همشاگردي سلام
+41
jasonbourne
Heidii
Mihakralj
zerocold
Heidi
sorena0831
Clover
kurosh
kazvash
Farzad1
pooria.kianoush
Ali-Nostalgic
mohammad
Ishpateka
saeeds1360
erfan
arman
ali71
stalker
Negin 2
آزاده
59
fazel1994
barbod58
kave
Marcello
faridonline
sahra_7
mahmood2510
S@M
Indiana Jones
tisto
ariangirl
mld_msm
shahaby
@p@d@n@
Shervin
SMAM
siavash
Emiliano
babak
45 مشترك
صفحه 21 از 29
صفحه 21 از 29 • 1 ... 12 ... 20, 21, 22 ... 25 ... 29
رد: همشاگردي سلام
روزهای اول مهر خیلی ها مثل ما رو می بره به حال و هوای روزهایی که مهمترین دغدغه هامون صاف خط کشی کردن دفترمون بود و تا نخوردن لبه های کتاب دفتر و مهرهای رنگی پای دیکته ها و کاغذ کندن یواشکی از دفترمشق و ...
نمی دونم بچه های الان هم مثل ما بوی پاک کن و مدادرنگی ها و ورق های کتابهاشون رو توی حافظه شون ضبط می کنن یا نه... هنوز هم سر زنگ دیکته تو کلاس، نفر وسطی زیر میز می رود؟... توی دبستان ها هنوز هم بچه ها شایعه "دست خونی" رو یواشکی در گوش هم می گن و شب از ترس خوابشون نمی بره؟... هنوز هم مادرها جلوی در مدرسه ها جمع میشن و از هم می پرسن: چهارم با خودکاره؟...
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: همشاگردي سلام
1. سلام.
2. بدون هیچ گونه شرحی:
منبع:
http://bachehayedirooz.blogsky.com
بلاگ همیشه فعال و سرزنده ی "بچه های دیروز".
2. بدون هیچ گونه شرحی:
منبع:
http://bachehayedirooz.blogsky.com
بلاگ همیشه فعال و سرزنده ی "بچه های دیروز".
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
فریبرز لاچینی
در سایت آهنگساز برجسته "فریبرز لاچینی"،
مصاحبههای قدیمی ایشان با نشریات سینمایی در دهه ی هفتاد بچشم میخورد،
که سه نمونه از آنها تقدیم دوستان میگردند و همچنین لینک سایتشان،
که بسیار دیدنی و شنیدنی میباشد. چه دنیایی داشتیم در دهه ی هفتاد،
با هفته نامه ی سینما، چهارشنبهها منتشر میشد ...، یادش بخیر.
http://lachini.com/media/index-fa.php
فریبرز لاچینی، یکی از آهنگسازان انگشت شمار ایرانیست،
که در آفرینههایش به واژه ی "نوستالژی" همیشه توجه داشته.
"پاییز طلایی"، بی هیچ شکی در زمان نوشتن و ساختش،
یادمانههای ایشان را از احساس به ملودی تبدیل کرده است!.
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
سلام بر همه
یک سوالی از خدمت دوستان و بخصوص امیل گرامی که بیشتر این بخش رو تکمیل کردن دارم: آیا عکسی از اون خودکارهای عطری قدیمی ندارین؟؟؟ البته احتمالاً خیلی پسرها ازش استفاده نمی کردن ولی خب... خودکارهایی بود که دو تا رنگ داشت: آبی نسبتاً روشن و صورتی پر رنگ که روی لوله اش گلهای سفید داشت و مثل خودکارهای صد رنگ امروزی مزه انبه و موز و آواکادو نمی داد بلکه بویی شبیه بوی گلاب داشت(البته بوی گلاب تازه نه مخلوط با بوی جوراب!) و کاربردش هم معمولاً برای نوشتن دفتر خاطرات و یا قرتی بازیهایی از این دست بود و بر خلاف خودکارهای گرون قیمت امروز بوش خیلی خوب بعد از نوشتن هم باقی می موند
یک سوالی از خدمت دوستان و بخصوص امیل گرامی که بیشتر این بخش رو تکمیل کردن دارم: آیا عکسی از اون خودکارهای عطری قدیمی ندارین؟؟؟ البته احتمالاً خیلی پسرها ازش استفاده نمی کردن ولی خب... خودکارهایی بود که دو تا رنگ داشت: آبی نسبتاً روشن و صورتی پر رنگ که روی لوله اش گلهای سفید داشت و مثل خودکارهای صد رنگ امروزی مزه انبه و موز و آواکادو نمی داد بلکه بویی شبیه بوی گلاب داشت(البته بوی گلاب تازه نه مخلوط با بوی جوراب!) و کاربردش هم معمولاً برای نوشتن دفتر خاطرات و یا قرتی بازیهایی از این دست بود و بر خلاف خودکارهای گرون قیمت امروز بوش خیلی خوب بعد از نوشتن هم باقی می موند
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: همشاگردي سلام
Clover نوشته است:سلام بر همه
یک سوالی از خدمت دوستان و بخصوص امیل گرامی که بیشتر این بخش رو تکمیل کردن دارم: آیا عکسی از اون خودکارهای عطری قدیمی ندارین؟؟؟ البته احتمالاً خیلی پسرها ازش استفاده نمی کردن ولی خب... خودکارهایی بود که دو تا رنگ داشت: آبی نسبتاً روشن و صورتی پر رنگ که روی لوله اش گلهای سفید داشت و مثل خودکارهای صد رنگ امروزی مزه انبه و موز و آواکادو نمی داد بلکه بویی شبیه بوی گلاب داشت(البته بوی گلاب تازه نه مخلوط با بوی جوراب!) و کاربردش هم معمولاً برای نوشتن دفتر خاطرات و یا قرتی بازیهایی از این دست بود و بر خلاف خودکارهای گرون قیمت امروز بوش خیلی خوب بعد از نوشتن هم باقی می موند
1. نه "کلاور" عزیز.
از این خودکارها تا به حال یادی نشده بود. به قول خودتون بیشتر کار دخترونه بوده و من بی خبر بودم؛ اما، من همین الآن گشتم و چند تا عکس پیدا کردم.
امیدوارم اونی که می خوایید تو این عکسا باشه.
2. اگه نبود، نام "Scented Pen" رو توی یکی از ده ها موتور جستجو سرچ کنید تا شاید به گمشده تون برسید.
اگه پیداش کردید، بی زحمت برای ما هم بذارید.
3. این هم عکس های بنده:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
ممنون امیل عزیز، نه اینا نبود... حالا من باز می گردم اگه پیدا کردم حتماً عکسش رو میذارم. مرسی از اینکه زحمت کشیدی. خیلی عکسهای خوش آب و رنگی داشت
حالا که لطف کردی من یه سوال دیگه هم بپرسم... یادمه بچه که بودم یه مدادهایی بود که بر میگشت به سن پدر مادرهامون. نصفش سرمه ای بود و نصفش قرمز. خیلی خوشگل بود. از اونا رو کسی یادش هست یا عکسی ازش دیدین تا حالا؟
حالا که لطف کردی من یه سوال دیگه هم بپرسم... یادمه بچه که بودم یه مدادهایی بود که بر میگشت به سن پدر مادرهامون. نصفش سرمه ای بود و نصفش قرمز. خیلی خوشگل بود. از اونا رو کسی یادش هست یا عکسی ازش دیدین تا حالا؟
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: همشاگردي سلام
منظورت این ها نیست؟Clover نوشته است:ممنون امیل عزیز، نه اینا نبود... حالا من باز می گردم اگه پیدا کردم حتماً عکسش رو میذارم. مرسی از اینکه زحمت کشیدی. خیلی عکسهای خوش آب و رنگی داشت
حالا که لطف کردی من یه سوال دیگه هم بپرسم... یادمه بچه که بودم یه مدادهایی بود که بر میگشت به سن پدر مادرهامون. نصفش سرمه ای بود و نصفش قرمز. خیلی خوشگل بود. از اونا رو کسی یادش هست یا عکسی ازش دیدین تا حالا؟
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: همشاگردي سلام
بله بابک عزیز از همینا بود! البته اونی که من یادمه کاملاً استوانه ای بود و مثل این چندگوشه نبود. ولی مهم نیست... مهم اصل جنسه!خیلی عالی بود. خیلی خیلی متشکرم.
اونوقت ببخشید شما اینو از توی اینترنت پیدا کردین؟ یعنی می خوام بدونم هنوزم هست؟ و اینکه آیا شما میدونین که آیا کاربرد خاصی داشته یا همینجوری واسه خوشگلی بوده؟
اونوقت ببخشید شما اینو از توی اینترنت پیدا کردین؟ یعنی می خوام بدونم هنوزم هست؟ و اینکه آیا شما میدونین که آیا کاربرد خاصی داشته یا همینجوری واسه خوشگلی بوده؟
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: همشاگردي سلام
با درود خدمت بابک خان و خانم کلاور.
پوزش میخواهم که در این مورد نظر میدهم.
راستش، چون پدر من مهندس کشاورزی هستند،
این بود که در دوران کودکی و نوجوانی، پنجشنبهها در فصل تابستان،
همراهشان به دفتر سازمان جنگلها، در منطقه ی "ازگل" که آنزمان
حوالی تهران بشمار میامد میرفتم. در آنجا، یکی از دوستان ایشان،
آقای مهندس بسیار مهربان بودند که در بخش خاک شناسی
و قسمت مربوط به نقشههای جغرافیایی کار میکردند.
ایشان از همین مدادهای دو رنگ (بشکل استوانه ای) به تعداد زیادی داشتند
و میدیدم، که برای خط کشی و علامت گذاری، بر روی نقشههای مختلف زمین شناسی
و ... از آنها استفاده میکنند. افشین خان هم البته در این زمینه از کودکی آشنا هستند.
یک مدلی هم از آنها بود، که نیازی به مداد تراش نداشت،
و با کشیدن و چرخاندن نخی که در خود مداد قرار داشت،
نوک آن تیز میگشت. کلن جزو وسایل مهندسی بشمار میآید.
سلامت باشید دوستان.
رد: همشاگردي سلام
چه جالب! البته مادر من میگفتن که توی مدرسه از اونا استفاده می کردن: مواقعی که لازم بوده مثلاً نکاتی رو با نوشتن به رنگ قرمز و سرمه ای مشخص کنن. پس ظاهراً خاص مدرسه یا خاص مهندسی نبوده. مثلاً یه چیزی بوده مثل ماژیک هایلایت! خودمم که بچه بودم بعضی از دوستام از اونا داشتن گویا تا چند سال بعد انقلاب هم هنوز ردی ازشون بود. الان رو نمی دونم.کاش از اون آقای مهندس مهربون یه چندتایی یادگاری می گرفتی 59 جان! واسه همچین روزی به درد میخورد
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: همشاگردي سلام
Clover نوشته است:چه جالب! البته مادر من میگفتن که توی مدرسه از اونا استفاده می کردن: مواقعی که لازم بوده مثلاً نکاتی رو با نوشتن به رنگ قرمز و سرمه ای مشخص کنن. پس ظاهراً خاص مدرسه یا خاص مهندسی نبوده. مثلاً یه چیزی بوده مثل ماژیک هایلایت! خودمم که بچه بودم بعضی از دوستام از اونا داشتن گویا تا چند سال بعد انقلاب هم هنوز ردی ازشون بود. الان رو نمی دونم.کاش از اون آقای مهندس مهربون یه چندتایی یادگاری می گرفتی 59 جان! واسه همچین روزی به درد میخورد
بله، درست میفرمایید. ماژیکهای شبرنگ را میتوانیم، نسل تازه ی این مدادها بدانیم!.
راستش، آن آقای مهندس، چون خودشان فرزند نداشتند، این بود که بسیار مهربان
و خوش برخورد بودند با من. آنزمان با اینکه بازنشسته شده بودند، همچنان کار میکردند.
امیدوارم که سلامت باشند هم اکنون. بی شک، اگر میگفتم بهشان، یک جعبه ی کاملش را ارمغان میدادند.
سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
شهر در دست بچهها - ۱۳۷۰
کارگردان: اسماعیل براری
تماشای فیلم "شهر در دست بچهها - ۱۳۷۰" پس از ۲۲ سال،
نوستالژیک تر از آن بود که فکرش را میکردم. فیلم ساختار خوبی دارد،
تهیه ی این فیلم و موارد یکسانی همچون "دزد عروسکها - ۱۳۶۸" و ...
در دهه ی شصت که هنوز خبری از افکتهای گوناگون و گاهن مصنوعی کامپیوتری
در ساختار هنر هفتم وجود نداشت، با همان تکنیکهای مرسوم فیلمبرداری،
فضای واقع گرایانهای را برای تماشگر ایجاد میکرد. پرواز فکر در دنیای کرانمند خیال،
آنهم خالی از هر گونه تنگنا و چارچوبهای انگارگرایانه و جهانی از اندیشههای پاک کودکانه،
از خوشی و شیرینی ویژه ای برخوردار بود. کلن ما کودکان و نوجوانان "شصتی"،
خیالباف و آرمانگرا بزرگ شدیم. در کارتونها، فیلمها و برنامههای دهه ی شصت،
قهرمانان داستانها همچون "هاچ زنبور عسل"، "نل، پدربزرگ و برادرش"، "مسافر کوچولو" و ...
همه و همه بدنبال گمگشته ای بودند و این پیش زمینه ی فکری ناخودآگاه بما نیز داده میشد،
که در هفته ی آینده، آنها به "اویی که نمی دیدیمش"، خواهند رسید آیا یا نه؟!.
نسل ما، برخلاف پدر مادرهایمان و بچههای پس از ما، بیش از هر چیز،
فانتزی و توهم در اندیشه ی خود پروراند و همچنان هم، خیالباف و ساده اندیشه است.
در فیلم "شهر در دست بچهها - ۱۳۷۰"، کادرهای بسیار خوب و نوستالژیکی بیادگار مانده اند،
از اسباب بازیهای دهه ی شصت که تقدیم دوستان میگردند. یادتان هست،
که مغازههای اسباب بازی فروشی در آندوران، چه جایگاه شورانگیزی برایمان داشتند؟.
در کادرهای زیر، ماسکهای مشهور دهه ی شصت همچون "دلقک"، "پلنگ صورتی"،
"پسر شجاع"، "مادربزرگ" و ... همچنین عروسکهای ویژه ی دختر خانم ها،
ماشینهای پدالی و ... نمونههای خوب و بکری از آن روزها هستند.
در کادر هفتم، راکت تنیس کودکانهای که بر دیوار آویزان هست را،
خود نیز داشتم در دهه ی شصت.
۹ کادر از فیلم "شهر در دست بچهها - ۱۳۷۰" - (اسباب بازیهای دهه ی شصت):
http://s3.picofile.com/file/7974476020/Asbab_Bazi_60_Shahr_Dar_Daste_Bache_Ha_1370_.rar.html
----------------------------------
پی نوشت:
چند سال پس از ساخت و اکران این فیلم، زمانی که دبیرستان میرفتم،
روزی یکی از همکلاسیها گفت، که آن فضای سبز و پارک کوچک محله ای،
که بچهها از آنجا به شهر آرزوها پرواز کردند، درست در نزدیکی خانه آنهاست
و خاطرهای تعریف کرد، که چند سال پیش از آن یعنی زمان ساخت این فیلم،
آن سکانس کوتاه یاد شده، با زحمت فراوان و حرص و جوش خوردنهای زیاد کارگردان
فیلمبرداری شده و ایشان که همانند بقیه هم محلیها و همسایهها آنجا بوده دیده است،
آن پیرمردی که در فیلم، نقش مرد مسن را در پارک در کنار باغبان آنجا (نعمت اله گرجی)
بازی میکند، از همسایگان ایشان بوده و هیچ جور نمیتوانسته دیالوگ کوتاه خود را بگوید.
پس از برداشتهای پی در پی و از طرفی بخاطر تکرار پاشیده شدن آب به پای او (نزدیک دقیقه ۲۴)،
کارگردان عصبانی شده و میگوید: "پدر جان!، شما اصلن این متن رو فراموش کن،
بجای این دیالوگ، دعا و آیه بخون، همونی که در نماز میخونی. ما بعدا تو دوبله درستش میکنیم!".
اکنون که فیلم را میدیدم، توجه کردم در سکانسی که بچهها سوار بر بادبادک ها
به سمت شهر آرزوها میروند (نزیک دقیقه ی ۲۴)، باغبان و مرد مسن یاد شده،
صحنه ی پرواز بچهها را میبینند و سخت شگفت زده میشوند، در این زمان،
دوبلور مرد مسن میگوید: ".... جل الخالق، ... چی دارم میبینم!".
اما در واقع اگر صدا را ببندید (همانگونه که همکلاسی در خاطره اش گفت)،
مرد مسن در لب خوانی اش میگوید: "ایا کنعبدو و ایا کنستعین!".
http://telewebion.com/fa/episode/info/1086229/سینمایی-7/شهر-در-دست-بچه-ها
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
رد: همشاگردي سلام
1. سلام.
2. انصافاً لینک قشنگیه، تحت عنوان "به یاد بازی های قدیمی":
http://www.adsearch.ir/show.aspx?ad=t_150790
2. انصافاً لینک قشنگیه، تحت عنوان "به یاد بازی های قدیمی":
http://www.adsearch.ir/show.aspx?ad=t_150790
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
1. این نخ ها رو هم که به شخصه "نخ کوبلن" بهشون می گفتم، امروز متوجه شدم اسمشون "دمسه"ست. از خانوم ها یاد گرفتم، البت!
2. به قول اون استتوس "اف بی"ای:
1424. شما یادتون نمی یاد، یه زمانی مُد شده بود، همه کوبلن می دوختن. حتا مردها.
چه خوب شد که گذشت اون زمان.
(من یادمه؛ ولی، خوشبختانه فقط تماشاگر بودم.)
3. اینا رو هم بدون شرح نگاه کنید و لذتشو ببرید:
4. این عکس رو این بچه ها رو نه می شناسم، نه برام مهمن؛ فقط، ملاک نوع عکس، رنگ سبز اون و ژست ها بوده.
این نوع عکسا با یه روش بسیار ساده گرفته می شدن؛ بدین صورت که، با برگه ای نیمی از لنز رو می پوشوندن و یه عکس می گرفتن و بعد نیمه ی دیگه ی لنز پوشیده می شده (شاید هم نیاز به این کار نبوده؟) و روی همون نگاتیو، یه عکس با یه ژست دیگه می گرفته ن. "به همین سادگی، به همین خوشمزگی"!
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
Emiliano نوشته است:
4. این عکس رو این بچه ها رو نه می شناسم، نه برام مهمن؛ فقط، ملاک نوع عکس، رنگ سبز اون و ژست ها بوده.
این نوع عکسا با یه روش بسیار ساده گرفته می شدن؛ بدین صورت که، با برگه ای نیمی از لنز رو می پوشوندن و یه عکس می گرفتن و بعد نیمه ی دیگه ی لنز پوشیده می شده (شاید هم نیاز به این کار نبوده؟) و روی همون نگاتیو، یه عکس با یه ژست دیگه می گرفته ن. "به همین سادگی، به همین خوشمزگی"!
امیر جان، این عکس آخر بسیار جالب بود و من از شیوه ی عکس گرفتن آن نیز بی خبر بودم.
عکسهای رنگی از اواخر دهه ی ۵۰ و کل دهه ی ۶۰، یک دنیای دیگریست.
بسیار درست و بجا گفتید که: "به همین سادگی، به همین خوشمزگی"...
سلامت باشید. سپاسگزارم.
رد: همشاگردي سلام
59 نوشته است:Emiliano نوشته است:
4. این عکس رو این بچه ها رو نه می شناسم، نه برام مهمن؛ فقط، ملاک نوع عکس، رنگ سبز اون و ژست ها بوده.
این نوع عکسا با یه روش بسیار ساده گرفته می شدن؛ بدین صورت که، با برگه ای نیمی از لنز رو می پوشوندن و یه عکس می گرفتن و بعد نیمه ی دیگه ی لنز پوشیده می شده (شاید هم نیاز به این کار نبوده؟) و روی همون نگاتیو، یه عکس با یه ژست دیگه می گرفته ن. "به همین سادگی، به همین خوشمزگی"!
امیر جان، این عکس آخر بسیار جالب بود و من از شیوه ی عکس گرفتن آن نیز بی خبر بودم.
عکسهای رنگی از اواخر دهه ی ۵۰ و کل دهه ی ۶۰، یک دنیای دیگریست.
بسیار درست و بجا گفتید که: "به همین سادگی، به همین خوشمزگی"...
سلامت باشید. سپاسگزارم.
1. خواهش می کنم. قابلی نداشت، دوست عزیزم.
2.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
جامدادی های آهن ربایی
این جامدادی های آهن ربایی هم بسته به بضاعت مالی خریدنده (!) انواع و اقسام داشتن. از مدل های خیلی ساده و ارزان و یک در گرفته تا مدل های پیشرفته تر ِ دودر و چند در و شاسی بلند مولتی امکانات چند منظوره.
کلاس اول دبستان مادرم یکی از این مدل های ساده اش برایم خرید که دو طرفش در آهنربایی داشت ولی چون قبلا دست کسی ندیده بودم نمی دونستم در پشتش هم باز میشه. تا چهار پنج ماه بعد از شروع مدرسه ازش استفاده می کردم و حتی یک بار هم انگار گذرم به پشت جامدادی نخورده بود که ببینم اونور هم یه در دیگه هست! یه روز مادرم پرسید چرا خط کشت رو پشتش نمیذاری؟... بعد در پشتش رو باز کرد و من... یکی دو سال بعد عمه ام برایم یکی دیگه خرید که پشت و رویش عکس بنر داشت و یکمی پیشرفته تر بود. همون روز عصرش رفتیم خونه ی برادر پدربزرگم که سه تا دختر هم سن و سال من داشت. شبش نشستیم کنار هم مشق بنویسیم، دختر بزرگتره جامدادیشو از کیفش درآورد مادرم دید خیلی کهنه و پاره پوره و کثیفه. دلش سوخت جامدادی بنر من رو برداشت داد به اون دختر و من هم برگشتم سراغ همون جامدادی قدیمی خودم راستش فکر می کنم مادرم می خواست با اون کار مثل کارتونهای ژاپنی به من درس فداکاری و ایثار و از خودگذشتگی بده ولی من خیلی چیزی از اون درس سر در نیاوردم چون دخترها وضع مالیشون واقعا خوب بود و بقیه وسایل مدرسه شون خیلی درست حسابی و به دردبخور... معمولا پسربچه ها مدل های پسرونه آبی رنگ داشتن با عکس های ماشین و موتور و هواپیما و دخترها مدل هایی با رنگ های صورتی و قرمز...
کلاس اول دبستان مادرم یکی از این مدل های ساده اش برایم خرید که دو طرفش در آهنربایی داشت ولی چون قبلا دست کسی ندیده بودم نمی دونستم در پشتش هم باز میشه. تا چهار پنج ماه بعد از شروع مدرسه ازش استفاده می کردم و حتی یک بار هم انگار گذرم به پشت جامدادی نخورده بود که ببینم اونور هم یه در دیگه هست! یه روز مادرم پرسید چرا خط کشت رو پشتش نمیذاری؟... بعد در پشتش رو باز کرد و من... یکی دو سال بعد عمه ام برایم یکی دیگه خرید که پشت و رویش عکس بنر داشت و یکمی پیشرفته تر بود. همون روز عصرش رفتیم خونه ی برادر پدربزرگم که سه تا دختر هم سن و سال من داشت. شبش نشستیم کنار هم مشق بنویسیم، دختر بزرگتره جامدادیشو از کیفش درآورد مادرم دید خیلی کهنه و پاره پوره و کثیفه. دلش سوخت جامدادی بنر من رو برداشت داد به اون دختر و من هم برگشتم سراغ همون جامدادی قدیمی خودم راستش فکر می کنم مادرم می خواست با اون کار مثل کارتونهای ژاپنی به من درس فداکاری و ایثار و از خودگذشتگی بده ولی من خیلی چیزی از اون درس سر در نیاوردم چون دخترها وضع مالیشون واقعا خوب بود و بقیه وسایل مدرسه شون خیلی درست حسابی و به دردبخور... معمولا پسربچه ها مدل های پسرونه آبی رنگ داشتن با عکس های ماشین و موتور و هواپیما و دخترها مدل هایی با رنگ های صورتی و قرمز...
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: همشاگردي سلام
Heidi نوشته است:
این جامدادی های آهن ربایی هم بسته به بضاعت مالی خریدنده (!) انواع و اقسام داشتن. از مدل های خیلی ساده و ارزان و یک در گرفته تا مدل های پیشرفته تر ِ دودر و چند در و شاسی بلند مولتی امکانات چند منظوره.
کلاس اول دبستان مادرم یکی از این مدل های ساده اش برایم خرید که دو طرفش در آهنربایی داشت ولی چون قبلا دست کسی ندیده بودم نمی دونستم در پشتش هم باز میشه. تا چهار پنج ماه بعد از شروع مدرسه ازش استفاده می کردم و حتی یک بار هم انگار گذرم به پشت جامدادی نخورده بود که ببینم اونور هم یه در دیگه هست! یه روز مادرم پرسید چرا خط کشت رو پشتش نمیذاری؟... بعد در پشتش رو باز کرد و من... یکی دو سال بعد عمه ام برایم یکی دیگه خرید که پشت و رویش عکس بنر داشت و یکمی پیشرفته تر بود. همون روز عصرش رفتیم خونه ی برادر پدربزرگم که سه تا دختر هم سن و سال من داشت. شبش نشستیم کنار هم مشق بنویسیم، دختر بزرگتره جامدادیشو از کیفش درآورد مادرم دید خیلی کهنه و پاره پوره و کثیفه. دلش سوخت جامدادی بنر من رو برداشت داد به اون دختر و من هم برگشتم سراغ همون جامدادی قدیمی خودم راستش فکر می کنم مادرم می خواست با اون کار مثل کارتونهای ژاپنی به من درس فداکاری و ایثار و از خودگذشتگی بده ولی من خیلی چیزی از اون درس سر در نیاوردم چون دخترها وضع مالیشون واقعا خوب بود و بقیه وسایل مدرسه شون خیلی درست حسابی و به دردبخور... معمولا پسربچه ها مدل های پسرونه آبی رنگ داشتن با عکس های ماشین و موتور و هواپیما و دخترها مدل هایی با رنگ های صورتی و قرمز...
بسیار خاطره انگیز....
این جامدادی ها، در سه سال آخر دبستان، برای من یک آرزو بود داشتن یکی از آنها.
زمستان ۱۳۶۷ که به کلاس سوم رفته بودم، خیلی اصرار میکردم، اما پدر و مادر نمیخریدند،
نمیدانم چرا، قیمتی هم نداشتند مدلهای معمولی آنها. هر وقت میگفتم لطفا بخرید،
با هم کمی یواشکی صحبت میکردند و من میشنیدم که میگفتند، نه.....
تمام بچههای کلاس از فقیر و غنی داشتند بجز من.
جامدادی من، یک استوانه با روکش چرمی بود که یک زیپ کوچک داشت در بالای سر،
و برای دوران دبیرستان مادرم بود و داده بودند به من!. سر انجام در نوروز ۱۳۶۸ بود،
که خالهام مهربانانه، یکی از این جامدادیهای افسانهای را به عنوان عیدی به من داد
و یک دنیا شاد شدم. ایشان میدانست ماجرا را و خواسته بود که من خوشحال شوم.
سپاسگزارم خانم هایدی برای یادآوری نوستالژیک.
سلامت باشید.
.
.
.
رد: همشاگردي سلام
آژانس خبری ترابری هوایی جهان معروف به «اسکیفت» با معرفی ٣٠ لوگوی برتر شرکتهای هوایی،
لوگوی هما، نماد هواپیمایی ملی ایران (ایران ایر) را به دلیل جذابیت تصویری، سادگی طرح، زیبایی رنگ
و رسایی پیام بعنوان برترین لوگوی شرکت هوایی جهان انتخاب کرده است. هرچند ایران ایر مدتهاست
به دلیل تحریم های جهانی، از فرودآمدن در بسیاری از فرودگاه های جهان محروم شده، با این حال اسکیفت،
نماد هما را به عنوان زیباترین و هنری ترین لوگو انتخاب کرده است. به گزارش اسکیفت گرچه تصویر پرنده
در لوگوی بسیاری از شرکتهای هوایی دیده می شود؛ با این همه جذابیت بصری لوگوی اسطوره ای ایران ایر را به اوج برده است.
پرنده هما که از دیرباز در فرهنگ ایران زمین، نماد خوشبختی و سعادت بوده است، هنوز در مناطق کویری زندگی می کند
و بازتاب هنری آن در فرهنگ ایرانی به شکل سردیس در سنگ برجسته های تخت جمشید و نقوش پارچه ای هخامنشی
و بعدها در دیوان شاعران کلاسیک ایران از جمله حافظ بجا مانده است. همین سردیس ها، نقوش پارچه ای و اشعار،
الهام بخش «ادوارد زهرابیان» هنرمند ایرانی-ارمنی برای طراحی لوگوی شرکت هواپیمایی ملی ایران هما شده بود.
ادوارد زهرابیان ٢٢ ساله بود که در مسابقه طراحی هما شرکت کرد. آگهی این مسابقه را روزنامه های کیهان و اطلاعات
سال ۱۳۴۰ منتشر کرده بودند. او با یادآوری دستمایه و انگیزه های طراحی این نماد می گوید بهترین الگو پرندهای یگانه
میتوانست باشد و بنا به نظر گریشمن، این پرنده اسطورههای ایرانی را، در تخت جمشید توانستم پیدا کنم. سرستون پرندهنمایی بود
که سه خصلت متفاوت داشت: سر عقاب، گوشهای گاو و یالهای اسب. آقای زهرابیان در آن زمان برای این طراحی جایزه ای
به ارزش ۵۰۰ تومان دریافت کرد. او پس از انقلاب، از ایران مهاجرت کرد. شاید همین غیبت موجب شد تا نام فرد دیگری
به عنوان طراح آرم هما در کتاب «نشانه ها» نوشته مرتضی ممیز آورده شود. آقای زهرابیان می گوید با ممیز تماس گرفته
و اسناد مربوطه را نشانش داده و در چاپ بعدی کتاب این اشتباه تصحیح شده است. خالق نماد هما از این که لوگویی که برای هما
طراحی کرده همچنان روی بدنه هواپیماهای ایران ایر وجود دارد، خرسند است. (منبع: اینترنت)
----------------------------
ما هم سپاسگزاریم از جناب آقای "ادوارد زهرابیان" که با طراحی چنین لوگوی زیبایی،
برای سه نسل حداقل تا کنون خاطرهها آفریده اند. شاید بجا باشد که بگوییم، واژه ی "هواپیما" نیز،
گرته برداری هنرمندانهای از نام اولیه این وسیله ی نقلیه از زبان اوریجینال یعنی انگلیسی بوده است.
مقایسه کنید با جایگزین خنده دار و ابلهانه ی "چرخ بال" که برای "هلی کوپتر" در دهه ی هفتاد اختراع! کردند.
بد نیست که نگاهی داشته باشیم به جایگزینهای واژه "هواپیما" در زبانهای دیگر.
در زبان روسی به آن "Самолёт" گفته میشود. (سامالت - حرف ل با ضمه خوانده شود)
از دو بخش "سام" + "لت" تشکیل شده، یعنی: "خود" + "سه حرف نخست از فعل پرواز کردن"،
... که در نتیجه میشود: "خود پرواز". یعنی ما فارسی زبانها میگوییم: " آنچه که هوا را میپیماید"
و روس زبانها میگویند: " آنچه که خودش پرواز میکند".
در ضمن ما، با پیشوند روسی "سام" - (به معنای ضمیر"خود" نیز هست) آشنا هستیم....،
... "Самовар" - "ساماوار" .... "سام" + "سه حرف اول از فعل پختن"
... که در نتیجه میشود: "خود پز" یا "خود جوش".
شهری هست در روسیه با نام "تولا (Тула)"، ناصر الدین شاه اولین بار از آن شهر سماور را به ایران آورد.
در ضمن زبانزد "زیره به کرمان نمیبرند!"، در زبان روسی اینگونه گفته میشود:
"کسی با سماور خودش به تولا نمیرود!". چرا که در این شهر سماور اختراع شده.
یک برنامه ی روسی بود علمی برای نوجوانان، که فایل تصویری آن از برنامه بچههای دیروز بازپخش شد
و دوستان در فروم قرار دادند. نامش را درست بیاد ندارم...."میخواهم همه چیز را بدانم!".
در آن برنامه و آن فایل تصویری، همین شهر "تولا" را نشان میدادند چرا که نان شیرینیهای زنجفیلی آنجا،
که همانند کلوچه از جهت مزه هستند، بسیار معروف و خوشمزه است (Пряник - پریانیک):
(بر روی کلوچه ی بزرگ مستطیلی شکل نوشته شده: "ارمغان تولا")
و اما در زبان آلمانی، به واژه هواپیما، "Flugzeug" گفته میشود.
(نوشتن گویش آن سخت است به فارسی، لطفن گوش بدهید به تلفظ):
http://ru.forvo.com/search/flugzeug
بخش اپتدایی آن بمعنای "پرواز (Flug)" میباشد و بخش دوم، از حروف یک فعل تشکیل شده که معانی زیادی دارد،
همچون "گواهی دادن"، "بوجود آوردن"، "بدنیا آوردن" و "دانستن".
... حال شما خود بگویید که چگونه آلمانی ها، واژه ی هواپیما را از دیدگاه زبان شناسی درک میکنند.
آیا میگویند: "گواه پرواز، شاهد پرواز، نشانگر پرواز، بوجود آورنده ی پرواز" ؟ یا ....
علم ریشه یابی واژهها و همچنین بخش کلمه سازی در دانش زبانشناسی، بسیار جذاب هستند.
با کاوش در ساختار زبانهای خارجی، میتوان به دیدگاه فکری نژادها و ملیتهای دیگر، کمی تا قسمتی نزدیک شد.
شاید جالب باشد که در زبان روسی از جهت گرامری، میتوان حالت "منفی امری"
برای فعل "خسته شدن" بکار برد و نوشت: "خسته نباشید"، اما یک روس زبان اگر به او این را بگویید،
هیچگاه متوجه شما نمیشود و برایش بی معنی هست، بلکه باید گفت: "خسته شدید؟"، که این همانند یک واژه ی دلسوزانه هست.
پوزش میخواهم که سر دوستان بدرد آمد.
شاد و سلامت باشید.
.
.
.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الإثنين نوفمبر 18, 2013 2:44 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
صفحه 21 از 29 • 1 ... 12 ... 20, 21, 22 ... 25 ... 29
مواضيع مماثلة
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
صفحه 21 از 29
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد