فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+29
Emiliano
ahmad1395
Negin 2
59
babak
Jack Holborn
Luska
SMAM
bahman.Gh
ramin
ژوا
fazel1994
heidiiii
Nostalji
Mihakralj
Nazanin58
jasonbourne
ASDALIREZA105
zerocold
Indiana Jones
S@M
Roxpa
Milassyui
ahmad1300mo
arman
heidiii
alirad
slevin(HAMID
SMBAGHERI
33 مشترك
صفحه 4 از 16
صفحه 4 از 16 • 1, 2, 3, 4, 5 ... 10 ... 16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
ضمن سلام به همه ی دوستان و تشکر از ایشون؛ بخصوص، "59" عزیز؛ که، با "آپارات" آشتی کرده، اگه یادت باشه، بنده سال ها پیش عرض کرده بودم "وطنی ها امکاناتشون کمتره؛ اما، قابل اعتمادتر و موندگارترن." امیدوارم روز به روز بهتر هم بشن، که گذر زمان نشون داده همین طوره.
غرض این که، شب گذشته فرصتی شد "رد کارپت" "رضا عطاران" رو ببینم.
"59" گرامی اشاره ای داشته بودن که این فیلم کپی ای از "مغول"هاست.
راستش "مغول ها" رو نه دیده م و نه با تیکه های کوچیکی که همیشه از یکی از شبکه های تلویزیون ایران در حد یکی، دو دقیقه از این فیلم همه دیدیم، اپسیلون علاقه ای به دیدنش دارم. فک کنم حتا اگه پیک موتوری دی وی دی رایگانش رو با کیفیت فول ایچ دی برام بیاره، باز هم رغبت کنم ببینمش!
اما، "رد کارپت" فقط و فقط 35 ثانیه ش برام زیبا بود و بس!
اون هم بازی نابازیگری بود در مقابل "رضا عطاران"؛ جایی که، طرف (همسایه شون انگار) داره به این تست بازیگری می ده!
خیلی حال کردم با:
1. طنز موقعیت. (خودتون می دونید چیه.)
2. طنز شخصیت. (طرف با اون سن، تیپ، مو، زن و بچه و قیافه ش.)
3. بازی بی نظیر اون آقای کاردرست در نقش نابازیگری که خوب هم هول کرده، هم به سبب سنش آلزایمر هم داره!
4. تیکه ی آخری که از "عطاران" تقاضای یه لیوان آب می کنه.
سایر بخش های فیلم خیلی رو مخ بود؛ بخصوص، نیم ساعت آخر؛، که، من با سرعت دوبل نگاه می کردم که فقط نگاه کرده باشم و زودتر بخوابم.
فیلم به هیچ وجه لیاقت بحث نداره. شرمنده.
"رضا عطاران" عزیز، دوست خوبم، همشهری گلم، سوپراستار حداقل 6 سال اخیر سینمای ایران، کارگردانی نکن، لطفاً. کارگردانی سینما با تلویزیون خییییییییلی فرق داره.
چرا "مهران مدیری" هنوز محبوبه؟ چون این کار رو نکرده هنوز. فکر نمی کنم هم انجام بده؛ چون، زرنگه. در عوض، هم شما و هم ایشون تو کارگردانی سریال تو تلویزیون موفق بوده و هستید.
ممنون.
غرض این که، شب گذشته فرصتی شد "رد کارپت" "رضا عطاران" رو ببینم.
"59" گرامی اشاره ای داشته بودن که این فیلم کپی ای از "مغول"هاست.
راستش "مغول ها" رو نه دیده م و نه با تیکه های کوچیکی که همیشه از یکی از شبکه های تلویزیون ایران در حد یکی، دو دقیقه از این فیلم همه دیدیم، اپسیلون علاقه ای به دیدنش دارم. فک کنم حتا اگه پیک موتوری دی وی دی رایگانش رو با کیفیت فول ایچ دی برام بیاره، باز هم رغبت کنم ببینمش!
اما، "رد کارپت" فقط و فقط 35 ثانیه ش برام زیبا بود و بس!
اون هم بازی نابازیگری بود در مقابل "رضا عطاران"؛ جایی که، طرف (همسایه شون انگار) داره به این تست بازیگری می ده!
خیلی حال کردم با:
1. طنز موقعیت. (خودتون می دونید چیه.)
2. طنز شخصیت. (طرف با اون سن، تیپ، مو، زن و بچه و قیافه ش.)
3. بازی بی نظیر اون آقای کاردرست در نقش نابازیگری که خوب هم هول کرده، هم به سبب سنش آلزایمر هم داره!
4. تیکه ی آخری که از "عطاران" تقاضای یه لیوان آب می کنه.
سایر بخش های فیلم خیلی رو مخ بود؛ بخصوص، نیم ساعت آخر؛، که، من با سرعت دوبل نگاه می کردم که فقط نگاه کرده باشم و زودتر بخوابم.
فیلم به هیچ وجه لیاقت بحث نداره. شرمنده.
"رضا عطاران" عزیز، دوست خوبم، همشهری گلم، سوپراستار حداقل 6 سال اخیر سینمای ایران، کارگردانی نکن، لطفاً. کارگردانی سینما با تلویزیون خییییییییلی فرق داره.
چرا "مهران مدیری" هنوز محبوبه؟ چون این کار رو نکرده هنوز. فکر نمی کنم هم انجام بده؛ چون، زرنگه. در عوض، هم شما و هم ایشون تو کارگردانی سریال تو تلویزیون موفق بوده و هستید.
ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
* در انتهای پست، "پی نوشت" اضافه شد.
----------------------------------------
امیر گرامی با درود.
- از توجه شما ممنونم. ... راستش سایت "آپارات"، در چند ماه گذشته،
از جهت کیفی پیشرفت کرده و اکنون محیط و فضای حرفه ای را پیدا کرده.
این بود که سرانجام تصمیم به ایجاد "کانالکی کوچک" در آن گرفتم.
تاکنون ۱۳ تا از کلیپها و فایلهای تصویری را در آن قرار دادم،
و به احتمال زیاد، بازهم مواردی اضافه خواهند شد. ...
- خدمت شما بگم که، من نسبت به "تشابه مفهومی"،
بین فیلم "رد کارپت" با فیلم "سرخپوستها-۱۳۵۷" اشاره کرده بودم، و نه "مغولها".
... از "مغولها" هم، با اینکه نسخه ی کاملش رو در اواخر دهه ی هفتاد، بر روی VHS دیدم،
اما هیچوقت خوشم نیامد. / و اما علت اینکه گفتم، "رد کارپت" به "سرخپوستها" شباهت دارد (کپی مفهومی)،
این هست که در "سرخ پوستها -۱۳۵۷"، سوژه داستان، در مورد "هنروران و سیاهی لشگرهای سینما" هست،
که محصول تصویری "رد کارپت-۱۳۹۲" نیز، این سوژه رو بعنوان خط اصلی داستانش استفاده کرده (میشه "کپی").
در ضمن چندی پیش، پستی نیز نوشته بودم، که موسیقی "راکی ۱"، در "سرخپوستها-۱۳۵۷" استفاده شده.
(آرامش پیانو، از راکی تا سرخپوستها ...)
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t17p840-topic
پیشنهاد میکنم که فیلم "سرخپوستها-۱۳۵۷" را تماشا بفرمایید (در یو.تیو.ب هست).
نکته ی مهم اینکه، جناب آقای غلامحسین لطفی، در "سرخپوستها"، هنر کارگردانی خود را،
بشکل حرفه ای بنمایش گذاشتند، و صد البته که چند سال بعد از آن هم،
با ساخت ۲۶ قسمت (دو فصل اصلی) برای "سریال آئینه"، این مهم به اثبات رسید.
به بیان دیگر، دو آفرینه ی سینمایی و تلویزیونی (فیلم سرخپوستها و سریال آئینه)،
نشان از توان خوب ایشان در زمینه ی کارگردانی گردید. ...
- به نکته ی کاملن خوبی اشاره داشتید. ... البته مهران مدیری،
برای من، همان ساعت خوشش در ذهن هست و همچنین مرد ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ چهره.
با بقیه ی سریالهای ایشون هیچوقت ارتباط برقرار نکردم.
اما در مورد رضا عطاران و اینکه برگ برنده اش فقط در تلویزیون است،
کاملن با شما موافقم. ... همچنین بانو مرضیه برومند،
و جناب آقای داریوش مودبیان هم، در سینما هیچگاه موفق نبودند!.
البته این دو شخصی که نام بردم، بویژه بانو مرضیه برومند، سطح کارشان،
خیلی خیلی از رضا عطاران بالاتر و حرفه ای تر بوده،
و جای مقایسه ای اصلن بین آنها وجود ندارد.
- دوسه ماه پیش که فیلم "اجاره نشینها" را برای بار بینهایتم دیدم و سپس در فروم هم درباره اش مطلب نوشتم،
توجهم جلب شد به این مسئله، که در طول این فیلم، به مورد سرویس بهداشتی و همچنین کتک زدن بچه و یا نوجوانها،
بصورت کمدی و طنز آمیز، پرداخته شده. ... یاد دو عنصر یادشده (سرویس بهداشتی و کتک زدن کوچکترها) افتادم،
که رضا عطاران همیشه از آنها در کارهاش استفاده میکنه!.... شاید از "اجاره نشینها" این دو مورد را برداشته!؟.
.
.
.
... و نکته ای دیگر:
- تیزر فیلم سینمایی "شهر موشها ۲ - ۱۳۹۲" را دیدم.
خوب میدانم که برای ساخت دکور آن، "سه میلیارد" تومان هزینه کردند،
و در مجموع برای ساخت فیلم، نزدیک به "۱۰ میلیارد" تومان هزینه شده.
این فیلم کمی بیش از "۱۱ میلیارد" تومان فروش کرد. ... البته حالا به سلامتی،
فیلم وارد شبکه ی خانگی میشه، همچنین کانالهای مختلف تلویزیونی هم آنرا میخرند،
و فروش فیلم رقمش بالاتر خواهد رفت، ... اما!، صحبت اینست،
"سه میلیارد" تومان، یعنی یک سوم بودجه ی فیلم، هزینه ی ساخت دکور آن شده!.
از سویی دیگر، سه برابر آنچه که فیلم بعنوان سود حاصل کرده، قبلن خرج دکور گردیده،
(شخصی که این دکور را ساخته، خیلی گرون حساب کرده) .:
از دید من بعنوان یک مخاطب فیلم و سینما، اصلن دکور خوب و گیرایی نیست! (عروسکها هم خوب نیستند).
در تیزر فیلم نیز، این دکور (همانند غذایی جا نیفتاده و خام)، در حد برنامه ای عروسکی بنظر میرسد.
.
.
.
حال مقایسه کنید آن "دکور سه میلیاردی" را، با دکور وهمچنین لوکیشنهای اولین فیلم سینمایی "شهر موشها"،
که ۳۰ سال پیش (۱۳۶۴)، برای ساخت کل آن فیلم، در مجموع "۱ میلیون و ۲۰۰ هزار" تومان هزینه کرده بودند،
که برای مسئله ی دکورش، شاید حتا ۲۰۰ هزار تومان هم خرج نکرده باشند، چون علاوه بر دکورهای خوبش،
از لوکیشنهای طبیعی نیز، بصورت رئالیستی و حرفه ای بهره و استفاده کرده بودند .:
(ساخت دکور زیبا و طراحی صحنه ی "شهر موشها- ۱۳۶۴"، توسط زنده یاد "کامبیز صمیمی مفخم" بوده است).:
- بر اساس دو مجموعه تصاویر بالا،
بجاست که مقایسه ای داشته باشیم، بین شهر موشهای اول،
و شهر موشهای دوم، که فاصله ای سی ساله، میان ساخت آنها قرار دارد.
از جهت شکل ظاهری عروسکها، دکور، رنگ آمیزی صحنه، نورپردازی و ...،
کدام نسخه باورپذیرتر و جذابتر است؟. ... از دید من، همانی که ۳۰ سال پیش بود.
.
.
.
* عکسی تاریخی و بینهایت نوستالژیک، از اولین روز اکران فیلم " شهر موشها" در سال ۱۳۶۴ .:
(مردم مشتاق در جلوی سینما، با هدف و علاقه، برای تماشای فیلمهایی، که ارزش دیدن چندباره را داشتند)
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
--------------------------------------------------------------
پی نوشت.:
- پخش آزمایشی سایت www.aparatfilimo.com ، فعلن ادامه دارد،
و میتوان فیلمها را همچنان بصورت رایگان، در حالت آنلاین تماشا کرد. ...
امکان رونویسی فایلهای تصویری آنها، توسط هیچ برنامه ای امکان پذیر نیست!،
در عوض، سیستم پخش آنلاین فیلمها در سایتشان، بر اساس سرعت اینترنت هر کاربر، تنظیم میشود.
سالها بود که آرزوی تماشای دوباره ی فیلم خوشساخت "جایزه-۱۳۶۱"، بکارگردانی آقای داوود نژاد را داشتم.
که سرانجام در سایت یاد شده آنرا یافتم. بازهم از "jasonbourne گرامی"، برای اطلاع رسانی ممنونم.
فیلم "جایزه" را، در نیمه ی دهه ی هفتاد، بارها از ویدیو کلوپ محل گرفتم و نگاه کردم ....
* (جایزه - ۱۳۶۱) .:
http://www.aparatfilimo.com/m/DXNng
* (مشت - ۱۳۶۳) .:
http://www.aparatfilimo.com/m/I2Ju4
* (شکوه زندگی - ۱۳۶۶) .:
http://www.aparatfilimo.com/m/wfpkm
* (زمان از دست رفته - ۱۳۶۸) .:
http://www.aparatfilimo.com/m/T7YGu
* (گرگهای گرسنه - ۱۳۷۰) .:
http://www.aparatfilimo.com/m/O751U
* (مخترع ۲۰۰۱ - ۱۳۷۰) .:
http://www.aparatfilimo.com/m/FLQ4C
* (تعطیلات تابستانی - ۱۳۷۴)
http://www.aparatfilimo.com/m/beZ25
- "تعطیلات تابستانی" همان فیلمی بود که وقتی سینمای فقید "آزادی" در ۱۳۷۴ مرحوم شد، بر اکرانش قرار داشت.
.
.
.
.
.
.
- یادش بخیر ...، سینما آزادی، "پاتوق" بود. ... دخترها و پسرها، باهم قرار میگذاشتند (کار خوبی هم میکردند)،
میرفتند آنجا برای ملاقات و صحبت، و همچنین دیدن فیلم. ... از سوی دیگر، در خیابان جنب سینما (خیابان وزرا)،
رستوران قدیمی هست، با نام "جوجه برشتوک (جوجه سوخاری)"، که البته نام امروزین آنرا نمیدانم، اما در دوران قبل،
بهمین نام بود. ... خیلی ها پس از تماشای فیلم در "آزادی و شهرقصه"، برای صرف شام به "جوجه برشتوک" میرفتند.
مرغ سوخاری عالی و خوشمزه ای داشت (دارد). از نیمه های دهه ی ۷۰ هم، "پیتزا" را به منوی خود اضافه کرده بود.
روبروی آن رستوران نیز، پارک زیبای "ساعی" قرار دارد (درب ورودی اش از خیابان وزرا) ....
انتهای دهه ی ۷۰ بود که روزی در آن منطقه بودم، برای صرف نهار و همچنین زنده ساختن خاطرات کودکی،
رفتم به همین رستوران مرغ سوخاری "جوجه برشتوک" (چون در دهه ی شصت و اپتدای هفتاد، شبهای تعطیل،
معمولن ماهی یکی- دو بار، بصورت خانوادگی آنجا میرفتیم). ... آنروز تابستانی در سال ۷۹ یا ۸۰ نیز،
از ظهر گذشته بود که به آنجا رسیدم. ... تا غذا حاضر میشد، در مورد تاریخچه ی رستوران سوال کردم.
جوان صندوقدار، ظاهرن آشنای صاحب آنجا بود و بطور دقیق توضیح داد که از سالهای ۱۳۵۲ - ۵۳،
درست زمانی که پارک ساعی افتتاح شد، این رستوران هم کار خود را آغاز کرد ...
یعنی اکنون ۴۰ ساله است ...
* (پارک ساعی) ~ (PhotoS by 59 - 1378) .:
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
--------------------------------------------------
* اکنون در جستجوی اینترنتی روشن شد،
که نام فعلی رستوران یادشده، "جوجه برشته" میباشد.
تهران، خیابان خالداسلامبولی (وزرا) - نبش کوچه سوم - پلاک ۲۷.
http://www.doremond.com/restaurant/41066/فست%20فود%20جوجه%20برشته
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
از "جشنواره ی فجر" تا "کاخ فجر" ...
.
.
.
در دهه های شصت و هفتاد، نام "جشنواره ی فیلم فجر"، دارای صلابت و بزرگی بود.
روزهای جشنواره که فرا میرسید، در دستان تمام علاقمندان سینما، روزنامه ی جشنواره،
و جدول زمان و مکان پخش فیلمها قرار داشت. ... هوا هم سرد و گاهی همراه با بارش برف بود،
اما هیچ چیز نمیتوانست جلوی مخاطبان و فیلمدوستان را، برای رفتن به سینما بگیرد،
برای رفتن به سینماهایی، که میبایست ساعتها در صف تهیه و دریافت بلیت فیلمهایشان، میایستادند.
چند سالیست که واژه ی "کاخ فجر" مد شده، چرا که برنامه های جشنواره،
گویا در کاخی؟ واقع در برج میلاد تهران انجام میشوند، ...
در برجی، که هیچ شخصیت ظاهری برای "نماد بودن" را ندارد،
چرا که چنین برجهایی، در دیگر کشورها نیز از سالیان پیش وجود داشتند.
(از دید من، برج زیبای آزادی، هنوزهم نماد تهران است).
اما صحبت بر سر جشنواره ی فجر است، جشنواره ای که در طی دهه ی گذشته،
سال بسال ضعیف تر شده که صد البته مقصر اصلی، فیلمها هستند،
اما مفهوم جشنواره نیز، بخودی خود، از شکوهی که داشت، بشدت سقوط کرده.
در سایت www.fajrfilmfestival.com، حتا آرشیوشان بسیار ضعیف است،
یعنی فقط عکسهایی از ۳-۴ دوره ی پیش وجود دارد و بس.
... در این سالها، دیدن هنرپیشه های؟ جوزده ی حال حاضر سینما،
با لباسهای کذایی و آرایشهای غلیظی که انجام میدهند،
در مکان "کاخ جشنواره"، بیشتر به یک عقده گشایی فرهنگی شبیه است،
تا به فضایی که بتوان نام "هنر فیلمسازی" را بر روی آن نهاد.
(در ضمن، هیچگاه جشنواره های آبکی چون "کن" و ...، برایم ملاک و سنجه نبوده).
.
.
.
پی نوشت:
بخشهایی از لوسبازی و سخیفگرایی دو تن از هنربندهای امروزی، در "کاخ جشنواره" ~ "کاخ" .:
(از نویسنده ی متنی که در اولین لینک هست، بسیار ممنون هستم)
* (لینک اول) .:
http://www.persianv.com/preview/277829.php
* (لینک دوم) .:
http://www.persianv.com/pic/view/008743.php
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام بر همه
با سپاس از 59 گرامی، واقعاً نمی دونم چرا هرروز که میگذره این مملکت بیشتر به سمت خاک تو سری میره، هرروز جای سخت تری برای زندگی میشه و هرروز یه نکبتی به نکبتهاش اضافه میشه.... شرمنده، الفاظ بهتری پیدا نکردم. یه جمله ای هست که میگه وقتی عقابها سکوت می کنند، کلاغها قارقار می کنند؛ حالا شده وصف حال ما! وقتی هنرمندای واقعی کنار میکشن یا این دنیا رو ترک می کنن و تکرار نمی شن یا میذارن از اینجا میرن بایدم یه همچین لوده هایی بیان وسط... کاش میشد هرچی که برازنده شونه اینجا نوشت. حیف که شأن این فورم و اعضاش بالاترین این حرفهاست...
با سپاس از 59 گرامی، واقعاً نمی دونم چرا هرروز که میگذره این مملکت بیشتر به سمت خاک تو سری میره، هرروز جای سخت تری برای زندگی میشه و هرروز یه نکبتی به نکبتهاش اضافه میشه.... شرمنده، الفاظ بهتری پیدا نکردم. یه جمله ای هست که میگه وقتی عقابها سکوت می کنند، کلاغها قارقار می کنند؛ حالا شده وصف حال ما! وقتی هنرمندای واقعی کنار میکشن یا این دنیا رو ترک می کنن و تکرار نمی شن یا میذارن از اینجا میرن بایدم یه همچین لوده هایی بیان وسط... کاش میشد هرچی که برازنده شونه اینجا نوشت. حیف که شأن این فورم و اعضاش بالاترین این حرفهاست...
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خانم سم با درود. ... بجا و درست نوشتید.
کلن هر "افراطی"، "تفریطی" را نیز بهمراه خواهد داشت.
آن "جدیتی" که لازم هست، سالهاست که در فیلم و سینمای ایران، وجود ندارد، و همه چیز شده لوسبازی.
این "جدیتی" که گفته شد، حتا در کارهای کمدی و تصویری هم باید باشد، چرا که برای نمونه، فیلمهای ماندگاری چون:
"اجاره نشینها - خواستگاری - جیب برها به بهشت نمیروند - مهمان مامان و ..."،
با آنکه که در سبک کمدی هستند، اما در ساختارشان، "جدیتی طنز گونه" وجود دارد، که همین مهم، سبب ماندگاریشان گشته.
اما امروزه، همه چیز شده مسخره بازی، دیگر چه برسد به مفاهیمی که نیاز به نگاه واقعگرایانه و منسجم دارند (همچون سینما و تلویزیون).
صحبت زیاد است، ... از سویی دیگر، برخی مسایل، با آنکه ربط مستقیمی به موارد مورد گفتگوی ما ندارند، اما بی شک،
در نتیجه ی نهایی، سهامدار رسیدن به پاسخ هستند، پس بجاست تا آنها را مطرح کنیم. ...
.......................
کانالی هست در مسکو با نام "Ностальгия" ("نستالگی یا" - "نوستالژی").
www.nostalgiatv.ru
این کانال تلویزیونی، بگمانم (شاید هم نه)، برای حزب کامونیزم (حزب کمونیست) هست.
در ضمن بگویم، من نه اجدادم کمونیست بودند و نه خودم. ... کمونیسم، بیش از دو دهه هست،
که دیگر وجود فعال در کشورهای روس زبان ندارد. ... فقط در انتخاباتها، شرکتی بی نتیجه دارند.
حال صحبت اینست، گاهی کانال یادشده را نگاه میکنم، چرا که برنامه های زمان شوروی (دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی)،
و بویژه اخبار آندوران را، با حس و حال "نوستالژیک" نشان میدهند. ... در بخشهای خبری که از آن زمان بازپخش میکنند،
چند باری نیز ایران را در پس از ۵۷ و زمان جنگ با عراق نشان دادند. ... برای نمونه گزارشی بود خبری از سال ۱۹۷۹.
وقتی خیابانهای ایران آنزمان را نشان میدادند، سبک پوشش مردم، خیلی بهتر از اکنون بود. ...
یعنی بویژه برای دختران، واژه ی پوشش، شخصیت داشت، چرا که اگر کسی علاقمند به سبک آزاد بود،
لباسی ساده و معمولی داشت، و چهره اش هم، بدون آرایش غلیظ بود، ... بدون بزکهایی که در تمام دنیا،
فقط تنفروشهای کنار خیابان آنرا دارند.
......................
در ضمن، این موضوع که در اروپا و امریکا سبک مردم و لباس پوشیدن چگونه هست، ربطی به هیچکس ندارد.
در همین امریکا که نامش مهد آزادی ست!، نزدیک به ۸۰ سال پیش، وقتی مغازه ای اقدام به قرار دادن،
و نمایش جورابهای بلند زنانه، بر روی مانکنهای بیجان میکند، ... مردم جمع میشوند،
و به نشان اعتراض، شیشه های آن مغازه را میشکنند. ... (این خبر را من سال ۱۳۷۵،
در کتابی آرشیوشده از یک نشریه ی قدیمی ایران خواندم، که پدربزرگ همکلاسی ام،
آنرا در دهه های ۲۰ یا ۳۰، در ایران منتشر میکرده).
تا همین ۴۰-۵۰ سال پیش، مساله ی پوشش، در بسیاری کشورها رعایت میشده.
(پس آزادی امروزی غربی، هیچ ملاک و سنجه ای نیست!).
........................
البته اینرا نیز اضافه کنم. ... انسانها و دیدگاه هاشان، باهم یکسان نیستند.
برای همین، هیچگاه موضوعی چون "پوشش" را، نباید بصورت "قانون" مطرح کرد!.
چرا که از سویی دیگر، مردها هم باید "حجاب چشم" داشته باشند.
فرض بر آنکه، دخترخانمی، بخواهد با لباسی نیمه عریان به خیابان بیاید.
آنوقت من نوعی که مرد هستم، باید زود منحرف و از خود باخته شوم؟.
البته این مهم، انکارنشدنی هست که ما مردها، میتوانیم (میگویم میتوانیم) با دیدن یک عکس اروتیک،
جلب توجهی غریزی از خود نشان دهیم. ... اما فضای فکری زنها، اینگونه نیست.
برای یک دختر، خواندن داستانی عاشقانه و رمانتیک، همراه با ایجاد بستری از خیالپردازیهای ذهنی،
میتواند حالات غریزی را نیز فعال سازد. ... از قدیم خوب و بجا گفته اند، که مرد با چشم دوست دارد، و زن با گوش.
اما صرفه نظر از موارد یاد شده، مرد، سیب زمینی و موجودی بیجان نیست، که بگذارد با اغواگریهای زنانه، گردانده شود.
در ایران، از صبح تا شب نشسته اند و میگویند که خانمها چه بپوشند چه نپوشند. (من خودم، با بی حجابی مخالفم،
چرا که حتا وقتی موی سر زن، میتواند برای همسرش دلنشین باشد، پس چرا به نمایش نزد دیگران گذاشته شود؟).
(زن و مرد یکسان نیستند، بلکه باهم برابرند، اما مساوی نیستند/هر کدام در جایگاه ویژه ی خود، قدرتی مکمل برای یکدیگرند).
اما هیچ "اجباری" برای حجاب، نباید در کار باشد!. ... از سویی دیگر، بجای اینهمه محدودیتی که برای خانمها ایجاد میکنند،
که البته همه اش هم بی نتیجه بوده و نتیجه ی معکوس داشته است!، باید فضا آزاد گذاشته شود، و از همه مهمتر،
به ما مردها گوشزد کنند، که شخصیت داشته باشید!، مرد باشید، و عروسکی در هوا و هوس خود نگردید. ...
مواردی که گفته شد، بر اساس هیچ گرایش آیینی نبود، چرا که از داشتنش بی بهره هستم.
سلامت باشید.
---------------------------------
پی نوشت:
به رسم وفاداری و پاسداشت آفرینه ها،
از میحا ی گرامی (Mihakralj) بسیار ممنونم،
چراکه از زمانی که به فروم رویایی آمد،
تاکنون، ۲۸ موسیقی زیبا و دلنشین از معرفی های ایشان را،
در یک پوشه جمع آوری کردم،
و گاهگاهی، بصورت یکجا، بگوش جان میسپارم.
میحا ی گرامی، ممنون و سپاسگزارم.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
جایزه، جایزه، جایزه ...
در برنامه های کودک دهه ی شصت، شاید یکی از جذابترین قسمتها،
هدیه دادن به بچه هایی بود که بعنوان تماشاگر، در استودیو ی ضبط برنامه حضور داشتند.
البته در چنین برنامه هایی، بخش مسابقه هم وجود داشت که به برندگان، زودتر از بقیه،
جایزه میدادند و سپس در انتهای برنامه، هدیه های مشابهی را، بین سایر شرکت کنندگان هم توزیع میکردند.
جایزهها معمولن جعبه هایی بودند رنگارنگ، که در آنها، بازیهای فکری و یا کاردستیهای مقوایی قرار داشتند.
* کادرهای خاطره انگیز، مربوط به یکی از جنگ های مناسبتی در برنامه ی کودک تلویزیون، با شرکت:
"زنده یاد جمشید اسماعیل خانی، حسن پور شیرازی، شهرام لاسمی (قلقلی) و بچه های حاضر در استودیو،
در نیمه ی اول دهه ی شصت میباشد. ... با سپاس از کانال محترم "نسیم".
.
.
.
- و اما موضوع شیرین هدیه گرفتن، برای ما کودکان و نوجوانان "شصت"، گاهی در مدارس نیز برگزار میشد.
...........................
زمستان سال ۱۳۶۵ بود که در کلاس اول دبستان درس میخواندم. ...
چند ماه قبل از آن، یعنی در اپتدای سال تحصیلی، (از آنجا که متولد شهریور ۱۳۵۹ هستم)،
درست زمانی که ۶ سالگیام تمام شد، با پیگیریهای مادر، اسم منرا در کلاس اول دبستان نوشتند.
روز اول مهر که فرا رسید، خیلی دلهره داشتم و به اجبار، به سمت دبستان براه افتادیم،
اما تا درب ورودی مدرسه را دیدم، گریه ام گرفت و گفتم که نمیخواهم به مدرسه بروم.
احساس غریبی میکردم، حسی که انگار میخواست دست و پایم را ببندد و مرا مجبور به درس خواندن کند.
روز اول مدرسه، بخیر گذشت و بخاطر گریه زاریهای شدیدم، به خانه برگشتم، اما صبح روز بعدش،
با جدیت عمل فراوانی روبرو شدم که اگر بمدرسه نروم، بیسواد باقی خواهم ماند و در آینده، "عمله" میشوم.
... پنج ماهی از کلاس اول دبستان میگذشت و من، یکی از خنگترین و تنبلترین شاگردان کلاس بودم.
اصلن نمیفهمیدم که درسها از جان ما چه میخواهند. ... فرق بین حروف "ف" و "ق" را درک نمیکردم،
که چرا یکیشان یک نقطه بیشتر از دیگری دارد؟، و همچنین شکل ظاهری اش، برخلاف دیگری، دایره ای هست؟.
به هر زحمتی که بود، چند ماه اول مدرسه گذشت و کارنامه ی امتحانات ثلث اول من، جزو ضعیفترینها شد.
درست ۲۸ سال پیش، در چنین روزهایی، یعنی در بهمن ۱۳۶۵ بود، که جنگ و بمباران شهرها،
در اوج خود قرار داشت. ... دهه ی فجر فرا رسیده بود و بهمین مناسبت، از دانش آموزان ممتاز،
در سر کلاس تقدیر بعمل میآمد. ... معلم بداخلاق ما، نام بچه ها را از روی لیست میخواند،
آنها به کنار تخته میآمدند و سپس از روی میز، یک بسته ی کادو شده، به دانش آموز هدیه میداد.
برخی بچه ها، کادوها را همانجا بازمیکردند. ... به یکیشان ماشین مرسدس بنز قشنگی داده شده بود،
که دربهایش باز نمیشدند ولی چرخهایش حرکت میکردند. ... شاگرد بعدی، یک اتوبوس دوطبقه گرفته بود.
به دیگری، یک جامدادی آهنربادار هدیه دادند که از هر دو طرف، قابل استفاده بود. ...
کادوهای روی میز معلم، تعدادشان کم و کمتر میشد. ... یکی از آخرین اسمهایی که صدا کردند،
همکلاسی بود که درسش مثل من "بد" بود، اما به او هم جایزه دادند!. ... من در این لحظه خوشحال شدم،
چراکه گمان کردم پس حال که به او حتا جایزه دادند، بمن هم هدیه ای میدهند، اما!، چنین اتفاقی نیفتاد.
بعد از ظهر آنروز به خانه آمدم و ماجرا را برای مادرم تعریف کردم. ایشان اول چیزی نگفتند،
اما بعد دوباره درباره ی اهمیت درس خواندن توضیح دادند و اینکه اگر دانش آموزی خوب باشد،
حتما در مدرسه جایزه هم میگیرد. من تاکید کردم که آن همکلاسی هم، درسش مثل من "بد" است،
پس چرا به او جایزه دادند؟، ....
چند ماهی گذشت و دیگر به انتهای سال تحصیلی نزدیک میشدیم، ولی من هنوز،
فرق بین حروف "ف" و "ق" را درک نمیکردم. ... یک روز در زنگ آخر بودیم،
که معلم اسم من را صدا زد. ... به کنار میزش رفتم و در کمال ناباوری، دیدم که بسته ای کادوشده،
از کشوی میز بیرون آورد و بدون هیچ تشریفاتی، آنرا بمن داد و گفت، "حالا برو بشین!". ...
بچه ها زمزمه هایشان شروع شد که "خوش به حالت!، جایزه گرفتی!، ... حالا توش چی هست؟"، و ....
دلم نمیخواست که بسته را در کلاس بازکنم، اما از همان چند ماه قبلش، تصویر ماشین مرسدس بنز پلاستیکی،
که به یکی از بچه ها جایزه داده بودند، دایمن در جلوی چشمانم بود، و حال امیدوار بودم که در کادوی من نیز،
یکی از همان ماشینها و یا مدل دیگری از آن وجود داشته باشد. ... سرانجام زنگ آخر خورد،
و با خوشحالی کلاس را ترک کردم. ... وقتی به حیاط رسیدم، صبر کردم تا بچه ها از مدرسه بیرون بروند،
سپس به گوشه ای رفتم و با شوق زیاد، بسته ی کادو را باز کردم. ... جعبه ای بود مقوایی و آبی رنگ،
که از جهت اندازه، به ماشین اسباب بازی نزدیک بود، اما وقتی درب آنرا باز کردم، دیدم که یک لیوان پلاستیکی بزرگ،
بهمراه یکی-دو قطعه ی دیگر است که در اصل، جای مداد و خودکار و لوازم التحریر بود و روی میز قرار میگرفت.
خیلی سرخورده شدم، ... تا جایی که میخواستم آنرا همان گوشه ی حیاط رها کنم، اما فکرکردم که کار درستی نیست،
بهرحال هدیه ی مدرسه؟! است، ببرم و به خانه نیز نشان دهم ....
از آن ماجرا نزدیک به ۱۵ سال گذشت. ... روزی در انتهای دهه ی هفتاد،
در خانه صحبت بر سر دوران مدرسه بود. ... طبق معمول انتقاد میکردم از ایشان،
که خیلی بمن در ۱۲ سال مدرسه فشار آوردید، ... اصلن میبایست سال ۶۶ به کلاس اول میرفتم،
که حداقل ۷ ساله میبودم، و نه در ۶ سالگی. ... سپس ماجرای جایزه را دوباره تعریف کردم،
و آنجا بود که پس از ۱۵ سال، پرده از رمزی قدیمی، برداشته شد. ... مادر گفتند که قبل از دهه ی فجر آن سال (۱۳۶۵)،
جلسه ی اولیا و مربیان در دبستان ما برگزار میشود. ... به والدین بچه ها میگویند که جشنهای دهه ی فجر، نزدیک است،
اگر میخواهید، هدیه ای برای فرزندتان خریده، آنرا اینجا بیاورید، و ما در روزهای یادشده و سایر زمانها در سال تحصیلی،
خودمان (یعنی مدرسه)، جایزه ها را به بچه ها میدهیم!. ...
......................................
......................................
......................................
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
با سپاس دوباره از 59 گرامی، من از این برنامه های جایزه دار تلویزیون هیچ خاطره خوشی ندارم! دو تا از بارزترین هاش رو براتون می گم:
یکیش مربوط میشه به مسابقه هوشیار و بیدار که اگر خاطرتون باشه برای مدتی این مدلی شده بود که بچه ها جایزه شون رو از روی خونه هایی که روی دیوار درست شده بود و شماره داشت انتخاب می کردن و جالبش این بود که برخلاف جایزه هایی که معلوم نبود توشون چی هست اینها کاملاً معلوم بود و بالای هر شماره نوع جایزه نوشته شده بود و لامپ هم داشت و روشن میشد که چشم کورشون ببینه که چی انتخاب کنن... از حق نگذریم جایزه های خوبی بود: مثلا شماره 10 ساعت مچی، ماشین حساب و ... تا چیزهای درپیت! و یادمه که همیشه من سر این قضیه حرص میخوردم که محض نمونه یک دفعه هم یک نفر جایزه درستی انتخاب نمیکرد... مثلاً یه دفعه اش پسره بعد سه ساعت فکر کردن یه لیوان آب رو انتخاب کرد!
یه مسابقه دیگه ای هم شبکه دو نشون میداد که مجریش فکر کنم آقای قناد بود و جایزه ها اون وسط ریخته بود و با قلاب میگرفتنشون و باز هم نه دختر و نه پسر هیچکدوم عرضه این کار رو نداشتن! واقعاً دلم می خواست اون چوب قلاب رو بکوبم تو مخشون...
یکیش مربوط میشه به مسابقه هوشیار و بیدار که اگر خاطرتون باشه برای مدتی این مدلی شده بود که بچه ها جایزه شون رو از روی خونه هایی که روی دیوار درست شده بود و شماره داشت انتخاب می کردن و جالبش این بود که برخلاف جایزه هایی که معلوم نبود توشون چی هست اینها کاملاً معلوم بود و بالای هر شماره نوع جایزه نوشته شده بود و لامپ هم داشت و روشن میشد که چشم کورشون ببینه که چی انتخاب کنن... از حق نگذریم جایزه های خوبی بود: مثلا شماره 10 ساعت مچی، ماشین حساب و ... تا چیزهای درپیت! و یادمه که همیشه من سر این قضیه حرص میخوردم که محض نمونه یک دفعه هم یک نفر جایزه درستی انتخاب نمیکرد... مثلاً یه دفعه اش پسره بعد سه ساعت فکر کردن یه لیوان آب رو انتخاب کرد!
یه مسابقه دیگه ای هم شبکه دو نشون میداد که مجریش فکر کنم آقای قناد بود و جایزه ها اون وسط ریخته بود و با قلاب میگرفتنشون و باز هم نه دختر و نه پسر هیچکدوم عرضه این کار رو نداشتن! واقعاً دلم می خواست اون چوب قلاب رو بکوبم تو مخشون...
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
S@M نوشته است:
با سپاس دوباره از 59 گرامی، من از این برنامه های جایزه دار تلویزیون هیچ خاطره خوشی ندارم! دو تا از بارزترین هاش رو براتون می گم:
یکیش مربوط میشه به مسابقه هوشیار و بیدار که اگر خاطرتون باشه برای مدتی این مدلی شده بود که بچه ها جایزه شون رو از روی خونه هایی که روی دیوار درست شده بود و شماره داشت انتخاب می کردن و جالبش این بود که برخلاف جایزه هایی که معلوم نبود توشون چی هست اینها کاملاً معلوم بود و بالای هر شماره نوع جایزه نوشته شده بود و لامپ هم داشت و روشن میشد که چشم کورشون ببینه که چی انتخاب کنن... از حق نگذریم جایزه های خوبی بود: مثلا شماره 10 ساعت مچی، ماشین حساب و ... تا چیزهای درپیت! و یادمه که همیشه من سر این قضیه حرص میخوردم که محض نمونه یک دفعه هم یک نفر جایزه درستی انتخاب نمیکرد... مثلاً یه دفعه اش پسره بعد سه ساعت فکر کردن یه لیوان آب رو انتخاب کرد!
*****
یه مسابقه دیگه ای هم شبکه دو نشون میداد که مجریش فکر کنم آقای قناد بود و جایزه ها اون وسط ریخته بود و با قلاب میگرفتنشون و باز هم نه دختر و نه پسر هیچکدوم عرضه این کار رو نداشتن! واقعاً دلم می خواست اون چوب قلاب رو بکوبم تو مخشون...
*****
خانم سم با درود.
یادآوریهای بسیار بسیار نوستالژیکی داشتید.
بویژه آنکه، اکنون این مسابقه ی "صید جایزه" رو بیاد آوردم!.
نشون به اون نشون که (لبخند)، در همان سالها،
با شمشیر زورویی که داشتم، بتقلید از مسابقه ی یادشده،
چیزی شبیه به چوب ماهیگیری، در خانه درست کرده بودم،
سپس سعی میکردم که با قلابش، قطعه های اسباب بازی "لگو (LEGO)" رو،
از کف اتاق (از روی فرش)، صید و با زحمت بلند کنم!. ...
توضیح تکمیلی: برای قلاب آن "چوب ماهیگیری شمشیرنشان"،
از قلاب فلزی چوبرختی استفاده کرده بودم .:
- واقعا چه استعدادهای درخشانی،
که در گذر زمان، به فراموشی سپرده شدند!!!؟؟؟.
بسیار ممنونم برای یادآوری که داشتید.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
"روژه هانن"، بازیگر "کمیسر ناوارو"، امروز 22 بهمن 1393، برابر 11 می 2015، درگذشت:
Roger Hanin
http://en.wikipedia.org/wiki/Roger_Hanin
روژه هنن بازیگر مشهور فرانسوی که سال ها نقش کمیسر ناوارو را در سریالی ایفا کرده بود در سن 89 سالگی در گذشت.
به
گزارش جام جم آنلاین به نقل از نیونت، روژه هنن کمیسر ناوارو مشهور امروز
چهارشنبه 11 فوریه ( 22 بهمن) در سن 89 سالگی در بیمارستان ژرژ پمپیدو شهر
پاریس به دلیل اختلال تنفسی درگذشت. او از چند روز پیش در این بیمارستان
بستری بود.
روژه هنن مدت 20 سال نقش کمیسر ناوارو را در یک سریال
تلویزیونی محبوب ایفا کرده بود. این سریال چندین سال از تلویزیون ایران نیز
پخش می شد و طرفداران زیادی داشت.
علاوه براین، هنن با کارگردان های بزرگ سینمای فرانسه از جمله کلود شابرول، پیر سوئندورفه و ژول دسن همکاری کرده بود.
روژه
هنن با نام اصلی روژه لوی در 20 اکتبر سال 1925 در الجزیره متولد شده بود.
او در سال 1959 با کریستین گوز-رنال تولیدکننده سینما و تلویزیون ازدواج
کرد. همسر وی خواهر دانیل میتران رئیس جمهور سوسیالیست فقید فرانسه بوده و
هنن درواقع باجناق رئیس جمهور بود.
همس هنن در سال 2002 درگذشت. از
نخستین قسمت سریال ناوارو که در اکتبر سال 1989 پخش شد میلیون ها بیننده
ماجراهای این کمیسر پلیس فساد ناپذیر را دنبال می کردند.
روژه نام
خانوادگی مادرش را به جای نام اصلی خود برای فعالیت های هنری انتخاب کرده
بود. روژه هنن برای بازی در سریال ناوارو در سال 1990 برنده جایزه 7 طلای
بهترین بازیگر شده بود.
او در اول نوامبر سال 2008 میلادی در سن 83
سالگی از فعالیت های هنری دست کشید و از آن زمان، به دلیل بیماری، فعالیت
جدی اجتماعی نداشت.
در این رابطه بیشتر بخوانید: http://www.tabnak.ir/fa/news/474733/ © www.tabnak.ir
منبع:
http://www.tabnak.ir/fa/news/474733/
Roger Hanin
http://en.wikipedia.org/wiki/Roger_Hanin
روژه هنن بازیگر مشهور فرانسوی که سال ها نقش کمیسر ناوارو را در سریالی ایفا کرده بود در سن 89 سالگی در گذشت.
به
گزارش جام جم آنلاین به نقل از نیونت، روژه هنن کمیسر ناوارو مشهور امروز
چهارشنبه 11 فوریه ( 22 بهمن) در سن 89 سالگی در بیمارستان ژرژ پمپیدو شهر
پاریس به دلیل اختلال تنفسی درگذشت. او از چند روز پیش در این بیمارستان
بستری بود.
روژه هنن مدت 20 سال نقش کمیسر ناوارو را در یک سریال
تلویزیونی محبوب ایفا کرده بود. این سریال چندین سال از تلویزیون ایران نیز
پخش می شد و طرفداران زیادی داشت.
علاوه براین، هنن با کارگردان های بزرگ سینمای فرانسه از جمله کلود شابرول، پیر سوئندورفه و ژول دسن همکاری کرده بود.
روژه
هنن با نام اصلی روژه لوی در 20 اکتبر سال 1925 در الجزیره متولد شده بود.
او در سال 1959 با کریستین گوز-رنال تولیدکننده سینما و تلویزیون ازدواج
کرد. همسر وی خواهر دانیل میتران رئیس جمهور سوسیالیست فقید فرانسه بوده و
هنن درواقع باجناق رئیس جمهور بود.
همس هنن در سال 2002 درگذشت. از
نخستین قسمت سریال ناوارو که در اکتبر سال 1989 پخش شد میلیون ها بیننده
ماجراهای این کمیسر پلیس فساد ناپذیر را دنبال می کردند.
روژه نام
خانوادگی مادرش را به جای نام اصلی خود برای فعالیت های هنری انتخاب کرده
بود. روژه هنن برای بازی در سریال ناوارو در سال 1990 برنده جایزه 7 طلای
بهترین بازیگر شده بود.
او در اول نوامبر سال 2008 میلادی در سن 83
سالگی از فعالیت های هنری دست کشید و از آن زمان، به دلیل بیماری، فعالیت
جدی اجتماعی نداشت.
در این رابطه بیشتر بخوانید: http://www.tabnak.ir/fa/news/474733/ © www.tabnak.ir
منبع:
http://www.tabnak.ir/fa/news/474733/
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام دوست عزیزم59 نوشته است:
جایزه، جایزه، جایزه ...
در برنامه های کودک دهه ی شصت، شاید یکی از جذابترین قسمتها،
هدیه دادن به بچه هایی بود که بعنوان تماشاگر، در استودیو ی ضبط برنامه حضور داشتند.
البته در چنین برنامه هایی، بخش مسابقه هم وجود داشت که به برندگان، زودتر از بقیه،
جایزه میدادند و سپس در انتهای برنامه، هدیه های مشابهی را، بین سایر شرکت کنندگان هم توزیع میکردند.
جایزهها معمولن جعبه هایی بودند رنگارنگ، که در آنها، بازیهای فکری و یا کاردستیهای مقوایی قرار داشتند.
* کادرهای خاطره انگیز، مربوط به یکی از جنگ های مناسبتی در برنامه ی کودک تلویزیون، با شرکت:
"زنده یاد جمشید اسماعیل خانی، حسن پور شیرازی، شهرام لاسمی (قلقلی) و بچه های حاضر در استودیو،
در نیمه ی اول دهه ی شصت میباشد. ... با سپاس از کانال محترم "نسیم".
.
.
.
- و اما موضوع شیرین هدیه گرفتن، برای ما کودکان و نوجوانان "شصت"، گاهی در مدارس نیز برگزار میشد.
...........................
زمستان سال ۱۳۶۵ بود که در کلاس اول دبستان درس میخواندم. ...
چند ماه قبل از آن، یعنی در اپتدای سال تحصیلی، (از آنجا که متولد شهریور ۱۳۵۹ هستم)،
درست زمانی که ۶ سالگیام تمام شد، با پیگیریهای مادر، اسم منرا در کلاس اول دبستان نوشتند.
روز اول مهر که فرا رسید، خیلی دلهره داشتم و به اجبار، به سمت دبستان براه افتادیم،
اما تا درب ورودی مدرسه را دیدم، گریه ام گرفت و گفتم که نمیخواهم به مدرسه بروم.
احساس غریبی میکردم، حسی که انگار میخواست دست و پایم را ببندد و مرا مجبور به درس خواندن کند.
روز اول مدرسه، بخیر گذشت و بخاطر گریه زاریهای شدیدم، به خانه برگشتم، اما صبح روز بعدش،
با جدیت عمل فراوانی روبرو شدم که اگر بمدرسه نروم، بیسواد باقی خواهم ماند و در آینده، "عمله" میشوم.
... پنج ماهی از کلاس اول دبستان میگذشت و من، یکی از خنگترین و تنبلترین شاگردان کلاس بودم.
اصلن نمیفهمیدم که درسها از جان ما چه میخواهند. ... فرق بین حروف "ف" و "ق" را درک نمیکردم،
که چرا یکیشان یک نقطه بیشتر از دیگری دارد؟، و همچنین شکل ظاهری اش، برخلاف دیگری، دایره ای هست؟.
به هر زحمتی که بود، چند ماه اول مدرسه گذشت و کارنامه ی امتحانات ثلث اول من، جزو ضعیفترینها شد.
درست ۲۸ سال پیش، در چنین روزهایی، یعنی در بهمن ۱۳۶۵ بود، که جنگ و بمباران شهرها،
در اوج خود قرار داشت. ... دهه ی فجر فرا رسیده بود و بهمین مناسبت، از دانش آموزان ممتاز،
در سر کلاس تقدیر بعمل میآمد. ... معلم بداخلاق ما، نام بچه ها را از روی لیست میخواند،
آنها به کنار تخته میآمدند و سپس از روی میز، یک بسته ی کادو شده، به دانش آموز هدیه میداد.
برخی بچه ها، کادوها را همانجا بازمیکردند. ... به یکیشان ماشین مرسدس بنز قشنگی داده شده بود،
که دربهایش باز نمیشدند ولی چرخهایش حرکت میکردند. ... شاگرد بعدی، یک اتوبوس دوطبقه گرفته بود.
به دیگری، یک جامدادی آهنربادار هدیه دادند که از هر دو طرف، قابل استفاده بود. ...
کادوهای روی میز معلم، تعدادشان کم و کمتر میشد. ... یکی از آخرین اسمهایی که صدا کردند،
همکلاسی بود که درسش مثل من "بد" بود، اما به او هم جایزه دادند!. ... من در این لحظه خوشحال شدم،
چراکه گمان کردم پس حال که به او حتا جایزه دادند، بمن هم هدیه ای میدهند، اما!، چنین اتفاقی نیفتاد.
بعد از ظهر آنروز به خانه آمدم و ماجرا را برای مادرم تعریف کردم. ایشان اول چیزی نگفتند،
اما بعد دوباره درباره ی اهمیت درس خواندن توضیح دادند و اینکه اگر دانش آموزی خوب باشد،
حتما در مدرسه جایزه هم میگیرد. من تاکید کردم که آن همکلاسی هم، درسش مثل من "بد" است،
پس چرا به او جایزه دادند؟، ....
چند ماهی گذشت و دیگر به انتهای سال تحصیلی نزدیک میشدیم، ولی من هنوز،
فرق بین حروف "ف" و "ق" را درک نمیکردم. ... یک روز در زنگ آخر بودیم،
که معلم اسم من را صدا زد. ... به کنار میزش رفتم و در کمال ناباوری، دیدم که بسته ای کادوشده،
از کشوی میز بیرون آورد و بدون هیچ تشریفاتی، آنرا بمن داد و گفت، "حالا برو بشین!". ...
بچه ها زمزمه هایشان شروع شد که "خوش به حالت!، جایزه گرفتی!، ... حالا توش چی هست؟"، و ....
دلم نمیخواست که بسته را در کلاس بازکنم، اما از همان چند ماه قبلش، تصویر ماشین مرسدس بنز پلاستیکی،
که به یکی از بچه ها جایزه داده بودند، دایمن در جلوی چشمانم بود، و حال امیدوار بودم که در کادوی من نیز،
یکی از همان ماشینها و یا مدل دیگری از آن وجود داشته باشد. ... سرانجام زنگ آخر خورد،
و با خوشحالی کلاس را ترک کردم. ... وقتی به حیاط رسیدم، صبر کردم تا بچه ها از مدرسه بیرون بروند،
سپس به گوشه ای رفتم و با شوق زیاد، بسته ی کادو را باز کردم. ... جعبه ای بود مقوایی و آبی رنگ،
که از جهت اندازه، به ماشین اسباب بازی نزدیک بود، اما وقتی درب آنرا باز کردم، دیدم که یک لیوان پلاستیکی بزرگ،
بهمراه یکی-دو قطعه ی دیگر است که در اصل، جای مداد و خودکار و لوازم التحریر بود و روی میز قرار میگرفت.
خیلی سرخورده شدم، ... تا جایی که میخواستم آنرا همان گوشه ی حیاط رها کنم، اما فکرکردم که کار درستی نیست،
بهرحال هدیه ی مدرسه؟! است، ببرم و به خانه نیز نشان دهم ....
از آن ماجرا نزدیک به ۱۵ سال گذشت. ... روزی در انتهای دهه ی هفتاد،
در خانه صحبت بر سر دوران مدرسه بود. ... طبق معمول انتقاد میکردم از ایشان،
که خیلی بمن در ۱۲ سال مدرسه فشار آوردید، ... اصلن میبایست سال ۶۶ به کلاس اول میرفتم،
که حداقل ۷ ساله میبودم، و نه در ۶ سالگی. ... سپس ماجرای جایزه را دوباره تعریف کردم،
و آنجا بود که پس از ۱۵ سال، پرده از رمزی قدیمی، برداشته شد. ... مادر گفتند که قبل از دهه ی فجر آن سال (۱۳۶۵)،
جلسه ی اولیا و مربیان در دبستان ما برگزار میشود. ... به والدین بچه ها میگویند که جشنهای دهه ی فجر، نزدیک است،
اگر میخواهید، هدیه ای برای فرزندتان خریده، آنرا اینجا بیاورید، و ما در روزهای یادشده و سایر زمانها در سال تحصیلی،
خودمان (یعنی مدرسه)، جایزه ها را به بچه ها میدهیم!. ...
......................................
......................................
......................................
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
منم خاطره مشابهی دارم و اون اینکه دوران ابتدایی (دهه شصت) امتحانات ثلث اول تموم شده بود و من اول شده بودم و گفتند دانش آموزان ممتاز رو میخوان جایزه بدند.
چند روز بعد از پنجره دفتر میشد بالای کمد رو دید که چند کادو آماده شده...کادو ها متفاوت و حالت مکعب مستطیل کوچک داشت..
من همیشه به دوستان یکی شو نشون میدادم و میگفتم که کاش مال من باشه
اونی که من نشون کرده بودم دومی از نظر اندازه بود (قطر حدود 5 سانت)
و گذشت تا روز اهدای جوایز رسید و وقتی اسمم رو خوندن جایزه بزرگه بن رسید (قطر حدود 7 سنت)
با خوشحالی گرفتم و به خونه رفتم
رسیدم بازش کردم دیدم همش دفتر شصت و صدبرگه!!!!
به مادر و برادر و خواهرام نشون دادم ...
فهمیدم چند وقت پیش مادرمو خواستن که برام جایزه بیاره
اونم از دفترهای داداش و خواهرام برداشتن و کادو کردند و دادند به مدرسه
بله...اینم جایزه ما دهه شصتی ها.....
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 عزیز...یادت نمیاد دوستم ؟؟چی بود قضیه؟؟؟slevin(HAMID نوشته است:ممنون دوست عزیز . خیلی خوب و کامل توضیح دادی...بیشتر میخواستم بدونم چی میشه که آخر آشتی میکنند...59 نوشته است:Emiliano نوشته است:
1. عجب!
2. "59" عزیز، شما نسخه ی اصلی این فیلم رو دارید، 5 تا 10 دقیقه ی جنجالی پایانیش رو برامون بذارید، اگه زحمتی نیست؟
امیر گرامی، من هم نسخه ای که کانال نمایش از "شب حادثه - ۱۳۶۷" بخش کرده،
و در اینترنت موجود هست رو، پس از سالها دوباره دیدم و دریافت کردم. ...
(سایت نوستالژیک تیوی، لطف کردن و اونرو قرار دادند)
"نسخه ی اصلی، نزد صداوسیماست ... دهه ی شصت، بخشی از ماست" (عجب شعری!؟)
مگر اینکه ماسک بزنیم، همراه با چراغ قوه و سایر وسایل لازم،
شبونه بریم آرشیو تلویزیون، تا بتونیم به نسخه ی کامل این فیلم، دست پیدا کنیم (خنده).
سلامت باشید.
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
slevin(HAMID نوشته است:59 نوشته است:
جایزه، جایزه، جایزه ...
در برنامه های کودک دهه ی شصت، شاید یکی از جذابترین قسمتها،
هدیه دادن به بچه هایی بود که بعنوان تماشاگر، در استودیو ی ضبط برنامه حضور داشتند.
البته در چنین برنامه هایی، بخش مسابقه هم وجود داشت که به برندگان، زودتر از بقیه،
جایزه میدادند و سپس در انتهای برنامه، هدیه های مشابهی را، بین سایر شرکت کنندگان هم توزیع میکردند.
جایزهها معمولن جعبه هایی بودند رنگارنگ، که در آنها، بازیهای فکری و یا کاردستیهای مقوایی قرار داشتند.
* کادرهای خاطره انگیز، مربوط به یکی از جنگ های مناسبتی در برنامه ی کودک تلویزیون، با شرکت:
"زنده یاد جمشید اسماعیل خانی، حسن پور شیرازی، شهرام لاسمی (قلقلی) و بچه های حاضر در استودیو،
در نیمه ی اول دهه ی شصت میباشد. ... با سپاس از کانال محترم "نسیم".
- و اما موضوع شیرین هدیه گرفتن، برای ما کودکان و نوجوانان "شصت"، گاهی در مدارس نیز برگزار میشد.
...........................
زمستان سال ۱۳۶۵ بود که در کلاس اول دبستان درس میخواندم. ...
چند ماه قبل از آن، یعنی در اپتدای سال تحصیلی، (از آنجا که متولد شهریور ۱۳۵۹ هستم)،
درست زمانی که ۶ سالگیام تمام شد، با پیگیریهای مادر، اسم منرا در کلاس اول دبستان نوشتند.
روز اول مهر که فرا رسید، خیلی دلهره داشتم و به اجبار، به سمت دبستان براه افتادیم،
اما تا درب ورودی مدرسه را دیدم، گریه ام گرفت و گفتم که نمیخواهم به مدرسه بروم.
احساس غریبی میکردم، حسی که انگار میخواست دست و پایم را ببندد و مرا مجبور به درس خواندن کند.
روز اول مدرسه، بخیر گذشت و بخاطر گریه زاریهای شدیدم، به خانه برگشتم، اما صبح روز بعدش،
با جدیت عمل فراوانی روبرو شدم که اگر بمدرسه نروم، بیسواد باقی خواهم ماند و در آینده، "عمله" میشوم.
... پنج ماهی از کلاس اول دبستان میگذشت و من، یکی از خنگترین و تنبلترین شاگردان کلاس بودم.
اصلن نمیفهمیدم که درسها از جان ما چه میخواهند. ... فرق بین حروف "ف" و "ق" را درک نمیکردم،
که چرا یکیشان یک نقطه بیشتر از دیگری دارد؟، و همچنین شکل ظاهری اش، برخلاف دیگری، دایره ای هست؟.
به هر زحمتی که بود، چند ماه اول مدرسه گذشت و کارنامه ی امتحانات ثلث اول من، جزو ضعیفترینها شد.
درست ۲۸ سال پیش، در چنین روزهایی، یعنی در بهمن ۱۳۶۵ بود، که جنگ و بمباران شهرها،
در اوج خود قرار داشت. ... دهه ی فجر فرا رسیده بود و بهمین مناسبت، از دانش آموزان ممتاز،
در سر کلاس تقدیر بعمل میآمد. ... معلم بداخلاق ما، نام بچه ها را از روی لیست میخواند،
آنها به کنار تخته میآمدند و سپس از روی میز، یک بسته ی کادو شده، به دانش آموز هدیه میداد.
برخی بچه ها، کادوها را همانجا بازمیکردند. ... به یکیشان ماشین مرسدس بنز قشنگی داده شده بود،
که دربهایش باز نمیشدند ولی چرخهایش حرکت میکردند. ... شاگرد بعدی، یک اتوبوس دوطبقه گرفته بود.
به دیگری، یک جامدادی آهنربادار هدیه دادند که از هر دو طرف، قابل استفاده بود. ...
کادوهای روی میز معلم، تعدادشان کم و کمتر میشد. ... یکی از آخرین اسمهایی که صدا کردند،
همکلاسی بود که درسش مثل من "بد" بود، اما به او هم جایزه دادند!. ... من در این لحظه خوشحال شدم،
چراکه گمان کردم پس حال که به او حتا جایزه دادند، بمن هم هدیه ای میدهند، اما!، چنین اتفاقی نیفتاد.
بعد از ظهر آنروز به خانه آمدم و ماجرا را برای مادرم تعریف کردم. ایشان اول چیزی نگفتند،
اما بعد دوباره درباره ی اهمیت درس خواندن توضیح دادند و اینکه اگر دانش آموزی خوب باشد،
حتما در مدرسه جایزه هم میگیرد. من تاکید کردم که آن همکلاسی هم، درسش مثل من "بد" است،
پس چرا به او جایزه دادند؟، ....
چند ماهی گذشت و دیگر به انتهای سال تحصیلی نزدیک میشدیم، ولی من هنوز،
فرق بین حروف "ف" و "ق" را درک نمیکردم. ... یک روز در زنگ آخر بودیم،
که معلم اسم من را صدا زد. ... به کنار میزش رفتم و در کمال ناباوری، دیدم که بسته ای کادوشده،
از کشوی میز بیرون آورد و بدون هیچ تشریفاتی، آنرا بمن داد و گفت، "حالا برو بشین!". ...
بچه ها زمزمه هایشان شروع شد که "خوش به حالت!، جایزه گرفتی!، ... حالا توش چی هست؟"، و ....
دلم نمیخواست که بسته را در کلاس بازکنم، اما از همان چند ماه قبلش، تصویر ماشین مرسدس بنز پلاستیکی،
که به یکی از بچه ها جایزه داده بودند، دایمن در جلوی چشمانم بود، و حال امیدوار بودم که در کادوی من نیز،
یکی از همان ماشینها و یا مدل دیگری از آن وجود داشته باشد. ... سرانجام زنگ آخر خورد،
و با خوشحالی کلاس را ترک کردم. ... وقتی به حیاط رسیدم، صبر کردم تا بچه ها از مدرسه بیرون بروند،
سپس به گوشه ای رفتم و با شوق زیاد، بسته ی کادو را باز کردم. ... جعبه ای بود مقوایی و آبی رنگ،
که از جهت اندازه، به ماشین اسباب بازی نزدیک بود، اما وقتی درب آنرا باز کردم، دیدم که یک لیوان پلاستیکی بزرگ،
بهمراه یکی-دو قطعه ی دیگر است که در اصل، جای مداد و خودکار و لوازم التحریر بود و روی میز قرار میگرفت.
خیلی سرخورده شدم، ... تا جایی که میخواستم آنرا همان گوشه ی حیاط رها کنم، اما فکرکردم که کار درستی نیست،
بهرحال هدیه ی مدرسه؟! است، ببرم و به خانه نیز نشان دهم ....
از آن ماجرا نزدیک به ۱۵ سال گذشت. ... روزی در انتهای دهه ی هفتاد،
در خانه صحبت بر سر دوران مدرسه بود. ... طبق معمول انتقاد میکردم از ایشان،
که خیلی بمن در ۱۲ سال مدرسه فشار آوردید، ... اصلن میبایست سال ۶۶ به کلاس اول میرفتم،
که حداقل ۷ ساله میبودم، و نه در ۶ سالگی. ... سپس ماجرای جایزه را دوباره تعریف کردم،
و آنجا بود که پس از ۱۵ سال، پرده از رمزی قدیمی، برداشته شد. ... مادر گفتند که قبل از دهه ی فجر آن سال (۱۳۶۵)،
جلسه ی اولیا و مربیان در دبستان ما برگزار میشود. ... به والدین بچه ها میگویند که جشنهای دهه ی فجر، نزدیک است،
اگر میخواهید، هدیه ای برای فرزندتان خریده، آنرا اینجا بیاورید، و ما در روزهای یادشده و سایر زمانها در سال تحصیلی،
خودمان (یعنی مدرسه)، جایزه ها را به بچه ها میدهیم!. ...
......................................
......................................
......................................
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
سلام دوست عزیزم
منم خاطره مشابهی دارم و اون اینکه دوران ابتدایی (دهه شصت) امتحانات ثلث اول تموم شده بود و من اول شده بودم و گفتند دانش آموزان ممتاز رو میخوان جایزه بدند.
چند روز بعد از پنجره دفتر میشد بالای کمد رو دید که چند کادو آماده شده...کادو ها متفاوت و حالت مکعب مستطیل کوچک داشت..
من همیشه به دوستان یکی شو نشون میدادم و میگفتم که کاش مال من باشه
اونی که من نشون کرده بودم دومی از نظر اندازه بود (قطر حدود 5 سانت)
و گذشت تا روز اهدای جوایز رسید و وقتی اسمم رو خوندن جایزه بزرگه بن رسید (قطر حدود 7 سنت)
با خوشحالی گرفتم و به خونه رفتم
رسیدم بازش کردم دیدم همش دفتر شصت و صدبرگه!!!!
به مادر و برادر و خواهرام نشون دادم ...
فهمیدم چند وقت پیش مادرمو خواستن که برام جایزه بیاره
اونم از دفترهای داداش و خواهرام برداشتن و کادو کردند و دادند به مدرسه
بله...اینم جایزه ما دهه شصتی ها.....
حمید گرامی با درود.
- باور بفرمایید که هیچ جور یادم نمییاد،
که چرا "امکانیان"، صرفه نظر از تمام بلاهایی که "پورحسینی" براش داشت،
اما اونرو نجات میده در سکانس آخر (ساختمان نیمه تمام)،
و در اصل فیلم بصورت آشتی کنان تموم میشه.
اگر یادم می یامد، حتما در پاسخگویی انجام وظیفه میکردم. ...
- خیلی هم ممنونم برای اینکه خاطره ای درباره ی "جایزه" نوشتید.
بسیار جالب و نوستالژیک بود. ... خوب میتونم حس و حالتون رو، وقتی بسته ی کادو رو بازکردید،
و با دفترچه ها مواجه شدید، درک کنم (لبخند). ... دیگه چه میشه کرد؟. جبر زمانه هست دیگه!.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
ببینید در آرشیو "نسیم یادها"ی شبکه و سایت "نسیم" چی شکار کرده م:
"مرغ سحر":
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/93-11-17-243-%D9%85%D8%B1%D8%BA-%D8%B3%D8%AD%D8%B1?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
حتماً دانلودش کنید. خیلی خاطره انگیزه؛ فقط، یه سؤال از دیشب اومده تو ذهنم: و اون هم این که این کار، سریال بود یا یه ویدئوکلیپ (میوزیک ویدئو)؟
به گمونم دومی درست بود و این کار رو دهه ی 70 بین برنامه ها و به عنوان وله از شبکه ی 2 می دیدیم. درسته؟
سریال که نبود، بود؟
یادمه اون موقع ها "مهتاب نصیری" تو اوج بود و کلللللی کار با همسرش و همچنین گروه "بهروز بقایی" و زنده یاد "رضا کرم رضایی" بازی می کرد. یادتونه؟
"مرغ سحر":
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/93-11-17-243-%D9%85%D8%B1%D8%BA-%D8%B3%D8%AD%D8%B1?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
حتماً دانلودش کنید. خیلی خاطره انگیزه؛ فقط، یه سؤال از دیشب اومده تو ذهنم: و اون هم این که این کار، سریال بود یا یه ویدئوکلیپ (میوزیک ویدئو)؟
به گمونم دومی درست بود و این کار رو دهه ی 70 بین برنامه ها و به عنوان وله از شبکه ی 2 می دیدیم. درسته؟
سریال که نبود، بود؟
یادمه اون موقع ها "مهتاب نصیری" تو اوج بود و کلللللی کار با همسرش و همچنین گروه "بهروز بقایی" و زنده یاد "رضا کرم رضایی" بازی می کرد. یادتونه؟
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
* میحا ی گرامی، چون صحبتها فیلمیک هست، پس در تالار فیلم به آنها بپردازیم. با سپاس *
59 نوشته است:Mihakralj نوشته است:
سلام دوستان،
در این سایت سوالی شده که جوابش در پایین آمده است.
http://forum.vmusic.ir/showthread.php?t=5432&s=24a96354edfc655a3183b099eae2f0e8&p=19052&viewfull=1#post19052
محتوی سایت این هست:من توی این تاپیک موسیقی متن فیلم مردی که به زانو درآمد و یه ملو درام زیبای دهه شصتی بود را گذاشتم اگه میتونی اونم یه بررسی کن ممنون و تشکر
نام ایتالیایی un uomo in ginocchi
نام انگلیسی a man on his knee
اهنگساز خود فیلم ( اگه اقتباسی نباشه ) franco mannino
توضیح اینکه کامل این موسیقی در میانبرنامه های اجتماعی تلوزیون دهه شصت زیاد پخش میشد
از روی صوت دوبله با زمان کل دقيق 33 : 45 : 01 : روی دقیقه 44 جایی که پدره به پسرش میگه بیا تو کمک کن فنجونها رو بشماریم تو پایینی هارو بشمار ( درحالی که تاراحت و درمانده هست با خودش زمزمه میکنه دلم نمیخواد ازین یارو رو دست بخورم لعنتی میخواد زندگیمو از هم بپاشونه ) ... بهش میگه یکی کمه تو اونوشکستی ؟
جواب این هست:
آهنگساز Jean Musy از آلبوم فیلم 1979 به نام: 1979 - Clair de Femme
http://s5.picofile.com/file/8170707726/Jean_Musy_Theme_Principal.mp3.html
من ابن فبلمو ندیدن و اگر کسی به اشتراک بگذارد ممنون می شوم.
میحا ی گرامی با درود.
موسیقی بسیار بسیار زیبایی هست. سپاسگزارم.
در لینک زیر، نسخه ی کامل آن فیلم، البته با دوبله ی روسی هست.
با نام " نور زن". ... حالا نمیدونم که نام اصلیش همین هست یا نه.
http://filmix.net/dramy/23928-svet-zhenschiny-clair-de-femme-1979.html
در ضمن، اگر فایل تصویری لینک بالا رو دریافت کردید که هیچ،
اگر نه، بفرمایید تا فایلش رو، در سرور دیگری بارگذاری و اینجا قرار دهم.
*** (برای این موسیقی با احساس، بازهم ممنونم. سلامت باشید) ***
پی نوشت تکمیلی:
- این لینک هم اکنون یافت شد. نسخه ی فیلم مورد نظر، در یو.تیو.ب میباشد.
بگمانم به زبان (ایتالیایی) هست. ... پس همین نسخه، مناسبتر هست .:
https://www.youtube.com/watch?v=m2Sm0nvG8ak
سلامت باشید.
----------------------------------------------------
پی نوشت تزئینی! .:
- حالا من همچنین گفتم که لینک دوم، بگمانم نسخه ی زبان ایتالیایی هست،
که انگار خودم اون زبان رو بلدم (خنده). ... به درک هم که بلد نیستم.
راستش از خدا پنهان نیست، از فروم رویایی هم پنهان نباشد که،
در دوران ۵ ساله ی تحصیل زبانشناسی در اینجا،
همکلاسی داشتم اهل ایتالیا، که گاهی، هموطنانش هم مییامدن پیشش.
البته چیزی که میگم معیار نیست، اما خب ...
بنده خودم خنگ هستم، شکی نیست،
اما این ایتالیایی ها که من دیدیم،
چیچو و فرانکو، نزدشون میشدن دانشمند.
حالا بماند که خیلی هم مغرور بودند.
آن شخص بارها بمن گفته بود،
که تو، از کشوری شرقی و جهان سومی هستی،
اما او یک ایتالیایی است!!!، و ما، خیلی باهم فرق داریم!.
یعنی چقدر باید افراد دچار خودکمبینی باشند که چنین حرفی بزنند.
من جمع نمیبندم ... اما حرف اینست،
در ایران، خیلیها عشق میکنند و میگویند که ایرانیها و ایتالیایی!!! ها،
شبیه بهم هستند، ... همشکل هستند و از این چرت و پرتها.
(ای کاش که ما ایرانی ها، قدری خودمان را از اطراف!، آزاد میساختیم).
بدترین چیز در زندگی، دیدن و یافتن خود، در تصویر شخصی دیگر، در آئینه است.
در ضمن، به هیچ قوم و کشوری اهانت نکردم. فقط مستندات را بازگو کردم.
\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
نکته ی آخر اینکه، کشورهای روسی زبان،
نژاد پرست ترین و خودخواه ترین کشورهای دنیا هستند.
شخص خارجی که در جاهای یاد شده بشکل اقامت دائمی زندگی کنه،
خودش هم پس از مدت مشخصی،
دو خصلت نژادپرستی و خودخواهی رو از محیط دریافت میکنه.
یعنی اپتدا میشه قربانی!، و پس از مدتی اون زهر براش تبدیل به واکسن،
و سپس برای همیشه، در وجودش نهادینه میشه.
سلامت و موفق باشید.
Mihakralj نوشته است:
59 گرامی،
متشکرم از لطف و نظر محبت شما.
در واقع من بدرستی منطورم رو مطرح نکردم و به اشتباه افتادین.
من قیلم "مردی که به زانو درآمد"رو می خواستم. ترجیحا با دوبله فارسی.
در مورد ایتاایایی ها تا اونجایی که من شنیده ام اهالی قسمت های شمالی این کشور بسیار مغرورند.
حتی به جنوبی های کشور خودشون فخر میقروشند.
البنه متاسفانه.
میحا ی گرامی، ... خواهش میکنم.
- از توضیحات تکمیلی شما هم بسیار ممنونم.
(در این رابطه، در پی نوشت ادامه خواهم داد)
- فیلم "مردی که به زانو درآمد"، نسخه ی کاملش،
در لینک زیر، با زبان اصلی (ایتالیایی) هست.
با IDM که دریافت بشه، ۴۳۷ مگابایت هست.
اگر خواستید، بفرمایید تا اندازش رو کم کنم،
و لینکش رو قرار بدم.
http://www.filmsubito.tv/114fb0966/un-uomo-in-ginocchio-1976.html
--------------------------------
پی نوشت:
- حالا جالب اینجاست که همدانشگاهی یادشده،
اتفاقن اهل جنوب ایتالیا، یعنی "سیسیل" بود.
سیسیلی بود و اینقدر مغرور و خودخواه!،
پس اگر طبق فرمایش شما، از اهالی شمال ایتالیا بود،
آنوقت دیگه غرورش چه جوری میشد؟.
- در ضمن، در کانال کولری که در سایت محترم "آپارات" ایجاد کردم،
یک کلیپ هست که خیلی خیلی بهش علاقه دارم، و هفته ای یکبار،
حتما آنرا نگاه میکنم .:
http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH
- کلیپ بالا و پست مربوط به اونرو، ۹ ماه پیش در فروم رویایی نوشته بودم:
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t24p840-topic
حال صحبت این هست، که یکی از سکانسهای خنده دار کلیپ،
با بازی جذاب حمید خان لولایی، از فیلم "سیسیلیها-۱۳۸۹" هست!.
یعنی ما اینجا، بازهم به مسئله ی سیسیل، و جنوب ایتالیا که در دیالگمون بود رسیدیم! (خنده).
در ضمن، کلیپ یادشده، از دو روز پیش که آنرا در "آپارات" قرار دادم،
تا این لحظه، ۱۳۸۲ بازدید داشته. ... سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
.
.
.
- کمپانی فیلمسازی خوشنام و قدیمی ایران - "هدایت فیلم"،
دارای سایت خاطره انگیزی هست به آدرس زیر .:
http://hedayatfilm.net/persian-index.htm
- سایت "هدایت فیلم" از بخشهای جذابی تشکیل شده،
که برای نمونه، بخش پوستر فیلمهای تولید شده ی آنها،
دربردارنده ی پوسترهای فیلمهای دهه ی شصت و هفتاد ایشان،
با کیفیت تصویر اوریجینال! و بدون هیچگونه واترمارکی هست! .:
http://hedayatfilm.net/PERSION/Posters_%20Page_F.htm
* ("مادر - ۱۳۶۸" / طراح پوسترها به ترتیب چیدمان در صفحه ی زیر، از اساتید: "مرتضی ممیز" و "ابراهیم حقیقی") .:
http://hedayatfilm.net/Movie%20Poster/THE%20MOTHER_F_%20Poster.htm
- ... همچنین بخش فیلمهای تولید شده ی آنها ("هدایت فیلم")،
شامل تیزرهای رسمی فیلمهایشان از "دهه ی شصت" تاکنون میباشد،
که البته کیفیت فایلهای تصویری، متوسط هست، ولی اصل بودن تیزرهای "شصتی و هفتادی"،
بهمراه صدای گویندگان نریشن آنها! (که در تلویزیون و سینمای ۶۰ و ۷۰ میدیدیم و میشنیدیم)،
بسیار بسیار نوستالژیک و خاطره انگیز میباشد. (برای دریافت تیزر فیلمها در لینک زیر،
باید بر روی علامت دایره ای شکل سمت چپ هر کادر، کلیک کرد. قبل از آن هم، آلبوم عکس هر فیلم قرار دارد) .:
http://hedayatfilm.net/PERSION/Photo%20Album_Page_F.htm
* فایلهای تصویری از تیزر فیلمها، پوستر فیلمها، و عکس از متن فیلمهای تولید شده در"هدایت فیلم"،
فقط و فقط در سایت یادشده هستند، و در هیچ جای دیگر، حتا "سوره سینما"، موجود نمیباشند!.
*** با سپاس فراوان از مسئولین "هدایت فیلم" و سازندگان سایتشان ***
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
سلامت و کامیاب باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خواهش می کنم؛59 نوشته است:
سالها بود که آرزوی تماشای دوباره ی فیلم خوشساخت "جایزه-۱۳۶۱"، بکارگردانی آقای داوود نژاد را داشتم.
که سرانجام در سایت یاد شده آنرا یافتم. بازهم از "jasonbourne گرامی"، برای اطلاع رسانی ممنونم.
فیلم "جایزه" را، در نیمه ی دهه ی هفتاد، بارها از ویدیو کلوپ محل گرفتم و نگاه کردم ....
گویا فیلم جایزه به علت حضور ایرن (بازیگر 3ک30 قبل از انقلاب) دچار سانسور فراوان شده است، امیدوارم که سایت IMVBOX نسخه اصلی این فیلم را قرار دهد؛
اطلاعات بیشتر در پیج فیلم های نایاب ایرانی در فیسبوک:
https://www.facebook.com/media/set/?set=a.355335831169815.70517.225266877510045&type=3
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
در مورد فیلم شب حادثه به یاد دارم که اواخر دهه هفتاد این فیلم را روی نوار VHS دیدم ولی متاسفانه داستان فیلم رو زیاد به یاد ندارم. این فیلم توسط موسسه رسانه های تصویری پخش شده بود، باید منتظر باشیم تا آپارات فیلم این فیلم را قرار دهد.
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
این هم لینک دوبله دوم فیلم مردی که به زانو درآمد از وبسایت مووی فا تقدیم به Mihakralj:
http://moviefa76.org/forum/thread7494.html
http://uid164916.vip1.moviefadl.com/dl/e9bcdecf8f85cd1ca82a773852327994/54dfc358/archive/classic/dvdrip/1980.un.uomo.in.ginocchio/1980.un.uomo.in.ginocchio.moviefa.dvdrip.persian.avi
امیدوارم منظورتان همین دوبله باشد.
jasonbourne- تعداد پستها : 16
Join date : 2012-09-09
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
jasonbourne گرامی با درود.
- بله، سایت "IMVBOX" بگمانم پروانه ی نمایش تمام فیلمها را خریداری کرده،
از اینرو با کیفیت اصلی، نسخه ی کامل آنها را دارد. ... بسیارهم ازشان ممنونم.
- درست میفرمایید. ... زمان نسخه ی اصلی فیلم "جایزه-۱۳۶۱"، نود دقیقه هست.
... VHS آن که در دهه ی هفتاد از ویدیو کلوب میگرفتم رو یادم نیست،
اما نسخه ای که در سایت "آپارات فیلیمو" از این فیلم هست، زمانش ۷۸ دقیقه است!.
یعنی ۱۲ دقیقه از نوار فیلم را قیچی کرده اند. ... در ضمن نسخه ی این فیلم که دهه ی هفتاد دیدم،
چند سکناس با بازی ایرن داشت، که در اتالوناژ، صحنه رو تیره کرده بودند (یعنی بعد از فیلمبرداری)،
دلیلش هم این بود که چون سکانسها داخلی و در منزل بود، خب ایشون بدون روسری نشون داده میشد.
و البته مورد بازیهای او در فیلمهای قبل از ۵۷ و شاخص بودنش برای سبکی خاص (که اشاره داشتید)،
سبب شد که: "وی پنج سال بعد از ۱۳۵۷، با توجه به کارنامه قبل از انقلاب خویش،
از بازیگری در سینما و تلویزیون منع گردید. ... (ویکی پدیا)"
یعنی دلیل قیچیکاری پلانهای ایشان در "جایزه"، روسری نداشتن او در آن فیلم نبوده،
بلکه کارنامه ی قبل از ۵۷ ایشان بوده. ... در ضمن، در اوایل دهه ی شصت،
هنوزهم در برخی فیلمها، پلانهای کوچکی بود که بازیگر زن، بدون روسری بود.
برای نمونه در فیلم "گلهای داوودی" که محصول ۱۳۶۳ هست، در یکی از سکانسهای آخر،
که "امکانیان" میخواد از خیابان رد بشه، چند ماشین باهم برخورد میکنند،
یکی از راننده ها، خانمی هست که اعتراض میکنه، و بدون روسری هست.
البته در نسخه ای که کانال "نمایش" از این فیلم نشان داد، این پلان حذف شده،
ولی در VHS و CD این فیلم که در دهه ی هفتاد منتشر شد، این مورد حذف نشده بود.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
پیش نقدی بر فیلم "اشباح - ۱۳۹۲"، کاری از آقای مهرجویی
فیلم اشباح در سینماهای ایران در حال اکران میباشد. اما من نوعی بدلیل دوری راه،
و دسترسی نداشتن به وسیله ی عیار و زهتاب، تا منتشر نشدن نسخه ی نمایش خانگی آن،
امکان تماشایش را نخواهم داشت. از سویی دیگر، شاید با توجه به کارنامه ی پر دستنداز کارگردانش،
شاید اصلن بهتر باشد که بی خیال پی گیری و تماشای آن شوم، اما اگر بیایم و واقع بین باشم،
می بینم که بعنوان یک دوستدار حرفه ای هنر، تاکنون نزدیک به ۳۰ سال از زندگی گهربار خویش را،
در راه دنیای فیلم و موسیقی، با عشق و علاقه به باد داده ام، پس بهتر است خود را ریشخند نکنم،
و بازهم در پی علاقه های هنری، و سر و کله زدن با جهان فیلم و موسیقی و سینما باشم.
از اینرو بود که با کنجکاوی همیشگی، چرخی در فضای اینترنت زدم، تا دیدگاه مخاطبان را،
درباره ی فیلم تازه ی آقای مهرجویی جویا شده و در جریان اخبار مربوطه قرار گیرم.
نظرات تماشاگران و منتقدین این فیلم، چندان هم دور از انتظار ما نیست. برخی از مخاطبان،
در سایتهای گوناگون سینمایی، نوشته اند که میخواستند از نیمه های فیلم، سالن سینما را ترک نموده،
و عطای دیدنش را، به لقای ندیدنش ببخشند. یکی- دو نفر هم البته خیلی از این کار تعریف کرده اند،
و با قربانصدقه رفتنهای تابلو و بیش از اندازه شان درباره ی فیلم و کارگردانش، در اصل خود را لو داده اند،
و بگمان زیاد، از بستگان عوامل فیلم میباشند، اما یادشان رفته که جلوی قاضی، هیچ گونه ملق بازی شکل نمیگیرد.
در این میان با چند نقد اصولی، از جانب منتقدین قلم بدست سینمایی نیز مواجه هستیم که اگر راستش را بگویم،
آنها را کامل نخواندم، اما با نگاهی گذرا به نقدهای یاد شده، میتوان فهمید که وضع ساختاری و مفهومی "اشباح"،
به وخامت حال کارهای ۱۰ سال گذشته ی کارگردانش نیست، اما همانند لباسی میماند که فیلمسازش سعی نموده،
تا آنرا با استفاده از وصله پینه های نخ نما شده، و کپی کاری از کاراکترها و موقعیت های انگشت شمار قبلی،
که در ۲-۳ فیلم موفق دهه های قبلی داشته، انجام دهد، و فایل نهایی را خروجی گیرد. ... در کنار این مورد،
برخی از نقد نویسان، از کند بودم شدید ریتم فیلم گلایه کردند و برخی دیگر، از ایرانیزه نبودن فیلمنامه انتقاد دارند،
چرا که طبق روال همیشگی این کارگردان، فیلم اشباح از متنی خارجی مثلن بازنویسی شده، که نمایشنامه ای ست با همین نام،
از شاعر و درام نویس نروژی "ایبسن". ... یعنی بازهم ما شاهد یک متن نیمه خارجی- نیمه ایرانی هستیم،
که بر اساس "مبنی در مبناها" نوشته شده، و سپس به زور، به راه گلوی سینمایی ایران فرو برده شده است.
از تمام موارد بازگویشوارانه ی بالا که بگذریم، علاقمند بودم تا پوستر این فیلم را ببینم، و حال با دیدن آن،
به ذهنم رسید تا نقدی داشته باشیم تصویری، از فیلمی که هنوز آنرا ندیده ایم، اما زبان این پوستر،
خود گویای نکات جالبی ست. ... در ضمن اضافه مینمایم، که تنها نقطه ی قوت این فیلم،
بی شک میتواند (میگویم "میتواند")، فیلمبرداری آقای محمود کلاری باشد و بس.
* (نقدی تصویری بر پوستر فیلم "اشباح - ۱۳۹۲") .:
.
.
.
* در نقد تصویری بالا، یادی شد از فیلم "سنتوری"، که آقای داریوش مهرجویی،
آنرا در سال ۱۳۸۵، بهمراه فیلمنامه نویس، دونفری نوشته، و خودشان تنهایی کارگردانی کرده اند.
حال لطفن به لینک زیر و خلاصه ی داستان فیلم موجود در آن، یعنی فیلم "زخمه"،
نگاهی بیاندازید، که توسط جناب آقای "خسرو ملکان"، در سال ۱۳۶۲،
نوشته و کارگردانی شده است ... .:
http://www.sourehcinema.com/Title/Title.aspx?id=138109191208
.
.
.
این یک هشدار است!!! - لطفا دیگر فیلم نبینید!!!
نزدیک به یک سال پیش، پست بالا را نوشتم، و بر اساس پوستر فیلم آقای مهرجویی (اشباح)،
آنرا نقد کرده بودم. ... / ... در طی یکسالی که گذشت، صرفه نظر از هر چیز،
با تمام وجود دلم میخواست تا این فیلم زودتر منتشر شود، آنرا ببینم، سپس با شهامت بیایم اینجا و بگویم:
"من را برای نقدم ببخشید!، فیلم خوبی بود!، اشتباه کرده بودم. ///". ...
سرانجام دیروز (14.02.2015)، این فیلم در فضای مجازی قرار گرفت، و ساعاتی پیش، آنرا دیدم!.
ای کاش که واژه ای بالاتر از "افتضاح" وجود داشت، تا آنرا برای این "نمیدانم چه"، بکار میبردم!.
فقط همین را بگویم، که دیگر ثابت شد، که "آقای هالو، اجاره نشینها، هامون، مهمان مامان"،
شاید توسط شخص دیگری ساخته شده باشند!. .. تهمت نمیزنم، اما مگر میشود که یک شخص در وادی هنر،
اینقدر تناقض در کارش باشد؟. ... / ... "اشباح-۱۳۹۲" نه داستان دارد، نه میزانسن، نه مفهوم، نه بازی،
و نه ...، و هزاران نه ی دیگر. ... حتا "هیچ" هم ندارد، ... واژه ی "ضعیف" برایش کم است، اما "مسخره"، بجاست!.
آیا در وزارت ارشاد، جایی نیست که فیلم را قبل از اکران بازبینی کنند، و وقتی که میبینند "افتضاح" است،
بجای صدور پروانه ی نمایش، آنرا به سطل زباله بیاندازند؟!. ... / ... مخاطب گناه دارد!، احترام دارد!.
(این یک هشداربود!!! - لطفا دیگر فیلم نبینید!!!) ... The End ...
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 گرامی، من کلاً کاری به کارگردان ندارم و هیچ کدوم از کارگردانهای ایرانی رو هم نمی شناسم و دسته بندی هم براشون ندارم. چون برام ثابت شده که اصولاً تو این مملکت هیچ کسی رو نمیشه تو دسته بندی خاصی قرار داد و اصولاً ایرانی جماعت دسته بندی پذیر نیست!!! من فقط یک کار میکنم و اونم اینه که فیلمی رو که خانم کرامتی توش بازی کرده باشه صاف میندازم تو سطل آشغال!(خوشبختانه این یه نفر دسته بندی پذیره!!!)
این خانم از بدترین بازیگرهای خانم هم بدتره فقط باید مواظب باشه که پوستش موقع خنده یا گریه خراب نشه...یا چه میدونم... چتریهاش رو باد به هم نریزه...به نظر من اسپیلبرگ هم بیاد با این کار کنه تمشک طلایی میگیره. خلاصه به نظر من شما هم خیلی دسته بندی تو ذهنت نداشته باش که حرص نخوری.
من انقدر خودم رو در این زمینه قانع کردم که حتی از حسن معجونی و مهدی سلطانی هم تعجب نمیکنم که چر انقدر خودشون رو پایین آورده و همچین فیلمی بازی کردن... شاید تحت فشار مالی بودن...
این خانم از بدترین بازیگرهای خانم هم بدتره فقط باید مواظب باشه که پوستش موقع خنده یا گریه خراب نشه...یا چه میدونم... چتریهاش رو باد به هم نریزه...به نظر من اسپیلبرگ هم بیاد با این کار کنه تمشک طلایی میگیره. خلاصه به نظر من شما هم خیلی دسته بندی تو ذهنت نداشته باش که حرص نخوری.
من انقدر خودم رو در این زمینه قانع کردم که حتی از حسن معجونی و مهدی سلطانی هم تعجب نمیکنم که چر انقدر خودشون رو پایین آورده و همچین فیلمی بازی کردن... شاید تحت فشار مالی بودن...
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خانم سم با درود.
- از توجه شما ممنونم. ... قبلن هم گفته بودم، که دیدن خانم کرامتی در فیلمها،
برای من نیز مساوی با احساسیست که انگار دیگر زنگ آخر جهان را میزنند،
و میگویند که همگی بفرمایید داخل جهنم!. یعنی دیدن ایشون، اینقدر انرژی منفی به انسان میدهد.
جالب اینجاست، که آقای امین تارخ، سالیان سال هست که در طبقه ی پایین منزلشان،
کلاسهای آموزش بازیگری دارند. ... جوانهای از همه جا بیخبر هم، با هزار امید و آرزو،
میروند و کلی پول و وقت هزینه میکنند، دوره های ایشان را میگذرانند، با خیالهای واهی.
آنوقت در طی اینهمه سال که آقای تارخ، کلاس بازیگری دارد، از میان هزاران هنرجویی که آنجا میروند،
چند تک دانه هنربند بیرون آمده، که بگفته ی یکی از همکاران در اواخر دهه ی هفتاد (فیلمبردار تلویزیون بود)،
با خنده میگفت که این خانم کرامتی، گل سرسبد تمام هنرجوبان، و مایه ی افتخار کلاسهای آقای تارخ است!!!.
- در ضمن، مگر میشود که طبقه بندی نکرد؟. آقای مهرجویی (قبلن هم گفته بودم)،
۸۰ درصد کارنامه ی کارگردانیش، متوسط و ضعیف است، اما آن ۴ فیلمی که در بالا نام بردم را،
مگر میشود فراموش کرد؟. ... پس لابد نیرویی فرازمینی هنگام ساخت آن ۴ فیلم، به کمک ایشان آمده!.
مخاطب ارزش دارد!، ... این کارگردان؟، ۱۰ سال هست که بطور پی در پی، مشغول دهان کجی به مخاطب است.
- نکته ی آخر اینکه، (چه خوب که تلپاتی در فروم رویایی هست) ...
..نکته ی آخر اینکه، در هنر فیلمسازی آقای اسپیلبرگ، لابد شکی نمیتواند باشد، اما!،
ایشان یهودی هستند و هالیوود هم صاحبان اصلی اش یهودی اند. ... بیشتر فیلمهای اسپیلبرگ،
زمانشان از حد معمول طولانی تر است. این یعنی "نگاتیو خیرات شده ای"، که هالیوود به ایشان میدهد.
در کنار این مهم، جلوه های ویژه، نقش بسیار بسیار مهم و اساسی را در فیلمهای مطرح اسپیلبرگ داشته و دارد،
پس، از اپتدا، گروه تکمیل و ماهر فنی و هنری نیز در اختیارش قرار داده اند، بدون آنکه به او بگویند نگران هزینه ها باش!.
این مسایل همه دست بدست هم میدهند، و در نتیجه، نام یک شخص، شاید بیش از اندازه ای که در اصل میتوانسته باشد، مطرح میشود.
سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:"روژه هانن"، بازیگر "کمیسر ناوارو"، امروز 22 بهمن 1393، برابر 11 می 2015، درگذشت:
Roger Hanin
http://en.wikipedia.org/wiki/Roger_Hanin
روژه هنن بازیگر مشهور فرانسوی که سال ها نقش کمیسر ناوارو را در سریالی ایفا کرده بود در سن 89 سالگی در گذشت.
به
گزارش جام جم آنلاین به نقل از نیونت، روژه هنن کمیسر ناوارو مشهور امروز
چهارشنبه 11 فوریه ( 22 بهمن) در سن 89 سالگی در بیمارستان ژرژ پمپیدو شهر
پاریس به دلیل اختلال تنفسی درگذشت. او از چند روز پیش در این بیمارستان
بستری بود.
روژه هنن مدت 20 سال نقش کمیسر ناوارو را در یک سریال
تلویزیونی محبوب ایفا کرده بود. این سریال چندین سال از تلویزیون ایران نیز
پخش می شد و طرفداران زیادی داشت.
علاوه براین، هنن با کارگردان های بزرگ سینمای فرانسه از جمله کلود شابرول، پیر سوئندورفه و ژول دسن همکاری کرده بود.
روژه
هنن با نام اصلی روژه لوی در 20 اکتبر سال 1925 در الجزیره متولد شده بود.
او در سال 1959 با کریستین گوز-رنال تولیدکننده سینما و تلویزیون ازدواج
کرد. همسر وی خواهر دانیل میتران رئیس جمهور سوسیالیست فقید فرانسه بوده و
هنن درواقع باجناق رئیس جمهور بود.
همس هنن در سال 2002 درگذشت. از
نخستین قسمت سریال ناوارو که در اکتبر سال 1989 پخش شد میلیون ها بیننده
ماجراهای این کمیسر پلیس فساد ناپذیر را دنبال می کردند.
روژه نام
خانوادگی مادرش را به جای نام اصلی خود برای فعالیت های هنری انتخاب کرده
بود. روژه هنن برای بازی در سریال ناوارو در سال 1990 برنده جایزه 7 طلای
بهترین بازیگر شده بود.
او در اول نوامبر سال 2008 میلادی در سن 83
سالگی از فعالیت های هنری دست کشید و از آن زمان، به دلیل بیماری، فعالیت
جدی اجتماعی نداشت.
در این رابطه بیشتر بخوانید: http://www.tabnak.ir/fa/news/474733/ © www.tabnak.ir
منبع:
http://www.tabnak.ir/fa/news/474733/
سلام ،
متشکر از اطلاع رسانی شما.
من عاشق شخصیت این بازیگر در ناوارو بودم.
جالب اینکه ایشون هم از یک خاتوتده یهودی هست و در الجزائر متولد شده است.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
jasonbourne نوشته است:خواهش می کنم؛59 نوشته است:
سالها بود که آرزوی تماشای دوباره ی فیلم خوشساخت "جایزه-۱۳۶۱"، بکارگردانی آقای داوود نژاد را داشتم.
که سرانجام در سایت یاد شده آنرا یافتم. بازهم از "jasonbourne گرامی"، برای اطلاع رسانی ممنونم.
فیلم "جایزه" را، در نیمه ی دهه ی هفتاد، بارها از ویدیو کلوپ محل گرفتم و نگاه کردم ....
گویا فیلم جایزه به علت حضور ایرن (بازیگر 3ک30 قبل از انقلاب) دچار سانسور فراوان شده است، امیدوارم که سایت IMVBOX نسخه اصلی این فیلم را قرار دهد؛
اطلاعات بیشتر در پیج فیلم های نایاب ایرانی در فیسبوک:
https://www.facebook.com/media/set/?set=a.355335831169815.70517.225266877510045&type=3
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
در مورد فیلم شب حادثه به یاد دارم که اواخر دهه هفتاد این فیلم را روی نوار VHS دیدم ولی متاسفانه داستان فیلم رو زیاد به یاد ندارم. این فیلم توسط موسسه رسانه های تصویری پخش شده بود، باید منتظر باشیم تا آپارات فیلم این فیلم را قرار دهد.
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
این هم لینک دوبله دوم فیلم مردی که به زانو درآمد از وبسایت مووی فا تقدیم به Mihakralj:
http://moviefa76.org/forum/thread7494.html
http://uid164916.vip1.moviefadl.com/dl/e9bcdecf8f85cd1ca82a773852327994/54dfc358/archive/classic/dvdrip/1980.un.uomo.in.ginocchio/1980.un.uomo.in.ginocchio.moviefa.dvdrip.persian.avi
امیدوارم منظورتان همین دوبله باشد.
jasonbourne گرامی،
متشکر از لطف شما.
فکر کتم همین نسخه مورد نظر باشه.
هنوز قیلمو ندیدم.
سپاس.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
بله من هم موافقم... کلاً خیلی چیزها دست به دست هم میدهند تا کسی بیشتر مطرح شود و کسی کمتر ولی کلاً منظورم این بود که بعضی بازیگرها حضورشان همه چیز را تحت الشعاع قزار میدهد و چقدر بد که این تحت الشعاع کردن از نوع خراب کردن باشد...
دربارۀ کلاسهای بازیگری امین تارخ واقعیتش چیزهای بسیار بدی به گوشم خورده که فکر نکنم شرح جزئیاتش اینجا مناسب باشه ولی از منبع موثقی که درکلاسهاش شرکت کرده بود شنیده ام که خودش و پسرش چندان افراد موجهی نیستند... به هر حال من از بازیگری خانم کرامتی خوشم نمیاد اما از شخصیت ایشون شناختی ندارم و به نظرم خانم باوقاری میرسه؛ منظور این که امیدوارم که این سرسبد بودن علت دیگری نداشته باشه و صرفاً یه اختلاف سلیقه بین ما اون آقای فیلمبردار بوده باشه...
دربارۀ کلاسهای بازیگری امین تارخ واقعیتش چیزهای بسیار بدی به گوشم خورده که فکر نکنم شرح جزئیاتش اینجا مناسب باشه ولی از منبع موثقی که درکلاسهاش شرکت کرده بود شنیده ام که خودش و پسرش چندان افراد موجهی نیستند... به هر حال من از بازیگری خانم کرامتی خوشم نمیاد اما از شخصیت ایشون شناختی ندارم و به نظرم خانم باوقاری میرسه؛ منظور این که امیدوارم که این سرسبد بودن علت دیگری نداشته باشه و صرفاً یه اختلاف سلیقه بین ما اون آقای فیلمبردار بوده باشه...
S@M- تعداد پستها : 161
Join date : 2010-03-30
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام به همه ی دوستان فعال.
2. "میحا"ی عزیز، خبری که به عرض رسوندم؛ گرچه، ناخوب و ناراحت کننده بود، قابل شما رو نداشت. یکی از دوستان تو انجمن مشابهی گفته بود چرا خبر بد می دم و عرض کردم فقط جنبه ی اطلاع رسونی داره؛ وگرنه، خودمم دوس دارم سلب ها 200 ساله شن.
3. در مورد "مهتاب کرامتی"، هرگز ازش خوشم نیومده. کلاً با چشای سبز (و نه خاکستری (آبی)) مشکل دارم و نتونسته م دلیلشو بفهمم هنوز! حالا صورت اسبی هم که بهش اضافه شود، چه شود! بگذریم.
4. "نسیم یادها"؛ همون طور که قبلاً هم نویدشو داده بودم و پیش بینی کرده بودم، اینجا کارای ناب دهه ی فجرشو گذاشته:
http://tvnasim.ir/memorials
از هر کدوم چشم می بندید، ببندید؛ اما، "تکه نمایش" رو از دست ندید. خودم ندیده بودمش و تو همین سایت شکارش کردم. "رضا معینی" "نام ها و نشانه ها" هم درش هست + زنده یاد "سعدالله رحمت خواه" ("سعدی افشار").
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/93-11-20-246-%D8%AA%DA%A9%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
2. "میحا"ی عزیز، خبری که به عرض رسوندم؛ گرچه، ناخوب و ناراحت کننده بود، قابل شما رو نداشت. یکی از دوستان تو انجمن مشابهی گفته بود چرا خبر بد می دم و عرض کردم فقط جنبه ی اطلاع رسونی داره؛ وگرنه، خودمم دوس دارم سلب ها 200 ساله شن.
3. در مورد "مهتاب کرامتی"، هرگز ازش خوشم نیومده. کلاً با چشای سبز (و نه خاکستری (آبی)) مشکل دارم و نتونسته م دلیلشو بفهمم هنوز! حالا صورت اسبی هم که بهش اضافه شود، چه شود! بگذریم.
4. "نسیم یادها"؛ همون طور که قبلاً هم نویدشو داده بودم و پیش بینی کرده بودم، اینجا کارای ناب دهه ی فجرشو گذاشته:
http://tvnasim.ir/memorials
از هر کدوم چشم می بندید، ببندید؛ اما، "تکه نمایش" رو از دست ندید. خودم ندیده بودمش و تو همین سایت شکارش کردم. "رضا معینی" "نام ها و نشانه ها" هم درش هست + زنده یاد "سعدالله رحمت خواه" ("سعدی افشار").
http://tvnasim.ir/memorials/-/asset_publisher/JTcr0Rpg1fLA/content/93-11-20-246-%D8%AA%DA%A9%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4?redirect=http%3A%2F%2Ftvnasim.ir%2Fmemorials%3Fp_p_id%3D101_INSTANCE_JTcr0Rpg1fLA%26p_p_lifecycle%3D0%26p_p_state%3Dnormal%26p_p_mode%3Dview%26p_p_col_id%3Dcolumn-2%26p_p_col_count%3D1
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
S@M نوشته است:
بله من هم موافقم... کلاً خیلی چیزها دست به دست هم میدهند تا کسی بیشتر مطرح شود و کسی کمتر ولی کلاً منظورم این بود که بعضی بازیگرها حضورشان همه چیز را تحت الشعاع قزار میدهد و چقدر بد که این تحت الشعاع کردن از نوع خراب کردن باشد...
دربارۀ کلاسهای بازیگری امین تارخ واقعیتش چیزهای بسیار بدی به گوشم خورده که فکر نکنم شرح جزئیاتش اینجا مناسب باشه ولی از منبع موثقی که درکلاسهاش شرکت کرده بود شنیده ام که خودش و پسرش چندان افراد موجهی نیستند... به هر حال من از بازیگری خانم کرامتی خوشم نمیاد اما از شخصیت ایشون شناختی ندارم و به نظرم خانم باوقاری میرسه؛ منظور این که امیدوارم که این سرسبد بودن علت دیگری نداشته باشه و صرفاً یه اختلاف سلیقه بین ما اون آقای فیلمبردار بوده باشه...
خانم سم، درست میفرمایید. ...
در ضمن، ما اینجا به شخصیت هیچکس توهین نمیکنیم،
تمام صحبتهایمان درباره ی ماهیت هنر، سینما و موسیقی هست،
یعنی نقشی که افراد صاحبنام، در زمینه های یاد شده،
در اصل و کنه ماجرا ایفا میکنند، و نه آنچه که با سیستمهای تبلیغاتی، براشون ایجاد میشه.
- بهتر در جریان هستید، یکی از مهمترین مسایل بازیگری، فن بیان و گفتار است.
این مهم، نیاز به داشتن صدایی دارد، که حداقل بتواند حروف را درست ادا کند.
خانم کرامتی، سوای حالت انرژی منفی که همیشه دارند، یک افکت هم هست در صدایشان،
که این خود، مغایر با اصل و اساس بازیگریست. ... دکتر پوریا پورسرخ هم افکت دارد،
اما بویژه در نقشهای طنز گونه ای که چند سال اخیر بازی کرده، از افکتش مناسب استفاده شده.
ولی از افکت گفتاری و صدای خانم کرامتی، هیچ جور نمیشه استفاده کرد!.
- راستش بواسطه ی نقشهایی که آقای تارخ در دهه ی شصت، در فیلمها و سریالها ایفا کردند،
براشون هنوز هم احترام قایلم. ... درباره ی موردی که راجع به فضای کلاس بازیگری گفتید،
راجع به کلاس ایشان، اطلاعی ندارم، ... اما اگر خدایی نکرده، خدایی نکرده، واقعن آنگونه باشد،
اونوقت خیلی خیلی ناراحت خواهم شد، چون پاکی که نقشهای بیادماندنی او در "بوعلی سینا" و "مادر" برایم داشتند،
لکه دار میشن. ... هنرمند، دنیای درونش خیلی مهمه. ... الماس، معیار و سنجه ای برای مفهوم "شفافیت" هست،
حال اگر روزی متوجه بشیم که الماس، درونش سیاه بوده، اونوقت مفاهیم اصولی، با تناقض دچار میشن.
اما از سویی دیگر، فضای سینما و اینجور برنامه ها، در کل سالم نیست.
یعنی تا این حد، که افرادی به جوانها، در باغ سبز نشان میدهند، که چهرتون بدرد فیلم میخوره و از این حرفها،
سپس پای اونها رو به مهمونیهای برخی از فیلمسازنماها بازمیکنند، .... .... ... ... نهایت کار اینه که،
بعد از سواستفاده از آن شخص، یه نقش خیلی کوچک هم ممکنه بهش بدن تا خوشحال بشه.
- امیدوارم سو تفاهمی نشده باشه. ... همکار فیلمبردار، انتقادش رو با طنز مطرح کرد، و منظورشون این بود،
"که آقای تارخ، اینهمه کلاس آموزشی و اسم و رسم ایجاد کرده، اما نتیجه ی کار (از جهت حرفه ای و هنری)،
در بهترین حالت، شده خانم کرامتی، که ایشان از دیدگاه اصولی و دراماتیک در بازیگری، مناسب نیست".
فقط همین (از جهت حرفه ای و هنری منظورشون بود و مثل ما انتقاد میکردند).
سلامت باشید.
.
.
.
پی نوشت:
در مهرماه سال جاری (۱۳۹۳)، نمایشگاه عکسی برگزار شد با نام "به یاد گذشته"،
از تصاویری که هنرمند ارجمند "حمید جبلی"، هنگام ساخت "خونه مادر بزرگه"،
از پشت صحنه ی سریال عروسکی یادشده، در سال ۱۳۶۷ گرفته بودند .:
قبلن هم در مطلبی اشاره داشتیم که جناب آقای حمید جبلی،
سالهاست که بعنوان یک عکاس خلاق و حرفه ای، نمایشگاه هایی را،
بویژه در خارج از ایران برگزار میکنند. ... هر شخص دیگری اگر جای ایشان بود،
از اسم و رسم خود استفاده میکرد و نمایشگاه های عکس خود را تبلیغ مینمود،
اما حمید جبلی، از آنجا که یکی از هنرمندان راستین در زمینه های:
"نویسندگی، صداپیشگی، بازیگری و کارگردانی" میباشند، هیچگاه هنر عکاسی خود را،
با استفاده از جایگاه ممتازشان در سینما و تلویزیون، نخواستند بشکل عمومی مطرح کنند.
از اینرو شاید خیلیها آشنا نباشند که او، یک عکاس ماهر و خلاق نیز هست ...
* بخشی از عکسهای نوستالژیک و خوشکادر حمید جبلی در نمایشگاه "به یاد گذشته" - در دو لینک زیر .:
http://sadkhabar.ir/fa/news/237789/دیدن-نوستالژیهای-دهه-شصت-روی-دیوار-عکس
و
http://khanevadeirani.ir/fa/news/1868
یاد آوری: هنر نویسندگی "حمید جبلی" برای سریال ماندگار "خودرو تهران ۱۱ (۱۳۷۵-۷۶)"،
و همچنین "آژانس دوستی-۱۳۷۹"، گواه روشنی از قلم شیوای ایشان در فیلمنامه نویسی است.
.
.
.
* نمونه عکسهای تکنیکی و خلاقانه ی حمید جبلی، که در سال ۱۳۹۱،
در کشور کانادا به نمایش درآمد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت .:
- حمید جبلی عکاسی را از سال ۱۳۵۲ شروع کرد و ابتدا به کارهای لابراتواری علاقهمند شد.
او بیش از یک دهه تنها با استفاده از تکنیکهای چاپ عکس، آثاری را با دستگاه آگراندیسمان خلق کرد،
و از سال ۱۳۶۴، همزمان با کار در فیلم "شهر موشها"، به عکاسی از محیط واقعی نیز روی آورد.
عکاسی تکنیکی، اجتماعی، طبیعت، تئاتر و فیلم، از جمله شاخههاییست که او در آنها آثار بیشماری را پدید آورده است.
با اینکه حمید جبلی نزدیک به چهار دهه عکاسی میکند، هنوز در ایران نمایشگاهی برپا نکرده و کمتر کسی آثارش را دیده.
این بازیگر علاوه بر نمایش عکسهایش در جشنواره "شش هفته با هنر ایران در کانادا"، در کنار دیگر داوران ایرانی و کانادایی،
به ارزیابی آثار به نمایش درآمده در این رویداد هنری نیز میپردازد. ... ( منبع: "ممتاز نیوز" - مهرماه ۱۳۹۱)
سلامت باشید.
صفحه 4 از 16 • 1, 2, 3, 4, 5 ... 10 ... 16
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 4 از 16
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد