فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+34
stalker
Milassyui
aghaghi
S@M
arman
alimontaz
Heidii
Mihakralj
volant
slevin(HAMID
keyvanmoeini
abnbat
SMAM
jasonbourne
پل کوچولو
ASDALIREZA105
erfan
ramin
edo
Clover
Heidi
sahra_7
Negin 2
Indiana Jones
mehrnaz_sadeghi86
Ishpateka
fazel1994
afsoon520
ahmad1300mo
Emiliano
kazvash
faridonline
babak
59
38 مشترك
صفحه 23 از 40
صفحه 23 از 40 • 1 ... 13 ... 22, 23, 24 ... 31 ... 40
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Mihakralj نوشته است:Heidii نوشته است:
ممنونم از شما به خاطر لطفی که در مورد جمع آوری مجدد تکه های تصویری پل کوچولو انجام دادید. خاطره ی زیبایی بود که با تماشای همان صحنه های کوتاه، دوباره زنده شد. (صحنه اعتراف پل کوچولو توی کلیسا خیلی بامزه بود!) ممنونم از جناب میحا به خاطر یادآوری در مورد موسیقی آن. راستش هرچه به مخم فشار آوردم آن موسیقی را که روی دوبله ایرانیش گذاشته بودند یادم نیامد. مطمئنم اگه قطعه کوتاهی از آن را بشنوم کلش توی ذهنم زنده می شود. ممنون می شوم اگر جناب میحا با اون گنجینه کاملشون از موسیقی ها، سرنخی هم از این نسخه داشتن ما رو بی نصیب نذارن.
با سلام خدمت شما سرکار خانم هایدی،
بنا به درخواست شما من شروع کردم به جستجو در اینترنت و در نهایت پس از ساعتها جستجو و گوش کردن به انواع تیتراژهای فرانسوی با صدای خانم "وارتان" به لینکی دست یافتم که قسمتی از تیتراژ اصلی ایرانی این سریال رو به اشتراک گذاشته بود:
- كد:
http://www.4shared.com/mp3/-8RH_TwO/__online.html
اینو به نظر فردی به نام mehranlover2012 به اشتراک گذتشته است که از سریال پخش شده در ایران ضبط کرده است. جهت یادآوری آهنگ اصلی و تجدید نوستالژی مفید هست.
من مطمعنم که این یکی از کارهای "پل موریه" هست.
آرشیو خودم رو جستجو می کنم و آهنگ اصلی ساخت پل موریه رو معرفی می کنم .
میحا.
بسیار عالی! همین موسیقی بود... درود بر شما!
خیلی خوب است که می توانید قسمت شنیداری نوستالژی ها و خاطره ها را به این خوبی زنده کنید!
خیلی خوب است که می توانید قسمت شنیداری نوستالژی ها و خاطره ها را به این خوبی زنده کنید!
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
میحا جان!، این آهنگ "Tu Te Reconnaitras" یا همان نسخه ی انتخاب شده ی ایران
برای تیتراژ "پل کوچولو"، بیکران زیبا و خاطره انگیز است .... در دوره ی شصت و زمان پخش این سریال،
با این موسیقی بال میگشودم، و همچنان نیز هم شاید حتی بسی بیشتر ... اسمش را بگذاریم "پرواز".
بسیار سپاسگزارم برای این خنیای دل افروز، دست مریزاد، آفرین به شما ....
راستش یک پوشه دارم در کامپیوتر با نام "میحا"، که تمام آهنگهای به اشتراک گذاشته شده توسط شما
و سلیقه ی نیکتان، با افتخار در آنجا نگهداری میشوند، و همیشه به تمام آنها،
بصورت یک آلبوم کامل گوش میدهم. سلامت باشید. از سرکار خانم هایدی هم سپاسگزارم،
که سبب گردیدند تا چنین نوستالژی روح بخشی، به برکت پشتکار و اطلاعات قابل توجه میحا ی گرامی،
سرانجام در آسمان خیالمان پر بگشاید.
آهنگ "Tu Te Reconnaitras" یا همان نسخه ی انتخاب شده ی ایران برای تیتراژ "پل کوچولو"
(به اشتراک گذاری شده توسط "میحا ی گرامی")
http://s5.picofile.com/file/8107055868/Tu_Te_Reconnaitras.mp3.html
خانم هایدی، مورد جالبی که اشاره داشتید درباره ی نام اصلی پل کوچولو،
جدای از معنی اصطلاح گونه اش که شما روشنگری فرمودید و بسیار هم ممنون هستم،
در اصل به معنی همان "دانه ی گزنه" نیز هم هست؟، درست میگویم؟.
اتفاقا در روسی هم برخی جاها از این اصطلاح ها هست، برای نمونه،
واژه ی "Kremen" - "Кремень" - "سنگ چخماق"، به انسان "محکم و با اراده" نیز گفته میشود.
من میخواستم بدانم که در ترجمه ی نام اوریجینال آن، اشتباه که نکرده بودم؟.
.
.
.
خانم هایدی، بله، خواهش میکنم. من نیز ممنون هستم از موارد درست و بجایی که مطرح ساختید.
فقط تا باز یادم نرفته بگویم، که با شرکت بازیگر نقش پدر بزرگ در فیلم "کریسمس در خانه"،
که در استوپ کادرها نیز تصویرش را قرار دادید، در میانه ی دهه ی هفتاد یعنی زمانی که سالهای آغازین کانال ۳ بود،
سریالی پخش میشد سه شنبه غروب ها، که او بهمراه فرزندانش، پرورش اسب داشتند و در مسابقات اسب دوانی
بصورت حرفه ای شرکت میکردند. این سریال خارجی و خود این بازیگر، در آن سالها معروف شده بود در تلویزیون ایران.
درست میفرمایید، رنگ و نور آبی و سرمه ای، آرامشی ژرف در خود دارد و بویژه با حس و حال شبانه، همخوان است.
اشاره ی بجایی داشتید به "مهریه ی بیبی-۱۳۷۳" که از فیلمهای خوب هفتادی هست و آن هنایش شصتی را،
هنوز میتوان در این فیلم شاهد بود. فیلمهای "مأموریت آقای شادی-۱۳۷۱" و "پاکباخته-۱۳۷۴" نیز،
از دیگر تابلوهای سینمایی هفتاد هستند، که درونمایه ی شصت را در خود داشتند. بله، آقای خمسه،
"خود بازیگرش" را حفظ کرد و به بیان بجایی که داشتید: "تکلیفش بطور کامل با خودش روشن است".
من البته سریالهای چند سال گذشته ی ایشان را ندیده ام، در همین حد که تیزرهایش را نگاه کردم (پایتخت و ...)،
و چون با سلیقه ام جور در نیامد، خود سریال را تماشا نکردم. از سویی دیگر و با اینکه از هر دو فصل "مرد هزار چهره"،
خوشم آمد و آنها را آخرین سریالهای مهران مدیری تا به امروز میدانم که همانند ساعت خوش و ...، حرفی برای گفتن داشتند،
اما با اینحال، حضور جناب خمسه در "مرد هزار چهره"، دیگر همانند شصت و نیمه ی هفتاد، برایم گیرا نبود.
جالب اینجاست که در روسیه، بازیگری هست با نام "کنستانتین رایکین"، ۶۳ سال دارد و تاکنون،
در ۳۲ فیلم سینمایی و تلویزیونی ایفای نقش کرده که تعداد ۲۰ تای آنها، مربوط به دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی هستند.
نکته ی قبل توجه این بود، که ایشان را کمی تا قسمتی معادل و هم ارز با علیرضا خمسه میدانم (همسن هم هستند).
اصولن هر دوی این بازیگران گرامی، در سالهای جوانی خود، بخاطر ویژه گی صورت و سبک راحت بازیگری،
نقش های فکاهی و سرگرم کننده ای داشتند و سالهای طولانی، فرم چهره و فیزیک ظاهری آنها،
این امکان را به ایشان میداد تا در یک قالب مشخص تکرار نشوند. اما زمانی رسید که دیگر،
پا به میانسالی گذاشتند و تغییری ناگهانی، بخاطر آن پختگی ظاهری و چهره، در ایشان پدیدار شد
و این سبب گردید تا مخاطب، دیگر بازی آنها را همانند گذشته، برای خود نزدیک و آسوده احساس نکند.
در یک کلام اگر بگوییم، صرفه نظر از تغییر شرایط فیلمسازی در تمام کشورها که با شروع دهه ی ۹۰ میلادی آغاز یافت،
این دو بازیگر و برخی دیگرانی که شبیه به آنها بودند، تاریخ هنرنمایی شان در آن اندازه ی تاپ، به آخر رسید.
اتفاقن چند روز پیش خبری را خواندم در مورد علیرضا خمسه،
که سبب گردید تا به موردی که مدتها بود میخواستم درباره اش بگویم، اکنون اشاره نمایم.
http://www.parsine.com/fa/news/155259/علیرضا-خمسه-3-ماه-آینده-با-خانواده-اش-به-آمریکا-مهاجرت-می-کند
-----------------------------------------------
مهاجران
همیشه برایم جای پرسش بوده، که چرا فیلمسازان و بازیگران موفق دهه ی شصت ایران،
در انتهای همان دهه و یا در دهه ی هفتاد، بناگاه به خارج از ایران مهاجرت کردند!.
من به مسایل ۳۰ یا ۳۰ یا سلیقه های اجتماعی کاری ندارم، مهاجرت چیزیست که هر کسی،
در هر سنی میتواند آنرا تجربه نماید، اما قسمت ناراحت کننده اینست، که "هنرمند" وقت و احساس خرج کند،
سالهای سال خاک صحنه و نور تند پروژکتور را هنگام فیلمبرداری تحمل کند و از آن مهمتر،
سرانجام اسم و رسمی پیدا کند و در اصل ریشه بدواند در فراسوی سلیقه، یاد و احساس مخاطب،
اما صرفه نظر از اینها، در اوج شهرت روی برگرداند و خاکی را که پاهایش در آنجا محکم شده، ترک نماید.
موارد بسیار زیادی داریم که برای نمونه میتوان به هنرمندان زیر اشاره داشت:
"حمید عبدالملکی"، "علیرضا مجلل"، "محمد مطیع"، "سوسن تسلیمی"،
"شاپور شهیدی و همسرشان منیژه سلیمی"، "زنده یاد منوچهر لاریجانی"،
"زنده یاد رضا ژیان"، ... و "زنده یاد کیهان رهگذار".
شاید آهنگ اصلی تیتراژ مهاجران، این عکس باشد ....
.
.
.
کیهان رهگذار (۱۳۲۶-۱۳۷۲)
حتی یک عکس از چنین فیلمنامه نویس و کارگردان بزرگ تلویزیون ایران، در اینترنت نداریم!!!.
آنوقت حتی از حیوانات خانگی یک مشت بی هنر که از بد روزگار، صدا و تصویرشان را باید تحمل کرد،
یک دنیا عکس و فیلم و هزار لوس بازی دیگر، از سقف و ایوان اینترنت و مجلات، روزانه به پایین میریزد.
(توضیح: به هیچ عنوان قصد توهین به حیوانات خانگی را نداشتم).
کیهان رهگذار متولد ۱۳۲۶ تهران - فارغ التحصیل تئاتر از دانشكدهى هنرهاى زیباى دانشگاه تهران بود.
وى بازى در تئاتر را از سال ۱۳۴۸ آغاز كرد. نمایشهاى عمده عبارتند از: «صداى شكستن»؛
«اودیپوس شهریار»؛ «آدم آدم است». از سال ۱۳۵۵ با كارگردانى و نوشتن نمایشهاى كودكان
و مجموعهى «شهر من شیراز» با همكارى شاهرخ ذوالریاستین فعالیت خود را در تلویزیون آغاز كرد.
وى علاوه بر همكارى در نگارش فیلمنامهى «سفیر» و نوشتن فیلمنامهى مجموعهى تلویزیونى «سربداران» (۱۳۶۲)؛
مجموعهى «ابن سینا» (۱۳۶۴) را نیز نوشت و كارگرانى كرد كه از آن یك فیلم سینمایى نیز تدوین شده است.
کیهان رهگذار در اردیبهشت ماه ۱۳۷۲، بر اثر سکته قلبی در دانمارک درگذشت، روحش شاد. ... (منبع: راسخون)
.
.
.
سریال "ابن سینا" اگر اشتباه نکنم در تابستان و یا پاییز ۱۳۶۵ پخش میگردید.
آنزمان تازه به کلاس اول دبستان رفته بودم. در سالهای جنگ، آپارتمان ما در طبقه ی سوم از ساختمانی قرار داشت
که در مجموع ۵ طبقه داشت و در هر طبقه، ۲ آپارتمان وجود داشت. مدیر ساختمان آقای بسیار محترمی بودند،
که در دهه ی ۵۰، خودشان اینجا را ساخته بودند و همراه با خانواده شان، در طبقه ی اول زندگی میکردند.
۲ تای از پسرهای ایشان نیز، همراه با خانوادههایشان در آن ساختمان بودند. از سویی دیگر،
در طبقه ی بالای آپارتمان ما که میشد طبقه ی چهارم، شوهر خاله ی گرامی من، همراه با خاله جان
و پسر خاله جان، زندگی میکردند. پسر خاله ی من آنزمانها ۴ سال از من کوچکتر بود،
که البته بگمانم با تلاش و پشتکاری که از خود نشان داد، دیگر این اختلاف سنی کمتر شده باشد.
کلن ساختمان ما، بیشتر به یک قرارگاه خانوادگی شبیه بود و فضای بسیار خوب و آرامی داشت.
مدیر ساختمان، انسان بسیار با فرهنگ و مقرراتی بودند. در آن عکس موتور پلاستیکی که تقدیم شد،
من همراه با یکی از نوههای ایشان مشغول موتور سواری هستم. و اما در طبقه ی اول،
یعنی در همسایگی مدیر ساختمان، آپارتمانی بود که در آن، خانواده ای بسیار بسیار با فرهنگ زندگی میکردند.
مرد آن خانواده، آقای قد بلند و بسیار آرامی بودند که یکی از تدوینگران واحد مونتاژ فیلم و سریال،
در صدا و سیما بودند و گهگاهی با پدرم صحبت میکردند. همسر گرامی یشان نیز هم با مادر من در همسایگی گفتگو داشتند،
از اینرو اکنون درست بیاد ندارم که خود آقای تدوینگر به پدرم گفته بود، و یا همسرشان به نقل از ایشان،
در همان سال ۱۳۶۵ که سریال ابن سینا پخش میشد برای مادرم تعریف کرده بودند ... که، ...،
پس از پخش یکی - دو قسمت از سریال، دایمن تلفنهای صدا و سیما در بخشهای مختلف زنگ میخورده،
سپس دختران و خانمهای مجرد زیادی، همگی مشتاق بودند تا گوشی تلفن داده شود به بازیگر نقش ابوعلی سینا،
تا آنها بتواند با جناب امین تارخ صحبت کنند و یا درخواست داشتند که شماره تلفن ایشان به آنها داده شود.
و البته براستی که، چهره ی امین تارخ و هر آنچه که در ساختار این سریال شرکت داشت،
از آرامش و پاکی هنایش گذاری برخوردار بود. بی گمان، شخصیت بزرگ بوعلی سینا،
در زمان ساخت سریالش نیز حضور داشته. گرامی میداریم یاد نویسنده و کارگردان این سریال،
"کیهان رهگذار" را، روحش شاد ....
.
.
.
فیلم کامل "بوعلی سینا-۱۳۶۶" در یک فایل کامل - پخش از کانال ۳:
(اگر همراهان ارجمند مایل بودند تا این فیلم با اندازه ی کمتر نیز قرار گیرد،
تا بتوانند آسانتر دریافت و در آرشیو خود داشته باشند، حتما بفرمایند تا انجام شود)
http://elmond.persiangig.com/BualiSina-1366.mp4/download
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأربعاء مارس 12, 2014 5:52 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
اسب
سلام به دوستان گرامی
ممنونم از شما. 59 گرامی.
به نکات جالبی اشاره کردید.
اول از همه تصمیم علیرضا خمسه برای مهاجرت، حتما برای خودش و خانواده اش خبر خوبی است و برای ما که سالهاست بیننده ی کارهایش هستیم خبری بد. خیلی ناراحت شدم. ده ها فیلم دهه شصتی است که دوستشان دارم و خمسه جزء مشترک و همیشگی همه ی آنهاست. خیلی ناراحت کننده است که تا مدت نامعلومی او را در قالب نقش های جدیدی در قاب تلویزیون و روی پرده سینما نبینیم.
یادم هست خیلی سال پیش، دوربین یکی از برنامه های تلویزیونی مهمان خانه ی خمسه شده بود. خانه ای داشت در شهرک اکباتان، سرتاسر کتاب و کتابخانه. پسر نوجوانی داشت و دختر نوزادی به اسم دُرسا که هنوز قنداقی بود. (این دُرسا همان دختری است که الان بزرگ شده و به خاطر تحصیلش می خواهند مهاجرت کنند.) یادم هست همان موقع ها صحبت هایی بود از اینکه همسرش افسانه چهره آزاد است. بعدها برنامه ای پخش شد به اسم "جمعه تعطیل نیست" که علیرضا خمسه و افسانه چهره آزاد صبح های جمعه، نمایش های زنده ای را در قالب زن و شوهر بازی می کردند و مسایل و نکات زندگی مشترک را به نمایش می گذاشتند. البته هنوز هم نمی دانم واقعا آن دوره زن و شوهر بودند یا نه ولی می دانم که الان نیستند.
سال هشتاد و چهار، خمسه را در خانه هنرمندان می دیدم که در جلساتی در مورد طنز صحبت می کرد. من آن دوره خیلی غمگین بودم و حضور پرانرژی خمسه و اجراهای تئاتری خلاقانه و از سر ذوق او وسط صحبت هایش، توی فضای خاکستری و غمزده ی اون دوره، انرژی مثبت زیادی بهم می داد... خمسه در مصاحبه ای این خاطره بامزه را نقل کرده که کوتاه و خنده دار است:
"یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف می کرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!"
*
اشاره جالبی کردید به میکی رونی و بازیش در سریال اسب سیاه. خیلی وقت بود می خواستم این نکته را هم در مورد این مجموعه شفاف سازی کنم که یادآوری خوب شما، بهانه ی مناسبی شد.
غیر از سریال سیلاس و اسبش طوفان که توی بچگی می دیدیم، خودم تا حالا هیچ کدوم از مجموعه های خارجی را که در مورد دوستی یک آدم و اسب از تلویزیون پخش می شد دنبال نکرده ام. ولی یادم هست ورژن های مختلفی از این سریال ها از شبکه های مختلف نمایش داده می شد که محور همه شان یک اسب سیاه بود. همیشه تصور می کردم این مجموعه های متفاوت، نسخه هایی از یک داستان مشترک است. ولی اینطور نیست.
قدیمی ترین داستان در این مورد، "زیبای سیاه" است. این رمان را یک خانم نویسنده انگلیسی به اسم "آنا سوول" نزدیک به صد و پنجاه سال پیش در اوج فقر و بیماری نوشته و چند ماه بعد از نوشتنش هم از دنیا رفته. این داستان از زبان یک اسب سیاه نقل می شود و تاثیرات اجتماعیش به قدری وسیع بوده که بعضی از منتقدها اون رو همردیف رمان های معروفی مثل "کلبه عمو تم" می دونن.
تو دهه هفتاد میلادی، یه سریال "انگلیسی" بر اساس این رمان ساخته میشه که تلویزیون هم بارها نمایش داده. اسم این مجموعه "زیبای سیاه" بود و ادامه ای بر ماجراهای کتاب. نکته ی درخشانش هم موسیقی تیتراژش است که توسط یک گروه ارکستر مفصل اجرا شده. این موسیقی برای خیلی از ما آشناست:
http://s5.picofile.com/file/8107209950/%D8%A7%D8%B3%D8%A8_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87_%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C.mp3.html
اما سریال تلویزیونی که جناب 59 بهش اشاره کردن: این سریال هیچ ربطی به اون داستان و سریال انگلیسی ندارد. یک قصه ی مستقل است بر اساس مجموعه رمان هایی از یک نویسنده امریکایی به اسم "والتر فارلی". محور این داستان ها پرورش اسب و مسابقات سوارکاری است و اسمش "اسب سیاه". این یکی هم دهه هفتاد میلادی ساخته شده. تو کشورهای کانادا، فرانسه و نیوزلند.
تلویزیون ما روی نسخه دوبله شده ی اون موسیقی زیبایی گذاشته که با موسیقی اصلیش فرق می کند. اینجا هم باید به تخصص جناب میحا در این زمینه تکیه کنیم تا این موسیقی رو شناسایی کنن:
http://s5.picofile.com/file/8107209526/%D8%A7%D8%B3%D8%A8_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87_%D8%AA%DB%8C%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DA%98_%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%88_%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C_.mp3.html
حالا که حرف به اینجا رسید، دو سه نکته جالب هم در مورد میکی رونی اشاره می کنم: میکی رونی الان نود و چهار سالشه و 9 تا فرزند داره. تا حالا هشت بار ازدواج کرده و معروفه به اینکه نمیتونه مجرد بمونه! از دوسالگی فیلم بازی می کنه و بعد از بازی تو یه مجموعه کمدی در نقش بچه ای به اسم "میکی مک گوییر" این اسم "میکی" روش می مونه (اسم اصلیش جوزف بوده) خیلی زود مادرش اسم قانونیش رو میذاره "میکی" تا به دنبال شهرتی که به دست آورده، بتونه از حق و حقوق قانونی کپی رایت اسمش استفاده کنه. کمی بعد از این شخصیت میکی تو یه مجموعه کمیک استریپ هم استفاده می شود و طبق ادعای خودش: انگیزه ای میشه برای والت دیزنی تا اسم موش معروفش رو از "مورتیمر ماوس" به "میکی ماوس" تغییر بده. بزرگترین فرزند میکی رونی الان 69 سالشه و اسمش هست "میکی رونی جونیور"
تو این تکه ی کوتاه، می توانید میکی رونی نوجوان را در حال ایفای نقش در فیلمی محصول دهه سی امریکا ببینید:
http://s5.picofile.com/file/8107210368/%D9%85%DB%8C%DA%A9%DB%8C_%D8%B1%D9%88%D9%86%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C.avi.html
یکی از فیلم های قدیمی میکی رونی که از تلویزیون پخش شده و هفده هجده سالگی میکی رونی رو نشون می ده "شهر پسرها"ست:
http://www.imdb.com/title/tt0029942/
*
پی نوشت (1): جناب 59، همونطور که به درستی اشاره کردین معنی تحت اللفظی Graine d'Ortie میشه دانه گزنه. حالا مفهوم اصطلاحیش چیه که تو فرانسه به بچه های یتیم و ولگرد و آکروبات بازها می گفتن نمی دونم
پی نوشت (2): "جزیره" یکی از سوژه های همیشگی کارتونها و فیلم های دهه شصتی بود: جزیره ی ناشناخته (سرندی پیتی)، جزیره اسرارآمیز (ژول ورن)، جزیره گنج، پانزده پسر، هاکلبری فین و تام سایر، رابینسون کروزوئه، قصه های جزیره، مگ مگ و دوستان زبل، خانواده دکتر ارنست و...
این کارتون قدیمی هم یکی از اقتباس های کارتونی از ماجرای رابینسون کروزوئه است که بیست سال قبل با مشارکت دو تا شرکت کانادایی-فرانسوی ساخته شده و دوبله شده اش را از تلویزیون خودمان دیده ایم (دکتر رابینسون)
پی نوشت (3): از اون داستان "زیبای سیاه" که بالاتر نوشتم یک نسخه کارتونی هم ساخته شده که محصول 1987 یک شرکت استرالیایی به اسم "بربنک" است. از این کمپانی، کارتون های قدیمی و آشنای دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، شرلوک هلمز و سگ باسکرویل، شرلوک هلمز و دره وحشت را هم دیده بودیم.
ممنونم از شما. 59 گرامی.
به نکات جالبی اشاره کردید.
اول از همه تصمیم علیرضا خمسه برای مهاجرت، حتما برای خودش و خانواده اش خبر خوبی است و برای ما که سالهاست بیننده ی کارهایش هستیم خبری بد. خیلی ناراحت شدم. ده ها فیلم دهه شصتی است که دوستشان دارم و خمسه جزء مشترک و همیشگی همه ی آنهاست. خیلی ناراحت کننده است که تا مدت نامعلومی او را در قالب نقش های جدیدی در قاب تلویزیون و روی پرده سینما نبینیم.
یادم هست خیلی سال پیش، دوربین یکی از برنامه های تلویزیونی مهمان خانه ی خمسه شده بود. خانه ای داشت در شهرک اکباتان، سرتاسر کتاب و کتابخانه. پسر نوجوانی داشت و دختر نوزادی به اسم دُرسا که هنوز قنداقی بود. (این دُرسا همان دختری است که الان بزرگ شده و به خاطر تحصیلش می خواهند مهاجرت کنند.) یادم هست همان موقع ها صحبت هایی بود از اینکه همسرش افسانه چهره آزاد است. بعدها برنامه ای پخش شد به اسم "جمعه تعطیل نیست" که علیرضا خمسه و افسانه چهره آزاد صبح های جمعه، نمایش های زنده ای را در قالب زن و شوهر بازی می کردند و مسایل و نکات زندگی مشترک را به نمایش می گذاشتند. البته هنوز هم نمی دانم واقعا آن دوره زن و شوهر بودند یا نه ولی می دانم که الان نیستند.
سال هشتاد و چهار، خمسه را در خانه هنرمندان می دیدم که در جلساتی در مورد طنز صحبت می کرد. من آن دوره خیلی غمگین بودم و حضور پرانرژی خمسه و اجراهای تئاتری خلاقانه و از سر ذوق او وسط صحبت هایش، توی فضای خاکستری و غمزده ی اون دوره، انرژی مثبت زیادی بهم می داد... خمسه در مصاحبه ای این خاطره بامزه را نقل کرده که کوتاه و خنده دار است:
"یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف می کرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!"
*
اشاره جالبی کردید به میکی رونی و بازیش در سریال اسب سیاه. خیلی وقت بود می خواستم این نکته را هم در مورد این مجموعه شفاف سازی کنم که یادآوری خوب شما، بهانه ی مناسبی شد.
غیر از سریال سیلاس و اسبش طوفان که توی بچگی می دیدیم، خودم تا حالا هیچ کدوم از مجموعه های خارجی را که در مورد دوستی یک آدم و اسب از تلویزیون پخش می شد دنبال نکرده ام. ولی یادم هست ورژن های مختلفی از این سریال ها از شبکه های مختلف نمایش داده می شد که محور همه شان یک اسب سیاه بود. همیشه تصور می کردم این مجموعه های متفاوت، نسخه هایی از یک داستان مشترک است. ولی اینطور نیست.
قدیمی ترین داستان در این مورد، "زیبای سیاه" است. این رمان را یک خانم نویسنده انگلیسی به اسم "آنا سوول" نزدیک به صد و پنجاه سال پیش در اوج فقر و بیماری نوشته و چند ماه بعد از نوشتنش هم از دنیا رفته. این داستان از زبان یک اسب سیاه نقل می شود و تاثیرات اجتماعیش به قدری وسیع بوده که بعضی از منتقدها اون رو همردیف رمان های معروفی مثل "کلبه عمو تم" می دونن.
تو دهه هفتاد میلادی، یه سریال "انگلیسی" بر اساس این رمان ساخته میشه که تلویزیون هم بارها نمایش داده. اسم این مجموعه "زیبای سیاه" بود و ادامه ای بر ماجراهای کتاب. نکته ی درخشانش هم موسیقی تیتراژش است که توسط یک گروه ارکستر مفصل اجرا شده. این موسیقی برای خیلی از ما آشناست:
http://s5.picofile.com/file/8107209950/%D8%A7%D8%B3%D8%A8_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87_%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C.mp3.html
اما سریال تلویزیونی که جناب 59 بهش اشاره کردن: این سریال هیچ ربطی به اون داستان و سریال انگلیسی ندارد. یک قصه ی مستقل است بر اساس مجموعه رمان هایی از یک نویسنده امریکایی به اسم "والتر فارلی". محور این داستان ها پرورش اسب و مسابقات سوارکاری است و اسمش "اسب سیاه". این یکی هم دهه هفتاد میلادی ساخته شده. تو کشورهای کانادا، فرانسه و نیوزلند.
تلویزیون ما روی نسخه دوبله شده ی اون موسیقی زیبایی گذاشته که با موسیقی اصلیش فرق می کند. اینجا هم باید به تخصص جناب میحا در این زمینه تکیه کنیم تا این موسیقی رو شناسایی کنن:
http://s5.picofile.com/file/8107209526/%D8%A7%D8%B3%D8%A8_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87_%D8%AA%DB%8C%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DA%98_%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%88_%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C_.mp3.html
حالا که حرف به اینجا رسید، دو سه نکته جالب هم در مورد میکی رونی اشاره می کنم: میکی رونی الان نود و چهار سالشه و 9 تا فرزند داره. تا حالا هشت بار ازدواج کرده و معروفه به اینکه نمیتونه مجرد بمونه! از دوسالگی فیلم بازی می کنه و بعد از بازی تو یه مجموعه کمدی در نقش بچه ای به اسم "میکی مک گوییر" این اسم "میکی" روش می مونه (اسم اصلیش جوزف بوده) خیلی زود مادرش اسم قانونیش رو میذاره "میکی" تا به دنبال شهرتی که به دست آورده، بتونه از حق و حقوق قانونی کپی رایت اسمش استفاده کنه. کمی بعد از این شخصیت میکی تو یه مجموعه کمیک استریپ هم استفاده می شود و طبق ادعای خودش: انگیزه ای میشه برای والت دیزنی تا اسم موش معروفش رو از "مورتیمر ماوس" به "میکی ماوس" تغییر بده. بزرگترین فرزند میکی رونی الان 69 سالشه و اسمش هست "میکی رونی جونیور"
تو این تکه ی کوتاه، می توانید میکی رونی نوجوان را در حال ایفای نقش در فیلمی محصول دهه سی امریکا ببینید:
http://s5.picofile.com/file/8107210368/%D9%85%DB%8C%DA%A9%DB%8C_%D8%B1%D9%88%D9%86%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C.avi.html
یکی از فیلم های قدیمی میکی رونی که از تلویزیون پخش شده و هفده هجده سالگی میکی رونی رو نشون می ده "شهر پسرها"ست:
http://www.imdb.com/title/tt0029942/
*
پی نوشت (1): جناب 59، همونطور که به درستی اشاره کردین معنی تحت اللفظی Graine d'Ortie میشه دانه گزنه. حالا مفهوم اصطلاحیش چیه که تو فرانسه به بچه های یتیم و ولگرد و آکروبات بازها می گفتن نمی دونم
پی نوشت (2): "جزیره" یکی از سوژه های همیشگی کارتونها و فیلم های دهه شصتی بود: جزیره ی ناشناخته (سرندی پیتی)، جزیره اسرارآمیز (ژول ورن)، جزیره گنج، پانزده پسر، هاکلبری فین و تام سایر، رابینسون کروزوئه، قصه های جزیره، مگ مگ و دوستان زبل، خانواده دکتر ارنست و...
این کارتون قدیمی هم یکی از اقتباس های کارتونی از ماجرای رابینسون کروزوئه است که بیست سال قبل با مشارکت دو تا شرکت کانادایی-فرانسوی ساخته شده و دوبله شده اش را از تلویزیون خودمان دیده ایم (دکتر رابینسون)
پی نوشت (3): از اون داستان "زیبای سیاه" که بالاتر نوشتم یک نسخه کارتونی هم ساخته شده که محصول 1987 یک شرکت استرالیایی به اسم "بربنک" است. از این کمپانی، کارتون های قدیمی و آشنای دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، شرلوک هلمز و سگ باسکرویل، شرلوک هلمز و دره وحشت را هم دیده بودیم.
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خانم هایدی، ممنون هستم از لطف شما و نکاتی که مطرح ساختید، همچنین خاطره ی شنیدنی علیرضا خمسه.
راستش سالهای هفتاد را نمیدانم، اما بر اساس آنچه که در طی چند سال گذشته بازتاب داشته است
و بهتر در جریان هستید، آقای شاهرخ فروتنیان، همسر خانم چهره آزاد هستند. جناب فروتنیان،
بازیهای خوب و قابل قبولی در طی ۱۰-۱۲ سال گذشته، با بیش از ۲۵ فیلمی که در آنها ایفای نقش داشتند،
انجام داده اند. خانم چهره آزاد نیز، فعالیتهای هنریشان همیشه آهسته و پیوسته بوده و "بازیگر حرفهای" را،
برای هر دوی ایشان میتوان بکار برد. من بویژه از بازی آقای فروتنیان در "شا م آخر-۱۳۸۰" ،
خیلی خوشم آمد. ایشان سوای از بازیگری، در اصل، نقاش، مجسمه ساز و طراح لباس و صحنه،
در سینما و تلویزیون هستند.
- این مورد که نویسنده ی کتاب "زیبای سیاه" در فقر از دنیا رفته، خیلی غمگین کننده هست.
کلن چنین سرگذشت هایی ناراحت کننده میباشند که خالق یک آفرینه هنری و یا ادبی،
خودش بهره ای از کارش نبرد، سپس وقتی که از دنیا رفت، تازه پی به تلاش او برده شود
و چه بسا همانند نمونههای بسیار دیگری که داشتیم، هنر و فرهنگش در نبودن او به بازدهی برسد،
که صد البته نام او را جاودان مینماید، اما پس خودش چی؟، که حق زندگی مرفه و خوب را به برکت کارش داشته!.
- ممنونم برای روشنگری در مورد "میکی رونی" و نام سریالش. اتفاقا بیاد داشتم که در همان سالهای هفتاد،
پس از پخش سریال "اسب سیاه"، در ایران یک جنبش تلویزیونی حتی ایجاد شده بود، و از ایشان و سرگذشتش خیلی یاد میکردند.
بعضی ها، بخت و اقبالشان از همای اپتدای تولد، با یک آسانی و مشخص بودن کار سازی همراه هست. انگار آمده اند به این جهان،
تا هم تلاش کنند و هم بصورت منطقی و بدون دشواریهای بدون دلیل، نتیجه ی کار و ذوق و هنرشان را،
به موازات تلاششان ببینند و خوشحال کننده هم هست.
- در مورد اصطلاح "دانه ی گزنه" در آن دوران که فرمودید برای اینگونه بچهها در فرانسه بکار میبردند،
(البته بهتر میدانید، که معنی مجازی و استعاره گونه ی واژه ها، درست در چنین مواردی همیشه بکار میروند)
گمان من بر این هست که چون "گزنه" گیاهیست که کرکهای ریز دارد و اگر انسان از دشتی یا باغی عبور کند،
این برگ ها و یا بهتر بگوییم پرزهای تیز، به دست و بدن میروند و در واقع آنرا میگزند و درد آور است،
شاید اینگونه بچه ها نیز، برای پولدارها در آنزمان اینگونه بودند که میپریدند به مردم ناگهان در خیابان،
یا دستبرد میزدند و یعنی میگزیدند انگار با کارشان آنها را. نمیدانم، این فقط یک گمان بود.
در ضمن همانگونه که بهتر میدانید، "گزنه" خواص دارویی و درمانی بسیاری دارد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/گزنه
- دنیای معنی مجازی واژه ها، همیشه برایم جالب بوده. در کشورهای روسی زبان،
سنتی هست که کمابیش پابرجاست. جمع دوستان و یا یک خانواده به حمام میروند،
که همانند استخر و سونا هست. در آنجا وقتی که شخص حمام گیرنده، دیگر خوب مورد بخار
و فضای آنجا قرار گرفت، با یک جاروی دستی که ساخته شده از برگهای خشک شده ی درخت توس هست،
(به این جارو میگویند "Banni venik" - "Банный веник" - "جاروی حمام" /
و اسم برگش هم هست "Banni list" - "Банный лист" - "برگ حمام")
به بدن او زده میشود. اینکار حالت ماساژ دارد. در این بین، حتما یک تکه از برگهای آن جارو، به بدن میچسبد،
اینجاست که اصطلاح مجازی از "برگ حمام" پیش میآید بدین ترتیب که اگر به کسی بگویند،
"تو همانند *برگ حمام* هستی"!، ... انگار که به فارسی گفته اند: ..."تو کنه هستی!" ....
- به موضوع بسیار بجایی اشاره داشتید در مورد "جزیره" و استفاده ی سوژه وار آن در فیلمها و کارتونها.
اتفاقن مدتها بود که میخواستم بگویم، شاید از نگاه من، بهترین فیلمی که در آن جزیره نشان داده میشود،
"دور افتاده-۲۰۰۰" میباشد با بازی بیادماندنی "تام هنکس گرامی و دوست داشتنی".
لحظههای تنهایی او و سکوتی که در فیلم جاریست، هنایش آرامش بخشی دارد.
سلامت باشید.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
با درود خدمت یاران گرامی.
چه سکوت سردی در انجمن رویایی برپاست.
1. دوستان، کم شدن فعالیت بنده رو به بزرگی خودتون ببخشید. روزی یکی، دو بار انجمن رو از خونه یا با گوشی سر می زنم؛ اما، فرصت این که مطلبی بذارم، نیست.
امیدوارم این روزهای پرمشغله م زودتر تموم شه و مجدد مث قبل بیشتر در خدمتتون باشم.
59 نوشته است:
یشگفتار:
امیر جان، بسیار سپاسگزارم از لطف شما. انجام وظیفه میکنم.
البته اینترنت من هم فضایی نیست، مشخصات آنرا یکی - دو هفته ی پیش،
در بخش صوتی، در صحبتی که با میحا ی گرامی داشتیم، عنوان کردم.
(برای بارگیری فایل ها، اگر لینک مستقیم باشد، نزدیک بر ۵۰۰-۶۰۰ کیلوبایت بر ثانیه هست،
اما برای بارگذاری، این سرعت، به مراتب بالاتر هست و آپلود هر ۱۰۰ مگابایت، نزدیک به ۲ دقیقه زمان میبرد.
یک سال و نیمی هست که این اینترنت کابلی را دارم، تا قبل از آن، اگر به ترتیب صعودی در ۱۱ سال گذشته بگوییم،
اپتدا - هیچ -، سپس اینترنت از راه خط تلفن یا همان هیزمی، ...بعد اینترنت با استفاده از دستگاهی که بین کامپیوتر و خط تلفن،
بصورت مستقل قرار داشت و باعث اشغال شدن خط نمیشد، ... سپس اینترنت با مودم بیسیم کوچک که سرعتش،
۱۰ برابر از آنچه اکنون دارم کمتر بود (تمام فیلمهای ۱۰۰ مگابایتی که داشتیم، با آن اینترنت آماده و تقدیم میشدند،
... و حال که یک سال و نیم هست، سرانجام به اینترنت کابلی متصل هستم.
به هر حال، فایلهای فورشرد من، گویای این هستند که فرمایش خانم هایدی،
و یا دیگر همکاران گرامی که تا بحال حدس زده اند، درست میباشد.
پستی داشتم با نام "استدلالی برای هنر هفتم"، که با خواندن آن نیز،
فرمایش همکاران گرامی تائید میگردد. اما در مجموع، همگی شهروند کره ی زمین هستیم.
2. "59" عزیز، ضمن تشکر از شما؛ بخاطر، حضور گرمتون، بی دقتی بنده رو در مطالعه ی اون نوشته تون ببخشید.
یا این که به حساب متوجه نشدن موضوع بذارید.
بنده فکر می کردم با ماهواره شبکه های روسی رو دنبال می کنید و مثل بانو "هایدی" تیز نبودم. پس قضیه اینه.
و بی خود نبوده که می تونستید و می تونید این همه فیلم رو آپلود کنید؛ البته، خیلی از هموطنای ما در خارج از کشورن؛ اما، این تلاش و سخاوت شما رو ندارن و تموم لطف هایی که به بنده و دوستان دیگه در این سال ها داشتید، هرگز از یاد م نمی ره. دستتون واقعاً درد نکنه.
Heidii نوشته است:
در ادامه ی نکته های جالبی که جناب امیلیانو در مورد اخلاق های عجیب غریب انگلیسی ها نوشتند (و اون نکته راجبه طبقه همکف خیلی برایم تازگی داشت!) من هم چند وقت پیش این نکته را از قول دوستی که فوتبال دوست بود شنیدم و اینجا اضافه ش می کنم:
(من که فوتبالی نیستم ولی ظاهرا اینطوریه که) همه لیگ های اروپایی تو ایام کریسمس تعطیل هستن و بازی های باشگاه های اروپایی، یکی دو هفته ای تو کریسمس برگزار نمی شود. غیر از... طبق معمول انگلیس که نه تنها بازیهایش را تو ایام کریسمس برگزار می کند بلکه فشرده هم برگزار می کند!
3. "هایدی" عزیز، این نکته ی جالب انگلیسی ها در مورد بازی ها و تمرین های فوتبالشون در تعطیلات رو نمی دونستم؛ اما، به نظر شخص بنده، علت این که این کک مکی ها خودشون رو تافته ی جدابافته و برترین نژاد می دونن، یکیش همین فوتباله.
چون انگلستان مبدع فوتباله، فکر می کنه بهترین و شماره ی 1 فوتباله! بابا، یکی به اینا حالی کنه، ابداع لزوماً به معنای اول بودن نیست. پس برزیل و ایتالیا و اسپانیا و فرانسه و ... چی؟
یکی دیگه از اخلاقای گند انگلیسی ها هم اینه که می خوان به زور و حتا از نوع منفی خودشون رو مطرح کنن؛ برای نمونه، تو همین فوتبال با هوچی گری (هولوگانیزم) سر هیچی بلوا به پا می کنن که تیتر خبرا بشن و همیشه حتا اگه شده به بدی، در رأس خبرها؛ به ویژه، اخبار فوتبال باشن!
درد دل از این نوادگان "چرچیل" زیاده، "هایدی" جان. حالا باز یادمون اومد، بگیم بد نیست. یکی تو، یکی من!
Heidii نوشته است:
ظاهرا فیلم های مربوط به روابط نوه و پدربزرگ تاثیر زیادی روی من میگذاشته. نمونه دومش این فیلم است "آنجا که کبوترها می میرند" این فیلم را کلاس پنجم بودم که یک روز عصر از شبکه اول دیدم. بعد از صحنه مرگ عموجغد شاخدار، این دومین موردی بود که بدجوری اشکم را درآورد. یکی دو سال بعد کتابش را از انتشارات سروش خریدم و خواندم و دوباره...
4. یاد زیبایی کردی از "آنجا که کبوترها می میرند". این فیلم از برنامه ی کودک پخش نشد و مربوط به آدم بزرگا بود؛ اما، من هم خیلی خیلی باهاش حال کردم و جداً زیبا بود:
Heidii نوشته است:
جناب امیلیانو- حقیقتش من هم علاقه ای به قصه ها و فیلم ها و کارتونهای جادوگری ندارم. خوشبختانه هیچ کدام از هری پاترها را نه دیده ام و نه خوانده ام. از کارهای دیزنی هم تک و توک خوشم میاد و کلا حال و هوای دیزنی و کارهایش به دلم نمی نشیند. برخلاف نوجوانهای امروز که ظاهرا علاقه زیادی به ژانر تخیلی و مخصوصا جادوگری دارند، من هنوز هم با همان کارتونهای قدیمی و بی شیله پیله ی ژاپن و بلوک شرق و روس زندگی می کنم و حس می کنم نسبت به فیلم ها و کارتونهای امروزی، معصومیت و لطافت بیشتری داشتن. گاهی با دیدن بعضی از این کارهای جدید، به نظرم میاد با همه جذابیت های بصری و جزییات حرفه ای شون، یه جور خرده شیشه ته تهشون هست که تو کارهای زمان ما نبود (یا خیلی خیلی کمتر بود)
5. خوشحالم که در مورد ژانر "علمی تخیلی" (یا یه اسم دیگه هم بهش می گن!) و "فانتزی" با هم هم عقیده ایم.
6. اصن از وختی این جلوه های رایانه ای بی مزه اومده تو سینما، دیگه هیچی مث سابق جذاب نیست و بیننده خیلی با دیدن فیلم حال نمی کنه.
یه هارد 500 دارم، یکی از دوستان فیلم بازم، به بنده لطف داره و هر از چند ماهی اینو می گیره و پر از فیلم های روز دنیا می کنه. باورت می شه "هایدی"، همه شون جوادی و لوسن؟ هیچ کدوم رو نمی شینم نگاه کنم و به نظرم وقتم ارزشمندتر از اونه که بخوام برای اونا بذارم.
از توی هر 1000 تا فیلمش، شاید از یکی، دو تاش خوشم بیاد؛ اون هم، ژانر طنزش.
اجتماعی خیلی کم پیش می یاد مث فیلم های قدیم باهاش حال کنم و فقط دروغ نباشه، یکی، دو سال پیش با دیدن "ناپدری" (The Stepfather) خیلی حال کردم و درست یکی، دو ماه بعد از دیدنش، متوجه شدم که ایرونی ها یه فیلم کپی نعل به نعل اون درست کرده ن! اگه اشتباه نکنم "حوالی اتوبان" نام داشت یا یه همچین اسمی.
یه فیلم کره ای دیگه هم دیدم که عالی بود به نام Bedevilled یا "نفرین شده"؛ که، اون هم بیست بود و رفت تو آرشیوم؛ اما، هفت هشت سالی هست که با فیلمای دیگه حال نمی کنم و اکثر آرشیوم قدیمی هان.
Heidii نوشته است:
ممنونم از شما جناب 59- به خاطر به اشتراک گذاری فیلم "عیالوار". کمی قبل از آن هم فیلم "زیر بامهای شهر" از شبکه نمایش پخش شده بود که قسمت انتهایی فیلم را (جهت تلطیف پیام فیلم!) به طور کامل قیچی کرده بودن. ظاهرا اساتید و علمای فن س ا ن س و ر به این نتیجه رسیده بودن که انتهای فیلم کمی بی رحمانه و بی رودربایستی است و ممکن است در بیننده القای یاس و ناامیدی کند!
7. من آخر "زیر بام های شهر" اصلاً یادم نیست. چی می شد؟ "شبکه ی نمایش" از کجاش زد؟ می شه بنویسید، لطفاً؟ شما یا "59" عزیز.
59 نوشته است:
در استوب کادرهایی که شما از فیلم "کریسمس در خانه-۱۹۹۰" قرار دادید نیز،
موضوع "پردازش پیوسته ی نور و رنگ آبی در پلانهای یک فیلم"، حضور دارد.
Heidii نوشته است:
ممنونم از شما. به دوتا نکته ی جالب دقت کردید. یکی رنگ بندی آبی رنگ پلان های شب فیلم و دوم: نکته ی ظریفی در مورد علیرضا خمسه که مدتی قبل بهش فکر می کردم.
تا جایی که من در فیلم ها و کارتونها دیده ام معمولا برای نمایش فضای شب از رنگ بندی آبی استفاده می کنند. یعنی با اینکه شب آبی نیست و قاعدتا باید سیاه باشد، ولی نورپردازی آبی رنگ در تصاویر (حتی در تصویرسازی ها) به خوبی فضای شب را القا می کند.
8. البته، عزیزان استادن و می دونن؛ اما، محض یادآوری می دونید که پلان های آبی فیلم های امریکایی؛ که، اغلب مربوط به شب می شه، توی روز و با لنز آبی فیلمبرداری می شه.
Heidii نوشته است:
در مورد علیرضا خمسه، یکی از مثبت ترین امتیازهای ایشون (از دید من) اینه که تکلیفش به طور کامل با خودش روشن است. و همیشه همینطور بوده.
همیشه خودش است. و مشخص است که هم خودش را خوب فهمیده و هم با خودش کاملا راحت است و به خوبی کنار اومده.
ایشون خوشبختانه تا همین حالا هم خودش مونده و برعکس خیلی ها، با ورود به میانسالی و پا به سن گذاشتن، دچار بلاتکلیفی و هپروت زدگی نشده.
خیلی از بازیگرهای طنز سینما و تلویزیون ما با اینکه تا وسط های مسیر رو خیلی خوب و موفق جلو می رن، اما از یک جایی به بعد مخشون تاب برمیداره و به فکر می افتن که شاید ادامه ی کار طنز، با کلاس کارشون مغایرت داشته باشه و تعدادی نقش جدی و غیر طنز یا حتی مقادیری سابقه خوانندگی، وزن کارنامه کاریشون رو بالاتر ببره.
9. "علیرضا خمسه" رو خیلی دوس دارم و همه ی صحبت های شما درست؛ اما، اگه یادتون باشه ایشون با فیلم جدی و کارآگاهی "چشم شیطان" می خواست وارد جدی ها بشه و این بیراهه رو یه بار رفت؛ اما، خیلی سریع فهمید این کاره نیست و دوباره برگشت به راه خودش.
در دهه ی 80 ایشون دوباره جدی شد، در فیلم "بیست"؛ اما، چقدر عالی و جاافتاده و پخته. جدیتش به لوسی و بی مزگی "چشم شیطان" نبود و درست فهمیده بود چه کنه.
درست شبیه "جمشید هاشم پور" "هیوا" و "قارچ سمی" و "میم مثل مادر" و ....
59 نوشته است:
اما با اینحال، حضور جناب خمسه در "مرد هزار چهره"، دیگر همانند شصت و نیمه ی هفتاد، برایم گیرا نبود.
10. کاملاً موافقم. لایک!
59 نوشته است:
کیهان رهگذار (۱۳۲۶-۱۳۷۲)
حتی یک عکس از چنین فیلمنامه نویس و کارگردان بزرگ تلویزیون ایران، در اینترنت نداریم!!!.
11. واقعاً این چیو نشون می ده، "59" عزیز؟
این که ایرونی ها همیشه سعی کرده ن راحت طلب و مصرف کننده باشن.
"هایدی"، یادت باشه اینو هم به خصلت های زشت خودمون اضافه کنی!
59 نوشته است:
سریال "ابن سینا" اگر اشتباه نکنم در تابستان و یا پاییز ۱۳۶۵ پخش میگردید.
آنزمان تازه به کلاس اول دبستان رفته بودم. در سالهای جنگ، آپارتمان ما در طبقه ی سوم از ساختمانی قرار داشت
که در مجموع ۵ طبقه داشت و در هر طبقه، ۲ آپارتمان وجود داشت. مدیر ساختمان آقای بسیار محترمی بودند،
که در دهه ی ۵۰، خودشان اینجا را ساخته بودند و همراه با خانواده شان، در طبقه ی اول زندگی میکردند.
۲ تای از پسرهای ایشان نیز، همراه با خانوادههایشان در آن ساختمان بودند. از سویی دیگر،
در طبقه ی بالای آپارتمان ما که میشد طبقه ی چهارم، شوهر خاله ی گرامی من، همراه با خاله جان
و پسر خاله جان، زندگی میکردند. پسر خاله ی من آنزمانها ۴ سال از من کوچکتر بود،
که البته بگمانم با تلاش و پشتکاری که از خود نشان داد، دیگر این اختلاف سنی کمتر شده باشد.
.
.
.
12. و باز هم ممنونم از شما؛ بخاطر، این خاطره ی زیبا و لطیف و مصور.
عالی بود.
Heidii نوشته است:
یادم هست خیلی سال پیش، دوربین یکی از برنامه های تلویزیونی مهمان خانه ی خمسه شده بود. خانه ای داشت در شهرک اکباتان، سرتاسر کتاب و کتابخانه. پسر نوجوانی داشت و دختر نوزادی به اسم دُرسا که هنوز قنداقی بود. (این دُرسا همان دختری است که الان بزرگ شده و به خاطر تحصیلش می خواهند مهاجرت کنند.) یادم هست همان موقع ها صحبت هایی بود از اینکه همسرش افسانه چهره آزاد است. بعدها برنامه ای پخش شد به اسم "جمعه تعطیل نیست" که علیرضا خمسه و افسانه چهره آزاد صبح های جمعه، نمایش های زنده ای را در قالب زن و شوهر بازی می کردند و مسایل و نکات زندگی مشترک را به نمایش می گذاشتند. البته هنوز هم نمی دانم واقعا آن دوره زن و شوهر بودند یا نه ولی می دانم که الان نیستند.
سال هشتاد و چهار، خمسه را در خانه هنرمندان می دیدم که در جلساتی در مورد طنز صحبت می کرد. من آن دوره خیلی غمگین بودم و حضور پرانرژی خمسه و اجراهای تئاتری خلاقانه و از سر ذوق او وسط صحبت هایش، توی فضای خاکستری و غمزده ی اون دوره، انرژی مثبت زیادی بهم می داد... خمسه در مصاحبه ای این خاطره بامزه را نقل کرده که کوتاه و خنده دار است:
13. می خواستم بگم فکر نمی کنم "افسانه چهره آزاد" همسر "علیرضا خمسه" باشن؛ که، دیدم "59" عزیز پیشدستی کرده ن.
بله. ایشون همسر "شاهرخ فروتنیان" هستن و یادمه چن سال پیش هم باافتخار تموم نوشته بودن خودشون دو نفر زندگی می کنن و به نفر سومی در زندگی اعتقادی ندارن و برای خودشون زندگی می کنن.
دمشون گرم. پاینده باشن و کاش این فکر زیباشون همه گیر بشه.
Heidii نوشته است:
تو دهه هفتاد میلادی، یه سریال "انگلیسی" بر اساس این رمان ساخته میشه که تلویزیون هم بارها نمایش داده. اسم این مجموعه "زیبای سیاه" بود و ادامه ای بر ماجراهای کتاب. نکته ی درخشانش هم موسیقی تیتراژش است که توسط یک گروه ارکستر مفصل اجرا شده. این موسیقی برای خیلی از ما آشناست:
http://s5.picofile.com/file/8107209950/%D8%A7%D8%B3%D8%A8_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87_%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87_%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C.mp3.html
14. مطمئنی اسمش "زیبای سیاه" بود؟
"سیاه قشنگ" نبود، احیاناً؟
اگه منظورتون این باشه، مطمئنم "سیاه قشنگ" نام داشت اینجا:
Heidii نوشته است:
این کارتون قدیمی هم یکی از اقتباس های کارتونی از ماجرای رابینسون کروزوئه است که بیست سال قبل با مشارکت دو تا شرکت کانادایی-فرانسوی ساخته شده و دوبله شده اش را از تلویزیون خودمان دیده ایم (دکتر رابینسون)
15. این کارتون تو شبکه ی یک تحت این عنوان پخش شد:
"غوغا در جزیره ی متروک".
هجویه ای بر رُمان "رابینسون کروزوئه" بود.
خیلی دوس دارم باز هم یکی از شبکه ها؛ بخصوص، "پویا" دوباره بدنش. خیلی خاطره انگیزه.
59 نوشته است:
- در مورد اصطلاح "دانه ی گزنه" در آن دوران که فرمودید برای اینگونه بچهها در فرانسه بکار میبردند،
(البته بهتر میدانید، که معنی مجازی و استعاره گونه ی واژه ها، درست در چنین مواردی همیشه بکار میروند)
گمان من بر این هست که چون "گزنه" گیاهیست که کرکهای ریز دارد و اگر انسان از دشتی یا باغی عبور کند،
این برگ ها و یا بهتر بگوییم پرزهای تیز، به دست و بدن میروند و در واقع آنرا میگزند و درد آور است،
شاید اینگونه بچه ها نیز، برای پولدارها در آنزمان اینگونه بودند که میپریدند به مردم ناگهان در خیابان،
یا دستبرد میزدند و یعنی میگزیدند انگار با کارشان آنها را. نمیدانم، این فقط یک گمان بود.
در ضمن همانگونه که بهتر میدانید، "گزنه" خواص دارویی و درمانی بسیاری دارد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/گزنه
16. من نمی دونستم گزنه چیه. مث خیلی از گیاها. هنوز که هنوزه نمی دونم ثعلب و راش و ... چیه. برامم مهم نیست.
تازه یه ماه پیش فهمیدم "بهارنارنج" چیه و همیشه ذهنتیم این بود که نوعی مرکباته!
اما، با خوندن این تعاریف "59" از گزنه و چسبیدن به پا و شلوار دیگران، یاد بچه های آدامس فروش پیله ای افتادم که یه زمانی تو کوچه و خیابون پر بود ازشون.
"نیما دهقان" و "جنگ 77" و "یه آدانس بخر"شون یادته؟
شاید؛ البت شاید، گزنه همون پیله یا سقز یا چسب یا سیریش خودمون باشه!
59 نوشته است:
اتفاقن مدتها بود که میخواستم بگویم، شاید از نگاه من، بهترین فیلمی که در آن جزیره نشان داده میشود،
"دور افتاده-۲۰۰۰" میباشد با بازی بیادماندنی "تام هنکس گرامی و دوست داشتنی".
لحظههای تنهایی او و سکوتی که در فیلم جاریست، هنایش آرامش بخشی دارد.
سلامت باشید.
17. با عرض معذرت و ضمن احترام به نظر شما، چقدر این فیلم از نظر بنده لج درآر و اعصاب خوردکن بود.
کلاً "تام هنکس" ساخته شده برای تئاتر و از اونجا که دیدن تئاتر هم حوصله ی خودشو می خواد، من با این فیلم خیلی حال نکردم.
کلاً از فیلمایی که از اول تا آخر یه یارو تو جزیره یا برف ها یا دریا یا کلبه ی جنگلیه یا دستش لای تخته سنگ هایی توی کوه گیر کرده، این قدر بدم می یاد که نگو! اصلاً نمی تونم تا آخرش بشینم و ببینم.
........................................
18. و اما، ادامه ی کاری که نصفه و نیمه باقی موند و بدم می یاد تمومش نکنم:
19. باز هم می گم با هیچ کدوم از پوسترهای بالا نه خاطره ای دارم و نه حتا خیلی از کارها رو به رسمیت می شناسم و قبول دارم. این ها رو فقط و فقط برای دوستانی که از نوع و گرافیک کارها خوششون می یاد می ذارم.
ممکنه خیلی ها هم با اینا خاطره داشته باشن که بهتر!
20. "هایدی" عزیز، از "پل کوچولو" عکس های جدید و نابی گذاشته بودی؛ که، خواستم در همین جا ازت تشکر کنم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام به دوستان
ممنونم از 59 و امیلیانوی گرامی به خاطر توضیحات مفید و راهگشایی که نوشتن
جناب 59- این دقت و تیزبینی که در بازی با واژه ها و ریشه یابی شون دارید خیلی جالبه. همینطور تحلیلی که در مورد معنی استعاری دانه ی گزنه اشاره کردید به نظرم درست است. کلمه ی Ortie تو زبان فرانسه کاربردهای اصطلاحی زیادی داره. مثلا وقتی می خوان به کسی یادآوری کنن که تو کاری افراط نکنه یا پاش رو از حد و حدودی فراتر نذاره می گن:
il ne faut pas pousser mémé dans les orties
(یعنی نباید مادربزرگ رو هل داد وسط بوته های گزنه!)
یا در مورد دور انداختن چیزی می گن:
jeter aux orties
(انداختن- پرت کردن وسط بوته های گزنه)
معادل گزنه تو انگلیسی یه چیزیه شبیه معادل فرانسویش: Urtica و جالبه که برای بیماری "کهیر-سوزش-خارش" هم همین معادل رو استفاده میکنن: Urticaria یعنی در کل تو دو تا زبان فرانسه و انگلیسی (و حتی معادل فارسیش) معنیش یه چیزیه تو مایه های گزندگی و سوزش و خارش. احتمالا برای همین صدسال پیش تو فرانسه قشر خیابانی و ولگرد و جیب بر را با همین اصطلاح می شناختن و یه جورایی خوار چشم جامعه می دونستن.
ممنونم به خاطر توضیحات خوب شما در مورد برگ حمام.
جناب امیلیانو- خوشحالم "آنجا که کبوترها می میرند" رو یادتون بود و ازش پوستر داشتین! غیر از شما فقط یک نفر دیگه رو دیدم که این فیلم یادش بود. فکر کنم یک بار بیشتر پخش نشد. سال هفتاد و یک بود به نظرم. اما فعلا کسی رو ندیدم که "کریسمس در خانه" رو به یاد بیاره.
نکته ی جالبی نوشتین در موررد "نفر سوم" تو زندگی که فکر می کنم منظورتون "بچه" بود. راستش چند روز پیش داشتم فکر می کردم پدرمادرهای هرکدوم از ما به سن الانمون که بودن دو سه تا بچه ی قد و نیمقد داشتن. براشون یه روال خیلی عادی بود و به نظرشون میومد که زندگی یعنی همین... یادمه گاه و بیگاه که سه چهارنفر از دوستهای پدرم با زن و بچه هاشون دور هم جمع می شدن، همیشه هفت هشت تا بچه داشتن اون وسط ورجه وورجه می کردن و می لولیدن. الان که گاه و بیگاهی سه چهار نفر از دوستهای همسرم با خانوماشون شب نشینی دور هم جمع میشن هیچ بچه ای در کار نیست و همین روال به نظرشون عادی میاد... (یکی دو تا دوست دارم که خارج از ایران زندگی می کنن. اونها هم همین تصور رو دارن و یکی دو باری که صحبت می کردیم می گفتن احتمالا ما دهه شصتی ها باعث انقراض نسل می شیم!)
راستش من فکر می کنم این مقوله ای نیست که بشه در موردش برای کسی نسخه پیچید و دستورالعمل صادر کرد. هرکسی ظرفیت خودش رو داره و متناسب با ظرفیتش می تونه تصمیم بگیره که چقدر دور خودش رو شلوغ کنه. چیزی که تو اغلب هم نسل های خودم می بینم اینه که کشش و ظرفیت روحی و اعصاب بچه ی زیاد رو ندارن (بی تعارف خیلی هاشون ظرفیت همون یک بچه را هم ندارن) البته معنیش این نیست که پدرمادرهاشون کشش و ظرفیت و تحمل بالایی داشتن که چنتا چنتا بچه میاوردن. خیلی از پدرمادرهای نسل قبل از ما و نسل های قبل ترش بچه ها رو با چک و لگد سرجاشون میشوندن. این تو خیلی از خانواده ها یه روال عادی بود و خیلی از دخترهای همسن و سال خودم با داشتن پدرمادرهای تحصیلکرده، با زور و کنترل و کتک بزرگ شدن. پدرمادرهای نسل های قبل از ما اگه می تونستن یه دور تسبیح بچه رو کنترل کنن با اعمال اجبار و "بکن - نکن" های بی شمار و "باید- نباید" های زیادی بود که بهشون تحمیل می کردن. شاید به خاطر همین باشه که همون بچه ها که الان بزرگ شدن و نوبت بچه دار شدن خودشونه، اعصاب و روحیه ی درست و حسابی ندارن که صرف همون یک بچه بکنن. نه دلشون میاد روش پدرمادرهاشون رو در پیش بگیرن و با دو بار چپ و راست کردن بچه رو سر جاش بشونن، نه اینقدر ظرفیت و کشش روحی دارن که بدون اعمال زور و تنبیه، سر صبر و مدارا بچه رو کنترل کنن. (دوستی داشتم که خانواده متمکنی داشت. پدر و مادرش هردوتاشون تحصیلات عالی داشتن و فامیل نزدیک یکی از این حضرات مملکتی بودن. پدر و مادرش مذهبی بودن و به تبعیت از تبلیغات مذهبی دهه شصت، شش تا بچه به دنیا آورده بودن. دوست من بچه ی یکی مونده به آخر بود. همیشه می گفت "پدر و مادر من کشش این همه بچه رو نداشتن. ما با کلی "باید-نباید" بزرگ شدیم. هیچ وقت نتونستیم خودمون باشیم و یه دل سیر بچگی کنیم. مادر و پدرم هیچ وقت نتونستن اینقدری که نیاز داشتیم برامون وقت و انرژی و توجه بذارن." بارها به پدر و مادرشون گله کردن بودن که "چرا اینقدر بچه؟"... مادرش می گفت "می خواستم بچه هام خاله عمو دایی عمه زیاد داشته باشن!" همیشه شاکی بود که ما هیچ وقت محبت مادر ندیدیم. همیشه سرشون با هم گرم بود. نسبت به شلوغی و همهمه ی زیاد آلرژی داشتن و همه شون دنبال یه گوشه دنجی می گشتن که با خودشون تنها باشن. می گفت: "خسته شدیم از بس که دورمون شلوغ بود." دو بار ازدواج کرد و هردوتاش ناموفق. همیشه می گفت مشکل من کمبود محبت پدر و مادره...) بگذریم...
تصویری که در مورد "بلک بیوتی" گذاشتین کاملا درسته. راستش من فقط یادم بود اسم اصلیش "بلک بیوتی" بود و نمی دونستم تلویزیون ما چه معادلی روش گذاشته بود. ممنون از راهنماییتون. همین طور در مورد اسم فارسی جزیره ی دکتر رابینسون ممنونم. منم خیلی دوست دارم دوباره این کارتون رو ببینم... در مورد خمسه و فیلم چشم شیطان هم اشاره شما بسیار به جا بود.
*
دیشب شبکه ی پویا از سری کارتونهای "بهترین داستانهای دنیا" ماجراهای تام سایر رو نشون داد. البته نمی دونم چرا اسماشون رو عوض کرده بودن. مثلا اسم تام "پیتر" بود و به سید می گفتن "جو"... عمه پالی هم مادرشون بود!... ولی قصه اش همون بود. همون ماجرای کلک تام سر رنگ کردن نرده ها و ...
از این داستان ورژن های کارتونی زیادی ساخته شده که بیشترش ژاپنیه. دو تا از این کارتون ها رو در بچگی دیده بودیم. یکیش اینه:
یک نسخه ژاپنی دیگه هم بود که محوریت داستانها با هاکلبری فین بود. تو این مجموعه تام سایر حضور خیلی کمرنگی داشت و هاک و جیم همه کاره بودن:
تو هردوتا نسخه، هاکلبری فین حضور فعالی داشت. و تو هرکدوم با چهره ی متفاوتی تصویرسازی شده بود.
چهره های متفاوت هاکلبری فین در دو نسخه ژاپنی 1976 و 1980:
*
پی نوشت: نکته ی جالب در مورد داستان هاکلبری فین و تام سایر این است که نه تنها الهام گرفته شده از شخصیت های واقعی هستن بلکه جزیره جکسون که هاک و جیم به اونجا پناه می برن و مدتی به تنهایی زندگی می کنن هم وجود خارجی دارد. این جزیره جایی است وسط رود می سی سی پی، نزدیک هانیبال، میسوری. جایی که مارک تواین و دوستانش در کودکی آنجا بازی و ماجراجویی می کردند.
موزه ملی مارک تواین گاه و بیگاه تورهایی سیاحتی در این جزیره برگزار می کند:
http://www.marktwainmuseum.org/media/Jacksons%20Island%20VT.pdf
ممنونم از 59 و امیلیانوی گرامی به خاطر توضیحات مفید و راهگشایی که نوشتن
جناب 59- این دقت و تیزبینی که در بازی با واژه ها و ریشه یابی شون دارید خیلی جالبه. همینطور تحلیلی که در مورد معنی استعاری دانه ی گزنه اشاره کردید به نظرم درست است. کلمه ی Ortie تو زبان فرانسه کاربردهای اصطلاحی زیادی داره. مثلا وقتی می خوان به کسی یادآوری کنن که تو کاری افراط نکنه یا پاش رو از حد و حدودی فراتر نذاره می گن:
il ne faut pas pousser mémé dans les orties
(یعنی نباید مادربزرگ رو هل داد وسط بوته های گزنه!)
یا در مورد دور انداختن چیزی می گن:
jeter aux orties
(انداختن- پرت کردن وسط بوته های گزنه)
معادل گزنه تو انگلیسی یه چیزیه شبیه معادل فرانسویش: Urtica و جالبه که برای بیماری "کهیر-سوزش-خارش" هم همین معادل رو استفاده میکنن: Urticaria یعنی در کل تو دو تا زبان فرانسه و انگلیسی (و حتی معادل فارسیش) معنیش یه چیزیه تو مایه های گزندگی و سوزش و خارش. احتمالا برای همین صدسال پیش تو فرانسه قشر خیابانی و ولگرد و جیب بر را با همین اصطلاح می شناختن و یه جورایی خوار چشم جامعه می دونستن.
ممنونم به خاطر توضیحات خوب شما در مورد برگ حمام.
جناب امیلیانو- خوشحالم "آنجا که کبوترها می میرند" رو یادتون بود و ازش پوستر داشتین! غیر از شما فقط یک نفر دیگه رو دیدم که این فیلم یادش بود. فکر کنم یک بار بیشتر پخش نشد. سال هفتاد و یک بود به نظرم. اما فعلا کسی رو ندیدم که "کریسمس در خانه" رو به یاد بیاره.
نکته ی جالبی نوشتین در موررد "نفر سوم" تو زندگی که فکر می کنم منظورتون "بچه" بود. راستش چند روز پیش داشتم فکر می کردم پدرمادرهای هرکدوم از ما به سن الانمون که بودن دو سه تا بچه ی قد و نیمقد داشتن. براشون یه روال خیلی عادی بود و به نظرشون میومد که زندگی یعنی همین... یادمه گاه و بیگاه که سه چهارنفر از دوستهای پدرم با زن و بچه هاشون دور هم جمع می شدن، همیشه هفت هشت تا بچه داشتن اون وسط ورجه وورجه می کردن و می لولیدن. الان که گاه و بیگاهی سه چهار نفر از دوستهای همسرم با خانوماشون شب نشینی دور هم جمع میشن هیچ بچه ای در کار نیست و همین روال به نظرشون عادی میاد... (یکی دو تا دوست دارم که خارج از ایران زندگی می کنن. اونها هم همین تصور رو دارن و یکی دو باری که صحبت می کردیم می گفتن احتمالا ما دهه شصتی ها باعث انقراض نسل می شیم!)
راستش من فکر می کنم این مقوله ای نیست که بشه در موردش برای کسی نسخه پیچید و دستورالعمل صادر کرد. هرکسی ظرفیت خودش رو داره و متناسب با ظرفیتش می تونه تصمیم بگیره که چقدر دور خودش رو شلوغ کنه. چیزی که تو اغلب هم نسل های خودم می بینم اینه که کشش و ظرفیت روحی و اعصاب بچه ی زیاد رو ندارن (بی تعارف خیلی هاشون ظرفیت همون یک بچه را هم ندارن) البته معنیش این نیست که پدرمادرهاشون کشش و ظرفیت و تحمل بالایی داشتن که چنتا چنتا بچه میاوردن. خیلی از پدرمادرهای نسل قبل از ما و نسل های قبل ترش بچه ها رو با چک و لگد سرجاشون میشوندن. این تو خیلی از خانواده ها یه روال عادی بود و خیلی از دخترهای همسن و سال خودم با داشتن پدرمادرهای تحصیلکرده، با زور و کنترل و کتک بزرگ شدن. پدرمادرهای نسل های قبل از ما اگه می تونستن یه دور تسبیح بچه رو کنترل کنن با اعمال اجبار و "بکن - نکن" های بی شمار و "باید- نباید" های زیادی بود که بهشون تحمیل می کردن. شاید به خاطر همین باشه که همون بچه ها که الان بزرگ شدن و نوبت بچه دار شدن خودشونه، اعصاب و روحیه ی درست و حسابی ندارن که صرف همون یک بچه بکنن. نه دلشون میاد روش پدرمادرهاشون رو در پیش بگیرن و با دو بار چپ و راست کردن بچه رو سر جاش بشونن، نه اینقدر ظرفیت و کشش روحی دارن که بدون اعمال زور و تنبیه، سر صبر و مدارا بچه رو کنترل کنن. (دوستی داشتم که خانواده متمکنی داشت. پدر و مادرش هردوتاشون تحصیلات عالی داشتن و فامیل نزدیک یکی از این حضرات مملکتی بودن. پدر و مادرش مذهبی بودن و به تبعیت از تبلیغات مذهبی دهه شصت، شش تا بچه به دنیا آورده بودن. دوست من بچه ی یکی مونده به آخر بود. همیشه می گفت "پدر و مادر من کشش این همه بچه رو نداشتن. ما با کلی "باید-نباید" بزرگ شدیم. هیچ وقت نتونستیم خودمون باشیم و یه دل سیر بچگی کنیم. مادر و پدرم هیچ وقت نتونستن اینقدری که نیاز داشتیم برامون وقت و انرژی و توجه بذارن." بارها به پدر و مادرشون گله کردن بودن که "چرا اینقدر بچه؟"... مادرش می گفت "می خواستم بچه هام خاله عمو دایی عمه زیاد داشته باشن!" همیشه شاکی بود که ما هیچ وقت محبت مادر ندیدیم. همیشه سرشون با هم گرم بود. نسبت به شلوغی و همهمه ی زیاد آلرژی داشتن و همه شون دنبال یه گوشه دنجی می گشتن که با خودشون تنها باشن. می گفت: "خسته شدیم از بس که دورمون شلوغ بود." دو بار ازدواج کرد و هردوتاش ناموفق. همیشه می گفت مشکل من کمبود محبت پدر و مادره...) بگذریم...
تصویری که در مورد "بلک بیوتی" گذاشتین کاملا درسته. راستش من فقط یادم بود اسم اصلیش "بلک بیوتی" بود و نمی دونستم تلویزیون ما چه معادلی روش گذاشته بود. ممنون از راهنماییتون. همین طور در مورد اسم فارسی جزیره ی دکتر رابینسون ممنونم. منم خیلی دوست دارم دوباره این کارتون رو ببینم... در مورد خمسه و فیلم چشم شیطان هم اشاره شما بسیار به جا بود.
*
دیشب شبکه ی پویا از سری کارتونهای "بهترین داستانهای دنیا" ماجراهای تام سایر رو نشون داد. البته نمی دونم چرا اسماشون رو عوض کرده بودن. مثلا اسم تام "پیتر" بود و به سید می گفتن "جو"... عمه پالی هم مادرشون بود!... ولی قصه اش همون بود. همون ماجرای کلک تام سر رنگ کردن نرده ها و ...
از این داستان ورژن های کارتونی زیادی ساخته شده که بیشترش ژاپنیه. دو تا از این کارتون ها رو در بچگی دیده بودیم. یکیش اینه:
یک نسخه ژاپنی دیگه هم بود که محوریت داستانها با هاکلبری فین بود. تو این مجموعه تام سایر حضور خیلی کمرنگی داشت و هاک و جیم همه کاره بودن:
تو هردوتا نسخه، هاکلبری فین حضور فعالی داشت. و تو هرکدوم با چهره ی متفاوتی تصویرسازی شده بود.
چهره های متفاوت هاکلبری فین در دو نسخه ژاپنی 1976 و 1980:
*
پی نوشت: نکته ی جالب در مورد داستان هاکلبری فین و تام سایر این است که نه تنها الهام گرفته شده از شخصیت های واقعی هستن بلکه جزیره جکسون که هاک و جیم به اونجا پناه می برن و مدتی به تنهایی زندگی می کنن هم وجود خارجی دارد. این جزیره جایی است وسط رود می سی سی پی، نزدیک هانیبال، میسوری. جایی که مارک تواین و دوستانش در کودکی آنجا بازی و ماجراجویی می کردند.
موزه ملی مارک تواین گاه و بیگاه تورهایی سیاحتی در این جزیره برگزار می کند:
http://www.marktwainmuseum.org/media/Jacksons%20Island%20VT.pdf
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidii نوشته است:سلام به دوستان
ممنونم از 59 و امیلیانوی گرامی به خاطر توضیحات مفید و راهگشایی که نوشتن
جناب 59- این دقت و تیزبینی که در بازی با واژه ها و ریشه یابی شون دارید خیلی جالبه. همینطور تحلیلی که در مورد معنی استعاری دانه ی گزنه اشاره کردید به نظرم درست است. کلمه ی Ortie تو زبان فرانسه کاربردهای اصطلاحی زیادی داره. مثلا وقتی می خوان به کسی یادآوری کنن که تو کاری افراط نکنه یا پاش رو از حد و حدودی فراتر نذاره می گن:
il ne faut pas pousser mémé dans les orties
(یعنی نباید مادربزرگ رو هل داد وسط بوته های گزنه!)
یا در مورد دور انداختن چیزی می گن:
jeter aux orties
(انداختن- پرت کردن وسط بوته های گزنه)
معادل گزنه تو انگلیسی یه چیزیه شبیه معادل فرانسویش: Urtica و جالبه که برای بیماری "کهیر-سوزش-خارش" هم همین معادل رو استفاده میکنن: Urticaria یعنی در کل تو دو تا زبان فرانسه و انگلیسی (و حتی معادل فارسیش) معنیش یه چیزیه تو مایه های گزندگی و سوزش و خارش. احتمالا برای همین صدسال پیش تو فرانسه قشر خیابانی و ولگرد و جیب بر را با همین اصطلاح می شناختن و یه جورایی خوار چشم جامعه می دونستن.
ممنونم به خاطر توضیحات خوب شما در مورد برگ حمام.
1. این آقای "59" ما رو دست کم نگیر، "هایدی" جان.
Heidii نوشته است:
جناب امیلیانو- خوشحالم "آنجا که کبوترها می میرند" رو یادتون بود و ازش پوستر داشتین! غیر از شما فقط یک نفر دیگه رو دیدم که این فیلم یادش بود. فکر کنم یک بار بیشتر پخش نشد. سال هفتاد و یک بود به نظرم. اما فعلا کسی رو ندیدم که "کریسمس در خانه" رو به یاد بیاره.
نکته ی جالبی نوشتین در موررد "نفر سوم" تو زندگی که فکر می کنم منظورتون "بچه" بود. راستش چند روز پیش داشتم فکر می کردم پدرمادرهای هرکدوم از ما به سن الانمون که بودن دو سه تا بچه ی قد و نیمقد داشتن. براشون یه روال خیلی عادی بود و به نظرشون میومد که زندگی یعنی همین... یادمه گاه و بیگاه که سه چهارنفر از دوستهای پدرم با زن و بچه هاشون دور هم جمع می شدن، همیشه هفت هشت تا بچه داشتن اون وسط ورجه وورجه می کردن و می لولیدن. الان که گاه و بیگاهی سه چهار نفر از دوستهای همسرم با خانوماشون شب نشینی دور هم جمع میشن هیچ بچه ای در کار نیست و همین روال به نظرشون عادی میاد... (یکی دو تا دوست دارم که خارج از ایران زندگی می کنن. اونها هم همین تصور رو دارن و یکی دو باری که صحبت می کردیم می گفتن احتمالا ما دهه شصتی ها باعث انقراض نسل می شیم!)
راستش من فکر می کنم این مقوله ای نیست که بشه در موردش برای کسی نسخه پیچید و دستورالعمل صادر کرد. هرکسی ظرفیت خودش رو داره و متناسب با ظرفیتش می تونه تصمیم بگیره که چقدر دور خودش رو شلوغ کنه. چیزی که تو اغلب هم نسل های خودم می بینم اینه که کشش و ظرفیت روحی و اعصاب بچه ی زیاد رو ندارن (بی تعارف خیلی هاشون ظرفیت همون یک بچه را هم ندارن) البته معنیش این نیست که پدرمادرهاشون کشش و ظرفیت و تحمل بالایی داشتن که چنتا چنتا بچه میاوردن. خیلی از پدرمادرهای نسل قبل از ما و نسل های قبل ترش بچه ها رو با چک و لگد سرجاشون میشوندن. این تو خیلی از خانواده ها یه روال عادی بود و خیلی از دخترهای همسن و سال خودم با داشتن پدرمادرهای تحصیلکرده، با زور و کنترل و کتک بزرگ شدن. پدرمادرهای نسل های قبل از ما اگه می تونستن یه دور تسبیح بچه رو کنترل کنن با اعمال اجبار و "بکن - نکن" های بی شمار و "باید- نباید" های زیادی بود که بهشون تحمیل می کردن. شاید به خاطر همین باشه که همون بچه ها که الان بزرگ شدن و نوبت بچه دار شدن خودشونه، اعصاب و روحیه ی درست و حسابی ندارن که صرف همون یک بچه بکنن. نه دلشون میاد روش پدرمادرهاشون رو در پیش بگیرن و با دو بار چپ و راست کردن بچه رو سر جاش بشونن، نه اینقدر ظرفیت و کشش روحی دارن که بدون اعمال زور و تنبیه، سر صبر و مدارا بچه رو کنترل کنن. (دوستی داشتم که خانواده متمکنی داشت. پدر و مادرش هردوتاشون تحصیلات عالی داشتن و فامیل نزدیک یکی از این حضرات مملکتی بودن. پدر و مادرش مذهبی بودن و به تبعیت از تبلیغات مذهبی دهه شصت، شش تا بچه به دنیا آورده بودن. دوست من بچه ی یکی مونده به آخر بود. همیشه می گفت "پدر و مادر من کشش این همه بچه رو نداشتن. ما با کلی "باید-نباید" بزرگ شدیم. هیچ وقت نتونستیم خودمون باشیم و یه دل سیر بچگی کنیم. مادر و پدرم هیچ وقت نتونستن اینقدری که نیاز داشتیم برامون وقت و انرژی و توجه بذارن." بارها به پدر و مادرشون گله کردن بودن که "چرا اینقدر بچه؟"... مادرش می گفت "می خواستم بچه هام خاله عمو دایی عمه زیاد داشته باشن!" همیشه شاکی بود که ما هیچ وقت محبت مادر ندیدیم. همیشه سرشون با هم گرم بود. نسبت به شلوغی و همهمه ی زیاد آلرژی داشتن و همه شون دنبال یه گوشه دنجی می گشتن که با خودشون تنها باشن. می گفت: "خسته شدیم از بس که دورمون شلوغ بود." دو بار ازدواج کرد و هردوتاش ناموفق. همیشه می گفت مشکل من کمبود محبت پدر و مادره...) بگذریم...
تصویری که در مورد "بلک بیوتی" گذاشتین کاملا درسته. راستش من فقط یادم بود اسم اصلیش "بلک بیوتی" بود و نمی دونستم تلویزیون ما چه معادلی روش گذاشته بود. ممنون از راهنماییتون. همین طور در مورد اسم فارسی جزیره ی دکتر رابینسون ممنونم. منم خیلی دوست دارم دوباره این کارتون رو ببینم... در مورد خمسه و فیلم چشم شیطان هم اشاره شما بسیار به جا بود.
*
دیشب شبکه ی پویا از سری کارتونهای "بهترین داستانهای دنیا" ماجراهای تام سایر رو نشون داد. البته نمی دونم چرا اسماشون رو عوض کرده بودن. مثلا اسم تام "پیتر" بود و به سید می گفتن "جو"... عمه پالی هم مادرشون بود!... ولی قصه اش همون بود. همون ماجرای کلک تام سر رنگ کردن نرده ها و ...
از این داستان ورژن های کارتونی زیادی ساخته شده که بیشترش ژاپنیه. دو تا از این کارتون ها رو در بچگی دیده بودیم. یکیش اینه:
یک نسخه ژاپنی دیگه هم بود که محوریت داستانها با هاکلبری فین بود. تو این مجموعه تام سایر حضور خیلی کمرنگی داشت و هاک و جیم همه کاره بودن:
تو هردوتا نسخه، هاکلبری فین حضور فعالی داشت. و تو هرکدوم با چهره ی متفاوتی تصویرسازی شده بود.
چهره های متفاوت هاکلبری فین در دو نسخه ژاپنی 1976 و 1980:
*
پی نوشت: نکته ی جالب در مورد داستان هاکلبری فین و تام سایر این است که نه تنها الهام گرفته شده از شخصیت های واقعی هستن بلکه جزیره جکسون که هاک و جیم به اونجا پناه می برن و مدتی به تنهایی زندگی می کنن هم وجود خارجی دارد. این جزیره جایی است وسط رود می سی سی پی، نزدیک هانیبال، میسوری. جایی که مارک تواین و دوستانش در کودکی آنجا بازی و ماجراجویی می کردند.
موزه ملی مارک تواین گاه و بیگاه تورهایی سیاحتی در این جزیره برگزار می کند:
http://www.marktwainmuseum.org/media/Jacksons%20Island%20VT.pdf
2. بله. من هم تا اونجا که یادم می یاد، همون یه بار دیدمش و اگه هم تکراری داشته، ندیده م.
3. راستش "کریمس در خانه" رو ندیده م؛ وگرنه، می گفتم.
4. در مورد "نفر سوم" (حتا اسمش چندش آوره!) این نظر بنده بود و شاید خیلیا دوس داشته باشن؛ اما، دم اونایی گرم که برای خودشون و آرامش خودشون زندگی می کنن.
بله. پدران و مادران ما برای دیگران (چه ما و چه حرف دیگران) زندگی کردن و از زندگی هیچی نفهمیدن.
اما نسل جدید خوب می دونه داره چی کار می کنه.
یه استتوس بامزه بود نوشته بود: "افزایش جمعیت نیاز به تبلیغات نداره. مکان می خواد آقا، مکان!"
می بینی؟ نسل امروزی همه چیو به سخره می گیره و هیچی واسه ش حرمت نداره؛ البته، به نظر من هم این درسته و حتا همین خاطره بازی هم دیگه واسه من حرمت و احترام نداره؛ چون، به آخرش رسیدیم!
از خیلی ها این حرفو شنیده م.
این حرفا به منزله ی این نیست که دیگه ادامه نمی دم؛ نه. فقط خواستم بگم علایق مختلفه.
5. مخلصیم. خودت می دونی در جواب چی اینو نوشته م.
6. آره. دقیقاً "ماجراهای تام سایر"ش بود و اینجا هم سال ها پیش، دوست بسیار عزیزمون، "آیدین" بهش به خوبی اشاره کرده:
http://toonapedia.persianblog.ir/post/48
7. اکثر آثار "مارک توئین" از زندگی خودشه.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
3. "هایدی" عزیز، این نکته ی جالب انگلیسی ها در مورد بازی ها و تمرین های فوتبالشون در تعطیلات رو نمی دونستم؛ اما، به نظر شخص بنده، علت این که این کک مکی ها خودشون رو تافته ی جدابافته و برترین نژاد می دونن، یکیش همین فوتباله.
چون انگلستان مبدع فوتباله، فکر می کنه بهترین و شماره ی 1 فوتباله! بابا، یکی به اینا حالی کنه، ابداع لزوماً به معنای اول بودن نیست. پس برزیل و ایتالیا و اسپانیا و فرانسه و ... چی؟
البته در بعضی از موارد قضیه برعکس هم میشه.
زکریای رازی به عنوان یک ایرانی کاشف الکل هست.
امروزه باید پرسید که آیا این ایرانی ها نیستند که رتبه اول رو در استفاده از این ماده دارند ؟
Heidii نوشته است:
تو دهه هفتاد میلادی، یه سریال "انگلیسی" بر اساس این رمان ساخته میشه که تلویزیون هم بارها نمایش داده. اسم این مجموعه "زیبای سیاه" بود و ادامه ای بر ماجراهای کتاب. نکته ی درخشانش هم موسیقی تیتراژش است که توسط یک گروه ارکستر مفصل اجرا شده. این موسیقی برای خیلی از ما آشناست:
Emiliano نوشته است:
14. مطمئنی اسمش "زیبای سیاه" بود؟
"سیاه قشنگ" نبود، احیاناً؟
اگه منظورتون این باشه، مطمئنم "سیاه قشنگ" نام داشت اینجا:
"زیبای سیاه " ترجمه درست عنوان فیلم هست.
حال با یادآوری شما در مورد عنوان استفاده شده در صدا و سیمای ایران به این نکته پی می بریم که تنها رسانه ملی ایران که هم نقش فرهنگ سازی بر عهده دارد و هم نقش روشنگری با ترجمه یک عبارت دو کلمه ای مشکل دارد.
حالا این قضیه رو بست بدین به بقیه مواردی که نیاز به دانش انگلیسی دارد و در صدا و سیما اتفاق می افتد.
به قولی: سالی که نکوست از بهارش پیداست.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
ممنونم از توضیحات شما. جناب امیلیانو.
با اجازه تون از سبک شماره گذاری خودتون استفاده کنم:
1. واقعیتش اینه که تبلیغ های اجتماعی برای افزایش جمعیت، هدفشون کمیت است نه کیفیت. کاری ندارن که این نفرات جدید قراره چی از آب در بیان و کیفیت رفتار و تربیتشون چطوری میشه. تنها چیزی که مهمه اینه که تو سرشماری ها و آمارگیری ها، اون نموداره عدد بیشتری رو نشون بده. سی سال پیش نگاهی که به جامعه القا می شد افزایش سپاه اسلام در مقابل سپاه کفر بود. (بگذریم که خیلی از آن بنده خداهایی که تحت تاثیر اون تفکر و تبلیغ ها به دنیا اومدن، بعد از گذشت سی سال اگه جزو سپاه کفر نباشن به احتمال زیاد جزو سپاه اسلام هم نیستن!)
2. من شخصا از سه گروه خوشم میاد: بچه ها، حیوان ها، پیرمردها. هرجا پیرمردی ببینم یا بچه ای یا حیوانی، توجه و علاقه ی زیادی بهشون نشون میدم. ولی فکر می کنم فعلا ظرفیت نگهداری از هیچ کدومشون رو ندارم!
فکر می کنم هرکسی باید نگاه به ظرفیت خودش بکنه.
3. بی تعارف متوجه نشدم منظورتون از نکته ی شماره 5 (مخلصیم) چی بود.
4. من باز هم نیاز به مرخصی دارم و تا مدتی نمی تونم تو گفتگوهای دوستان شرکت کنم. برگه ی مرخصی ام را هم می گذارم همینجا...
5. نرده های معروفی که قرار بود تام سایر دوغاب بزند و با همکاری بچه های محل سر و تهش را هم آورد، نرده های جلوی محل زندگی خود مارک تواین بود. این هم مدرک:
http://www.marktwainmuseum.org/media/Boyhood%20Home%20VT.pdf
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
میحا جان، همانگونه که بهتر میدانید، چه الکل و چه موارد مخدر،
حتی در کمترین حالتش هم، مخرب و بد میباشد اما خوشبختانه،
ایران در زمینه ی استفاده از مورد اول، لیدر نیست!،
(حتی اگر مصرف در بالاترین اندازه اش رفته باشد)
اما در مورد دوم، با نهایت تأسف، اگر در عمق آخر نباشد، نزدیکش هست.
مورد اول، در کشورهایی چون روسیه و اکراین، مصرفی فوق افلاطونی دارد.
(توضیح: از جناب افلاطون پوزش میخواهم، که نامشان در چنین موردی استفاده شد)
(این پوستر در زمان شوروی طراحی شده است /
البته آن "نه" را من خودم اضافه کردم تا نوشته اش مفهوم باشد)
.
.
.
بی می مست شدن خوش است
که گر بنوشی،
خوشی از برای ساغر است
همان پیاله ای،
که با دستان تو بلند میگردد.
.
.
.
امیر جان، سپاسگزارم برای تمامی مواردی که مطرح فرمودید، همچنین دیدگاه مهر شما و دقتی که همیشه دارید.
امیدوارم که در کارها و مشغلههای حرفه ای و زندگانی نیز همیشه موفق و سلامت باشید.
- پس فیلم خوش ساخت "حوالی اتوبان-۱۳۸۷" نیز، با استفاده از برگه ی کپیه "کاربن" ساخته شده!،
نمیدانستم و بسیار ممنونم که اطلاع رسانی داشتید. پوسترش هم که کپی بود!
(راستی یادتان هست که این کاربن ها، چقدر در دهه ی ۶۰ و ۷۰، مورد استفاده بودند، یادشان بخیر).
- راستش فینال فیلم "زیر بامهای شهر" در نسخه ی اصلی، به خوبی و خوشی تمام میشود (لبخند)،
من بازپخش "نمایش" را ندیدم و نمیدانم که چرا سانسور کرده اند. عروسی هست و اینکه،
مستأجر آن خانه (زنده یاد جمشید اسماعیل خانی) که اتفاقن فرزند هم زیاد دارد!، به شهرش باز میگردد.
این دیدگاه بسیار خوبی بود که در فیلمهای ۵۰ و ۶۰، به موضوع فرزند زیاد انتقاد میکردند،
همچنین مهاجرت نیز بررسی میشد، منظورم هم مهاجرت درون کشوری از یک شهر به شهر دیگر یعنی به پایتخت،
و هم کلن مهاجرت به خارج از کشور. ... فیلم قابل تامل آقای کیمیایی "بلوچ-۱۳۵۱" نیز،
کمی تا قسمتی اشاره به همین مهاجرت بین شهری و مشکلات آن دارد.
- کاملن درست اشاره داشتید امیر جان، به فیلمبرداری پلانهای شب در روز،
البته بهتر میدانید که همه جا بگمانم اینطور نیست. کار در هر صورت لو میرود،
اما وقتی واقعا در شب کار میکنند، واقعی تر است. برای نمونه، "تنها در خانه"
و "کریسمس در خانه"، کاملن پیداست که شب فیلمبرداری شده اند. کلن فیلمسازان خوب،
هیچگاه این ریسک را نمیکنند، چون در هر صورت، معلوم میشود که روز است.
در سالهای شصت و اوایل هفتاد، در تیتراژ فیلمها، واژه ی "اتالوناژ" بسیار بکار میرفت.
در اصل ماجرا این بود، که متخصص این حرفه، سه اهرم مکانیکی در اختیار داشت که با آنها،
رنگهای قرمز، سبز و آبی را در فیلم تصحیح و به بیان دیگر، کم و زیاد میکرد. این سیستم رنگی،
در حال حاضر نیز با نام "(RGB)" شناخته میشود و در برنامه های گرافیکی وجود دارد که سیستم نور است
و فقط برای کارهای دیداری (تصویری) و چاپ دیجیتال بکار میرود، نه چاپ ۴ رنگ افست.
- البته در طی یک دهه ی گذشته که همه چیز دیگر کامیپوتری و بی روح شده، بگمانم "اتالوناژ" نیز،
توسط نرم افزارهای کامپیوتری برای فیلمها انجام میشود اما، هیچ چیز همانند نور پردازی در خود صحنه،
واقعی و خوشایند برای تماشاگر جلوه نمیکند. در پستی که صفحه ی پیش داشتیم و فیلم "من مادر هستم"
بهانه ی این گفتگو شد، استوپ کادرها از فیلمهای خارجی و ایرانی، همگی گواه این مهم هستند.
البته، "اتالوناژ" ویرایشگر رنگ و نور تصویر است و حتی در فیلمهای خوبی که هنر نورپردازی
مطرح هست و از آنها یاد کردیم، تصحیح رنگ و نور حتما پس از فیلمبرداری انجام شده است.
- بسیار خرسندم که خاطره ی سریال بوعلی سینا و یادی که از "کیهان رهگذار" داشتیم،
مورد پسند قرار گرفته اند. اینرا نیز اضافه کنم که از دید کوچک من، سازمان صدا و سیما
و همچنین بنیادهای غول پیکر سینمایی همچون "فارابی" وظیفه دارند!، که آرشیوی از
فیلمسازان را بطور کامل در فضای اینترنت قرار دهند. یعنی حتی یک عکس هم،
از پشت صحنه ی سریالی چنین ماندگار یعنی "ابن سینا" نداریم؟. ... اینها کم کاری میکنند.
- قبلن نیز اشاره داشتم، که فیلم "سرایدار-۱۳۵۵"، بهترین فیلم قبل از ۵۷ هست از دید من،
در مورد مسائل اجتماعی و فلسفی زندگی روزمره. ... در ی.و.ت.و... موجود هست.
اگر هم ...، بفرمائید تا با اندازه ی مناسب تقدیم شود. سلامت باشید.
.
.
.
خانم هایدی، سپاسگزارم از لطف شما و همچنین توضیحات بسیار خوبی که در مورد،
"گزنه" در ادبیات عامیانه و گفتاری زبان فرانسه مطرح داشتید. خرسند هستم که،
استعاره "برگ حمام" مورد توجه قرار گرفته. من راستش فیلم"کریسمس در خانه" را بیاد دارم،
اما چون توضیحات شما بجا و کامل بود، دیگر مطلبی برای اضافه کردن نداشتم.
- بحث بجایی را مطرح ساختید در ادامه ی صحبت امیر جان در باره ی موضوع فرزند در زندگی.
من نیز کاملن موافق هستم و در زندگی مشترک قبلی ام، همیشه این "ترس" را داشتم،
که اگر بچه دار شویم، آنوقت نکند که خدایی نکرده، همان رفتارهایی را که با من داشتند،
حال من در جایگاه پدر، با فرزند خود نیز داشته باشم!؟. البته هم ملیت با یکدیگر نبودیم
منظورم این هست که در فرهنگ دیگر کشورها، فرزند نزد پدر و مادر، از همان اپتدای تولد،همانند موجودی مستقل!
به رسمیت شناخته میشود و این سیستم منت گذاری ایرانی که ما دایمن با آن در کودکی مواجه بودیم، وجود ندارد.
ولی با این حال، این ترس نیز همیشه در من بود. صحبت زیاد هست درباره ی انتقاد از سیستم،
بین پدر و مادر با فرزند در ایران، بویژه در دوره ی ما (اکنون را نمیدانم)، با این حال،
همه را به لبههای تیز قیچی سانسور میسپارم. ... سیستم کتک، منت و ایجاد ترس و گرفتن اعتماد بنفس،
چیزهای روتین و بسیار ساده ای بود که با آن بزرگ شدم .... سلامت باشید.
--------------------------------------------------------------
یادی داشته باشیم از کارگردان خوب سینمای ایران - زنده یاد "رضا میرلوحی"،
که فیلمهای: "اشباح-۱۳۶۰" و "شیلات-۱۳۶۲"، دو فیلم خوش ساخت ایشان در دهه ی شصت بودند
و چه ماندگار هم گشتند. "اشباح" در دهههای فجر و "شیلات" در دیگر زمانها، مرتب از دو کانال پخش میشدند.
محمد رضا میرلوحی متولد ۱۳۱۹ - کار هنری را بعد از پایان تحصیلات متوسطه با گروه شاهین سرکیسیان،
در سال ۱۳۴۲ آغاز کرد و در نمایشهای سنتی زنانه و در چند نمایش از جمله «چنگال»، «بهارهای از دست رفته»
و «در راه کاردیف» بازی کرد. سپس به گروه بیژن مفید و بعد به گروه هنرهای ملی به رهبری عباس جوانمرد پیوست.
سه سال به آلمان رفت و پس از بازگشت به ایران فعالیت در سینما را از سال ۱۳۴۹ با فیلم «رقاصه شهر»،
به عنوان نویسنده و دستیار کارگردان آغاز کرد. رضا میرلوحی در ۲۴ شهریور ۱۳۶۳ درگذشت.
(از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد)
فیلم کامل "شیلات-۱۳۶۲" در یک فایل" - با یاد "رضا میرلوحی":
http://elmond.persiangig.com/Shilat-1362%20.wmv/download
پی نوشت:
گویا فیلم "اشباح-۱۳۶۰" نزدیک به سه ماه پیش از کانال محترم "نمایش" باز پخش شده است.
در "سایت تلوبیون" که خبری از آن نبود. بسیار مشتاق هستم تا این فیلم را دوباره تماشا کنم.
آخرین بار، دهه ی فجر سال ۱۳۷۳، کانال دو آنرا نشان داد. کلاس اول دبیرستان بودم آنزمان.
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
-------------------------------
پی نوشت:
امیر جان اشاره بسیار بجایی داشتند به فعالیتهای تئاتری "تام هنکس محبوب".
راستش را بخواهید، ایشان و "نیکلاس کیج"، دو بازیگر امریکایی هستند،
که کارهای سینماییشان را همیشه دنبال میکنم. البته با برخی از فیلمهایشان ارتباط برقرار نمیکنم
اما در مجموع و با درصد بسیار زیادی، سبک بازیگری این دو هنرمند در سینمای هالیوود،
از دید کوچک من، همراه با درونمایهای احساسی میباشد. فیلمهای زیر از نگاه من،
شاهکارهای بازیگری تام هنکس هستند و تماشای آنها را پیشنهاد مینمایم:
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidii نوشته است:
[right]
ممنونم از توضیحات شما. جناب امیلیانو.
با اجازه تون از سبک شماره گذاری خودتون استفاده کنم:
1. واقعیتش اینه که تبلیغ های اجتماعی برای افزایش جمعیت، هدفشون کمیت است نه کیفیت. کاری ندارن که این نفرات جدید قراره چی از آب در بیان و کیفیت رفتار و تربیتشون چطوری میشه. تنها چیزی که مهمه اینه که تو سرشماری ها و آمارگیری ها، اون نموداره عدد بیشتری رو نشون بده. سی سال پیش نگاهی که به جامعه القا می شد افزایش سپاه اسلام در مقابل سپاه کفر بود. (بگذریم که خیلی از آن بنده خداهایی که تحت تاثیر اون تفکر و تبلیغ ها به دنیا اومدن، بعد از گذشت سی سال اگه جزو سپاه کفر نباشن به احتمال زیاد جزو سپاه اسلام هم نیستن!)
2. من شخصا از سه گروه خوشم میاد: بچه ها، حیوان ها، پیرمردها. هرجا پیرمردی ببینم یا بچه ای یا حیوانی، توجه و علاقه ی زیادی بهشون نشون میدم. ولی فکر می کنم فعلا ظرفیت نگهداری از هیچ کدومشون رو ندارم!
فکر می کنم هرکسی باید نگاه به ظرفیت خودش بکنه.
3. بی تعارف متوجه نشدم منظورتون از نکته ی شماره 5 (مخلصیم) چی بود.
4. من باز هم نیاز به مرخصی دارم و تا مدتی نمی تونم تو گفتگوهای دوستان شرکت کنم. برگه ی مرخصی ام را هم می گذارم همینجا...
5. نرده های معروفی که قرار بود تام سایر دوغاب بزند و با همکاری بچه های محل سر و تهش را هم آورد، نرده های جلوی محل زندگی خود مارک تواین بود. این هم مدرک:
http://www.marktwainmuseum.org/media/Boyhood%20Home%20VT.pdf
0. شماره گذاری راحت تره دیگه!
1. دقیقاً.
حالا افزایش کمیت به چه قیمتی، من نمی دونم!
2. خیلی خندیدم وختی دیدم بچه ها و پیری ها و حیوونا رو با هم و کنار هم آوردی. خیلی هم فرقی نمی کنن.
این طنز رو احتمالاً دیدید؛ اما، دوباره خوندنش خالی از لطف نیست:
موفقیت چیست؟
موفقیت در 3 سالگی یعنی خیس نکردن شلوار.
در 6 سالگی یعنی پیدا کردن راه منزل.
در 12 سالگی یعنی پیدا کردن دوست دختر یا دوست پسر.
در 18 سالگی یعنی سکس کردن.
در 25 سالگی یعنی پولدار بودن.
در 45 سالگی یعنی پولدار بودن.
در 50 سالگی یعنی سکس کردن.
در 60 سالگی یعنی پیدا کردن دوست دختر یا دوست پسر.
در 70 سالگی یعنی پیدا کردن راه منزل.
در 80 سالگی یعنی خیس نکردن شلوار.
این از این؛ اما، با جمله ی آخرتون ("ولی فکر می کنم فعلا ظرفیت نگهداری از هیچ کدومشون رو ندارم!") خیلی خیلی حال کردم و صداقتتون.
3. در پاسخ به تشکر شما از بنده بود بابت نام های فارسی اون دو سریال و همچنین "آنجا که کبوترها می میرند" دیگه!
4. انگار همیشه باید یکی مون مرخصی باشه!
"تو برو سفر سلامت"، دوست خوبم؛ اما، زودی بیا، اوکی؟
5. مدرک عالی بود. ممنونم از شما.
Mihakralj نوشته است:Emiliano نوشته است:
3. "هایدی" عزیز، این نکته ی جالب انگلیسی ها در مورد بازی ها و تمرین های فوتبالشون در تعطیلات رو نمی دونستم؛ اما، به نظر شخص بنده، علت این که این کک مکی ها خودشون رو تافته ی جدابافته و برترین نژاد می دونن، یکیش همین فوتباله.
چون انگلستان مبدع فوتباله، فکر می کنه بهترین و شماره ی 1 فوتباله! بابا، یکی به اینا حالی کنه، ابداع لزوماً به معنای اول بودن نیست. پس برزیل و ایتالیا و اسپانیا و فرانسه و ... چی؟
البته در بعضی از موارد قضیه برعکس هم میشه.
زکریای رازی به عنوان یک ایرانی کاشف الکل هست.
امروزه باید پرسید که آیا این ایرانی ها نیستند که رتبه اول رو در استفاده از این ماده دارند ؟Heidii نوشته است:
تو دهه هفتاد میلادی، یه سریال "انگلیسی" بر اساس این رمان ساخته میشه که تلویزیون هم بارها نمایش داده. اسم این مجموعه "زیبای سیاه" بود و ادامه ای بر ماجراهای کتاب. نکته ی درخشانش هم موسیقی تیتراژش است که توسط یک گروه ارکستر مفصل اجرا شده. این موسیقی برای خیلی از ما آشناست:Emiliano نوشته است:
14. مطمئنی اسمش "زیبای سیاه" بود؟
"سیاه قشنگ" نبود، احیاناً؟
اگه منظورتون این باشه، مطمئنم "سیاه قشنگ" نام داشت اینجا:
"زیبای سیاه " ترجمه درست عنوان فیلم هست.
حال با یادآوری شما در مورد عنوان استفاده شده در صدا و سیمای ایران به این نکته پی می بریم که تنها رسانه ملی ایران که هم نقش فرهنگ سازی بر عهده دارد و هم نقش روشنگری با ترجمه یک عبارت دو کلمه ای مشکل دارد.
حالا این قضیه رو بست بدین به بقیه مواردی که نیاز به دانش انگلیسی دارد و در صدا و سیما اتفاق می افتد.
به قولی: سالی که نکوست از بهارش پیداست.
6. "59" عزیز برای جواب پیشدستی کرده بودن و از ایشون ممنونم.
حتا اگر هم ایران در این زمینه نامبر وان بود، باز هم نقض کننده ی عرایض بنده نبود؛ چون، من نوشته بودم "مبدع بودن لزوماً به معنای اول بودن" نیست.
با این حال، ممنونم از شما.
7. منظور بحث ترجمه نیست. منظور اسامی دقیق فارسی بود و بس؛ وگرنه، همون جور که "هایدی" هم گفت، "تام" تبدیل می شه به "پیتر" و "کتری" تو یه کارتون دیگه می شه "هنا" که همیشه "د رمزرعه" هم هست!
59 نوشته است:
میحا جان، همانگونه که بهتر میدانید، چه الکل و چه موارد مخدر،
حتی در کمترین حالتش هم، مخرب و بد میباشد اما خوشبختانه،
ایران در زمینه ی استفاده از مورد اول، لیدر نیست!،
(حتی اگر مصرف در بالاترین اندازه اش رفته باشد)
اما در مورد دوم، با نهایت تأسف، اگر در عمق آخر نباشد، نزدیکش هست.
مورد اول، در کشورهایی چون روسیه و اکراین، مصرفی فوق افلاطونی دارد.
(توضیح: از جناب افلاطون پوزش میخواهم، که نامشان در چنین موردی استفاده شد)
(این پوستر در زمان شوروی طراحی شده است /
البته آن "نه" را من خودم اضافه کردم تا نوشته اش مفهوم باشد)
.
.
.
بی می مست شدن خوش است
که گر بنوشی،
خوشی از برای ساغر است
همان پیاله ای،
که با دستان تو بلند میگردد.
.
.
.
امیر جان، سپاسگزارم برای تمامی مواردی که مطرح فرمودید، همچنین دیدگاه مهر شما و دقتی که همیشه دارید.
امیدوارم که در کارها و مشغلههای حرفه ای و زندگانی نیز همیشه موفق و سلامت باشید.
- پس فیلم خوش ساخت "حوالی اتوبان-۱۳۸۷" نیز، با استفاده از برگه ی کپیه "کاربن" ساخته شده!،
نمیدانستم و بسیار ممنونم که اطلاع رسانی داشتید. پوسترش هم که کپی بود!
(راستی یادتان هست که این کاربن ها، چقدر در دهه ی ۶۰ و ۷۰، مورد استفاده بودند، یادشان بخیر).
- راستش فینال فیلم "زیر بامهای شهر" در نسخه ی اصلی، به خوبی و خوشی تمام میشود (لبخند)،
من بازپخش "نمایش" را ندیدم و نمیدانم که چرا سانسور کرده اند. عروسی هست و اینکه،
مستأجر آن خانه (زنده یاد جمشید اسماعیل خانی) که اتفاقن فرزند هم زیاد دارد!، به شهرش باز میگردد.
این دیدگاه بسیار خوبی بود که در فیلمهای ۵۰ و ۶۰، به موضوع فرزند زیاد انتقاد میکردند،
همچنین مهاجرت نیز بررسی میشد، منظورم هم مهاجرت درون کشوری از یک شهر به شهر دیگر یعنی به پایتخت،
و هم کلن مهاجرت به خارج از کشور. ... فیلم قابل تامل آقای کیمیایی "بلوچ-۱۳۵۱" نیز،
کمی تا قسمتی اشاره به همین مهاجرت بین شهری و مشکلات آن دارد.
- کاملن درست اشاره داشتید امیر جان، به فیلمبرداری پلانهای شب در روز،
البته بهتر میدانید که همه جا بگمانم اینطور نیست. کار در هر صورت لو میرود،
اما وقتی واقعا در شب کار میکنند، واقعی تر است. برای نمونه، "تنها در خانه"
و "کریسمس در خانه"، کاملن پیداست که شب فیلمبرداری شده اند. کلن فیلمسازان خوب،
هیچگاه این ریسک را نمیکنند، چون در هر صورت، معلوم میشود که روز است.
در سالهای شصت و اوایل هفتاد، در تیتراژ فیلمها، واژه ی "اتالوناژ" بسیار بکار میرفت.
در اصل ماجرا این بود، که متخصص این حرفه، سه اهرم مکانیکی در اختیار داشت که با آنها،
رنگهای قرمز، سبز و آبی را در فیلم تصحیح و به بیان دیگر، کم و زیاد میکرد. این سیستم رنگی،
در حال حاضر نیز با نام "(RGB)" شناخته میشود و در برنامه های گرافیکی وجود دارد که سیستم نور است
و فقط برای کارهای دیداری (تصویری) و چاپ دیجیتال بکار میرود، نه چاپ ۴ رنگ افست.
- البته در طی یک دهه ی گذشته که همه چیز دیگر کامیپوتری و بی روح شده، بگمانم "اتالوناژ" نیز،
توسط نرم افزارهای کامپیوتری برای فیلمها انجام میشود اما، هیچ چیز همانند نور پردازی در خود صحنه،
واقعی و خوشایند برای تماشاگر جلوه نمیکند. در پستی که صفحه ی پیش داشتیم و فیلم "من مادر هستم"
بهانه ی این گفتگو شد، استوپ کادرها از فیلمهای خارجی و ایرانی، همگی گواه این مهم هستند.
البته، "اتالوناژ" ویرایشگر رنگ و نور تصویر است و حتی در فیلمهای خوبی که هنر نورپردازی
مطرح هست و از آنها یاد کردیم، تصحیح رنگ و نور حتما پس از فیلمبرداری انجام شده است.
- بسیار خرسندم که خاطره ی سریال بوعلی سینا و یادی که از "کیهان رهگذار" داشتیم،
مورد پسند قرار گرفته اند. اینرا نیز اضافه کنم که از دید کوچک من، سازمان صدا و سیما
و همچنین بنیادهای غول پیکر سینمایی همچون "فارابی" وظیفه دارند!، که آرشیوی از
فیلمسازان را بطور کامل در فضای اینترنت قرار دهند. یعنی حتی یک عکس هم،
از پشت صحنه ی سریالی چنین ماندگار یعنی "ابن سینا" نداریم؟. ... اینها کم کاری میکنند.
- قبلن نیز اشاره داشتم، که فیلم "سرایدار-۱۳۵۵"، بهترین فیلم قبل از ۵۷ هست از دید من،
در مورد مسائل اجتماعی و فلسفی زندگی روزمره. ... در ی.و.ت.و... موجود هست.
اگر هم ...، بفرمائید تا با اندازه ی مناسب تقدیم شود. سلامت باشید.
.
.
.
خانم هایدی، سپاسگزارم از لطف شما و همچنین توضیحات بسیار خوبی که در مورد،
"گزنه" در ادبیات عامیانه و گفتاری زبان فرانسه مطرح داشتید. خرسند هستم که،
استعاره "برگ حمام" مورد توجه قرار گرفته. من راستش فیلم"کریسمس در خانه" را بیاد دارم،
اما چون توضیحات شما بجا و کامل بود، دیگر مطلبی برای اضافه کردن نداشتم.
- بحث بجایی را مطرح ساختید در ادامه ی صحبت امیر جان در باره ی موضوع فرزند در زندگی.
من نیز کاملن موافق هستم و در زندگی مشترک قبلی ام، همیشه این "ترس" را داشتم،
که اگر بچه دار شویم، آنوقت نکند که خدایی نکرده، همان رفتارهایی را که با من داشتند،
حال من در جایگاه پدر، با فرزند خود نیز داشته باشم!؟. البته هم ملیت با یکدیگر نبودیم
منظورم این هست که در فرهنگ دیگر کشورها، فرزند نزد پدر و مادر، از همان اپتدای تولد،همانند موجودی مستقل!
به رسمیت شناخته میشود و این سیستم منت گذاری ایرانی که ما دایمن با آن در کودکی مواجه بودیم، وجود ندارد.
ولی با این حال، این ترس نیز همیشه در من بود. صحبت زیاد هست درباره ی انتقاد از سیستم،
بین پدر و مادر با فرزند در ایران، بویژه در دوره ی ما (اکنون را نمیدانم)، با این حال،
همه را به لبههای تیز قیچی سانسور میسپارم. ... سیستم کتک، منت و ایجاد ترس و گرفتن اعتماد بنفس،
چیزهای روتین و بسیار ساده ای بود که با آن بزرگ شدم .... سلامت باشید.
--------------------------------------------------------------
یادی داشته باشیم از کارگردان خوب سینمای ایران - زنده یاد "رضا میرلوحی"،
که فیلمهای: "اشباح-۱۳۶۰" و "شیلات-۱۳۶۲"، دو فیلم خوش ساخت ایشان در دهه ی شصت بودند
و چه ماندگار هم گشتند. "اشباح" در دهههای فجر و "شیلات" در دیگر زمانها، مرتب از دو کانال پخش میشدند.
محمد رضا میرلوحی متولد ۱۳۱۹ - کار هنری را بعد از پایان تحصیلات متوسطه با گروه شاهین سرکیسیان،
در سال ۱۳۴۲ آغاز کرد و در نمایشهای سنتی زنانه و در چند نمایش از جمله «چنگال»، «بهارهای از دست رفته»
و «در راه کاردیف» بازی کرد. سپس به گروه بیژن مفید و بعد به گروه هنرهای ملی به رهبری عباس جوانمرد پیوست.
سه سال به آلمان رفت و پس از بازگشت به ایران فعالیت در سینما را از سال ۱۳۴۹ با فیلم «رقاصه شهر»،
به عنوان نویسنده و دستیار کارگردان آغاز کرد. رضا میرلوحی در ۲۴ شهریور ۱۳۶۳ درگذشت.
(از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد)
فیلم کامل "شیلات-۱۳۶۲" در یک فایل" - با یاد "رضا میرلوحی":
http://elmond.persiangig.com/Shilat-1362%20.wmv/download
پی نوشت:
گویا فیلم "اشباح-۱۳۶۰" نزدیک به سه ماه پیش از کانال محترم "نمایش" باز پخش شده است.
در "سایت تلوبیون" که خبری از آن نبود. بسیار مشتاق هستم تا این فیلم را دوباره تماشا کنم.
آخرین بار، دهه ی فجر سال ۱۳۷۳، کانال دو آنرا نشان داد. کلاس اول دبیرستان بودم آنزمان.
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
-------------------------------
پی نوشت:
امیر جان اشاره بسیار بجایی داشتند به فعالیتهای تئاتری "تام هنکس محبوب".
راستش را بخواهید، ایشان و "نیکلاس کیج"، دو بازیگر امریکایی هستند،
که کارهای سینماییشان را همیشه دنبال میکنم. البته با برخی از فیلمهایشان ارتباط برقرار نمیکنم
اما در مجموع و با درصد بسیار زیادی، سبک بازیگری این دو هنرمند در سینمای هالیوود،
از دید کوچک من، همراه با درونمایهای احساسی میباشد. فیلمهای زیر از نگاه من،
شاهکارهای بازیگری تام هنکس هستند و تماشای آنها را پیشنهاد مینمایم:
.
.
.
8. "59" خوبم، متشکرم بابت توضیحات جامع و دقیقتون، پوستر زیباتون و شعری زیباتر از خودتون؛ که، پیش تر از این نیز بنده رو قابل دونسته بودید و برام فرستاده بودید.
9. الآن که "حوالی اتوبان" رو گوگلیدم و پوسترها و عکس هاشو دیدم، متوجه شدم که نه، متأسفانه.
این فیلم کپی "ناپدری" نبود.
یه فیلم دیگه بود به نام "خیابان 24".
تشابه اسمی بود که بنده رو به اشتباه انداخت. ببخشید.
بله. خودش بود "خیابان 24". مطمئن شدم.
10. بسیار زیبا و خاطره انگیز بود. دست مریزاد.
فقط یه چیزی، عکس بزرگتر و باکیفیت ترشو نداشتید؟
11. متشکرم از توضیحات شما. بانو "هایدی" انگار این سؤال منو ندیده بود؛ اما، شما حواستون به همه جا هست.
خوب چرا هپی اندینگشون این جوری شه؟
اینا که خیلی به "پایان خوش" فیلما گیر می دن و ته فیلما رو عوض می کنن؛ حالا، این یکی که رسید، باز عوض شد؟ مریضن؟؟؟
12. و باز از خوندن توضیحات خوب شما درباره ی رنگ پردازی و نورپردازی لذت بردم.
یه گله هم باید از فیلما و سریالای ایرونی کرد و اون هم اینه که تو 90%شون نور رفله می شه تو صورت بازیگر؛ بخصوص، کارای تلویزیونی.
13. متأسفانه بنده "سرایدار" رو هم ندیده م و خیلی دوس دارم این فیلمایی رو که شما تأیید می کنین، ببینم.
14. خوشحالم که شما رو هم تو جمع مخالفان افزایش جمعیت می بینم.
یه بار داشتم با خودم فکر می کردم که بتونم یک، حتا یک فایده ی افزایش جمعیت رو برای خودم بگم، نتونستم.
دوستان، اگه می دونن، بنویسن لطفاً. استفاده می کنیم.
15. درسته. اصلش هم همینه.
بنیان جامعه فقط تو ایران کلمه ایه به نام خانواده؛ وگرنه، تو سایر ملیت ها و فرهنگ ها، بنیان جامعه فرده.
فرد، هویت داره و اصلش هم همینه.
زن، خودش هویت داره و هویت او توسط پدر یا شوهرش تعیین نمی شه.
فردگرایی خیلی خیلی سرتره و به هویت و شأن انسانی درش بیشتر توجه می شه.
16. بزرگ شدیم.همه مون. و به همین خاطره که به قول "هایدی" دهه ی شصتی ها باعث انقراض نسل می شن.
تازه ما خوباشیم که ازدواج کردیم. خیلی ها که اصلاً "الف رو هم نمی گن"!
17. معذرت می خوام اگه با نوشته هام، باعث تأثر شما شدم. غرض، تبادل اطلاعات و استفاده از تجربیات دوستان بود و بس.
18. بنده مدت مدیدیه که "شبکه ی نمایش" و فیلم هاشو دنبال نمی کنم و خبری ندارم؛ اما، در مورد "شبکه ی پویا" گاهی به سایتش مراجعه می کنم.
خبر جدید از "پویا" این که بین ساعت 16 تا 17 "آقای با" رو داره می ده؛ منتها متأسفانه، با کیفیت آینه!
با این حال، از دستش ندید. دوبله ش و شنیدن صدای زنده یاد "پرویز نارنجی ها" روی "آقای با" بی نظیره.
...........................
19.
خوراک های "یادگاری" و "مسعود فروتن" و گروهش!
...........................
20. این تیکه ی آخرتون در نوشته ی دیشبتون، که بنده سیو کردم تا سر فرصت جواب بدم نبودا!
21. با این حال، دو فیلم سمت راست "تام هنکس" رو بی نهایت دوس دارم؛ یعنی، "فورست گامپ" و "مسیر سبز" رو. "مسیر سبز" با این که تمی مذهبی داره؛ ولی، خوش ساخت و تأثیرگذار (به قول شما "هنایش گذار") بود و بخصوص "جان کافی" عالی بود. (زنده یاد)
به جز این دو فیلم، با "ترمینال" "تام هنکس" هم حال می کنم؛ اما، سایر فیلماش متأسفانه چنگی به دل نمی زنه.
از "نیکلاس کیج" هم اصلاً خوشم نمی یاد و فک می کنم درست شبیه به "بهرام رادان" خیلی مغرور و گند دماغه! ببخشید.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
راستش فینال فیلم "زیر بامهای شهر" در نسخه ی اصلی، به خوبی و خوشی تمام میشود (لبخند)،
من بازپخش "نمایش" را ندیدم و نمیدانم که چرا سانسور کرده اند. عروسی هست و اینکه،
مستأجر آن خانه (زنده یاد جمشید اسماعیل خانی) که اتفاقن فرزند هم زیاد دارد!، به شهرش باز میگردد.
این دیدگاه بسیار خوبی بود که در فیلمهای ۵۰ و ۶۰، به موضوع فرزند زیاد انتقاد میکردند،
همچنین مهاجرت نیز بررسی میشد، منظورم هم مهاجرت درون کشوری از یک شهر به شهر دیگر یعنی به پایتخت،
و هم کلن مهاجرت به خارج از کشور. ... فیلم قابل تامل آقای کیمیایی "بلوچ-۱۳۵۱" نیز،
کمی تا قسمتی اشاره به همین مهاجرت بین شهری و مشکلات آن دارد...
جناب امیلیانو و 59 گرامی،
تکه ی آخر فیلم "زیر بامهای شهر" که شبکه نمایش قیچی کرده اینطوری تموم می شد:
تلویزیون تا اونجایی نشون داد که ایرج طهماسب و خانومش (در لباس عروس) کلی توی ترمینال می گردن و جمشید اسماعیل خانی رو پیدا نمی کنن. بعد کات خورد به صحنه ای که طهماسب و زنش توی ماشین نشستن. همسرش ناراحته و طهماسب بهش دلداری میده که: ناراحت نباش! حتما تا حالا رسیدن شهر خودشون... اینطوری براشون بهتر بود... و فیلم تموم میشد.
اما قسمتی که نمایش داده نشد:
جمشید اسماعیل خانی با زن و بچه و بند و بساط، وسط بیابون برهوتی ایستاده بود. دوربین پاهای مرد را نشون می داد که چند قدم راه می رود و به پسرش می گوید اینجا یک حلبی بذار.
دوباره مسیرش را عوض می کنه و چند قدم دیگر راه می رود و پسر یک حلبی دیگر می گذارد.
بعد حلبی آباد رو نشون میده و مرد رو همراه خانواده اش که میخوان با حلبی ها یه چاردیواری برا خودشون درست کنن
این نوع پایان بندی تلخ که نهایت استیصال و درماندگی یه آدم رو نشون میده تو باقی فیلم های اصغر هاشمی هم دیده می شود.
فیلم "در آرزوی ازدواج" که یک سال بعد از این فیلم ساخته شده، بیچارگی و دربه دری بیژن امکانیان رو نشون میده که وقتی صادقانه اعتراف می کنه جواب سوالهای امتحان استخدامی رو خریده بود، پدرش از ترس بی آبرویی سکته می کنه، دختر مورد علاقه اش (کمند امیرسلیمانی) با پسر حاجی بازاری ازدواج می کنه و تو قسمت پایانی فیلم در حالیکه بارداره با شوهرش از راه میرسه و از بیژن امکانیان که داره کنار خیابون با جمشید اسماعیل خانی دستفروشی میکنه یک روسری می خره...
اما در مورد آدمهایی مثل مورد اول (زیر بامهای شهر) همیشه یک سوال ثابت توی ذهن من می چرخد و این است که:
کسی که آه در بساط ندارد و اوضاع مالیش تا این حد درب و داغون است چرا این همه بچه دور خودش جمع می کند؟
از این مورد، صدها نمونه ی عینی می شود مثال زد. البته عکسش صادق نیست (یعنی کسانی که بچه ی زیادی دارن لزوما فقیر نیستن) ولی تقریبا همه ی کسانی که از فقر و نداری و بی پولی می نالند، یک دور تسبیح بچه دارند. چرا؟
*
ممنونم از همه ی توضیحات دوستان در مورد همه ی موارد. فارست گامپ را قبل از اینکه فیلمش را دیده باشم، سال هشتاد کتابش را توی کتابخونه ی دانشگاهمون پیدا کردم و خوندم. اینقدر خندیدم که نفسم بالا نمی آمد!
نحوه ی حرف زدن و روایت کردن آدم خل وضعی مثل فارست گامپ خیلی خوب از آب در آمده بود و از آن بهتر ترجمه ی کتاب بود.. فیلمش هم که به جای خودش عالی بود.
حالا که صحبت از نیکلاج کیج شد شاید تماشای این تصاویر براتون جالب باشه. عقاید و نظرهای به خصوصی در امریکا وجود دارد در مورد تعدادی از بازیگرهاشون از جمله نیکلاس کیج، جان تراولتا، مایکل جکسون، لئوناردو دی کاپریو و چند نفر دیگه که گفتگو در موردش باشه برا یه فرصت مناسب تر. (توضیح مختصرش در مورد تصاویر سیاه و سفید اینه که چهره ی افراد متفاوتی رو در قرن هجده و اوایل قرن نوزده نشون میده)
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. آهان. پس آخر "زیر بام های شهر" این طوری بوده.
من یادم نبود "هایدی" جان؛ یعنی، فکر می کنم اون قدیما که تی وی این فیلمو داد، نیگاش نکردم، متأسفانه.
با این که عاشق تیپ و تیریپ "عاطفه رضوی" بودم و هستم، اینو از دست داده م انگار.
2. پس تلویزیون در واقع پایان خوش ساخته برا خودش. گفتتتتم!
اما، همه می دونیم که بهترین و واقعی ترین پایان، همون پایان خود کارگردان محترم بوده.
3. در پاسخ به اون سؤالتون:
این فقر فرهنگیه دیگه. چن روز پیش هم این استتوس بسیار زیبا برام اومد؛ که، بجاست اینجا کپیش کنم:
فقر یعنی در خیابان آشغال بریزیم و از تمیزی خیابونای اروپا تعریف کنیم.
4. احتمالاً شما ترجمه ی "امیر چرخکار" و "کامبیز نمازی" از این کتاب رو خوندید؛ تحت نامی که گفتید؛ اما، تو خود فیلم، بارها و بارها "فورست گامپ" شنیده می شه از بازیگرا؛ اگه اشتباه نکنم.
5. درباره ی عکس ها نظری ندارم.
6. پوسترها تا پایان حرف T:
7. 10 پوستر از حرف های U تا Z مونده؛ که، به زودی اون ها رو هم تقدیم و این دفتر رو هم مختومه می کنم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
4. احتمالاً شما ترجمه ی "امیر چرخکار" و "کامبیز نمازی" از این کتاب رو خوندید؛ تحت نامی که گفتید؛ اما، تو خود فیلم، بارها و بارها "فورست گامپ" شنیده می شه از بازیگرا؛ اگه اشتباه نکنم.
5. درباره ی عکس ها نظری ندارم.
ممنونم از شما. به خاطر پوسترهایی که تو این مدت پیگیر بودین و به اشتراک گذاشتین.
منم با نظر شما موافقم. به نظر میرسه فقر بیشتر آدمها اول از همه از یه جایی توی ذهن خودشون شروع میشه.
در مورد عکسهای نیکلاس کیج و بقیه انشالله هرموقع از مرخصی برگشتم بیشتر توضیح می دهم.
من این نسخه از فارست گامپ رو خونده بودم. ترجمه بابک ریاحی پور. بعدها کلی توی این کتاب قدیمی فروشی ها گشتم تا یک نسخه ازش پیدا کردم.
http://www.iketab.com/books.php?Module=SMMPBBooks&SMMOp=BookDB&SMM_CMD=&BookId=88100
از این سبک، کتاب ماجرای عجیب سگی در شب را هم خیلی دوست داشتم و البته فیلم Rain Man را هم.
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام دوست گرامی،59 نوشته است:
میحا جان، همانگونه که بهتر میدانید، چه الکل و چه موارد مخدر،
حتی در کمترین حالتش هم، مخرب و بد میباشد اما خوشبختانه،
ایران در زمینه ی استفاده از مورد اول، لیدر نیست!،
(حتی اگر مصرف در بالاترین اندازه اش رفته باشد)
اما در مورد دوم، با نهایت تأسف، اگر در عمق آخر نباشد، نزدیکش هست.
مورد اول، در کشورهایی چون روسیه و اکراین، مصرفی فوق افلاطونی دارد.
(توضیح: از جناب افلاطون پوزش میخواهم، که نامشان در چنین موردی استفاده شد)
(این پوستر در زمان شوروی طراحی شده است /
البته آن "نه" را من خودم اضافه کردم تا نوشته اش مفهوم باشد)
بی می مست شدن خوش است
که گر بنوشی،
خوشی از برای ساغر است
همان پیاله ای،
که با دستان تو بلند میگردد.
متشکرم از توضیحاتی که دادین.
در واقع ایران و چند کشور دیگر از جمله سودان جزو کشورهایی هستند که در اونها مصرف الکل ممنوع هست.
اما ایران رتبه اول رو در مصرف الکل در بین این کشورها دارد.
ولی برای رسیدن به اون مرتبه ای که شما ذکر کردین باید این پوستر روسی زبان شما رو ایرانیان ببینند
نا همان تاثیری داشته باشد که پوستر "با یک گل بهار نمی شود" داشته است.
امروز افلاطون آسوده خیال تر از همیشه آرمیده است.
افلاطون به انگلیسی می شود : Plato
واژه Platonic که از همین افلاطون ریشه گرفته است به عشق و رابطه ای گفته می شود که در اون سکس نقشی ندارد.
به عبارتی: عشق پاک
از اونجایی که این واژه "عشق پاک" تقریبا در ایران منسوخ شده است و باید طی درخواستی بخواهیم تا اونو از فرهنگ لغت فارسی پاک کنند، روشنفکران (همون دو آتیشه های متعصبی که چندی پیش شما ذکر خیری از انها داشتین) و آگاهان (همون چشم و گوش بسته های بیسواد) بر آن شدند که معادلی واسه "عشق پاک" پیدا کنند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که نگاه گشت ارشاد به خواهران ما چیزی نیست مگر "عشق پاک".
متشکرم.
میحا.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان، خواهش میکنم، همه از دیده ی مهر شما و یاران ارجمند فروم رویایی هست. سپاسگزارم برای تمام نکاتی که فرمودید.
شعر که چه عرض کنم، لطف دارید، اما هر چه که یادداشت میشود، اول به آن رسیده ام!، سپس نوشته میگردد،
خواه این رسیدن پس از سالها بوده باشد. زمین خوردن اشکالی ندارد، مهم بلند شدن و ایستادن است. ما انسانها،
در هر زمینه ای ممکن است اشتباه کنیم، اما یک اشتباه را چند بار نباید تکرار کرد، که آنوقت دیگر میشود کوتاهی و گناهی نابخشودنی.
همیشه آن چیزی خوشست، که جاودان باشد، و یا اینکه در کمترین حالت، خودش پس از زمانی خودش را از بین نبرد.
کیف و حال های اینچنینی همانند نوشیدنی های الکلی، اپتدا خوبند، اما پس از چند ساعتی، با نامردی و بی مهری تمام،
پس میگیرند هر آنچه را که داده اند و جز ویرانی چیزی بهمراه ندارند. پس همان بهتر که سراغشان نرویم.
- خیالم را آسوده نمودید، چون "حوالی اتوبان-۱۳۸۷" اتفاقن فیلم خوبی بود، با اینکه پوسترش کپی هست.
اما این "خیابان ۲۴" را همانند بسیاری فیلمهای دیگر این ۱۰ سال گذشته، چند دقیقه بیشتر نتوانستم تحمل کنم.
بیشتر این فیلمها که ستارههای روز سینما! نیز مثلن در آنها بازی میکنند، ۳ تایشان ۱۰۰ تومان بیشتر نیستند.
راستی، واژه ی "تومان" که نوشته میشود "Tuman" - "Туман"، به روسی یعنی "مه".
(چند "مه" میشود این شاخه های "هانا"؟)
- چه خوب شد که صحبت "کاربن" را ادامه دادید، چرا که اگر نمیگفتید، به این نتایج خاطره انگیز نمیرسیدیم:
... و همچنین این مدل خاطره انگیز: ...
- دست شرکت پلیکان درد نکند، ... سالیان سال هست که از راه تولید لوازم التحریر، هم به کسب و کارشان میرسند،
و هم مخاطب کار و تولیدشان، قشر دانش آموز، دانشجو و کلن فرهنگیان میباشند. چنین بیزینسهایی خوب و عالی هستند.
بیاد دارم که سال ۲۰۰۰ و یا ۲۰۰۱، آن فردی که کاغذهای یادداشت زرد رنگ کوچک که بالایش برچسب دارد را،
در آمریکا طراحی و تولید کرده بود، کارآفرین نمونه ی سال، از جهت سود مالی نیز شده بود. چه چیزی بهتر از این،
... هم دنیا و هم آخرت.
- از "یادگاری" هر چه بگوییم تنها خلقمان را تنگ مینماییم. در هفته ی گذشته، موضوع برنامه "غذا" بود!.
جالب هم هست، ما این موضوع را چند هفته ی پیش اینجا مطرح کردیم!. البته من برای آقای فروتن احترام قایلم،
و کاستیهای شدید این برنامه را از چشم آن آقای دیگر میبینم. جناب فروتن گفتند که: "تا همین چند دهه ی گذشته،
اصلن نمیدانستیم که چیپس و پفک یعنی چه!!!". ... صحبت ما فرومیانی گرامی اینست، که مگر برنامه ی شما،
درباره ی دهههای ۶۰ و ۷۰ نیست؟، خب، ... ما یعنی در دهه ی شصت، چیپس و پفک نداشتیم؟. ایشان حتی گفتند که:
"خبری از فست فود نیز نبوده است!". ... پیتزا فروشی و ساندویچ فروشی در دهه ی ۵۰ نیز حتی بوده است،
چه برسد به ۶۰ و ۷۰!. بگذریم. ...
- در این برهوت دهشتناکی که "یادگاری" برای خود ساخته (لبخند، ... البته در اصل گریه دارد)،
دو دقیقه ی دیگر یافت شد!. تیتراژ فیلم سینمایی "عقابها" که همه جا نوشته اند محصول ۱۳۶۳ هست،
اما یادگاری اصلن انگار یک تقویم دارد ویژه ی خودش، و نوشته است ۱۳۶۴!. این اولین بار نیست که این برنامه،
سال های تولید را اشتباه مینویسد. به هر حال، مهم اینست که تیراژ آغازین "عقابها" را با همان کیفیت ۳۵ میلیمتری،
که دنیایی از یادمانهها را برای ما به ارمغان دارد، پخش کرد. امیر جان بیاد دارید که بیش از ۲ سال پیش،
تیزر "گلهای داوودی" را نیز با همین کیفیت و نخهای معروف تصویر، در فروم قرار دادیم؟. سلامت باشید.
تیتراژ اپتدایی فیلم سینمایی "عقابها-۱۳۶۳" - کیفیت سی و پنج میلیمتری تصویر:
http://s5.picofile.com/file/8107676268/OghabHa_Titraj_1363.rar.html
.
.
.
خانم هایدی، ممنون هستم برای توضیح درمورد نسخه ی بازپخش شده از "زیر بامهای شهر".
- موردی که به درستی اشاره داشتید در مورد فقر و زیاد بودن تعداد افراد آن خانواده،
بسیار بجا بود. این ریشه در یک باور نادرست دارد که مربوط به نان و دندان میشود.
شما ببینید در بیافرا و آنجاهایی که گشنگی کامل حاکم هست و فیلمهایش را نشان میدهند،
مثل مور و ملخ، بچه از در و دیوار و سنگ و درخت، بالا و پایین میرود. البته آنها نان و ...،
به گوششان خوانده نشده، اما هر چه هست، ریشه در فرهنگ پایین دارد. در قدیم به فرزند،
به چشم نیروی انسانی نگاه میکردند. یعنی کشاورز بودند، دامدار و ...، هر یک فرزند،
مساوی بوده با یک نیروی کار. البته هم اکنون هم در روستاها چنین تفکری بگمانم باشد.
- یکی دو هفته پیش، ویدیوی تکان دهنده ای در سایت تبیان قرار گرفته بود از مصاحبه ی این موسسه،
با آقایی که مبلّغ دین هستند و ۸ فرزند دارند. این کاملن مساله ی شخصی ایشان است،
به بنده هم هیچ ارتباطی ندارد. فقط من دلم برای بچهها خیلی سوخت که در یک خانه ی کوچک زندگی میکنند.
ایشان هم گفتند که تا بحال حتی یک بار هم وام نگرفته اند، چون نیازی نیست اصلن. به هر حال،
فیلم آن در سایت یاد شده هست. باز هم میگویم، به هیچ عنوان قصد دخالت در کار ایشان را نداشتم.
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=265933
- چقدر جالب بودند این عکس ها از نیکلاس کیج و جان تراولتا یی که در قرن ۱۸ و اوایل ۱۹ بودند.
بینظیر بود. من همیشه باور داشتم و دارم به مساله ی "چند بار زندگی" کردن. اتفاقن در آن مکتب فکری "کارما" نیز،
این باور وجود دارد که هر شخص میتواند چندین بار زاده و از دنیا برود که این تعداد آمدن و رفتن ها،
تا زمانی که او کامل پاک نشود ادامه پیدا میکند. من کلن از فیلمها و آهنگ های هندی خوشم نمیآید.
از سویی دیگر، مدرس گرافیکی داشتیم در انتهای دهه ی هفتاد، که خودشان در دهه ی شصت،
در شهر "پونا" ی هند، گرافیک کامپیوتری خوانده بودند و سالها آنجا زندگی کرده بودند. ایشان تعریف کردند که،
باورها و رمز و رازهایی در هند هست که همگی آنها در زندگی روزمره برای انسانها اتفاق میافتد. برای نمونه،
در هند میگویند که، اگر پولی پیدا کردی و نیاز داشتی، بردار!، استفاده کن و ...، آنوقت هر زمان که داشتی،
ببر بگذار سر جایش برای نفر بعدی!. ایشان در ادامه تعریف کردند، که روزی نیاز شدید داشتند به پول،
و آن شخصی که به او پول قرض داده بودند، بدهی اش را برنگردانده بود و ایشان میبایست پول اجاره خانه میدادند.
با اعصاب خورد و ناراحت به خیابان میروند و در افکار خود بودند که ناگهان، در کنار دیواری یا درختی،
یک بسته پول میبینند، ... برمیدارند و وقتی آنرا میشمرند، تقریبن نزدیک به مقدار نیاز ایشان بوده!،
و کارشان راه میافتد. ... ماه بعد، همان مقدار پول را میبرند و بر سر جایش میگذارند.
یکی دیگر از خاطرات جالب ایشان از هند این بود، که صنعت سینما آنجا بسیار رونق دارد از بس که،
همه به سینما میروند. حتی آن کسانی که کنار خیابان میخوابند، از آن فیلم بینها و سینما بروهای حرفهای هستند،
حال چرا؟، ... چون بر اساس همان باور "کارما"، اینها میروند تا در فیلمها، سرگذشت خودشان
در زندگیهای قبلی و یا بعدی را ببینند!. سلامت باشید.
.
.
.
میحا جان، این پوستر زیبای آموزنده در مورد ننوشیدن، اکنون یکی از نوستالژیهای روسی میباشد.
جالب هم اینجاست که در آن زمان، این پوستر همه جا نصب بوده و خیلی از "نوشندگان حرفه ای"،
جامهایشان را در کنار همین پوستر بلند کرده و به هوا میبردند، ... و سپس خودشان به آنجا میرفتند.
- سپاسگزارم از لطف شما و همچنین یادآوری و مطرح ساختن "عشق افلاطونی".
از دید من، چنین علاقه ای میتواند وجود داشته باشد. من راستش چندیست که،
میان واژههای "علاقه"، "دوست داشتن"، "دلبستگی"، "دلدادگی" و ... "عشق"،
شناور و بهتر بگوییم سرگردانم. اما هر چه باشد، "عشق" خیلی مورد بازیچه قرار گرفته،
چون در بیشتر موارد، یکی از آن ۴ موردی که گفته شد، با آن اشتباه گرفته میشوند.
در ضمن اگر امکانش هست، نام آهنگساز "ماریام" را بفرمائید. من دلداده ی این آهنگ هستم.
راستی، "هوس" را نیز به آن ۴ تا باید اضافه کرد. ... سلامت باشید.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Mihakralj نوشته است:
ولی برای رسیدن به اون مرتبه ای که شما ذکر کردین باید این پوستر روسی زبان شما رو ایرانیان ببینند
نا همان تاثیری داشته باشد که پوستر "با یک گل بهار نمی شود" داشته است.
1. دقیقاً!
به نظر بنده دو جواب زیبای "احسان گنجی" و "مانا نیستانی" عزیز به اون پوستر احمقانه، تأثیرش به مراتب بیشتر از اون پوستر بود.
مثال جالبی زدید.
59 نوشته است:
همیشه آن چیزی خوشست، که جاودان باشد، و یا اینکه در کمترین حالت، خودش پس از زمانی خودش را از بین نبرد.
کیف و حال های اینچنینی همانند نوشیدنی های الکلی، اپتدا خوبند، اما پس از چند ساعتی، با نامردی و بی مهری تمام،
پس میگیرند هر آنچه را که داده اند و جز ویرانی چیزی بهمراه ندارند. پس همان بهتر که سراغشان نرویم.
2. همون قضیه ی "شب سراب" و ....
59 نوشته است:
- خیالم را آسوده نمودید، چون "حوالی اتوبان-۱۳۸۷" اتفاقن فیلم خوبی بود، با اینکه پوسترش کپی هست.
اما این "خیابان ۲۴" را همانند بسیاری فیلمهای دیگر این ۱۰ سال گذشته، چند دقیقه بیشتر نتوانستم تحمل کنم.
بیشتر این فیلمها که ستارههای روز سینما! نیز مثلن در آنها بازی میکنند، ۳ تایشان ۱۰۰ تومان بیشتر نیستند.
3. شما اگه "ناپدری" امریکایی و بازی بازیگر مردشو ببینید، بعد مقایسه کنید با اون دو دقیقه ای که از "خیابان 24" دیدید، متوجه می شید فرق فیلم ها یعنی چی.
بنده هم خوشبختانه این فیلم بی مزه رو در حد همون 2 دقیقه دیدم و وقتی دیدم کپی برابر با اصل اون فیلمه، می خواستم دی وی دی رو بشکنم.
در جریان هستید که ما اینجا 8، 9 تا فیلم رو با 1500 تومن می خریم و خیلی راحت می تونیم دی وی دی ها رو "همین الآن" بشکنیم!
59 نوشته است:
- چه خوب شد که صحبت "کاربن" را ادامه دادید، چرا که اگر نمیگفتید، به این نتایج خاطره انگیز نمیرسیدیم:
4. وای، عجب عکس های نابی!
خیلی عالی بودن، "59". دست مریزاد.
راستش به شخصه با این عکس آخری (برندی به جز "پلیکان") خاطره ای نداشتم.
59 نوشته است:
- در این برهوت دهشتناکی که "یادگاری" برای خود ساخته (لبخند، ... البته در اصل گریه دارد)،
دو دقیقه ی دیگر یافت شد!. تیتراژ فیلم سینمایی "عقابها" که همه جا نوشته اند محصول ۱۳۶۳ هست،
اما یادگاری اصلن انگار یک تقویم دارد ویژه ی خودش، و نوشته است ۱۳۶۴!. این اولین بار نیست که این برنامه،
سال های تولید را اشتباه مینویسد. به هر حال، مهم اینست که تیراژ آغازین "عقابها" را با همان کیفیت ۳۵ میلیمتری،
که دنیایی از یادمانهها را برای ما به ارمغان دارد، پخش کرد. امیر جان بیاد دارید که بیش از ۲ سال پیش،
تیزر "گلهای داوودی" را نیز با همین کیفیت و نخهای معروف تصویر، در فروم قرار دادیم؟. سلامت باشید.
5. چن روز پیش فرصتی شد تا مجلاتی رو که از سایت "پیکان 56" دانلود کرده بودم، نامگذاری، پوشه بندی و آرشیونویسی کنم.
وختی داشتم به آگهی های اون ها نگاه می کردم، دیدم که در دهه ی 50 آموزش کامپیوتر، ماشین ظرفشویی و از این مجالس عروسی و عزا (معروف به "چند می گیری گریه کنی"؟) در اون سال ها بوده.
اون وقت این جناب "فروتن" واقعاً همچین حرفی زده؟
دست نویسنده ش درد نکنه! فکر نکنم نویسنده ش "مسعود فروتن" باشه؛ اما، هر کی هست، واقعاً باید مدرکشو بذاره در کوزه، ....
6. "گل های داوودی"تون که بی نظیر بود.
بخصوص این که کامل بود و نقش منشی های ایرونی رو هم داشت!
آخه حتماً شنیدید که:
55. نقش منشی ها در فیلم های ایرانی:
- آقای رییس، من به ایشون گفتم شما جلسه دارید، اما ایشون ....
- اشکالی نداره. شما بفرمایید.
دقیقاً یه همچین دایلگی توی این فیلم هم شنیده می شد و اون هم با منشی ای که خودشون وصفشو بهتر می دونید.
این تیکه مسلماً توی بازپخش ها حذف شده.
اما، دروغ چرا، از "کانی مانگا" همون زمان هم که رفتمش سینما، خوشم نیومد و راستش، این فایل شما رو بارگزاری نکردم؛ ولی، مطمئنم خیلیا با دیدنش خوشحال می شن.
7. و ممنون که با سرسختی برنامه رو دنبال و با سخاوت، خوب هاشو جدا و باردهی می کنید.
59 نوشته است:
البته هم اکنون هم در روستاها چنین تفکری بگمانم باشد.
8. دقیقاً، متأسفانه!
گرچه، نسبت به سال های پیش گویا بهتر شده.
59 نوشته است:
- یکی دو هفته پیش، ویدیوی تکان دهنده ای در سایت تبیان قرار گرفته بود از مصاحبه ی این موسسه،
با آقایی که مبلّغ دین هستند و ۸ فرزند دارند. این کاملن مساله ی شخصی ایشان است،
به بنده هم هیچ ارتباطی ندارد. فقط من دلم برای بچهها خیلی سوخت که در یک خانه ی کوچک زندگی میکنند.
ایشان هم گفتند که تا بحال حتی یک بار هم وام نگرفته اند، چون نیازی نیست اصلن. به هر حال،
فیلم آن در سایت یاد شده هست. باز هم میگویم، به هیچ عنوان قصد دخالت در کار ایشان را نداشتم.
9. در همین پوستری که "میحا" بحثشو کرد و اسمش "با یک گل بهار نمی شود"ه و توی ماه گذشته، خیلی جنجال کرد، یارو 8، 9 تا بچه داره و با یه هندونه و با لبی خندون، می خواد اون ها رو سیر کنه!
به قول اون نویسنده ی زرنگ و منتقد، این بچه ها قطعاً فتوشاپن!
.....................................
10. پوسترهای قبل از انقلاب، قسمت پایانی:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
میحا جان، این پوستر زیبای آموزنده در مورد ننوشیدن، اکنون یکی از نوستالژیهای روسی میباشد.
جالب هم اینجاست که در آن زمان، این پوستر همه جا نصب بوده و خیلی از "نوشندگان حرفه ای"،
جامهایشان را در کنار همین پوستر بلند کرده و به هوا میبردند، ... و سپس خودشان به آنجا میرفتند.
- سپاسگزارم از لطف شما و همچنین یادآوری و مطرح ساختن "عشق افلاطونی".
از دید من، چنین علاقه ای میتواند وجود داشته باشد. من راستش چندیست که،
میان واژههای "علاقه"، "دوست داشتن"، "دلبستگی"، "دلدادگی" و ... "عشق"،
شناور و بهتر بگوییم سرگردانم. اما هر چه باشد، "عشق" خیلی مورد بازیچه قرار گرفته،
چون در بیشتر موارد، یکی از آن ۴ موردی که گفته شد، با آن اشتباه گرفته میشوند.
در ضمن اگر امکانش هست، نام آهنگساز "ماریام" را بفرمائید. من دلداده ی این آهنگ هستم.
راستی، "هوس" را نیز به آن ۴ تا باید اضافه کرد. ... سلامت باشید. .
سلام دوست گرامی،
در واقع من روزی که این آهنگ خاص رو به اشتراک گذاشتم شک داشتم در مورد اون.
در مورد مشخصات آهنگ هم نیازی به این همه انتطار نبود. و کافی بود درخواست خود رو همان موقع مطرح می کردین.
فقط اینکه آهنگساز مورد نظر یهودی هست و اگر شما مثل مقامات دولت ایران آلرژی کورکورانه و احمقانه ای نسبت به این واژه دارین بهتر هست قبل از دانستن جواب هر سلاح و اسلحه و بمبی در اختیار دارین رو آماده شلیک و تیر اندازی بکنید.
هر کس که یک کم موسیقی بداند و اسم "فرامرز اصلانی" را بشنود احساس خاصی پیدا می کند و در مورد آهنگ گیتار ایشون رو مورد تقدیر و ستایش قرار می دهد.
حال اگر بخواهیم این دید و احساس خاص رو جهانی کنیم فقط و فقط به یاد یک اسم می افتیم و اون فرد کسی نیست مگر آهنگساز ایتالیایی Alessandro Alessandroni
اینکه چقدر این بابا طرفدار د اره و چند تا آلبوم یک سوال خیلی مشکل هست که جواب دادن به اون تقریبا نا ممکن می باشد.
همین الان آلبوم بسیار ارزشمند Farfalla این آهنگساز در معرض فروش هست و من در آرزوی داشتن اون شب رو با روز و روز رو با شب قاطی کرده ام.
متاسفانه قیمت یکم تند اون -800 یورو- آرزوی منو تا حدی دست نیافتی نموده است.
اگر شما یاد و خاطره خوبی از آهنگهای "برای یک مشت دلار" و یا "خوب،بد، زشت" دارین دلیلش اینه که صدای گیتار و سوت و ارکستر اختصاصی همین آهنگساز رو دارین می شنوید. اسم ارکستر این بابا Cantori Moderni یا همون "ارکستر مدرن" می باشد که اختصاصا واسه ایشون می نوازد.
- كد:
http://www.holywax-records.com/shop/library/1/
در همون صفحه ای که در بالا معرفی کردم دیگر اثری هست که همین آهنگساز مورد نظر شما چند تا کار زیبا داره توش و این آلبوم هم نایاب هست متاسفانه.
منظوزم Patchwork Orchestra هست که اگر تونستم پیدا کنم آثار مورد نظرم را جدا کرده و تقدیم به شما می گردد.
متشکرم.
میحا.
Alessandro Alessandroni is the secret weapon of Italian film scores. It's his tough surf guitar and eerie whistling in all the "Spaghetti Westerns" (like "THE GOOD, THE BAD, & THE UGLY"). He was a multi-instrumentalist on all of Morricone, Umiliani, and the others' soundtracks. His choral group, the Cantori Moderni (Modern Singers), do all the chanting and singing. He sang the original "MAH NA MAH NA" (1968) that The Muppets borrowed. He composed his own film scores, like "El Puro", "Lady Frankenstein", and "Killer Nun". He explored every style from western surf, sitar pop, lounge jazz, cop funk, prog rock, to electronics. He's still with us making great music.
Mihakralj- تعداد پستها : 169
Join date : 2012-04-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان، سپاسگزارم برای تمام نکاتی که مطرح ساختید و بسیار هم خرسندم،
که عکسهای "کاربن" مورد توجه شما هم قرار گرفتند. برای من نیز بسیار نوستالژیک بودند
و در اصل ممنون شما هستم که سبب یافتن آنها شدید.
- راستش نمیدانستم که ایران هم اینگونه هست. اتفاقن اینجا هم سالهاست که بساط فیلمهای خارجی و روسی،
۸-۹ فیلم در یک دیویدی دو لبه! برپاست. اگر به دلار بگویم، قیمتش، ۱ دلار و ۸۰ سنت هست:
- البته اگر دی وی دی زیر را به من رایگان و همراه با ۱۰۰۰ $ هم بدهند، نمیگیرم (خنده).
- امیر جان شام را برویم در رستوران آسایشگاه میل کنیم،
چرا که تیتراژ مربوط به "عقابها" بود نه "کانی مانگا"،
البته برای خود من هم همیشه این دو فیلم انگار که یکی هستند (لبخند).
- باز هم سپاسگزارم از برای پوستر فیلمهای قدیمی. خسته نباشید.
میحا ی گرامی، ممنون هستم برای نام آهنگساز شاهکار دلربا "Myriam" که اطلاع رسانی داشتید.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
امیر جان، سپاسگزارم برای تمام نکاتی که مطرح ساختید و بسیار هم خرسندم،
که عکسهای "کاربن" مورد توجه شما هم قرار گرفتند. برای من نیز بسیار نوستالژیک بودند
و در اصل ممنون شما هستم که سبب یافتن آنها شدید.
- راستش نمیدانستم که ایران هم اینگونه هست. اتفاقن اینجا هم سالهاست که بساط فیلمهای خارجی و روسی،
۸-۹ فیلم در یک دیویدی دو لبه! برپاست. اگر به دلار بگویم، قیمتش، ۱ دلار و ۸۰ سنت هست:
- البته اگر دی وی دی زیر را به من رایگان و همراه با ۱۰۰۰ $ هم بدهند، نمیگیرم (خنده).
- امیر جان شام را برویم در رستوران آسایشگاه میل کنیم،
چرا که تیتراژ مربوط به "عقابها" بود نه "کانی مانگا"،
البته برای خود من هم همیشه این دو فیلم انگار که یکی هستند (لبخند).
- باز هم سپاسگزارم از برای پوستر فیلمهای قدیمی. خسته نباشید.
میحا ی گرامی، ممنون هستم برای نام آهنگساز شاهکار دلربا "Myriam" که اطلاع رسانی داشتید.
.
.
.
1. چه جالب! پس اونجام از این بساطا هست.
اون دی وی دی فیلمای هندی کرکر خنده بود. و کامنت بامزه ای که شما براش نوشته بودید!
2. من تو رژیمم. شام نمی خورم؛ اما، بعدش بریم یه هوایی بخوریم!
راس می گی. من همیشه این دو فیلم رو با هم قاطی می کنم. راستش، از هیچ کدوم خوشم نیومد و دیگه هم فکر نکنم نظرم عوض شه.
3. خواهش می کنم. به دلیل محدودیت های فرهنگی و مدنی، مجیور شدم از خیلی از پوسترهای زیبا چشم پوشی کنم؛ اما، مطمئناً با سرچ نام حقیر، می تونید به جاهای دیگه ای که گاهی به اونجاها سرک کشیده م سر بزنید و پوسترهای زیر تیغ نرفته رو بگیرید.
دوس نداشتم اینجا یه روزی به این دلیل درش تخته شه که بی دقتی از جانب من باشه.
به هر حال، خوشحالم که از این صد و خورده ای، چند تایی هم باب طبع شما دوستان مشکل پسند شد.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
1. چه جالب! پس اونجام از این بساطا هست.
اون دی وی دی فیلمای هندی کرکر خنده بود. و کامنت بامزه ای که شما براش نوشته بودید!
2. من تو رژیمم. شام نمی خورم؛ اما، بعدش بریم یه هوایی بخوریم!
راس می گی. من همیشه این دو فیلم رو با هم قاطی می کنم. راستش، از هیچ کدوم خوشم نیومد و دیگه هم فکر نکنم نظرم عوض شه.
3. خواهش می کنم. به دلیل محدودیت های فرهنگی و مدنی، مجیور شدم از خیلی از پوسترهای زیبا چشم پوشی کنم؛ اما، مطمئناً با سرچ نام حقیر، می تونید به جاهای دیگه ای که گاهی به اونجاها سرک کشیده م سر بزنید و پوسترهای زیر تیغ نرفته رو بگیرید.
دوس نداشتم اینجا یه روزی به این دلیل درش تخته شه که بی دقتی از جانب من باشه.
به هر حال، خوشحالم که از این صد و خورده ای، چند تایی هم باب طبع شما دوستان مشکل پسند شد.
خواهش میکنم امیر جان، لطف دارید، باز هم ممنونم از برای پوسترها.
- نکته ی خنده دار و یا گریه دار دیگر اینکه، در این مجموعه ی فیلمهای هندی!!!،
نام فیلمها بسیار قابل تأمل هست (خنده). که نظر شما را به شنیدن آنها جلب مینمایم:
"میان دوستی و عشق!"، "با من دوست میشی؟"، "عروسی عشق من! - (یعنی مثلن یک آقا پسری،
عشق دختر خانمی بوده، اما به جای ازدواج با او، با یکی دیگه عروسی کرده!، با اینحال، آن دختر خانم،
در مراسم ازدواج آنها شرکت کرده است!)، ... "پیکر شناسی عشق!"، "رابطه ی عشقی!"،
"چگونه عشق را نجات داد؟" و .... - (توضیح: من از واژه ی "عشق" پوزش میخواهم واقعن - لبخند)
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
در چند روز جاری، اخبار تلخ و ناراحت کننده ای از بستری شدن هنرمندان،
بخاطر مشکلات قلبی و مغزی ناشی از آلودگی هوای تهران، در خبرگزاری ها انتشار یافته.
"فرهنگ شریف"، "سعید امیر سلیمانی"، "رضا رویگری" و "مجید مظفری"، از جمله چهره های سرشناسی هستند،
که بخاطر هوای آلوده و افتضاح شهر تهران!!!، شوربختانه راهی بیمارستان شدند. تصاویر رضا رویگری،
بر روی تخت بخش مراقبتهای ویژه، بسیار بسیار ناراحت کننده میباشد. آنها را چند ثانیه بیشتر نتوانستم ببینم!.
این بزرگانی که نام برده شدند، اسم و رسم دارند و برای همین هست، که بستری شدنشان در اخبار میآید.
معلوم نیست که در میان سایر ساکنان تهرانی، تا کنون چند نفر بخاطر آلودگی هوا راهی بیمارستان شدند.
از طرف فروم رویایی، آرزوی سلامتی را برای هنرمندان و تمامی کسانی که قربانی آلودگی هوا،
در تهران شدند را خواهانیم. ... نوروز امسال، پس از ۱۰ سال به ایران (تهران) آمدم و بیش از یک ماه آنجا بودم.
شهر انگار که رشد در ارتفاع داشت، قد کشیده بود از بس که جا و بی جا، ساختمانهای بلند ساخته بودند.
در حوالی "درکه"، حتی در خود تپهها که همانند کوهپایه هستند، ساخت و ساز انجام شده بود!.
کانال ۵ یا همان شبکه تهران نیز، در میان برنامههای خودش، این شهر را (که البته زادگاه من است)،
با آب و تابی آنچنانی تبلیغ میکند. انگار یک ایران است و یک تهران، هیچ شهر دیگری هم نداریم!!!.
در همان روزهای تعطیلات نوروزی، که ساکنین تهران در مسافرت بودند، بزرگراه ها همانند اقیانوسی
پر از ماشینهای آهنی بودند!. واژه ی ترافیک، یک دهم آنچه که در تهران میگذرد حتی نیست،
باید گفت: "بلبشویی وحشتناک". قصد نداشتم تا روحیه ی انجمن رویایی را کدر نمایم، اما با خواندن آن اخبار
و دیدن تصاویر هنرمندان، خیلی اندوهگین شدم. سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
"پونیو" ماهی کوچولویی بر روی صخره - (۲۰۰۸)
پیشگفتار: (با کسب اجازه، این پست آزاد، در این بخش از فروم رویایی تقدیم میگردد)
همراهان ارجمند، راستش را بخواهید چند روز پیش در یکی از کانالهای ویژه ی کودکان، شاهکار انیمیشنی را دیدم،
که محصول کشور ژاپن در سال ۲۰۰۸ میباشد و تماشایش هم گیرا بود و هم خاطرات کودکی هایمان را زنده ساخت.
برای همین تصمیم گرفتم تا آنرا به شما گرامیان معرفی نمایم. نکته ی قابل توجهی که نظر مرا بخود جلب کرد،
شیوه ی نقاشی و طراحی شخصیت ها در این انیمیشن زیبا میباشد که برای ما بسیار آشنا هست و در این سبک،
کارتونهای ژاپنی بسیاری را در دهه ی شصت دیده ایم. در کادرهای زیر نیز، این موضوع روشن میباشد.
درباره ی استاد نقاش و سازنده ی این آفرینه ی پویانمایی، پس از خلاصه ی داستان، اشاره ای خواهم داشت.
-----------------------------------------------------
نام در دوبله ی روسی: "پونیو ماهی کوچولویی بر روی صخره"
نام اوریجینال: 崖の上のポニョ
Ponyo on the Cliff
محصول: ژاپن - ۲۰۰۸
.
.
.
قهرمان داستان "پونیو" نام دارد که یک ماهی کوچک است. پدر او جادوگر و مادرش، الهه ی دریاست.
پونیو بسیار کنجکاو است و ازاینرو، سرانجام یکروز محل زندگی خود که اعماق آبهای اقیانوس هست را ترک میکند،
از آنجا دور میشود و شنا کنان به سمت ساحل و محل زندگی مردم نزدیک میگردد.
در این بین به داخل یک بانکه ی کوچک شیشه ای که بر روی صخرههای کنار ساحل رها شده بود وارد میشود
و آنجا گیر میکند. سپس توسط پسر بچه ای که خانه شان در آن شهر بندری هست پیدا میشود و پس از جان گرفتن دوباره،
دوستی و علاقه ای میان آن دو ایجاد میگردد.
پدر و مادر ماهی کوچولو با روشهای ویژه ی خود، همه جا را بدنبال او میگردند. پدرش که جادوگر است،
حتی خود را بشکلهای مختلف در میآورد و در آن شهر بندری بدنبال دخترش میگردد اما، ...
پونیو حال تنها یک آرزو دارد، دلش میخواهد که بخاطر علاقه ی ایجاد شده میان خود و آن پسر،
او هم انسان شود و به دنیای واقعی قدم بگذارد.
-----------------------------------------------------
http://fa.wikipedia.org/wiki/هایائو_میازاکی
استاد "Hayao Miyazaki"، هنرمند انیمیشن ساز، گرافیست و خالق پرسوناژهای کارتونی،
اهل کشور ژاپن میباشند. من خود در طی چند روز گذشته و بواسطه ی انیمیشن شاهکار و زیبای "پونیو-۲۰۰۸"،
افتخار آشنایی با هنر ایشان را داشتم، اما در همین زمان کوتاه متوجه شدم، که ما با سبک کاری او،
بواسطه ی کارتونهای زیادی که در دهه ی شصت از ژاپن میدیدیم، آشنا هستیم. بجز این، چند سال پیش نیز،
انیمیشن زیبا و هنایش گذاری را دیدم که در نسخه ی روسی، با نام "قلعه ی متحرک-۲۰۰۴" دوبله شده بود،
که البته نام اصلی آن نیز تقریبا همین میباشد و در ادامه، چند کادر و یک تیزر از آن قرار میگیرد.
توضیح کوتاه اینکه، چون در ادامه ی مطلب، کلیپی از "پونیو" نیز تقدیم میشود، یادآور میگردم،
که انیمیشنهای ژاپنی، در طول ۳-۴ دهه ی گذشته، اصالت خود را در راستای ارزشهای هنری، حفظ و نگهداری نموده اند.
سبک کاری اساتید ژاپن، هیچ ارتباطی به شیوه ی کاری والت دیزنی و کلن سبک امریکایی نداشته و ندارد.
اما نمیدانم که از چه رو، در این تیزر و همچنین کلیپ بعدی که آنونس "پونیو" هم در آن قرار گرفته،
"والت دیزنی" خود را تحمیل میکند، در حالی که کشور سازنده، "ژاپن" هست!. من اتفاقن،
برخی انیمیشنهای امریکایی را خیلی میپسندم، و فضای آنها در مقایسه با حال و هوای بی روح
و دلمرده ای که کارهای روسی در ژانر کودک داشتند و دهه ی شصت آنها را می دیدیم،
سرزنده و امید بخش بوده ... و همچنان نیز هست (برای نمونه، "شرک"ها)، ... اما زمانی که صحبت از،
هنر انیمیشن سازی و گرافیک ژاپن بمیان میآید، ما با یک فضای اصیل و خوشایند دیگری روبرو هستیم،
که گیرایی اش ویژه ی خود میباشد و نمیتوان آنرا با فضای امریکایی تلفیق کرد. به هر حال،
در تیزرهای امریکایی زبان این انیمیشنها، والت دیزنی چنان خود نمایی میکند که انگار،
آقای "Hayao Miyazaki"، در استخدام آنها بوده و یا حتی این آفرینه ها،
محصول مشترک دو کشور ژاپن و آمریکا میباشند!، در حالی که سازنده ی اول و آخر
برای این پویا نماییهای زیبا، کشور ژاپن و هنرمندان راستینش هستند.
نسخه ی امریکایی از تیزر انیمیشن "قلعه ی متحرک - ۲۰۰۴" - محصول ژاپن -Hayao Miyazaki-
http://s5.picofile.com/file/8108009900/_Hayao_Miyazaki_Moving_Castle_2004_.rar.html
.
.
.
کادرهای زیر از "پونیو" میباشند. نکته ی قابل توجه که در اپتدای پست هم به آن اشاره داشتم،
شباهت شخصیتها و حرکات آنها، به قهرمانان کارتونهای ژاپنی، پخش شده در دهه ی شصت ایران هست.
-----------------------------------------------------
نظر همراهان گرامی را به تماشای یک کلیپ تلفیقی از انیمیشن بسیار زیبای "پونیو-۲۰۰۸"،
با زمان ۱۵ دقیقه و حجم فایل ۵۶ مگابایت جلب مینمایم. در این کلیپ، اپتدا دو تیزر قرار گرفته اند،
که تیزر اول، آنونس رسمی ژاپن هست با نریشن روسی، که اما حال و هوای آن کاملن ژاپنی میباشد.
تیزر دوم، ساخت آمریکا هست و برای نسخه ی دوبله شده ی آن به زبان انگلیسی کار شده و موارد انتقادی،
که در بالا اشاره شد، در مقایسه ی این دو آنونس با یکدیگر، برای تماشاگر روشن و واضح خواهند گردید.
در ادامه نیز، قسمتهایی از انیمیشن انتخاب و قرار گرفته است. در ضمن، نسخه ای که من از "پونیو"
پس از دیدن آن تهیه کردم، دوبله ی خوب و سینمایی آن به زبان روسی هست و گمان کنم که برای یاران ارجمند،
جالب نباشد که انیمیشن کامل با این دوبله در فروم قرار گیرد. بگمانم با کمی جستجو، بتوانید به نسخه ی انگلیسی
و یا فرانسوی زبان آن دست پیدا کنید، چرا که انیمیشن بسیار بسیار زیبایی هست.
کلیپ ترکیبی از انیمیشن "پونیو - ۲۰۰۸" - محصول ژاپن -Hayao Miyazaki-
http://elmond.persiangig.com/(Hayao%20Miyazaki)-(Ponyo)-(2008).rar
و یا:
http://s5.picofile.com/file/8108009950/_Hayao_Miyazaki_Ponyo_2008_.rar.html
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
پیشگفتار ۱:
امیر جان گرامی، در راستای گفتگویی که چند پست بالاتر داشتیم،
ارمغانی دارم برای شما که امیدوارم مورد پسند واقع شود (لبخند):
http://s5.picofile.com/file/8108252034/Gift_to_Emiliano_10_01_2014_.rar.html
پیشگفتار ۲:
چقدر موسیقی که جناب میحا (البته همانند همیشه) از آهنگساز لهستانی به اشتراک گذاشتند،
روح نواز است (باز هم سپاسگزار ایشان هستم):
http://s5.picofile.com/file/8108173584/Reflective_Moods.mp3.html
---------------------------------------------
هنر دوبله ی ایران، همانند سینمای شصت، سالهاست که به بایگانی خاطرهها پیوسته،
و تنها یادی خوش از روزهای آفتابی اش بجای مانده. با آنکه از اوایل دوران نوجوانی،
شیفته و دلداده ی این هنر گرانبها بودم، اما خود را به هیچ شکل، در اندازه و لیاقت آن نمیبینم،
که بخواهم از این هنر خاطره انگیز، سخنی بمیان آورم، بویژه آنکه در یک دهه ی گذشته،
با ایجاد مراکز دوبله در خارج از صدا و سیمای ایران، این هنر و تکنیک ارزشمند،
انگار که بازیچه ی دست برخی گشته و از سویی دیگر، کارهای دوبله شده در خود تلویزیون ایران نیز،
دیگر چنگی به دل نمیزنند. قبلن هم اشاره داشتیم که هر هنرمندی، یک بهاری دارد و صد البته که برخی،
این بهارشان جاودان است، اما در مجموع، شاید دوبله ی ایران نیز، همانند هنرمندی بود که بیش از ۲ دهه
یعنی از اواخر دهه ی ۴۰ تا اوایل دهه ی۷۰ خورشیدی درخشید و بسیار هم خوب نور افشانی کرد،
سپس ناگهان کم سو گشت و دیگر مدتهاست که تاریکی این اتاق، خبر از نبود آن میدهد.
در طی بیست و چند سال حضور هنایش گذار دوبله ی ایران، صداهای بسیار بسیار ماندگاری درخشیدند،
که بیشتر آنها یا دیگر از دنیا رفتند، ... یا از ایران، ... و یا صدایشان ایشان را ترک کرده است.
برای من غم انگیز مینماید، که استاد جلال مقامی، آن صدای پاک و زیبای فیلمهای وطنی و خارجی،
دیگر خب به دلیل سن و شاید دلایل جسمی، از آن عطر صدایشان، تنها یادی خوش باقی مانده
و بسیار هم سپاسگزار ایشان هستیم. و یا ایرج ناظریان، آن صدایی که یک کوه صلابت
و استواری را در خود داشت، بناگاه خاموش شد، و در خاک کشور سوئد، آرامشی ابدی یافت.
یکی از دوبلورهای فیلمهای فارسی و خارجی در دهههای ۴۰ و بویژه ۵۰ خورشیدی،
استاد منوچهر زمانی بودند. صدای ایشان برای تمامی ایرانیان آشنا میباشد و از دید نگارنده،
کمدی ترین صدای ممکن در هنر دوبله ی ایران بوده و یادش همچنان نیز هست.
شوربختانه در بانک اطلاعات انجمن گویندگان فیلم، هیچ نام و بیوگرافی از ایشان وجود ندارد،
و هیچ عکسی هم موجود نمیباشد. البته جسته و گریخته، مطالبی هست درباره ی ایشان،
اما پرسش اینجاست که چرا نام او در سندیکای دوبلورهای ایران نیست؟!. یکی از نکات جالبی که
شاید در طی ۲-۳ سال گذشته میخواستم در فروم رویایی عنوان کنم و در واقع بدنبال فرصتی مناسب میگشتم،
این میباشد که هنرمندی جناب حسین عرفانی با تیپ سازی بسیار موفقی که برای کاراکتر "دی دی" داشتند،
تا اندازه ی قابل توجهی، انگار که گرته برداری شده از سبک رایج منوچهر زمانی و تیپ سازی اش در دوبله ی فیلمها بوده.
البته هنر درخشان و حنجره ی قابل و رنگین حسین عرفانی، حتی اگر احتمال گرته برداری گفته شده درست باشد،
شایستگی بی همتای خود را همیشه داراست و بر ارزش آن نیز حتی افزون میگردد.
یکی از نکات برجسته و به اصطلاح با مزه ی هنر منوچهر زمانی، دوبله ی "پس گردنی" بوده است.
اینکار از شیرینی ویژه ای در فیلمها و سکانس های کمدی آنها برخوردار بوده و در اصل،
دستپخت هنر دوبلاژ بوده است و چه بسا خود دوبلور و مدیر دوبلاژ، حرفهای خوشمزه ای را
در سکوت کادرهایی که پس گردن بازیگر را نشان میدادند!، به فیلمنوشت اضافه میکردند.
انگار که فیلم پس از ساخت و تدوین، در استودیوی دوبله جلایی تازه میگرفت،
و بر ماندگاری اش، مهری همیشگی نهاده میگردید.
http://s5.picofile.com/file/8108141534/Dubleye_M_Zamani_Dar_Hamkelas_1356_.rar.html
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
پیشگفتار ۱:
امیر جان گرامی، در راستای گفتگویی که چند پست بالاتر داشتیم،
ارمغانی دارم برای شما که امیدوارم مورد پسند واقع شود (لبخند):
http://s5.picofile.com/file/8108252034/Gift_to_Emiliano_10_01_2014_.rar.html
یکی از نکات برجسته و به اصطلاح با مزه ی هنر منوچهر زمانی، دوبله ی "پس گردنی" بوده است.
اینکار از شیرینی ویژه ای در فیلمها و سکانس های کمدی آنها برخوردار بوده و در اصل،
دستپخت هنر دوبلاژ بوده است و چه بسا خود دوبلور و مدیر دوبلاژ، حرفهای خوشمزه ای را
در سکوت کادرهایی که پس گردن بازیگر را نشان میدادند!، به فیلمنوشت اضافه میکردند.
انگار که فیلم پس از ساخت و تدوین، در استودیوی دوبله جلایی تازه میگرفت،
و بر ماندگاری اش، مهری همیشگی نهاده میگردید.[/b][/color][/size]
[/b][/color][/size]
1. "59" گرامی، عجب هدیه ای بود، دادا!
کلی خندیدم. ممنون.
2. و ضمناً "پس گردنی"های اون موقع به اندازه و مث نمک بود و نه مث بعضی کارای چیپ الآن هر کی هر چی دلش بخواد بگه.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
صفحه 23 از 40 • 1 ... 13 ... 22, 23, 24 ... 31 ... 40
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 23 از 40
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد