" خاطره نداشتم، یعنی در ذهن نوستالژیکم،
صدا و تصویر ایشان (نامها و نشانه ها)، ثبت نشده. ... با این حال، گویش و بیان روان ایشان،
نشانگر استاد بودنشان است، تا جایی که وقتی بخش صحبتهایشان را در اپتدای ویدیوی بالا دیدم (لذت بردم)،
با خود فکر کردم که او کیست؟، کدام مجری قدیمی بوده است؟، که شیوه ی گفتارش، اینچنین پارسی و دلخواه است!.
سپس وقتی پست شما را دیدم، تازه فهمیدم که ایشان، همان "رضا معینی مشهور" بوده اند. (از اطلاع رسانی که داشتید ممنونم).
....................
امشب، ویدیویی از "پرواز ۵۷" را دیدم، که کانال محترم "نسیم" ساعاتی پیش پخش کرده بود.
اما در مجموعه ی "پرواز ۵۷" که چند سال پیش توسط کمپانی سروش در قالب CD منتشر شد،
و سپس همان فایلها نیز در فضای مجازی قرار گرفته بودند، (و خلاصه ی "پرواز ۵۷" را از رویشان انجام دادیم)،
بخش صحبتهای زنده یاد "کمال الحق سلامی" که مجری "پرواز ۵۷" هم بودند، شوربختانه از مجموعه (سروش) حذف شده بود.
(دلیل حذف بخش مجریگری زنده یاد سلامی، بگمان زیاد، کم نمودن زمان و جا دادن مجموعه در CD ها بوده، که البته دلیل موجهی نیست!)
از اینرو در بخش پایانی ویدیویی که امشب "نسیم یادها" از "پرواز ۵۷" پخش کرد، شنیدن و دیدن دوباره ی "زنده یاد سلامی" از پس سالها،
بسیار نوستالژیک و خاطره انگیز بود .:
http://www.telewebion.com/fa/1259539/پرواز-57/نسیم-یادها.html
* نکته ی اصلی اینست، که هم "رضا معینی"، و هم "کمال الحق سلامی" (روح هر دوشان شاد)،
در بیان و اجرای "گویش راستین پارسی"، بسیار چیره دست بودند، و گفتارشان بسیار دلنشین بود.
و این همان نکته ایست که امروز، مجریان از آن بی بهره هستند. ...
http://isna.ir/fa/news/8802-02321/گفت-وگو-با-رضا-معيني-در-69-سالگي-صدا-در-ايران
.
.
.
- در ضمن، خبرهایی منتشر شده از تولید سری تازه ی "کلاه قرمزی" برای نوروز ۱۳۹۴.
بسیارهم خوب و عالی، اما، ... نمیدانم که در زمان کنونی و حال حاضر برای سینما و تلویزیون،
چطور میتوانیم به یاد فیلمسازان حتا قدیمی و کاردان بیاندازیم، که "دکور و صحنه پردازی"،
بویژه وقتی صحبت درباره ی سبک "کودک و نوجوان" است، مهمترین نقش را در ساختار ایفا میکند،
(ضمن احترام به همگیشان) اما ایشان این مهم را در طی یک دهه ی گذشته از یاد برده اند.
نمونه ی بارزش، همان "شهر موشهای ۲" است، که تمام رنگهای دکور، صحنه و عروسکها،
در تنالیته های "کدر و بیجان" قرار دارند، یعنی رنگ کلی که به چشم میآید، "خاکستری" است.
بچه ها و نوجوانان، نیاز به دیدن رنگهایی غلیظ و اشباع شده دارند تا فضای ذهنشان شاد گردد.
* نمونه ی دیگر، همین مجموعه ی "کلاه قرمزی" در سالهای اخیر است، که سال بسال، دکورش بی روح تر میشود .:
در تصویر بالا، شما ببینید که رنگ زمینه و دکور، رنگی مرده و بیجان است.
رنگ لباس آقای مجری هم، در همان تنالیته ی بی روح قرار دارد.
خب کجای این صحنه و رنگ آمیزی بیجان تصویری، مناسب ژانر کودک و نوجوان است؟.
قانون اصلی را سالهاست که فراموش کرده اند، قانونی که میگوید: "رنگ قرمز، معجزه میکند!".
رنگ قرمز و رنگهای شادی، که سالهاست در تولید کارهای ویژه ی کودکان، در ایران استفاده نمیشود.
اما در دهه های ۶۰ و ۷۰، بخوبی از آنها بهره میگرفتند، یعنی هر چه که بود، رنگهای صحنه، "گرم" بود،
و نه مثل این سالها، سرد و بی جان. ... حال اگر بازهم، کیلو کیلو عروسک به کارهایشان اضافه کنند،
اما هنایش همان دو پرسوناژ "کلاه قرمزی و پسر خاله" از دهه ی هفتاد است، که در یادها باقی مانده، ...
و نه "لشگری عروسکی"، که بدون داستانی جذاب، در این سالها ایجادشان میکنند. / ... سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام.
2. "59" گرامی، دوست خوبم، راستش خود من هم مث شما؛ که، از "نام ها و نشانه ها" خاطره ای ندارید، از "تکه نمایش" خاطره نداشتم؛ اما، این کار، به شدت برام "نام ها و نشانه ها" رو تداعی کرد.
اما "نام ها و نشانه ها" رو خوب یادمه. هر چی باشه، بنده 3 سال از شما بزرگترم، دیگه!
درست می فرمایید. اجرای "رضا معینی" عزیز عاااالی بود. صدای بسیار مطنطن و مردونه ای هم داشت. تسلطش به علت اعتماد به نفس و عزت نفس بالاش بود. به خودش اطمینان داشت، انگار؛ چیزی که، تو مجری های الآن کمتر دیده می شه و خودشون می دونن چی هستن!
زنده یاد "کمال الحق سلامی" هم عالی بود. "مسابقه ی جدول تصویری" ایشون هنوز خوب خوب یادمه؛ که اگه اشتباه نکنم، جمعه ها بعدازظهر شبکه ی 2 می داد.
اون سال ها به اطلاعات عمومی و دانش بها داده می شد؛ اما، تو نسل جدید گاهی حتا تمسخر می کنن این داشته ها رو. تغییر فرهنگ و سبک زندگی خیلی مشهوده الآن.
3. بله.
"سروش سیما" خیلی کم کاری کرده که ایشون رو از "پرواز 57" و "هرمز شجاعی مهر" رو از "ساعت خوش" حذف کرده؛ در صورتی که، گاهی همون اجراهای این عزیزان هم جزو شیرینی و خاطرات برنامه بوده.
حداقل نیومده دو، سه تا اجرای این ها رو هم بذاره و از ریشه و بن حذفشون کرده!
کاش این اتفاق نیم افتاد و کاش تو نسخه های آینده دوباره تجدید نظر کنن و مجری ها رو هم بذارن.
4. دوست خوبم، سال هاست به قدری برنامه های نوروزی به افتضاح کشیده شده؛ که، "کلاه قرمزی" آس برنامه های نوروزی و تاپ وان می شه!
می بینی؟
واقعاً کاش "کلاه قرمزی"شون هم مالی بود. می بینیم که هر سال بی مزه تر و محافظه کارتر می شن و عروسکاش؛ طبق بحثی که قبلاً هم داشتیم، نونوارتر و شیک تر!
امیدوارم امسال لااقل به قول خودتون حرفی برای گفتن داشته باشن.
5. من که نوروز امیدم به "نسیم"ه و بس.
شبکه ی "نسیم" این امید رو از ما نگیر!
........................
6. راستی، "59" گرامی، گویا فرموده بودید هاردتون درست شده. یه قولی ماه ها پیش دادید؛ مبنی بر این که، موسیقی های "نسل سوخته" و ... "رامین بهنیا" رو برامون بذارید. امکانش هست؟ ممنون می شم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
1. سلام.
2. "59" گرامی، دوست خوبم، راستش خود من هم مث شما؛ که، از "نام ها و نشانه ها" خاطره ای ندارید، از "تکه نمایش" خاطره نداشتم؛ اما، این کار، به شدت برام "نام ها و نشانه ها" رو تداعی کرد.
اما "نام ها و نشانه ها" رو خوب یادمه. هر چی باشه، بنده 3 سال از شما بزرگترم، دیگه!
درست می فرمایید. اجرای "رضا معینی" عزیز عاااالی بود. صدای بسیار مطنطن و مردونه ای هم داشت. تسلطش به علت اعتماد به نفس و عزت نفس بالاش بود. به خودش اطمینان داشت، انگار؛ چیزی که، تو مجری های الآن کمتر دیده می شه و خودشون می دونن چی هستن!
زنده یاد "کمال الحق سلامی" هم عالی بود. "مسابقه ی جدول تصویری" ایشون هنوز خوب خوب یادمه؛ که اگه اشتباه نکنم، جمعه ها بعدازظهر شبکه ی 2 می داد.
اون سال ها به اطلاعات عمومی و دانش بها داده می شد؛ اما، تو نسل جدید گاهی حتا تمسخر می کنن این داشته ها رو. تغییر فرهنگ و سبک زندگی خیلی مشهوده الآن.
3. بله.
"سروش سیما" خیلی کم کاری کرده که ایشون رو از "پرواز 57" و "هرمز شجاعی مهر" رو از "ساعت خوش" حذف کرده؛ در صورتی که، گاهی همون اجراهای این عزیزان هم جزو شیرینی و خاطرات برنامه بوده.
حداقل نیومده دو، سه تا اجرای این ها رو هم بذاره و از ریشه و بن حذفشون کرده!
کاش این اتفاق نیم افتاد و کاش تو نسخه های آینده دوباره تجدید نظر کنن و مجری ها رو هم بذارن.
4. دوست خوبم، سال هاست به قدری برنامه های نوروزی به افتضاح کشیده شده؛ که، "کلاه قرمزی" آس برنامه های نوروزی و تاپ وان می شه!
می بینی؟
واقعاً کاش "کلاه قرمزی"شون هم مالی بود. می بینیم که هر سال بی مزه تر و محافظه کارتر می شن و عروسکاش؛ طبق بحثی که قبلاً هم داشتیم، نونوارتر و شیک تر!
امیدوارم امسال لااقل به قول خودتون حرفی برای گفتن داشته باشن.
5. من که نوروز امیدم به "نسیم"ه و بس.
شبکه ی "نسیم" این امید رو از ما نگیر!
........................
6. راستی، "59" گرامی، گویا فرموده بودید هاردتون درست شده. یه قولی ماه ها پیش دادید؛ مبنی بر این که، موسیقی های "نسل سوخته" و ... "رامین بهنیا" رو برامون بذارید. امکانش هست؟ ممنون می شم.
امیر گرامی با درود.
- بله، نکته ی "اعتماد به نفس" رو بسیار بجا اشاره داشتید.
و صد البته اعتماد به نفسی که در میان مجریان آن روزها،
مبنی بر پایه ای اصولی بود، یعنی همان داشتن بیان و سواد کافی.
- سه سال که البته زمان زیادی نیست (لبخند). پس از جهت سن فیزکی، همسن هستیم،
اما شکی نیست که از جهت "سن مفهومی"، بنده کوچکتر از شما و سایر یاران ارجمند هستم (با احترام).
- چقدر خوب که سیستم تلپاتی همیشه در فروم رویایی هست.
کاملن درست فرمودید که: "اون سالها به اطلاعات عمومی و دانش بها داده می شد".
باورتون میشه!، همین چند شب پیش، دوباره ویدیوی "مسابقه هفته" رو نگاه کردم،
چون در "سایت آپارات" هم قرار دادم. ... هنگام تماشای دوباره، به این فکر بودم،
که دهه ی شصت و هفتاد، تلویزیون نقش آموزشی داشت. ... یعنی تمام چنین مسابقه هایی،
همانند کلاس درس بودند برای مخاطب، و پس از تماشای اونها، اطلاعات بیننده نیز بالا میرفت!.
و اکنون شما نیز این مورد مهم رو مطرح ساختید. ...
- راستش پارسال که خوشبختانه حداقل دلمون خوش شد با سریال "روزهای بد بدر"،
اما نوروز امسال (۱۳۹۴)، آنگونه که از معرفی سریالهاشون پیداست، انگار خبر خاصی نیست.
البته فال بد نمیزنم. ... امیدواریم که باز حداقل شاهد یک سریال خوب باشیم.
بله، "کلاه قرمزی" هم که دیگه خیلی دور شده از ماهیتی که داشت، ...
انگار همان خاطره ی خوشش، ما را بس. ...
- کانال محترم "نسیم" خوب فعالیت داره، اما بهر حال، تمام تلاششون،
در قالب فایلهای کوتاه تصویری و کلیپ است. ... یعنی همانند پیش غذا.
البته همانگونه که گفتید، امیدواریم که در بخش "نسیم یادها"، بازهم خاطرات رو زنده کنند،
(البته تازگی ها، شروع به تکرار ویدیوهای قبلیش کرده. ... نمیدونم. اما تنها امید به ایشان است و بس).
- خدمت شما بگم که، (ضمن پوزش)، پوزش و عذر خواهی بدلیل بالا رفتن سنم (لبخند)،
از همان چند ماه پیش که دسترسی به هارد قبلی ایجاد شد، به تمام قولهای خود وفا کردم بجز همین یک مورد.
خیلی هم ممنون که یاد آوری کردید. ... راستش من آلبومی که دارم و صحبتش بود،
مجموعه ی بسیار زیباییست با نام "برداشت" ساخته ی جناب آقای "پیمان یزدانیان"،
که همان سه ماه و نیم پیش، در بخش آهنگها قرار دادم .:
(آلبوم "برداشت-۱۳۸۰"، آهنگساز: "پیمان یزدانیان")
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p860-topic
یکی - دو سال پیش که هارد قبلی هنوز در دسترسم نبود، این آلبوم رو (برداشت)،
با آلبوم (نوار کاست) از فیلم "نسل سوخته"، اشتباه گرفته بودم. ... نوار موسیقی متن "نسل سوخته-۱۳۷۸" رو،
همان زمان در ایران خریده بودم و تا ۱۰ - ۱۱ سال پیش نیز همراهم داشتم، اما به امانت داده شد و از دست رفت.
عذر میخوام که قبلن گمان میکردم آلبوم "نسل سوخته" رو هم در کامپیوتر داشتم. ... سلامت باشید.
- امیر گرامی، ... من حتما تا چند روز آینده،
از روی فیلم "نسل سوخته"، بخشهای موسیقیش رو جدا میکنم،
و در یک فایل صوتی، تقدیم شما و یاران ارجمند فروم رویایی خواهد شد.
با احترام.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
* ضمن سپاس فراوان از امیر گرامی،
بواسطه ی یادآوری خوبی که در مورد موسیقی دلنشین فیلم "نسل سوخته" داشتند،
در همین راستا، یادهای نوستالژیکی نیز از قدیم زنده شد، که در ادامه به آنها میپردازم. ...
- نکته ی اول اینکه، در فایل صوتی زیر، که با زمان ۸ دقیقه و ۸ ثانیه هست،
تمام موسیقی موجود در فیلم "نسل سوخته" را، از نسخه این فیلم که بتازگی در نت قرار گرفته،
تا آنجا که دیالوگها تداخلی با موسیقی نداشتند، جدا ساختم و قرار دادم .:
(عنوان "استاد" برای "رامین بهنا" بخاطر موسیقی فیلم "نسل سوخته-۱۳۷۸" بسیار بجاست) .:
http://s4.picofile.com/file/8173559800/M_F_N_S_R_B.rar.html
.
.
.
- و اما!، ... همانگونه که گفتم، نوار کاست موسیقی متن فیلم "نسل سوخته" را،
در انتهای دهه ی هفتاد که منتشر شد، خریده بودم و چه دورانی بود شنیدن این نوار کاست.
تا ۱۰ سال پیش نیز آنرا گوش میدادم، اما به امانت داده شده و بازگردانده نشد.
از سویی دیگر، در دهه ی هفتاد وقتی نوار کاست موسیقی و سپس در انتهای همان دهه، CD و غیر میخریدم،
گاهی ۲ یا ۳ عدد خریداری میکردم. چون معمولن برخی از دوستان و آشنایان، درخواستهایی آهنگین داشتند،
از اینرو سعی میکردم که یک نسخه از نوارها، همیشه نزد خودم باقی بماند. ...
دیشب که صحبت موسیقی متن "نسل سوخته" شد، بیاد نوارش افتادم که "امانتی بی بازگشت" نصیبش شده بود.
امروز پس از سالها، به سراغ یک کیف برزنتی قدیمی رفتم، که تعداد ۱۰۰ عدد از نوارهای قدیمیام در آن هست.
مشغول بازبینی که شدم، ناگهان دیدم که نوار کاست موسیقی متن فیلم "نسل سوخته" نیز در میان آنهاست!،
قاب ندارد اما خودش صحیح و سالم آنجا بود. ... یعنی دو عدد از آن کاست داشتم، که یکی رفت، اما دیگری مانده بوده.
بجز این، با تعداد دیگری از نوارهای موسیقی بیکلام مواجه شدم که همگی را در طول دهه ی ۷۰ خریده بودم،
و بسیاریشان دیگر موجود نیستند. ... / جمع بندی: در مجموعه تعداد ۱۲عنوان کاست موسیقی بیکلام از دهه ۷۰ داریم،
که از آنها عکس گرفتم و تصویرشان در پایین موجود است (برای کیفیت نامناسب عکسهای زیر، پوزش میخواهم).
این آلبومهای خاطره انگیز، با زمان استاندارد آن سالها، یعنی ۶۰ دقیقه هستند. ...
تمامشان ("نسل سوخته" نیز جزوشان خواهد بود)، تا ۳- ۴ هفته ی آینده، رونویسی و آماده میگردند،
و فایل صوتی آنها با کیفیت و حجم مناسب، برای روزهای نوروز ۱۳۹۴، در فروم رویایی قرار میگیرند.
.
.
.
* مجموعه ای خاطره انگیز، شامل ۱۲ نوار موسیقی بیکلام از دهه ی ۷۰ خورشیدی.
بازپخش با فرمت دیجیتالی، بزودی از فروم رویایی ~ نوروز ۱۳۹۴ .:
- موسیقی متن فیلم "نسل سوخته" (۶۰ دقیقه کامل - آهنگساز: رامین بهنا)
- موسیقی متن فیلم "کریستف کلمپ" (آهنگساز: ونجلیز)
- موسیقی بیکلام "تولدی دیگر"، پیانو و ارکستر (ریچارد کلایدر من)
- موسیقی بیکلام "نسیم بهاری" (آهنگساز: شهرداد روحانی)
- موسیقی متن فیلم "آژانس شیشه ای" (۶۰ دقیقه کامل - آهنگساز: استاد مجید انتظامی)
- مجموعه ی بیکلام "جک کجاست؟" (برگزیده ای از آفرینه های "انیو موریکنه")
- دو مجموعه از آهنگهای شاد "باران شادی ۱ و ۲" (آهنگ و اجرا: استاد ناصر چشم آذر")
- موسیقی بیکلام آرامشبخش "آسمان آبی ۲" (اجرا: رابرت مایلز)
- مجموعه ای از آفرینه های "ونجلیز" با نام "تم ها"
- موسیقی بیکلام آرامشبخش "اکارینا OCARINA" (دیه گو مدنا - ژان فیلیپ ادن)
- مجموعه ای بسیار شنیدنی از آهنگهای بی کلام با نام (CUSCO#6 - 1991)
توضیح: این نوار کاست بی همتا و البته بی نام و نشان را، در یکی از روزهای تابستان ۱۳۷۱ خریدم.
آهنگهایش هم فضایی آرام و هم ریتمیک دارند. از عوامل ساخت و اجرایش، شوربختانه اطلاعی ندارم،
چون کاست رسمی و منتشر شده ای نبود، برای همین فقط یک کاغذ حالت فتوکپی داشت.
در آن زمان (تابستان ۱۳۷۱)، یک مغازه ی لوازم صوتی و تصویری نزدیک منزل بازشده بود،
که این کاست را از روی نسخه ی اریجینالش کپی گرفته بود، و به افراد سمجی! که دایمن میپرسیدند:
"آهنگ خوب خارجی چی دارید؟، آهنگ خوب خارجی چی دارید؟"، آنرا میفروخت. ...
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
امیر گرامی با درود.
- بله، نکته ی "اعتماد به نفس" رو بسیار بجا اشاره داشتید.
و صد البته اعتماد به نفسی که در میان مجریان آن روزها،
مبنی بر پایه ای اصولی بود، یعنی همان داشتن بیان و سواد کافی.
- سه سال که البته زمان زیادی نیست (لبخند). پس از جهت سن فیزکی، همسن هستیم،
اما شکی نیست که از جهت "سن مفهومی"، بنده کوچکتر از شما و سایر یاران ارجمند هستم (با احترام).
- چقدر خوب که سیستم تلپاتی همیشه در فروم رویایی هست.
کاملن درست فرمودید که: "اون سالها به اطلاعات عمومی و دانش بها داده می شد".
باورتون میشه!، همین چند شب پیش، دوباره ویدیوی "مسابقه هفته" رو نگاه کردم،
چون در "سایت آپارات" هم قرار دادم. ... هنگام تماشای دوباره، به این فکر بودم،
که دهه ی شصت و هفتاد، تلویزیون نقش آموزشی داشت. ... یعنی تمام چنین مسابقه هایی،
همانند کلاس درس بودند برای مخاطب، و پس از تماشای اونها، اطلاعات بیننده نیز بالا میرفت!.
و اکنون شما نیز این مورد مهم رو مطرح ساختید. ...
- راستش پارسال که خوشبختانه حداقل دلمون خوش شد با سریال "روزهای بد بدر"،
اما نوروز امسال (۱۳۹۴)، آنگونه که از معرفی سریالهاشون پیداست، انگار خبر خاصی نیست.
البته فال بد نمیزنم. ... امیدواریم که باز حداقل شاهد یک سریال خوب باشیم.
بله، "کلاه قرمزی" هم که دیگه خیلی دور شده از ماهیتی که داشت، ...
انگار همان خاطره ی خوشش، ما را بس. ...
- کانال محترم "نسیم" خوب فعالیت داره، اما بهر حال، تمام تلاششون،
در قالب فایلهای کوتاه تصویری و کلیپ است. ... یعنی همانند پیش غذا.
البته همانگونه که گفتید، امیدواریم که در بخش "نسیم یادها"، بازهم خاطرات رو زنده کنند،
(البته تازگی ها، شروع به تکرار ویدیوهای قبلیش کرده. ... نمیدونم. اما تنها امید به ایشان است و بس).
- خدمت شما بگم که، (ضمن پوزش)، پوزش و عذر خواهی بدلیل بالا رفتن سنم (لبخند)،
از همان چند ماه پیش که دسترسی به هارد قبلی ایجاد شد، به تمام قولهای خود وفا کردم بجز همین یک مورد.
خیلی هم ممنون که یاد آوری کردید. ... راستش من آلبومی که دارم و صحبتش بود،
مجموعه ی بسیار زیباییست با نام "برداشت" ساخته ی جناب آقای "پیمان یزدانیان"،
که همان سه ماه و نیم پیش، در بخش آهنگها قرار دادم .:
(آلبوم "برداشت-۱۳۸۰"، آهنگساز: "پیمان یزدانیان")
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p860-topic
یکی - دو سال پیش که هارد قبلی هنوز در دسترسم نبود، این آلبوم رو (برداشت)،
با آلبوم (نوار کاست) از فیلم "نسل سوخته"، اشتباه گرفته بودم. ... نوار موسیقی متن "نسل سوخته-۱۳۷۸" رو،
همان زمان در ایران خریده بودم و تا ۱۰ - ۱۱ سال پیش نیز همراهم داشتم، اما به امانت داده شد و از دست رفت.
عذر میخوام که قبلن گمان میکردم آلبوم "نسل سوخته" رو هم در کامپیوتر داشتم. ... سلامت باشید.
- امیر گرامی، ... من حتما تا چند روز آینده،
از روی فیلم "نسل سوخته"، بخشهای موسیقیش رو جدا میکنم،
و در یک فایل صوتی، تقدیم شما و یاران ارجمند فروم رویایی خواهد شد.
با احترام.
1. بله، همین طوره "59" عزیز.
اون سال ها "شبکه ی 2" بخصوص در امر آموزش خیلی مایه می ذاشت.
یادمه حتا "آموزش زبان آلمانی"ش؛ با این که، برام نامفهوم بود، جالب بود.
آموزش های جانبی مث مسابقات هم که بودن.
عبارت "کلاس درس" رو خیلی خوب اومدید.
2. بله. اون آلبوم رو همون روزها گرفتم و ممنون.
اما، اگه کار آقای "بهنیا" پیدا نمی شه، اصلاً راضی نیستم خودتو اذیت کنی و فراموشش کن.
در مورد کات کردن موسیقی ها هم همین طور.
به ما از شما خیلی بیشتر از اینا رسیده، دوست خوبم.
ممنون.
59 نوشته است:
* ضمن سپاس فراوان از امیر گرامی،
بواسطه ی یادآوری خوبی که در مورد موسیقی دلنشین فیلم "نسل سوخته" داشتند،
در همین راستا، یادهای نوستالژیکی نیز از قدیم زنده شد، که در ادامه به آنها میپردازم. ...
- نکته ی اول اینکه، در فایل صوتی زیر، که با زمان ۸ دقیقه و ۸ ثانیه هست،
تمام موسیقی موجود در فیلم "نسل سوخته" را، از نسخه این فیلم که بتازگی در نت قرار گرفته،
تا آنجا که دیالوگها تداخلی با موسیقی نداشتند، جدا ساختم و قرار دادم .:
(عنوان "استاد" برای "رامین بهنا" بخاطر موسیقی فیلم "نسل سوخته-۱۳۷۸" بسیار بجاست) .:
http://s4.picofile.com/file/8173559800/M_F_N_S_R_B.rar.html
.
.
.
- و اما!، ... همانگونه که گفتم، نوار کاست موسیقی متن فیلم "نسل سوخته" را،
در انتهای دهه ی هفتاد که منتشر شد، خریده بودم و چه دورانی بود شنیدن این نوار کاست.
تا ۱۰ سال پیش نیز آنرا گوش میدادم، اما به امانت داده شده و بازگردانده نشد.
از سویی دیگر، در دهه ی هفتاد وقتی نوار کاست موسیقی و سپس در انتهای همان دهه، CD و غیر میخریدم،
گاهی ۲ یا ۳ عدد خریداری میکردم. چون معمولن برخی از دوستان و آشنایان، درخواستهایی آهنگین داشتند،
از اینرو سعی میکردم که یک نسخه از نوارها، همیشه نزد خودم باقی بماند. ...
دیشب که صحبت موسیقی متن "نسل سوخته" شد، بیاد نوارش افتادم که "امانتی بی بازگشت" نصیبش شده بود.
امروز پس از سالها، به سراغ یک کیف برزنتی قدیمی رفتم، که تعداد ۱۰۰ عدد از نوارهای قدیمیام در آن هست.
مشغول بازبینی که شدم، ناگهان دیدم که نوار کاست موسیقی متن فیلم "نسل سوخته" نیز در میان آنهاست!،
قاب ندارد اما خودش صحیح و سالم آنجا بود. ... یعنی دو عدد از آن کاست داشتم، که یکی رفت، اما دیگری مانده بوده.
بجز این، با تعداد دیگری از نوارهای موسیقی بیکلام مواجه شدم که همگی را در طول دهه ی ۷۰ خریده بودم،
و بسیاریشان دیگر موجود نیستند. ... / جمع بندی: در مجموعه تعداد ۱۲عنوان کاست موسیقی بیکلام از دهه ۷۰ داریم،
که از آنها عکس گرفتم و تصویرشان در پایین موجود است (برای کیفیت نامناسب عکسهای زیر، پوزش میخواهم).
این آلبومهای خاطره انگیز، با زمان استاندارد آن سالها، یعنی ۶۰ دقیقه هستند. ...
تمامشان ("نسل سوخته" نیز جزوشان خواهد بود)، تا ۳- ۴ هفته ی آینده، رونویسی و آماده میگردند،
و فایل صوتی آنها با کیفیت و حجم مناسب، برای روزهای نوروز ۱۳۹۴، در فروم رویایی قرار میگیرند.
.
.
.
* مجموعه ای خاطره انگیز، شامل ۱۲ نوار موسیقی بیکلام از دهه ی ۷۰ خورشیدی.
بازپخش با فرمت دیجیتالی، بزودی از فروم رویایی ~ نوروز ۱۳۹۴ .:
- موسیقی متن فیلم "نسل سوخته" (۶۰ دقیقه کامل - آهنگساز: رامین بهنا)
- موسیقی متن فیلم "کریستف کلمپ" (آهنگساز: ونجلیز)
- موسیقی بیکلام "تولدی دیگر"، پیانو و ارکستر (ریچارد کلایدر من)
- موسیقی بیکلام "نسیم بهاری" (آهنگساز: شهرداد روحانی)
- موسیقی متن فیلم "آژانس شیشه ای" (۶۰ دقیقه کامل - آهنگساز: استاد مجید انتظامی)
- مجموعه ی بیکلام "جک کجاست؟" (برگزیده ای از آفرینه های "انیو موریکنه")
- دو مجموعه از آهنگهای شاد "باران شادی ۱ و ۲" (آهنگ و اجرا: استاد ناصر چشم آذر")
- موسیقی بیکلام آرامشبخش "آسمان آبی ۲" (اجرا: رابرت مایلز)
- مجموعه ای از آفرینه های "ونجلیز" با نام "تم ها"
- موسیقی بیکلام آرامشبخش "اکارینا OCARINA" (دیه گو مدنا - ژان فیلیپ ادن)
- مجموعه ای بسیار شنیدنی از آهنگهای بی کلام با نام (CUSCO#6 - 1991)
توضیح: این نوار کاست بی همتا و البته بی نام و نشان را، در یکی از روزهای تابستان ۱۳۷۱ خریدم.
آهنگهایش هم فضایی آرام و هم ریتمیک دارند. از عوامل ساخت و اجرایش، شوربختانه اطلاعی ندارم،
چون کاست رسمی و منتشر شده ای نبود، برای همین فقط یک کاغذ حالت فتوکپی داشت.
در آن زمان (تابستان ۱۳۷۱)، یک مغازه ی لوازم صوتی و تصویری نزدیک منزل بازشده بود،
که این کاست را از روی نسخه ی اریجینالش کپی گرفته بود، و به افراد سمجی! که دایمن میپرسیدند:
"آهنگ خوب خارجی چی دارید؟، آهنگ خوب خارجی چی دارید؟"، آنرا میفروخت. ...
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
3. ضمن تشکر فراوون از شما؛ بخاطر، فایل "نسل سوخته"، بی صبرانه منتظر کاست های شما هستم.
راستی، تو این گنجینه تون "تاراج" و "بایسیکل ران" رو احتمالاً ندارید؟
شما یا سایر عزیزان؟ عزیزانی چون "میحا"، "بابک"، خانوم "سم" و سایر دوستان خوبم؟
ضمناً من نسخه ی خوب و دیجیتالی "اکارینا" رو دارم و فک کنم با جستجوی ساده ای تو وب پیدا شه.
59 نوشته است:
کتاب "دهه شصتی ها" (با مروری بر آثار تلویزیونی در دهه ۶۰)، منتشر شد.
نویسنده ی آن، آقای "علی شیرازی" هستند، که بخش "قاب کوچک" (ضمیمه روزنامه "جام جم") را مینوشتند،
و یک بار نیز در فروم رویایی، مطلبی از ایشان را در بازگویش آورده بودیم (راجع به پینوکیو).
ضمن تبریک به آقای علی شیرازی، امید است که چنین رویدادهای خاطره انگیزی، ادامه داشته باشد.
در توضیح کتاب "دهه شصتی ها" آمده است: "به تازگی همکارمان علی شیرازی، نویسنده،
روزنامهنگار، منتقد سینما و تلویزیون و پژوهشگر موسیقی که دستی هم در آواز ایرانی دارد،
کتابی را عرضه کرده که دربردارنده نوشتههایش از نوستالژیهای تلویزیونی در دهه ۶۰ است.
این نوشتهها به ترتیب زمان نگارش (و در واقع همان ترتیب چاپ اولیه در روزنامه جامجم)،
در کتاب از پی هم ردیف شدهاند".
http://sima.jamejamonline.ir/NewsPreview/1846618091067967171
با آرزوی سلامتی و موفقیت.
4. این کتاب در بازار 12000 قیمت داره و چون جناب "شیرازی" از دوستان بنده هستن، در صورت تمایل، می تونید پی ام بدید، برای تخفیف گرفتن باهاشون هماهنگ کنم.
این هم بخش هایی از این کتاب؛ که، ایشون به درخواست بنده برای اولین بار در وب گذاشت:
بخشهايي كوتاه از كتاب دههشصتیها:علي شيرازي (به درخواست دوستان گرامي)
شهرت توشيرو ميفونه در ايران به حدي بود كه سال 1363 وقتي مرضيه برومند و محمدعلي
طالبي «شهر موشها» فيلم پرفروش و محبوب بچهها را در ادامه موفقيت سريال عروسكي «مدرسه
موشها» ساختند، با استفاده از جذابيتهاي فرامتني اين بازيگر، شخصيتي با نامي هماهنگ
و موزون با نام اين بازيگر (موشيرو ميشونه!) را در فيلمشان گنجاندند. قصه و نوع حضور
و ظهور او در فيلم نيز در نوع خود جالب بود؛ جايي كه گربه مخوف داستان (اسمشو نبر)
در تعقيب بچهموشها ميكوشد به آنها حملهور شود و بچهموشها نيز معصومانه در حال
گريز هستند اما همگي بهيكباره غافلگير ميشوند و موشيرو ميشونه، با فنون و ضربات
كارسازي كه از ورزش كاراته آموخته اسمشو نبر را چپ و راست ميكند و بچهموشها نفس
راحتي ميكشند. جالبتر اينكه «ميشونه» با لباس ورزش رزمي (همان لباس كاراته) كه بر
تن دارد و طي آوازي كه به زبان فارسي و آميخته با زبان ژاپني ميخوانَد، خود را چنين
معرفي ميكند:
«من موشيرو ميشونه، هيچ جا ندارم خونه/ يوهو سوهو جهانگرد، يعني من هست [هستم] جهانگرد!». البته ميدانيم كه توشيرو ميفونه ستاره فيلمهاي رزمي نبود و يكي
از محورهاي اصلي پرسوناي سينمايي او را بازي گاهوبيگاه در نقش ساموراييها تشكيل
ميداد. در واقع كاراكتر موشيرو ميشونه نيز با بهرهگيري كاريكاتورگونه (يا نوعي نزديكي
«كاريكلماتور»وار به اسم اين اسطوره سينماي ژاپن)، بيشتر به ستارگان سينماي رزمي نظير
بروس ليِ فقيد شباهت داشت. در واقع، برومند و طالبي قصد داشتند با اين شبيهسازي اسمي،
نه فقط ميفونه، كه سينماي خاور دور را در ذهن بچهها و بينندگان بزرگسال فيلمشان تداعي
كنند.در يكي از آيتمهاي هميشگي سريال پربيننده «محله برو بيا» و اگر اشتباه نكنم
سري بعدي اين مجموعه كه با نام «محله بهداشت» توليد و پخش شد نيز يك رزميكار ژاپني
در كنار يك كشتيگير ايراني با كارهايشان بچهها را ميخنداندند. جالب اينكه هنگام
تمرين، هيچيك در يك رشته واحد با ديگري تمرين نميكرد. كاراكتر ژاپني ورزش رزمياش
را ميكرد و «ابرامسان» با بازي داريوش مؤدبيان، نيز همزمان كشتي ميگرفت! آنچه معلوم
بود اينكه يكي از اين دو نفر يعني رزميكار ژاپني، مستقيم تحت تأثير موج ورود و پخش
فيلمهاي ژاپني به ايران به اين برنامه مخصوص بچهها راه پيدا كرده بود...
زندهياد گرجي نيز نقش يك آبدارچي درباري را ايفا ميكرد و با
ديالوگ مشهورش «بزنيد توي گوشم!»، هر بار كه آدمهاي وابسته به رژيم پيشين از او درخواستي
ميكردند، ميكوشيد منظور خود را (در خصوص گرفتن دستخوش از آنها) با گفتن همين تكيهكلام
منتقل كند و «حقوحساب» بگيرد. گفتن ديگر تكيهكلام مشهور سريال را نيز زندهياد ملکمطیعی
بر عهده داشت كه بهسرعت، ورد زبان افراد كوچه و بازار در دنياي خارج از سريال شد.
كاراكتري كه ملکمطیعی نقش او را بازي ميكرد، چندان سر و زباندار نبود و به همين
دليل زياد نميتوانست در بحثهايي كه درميگرفت
وارد شود، پس به ناچار در پايان صحبت هر كسي، ميگفت: «بنده هم ميخواستم همين
را عرض كنم». گاهي هم اين ديالوگ را در انتهاي دو سخن نسبتاً متضاد از دو تنِ متفاوت،
ميگفت و اسباب خنده بينندگان را فراهم ميكرد. وجود همين صحنهها و – بيشتر – ديالوگهاي خندهآفرين بود
كه باعث تعريفهاي شفاهي و بازگويي آنها توسط تماشاگران در روزهاي بعد از نمايش هر
قسمت براي همديگر ميشد؛ از جمله در يكي از تكرارهاي پخش سريال كه در شبهاي نوروز
يكي از سالهاي بعد از نمايش نخست شاهدزد رخ داد
فضاي سنتي و تاريخي مثلآباد، بههمراه مرور تفصيلي داستان و بهنوعي آشكاركردن
علت خلق ضربالمثلهايي كه ورد زبان مردم كوچه و بازار بودند (و با اينيكي، يعني دليل
و روايت چگونگي خلق ضربالمثلها كمتر آشنايي داشتند)، آنهم در قالب داستانهايي پرجاذبه
و در زمان خودش شيرين و دوستداشتني، به يك علت مهم موفقيت سريال بدل شد. نگارنده به
ياد دارد كه فرداي پخش هر قسمت، بسياري از افراد فاميل و دوست و آشنا در كوچه و خيابان
و خانه و مدرسه (شايد هم در محيطهاي كاري در ايام پس از تعطيليعيد نوروز) وقتي به
هم ميرسيدند، بهزبان طنز، ضربالمثلهاي مرورشده در هر قسمت از سريال را به همديگر
يادآوري ميكردند. آن دسته از كساني هم كه احياناً آن قسمت را نديده بودند، داستان
شب گذشته را جويا ميشدند. آنوقتْ فردي كه قسمت پخششدهي جديد را ديده بود، با علاقه
و بهتفصيل شروع ميكرد به بازگويي داستان مربوط به آن قسمت... گاهي هم كسي پيدا ميشد
كه داستان را از آنچه ديده بود (و ديده بوديم) شيرينتر و جذابتر تعريف ميكرد كه
اين ويژگي برميگردد به فرهنگ ديرينه داستانگويي و علاقه به قصههاي مادران و «قصه
شب» در ميان ما ايرانيان...
منبع: http://posterfilmirani30.rozblog.com/Forum/Catgory/6/Post/7560
برای دیدن لینک بالا، باید عضو شید و عضویت در انجمن بالا خیلی راحت نیست؛ پس، به همون نوشته های بالا، که براتون گذاشتم، اکتفا کنید، کافیه و فقط خواستم منبع رو ذکر کنم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
1. بله، همین طوره "59" عزیز.
اون سال ها "شبکه ی 2" بخصوص در امر آموزش خیلی مایه می ذاشت.
یادمه حتا "آموزش زبان آلمانی"ش؛ با این که، برام نامفهوم بود، جالب بود.
آموزش های جانبی مث مسابقات هم که بودن.
عبارت "کلاس درس" رو خیلی خوب اومدید.
2. بله. اون آلبوم رو همون روزها گرفتم و ممنون.
اما، اگه کار آقای "بهنیا" پیدا نمی شه، اصلاً راضی نیستم خودتو اذیت کنی و فراموشش کن.
در مورد کات کردن موسیقی ها هم همین طور.
به ما از شما خیلی بیشتر از اینا رسیده، دوست خوبم.
ممنون.
3. ضمن تشکر فراوون از شما؛ بخاطر، فایل "نسل سوخته"، بی صبرانه منتظر کاست های شما هستم.
راستی، تو این گنجینه تون "تاراج" و "بایسیکل ران" رو احتمالاً ندارید؟
شما یا سایر عزیزان؟ عزیزانی چون "میحا"، "بابک"، خانوم "سم" و سایر دوستان خوبم؟
ضمناً من نسخه ی خوب و دیجیتالی "اکارینا" رو دارم و فک کنم با جستجوی ساده ای تو وب پیدا شه.
4. این کتاب در بازار 12000 قیمت داره و چون جناب "شیرازی" از دوستان بنده هستن،
در صورت تمایل، می تونید پی ام بدید، برای تخفیف گرفتن باهاشون هماهنگ کنم.
این هم بخش هایی از این کتاب؛ که، ایشون به درخواست بنده برای اولین بار در وب گذاشت:
بخشهايي كوتاه از كتاب دههشصتیها:علي شيرازي (به درخواست دوستان گرامي)
شهرت توشيرو ميفونه در ايران به حدي بود كه سال 1363 وقتي مرضيه برومند و محمدعلي
طالبي «شهر موشها» فيلم پرفروش و محبوب بچهها را در ادامه موفقيت سريال عروسكي «مدرسه
موشها» ساختند، با استفاده از جذابيتهاي فرامتني اين بازيگر، شخصيتي با نامي هماهنگ
و موزون با نام اين بازيگر (موشيرو ميشونه!) را در فيلمشان گنجاندند. قصه و نوع حضور
و ظهور او در فيلم نيز در نوع خود جالب بود؛ جايي كه گربه مخوف داستان (اسمشو نبر)
در تعقيب بچهموشها ميكوشد به آنها حملهور شود و بچهموشها نيز معصومانه در حال
گريز هستند اما همگي بهيكباره غافلگير ميشوند و موشيرو ميشونه، با فنون و ضربات
كارسازي كه از ورزش كاراته آموخته اسمشو نبر را چپ و راست ميكند و بچهموشها نفس
راحتي ميكشند. جالبتر اينكه «ميشونه» با لباس ورزش رزمي (همان لباس كاراته) كه بر
تن دارد و طي آوازي كه به زبان فارسي و آميخته با زبان ژاپني ميخوانَد، خود را چنين
معرفي ميكند:
«من موشيرو ميشونه، هيچ جا ندارم خونه/ يوهو سوهو جهانگرد، يعني من هست [هستم] جهانگرد!».
البته ميدانيم كه توشيرو ميفونه ستاره فيلمهاي رزمي نبود و يكي
از محورهاي اصلي پرسوناي سينمايي او را بازي گاهوبيگاه در نقش ساموراييها تشكيل
ميداد. در واقع كاراكتر موشيرو ميشونه نيز با بهرهگيري كاريكاتورگونه (يا نوعي نزديكي
«كاريكلماتور»وار به اسم اين اسطوره سينماي ژاپن)، بيشتر به ستارگان سينماي رزمي نظير
بروس ليِ فقيد شباهت داشت. در واقع، برومند و طالبي قصد داشتند با اين شبيهسازي اسمي،
نه فقط ميفونه، كه سينماي خاور دور را در ذهن بچهها و بينندگان بزرگسال فيلمشان تداعي
كنند.در يكي از آيتمهاي هميشگي سريال پربيننده «محله برو بيا» و اگر اشتباه نكنم
سري بعدي اين مجموعه كه با نام «محله بهداشت» توليد و پخش شد نيز يك رزميكار ژاپني
در كنار يك كشتيگير ايراني با كارهايشان بچهها را ميخنداندند. جالب اينكه هنگام
تمرين، هيچيك در يك رشته واحد با ديگري تمرين نميكرد. كاراكتر ژاپني ورزش رزمياش
را ميكرد و «ابرامسان» با بازي داريوش مؤدبيان، نيز همزمان كشتي ميگرفت! آنچه معلوم
بود اينكه يكي از اين دو نفر يعني رزميكار ژاپني، مستقيم تحت تأثير موج ورود و پخش
فيلمهاي ژاپني به ايران به اين برنامه مخصوص بچهها راه پيدا كرده بود...
زندهياد گرجي نيز نقش يك آبدارچي درباري را ايفا ميكرد و با
ديالوگ مشهورش «بزنيد توي گوشم!»، هر بار كه آدمهاي وابسته به رژيم پيشين از او درخواستي
ميكردند، ميكوشيد منظور خود را (در خصوص گرفتن دستخوش از آنها) با گفتن همين تكيهكلام
منتقل كند و «حقوحساب» بگيرد. گفتن ديگر تكيهكلام مشهور سريال را نيز زندهياد ملکمطیعی
بر عهده داشت كه بهسرعت، ورد زبان افراد كوچه و بازار در دنياي خارج از سريال شد.
كاراكتري كه ملکمطیعی نقش او را بازي ميكرد، چندان سر و زباندار نبود و به همين
دليل زياد نميتوانست در بحثهايي كه درميگرفت
وارد شود، پس به ناچار در پايان صحبت هر كسي، ميگفت: «بنده هم ميخواستم همين
را عرض كنم». گاهي هم اين ديالوگ را در انتهاي دو سخن نسبتاً متضاد از دو تنِ متفاوت،
ميگفت و اسباب خنده بينندگان را فراهم ميكرد. وجود همين صحنهها و – بيشتر – ديالوگهاي خندهآفرين بود
كه باعث تعريفهاي شفاهي و بازگويي آنها توسط تماشاگران در روزهاي بعد از نمايش هر
قسمت براي همديگر ميشد؛ از جمله در يكي از تكرارهاي پخش سريال كه در شبهاي نوروز
يكي از سالهاي بعد از نمايش نخست شاهدزد رخ داد
فضاي سنتي و تاريخي مثلآباد، بههمراه مرور تفصيلي داستان و بهنوعي آشكاركردن
علت خلق ضربالمثلهايي كه ورد زبان مردم كوچه و بازار بودند (و با اينيكي، يعني دليل
و روايت چگونگي خلق ضربالمثلها كمتر آشنايي داشتند)، آنهم در قالب داستانهايي پرجاذبه
و در زمان خودش شيرين و دوستداشتني، به يك علت مهم موفقيت سريال بدل شد. نگارنده به
ياد دارد كه فرداي پخش هر قسمت، بسياري از افراد فاميل و دوست و آشنا در كوچه و خيابان
و خانه و مدرسه (شايد هم در محيطهاي كاري در ايام پس از تعطيليعيد نوروز) وقتي به
هم ميرسيدند، بهزبان طنز، ضربالمثلهاي مرورشده در هر قسمت از سريال را به همديگر
يادآوري ميكردند. آن دسته از كساني هم كه احياناً آن قسمت را نديده بودند، داستان
شب گذشته را جويا ميشدند. آنوقتْ فردي كه قسمت پخششدهي جديد را ديده بود، با علاقه
و بهتفصيل شروع ميكرد به بازگويي داستان مربوط به آن قسمت... گاهي هم كسي پيدا ميشد
كه داستان را از آنچه ديده بود (و ديده بوديم) شيرينتر و جذابتر تعريف ميكرد كه
اين ويژگي برميگردد به فرهنگ ديرينه داستانگويي و علاقه به قصههاي مادران و «قصه
شب» در ميان ما ايرانيان...
منبع: http://posterfilmirani30.rozblog.com/Forum/Catgory/6/Post/7560
برای دیدن لینک بالا، باید عضو شید و عضویت در انجمن بالا خیلی راحت نیست؛ پس، به همون نوشته های بالا، که براتون گذاشتم، اکتفا کنید، کافیه و فقط خواستم منبع رو ذکر کنم.
امیر گرامی با درود.
- عجب عکس نوستالژیکی قرار دادید!!!. با کسب اجازه، مراتب سپاس خود را همینجا بیان میدارم. عالی بود.
اتفاقن من نیز عکس یک مجری را اکنون همراه با مطلب آماده میکردم تا تقدیم کنم.
آمدم تا پست را قرار بدهم که عکس شما از "مجریان اخبار دهه ی شصت" را دیدم. ...
تلپاتی در فروم رویایی میتازد، با تمام نیرو، هر روز بهتر از دیروز. (چشم و نظر نخوریم حالا [خنده]).
.
.
.
- بله درست میفرمایید. ... در کل اینگونه که از قدیم هم میگفتند،
اصل و اساس تاسیس "کانال دو" در اوایل دهه ی پنجاه، با هدف آموزشی بوده است،
که اما بعدها (یعنی از میانه ی دهه ۷۰)، بیشتر رویکردی ورزشی بخود گرفت.
(در همین رابطه، در بخش "پی نوشت ۲"، مطلبی را خواهم گفت)
- خواهش میکنم. در مورد فایل صوتی از متن فیلم "نسل سوخته"، انجام وظیفه کردم.
نوار اصلی و کامل آن همانگونه که اشاره شد، بزودی در نوروز ۹۴ تقدیم میگردد.
- راستش، موسیقی فیلمهای "تاراج" و "بایسیکلران" رو ندارم.
البته یادم هست نوار موسیقی متن "بایسیکلران"، در آن دوران منتشر شده بود،
اما راجع به "تاراج" و آیا اینکه کاستش جداگانه به بازار آمده بود یا نه، اطلاعی ندارم.
- خیلی ممنون که راجع به "اکارینا" اطلاعرسانی داشتید. پس این نوار رو در مجموعه قرار نمیدهیم.
اکنون که گفتید در نت هست، (چون تاکنون از آن بیخبر بودم)، پس از سالها آهنگ اولش را شنیدم،
و خیلی جالب و نوستالژیک بود. ... بویژه قسمتی که "ویولن سل" هم ملودی مینوازد، بسیار شنیدنیست.
- از آقای علی شیرازی و همچنین شما نیز ممنونم.
همچنین برای "بخشهایی كوتاه از كتاب دههشصتیها:علي شيرازی"،
که لطف فرمودید. ... سلامت باشید.
-----------------------------------------------------
پی نوشت ۱:
- البته خیلی دوست دارم که نوشته ها و تمام مطالب خاطره واری،
که افشین گرامی نیز در وبلاگ وزینشان (یادداشت های یک ذهن شلوغ و آرمانگرا)،
سالها نگارش فرمودند، روزی در قالب کتاب چاپ شود، چون در قلمی که با طعم نوستالژیک مینویسد،
حال و هوای دیگری نهفته است، و هنایش آن بر مخاطب، بسیار ژرفتر است. ...
.
.
.
پی نوشت ۲:
- تصویر زیر از ویدیوی برنامه دهه ی شصت "یک مسابقه سی سوال"،
با اجرای گوینده ی فقید - زنده یاد حسین باغی هست، که یکی- دو ماه پیش،
در برنامه ی محترم "نسیم یادها" بازپخش گردید و معرف حضور یاران فروم هست.
نکته اینکه، تصویر شخصی که در عکس زیر هستند، مربوط به یکی از داوران این مسابقه میباشد،
که اما خود ایشان، در میانه ی دهه ی شصت (سالهای ۶۵ و ۶۶)، برنامه ی معروف "آموزش شیمی" را،
در "کانال دو" اجرا میکردند. "آموزش شیمی" که موسیقی تیتراژش، اولین آهنگ از آلبوم مشهور ونگلیس (Spiral-1977) بود.
https://www.youtube.com/watch?v=7vPKdHN03CI
(تصویر "آقای خالصی" - مجری و مدرس برنامه "آموزش شیمی" - میانه دهه ۶۰ (اوج بمباران و تعطیلی مدارس) .:
- در اواخر پاییز یا اوایل زمستان ۱۳۶۶، وقتی مدارس بخاطر موشکباران برای چندین ماه تعطیل شدند،
روزها در کانال دو، کلاسهای درس مدرسه ای، بصورت تلویزیونی!، به ترتیب پایه برقرار بود.
بجای زنگ تفریح هم، فیلم و کارتون نشان میدادند. ... صبحها و نزدیک ظهر، ویژه ی پایه دبیرستان بود.
برنامه ی آموزش شیمی هم برای دبیرستانیهای آنزمان پخش میشد که در بخش شیرین زنگ تفریحش،
سریال "مثل آباد-۱۳۶۰" را بازپخش میکردند. ... از اینرو "منه کلاسه دومه دبستانی"،
برنامه پایه دبیرستان، منجمله "آموزش شیمی" را هم تماشا میکردم، تا سریال زنگ تفریحش را حتما ببینم!.
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
- مجموعه ای بسیار شنیدنی از آهنگهای بی کلام با نام (CUSCO#6 - 1991)
توضیح: این نوار کاست بی همتا و البته بی نام و نشان را، در یکی از روزهای تابستان ۱۳۷۱ خریدم.
آهنگهایش هم فضایی آرام و هم ریتمیک دارند. از عوامل ساخت و اجرایش، شوربختانه اطلاعی ندارم،
چون کاست رسمی و منتشر شده ای نبود، برای همین فقط یک کاغذ حالت فتوکپی داشت.
در آن زمان (تابستان ۱۳۷۱)، یک مغازه ی لوازم صوتی و تصویری نزدیک منزل بازشده بود،
که این کاست را از روی نسخه ی اریجینالش کپی گرفته بود، و به افراد سمجی! که دایمن میپرسیدند:
"آهنگ خوب خارجی چی دارید؟، آهنگ خوب خارجی چی دارید؟"، آنرا میفروخت. ...
سلام 59 گرامی،
منشکر از یادآوری آلبومهای قدیمی.
من مشتاقم تا آلبومهای دیگه خصوصا "ونگلیس " شما رو بشنوم.
آلبوم ها در ایران دست کاری شده اتد و محتوی آتها تغییر پیدا کرده است.
پس اسم آلبوم ها میتونه فقط یک اسم یاشد و محتوی چیز دیگر.
به هر حال اگر آلبوم آخری درست باشد شما موسیقی گروه Cusco رو دارین که متشکل ار دو المانی هست به نامهای Michael Holm & Kristian Schultze
آلبوم مورد نظر واسه 1989 هست به تام Tales From A Distant Land
آهتگهای این آلبوم رو در فیلم THe child and the fox - 2007 استقاده کردند.
مشخصات و نرک های آلبوم رو معرقی کردم در پایین این پست.
Cusco – Tales From A Distant Land
Label:Prudence – 398.6147.2
Series:Prudence New Instrumental Music –
Format:CD, Album
Country:Germany
Released:1989
Genre:Electronic
Style:Ambient, New Age
Tracklist
1 The Waltzing Prince
2 The Fox And The Lady
3 Beauty And Animal
4 First Love
5 The Eternal Wanderer
6 The Lucky Jack
7 Fireshoes
8 The King Of The Frogs
9 The Lonely Rose
10 Solitude
https://www.youtube.com/watch?v=8GSjO1Qsn_g&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD
-----
https://www.youtube.com/watch?v=ibB9KU2ksOY&index=2&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD
-----
https://www.youtube.com/watch?v=oA97U6SprJ0&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD&index=3
------
https://www.youtube.com/watch?v=2CEMda7A3eQ&index=4&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD
---------
https://www.youtube.com/watch?v=UYmhnRvb2QQ&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD&index=5
----------
https://www.youtube.com/watch?v=PjhX8R6RseM&index=6&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD
---------
https://www.youtube.com/watch?v=RYVqEGv2w3k&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD&index=7
-----------
https://www.youtube.com/watch?v=IRpBV1mAU9g&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD&index=8&spfreload=10
-----------
https://www.youtube.com/watch?v=AHmrNicCmtY&index=9&list=PL9HtPQz-tSL3Vvx4RcluHs9nSgEIMUdrD
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:"]
3. ضمن تشکر فراوون از شما؛ بخاطر، فایل "نسل سوخته"، بی صبرانه منتظر کاست های شما هستم.
راستی، تو این گنجینه تون "تاراج" و "بایسیکل ران" رو احتمالاً ندارید؟
شما یا سایر عزیزان؟ عزیزانی چون "میحا"، "بابک"، خانوم "سم" و سایر دوستان خوبم؟
ضمناً من نسخه ی خوب و دیجیتالی "اکارینا" رو دارم و فک کنم با جستجوی ساده ای تو وب پیدا شه.
Emiliano گرامی،
در واقع من متاسفاته موسیقی فیلمهای "تاراج" و "بایسیکلران" رو ندارم.
ولی سعی میکنم واستون پیدا کنم.
در ضمن یادم میاد که جایی دکر کردین که با عوامل سایت "صدای کودکی من" آشتا هستید.
مدتی طولانی من منتطرم و خبری از راه اتدازی سایت نشد.
آبا امکان دارد که صحبتی داشته باشید و ببندبد برنامه شون چی هست؟
من اگر این عزیزان منصرف شده باشند، خیال راه اندازی سایتی مشابه رو دارم.
ولی قبل از هر چیز باید کسب اجازه کرد.
ممنونم.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Mihakralj نوشته است:59 نوشته است:
- مجموعه ای بسیار شنیدنی از آهنگهای بی کلام با نام (CUSCO#6 - 1991)
توضیح: این نوار کاست بی همتا و البته بی نام و نشان را، در یکی از روزهای تابستان ۱۳۷۱ خریدم.
آهنگهایش هم فضایی آرام و هم ریتمیک دارند. از عوامل ساخت و اجرایش، شوربختانه اطلاعی ندارم،
چون کاست رسمی و منتشر شده ای نبود، برای همین فقط یک کاغذ حالت فتوکپی داشت.
در آن زمان (تابستان ۱۳۷۱)، یک مغازه ی لوازم صوتی و تصویری نزدیک منزل بازشده بود،
که این کاست را از روی نسخه ی اریجینالش کپی گرفته بود، و به افراد سمجی! که دایمن میپرسیدند:
"آهنگ خوب خارجی چی دارید؟، آهنگ خوب خارجی چی دارید؟"، آنرا میفروخت. ...
سلام 59 گرامی،
منشکر از یادآوری آلبومهای قدیمی.
من مشتاقم تا آلبومهای دیگه خصوصا "ونگلیس " شما رو بشنوم.
آلبوم ها در ایران دست کاری شده اتد و محتوی آتها تغییر پیدا کرده است.
پس اسم آلبوم ها میتونه فقط یک اسم یاشد و محتوی چیز دیگر.
به هر حال اگر آلبوم آخری درست باشد شما موسیقی گروه Cusco رو دارین
که متشکل ار دو المانی هست به نامهای Michael Holm & Kristian Schultze
آلبوم مورد نظر واسه 1989 هست به تام Tales From A Distant Land
آهتگهای این آلبوم رو در فیلم THe child and the fox - 2007 استقاده کردند.
میحا ی گرامی با درود.
- از توجه و لطف شما ممنونم. حتما مجموعه ی نوارها تقدیم میشود.
اتفاقاً زمانی که داشتم از جلدک همان نوار بالا عکس میگرفتم،
بیاد شما بودم، چون میدونستم که این یک آلبوم، حتما مورد توجهتون خواهد بود.
- ضمن سپاس دوباره از شما، ... اکنون تمام ۹ لینکی که لطف کرده بودید رو،
بصورت شناخت محتوایی، تست کردم و شنیدم.
اما آهنگهای آن آلبوم (که حالا دیگه معلوم شد که حتا اسمش هم "Cusco" نبوده!)،
هیچکدام از (Tales From A Distant Land - 1989) هم نیستند.
بلکه بسیار بسیار زیباتر و ملودیکتر از آلبوم آلمانی میباشند.
تنها راه اینست که فایلهای صوتی آماده بشن و در نوروز ۹۴ تقدیم گردند،
تا از راه "شنیداری"، به نام اصلی آن نوار زیبا، برسیم. ... پس اکنون با دقت و توجه بجای شما،
معلوم شد که کاور آن نوار رو، خود فروشنده بر روی کاستی که کپی میگرفته، قرار میداده.
البته مورد دیگه اینکه، عکسی که از جلد نوار دیدید، تصویر یک روی آن جلد هست!.
روی دیگر آن، باز تصویر از یک نوار موسیقی دیگر هست که با توجه به اسم عوامل آن،
در همان سالها (انتهای دهه ۸۰ و یا اپتدای دهه ی ۹۰ میلادی)، در آذربایجان شوروی انجام شده بوده!.
اما موسیقی زیبایی که در آن کاست هست، هیچ رگه های آذربایجانی و یا ترکی هم ندارد.
(این عکس، از یک روی دیگر آن جلد است!) .:
- بنظر من آقای فروشنده ی مورد گفتگوی ما، کلن یک گونی جلد نوار از تمام اقسا نقاط جهان داشته.
آنوقت زمانی که از کاستهای اورجینال خارجی کپی میگرفته، برای جلد نوارهاش، همینجوری یک کاغذی از گونیش برمیداشته،
قرار میداده، و در ضمن بر روی بخش سفید رنگ پشت آن جلد بیربط نیز، خودش باز یک چیز بیربط دیگه، کپی یا تایپ میکرده.
(انسان خلاقی بوده، که این خلاقیتش، منو کوووووشته).
.
.
.
- در ضمن، همونطور که در پستهای دیروز دیدید و شنیدید، "اکارینا" در مجموعه قرار نمیگیره،
اما بجاش، موسیقی کامل از متن سریال "هزاردستان" (۶۰ دقیقه)، قرار خواهد گرفت.
نوار کاستش رو، سال ۱۳۷۶ خریده بودم، با نام "یادواره ی مرتضی حنانه - هزاردستان") .:
پی نوشت ۱:
در ضمن، آهنگ تیتراژ هزاردستان، فقط توسط آقای حنانه، برای ارکستر تنظیم شد،
اما ملودی و آهنگ آنرا (پیش درآمد آواز اصفهان)، "استاد مرتضی نی داوود"، سالها قبل از آن ساخته بودند.
در اوایل دهه ی هفتاد، استاد فریدون شهبازیان، از همان ملودی:
(پیش درآمد اصفهان "مرتضی نی داوود"، که خیلیها به اشتباه، آنرا با نام هزاردستان میشناسند!)،
در آهنگ ماندگار "شورعاشقانه"، (با شعر با احساس فریدون مشیری، و صدای دلنشین علیرضا افتخاری) استفاده کردند،
و در کاور آلبوم "شور عشق"، نوشتند که "شور عاشقانه"، بر اساس ملودی "مرتضی نی داوود" ساخته و تنظیم شده.
پی نوشت ۲:
در میانه ی دهه ی هفتاد، کتابی چاپ شده بود، با نام "گفتگو با هنرمندان"،
که مجموعه مصاحبه هایی بود که خانم "شهین حنانه" (برادرزاده ی مرتضی حنانه)،
با هنرمندان مشهور در زمینه های مختلف هنری انجام داده بودند.
کتاب پرمحتوا و جذابی بود. ... خوشبختانه چندین بار هم تجدید چاپ شد.
در تابستانهای آن سالها، جزو کتابهایی بود که بارها میخواندمش.
تماشای عکسهای سیاه و سفیدی که از هنرمندان،
هنگام مصاحبه انداخته بودند هم، بسیار جالب بود.
--------------------------
- اکنون در نت جستجو کردم، کاشف بعمل آمد که،
نام این کتاب بوده "پشت دریچهها - گفتگو با همسران هنرمندان"،
در دو جلد. (جلد اول: ۱۳۷۱) ~ (جلد دوم: ۱۳۷۶).
گفتگو کننده: شهین حنانه
http://www.lib.ir/LibView/DocView.aspx?did=ZWwZHPABFDZHPHBHPFDHPAPWwPZH
http://www.lib.ir/libview/DocView.aspx?did=HBFDKBABAPHPANnWwPZHPWwPAPFD
- یک عکس هم در کتاب بود، از خود خانم شهین حنانه،
که در آخرین روزهای زنده بودن عمویشان (مرتضی حنانه ۱۳۰۱-۱۳۶۸)،
کنار بالین او نشسته بودند. ...
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلامی مجدد.
با کسب اجازه از تموم دوستان، جواب همه ی عزیزان رو تو همین پست عرض می کنم:
2. "59" عزیز، در مورد تله پاتی بین اعضا، کوچک ترین شکی نکن، دادا.
درسته.
3. من هم از شما ممنونم؛ بخاطر، عکس مجری "آموزش شیمی" و نام ایشون.
خیلی خیلی خاطره انگیز بود، با اون سالک روی گونه ش؛ که، آدم رو یاد "ناصر ملک مطیعی" می ندازه!
4. بله. کاست موسیقی "تاراج" اومده بود و بنده داشتم؛ اما، تو نوارهام گم و گور شد و نسخه ی دیجیتالیشو هم هرگز ندیدم.
....................
5. "میحا"ی گرامی، از این که قول پیدا کردن "تاراج" و "بایسیکل ران" رو دادید، بی نهایت ممنونم ازتون.
شاید شما به داد دل بنده برسید. خیلی مشتاق شنیدن این دو آلبوم هستم. ممنون می شم ازتون/
6. بله.
این سایت حدود یک سال، شاید هم بیشتره که غیر فعال شده و فکر نمی کنم دیگه هم راه بیفته.
این نشون از عزم خیلی بزرگ شما داره که می خوایید یک تنه چنین سایتی راه بیندازید.
چرا که نه؟ چیزی که وب کشور ما ازش خیلی رنج می بره، مصرف کننده بودن کاربراست و این که همه به دست این و اون نگاه می کنن، یا محتوا ندارن، یا حوصله! خسته ان گاهی!
بنده به عنوان عضوی خیلی خیلی کوچیک از اون سایت، به شما اجازه ی تام رو می دم بماند، پیشاپیش ازتون هم ممنون و سپاسگزارم.
قول نمی دم؛ اما تا جایی که بتونم، به کمکتون هم می یام.
این گوی و این میدون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
(Calligraphy by 59)
(HQ)
.
.
.
یادی داشته باشیم از کارگردان فقید - زنده یاد "کیهان رهگذار" (۱۳۲۶ ایران - ۱۳۷۲ دانمارک)،
چرا که با همت و توجه او بود، که یکی از دو سریال تاریخی و پارسی، برای ایرانزمین ساخته شد.
کیهان رهگذار - نویسنده، کارگردان و تدوینگر سریال ماندگار "بوعلی سینا-۱۳۶۴" بودند.
پس از بوعلی سینا، دومین سریال پارسی، "امیرکبیر" است که البته دو بار ساخته شد،
(در این رابطه، در دومین سکانس بخش پی نوشت، ادامه خواهم داد)، اما نسخه ی آن امیرکبیری،
که سال ۱۳۶۳ ضبط، و از اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ پخشش آغاز گردید، برای ما نمونه و سنجه است،
سریال ماندگاری که توسط "سعید نیکپور" کارگردانی شد (خودشان هم نقش "امیر" را بخوبی ایفا کردند).
اما پس از آن و در طی نزدیک به ۳۰ سالی که از نیمه ی دهه شصت خورشیدی تاکنون گذشته،
با آنکه تعداد زیادی سریال بلند و کوتاه در ژانر تاریخی در ایران ساخته شده، اما هیچکدام از آنها،
ایرانی نیستند، بلکه به روایت تاریخ بیگانگان میپردازند. ...
برایم همیشه جای پرسش بوده و هست، که چرا سرمایه های هنگفت را، در راه ساختن و به تصویرکشیدن،
برای تاریخ و فرهنگ پارسی خودمان بکار نمیبرند؟. چرا هیچکس سریال با نام "فردوسی"، "حافظ"، و "سعدی" نمیسازد؟.
البته کاریست بس دشوار، چراکه ساخت فیلم برای مشاهیر ادب و فرهنگ ایران (که در جهان نیز یگانه اند)،
همانند راه رفتن بر روی لبه ی تیغ است، که گر پای بلغزد .... / اما مگر "کیهان رهگذار"، "بوعلی سینا" را نساخت؟،
مگر نتیجه اش جز این شد که آفرینه ای ماندگار برای تلویزیون ایران گشت؟. ... پس بازهم اگر کارگردان، "عشق" در کارش باشد،
حتمن میتواند سریال با نام حافظ و فردوسی نیز بسازد. ... مشکل، نبودن همین سه حرف است: "ع ش ق" ...
---------------------------------------------------
پی نوشت:
چندین سال پیش، یکی از آشنایان دور که دهه ی شصت در بخش آگهی و تبلیغات روزنامه فعالیت داشتند،
خاطراتی را از دوران "شصت" تعریف کردند که در ادامه، بصورت دو سکانس، به بازگویش آنها میپردازم.
.
.
.
* سکانس اول (بازگویش خاطرات آشنای دور [بازاریاب بخش آگهی ها]):
آقای بازاریاب تعریف کردند که روزی در اپتدای دهه شصت، برای دریافت یک آگهی،
به منزل مرحوم غلامحسین نقشینه (بازیگر سریال "دایی جان ناپلئون") میروند.
پس از انجام کار و پذیرش آگهی، از آنجا که مرحوم غلامحسین نقشینه،
متوجه علاقه ی ایشان به فیلم و سینما میشود، از او میپرسد:
"پس شما، دایی جان ناپلئون را چند سال پیش (۱۳۵۵)، از تلویزیون نگاه میکردید؟".
آقای بازاریاب میگوید: "بله!، تمام ایران آنرا دیده اند و همه شما را میشناسند".
مرحوم غلامحسین نقشینه ادامه میدهد: "بله یادش بخیر، اما خودم سالهاست که علاقمندم،
تا دوباره دایی جان ناپلئون را تماشا کنم، ولی حیف که تابحال نتوانستم به نوارهای ویدویی اش دستپیداکنم!".
آقای بازاریاب ادامه میدهد: "اتفاقن یک [فیلمی] آشنا دارم که سری کامل دایی جان. را دارد،
میگویم تا برایتان کپی بگیرد و تا چند روز آینده به دستتان خواهم رساند". ...
زنده یاد نقشینه خیلی خوشحال میشود و آقای بازاریاب نیز پس از یک هفته،
تعدادی نوار بتاماکس (فیلم بزرگ) از سریال یادشده را، به دست ایشان میرساند.
(پاورقی نگارنده: ... من نیز در انتهای دهه ی ۷۰، یک [فیلمی] آشنا داشتم،
که هفته ای یکبار، یا به منزل و یا به محل کار، برای اجاره دادن فیلمها میآمد.
کیف سامسونت بزرگی هم داشت، که پر از فیلمهای VHS ایرانی (قدیمی) و همچنین خارجی (قدیم و جدید) بود.
یکروز در سال ۱۳۷۹، وقتی فیلم "خط قرمز-۱۳۶۰" را از ایشان گرفتم، کمی لبخند زد و سپس گفت:
"میدونید!، همین هفته ی پیش، از طرف کارگردان خط قرمز، شخصی زنگ و گفت، که خود آقای کارگردان (مسعود کیمیایی)،
سالها بدنبال این فیلم است، چون آنرا در آرشیوش ندارد!. ... من هم یک کپی باکیفیت گرفتم و بدون دریافت پول، برایش فرستادم".)
.
.
.
* سکانس دوم (بازگویش خاطرات آشنای دور [بازاریاب بخش آگهی ها]):
آقای بازاریاب تعریف کردند که میانه ی دهه شصت، روزی به یک مجموعه ورزشی (استخر) رفته بودند.
در قسمت سونا و جکوزی، آقای پرویز بهرام (دوبلور) نیز حضور داشتند. ... سر صحبت باز میشود،
و آقای بهرام، از سریال "امیرکبیر" که آنزمان (تابستان ۱۳۶۴)، از کانال یک پخش میشد، شروع به گلایه و انتقاد میکنند.
میگویند این سریالی که ساخته اند و نشان میدهند، سریال جالبی نیست، چرا که امیرکبیر اصلی،
همان سریال سلطان صاحبقران (۱۳۵۴) است که علی حاتمی ساخت و ما نیز دوبله اش کردیم،
(پرویز بهرام، دوبلور نقش امیرکبیر با بازی ناصر ملک مطیعی در سریال سلطان صاحبقران بود)،
اما چیزی که این روزها پخش میکنند، اصلن خوب و جالب نیست!. ...
(پاورقی نگارنده: ... البته حس و حال آقای پرویز بهرام را در آنزمان درک میکنم، چرا که بگمانی میخواستند،
تا صدای "امیرکبیر تلویزیونی"، برای همیشه با صدای ایشان در ذهن مخاطب باقی بماند، که اما سعید نیکپور،
با ساخت امیرکبیری دوم، تصویری دیگر از دوران امیرکبیر را به مخاطب نشان داد، تصویری که منطقی و رئالیستی بود!.
از دید نگارنده، (ضمن تمام علاقه ی قلبی و احترامی که برای استاد علی حاتمی قایل هستم)، اما سریال سلطان صاحبقران ایشان،
بیش از اندازه به حواشی و زرق و برق از جنس شاهان قاجاری پرداخت، و از اصل تاریخی و کنه ماجرای امیرکبیر دور شد.
سلطان صاحبقران، در اصل بگونه ای خودجوش، "بیانی دراماتیک" از خون قجری روان در رگهای علی حاتمی بوده است،
تا جایی که حتا گرایش هومو.جنیسیتی ناصرالدین شاه به ملیجک را (از جهت بیان حس غریزی بوسیله ی حرف و نگاه)،
همانند رابطه ای احساسی و رمانتیک در بین زن و شوهری خوشبخت و عاشق نشان داد!.
اما امیرکبیری که سعید نیکپور ساخت، این "سو تفاهم ایجاد شده توسط هنر فیلمسازی" را،
شکست، و با نگاه واقع گرایانه، بخشهای مفید از تاریخ را روایت کرد، که نتیجه اش نیز ماندگار شد.)
پایان.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 گرامی این تصویر و اسم آقای خالصی خیلی جالب بود. من موقع دیدن کلیپ اون مسابقه هی می گفتم چقدر این قیافه اش واسم آشناست واقعاً عالی بود، آفرین به این حافظه. یادمه چند وقت پیش یکی از دوستان گفته بودن که ما دیگه حرفی برای گفتن نداریم و هرچی بوده زیر و رو کردیم و بعضی دیگه هم با ایشون موافقت کرده بودن ولی این قضیه نشون میده که حافظه ما مثل صندوق مادربزرگهاست که همیشه یه چیز خاص تهش پیدا میشه!
امیل جان اون فیلمها رو که گفته بودی ندارم متاسفانه...
امیل جان اون فیلمها رو که گفته بودی ندارم متاسفانه...
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
S@M نوشته است:59 گرامی این تصویر و اسم آقای خالصی خیلی جالب بود. من موقع دیدن کلیپ اون مسابقه هی می گفتم چقدر این قیافه اش واسم آشناست واقعاً عالی بود، آفرین به این حافظه. یادمه چند وقت پیش یکی از دوستان گفته بودن که ما دیگه حرفی برای گفتن نداریم و هرچی بوده زیر و رو کردیم و بعضی دیگه هم با ایشون موافقت کرده بودن ولی این قضیه نشون میده که حافظه ما مثل صندوق مادربزرگهاست که همیشه یه چیز خاص تهش پیدا میشه!
امیل جان اون فیلمها رو که گفته بودی ندارم متاسفانه...
خانم سم با درود.
بسیار خرسندم که یاد مجری و برنامه ی "آموزش شیمی"،
برای شما نوستالژیک بود. از توجه و لطف شما ممنونم.
در ضمن، من بعنوان کوچکترین عضو این انجمن،
دیگر وارد سال پنجم حضور خود در فروم شدم.
یعنی به بیان دیگه، مدرک لیسانس فروم رویایی رو گرفتم،
و مشغول دوره ی فوق آن هستم. البته شما و دیگران اعضای گرامی،
جایگاهتون و مدارکتون بسیار بالاتر و پرسابقه تر هست، اما حرف این هست که،
از اول میتونستم وبلاگ بزنم، و مطالب رو در وب شخصی خودم منتشر کنم،
اما این فروم، حسابش با وبلاگ شخصی و حتا با جاهای دیگه خیلی فرق داشته و دارد،
از اینرو بیش از ۴ سال پیش، فقط اینجا عضو شدم، و تا آخرین روزی هم که قصد به نوشتن،
در وادی خاطرات و یادمانه داشته باشم، همینجا و همینجا خواهم بود. منتی هم نیست،
چون تایید و یا انتقاد دیگران برام مهم نبوده. در زندگی، کاری رو که فکر میکنم دلم میخواد انجام میدم،
حرف اطرافیان برام جایگاهی نداره. البته انسان احساس داره، و میتونه جاهایی ناراحت بشه،
اما مهم هدف هست، هدف هم یعنی دل. / در طی همین یکسال-یکسال و نیم گذشته،
تعداد زیادی مطلب اینجا نوشتم. حتا زمانی که صحبت از فیلمی هشتادی و یا نودی بمیان میآورم،
دلیلش این نیست که چون مطلبی دیگر نیست، رفتم سراغ آنها، نه!، بلکه بخاطر اینست،
که از دید من، مفهوم نوستالژی و یادمانه، یک عنصر یکپارچه و واحد هست.
حالا هر چه که حتا در حال حاضر، (اگر) بتونه یادی از دوران شصت و هفتاد رو برای ما زنده کنه،
و یا در وادی زمینه های هنری و اجتماعی باشه، اونهم رنگ و بویی نوستالژیک میگیره و میتوان راجع به آن نوشت.
با این حال، در طی یکسال گذشته، اینجا مطالب خالص نوستالژیک هم بسیار بسیار داشتیم و داریم و خواهیم داشت.
پس این یک مورد مجری برنامه شیمی، تنها دلیلی نیست که ثابت میکنه اینجا هنوز هم حرف برای گفتن هست.
(دلیل بسیار هست). / البته از فردا خبر نداریم، اما اونچه که در طی بیش از ۴ سال تجربه اینجا دارم این بوده،
که همیشه حرف برای صحبت نوستالژیک و اجتماعی پیدا میشه. / نه اجباری برای نوشتن داریم، نه بدهی و وظیفه ای،
و نه حقوق و مزایای مادی دریافت میکنیم. پس هر چه که سبب است، همان دل است و بس، بی منت و سبکبارانه.
تابلوی سردرب این فروم، صمیمانه ترین و آرامبخش ترین تصویری هست، که برایم در فضای مجازی وجود دارد.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
.
.
.
سکانسی کوتاه از فیلم سینمایی "لاک پشت"، محصول ۱۳۷۵ - ایران،
که آذینبخش به صدای نافذ و خاطره انگیز از دو دوبلور سرشناس است.
استاد زنده یاد "عطااله کاملی" ... (نام بازیگری که بجایشان سداپیشگی کردند را نمیدانم)،
و جناب آقای "محمود قنبری" ... (که بجای "فریبرز سمندرپور" صحبت کردند).
(صدای جناب محمود قنبری، حس و حالی "ماجراجویانه" و "اسرار آمیز" در خود دارد)
http://s6.picofile.com/file/8174472826/1_Sekans_Duble_LakPosht_1375_.rar.html
----------------------------------------------------------------
پی نوشت:
(فریبرز سمندرپور در نمایی از فیلم "جای امن-۱۳۷۲")
فریبرز سمندرپور، در طی دهه های ۶۰ و ۷۰، هنرپیشه ی خوبی در نقشهای منفی،
و سبک بازی و چهره اش نیز برای مخاطب همیشه باورپذیر بود. ...
در کارنامه ی بازیگری او، ۱۲ فیلم بلند سینمایی در طی سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۵ به چشم میخورد،
و صدالبته که نقش آفرینی اش در سریال خاطره انگیز "نیمه پنهان ماه-۱۳۷۳" نیز، در یادها ماند.
اما نزدیک به دو دهه است که از ایشان خبری نیست. ... از هنرمندان حرفه ای خبری نیست ....
دلیل آن هم در نادانی و سطحی نگری تهیه کنندگانی ست که بیش از یک دهه است، که تارعنکبوت خود را،
بر روی فیلم و فیلمسازی پهن کرده اند. ... دیگر کارشان بجایی رسیده، که فیلمهای صمد را با نام "رجب"،
کپی میکنند و روانه ی سبد فیلمهای خانگی میسازند. ... از این موارد زیاد است، حرف هم بسیار ....
اما برای مخاطبی که سلیقه اش بشود تماشای سریالهای ترکیه ای، و برای سینمایی که بازیگران مطرحش،
این دختر و پسر نماهای امروزیه غرق در سرخاب و سفیداب و مکتب جوزدگی باشند،
دیگر جای غصه و نگرانی نیست، چرا که خلایق هر چه لایق .... / دوره و زمانه ی ما،
در لوس ترین و سطحی ترین حالت خود قرار دارد. ... من خوشبختانه، بجز ۲ آدرس پستی در یاهو،
که سالهاست دارم و برای کارهای خودم از آنها استفاده میکنم، در هیچیک از شبکه های اجتماعی؟! عضو نیستم،
چرا که همه شان، در نازل ترین سطح رفتاری و فرهنگی قرار دارند. ... اگر قرار به گفتگو و به اشتراک گذاردن مطالب است،
که خب چه جایی بهتر از انجمن و فروم. ... اگر هم قرار به گفتگو و نامه نگاری شخصی و خصوصی با آشنایان و دوستان است،
که خب همان یاهو، سالیان سال است که جای مناسبی ست. ... پس دیگر این الفاظ نامفهومی که میگویند،
همچون وایبر؟ و چنین چیزهایی، چه داستانی ست؟. ... این وایبر را هم چندی پیش از برادرم شنیدم،
که باهم در یاهو صحبت میکردیم، پرسید وایبر داری؟. ... گفتم وایبر دیگر کدام ... است؟. ...
لطف کرد و توضیح داد، گفتم ممنون، سردرنمیآورم. موبایلم هم خوشبخانه ساده است و جایی برای اینترنت ندارد.
...........................
تا همین ۱۰ سال پیش، جای عکس در آلبوم بود، و جای آلبوم در کمد خانه.
اما از وقتی این فیس.بوک جاسوس و ناپاک را الم کردند، حریم خصوصی برای خیلیها از بین رفت.
صاحب فیس.، جوانیست که سالانه چند میلیون دلار درآمد خالص از این آشفته بازار کسب میکند.
البته او همه کاره نیست، ... همه کاره در این ماجرا، سازمانهای اطلاعاتی امریکا هستند که بدینوسیله،
به مختصات شخصی اعضای فیس.، منجمله، عکس، آدرس محل سکونت و ...، همیشه دسترسی دارند.
هیچگاه فراموش نکنید، هرگاه عکسی از خود در نت گذاشتید، گمان نکنید که اگر پاکش کنید، آن عکس حذف میشود،
نه، بلکه کپی آن تصویر، بصورت اتومات در آرشیو ابرپایانههای اینترنتی، حداقل برای چند ماه باقی میماند.
کلن هر آنچه که مربوط به دنیای مجازی و کامپیوتر میشود، دارای دو قطب است، انگار که ماری دو سر است.
هنگامی که کاربر، اطلاعات ثبت شده ی خود را از سایت و یا فایلهایش را از کامپیوتر شخصی اش پاک میکند (حتا با Shift+Del)،
در اصل یک سر آن مار حذف میشود، اما سر دیگر، در آنسوی خط باقیست و میشود با استفاده از آن، اطلاعات را بازخوانی و احیا کرد.
...........................
این پرسش که جهان و تکنولوژی دیجیتالی به کدام سمت میرود، خود جای بحث و گفتگوست.
از قدیم، اپتدایی ترین کاری که دو نفر برای عکس گرفتن از خودشان انجام میدادند (انجام میدادیم)،
این بود که یک از آن دو نفر، دوربین را با دست بطور تقریبی مقابل صورتشان میگرفت،
و سعی میکرد تا عکس بگیرد. ... عکسی که "کاچی بهتر از هیچی" بود و معمولن نتیجه اش هم قابل قبول.
اکنون یکی-دو سالیست که واژه ی مزخرف "سلفی" در تمام زبانها مد شده، که از فقیر و دارا، و ناشناس و مشهور،
همه به همان شیوه ی اپتدایی، از خودشان با خوشحالی هر چه تمام، در حالات مختلف، عکسهایی بدترکیب میگیرند،
و البته وقتی هم که اسم و رسمی داشته باشند، عکس از صفحه های اجتماعیشان؟، به سایتهای خبری هم راه پیدا میکند،
و بدینگونه است که در شبانه روز، سایتها صدها لینک چشمخراش میگذارند که:
"عکس سلفی آقای ایکس در حال نفس کشیدن و خاراندن کله اش (دو عمل شگفت انگیز بصورت همزمان)" ...
"عکس سلفی خانم ایگرگ در حال اندیشیدن به روشهای جدید وحشتناکسازی چهره با استفاده از رنگهای صنعتی" ...
"عکس سلفی گروهی از علافهای مقیم هیچ جا، در حال پریدن از جوی آب و حفظ تعادل برای جلوگیری از پارگی شلوار" ...
"عکس سلفی بازیگر سریالی که پدر و مادرش پول به کارگردان داده بودند تا بازیگر شود، اما نقشش از سریال حذف شد" ...
...........................
(امراله صابری در نمایی از فیلم "دلباخته-۱۳۷۸")
در ضمن، سالهاست که از جناب آقای امراله صابری، بازیگر خوب سینما و تلویزیون هم خبری نیست.
امیدوارم که در صحت و سلامت باشند و بازهم شاهد هنرنمایی ایشان باشیم. یکی از نکات جالب و متمایز هنرپیشگی او،
صحبت به زبان آلمانی با صدای تاثیرگذارشان بود، برای نمونه در "هامون" ... (در نقش رئیس شرکت)،
و همچنین در اولین داستان از سریال بیادماندنی "خودرو تهران۱۱" ... (در نقش صاحب نمایشگاه اتومبیل).
دلیل صحبتشان به آلمانی اینست که دانش آموخته ی دانشگاه هانوفر آلمان، در بازیگری و کارگردانی با مدرک لیسانس هستند.
اما شوربختانه نزدیک به یک دهه هست که دیگر بازی ندارند. ... آخرین فعالیتشان در سینما (تاکنون)،
مربوط به فیلم "جدا افتاده-۱۳۸۳"، و آخرین حضورشان در تلویزیون، مربوط به سریال "سرزمین سبز-۱۳۸۶" میباشد.
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد مارس 15, 2015 4:48 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
* (در بخش اول از پی نوشت پست بالا، یادی داشتیم از سریال خاطره انگیز "نیمه پنهان ماه-۱۳۷۳") ...
.
.
.
در صفحه ی مربوط به این سریال در سایت کانال محترم "آی فیلم"،
عکسهای خوبی از متن سریال هست که مجموعه تصاویر زیر هستند،
و البته تمام قسمتهای نیمه پنهان ماه نیز، همراه با بیوگرافی بازیگرانش در آن قرار دارد .:
http://www.ifilmtv.ir/Farsi/Serie/263/
.
.
.
* مصاحبه ای خواندنی و نوستالژیک، با جناب آقای "مجید جعفری" - کارگردان "نیمه پنهان ماه-۱۳۷۳"، پس از ۲۰ سال! .:
http://isna.ir/fa/news/92051206103/گفت-وگوی-ایسنا-با-کارگردان-اولین-سریال-رمضانی
----------------------------------------------------------------
پی نوشت:
(جناب آقای علی طالب لو)
ایشان نیز یکی از بازیگران فعال در دهه ی ۷۰ بودند که بویژه در سریالهای موفق تلویزیونی در آندوران نقش آفرینی داشتند،
در "نیمه پنهان ماه" نیز بازی داشتند. / سبک بازیگری و صدای "علی طالب لو"، انسانی باتجربه و درونگرا را بتصویر میکشید.
اما شوربختانه از ایشان هم، همانند دو بازیگری که در پست قبلی نام بردیم، نزدیک به یک دهه است که دیگر خبری نیست ....
در ضمن، فیلم "بی تو تنهایم-۱۳۸۰" با بازی او، در نت موجود نیست. اگر خواستید بفرمایید تا در فروم قرار گیرد.
("علی طالب لو" در نماهایی از "بی تو تنهایم-۱۳۸۰"، نویسنده و کارگردان: قدرت اله صلح میرزایی)
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد مارس 15, 2015 4:47 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
این نوشتار (همانند همیشه)، دیدگاه شخصی من است، و فقط برای بررسی "هنر برای هنر" نوشته گردیده،
و از هرگونه کنایه و یا سو برداشتهای احتمالی نسبت به شخصیت افراد نامبرده شده، خالی و مبرا میباشد.
(طراحی لوگو و تصاویر، توسط ۵۹ - برای فروم کودکی و نوجوانی)
.
.
.
- در ۲۰ دقیقه ی اول و خوشساخت از فیلم "آذر، شهدخت، پرویز و دیگران" ،
دیالوگی کوتاه و بسیار خوب وجود دارد که مضمونش این میباشد: "سینما و بازیگری، یعنی نگاه". ...
جمله ی هنایشگزار و درستی است. ... / چشم ما انسانها و بازتابی که نگاهمان از خود بروز میدهد،
تاثیر بسزایی را بر مناسبات تصویری بر جای میگذارد، که یکی از مهمترین جایگاههای آن، سینماست.
انسانهایی که در دروغ گفتن و فریب دادن دیگران حرفه ای میشوند، همیشه با نگاه مستقیم خود به چشم افراد،
میتوانند اپتدا حس اطمینان را جلب کرده و سپس بستر را برای کلاهبرداری آماده سازند. ...
(از قدیم بجا گفته اند که: "فلانی خیلی حقه بازه!، تو چشم آدم نگاه میکنه و دروغ میگه"!).
و اما در هنرهفتم که سینما و تلویزیون باشد، بازیگران گوناگونی همیشه مشغول به فعالیت هستند.
برخی از آنها حتا دارای سواد آکادمیک در بازیگری و فیلمسازی میباشند، و برخی دیگر بگونه ای تجربی،
و یا حتا اتفاقی وارد دنیای هنرپیشگی شدند که گاهی کارشان نیز خوب و ماندگار است. (البته در این نوشتار،
روی صحبتمان اصلن به اشخاصی نیست که بزور پول و سرمایه ی مادی خود، به سینما تزریق شدند).
در میان بازیگران ایرانی، هستند افرادی که مدرک دکترا در رشته ی تئاتر و سینما دارند (اما شهرتی ندارند)،
یعنی با اینکه سالهاست در فیلم و سریالها نیز بازی دارند، اما مخاطب شاید آنها را به اسم نشناسد.
.
.
.
۱- جناب آقای دکتر محمد صادقی (زاده ی ۱۳۳۶) .:
(دکترای سینما و تلویزیون)
ایشان فعالیت بازیگری را از سال ۱۳۷۴ در سینما آغاز کردند و تاکنون در ۱۱ فیلم سینمایی،
و همچنین ۲۳ سریال تلویزیونی بازی کردند. ... قبل از آن در سن ۱۶ سالگی دیپلم گرفتند،
و بعد برای ادامه ی تحصیل به امریکا رفتند. در آنجا در رشته ی ارتباطات تحصیل کردند،
و سپس با تمرکز به زمینه ی سینما و تلویزیون در هنرهای جمعی و ارتباطی،
موفق به دریافت مدارک لیسانس، فوق لیسانس، و دکترا (دکترای سینما و تلویزیون)،
از دانشگاه "ویسکانسین-آمریکا" گردیدند. (۱۳۷۰ به ایران بازگشتند)،
و سپس از میانه دهه هفتاد، بازیگری را آغاز کردند.
http://fa.wikipedia.org/wiki/محمد_صادقی_(بازیگر)
- بخشی از نقشهایی که دکتر صادقی در آنها بازی داشتند،
همگی دارای اسم و رسمهایی تاریخی بودند، همانند:
ولایت عشق در نقش مامون -
سالهای مشروطه در نقش امیرکبیر -
شاه خاموش در نقش چارلز مارلینگ -
عمارت فرنگی در نقش میرزا کوچک خان جنگلی -
ابراهیم خلیلاله در نقش ابراهیم -
و ....
- در ضمن سریالی بود در میانه ی دهه ی هفتاد، که دکتر محمد صادقی،
نقش مهندس هسته ای که از خارج برگشته بود را بازی میکردند،
و داستان آن، رگه های پلیسی و جاسوسی هم داشت. ...
در همان دوران، مصاحبه ای در هفته نامه سینما یا ماهنامه ی فیلم شده بود،
که سبب آشنایی من با نام و تحصیلاتشان گردید. ...
بگمانم این سریال بوده است (بهشت گمشده-۱۳۷۵) .:
http://fa.wikipedia.org/wiki/بهشت_گمشده_(مجموعه_تلویزیونی)
این مجموعه تلویزیونی درباره سرهنگ بازنشسته ایست که در زمان جنگ،
در جبهه حضور داشته و اینک پسرش که در خارج زندگی میکرده به ایران بازگشته است.
اما با بازگشت او، اتفاقات مختلفی رقم میخورد و ... / کارگردان: کامران قدکچیان
بازیگران: جمشید مشایخی، اسماعیل شنگله، علی نصیریان، فخری خوروش،
ابراهیم آبادی، محمد صادقی، آناهیتا همتی، مرجان محتشم، رامسین کبریتی، حسن دادشکر.
.
.
.
۲- جناب آقای دکتر مهدی سلطانی (زاده ی ۱۳۵۰)
(دکترای تئاتر)
ایشان بازیگر سینما، تلویزیون و همچنین کارگردان تئاتر هستند.
(باید اعتراف کنم که چندی قبل وقتی خانم سم، نام او را عنوان کردند،
[صفحه ی پیش، صحبت راجع به اشباح آقای مهرجویی بود]
تازه متوجه شدم که این بازیگر، اسمشان چیست و مدرکشان هم دکترا ست).
----------------------------
فعالیت بازیگری را از میانه ی دهه هفتاد آغاز کردند و تاکنون،
در ۱۸ فیلم و سریال بازی داشتند که اشباح آقای مهرجویی، آخرین فیلم او،
در زمینه ی بازیگری سینما تاکنون است. ...
- دکتر مهدی سلطانی، در زمینه ی پژوهش و مترجمی نیز فعالیت دارند،
و کارنامه ی پربار تحصیلاتشان، به شرح زیر است .:
لیسانس بازیگری از دانشکده هنرهای زیبا (دانشگاه تهران) -
فوق لیسانس کارگردانی از دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر (۱۳۷۸) -
دکترای تئاتر از دانشگاه آوینیون (Avingon) فرانسه -
وی هم اکنون عضو هیثت علمی و استادیار دانشکده هنرهای نمایشی دانشگاه تهران است.
http://fa.wikipedia.org/wiki/مهدی_سلطانی
----------------------------
.
.
.
- هر دوی بزرگوارانی که بالا درباره شان مطلب نگاشته شد،
دارای صورت و تیپاژ خوبی نیز هستند، و چهره شان فتوژنیک است،
که این خود میتواند پارامتری موجه برای آرتیست و هنرپیشه بودنشان باشد،
درست همان خصوصیت ظاهری که، محمدرضا گلزار هم دارد، امین زندگانی هم (تاحدودی) دارد.
در کنار بحث شکل و قیافه، دو نفری که نامشان اپتدا آورده شد، حتا دکترای فیلم و تتاتر دارند،
یعنی بر تمام ریزه کاریهای دانش تصویر و هنر درماتیک از جهت آکادمیک، مسلط و آگاه هستند.
دو نفری که بعد از آنها نام بردم، دکتر فیلم و سینما نیستند، اما بویژه امین زندگانی هم، تحصیلاتش تئاتر بوده.
جمعبندی: از دید نگارنده [ضمن احترام و بویژه علاقه ای که از همان دهه ی ۷۰ به دکتر محمد صادقی داشتم]،
هیچکدام از ۴ فردی که نام برده شدند، اگر بازهم سالهای سال، نقشهای اسم و رسمدار و یا مردمپسند بازی کنند،
اما بازیگران تاثیرگذاری نیستند، چراکه صرفه نظر از سوابق و سواد هنری برای دو نفر اول، و شهرتی که دو نفر بعدی دارند،
نگاه هیچکدامشان آن گیرایی و درخششی که لازم است را ندارد و برای همین، رلهایشان در یاد تماشاگر باقی نمیمانند.
... ولی:
داوود رشیدی، جمشید مشایخی، اکبر عبدی، خسرو شکیبایی، پرویز فنی زاده، بهروز وثوقی، محمدعلی فردین،
بهزاد فراهانی، عنایت بخشی، نعمت اله گرجی، اسماعیل محرابی، بیژن امکانیان، امین تارخ، مجید مظفری، رضا رویگری،
ابوالفضل پورعرب، نادره خیرآبادی، فریماه فرجامی، مهین شهابی، ... (و برخی دیگر از هنرپیشه های قدیمی)،
با آنکه از جمال ظاهری و چهره ای خوش هم برخوردار بودند و هستند،
اما رمز اول و آخر موفقیت و ماندگاری نامشان در بازیگری، نه تکنیکهای سینمایی بوده،
نه تاکتیکهای شعارگونه ی تئاتری، و نه سواد پیچیده ی آکادمیک، ... نه، هچکدام از اینها نبوده،
بلکه بخش اصلی هنر بازیگریشان، با قدرت نافذ و خدادادی چشم و نگاهشان شکل گرفته است.
.
.
.
* اگر در نقشی نیاز به ... (~):
- حس شادی و یا خشمی ناگهانی بود، چشمشان خندان و گاه عصبانی میشد (بهترین نمونه، جمشید مشایخی)
- مظلومیت و غم بود، چشمشان اندوهناک و فروتن میشد (بهترین نمونه، بیژن امکانیان)
- "غیرت، عصبانیت، حالتهای غریزی، لوده بودن، نجیب و مهربان بودن، وطن پرستی،
انسانی عوام از بطن جامعه، و ..." بود، چشمشان تمام این حسها را رسانا بود (بهترین نمونه، بهروز وثوقی)
- بیان عاطفی و رمانتیک بود، چشمشان مهربان و عاشق میشد (بهترین نمونه، مجید مظفری/امین تارخ)
- تقلید از افراد مختلف جامعه و کاراکترسازی بود، چشمشان تیپساز میشد (بهترین نمونه، اکبرعبدی)
- مادر بود، چشمشان [هم با لبخند و هم با سختگیریهای بجا] مادر میشد (بهترین نمونه، نادره خیرآبادی)
- جوانی پرشوروحال بود، چشمشان جوان و پرانرژی میشد (بهترین نمونه، رضا رویگری/ابوالفضل پورعرب)
- انسانی حیله گر و فرصت طلب بود، چشمشان مکار و فریبنده میشد (بهترین نمونه، داوود رشیدی)
- انسانی عجول و بلمی رفتار بود، چشمشان متغیر میشد (بهترین نمونه، اسماعیل محرابی)
- روانپریشی و حالات سرگردان خیال بود، چشمشان بفکر فرومیرفت (بهترین نمونه، فریماه فرجامی)
- انسانی همه فن حریف، منعطف و اجتماعی بود، چشمشان در نگاه، براحتی عوض میشد (بهترین نمونه، محمدعلی فردین)
- انسانی که [خوب یا بد]، مصمم و حق بجانب است بود، چشمشان اعتماد بنفس داشت (بهترین نمونه، بهزاد فراهانی)
- معصومیت، ساده دلی و زودباوری بود، چشمشان پاکترین دلها میشد (بهترین نمونه، پرویز فنی زاده)
- خانمی سختگیر و بیش از اندازه با سیاست در زندگی بود، چشمشان زنسالار میشد (بهترین نمونه، مهین شهابی)
- انسانی یکدنده و لجوج بود، چشمشان خودخواه میشد (بهترین نمونه، خسرو شکیبایی)
- انسانی باجذبه [چه ظالم و چه خوش قلب] بود، چشمشان مقتدر میشد (بهترین نمونه، عنایت بخشی)
- نشان دادن قشر زحمتکش جامعه بود، چشمشان رنجدیده میشد (بهترین نمونه، نعمت اله گرجی)
------------------------
- ناصر ملک مطیعی، در طی سه دهه ی متوالی (از ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۷)،
در ۹۲ فیلم بازی کرد، و یکی از مشهورترین بازیگران فیلمفارسی بود. ...
در بازیگری او، نه تغییر آشکار صورت وجود داشت، و نه حالتهای غلیظ تئاتریک،
او فقط با نگاهش بازی میکرد، ... با چشمانی که بگونه ای خدادادی، نافذ بودند.
نام ناصر ملک مطیعی، در آرشیو مفهومی سینمای ایران،
بعنوان بهترین بازیگر نقشهای "تیپ مردانه به سبک ایرانی"
برای همیشه ماندگار است. ...
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در السبت مايو 26, 2018 5:26 am ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است. (السبب : بارگزاری دوبارهی تصاویر ...)
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
"59" عزیز، سال هاست از نوشته های زیباتون لذت برده و می برم؛ اما، بی اغراق و بی تعارف، باید عرض کنم نوشته ی بالاتون یکی از بهترین هایی از شما بود که خوندم.
خیلی عالی بود. تک تک مثال هاتون به دل می نشست و با خوندن هر کدوم، کلی مصداق جلو چشام ظاهر می شد.
آقا، در یک کلام، جادو کردید.
از دل نوشتید و به دل نشست. ممنونم از شما.
...........................
در تأیید فرمایش شما، دوست عزیز، کاملاً همین طوره. یا زنده یاد "حمید سمندریان" شاید (و البته شاید) به لحاظ تئوریک از خیلی از تئوریسین ها و به قول شما دکترها کمتر می دونست؛ اما، معلم خوبی بود. معلم خوب، شاید خیلی ندونه؛ اما، انتقال پیام رو می دونه و این که راه رو به شاگرد نشون بده و راهنمای او باشه. البته، می دونم که مثال بنده به "نگاه بازیگر" خیلی مرتبط نبود؛ اما، در ادامه ی بحث مدرک گرایی، معضل نسل های اخیر، بود.
باز هم ممنونم از شما که هنوز به این انجمن این قدر پایبندید و باعث می شید امثال بنده؛ که، گاهی با خودمون می گیم دیگه بسه، باز به اینجا گرایش پیدا کنیم.
خیلی عالی بود. تک تک مثال هاتون به دل می نشست و با خوندن هر کدوم، کلی مصداق جلو چشام ظاهر می شد.
آقا، در یک کلام، جادو کردید.
از دل نوشتید و به دل نشست. ممنونم از شما.
...........................
در تأیید فرمایش شما، دوست عزیز، کاملاً همین طوره. یا زنده یاد "حمید سمندریان" شاید (و البته شاید) به لحاظ تئوریک از خیلی از تئوریسین ها و به قول شما دکترها کمتر می دونست؛ اما، معلم خوبی بود. معلم خوب، شاید خیلی ندونه؛ اما، انتقال پیام رو می دونه و این که راه رو به شاگرد نشون بده و راهنمای او باشه. البته، می دونم که مثال بنده به "نگاه بازیگر" خیلی مرتبط نبود؛ اما، در ادامه ی بحث مدرک گرایی، معضل نسل های اخیر، بود.
باز هم ممنونم از شما که هنوز به این انجمن این قدر پایبندید و باعث می شید امثال بنده؛ که، گاهی با خودمون می گیم دیگه بسه، باز به اینجا گرایش پیدا کنیم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
صفحه 5 از 16 • 1, 2, 3, 4, 5, 6 ... 10 ... 16
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 5 از 16
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد