همشاگردي سلام
+41
jasonbourne
Heidii
Mihakralj
zerocold
Heidi
sorena0831
Clover
kurosh
kazvash
Farzad1
pooria.kianoush
Ali-Nostalgic
mohammad
Ishpateka
saeeds1360
erfan
arman
ali71
stalker
Negin 2
آزاده
59
fazel1994
barbod58
kave
Marcello
faridonline
sahra_7
mahmood2510
S@M
Indiana Jones
tisto
ariangirl
mld_msm
shahaby
@p@d@n@
Shervin
SMAM
siavash
Emiliano
babak
45 مشترك
صفحه 24 از 29
صفحه 24 از 29 • 1 ... 13 ... 23, 24, 25 ... 29
رد: همشاگردي سلام
امیر جان با کسب اجازه، موارد بخش برنامههای کودک را نیز همینجا میگویم.
در اپتدا بسیار خرسندم که موارد و خاطرات مطرح شده، مورد پسند شما قرار گرفته اند. لطف دارید.
- بله، سیب کبابی مزه اش به کمپوت شبیه هست، اما مدل تنوری شده و کم شیرین آن میشود.
بهر حال، خوشحالم که تست کردید و بصورت نسبی، مورد پسند قرار گرفته.
- آقا تقی دقیقن همین عروسک بود، ممنونم. ... بیشتر توضیح ندهم چون همانقدر هم که گفتم،
تا کنون سبب شرمساری خودم هست ..... دیگه چه میشه کرد، این هم بخشی از خاطرات بود.
- با این مار اسباب بازی، شکلهای زیادی میشد درست کرد. بهترینشان هم "گوی" بود.
درست همانند توپ چهل تیکه میشد.
- قلک خاطره ساز البته ظاهرش ساده تر از این اسباب بازی بود که عکسش رو قرار دادیم،
اما خوب در یادمان باقی مانده. ... ماشینهای کوچک هم که دنیایی داشت برای خودش.
توصیف آن مدل دیگری که چرخهایش راه میرفت، بسیار نوستالژیک بود. واقعن ممنونم.
- این قسمت که نوشتید: "زیر آینه هم معمولاً سگی هست که حرفای راننده رو تأیید می کنه"، خیلی خنده دار بود.
- بسیار ممنون هستم امیر جان برای دو فایل موسیقی که لطف کردید.
من ظاهرن فراموشی گرفتم. چون همانطور که گفته بودید،
میحا ی گرامی این آلبوم رو قرار داده بودن. بسیار هم موسیقی نوستالژیک و زیبایی هست.
خوب یادم هست، در پوشه ی ایشان هم دارم. اما نامش رو فراموش کرده بودم.
به هر حال بر لطف شما افزوده گردید امیر جان. بسیار ممنونم برای بارگذاری فایل ها.
همان آلبوم فرانسوی هست که رنگ جلدش صورتی بود. عکس بازیگر ایتالیایی تبار سینمای فرانسه،
"لینو ونتورا" هم اگر اشتباه نکنم، روی جلدش هست که با دلبر خود مشغول راه رفتن هستند.
- برای من همیشه جای پرسش بوده، که آهنگ و تنظیم زیبای "شازده خانم" ساخته ی چه کسی هست؟!.
و یا کارهای زنده یاد مازیار؟. ... ملودی و تنظیم موسیقی تیتراژ "ماجراهای خانه ی ما" نیز،
از جنس همان آفرینههای ماندگار، از دهه ی پنجاه ایران هست. ...
- لطف دارید. شما خودتون هم نوازنده هستید، و هم صاحب نظر موسیقی.
من هم علاقمندم، دوستدار هنر هستم. / ... اشارهای که به "نی" داشتید،
بسیار بجا و خوب بود. ... این ساز اگر درست و همراه با سازهای دیگر استفاده شود،
از این حالت سوز شرقی که دارد، میتواند خارج شود و در سطح کلاسیک جهانی قرار گیرد، اما!،
بسیار کم تا کنون قابلیتهای آن به اجرا گذشته شده. ... تصویر ذهنی از صدای "نی"،
میتواند در سطح ارکستر سمفونیک بالا بیاید، و نه آن چیزی که بوده و هست همیشه.
- ///سپاسگزارم برای لینکهای خاطره انگیز از کانال "نسیم"///.
- راستش من "هادی و هدی" را، هفته ی پیش در سایت تلوبیون به آدرس زیر دیدم:
http://www.telewebion.com/fa/program/info/38584/هادی-و-هدی
- آن موقع ۲ قسمت از آن قرار داشت، چون اکنون که دوباره سر زدم، دیدم شده سه قسمت.
صدای آقای محب اهری، در قسمت "تقسیم گنج" بود. الان این قسمت دیگر کار نمیکند،
باید حتما عضو میبود تا به دیدن آن دسترسی پیدا کرد. ... اما قسمت سوم را که الان دیدم کمی،
صدای پدر هادی، یک شخص دیگری شده بود!، که نامش را نمیدانم. / ظاهرن پس از فوت مهدی آژیر،
گوینده ی ثابت نبوده دیگر برای پدر هادی. ... البته اینرا بگویم که گویندگی حسن محب اهری،
اصلن خوب نبود و چون ما صدای مهدی آژیر را در ذهن داریم، تناقض شنیداری ایجاد میشود.
مورد دیگر اینکه، کلن آقای محب اهری، در سبک صحبت کردن، کمی جویده و تند حرف میزنند،
اما تیپ سازی مهدی آژیر برای پدر هادی، بسیار "متین و شمرده" بود، یعنی پدری که هم آرامش داشت،
و هم در رفتار با فرزندانش دارای صلابت بود، که این مشخصه ها، دیگر در صدای آقای محب اهری نبود.
امیر جان امکان آن نیست که تقدیم شود این سه قسمت. پوزش میخواهم.
البته، قسمت دوم و سوم را میتوان آنلاین تماشا کرد. اتفاقن نام قسمت دو، "لواشک" هست!.
البته اینها به ترتیپ پخش نمیکنند. همان داستان قدیمی که در جریان هستیم همگی ...
پخش شبکه ها، ... آدم فضایی ها، ... رسم و رسوم کره ی زمین ما و سیاره ی آنها و ....
سلامت باشید.
.
.
.
خام هایدی، سپاسگزارم برای بیان خاطره ی ارمنستان و مواردی که مطرح ساختید.
راستش من آنجا نرفتم و از مزه ی غذاها و خوراکیهای ارمنستان بی خبرم.
چون آنها سبک خودشان را دارند و با اسلاوهای روسیه و سمت شرقی اکراین متفاوت هستند.
اتفاقن چندی پیش نیز اشاره داشتم که برای نمونه، من پارسال که ایران بودم،
در تمام غذاها، آبلیمو احساس میکردم، حتا مایونز هم برایم ترش بود.
اینجا اصلن چیزی با نام آبلیمو وجود ندارد. قبلن هم گفته بودم، فقط لیمو هست،
که حلقه ای برش داده میشود و در چای قرار میگیرد. حالا در غذا نیز کمی آبش میتواند استفاده میشود.
اما کلم ترش، و کلا ترشی جات، یعنی سیفی جات ترشی و شور انداخته شده، خیلی زیاد هست،
که با استفاده از سرکه درست میشوند. / ... خیلیها تابستان که گوجه فرنگی ارزان هست،
در سیستم خانگی، بانکههای شیشه ای را پر از گوجه فرنگی، کمی فلفل بلغاری، آب، سرکه و کمی نمک میکردند،
و سپس تا زمستان، این ترشی که از گوجه فرنگیهای درسته تشکیل شده، جا میافتاد و خیلی هم خوشمزه هست.
البته حالا دیگر کمتر شده، چون بیشتر از بیرون خریداری میشود و کمتر کسی خودش شور میاندازد در خانه.
اما در تمام بازار چههای محلی، هست جایی که اینگونه سیفی جات ترشی، بصورت خانگی فروخته میشوند.
نکته ی دیگر اینکه، ذائقه ی انسان تغییر پیدا میکند، که البته باز بستگی به خود شخص دارد.
من همیشه فکرم اینگونه هست، که اگر شرایطی شود که فرض محال، بروم به ویتنام،
باید پس از مدت نچندان زیادی، خود را تقریبا اداپته کنم با سبک تغذیه و آنچه که آنجا هست،
چون در غیر اینصورت، زندگی سخت میشود. من دیدم هموطنانی را که برایشان مرتب حتا تا سبزی خشک را میفرستند،
تا حتما قرمه سبزی ایرانی شان براه باشد، آنوقت وقتی تمام میشود، آن شخص غصه پیدا میکند که حالا چه کند؟!.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
سلام به همه و تشکر از 59 و هایدی عزیز که به بنده لطف دارن،
عرض کنم که علت اینکه اتیمولوژی (ریشه شناسی) الان دیگه بهش پرداخته نمیشه اینه که الان در زبان شناسی اون چیزی که هست مهمه نه اون چیزی که بوده. چامسکی براش مهمه که انسان چطور زبان یاد میگیره و می خواد این سیستم پیچیده رو بفهمه و یه دستور جهانی دربیاره. ولی خب در رشته هایی مثل ادبیات انگلیسی که لیسانس من بوده، ریشه شناسی و اساطیر بسیار مفید و هنوز زنده و لازمه.
دیگه اینکه خدمتتون بگم که از اون عروسک جیشوها (چیه خب؟؟؟ به قول ریما رامین فر تو فیلم یه حبه قند، حقیقتو باید گفت، ولو اینکه تلخ باشه!) یه ورژن خیلی قدیمشو دارم که نمی دونم متعلق به بچگی کدوم یکی از بزرگترها بوده که به من ارث رسیده مال حدود 40-50 سال پیش. منتها دم دست نیست و اگه پیداش کنم حتماً عکسشو میذارم: مدلش اینطوری بود که یه کلاه شبیه جادوگرا سرش بود که از سر عروسک درش میاوردیم و عروسک رو آب میکردیم و دوباره کلاه میذاشتیم سرش و و قتی کلاه رو فشار میدادیم ایشون از اون پایین جیش ارائه می فرمودن.
یه اسباب بازی دیگه هم هست که نمی دونم کجا گذاشتمش همین قبل از خونه تکونی دم دست بود ولی حالا چون اتاقمو مرتب(!!!) کردم پیداش نمیکنم! نمی دونم حرفش زده شده یا نه: یه چیز کوچیک پلاستیک قرمز رنگ شبیه بلند گوی سبزی فروشها که وقتی توش فوت میکنی یه صدای ویژ خاصی میده و یه چیز سفیدی مثل چرخ توش بود که می چرخید و باعث این صدا میشد که نمیدونم اسمش چیه.
عرض کنم که علت اینکه اتیمولوژی (ریشه شناسی) الان دیگه بهش پرداخته نمیشه اینه که الان در زبان شناسی اون چیزی که هست مهمه نه اون چیزی که بوده. چامسکی براش مهمه که انسان چطور زبان یاد میگیره و می خواد این سیستم پیچیده رو بفهمه و یه دستور جهانی دربیاره. ولی خب در رشته هایی مثل ادبیات انگلیسی که لیسانس من بوده، ریشه شناسی و اساطیر بسیار مفید و هنوز زنده و لازمه.
دیگه اینکه خدمتتون بگم که از اون عروسک جیشوها (چیه خب؟؟؟ به قول ریما رامین فر تو فیلم یه حبه قند، حقیقتو باید گفت، ولو اینکه تلخ باشه!) یه ورژن خیلی قدیمشو دارم که نمی دونم متعلق به بچگی کدوم یکی از بزرگترها بوده که به من ارث رسیده مال حدود 40-50 سال پیش. منتها دم دست نیست و اگه پیداش کنم حتماً عکسشو میذارم: مدلش اینطوری بود که یه کلاه شبیه جادوگرا سرش بود که از سر عروسک درش میاوردیم و عروسک رو آب میکردیم و دوباره کلاه میذاشتیم سرش و و قتی کلاه رو فشار میدادیم ایشون از اون پایین جیش ارائه می فرمودن.
یه اسباب بازی دیگه هم هست که نمی دونم کجا گذاشتمش همین قبل از خونه تکونی دم دست بود ولی حالا چون اتاقمو مرتب(!!!) کردم پیداش نمیکنم! نمی دونم حرفش زده شده یا نه: یه چیز کوچیک پلاستیک قرمز رنگ شبیه بلند گوی سبزی فروشها که وقتی توش فوت میکنی یه صدای ویژ خاصی میده و یه چیز سفیدی مثل چرخ توش بود که می چرخید و باعث این صدا میشد که نمیدونم اسمش چیه.
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: همشاگردي سلام
خانم سم، سپاسگزارم برای شفاف سازی وضعیت اتیمولوژی در آموزش زبانشناسی ایران.
البته از آنجا که من دیگر ۴ سال هست که دانشجو نیستم، سیستم کنونی اینجا را نمیدانم،
شاید همانند ایران شده باشد و علم رشیه یابی واژه را حذف کرده باشند اما، نکته ی اصلی اینست،
که آقای آورام چامسکی که به روسی به ایشان میگویند "خمسکی" (Khomski)،
۲ برابر و نیم من سنشان هست و صحبت از بی احترامی نیست در حرفهای من.
بهتر میدانید که ایشان دانشمند زبانشناس، فیلسوف، پروفسور و ... با شهرت جهانی هستند.
آمریکایی هستند اما، در خانواده ی یهودی که روس تبار* بودند بدنیا آمده اند. این سیستم ایشان،
که میخواهند پروسه ی یادگیری زبان را بشکل جهانی و یک عنصر یگانه برای تمام مردم در بیاورند،
کاریست ناشدنی و اصلن منطقی نیست و ریشه در نگاه روس تبارشان دارد، چرا که مردمان روس،
تمایل دارند تا به دیگران بشکل یکسان نگاه کنند و بسیار علاقمند به "جمع بستن" میباشند.
هر ملیتی، بنا به آداب و رسوم خود، یک دیدگاه و فرهنگی دارد که در زبان و گویش او هم خصوصیاتش جاریست.
حتا در یک کشور، شهرهای مختلف، نگاه فرهنگی گوناگون دارند و به همان نسبت، سبک فکریشان هم متفاوت است،
آنوقت چطور میشود که بیاییم یک موضوع مهمی چون پروسه ی یاد گیری و بکار بردن "زبان" را،
برایش یک دستور یکسان بنویسیم؟. / ... زمانی که من در ۲۰۰۲ شروع به یادگیری زبان روسی کردم،
میدانید در کتابها چه نوشته بود؟. عنوان مطالب اینها بود: "من خارجی هستم"، "من در خوابگاه زندگی میکنم"،
"گروهی که من در آن درس میخوانم، اسمش گروه *خارجی ها* است" و ....
یعنی نگاه نژاد پرستانه، و سطح فکری گویشوران، در شیوه ی یاد دادن آن زبان به دیگران، کاملن وجود دارد.
البته بعدن این موضوع را فهمیدم، چون از اپتدا که نمیدانستم ماجرا چیست.
اما در سال ۲۰۰۵، که وارد همین رشته ی زبانشناسی شدم، غیر از زبان روسی، آلمانی هم داشتیم.
یعنی آنزمان، آلمانی برای من، همانند روسی در ۳ سال قبلش بود. کتابهای آموزش زبان آلمانی،
با آنکه یکیشان نسخه ی ترجمه شده به روسی بود، اما یک دنیای پویایی را نشان میدادند!.
عنوان مطالب اپتدایی این بود: "من یک مهندس هستم، که عصرها میروم به آموزشگاه زبانهای خارجی،
و زبان آلمانی را یاد میگیرم"!. .... "سفارش غذا در رستوران" .... "با رنگها آشنا شوید" و ....
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
Emiliano نوشته است:
29. لطفاً به بحثای شیرین خوردنی ها و اسباب بازی ها بازم ادامه بدید. خیلی عالیه.
59 نوشته است:
خانم هایدی، سپاسگزارم برای بیان خاطره ی ارمنستان و مواردی که مطرح ساختید.
راستش من آنجا نرفتم و از مزه ی غذاها و خوراکیهای ارمنستان بی خبرم.
چون آنها سبک خودشان را دارند و با اسلاوهای روسیه و سمت شرقی اکراین متفاوت هستند.
اتفاقن چندی پیش نیز اشاره داشتم که برای نمونه، من پارسال که ایران بودم،
در تمام غذاها، آبلیمو احساس میکردم، حتا مایونز هم برایم ترش بود.
اینجا اصلن چیزی با نام آبلیمو وجود ندارد. قبلن هم گفته بودم، فقط لیمو هست،
که حلقه ای برش داده میشود و در چای قرار میگیرد. حالا در غذا نیز کمی آبش میتواند استفاده میشود.
اما کلم ترش، و کلا ترشی جات، یعنی سیفی جات ترشی و شور انداخته شده، خیلی زیاد هست،
که با استفاده از سرکه درست میشوند. / ... خیلیها تابستان که گوجه فرنگی ارزان هست،
در سیستم خانگی، بانکههای شیشه ای را پر از گوجه فرنگی، کمی فلفل بلغاری، آب، سرکه و کمی نمک میکردند،
و سپس تا زمستان، این ترشی که از گوجه فرنگیهای درسته تشکیل شده، جا میافتاد و خیلی هم خوشمزه هست.
البته حالا دیگر کمتر شده، چون بیشتر از بیرون خریداری میشود و کمتر کسی خودش شور میاندازد در خانه.
اما در تمام بازار چههای محلی، هست جایی که اینگونه سیفی جات ترشی، بصورت خانگی فروخته میشوند.
نکته ی دیگر اینکه، ذائقه ی انسان تغییر پیدا میکند، که البته باز بستگی به خود شخص دارد.
من همیشه فکرم اینگونه هست، که اگر شرایطی شود که فرض محال، بروم به ویتنام،
باید پس از مدت نچندان زیادی، خود را تقریبا اداپته کنم با سبک تغذیه و آنچه که آنجا هست،
چون در غیر اینصورت، زندگی سخت میشود. من دیدم هموطنانی را که برایشان مرتب حتا تا سبزی خشک را میفرستند،
تا حتما قرمه سبزی ایرانی شان براه باشد، آنوقت وقتی تمام میشود، آن شخص غصه پیدا میکند که حالا چه کند؟!.
سلامت باشید.
در راستای ادامه ی صحبت در مورد مزه ها، این یکی را هم اضافه می کنم که تو یه سفر دیگه بعد از ناکامی در پیدا کردن لواشک ایرانی، افتاده بودیم دنبال پفک و بلاخره بعد از کلی گشتن بلاخره یک بسته پفک خارجی پیدا کردیم با این فرق که کاملا شیرین بود و مزه ی موز میداد!
در مورد آداپته شدن با شرایط غذایی جدید، با شما موافقم. هرچند کسانی که که سالها تو شرایط بومی خودشون به یک سری طعم ها و مزه ها و غذاها عادت کردن، خیلی عادیه که تو شرایط جدید هم دنبال زنده کردن خاطره ی همون طعم ها و خوراکی ها باشن. شاید غذاها و مزه ها هم مثل همین خاطره بازی های اسباب بازی و کارتون، بخشی از نیازهای نوستالژیک آدم ها باشند. نمی دانم.
به هرحال خیلی از ترکیبات خوراکی مثل سبزی قرمه را که مثال زدید، تو کشورهایی که اقوام مهاجر متنوعی وجود دارن میشه به راحتی پیدا کرد. سبزی خشک هم معمولا یا نعناست یا شوید که اگه تازه اش توی اون کشور پیدا بشه، به راحتی میشه خشکش کرد و نمی دونم چرا بعضی ها از ایران با خودشون می برن!
اما بعضی خوراکی ها مثل ماست هم هستن که پیدا کردنشون تو بیشتر کشورها تقریبا محاله. این ترکیب ساده ی ماستی که ما از لبنیاتی ها و سوپرمارکتهامون می گیریم تو خیلی از جاها به این شکل وجود نداره و به جایش تا دلتون بخواد انواع و اقسام ماست های میوه ای هست که مزه ی خیلی از اون ها به مزاج ما سازگار نیست. مخصوصا اگه روزی هوس ماست چکیده با طعم موسیر کنیم تقریبا چاره ای نمی مونه غیر از اینکه خودمون آستین ها را بالا بزنیم و به شیوه ی سنتی، از شیر ماست بگیریم و به شیوه ی مادربزرگها، بریزیمش توی کیسه، بشود ماست چکیده و اگه دور و برمون موسیر تازه یا پودرش پیدا می شد تبدیلش کنیم به ماست و موسیر.
همون چیزی که توی ایران ده ها مدلش تو سوپر مارکتها و لبنیاتی ها پیدا میشه و با یک عدد چیپس ساده ی مزمز تبدیل میشه به یک ترکیب خوشمزه.
S@M نوشته است:سلام به همه و تشکر از 59 و هایدی عزیز که به بنده لطف دارن،
عرض کنم که علت اینکه اتیمولوژی (ریشه شناسی) الان دیگه بهش پرداخته نمیشه اینه که الان در زبان شناسی اون چیزی که هست مهمه نه اون چیزی که بوده. چامسکی براش مهمه که انسان چطور زبان یاد میگیره و می خواد این سیستم پیچیده رو بفهمه و یه دستور جهانی دربیاره. ولی خب در رشته هایی مثل ادبیات انگلیسی که لیسانس من بوده، ریشه شناسی و اساطیر بسیار مفید و هنوز زنده و لازمه.
سم عزیز، این را که نوشتی یادم افتاد ظاهرا بیشتر دوستان اینجا به طور اتفاقی تحصیل کرده ی رشته های زبان هستن! من هم لیسانسم ادبیات انگلیسی بود (دانشگاه علامه) و تا جایی که می دونم جناب امیلیانو هم تو همین رشته ی زبان تحصیل کردن.
ممنونم از توضیحان مفید شما و جناب 59.
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: همشاگردي سلام
Heidii نوشته است:
اما بعضی خوراکی ها مثل ماست هم هستن که پیدا کردنشون تو بیشتر کشورها تقریبا محاله. این ترکیب ساده ی ماستی که ما از لبنیاتی ها و سوپرمارکتهامون می گیریم تو خیلی از جاها به این شکل وجود نداره و ....
اتفاقا جالبه بدونید که اینجا در آمریکا، ایرانی ها از شیرمرغ تا جون آدمیزاد رو در لس آنجلس تولید می کنند. از ادویه جات ،حبوبات و سبزیجات گرفته تا انواع شیرینی های ایرانی و همینطور انواع و اقسام لبنیات(شیر، ماست، سرشیر، دوغ و...) با همون طعم و مزه که در ایران هست. به همین دلیل در این سه سالی که اینجاییم اصلا اداپته نشدیم برای اینکه همیشه همه چیز در دسترس هست!
jasonbourne- تعداد پستها : 16
Join date : 2012-09-09
رد: همشاگردي سلام
سلام 59 گرامی،
من زیاد نظر تخصصی نمی تونم بدهم درباره زبان شناسی چون در اصل رشته من آموزش زبان انگلیسی هست که هنوز تز خودش رو تکمیل نکرده و بی جهت و بیهوده واسه خود دردسر خریده است. به عبارتی تاکید کمتری بر زبانشناسی شده است در رشته من و بیشتر به فرایند یادگیری توجه بیشتری شده است.
با این حال من دو مورد به نظرم اومد که گفتم شاید تا حدی درست باشد.
اول اینکه چامسکی بیشتر به فرایند یادگیری زبان یه صورت محض تاکید دارد و نظری درباره یادگیری فرهنگ و آداب و رسوم ندارد.
این Benjamin Whorf هست که معتقد هست زبان یعنی فرهنگ و فرهنگ یعنی زبان.
پس این دو شق جدا ناپذیر بر روی هم زبان رو می سازند.
اگر ما در زبان فارسی تعارف داریم چون در فرهنگ ما تعارف وجود دارد. و یا حتی بالعکس.
فرهنگ یک انگلیسی چیزی به نام تعارف ندارد پس شما واژه "خسته نباشید" ، "قربان شما" ، "چاکرم" و غیره رو نمی توانید در زبان انگلیسی پیدا کنید.
نکته دیگر چیزی هست به نام "Prototype" در زبان.
وقتی به یک فارسی زبان می گویید که پرنده ای رو در نظر بگیرد این فرد سریع به دنبال "گنجشک" می رود و گنجشک رو تصور می کند. در حالی که یک فرد انگلیسی یک "Robin" رو در نظر می گیرد.
به این نکته Prototype گفته می شود.
واسه همین Dell Hymes معتقد هست یک فردی که انگلیسی زبان نیست نمی تواند مثل یک انگلیسی زبان بشود.
همین ایده به ما می گوید که اگر خواستی انگلیسی یاد بگیری باید بروی داخل یک کشور انگلیسی زبان و اونجا انگلیسی رو یاد بگیری.
به عبارتی ما زبان رو در اونجا یاد نمی گیریم بلکه فرهنگ زبانی رو یاد می گیریم.
اینکه در یک مغازه من چطور از یک فروشنده ایرانی و فارسی زبان تقاضای خرید یک مداد رو می کنم با گفتن "یک مداد می خواستم لطفا" یا " یک مداد بدهید لطفا" با یک انگلیسی که می گوید " I'd like a pencil please" تفاوت دارد به دلیل همین تفاوت فرهنگی هست.
یک فارسی زبان انگلیسی یاد گرفته به فروشنده انگلیسی می گوید: Give me a pencil please.
یا I need a penci please.
فروشنده انگلیسی سریع متوجه می شود که شما از جامعه انگلیسی زبان نیستید و تعلق به کشور دیگری دارید با این حال متوجه می شود که خواسته شما چیست.
یادگیری زبان بدین معنا چیزی نیست که چامسکی یهودی تبار از اون بحث می کند. چامسکی از مترجم Google صحبت می کند که زبان رو بدون احساس واسه شما ترجمه می کند.
از نظر Dell Hymes این زبان نیست. چون چامسکی Competence رو مد نظر دارد ولی Dell Hymes در واقع Performance رو.
ما در ایران چی داریم؟
در ایران سازمان ارشاد و آموزش و پرورش می گویند کتابهای انگلیسی پر است از فرهنگ خارجی و باید کتابها بومی سازی شود. یعنی قسمت هایی که در مورد فرهنگ هست و نکات فرهنگی پاک شود و از اونها بحث نشود. تا ملت شهید پرور گمراه نشود.
خب یک ایرانی با رفتن به کلاس انگلیسی با یک متن بومی شده به اصطلاح، اول از همه همیشه حالش گرفته هست و بعد چیزی که می آموزد از نگاه Dell Hymes زبان نیست بلکه اصول بکارگیری قواعد و دستورات هست.
ساده تر بگویم، داستان یادگیری زبان عربی در مدارس ایران هست. که شما با یک متن عربی دست کاری شده روبرو هستید که فقط سعی در انتقال یک پیام اخلاقی دارد و نه یادگیری زبان که همیشه و واسه تقریبا تمام بچه ها در کلاس حس بدی رو به همراه دارد و در نهایت کسی یک جمله عربی بلد نیست بگوید در سال کنکور و بعد از اون. حتی فرد مورد نظر نمی تونه یک جمله از قرآن رو معنی کند با این همه عربی خوندن و نمره بیست آوردن در راهنمایی و دبیرستان.
روزی سر کلاس آموزش زبان من از استادم که دکترا داشت و فرد روشنفکری بود سوال کردم که فایده عربی خوندن چیست وقتی کسی از اون سر در نمی آورد و همه وقت تلف می کنند با خواندن این زبان؟
ایا بهتر نیست فرانسه خوانده شود نا پویا تر و کاربردی تر باشد؟
استاد که محافظانه کارانه نظر مثبت خودش رو اعلام کرد ، یک عده تحصیل کرده و دانشجوی فوق لیسانس این مملکت سر و صدا کردند که نه نمی شود حذف بشود چون اسلام به خطر می افتد.
من که از نفهمی همکلاسی هایم عصبانی شده بودم گفتم که کدامیک از شما می تواند یک ایه قرآن رو اینجا در همین کلاس ترجمه کند.
جواب: هیچکس.
من گفتم پس فایده عربی خواندن شما چیست؟
به من جواب دادند که درست است که ما نمی توانیم عربی رو به کار ببریم و یا بفهمیم اما می دانیم که اگر آنرا در دبیرستان نخوانیم برای اسلام مشکل پیش می آید.
در واقع ملت ایران تنها یک چیز رو دوست دارد و اون شعار هست. اینکه شما همه جا شعار و عکس و غیره رو می بینید به این دلیل هست که این ملت دوست دارد شعار رو و اگر روزی نبیند دچار کمبود می شود. اگر از این ملت بپرسی چه دینی دارین شما ؟ جواب می دهد اسلام که این باز شعار هست و من کمتر فرد عملگرا دیده ام در ایران.
حال من باید خود را چه بدانم نمی دانم.
یک عملگرا یا شعار گرا یا مسلمان نما یا دیندار یا غیر مسلمان و یا ...
نکته دیگه اینکه تا جایی که من می دونم زبان یونانی کاملا متفاوت از لاتین هست و اصلا این دو با هم سنخیتی ندارند.
زبان یونانن قدیمی تر هست و ریشه در زبان اقوام بسیار قدیمی دارد.
Benjamin Whorf معتقد هست که سختی زبان باعث رشد فکر مردمانی که از اون استفاده می کنند می شود.
زبان یونانی به عنوان نمونه خاستگاه فیلسوفان یونانی هست و یا امروزه بزرگترین فیلسوفان جهان از کشور آلمان هستند چون سختی زبان آلمانی آنها رو به فکر کردن و اندیشه کردن وا می دارد.
این نوشته های آزوپ (Aesop) یونانی هست که اول به زبان سانسکریت (زبان هند باستان) و سپس عربی و سپس فارسی برگردانده شده است و ما اون رو به نام کلیله و دمنه می شناسیم.
من زیاد نظر تخصصی نمی تونم بدهم درباره زبان شناسی چون در اصل رشته من آموزش زبان انگلیسی هست که هنوز تز خودش رو تکمیل نکرده و بی جهت و بیهوده واسه خود دردسر خریده است. به عبارتی تاکید کمتری بر زبانشناسی شده است در رشته من و بیشتر به فرایند یادگیری توجه بیشتری شده است.
با این حال من دو مورد به نظرم اومد که گفتم شاید تا حدی درست باشد.
اول اینکه چامسکی بیشتر به فرایند یادگیری زبان یه صورت محض تاکید دارد و نظری درباره یادگیری فرهنگ و آداب و رسوم ندارد.
این Benjamin Whorf هست که معتقد هست زبان یعنی فرهنگ و فرهنگ یعنی زبان.
پس این دو شق جدا ناپذیر بر روی هم زبان رو می سازند.
اگر ما در زبان فارسی تعارف داریم چون در فرهنگ ما تعارف وجود دارد. و یا حتی بالعکس.
فرهنگ یک انگلیسی چیزی به نام تعارف ندارد پس شما واژه "خسته نباشید" ، "قربان شما" ، "چاکرم" و غیره رو نمی توانید در زبان انگلیسی پیدا کنید.
نکته دیگر چیزی هست به نام "Prototype" در زبان.
وقتی به یک فارسی زبان می گویید که پرنده ای رو در نظر بگیرد این فرد سریع به دنبال "گنجشک" می رود و گنجشک رو تصور می کند. در حالی که یک فرد انگلیسی یک "Robin" رو در نظر می گیرد.
به این نکته Prototype گفته می شود.
واسه همین Dell Hymes معتقد هست یک فردی که انگلیسی زبان نیست نمی تواند مثل یک انگلیسی زبان بشود.
همین ایده به ما می گوید که اگر خواستی انگلیسی یاد بگیری باید بروی داخل یک کشور انگلیسی زبان و اونجا انگلیسی رو یاد بگیری.
به عبارتی ما زبان رو در اونجا یاد نمی گیریم بلکه فرهنگ زبانی رو یاد می گیریم.
اینکه در یک مغازه من چطور از یک فروشنده ایرانی و فارسی زبان تقاضای خرید یک مداد رو می کنم با گفتن "یک مداد می خواستم لطفا" یا " یک مداد بدهید لطفا" با یک انگلیسی که می گوید " I'd like a pencil please" تفاوت دارد به دلیل همین تفاوت فرهنگی هست.
یک فارسی زبان انگلیسی یاد گرفته به فروشنده انگلیسی می گوید: Give me a pencil please.
یا I need a penci please.
فروشنده انگلیسی سریع متوجه می شود که شما از جامعه انگلیسی زبان نیستید و تعلق به کشور دیگری دارید با این حال متوجه می شود که خواسته شما چیست.
یادگیری زبان بدین معنا چیزی نیست که چامسکی یهودی تبار از اون بحث می کند. چامسکی از مترجم Google صحبت می کند که زبان رو بدون احساس واسه شما ترجمه می کند.
از نظر Dell Hymes این زبان نیست. چون چامسکی Competence رو مد نظر دارد ولی Dell Hymes در واقع Performance رو.
ما در ایران چی داریم؟
در ایران سازمان ارشاد و آموزش و پرورش می گویند کتابهای انگلیسی پر است از فرهنگ خارجی و باید کتابها بومی سازی شود. یعنی قسمت هایی که در مورد فرهنگ هست و نکات فرهنگی پاک شود و از اونها بحث نشود. تا ملت شهید پرور گمراه نشود.
خب یک ایرانی با رفتن به کلاس انگلیسی با یک متن بومی شده به اصطلاح، اول از همه همیشه حالش گرفته هست و بعد چیزی که می آموزد از نگاه Dell Hymes زبان نیست بلکه اصول بکارگیری قواعد و دستورات هست.
ساده تر بگویم، داستان یادگیری زبان عربی در مدارس ایران هست. که شما با یک متن عربی دست کاری شده روبرو هستید که فقط سعی در انتقال یک پیام اخلاقی دارد و نه یادگیری زبان که همیشه و واسه تقریبا تمام بچه ها در کلاس حس بدی رو به همراه دارد و در نهایت کسی یک جمله عربی بلد نیست بگوید در سال کنکور و بعد از اون. حتی فرد مورد نظر نمی تونه یک جمله از قرآن رو معنی کند با این همه عربی خوندن و نمره بیست آوردن در راهنمایی و دبیرستان.
روزی سر کلاس آموزش زبان من از استادم که دکترا داشت و فرد روشنفکری بود سوال کردم که فایده عربی خوندن چیست وقتی کسی از اون سر در نمی آورد و همه وقت تلف می کنند با خواندن این زبان؟
ایا بهتر نیست فرانسه خوانده شود نا پویا تر و کاربردی تر باشد؟
استاد که محافظانه کارانه نظر مثبت خودش رو اعلام کرد ، یک عده تحصیل کرده و دانشجوی فوق لیسانس این مملکت سر و صدا کردند که نه نمی شود حذف بشود چون اسلام به خطر می افتد.
من که از نفهمی همکلاسی هایم عصبانی شده بودم گفتم که کدامیک از شما می تواند یک ایه قرآن رو اینجا در همین کلاس ترجمه کند.
جواب: هیچکس.
من گفتم پس فایده عربی خواندن شما چیست؟
به من جواب دادند که درست است که ما نمی توانیم عربی رو به کار ببریم و یا بفهمیم اما می دانیم که اگر آنرا در دبیرستان نخوانیم برای اسلام مشکل پیش می آید.
در واقع ملت ایران تنها یک چیز رو دوست دارد و اون شعار هست. اینکه شما همه جا شعار و عکس و غیره رو می بینید به این دلیل هست که این ملت دوست دارد شعار رو و اگر روزی نبیند دچار کمبود می شود. اگر از این ملت بپرسی چه دینی دارین شما ؟ جواب می دهد اسلام که این باز شعار هست و من کمتر فرد عملگرا دیده ام در ایران.
حال من باید خود را چه بدانم نمی دانم.
یک عملگرا یا شعار گرا یا مسلمان نما یا دیندار یا غیر مسلمان و یا ...
نکته دیگه اینکه تا جایی که من می دونم زبان یونانی کاملا متفاوت از لاتین هست و اصلا این دو با هم سنخیتی ندارند.
زبان یونانن قدیمی تر هست و ریشه در زبان اقوام بسیار قدیمی دارد.
Benjamin Whorf معتقد هست که سختی زبان باعث رشد فکر مردمانی که از اون استفاده می کنند می شود.
زبان یونانی به عنوان نمونه خاستگاه فیلسوفان یونانی هست و یا امروزه بزرگترین فیلسوفان جهان از کشور آلمان هستند چون سختی زبان آلمانی آنها رو به فکر کردن و اندیشه کردن وا می دارد.
این نوشته های آزوپ (Aesop) یونانی هست که اول به زبان سانسکریت (زبان هند باستان) و سپس عربی و سپس فارسی برگردانده شده است و ما اون رو به نام کلیله و دمنه می شناسیم.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: همشاگردي سلام
عجب، می بینم که همه فامیل از آب درومدیم!
59 جان، راستش چامسکی بیشتر می خواد یه کاری کنه که زبان آموزی راحت تر بشه وگرنه خب آره نمیشه واقعاً یه چیز جهانی درآورد. ولی این که چطور ما این توانش رو داریم که زبان رو درک و تولید میکنیم (حتی اگر جملات جدید باشن و قبلاً نشنیده باشیم)، بدجور رفته رو مخش! من که خودم تصمیم دارم همینجا تو اوج خداحافظی کنم و اصلاً قصد ندارم برم دکتری... همین دوسال واسه هفت جدم بس بود.... ولی زبان فارسی واقعاً بسیار جالب و پیچیده است و منم دوست دارم از این پس فقط بشینم و به این نکات جالب بپردازم و گاهی هم مقاله ای بخونم نه بیشتر!
59 جان، راستش چامسکی بیشتر می خواد یه کاری کنه که زبان آموزی راحت تر بشه وگرنه خب آره نمیشه واقعاً یه چیز جهانی درآورد. ولی این که چطور ما این توانش رو داریم که زبان رو درک و تولید میکنیم (حتی اگر جملات جدید باشن و قبلاً نشنیده باشیم)، بدجور رفته رو مخش! من که خودم تصمیم دارم همینجا تو اوج خداحافظی کنم و اصلاً قصد ندارم برم دکتری... همین دوسال واسه هفت جدم بس بود.... ولی زبان فارسی واقعاً بسیار جالب و پیچیده است و منم دوست دارم از این پس فقط بشینم و به این نکات جالب بپردازم و گاهی هم مقاله ای بخونم نه بیشتر!
اين مطلب آخرين بار توسط S@M در الخميس أبريل 10, 2014 12:30 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: همشاگردي سلام
خانم هایدی، در اپتدا سپاسگزارم برای خاطره ی شنیدنی و نوستالژیک از پدر بزرگ مرحومتان.
نوشتههایی که با احساس کامل وجود به نگارش در میآیند، بر مخاطب هم هنایش میگذارند.
- چقدر خاطره انگیز هست این فایل صوتی از "ماجراهای خانه ما" که لطف فرمودید.
یعنی صرفه نظر از فایل تصویری آن، این فایل صوتی را نیز جداگانه میتوان بارها گوش کرد.
صدای زنده یاد منوچهر لاریجانی، و دادهای مادر خانواده، حتا شنونده و بیننده را نیز به این پاسخ مجبور میکند:
"که بله، ما نیز مشقهایمان را نوشته ایم" .... / ممنون هستم از لطف شما و مواردی که مطرح ساختید.
- گویا ناصر طهماسب بزرگترین برادر و ایرج کوچترین از ۸ تای آنها هست.
در پرانتز بگویم، که من از صدای دهه ی شصت ایشان بسیار لذت میبردم،
اما با کارهایی که در سالهای جاری دارند و گاهن در اینترنت می بینم و میشنوم،
اصلن ارتباط برقرار نمیکنم. ... اوج این حالت که "تعجب" را نیز بهمراه دارد،
گویندگی ایشان در تبلیغات بازرگانی هست. صدای ایشان را خیلی دوست داشتم آنزمان.
میدانم که از جهت مسائل مالی، برای ۲ واژه ی تبلیغاتی، چند ده میلیون میدهند.
به من هم هیچ ربطی ندارد. اما بعنوان مخاطبی که با صدای ایشان بزرگ شدم،
پذیرش این تغییر گام ناگهانی را ندارم، ... این موسیقی فالش میشود در ذهن شنیداری من.
- موردی را که عرض کردم، منظورم نه از همان اپتدای اقامت و آب به آب شدنهای احتمالی بود،
بلکه ایجاد سازگاری محیطی، با گذر سالها و فرایند آداپته شدنی هست که "میتواند" در بستر زمان صورت گیرد.
- بله، اینجا پفک هم مدل شور هست و هم شیرین. البته یک مدل هست که با پنیر هست،
آنوقت مزه اش کاملن من رو بیاد پفک نمکی دهه ی شصت میندازد، از اینرو مشتری آن نیز هستم.
پفکهای وانیلی که شیرین هستند هم خوشمزه میباشند. ... ماستها هم همانگونه که فرمودید،
نوعهای گوناگونی دارند، البته من بشخصه از ماست شیرین و میوه ای خوشم نمیآید.
در اینجا، "کفیر" بسیار مورد استفاده هست. (در ویکی پدیا صفحه ی فارسی دارد برای اطلاعات بیشتر).
اما!، ایران که بودم، یک جا دیدم نوشته "کفیر" (همین به فارسی)، امتحان که کردم، دیدم همان دوغ است،
اما برای اینکه جنس را بفروشند، نام کفیر را روی آن گذشته بودند. چون کفیر، گاز ندارد!.
در ضمن در روسی، یک محصول قدیمی لبنی هست با نام "Простокваша" - "Prostokevasha"،
که از جهت ظاهر و مزه، درست همان ماست ایرانی میباشد. اما، گسترش و محبوبیت "کفیر" در اینجا،
همانند ماست در ایران میباشد. .... محصولات دیگری هم هستند، که نام ترکی "یوقورت" اسمشان هست،
چون لابد ترکها اولین بار آورده اند به اینجا. مثل ماست چکیده هستند، اما مزه شان شیرین هست و میوه ای. ...
بجای ماست موسیر، مایونز موسیر هست. ... - در ضمن شما، بجز زبان انگلیسی که فرمودید،
زبان فرانسه را هم میدانید، چون بارها در فروم به ترجمه ی متن پرداخته بودید.
بسیار هم جای خرسندی هست که تمام یاران ارجمند فروم رویایی، اهل فرهنگ، ادبیات و هنر هستند.
سلامت باشید.
.
.
.
"jasonbourne" گرامی با درود. خواستار این هستیم که شما را بیشتر در فروم ببینیم.
(آی وانت سی یو بیشتر ... خنده، ... انگلیسیام زیر صفر است، یخ زده میباشد، برای همین هیچ وقت خراب نمیشود!)
خدمت شما بگم که، ظاهرن در امریکا، در ایالتهای دیگر بجز لوس آنجلس،
این مورد دسترسی به محصولات و غذاهای ایرانی وجود ندارد. موردی را در ادامه تعریف خواهم کرد.
(یک پرسش کوچک، این واقعیت دارد که در لوس آنجلس، ۱ میلیون ایرانی هست؟، و در کل امریکا، ۲ میلیون!؟).
- پارسال نوروز که ایران بودم، یکی از بستگان نزدیک هم از آمریکا آمده بود. ایشان ۳۰ سال هست که آنجا هستند.
خوب بیاد دارم که در یک بعد از ظهر ابری در پاییز ۱۳۶۳، به خانه ی پدری ما آمد، یعنی نزد دایی اش.
سپس با پدرم کلی صحبت کرد و یک جاسیگاری پر هم سیگار کشید. گفت که دیگر نمیتواند، میخواهد برود.
و همین هم شد. ... حال پارسال که ایشان را از پس سالها دیدم، روز آخری که در وطن بود (چون زودتر از من برگشت)،
سه چمدان داشت. پرسیدم اینها چیست (حالا من البته فضول نیستم ها، ولی خب .... آخر مسافر درد چمدان دارد!)،
گفت اولی وسایل شخصی هست. دومی سوغاتی و صنایع دستی ایران که برای آشنایانش خریده و هدیه میدهد.
چمدان سوم که بسیار هم چاق و چله بود، در بردارنده ی لواشک، آجیل، سوهان و ... بود!.
اینجا بود که من یک خسته نباشید جانانه خدمت ایشان عرض کردم و گفتم که خدا بهمراهشان باد.
سلامت باشید.
.
.
.
میحا ی گرامی، با سپاس از مواردی که مطرح ساختید.
بسیار جای خرسندیست که تمام یاران ارجمند فروم رویایی، اهل فرهنگ، ادبیات و هنر هستند.
من راستش، صحبتم این هست که یاد گیری یک زبان، ریشه در درک فرهنگ آنجا دارد.
آقای خمسکی، اگر واقعا به مترجم گوگل فکر میکنند، که دیگر هیچ صحبتی اصلن نداریم.
یادگیری محض زبان، بدون آشنایی با طرز فکر و ساختار فرهنگی گویشوران آن زبان، لطیفه ای بیش نیست.
ما انسان هستیم، ربات که نیستیم. مساله ی زبان و حتا گویشهای مختلف آن، راه رفتن روی لبه ی چاقو هست!.
اصلن هم سیستم آموزش زبان، همانگونه که گفتم، جهانی نمیتواند شود و دستور مشخصی را،
نمیتوان برای آموزش و یاد گیری زبانهای مختلف ایجاد و بکار برد. این یک فکر بیهوده و عوام فریبی است.
یادگیری زبان خارجی و درک فرهنگ گویشوران آن زبان، باید بموازات هم صورت گیرد.
البته میتواند اپتدا برای آشنایی با ساختار گراماتیک زبان، این یادگیری از دور باشد در کشور خود زبان آموز،
اما پس از مدتی، اگر سعی به مطالعه ی فرهنگ آنها نداشته باشد، آموزه هایش، بدون کاربرد خواهند بود.
سلامت باشید.
.
.
.
خانم سم، سپاسگزارم از توضیحاتی که فرمودید و با آرزوی سلامتی و موفقیت.
(این فیلم دارد کم کم هندی میشود، آخر بگفته ی شما، همگی فامیل از آب درآمدیم).
- من از دید کوچک خودم، چون تجربه ی عملی هم داشتم در این زمینه،
جواب آقای خمسکی را اینگونه میدهم، که "یادگیری"، "بکاربردن تقلیدی"،
و سپس "درک" یک زبان خارجی، اگر نزد گویشور آن زبان باشد، بهترین هنایش گذاری را دارد.
یادگیری هر زبان = چیدمان تکههای پازل و سپس ایجاد تصویر اصلی هست.
این تکههای پازل، از دستور زبان، فرهنگ گفتاری و رفتاری آن گویشوران،
واژهها و اصطلاحات و ... تشکیل شده اند. و صد البته که مدرس و آموزگار آن زبان،
و همچنین، فرهنگ واژگان بین آن دو زبان و فرهنگ واژگان خود آن زبان برای خودش،
همانند راهنما و دستور ساخت برای این پازل میباشند. داستان روشن است. آقای خمسکی خیلی سخت میگیرند.
پروسه ی یادگیری چیز پیچیده ای نیست. هر کاری، یک فضای ساختاری دارد. چطور رانندگی را میآموزند؟،
چطور نوازندگی را یاد میگیرند؟، همینطور آشپزی و ...، زبان هم یک چیز یادگرفتنی هست،
اما، زبان روح دارد، روحش همان فرهنگ گویشوران آن هست. یادگیری زبان را نمیتوان "رج" زد.
باید اپتدا بستر فکری ایجاد شود، سپس تکرار و تکرار تا بدنه ی دستوری آن، ملکه ی ذهن شود.
بعد از این دوران، "درک" بوجود میآید. یعنی دیگر طوطی وار حرف زدن میرود کنار.
نکته آخر هم این که، استعداد انسانها در یادگیری زبان خارجی، همانند استعداد در هنر و ورزش میباشد.
یکی بیشتر آمادگی درونی دارد، دیگری کمتر. .... سلامت باشید.
-------------------------------------------------------------------------
عروسک و تفنگ، بترتیب یکی از سرگرم کننده ترین لحظه ها را،
برای دخترکها و پسرکها در دوران شیرین کودکی فراهم میآورند.
بویژه زمان ما، که از دنیای مجازی و الکترونیکی هنوز خبری نبود. ...
از سوی دیگر در دهه ی شصت، بخاطر جنگ و فضای تبلیغاتی آن که بدور واژه ی مبارزه میگشت،
این حس تفنگ بازی در پسر بچهها شدت مییافت، اما فرقش با بازیهای امروزی این بود،
که بچههای زمان حال، اگر هفت تیر و یا تفنگ بدست گیرند، میخواهند به سمت یکدیگر شلیک کنند،
اما ما هدف داشتیم و آرمانمان پاسداری از پیرامون خود، و برقراری آرامش از دیدگاه ساده و کودکانه مان بود.
در ذهن ما، مفهوم دشمن و آنکه میتوانستیم به سمتش شلیک کنیم، در بیرون از خانه و کشورمان قرار داشت. ...
عکس مربوط هست به یک بعد از ظهر درخشان و آفتابی، از تابستان سال ۱۳۶۳.
این تفنگ را خوب بیاد دارم. ... چند گوی کوچک پلاستیکی که همانند تیله بودند هم،
بعنوان فشنگ آن استفاده میشدند. اما از آنجا که یک روز من لامپ لوستر را نشانه گرفته بودم،
و از خوش حادثه، نشانه گیری و نتیجه ی تیر اندازی هم درست و دقیق از آب در آمده بود،
گلوله های این تفنگ، برای همیشه، توسط پدر مصادره شده بودند. ....
گوشها در این عکس = آینه ی بغل اتوبوس ....
پاسبان وظیفه شناس - قلی یکم، اقیانوس دار، لبخند نشان زورکی، از قرارگاه مرکزی. ...
...........
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
-------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
امیر جان، آهنگساز و تنظیم کننده ی آهنگ "شازده خانم" و آلبوم کامل آن،
که آهنگهای زیبای دیگری چون "زنگ حساب" و ... نیز در آن قرار دارند،
استاد "منوچهر چشم آذر" هستند. ... حال یک گمانی پیش میآید (احتمال هست)،
که چون این آهنگها که نام برده شدند، در سال ۱۳۵۷ ساخته شدند،
شاید قطعههای بیکلامی را نیز استاد منوچهر چشم آذر ساخته بودند،
که در آرشیو صدا و سیمای آنزمان باقی ماندند، سپس چند سال بعدش،
برای نمونه در سریال "ماجراهای خانه ی ما" و جاهای دیگر استفاده شدند.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
1. "59"گرامی، موسیقی ها قابل شما رو نداشت. پیش می یاد. مهم نیست، دوست من.
2. بله. "شازده خانم" هم از اون کارهای زیبا و به یادموندنیه.
3. در مورد "هادی و هدی" و "تلوبیون" هیچی نگیم، بهتره. این سایت، بیش از حد خودشو لوس کرده.
من هم از شما ممنونم؛ که، از "هادی و هدی" و بخصوص "حمید" عکس گذاشتید. یادمه این "حمید" تو سری دوم (یا سومش؟) اومد و همزمان بود با "آق بابا کوچیکه"؛ که، یکی از لوس ترین کاراکترهای این مجموعه بود این آخری.
4. در مورد تند تند صحبت کردن "محب اهری" و لایتچسبک بودن اون روی شخصیت "پدر هادی" دقیقاً حق با شماست. حیف شد جناب "آژیر" واقعاً.
در مورد امکان عدم ارائه ی قسمت ها، شما چرا معذرت خواهی می کنید؟ این کارو باید اون سایت کذایی بکنه از همه ی ویزیتورهاش.
5. در مورد پاراگراف آخرتون، باید اضافه کنم که همین طوره. انسان در کودکی از خوراکی های شیرین خوشش می یاد، در نوجوونی از چیزای ترش و در آخرای جوونی به سمت پیری از چیزای تلخ.
به همین علته که میون سال ها و بخصوص سی، چهل ساله ها این قد از چای و قهوه و سیگار و شکلات تلخ خوششون می یاد.
البته، این کلی بود و ممکنه استثناهایی هم داشته باشه و به قول شما به شخص هم برمی گرده.
........................
6. "سم" عزیز، ممنونم از شما؛ بخاطر، رک گویی و توصیف اون عروسک بامزه. اگه تونستید، حتماً ازش عکس بذارید.
7. من قبلاً از اون سوت هایی؛ که، شما به خوبی توصیفشونو کردید، صحبت کرده م.
کوچولو بودن و تو مچ دست جا می شدن.
معمولاً هم قرمز و سبز خوشرنگ و با مواد نو بودن؛ چون، اگه مواد کهنه و پلاستیک های آب شده می بودن، از نظر بهداشتی، غیر بهداشتی بودن؛ چون، بچه ها تو دهنشون می کردن.
من خودم با توجه به صدایی که می دادن، اسمشونو گذاشته بودم "هو هو"!
اما، بذارید یه خاطره ی نسبتاً تلخ از این "هوهو"ها بگم: اگه یادتون باشه، هم موقع دَم صدا می دادن و هم موقع بازدَم.
من یه بار با تموم قدرت در یکی از این سوت ها؛ که، خوب یادمه سبزرنگ هم بود، فوت می کردم و باز نفسمو می کشیدم تو؛ اما، از اونجایی که قبلاً از فضولی هامم نوشتم، همه چیزو باز و "مهندسی" می کردم، قبلاً اون قسمت صدا دهنده ی سفید رنگشو درآورده بودم و شل شده بود و یه بار که نفسمو تو کشیدم، اون قسمت پرید تو مِریم!
اگه به جای مری می رفت تو حلقم، من الآن اینجا نبودم!
و باز اگه ریفلاکس مری و سرفه های متعدد و ضربه های خواهرم به پشتم نبود، باز هم ممکن بود الآن اینجا نباشم.
خلاصه، دیگه از اون ها بدم اومد و دیگه می ترسیدم باهاشون بازی کنم؛ اما، امروز خیلی دوس دارم ازشون عکس ببینم و داشته باشم.
........................
8. فک نکنم کسی باشه که زبانشناسی خونده باشه و "چامسکی"و نشناسه. پیر زبانشناسی و سیاست، فلسفه و خیلی رشته های دیگه ی مرتبط و مامرتبط!
اما، "59" عزیز، اسم کوچیکش "آورام" نیستا. "نُوم" یا "نوآم"ه.
غول زبانشناسی و صاحب نظریه ی "زایایی گشتاری" در زبانه.
دیگه، همه ی دوستان انگار می شناسنش.
9. البته، این ایده ی "جهانی شدن" و "گلوبلایزیشن" فقط مختص روس ها نیستا. امریکایی ها و اسراییلی ها و اکثر جهان اولی ها این ایده رو دوس دارن و خیلی هم بد نیست.
درست مث این می مونه که مثلاً همه ی شرکت ها محل شارژ شدن همه ی گوشی ها رو شبیه هم کنن که هی مجبور نشی دنبال شارژر فلان باشی!
یا برق همه ی جهان با ولتاژ یکسان بشه. یا سایزهای لباس های همه ی کشورها استانده بشه. این خیلی عالیه و باعث سرعت، راحتی و آرامش می شه؛ اما، بعضی چیزها نمی شه؛ مث، فرهنگ یا زبان و اگه هم بخواد بشه، به نظر من صدها سال طول می کشه.
10. در مورد آموزش زبان های روسی و آلمانی خاطره ی جالبی نوشتید. ممنونم از شما.
........................
11. از دوستان دیگه؛ بخصوص، "میحا" هم ممنونم و خوشحالم که دوباره برگشته.
........................
12. پست اسکریپت:
اومدم نوشته های بالا رو کاپی پیست کنم؛ که، دیدم جناب "59" پست جدیدی گذاشته. پس باید اونو هم جواب بدم:
13. دوست من، هنوز برام سخته باور کنم "ناصر" و "ایرج طهماسب" برادرن و خیلی جالب بود. تا به امروز نمی دونستم، راستش.
14. از روزی که زنده یاد "حسین باغی" از بین ما رفت، صدای "ناصر طهماسب" رو بیشتر و بیشتر و بیشتر روی آگهی ها می شنویم.
"کیکاووس یاکیده" هم، هم.
15. نظریات "چامسکی" بیچاره مربوط به 6، 7 دهه ی پیشه. لطفاً خیلی جدی نگیرید. مطمئنم خودش هم امروز تو سال 2014، از این که خیلی نظریه ها رو اون سال ها داده، شاید حتا پشیمونه.
اما، در استادی و دانشش شکی ندارم.
16. با عکس آخر از خودتون و نوشته های طنزآمیز زیر اون خیلی حال کردم.
عکس بسیار زیبا و خاطره انگیز بود؛ بخصوص، وختی نوشته های پیوست و تکمیلی شونو هم خوندم.
خودتون هم خیلی دوست داشتنی بودید و هستید و بار آخری باشه که به خودتون توهین می کنید!
17. حیف از اون گلوله هایی که مصادره شد. می تونستن "تیر"های خوبی باشن!
چاکریم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان ممنونم برای تمام نکاتی که مطرح ساختید.
- یادآوری "آق بابا کوچیکه" خیلی خوب بود. از یاد برده بودم.
- این گرایش انسان در سنین مختلف به مزههای گوناگون که نوشتید، بسیار جالب بود.
- واقعا خدا رو شکر که بخیر گذشت ... خاطره ی تلخی بود، سلامت باشید همیشه.
- بله حق با شماست. من چون قبل از نوشتن متن فروم، یک متن دیگری را کار میکردم،
که اسم شخص آنجا "آورام" بود، این شد که به اشتباه این نام رو برای آقای خمسکی هم آوردم.
پوزش میخواهم از ایشون و همچنین شما، (اداره ی ثبت احوال فروم). از یادآوری که داشتید، ممنونم.
- همانگونه که شما هم بخوبی فرمودید، زبان داستانش جداست و با موارد مادی و فیزیکی آنرا نمیتوان مقایسه کرد.
- بسیار خرسندم که عکس تفنگ بدست و خاطره ی کوتاه مورد پسند واقع شده، دیدگان مهر شما همیشه جاریست.
و همچنان مواردی که در زمینه فرق آموزش روسی و آلمانی و یاد آن دوران که مورد توجه قرار گرفتند.
چه میشه کرد دیگر، ...خنده، ... داستان گوشها و آینه ی اتوبوس دو طبقه ها را انکار نتوان کرد ....
- من راستش گمان کنم که افشین خان ۲-۳ سال پیش،
لینک فیلم هارولوید را که از ساعت آویزان بود قرار دادن در فروم.
اما در هارد قبلی من هست. نمیدونم امیر جان، شاید این فیلم نبود،
اما افشین گرامی، در بخش "فیلمها"، یعنی جایی که دیگر الان آرشیو شده،
یک فیلم از هارولوید گذاشته بودن. الان نگاه میکنم، امیدوارم شماره صفحه ی پست را پیدا کنم ....
۱۵ دقیقه گذشت، ... ورق زدن صفحههای فروم، بویژه آنهایی که دیگر آرشیو شده اند نیز،
خود دارای مفهوم نوستالژی میباشد. ... پست افشین گرامی در مورد هارولوید یافت شد.
چون سرور عکسهایش وجود ندارد دیگر، آنها نمایش داده نمیشوند. اما حدسمان درست بود.
امیر جان، در صفحه ی زیر، چهارمین پست از بالا، پست افشین جان در مورد هارولوید هست.
لینک اول در آن، فایل تصویری هست و همان ماجرای ساعت و ساختمان نوردی ایشان میباشد.
لینک بعد از آن هم، فایل صوتی هست با صدای ماندگار استاد ناصر طهماسب در هارولوید.
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t20p680-topic
(افشین خان گرامی، جایتان در فروم خالیست، ... آی وانت سی یو بیشتر)
- و اما، خدمت شما بگم که، بله، در تمام منابع سینمایی و فیلمسازی، و همچنین مصاحبه هایی،
که با استاد ناصر طهماسب و ایرج خان انجام شده، مساله ی برادر بودنشان تأیید شده هست.
حتا جناب استاد ناصر، جایی در مصاحبه گفتند که صدای ایرج خان، در جاهایی همانند صدای ایشان میشود!.
این مورد از دید من اصلن پایه و اساس ندارد. به هر حال ما نیز گوش داریم و صدای این دو بزرگوار را حفظ هستیم.
در گوگل که جستجو کنید، بویژه ویکی پدیا درباره ی استاد ناصر و ایرج خان، مساله ی برادریشان عنوان شده.
بهترین مصاحبه با استاد ناصر طهماسب در لینک زیر هست که پارسال بگمانم منتشر شد.
در اینجا، استاد هم میگویند ۸ برادر و خواهر هستند، و هم درباره ی ایرج خان میگویند که!!!:
"صدایش بد نیست اما ایرج به صدایش اعتماد ندارد. یک جاهای از صدایش شبیه صدای من میشود
اما چون او فک و شکل بینیاش با من متفاوت است، این روی صدایش تأثیر میگذارد".
http://www.iran-dubbing.com/IndelibleVoicesDet.aspx?Vid=62
سلامت باشید.
------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
امیر جان من اکنون در صفحه ی ویکی پدیا ی آقای خمسکی به روسی نگاه کردم،
این اشتباهی که انجام داده بودم، کار ذهن ناخوداگاه من هم بوده و اشتباه نبوده!.
نام اصلی ایشان، "آورام نوآم خمسکی" هست. چون در دوران دانشجویی،
نام کاملشان را به روسی دیده بودم در کتابها، این هست که در ذهنم باقی مانده بوده.
دیروز در یک کلام، روز "آورام ها" بوده گویا. (خنده)
رد: همشاگردي سلام
1. "59" عزیز، من از شما ممنونم که در این دو روز اخیر دو مطلب جالب رو به بنده آموختید؛ که، انصافاً نمی دونستم:
یکی نام کامل "چامسکی" و یکی هم برادر بودن "طهماسب"ها.
پوزش می خوام که در مورد نام "آورام نوم چامسکی" شما رو به اشتباه انداختم.
2. در مورد لینک فیلم "لوید" هم خیلی خیلی ممنونم از شما و "افشین" خان.
باور کن وقتی می نوشتم کسی از دوستان لینکی، چیزی ازش داره یا نه، بی اختیار یاد "افشین" افتادم.
و باز ببخشید که مثل همیشه موجب دردسرتون شدم و کلی اذیت شدید.
الآن به اون لینک سر می زنم. حتماً.
...........................
3. خبر بد این که:
"ناصر گیتی جاه" هم از بین ما رفت.
http://art-ghadimiha.blogspot.com/2014/04/blog-post_9.html#more
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
Emiliano نوشته است:
3. خبر بد این که:
"ناصر گیتی جاه" هم از بین ما رفت.
http://art-ghadimiha.blogspot.com/2014/04/blog-post_9.html#more
سلام به دوستان گرامی
- ممنونم از اطلاع رسانی شما امیلیانو.
خدا بیامرزدش. خیلی باعث تاسفه رفتن بازیگرهای قدیمی مون.
ناصر گیتی جاه می دونید که. پدر بزرگ گلشید اقبالی بود. بازیگر خردسال تولدی دیگر و مهر مادری.
گیتی جاه تو "تولدی دیگر" هم در نقش کوتاهی ظاهر شده بود.
- با یادآوری شما دوستان، صدای ناصر طهماسب روی هارولد لوید یادم افتاد و انصافا جالب و جذاب بود. با شما هم عقیده ام که کارهای قدیمی تر ایشون لطفی داشت که کارهای اخیرشون نداره.
- ممنون از توضیحات شما در مورد دوغ کفیر. اگه این دوغ اوکراینی طبق فرمایش شما نسخه ی اصلی کفیر باشد، باید خیلی خوردنی و خوشمزه باشد. من مدت زیادی همین دوغ کفیر موجود در ایران رو می خوردم و به مرور احساس کردم به خاطر گاز خیلی تند و تیزش، مینای دندانم حساس شده بود. کفیر را که کنار گذاشتم، مساله حل شد. اما یادآوری دوغ، منو یاد دوسه نفر مهندس کره ای انداخت که مدتی برای راه اندازی سرویس آی پی تی وی به محل کارمون میومدن و ظهرها موقع ناهار، کنار چلوکباب و جوجه براشون دوغ میاوردن. یکی دو وعده ناهار که از دوغ خبری نشد یکی از کره ای ها سراغش را می گرفت و چون اسمش رو نمی دونست می گفت: "از اون نوشیدنی که مزه خمیر دندون می داد نمیارین؟" ... (راستی صحبت از آی پی تی وی شد و یادآوریش بد نیست که "مدتهاست توی صدا سیما روی این سرویس کار می شود و ظاهرا بلاخره به مرحله استفاده رسیده. جایگزین خیلی بهتری نسبت به سرویس تلوبیون است مخصوصا که کلیه ی هزینه هاش یک سوم هزینه های اشتراک تلوبیون است و به این ترتیب به نظر می رسه که تلوبیون به زودی فاتحه اش خونده میشه: http://www.iriptv.net)... باید خوش شانس باشید که انواع پفک ها از شور تا شیرین در اوکراین پیدا می شود. من خانم بارداری رو در کانادا می دونستم که ویارش خوردنی های شور مخصوصا پفک بود و هرچی می گشت پفک شور ایرانی پیدا نمی کرد!... لس آنجلس ازین نظر "کاملا" استثناست و امریکا می دونید که. ایالت به ایالت خیلی با هم فرق می کنند. شرایط زندگی و امکانات و سبک زندگی و آب و هوا. خانمی بود ساکن یکی از ایالت های شرقی که دو سه ساعت با ماشین می رفت تا یک مسجد یا سوپر مارکت ایرانی یا گوشت حلال پیدا کند.
- صحبت لس آنجلس شد و یادم افتاد میخواستم یک نکته در ادامه ی صحبت های قبلی مون در مورد جوادهای دهه شصت و هفتاد اشاره کنم.
ما گاهی فکر می کنیم سر و لباس و تیپ و قیافه های هر دوره ای، مختص یک منطقه ی مشخص است. و موقعی که فیلم ها و تصاویر نقاط مختلف دنیا را کنار هم می گذاریم، تازه شباهت های فراوان آدم های مختلف از ملیت ها و کشورهای دیگر را می فهمیم. مثلا تیپ مردانه ی ریش+ اورکت ِ اواخر دهه پنجاه و اوایل شصت (خورشیدی) تو ایران که همزمان شد با انقلاب و جنگ و تو ذهن ما تداعی کننده ی تیپ مردهای مکتبی و مذهبی هست، دقیقا تیپ روز مردهای امریکایی اون دوره هم بود. یا همون تیپ های دهه شصت و هفتادی که به اسم جواد و قرتی های اون دوره در موردشون صحبت کردیم، همان ریخت و قیافه ها تو امریکا و خیلی از کشورهای دیگه هم مثل ایران، خیلی عادی و معمول بود. جهت اطلاعات بیشتر در این مورد (!) این قطعه ی کوتاه را تماشا کنید تا موضوع تفهیم شود
http://s5.picofile.com/file/8119483242/Javadha_Dar_LA.flv.html
- در تکمیل فرمایشات دوستان در خصوص تیپ های دهه شصتی، تماشای تعدادی تصاویر مرتبط هم خالی از لطف نیست.
(دانش آموز نشسته ردیف پایینی، دست زیر چانه، کیست؟)
- مقنعه های چانه دار+ فکل، یادآور خوش تیپ های اون دوران:
- ممنونم از نظرات دقیق و درست امیلیانو گرامی در مورد نظرات همه ی دوستان!... تصور من هم این است که جهانی شدن چیز بدی نیست. و شاید با مرور این مطالب اخیرمون به این نتیجه برسیم که مردم جهان، نیازی به جهانی کردن ندارن و خودشون به طور ناخودآگاه و نامحسوس در وجوه مختلف زندگی شون مثل بازی ها، وسایل زندگی، تیپ و لباس و سبک زندگی تا حدی به همدیگر شبیه هستن و به طور طبیعی تو هر زمینه ای که اشتراکی وجود داشته باشه جهانی میشن. شاید منظور جناب 59 گرایش روس ها به یکسان سازی و از بین بردن تفاوت ها و تنوع ها باشد که من این یکی رو خیلی خوب درک می کنم. این وضعیت تو فرهنگ و خلق و خو و سیاست ایرانی هم مسبوق به سابقه است و نه تنها هیچ نسبتی با اون قضیه ی جهانی شدن نداره، بلکه با تلاش برای تحمیل یک شیوه و روش برای همه و کمرنگ کردن تنوع ها و تفاوت ها، تلاش میکنه همه رو زیر یک سیستم واحد به اسارت بکشه و کنترل و نظارت بیشتری روی مردم حاکم کنه. مثل سیستم کمونیستی چین که همه رو وادار به پوشیدن لباس های متحد الشکل و یکرنگ طوسی و سرمه ای می کرد و دقیقا همین تفکر، تو ایران دهه ی شصت حاکم بود و لباس فرم همه ی مدرسه ها و ارگان ها و ادارات، همین دو رنگ طوسی و سرمه ای بود.
حتما در اولین فرصت، خاطرات کوتاهی از اسباب بازی ها می نویسم و تا یکی دو هفته ی دیگر، عکسی از آن پسربچه ی عروسک ِ جان سخت برای دوستان به اشتراک می گذارم.
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: همشاگردي سلام
1. "هایدی" جان، ممنون. نمی دونستم زنده یاد "ناصر گیتی جاه" پدربزرگ "گلشید اقبالی"ه.
البته، این عکس "گلشید" از صورتشه و کمی قدیمی و الآن خیلی چاق و بی ریخت شده، متأسفانه!
2. مزه ی "دوغ کفیر" به شدت منو یاد دوغ های گازدار "آبعلی" می ندازه؛ اما، باز "آبعلی" یه چیز دیگه بود؛ بخصوص، نوع شیشه ایش.
3. خز و خیل و جوات بودن هم جهانیه. درسته. شما هم خوب بهش اشاره کردید.
4. وای، اون باید "مهناز افشار" خودمون باشه. خیلی جالب بود. ندیده بودم!
5. خواهش می کنم. بنده اینجا درس پس می دم و خیلی از خوندن نظر شما و سایر عزیزان لذت می برم. امشب هم همین طور.
منتظر خاطرات و عکس هاتون هستم.
فعلاً.
البته، این عکس "گلشید" از صورتشه و کمی قدیمی و الآن خیلی چاق و بی ریخت شده، متأسفانه!
2. مزه ی "دوغ کفیر" به شدت منو یاد دوغ های گازدار "آبعلی" می ندازه؛ اما، باز "آبعلی" یه چیز دیگه بود؛ بخصوص، نوع شیشه ایش.
3. خز و خیل و جوات بودن هم جهانیه. درسته. شما هم خوب بهش اشاره کردید.
4. وای، اون باید "مهناز افشار" خودمون باشه. خیلی جالب بود. ندیده بودم!
5. خواهش می کنم. بنده اینجا درس پس می دم و خیلی از خوندن نظر شما و سایر عزیزان لذت می برم. امشب هم همین طور.
منتظر خاطرات و عکس هاتون هستم.
فعلاً.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان، خواهش میکنم، بنده همیشه از شما و تمام یاران ارجمند میآموزم اینجا.
دیدگان مهرتان هست، ... شاگرد کوچک شما و فروم هستم. شاگرد تنبل (خنده).
- بسیار خرسندم که به برکت پست افشین گرامی، فیلم هارولوید و صدای استاد ناصر طهماسب،
یادش دوباره در فروم زنده شد. باز هم از افشین خان ممنون هستم. جایشان هم خیلی خالیست.
- چقدر ناراحت شدم از خبر فوت آقای گیتی جاه ...،
ایشان یکی از همان وزنههای نوستالژیهای ما هستند ...،
چنین انسان هایی، از وقت و دقایق زندگیشون کامل استفاده کردن،
و در هر رشته ای که باشن، حالا نه حتمن هنر، ... یک انسان مفید بودن واقعن.
امیر جان، از اطلاع رسانی شما و صحبتهای تکمیلی خانم هایدی نیز در این رابطه سپاسگزارم.
( ... فروم رویایی، یاد مرحوم "ناصر گیتی جاه" را گرامی میدارد ... )
- اواخر دهه ی شصت بود که یک عصر پنجشنبه، ایشان را در خیابان یوسف آباد تهران دیدم،
داشتن میرفتن به سمت سینما تئاتر گلریز برای اجرای نمایش. ایشان یکی از هنرمندان صحنه بودند،
و اجراهای نمایش های زیادی رو در ژانر تأترهای کمدی و خانوادگی، در سالنهای مختلف بویژه تئاتر گلریز داشتن.
یادشان گرامی. ... خبر هنایش گذاری بود فوت ایشان. ... از زندگیشون درست و مفید استفاده کردن. ...
سلامت باشید امیر جان. ... دعوت مینمایم تا در ادامه ی متن نیز همراه باشید.
.
.
.
(زمانی که مشغول نوشتن بودم، امیر گرامی نیز پست نگارش فرمودند و نام مهناز افشار را نوشته بودند.
اکنون پست امیر گرامی را دیدم، ... اما متن خود را سانسور نمیکنم، چون ادامه ی صحبت خالی از لطف نیست،
و به بخاطر همان عکسی که قرار داده بودید، و شک داشتن خودم درباره ی نام بازیگر، آنرا نوشته بودم).
خانم هایدی، ضمن سپاس از لطف شما و تمام مواردی که مطرح ساختید.
- جواب سوالی که فرمودید، بگمانم مهناز افشار باشه. شاید هم حدسم درست نیست!.
- فیلمی هست با نام "بازی های ذهن" (در دوبله ی روسی نامش این هست) با نقش آفرینی بسیار زیبای "راسل کرو".
محصول سال ۲۰۰۲ هست. چندین بار تا بحال این فیلم را از کانال های تلویزیونی دیدم با دوبله ی خوب روسی.
من البته اصلن باهوش نیستم و قصد مقایسه ندارم، چون اگر این فیلم را دیده باشید شما و دیگر اعضای گرامی،
داستان آن راجع به یک نابغه ی ریاضی هست که اتفاقات فیلم درباره ی ایشان، مستند و واقعی هستند.
این استاد ارجمند اکنون ۸۵ سالشان هست (John Forbes Nash) و فیلم، بر اساس خاطرات ایشان ساخته شده.
یعنی راسل کرو، نقش ایشان را از جوانی تا پیری که زمان کنونی این استاد باشد، در فیلم ایفا کرده.
در ضمن این دانشمند گرامی، برنده ی جایزه ی نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۸ نیز هستند.
حال صحبت اینست، "جریان سیال ذهن"، میتواند به جاهای خطرناکی حتا کشیده شود.
هدفم معرفی این فیلم بود. چون البته گاهن ما خودمان نیز جریان سیال ذهن داریم در جاهایی.
اما این دانشمند ریاضیدان، بخاطر نبوغ سرشارشان، با این جریان سیال ذهنی،
کارشان در دوران جوانی به جاهای خطرناکی کشیده شده. ...
البته این در یک برهه ی ویژه از زندگیشان بوده و حال دیگر گویا دایمن حواسشان هست،
که برای نمونه، کسی که با ایشان صحبت میکند، واقعی هست یا ساخته ی ذهن هوشمند او!.
تماشای این فیلم را پیشنهاد میکنم به همگی. البته شاید تاکنون آنرا دیده باشید.
- در تکمیل فرمایشات شما در زمینه ی مواد غذایی، چند نکته ی کوچک را میگویم.
دوغ اینجا هست و به روسی به آن میگویند، "آیران" (نام ترکی این محصول هست)،
چون ترکها اولین بار از زمان قدیم، آنرا مرسوم کردند در روسیه، اکراین و بلاروس.
اما "کفیر"، یک محصول مستقل لبنی - تخمیری هست و در توضیحات آن در ویکی پدیا نسخه ی فارسی هم عنوان شده.
یکی از ویژه گی های کفیر (فقط ویژه ی اکراین نیست، کلن محصول لبنی روسی هست و در سه کشور یاد شده ی بالا،
با این نام وجود دارد)، کمک به بازسازی سیستم گوارشی میباشد. در ضمن، جنس کفیر از جهت غلظت،
همانند آن شربتهای قدیمی ایرانی هست که با نام "حاج ممیزی" شناخته میشدند. ... منشا کفیر هم،
کوههای قفقاز بوده که آنجا درست میکردند در قدیم، اما اکنون همه جا گسترش پیدا کرده.
اما در ایران، کفیر رو با دوغ یکی کردند!، که اصلن مورد درستی نیست و هیچ سندیت کیفی ندارد.
(اینها هدفشان در ایران، نامگذاری تازه و ایجاد اسم جدید برای خریدار بوده، اما فرمولشان همان دوغ هست!)
کفیر در ساختار، مزه، غلظت و ویژگی های دیگر، یک محصول مستقل لبنی هست.
- مطلب شما کاملن درست هست در مورد شباهت ظاهری مردم در یک دوره ی ویژه در کشورهای گوناگون.
من راستش فایل ویدیویی را دانلود نکردم، آنلاین نگاه کردم، چون راستش این سه نفر را،
هیچگاه درک نکردم، البته نفر وسطی در عکس، سبک خودش رو داشته و داره همیشه.
البته و برای نمونه، میتوان بیشتر به خود ملیت آمریکایی پرداخت در زمینه ی متن شما،
چون این سه نفر، صرفه نظر از اینکه ایران زندگی نمیکنند، اما باز ایرانی هستند.
در فیلمهای دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی، آمریکاییها با اینکه از یک فرهنگ و زبان دیگر هستند،
اما در میانشان همان سوسولها و قرتیها به سبک ایرانی را میشد دید، و نکته ی مهمتر اینکه،
اصلن سرچشمه ی این سبک لباس و ظاهر برای مردها و زن ها، خود آنها بودند. یعنی کشور آمریکا،
صادر کننده ی مد بوده و هست به تمام جهان. آنوقت سوسول و قرتی ایرانی، میشود تقلید کار از او!.
یک یادآوری شفاف و از آن مهمتر نوستالژیک داشته باشیم. همگی بیاد دارید که در نیمه ی دهه ی هفتاد،
یک مدل لباس مردانه مد شده بود در ایران، که بسیار هم شیک بود از دید من، و خودم،
آرزوی داشتنش را در سر میپروراندم. ماجرا خیلی هم پیچیده نبود. ... پیراهن و شلوار مشکی،
سپس کت خردلی رنگ که گاهی هم زرد رنگ میبود. این شده بود مد لباس برای مردان در نیمه ی هفتاد.
یعنی در تلویزیون ایران، بسیاری از هنرپیشه ها و خواننده ها، در جشن نوروز ۱۳۷۵،
چنین لباسی بتن داشتند. ... بعدها، در چند فیلم امریکایی که مربوط به پایان دهه ی هشتاد و آغاز نود میلادی بود،
این سبک و ترکیب رنگی را دیدم. ... یعنی اپتدا آنجا طراحی و وارد بازار لباس شده بوده این مد،
سپس با اختلاف چند سال، به ایران و دیگر کشورها نیز رسیده است. سپاسگزارم برای این موضوع که نگارش فرمودید.
- بله، کاملن درست میفرمایید. منظور من همانگونه که نوشته بودم، این بود که روسها، علاقه به "جمع بستن" دارند،
و یا به بیان دیگر که فرمودید، گرایش به "یکسان سازی". اتفاقن دیروز هم خدمت امیر گرامی میخواستم این توضیح را یادآور شوم،
اما چون چند مطلب مورد گفتگو را در صحبت ها داشتیم، آنرا از یاد بردم. بسیار سپاسگزارم برای یاد آوری که داشتید.
سلامت باشید بهمراه همسر گرامیتان.
-------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ۱:
از آنجایی که جمع حاضر در فروم رویایی،
همگی دستی در زبانشناسی و مترجمی دارند، از این سو،
تازه ترین کشف فیلولوژیک فروم، به شرح زیر اعلام میگردد:
دو شخص با نامهای "ممیزی" و "زنبور عسل"،
در عربستان با یکدیگر همسفر و آشنا شدند.
آنها پس از بازگشت از شبهه صحرای نام برده شده،
به نامهای امروزی "حاج ممیزی" و "هاچ زنبور عسل" تغییر فرمت داد.
- اما شوخیهای بینمک به کنار باشد، پرسشی برایم ایجاد شده.
واژه ی "نوشدارو"، به روسی میشود "панацея" - "Panatseya"
این کلمه، گرته برداری هست و روسی نیست. ریشه ی لاتین دارد.
از اینرو با کمی جستجو، متوجه شدم که "نوشدارو"،
به انگلیسی میشود "Panacea"، یعنی فنتیک آنها در انگلیسی و روسی شبیه هم هست.
حال پرسش اینست. ... گمان نمیکنید که واژه ی جهانی "پنسیلین"،
که در فاریس، روسی، انگلیسی و بسیاری دیگر زبانها، تقریبن با چنین فنتیک و گویشی گفته میشود،
در اصل برداشتی از واژه ی لاتین "نوشدارو" بوده؟. شباهت آوایی بسیاری دارند.
یعنی منظورشان این بوده، که گروه داروهایی که با نام "پنسیلین" تولید و عرضه میشوند،
در اصل "نوشدارو" هستند، یعنی درمانی برای تمام بیماریها و درد ها.
فیلم "بازیهای ذهن - ۲۰۰۲" را دیده اید (خنده).
.
.
.
پی نوشت ۲:
کفیر و بسته بندیهایش در زمان شوروی (نوستالژی):
کفیر و بسته بندیهایش در حال حاضر در روسیه، اکراین و بلاروس:
- تولید کنندگان ایرانی، نام "کفیر" را شنیده اند،
سپس همانگونه که در متن پست هم گفتم،
برای جذب مشتری و ایجاد بازار تازه در فروش،
همان فرمول قدیمی دوغ را با نام "کفیر" که برای ایران تازه بوده،
با کم و زیاد کردن گاز و تغییر جزیی دوباره تولید، و محصول را روانه ی بازار کرده اند!.
اما نمیدانستند که اینترنت فروم دارد، و فروم هم نماینده در سراسر دنیا.
رد: همشاگردي سلام
سلام 59 عزیز
این فیلم در ایران با عنوان "یک ذهن زیبا" پخش شد.در مورد اسکیزوفرنی شدید "جان نش" و نحوه یرخورد او با بیماری است.بسیار زیبا و ممنون از یادآوری شما
این فیلم در ایران با عنوان "یک ذهن زیبا" پخش شد.در مورد اسکیزوفرنی شدید "جان نش" و نحوه یرخورد او با بیماری است.بسیار زیبا و ممنون از یادآوری شما
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: همشاگردي سلام
بابک خان گرامی با درود. خواهش میکنم. لطف دارید.
بله، کاملن درست فرمودید در مورد "اسکیزوفرنی" یا همان "توهم شدید".
همچنین سپاسگزارم برای نام این فیلم در نسخه ی ایرانی.
گویا نام اورجینال فیلم هم همین هست "یک ذهن زیبا"، ...
اما در دوبله ی روسی همانگونه که گفتم، نام "بازیهای ذهن" برای آن انتخاب شده.
البته این عنوان هم مناسب هست. چون واقعن ذهن انسان با راهروهای تودرتو و نیمه تاریکش،
بسیار میتواند بازی ها و خیال پردازی های گوناگونی را در خود ایجاد و به پرورش رساند.
سلامت باشید.
.
.
.
یاران ارجمند، چون موضوع اسباب بازیهای کودکی همیشه در این تالار فروم مطرح میباشد،
ازینرو فایل تصویری زیر نیز همینجا تقدیم میگردد. ... یک قسمت کامل از "هادی و هدی"،
که ۱۰ دقیقه زمان دارد و اسباب بازیهای دهه ی شصتمان، در آن نشان داده میشود. ...
صدای تفنگ سخنگو هم، جناب حمید خان جبلی هستند، هنرمند با احساس و با اخلاق. ...
چقدر دکور این مجموعه، عروسکهایش، گویندگی و صداپردازیش و ... هنرمندانه کار شده.
در بستر زمان، هر چه که خوب باشد، ارزشش افزون میشود و تبدیل به آفرینه ای کلاسیک میگردد.
- با سپاس از کانال محترم "تماشا" برای بازپخش این مجموعه ی کلاسیک،
و همچنین با یاد کارگردان "هادی و هدی" - مرحوم "اردشیر کشاورزی" :
http://s5.picofile.com/file/8119599000/Hadi_va_Hoda_AsbabBazi_Dahe_60_1364_65_.rar.html
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
سلام بر همه
امیل خان این هم عکس اون ویژ ویژکه. شرمنده که کیفیتش جالب نیست با موبایل گرفتم (من اصولاً از تکنولوژی فراری هستم و به همین علت موبایلم از این مدل خفن ها نیست). عروسکه رو گیر نیاوردم حالا باید ببینم چه بلایی سرش اومده. ولی پیداش کردم عکسشو میذارم. روی این قرمزه که خوب نیفتاده یه اسمی هست به نام TOWLIRAN که جای دیگه ندیده بودمش. بعدم همونطور که ملاحظه میفرمایید یه خورده کج و کوله شده آخه منم مثل خیلیهای دیگه عادت داشتم اسباب بازیهام رو گاز بزنم
امیل خان این هم عکس اون ویژ ویژکه. شرمنده که کیفیتش جالب نیست با موبایل گرفتم (من اصولاً از تکنولوژی فراری هستم و به همین علت موبایلم از این مدل خفن ها نیست). عروسکه رو گیر نیاوردم حالا باید ببینم چه بلایی سرش اومده. ولی پیداش کردم عکسشو میذارم. روی این قرمزه که خوب نیفتاده یه اسمی هست به نام TOWLIRAN که جای دیگه ندیده بودمش. بعدم همونطور که ملاحظه میفرمایید یه خورده کج و کوله شده آخه منم مثل خیلیهای دیگه عادت داشتم اسباب بازیهام رو گاز بزنم
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: همشاگردي سلام
S@M نوشته است:
سلام بر همه
امیل خان این هم عکس اون ویژ ویژکه. شرمنده که کیفیتش جالب نیست با موبایل گرفتم (من اصولاً از تکنولوژی فراری هستم و به همین علت موبایلم از این مدل خفن ها نیست). عروسکه رو گیر نیاوردم حالا باید ببینم چه بلایی سرش اومده. ولی پیداش کردم عکسشو میذارم. روی این قرمزه که خوب نیفتاده یه اسمی هست به نام TOWLIRAN که جای دیگه ندیده بودمش. بعدم همونطور که ملاحظه میفرمایید یه خورده کج و کوله شده آخه منم مثل خیلیهای دیگه عادت داشتم اسباب بازیهام رو گاز بزنم :
خانم سم با درود.
- بسیار عالی بودند عکسهایی که گرفتید و یادآوری تصویری از این اسباب بازی "صدا پخش کن".
من راستش زمانی که توضیحات شما و امیر گرامی را خواندم در این زمینه،
بیاد آوردم که خودم نیز چنین اسباب بازی داشتم، اما اکنون که عکسهای خوب شما را دیدم،
دیگر کاملن و به روشنی روز، یاد آن دوران شصت و استفاده از این قیژ قیژ افتادم. ...
- نکته ی دیگر هم اینکه، البته با عرض شرمندگی، خب هر کسی یکجور هست دیگر!،
من در کودکی، همزمان با فوت کردن و شنیدن صدای خوش این موتور مکانیکی،
می دویدم در اتاق به اینسو و آنسو، و احساس میکردم که هواپیما هستم!
(میزان "آی کی یو" و الکی خوش بودن انسان، از همان کودکی قابل شناسایی و درک میباشد!)
بسیار ممنون هستم برای گرفتن عکسها و انتشار آن در فروم رویایی.
- در ضمن، چه اشاره ی بجایی داشتید به شرکت "تولیران!".
از آن شرکتهای قدیمی در زمینه ی تولید محصولات پلاستیکی هست.
اکنون را نمیدانم، اما در دهه ی شصت، بودند فروشگاه هایی،
که برای نمونه در فلکه ی اول خیابان پنجم نیروی هوایی تهران،
یک زیرزمین بود، آنوقت زمانی که از پله ها پایین میرفتیم،
بوی پلاستیک در همه جا پخش بود، ...
در این مغازه که بگمانم محصولاتش ساخت "تولیران" هم بودند،
ظرف های پلاستیکی، آدمک های اسباب بازی، عروسک، هفت تیر و تفنگ،
ماشینهای اسباب بازی، همچنین آن موتورهای پلاستیک قرمز رنگ و ...،
برای فروش قرار داشتند. ... بوی پلاستیک فضای آنجا، هنوز در حافظه ام هست.
البته، امیر گرامی در این زمینه بهتر میدانند چرا که، برادرشان در همان سالهای شصت،
یکی از تولید کنندگان این وسایل پلاستیکی بودند، و حتمن توضیحات تکمیلی را خواهند نوشت.
چه خاطراتی زنده میگردند، ... یادمانه هایی از جنس پلاستیک ....
http://bpolb.com/?part=b2bcompany&inc=b2bcompany&id=7531
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
1. بله، دوست عزیزم. صدای "ناصر طهماسب" در فایل صوتی "افشین" خان، حدود 10 ثانیه ست؛ اما، همون هم غنیمتی بزرگه؛ گرچه متأسفانه، اون صدایی رو که دوس داشتم بشنوم تو این فیلم نمی شنوم و گویا آقای "طهماسب" به عمد کمی شل و بم و شاید هم روی آدمی چاق صحبت می کنه.
2. بله. عزیزان یکی یکی دارن از میون ما می رن و خیلی حیف می شن.
یادمه چند سال پیش مقاله ی مبسوطی درباره ی ایشون و نقش عالی و ازیادنرفتنی شون در "طبل تو خالی" نوشتید و سه فایل ویدئویی هم از این سریال گذاشتید؛ که، به یادگار نگهشون داشته م.
3. "ذهن زیبا"؛ که، دیدم "بابک" خان هم به درستی به اون اشاره کردن، از اون دست فیلم هاییه که فقط و فقط با یه بار دیدنشون حال می کنم.
به شخصه اسم این فیلما رو "یه بار مصرف" گذاشته م و تعریفم اینه که با بار اول دیدنشون به شددددددت حال می کنم؛ اما، هیچ میلی به دیدن دوباره و چندباره شون ندارم.
سالی نیست که حداقل یه بار سه گانه های "پدرخوانده" یا "هامون" رو نبینم.
بعضی فیلما رو همیشه تلویزیون بده، بی شک می بینم؛ مث، "تاراج".
اما، "ذهن زیبا" مث خیلی از کارای پلیسی با یه بار دیدن جاذبه شو برام از دست داد. خیلی هم طولانیه.
اما، بازی "جان نش" ("راسل کرو") بی نظیره و خیلی خوب کار کرده. گریمش هم که حرف نداره.
یادمه اولین بار این فیلمو همزمان با "خانه ای از شن و مه" دیدم؛ که، تو هر دو "جنیفر کانلی" بازی می کرد و همیشه این فیلم، اونو واسه م تداعی می کنه و بالعکس.
4. اما، من خیلی به "شهرام شب پره" و کارا و سبکش ارادت دارم و باز چون هدیه ی "هایدی" جان از ساخته های "حسن شماعی زاده" هم بود، خاطراتم مضاعف زنده شد.
عاشق سبک و نوع خاص خوندنای "شهرام"م؛ که، اگه تو فاز کاراش باشید، تفاوت رو واقعاً احساس می کنید و متوجه می شید چی می گم.
5. اما، این که نوشتید اینا باز ایرونی ان، بذارید بهترید نمونه ی غیر ایرونی "سوسول" یا "جواد" رو مربوط به همون سال ها معرفی می کنم؛ که، فک نکنم کسی باشه ندیده باشدشون و با کاراشون حال نکرده باشه:
"مادرن تاکینگ" یا Thomas Anders & Dieter Bohlen.
دو آلمانی-امریکایی به شدت خلاق و زبده.
6. مطلب سفر اون دو شخصیت به شبه جزیره ی عربستان خیلی بامزه و هوشمندانه طراحی شده بود.
ممنون.
7. مطلبی که در مورد "نوشدارو" و "پنی سیلین" نوشتید، اصلاً هم دور از ذهن نمی رسه و بعید نیست اصل مطلب هم همین باشه.
8. با دیدن اون بطری های شیشه ای "کفیر" روسی و بخصوص درهای آلومینیومیشون، یاد شیشه های شیر دهه ی 60 ایران خودمون افتادم و بخصوص خامه ای که به اون آلومینیوما گاهی می چسبید.
خیلی جالب بود.
یادمه یه سری آدامس هم بودن لفافه هاشون شبیه همینا بود و چه بسا اونام روسی بودن (؟).
9. فایل "هادی و هدی" عالی بود و خیلی ممنونم از تو، دوست همیشگی و استوار انجمن؛ که، به خوبی با شکارهای خوبت، همه ی ما رو خوشحال می کنی.
باز هم ممنون.
ضمناً کشف صدای "حمید جبلی" عالی بود و اگه اشاره نمی کردید، شاید بهش دقت نمی کردم.
10. عروسک سازی "هادی" و بخصوص "هدی" بی نظیره و خیلی نازن؛ بخصوص، لب و دهن و فرم چشای "هدی" رو خیلی دوس دارم.
بچه ها، کسی می دونه روی "هادی" و "هدی"؛ بخصوص، "هادی" کی حرف می زنه؟
...........................
11. اوه، اوه، خانوم "سم" عزیز، این عکس های سوتکا ("هوهو"ها) خیلی آس بود.
واقعاً عالی بود و یکی از بهترین کارهایی بود که امسال رو باهاش شروع کردم.
دستتون درد نکنه. کیفیتاشون هم خیلی هم خوبه و ما به همینام قانعیم.
واقعاً همه ی اون خاطره های تلخ و شیرین رو زنده کردید با این عکسا.
12. در مورد گاز زدن اسباب بازی نوشتید، من عشق گاز زدن ته مداد؛ و بخصوص، مدادای همراه با پاک کنو داشتم!
...........................
13. "59" گرامی، از هواپیما بازی با صدای این سوتکا نوشتید، باور کن، تقریباً همه ی بچه ها این طور بوده ن و اصلاً دنیای اون موقع دنیای تخیل و تصور و الکی خوش بودن بود.
برای همینه که بچه ها این قد شادن دیگه.
14. در مورد برادرم، تولیدکننده نبود و فروشنده بود و من هم بعضی تابستونا می رفتم پیشش و کار می کردم و اون هم در ازاش مبلغی بهم می داد.
عرض خاص دیگه ای ندارم و هنوز در لذت دیدن اون سوتکای قرمزی هستم که "سم" عزیز ازشون عکس گذاشت.
در مورد "تولیران" هم خیلی ممنونم از شما؛ بخاطر، توضیحات تکمیلی عالی تون و لینک و عکس. اطلاعی نداشتم، راستش.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
امیر جان با درود. سپاسگزارم برای دقتی که همیشه دارید و دیالوگهایی که ایجاد میشن.
- من اتفاقن میخواستم اشاره داشته باشم، که ظاهرن این فایل صوتی از صدای فیلم هارولوید،
کمی دور نوار صوتی یا تصویریش، کند شده بوده، بهمین دلیل هست که صدای استاد طهماسب،
بم و شل بنظر مییاد، اما در اصل گویندگی ایشون اینگونه نبوده. در ضمن یادی هم داشته باشیم،
از کارهایی که استاد ناصر، براشون صدا سازی کردند همچون: یوگی، آواز خواندن در هزاردستان،
و همچنین صدای آقای نصیریان در هزار دستان، تیپ گویی در نقش پیرمردها و بسیاری دیگر از صداسازی ها،
که تنها ویژه ی حنجره ی استاد ناصر طهماسب میباشد و بس. توانایی ایشان تکرار نشدنی هست در دوبله ی ایران:
(فایل صوتی، مجموعه ای از صدای اصلی و تیپ سازیهای ایشان هست، که سندیکای دوبلورهای ایران آنرا تهیه کرده.
قبلن هم گفته بودم، که به جنس صدای ایشان، بویژه در دهه ی شصت، بسیار علاقمند بودم و هستم همچنان نیز هم!) .....
http://www.iran-dubbing.com/IndelibleVoicesDet.aspx?Vid=62
- بله، خواهش میکنم، "طبل توخالی" از نوستالژیهای اوایل دهه ی شصت هست. سپاسگزارم برای یادآوری که داشتید.
- درست میفرمایید. من البته ۴ - ۵ باری دیدم "بازیهای ذهن" رو، اما دیگر مدتهاست که نگاه نکردم.
موافقم با این مورد که برخی فیلمها، همان بار اول و یا چند باری برای تماشا کردن مناسب هستند.
- راستش شهرام رو، من نیز گوش کردم خیلی از ترانه هاش رو، اما در بیشتر موارد،
انگار یک ملودی رو ۱۰۰ جا تکرار میکنه، سبک خوندنش هم همه جا یکجوره،
اما همونطور که گفته بودم، از دید کوچک من، حسابش از دیگران جدا هست.
- چه خوب یک یادی از "مادرن تاکینگ" داشتید. من نیز علاقه به کارهایشان داشتم.
ملودیهای قوی آنزمانشان، هنوز هم جای برای گوش کردن دارد. کارهایشان کلاسیک شده دیگر.
اما یک جایی در یکی از همان آهنگ های معروفشان، گویا صحبت از "اسفناج پلو" هم کرده بودند (خنده).
- ممنونم برای نوشدارو و پنی سیلین. باز هر زمان که به نتایج تازه در این مورد رسیدیم، فروم را در جریان میگذاریم.
- با یک تیر دو نشان زدیم، چون همانطور که فرمودید، شیشه ی کفیر روسی، شکل شیشه های شیر ما در دهه ی شصت بوده.
- ماجرای کوتاه مسافران نیز (خنده)، قابل شما را نداشت امیر جان. سپاسگزارم برای دیده ی مهر شما که همیشه جاریست.
- راستش آدامسهایی که فرمودید رو بیاد ندارم، اما "سکههای کاکائویی" بوده و هست، که اصلیتشان آلمانی هست بگمانم،
در ایران هم از اوایل دهه ی هفتاد، گاهن در برخی بقالی های مدرن آن روزگار! (مینی مارکت ها)، بفروش میرسیدند،
اکنون هم تولیدش بیشتر شده. در اینجا هم یک کارخانه که خط تولید از آلمان آورده، آنها را عرضه میکند:
(پنهان نباشد که خودم هم به این "سکههای خوردنی" علاقه دارم، اما بیشتر نگاهشان میکنم!)
- خواهش میکنم، لطف دارید. خودم هم با دیدم این قسمت هادی و هدی خیلی خوشحال شدم.
- امیدوارم یاران گرامی، در مورد نام گویندگان هادی و هدی اطلاع رسانی داشته باشند.
- پس همگی خلبان بودیم در کودکی (خنده). بسیار هم عالی. یاد هوانوردی گرامی ...
- چه خوب که تابستانهای کودکی و نوجوانی نزد برادر گرامیتان کار میکردید ....
من هم پیش پدر بزرگم کار میکردم در کتابفروشی و انتشارت ایشان ....
عکسها و مطالب هم قابل شما و یاران گرامی را ندارند ....
سلامت باشید امیر جان.
رد: همشاگردي سلام
سلام به دوستان گرامي
- در مورد عکس دانش آموزي مهناز افشار درست حدس زديد.
- ممنونم از اشاره 59 گرامي، در مورد جريان سيال ذهن. اين نکته اي که بهش اشاره کردين معمولا تو ذهن من جريان داره که دليلش غير از نبوغ و هوش سرشار، هرچيزي ميتونه باشه. اما شرکت کردن تو مباحث اين فروم بدون شک يکي از عوامليه که خيلي اين جريان ذهني رو تشديد ميکنه. نمونه اش همين که يک اشاره ي گذرا به بستني زمستوني، دست به دست بين دوستان مي چرخد و از زفير و شيريني هاي روسي مي رسد به زفيروس و نسیم صبا و باد غرب و اساطير يوناني و به دنبال اون، مباحث زبان شناسي و چامسکي! شاید یک راه حل برای اینکه جریان سیال ذهنی خیلی پیشروی نکند برای خودم این باشد که در مقطع حساس کنونی که باید تعدادی کار رو با هم به سرانجام برسونم، کمی از غلظت فعالیت های نوستالژیکم کمتر کنم
- اشاره تون به راسل کرو خيلي به جا بود. اتفاقا همين ديروز داشتم تعدادي عکس از ايشون مي ديدم. راسل کرو بازيگر منتخب من است و غير از هنر بازيگري، تو زندگی شخصیش هم آدم خانواده دوست و به قول خودشون "فمیلی من" است. البته به دلایلی زندگی مشترک با همسرش ادامه پیدا نکرد ولی همواره دنبال این است که خانواده اش را دوباره دور هم جمع کند.
معروف است در یکی از مناسبت های مهمی که به افتخارش در امریکا برگزار شده بود حاضر نشد تا در استرالیا کنار همسرش بماند که در آستانه ی وضع حمل بود. این من را یاد خاطره ای از آقای احمدزاده می اندازد. تابستان 79 بود و فردا صبح زود، کنکور داشتم. تلویزیون هم طبق روال آن روزها "شبهای تابستان" پخش می کرد که احمدزاده و شهریاری اجرایش می کردن. محمود شهریاری طبق معمول در حال شیطنت بود و شوخی و خنده می کرد که احمدزاده دارد پدر می شود و الان که جلوی دوربین در حال اجرای برنامه است، فرزندش در حال به دنیا آمدن است. وسط های برنامه خبر رسید که خانمش وضع حمل کرده و سومین دخترش به دنیا آمده
- یادآوریتون در مورد تیپ خردلی دهه هفتاد جالب بود. این رنگ خردلی از همان اوایل دهه هفتاد، مد روز شده بود و دخترعمه ام که قرتی فامیل محسوب می شد و همیشه در تیپ زدن و قرتی بازی پیشقدم بود اولین کسی بود در دور و بری ها که مانتوی اِپُل دار خردلی اش را خرید و مادرم به سبک او، یک مانتوی خردلی هم برای من خرید که تازه نه ساله شده بودم و هیچ دوست نداشتم به آن زودی مانتو بپوشم...
- امشب برنامه یادگاری لطف کرد و صحنه ای از سریال "پیک سحر" را نشان داد. کدام صحنه؟... چند ثانیه از یک جوی آب کثیف که مقادیری آشغال و زباله می ریختن تویش و خیلی به دقت زیرنویس شده بود "پیک سحر- سال فلان" (!) این یک نمونه مصداق ادعای جناب فروتن است که "شبکه ها همکاری نمی کنند!" یعنی شبکه ی مربوطه، همین تک صحنه ی دو ثانیه ای از یک جوی آب کثیف و پر از آشغال در سریال پیک سحر را در اختیار یادگاری قرار داده و بس!
به نظر می رسد جناب فروتن پس از سالها فعالیت در پشت صحنه، تصمیم گرفتن یک برنامه ی جلوی دوربین با محوریت خودشان اجرا کنن تا بعد از صد و بیست سال که مرحوم شدن، یادی و یادگاری از صدا و سیمایشان جلوی دوربین باقی مانده باشد!
- این روزهای بهاری که گذرم به کوچه و محله ای می خورد و مدتی در شهر راه می روم، یادم می آید که انگار قدیمها- همان دهه شصت و اوایل هفتاد- توی کوچه پس کوچه ها و محله ها بیشتر بوی "گل" به شامه ی آدم می خورد. همان روزهایی که هنوز بیشتر خانه ها حیاط و باغچه داشتن و هنوز آپارتمان سازی به این سرعت راه نیفتاده بود. فرقی نمی کرد بالای شهر باشی یا پایین شهر. توی حیاط یا روی دیوار بیشتر خانه ها معمولا گل پیدا می شد. و بوی این گل ها پخش می شد و می شد فهمید که بهار است. مخصوصا خانه هایی که شاخه های رازقی و اقاقیا روی دیوارشان آویزان بود. و پای دیوار، پر می شد از گل و بوی این گل ها موقع مدرسه رفتن، خواب را از سر آدم می پراند...
- در مورد عکس دانش آموزي مهناز افشار درست حدس زديد.
- ممنونم از اشاره 59 گرامي، در مورد جريان سيال ذهن. اين نکته اي که بهش اشاره کردين معمولا تو ذهن من جريان داره که دليلش غير از نبوغ و هوش سرشار، هرچيزي ميتونه باشه. اما شرکت کردن تو مباحث اين فروم بدون شک يکي از عوامليه که خيلي اين جريان ذهني رو تشديد ميکنه. نمونه اش همين که يک اشاره ي گذرا به بستني زمستوني، دست به دست بين دوستان مي چرخد و از زفير و شيريني هاي روسي مي رسد به زفيروس و نسیم صبا و باد غرب و اساطير يوناني و به دنبال اون، مباحث زبان شناسي و چامسکي! شاید یک راه حل برای اینکه جریان سیال ذهنی خیلی پیشروی نکند برای خودم این باشد که در مقطع حساس کنونی که باید تعدادی کار رو با هم به سرانجام برسونم، کمی از غلظت فعالیت های نوستالژیکم کمتر کنم
- اشاره تون به راسل کرو خيلي به جا بود. اتفاقا همين ديروز داشتم تعدادي عکس از ايشون مي ديدم. راسل کرو بازيگر منتخب من است و غير از هنر بازيگري، تو زندگی شخصیش هم آدم خانواده دوست و به قول خودشون "فمیلی من" است. البته به دلایلی زندگی مشترک با همسرش ادامه پیدا نکرد ولی همواره دنبال این است که خانواده اش را دوباره دور هم جمع کند.
معروف است در یکی از مناسبت های مهمی که به افتخارش در امریکا برگزار شده بود حاضر نشد تا در استرالیا کنار همسرش بماند که در آستانه ی وضع حمل بود. این من را یاد خاطره ای از آقای احمدزاده می اندازد. تابستان 79 بود و فردا صبح زود، کنکور داشتم. تلویزیون هم طبق روال آن روزها "شبهای تابستان" پخش می کرد که احمدزاده و شهریاری اجرایش می کردن. محمود شهریاری طبق معمول در حال شیطنت بود و شوخی و خنده می کرد که احمدزاده دارد پدر می شود و الان که جلوی دوربین در حال اجرای برنامه است، فرزندش در حال به دنیا آمدن است. وسط های برنامه خبر رسید که خانمش وضع حمل کرده و سومین دخترش به دنیا آمده
- یادآوریتون در مورد تیپ خردلی دهه هفتاد جالب بود. این رنگ خردلی از همان اوایل دهه هفتاد، مد روز شده بود و دخترعمه ام که قرتی فامیل محسوب می شد و همیشه در تیپ زدن و قرتی بازی پیشقدم بود اولین کسی بود در دور و بری ها که مانتوی اِپُل دار خردلی اش را خرید و مادرم به سبک او، یک مانتوی خردلی هم برای من خرید که تازه نه ساله شده بودم و هیچ دوست نداشتم به آن زودی مانتو بپوشم...
- امشب برنامه یادگاری لطف کرد و صحنه ای از سریال "پیک سحر" را نشان داد. کدام صحنه؟... چند ثانیه از یک جوی آب کثیف که مقادیری آشغال و زباله می ریختن تویش و خیلی به دقت زیرنویس شده بود "پیک سحر- سال فلان" (!) این یک نمونه مصداق ادعای جناب فروتن است که "شبکه ها همکاری نمی کنند!" یعنی شبکه ی مربوطه، همین تک صحنه ی دو ثانیه ای از یک جوی آب کثیف و پر از آشغال در سریال پیک سحر را در اختیار یادگاری قرار داده و بس!
به نظر می رسد جناب فروتن پس از سالها فعالیت در پشت صحنه، تصمیم گرفتن یک برنامه ی جلوی دوربین با محوریت خودشان اجرا کنن تا بعد از صد و بیست سال که مرحوم شدن، یادی و یادگاری از صدا و سیمایشان جلوی دوربین باقی مانده باشد!
- این روزهای بهاری که گذرم به کوچه و محله ای می خورد و مدتی در شهر راه می روم، یادم می آید که انگار قدیمها- همان دهه شصت و اوایل هفتاد- توی کوچه پس کوچه ها و محله ها بیشتر بوی "گل" به شامه ی آدم می خورد. همان روزهایی که هنوز بیشتر خانه ها حیاط و باغچه داشتن و هنوز آپارتمان سازی به این سرعت راه نیفتاده بود. فرقی نمی کرد بالای شهر باشی یا پایین شهر. توی حیاط یا روی دیوار بیشتر خانه ها معمولا گل پیدا می شد. و بوی این گل ها پخش می شد و می شد فهمید که بهار است. مخصوصا خانه هایی که شاخه های رازقی و اقاقیا روی دیوارشان آویزان بود. و پای دیوار، پر می شد از گل و بوی این گل ها موقع مدرسه رفتن، خواب را از سر آدم می پراند...
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: همشاگردي سلام
خانم هایدی، با سپاس برای موارد و یادهایی که مطرح ساختید.
- من هم "یادگاری" دیشب را همانند همیشه دیدم، فضایش دیشب کمی تا قسمتی،
نوستالژیک تر و حتا غم انگیز تر از قبل بود. قسمتی از "تنوره ی دیو - ۱۳۶۴" را هم نشان دادند.
اما در مورد سریال "پیک سحر"، دیشب این سومین باری بود که سکانسهایی از آنرا نشان میدادند،
و همانگونه که دیدید، جوی آب و زبالهها بود فقط!. اما چند ماه پیش که از بازی استاد مشایخی هم پخش کردند،
باز چنگی به دل نمیزد، برای همین آن قسمتها را در فروم قرار ندادم. ... این سریال کلن یک جوری بود.
در زمان خودش هم، همانگونه که قبلن در فروم صحبت کرده بودیم، موجی از انتقادها را،
بسوی استاد مشایخی روان ساخت. ... اتفاقن وقتی تیتراژ آخر "یادگاری" را میدیدم، از آرشیو کل تلویزیون هم،
تشکر کرده بودند، و من باز بیاد صحبت ایشان افتادم که شما در فروم نقل قول کرده بودید!.
یک برنامههای بیاهمیتی را از آرشیو پیدا میکنند که هیچکس یادش نیست!، آنوقت به مهمها کاری ندارند.
دیشب کلی از آن برنامه ی جواد سازندگی در دهه ی شصت را نشان دادند، که تنها بیابان بود و کوه و صحرا.
بهر حال، آنتن دست آنهاست و هر چه را که بخواهند، پایش میکارند تا سبز شود.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
ممنون از لطف شما امیل و 59 عزیز. اتفاقاً دیشب داشتم فکر می کردم که TOWL را برای "تولید" به کار برده باشند و احتمالاً مثلاً خواستن با TOOL قاطی نشه. ولی خب دیگه لپ تاپم خاموش بود و نتونستم نظریات شاذ(!) خودم رو با شما در میون بذارم و الان با کمی جستجو دیدم که انگار هنوز شرکته زنده است ولی من نتونستم برم تو سایتش شماها اگه تونستین ببینین همونه یا نه. یه شمیشیرهای خوش دست مدل زورو هم اون موقع ها بود که من خیلی باهاشون خاطره دارم (چه دوئل هایی که باهاشون نکردم) ولی متاسفانه نگهشون نداشتم و نمی دونم مال همین شرکت بود یا نه. چند وقت پیش که تلویزیون داشت یه تیکه از محله بهداشت رو نشون میداد دیدم یکی از همونا دست محمود جعفری که نقش زورو رو داشت هستش که کلی حال کردم!
تولید مصنوعات پلاستیک
تهران - منطقه 4 - سازمان آب - خ. خورشید - پ. 26
www.towliran.com
از اون خاطره شما خیلی لذت بردم 59 عزیز که با اون اسباب بازی هواپیما میشدین. این نشون دهنده خلاقیت و در عین حال قناعت بچه های اون دوران بود که با هرچیزی میتونستن شاد بشن و قدر اون رو میدونستن. کاش الان هم همینطور بود. ولی بچه های الان و حتی خود ما هم دیگه انگار با هیچ چیز نمی تونیم شاد بشیم.
تولید مصنوعات پلاستیک
تهران - منطقه 4 - سازمان آب - خ. خورشید - پ. 26
www.towliran.com
از اون خاطره شما خیلی لذت بردم 59 عزیز که با اون اسباب بازی هواپیما میشدین. این نشون دهنده خلاقیت و در عین حال قناعت بچه های اون دوران بود که با هرچیزی میتونستن شاد بشن و قدر اون رو میدونستن. کاش الان هم همینطور بود. ولی بچه های الان و حتی خود ما هم دیگه انگار با هیچ چیز نمی تونیم شاد بشیم.
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: همشاگردي سلام
1. درست می فرمایید "59" عزیز. من هم خیلی صدای "ناصر طهماسب" عزیز، جنس اون و نحوه ی گفتنشو دوس دارم.
اصلاً با همین فیلم های "هارولد لوید" بود؛ که، کوچیک بودم، دنبال این بودم که این صدا مربوط به چه کسی می شه و بعدها کشفش کردم.
2. در مورد اون فایل صوتی، ریزبینی شما که بیشتر بوده و مطمئنم همین طوره که می فرمایید؛ چون، دوباره که گوشش دادم، به نظر همون ایرادی درش وارده؛ که، شما به خوبی اشاره کردید؛ یعنی، کند بودن نوار صوتی یا کاستی؛ که، ازش صدای دیجیتال کپچر شده.
3. بله. باز بنده خیییییییلی عاشق گروه "مادرن تاکینگ"؛ و به ویژه، کاست 1985 اونام.
ترانه هایی که یکی از یکی زیباتر نوشته، تنظیم و اجرا شده ن و هرگز از شنیدن چندین باره شون سیر نمی شم. ترانه هایی مث You're My Heart, You're My Soul، Cheri Cheri Lady و One In A Million.
4. راستش از این "اسفناج پلویی"؛ که، بهش اشاره کردید، ذهنیتی ندارم و نمی دونم منظورتون چی بود. می شه بی زحمت قضیه رو بازتر کنید؟ جریان چیه؟ "چی شدههههههه"؟
5. بله. حتماً دنبال جریان "پنی سیلین" باشید. شاید به کشف های دیگه ای هم برسید.
6. من چرا آدامس نوشته م؟
تأثیرات پیریه و بیماری "کِبِرسون"ه یا بی خوابی دیشب؟
بله. منظورم همون شکلات بوده و آدامس این مدلی نداشتیم ما. ممنونم از توجه همیشگی شما.
و باز ممنونم از عکس ها و اطلاعات خوبی که از این شکلات ها در اختیار بنده قرار دادید و فرمودید آلمانی ان.
با دو عکس اول از سمت چپ خیلی حال کردم. دست مریزاد.
..............................
7. "هایدی" از "جریان سیال ذهن" و "فمیلی من" نوشت، یادمه 10، 11 سال پیش توی انجمن "گفتمان" با دوستان سر ترجمه ی فیلمی به همین نام (Family Man) با دوستان کلی بحث کردیم و دوستان معتقد بودن "مرد خانواده" ترجمه ایه دم دستی و بی مزه و گرته برداری ای لوس.
فکر می کنید یا حدس می زنید آخرش چه معادلی واسه ش نوشتیم؟
یا اصلاً شما نظر خودتونو بگید.
8. من به قدری از رنگ خردلی و رنگ های قهوه ای مکمل اون در اون زمان بدم می یومد؛ که، حد نداشت.
اکثر رنگ ها و لباس هایی رو که نوشتم، از ذهن و خاطرات خودم بود و جزو چیزایی بود که هنوز هم مسخره شون می کنم: شطرنجی، کاپشن خلبانی، پیرهن پیچ اسکن (در اصل: "پیچ اسکین" peach skin یا "پوست هلویی".)
9. همون دو ثانیه ی "پیک سحر" نیاز به تشکر نداشت، دختر جون؟
باید متشکر "فروتن" هم باشید.
این ها همه لطفه و می تونن اون دو ثانیه رو هم ندن و مث 3234909440412000 ثانیه ی دیگه ی این برنامه، باز صحنه ی ورود "مادر" به آستانه ی خونه و بوییدن چادر او توسط "اکبر عبدی" رو بدن یا دویدن های اون پسر زشته ای که می خواد دفتر "ممّد رضا" رو به دستش برسونه، یا "بچه های آسمان" و دکلمه های "حسین پناهی" و لوس بازی های "رامبد جوان" "خانه ی سبز".
شما باید قدر همون دو ثانیه آشغال رو هم بدونی، بچه جون.
10. همسایه ی دیوار به دیوار ما یه بوته ی بزرگ یاس داشت؛ که، تا توی کوچه هم می یومد و همیشه این موقع سال که می شد، بوی یاس ها آدم رو دیوونه می کرد.
یادمه وقتی گلای ظریف یاس می رسیدن، گاهی اون ها رو می کندیم و شیره ی شیرین ته اون ها رو می مِکیدیم.
شمام از این کارا می کردید؟
..............................
11. "سم" عزیز، سایت و انگار سِروِر سایت "تولیران" مشکل داره و به هیچ طریق نمی شه بهش سر زد.
12. حتا یادآوری اون شمشیرهای "زورو"یی عالی بود. من خوب خوب یادمه. اونام رنگ های شادی داشتن و "مواد تازه" بودن و علتش هم این بود که باز اگه "مواد کهنه" می بودن، شکننده می شدن و کسی نمی خریدشون.
بعید نیست از همین "تولیران" باشن؛ چون، کیفیت و بسته بندی شون عالی بود.
13. دقیقاً همین طوره و الآن هیشکی با هیچی حال نمی کنه.
زمان ما یه رول فیلم 24 تایی می گرفتیم، تا 4 ماه باهاش حال می کردیم و بعد 4 ماه وختی از 24 عکس، 20 تاش "نسوخته" بود و چاپ می شد، هر چی بود، به چشامون می کشیدیم و باهاش حال می کردیم.
الآن با دوربین 40 مگاپیکسلی 1000 تا عکس تو یه شب می گیرن و فرداش از این بین 2 تاشو انتخاب می کنن و بقیه هم با فشار یه انگشت، برای همیشه حذف می شن.
همه چی همین طوری شده.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
با درود خدمت تمامی بچه های خوب و عاقل و دانا (سه در یک).
با کسب اجازه، موارد تالار "برنامههای کودک" نیز همینجا تقدیم میشود.
ما کلن هر چند وقت یکبار، به یکی از تالارها کوچ میکنیم و مدتی را آنجا میمانیم،
سپس همانند ییلاق و قشلاق، به تالاری دیگر رخت سفر بسته و در آنجا،
به صرف چای و شیرینی، و شربت و نقل و نبات میپردازیم. ...
.
.
.
خانم سم، خواهش میکنم. - من خودم هم از "اوستا بابا"،
بویژه پرسوناژ بسیار بسیار بامزه ی "بهادر" و موسیقی تیتراژ آن،
خوشم میآمد و اکنون یکی از نوستالژیهای شادی هست که از دوران شصت باقی مانده.
- خانم نسیم اکبری همانگونه که قبلن نیز گفته شده بود، مادر بچه ها،
در سریال "ماجراهای خانه ی ما" بودند. صدای ایشان خیلی برای من آشنا هست.
در مورد خشن بودن و کلن سبک محکم صحبت کردن ایشان، کاملن درست فرمودید.
اشاره ی بسیار بجایی نیز داشتید (من هم آنرا بیاد آورم)، که در سیمای اقتصاد هم بودند،
و صدایشان از آن برنامه هم در یادم باقی مانده. اما بی شک، برای عروسکها هم،
صدا پیشگی داشتند، چرا که صدایشان حرفهای هست و همانند گوینده ها میباشد.
- بسیار خرسندم که خاطره ی کوچک مورد پسند واقع شده است.
- همانگونه که امیر جان هم فرمودند، سایت "تولیران" برای من نیز باز نشد.
بگمانم کلن در دسترس نیست دیگر. ... یاد آوری شمشیرها بسیار نوستالژیک بود.
من نیز از آنها داشتم. ... یک دست لباس بود برای زورو، که کلاه آن جنسش،
از عکس رادیولوژی بود!، آنوقت یک شنل سیاه نیز داشت با این شمشیر پلاستیکی.
البته شمشیر، جداگانه هم فروخته میشد. ... دلمان خوش بود ....
- اشاره ای که به اقبال واحدی داشتید نیز بجا بود. من هم گمان کنم که خودش بوده.
سلامت باشید.
.
.
.
امیر جان گرامی، بسیار ممنونم از لطف شما، که همیشه از آن بهرمند هستیم. ...
- بسیار سپاسگزارم برای عکسهای "خیاط کوچولوی شجاع". نام روسی اش هم همین هست:
"Храбрый портняжка" - "خرابری پارتنیاژکا". / ...
البته قبلن نیز اشاره داشتم، که چه آنزمان کودکی و چه حال، (البته لطف شما بسیار ارزشمند بوده و هست)
هیچوقت با کارتونهای شوروی ارتباط برقرار نکردم. فضای آنها، سرد و بی روح بود.
اما بجایش، این فضای سرد و گاهن غمگین، که در فیلمهای سینمای زمان شوروی هم بوده،
برایم بسیار خوشایند هست و به سینمای دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی شوروی،
از دید نوستالژیک حتا نگاه میکنم و آرشیو خوبی هم از آنها جمع آوری کردم.
اتفاقن همانگونه که بیاد دارید، چند ماه پیش نیز، در پستی با نام: "ملودی و سرنوشت کاج ها"،
به معرفی و بررسی ۲ فیلم زیبا از آن دوران طلایی سینمای روس، پرداخته بودم:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p500-topic
- (خنده). اول یک نکته ای رو بگم. از دید من، گروهک مادرن تاکینگ رو،
نباید به کلیپ هاش نگاه کرد، بلکه فقط به اجراهای خوب و زیبای آنها گوش فرا داد چرا که،
آقای "توماس خان"، الان دیگر ظاهر مناسب دارند، یعنی جا افتاده و مردونه شده، اما اون زمان،
حتا ماتیک هم میزده (خنده ... گریه)، البته اسم دقیق اون چه که ایشون استفاده میکردن، بگمانم "برق لب" باشد!،
چه اطلاعات ما هم قوی هست (خنده). ... دیگه اینکه، آقای "دیتر خان بولن"،
من رو همیشه بیاد داوود بهبودی مینداخت (خنده). داداشش میشه بگمانم. (فیلم باز هندی شد) ....
و اما، در آهنگ "Atlantis Is Calling"، جایی که ترجیع بند هست میگن "(S.O.S. For Love)".
برای شخصی همانند من که زبان انگلیسی را نمیداند، گوش دادن به آهنگهای انگیلسی زبان،
یعنی فقط شنیدن آوا و فونیتیک آن واژه های شعری!، پس من همیشه فکر میکردم و همچنان نیز هم،
که وقتی با گویش خودشان در آهنگ میخوانند "(S.O.S. For Love)"، انگار که میگوند "اسفناج پلو"!.
http://s5.picofile.com/file/8119720892/M_T_Atlantis_Is_Calling_S_O_S_For_Love_.rar.html
- بسیار هم خرسندم که سکه های شکلاتی مورد پسند واقع شدند.
ای کاش که میشد در فروم، آنها را در واقعیت، تقدیم به تمام یاران ارجمند میکردیم. ...
- یاد آوری واژه ی "مرد خانواده"، و فیلم بسیار بسیار زیبای نیکلاس خان کیج در سال ۲۰۰۰، بجا و عالی بود،
این فیلم با همین نام هم به روسی برگردان و دوبله شده. فکر کنم نام اوریجینال آن هم همین باشد.
البته از دید کوچک من، میتوان "خانواده دوست" هم آنرا ترجمه کرد. این برگردان را بهتر میپسندم.
اتفاقن در طی ۱۰ سال گذشته در ایران، از روی این فیلم امریکایی، ۲ فیلم ایرانی ساخته شده!.
اولی فیلم سینمایی هست با نام "زن بدلی - ۱۳۸۴" که البته ماهایا پتروسیان، بجای نیکلاس بازی میکند!.
ناگفته نماند، که سبک بازیگری "رضا شفیع جم" در این فیلم را، بسیار دوست دارم.
مورد دوم، فیلم تلویزیونی "بابای اجباری - ۱۳۸۹" هست، که حمید خان لولایی، نقش نیکلاس دوست داشتنی را ایفا میکند.
... از آنجا که داستان اصلی "خانواده دوست - ۲۰۰۰" قوی بوده، این گرته برداریهای ایرانی هم، قابل قبول کار شدند.
(بر روی جلد دی وی دی فیلم در نسخه ی دوبله به روسی آن نوشته: "فروش جهانی در گیشه، ۱۲۵ میلیون دلار")
- امیر جان راستش من هم در کار شیره بودم (خنده)، و همانند زنبور،
علاقه به شیره ی گل یاس داشتم. البته با هاج زنبور عسل اشتباه نشود،
چرا که من زنبوری مستقل بوده و هستم. ...
- یادآوری حلقههای ۲۴ تایی فیلم، عکاسیها و ...، بسیار بسیار خاطره انگیز و نوستالژیک بود. ...
دوربینها و کلن سیستم عکاسی و فیلم برداری دیجیتال امروزی، دیگر روح ندارد. لوس و بیمزه هستند.
سلامت باشید.
.
.
.
خانم هایدی، خواهش میکنم. ممنون هستم از لطف شما،
و تمامی مطالب و خاطره های نوستالژیکی که مطرح ساختید. از آدمین گرامی،
برای "اوستا بابا" بازهم ممنون هستم. ... من همانگونه که گفتم،
راستش هیچ علاقه ای به این کارتونهای روسی نداشته و ندارم، اما اگر در زمینه ی کارتون،
و بویژه فیلم، یعنی برای جستجوی نام اصلی، عکس، فایل تصویری و ... مواردی باشد،
حتما در انجام وظیفه آماده خواهم بود. ... سلامت باشید.
صفحه 24 از 29 • 1 ... 13 ... 23, 24, 25 ... 29
مواضيع مماثلة
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
صفحه 24 از 29
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد