همشاگردي سلام
+41
jasonbourne
Heidii
Mihakralj
zerocold
Heidi
sorena0831
Clover
kurosh
kazvash
Farzad1
pooria.kianoush
Ali-Nostalgic
mohammad
Ishpateka
saeeds1360
erfan
arman
ali71
stalker
Negin 2
آزاده
59
fazel1994
barbod58
kave
Marcello
faridonline
sahra_7
mahmood2510
S@M
Indiana Jones
tisto
ariangirl
mld_msm
shahaby
@p@d@n@
Shervin
SMAM
siavash
Emiliano
babak
45 مشترك
صفحه 17 از 29
صفحه 17 از 29 • 1 ... 10 ... 16, 17, 18 ... 23 ... 29
رد: همشاگردي سلام
fazel1994 نوشته است:با سلام خدمت دوستان ... با کسب اجازه از آقا امیر یکی از نوشیدنی های دهه شصت رو که اتفاقأ خیلی هم طرفدار داشت رو می ذارم و اون هم" سن تاپ" شرکت سان کوییک که فقط تا اوایل دهه هفتاد تو ایران بود و بعد یهویی رفت! البته تازگی در منطقه جنوب سر و کله اش دوباره پیدا شده (بصورت قاچاق میاد بازار)البته با جعبه و مارک عربی و نه فارسی و هیکلش هم کمی کوچیک تر شده . ولی همون مزه فضایی قدیمی رو داره. و تازگی با این خرس عروسکی "مستر سن" تاپ تبلیغ میشه... و عکس دیگه ای هم که دنبالش گشتم و نبود "کیک لی لی پوت" بود که متاسفانه پیداش نکردم! شاید دوستان داشته باشن. لطف کنن بذارن
1. سلام "فاضل" جان. متشکرم؛ اما، به شخصه خیلی با این آبمیوه خاطره ندارم و شاید علتش همونی باشه؛ که، گفتید.
2. بنده از "کیک لی لی پوت" فقط از سایت رسمیش تونستم این عکسا رو پیدا کنم:
منبع: http://www.liliputco.com/products-1-fa.html
.............................................
3. این هم ادامه ی عکس ها:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
سلام
اول مهر آغاز سال جديد تحصيلي بر شما مبارك
كتاب فارسي دبستان سال 1360 را در اين آغاز پاييز به شما بزرگواران تقديم مي كنم. اميدوارم لحظات شادي را براي شما خلق و زنده كند.
به نظرم اگر كسي خاطره اي از اين كتاب و يا دوران ديستان خود داشته باشد
در چنين ماهي( ماه مهر) و در چنين بخشي (همشاگردي سلام) بيشترين مناسبت را داشته باشد.
منتظر خواندن خاطرات شما هستم
با ارادت
عرفان
لينك دانلود:
http://s3.picofile.com/file/7507503010/farsi_3.pdf.html
اول مهر آغاز سال جديد تحصيلي بر شما مبارك
كتاب فارسي دبستان سال 1360 را در اين آغاز پاييز به شما بزرگواران تقديم مي كنم. اميدوارم لحظات شادي را براي شما خلق و زنده كند.
به نظرم اگر كسي خاطره اي از اين كتاب و يا دوران ديستان خود داشته باشد
در چنين ماهي( ماه مهر) و در چنين بخشي (همشاگردي سلام) بيشترين مناسبت را داشته باشد.
منتظر خواندن خاطرات شما هستم
با ارادت
عرفان
لينك دانلود:
http://s3.picofile.com/file/7507503010/farsi_3.pdf.html
erfan- تعداد پستها : 119
Join date : 2011-06-08
رد: همشاگردي سلام
[quote="erfan"]سلام
اول مهر آغاز سال جديد تحصيلي بر شما مبارك
[]]
عرفان جان خیلی کارت درسته.. خیلی از درس ها یادم رفته بود ولی به لطف شما زنده شد...باز هم ممنون . اگه باز هم از اینا داری... ما رو هم بی نصیب نذار..
اول مهر آغاز سال جديد تحصيلي بر شما مبارك
[]]
عرفان جان خیلی کارت درسته.. خیلی از درس ها یادم رفته بود ولی به لطف شما زنده شد...باز هم ممنون . اگه باز هم از اینا داری... ما رو هم بی نصیب نذار..
fazel1994- تعداد پستها : 83
Join date : 2011-03-05
رد: همشاگردي سلام
erfan نوشته است:سلام
اول مهر آغاز سال جديد تحصيلي بر شما مبارك
كتاب فارسي دبستان سال 1360 را در اين آغاز پاييز به شما بزرگواران تقديم مي كنم. اميدوارم لحظات شادي را براي شما خلق و زنده كند.
به نظرم اگر كسي خاطره اي از اين كتاب و يا دوران ديستان خود داشته باشد
در چنين ماهي( ماه مهر) و در چنين بخشي (همشاگردي سلام) بيشترين مناسبت را داشته باشد.
منتظر خواندن خاطرات شما هستم
با ارادت
عرفان
لينك دانلود:
http://s3.picofile.com/file/7507503010/farsi_3.pdf.html
1. "عرفان" عزیز، خیلی بجا و زیبا بود و واقعاً ازت متشکرم؛ بخاطر، این همه زحمتی، که متحمل می شی. دست گلتون درد نکنه.
2. و اما، ادامه ی عکس ها:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
1. آقا، ما اومدیم، بد جور هم اومدیم!
2. اولین هدیه ی امروز "نخ بازی"ه. بازی ای؛ که مثل، ده ها بازی دیگه کار چینی هاست. چینی ها از همون اول برای خودشون مخی بودن و کاشفین و مخترعین بزرگی درشون بوده. هنوز هم قطب بزرگی از دنیا، همین چینه.
با جستجوی عبارت "Cat's Cradle" توی وب، می شه به کلی عکس و ویدئو از بازی با نخ رسید؛ که، بر خلاف ما؛ که، تا شیش، هفت مرحله بیشتر نمی تونستیم اینو پیش بریم (خودمو عرض می کنم) توی ویدئویی توی "یو تیوب" دیدم؛ که، 2 تا خانوم تا 15 مرحله پیش می رفتن!
.........................................
3. اما، منبع هدیه های زیر اول از همه سایت "ویکی پدیا"ست، دوم فورم http://www.askdin.com/ هستش و اگرچه این دومی، عکس های ما رو بدون منبع گذاشته؛ اما، ما نامرد نیستیم!
و منبع آخر هم خودم هستم؛ که، وب گردی داشته م و عکس هایی رو ضمیمه کردم؛ اما، منبع اصلی سایت دومه.
ضمناً بعضی از عکس ها (بیشتر مربوط به بازی های سنتی) اون قدر حرف برای گفتن دارن؛ که، نتونسته م ساکت بنشینم:
4. با این که قبلاً از تیله ها کلی عکس گذاشتیم؛ اما، این عکس انصافاً خیلی آسه. خیلی از این تیله های رویی این قدر برای ما پسرا آشنان، که حد نداره:
5. یویوی واقعی؛ که، همیشه تو حسرت دیدنش مونده م! می گفتن بازی کردنش مهارت می خواد. یویوی ما عبارت بود از توپ تخم مرغی ای؛ که، درش مقداری شن و ماسه می ریختن که سنگین شه و بعد با چسب برق به این توپ می زدن. این چسب برق ها، چسب هایی بود؛ که، خونواده ها به صورت ضربدری به شیشه ها می زدن، که ارتعاش هواپیماهای جنگی عراق اونا رو نریزه!
شما از کدوم نوع یویوها داشتید؟
6. این دو عکس خیلی خفنن! بخصوص، اون فرفره هایی؛ که، چند تا کنار همن. غیر ممکنه حداقل با یکی شون خاطره نداشته باشی و ساعت ها تو سینی ای؛ که، مامانت لازمش داشت، باهاشون بازی نکنی!
با عکس فرفره ی تکی به شخصه خاطره ای ندارم:
7. این دیگه آخرشه. طرفه این که با این که این همه خاطره ازش داشتیم، یاد هیچ کدوممون نبود! این خوراک پسرای تخس؛ از جمله، من بود! پخلمون سنگی.
اما، نوع دیگه ایش هم بود؛ که، کم آزارتر و کم خطرتر بود و بیشتر برای اذیت این و اون به کار می رفت تا شکار پرنده ها و زدن نشونه هایی مثل بطری ها. اونو به کمک سیم های برق درست می کردن و "تیر"هاش هم باز هم از همین سیم ها بود. از سیم های برق رنگی، با رنگ های روشن بگیر تا سیم های کابل؛ که، وقتی به کسی می زدی، درد واقعی داشت!
از دوستان از اون پلخمون های سیمی اگه کسی داره، حتماً حتمآً بذاره؛ بخصوص، تیرهای رنگیش واقعاً زیبا بود و می شد باهاشون کلکسیون بسازی. تیرهاش به صورت 7 یا 8 فارسی بود؛ منتها، خمیدگیش تیز نبود و منحنی بود.
8. این ها رو هم باز فقط پسرها می تونن درک کنن و با دیدنشون کِیف کنن! به اینا؛ اگه اشتباه نکنم، "گُل" می گفتیم:
9. این توضیح داره: یه خودکار بیک رو تهیش رو برمی داشتیم، می کردیم تو پوست پرتقال (باز بیشتر ما پسرها!)
بعد نی خودکار رو در می آوردیم و با سری؛ که، داخل لوله ی خودکار بود و نمی نوشت، اون تیکه از پرتقال رو می دادیم بره تا وسطای لوله ی خودکار؛ اما، نباید به سوراخ می رسید؛ چون، "تفنگ"مون عمل نمی کرد!
حالا دوباره نی جوهردار خودکار رو سر جاش می ذاشتیم؛ اما، تا آخر فشار نمی دادیم و فی الواقع داشتیم "گلن گدن" تفنگ رو می کِشیدیم!
بعد یه بار دیگه تهی خودکار رو روی پوست پرتقال می زدیم تا پوست دیگه ای ازش کنده شه و این پوست حکم "تیر" رو داشت. حالا گلن گدن رو فشار می دادیم و پوست پرتقال دوم با صدای "پاق" می خورد به کله و پشت گردن و پیشونی دوستان و کلی صفا داشت!
(توضیح رو حال کردید؟)
10. همیشه مخالف خرید این جوجه های رنگی بودم. هیچ وقت دوس نداشتم اینا رو بزرگ کنم؛ چون، نه به قول "گاردنر" "هوش طبیعت گرایانه" داشتم و نه دوس داشتم جوجه ی به اون نازی بشه یه چیز زشت و بی قواره و کچل!
ضمناً همیشه رنگ طبیعی جوجه زیباتر بوده و هست و نمی دونم چرا بیچاره ها رو این شکلی می کردن!
اما، چه کنیم؛ که، این ها هم جزیی از خاطراتمون شده ن!
11. این هم رنگ جوجه ی طبیعی در کمال زیبایی. جوجه ها هم مثل همه ی موجودات زنده ی دیگه تا کوچیکن نازن!
12. ما داشتیم بزرگ می شدیم؛ که، این "لیزر"ها اومدن به بازار و تا مدت ها دست هر کسی بود. بیشتر هم روی مانتوهای دخترها می افتاد، نمی دونم چرا!
13 این عکس هم که دیگه اندش بود و می شه ساعت ها بهش نگاه کنی؛ بدون این که، خسته بشی! می شه تا روزها بذاریش رو دسکتاپ کامپیوترت و به یاد کودکی کیف کنی!
این بازی ساده و بدون هیچ گونه امکانات خاصی بود. محاله پسر یا حتا دختری این بازی رو برای یه بار هم شده، انجام نداده باشه.
یه بازی تو همین مایه ها و بدون امکانات خاص، بالا رفتن از رختخواب ها بود؛ که، خوراک من و خواهرزاده هام؛ بخصوص، آخرای شب بود. بعد رختخواب ها رو هُل می دادیم و می ریختن رو زمین و کیفی که اون بازی داشت، صد تا شهر بازی هم نداشت!
"یه حالی داشتم که نپرس!"
14. عکس یکی از تفنگ ها رو تابلو از برنامه ی "بچه های دیروز" گرفته م؛ که، زمان خودش خیلی هاتون ازش خوشتون اومد؛ اما، دومی آس تره. فکر کنید تفنگ رو دستتون گرفتید و اون برجستگی های بدنه ی تفنگ زیر پوست دستتونه. چه حالی داشت، نه؟
تازه، اگه توی تفنگ آب سرد از یخچال می ریختی، هم کف دستت تو گرمای تابستون خنک می شد و هم جاهایی که اون آبو می ریختی!
یادمه اولین باری که خونه ی دوست صمیمیم، "محمد حمزه ای باجگیران" رفتم، با یکی از این تفنگا تو شلوار پسردایی کوچیکش آب می ریخت و اون قدر خندیدیم، که هیچ گاه یادم نمی ره.
"محمد" جان، هرجا هستی، دلم برای شما و مادر گرامی تون؛ که، برای من هم مادری می کرد و همچنین، پسرخاله ی عزیز تهرونیت، "آرش" تنگ شده.
15. بله؛ که، یادمونه. چرا که نه؟
یادمه اولین بار صبح یه روز جمعه ی سرد پاییزی، اینو "بهروز کریمی" ("پریستو") توی برنامه ی "از مدرسه تا مدرسه"ی "مجید قناد" یادمون داد. یکی، دو هفته ی بعد هم یاد داد چطوری میل بافتنی رو از توی بادکنک پُربادی می شه رد کرد،؛ بدون این که، بادکنک بترکه.
یادتونه؟ چسب نواری روی بادکنک ترفندش بود.
16. یعنی، این قدر بدم می یومد از اونایی که خودکاراشون این شکلی یا مداداشون دندونی بود!
اما، باز چه کنیم؛ که، این ها توی ضمیر ناخودآگاه همه مون هست.
17. ما به این بازی می گفتیم "نمکدون".
الآن که فکرشو می کنم، می بینم این بازی هیچی نداشت؛ اما، ما باهاش سرگرم می شدیم؛ بخصوص، تو کلاس و قبل از اومدن معلم.
18. و اما این!
با دیدنش داشتم دیوونه می شدم! این دیگه نه تنها از یادها رفته بود؛ که، شاید صد سال دیگه هم یادمون نمی یومد!
بی نظیر بود. با مهارت (و کمی چاشنی شانس) باید حلقه های ظریف رو تنظیم می کردی، بیفتن تو اون میله ها.
وای، که چه چیزهایی داشتیم ما! اینو دیگه بابت ساعت هایی، که روش وقت گذاشتم، برخلاف "نمکدون" (آیتم بالایی) اصلاً ناراحت نیستم. نوش جونش!
19. این هم که دیگه آخرش بود و هر کلیدش یه ملودی ساده در حد ساعت های مچی (بدون هیچ آکورد و ریتمی) داشت؛ اما، باهاش کلی حال می کردیم و فکر می کردیم سوییچ ماشینمونه!
این یکی و بالایی ("آکوآ پلی"؛ اما، یادم نیست ما بهش چی می گفتیم) و لیزر، تقریباً ورود به دنیای دیجیتال و دور شدن از سنت ها بود. این طور نیست؟
20. این ها هم بدون هیچ گونه شرحی:
21. و بالأخره، با این صفحات هم کلی خاطره داریم؛ بخصوص، اون اسبه؛ که، یه چیز دیگه ست:
2. اولین هدیه ی امروز "نخ بازی"ه. بازی ای؛ که مثل، ده ها بازی دیگه کار چینی هاست. چینی ها از همون اول برای خودشون مخی بودن و کاشفین و مخترعین بزرگی درشون بوده. هنوز هم قطب بزرگی از دنیا، همین چینه.
با جستجوی عبارت "Cat's Cradle" توی وب، می شه به کلی عکس و ویدئو از بازی با نخ رسید؛ که، بر خلاف ما؛ که، تا شیش، هفت مرحله بیشتر نمی تونستیم اینو پیش بریم (خودمو عرض می کنم) توی ویدئویی توی "یو تیوب" دیدم؛ که، 2 تا خانوم تا 15 مرحله پیش می رفتن!
.........................................
3. اما، منبع هدیه های زیر اول از همه سایت "ویکی پدیا"ست، دوم فورم http://www.askdin.com/ هستش و اگرچه این دومی، عکس های ما رو بدون منبع گذاشته؛ اما، ما نامرد نیستیم!
و منبع آخر هم خودم هستم؛ که، وب گردی داشته م و عکس هایی رو ضمیمه کردم؛ اما، منبع اصلی سایت دومه.
ضمناً بعضی از عکس ها (بیشتر مربوط به بازی های سنتی) اون قدر حرف برای گفتن دارن؛ که، نتونسته م ساکت بنشینم:
4. با این که قبلاً از تیله ها کلی عکس گذاشتیم؛ اما، این عکس انصافاً خیلی آسه. خیلی از این تیله های رویی این قدر برای ما پسرا آشنان، که حد نداره:
5. یویوی واقعی؛ که، همیشه تو حسرت دیدنش مونده م! می گفتن بازی کردنش مهارت می خواد. یویوی ما عبارت بود از توپ تخم مرغی ای؛ که، درش مقداری شن و ماسه می ریختن که سنگین شه و بعد با چسب برق به این توپ می زدن. این چسب برق ها، چسب هایی بود؛ که، خونواده ها به صورت ضربدری به شیشه ها می زدن، که ارتعاش هواپیماهای جنگی عراق اونا رو نریزه!
شما از کدوم نوع یویوها داشتید؟
6. این دو عکس خیلی خفنن! بخصوص، اون فرفره هایی؛ که، چند تا کنار همن. غیر ممکنه حداقل با یکی شون خاطره نداشته باشی و ساعت ها تو سینی ای؛ که، مامانت لازمش داشت، باهاشون بازی نکنی!
با عکس فرفره ی تکی به شخصه خاطره ای ندارم:
7. این دیگه آخرشه. طرفه این که با این که این همه خاطره ازش داشتیم، یاد هیچ کدوممون نبود! این خوراک پسرای تخس؛ از جمله، من بود! پخلمون سنگی.
اما، نوع دیگه ایش هم بود؛ که، کم آزارتر و کم خطرتر بود و بیشتر برای اذیت این و اون به کار می رفت تا شکار پرنده ها و زدن نشونه هایی مثل بطری ها. اونو به کمک سیم های برق درست می کردن و "تیر"هاش هم باز هم از همین سیم ها بود. از سیم های برق رنگی، با رنگ های روشن بگیر تا سیم های کابل؛ که، وقتی به کسی می زدی، درد واقعی داشت!
از دوستان از اون پلخمون های سیمی اگه کسی داره، حتماً حتمآً بذاره؛ بخصوص، تیرهای رنگیش واقعاً زیبا بود و می شد باهاشون کلکسیون بسازی. تیرهاش به صورت 7 یا 8 فارسی بود؛ منتها، خمیدگیش تیز نبود و منحنی بود.
8. این ها رو هم باز فقط پسرها می تونن درک کنن و با دیدنشون کِیف کنن! به اینا؛ اگه اشتباه نکنم، "گُل" می گفتیم:
9. این توضیح داره: یه خودکار بیک رو تهیش رو برمی داشتیم، می کردیم تو پوست پرتقال (باز بیشتر ما پسرها!)
بعد نی خودکار رو در می آوردیم و با سری؛ که، داخل لوله ی خودکار بود و نمی نوشت، اون تیکه از پرتقال رو می دادیم بره تا وسطای لوله ی خودکار؛ اما، نباید به سوراخ می رسید؛ چون، "تفنگ"مون عمل نمی کرد!
حالا دوباره نی جوهردار خودکار رو سر جاش می ذاشتیم؛ اما، تا آخر فشار نمی دادیم و فی الواقع داشتیم "گلن گدن" تفنگ رو می کِشیدیم!
بعد یه بار دیگه تهی خودکار رو روی پوست پرتقال می زدیم تا پوست دیگه ای ازش کنده شه و این پوست حکم "تیر" رو داشت. حالا گلن گدن رو فشار می دادیم و پوست پرتقال دوم با صدای "پاق" می خورد به کله و پشت گردن و پیشونی دوستان و کلی صفا داشت!
(توضیح رو حال کردید؟)
10. همیشه مخالف خرید این جوجه های رنگی بودم. هیچ وقت دوس نداشتم اینا رو بزرگ کنم؛ چون، نه به قول "گاردنر" "هوش طبیعت گرایانه" داشتم و نه دوس داشتم جوجه ی به اون نازی بشه یه چیز زشت و بی قواره و کچل!
ضمناً همیشه رنگ طبیعی جوجه زیباتر بوده و هست و نمی دونم چرا بیچاره ها رو این شکلی می کردن!
اما، چه کنیم؛ که، این ها هم جزیی از خاطراتمون شده ن!
11. این هم رنگ جوجه ی طبیعی در کمال زیبایی. جوجه ها هم مثل همه ی موجودات زنده ی دیگه تا کوچیکن نازن!
12. ما داشتیم بزرگ می شدیم؛ که، این "لیزر"ها اومدن به بازار و تا مدت ها دست هر کسی بود. بیشتر هم روی مانتوهای دخترها می افتاد، نمی دونم چرا!
13 این عکس هم که دیگه اندش بود و می شه ساعت ها بهش نگاه کنی؛ بدون این که، خسته بشی! می شه تا روزها بذاریش رو دسکتاپ کامپیوترت و به یاد کودکی کیف کنی!
این بازی ساده و بدون هیچ گونه امکانات خاصی بود. محاله پسر یا حتا دختری این بازی رو برای یه بار هم شده، انجام نداده باشه.
یه بازی تو همین مایه ها و بدون امکانات خاص، بالا رفتن از رختخواب ها بود؛ که، خوراک من و خواهرزاده هام؛ بخصوص، آخرای شب بود. بعد رختخواب ها رو هُل می دادیم و می ریختن رو زمین و کیفی که اون بازی داشت، صد تا شهر بازی هم نداشت!
"یه حالی داشتم که نپرس!"
14. عکس یکی از تفنگ ها رو تابلو از برنامه ی "بچه های دیروز" گرفته م؛ که، زمان خودش خیلی هاتون ازش خوشتون اومد؛ اما، دومی آس تره. فکر کنید تفنگ رو دستتون گرفتید و اون برجستگی های بدنه ی تفنگ زیر پوست دستتونه. چه حالی داشت، نه؟
تازه، اگه توی تفنگ آب سرد از یخچال می ریختی، هم کف دستت تو گرمای تابستون خنک می شد و هم جاهایی که اون آبو می ریختی!
یادمه اولین باری که خونه ی دوست صمیمیم، "محمد حمزه ای باجگیران" رفتم، با یکی از این تفنگا تو شلوار پسردایی کوچیکش آب می ریخت و اون قدر خندیدیم، که هیچ گاه یادم نمی ره.
"محمد" جان، هرجا هستی، دلم برای شما و مادر گرامی تون؛ که، برای من هم مادری می کرد و همچنین، پسرخاله ی عزیز تهرونیت، "آرش" تنگ شده.
15. بله؛ که، یادمونه. چرا که نه؟
یادمه اولین بار صبح یه روز جمعه ی سرد پاییزی، اینو "بهروز کریمی" ("پریستو") توی برنامه ی "از مدرسه تا مدرسه"ی "مجید قناد" یادمون داد. یکی، دو هفته ی بعد هم یاد داد چطوری میل بافتنی رو از توی بادکنک پُربادی می شه رد کرد،؛ بدون این که، بادکنک بترکه.
یادتونه؟ چسب نواری روی بادکنک ترفندش بود.
16. یعنی، این قدر بدم می یومد از اونایی که خودکاراشون این شکلی یا مداداشون دندونی بود!
اما، باز چه کنیم؛ که، این ها توی ضمیر ناخودآگاه همه مون هست.
17. ما به این بازی می گفتیم "نمکدون".
الآن که فکرشو می کنم، می بینم این بازی هیچی نداشت؛ اما، ما باهاش سرگرم می شدیم؛ بخصوص، تو کلاس و قبل از اومدن معلم.
18. و اما این!
با دیدنش داشتم دیوونه می شدم! این دیگه نه تنها از یادها رفته بود؛ که، شاید صد سال دیگه هم یادمون نمی یومد!
بی نظیر بود. با مهارت (و کمی چاشنی شانس) باید حلقه های ظریف رو تنظیم می کردی، بیفتن تو اون میله ها.
وای، که چه چیزهایی داشتیم ما! اینو دیگه بابت ساعت هایی، که روش وقت گذاشتم، برخلاف "نمکدون" (آیتم بالایی) اصلاً ناراحت نیستم. نوش جونش!
19. این هم که دیگه آخرش بود و هر کلیدش یه ملودی ساده در حد ساعت های مچی (بدون هیچ آکورد و ریتمی) داشت؛ اما، باهاش کلی حال می کردیم و فکر می کردیم سوییچ ماشینمونه!
این یکی و بالایی ("آکوآ پلی"؛ اما، یادم نیست ما بهش چی می گفتیم) و لیزر، تقریباً ورود به دنیای دیجیتال و دور شدن از سنت ها بود. این طور نیست؟
20. این ها هم بدون هیچ گونه شرحی:
21. و بالأخره، با این صفحات هم کلی خاطره داریم؛ بخصوص، اون اسبه؛ که، یه چیز دیگه ست:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
1. حرف D تا پایان:
........................
2. این عکس رو وقتی پیدا کردم، خیلی خوشحال شدم و نخواستم فقط خودم خوشحالی مو برای خودم نگه دارم و خواستم با شما قسمت کنم:
دوز
نام اریجینال: Connect 4 (Connect Four)
3. اینو هم بهش می گفتن "دوز"؛ اما، در اصل "سه به سه قطار" یا به قول بعضی لهجه ها، "سبزه قطار" بود؛ که، خوراک پیرمردهایی بود؛ که، از خونه بیرون می نداختن تا قیافه ی تکراری شون رو تو خونه نبینن.
این قدر از این بازی تو خیابون بدم می یومد، که نگو:
........................
4. این هم بدون شرح:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
1. سلام.
2. کلی از آرزوها و خواسته های من توی صفحات قبلی این تاپیک؛ بخصوص، اون بازی "گل سازی" (چیدن دونه هایی شبیه به منچ روی صفحه ی سوراخدار) رو پیدا کردم:
3. منبع عکس های فوق:
http://gakhos.blogfa.com/page/nazarat
.........................
4. این عکس ها رو هم خودم جمع آوری کردم و بدون شرح اضافه ای فقط لذتشونو ببرید:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
1. سلام.
2. ادامه ی عکس ها:
...............................
3. با این ها هم خیلی خاطره دارم. قوطی های فیلم تو همه ی خونه ها پیدا می شد.
با ذره بین هم چه مورچه هایی رو که نسوزوندیم!
4. و باز این عکس ها هم برای پسرا خیلی آشنان. زمانی که زنجیر دوچرخه هامون می افتاد و مجبور بودیم دستامون رو آلوده کنیم.
بعدها می رفتیم برای زنجیرش قاب می خریدیم:
...............................
5. باز مدتیه بچه ها کم کار شده ن و از دوستانی چون "افشین" و "اسمم" انتظار نداشتم غیبتشون این قدر طولانی شه.
منتظر همه تون هستیم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
بخش چهاردهم تصویر زندگی در دهه 60 (بازیها و سرگرمیهای بچه های دهه 60)
نکته: اسباب بازیها در بخش بعدی ارائه خواهند شد.
ضمن تشکر از جناب ایمیلیانوی عزیز که عکسهای سرگرمیهای دهه 60 را به خوبی در اینجا به نمایش گذاشتند و بسیاری از خاطرات را شفاف کردند، پیرو عکسهای ایشان ، عکسهای تکمیلی را تقدیم حضور دوستان می کنم.
روزهایی که کوچه ها پر بود از هیاهوی بچه ها.حالا دیگر یا کوچه ای نیست یا اگر هم هست ، هیچ بچه ای در آن دیده نمی شود.جذبه های بازیهای کامپیوتری یا بچه ها را به کافی نتها کشانده یا پای گیم پلیرهای خانگی نشانده و کوچه ها ، خالی از حجم حضورشان.
روزهایی که بادبادکهای آرزوهایمان را در آسمانی پر امید پرواز می دادیم.
هر کدوممون آرزو داشتیم یکی از این کره های زمین روی میز تحریرمون داشته باشیم و کنجکاوانه کشورمون را روش پیدا می کردیم بعد می رفتیم سراغ کشورهایی که توی کتاب جغرافیا به خوردمون می دادند.
چقدر دوست داشتیم وقتی شیشه ها مه می گرفت و عمل میعان رخ می داد روی شیشه ها طرح بکشیم.
عاشق جمع کردن میوه های کاجها بودیم ولی بعد از مدتی نمی دانم چرا این میوه های خشک بی هیچ مکثی به سطل آشغال سپرده می شد.
و این هم نمونه ای از عکسهایی که پسرها به در و دیوار اتاقشان میچسباندند.
ادامه دارد...
نکته: اسباب بازیها در بخش بعدی ارائه خواهند شد.
ضمن تشکر از جناب ایمیلیانوی عزیز که عکسهای سرگرمیهای دهه 60 را به خوبی در اینجا به نمایش گذاشتند و بسیاری از خاطرات را شفاف کردند، پیرو عکسهای ایشان ، عکسهای تکمیلی را تقدیم حضور دوستان می کنم.
روزهایی که کوچه ها پر بود از هیاهوی بچه ها.حالا دیگر یا کوچه ای نیست یا اگر هم هست ، هیچ بچه ای در آن دیده نمی شود.جذبه های بازیهای کامپیوتری یا بچه ها را به کافی نتها کشانده یا پای گیم پلیرهای خانگی نشانده و کوچه ها ، خالی از حجم حضورشان.
روزهایی که بادبادکهای آرزوهایمان را در آسمانی پر امید پرواز می دادیم.
هر کدوممون آرزو داشتیم یکی از این کره های زمین روی میز تحریرمون داشته باشیم و کنجکاوانه کشورمون را روش پیدا می کردیم بعد می رفتیم سراغ کشورهایی که توی کتاب جغرافیا به خوردمون می دادند.
چقدر دوست داشتیم وقتی شیشه ها مه می گرفت و عمل میعان رخ می داد روی شیشه ها طرح بکشیم.
عاشق جمع کردن میوه های کاجها بودیم ولی بعد از مدتی نمی دانم چرا این میوه های خشک بی هیچ مکثی به سطل آشغال سپرده می شد.
و این هم نمونه ای از عکسهایی که پسرها به در و دیوار اتاقشان میچسباندند.
ادامه دارد...
Negin 2- تعداد پستها : 244
Join date : 2011-01-02
رد: همشاگردي سلام
1. فکر بکر
(فکر بکر: فکریه که کسی اونو نکرده باشه!
تا حالا بهش فکر کرده بودید؟)
نام اریجینال: Master Mind
2. این تصویریه، که ما می دیدیم:
اما، این اریجینالشه:
3. این هم صفحه ی بازی اریجینالشه:
4. از عکس دزدی شده، مهم نیست؛ اما، جالب این که ایرونی ها برای این که مواد کمتری استفاده کنن، از صفحه ی پلاستیکیش هم زده بودن و ما مجبور بودیم مهره ها و میخ ها رو روی فرش بریزیم!!! ای دزدها!
5. این هم نسخه ی دیجیتالی این بازی؛ که، خیلی فاز نمی ده؛ اما، از هیچی بهتره:
(پسوندش rarه).
http://s3.picofile.com/file/7532962575/Master_Mind_Emiliano_Koodaki_Nojavani_.rar.html
6. از این عکس ها هم فقط لذت ببرید. من هم یه زمانی می نوشتم:
..........................................
7. "نگین" جان، من هم از شما بابت تموم عکس های زیبا و بی نظیری؛ که، اینجا می ذارید، متشکرم. واقعاً یادآوری خیلی از چیزهایی؛ که، از یادهامون رفته، کار جالبیه؛ برای مثال، با عکس میوه های کاج خیلی حال کردم. عکس های بادبادک ها، بازی "نقطه نقطه"، قلک ها و خلاصه بیشتر عکس های این سری هم بی نظیر بودن.
جدی جدی این تاپیک هم خودش داره به کتاب و فرهنگنامه ای بزرگ تبدیل می شه، ها!
...........................................
8. راستی، با تشکر از "هومن برق نورد" در "دزد و پلیس"، تو اون سریال یادآوری شد اسم تیرکمون هایی؛ که، "تیر"هاش از سیم برق بود و توی دو، سه پست قبل من شرح کاملشو دادم و از شما خواستم، اگه عکس دارید، بذارید، "تیرکمون مگسی" بود.
همین کلید باعث شد که عکساش پیدا شه. به همین راحتی:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: همشاگردي سلام
نمایشگاه نیم قرن نقاشیهای کتابهای درسی پرویز کلانتری:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2012/10/121022_l44_kalantari_parviz_paintingexhibition.shtml
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2012/10/121022_l44_kalantari_parviz_paintingexhibition.shtml
kurosh- تعداد پستها : 8
Join date : 2010-08-10
رد: همشاگردي سلام
سلام دوستان
وب سایت شورای کتاب کودک ایران نمونه های زیبایی از اسباب بازیهای محلی کودکان ایرانی مثل فرفره و سوت بلبلی و طبلک و ... به نمایش گذاشته که دیئنش را به همه توصیه می کنم من با این طبلک مخصوصا خیلی حال کردم.جون می داد برای ظهر تابستان که همه خواب بودند و ما خوابمون نمی برد.
[http://www.cbc.ir/FairsDetail.aspx?FId=87
وب سایت شورای کتاب کودک ایران نمونه های زیبایی از اسباب بازیهای محلی کودکان ایرانی مثل فرفره و سوت بلبلی و طبلک و ... به نمایش گذاشته که دیئنش را به همه توصیه می کنم من با این طبلک مخصوصا خیلی حال کردم.جون می داد برای ظهر تابستان که همه خواب بودند و ما خوابمون نمی برد.
[http://www.cbc.ir/FairsDetail.aspx?FId=87
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: همشاگردي سلام
1. سلام.
2. این عکسا رو بدون شرح ببینید و برید به گذشته:
3. اینو بدون هیچ دلیلی گذاشته م و به هیچ وجه منظور خاصی نداشتم. بیشتر فونت های روزنامه مد نظرم بود:
4. این هم خیلی آسه. حروف برگردون یا لتراست:
یادتونه مث هر چیزی اوایلش چه کیفیتی داشتن؛ اما، سری های بعدی رو یا نزده، می ریختن!!! یا روز بعد نصفه و نیمه می شدن:
این که این حروف نیمه استفاده شده ست، هم آخرشه. رنگ نوک خودکارای مختلف روشو خیلی باهاش حال می کنم:
5. اصلاً فکر نمی کردم این دفترا هم یه روز خاطره بشه:
منبع:
http://bachehayedirooz.blogsky.com
که هر جا تونسته منبع رو ذکر کرده.
اين مطلب آخرين بار توسط Emiliano در السبت نوفمبر 10, 2012 1:53 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
صفحه 17 از 29 • 1 ... 10 ... 16, 17, 18 ... 23 ... 29
مواضيع مماثلة
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» مجلات قدیمی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
صفحه 17 از 29
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد