کودکی و نوجوانی


انضم إلى المنتدى ، فالأمر سريع وسهل

کودکی و نوجوانی
کودکی و نوجوانی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

+34
stalker
Milassyui
aghaghi
S@M
arman
alimontaz
Heidii
Mihakralj
volant
slevin(HAMID
keyvanmoeini
abnbat
SMAM
jasonbourne
پل کوچولو
ASDALIREZA105
erfan
ramin
edo
Clover
Heidi
sahra_7
Negin 2
Indiana Jones
mehrnaz_sadeghi86
Ishpateka
fazel1994
afsoon520
ahmad1300mo
Emiliano
kazvash
faridonline
babak
59
38 مشترك

صفحه 19 از 40 الصفحة السابقة  1 ... 11 ... 18, 19, 20 ... 29 ... 40  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الجمعة نوفمبر 22, 2013 2:34 pm

59 نوشته است:
امیر جان[/u]، در جواب سوال شما که در قسمت تاپیک صوتی فرموده بودید:

("59" عزیز، دیدم تو تاپیک بغلی گفتید فایلشو دانلود کردید، می شه بگید کجاست؟
شاید من نمی بینم؟)

"عهدیه شماره ۲ (بسیار طنز جالبی‌ بکار بردید، البته همانند همیشه)"

راستش من منظورم همان فایل مجری اعلام برنامه کانال دو بود که خانم هایدی چند وقت پیش
لطف بسیار فرمودند و فایلش را قرار دادند که سرانجام پس از سالها، صدا و سیمای این مجری ارجمند
و اهل دل را شنیدیم و دیدیم. در همان زمان برنامه‌های نیمروزی کانال دو، که خیاطی و آشپزی نشان می‌دادند،
جناب مجری توانا که‌ ای کاش نام ایشان را بدانیم، قبل از برنامه ها، شعر خوانی میکردند و ... که بسیار دلنشین بود.

1. اِه؟ پس اشتباه از بنده بوده و همه چیو با هم قاطی کرده م. ممنونم بخاطر روشنگری تون.
آره. این "هایدی" خانوم از موقعی اومده، چیزای نابی رو کرده؛ که، جای تشکر داره.



59 نوشته است:
و اما پاسخ‌ها به لطف شما به ترتیب شماره که خیلی‌ هم سیستم نوشتاری خوبی‌ دارید امیر جان اینگونه.

۱ و ۲- بسیار استفاده کردم از موارد و نمونه هایی که مطرح ساختید.
این چند پهلو بودن و چند معنی دادن یک واژه، انگار که در زبان انگلیسی فراوان هست،
اما در زبان روسی، موارد کمی‌ هست (نمی‌گویم که نیست). هر مفهومی‌،
یک واژه ی جداگانه دارد و این، کار را برای یک خارجی‌ که میخواهد آنرا بیاموزد
هم پروسه ی یادگیری را سخت می‌کند، و هم از طرف مثبت قضیه،
این گستردگی واژگان، خوشایند هست در زمان استفاده از زبان.
و در انگلیسی، به گونه ی دیگری این دشواری وجود دارد،
یعنی‌ "درک مطلب" و به همان نسبت، استفاده ی درست از معنی‌های یک واژه.
ببخشید، درس جواب دادم جلوی شما. حالا خوبه صفر بشم!.

2. خوبی از خودتونه. لطف دارید.
چه جالب! این اولین باریه که می شنوم زبونی کم چندپهلویی (یا به قول استاد "بهاءالدین خرمشاهی"، "کژتابی") داره.
پس روسی باید سخت باشه؟

باز هم اختیار دارید و چوبکاری می فرمایید.




59 نوشته است:
۳ و ۴ و ۵- خواهش می‌کنم، لطف دارید (خنده).
بله، سیمای نورانی آن‌ آقا از "اره"، جذابیت دیگری دارد.
بله، این عکس در کنار دیگر عکس هایم، در کلیپ "یادمانه‌های کودکی" بود.
بسیار هم خرسندم که خاطرات موتوری! شما نیز زنده شد. رنگ قرمزش واقعن دلنشین بود.
بردند دیگر آقا موتور ما را...، لابد همچنان در جاده ی هراز، باهاش مسافر کشی‌ میکنند.
ممنونم برای توضیحات تخصصی که در زمینه ی پلاستیک داشتید. اصلن دهه ی شصت،
"سالهای پلاستیکی" بود. آدمک‌های پلاستیکی، پیت نفت پلاستیکی، ماشین‌های پلاستیکی،
آن‌ جا کلیدی‌های قلابدار پلاستیکی که مردها (و خود ما پسر بچه ها) از روی شلوار آویزان میکردند،
تا زمانی که راه می‌رفتند، جیرینگ جیرینگ کلیدها بگوید، که مردی در حال گذر است....

3. همه ش می گفتم نکنه از شوخی بنده ناراحت شید و باز گفتم بعد از این همه سال دوستی، شاید این اجازه رو داشته باشم!
اولاً بی نهایت ممنون که عکس کامل رو گذاشتید و چقدر ناز بودید. هم شما و هم دوستتون؛ اما، شما بیشتر. شبیه کوچیکی های خواهرزاده ی من، "علی"، هستید اینجا.
عکس خیلی خیلی زیبایی بود. متشکرم.

4. در زمینه ی مسافرکشی تو جاده ی هراز، شک نکنید. مطمئن باشید کلی هم دووندنش، نامردا! Smile

5. یادآوری جاکلیدی ها عالی بود. یادمه اواخر دهه ی 60، جاکلیدی های "اوشین" مُد شده بود.
اصن همه چیِ اوشین مُد شده بود:
لباس اوشین (حالا من همه شو نمی گم!)، برنج اوشین، تابلوی اوشین، کوبلن اوشین، یادمه به در و پنجره های آلومینیومی می گفتن درب اوشین! Smile
مدرسه ی راهنمایی اومده بودیم، سال اولمون بود، سال 67، از این نوشابه "سون آپ"ها اومده بود تازه. بعدها فهمیدیم قبل از انقلاب هم بوده؛ اما، بعد از انقلاب کم شده بود و باز اون سال ها دوباره اومد.
خلاصه، "بابای مدرسه"مون می گفت: "نوشابه ی اوشین"! Smile
توضیحشم در نوع خودش جالب بود: می گفت: در اصل نوشابه ی بابای اوشینه، "ساکی"! Smile



59 نوشته است:
۶- امیر جان در زمینه گفتار فیلم که روس‌ها انجام میدهند، با سه‌ نوع کار در ارتباط هستیم.
الف- خود مترجم با صدای خودش اینکار را انجام میداد، این زمانی بود که در انتهای دهه ی هشتاد و خود دهه ی نود میلادی
یا همان شصت و هفتاد خورشیدی ما، ویدیو و فیلمهای وی اچ‌ اس‌، به تمامی کشورها گسترده ورود پیدا کرد.
اکنون اما دیگر این کار دیگر خیلی‌ کم انجام میشود. (بخاطر گسترش دوبله توسط کانالهای تلویزیونی و استودیوهای خصوصی).
ب- یک مرد گوینده ی حرفه‌ای همراه با یک خانم گوینده ی حرفه‌ای، بطور یکسان،
بجای پرسوناژ‌های زن و مرد فیلم صحبت میکنند و صدای اوریجینال فیلم را حتما میشنویم در زیر کار.
این زمانی است که یک کانال خصوصی و یا شرکتی که چند فیلم را در یک دی وی دی میفروشد،
نمیتواند زیاد هزینه کند برای دوبله ی فیلم‌های خارجی‌اش، و یا اینکه مجوز پخش و حق کپی رایت آنرا،
از عامل پخش اصلی‌ در کشورش نخریده. عامل پخش اصلی‌، همانی هست که فیلم را اولین بار در بازار جهانی‌ میخرد،
سپس برای سینما دوبله می‌کند (همان دوبله ی جانانه که بر روی جلد دی وی دی اش هم بعدن برای نمایش خانگی می‌نویسند،
که دوبلاژ این فیلم، از صداهای متعدد برخوردار هست - این میشود نوع سوم) و اکران عمومی‌ میشود. پس از این،
شبکه‌های خصوصی (چون تعدادشان زیاد است)، میتوانند آنرا از او بخرند و نمایش دهند در کانالشان، اگر نه‌،
آنوقت باید جداگانه خودشان هزینه ی دوبله بدهند و معمولا دو صدایی انجام میدهند که اینکار همچنان انجام میشود.
اینها همه دو دلیل دارد، یک: وجود کانالهای تلویزیونی خصوصی که زیاد هم هستند،
دو: رعایت شدن قانون کپی رایت در همین سطح که خوب هم هست. اما زمان شوروی که کانالهای خصوصی نبودند،
در کانالهای دولتی و سینما، اگر (می‌گویم اگر)، فیلمی خارجی‌ نشان می‌دادند، حتما دوبله ی حرفه ای بوده،
ولی‌ کیفیت نداشته مثل ایران که حالا برعکس شده دیگر.

6. "59" گرامی، توضیحات جامع و ارزشمندی در مورد دوبله ی فیلم ها تو روسیه نوشتید؛ که، بخاطرش ازتون ممنونم و کلی مطلب مفید یاد گرفتم امشب.


59 نوشته است:
۷- من اصلا نمی‌دانم این "اگج"چه می‌گوید؟. همه پیشرفت می‌کنند، ما روز بروز پسرفت.
سریالهایمان چه بودند در شصت، حالا چه شدند. ... شاهگوش = ابتذال!.
یک فیلم در صورت نیاز و لزوم، میتواند کادرهای اروتیک و برهنگی نیز داشته باشد که اگر بجا باشد،
مبتذل نخواهد بود، اما سریال میتواند ایرانی‌ باشد، حجاب هم داشته باشد، اما مبتذل باشد. خجالت نمیکشند!،
حالا دیگر صحبت از دستشویی شده اپیدمی در صدا و سیما!. (آن سرباز در قسمت دیشبی).
من قسمت دیشبش را هم مخصوصا باز دیدم که ببینم شاید تغییری پدیدار شده باشد از جهت مفهومی‌،
اما دیدم که نه!، وقت و هزینه را دود میکنند می‌فرستند به هوا. تنها از طراح تیتراژ آن‌ تشکر می‌کنم،
که خوب و هنرمندانه کار کرده. باقی‌ جز شرمساری هیچ ندارد. ...از آنوار پشت بام افتادید،
آقایانی که روزی ....

7. یه بار دیگه هم نوشته م: این ها هدفشون این بود که با ساخت تله فیلم های فله ای، بی محتوا، تزریق فیلم های بی سر و ته و مثلاً هنری و تکیه به کمیت، ما رو از سینما و فیلم فراری بدن؛ که، خوشبختانه به هدفشون رسیدن دیگه!





59 نوشته است:
۱۰- آفرین به شما. راستش زمانی که دیروز این قسمت را می‌نوشتم،
یاد این بودم که شما صحبت از این برنامه داشتید، اما این زمانی بود که من هنوز مهمان بودم در فروم،
و عضو نشده بودم، برای همین مرتب سر نمی‌زدم و به همان نسبت، مطالب را گلچین شده میخواندم.
بسیار ممنونم برای یادآوری نام برنامه. بله، چه جالب. خوب خوب یادم هست، تکه کلام زنده یاد اسکندری را،
عجب یادآوری نوستالژیکی داشتید، و همچنین ساکت بودن آن آقا را مثل قلقلی (لبخند).
اینکه هم معلم بودند ایشان و هم مغازه دار، فانتزی بامزه ای هست. حالا من یک مورد واقعی‌ بگویم به شما.

دبیر فیزیکی‌ داشتیم در سال تحصیلی‌ ۱۳۷۶ که چهارم دبیرستان بودم. بسیار هم معلم با سواد و خوبی‌ بود.
یکی‌ از رانندگان سرویس دبیرستان گویا هم محل ایشان بوده و روزی در هنگام رساندن بچه ها،
تعریف می‌کند که بله، این آقای دبیر شما همسایه ی ماست و اتفاقا در سر کوچه که نمایشگاه ماشین هست،
ایشان در آنجا شراکت دارد و عصرها می‌نشیند پشت میز و معامله ی ماشین انجام میدهد و ....
چند روز پس از این خبرچینی دوستانه، دو - سه‌ تا از بچه‌های کلاس ما از آقای دبیر این سوال را پرسیدند که،
"آقا شما نمایشگاه ماشین دارید و ..."!. دبیر گرامی‌ اپتدا سرخ شد، سپس به یک نقطه خیر گردید
و تنها پرسید که شما از کجا شنیدید؟!. بچه‌ها جواب دادند که آقای ... که راننده مینی‌بوس هست و ....
ایشان حتی جواب سوال بچه‌ها را ندادند و به ادامه درس با حالتی که قبل از آتشفشان هست ادامه دادند.
زنگ آخر خورد و پس از چند دقیقه از کلاس به حیاط و از آنجا پس از نوشیدن آب و کمی‌ صحبت با یک همکلاسی،
به خیابان آمدم تا همانند همیشه پیاده به خانه بروم. در آنسوی خیابان، مینی‌بوس مدرسه پارک بود.
اطراف آن پر از بچه‌های کلاس ما و یکی‌- دو کلاس دیگر بود. "دید، کور بود" و بخاطر انبوه جمعیت چیزی دیده نمی‌شد،
تنها صدای دبیر فیزیک از مرکز جمعیت به گوش می‌رسید که میگفت:
"آخه تو به چه حقی‌ به بچه‌ها گفتی‌ که من ماشین فروشم"؟،
و یک صدای دیگر که احتمالا راننده بود میگفت:
"یقه رو ول کنید آقای ....، من توضیح میدم به شما ...، توضیح میدم آقا ...!".
10. جدی؟ پس شما هم مث من عادت دارید یه مدتی جایی رو می خونید و بعد اگه قابل دونستید، عضو می شید؟
باعث افتخار بود که اینجا رو قابل دونستید.

11. خواهش می کنم. آره. من اون برنامه رو خیلی دوس داشتم و گاهی از توش می شد چیزای خوبی یاد گرفت. الآن 20 تا شبکه داریم، یکی از این برنامه های خوب و آموزنده نداریم.
گاهی هم داریم؛ اما، در حد کارای خانوما؛ مث، گلدوزی و منجوق دوزی؛ اما، سهم آقایون در این زمنیه صفره.
در حالی که با دیدن اون برنامه مطمئن باشید بچه هایی که (باز مجبورم به "گاردنر" عزیز اشاره کنم) "هوش دیداری - فضایی" و "هوش ریاضی" بالایی داشتن، چندین ثبت و اختراع کرده ن. شک نکنید.
این برنامه ها پشتشون هدف و کار بود؛ نه، مث الآن همه ش برنامه های پرکننده ی وقت و فراری دهنده؛ یعنی، همون بحثی که، جنابعالی پیش از این به خوبی بهش اشاره کردی.

12. خاطره ی جالب؛ اما، تلخی بود.
باور کنید تازه این آقای معلم، خوبشون بوده. من خاطره ای یه بار شنیدم؛ که، وختی خودمو گذاشتم جای طرف، آب شدم و اون هم این بود که معلمه راننده ی آژانس بوده و می ره در خونه ی دانش آموز خودش، مسافرکشی.
متأسفانه از این داستان های واقعی خیلی زیاد بوده و هست و امون از درد فقر و نداری.
ببخشید که سر همه تون رو درد آوردم.

13. پس بذارید حسن ختام شادتر باشه:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ozvvtj88u814qwdasa3u_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 P9lyh9k11rqpqmbfdrg_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 57cnwatyz48n12z1qhd0_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 X7ddk40nzbeovpcjm1ta_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 09v2b7gi5u1tswn6wc_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 3f1a1hpnstp0918e59vi_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 8dtjhal6qw7y9wbfnsv_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 0rmfr4wsvlmf9mt0ejk0_thumb



Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الجمعة نوفمبر 22, 2013 3:54 pm







امیر جان
، موردی که گفتید و عکس از آن قرار دادید در "همشاگردی سلام" (تابلو با میخ و نخ)،
یک یادآوری شگفت انگیز نوستالژیک، با درجه ی فارغ التحصیلی ممتاز، از معتبر‌ترین دانشگاه جهان بود.


از برای پوسترهای قبل از ۵۷، باز هم ممنونم. پوسترهای "بلوچ"، چه عالی‌ هستند همانند خود فیلمش.


۱- نه‌ هیچ اشتباهی نبوده، توضیح من "هوایی" بوده کمی‌. از خانم هایدی بازهم سپاسگزاریم.


۲- ببینید، زبان روسی، ۶ حالت دستوری دارد که حالت اول، فرم معمولی هر کلمه هست.
آن ۵ حالت دیگر، برای ساخت موصوف و صفت، مضاف و مضاف الیه،
تغییر تمامی کلمه‌ها و صفت هایشان، وقتی‌ با فعلهای مختلف استفاده می‌شوند، بکار میرود.
(برای نمونه، ما در فارسی با حرف اضافه میگوییم که "به" چه کسی‌ زنگ زدیم،
و یا، چه کسی‌ "را" دیدیم. در روسی، حرف اضافه در اینجا بکار نمی‌رود، بلکه،
پایانه ی هر اسم، چه "جاندار" باشد و یا چه "بی‌ جان"، تغییر می‌کند و هر فعلی‌، یک تغییر را خواهان است).
این گوشه ی کوچکی از داستان بود. حال، هر چه را گفتم، برای سه‌ حالت "مرد"، "زن"، "خنثی"،
در حالتهای، "فرد" یا "جمع" بودن آنها، ضرب بفرمایید!. در ضمن، جنسیت هر اسم جاندار و یا بی‌ جان را،
حرف آخر آن واژه به ما نشان میدهد که در بسیاری موارد، استثنا هم هست چرا که،
بعضی‌ کلمه ها، به ظاهر "زن (مونث)" هستند، اما در واقع و بخاطر کنه و مفهومی‌ که دارند،
"مرد (مذکر)" بشمار می‌‌آیند. ... لطفا کلید اتاق من در آسایشگاه را بدهید که دیگر وقتش است.


۳- هیچ دلگیری در کار نیست امیر جان. بسیار هم خرسندم که ۵۹ کوچک مورد مهر شما قرار گرفت.
فقط آدامس و چیپس برایش زیاد نخرید که لوس میشود.


۴ و ۵- بله، موتور هم رفت دیگر، سالهاست... (لبخند).
یادآوری فرهنگ "اوشینیسم" خیلی‌ جالب و خوب بود.
این جاکلیدی‌ها (جاسوییچی)، یک شاستی داشت کنارشان که وقتی‌ آنرا به پائین می‌کشیدیم با انگست شست،
آنوقت قلابشان باز میشد برای وصل کردن به یکی‌ از بندهای شلوار که محل عبور کمربند بود.
امیر جان، این جناب "بابای‌ مدرسه" ی شما (خنده)، ظاهرن از آن‌ میخانه برو‌های قدیم بوده.
دنبال هم پیاله میگشته بیاد جوانی در خیال نوستالژیکش، آنوقت بابای اوشین را پیدا کرده.


۶- خواهش می‌کنم، قابلی‌ نداشت. لطف دارید امیر جان.

۷- اینها، راستش سرگردان هستند کلا در برنامه سازی. فقط پول آتش میزنند.


۱۰- بله، اما هیچ جا من را همانند فروم رویایی، علاقمند و شیفته ی خود نکرد.
خود شما (امیلیانو) را از سالها پیش میشناسم که در فروم‌های دیگر مطلب می‌نوشتید.
افتخار بزرگی بود که اینجا شاگرد شما و دیگر همکاران شدم و حال دیگر،
کارم به آسایشگاه فروم رسیده است (لبخند).

با بقیه موارد گفته شده نیز، هم دیدگاه هستم و باز هم ممنونم از لطف شما.


.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الجمعة نوفمبر 22, 2013 5:59 pm

آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.Rolling Eyes 
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الجمعة نوفمبر 22, 2013 7:59 pm

Heidii نوشته است:
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.Rolling Eyes 
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html


سپاسگزارم از لطف شما و تمام نکاتی که فرمودید،
همچنین برای فایل خاطره انگیز "گوش مروارید".
روح "خسرو شایگان" و "اصغر افضلی" در آرامش باشد.

اما نکته ی بسیار نوستالژیک تری که فرمودید، همین ماشینها بودند.
اینها در اصل دو نوع داشتند. آن مدلی که برای آقای مملی بوده،
آنگونه که بیان فرمودید، پیدا هست که با باطری کار میکرده، همانند باطری ماشین با این تفاوت،
که شارژ میشده با برق خانگی. این مدل، بسیار گران بود آنزمان و هر کسی‌ نداشت.
اما، مدل دیگری بود که طرز کار کردنش مکانیکی بود. یعنی‌ دو پدال پایی داشت که با حرکت آنها،
ماشین حرکت میکرد و در کنار بدنه هم، یک ترمز دستی‌ داشت. من آنزمان، به برکت عموی بزرگم،
که جراح بودند و ۶ سال پیش عمرشان را به شما دادند، سه‌ دستگاه! از این ماشینهای پدالی داشتم.
یک مدل اسپرت، یک مدل کورسی، و یک مدل هم کلاسیک بود (ماشین گلف نارنجی رنگ)، خوب بیاد دارم.
مرحوم عمویم، وضع مالی بسیار خوبی‌ داشتند، به همان نسبت هم، به همه کمک میکردند، چه آشنا و چه غریبه.
این ماشینها را، از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴، هر سال به مناسبت تولدم، یکیشان را در تابستان به من داده بودند.
در آپارتمان پدری من که در آن عکس معلوم هست، اصلن جا نبود برای اینها، و معمولا دو تایشان همیشه،
در حیاط خلوت خانه ی مادربزرگم بود. من این ماشینها را خیلی‌ دوست داشتم و به نوبت و بصورت هفتگی،
با آنها در آپارتمان بازی می‌کردم و میراندم. بجز مدل کورسی که تا آخر دهه ی شصت و پس از آمدن به خانه ی جدید نیز،
همراه من بود، آن‌ دو تای دیگر که گرانتر بمراتب بودند (چون بدنه ی ماشین گلف که مدل کلاسیک بود، فلزی بود)،
بدور از چشم من، در همان سالهای ۶۵ - ۶۶، توسط مادرم به یک خانمی که برای تمیز کردن خانه میامدند،
بخشیده میشوند برای بچه‌های ایشان. از کیسه ی خلیفه بخشیدند. عموی بزرگوار برای من خریده بود،
ثواب بخشش اش را خانواده بردند. من یادم هست که یک روز ناغافل در میانه ی شصت، دیدم که مدل اسپرت و آن‌ گلف،
خبری ازشان نیست و خیلی‌ ناراحت شدم. تنها یادگار از آنها، عکسی‌ است از مدل اسپرت، که بیش از ۲ سال پیش،
در بخش "همشاگردی سلام" با سانسور گذاشته بودم. اصل بدون سانسورش در هارد کامپیوتر قبلیست که دسترسی‌ ندارم.
ماجرا هم این بود که در زمستان یا انتهای پاییز ۱۳۶۲، یک فامیل دور به مهمانی ما آمده بودند. پسری داشتند همسن من،
که موتور پلاستیکی او که فرمان گرد داشت را نیز با خود آورده بودند. در تابستان آن‌ سال یعنی‌ ۲-۳ ماه قبل از این عکس،
من اولین هدیه را از عمو جان که ماشین مدل اسپرت بود گرفته بودم در تولدم. در این عکس که ملاحظه میفرمایید،
من سوار بر موتور پسر مهمان هستم و او، پشت فرمان ماشین اسپرت پدالی. یادش بخیر. خدا رفتگان همه را بیامرزد.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 43617723756107292341_thumb

از آنجایی که صورتها در این عکس خوب و شفاف پیدا هستند،
گمان کنم که آقای مملی، همان باشد که پشت فرمان ماشین نشسته.

.
.
.


59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano السبت نوفمبر 23, 2013 3:47 am

59 نوشته است:





امیر جان
، موردی که گفتید و عکس از آن قرار دادید در "همشاگردی سلام" (تابلو با میخ و نخ)،
یک یادآوری شگفت انگیز نوستالژیک، با درجه ی فارغ التحصیلی ممتاز، از معتبر‌ترین دانشگاه جهان بود.


از برای پوسترهای قبل از ۵۷، باز هم ممنونم. پوسترهای "بلوچ"، چه عالی‌ هستند همانند خود فیلمش.


۱- نه‌ هیچ اشتباهی نبوده، توضیح من "هوایی" بوده کمی‌. از خانم هایدی بازهم سپاسگزاریم.


۲- ببینید، زبان روسی، ۶ حالت دستوری دارد که حالت اول، فرم معمولی هر کلمه هست.
آن ۵ حالت دیگر، برای ساخت موصوف و صفت، مضاف و مضاف الیه،
تغییر تمامی کلمه‌ها و صفت هایشان، وقتی‌ با فعلهای مختلف استفاده می‌شوند، بکار میرود.
(برای نمونه، ما در فارسی با حرف اضافه میگوییم که "به" چه کسی‌ زنگ زدیم،
و یا، چه کسی‌ "را" دیدیم. در روسی، حرف اضافه در اینجا بکار نمی‌رود، بلکه،
پایانه ی هر اسم، چه "جاندار" باشد و یا چه "بی‌ جان"، تغییر می‌کند و هر فعلی‌، یک تغییر را خواهان است).
این گوشه ی کوچکی از داستان بود. حال، هر چه را گفتم، برای سه‌ حالت "مرد"، "زن"، "خنثی"،
در حالتهای، "فرد" یا "جمع" بودن آنها، ضرب بفرمایید!. در ضمن، جنسیت هر اسم جاندار و یا بی‌ جان را،
حرف آخر آن واژه به ما نشان میدهد که در بسیاری موارد، استثنا هم هست چرا که،
بعضی‌ کلمه ها، به ظاهر "زن (مونث)" هستند، اما در واقع و بخاطر کنه و مفهومی‌ که دارند،
"مرد (مذکر)" بشمار می‌‌آیند. ... لطفا کلید اتاق من در آسایشگاه را بدهید که دیگر وقتش است.


۳- هیچ دلگیری در کار نیست امیر جان. بسیار هم خرسندم که ۵۹ کوچک مورد مهر شما قرار گرفت.
فقط آدامس و چیپس برایش زیاد نخرید که لوس میشود.


۴ و ۵- بله، موتور هم رفت دیگر، سالهاست... (لبخند).
یادآوری فرهنگ "اوشینیسم" خیلی‌ جالب و خوب بود.
این جاکلیدی‌ها (جاسوییچی)، یک شاستی داشت کنارشان که وقتی‌ آنرا به پائین می‌کشیدیم با انگست شست،
آنوقت قلابشان باز میشد برای وصل کردن به یکی‌ از بندهای شلوار که محل عبور کمربند بود.
امیر جان، این جناب "بابای‌ مدرسه" ی شما (خنده)، ظاهرن از آن‌ میخانه برو‌های قدیم بوده.
دنبال هم پیاله میگشته بیاد جوانی در خیال نوستالژیکش، آنوقت بابای اوشین را پیدا کرده.


۶- خواهش می‌کنم، قابلی‌ نداشت. لطف دارید امیر جان.

۷- اینها، راستش سرگردان هستند کلا در برنامه سازی. فقط پول آتش میزنند.


۱۰- بله، اما هیچ جا من را همانند فروم رویایی، علاقمند و شیفته ی خود نکرد.
خود شما (امیلیانو) را از سالها پیش میشناسم که در فروم‌های دیگر مطلب می‌نوشتید.
افتخار بزرگی بود که اینجا شاگرد شما و دیگر همکاران شدم و حال دیگر،
کارم به آسایشگاه فروم رسیده است (لبخند).

با بقیه موارد گفته شده نیز، هم دیدگاه هستم و باز هم ممنونم از لطف شما.


.
.
.


0. خواهش می کنم، "59" گرامی. قابل شما، عزیز، رو نداشت.
این کارهای هنری تخته و میخ، یه جورایی شبیه به این شکل های هندسی بود؛ که، یه زمانی از این ها تو بازار خیلی ریخته بود و کلی ذوق می کردیم که می تونستیم باهاشون نقش و شکل بکشیم:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Others-569-


2. پس با این تفاسیر، روسی کمی شبیه به ترکی استابولیه.
اواخر دهه ی 60 و اوایل 70 به عشق درک ترانه های ترکی؛ بخصوص، "ابراهیم تاتلیسس" به طور خودآموز به یاد گرفتن زبون ترکی استانبولی پرداختم و الآن هم یه کم یادمه ازش؛ اما، نه اون موقع و نه الآن نمی تونم به صحبت کردن بپردازم؛ یعنی، به مرحله ی تولید و برونداد نرسیدم.
غرض این که وقتی توضیحات شما رو درباره ی روسی خوندم، یاد این زبون افتادم؛ که، در نوع خودش سخته.

4. درسته. اون جاسوییچی های شستی دار رو خوب یادمه.
یادته اون زمونا که موبایل نبود، دست همه ی پسرا یا از این جاسوییچی ها بود، یا تسبیح یا یه زنجیر؛ که، دائم ساعتگرد و پادساعتگرد می پرخوندنش دُور انگشت سبابه شون؟ Smile

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h34m53s91
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h35m06s229

خلاصه انگار در تموم تاریخ، وختی می خونی، دست مردها باید یه چیزی باشه که باهاش بازی کنن؛ حالا، 3000 سال پیش رو نمی دونم با چی بازی می کرده ن؛ اما، بعدش تسبیح اومد و بعدش گوشی! Smile

5. در مورد بابای مدرسه ی راهنمایی مون، درست زدید تو خال. مرسی. حتماً همین طور بوده.

10. اختیار دارید شما. بنده با کمک دوستان می نویسم؛ وگرنه، نه نوشتن لطفی داره و نه فایلی رد و بدل می شه. اصلاً لطف انجمن ها به همین دوستی ها و مبادلاته.





Heidii نوشته است:
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه.

11. نفرمایید "هایدی" جان. اتفاقاً همین چیزای عتیقه و نابه؛ که، ارزش داره؛ وگرنه، خیلی چیزها؛ از جمله، کارتون ها و سریال ها از فرط تکرار به "ضد کارتون" و "ضد سریال" تبدیل شده ن.


Heidii نوشته است:
کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.

12. دوست عزیزمون، "59"، یه پا هنرمند و گرافیست هستن و بنده هم خیلی کارهاشون رو دوس دارم و خیلی هاشونو یادگاری نگهشون داشته م.



Heidii نوشته است:
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html

13. عالی بود، "هایدی"! دستتون درد نکنه واقعاً.
کلیپ کوتاهی بود؛ اما، بسیار زیبا. ینی من عاشق صدای "گوش مروارید" بودم؛ که، تا حد خیلی زیادی منو یاد صدای "پینوکیو" ("نادره سالارپور")، عشق "افشین" خان، می نداخت.
صدای "گوش مروارید" رو "مهتاب تقوی" اجرا می کرد و واقعاً دوس داشتنیه این صدا.

من عاشق "تیزدندون"، گرگ بدمن، هم بودم که "مهدی آریان نژاد" به خوبی روش صحبت می کرد و تکیه کلامش هم؛ بخصوص، به دخترا، "گوگوری، مگوری ها" بود! Smile


14. در پایان، از شما و همچنین "59" عزیز بخاطر یادآوری جالب ماشین های پدالی و باتری دار متشکرم.
بنده هیچ وقت از این ماشین ها نداشتم و تنها خاطره م منحصر می شه به ماشین بازی تو پارک ملت؛ که، تو قفسی که دور تا دورش فنس بود می رفتیم و سوار این نوع ماشین ها می شدیم که بالاشون سیمی بود که متصل به برق می شد و صدای حشره کش های برقی امروزی رو می داد و نورش هم بنفش خوشرنگی بود.
بعد محکم می زدیم به ماشین های اطراف یا دُور می زدیم؛ یعنی، فقط فرمون رو می چرخوندیم و ماشین خودش می رفت.

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii السبت نوفمبر 23, 2013 7:32 am

Emiliano نوشته است:
4. درسته. اون جاسوییچی های شستی دار رو خوب یادمه.
یادته اون زمونا که موبایل نبود، دست همه ی پسرا یا از این جاسوییچی ها بود، یا تسبیح یا یه زنجیر؛ که، دائم ساعتگرد و پادساعتگرد می پرخوندنش دُور انگشت سبابه شون؟ Smile

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h34m53s91
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h35m06s229

خلاصه انگار در تموم تاریخ، وختی می خونی، دست مردها باید یه چیزی باشه که باهاش بازی کنن؛ حالا، 3000 سال پیش رو نمی دونم با چی بازی می کرده ن؛ اما، بعدش تسبیح اومد و بعدش گوشی! Smile
.
.
.
13. عالی بود، "هایدی"! دستتون درد نکنه واقعاً.
کلیپ کوتاهی بود؛ اما، بسیار زیبا. ینی من عاشق صدای "گوش مروارید" بودم؛ که، تا حد خیلی زیادی منو یاد صدای "پینوکیو" ("نادره سالارپور")، عشق "افشین" خان، می نداخت.
صدای "گوش مروارید" رو "مهتاب تقوی" اجرا می کرد و واقعاً دوس داشتنیه این صدا.

من عاشق "تیزدندون"، گرگ بدمن، هم بودم که "مهدی آریان نژاد" به خوبی روش صحبت می کرد و تکیه کلامش هم؛ بخصوص، به دخترا، "گوگوری، مگوری ها" بود! Smile

اول من یک چیزی رو بپرسم: این سه تا جوادها که عکساشونو گذاشتین قضیه شون چیه؟
مال کدوم برنامه بوده؟ من یادم نمیاد.
ولی خیلی از این تیپ های پشت مودار شلوارخانواده کفش پاشنه تخم مرغی خوشم میاد.
براتون ممکنه قسمتی از فایل تصویرش رو اینجا بذارین ببینیم؟- ممنون
تعبیر "ضد نوستالژی" جالب بود. مصادیق ضدنوستالژی برای من شهر موشها، مدرسه موشها، پینوکیو و سندباده.
راستش من غیر از تعدادی دوبلورهای شناخته شده، باقیشون رو به اسم نمی شناسم و برام جالبه می بینم شما و دوستان دیگر دقیقا تشخیص میدین فلان صدا مال کدوم خانم یا آقای دوبلوره. اما در مورد تیزدندون مطمئنم آقای مرتضی احمدی رویش حرف میزنه چون لحن و فرم صحبت کردنش خیلی منحصربه فرده. ببینید:
http://s1.picofile.com/file/8101404650/%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%86.flv.html
جناب 59- خاطره تون مثل همیشه خوندنی و جالب بود. روح مرحوم عمو شاد که چنین خاطره ی زیبایی رو توی حافظه ی کودکی تون کاشتن. مادر من هم بدون هماهنگی خیلی از وسایل کودکی من رو روانه ی دیار باقی کرد. نه اونها و نه ما فکر نمی کردیم تعدادی کتاب و اسباب بازی و کیف و جامدادی، یک روز ارزش گنج پیدا میکنه! شاید در تقابل با همین رفتار مادرم باشه که خودم عادت کرده ام هیچ چیزی رو دور نریزم و مثل موش ها و مورچه ها همه چیز رو جمع کنم و نگه دارم.
مفاد وصیت نامه ای هم که قراره از خودمون به جا بذاریم دیدنی میشه: اون جامدادی کهنه رو می بخشم به فلانی... نوار قصه ها مال فلانی باشن... دفترمشق های اول دبستان برسه به اون یکی...عروسک پاره هه مال این یکی...
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 السبت نوفمبر 23, 2013 8:47 am





پیشگفتار:

پوزش میخواهم که تمام نوشته‌ها را اینجا تقدیم می‌کنم.
گمان می‌کنم، شاید وقت آن رسیده باشد که به یگانگی اندیشه ی نوستالژیک، در فروم برسیم،
و به عنوان یک عنصر یکپارچه به آن‌ نگاه کنیم. مرزهای جداسازی سوژه‌ها را دیگر گذرانده ایم.
هر چند که قوانین فروم، قابل احترام و مورد پسند همه ی ما میباشند.  

.
.
.

با درود خدمت همکاران گرامی.

خانم "سم"، برنامه ای که فرمودید با حضور منوچهر آذری و زنده یاد فرهنگ مهرپرور،
نامش بود "شاد و شادان"، و در دهه ی فجر سال ۱۳۷۳ اگر اشتباه نکنم پخش میشد.
یکی‌ - دو سال پیش در تاپیک کارتونها، خانم صحرا (باز هم اگر حافظه یاری کند)،
برای اولین بار قسمتی‌ از آن که از برنامه ی "نقره" پخش شد بود را به اشتراک گذاشتند،
که پس از آن‌، در اینترنت پخش گردید. (امیر جان، لطفا سال برنامه را اگر اشتباه گفتم ویرایش بفرمائید):

http://avaline.ir/کلیپ/-کلیپ-های-جالب-و-سرگرم-کننده/نوستالژی/کودک-و-نوجوان/item/274-يک-قسمت-از-برنامه-شاد-و-شادان-با-حضور-منوچهر-آذری-و-زنده-ياد-مهرپرور.html

.
.
.

خانم هایدی، بسیار ممنون هستم برای فایلهای صوتی از "صبح جمعه با شما".
ببینید که چقدر، بیان و گویش زنده یاد نوذری، در هنگام خواندن اسم عوامل برنامه،
شفاف و خوانا میباشد. این خیلی‌ مهم است. یعنی‌ احترام برای زحمت دیگران
و دوری جستن از خودمحوری که ایشان همیشه داشتند و هنرمندان زیادی را معرفی‌ و حمایت کردند.
در همان دوره‌ های آخر "صبح جمعه ..." که شاید ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود، یک صبح جمعه در میانه ی برنامه،
آقای نوذری گفت که حالا جوانی اینجاست از شرکت کنندگان در استودیو که میخواهد برای شما تقلید صدا کند.
جوانی آمد پای میکروفون و بسیار خوب و حرفه ای به تقلید صدای دوبلورهای مختلف پرداخت. کارش حرف نداشت.
او کسی‌ نبود جز، "داریوش فرضیایی". من البته، اصلن از اجرای کاراکتری که برای برنامه کودک پیدا کرد سالهای بعد تا کنون،
خوشم نمی‌‌آید، هر چند  که بچه‌ها باید خوششان بیاید. آن‌ پسر بچه ای هم که با ایشان برنامه اجرا می‌کند را،
هیچ جور نمیتوانم درک کنم، خواندن و کارهایش را. در هر حال، همان تقلید صدای ایشان در حدود ۲۰ سال پیش،
نشان داد که هنرمند است.

.
.
.

امیر جان، بسیار ممنون هستم از لطف شما، انجام وظیفه می‌کنم و درس جواب میدهم.
در مورد شباهت ساختار دستوری (گرامر)، میان روسی و ترکی‌ استانبولی،
راستش گمان نمیکنم و اینگونه نیست. قبلن، آشنای دانشگاهی داشتم اهل ترکیه،
هیچگاه در این زمینه صحبتی‌ نشده بود. اما این سیستمی‌ "بخش‌های دستوری" که در روسی هست،
در آلمانی، عربی‌ و همانگونه که شما گفتید، ترکی‌ استانبولی و ... نیز می‌باشد،
اما آشنای ترکیه ای ما، در مورد زبان آلمانی، میگفت که نکات دستوری و همچنین بعضی‌ حروفش،
بویژه حروف‌های دو تایی‌ در زبان آلمانی که یک صدا را ایجاد میکنند، بسیار شبیه زبان مادری او هست.
سپاسگزارم برای تمام مواردی که مطرح ساختید. "صدای حشره کش‌های برقی‌"،
در مورد ماشینهای شهر بازی، توصیف خلاقانه و بامزه ای بود.
خرسندم که گفتگوی نوستالژیک ماشین پدلی ها، مورد توجه قرار گرفته.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 16411819898226014673_thumb

خانم هایدی، سپاسگزارم برای تیتراژ کارتونها که آهنگ اصلی‌ مهاجران بود.
همچنین ممنونم از لطف شما در مورد خاطره ی کوتاه ماشینی. یادآوری بجا در این مورد،
متعلق به خودتان بود از اپتدا. با کسب اجازه از امیر گرامی، این کادرهای بامزه،
مربوط به فیلم ویدیویی هستند با نام "وفا ۲۰۱۲" که در سال ۱۳۸۹،
توسط خود "رضا شفیعی‌ جم" کارگردانی و ساخته شده، اما، و باز هم اما،
که بجز چند پلان، در اصل حرفی‌ برای گفتن ندارد. با این حال سوژه ی آن،
جذاب است و در مورد دهه ی شصت و شرایط جوانان در آندوران هست، اما در فیلم،
برج میلاد نیز نشان داده میشود!. برای یکبار دیدن بد نیست و پیشنهاد میگردد تماشای آن‌.
هر چند که رضا شفیعی جم، هنرپیشه و تیپ ساز قهاری هست. من باور دارم که توانایی او،
تا بحال به اندازه ی کامل و ۹۹ درصد، استفاده نشده. یک کارگردان خوب لازم هست تا او را،
بگونه‌ای ای که استعداد اصلی اش هست کشف نماید. نمی‌گویم کارهایش بد بوده، نه‌،
اما هنوز میتواند عالی‌ تر نیز شود.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 59334256157511810250_thumb

.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii السبت نوفمبر 23, 2013 9:34 am

59 نوشته است:
خانم هایدی، بسیار ممنون هستم برای فایلهای صوتی از "صبح جمعه با شما".
ببینید که چقدر، بیان و گویش زنده یاد نوذری، در هنگام خواندن اسم عوامل برنامه،
شفاف و خوانا میباشد. این خیلی‌ مهم است. یعنی‌ احترام برای زحمت دیگران
و دوری جستن از خودمحوری که ایشان همیشه داشتند و هنرمندان زیادی را معرفی‌ و حمایت کردند.
در همان دوره‌ های آخر "صبح جمعه ..." که شاید ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود، یک صبح جمعه در میانه ی برنامه،
آقای نوذری گفت که حالا جوانی اینجاست از شرکت کنندگان در استودیو که میخواهد برای شما تقلید صدا کند.
جوانی آمد پای میکروفون و بسیار خوب و حرفه ای به تقلید صدای دوبلورهای مختلف پرداخت. کارش حرف نداشت.
او کسی‌ نبود جز، "داریوش فرضیایی". من البته، اصلن از اجرای کاراکتری که برای برنامه کودک پیدا کرد سالهای بعد تا کنون،
خوشم نمی‌‌آید، هر چند  که بچه‌ها باید خوششان بیاید. آن‌ پسر بچه ای هم که با ایشان برنامه اجرا می‌کند را،
هیچ جور نمیتوانم درک کنم، خواندن و کارهایش را. در هر حال، همان تقلید صدای ایشان در حدود ۲۰ سال پیش،
نشان داد که هنرمند است.
.
.
.
خانم هایدی، سپاسگزارم برای تیتراژ کارتونها که آهنگ اصلی‌ مهاجران بود.
همچنین ممنونم از لطف شما در مورد خاطره ی کوتاه ماشینی. یادآوری بجا در این مورد،
متعلق به خودتان بود از اپتدا. با کسب اجازه از امیر گرامی، این کادرهای بامزه،
مربوط به فیلم ویدیویی هستند با نام "وفا ۲۰۱۲" که در سال ۱۳۸۹،
توسط خود "رضا شفیعی‌ جم" کارگردانی و ساخته شده، اما، و باز هم اما،
که بجز چند پلان، در اصل حرفی‌ برای گفتن ندارد. با این حال سوژه ی آن،
جذاب است و در مورد دهه ی شصت و شرایط جوانان در آندوران هست، اما در فیلم،
برج میلاد نیز نشان داده میشود!. برای یکبار دیدن بد نیست و پیشنهاد میگردد تماشای آن‌.
هر چند که رضا شفیعی جم، هنرپیشه و تیپ ساز قهاری هست. من باور دارم که توانایی او،
تا بحال به اندازه ی کامل و ۹۹ درصد، استفاده نشده. یک کارگردان خوب لازم هست تا او را،
بگونه‌ای ای که استعداد اصلی اش هست کشف نماید. نمی‌گویم کارهایش بد بوده، نه‌،
اما هنوز میتواند عالی‌ تر نیز شود.

ممنونم از راهنمایی شما در مورد "وفا 2012"... با اینکه طبق توضیحات شما ظاهرا خیلی ارزش وقت گذاشتن و دیدن نداره ولی به خاطر همون تک پلان ها می بینمش. جسارتی به ساخته شفیعی جم نمی کنم ولی درصد زیادی از فیلم های دوزاری که این روزها ساخته می شوند فقط به درد سرگرم کردن مسافرها در اتوبوس ها و قطارهای بین شهری می خورن.
خاطره ی داریوش فرضایی خیلی جالب بود. جالب تر اینکه بدون دیدن تصویرش توی اون برنامه رادیویی، از اون موقع یادتون مونده جوانکی که تقلید صدا می کرد همین عمو پورنگه. داریوش فرضیایی رو گاهی تو محل کارم می دیدم. همکاری داشتم که سرویس های پیروزی و سمت شرق را سوار می شد و می گفت گاهی داریوش فرضیایی با همون سرویس ها برمی گردد خانه. تعریف می کرد که حال و هوایش کلا تو همون عوالم کارهای کودک است و گاهی با خودش حرف می زند و می خندد. امیرمحمد هم ظاهرا تحت تسخیر برنامه کودک قرار گرفته و حالا حالاها خیال ندارد بزرگ شود! (بعید نیست تهیه کننده برنامه یه معجونی به خوردش داده باشه که دیرتر بزرگ شه تا بیشتر بتونن تو برنامه کودک ازش استفاده کنن!)
اما در ادامه ماجرای مهاجران، این موسیقی اصلی سریال مهاجران است که تلویزیون ما به جایش موسیقی تیتراژ بهترین داستانهای دنیا رو قرار داده بود.
این موسیقی منهای ترانه اش تو قسمت های زیادی از متن کارتون مهاجران هم شنیده میشه و به علاوه ترانه اش به نظرم خیلی زیباست. بدون اینکه بفهمم به ژاپنی چی میگه اینقدر گوش کردمش که بیشترش رو حفظ شده ام!
http://s3.picofile.com/file/8101420900/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 السبت نوفمبر 23, 2013 5:24 pm

Heidii نوشته است:
ممنونم از راهنمایی شما در مورد "وفا 2012"... با اینکه طبق توضیحات شما ظاهرا خیلی ارزش وقت گذاشتن و دیدن نداره ولی به خاطر همون تک پلان ها می بینمش. جسارتی به ساخته شفیعی جم نمی کنم ولی درصد زیادی از فیلم های دوزاری که این روزها ساخته می شوند فقط به درد سرگرم کردن مسافرها در اتوبوس ها و قطارهای بین شهری می خورن.
خاطره ی داریوش فرضایی خیلی جالب بود. جالب تر اینکه بدون دیدن تصویرش توی اون برنامه رادیویی، از اون موقع یادتون مونده جوانکی که تقلید صدا می کرد همین عمو پورنگه. داریوش فرضیایی رو گاهی تو محل کارم می دیدم. همکاری داشتم که سرویس های پیروزی و سمت شرق را سوار می شد و می گفت گاهی داریوش فرضیایی با همون سرویس ها برمی گردد خانه. تعریف می کرد که حال و هوایش کلا تو همون عوالم کارهای کودک است و گاهی با خودش حرف می زند و می خندد. امیرمحمد هم ظاهرا تحت تسخیر برنامه کودک قرار گرفته و حالا حالاها خیال ندارد بزرگ شود! (بعید نیست تهیه کننده برنامه یه معجونی به خوردش داده باشه که دیرتر بزرگ شه تا بیشتر بتونن تو برنامه کودک ازش استفاده کنن!)
اما در ادامه ماجرای مهاجران، این موسیقی اصلی سریال مهاجران است که تلویزیون ما به جایش موسیقی تیتراژ بهترین داستانهای دنیا رو قرار داده بود.
این موسیقی منهای ترانه اش تو قسمت های زیادی از متن کارتون مهاجران هم شنیده میشه و به علاوه ترانه اش به نظرم خیلی زیباست. بدون اینکه بفهمم به ژاپنی چی میگه اینقدر گوش کردمش که بیشترش رو حفظ شده ام!
http://s3.picofile.com/file/8101420900/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html

خانم هایدی خواهش می‌کنم. ممنون هستم برای موسیقی‌ متن "مهاجران". در موسیقی‌ تیتراژ،
آن‌ قسمتی‌ که یک ساز بادی، نهیب می‌کشد، همیشه در کودکی نیز برایم بسیار جالب و شوق انگیز بوده.
باز هم سپاسگزارم برای تیتراژ پایانی "صبح جمعه با شما".
روح منوچهر نوذری براستی که در آرامش باشد. چقدر با توجه و آرامش خاطر،
نام عوامل برنامه را میخواند. انگار برای تک تکشان دلسوزی می‌کند که مخاطب،
حتمن به گوش جان بسپارد نام و فامیل آنها را. صدای خانم "پریچهر بهروان" نیز،
بسیار دلنشین و با نجابت بود. بعضی چیز‌ها در این دنیا، فقط یک بار بوجود می‌‌آیند.
آنزمان که اینها را می‌شنیدیم و یا تولیدات تصویری را می‌ دیدیم، برایمان عادی بود.
کنون تازه از پس سالها، پی‌ به ارزششان می‌بریم....

(معرفی زنان هنرمند فارسی زبان - پریچهر بهروان)
http://www.iranseda.ir/FullItem/?g=952650


از جناب "Mihakralj" نیز سپاسگزارم که بگونه ‌ای ریزبینانه، موسیقی‌ها را بررسی‌ میکنند.
با ایشان کاملن همدیگاه هستم که موسیقی‌ مهاجران، انگار که ساخت یک آهنگساز اروپایی هست.

افشین خان چه نوستالژیک، که شما با "صادق ماهرو" گفتگوی تلفنی داشتید.
امیدواریم که کسالتشان هر چه زودتر برطرف گردد. خاطرات زیادی داریم با این صدای ویژه.


خانم هایدی، سوژه ‌ای که فرمودید، طرح داستان بسیار جذابی هست برای فیلمنامه در ژانر کودک!:
"پسر بچه ‌ای مجری، که بسیار مشهور شده و از سویی دیگر، توسط تهیه کننده اش معجون به او داده میشود،
تا بزرگ نشود و شهرت کاری و پولی‌ خراب نگردد، تا اینکه روزی ....". بر روی این سوژه تان کار کنید،
و آنرا در بانک فیلمنامه‌ها به ثبت برسانید تا حقوق مادی و معنوی برایتان حفظ گردد.

بله، آن‌ زمان که اولین بار صدای "داریوش فرضیایی" را از رادیو شنیدم، یک بار و برای همیشه بخاطر سپردم،
شاید برای اینکه همیشه موضوع تقلید صدا و کسانی‌ که آنرا حرفه ‌ای انجام میدهند، برایم مهم بوده و هم آنکه،
صدا و شیوه ی صحبت کردن او، یک افکت ویژه بخودش را دارد و در خاطر میماند.

پس آنگونه که پیداست، ایشان هم محل کودکی‌های من هستند و یا بوده اند. برای هر کدام از ما،
خانه و محله ای که در بزرگ شده ایم در دهه ی اول زندگی‌، دنیایی از خاطرات مه‌ آلود است.
هر زمان صحبت از خیابان پیروزی تهران و یا محله ی نیروی هوایی در آنجا بمیان می‌ آید،
حسی نوستالژیک تمام وجود مرا فرا می‌گیرد. از سال ۱۳۶۰ تا پایان جنگ، یعنی اوایل تابستان ۱۳۶۷،
که روی هم میشود ۷ سال، منزل ما آنجا در خیابان پنجم نیروی هوایی بود و پدر بزرگ و مادر بزرگم،
در خیابان پیروزی، کوچه ی پرستار زندگی‌ میکردند. من این رج ها را با اجازه مینویسم، شاید یک درصد،
برای یکی‌ دیگر از همکاران فروم و یا مهمانان گرامی نیز خوشایند و خاطره انگیز باشد چرا که آن منطقه،
بخاطر ساختار شهرسازی که دارد، حس نوستالژیک را همیشه در خود داشته و آنرا حفظ نموده.
در نوروز امسال، سری زدم به آن‌ کوچه ها و خیابانها. با آنکه تغییراتی ایجاد شده بود،
اما حال و هوایش همچنان "شصتی" بود و دست نخورده باقی‌ مانده بود. خانه ی ما تقریبن،
در انتهای خیابان پنجم نیروی هوایی قرار داشت و اسم کوچه، یک رقم اعشاری بود انگار که،
طول و عرض آنرا، بصورت کسری گفته بودند. روبروی کوچه کمی‌ آنطرفتر، کلانتری قرار داشت که امسال،
دیگر خبری از آن‌ نبود. سر کوچه هم از یکسو، فروشگاه مواد غذایی به اسم "بازارک" قرار داشت
و از سوی دیگر بقالی "آشنا"، که اکنون شده بود لوستر و لوازم تزیینی و روشنایی برای منزل.
در انتهای خیابان اصلی‌ همانگونه که از نامش پیداست، پادگان نیروی هوایی قرار داشت.
در دو سال پایانی جنگ، شبهای زیادی را بیاد دارم، که ضد هوایی ‌های پادگان تا سپیده ی صبح،
در دل‌ فراسو نعره می‌کشیدند و خواب را از چشمان ساکنان آن محل می‌‌ربودند، ربایشی که ترس را جایگزین خود میساخت.
در همان اوج جنگ و موشک باران ها، یک روز از رادیو اعلام کردند، که در منطقه ی کوه‌ های "بی‌ بی‌ شهر بانو"،
که در انتهای خیابان پیروزی قرار دارد، یک خلبان هواپیما که برای هواشناسی بوده، در نزدیکی‌ خود در آسمان،
یک شی‌ پرنده ی ناشناس را دیده که آن‌ مورد، پس از چند ثانیه همانند بشقاب پرنده با سرعت غیب شده است!.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 82165130419988044138_thumb  

کمی‌ قبلتر از آن، یعنی‌ در نیمه ی اپتدایی شصت، خوب بیاد دارم که چند باری برایم کفش خریدند و من،
نمیخواستم که به مغازه بروم!. بگذارید اعترافی داشته باشم. اصولن مغازه‌های کفش ملی‌ در آن سالها،
یکی‌ از بی‌ روح ‌ترین مکانها بودند که قرار گرفتن در آنها مساوی با افسردگی مزمن بود. لامپ‌های کم نور مهتابی،
که اگر خاموش بودند ارزششان بیشتر می‌گردید، همراه با بوی چرم کارخانه‌ای، که در فضای شعبه ‌های کفش ملی‌ بود،
یک پودر اندوهناکی بر چهره ی خریدار مینشاندند. کفش "کیکرز" در آن سالها خیلی‌ مد بود و همه از زن و مرد،
و کودک و بزرگسال آنرا میخریدند و مدتها میپوشیدند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 43109190648600591146_thumb  

نوروز امسال در آن محله، سری زدم به کوچه ی "پرستار"، که مادربزرگم اینها آنجا زندگی‌ میکردند در دهه ی شصت.
نام این کوچه بی‌ ارتباط با محتوایش نیست چرا که درمانگاهی آنجا قرار دارد که گویا در دهه ی پنجاه،
توسط یک پزشک جراح تاسیس میگردد و بویژه در دهه‌ های پنجاه و شصت، یکی‌ از مر‌اکز درمانی پر مخاطب،
در منطقه ی پیروزی تهران بشمار می‌‌آمد. خانه ی پدر بزرگم درست در چند قدمی‌ آن قرار داشت.
این همانجایی بود که در پیاده رو اش، موتور پلاستیکی‌ را رها کردم و انگار که با آن‌، برای همیشه خداحافظی کردم.
امسال دیدم که خانه ی آنزمان پدر بزرگ را ساخته اند، اما این درمانگاه " لادن " با همان ظاهر و حس و حال ۳۰ سال پیش اش،
آنجا ایستاده بود و حتی همانگونه که در عکسی‌ که گرفتم پیداست، تابلوی اصلی‌ و فضای ورودی اش، یاد آور سالهای شصت می‌باشد:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 02402705294599113812_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19333910333258530288_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 93429472709647018773_thumb

-------------------------------------

پی‌ نوشت:

در طول ۲۴ ساعت شبانه روز، شاید برای سه ‌- چهار ساعتی‌، اینجا کسی‌ از همکاران و یا مهمان نمی‌‌آید.
و این درست زمانی است، که فروم رویایی، مجالی برای استراحت و خوابی چند ساعته پیدا می‌کند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 97668719096656897563_thumb

نقاشی استفاده شده در تصویر بالا، "کودک خوابیده" نام دارد
و آفرینه آقای "ملنیک (حرف "م" با کسره خوانده شود)"،
نقاشی از روسیه میباشد که صفحه ی کارهای ایشان را در زیر ملاحظه میفرمایید:

http://www.artlib.ru/index.php?id=11&idp=0&fp=2&uid=28439&idg=0&user_serie=0

.
.
.




اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الإثنين نوفمبر 25, 2013 7:29 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii السبت نوفمبر 23, 2013 8:01 pm

59 نوشته است:
خانم هایدی خواهش می‌کنم. ممنون هستم برای موسیقی‌ متن "مهاجران". در موسیقی‌ تیتراژ،
آن‌ قسمتی‌ که یک ساز بادی، نهیب می‌کشد، همیشه در کودکی نیز برایم بسیار جالب و شوق انگیز بوده.
باز هم سپاسگزارم برای تیتراژ پایانی "صبح جمعه با شما".
روح منوچهر نوذری براستی که در آرامش باشد. چقدر با توجه و آرامش خاطر،
نام عوامل برنامه را میخواند. انگار برای تک تکشان دلسوزی می‌کند که مخاطب،
حتمن به گوش جان بسپارد نام و فامیل آنها را. صدای خانم "پریچهر بهروان" نیز،
بسیار دلنشین و با نجابت بود. بعضی چیز‌ها در این دنیا، فقط یک بار بوجود می‌‌آیند.
آنزمان که اینها را می‌شنیدیم و یا تولیدات تصویری را می‌ دیدیم، برایمان عادی بود.
کنون تازه از پس سالها، پی‌ به ارزششان می‌بریم....

(معرفی زنان هنرمند فارسی زبان - پریچهر بهروان)
http://www.iranseda.ir/FullItem/?g=952650


از جناب "Mihakralj" نیز سپاسگزارم که بگونه ‌ای ریزبینانه، موسیقی‌ها را بررسی‌ میکنند.
با ایشان کاملن همدیگاه هستم که موسیقی‌ مهاجران، انگار که ساخت یک آهنگساز اروپایی هست.

افشین خان چه نوستالژیک، که شما با "صادق ماهرو" گفتگوی تلفنی داشتید.
امیدواریم که کسالتشان هر چه زودتر برطرف گردد. خاطرات زیادی داریم با این صدای ویژه.


خانم هایدی، سوژه ‌ای که فرمودید، طرح داستان بسیار جذابی هست برای فیلمنامه در ژانر کودک!:
"پسر بچه ‌ای مجری، که بسیار مشهور شده و از سویی دیگر، توسط تهیه کننده اش معجون به او داده میشود،
تا بزرگ نشود و شهرت کاری و پولی‌ خراب نگردد، تا اینکه روزی ....". بر روی این سوژه تان کار کنید،
و آنرا در بانک فیلمنامه‌ها به ثبت برسانید تا حقوق مادی و معنوی برایتان حفظ گردد.

بله، آن‌ زمان که اولین بار صدای "داریوش فرضیایی" را از رادیو شنیدم، یک بار و برای همیشه بخاطر سپردم،
شاید برای اینکه همیشه موضوع تقلید صدا و کسانی‌ که آنرا حرفه ‌ای انجام میدهند، برایم مهم بوده و هم آنکه،
صدا و شیوه ی صحبت کردن او، یک افکت ویژه بخودش را دارد و در خاطر میماند.

پس آنگونه که پیداست، ایشان هم محل کودکی‌های من هستند و یا بوده اند. برای هر کدام از ما،
خانه و محله ای که در بزرگ شده ایم در دهه ی اول زندگی‌، دنیایی از خاطرات مه‌ آلود است.
هر زمان صحبت از خیابان پیروزی تهران و یا محله ی نیروی هوایی در آنجا بمیان می‌ آید،
حسی نوستالژیک تمام وجود مرا فرا می‌گیرد. از سال ۱۳۶۰ تا پایان جنگ، یعنی اوایل تابستان ۱۳۶۷،
که روی هم میشود ۷ سال، منزل ما آنجا در خیابان پنجم نیروی هوایی بود و پدر بزرگ و مادر بزرگم،
در خیابان پیروزی، کوچه ی پرستار زندگی‌ میکردند. من این رج ها را با اجازه مینویسم، شاید یک درصد،
برای یکی‌ دیگر از همکاران فروم و یا مهمانان گرامی نیز خوشایند و خاطره انگیز باشد چرا که آن منطقه،
بخاطر ساختار شهرسازی که دارد، حس نوستالژیک را همیشه در خود داشته و آنرا حفظ نموده.
در نوروز امسال، سری زدم به آن‌ کوچه ها و خیابانها. با آنکه تغییراتی ایجاد شده بود،
اما حال و هوایش همچنان "شصتی" بود و دست نخورده باقی‌ مانده بود. خانه ی ما تقریبن،
در انتهای خیابان پنجم نیروی هوایی قرار داشت و اسم کوچه، یک رقم اعشاری بود انگار که،
طول و عرض آنرا، بصورت کسری گفته بودند. روبروی کوچه کمی‌ آنطرفتر، کلانتری قرار داشت که امسال،
دیگر خبری از آن‌ نبود. سر کوچه هم از یکسو، فروشگاه مواد غذایی به اسم "بازارک" قرار داشت
و از سوی دیگر بقالی "آشنا"، که اکنون شده بود لوستر و لوازم تزیینی و روشنایی برای منزل.
در انتهای خیابان اصلی‌ همانگونه که از نامش پیداست، پادگان نیروی هوایی قرار داشت.
در دو سال پایانی جنگ، شبهای زیادی را بیاد دارم، که ضد هوایی ‌های پادگان تا سپیده ی صبح،
در دل‌ فرسو نعره می‌کشیدند و خواب را از چشمان ساکنان آن محل می‌‌ربودند، ربایشی که ترس را جایگزین خود میساخت.
در همان اوج جنگ و موشک باران ها، یک روز از رادیو اعلام کردند، که در منطقه ی کوه‌ های "بی‌ بی‌ شهر بانو"،
که در انتهای خیابان پیروزی قرار دارد، یک خلبان هواپیما که برای هواشناسی بوده، در نزدیکی‌ خود در آسمان،
یک شی‌ پرنده ی ناشناس را دیده که آن‌ مورد، پس از چند ثانیه همانند بشقاب پرنده با سرعت غیب شده است!.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 82165130419988044138_thumb  

کمی‌ قبلتر از آن، یعنی‌ در نیمه ی اپتدایی شصت، خوب بیاد دارم که چند باری برایم کفش خریدند و من،
نمیخواستم که به مغازه بروم!. بگذارید اعترافی داشته باشم. اصولن مغازه‌های کفش ملی‌ در آن سالها،
یکی‌ از بی‌ روح ‌ترین مکانها بودند که قرار گرفتن در آنها مساوی با افسردگی مزمن بود. لامپ‌های کم نور مهتابی،
که اگر خاموش بودند ارزششان بیشتر می‌گردید، همراه با بوی چرم کارخانه‌ای، که در فضای شعبه ‌های کفش ملی‌ بود،
یک پودر اندوهناکی بر چهره ی خریدار مینشاندند. کفش "کیکرز" در آن سالها خیلی‌ مد بود و همه از زن و مرد،
و کودک و بزرگسال آنرا میخریدند و مدتها میپوشیدند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 43109190648600591146_thumb  

نوروز امسال در آن محله، سری زدم به کوچه ی "پرستار"، که مادربزرگم اینها آنجا زندگی‌ میکردند در دهه ی شصت.
نام این کوچه بی‌ ارتباط با محتوایش نیست چرا که درمانگاهی آنجا قرار دارد که گویا در دهه ی پنجاه،
توسط یک پزشک جراح تاسیس میگردد و بویژه در دهه‌ های پنجاه و شصت، یکی‌ از مر‌اکز درمانی پر مخاطب،
در منطقه ی پیروزی تهران بشمار می‌‌آمد. خانه ی پدر بزرگم درست در چند قدمی‌ آن قرار داشت.
این همانجایی بود که در پیاده رو اش، موتور پلاستیکی‌ را رها کردم و انگار که با آن‌، برای همیشه خداحافظی کردم.
امسال دیدم که خانه ی آنزمان پدر بزرگ را ساخته اند، اما این درمانگاه " لادن " با همان ظاهر و حس و حال ۳۰ سال پیش اش،
آنجا ایستاده بود و حتی همانگونه که در عکسی‌ که گرفتم پیداست، تابلوی اصلی‌ و فضای ورودی اش، یاد آور سالهای شصت می‌باشد:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 02402705294599113812_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19333910333258530288_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 93429472709647018773_thumb

-------------------------------------

پی‌ نوشت:

در طول ۲۴ ساعت شبانه روز، شاید برای سه ‌- چهار ساعتی‌، اینجا کسی‌ از همکاران و یا مهمان نمی‌‌آید.
و این درست زمانی است، که فروم رویایی، مجالی برای استراحت و خوابی چند ساعته پیدا می‌کند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 97668719096656897563_thumb

نقاشی استفاده شده در تصویر بالا، "کودک خوابیده" نام دارد
و آفرینه آقای "ملنیک (حرف "م" با کسره خوانده شود)"،
نقاشی از روسیه میباشد که صفحه ی کارهای ایشان را در زیر ملاحظه میفرمایید:

http://www.artlib.ru/index.php?id=11&idp=0&fp=2&uid=28439&idg=0&user_serie=0


خاطره نگاریتون مثل همیشه جالب و خوندنی بود جناب 59. تو عالم بچگی، خیابان پیروزی برای من دورترین جای شهر بود. پدرم یک دایی به علاوه تعدادی دختردایی و یک عمو به علاوه ی تعدادی دخترعمو در قسمت شرق تهران داشت و سالی یک بار به بهانه نوروز، ما رو سوار ماشین می کرد و اونجا می برد. مادرم هربار می گفت قبل از رفتن زنگ بزنیم که خونه باشن ولی پدرم هردفعه سرزده و بدون اطلاع قبلی راهی می شد و اتفاقا از هر سه بار، دوبارش منزل نبودن. به رسم قدیمها (که نمی دونم الان هم انجام میشه یا نه) مادرم یک یادداشت روی در خونه شون باقی می گذاشت که :"آمدیم نبودید." و برمی گشتیم. یادمه چه تو مسیر رفت و چه تو مسیر برگشت، من خوابم می برد. بعدها دوستی پیدا کردم که منزلشون خیابان پرستار بود. مثل شما از بچگی، زاده ی همون منطقه بود و همگی به همراه خانواده، انس و الفت زیادی نسبت به اون منطقه داشتند. بعدها ازدواج کرد و همسرش او را برد به غربی ترین نقطه ی تهران. می گفت مادرم فقط شرق را تهران می داند و نسبت به غرب تهران، احساس غریبی می کند. هرموقع تلفنی صحبت می کردند و مادرش می خواست بگوید کی میایی اینجا، می گفت: " کی میایی تهران؟"!!
بازدید از محله ی قدیمی و کوچه ها و مغازه ها -پس از سالها- حس عجیب و غریبی است. یادآوری آن ماجراهای کوچکی که جا به جای کوچه و محله افتاده بود و توی آن سن و سال به نظرمان خیلی بزرگ می رسید. مثل ناپدید شدن موتور پلاستیکی... خیلی خوش شانس بودید که آن حوالی خیلی بافت قدیمی اش را از دست نداد و چیزهای زیادی تغییر نکرد. من یک بار به سختی منزل پنج- شش سالگی ام را پیدا کردم و متعجب شدم از اینکه ابعاد همه چیز خیلی کوچکتر از چیزی بود که سالها از بچگی توی خاطرم مانده بود.
اتفاقا خیلی وقت بود دنبال یک عکس از کیکرز می گشتم! بچه که بودم یک مدت مادرم مدام تکرار می کرد که می خواهد برایمان کفش کیکرز بخرد. معمولا وقتی مادرم می خواست روی خوب بودن با مرغوبیت چیزی تاکید کند حتما این قید را اضافه می کرد که: "ما هم بچه بودیم کیکرز می پوشیدیم." تصویر ذهنی ای از این کفش نداشتم و چون کلمه "کیکرز" خارجی و باکلاس به نظرم می رسید، هرموقع مادرم اسمش را می گفت، یک کفش خیلی شیک و خوشگل و رنگی توی ذهنم تصور می کردم. بلاخره مادرم یک روز مادرم مارو به کفش کلی برد و برای هرکداممان یک جفت کیکرز سورمه ای خرید. شکل و شمایل کفش، چیزی نبود که توی ذهنم ساخته بودم و با دیدن جنس سفت و طرح ساده و رنگ تیره اش، خورد توی ذوقم. با این حال تاکید مادرم به امریکایی بودن این برند کیکرز و اینکه وقتی بچه بود می پوشیده و خیلی محکم و بادوام است باعث شد هرطور شده به خودم بقبولانم که چیز به خصوصی است.
اشاره تون به فضای دلگیر و اندوهناک کفش ملی خیلی جالب بود. بامزه است که دلتون نمی خواست بروید تو! این من را یاد خاطره کوتاهی انداخت:
یک روز مادرم همکلاسی قدیمی اش را توی خیابون دید و هردو کلی ذوق و شادی کردند. یک روز بعدازظهر دوستش ما رو به منزلش دعوت کرد. یادم است از در ورودی داخل راهروی طولانی و نیمه تاریکی شدیم که تهش به دوتا اتاق کوچک می رسید. در و دیوارها رنگ آبی دلمرده ای داشت و توی اتاق هم غیر از یک میز و تعدادی صندلی و یک قفسه آهنی، چیز بیشتری به چشم نمی خورد. (شاید هم من ندیدم) در هرحال فضای خانه و بوی خاصی که همه جا پیچیده بود، فضای درمانگاه رو برای آدم تداعی می کرد وای . خواهرم که تو خیال خودش تصور می کرد جدی جدی آوردنش درمانگاه، زد زیر گریه که: "من نمی خوام آمپول بزنم!" گریه  و فرار کرد از راهرو دوید بیرون!... مادرم و دوستش مدتی باهاش حرف زدن تا ترسش بریزد و متقاعد بشود که آمپولی درکار نیست و اینجا مهمونیه. بلاخره با تردید راضی شد بیاید داخل خونه.قایم شدم 
ببخشید طولانی شد!
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الأحد نوفمبر 24, 2013 10:37 am

Heidii نوشته است:
خاطره نگاریتون مثل همیشه جالب و خوندنی بود جناب 59. تو عالم بچگی، خیابان پیروزی برای من دورترین جای شهر بود. پدرم یک دایی به علاوه تعدادی دختردایی و یک عمو به علاوه ی تعدادی دخترعمو در قسمت شرق تهران داشت و سالی یک بار به بهانه نوروز، ما رو سوار ماشین می کرد و اونجا می برد. مادرم هربار می گفت قبل از رفتن زنگ بزنیم که خونه باشن ولی پدرم هردفعه سرزده و بدون اطلاع قبلی راهی می شد و اتفاقا از هر سه بار، دوبارش منزل نبودن. به رسم قدیمها (که نمی دونم الان هم انجام میشه یا نه) مادرم یک یادداشت روی در خونه شون باقی می گذاشت که :"آمدیم نبودید." و برمی گشتیم. یادمه چه تو مسیر رفت و چه تو مسیر برگشت، من خوابم می برد. بعدها دوستی پیدا کردم که منزلشون خیابان پرستار بود. مثل شما از بچگی، زاده ی همون منطقه بود و همگی به همراه خانواده، انس و الفت زیادی نسبت به اون منطقه داشتند. بعدها ازدواج کرد و همسرش او را برد به غربی ترین نقطه ی تهران. می گفت مادرم فقط شرق را تهران می داند و نسبت به غرب تهران، احساس غریبی می کند. هرموقع تلفنی صحبت می کردند و مادرش می خواست بگوید کی میایی اینجا، می گفت: " کی میایی تهران؟"!!
بازدید از محله ی قدیمی و کوچه ها و مغازه ها -پس از سالها- حس عجیب و غریبی است. یادآوری آن ماجراهای کوچکی که جا به جای کوچه و محله افتاده بود و توی آن سن و سال به نظرمان خیلی بزرگ می رسید. مثل ناپدید شدن موتور پلاستیکی... خیلی خوش شانس بودید که آن حوالی خیلی بافت قدیمی اش را از دست نداد و چیزهای زیادی تغییر نکرد. من یک بار به سختی منزل پنج- شش سالگی ام را پیدا کردم و متعجب شدم از اینکه ابعاد همه چیز خیلی کوچکتر از چیزی بود که سالها از بچگی توی خاطرم مانده بود.
اتفاقا خیلی وقت بود دنبال یک عکس از کیکرز می گشتم! بچه که بودم یک مدت مادرم مدام تکرار می کرد که می خواهد برایمان کفش کیکرز بخرد. معمولا وقتی مادرم می خواست روی خوب بودن با مرغوبیت چیزی تاکید کند حتما این قید را اضافه می کرد که: "ما هم بچه بودیم کیکرز می پوشیدیم." تصویر ذهنی ای از این کفش نداشتم و چون کلمه "کیکرز" خارجی و باکلاس به نظرم می رسید، هرموقع مادرم اسمش را می گفت، یک کفش خیلی شیک و خوشگل و رنگی توی ذهنم تصور می کردم. بلاخره مادرم یک روز مادرم مارو به کفش کلی برد و برای هرکداممان یک جفت کیکرز سورمه ای خرید. شکل و شمایل کفش، چیزی نبود که توی ذهنم ساخته بودم و با دیدن جنس سفت و طرح ساده و رنگ تیره اش، خورد توی ذوقم. با این حال تاکید مادرم به امریکایی بودن این برند کیکرز و اینکه وقتی بچه بود می پوشیده و خیلی محکم و بادوام است باعث شد هرطور شده به خودم بقبولانم که چیز به خصوصی است.
اشاره تون به فضای دلگیر و اندوهناک کفش ملی خیلی جالب بود. بامزه است که دلتون نمی خواست بروید تو! این من را یاد خاطره کوتاهی انداخت:
یک روز مادرم همکلاسی قدیمی اش را توی خیابون دید و هردو کلی ذوق و شادی کردند. یک روز بعدازظهر دوستش ما رو به منزلش دعوت کرد. یادم است از در ورودی داخل راهروی طولانی و نیمه تاریکی شدیم که تهش به دوتا اتاق کوچک می رسید. در و دیوارها رنگ آبی دلمرده ای داشت و توی اتاق هم غیر از یک میز و تعدادی صندلی و یک قفسه آهنی، چیز بیشتری به چشم نمی خورد. (شاید هم من ندیدم) در هرحال فضای خانه و بوی خاصی که همه جا پیچیده بود، فضای درمانگاه رو برای آدم تداعی می کرد وای . خواهرم که تو خیال خودش تصور می کرد جدی جدی آوردنش درمانگاه، زد زیر گریه که: "من نمی خوام آمپول بزنم!" گریه  و فرار کرد از راهرو دوید بیرون!... مادرم و دوستش مدتی باهاش حرف زدن تا ترسش بریزد و متقاعد بشود که آمپولی درکار نیست و اینجا مهمونیه. بلاخره با تردید راضی شد بیاید داخل خونه.قایم شدم 

سپاسگزارم خانم هایدی از لطف شما و همچنین خاطره ی جالبی که در پایان متن نگارش فرمودید.
کاملن بدرستی اشاره داشتید، که دیدن مکانها و جاهایی که در کودکی داشتیم از پس سالهای طولانی،
این حس را می‌رساند که چقدر قبلن بزرگ و وسیع بودند و حال انگار که کوچک شده اند.

تا به امروز، نمیدانستم که "کیکرز" در اصل یک مارک خارجی‌ هست. نام دهان پرکنی دارد.
بعدها، (نمی‌دانم شاید آنزمان هم بوده و ما خبر نداشتیم)، نمونه ی خوراکی آن‌ نیز اختراع! شد،
با این تفاوت که دیگر "ک" در کار نبود و شده بود: "اسنیکرز". البته اینها در گویش شبیه به هم هستند
و آنگونه که پیداست، نگارش آنها فرق دارد: "snikers" ...... "Kickers".

(پیامهای بازرگانی فروم، ...کاملن رایگان، بدون عوارض جانبی - پس از فروش پس گرفته میشود)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 54050133755716048935_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 88180989496433852933_thumb

در ضمن، مدلهای اصلی‌ و جدید کفش "کیکرز"، از گوناگونی و ظاهر قشنگی‌ برخوردار هستند.
آنچه که "کفش افسرده ی ملی‌"، با این نام آنزمان تولید میکرد، کپی خشنی بود. به برخی‌ مدلهای آن‌ توجه بفرماید:

(راستش اینگونه که من در جستجوی اینترنتی متوجه شدم،
در انگلستان، پرتقال، فرانسه، چین و ... نیز "کیکرز" تولید میشود اکنون همانند ایران.
اما کمپانی نخستین و تولید کننده ی اول آن‌، همان آمریکا هست که فرمودید؟)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 03501833138801595773_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 60032025841494925994_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27055129210730122898_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 00512382028265418549_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 83962907033650491517_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 89057525907395813863_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 76861670424627218357_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 05498345890757897873_thumb

حال که سخن از خوراکی و شکلات بمیان آمد، بد نیست تا یادی داشته باشیم،
از ویفر بسیار خوشمزه ‌ای که در دهه ی شصت، کام کودکی و نوجوانیمان را شیرین میکرد:
براستی چه شد عاقبت آن‌؟ ... همانند سینمای شصت، به خاطره‌ها پیوست....
(شبیه سازی طرح جلد ساده اما گیرای آن‌، ذهنی انجام شده، اما گمان می‌کنم که همینگونه بود)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 23692281848049243082_thumb

.
.
.


59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty کیکرز- اسنیکرز- کرَکِرز

پست من طرف Heidii الأحد نوفمبر 24, 2013 11:06 am

59 نوشته است:
سپاسگزارم خانم هایدی از لطف شما و همچنین خاطره ی جالبی که در پایان متن نگارش فرمودید.
کاملن بدرستی اشاره داشتید، که دیدن مکانها و جاهایی که در کودکی داشتیم از پس سالهای طولانی،
این حس را می‌رساند که چقدر قبلن بزرگ و وسیع بودند و حال انگار که کوچک شده اند.

تا به امروز، نمیدانستم که "کیکرز" در اصل یک مارک خارجی‌ هست. نام دهان پرکنی دارد.
بعدها، (نمی‌دانم شاید آنزمان هم بوده و ما خبر نداشتیم)، نمونه ی خوراکی آن‌ نیز اختراع! شد،
با این تفاوت که دیگر "ک" در کار نبود و شده بود: "اسنیکرز". البته اینها در گویش شبیه به هم هستند
و آنگونه که پیداست، نگارش آنها فرق دارد: "snikers" ...... "Kickers".

(پیامهای بازرگانی فروم، ...کاملن رایگان، بدون عوارض جانبی - پس از فروش پس گرفته میشود)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 54050133755716048935_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 88180989496433852933_thumb

در ضمن، مدلهای اصلی‌ و جدید کفش "کیکرز"، از گوناگونی و ظاهر قشنگی‌ برخوردار هستند.
آنچه که "کفش افسرده ی ملی‌"، با این نام آنزمان تولید میکرد، کپی خشنی بود. به برخی‌ مدلهای آن‌ توجه بفرماید:

(راستش اینگونه که من در جستجوی اینترنتی متوجه شدم،
در انگلستان، پرتقال، فرانسه، چین و ... نیز "کیکرز" تولید میشود اکنون همانند ایران.
اما کمپانی نخستین و تولید کننده ی اول آن‌، همان آمریکا هست که فرمودید؟)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 03501833138801595773_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 60032025841494925994_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27055129210730122898_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 00512382028265418549_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 83962907033650491517_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 89057525907395813863_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 76861670424627218357_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 05498345890757897873_thumb

درسته جناب 59- همونطور که به خوبی اشاره کردین ظاهرا منشاء کیکرز کشور فرانسه بوده ولی ما از پدر مادرمون شنیده بودیم امریکاییه. احتمالا چون امریکا و هرچیزی که به اون منسوب میشه همواره توی ذهن مردم ما مساوی بوده با نهایت مرغوبیت و کلاس و کیفیت و درجه یک بودن اون چیز!
با دیدن تصاویری که نشون دادین معلوم میشه که کیکرز نسخه های قشنگ تری هم داره به هرحال بیشتر کیکرزهایی که ما تو پای افراد مختلف می دیدیم همون ورژن کفش ملیش بود که تقریبا شبیه اینه:
53191774639302926001.jpg
یک ورژن دیگه از این نامگذاری "کیکرز" و "اسنیکرز"، نوعی بیسکوییت ترد و نمکی است که توی ایران به اسم بیسکوییت "ترد" می شناسیم (شاید چوب شور هم جزو همین نوع باشه) و معادل انگلیسیش اینه:
Crackers
کرَکِرز... مشخصه این نوع بیسکوییت، ترد و نمکی بودنش است.
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 52996434975481715579
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 35749873002402072494
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الأحد نوفمبر 24, 2013 2:54 pm

Heidii نوشته است:
اول من یک چیزی رو بپرسم: این سه تا جوادها که عکساشونو گذاشتین قضیه شون چیه؟
مال کدوم برنامه بوده؟ من یادم نمیاد.

1. "هایدی"، این سه تا جواد؛ همون طور که، "59" عزیز به درستی اشاره کرد، مربوط به فیلم ویدئویی "وفا 2012" می شه؛ که، ارزش اون در حد صفر بود و من فقط یه کلیپ کوتاه و خنده دار ازش کات کردم؛ که، تو کلیپ های موبایلیم گذاشته بودم و اون هم اینه:

http://s4.picofile.com/file/8101554842/Vafa_2012.rar.html

2. مبادا با دیدن این کلیپ فکر کنی تموم فیلم مث بالا کرکر خنده س و بری دنبالش که پشیمون می شی. کرکرش همین بود و بس.


Heidii نوشته است:
ولی خیلی از این تیپ های پشت مودار شلوارخانواده کفش پاشنه تخم مرغی خوشم میاد.
براتون ممکنه قسمتی از فایل تصویرش رو اینجا بذارین ببینیم؟- ممنون

3. در مورد این تیپ های سوپر دهات و جوات حرف خیلی زیاده. من همون موقع هم از این تیپا خوشم نمی یومد؛ الآن که، دیگه جای خود داره.


Heidii نوشته است:
اما در مورد تیزدندون مطمئنم آقای مرتضی احمدی رویش حرف میزنه چون لحن و فرم صحبت کردنش خیلی منحصربه فرده. ببینید:
http://s1.picofile.com/file/8101404650/%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%86.flv.html

4. در مورد دوبلور "تیز دندون" حق با شما بود. تو این فایلی که زحمت آپشو کشدید، "مرتضی احمدی" عزیز، با اون لهجه ی اصیل تهرونیش، دوبله می کنه؛ اما، دو حالت پیش می یاد:
یا دیگه باید به قول "59" تو آسایشگاه بستری شم، یا از قسمت هایی اون وسط، مسطا، "مهدی آریان نژاد" دوبلور "تیز دندون" می شه.
این دومی رو اگه "اسمم" بود، دقیق می گفت این جوری هست یا نه؛ اما، "اسمم" خان، نمی دونم درگیر درس و مشقه یا سرش شلوغه، خیلی وخته به انجمن سر نزده.
به هر حال، ممنون از شما، "هایدی" جان.



Heidii نوشته است:
مفاد وصیت نامه ای هم که قراره از خودمون به جا بذاریم دیدنی میشه: اون جامدادی کهنه رو می بخشم به فلانی... نوار قصه ها مال فلانی باشن... دفترمشق های اول دبستان برسه به اون یکی...عروسک پاره هه مال این یکی...

5. ولی من همیشه فکر می کنم وصیت نامه ی من این جوری باشه:

دی وی دی ها و بی دی هامو بدید به فلانی، 10 ترابایت از داده هامو بدید به فلانی و اون هارد اکسترنال رو معدوم کنید! Smile

به قول اون استتوسه:

1353. همیشه یکی از آرزوهام تو زندگی اینه که یک ساعت قبل از مُردن، بدونم می خوام بمیرم تا هاردمو فرمت کنم. وگرنه هیچ کی واسه م مجلس ختم نمی گیره و رو زمین می مونم.
دی دو نخطه!


59 نوشته است:
پوزش میخواهم که تمام نوشته‌ها را اینجا تقدیم می‌کنم.
گمان می‌کنم، شاید وقت آن رسیده باشد که به یگانگی اندیشه ی نوستالژیک، در فروم برسیم،
و به عنوان یک عنصر یکپارچه به آن‌ نگاه کنیم. مرزهای جداسازی سوژه‌ها را دیگر گذرانده ایم.
هر چند که قوانین فروم، قابل احترام و مورد پسند همه ی ما میباشند.  

6. تا حد زیادی موافقم و مرزبندی ها یه جورایی محدودمون می کنه گاهی.


59 نوشته است:
(امیر جان، لطفا سال برنامه را اگر اشتباه گفتم ویرایش بفرمائید):

7. راستش، "59" عزیز، بنده به هیچ وجه جزییاتی مث سال ها رو ثبت و آرشیو نمی کنم؛ اما، نام برنامه دقیقاً همینی بود که فرمودید.



59 نوشته است:
در مورد شباهت ساختار دستوری (گرامر)، میان روسی و ترکی‌ استانبولی،
راستش گمان نمیکنم و اینگونه نیست. قبلن، آشنای دانشگاهی داشتم اهل ترکیه،
هیچگاه در این زمینه صحبتی‌ نشده بود. اما این سیستمی‌ "بخش‌های دستوری" که در روسی هست،
در آلمانی، عربی‌ و همانگونه که شما گفتید، ترکی‌ استانبولی و ... نیز می‌باشد،
اما آشنای ترکیه ای ما، در مورد زبان آلمانی، میگفت که نکات دستوری و همچنین بعضی‌ حروفش،
بویژه حروف‌های دو تایی‌ در زبان آلمانی که یک صدا را ایجاد میکنند، بسیار شبیه زبان مادری او هست.

8. در مورد شباهت ترکی استانبولی و روسی بنده فقط حدس زدم؛ چون، با روسی آشنایی ندارم و طبعاً اظهار نظری نمی تونم داشته باشم. ممنون از روشنگری خوبتون.


59 نوشته است:
سپاسگزارم برای تمام مواردی که مطرح ساختید. "صدای حشره کش‌های برقی‌"،
در مورد ماشینهای شهر بازی، توصیف خلاقانه و بامزه ای بود.
خرسندم که گفتگوی نوستالژیک ماشین پدلی ها، مورد توجه قرار گرفته.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 16411819898226014673_thumb

9. و این عکس شما هم خیلی عالی بود. این بازیگره توی "مردی که زیاد می دانست" هم بازی می کرد، درسته؟
شاید هم نمایی از همون فیلم باشه این؛ که، یادم نمی یاد.


59 نوشته است:
با کسب اجازه از امیر گرامی، این کادرهای بامزه،
مربوط به فیلم ویدیویی هستند با نام "وفا ۲۰۱۲" که در سال ۱۳۸۹،
توسط خود "رضا شفیعی‌ جم" کارگردانی و ساخته شده، اما، و باز هم اما،
که بجز چند پلان، در اصل حرفی‌ برای گفتن ندارد. با این حال سوژه ی آن،
جذاب است و در مورد دهه ی شصت و شرایط جوانان در آندوران هست، اما در فیلم،
برج میلاد نیز نشان داده میشود!. برای یکبار دیدن بد نیست و پیشنهاد میگردد تماشای آن‌.
هر چند که رضا شفیعی جم، هنرپیشه و تیپ ساز قهاری هست. من باور دارم که توانایی او،
تا بحال به اندازه ی کامل و ۹۹ درصد، استفاده نشده. یک کارگردان خوب لازم هست تا او را،
بگونه‌ای ای که استعداد اصلی اش هست کشف نماید. نمی‌گویم کارهایش بد بوده، نه‌،
اما هنوز میتواند عالی‌ تر نیز شود.

10. در مورد "وفا 2012" بنده بالاتر نوشتم که "هایدی" یا سایر دوستان دنبالش نرن و با این حال، شما یک بار دیدنش رو پیشنهاد کردید. چه عرض کنم. تصمیم با خود دوستانه، در نهایت.
11. من هم از تیپ سازی های "رضا شفیع جم" خیلی خوشم می یاد و معمولاً نقشاش تکراری نیست.
اوج هنرش هم "قل مراد" بود به نظر من؛ که، بی نهایت خوب بازی کرد تو "باغ مظفر" و در ادامه ش، "گنج مظفر".
بعدش "کیوون" "شب های برره"ش بدک نبود و بعدش هم "هژیر" "این چند نفر"ش.



Heidii نوشته است:
امیرمحمد هم ظاهرا تحت تسخیر برنامه کودک قرار گرفته و حالا حالاها خیال ندارد بزرگ شود! (بعید نیست تهیه کننده برنامه یه معجونی به خوردش داده باشه که دیرتر بزرگ شه تا بیشتر بتونن تو برنامه کودک ازش استفاده کنن!)

11. ولی من همیشه فکر می کنم "امیر محمد متقیان" یه کوتوله (چهل مرد)ه و مث "اسد یکتا"ست، دقیقاً. شاید هم این طور نباشه؛ اما، تیریپ کمر به پایینش منو یاد چِلمَن ها می ندازه.



Heidii نوشته است:
کرَکِرز... مشخصه این نوع بیسکوییت، ترد و نمکی بودنش است.

12. حالا که بحث "ترد" داغه، من هم این عکسو تقدیم می کنم:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ssdzt5tsb5szwujszks9_thumb

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الأحد نوفمبر 24, 2013 7:05 pm

ممنونم از شما جناب امیلیانو
کلیپ کوتاه "وفا 2012" و تم رقص ریگو و تیکو جالب بود.
من هم بدون توضیح، این قسمت کوتاه را تقدیم می کنم به شما و دوستانی که از این سکانس خوفناک، خاطره دارن:
http://s1.picofile.com/file/8101577200/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%B3_%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9.flv.html
احتمالا توی همین پنج شش قسمتی که از سایه همسایه گذشته متوجه شده ایم که تم معمول داستانها اینه که هرقسمت فرد جدیدی وارد محله می شود. اتفاقاتی حول این فرد می افته و آخر داستان، خداحافظی میکنه و میره. چیزی از قسمت های بعدی یادم نمیاد ولی احتمالا قراره غالب داستانها به همین روال پیش بره.
تماشای حال و هوای محله های قدیمی و خونه های حیاط دار و بازارچه ها و کسبه ی محل و روابط آدم ها با همدیگه، به علاوه ی تعداد زیادی بازیگر آشنا با چهره های قدیمیشون، برای من یکی جالب است، هرچند که ریتم داستانها کند و کمی کشدار باشه. تو داستان امشب، آتش تقی پور نقش یک روستایی راستین (!) رو بازی می کرد که قراره مدت کوتاهی، مهمون محله و اهالیش باشه. لهجه من درآوردی این روستایی ساده دل که آتش تقی پور همه تلاشش را کرده بود تا از دم، همه ی حروف و کلمات رو با "کسره" ادا کند بلکه لهجه اش روستایی تر از آب در بیاید، خیلی بامزه و خنده دار بود. عنایت بخشی طبق معمول صبح تا شب تسبیح به دست تو کوچه و بازار قدم می زند و برای اهل محل بزرگتری و ریش سفیدی می کند (عجیب نیست که تو این سن و سال هنوز مستاجر است!) مرحوم اسماعیل داورفر و بیوک میرزایی هم طبق روال همه ی فیلم های اون دوره، هرچه بیشتر مشغول پول دوستی و زرنگ بازی هستن!
اهالی محل چپ و راست آتش تقی پور را "کبله ای" صدا می زنن که لفظ خودمونی "کربلایی" است و بیوک میرزایی مرتب داره نقشه میکشه تا "کبله ای"، این روستایی راستین رو یه جوری سرکیسه کنه (لفظ روستایی راستین کسی رو یاد چیزی نمیندازه؟)
اما یک نکته تو قسمت قبلی سایه همسایه توجهم رو جلب کرد.
اگه یادتون باشه قدیمها استفاده از نایلون و کیسه و مشما به اندازه ی الان رایج نشده بود و به جایش، مردم بیشتر از پاکت استفاده می کردن (چیزی که الان هم تو کشورهایی مثل امریکا رایج است و خریدهاشون رو به جای نایلون، تو پاکت های بزرگ می ریزن) قسمت قبلی یکی از اهالی محل رو در حال میوه خریدن نشون می داد درحالیکه میوه ها رو توی پاکت ریخته بود. یادم افتاد این شیوه خیلی وقت است کمرنگ شده و کیسه و نایلون جایش رو گرفته که بازیافتش نسبت به کاغذ سخت تر است.
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الإثنين نوفمبر 25, 2013 7:11 am

Heidii نوشته است:
ممنونم از شما جناب امیلیانو
کلیپ کوتاه "وفا 2012" و تم رقص ریگو و تیکو جالب بود.
من هم بدون توضیح، این قسمت کوتاه را تقدیم می کنم به شما و دوستانی که از این سکانس خوفناک، خاطره دارن:
http://s1.picofile.com/file/8101577200/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%B3_%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9.flv.html
احتمالا توی همین پنج شش قسمتی که از سایه همسایه گذشته متوجه شده ایم که تم معمول داستانها اینه که هرقسمت فرد جدیدی وارد محله می شود. اتفاقاتی حول این فرد می افته و آخر داستان، خداحافظی میکنه و میره. چیزی از قسمت های بعدی یادم نمیاد ولی احتمالا قراره غالب داستانها به همین روال پیش بره.
تماشای حال و هوای محله های قدیمی و خونه های حیاط دار و بازارچه ها و کسبه ی محل و روابط آدم ها با همدیگه، به علاوه ی تعداد زیادی بازیگر آشنا با چهره های قدیمیشون، برای من یکی جالب است، هرچند که ریتم داستانها کند و کمی کشدار باشه. تو داستان امشب، آتش تقی پور نقش یک روستایی راستین (!) رو بازی می کرد که قراره مدت کوتاهی، مهمون محله و اهالیش باشه. لهجه من درآوردی این روستایی ساده دل که آتش تقی پور همه تلاشش را کرده بود تا از دم، همه ی حروف و کلمات رو با "کسره" ادا کند بلکه لهجه اش روستایی تر از آب در بیاید، خیلی بامزه و خنده دار بود. عنایت بخشی طبق معمول صبح تا شب تسبیح به دست تو کوچه و بازار قدم می زند و برای اهل محل بزرگتری و ریش سفیدی می کند (عجیب نیست که تو این سن و سال هنوز مستاجر است!) مرحوم اسماعیل داورفر و بیوک میرزایی هم طبق روال همه ی فیلم های اون دوره، هرچه بیشتر مشغول پول دوستی و زرنگ بازی هستن!
اهالی محل چپ و راست آتش تقی پور را "کبله ای" صدا می زنن که لفظ خودمونی "کربلایی" است و بیوک میرزایی مرتب داره نقشه میکشه تا "کبله ای"، این روستایی راستین رو یه جوری سرکیسه کنه (لفظ روستایی راستین کسی رو یاد چیزی نمیندازه؟)
اما یک نکته تو قسمت قبلی سایه همسایه توجهم رو جلب کرد.
اگه یادتون باشه قدیمها استفاده از نایلون و کیسه و مشما به اندازه ی الان رایج نشده بود و به جایش، مردم بیشتر از پاکت استفاده می کردن (چیزی که الان هم تو کشورهایی مثل امریکا رایج است و خریدهاشون رو به جای نایلون، تو پاکت های بزرگ می ریزن) قسمت قبلی یکی از اهالی محل رو در حال میوه خریدن نشون می داد درحالیکه میوه ها رو توی پاکت ریخته بود. یادم افتاد این شیوه خیلی وقت است کمرنگ شده و کیسه و نایلون جایش رو گرفته که بازیافتش نسبت به کاغذ سخت تر است.

1. خواهش می کنم، دوست خوبم.
من هم از شما بخاطر تیکه ی بی نظیر "بهترین داستان های دنیا (I) _ شاهزاده و گدا" ممنونم.
آخرم خودت پیداش کردی.

2. "لهجه ی من درآوردی" رو خیلی خوب اومدی. خیلی تو ذوق می زد؛ درست شبیه به، لهجه ی "دادا"ی "ایرج قادری" فقید.

3. "روستایی راستین" منو یاد "آدم ساده" و بهتر بگم، "ساده لوح" می ندازه!

4. آخ، آخ. من این قدر از این پاکتا بدم می یومد. دست آدم می شکست. پلاستیک ها خوبن. شونه ت نمی شکنه، چپ نمی شه، پاره نمی شه، آستینت خیس نمی شه. بازم بگم؟
برام آیندگان هم مهم نیستن. آیندگان چه گلی می خوان به سر ما بزنن؟

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الإثنين نوفمبر 25, 2013 7:15 am






خانم هایدی، سپاسگزارم برای شفاف سازی در مورد "کیکرز" و عکس خاطره انگیز آن،
و همچنین برای دیگر مواردی که مطرح ساختید. بله، هر چه آمریکایی باشد، در سیستم ایرانی ما،
گیرا و اوریجینال بشمار می‌‌آید و اشاره ی‌ بسیار خوبی‌ بود. این "کر کرز" ها، خودشان هم در اصل،
نوستالژیک هستند. در فیلمهای هالیوودی که مربوط به دهه‌ های ۷۰ و ۸۰ میلادی هستند،
در کافه‌ های بین راهی‌ و رستورانهای درجه ۳، نشان میدهند که به مقدار زیاد در کنار نوشیدنی‌ هست برای مشتری.
پدر آنجلینا جولی "جان ویت" که بازیگری قدیمی‌ هست، در دوران جوانی به همراه "داستین هافمن" در فیلمی بازی کرده،
با نام "کابوی نیمه شب - ۱۹۶۹" که البته شاید دیده باشید. فیلم بسیار خوش ساختی است با درونمایه قوی.
آنجا هم این بیسکویست ‌های ترد و شور مزه را نشان میدهند. راستی‌ برای شما و دیگر همکاران گرامی،
ویفر‌های "یام یام" خاطره انگیز و شصتی نبود؟.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 01160158281833732649_thumb   فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 69539737783657685738_thumb


امیر جان گرامی، سپاسگزارم برای تمام نکاتی‌ که نگارش فرمودید. بگمانم شام را،
در رستوران فروم خواهیم خورد آنهم به حساب شما.
عکس مورد نظر و بسیار نوستالژیک از ماشین‌های برقی‌ شهر بازی را قبلن نیز،
خدمت شما و دوستان تقدیم کرده بودم (لبخند):

(پست اول - قسمت "پی‌ نوشت")
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p300-topic

فایل صوتی از "دور دنیا در هشتاد روز" بسیار خاطره انگیز بود. یاد آن‌ سمور (؟)،
که دستیار آقای فاگ بود می‌‌افتم. ممنون هستم برای قسمت کوتاه اما بامزه از "وفا ۲۰۱۲"
من همان دو - سه‌ سال پیش که فیلمش را دیدم، (نصف بیشترش را با دور تند!)،
سریع پاکش کردم، اما این قسمتش خوب بود واقعن. کارهای رضا شفیعی جم را،
همیشه دنبال می‌کنم. البته مجموعه سریالهای فولکلوریک - فانتزی مهران مدیری را،
همچون شب‌های بر ره‌ و ... را ندیده ام. راستش چند سکانس کوتاه دیدم در نت و خوشم نیامد،
با آنکه شفیعی جم از عکس‌هایش در آنها پیداست، که کاراکتر خنده داری دارد. اما برای نمونه از بازی اش،
در "ترش و شیرین - ۱۳۸۵" خیلی‌ خیلی‌ خوشم می‌‌آید. من این سریال را سه‌ بار تا کنون، در طی‌ این سالها دیده ام.
طنز جالبیست که او، پدرش یعنی‌ حمید لولایی را، مثل یک بچه ی لوس صدا میزند، آنوقت خود لولایی نیز،
با همین حالت پدر خودش را صدا میزند!، "بابا، بابا".... شما ببینید که کار دنیا و حکمت جهان چگونه است،
پسری با پدرش می‌‌آید برای تست بازیگری پیش رضا عطاران. تست میدهد و ... در این میان، عطاران نظرش،
به آقایی که نزدیک درب ایستاده بوده جلب میشود. از پسر میپرسد که او کیست، و معلوم میشود که پدرش است،
همین و .... آغاز دوران گرانقیمت و افسانه ‌ای از جهت مالی‌، برای احمد پور مخبر. ره صد ساله را یک شبه رفت.
من لذت میبرم از چنین لحظه‌ها و اتفاقاتی. میدانید، انگار که یک سفره یا یک میز در جهان هستی‌ برپاست.
هر کدام از ما زمانی داریم در ساعت دیواری پیدایش، که به سر این میز صدایمان میکنند
و با توجه به شایستگی‌ها و تلاشمان، میتوانیم از غذا‌های آن بهره و استفاده ببریم. برخی‌ از آدمها،
همیشه سر این میز هستند، روالی عادی دارند، آهسته و پیوسته بهشان لقمه‌های کوچکی میدهند
و روزگار برایشان می‌گذرد. اما لذت بخش زمانیست که در یک چشم بهم زدنی‌، آنهم از پس
سالهای تلاش اما بی‌ نتیجه گی‌‌، صدایت کنند!، سرانجام دعوت شوی و خانی رنگین برایت به ارمغان بیاورند.
هر چند که "ساعد باقری" به فرزانگی سروده: "از سفره ی هستی‌ کسی‌ سیر نخیزد، شاد آنکه از این دار سبکبال گریزد".



خانم هایدی، راستش "روستایی راستین"، من را بیاد اصغر محبی (؟) در "ملات آباد" انداخت.
در همان فایل جامع که از "بعد از خبر" تقدیم شده بود، اتفاقن این قسمت هم قرار داشت.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19149523584313628518_thumb

نقش منفی‌ بیوک میرزایی در "سایه همسایه" خیلی‌ پررنگ بود و بازیها‌ی دیگر ایشان را،
در دهه‌های شصت و هفتاد مورد هنایش خود قرار داده بود. این سریال کادر به کادرش خاطره هست.
در مورد "وودی وود پیکر" که بخوبی اشاره داشتید اینرا اضافه کنم که در دوره ی راهنمایی،
سالهای ۱۳۷۰ تا ۷۳، معلم هنری داشتیم به نام "سهم الدین زمانی". ایشان نقاش هستند و
عکسشان در اینترنت هست. مدتی در واحد دوبلاژ بودند در قبل از انقلاب و دهه ی شصت.
در همان سال ۷۰ یا ۷۱، برایمان تقلید صدا نیز میکرد در سر کلاس درس. دو - سه‌ قسمت اول این کارتون را،
او دوبله کرده بود اما بخاطر اینکه پول کم می‌‌دادند ادامه نداده بود و میگفت که تورج نصر کار را ادامه داده.
تیپ سازی صدای او برای این پرسوناژ، دقیقن همانی بود که تورج نصر بخوبی ادامه داد. البته این دو،
قابل مقایسه نیستند با هم در زمینه دوبلاژ. آقای نصر، سالهاست که استادانه فعالیت میکنند و سلامت باشند همیشه.
معلم ما، یک نقش دیگر هم داشت در دوبله که برایمان تعریف و اجرا میکرد در کلاس که صدای بمی بود با این تکه کلام،
که یک پرسوناژ کارتونی میگفت: "بله، شتر جان". نام و خود این کارتون را بیاد ندارم، اما صدای او یادم هست.
سکانس ترسناک هم جالب بود. نزدیک بر ۴۰ -۵۰ درصد، گویش و فونتیک صدای دوبله ی آن،
به زبان آلمانی شبیه بود. حتی آنجا که شمشیر را بلند می‌کند تا بزند، کمی‌ شبیه به آلمانی می‌گوید:
"کی‌ اونجاست". ... زبان سوئدی نیست؟.  

-------------------------------

پی‌ نوشت ۱:
علیرضا داوود نژاد: سینمای ایران ویران شده است
http://vista.ir/news/11757938


پی‌ نوشت ۲ (یادش گرامی):
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 55153931999554328405_thumb

.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الإثنين نوفمبر 25, 2013 8:47 am

59 نوشته است:




خانم هایدی، سپاسگزارم برای شفاف سازی در مورد "کیکرز" و عکس خاطره انگیز آن،
و همچنین برای دیگر مواردی که مطرح ساختید. بله، هر چه آمریکایی باشد، در سیستم ایرانی ما،
گیرا و اوریجینال بشمار می‌‌آید و اشاره ی‌ بسیار خوبی‌ بود. این "کر کرز" ها، خودشان هم در اصل،
نوستالژیک هستند. در فیلمهای هالیوودی که مربوط به دهه‌ های ۷۰ و ۸۰ میلادی هستند،
در کافه‌ های بین راهی‌ و رستورانهای درجه ۳، نشان میدهند که به مقدار زیاد در کنار نوشیدنی‌ هست برای مشتری.
پدر آنجلینا جولی "جان ویت" که بازیگری قدیمی‌ هست، در دوران جوانی به همراه "داستین هافمن" در فیلمی بازی کرده،
با نام "کابوی نیمه شب - ۱۹۶۹" که البته شاید دیده باشید. فیلم بسیار خوش ساختی است با درونمایه قوی.
آنجا هم این بیسکویست ‌های ترد و شور مزه را نشان میدهند. راستی‌ برای شما و دیگر همکاران گرامی،
ویفر‌های "یام یام" خاطره انگیز و شصتی نبود؟.


امیر جان گرامی، سپاسگزارم برای تمام نکاتی‌ که نگارش فرمودید. بگمانم شام را،
در رستوران فروم خواهیم خورد آنهم به حساب شما.
عکس مورد نظر و بسیار نوستالژیک از ماشین‌های برقی‌ شهر بازی را قبلن نیز،
خدمت شما و دوستان تقدیم کرده بودم (لبخند):

(پست اول - قسمت "پی‌ نوشت")
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p300-topic

فایل صوتی از "دور دنیا در هشتاد روز" بسیار خاطره انگیز بود. یاد آن‌ سمور (؟)،
که دستیار آقای فاگ بود می‌‌افتم. ممنون هستم برای قسمت کوتاه اما بامزه از "وفا ۲۰۱۲"
من همان دو - سه‌ سال پیش که فیلمش را دیدم، (نصف بیشترش را با دور تند!)،
سریع پاکش کردم، اما این قسمتش خوب بود واقعن. کارهای رضا شفیعی جم را،
همیشه دنبال می‌کنم. البته مجموعه سریالهای فولکلوریک - فانتزی مهران مدیری را،
همچون شب‌های بر ره‌ و ... را ندیده ام. راستش چند سکانس کوتاه دیدم در نت و خوشم نیامد،
با آنکه شفیعی جم از عکس‌هایش در آنها پیداست، که کاراکتر خنده داری دارد. اما برای نمونه از بازی اش،
در "ترش و شیرین - ۱۳۸۵" خیلی‌ خیلی‌ خوشم می‌‌آید. من این سریال را سه‌ بار تا کنون، در طی‌ این سالها دیده ام.
طنز جالبیست که او، پدرش یعنی‌ حمید لولایی را، مثل یک بچه ی لوس صدا میزند، آنوقت خود لولایی نیز،
با همین حالت پدر خودش را صدا میزند!، "بابا، بابا".... شما ببینید که کار دنیا و حکمت جهان چگونه است،
پسری با پدرش می‌‌آید برای تست بازیگری پیش رضا عطاران. تست میدهد و ... در این میان، عطاران نظرش،
به آقایی که نزدیک درب ایستاده بوده جلب میشود. از پسر میپرسد که او کیست، و معلوم میشود که پدرش است،
همین و .... آغاز دوران گرانقیمت و افسانه ‌ای از جهت مالی‌، برای احمد پور مخبر. ره صد ساله را یک شبه رفت.
من لذت میبرم از چنین لحظه‌ها و اتفاقاتی. میدانید، انگار که یک سفره یا یک میز در جهان هستی‌ برپاست.
هر کدام از ما زمانی داریم در ساعت دیواری پیدایش، که به سر این میز صدایمان میکنند
و با توجه به شایستگی‌ها و تلاشمان، میتوانیم از غذا‌های آن بهره و استفاده ببریم. برخی‌ از آدمها،
همیشه سر این میز هستند، روالی عادی دارند، آهسته و پیوسته بهشان لقمه‌های کوچکی میدهند
و روزگار برایشان می‌گذرد. اما لذت بخش زمانیست که در یک چشم بهم زدنی‌، آنهم از پس
سالهای تلاش اما بی‌ نتیجه گی‌‌، صدایت کنند!، سرانجام دعوت شوی و خانی رنگین برایت به ارمغان بیاورند.
هر چند که "ساعد باقری" به فرزانگی سروده: "از سفره ی هستی‌ کسی‌ سیر نخیزد، شاد آنکه از این دار سبکبال گریزد".



خانم هایدی، راستش "روستایی راستین"، من را بیاد اصغر محبی (؟) در "ملات آباد" انداخت.
در همان فایل جامع که از "بعد از خبر" تقدیم شده بود، اتفاقن این قسمت هم قرار داشت.


نقش منفی‌ بیوک میرزایی در "سایه همسایه" خیلی‌ پررنگ بود و بازیها‌ی دیگر ایشان را،
در دهه‌های شصت و هفتاد مورد هنایش خود قرار داده بود. این سریال کادر به کادرش خاطره هست.
در مورد "وودی وود پیکر" که بخوبی اشاره داشتید اینرا اضافه کنم که در دوره ی راهنمایی،
سالهای ۱۳۷۰ تا ۷۳، معلم هنری داشتیم به نام "سهم الدین زمانی". ایشان نقاش هستند و
عکسشان در اینترنت هست. مدتی در واحد دوبلاژ بودند در قبل از انقلاب و دهه ی شصت.
در همان سال ۷۰ یا ۷۱، برایمان تقلید صدا نیز میکرد در سر کلاس درس. دو - سه‌ قسمت اول این کارتون را،
او دوبله کرده بود اما بخاطر اینکه پول کم می‌‌دادند ادامه نداده بود و میگفت که تورج نصر کار را ادامه داده.
تیپ سازی صدای او برای این پرسوناژ، دقیقن همانی بود که تورج نصر بخوبی ادامه داد. البته این دو،
قابل مقایسه نیستند با هم در زمینه دوبلاژ. آقای نصر، سالهاست که استادانه فعالیت میکنند و سلامت باشند همیشه.
معلم ما، یک نقش دیگر هم داشت در دوبله که برایمان تعریف و اجرا میکرد در کلاس که صدای بمی بود با این تکه کلام،
که یک پرسوناژ کارتونی میگفت: "بله، شتر جان". نام و خود این کارتون را بیاد ندارم، اما صدای او یادم هست.
سکانس ترسناک هم جالب بود. نزدیک بر ۴۰ -۵۰ درصد، گویش و فونتیک صدای دوبله ی آن،
به زبان آلمانی شبیه بود. حتی آنجا که شمشیر را بلند می‌کند تا بزند، کمی‌ شبیه به آلمانی می‌گوید:
"کی‌ اونجاست". ... زبان سوئدی نیست؟.  

-------------------------------

پی‌ نوشت ۱:
علیرضا داوود نژاد: سینمای ایران ویران شده است
http://vista.ir/news/11757938


پی‌ نوشت ۲ (یادش گرامی):

.
.
.


1. "59" گرامی، به شخصه با ویفرهای "یام یام" خاطره ای نداشتم. "دروغ چرا؟"
2. شام چه قابل شما، دوست عزیز، رو داره؟ شما جون بخواه.
3. در مورد فیلم "مدرک جرم" حق با شما بود.
به علت گذشت این همه سال از دیدن این فیلم و دانلود نکردن دوباره ی این هدیه ی باارزش، یادم نبود.
شما به بزرگی خودتون ببخشید.

4. آره دیگه.
با اون فایل موسیقی اون موش و گربه "حرکات موزون از خودشان در می کردن"!

5. تو "ترش و شیرین" "رضا شفیع جم" جدی بازی می کنه؛ ولی، به قول شما، طنزی تو همین جدی بودنش نهفته س.
کلاً کارای "رضا عطاران" هم خیلی نازه و دوس دارمشون؛ بخصوص، "بزنگاه"ش که "آخرش" بود.

6. "احمد پورمخبر" که بازیگر نیست. همه اداشو درمی یارن؛ حتا، جغله ای به نام "امیر محمد متقیان"!

7. ولی "بیوک میرزایی" همیشه یه جور بازی می کنه و این خیلی جالب نیست.

8. خاطره ی استادتون از دوبله ی "دارکوب زبله" جالب بود، "59" عزیز.

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الإثنين نوفمبر 25, 2013 9:07 am

Emiliano نوشته است:
1. "59" گرامی، به شخصه با ویفرهای "یام یام" خاطره ای نداشتم. "دروغ چرا؟"
2. شام چه قابل شما، دوست عزیز، رو داره؟ شما جون بخواه.
3. در مورد فیلم "مدرک جرم" حق با شما بود.
به علت گذشت این همه سال از دیدن این فیلم و دانلود نکردن دوباره ی این هدیه ی باارزش، یادم نبود.
شما به بزرگی خودتون ببخشید.

4. آره دیگه.
با اون فایل موسیقی اون موش و گربه "حرکات موزون از خودشان در می کردن"!

5. تو "ترش و شیرین" "رضا شفیع جم" جدی بازی می کنه؛ ولی، به قول شما، طنزی تو همین جدی بودنش نهفته س.
کلاً کارای "رضا عطاران" هم خیلی نازه و دوس دارمشون؛ بخصوص، "بزنگاه"ش که "آخرش" بود.

6. "احمد پورمخبر" که بازیگر نیست. همه اداشو درمی یارن؛ حتا، جغله ای به نام "امیر محمد متقیان"!

7. ولی "بیوک میرزایی" همیشه یه جور بازی می کنه و این خیلی جالب نیست.

8. خاطره ی استادتون از دوبله ی "دارکوب زبله" جالب بود، "59" عزیز.

خواهش می‌کنم امیر جان، شرمنده میفرمایید، بنده نوازی میفرمایید،
بزرگی از خودتان هست. اگر هم گفتم آن مورد را، قصد جسارت نداشتم. بزرگوارید.
بله، پیشنهاد می‌کنم که حتمن، سریال "ترش و شیرین" را ببینید، طنز خوب و سرگرم کننده ایست.
درست است، پورمخبر بازیگر نیست، اما شهرت رعد آسایش را، برخی‌ بازیگران کهنه کار حتی،
در یک دوره ی ۵-۶ ساله آرزو داشتند. فایل کوتاهی‌ بود در اینترنت که پاک کردند از سرورها ۲-۳ سال پیش!.
استاد مشایخی، در مصاحبه ی کوتاه خبری، خیلی‌ خیلی‌ عصبانی‌ بودند، غیر مستقیم نام آوردند و انتقاد شدید کردند
از دستمزد بسیار بالای این نابازیگرها (یک مرد مسن و یک خانم مسن) که بگونه ی روزانه!،
برای فیلم پر کردن میگرفتند. در هارد قبلی‌ هست آن‌ فایل، دسترسی‌ پیدا کردم، قرار خواهم داد.
بسیار خرسندم که در ادامه ی فرمایشات خانم هایدی، خاطره ی کوتاه من نیز مورد پسند قرار گرفته.
ایشان هستند آقای "سهم الدین زمانی". هنرمند و معلم خوش اخلاقی‌ بودند و هستند.
آن سالها، تازه شروع به کار بر روی این تابلویشان کرده بودند.
بیش از بیست سال از آن‌ روزها گذشت ....
یک بند از انگشت سبابه ی ایشان (در تصویر هم پیداست)،
زمانی که در سنگر در جبهه بودند، تیر میخورد و ....

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 07158879464118570093_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 71593320668419850878_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 22701389545214607665_thumb

.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الإثنين نوفمبر 25, 2013 12:22 pm

59 نوشته است:
خانم هایدی، سپاسگزارم برای شفاف سازی در مورد "کیکرز" و عکس خاطره انگیز آن،
و همچنین برای دیگر مواردی که مطرح ساختید. بله، هر چه آمریکایی باشد، در سیستم ایرانی ما،
گیرا و اوریجینال بشمار می‌‌آید و اشاره ی‌ بسیار خوبی‌ بود. این "کر کرز" ها، خودشان هم در اصل،
نوستالژیک هستند. در فیلمهای هالیوودی که مربوط به دهه‌ های ۷۰ و ۸۰ میلادی هستند،
در کافه‌ های بین راهی‌ و رستورانهای درجه ۳، نشان میدهند که به مقدار زیاد در کنار نوشیدنی‌ هست برای مشتری.
پدر آنجلینا جولی "جان ویت" که بازیگری قدیمی‌ هست، در دوران جوانی به همراه "داستین هافمن" در فیلمی بازی کرده،
با نام "کابوی نیمه شب - ۱۹۶۹" که البته شاید دیده باشید. فیلم بسیار خوش ساختی است با درونمایه قوی.
آنجا هم این بیسکویست ‌های ترد و شور مزه را نشان میدهند. راستی‌ برای شما و دیگر همکاران گرامی،
ویفر‌های "یام یام" خاطره انگیز و شصتی نبود؟.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 01160158281833732649_thumb   فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 69539737783657685738_thumb


امیر جان گرامی، سپاسگزارم برای تمام نکاتی‌ که نگارش فرمودید. بگمانم شام را،
در رستوران فروم خواهیم خورد آنهم به حساب شما.
عکس مورد نظر و بسیار نوستالژیک از ماشین‌های برقی‌ شهر بازی را قبلن نیز،
خدمت شما و دوستان تقدیم کرده بودم (لبخند):

(پست اول - قسمت "پی‌ نوشت")
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p300-topic

فایل صوتی از "دور دنیا در هشتاد روز" بسیار خاطره انگیز بود. یاد آن‌ سمور (؟)،
که دستیار آقای فاگ بود می‌‌افتم. ممنون هستم برای قسمت کوتاه اما بامزه از "وفا ۲۰۱۲"
من همان دو - سه‌ سال پیش که فیلمش را دیدم، (نصف بیشترش را با دور تند!)،
سریع پاکش کردم، اما این قسمتش خوب بود واقعن. کارهای رضا شفیعی جم را،
همیشه دنبال می‌کنم. البته مجموعه سریالهای فولکلوریک - فانتزی مهران مدیری را،
همچون شب‌های بر ره‌ و ... را ندیده ام. راستش چند سکانس کوتاه دیدم در نت و خوشم نیامد،
با آنکه شفیعی جم از عکس‌هایش در آنها پیداست، که کاراکتر خنده داری دارد. اما برای نمونه از بازی اش،
در "ترش و شیرین - ۱۳۸۵" خیلی‌ خیلی‌ خوشم می‌‌آید. من این سریال را سه‌ بار تا کنون، در طی‌ این سالها دیده ام.
طنز جالبیست که او، پدرش یعنی‌ حمید لولایی را، مثل یک بچه ی لوس صدا میزند، آنوقت خود لولایی نیز،
با همین حالت پدر خودش را صدا میزند!، "بابا، بابا".... شما ببینید که کار دنیا و حکمت جهان چگونه است،
پسری با پدرش می‌‌آید برای تست بازیگری پیش رضا عطاران. تست میدهد و ... در این میان، عطاران نظرش،
به آقایی که نزدیک درب ایستاده بوده جلب میشود. از پسر میپرسد که او کیست، و معلوم میشود که پدرش است،
همین و .... آغاز دوران گرانقیمت و افسانه ‌ای از جهت مالی‌، برای احمد پور مخبر. ره صد ساله را یک شبه رفت.
من لذت میبرم از چنین لحظه‌ها و اتفاقاتی. میدانید، انگار که یک سفره یا یک میز در جهان هستی‌ برپاست.
هر کدام از ما زمانی داریم در ساعت دیواری پیدایش، که به سر این میز صدایمان میکنند
و با توجه به شایستگی‌ها و تلاشمان، میتوانیم از غذا‌های آن بهره و استفاده ببریم. برخی‌ از آدمها،
همیشه سر این میز هستند، روالی عادی دارند، آهسته و پیوسته بهشان لقمه‌های کوچکی میدهند
و روزگار برایشان می‌گذرد. اما لذت بخش زمانیست که در یک چشم بهم زدنی‌، آنهم از پس
سالهای تلاش اما بی‌ نتیجه گی‌‌، صدایت کنند!، سرانجام دعوت شوی و خانی رنگین برایت به ارمغان بیاورند.
هر چند که "ساعد باقری" به فرزانگی سروده: "از سفره ی هستی‌ کسی‌ سیر نخیزد، شاد آنکه از این دار سبکبال گریزد".

خانم هایدی، راستش "روستایی راستین"، من را بیاد اصغر محبی (؟) در "ملات آباد" انداخت.
در همان فایل جامع که از "بعد از خبر" تقدیم شده بود، اتفاقن این قسمت هم قرار داشت.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19149523584313628518_thumb

نقش منفی‌ بیوک میرزایی در "سایه همسایه" خیلی‌ پررنگ بود و بازیها‌ی دیگر ایشان را،
در دهه‌های شصت و هفتاد مورد هنایش خود قرار داده بود. این سریال کادر به کادرش خاطره هست.
در مورد "وودی وود پیکر" که بخوبی اشاره داشتید اینرا اضافه کنم که در دوره ی راهنمایی،
سالهای ۱۳۷۰ تا ۷۳، معلم هنری داشتیم به نام "سهم الدین زمانی". ایشان نقاش هستند و
عکسشان در اینترنت هست. مدتی در واحد دوبلاژ بودند در قبل از انقلاب و دهه ی شصت.
در همان سال ۷۰ یا ۷۱، برایمان تقلید صدا نیز میکرد در سر کلاس درس. دو - سه‌ قسمت اول این کارتون را،
او دوبله کرده بود اما بخاطر اینکه پول کم می‌‌دادند ادامه نداده بود و میگفت که تورج نصر کار را ادامه داده.
تیپ سازی صدای او برای این پرسوناژ، دقیقن همانی بود که تورج نصر بخوبی ادامه داد. البته این دو،
قابل مقایسه نیستند با هم در زمینه دوبلاژ. آقای نصر، سالهاست که استادانه فعالیت میکنند و سلامت باشند همیشه.
معلم ما، یک نقش دیگر هم داشت در دوبله که برایمان تعریف و اجرا میکرد در کلاس که صدای بمی بود با این تکه کلام،
که یک پرسوناژ کارتونی میگفت: "بله، شتر جان". نام و خود این کارتون را بیاد ندارم، اما صدای او یادم هست.
سکانس ترسناک هم جالب بود. نزدیک بر ۴۰ -۵۰ درصد، گویش و فونتیک صدای دوبله ی آن،
به زبان آلمانی شبیه بود. حتی آنجا که شمشیر را بلند می‌کند تا بزند، کمی‌ شبیه به آلمانی می‌گوید:
"کی‌ اونجاست". ... زبان سوئدی نیست؟.  

اول از همه یک سوال از آقای امیلیانو: این اصطلاح "چهل مرد" (چِلمَن) که نوشتید یعنی تیپ هایی مثل اسدالله یکتا؟... چرا؟ (معنیش چیه؟)
دوم: قسمت دوم صبح جمعه با شما تقدیم به شما:
http://s4.picofile.com/file/8101621426/%D8%B5%D8%A8%D8%AD_%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D8%B4%D9%85%D8%A7_2.mp3.html
(اگه یادتون باشه برنامه ای رادیویی به اسم سلام صبح به خیر هم بود که صبح ها موقع مدرسه رفتن می شنیدیم و اگه اشتباه نکنم شهریاری و آتش افروز اجراش می کردن)
اما اشاره های بسیار خوب و به جای جناب 59 منو مسلسل وار یاد مجموعه از خاطرات انداخت:
در مورد "روستایی راستین" کاملا درست یادآوری کردید: "آآآآی روستاییان راااااستین! آهااااای شهریان خوش نشین!" تکیه کلام های جانعلی تو مجموعه طنز ملاط آباد خبر بود که عباس محبی اجرایش می کرد.
کلیپ مفصل شما رو از جُنگ "بعد از خبر" همون موقع که به اشتراک گذاشتین دیدم و بسیار دیدنی بود. ممنونم از شما و جناب محمد اِوَزی که با دست و دلبازی، گوشه هایی از آرشیوشون رو با ما قسمت کردن. کاش باقی برنامه سازها، بازیگرها، دوبلورها، نویسنده ها یا کارگردان ها هم از ایشون یاد بگیرن و بخشی از آرشیو قدیمی کارهاشون رو که ممکنه برای خیلی ها خواستنی باشه وقف عام کنن و بدونن که این سخاوتمندیشون جای دوری نمیره!
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t20p960-topic#5973
اگه یادتون باشه همون موقع ها، کاراکتر این پیرمرد هم به مجموعه های طنز اضافه شد (اسم بازیگر رو نمی دونم) و صدا و نحوه ی بازیش برای خیلی ها تازگی داشت و جالب بود. خیلی ها فکر می کردن بازیگر این نقش واقعا پیرمرده و وقتی تو یکی از برنامه های تلویزیونی با چهره اصلیش بدون گریم ظاهر شد، خیلی ها از دیدن موها و ریش های مشکیش تعجب کردن:
http://s4.picofile.com/file/8101642084/%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B1%D8%AF.flv.html
خاطره دوبلور قدیمی دارکوب زبله جالب بود. من تا یادمه صدای تورج نصر (مجد) را روی این کاراکتر شنیده بودم و نمی دونستم دوبلور دیگری هم وجود داشته! چه لحظات سرگرم کننده ای داشتید سر کلاس با آن معلم هنرمند!... اولین خاطره های من از تورج نصر، بازی در نقش آقای شهروندی بود. یک کارمند بی دست و پا که نقش رییسش را مهدی بهنام بازی می کرد و همسرش شیرین گلکار بود:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Hqdefault
در این کلیپ طنز کوتاه، تعدادی از همین بازیگرهای آشنای قدیمی را کنار هم می بینید: محسن یوسف بیک، مهدی بهنام، شیرین گلکار و خانم مژگان عظیمی، دوبلور خوب و آشنای "هایدی" که گذر زمان و بالاتر رفتن سن هنوز نتوانسته چهره و صدای لطیف و کودکانه رو از ایشون بگیره. (یادم هست تو مجموعه بعد از خبر ِ شما هم یک آیتم شبیه این وجود داشت که محسن یوسف بیک وسط دراز کشیده بود و تو بستر بیماری، آه و ناله می کرد. اگه بعدا قسمت های جدیدی به کلیپتون اضافه نکرده باشید احتمالا این بینشون نیست)
http://s1.picofile.com/file/8101637842/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86_%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81_%D8%A8%DB%8C%DA%A9_%D9%85%DA%98%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%B8%DB%8C%D9%85%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85_%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86_%DA%AF%D9%84%DA%A9%D8%A7%D8%B1.flv.html
تورج نصر رو چندین سال پیش، دو سه بار در سطح شهر دیدم. هربار حس کردم خیلی بین مردم مهجورن هرچند که صداشون و هنرمندیشون، همیشه جزء جدایی ناپذیر همه فیلم ها و سریال بوده و هست. ایشون رو تو میدون انقلاب دیدم که زیر گرمای آفتاب پیاده و به سرعت راه می رفتن و یک جعبه چوبی بزرگ شبیه جعبه ی میوه رو به سختی با خودشون می بردن. یکی دو بار دیگه هم پل مدیریت ایشون رو دیدم که کنار خیابون منتظر تاکسی بودن. هنرمند ارزشمندی هستن و امیدوارم همیشه سلامت و تندرست باشن. (من کلاس پنجم معلمی داشتم که به شدت در تک تک اجزای صورت شبیه ایشون بودن طوری که تصور می کردیم خواهر و برادر دوقلو هستن.)
اما در ادامه ی یادآوری نوستالژیک "بعد از خبر" یادم افتاد تعدادی بازیگر، پای ثابت بیشتر آیتم های طنز اون بودن که خیلی وقته خبری ازشون نیست. مثل این آقا که اسم واقعیشون رو نمی دونم و به اسم "آقا مُتی" می شناختیم:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 %D8%A2%D9%82%D8%A7_%D9%85%D9%8F%D8%AA%DB%8C_2
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 %D8%A2%D9%82%D8%A7_%D9%85%D9%8F%D8%AA%DB%8C_1
بازیگری به اسم "بهروز خوش فطرت" هم بعدها به جمع مجموعه های تلویزیونی آن دوره اضافه شد. همینطور این بازیگر که اسمشون رو نمی دونم و به خاطر خوش تیپی بیش از حد، همیشه یکراست و مستقیم نقش آدم مایه داره رو بهشون می دادن:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Data0001_10_001869_17_01_55_
ایشون رو یک بار تو کوچه باغ های منطقه ی دَرَکه دیدم با لباس ورزشی و مشخص بود از کوهنوردی برگشتن
اما یادآوری بازیگرهای قدیمی، من را دوباره یاد "فرهاد تجویدی" انداخت و بازی به یاد موندنیش در نقش "آقا جورواجور"... این قطعه ی کوتاه رو تقدیم می کنم به جناب امیلیانو و دوستانی که می خواستن قسمتی از بازی ایشون رو تو برنامه های تلویزیونی قدیمی ببینن (این قسمت مربوط میشه به یه مجموعه طنز که اوایل دهه هفتاد پخش می شد)
http://s2.picofile.com/file/8101638568/%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C.flv.html
*
جناب 59- من از خوراکی "یام یام" فقط اسمش رو یادم میاد که به نظرم جالب بود. (معنی "یامی" رو به انگلیسی می دونین که میشه خوشمزه) غیر از اون اصلا یادم نمیاد چه شکلی بود و چه مزه ای می داد. من بیسکوییت های ریزی رو یادمه که آرم ورزش های مختلف (مثل شنا، والیبال، هندبال و غیره) روشون کار شده بود. بعدها هین بیسکوییت های ریز را به صورت اشکال مختلف حیوانات هم دیدم.
در مورد احمدپورمخبر با اینکه خیلی ها بهش گیر میدن و خوششون نمیاد ولی بازیش تو مجموعه ترش و شیرین رو دوست داشتم و به نظرم خیلی بامزه بود. احترام زیادی برای جمشید مشایخی قائل هستم ولی با مرور همه نقش هایی که ایشون تو همه ی این سالها بازی کردن تصور می کنم خود ایشون هم تو کارنامه ی بازیگریشون غیر از تعداد زیادی نقش های مشابه و تکراری و بدون افت و خیز مثل "پدر محترم و استاد محترم و پیشکسوت محترم و پیر و مراد محترم و مرد خانواده ی آبرومند و سالمند محترم" چیز دندانگیری پیدا نمی شود. هرچند که تو خیلی از این نقش ها به خوبی جا افتادن و موندگار شدن (مثل سریال هزاردستان یا فیلم کمال الملک) ولی فکر می کنم هنر واقعی، فرو رفتن و ایفای نقش تو وضعیت های چالشی و بعضا خیلی متفاوت است و اینکه بعضی افراد به خاطر ظاهرشون به بعضی نقش ها بهتر می خورن و یک عمر همونها رو تکرار می کنن خیلی هنر نیست (کلا بعضی بازیگرهای محترم ما به خاطر قیافه و چهره مادرزادیشون، از اول خود به خود تو یه سری نقش های از پیش تعیین شده و مشخص می مونن و خودشون رو تکرار می کنن. مثل این بزرگواری که چند خط بالاتر نوشتم و همیشه نقش آدم پولداره رو بهشون میدادن. یا مرحوم گرجی که تا یادمون میاد بیشتر بازی هاشون در نقش آبدارچی و سرایدار بود. یا جوادهاشمی که نقش ثابت و همیشگیش رزمنده و بسیجی و روحانی مسجد و امین هیئت محل است و محمود بصیری که محال است بشود تو نقش بسیجی یا روحانی محل یا فلان کارخانه دار خرپول یا رییس باند قاچاق مواد تصورش کرد و بهترین بازی هایش همونهایی بود که تو آرایشگاه زیبا یا هتل مروارید دیدیم.
در مورد زبان آن سکانس ترسناک هم درست حدس تشخیص دادید. و چه جالب که زبان سوئدی و آلمانی هم این قدر اشتراکات با هم دارند!
باز هم می بخشید که سرتون رو درد آوردم.
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الإثنين نوفمبر 25, 2013 3:11 pm

59 نوشته است:
خواهش می‌کنم امیر جان، شرمنده میفرمایید، بنده نوازی میفرمایید،
بزرگی از خودتان هست. اگر هم گفتم آن مورد را، قصد جسارت نداشتم. بزرگوارید.
بله، پیشنهاد می‌کنم که حتمن، سریال "ترش و شیرین" را ببینید، طنز خوب و سرگرم کننده ایست.
درست است، پورمخبر بازیگر نیست، اما شهرت رعد آسایش را، برخی‌ بازیگران کهنه کار حتی،
در یک دوره ی ۵-۶ ساله آرزو داشتند. فایل کوتاهی‌ بود در اینترنت که پاک کردند از سرورها ۲-۳ سال پیش!.
استاد مشایخی، در مصاحبه ی کوتاه خبری، خیلی‌ خیلی‌ عصبانی‌ بودند، غیر مستقیم نام آوردند و انتقاد شدید کردند
از دستمزد بسیار بالای این نابازیگرها (یک مرد مسن و یک خانم مسن) که بگونه ی روزانه!،
برای فیلم پر کردن میگرفتند. در هارد قبلی‌ هست آن‌ فایل، دسترسی‌ پیدا کردم، قرار خواهم داد.

1. اختیار داری، داداش. بنده ذره ای از حرف شما ناراحت نشدم. چرا چنین فکری کردید؟
2. آهان. از اون نظر.
این حسادت "جمشید مشایخی" بی مورد بوده و کلاً حسادت برای مرد و اعلام عمومیش تو رسانه ای مث تلویزیون خیلی جالب نیست. به هر حال، "پورمخبر" هم اومده، شما اگه قابل تری، باید عملاً نشون بدی که هنر نزد توئه، نه اون.
بعدش هم طرف ستاره می شه، بعد از چند سال، افول می کنه، امثال "پورمخبر" که دیگه جای خود رو دارن.

Heidii نوشته است:

اول از همه یک سوال از آقای امیلیانو: این اصطلاح "چهل مرد" (چِلمَن) که نوشتید یعنی تیپ هایی مثل اسدالله یکتا؟... چرا؟ (معنیش چیه؟)
دوم: قسمت دوم صبح جمعه با شما تقدیم به شما:
http://s4.picofile.com/file/8101621426/%D8%B5%D8%A8%D8%AD_%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D8%B4%D9%85%D8%A7_2.mp3.html
(اگه یادتون باشه برنامه ای رادیویی به اسم سلام صبح به خیر هم بود که صبح ها موقع مدرسه رفتن می شنیدیم و اگه اشتباه نکنم شهریاری و آتش افروز اجراش می کردن)
اما اشاره های بسیار خوب و به جای جناب 59 منو مسلسل وار یاد مجموعه از خاطرات انداخت:
در مورد "روستایی راستین" کاملا درست یادآوری کردید: "آآآآی روستاییان راااااستین! آهااااای شهریان خوش نشین!" تکیه کلام های جانعلی تو مجموعه طنز ملاط آباد خبر بود که عباس محبی اجرایش می کرد.
کلیپ مفصل شما رو از جُنگ "بعد از خبر" همون موقع که به اشتراک گذاشتین دیدم و بسیار دیدنی بود. ممنونم از شما و جناب محمد اِوَزی که با دست و دلبازی، گوشه هایی از آرشیوشون رو با ما قسمت کردن. کاش باقی برنامه سازها، بازیگرها، دوبلورها، نویسنده ها یا کارگردان ها هم از ایشون یاد بگیرن و بخشی از آرشیو قدیمی کارهاشون رو که ممکنه برای خیلی ها خواستنی باشه وقف عام کنن و بدونن که این سخاوتمندیشون جای دوری نمیره!
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t20p960-topic#5973
اگه یادتون باشه همون موقع ها، کاراکتر این پیرمرد هم به مجموعه های طنز اضافه شد (اسم بازیگر رو نمی دونم) و صدا و نحوه ی بازیش برای خیلی ها تازگی داشت و جالب بود. خیلی ها فکر می کردن بازیگر این نقش واقعا پیرمرده و وقتی تو یکی از برنامه های تلویزیونی با چهره اصلیش بدون گریم ظاهر شد، خیلی ها از دیدن موها و ریش های مشکیش تعجب کردن:
http://s4.picofile.com/file/8101642084/%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B1%D8%AF.flv.html
خاطره دوبلور قدیمی دارکوب زبله جالب بود. من تا یادمه صدای تورج نصر (مجد) را روی این کاراکتر شنیده بودم و نمی دونستم دوبلور دیگری هم وجود داشته! چه لحظات سرگرم کننده ای داشتید سر کلاس با آن معلم هنرمند!... اولین خاطره های من از تورج نصر، بازی در نقش آقای شهروندی بود. یک کارمند بی دست و پا که نقش رییسش را مهدی بهنام بازی می کرد و همسرش شیرین گلکار بود:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Hqdefault
در این کلیپ طنز کوتاه، تعدادی از همین بازیگرهای آشنای قدیمی را کنار هم می بینید: محسن یوسف بیک، مهدی بهنام، شیرین گلکار و خانم مژگان عظیمی، دوبلور خوب و آشنای "هایدی" که گذر زمان و بالاتر رفتن سن هنوز نتوانسته چهره و صدای لطیف و کودکانه رو از ایشون بگیره. (یادم هست تو مجموعه بعد از خبر ِ شما هم یک آیتم شبیه این وجود داشت که محسن یوسف بیک وسط دراز کشیده بود و تو بستر بیماری، آه و ناله می کرد. اگه بعدا قسمت های جدیدی به کلیپتون اضافه نکرده باشید احتمالا این بینشون نیست)
http://s1.picofile.com/file/8101637842/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86_%DB%8C%D9%88%D8%B3%D9%81_%D8%A8%DB%8C%DA%A9_%D9%85%DA%98%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%B8%DB%8C%D9%85%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85_%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86_%DA%AF%D9%84%DA%A9%D8%A7%D8%B1.flv.html
تورج نصر رو چندین سال پیش، دو سه بار در سطح شهر دیدم. هربار حس کردم خیلی بین مردم مهجورن هرچند که صداشون و هنرمندیشون، همیشه جزء جدایی ناپذیر همه فیلم ها و سریال بوده و هست. ایشون رو تو میدون انقلاب دیدم که زیر گرمای آفتاب پیاده و به سرعت راه می رفتن و یک جعبه چوبی بزرگ شبیه جعبه ی میوه رو به سختی با خودشون می بردن. یکی دو بار دیگه هم پل مدیریت ایشون رو دیدم که کنار خیابون منتظر تاکسی بودن. هنرمند ارزشمندی هستن و امیدوارم همیشه سلامت و تندرست باشن. (من کلاس پنجم معلمی داشتم که به شدت در تک تک اجزای صورت شبیه ایشون بودن طوری که تصور می کردیم خواهر و برادر دوقلو هستن.)
اما در ادامه ی یادآوری نوستالژیک "بعد از خبر" یادم افتاد تعدادی بازیگر، پای ثابت بیشتر آیتم های طنز اون بودن که خیلی وقته خبری ازشون نیست. مثل این آقا که اسم واقعیشون رو نمی دونم و به اسم "آقا مُتی" می شناختیم:
بازیگری به اسم "بهروز خوش فطرت" هم بعدها به جمع مجموعه های تلویزیونی آن دوره اضافه شد. همینطور این بازیگر که اسمشون رو نمی دونم و به خاطر خوش تیپی بیش از حد، همیشه یکراست و مستقیم نقش آدم مایه داره رو بهشون می دادن:
ایشون رو یک بار تو کوچه باغ های منطقه ی دَرَکه دیدم با لباس ورزشی و مشخص بود از کوهنوردی برگشتن
اما یادآوری بازیگرهای قدیمی، من را دوباره یاد "فرهاد تجویدی" انداخت و بازی به یاد موندنیش در نقش "آقا جورواجور"... این قطعه ی کوتاه رو تقدیم می کنم به جناب امیلیانو و دوستانی که می خواستن قسمتی از بازی ایشون رو تو برنامه های تلویزیونی قدیمی ببینن (این قسمت مربوط میشه به یه مجموعه طنز که اوایل دهه هفتاد پخش می شد)
http://s2.picofile.com/file/8101638568/%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C.flv.html
*
جناب 59- من از خوراکی "یام یام" فقط اسمش رو یادم میاد که به نظرم جالب بود. (معنی "یامی" رو به انگلیسی می دونین که میشه خوشمزه) غیر از اون اصلا یادم نمیاد چه شکلی بود و چه مزه ای می داد. من بیسکوییت های ریزی رو یادمه که آرم ورزش های مختلف (مثل شنا، والیبال، هندبال و غیره) روشون کار شده بود. بعدها هین بیسکوییت های ریز را به صورت اشکال مختلف حیوانات هم دیدم.
در مورد احمدپورمخبر با اینکه خیلی ها بهش گیر میدن و خوششون نمیاد ولی بازیش تو مجموعه ترش و شیرین رو دوست داشتم و به نظرم خیلی بامزه بود. احترام زیادی برای جمشید مشایخی قائل هستم ولی با مرور همه نقش هایی که ایشون تو همه ی این سالها بازی کردن تصور می کنم خود ایشون هم تو کارنامه ی بازیگریشون غیر از تعداد زیادی نقش های مشابه و تکراری و بدون افت و خیز مثل "پدر محترم و استاد محترم و پیشکسوت محترم و پیر و مراد محترم و مرد خانواده ی آبرومند و سالمند محترم" چیز دندانگیری پیدا نمی شود. هرچند که تو خیلی از این نقش ها به خوبی جا افتادن و موندگار شدن (مثل سریال هزاردستان یا فیلم کمال الملک) ولی فکر می کنم هنر واقعی، فرو رفتن و ایفای نقش تو وضعیت های چالشی و بعضا خیلی متفاوت است و اینکه بعضی افراد به خاطر ظاهرشون به بعضی نقش ها بهتر می خورن و یک عمر همونها رو تکرار می کنن خیلی هنر نیست (کلا بعضی بازیگرهای محترم ما به خاطر قیافه و چهره مادرزادیشون، از اول خود به خود تو یه سری نقش های از پیش تعیین شده و مشخص می مونن و خودشون رو تکرار می کنن. مثل این بزرگواری که چند خط بالاتر نوشتم و همیشه نقش آدم پولداره رو بهشون میدادن. یا مرحوم گرجی که تا یادمون میاد بیشتر بازی هاشون در نقش آبدارچی و سرایدار بود. یا جوادهاشمی که نقش ثابت و همیشگیش رزمنده و بسیجی و روحانی مسجد و امین هیئت محل است و محمود بصیری که محال است بشود تو نقش بسیجی یا روحانی محل یا فلان کارخانه دار خرپول یا رییس باند قاچاق مواد تصورش کرد و بهترین بازی هایش همونهایی بود که تو آرایشگاه زیبا یا هتل مروارید دیدیم.
در مورد زبان آن سکانس ترسناک هم درست حدس تشخیص دادید. و چه جالب که زبان سوئدی و آلمانی هم این قدر اشتراکات با هم دارند!
باز هم می بخشید که سرتون رو درد آوردم.
3. "چِلمرد" یا "چهل مرد" یا "چِلمن" به کسی می گن که رشد ابنرمال داره. بهترین مثال، همون "اسد یکتا" بود؛ که، تو این عکس به شدت یادآور "امیر محمد متقیان"ه:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 72603759336269632360_thumb

یا زنده یاد "رشید اصلانی"! یا همون "سمندون" خودمون.
راس می گن که "کچل را زلفعلی خوانند!"
این بیچاره رو هم اسمشو گذاشته بودن "رشید"!

به نظر بنده هم "امیر محمد" از این دسته س؛ که، امیدوارم اشتباه کرده باشم و این طور نباشه؛ چون، فیلمسازای ما فقط عادت دارن اگه هم نقشی به اینا می دن، برای لودگی و خندیدن بهشون باشه و هیچ وقت نقش جدی ندارن، بیچاره ها.

4. فایل شماره ی 3 "صبح جمعه با شما" رو هم همین الآن گرفتم. خیلی خاطره انگیز بود. دستتون درد نکنه.
از ثانیه ی 46 به بعد، صدای زنده یاد "کنعان کیانی" شنیده می شه و بعدش هم موسیقی خاطره انگیزناک آلودی؛ که، آدمو یاد بخش دیگه ای از همین برنامه می ندازه به نام "لطیفه های ریزه میزه"؛ که، قبلاً "افشین" جان ازش فایل گذاشته بود.

5. راستی، "افشین"، نمی دونم این ها رو می خونی یا نه؛ اما، 95 درصد مطمئنم می خونی؛ چون، خیلی جاها اومدی و جواب دادی.
اگه آره، شما از اون برنامه ای که دهه ی فجر می داد و "افسانه ی سلطان و شبان" به روز شده بود که "سلطان" از جاهای تاریخی دیدن می کرد و به "پهلوی ها" می رسید، فایل گذاشتی یا نه؟
اسمش چی بود؟ "گلبانگ پیروزی"؛ اگه اشتباه نکنم (؟)

اگه فایلشو داری، یه بار دیگه می ذاریش، لطفاً؟

6. من هیچ وجه این پیرمرده رو بدون گریم ندیده م و همیشه همین شکلی دیدمش و می شناسم؛ فقط، می دونم اسمش "داوود منفرد"ه.
الآن که اسمشو گوگلیدم، دیدم همچین هم جوون نیستا؛ اما، لوچ هم نیست؛ ولی، همیشه چشاشو لوچ می کنه، ناقلا.
بعدشم مث اینایی که لولن، انگشت سبابه شو رو بینیش می کشه و بینی شو بالا!

7. من "آقا مُتی" رو همیشه "آقا مطیع" می شنیدم. نمی دونم کدوم درسته و مهم هم نیست؛ اما، یادآوریش و همچنین عکس ازش عالی بود، "هایدی" عزیز. ممنون.

8. اسم این آقا هم هست: "بهزاد رحیم خانی":

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 12020495759058011676_thumb

9. نوشته هاتون در مورد "جمشید مشایخی" از دل بنده بود. لایک بهش.

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Indiana Jones الإثنين نوفمبر 25, 2013 3:40 pm

Emiliano نوشته است:
4. فایل شماره ی 3 "صبح جمعه با شما" رو هم همین الآن گرفتم. خیلی خاطره انگیز بود. دستتون درد نکنه.
از ثانیه ی 46 به بعد، صدای زنده یاد "کنعان کیانی" شنیده می شه و بعدش هم موسیقی خاطره انگیزناک آلودی؛ که، آدمو یاد بخش دیگه ای از همین برنامه می ندازه به نام "لطیفه های ریزه میزه"؛ که، قبلاً "افشین" جان ازش فایل گذاشته بود.

5. راستی، "افشین"، نمی دونم این ها رو می خونی یا نه؛ اما، 95 درصد مطمئنم می خونی؛ چون، خیلی جاها اومدی و جواب دادی.
اگه آره، شما از اون برنامه ای که دهه ی فجر می داد و "افسانه ی سلطان و شبان" به روز شده بود که "سلطان" از جاهای تاریخی دیدن می کرد و به "پهلوی ها" می رسید، فایل گذاشتی یا نه؟
اسمش چی بود؟ "گلبانگ پیروزی"؛ اگه اشتباه نکنم (؟)

اگه فایلشو داری، یه بار دیگه می ذاریش، لطفاً؟

امیرجان سلام
بله دیگه من همیشه میام و پستهارو چک میکنم. فقط این چند وقته شماها انگار دوپینگ کردین هی دارین پست میذارین و تند میرین جلو و پیرمردهایی مثه من جا می مونن. ماشالا یکهو این اتفاقی که بهش میگن طوفان اندیشه و تفکر اینجا رخ داد و کلی سئوالهای بی پاسخ هم جواب براشون پیدا شد. خیلی عالی بود! اینکه گفتی هم پایین برای تو و بقیه میذارم که البته فکر کنم پسورد هم داشت و پسورد هم همون اسمم هست به زبون انگلیسی و منعکس شده در آیینه چاکریم!  یک چیزی هم اضافه کنم که اگر خاطرتون باشه اولین بار من این آواز عمله دسته دسته را توی فاروم فعلی یا قبلی گذاشتم. من همون زمان از برنامه اقتصادی ضبط کرده بودم که تکرارش رو هم همون هفته از برنامه جنگ هفته پخش کرده بودن. خلاصه این هم از این. خیلی مشتاق هم هستم اگر گفتگویی با آقای رضا معینی (مثل همونی که با خانم بهروان شده بود) باشه برای من و بقیه در اختیار گذاشته بشه. خودم که نتوانستم به سایتی که این مصاحبه ها درش هست دسترسی پیدا کنم.
ارادتمند همه افشین
http://www.4shared.com/file/145848518/d880e2d4/Sobh-e_Jomeh_Ba_Shoma__1366-1367_-Special_Comedy_Play.html
password:afshinihsfa
Indiana Jones
Indiana Jones

تعداد پستها : 315
Join date : 2009-09-11
Age : 48

http://indianajones2.blogfa.com

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الإثنين نوفمبر 25, 2013 4:13 pm

Indiana Jones نوشته است:
Emiliano نوشته است:
4. فایل شماره ی 3 "صبح جمعه با شما" رو هم همین الآن گرفتم. خیلی خاطره انگیز بود. دستتون درد نکنه.
از ثانیه ی 46 به بعد، صدای زنده یاد "کنعان کیانی" شنیده می شه و بعدش هم موسیقی خاطره انگیزناک آلودی؛ که، آدمو یاد بخش دیگه ای از همین برنامه می ندازه به نام "لطیفه های ریزه میزه"؛ که، قبلاً "افشین" جان ازش فایل گذاشته بود.

5. راستی، "افشین"، نمی دونم این ها رو می خونی یا نه؛ اما، 95 درصد مطمئنم می خونی؛ چون، خیلی جاها اومدی و جواب دادی.
اگه آره، شما از اون برنامه ای که دهه ی فجر می داد و "افسانه ی سلطان و شبان" به روز شده بود که "سلطان" از جاهای تاریخی دیدن می کرد و به "پهلوی ها" می رسید، فایل گذاشتی یا نه؟
اسمش چی بود؟ "گلبانگ پیروزی"؛ اگه اشتباه نکنم (؟)

اگه فایلشو داری، یه بار دیگه می ذاریش، لطفاً؟

امیرجان سلام
بله دیگه من همیشه میام و پستهارو چک میکنم. فقط این چند وقته شماها انگار دوپینگ کردین هی دارین پست میذارین و تند میرین جلو و پیرمردهایی مثه من جا می مونن. ماشالا یکهو این اتفاقی که بهش میگن طوفان اندیشه و تفکر اینجا رخ داد و کلی سئوالهای بی پاسخ هم جواب براشون پیدا شد. خیلی عالی بود! اینکه گفتی هم پایین برای تو و بقیه میذارم که البته فکر کنم پسورد هم داشت و پسورد هم همون اسمم هست به زبون انگلیسی و منعکس شده در آیینه چاکریم!  یک چیزی هم اضافه کنم که اگر خاطرتون باشه اولین بار من این آواز عمله دسته دسته را توی فاروم فعلی یا قبلی گذاشتم. من همون زمان از برنامه اقتصادی ضبط کرده بودم که تکرارش رو هم همون هفته از برنامه جنگ هفته پخش کرده بودن. خلاصه این هم از این. خیلی مشتاق هم هستم اگر گفتگویی با آقای رضا معینی (مثل همونی که با خانم بهروان شده بود) باشه برای من و بقیه در اختیار گذاشته بشه. خودم که نتوانستم به سایتی که این مصاحبه ها درش هست دسترسی پیدا کنم.
ارادتمند همه افشین
http://www.4shared.com/file/145848518/d880e2d4/Sobh-e_Jomeh_Ba_Shoma__1366-1367_-Special_Comedy_Play.html
password:afshinihsfa

1. بی نهایت ممنونم داداش "افشین"؛ بخاطر، سرعت عملت در پاسخگویی و فایلی که قرار دادی.

2. با کمی جستجو در وبلاگ شما؛ که، بالحق به نوعی دایرة المعارف موسیقی و کلیپ تبدیل شده، تونستم به صفحه ی مورد نظرم برسم؛ البته، با یادآوری شما.
یعنی اینجا:

http://indianajones2.blogfa.com/8808.aspx

3. دارم تموم فایل ها رو می گیرم. اینا رو قبلاً دیده بودم؛ اما، با اینترنت زغالی نمی تونستم کاری کنم و گذاشتم برای بعد؛ که، یادم رفت؛ اما، امشب به لطف شما، دارم این گنجینه ی گرانبها رو دانلود می کنم.
بخصوص، دل تو دلم نیست "گلبانگ پیروزی" رو زودتر دانلود کنم، بشنوم.
خیلی با خودش و شعراش خاطره دارم و یاد برف های سخت مشهد و چای و خرمایی می افتم؛ که، با تعطیلی مدارس می زدیم به بدن.

دستت درد نکنه، دوست عزیزم.

4. روزی که "عمله دسته دسته" رو به قول خودم پیدا کردم، اومدم بذارم تو آرشیوم، دیدم دو تا فایلشو دارم!
هر چی فکر کردم یادم نیومد از کجا؛ اما، راستش حدس زدم کار شما باشه؛ چون، این کارای ناب از شما برمی یاد.
شرمنده دیگه. به جون خودم، دیگه مطمئن دارم می شم پا به سن می ذاریم.


5. پست اسکریپت:

همین الآن دانلود "گلبانگ پیروزی" تموم شد. یه مثلاً خارجی هم داره یکی از نمایشاش و طبق معمول همه ی کلیشه ها، این وقتی می خواد فارسی صحبت کنه، باید عین سفیر انگلیس "امیرکبیر" صحبت کنه؛ ینی، انگار سیب زمینی داغ تو دهنشه! Smile

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الإثنين نوفمبر 25, 2013 5:11 pm






امیر جان
، من قبل از اینکه کلید اتاقم را بدهید، اعتراف می‌کنم (لبخند)،
که آن‌ جمله ی شما را بگونه‌ای پرسشی خوانده بودم اپتدا! (خودم سر خودی، علامت سوال اضافه کردم در ذهن)،
برای همین فکر کردم که "ترش و شیرین" را ندیده اید و می‌پرسید که: شفیعی جم، جدی؟ بازی کرده در آنجا؟،
و تماشایش را توصیه کردم!. پوزش میخواهم اکنون. پیری است دیگر امیر خان چه کنیم.
من سر بسته بگویم که با دیدگاه شما و خانم هایدی در مورد استاد مشایخی کاملن موافقم!،
سکوت کرده بودم تا به امروز، اما ... خودشان در مصاحبه‌ای از زبان علی‌ حاتمی فقید گفته بودند،
(ببینید چه شخصیت شناسی‌ داشته زنده یاد حاتمی!)، که آقای مشایخی دو شخصیت دارند در زندگی‌ واقعی‌!،
برای همین نقش "خوشنویس" را در "هزار دستان" به او داده است، یعنی‌:
۱- "خوشنویس" که هنرمند و خطاط است ...
۲- "خوشنویس"، که اهل تفنگ بدست گرفتن نیز هست ...
در ادامه اضافه می‌کنم، که چهره و تیپ ویژه ی جمشید مشایخی در دهه ی شصت را،
هیچ بازیگر دیگری نداشت. جا افتادگی صورت او در آنزمان، به ساخت "کمال الملک - ۱۳۶۲"
و برخی‌ فیلمهای دیگر، کمک شایانی نمود.
(در سینمای کنونی ایران، یک مرد خوشتیپ، یا یک زن زیبا معرفی‌ کنید!، نداریم دیگر.)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 90294092400470730850_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 56535341217745426555_thumb

.
.
.

خانم هایدی، ممنون هستم برای یادی که درباره ی تورج نصر و بهزاد رحیم خانی داشتید و همچنین،
معنی "یامی" به فارسی‌ که نمی‌دانستم آنرا تا به امروز و برای فایل صوتی شماره ۲ از "صبح جمعه ...".
به احتمال زیاد تا کنون ملاحظه فرمودید این ۲ مورد را، اما یادآوری مینمایم:

(یادی از برنامه ی "گوناگون" - نمونه صدای استاد احمد دالکی)
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p360-topic

("سلام صبح بخیر" که بدرستی اشاره داشتید - لطفا مطلب ادامه در آن‌ پست را نیز ببیند،
و اگر همانند من خاطره‌‌ای در این مورد دارید، بیان بفرمائید)
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p240-topic


نام آقای محبی را من از عباس به اصغر تغییر داده بودم. ممنونم برای شفاف سازی.(اداره ی ثبت احوال فروم)
ممنونم برای فایلهای تصویری خاطره انگیز و توجه دقیق شما. هر دو فایل "بعد از خبر" یکسان هستند،
فقط فایل دومی خروجی با کیفیت اصلی‌ بود که چندی پیش قرار دادم و مواردی که بخوبی مطرح ساختید آنجا نبود.
امیر جان بدرستی اشاره داشتند به نام "داوود خان منفرد". در بهار ۱۳۷۹، شب هفت مشترکی،
برای محمد علی‌ فردین و نعمت اله گرجی، در خانه ی هنرمندان واقع در تهران شعبه ی منطقه ی پاسداران،
گرفته بودند که خیلی‌‌ها آمده بودند و خیابان را بسته بودند. جناب منفرد را من آنجا دیدم و زمین تا آسمان از جهت چهره،
با این پرسوناژ بامزه، هنرمندانه و حرفه‌ای که تازه آنزمان شروع کرده بود در شبکه ی تهران فرق داشت.
اتفاقن چندی پیش میخواستم بنویسم درباره اش که چه خوب شما مطرح ساختید. هنرپیشه هایی که میتوانستند!،
نان خوش چهرگی و خوش تیپی‌‌شان را بخورند، اما اینکار را نکردند! و بجایش، کاراکتر متفاوت ایجاد میکنند
بی‌ آنکه ترسی‌ داشته باشند از پیر یا زشت نشان داده شدن بخاطر پرسوناژشان.
اینکار جرات و درک هنری میخواهد. ... داوود منفرد، یکی‌ از آنهاست.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 85022116709032472625_thumb

.
.
.



اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الثلاثاء نوفمبر 26, 2013 6:06 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 44
آدرس پستي : vj26081980@gmail.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الإثنين نوفمبر 25, 2013 6:38 pm

ممنونم جناب امیلیانو به خاطر شفاف سازی و توضیحات شما در مورد مردهای کوچک و اسامی بازیگرها.
متاسفانه با دیدن تصویر بچگی اسدالله یکتا می شود شباهت هایی دید و از اونجاییکه امیرمحمد متقیان الان هجده سالشه، بعید نیست که...
امیدوارم اینطور نباشد. همونطور که شما هم به درستی اشاره کردین، به این افراد هم ناخواسته و بی بروبرگرد فقط نقش هایی می رسه که شاید بعضی هاشون در شان خودشون نبینن. در راستای همون مثال هایی که تو مطلب قبلی نوشتم، مثل نعمت الله گرجی و محمود بصیری و جواد هاشمی و جمشید مشایخی که ویژگیهای ظاهریشون فقط با نقش های مشخصی جور در میاد. افراد کوچک هم یا تن به نقش های دست چندم میدن یا مثل بعضی ها، لباس های عروسک تنشون می کنن و تو نمایش های خاله ها و عموها، باعث سرگرمی بچه ها میشن.
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 C2a1b8eada48
اسدالله یکتا هم بنده خدا تا چندسال پیش تو میدان هفت تیر، سیگار فروشی و دست فروشی می کرد و خیلی از اهالی و کسبه و عابرها می شناختند ایشون رو.
ممنونم از توضیحات جناب 59 و امیلیانو در مورد داود منفرد. اتفاقا چند روز پیش اتفاقی زدم شبکه پویا، دیدم ایشون داره به جای مجری های لوس و بی مزه ی قبلی برنامه "نقاشی نقاشی"، روی نقاشی ها حرف می زنه و تیکه های بانمک و خنده داری می پرونه. مجری های قبلی طوری تلاش می کردن با ادا و اطوار و قربان صدقه رفتن بیش از حد نقاشی ها،برنامه رو برای بچه ها هرچه جذاب تر کننن که نتیجه کارشون برعکس باعث دلزدگی می شد. ولی تیکه پرونی های مختصر و بامزه ی منفرد با همون ادا اطوار پیرمردیش باعث شد کانال رو عوض نکنم و چند لحظه ای ادامه برنامه رو ببینم. مشخصه که آدم خلاقیه.
http://s1.picofile.com/file/8101681800/%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C_%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%AF_%D9%85%D9%86%D9%81%D8%B1%D8%AF.flv.html
در مورد ریش سیاه منفرد که نوشتم، منظورم قدیمها بود که یک بار با چهره اصلیش تو یه برنامه ای اومد و قیافه اش خیلی جوون بود. الان حتما سنی ازش گذشته و دیگه شکل اون موقع نیست.
،ممنونم جناب 59- به خاطر یادآوری برنامه سلام صبح به خیر و گوناگون. فایل صوتی سلام صبح به خیر رو حتما در اولین فرصت دانلود می کنم و خیلی دوست دارم بشنوم. در مورد تئاترهای زنده ی گروه صبح جمعه با شما راستش خاطره ای ندارم فقط یادمه همون برنامه های زنده ای که توی استودیو ضبط می شد و همزمان صبح های جمعه از رادیو پخش می شد، تعدادی بیننده داخل استودیو داشت که روبروی بازیگرها می نشستند و اجراها رو به صورت زنده می دیدن و می خندیدن. حضار داخل استودیو همین مردم معمولی بودن و یادم هست یک بار یکی از دوستان مادرم به همراه همسر و بچه هایش سر اجرای یکی از برنامه های زنده ی داخل استودیو رفته بودن و بین بیننده ها حضور داشتن.
اما قبلا مطلب کوتاهی در مورد برنامه ی "سراب" نوشته بودید که بد نیست من هم خاطره خودم رو اضافه کنم.
مشخصه ی برنامه ی "سراب" از نظر من این بود که خیلی مسایل رو رک و بدون سانسور مطرح می کرد. در ادامه ی خاطره جالب شما در مورد اون مرد و همسر امریکاییش، یادمه یک بار گزارشگر برنامه طبق معمول رفته بود فرودگاه مهرآباد و میکروفونش رو جلوی یکی از هموطن هایی گرفته بود که عازم خارج بود. موقع مصاحبه طبق معمول همه ی مصاحبه ها، تعداد زیادی از مردم پشت سر مصاحبه شونده ازدحام کرده بودن و تلاش می کردن هرطور شده توی دوربین دیده بشن! گزارشگر از انگیزه ی مرد برای مهاجرت پرسید. او هم اشاره ای به انبوه آدمهایی که پشت سرش جمع شده بودن کرد و گفت: "برای این میرم که اگه اونجا کسی باهام مصاحبه کرد مثل اینجا این همه آدم پشت سرم جمع نشن!"
بعد گزارشگر سراغ مردی رفت که دختر کوچکی همراهش بود. قیافه ی مرد، کاملا سبزه و مومشکی و ایرانی، و چهره ی بچه، بور و سفید و کک مکی با موهای وزوزی و طلایی بود و پدرش توضیح داد دورگه است. گزارشگر فقط یک جمله از بچه پرسید: "تو اهل کجایی؟" و او گفت: "امریکا" مشخص بود که نژاد مادرش کلا از هرنظر غالب شده بود.
*
بدون شرح:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27465_Original_0026b691_b81b_463d_bb82_1c231b3c2ab6_001818_23_07_11_
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27465_Original_0026b691_b81b_463d_bb82_1c231b3c2ab6_002010_23_08_11_
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty جمشید مشایخی

پست من طرف Heidii الثلاثاء نوفمبر 26, 2013 1:12 am


فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 %D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AE%DB%8C
دیروز ذکر خیری شد از جمشید مشایخی و به اتفاق دوستان، خطوطی در موردشون نوشتیم. امروز متوجه شدم ظاهرا تولد ایشون است. یک برنامه صبحگاهی به مناسبت تولد، ایشون رو دعوت کرده بود، قبل از هفت صبح. قسمت کوتاهی از صحبت هاشون رو اینجا قرار می دهم در مورد "تربیت" و تاکید روی این جمله که "به زور نمی شه کسی رو تربیت کرد"
http://s1.picofile.com/file/8101693092/%D8%AC%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AE%DB%8C.flv.html
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 19 از 40 الصفحة السابقة  1 ... 11 ... 18, 19, 20 ... 29 ... 40  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد