همشاگردي سلام
+41
jasonbourne
Heidii
Mihakralj
zerocold
Heidi
sorena0831
Clover
kurosh
kazvash
Farzad1
pooria.kianoush
Ali-Nostalgic
mohammad
Ishpateka
saeeds1360
erfan
arman
ali71
stalker
Negin 2
آزاده
59
fazel1994
barbod58
kave
Marcello
faridonline
sahra_7
mahmood2510
S@M
Indiana Jones
tisto
ariangirl
mld_msm
shahaby
@p@d@n@
Shervin
SMAM
siavash
Emiliano
babak
45 مشترك
صفحه 29 از 29
صفحه 29 از 29 • 1 ... 16 ... 27, 28, 29
رد: همشاگردي سلام
چند تا کارت پستال قدیمی برای خانم های گروه
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: همشاگردي سلام
عکس برگردان ها و حروف برگردان ها
قبل از برچسبها تزیین مورد علاقه بچه ها برای کتابها و دفترها عکس برگردان ها بودند که بر خلاف برچسب ها از طریق فشار مداد یا خودکار روی عکس و حروف، روی کتاب و دفتر یا دیوار و حتی درِ یخچال و کمد نقش می شدند و قابل جدا کردن نبودند.
یادم هست آخرین عکس برگردانی که خریدم بچه های کوه تاراک بود که بخاطر کهنگی تقریبا نچسبید و پوست پوست شد.
" />
[img][/img]
[img][/img]
[img][/img]
[img][/img]
قبل از برچسبها تزیین مورد علاقه بچه ها برای کتابها و دفترها عکس برگردان ها بودند که بر خلاف برچسب ها از طریق فشار مداد یا خودکار روی عکس و حروف، روی کتاب و دفتر یا دیوار و حتی درِ یخچال و کمد نقش می شدند و قابل جدا کردن نبودند.
یادم هست آخرین عکس برگردانی که خریدم بچه های کوه تاراک بود که بخاطر کهنگی تقریبا نچسبید و پوست پوست شد.
" />
[img][/img]
[img][/img]
[img][/img]
[img][/img]
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: همشاگردي سلام
babak نوشته است:عکس برگردان ها و حروف برگردان ها
قبل از برچسبها تزیین مورد علاقه بچه ها برای کتابها و دفترها عکس برگردان ها بودند که بر خلاف برچسب ها از طریق فشار مداد یا خودکار روی عکس و حروف، روی کتاب و دفتر یا دیوار و حتی درِ یخچال و کمد نقش می شدند و قابل جدا کردن نبودند.
یادم هست آخرین عکس برگردانی که خریدم بچه های کوه تاراک بود که بخاطر کهنگی تقریبا نچسبید و پوست پوست شد.
" />
بابک عزیز
ممنون از پستهای جالبت. من هم چندتایی از یادگارهای شخصیام را در این زمینه به اشتراک میگذارم.
ارادتمند: افشین
پینوشت: شما هم برای ورود به فاروم باید از فیلترشکن استفاده کنید؟
رد: همشاگردي سلام
ممنون افشین جان
عالی بودن مخصوصا اون برچسب رمبو که روی حفاظ زنجیر چرخ دوچرخه ها مون می زدیم
اصلا انگار ساخته شده بود برای اونجا
پی نوشت:بله افشین جان
عالی بودن مخصوصا اون برچسب رمبو که روی حفاظ زنجیر چرخ دوچرخه ها مون می زدیم
اصلا انگار ساخته شده بود برای اونجا
پی نوشت:بله افشین جان
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: همشاگردي سلام
- پنج سال پیش، با بچههای فروم، سخن از زندهیاد "منوچهر نوذری" بهمیان آمد،
خاطراتی بیان گشت و همچنین یادی داشتیم از کتابی که بهقلم ایشان منتشر شده بود.
فقط خدا میدانست که این کتاب دوستداشتنی، مشهور و خواندنی، در میانه دهه هفتاد(۱۳۷۴-۷۵)،
چند نسخه چاپ و بازنشرها شده بود!، ... و تازه کلی هم دستبهدست میگشت ...
# بازگویش از (10.2013) .:
- پی نوشت: در نیمههای دهه ی هفتاد، به قلم منوچهر نوذری،
کتابی در قطع کوچک منتشر شده بود با نام "لطیفههای جیبی"
که بسیار پر فروش هم گشت. (عکس ایشان در تصویر زیر، همان عکس جلد آن کتاب میباشد).
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p325-topic#7017
.
.
.
- و سرانجام پس از سالیانسال، تصویر جلد آن کتاب یافت گردید. با سپاس از عکاس و سایت بازنشر آن ...
*** "لطیفههای جیبی" - نویسنده: "منوچهر نوذری" - "سال نشر: ۱۳۷۴" ***
https://esam.ir/item/4792130/کتاب-لطیفه-های-جیبی-منوچهر-نوذری
.
.
.
59 نوشته است:
(10.2013)
در فرهنگ و هنر هر کشوری، هستند بازیگران، نویسندگان و حتی ورزشکارانی،
که به سبب شهرت راستینشان، فراتر از آنچه که در زمینه ی کارشان به مردم ارایه میدهند،
قرار میگیرند و تبدیل به "چهره ای مردمی" میگردند. زنده یاد "منوچهر نوذری"، بی شک یکی از آنها بود.
ایشان هم بازیگر بودند، هم صدا پیشه ی رادیو و دوبلاژ، هم کارگردان و هم نویسنده و ...،
اما بسبب کاراکتر مردم پسند و جا افتادهای که داشت، انگار که فامیل و یا دوستی نزدیک برای افراد یک ملت شده بود.
خدا رفتگان همه را بیامرزد و آرامشی آسمانی داشته باشند. مادر بزرگ مادر من، که ما نتیجههایش میشدیم،
در میانه ی دهه ی هفتاد زمانی که بالاتر از نود سال سنشان بود، از این جهان رفتند.
ایشان زمانی که ما بچه و نوجوان بودیم، خوب یادم هست که در دهههای شصت و اپتدای هفتاد،
بیشتر وقتها مشغول نیایش بود، اما پنجشنبه شبها که میرسید، حتما میبایست "مسابقه ی هفته"،
صبحهای جمعه "صبح جمعه با شما" و کلن برنامههای تلویزیونی و رادیویی،
با اجرا و صدای "منوچهر نوذری" را نگاه کند و گوش دهد! و جمله شان نیز این بود که:
"مادر! اون تلویزیونو روشن کن، الان *آقای نوذری* برنامه دارن!"، و هنگام تماشای برنامه،
حتمن رویش را هم با چادر میگرفت و با علاقه و حالتی که شرم و حیا نیز در چهرهاش پدیدار میگشت، آنرا نگاه میکرد.
منوچهر نوذری، هیچگاه ادا و اصول و به زبان عامیانه ی آن گفتن "سوسول بازی" (که خیلیها امروز دچارش هستند)،
در کار و اجرایش نبود. برعکس، جاهایی نیز بی تعارف و بدون در نظر گرفتن نام و اسم معروفش،
با مخاطب در جلوی دوربین برخورد میکرد و بازهم به زبان دیگر گفتن، به او "گیر میداد".
در تابستان ۱۳۷۱، که سری آخر "مسابقه ی هفته" پنجشنبه شبها پخش میشد،
در یکی از برنامه ها، زنده یاد نوذری بر حسب عادتی که داشت (مهران مدیری در ساعت خوش،
بر مبنای همان خصوصیت رفتاری ایشان، نمایشهای طنز مسابقه ی هفته را ساخت)،
و حتمن میبایست در هر برنامه با یکی از شرکت کنندگان از اپتدای کار سر ناسازگاری را بگذارد!،
مگسک تفنگش را به سوی خانمی نشانه گرفته بود و در تمام طول مسابقه، هر چه او جواب میداد،
نوذری با حالتی پرخاشگرانه به سمتش یورش میبرد. کار تا جایی بالا گرفت، که با شروع هفته پس از آن قسمت،
در نشریات و روزنامههای سینمایی و غیر هنری حتی، به رفتار زنده یاد نوذری اعتراضی شدید و گسترده شد،
و این در حالی بود، که اگر اشتباه نکنم، آن شرکت کننده خانمی بود با پوشش کاملن آیینی - چادر و ....
زمانی که راهنمایی و دبیرستان بودم در دهه ی هفتاد، روزهای جشن نیکوکاری،
حتمن به حسینیه ارشاد میرفتم و در حیاط آن، جمع زیادی از هنرمندان، بازیگران و ...
را از نزدیک میدیدم و پرواز میکردم. "مهدی سپهر"، "علیرضا جاوید نیا"، "منوچهر آذری" ...
و بویژه زنده یاد "منوچهر نوذری" که پشت میزی نشسته بود، میکروفونی در جلویش بود،
و هر چند دقیقه یکبار، یا با دوربین تلویزیون صحبت میکرد و یا با میکروفون رادیو،
در این بین هم دایمن سیگار پشت سیگار آتش میزد و از میز جلویش که همانند بساط دست فروش ها،
پر از استکان و لیوانهای خالی شده بود، یکیشان را که هنوز چای داشت بر میداشت،
پکی عمیق و خالی از احساس به سیگارش میزد، به نقطهای نامعلوم که شاید در همان نزدیکیها بود،
خیره میگشت و مابقی چای را مینوشید.... یادش گرامی، که دیگر جایش در اجرا و دوبله پر نخواهد گشت.
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p325-topic#7017
*پینوشت: از پستهای تازهی وبلاگ مهندس ایندیاناجونز و فایلهای صوتی ناباش، دیدن فرمایید .:
http://indianajones2.blogfa.com/post/82
http://indianajones2.blogfa.com
رد: همشاگردي سلام
- با آنکه زبان دل گاهی از هر پیامرسانی رساناتر و هنایشگذارتر است،
اما زبان واژه و گفتار مستقیم را نیز نمیتوان کماهمیتتر از آن دانست،
از اینروست که ما شصتیها، شنوندگان و بینندگان دقیق و ژرفنگری پدید آمدیم.
نقش پررنگ و بسودنی گویندگان و مجریان آن صداوسیمای راستین دهههای شصت و هفتاد،
همچون ردپایی حکاکیشده بر ذهن کودکیونوجوانیمان، بدیناندازه قطور در زمین خاطرات پا نهاد،
که هنوزهم از پس عبور سالیانسال، گاهگاه بهیاد آن روزها با صداها و چهرههایش میافتیم،
از هوای روزگار کنونی، سر به -زمان رفته به آغوش تاریخ- میسپاریم، به آن پناه میآوریم،
تا با خیالی که آسمان ذهن را میگرداند، برسیم از تنفسی ابری، به تازهداشتنهایی روشن و خورشیدی ...
"حسین پاکدل"، یکی از آن فانوسهای خوشنور نشسته بر دیوار اتاق فکر یادمانههای نسل ماست،
که هنوزهم از پس دههها، بازگویش صدا و چهرهاش از دوران مجریگری کانالیک در دهه شصت،
نسیم خوشایندیست که بر زمین و سرای اندیشههایمان میوزد، و حالوهوا را خوب میگرداند.
با آرزوی موفقیت و کامیابیهای روزافزون برای ایشان و سداپیشهگان قدرقدرت همنسلشان ...
چند تصویر نوستالژیک و خاطرهانگیز زیر، جناب حسین پاکدل را با همان چهرهوصدایشان از دهه شصت یادآور است.
عکسها از آرشیو شخصی ایشان میباشد - منبع تصاویر: سرچ گوگل، صفحه رسمی "حسین پاکدل" در سایت اینستا.
.
.
.
* "حسین پاکدل" همراه با نویسندهی مشهور ".عباس.معروفی." - زمان عکس، انتهای دهه شصت .:
*توضیح نگارنده: بیشک زمان دقیق ثبت این تصویر نوستالژیک، مربوط به سال ۱۳۶۸ یا ۶۹ میباشد.
سیمای حسین پاکدل نیز در این عکس، یادآور همان دوران خاطرهانگیز اعلام برنامه کانالیک در میانه دهه شصت،
با اجرای ایشان است که بخش اعلامبرنامه را با جملهی: "بسم الله الرحمن الرحیم، و بهی نستعین" آغاز میداشت.
زمان ثبت این تصویر(انتهای دهه شصت)، تابستانها همراه با پدربزرگم به محل کتابفروشی و انتشارت ایشان میرفتم.
با آنکه سنام کم و حسابام نیز بسیار بد بود، اما اصرارعجیبی داشتم که فروشندگی انجام دهم و پشت دخل بایستم!.
آن زمان "سمفونی مردگان -۱۳۶۸" بقلم عباس.معروفی که در عکس کنار استاد پاکدل هستند، بچاپ رسیده بود.
استقبال مردم از کتابوکتابخوانی در آن دوران "بیهمتا" بود، بویژه آنکه کتاب رویسخن~سمفونی مردگان،
همچون -شمش طلا- خواهان و مخاطب داشت. خوب بهیاد دارم که تابستان ۱۳۶۹ و ۱۳۷۰،
که با همان سن و سال ۹-۱۰ساله، اصرار به ایستادن پشت دخل کتابفروشی و گرداندن مغازه را داشتم،
بطور متوسط هر ۵-۶ دقیقه یکبار، مشتریها بداخل مغازه میآمدند(روبروی دانشگاه تهران)،
و سراغ کتاب "سمفونی مردگان" را با شوق و کنجکاوی میگرفتند. اگر زمان بعدازظهر بود، پاسخ ما به ایشان این بود:
"تمام کردیم، شنبه بیایید!". آنها چنین جوابی را تا قبل از آن، از سایر کتابفروشیهای روبروی دانشگاه نیز شنیده بودند!. ...
.
.
.
* "حسین پاکدل" همراه با زندهیاد "کامبیز صمیمیمفخم" و "حسن دادشکر" - زمان عکس، انتهای ۶۰ یا اوایل ۷۰ .:
.
.
.
* "حسین پاکدل" همراه با دکتر "قطب الدين صادقى" بهعنوان میهمانان برنامه "نقد خنده" - زمان عکس، سال ۱۳۷۸ .:
*"تیتراژ برنامه نقد خنده با اجرای محمد صالح اعلا - سال ۱۳۷۸" ~ ( با سپاس از کانال "انعکاس تا همیشه" در آپارات) .:
https://www.aparat.com/v/rl2Oq/تیتراژ_برنامه_نقد_خنده_با_اجرای_محمد_صالح_اعلا
یاد خاطرات گرامی ...
سلامت باشید، وقت خوش ...
رد: همشاگردي سلام
- یاران ارجمند در دنیای هنر و فرهنگ و یادمانهها!،
اتفاق خجسته و خوشایندی پدید آمد، که بر خود میبالیم ...
اینبار نیز افتخار فراوانی نصیب سرای دلنشین "فروم کودکی و نوجوانی" گردید،
و جناب استاد "حسین پاکدل"، همچون چند سال پیش، بازهم قدمرنجه فرمودند،
و از فروم رویایی بازدید داشتند. عرض سلام و درود و خوشامدگویی بسیار داریم خدمت ایشان.
ماجرا اینگونه رقمخورد که دیروز بندهی کوچک، بواسطهی مطلبی که دو روز پیش در همین تالار(پست بالا)،
که به تصاویر نوستالژیک جناب پاکدل از دهه شصت آذینبخش گردیده، خدمتشان در نامه اطلاعرسانی داشتم،
و اکنون دیدم که نامهی پاسخ بزرگوارانهی ایشان رسیده است و استاد حسین پاکدل همچون چند سال قبل،
بازهم دیدگاه مهر و محبت داشتند و به فروم رویایی تشریففرما شدند، -*خوش آمدید استاد*- ...
میدانید، حس خوب و امیدوارکنندهای هست، زمانیکه ما - کودکان و نوجوانان دهه شصت،
که با سدا و سیمای خوش و حرفهای اساتیدی چون "حسین پاکدل" بزرگ شدیم،
حال افتخار همصحبتی با چنین گوهرهای نابی را داریم، و براستی که بر خود میبالیم.
استاد پاکدل، این شما هستید که همیشه لطف و محبت دارید، و ما وامدار هنر و فرهنگ شما هستیم.
چه صداوسیمایی بود با حضور شما و همکاران گرامیتان ...
یاد باد آن روزگاران یاد باد ...
در بخشی از نامه، خدمت جناب پاکدل نوشته بودم.:
- "استاد حسین پاکدل، ما خیلی شما را دوست داشته و داریم.
از اوایل کودکی، با صدا و سیمای جذاب شما بزرگ شدیم.
در ضمن، چند سال پیش فرمودید که گویا عکسی از زمان مجریگری،
که برای برنامهی "مقاومت تا پیروزی" داشتید -
(زمان جنگ بود، زمستان ۱۳۶۶، خوب یادم هست شما را که با لباس نظامی بودید)،
چند سال پیش فرمودید که عکسی از آن اجرا دارید که اگر میشد به اشتراک قرار دهید،
باور بفرمایید که روح تشنه ی ما سیراب میشد.
خیلی آرزو داریم تا بخشی تصویری از دورانی که شما مجری پخش و اعلام برنامه کانال یک بودید را دوباره ببینیم.
ما کودکان و نوجوانان دهه شصت، در اصل بزرگشده و رشدیافته در مکتب فکری شما و همکاران راستینتان هستیم.
یاد آن روزگاران گرامی ...
با احترام و ارادت ..."
*(البته استاد بار قبل نیز فرمودند که آن تصویر نوستالژیک را هیچجور نمیتوانند در آرشیوشان پیدا کنند،
اما من کوچک همچنان هربار درخواست را تکرار میدارم، به امید آنکه، آن عکس زرین نیز یافت شود)
- این مسالهی "پیگیریهای ما در امور مختلف" ریشه در همان دهه شصت دارد!،
که تا دیروقت بیدار میماندیم و حتا برفک تلویزیون را نیز تماشا میداشتیم (لبخند) ...
- یاران ارجمند، بهتر در جریان هستید که جناب "حسین پاکدل"،
علاوه بر فعالیت در زمینههای: مجری پخش، کارگردانی تئاتر، بازیگری فیلم و سریال و نمایش،
مدیر پخش شبکه یک از ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۳(دوران طلایی تلویزیون)، مدیریت تئاتر شهر،
مدیر دورههای دهم و یازدهم جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان،
همچنین در زمینهی نویسندگی در تمام ژانرهایش نیز تبحر دارند.
سریال نوستالژیک و خوشساخت "شلیک نهایی-(۱۳۷۳-۷۴)"
"همسایهها-۱۳۷۹" و ...، جزو آثار فیلمنامهنویسی مشهور ایشان میباشند.
همچنین نویسندگی کتاب، نمایشنامه و ....
آنوقت تلویزیونامروز، چنین شخصیت هنرمند، خوشصدا، خوشاجرا، خوشسابقه و کاردانی را،
ممنوعالتصویر اعلام داشته ...............................................................
حافظ بزرگ میفرماید:
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
یاد خاطرات گرامی
سلامت باشید وقت خوش ...
صفحه 29 از 29 • 1 ... 16 ... 27, 28, 29
مواضيع مماثلة
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
صفحه 29 از 29
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد