فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+34
stalker
Milassyui
aghaghi
S@M
arman
alimontaz
Heidii
Mihakralj
volant
slevin(HAMID
keyvanmoeini
abnbat
SMAM
jasonbourne
پل کوچولو
ASDALIREZA105
erfan
ramin
edo
Clover
Heidi
sahra_7
Negin 2
Indiana Jones
mehrnaz_sadeghi86
Ishpateka
fazel1994
afsoon520
ahmad1300mo
Emiliano
kazvash
faridonline
babak
59
38 مشترك
صفحه 17 از 40
صفحه 17 از 40 • 1 ... 10 ... 16, 17, 18 ... 28 ... 40
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
خواهش میکنم امیر جان، شما لطف دارید همیشه و بزرگوار هستید.
بله اتفاقن میخواستم بنویسم در پست بالا، که این "پی نوشت ناقابل و فتوکلیپ کوچک"
درباره ی "برف روی کاج ها"، باید پس از دیدن فیلم، مورد لطف شما و دوستان قرار بگیرند،
که اکنون بخوبی به این مهم اشاره داشتید و ممنون هستم از شما.
باز هم سپاسگزارم برای پوسترهای خاطره انگیز و باکیفیت اوریجینالی که قرار میدهید.
سلامت باشید امیر جان. راستی از آسایشگاه فروم چه خبر؟....
چه کنیم دیگر، "شصتی" هستیم و خیال پرداز!....
پی نوشت:
در ضمن امیر جان، من هیچ وجه مشترکی میان این فیلم و ساختههای فرهادی احساس نکردم
برای همین بود که بعنوان یک کار سینمایی مستقل با آن ارتباط برقرار کردم. جدایی نادر خانم و آقا سیمین را،
حتی در کانالهای روسی زبان با دوبله ی روسی نشان دادند چندین بار بخاطر مساله ی اسکارش،
که خواه ناخواه نگاه کردم و قبل از آن، "درباره ی قلی" را نیز چون سر و صدا بپا کرده بود دیده ام،
منظورم هست که با شیوه ی کاری فرهادی آشنا هستم، که یک سبک صد درصد هالیوودی و دیکته شده هست!،
اما "برف روی کاج ها" اینگونه نبود و ساختارش حس و بیان دارد که خودتان خواهید دید.
البته، موسیقی فیلم در درجه ی اول، و سپس آن سکانس هایی که دربارهشان نوشتم
و استوپ کادرهایشان را در کلیپ آوردم، دلیل علاقه ی من به این فیلم گشتند، با این حال،
انتقادهای من بخاطر ضعف فیلمنامه و پیام فیلم که بد آموزی دارد و خیانت را خیلی "آسان"
و بدون "مکافات عمل" نشان میدهد، بر سر جای خود هستند.
.
.
.
1. خواهش می کنم.
به زودی فیلم رو می گیرم و می بینم؛ آخه، دوس دارم قسمت اول "شاه گوش" رو هم بگیرم، اونو هم باهاش می گیرم.
گرچه، هی می گم دیگه من باشم فیلم و سریال ببینم؛ اما، بعضی کارها رو نمی شه ندید.
2. در مورد آسایشگاه، من که اتاقمو گرفته م. دوس داشتی، سری هم به دوستت بزن!
3. در مورد پوسترها داریم به آخراش نزدیک می شیم. آخرای سری بعد از انقلاب.
4. و بالأخره در مورد "برف روی کاج ها" بنده فقط اون چه که از این ور و اون ور خونده بودم، عرض کردم و این که می گید به هیچ وجه شبیه کارهای "اصغر فرهادی" نیست، خیلی هم بهتر.
پس باید حتماً دیدش.
ممنون.
........................................
5.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
شما درست میفرمایید امیر جان. البته "برف روی کاج ها" صحبتش جداست و شد یک استثنا!،
اما این شاهگوش، که مطلبی نیز برایش نوشتم، .... بگذریم، حالا شما آن قسمت اول
و قسمت دومی که دیشب ظاهرن پخش شده را ببینید، شاید همنظر شوید با من.
اما شما درست میگویید، واقعن حیف چشم و گوش و وقت...
--------------------------------
پی نوشت:
این آخرین باریست که من، درباره ی وضع کنونی سینما و تلویزیون ایران بگونه ی انتقادی،
دیدگاه کوچکم را مینویسم، چرا که فروم رویایی جاییست که سخن از خوبیها باید بمیان بیاید.
سریال شاهگوش، نمونه ی روشنیست از تصویر بالا. اینهمه هزینه، وقت و سرمایه ی ملی،
در راه نشان دادن آیتمهای تقلید از خواننده و مراسم جشن خصوصی یا عزا بکار میرود، در حالیکه خود سریال،
هیچ سوژهای ندارد و چیزی را که میتوانند در ۱۰ دقیقه نشان دهند، در ۶۶ دقیقه با کشی در رفته،
بسوی آنتن پرتاب میکنند. هدف، تنها نشان دادن تقلید از خواننده، گاهن دخترها و خانمها با آرایش مثلن غلیظ و آنچنانی،
بطریهای نوشیدنیهای الکلی و صحنههای تکراری شده ی کمدی - انتقادی، از مراسم ختم و عزاداری به سبک ایرانیست،
که این مورد آخری، قبلها توسط رضا عطاران تابو شکنی شده بود و اکنون دیگر پرداختن به آن، نخ نما شده بنظر میرسد.
چه پولها و سرمایه ها، که به باد نمیروند و در آتش سوزانده نمیگردند.
دوستان گرامی، لینک فیلم "سفر جادویی - ۱۳۶۹"، به پست مجموعه فیلمها در صفحه ی قبلی اضافه گردید، که جایش اتفاقن خالی بود آنجا.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
جناب 59
ممنونم از شما به خاطر فیلم ها و توضیحات و تحلیل های جامع و کامل.
شما که همیشه مترصد شکار برنامه های خوب جدید و قدیمی هستید حتما سایت ایران سیما یادتان هست که تا چند سال پیش همه ی برنامه های پخش شده از کانال های مختلف رو بر روی سرورش قرار می داد. اما برنامه ها فقط قابل تماشا کردن بودن و نمی شود دانلودشون کرد. سپس طبق معمول عده ای آدم باهوش راه حلی پیدا کردن که با استفاده از نرم افزاری به اسم "نت ترنسپورت" همون برنامه ها رو از سورس سایت می شد دانلود کرد. من همون موقع به همین روش یکی دوتا فیلم مثل "خانه ی پدری" و "بگذار زندگی کنم" رو با همون کیفیت نوستالژیک که فرمودین از کانال دو دانلود کردم. البته کمی بعد بالکل اون امکانات رو برداشتن. امشب یه سر رفتم سایت ایران سیما دیدم امکان پخش زنده داره ولی نفهمیدم هنوز آرشیوی در کار هست یا نه. کنار سایت هم به تلوبیون لینک داده بودن.
http://www.iransima.ir/
در مورد موضوع خیانت در فیلم ها که کمی قبلتر بهش اشاره کردید. چیزی که من در فیلم های (به اصطلاح) غربی به وفور دیده ام این است که معمولا در اغلب داستانهایشان هرموقع مرد یا زنی در حال خیانت کردن به همسرش است (در هر مرحله ای، چه در حد نگاه، لاس زدن، بوسه ای ساده یا بیشتر) متقابلا بدون اینکه خودش بداند یا حتی همسرش باخبر باشد، در جای دیگری از داستان همین رفتار هم دارد از همسرش سر می زند. مثال های فراوانی در سینمای غرب می شود یافت که به شکلی ظریف نشان می دهند این رفتار هم مثل باقی مسایل انسانی، مسری است و خودبه خود به فرد مقابل هم منتقل می شود یا زمینه ی مشابهی هم برای همسر فرد پیش می آید. (مثلا در سریال لاست، جک با عذاب وجدان پیش همسرش می آید تا بوسه ای را که در پنهان بین او و غریبه ای رد و بدل شده اعتراف کند درحالیکه همسرش زودتر چمدانش را بسته و بی خبر از اعترافات جک، خودش را از قبل آماده کرده تا خداحافظی کند و همراه مرد مورد علاقه اش برود/ همین تم تکراری در بسیاری از فیلم های وودی آلن مثل "از رم با عشق" یا "گلوله ها بر فراز برادوی" هم بارها دیده شده است) در سینمای وطنی و داخلی اما به دلیل خط کشی ها و ضوابط به خصوص یا فضای مردمحور موجود در فرهنگ و نگاه جامعه، معمولا رویه ی دیگر قصه (یعنی قصه ی زن) ناگفته می ماند و صرفا ماجراجویی های مرد را به نمایش می گذارند. شاید همین رفتار متقابل که در فیلم های غربی نمیش داده می شود (احتمالا به دلیل مطالبات عمومی برای تساوی حقوق زن و مرد) یک مصداق بارز باشد از "مکافات عمل" ی که بهش اشاره کردید.
ممنونم از شما به خاطر فیلم ها و توضیحات و تحلیل های جامع و کامل.
شما که همیشه مترصد شکار برنامه های خوب جدید و قدیمی هستید حتما سایت ایران سیما یادتان هست که تا چند سال پیش همه ی برنامه های پخش شده از کانال های مختلف رو بر روی سرورش قرار می داد. اما برنامه ها فقط قابل تماشا کردن بودن و نمی شود دانلودشون کرد. سپس طبق معمول عده ای آدم باهوش راه حلی پیدا کردن که با استفاده از نرم افزاری به اسم "نت ترنسپورت" همون برنامه ها رو از سورس سایت می شد دانلود کرد. من همون موقع به همین روش یکی دوتا فیلم مثل "خانه ی پدری" و "بگذار زندگی کنم" رو با همون کیفیت نوستالژیک که فرمودین از کانال دو دانلود کردم. البته کمی بعد بالکل اون امکانات رو برداشتن. امشب یه سر رفتم سایت ایران سیما دیدم امکان پخش زنده داره ولی نفهمیدم هنوز آرشیوی در کار هست یا نه. کنار سایت هم به تلوبیون لینک داده بودن.
http://www.iransima.ir/
در مورد موضوع خیانت در فیلم ها که کمی قبلتر بهش اشاره کردید. چیزی که من در فیلم های (به اصطلاح) غربی به وفور دیده ام این است که معمولا در اغلب داستانهایشان هرموقع مرد یا زنی در حال خیانت کردن به همسرش است (در هر مرحله ای، چه در حد نگاه، لاس زدن، بوسه ای ساده یا بیشتر) متقابلا بدون اینکه خودش بداند یا حتی همسرش باخبر باشد، در جای دیگری از داستان همین رفتار هم دارد از همسرش سر می زند. مثال های فراوانی در سینمای غرب می شود یافت که به شکلی ظریف نشان می دهند این رفتار هم مثل باقی مسایل انسانی، مسری است و خودبه خود به فرد مقابل هم منتقل می شود یا زمینه ی مشابهی هم برای همسر فرد پیش می آید. (مثلا در سریال لاست، جک با عذاب وجدان پیش همسرش می آید تا بوسه ای را که در پنهان بین او و غریبه ای رد و بدل شده اعتراف کند درحالیکه همسرش زودتر چمدانش را بسته و بی خبر از اعترافات جک، خودش را از قبل آماده کرده تا خداحافظی کند و همراه مرد مورد علاقه اش برود/ همین تم تکراری در بسیاری از فیلم های وودی آلن مثل "از رم با عشق" یا "گلوله ها بر فراز برادوی" هم بارها دیده شده است) در سینمای وطنی و داخلی اما به دلیل خط کشی ها و ضوابط به خصوص یا فضای مردمحور موجود در فرهنگ و نگاه جامعه، معمولا رویه ی دیگر قصه (یعنی قصه ی زن) ناگفته می ماند و صرفا ماجراجویی های مرد را به نمایش می گذارند. شاید همین رفتار متقابل که در فیلم های غربی نمیش داده می شود (احتمالا به دلیل مطالبات عمومی برای تساوی حقوق زن و مرد) یک مصداق بارز باشد از "مکافات عمل" ی که بهش اشاره کردید.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
انگار من نظم اینجا رو به هم زدم! بنده خدا آقا 59 هی سعی میکنن صحبتای اون حیاط رو بیارن این حیاط، ما هم که با تشکر از جناب امیلیانو که آرامششون رو حفظ کردن متوسل به خشونت نشدن
راستی فیلم کارتونی ها (مثل وروجک) رو کدوم قسمت باید نوشت؟
اين مطلب آخرين بار توسط Heidi در الجمعة نوفمبر 01, 2013 5:29 am ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خانم هایدی، خواهش میکنم و ممنون هستم از لطف شما و دوستان.
بله، من هم ۴-۵ سال پیش سر میزدم به سایت ایران سیما، اما همیشه حتی برای دیدن آنلاین،
مشکل داشتم و حتی از این روش بارگیری فایلهای آنجا، که اکنون فرمودید، بی خبر بودم.
به هر حال "تلوبیون"، که امیدوارم همیشه سالم و پابرجا بماند، دیگر بهترین گزینه هست.
بله، به موارد درستی اشاره داشتید در مورد موضوع خیانت در فیلمهای امریکایی و کلن غیر ایرانی.
در تایید مواردی که فرمودید اضافه میکنم، که فیلم "تمایل کشنده - Fatal attraction - ۱۹۸۷"،
که در صفحه ی ۱۵ این بخش درباره اش کمی صحبت کردیم، از دید من، بهترین نمونه،
برای نشان دادن "مکافات عمل" بخاطر خیانت در زندگی همسران هست و این پیام سازنده را،
با ساختاری در خور توجه و بازیگرانی ماهر، به تماشاگر میرساند و من به شخصه،
علاقه ی فروانی به این فیلم دارم. در صفحه ی ۱۵ اشاره داشتیم که "زندگی خصوصی - ۱۳۹۱"،
کپی ایرانی از این فیلم هست، اما یادم رفت که اضافه کنم، بسیار قبلتر از آن، یعنی در انتهای دهه ی هفتاد،
"شوکران - ۱۳۷۷" نیز، کپی "تمایل کشنده" بود، اما با کمی تغییرات.
تیزر رسمی فیلم "تمایل کشنده - Fatal attraction - ۱۹۸۷" - (فایل تصویری، دست نخورده و به زبان اصلی میباشد):
(کارگردان: "آدریان لاین")
http://elmond.persiangig.com/Tizer%20-%20(Fatal%20Attraction)%20-%20(1987).wmv/download
و اما در سال ۲۰۰۲، توسط همین کارگردان خوب و خوشفکر "آدریان لاین (اهل انگلستان هست)"،
فیلم دیگری در این ژانر، با نام "بی وفا - Unfaithful - ۲۰۰۲" با بازی صمیمانه ی "ریچارد گر" ساخته شد که محصول مشترک:
"آمریکا، آلمان و فرانسه" میباشد با این تفاوت، که خیانت اینبار از سوی زن به شوهرش انجام میگیرد و مکافات عمل را،
مسبب اول یعنی معشوق زن، با مرگش دریافت میکند و خود زن و حتی شوهرش که بخاطر اشتباه او با کشتن آن جوانک،
دیگر آلوده ی این داستان سیاه گشته، در پایانی تاریک و نامعلوم در انتهای فیلم نشان داده میشوند.
تیزر رسمی فیلم "بی وفا - Unfaithful - ۲۰۰۲" - (فایل تصویری، دست نخورده و به زبان اصلی میباشد):
(کارگردان: "آدریان لاین")
http://elmond.persiangig.com/Tizer%20-%20(Unfaithful)%20-%20(2002).wmv/download
در مجموع، آقای "آدریان لاین"، در ساخت فیلمهایش، به آسیب شناسی زوجها و بررسی زندگی زناشویی میپردازد
و پیامهای اخلاقی خوب و سازندهای را، برای مخاطب بزرگسال بهمراه دارد. "پیشنهاد بی شرمانه - ۱۹۹۳" نیز،
یکی دیگر از فیلمهای درخشان ایشان در زمینه ی یاد شده میباشد.
.
.
.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأربعاء يناير 01, 2014 8:30 am ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است. (السبب : فایلها، در سرور دایمی جایگزین شدند.)
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidi نوشته است:
انگار من نظم اینجا رو به هم زدم! بنده خدا آقا 52 هی سعی میکنن صحبتای اون حیاط رو بیارن این حیاط، ما هم که با تشکر از جناب امیلیانو که آرامششون رو حفظ کردن متوسل به خشونت نشدن
راستی فیلم کارتونی ها (مثل وروجک) رو کدوم قسمت باید نوشت؟
1. "59"، نه "52". بیچاره رو هفت سال پیرتر کردی که!
2. هر گونه مورد مربوط به "برنامه ی کودک" تو اون یکی توپک قرار می گیره؛ حتا، فیلم سینمایی کامل؛ مانند، "گلنار"؛ دیگه چه برسه به، این موردی که فرمودید.
ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
ممنونم از راهنمایی های جناب 59 و امیلیانو
آقای امیلیانو- راستش من در مورد چیزهایی که از سال 76 به بعد از تلویزیون پخش می شد تقریبا "بلنک" هستم. (از اون تایم به اینور حتی سروش نوجوان هم دیگه نمی خوندم) غیر از سه چهار مورد "حرف تو حرف"، "هژیرها، "پاورچین"، "خانه به دوش"... این اواخر هم آی فیلم سریال "کوچه اقاقیا" رو پخش کرد که بعضی قسمتهاش بامزه بود. نمی دونم این خوبه یا بد ولی خیلی انگیزه ای هم برای تماشای فیلم ها و سریال های جدید ندارم. (شاید این هم یکی از مصادیق پیری باشد که سراغ ما اومده ) مثل امثال پدربزرگم که همیشه از بازیگرها و آکتورهای زمان خودشون تعریف می کرد، منم علاقه چندانی به آشنا شدن با فیلم ها یا بازیگرهای جدید ندارم و حتی تلاشی هم برای یاد گرفتن اسامیشون نمی کنم. ساختمان پزشکان رو تو دوره ای تماشا کردم که پدربزرگم تو کما بود و امیدوار بودم طنزش یکم روحیه مو عوض کنه ولی رفتارهای عقده ای مادرپدره اینقدر رو مخ بود که قسمت های آخرش رو بی خیال شدم. "شبکه سه و نیم" البته قدیمی تره ولی هیچی ازش یادم نمیاد. من خودمو جزو نسلی می دونم که امثال "عباس محبوب" بازیگرشون بودن! مسخره است نه؟
جناب 59- از فیلم های خارجی که لطف کردین نوشتین هیچ کدوم رو ندیدم. اما با راهنمایی شما تو لیست فیلم های دیدنیم قرار دادم. راستش من یادم نمیاد فیلم یا سریالی از سینمای غرب دیده باشم که کسی اعتماد دیگری رو جریحه دار میکنه و جلوتر بلایی سرش نمیاد. البته این اشاره اینقدر ظریف و غیر مستقیم است که فقط یک بیننده هوشیار و حواس جمع می تواند درکش کنه. برعکس فیلم های ما که اینقدر بیننده رو ابله و حواس پرت و خنگ فرض می کنن که اگه بتونن یک بلندگو دستشون می گیرن و پیام اخلاقی فیلم رو توش جار می زنن که "ای همگان! بدانید و آگاه باشید که این است جزای فلان کار!" کلا به نظر می رسه ویژگی بارز فیلم ها و سریال های ما و کلا محصولات فرهنگی یا حتی فرهنگ عمومی مردم ما همین باشه که همه چیز جنبه شعارگونه و "جار زدن توی بوق" دارد و مثل زندگی های شخصی بیشتر مردم، از ذوق و خلاقیت و ابتکار خالی است.
11.01.2013
12:33:31
آقای امیلیانو- راستش من در مورد چیزهایی که از سال 76 به بعد از تلویزیون پخش می شد تقریبا "بلنک" هستم. (از اون تایم به اینور حتی سروش نوجوان هم دیگه نمی خوندم) غیر از سه چهار مورد "حرف تو حرف"، "هژیرها، "پاورچین"، "خانه به دوش"... این اواخر هم آی فیلم سریال "کوچه اقاقیا" رو پخش کرد که بعضی قسمتهاش بامزه بود. نمی دونم این خوبه یا بد ولی خیلی انگیزه ای هم برای تماشای فیلم ها و سریال های جدید ندارم. (شاید این هم یکی از مصادیق پیری باشد که سراغ ما اومده ) مثل امثال پدربزرگم که همیشه از بازیگرها و آکتورهای زمان خودشون تعریف می کرد، منم علاقه چندانی به آشنا شدن با فیلم ها یا بازیگرهای جدید ندارم و حتی تلاشی هم برای یاد گرفتن اسامیشون نمی کنم. ساختمان پزشکان رو تو دوره ای تماشا کردم که پدربزرگم تو کما بود و امیدوار بودم طنزش یکم روحیه مو عوض کنه ولی رفتارهای عقده ای مادرپدره اینقدر رو مخ بود که قسمت های آخرش رو بی خیال شدم. "شبکه سه و نیم" البته قدیمی تره ولی هیچی ازش یادم نمیاد. من خودمو جزو نسلی می دونم که امثال "عباس محبوب" بازیگرشون بودن! مسخره است نه؟
جناب 59- از فیلم های خارجی که لطف کردین نوشتین هیچ کدوم رو ندیدم. اما با راهنمایی شما تو لیست فیلم های دیدنیم قرار دادم. راستش من یادم نمیاد فیلم یا سریالی از سینمای غرب دیده باشم که کسی اعتماد دیگری رو جریحه دار میکنه و جلوتر بلایی سرش نمیاد. البته این اشاره اینقدر ظریف و غیر مستقیم است که فقط یک بیننده هوشیار و حواس جمع می تواند درکش کنه. برعکس فیلم های ما که اینقدر بیننده رو ابله و حواس پرت و خنگ فرض می کنن که اگه بتونن یک بلندگو دستشون می گیرن و پیام اخلاقی فیلم رو توش جار می زنن که "ای همگان! بدانید و آگاه باشید که این است جزای فلان کار!" کلا به نظر می رسه ویژگی بارز فیلم ها و سریال های ما و کلا محصولات فرهنگی یا حتی فرهنگ عمومی مردم ما همین باشه که همه چیز جنبه شعارگونه و "جار زدن توی بوق" دارد و مثل زندگی های شخصی بیشتر مردم، از ذوق و خلاقیت و ابتکار خالی است.
11.01.2013
12:33:31
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidi نوشته است:
من خودمو جزو نسلی می دونم که امثال "عباس محبوب" بازیگرشون بودن! مسخره است نه؟
جناب 59- از فیلم های خارجی که لطف کردین نوشتین هیچ کدوم رو ندیدم. اما با راهنمایی شما تو لیست فیلم های دیدنیم قرار دادم. راستش من یادم نمیاد فیلم یا سریالی از سینمای غرب دیده باشم که کسی اعتماد دیگری رو جریحه دار میکنه و جلوتر بلایی سرش نمیاد. البته این اشاره اینقدر ظریف و غیر مستقیم است که فقط یک بیننده هوشیار و حواس جمع می تواند درکش کنه. برعکس فیلم های ما که اینقدر بیننده رو ابله و حواس پرت و خنگ فرض می کنن که اگه بتونن یک بلندگو دستشون می گیرن و پیام اخلاقی فیلم رو توش جار می زنن که "ای همگان! بدانید و آگاه باشید که این است جزای فلان کار!" کلا به نظر می رسه ویژگی بارز فیلم ها و سریال های ما و کلا محصولات فرهنگی یا حتی فرهنگ عمومی مردم ما همین باشه که همه چیز جنبه شعارگونه و "جار زدن توی بوق" دارد و مثل زندگی های شخصی بیشتر مردم، از ذوق و خلاقیت و ابتکار خالی است.
11.01.2013
12:33:31
خانم هایدی، اتفاقن همه ی ما چون همنسلیم، در بسیاری موارد، هم دیدگاه هم هستیم.
من خودم نیز به شخصه، "عباس محبوب" را، یکی از بازیگران اصلی "تلویزیون کودکی و نوجوانیمان" میدانم
که دیدنش اکنون، یادآور ترکیب "نوستالژی ۶۰" برایمان هست و امیدوارم که همیشه سلامت و پرکار باشند.
امیدوارم که فیلمها را تماشا کنید، چون هم ساختار خوبی دارند و هم پیامی روشن.
بله، کاملن درست میفرمایید و در کنار موارد خوبی که گفتید، "ظاهر سازی" و "چاپلوسی" را هم باید اضافه کرد.
من همیشه فکر میکنم، که اگر این ویژه گیهای منفی رفتاری را، ما ایرانیها از اپتدا نداشتیم،
میشدیم همانند کشورهای عربی کنونی (مصر، سوریه و ...)، که فرهنگ و زبانشان را،
در یورش و سلطه ی تازیان در یک دوره ی مشخص تاریخی از دست دادند (برای ایرانیان که دو قرن! بوده)،
اما نیاکان پارسی ما، (چون بگمانم از اپتدا)، به گفته ی شما "شعار دوست"، "ظاهر ساز" و "چاپلوس" بودند،
(البته خیلی هاشان مقاومت کردند)، اما جمع زیادی، هم به گفتههای تازیان گوش میدادند،
و از آنها دو آتیشه تر حتی میشدند و شدند دیگر، و هم بصورت مخفیانه، نوروز را نگاه میداشتند،
زبان پارسی را پاس میداشتند و ....
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:Heidi نوشته است:
من خودمو جزو نسلی می دونم که امثال "عباس محبوب" بازیگرشون بودن! مسخره است نه؟
جناب 59- از فیلم های خارجی که لطف کردین نوشتین هیچ کدوم رو ندیدم. اما با راهنمایی شما تو لیست فیلم های دیدنیم قرار دادم. راستش من یادم نمیاد فیلم یا سریالی از سینمای غرب دیده باشم که کسی اعتماد دیگری رو جریحه دار میکنه و جلوتر بلایی سرش نمیاد. البته این اشاره اینقدر ظریف و غیر مستقیم است که فقط یک بیننده هوشیار و حواس جمع می تواند درکش کنه. برعکس فیلم های ما که اینقدر بیننده رو ابله و حواس پرت و خنگ فرض می کنن که اگه بتونن یک بلندگو دستشون می گیرن و پیام اخلاقی فیلم رو توش جار می زنن که "ای همگان! بدانید و آگاه باشید که این است جزای فلان کار!" کلا به نظر می رسه ویژگی بارز فیلم ها و سریال های ما و کلا محصولات فرهنگی یا حتی فرهنگ عمومی مردم ما همین باشه که همه چیز جنبه شعارگونه و "جار زدن توی بوق" دارد و مثل زندگی های شخصی بیشتر مردم، از ذوق و خلاقیت و ابتکار خالی است.
11.01.2013
12:33:31
خانم هایدی، اتفاقن همه ی ما چون همنسلیم، در بسیاری موارد، هم دیدگاه هم هستیم.
من خودم نیز به شخصه، "عباس محبوب" را، یکی از بازیگران اصلی "تلویزیون کودکی و نوجوانیمان" میدانم
که دیدنش اکنون، یادآور ترکیب "نوستالژی ۶۰" برایمان هست و امیدوارم که همیشه سلامت و پرکار باشند.
امیدوارم که فیلمها را تماشا کنید، چون هم ساختار خوبی دارند و هم پیامی روشن.
بله، کاملن درست میفرمایید و در کنار موارد خوبی که گفتید، "ظاهر سازی" و "چاپلوسی" را هم باید اضافه کرد.
من همیشه فکر میکنم، که اگر این ویژه گیهای منفی رفتاری را، ما ایرانیها از اپتدا نداشتیم،
میشدیم همانند کشورهای عربی کنونی (مصر، سوریه و ...)، که فرهنگ و زبانشان را،
در یورش و سلطه ی تازیان در یک دوره ی مشخص تاریخی از دست دادند (برای ایرانیان که دو قرن! بوده)،
اما نیاکان پارسی ما، (چون بگمانم از اپتدا)، به گفته ی شما "شعار دوست"، "ظاهر ساز" و "چاپلوس" بودند،
(البته خیلی هاشان مقاومت کردند)، اما جمع زیادی، هم به گفتههای تازیان گوش میدادند،
و از آنها دو آتیشه تر حتی میشدند و شدند دیگر، و هم بصورت مخفیانه، نوروز را نگاه میداشتند،
زبان پارسی را پاس میداشتند و ....
.
.
.
تحلیل جالبی بود! تاحالا به این جنبه اش دقت نکرده بودم!
درسته. از بچگی قیافه ی اغراق شده و صدای خشدار عباس محبوب به نظرم جالب و بامزه بود! یک بار هجده سال پیش تو قسمت پروازهای خارجی فرودگاه مهرآباد دیدمش. یه دستمال گردن بسته بود و با همون میمیک چهره ی همیشگیش داشت حرف می زد و می خندید!
معمولا تو فیلمها نقش یه آدم بدجنس رو بازی می کرد که داشت زیرزیرکی نقشه می کشید.
درسته. از بچگی قیافه ی اغراق شده و صدای خشدار عباس محبوب به نظرم جالب و بامزه بود! یک بار هجده سال پیش تو قسمت پروازهای خارجی فرودگاه مهرآباد دیدمش. یه دستمال گردن بسته بود و با همون میمیک چهره ی همیشگیش داشت حرف می زد و می خندید!
معمولا تو فیلمها نقش یه آدم بدجنس رو بازی می کرد که داشت زیرزیرکی نقشه می کشید.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidi نوشته است:
تحلیل جالبی بود! تاحالا به این جنبه اش دقت نکرده بودم!
درسته. از بچگی قیافه ی اغراق شده و صدای خشدار عباس محبوب به نظرم جالب و بامزه بود!.
یک بار هجده سال پیش تو قسمت پروازهای خارجی فرودگاه مهرآباد دیدمش.
یه دستمال گردن بسته بود و با همون میمیک چهره ی همیشگیش داشت حرف می زد و می خندید!
معمولا تو فیلمها نقش یه آدم بدجنس رو بازی می کرد که داشت زیرزیرکی نقشه می کشید.
خواهش میکنم. در کل، هر رفتار نادرستی، شاید بتواند در یک جای ویژه و فقط در آن یکبار،
یعنی در مواجهه با یک رفتار بد دیگر، افکت سازندهای داشته باشد. ( - * - = +). راستش فکر میکنم،
که در تمام هستی، هیچ چیز مطلقی وجود ندارد، تمام کارها، رفتارها، خوبیها و بدی ها، اندیشهها و ... "نسبی" هستند،
(من البته اینرا از فرضیه "نسبیت انیشتین" کپی نمیکنم). برای نمونه، عشق، مهر مادری، دوست داشتن،
پول داشتن یا نداشتن، خوش اخلاق بودن یا نبودن و ...، همه میتوانند تغییر کنند.
هستند مادرانی که برای مدت کم یا زیاد، از دست فرزندشان بسیار ناراحت میشوند و دیگر نام او را نمیاورند،
یا بلعکس، فرزندانی که قهر میکنند و دیگر واژه ی پدر و مادر برایشان مفهومی ندارد،
اما در این میان و تا به امروز، تنها اتفاق در هستی که مطلق هست، از دید کوچک من، "مرگ" میباشد،
هم برای جانداران و هم برای بی جانان. ستارهها و سیارهها هم میمیرند، وسایل وقتی که فرسوده میشوند
و دیگر از کار میافتند، حتی خودروها و ...، انگار که میمیرند و از یک گردانه و فرمی که محورش کروی شکل است،
خارج میشوند و همانند انسانها میمیرند. در ضمن، این مساله ی گردانه و محور کروی شکل،
مورد مهم و قابل گفتگویی هست. در سیستم کاری و ساختار هر آنچه که در کهکشان داریم، "گردش" وجود دارد،
همین حالت را، در کوچکترین ذرات مادههای جاندار و بی جان میبینیم. اتمها، پروتونها، مولکولها،
گردش خون و ...، همگی میگردند و میچرخند. انگار که یک کره ی جغرافیایی داریم که درونش،
از بزرگترین اجزای آن، که میتواند یک سیاره باشد در فضا، تا کوچکترین ذره یعنی اتم یا مولکول، همگی،
در تعداد بی نهایت مداری که درون این کره جغرافیایی هست، میگردند. زندگی انسان هم همین هست.
کودک و ضعیف بدنیا میآییم، میگردیم، به نقطه ی اوج میرسیم، سپس باز در پیری همانند بچگی میشویم.
حالا کسانی که خدایی نکرده، زود میروند و یا در همان اپتدای تولد فوت میشوند،
شاید یک چند حرکتی را کم داشتند از زندگی قبلی، پس فرستاده میشوند تا دورشان را تکمیل کرده و باز گردند.
رفتار ما انسانها نیز، در همین سیستم کلی دورانی و چرخشی میتواند تعریف شود. قدیمیها خوب گفتند که:
"از هر دست بدهی از همان دست میگیری". بارها شده که جایی کسی بدون اینکه مقصر باشیم،
با حرف و یا کردارش ما را ناراحت کرده و برایمان این سوال پیش آمده،
که خدایا چرا؟، من که کار بدی نکردم به او، آنوقت این انسان چنین رفتاری با من کرد!.
سپس کمی که فکر میکنیم و شاید در چند روز پس از آن، یادمان بیفتد که چند سال پیش،
چنین رفتاری را با فرد دیگری داشتیم و حال، انگار که آن رفتار بد ما که خواسته یا ناخواسته بوده،
سوار بر آن سیستم گردشی که گفتیم، حرکت کرده و پس از چند سال، دوباره به نقطهی شروعش که ما بودیم رسیده،
و مهم برگشت کردار ما به خودمان است، نه اینکه آیا همان شخص که رنجاندیمش انتقام گرفته یا شخص دیگری ناخواسته
آنهم بدون اینکه از ماجرای ما باخبر باشد. ("وجدان درد" هم، در همین سیستم قرار میگیرد، یعنی کار ناشایست ما،
به دردی روحی تبدیل میشود، میگردد و به خودمان برخورد میکند). گمانم بر این هست که اگر بتوانیم،
بین تمام موجودات جاندار و بی جان در جهان هستی، با توجه به این قانون کلی که آنها را به حرکت درمیاورد،
یک رابطه پیدا کنیم، آنوقت به پاسخ بسیاری از پرسشهای متافیزیکی و حتی فیزیکی خواهیم رسید.
در ضمن، وقتی در کودکی "چشم چشم دو ابرو" را نشان میدادند همیشه فکر میکردم،
که پرسوناژ عروسکی "نقاش باشی"، کاریکاتوریست برگرفته از عباس محبوب.
خاطره ی فرودگاه و دیدن ایشان، با آنکه کوتاه بود اما جالب بود.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
خواهش میکنم. در کل، هر رفتار نادرستی، شاید بتواند در یک جای ویژه و فقط در آن یکبار،
یعنی در مواجهه با یک رفتار بد دیگر، افکت سازندهای داشته باشد. ( - * - = +). راستش فکر میکنم،
که در تمام هستی، هیچ چیز مطلقی وجود ندارد، تمام کارها، رفتارها، خوبیها و بدی ها، اندیشهها و ... "نسبی" هستند،
(من البته اینرا از فرضیه "نسبیت انیشتین" کپی نمیکنم). برای نمونه، عشق، مهر مادری، دوست داشتن،
پول داشتن یا نداشتن، خوش اخلاق بودن یا نبودن و ...، همه میتوانند تغییر کنند.
هستند مادرانی که برای مدت کم یا زیاد، از دست فرزندشان بسیار ناراحت میشوند و دیگر نام او را نمیاورند،
یا بلعکس، فرزندانی که قهر میکنند و دیگر واژه ی پدر و مادر برایشان مفهومی ندارد،
اما در این میان و تا به امروز، تنها اتفاق در هستی که مطلق هست، از دید کوچک من، "مرگ" میباشد،
هم برای جانداران و هم برای بی جانان. ستارهها و سیارهها هم میمیرند، وسایل وقتی که فرسوده میشوند
و دیگر از کار میافتند، حتی خودروها و ...، انگار که میمیرند و از یک گردانه و فرمی که محورش کروی شکل است،
خارج میشوند و همانند انسانها میمیرند. در ضمن، این مساله ی گردانه و محور کروی شکل،
مورد مهم و قابل گفتگویی هست. در سیستم کاری و ساختار هر آنچه که در کهکشان داریم، "گردش" وجود دارد،
همین حالت را، در کوچکترین ذرات مادههای جاندار و بی جان میبینیم. اتمها، پروتونها، مولکولها،
گردش خون و ...، همگی میگردند و میچرخند. انگار که یک کره ی جغرافیایی داریم که درونش،
از بزرگترین اجزای آن، که میتواند یک سیاره باشد در فضا، تا کوچکترین ذره یعنی اتم یا مولکول، همگی،
در تعداد بی نهایت مداری که درون این کره جغرافیایی هست، میگردند. زندگی انسان هم همین هست.
کودک و ضعیف بدنیا میآییم، میگردیم، به نقطه ی اوج میرسیم، سپس باز در پیری همانند بچگی میشویم.
حالا کسانی که خدایی نکرده، زود میروند و یا در همان اپتدای تولد فوت میشوند،
شاید یک چند حرکتی را کم داشتند از زندگی قبلی، پس فرستاده میشوند تا دورشان را تکمیل کرده و باز گردند.
رفتار ما انسانها نیز، در همین سیستم کلی دورانی و چرخشی میتواند تعریف شود. قدیمیها خوب گفتند که:
"از هر دست بدهی از همان دست میگیری". بارها شده که جایی کسی بدون اینکه مقصر باشیم،
با حرف و یا کردارش ما را ناراحت کرده و برایمان این سوال پیش آمده،
که خدایا چرا؟، من که کار بدی نکردم به او، آنوقت این انسان چنین رفتاری با من کرد!.
سپس کمی که فکر میکنیم و شاید در چند روز پس از آن، یادمان بیفتد که چند سال پیش،
چنین رفتاری را با فرد دیگری داشتیم و حال، انگار که آن رفتار بد ما که خواسته یا ناخواسته بوده،
سوار بر آن سیستم گردشی که گفتیم، حرکت کرده و پس از چند سال، دوباره به نقطهی شروعش که ما بودیم رسیده،
و مهم برگشت کردار ما به خودمان است، نه اینکه آیا همان شخص که رنجاندیمش انتقام گرفته یا شخص دیگری ناخواسته
آنهم بدون اینکه از ماجرای ما باخبر باشد. ("وجدان درد" هم، در همین سیستم قرار میگیرد، یعنی کار ناشایست ما،
به دردی روحی تبدیل میشود، میگردد و به خودمان برخورد میکند). گمانم بر این هست که اگر بتوانیم،
بین تمام موجودات جاندار و بی جان در جهان هستی، با توجه به این قانون کلی که آنها را به حرکت درمیاورد،
یک رابطه پیدا کنیم، آنوقت به پاسخ بسیاری از پرسشهای متافیزیکی و حتی فیزیکی خواهیم رسید.
در ضمن، وقتی در کودکی "چشم چشم دو ابرو" را نشان میدادند همیشه فکر میکردم،
که پرسوناژ عروسکی "نقاش باشی"، کاریکاتوریست برگرفته از عباس محبوب.
خاطره ی فرودگاه و دیدن ایشان، با آنکه کوتاه بود اما جالب بود.
اول بگم که اصلا این بازیگر عروسکی چشم چشم دو ابرو یادم نبود ولی عجیب شبیه عباس محبوب است!
اما این دو تا نکته ای که بهش اشاره کردین خیلی ظریف و جالب است! چه حواسمان باشد یا نباشد ظاهرا زندگی مون توی این دنیا بر مدار قوانینی می گردد که خیلی مسایل رو تحت کنترل خودشون دارن. مثلا همین نسبی بودن. حداقل تو تجربه های ساده ی زندگی روزمره میشه ده ها مثال زنده ازش پیدا کرد.
هرکدوم از ما ممکنه فردی رو تو زندگی شخصی مون سراغ داشته باشیم که سالهای سال روی محبت و معرفتش حساب می کردیم و بدون قید و شرط قبولش داشتیم اما در یک موقعیت یکدفعه چهره عوض می کنه و تبدیل به دورترین و دشمن ترین آدمی میشه که تو زندگیمون سراغ داریم
یا کسی که قبلا نمی شد ذره ای روی دوستی و معرفتش حساب کرد و وجودش غیر از آزار و اذیت و دردسر نبود تو بازی روزگار موقعیتش معکوس شد و رفتارهایی از خودش نشون داد که کسی انتظار نداشت
همین معکوس کردن موقعیت یکی از اون کارهای هوشمندانه س که با کمی دقت میشه تو خیلی از فیلم ها و سریال های موفق خارجی پیداش کرد
مثلا تو نیمه ی اول سریال لاست همه ی مسافرها تلاش می کردن هرطور شده از جزیره فرار کنن و حسی که در مورد جزیره به بیننده القا می شد آمیخته با ترس و ناامنی بود
اما با معکوس کردن شرایط، کار به جایی رسید که همه تلاش می کردن هرطور شده تو جزیره بمونن و جزیره هویتی پیدا کرده بود که همه تلاش می کردن به شکلی از اون محافظت کنن
در مورد چرخشی بودن روزگار... اشاره ی خیلی درستی داشتین به یکی از اون قوانین (تا حدی) ترسناک این دنیا: اینکه ظاهرا ما تو شبکه ای از اعمال و انرژی های فکری و روحی خودمون زندگی می کنیم و هرچیزی از خودمون ساطع می کنیم دنبالمون راه می افته و هرجا می رویم تعقیبمون می کنه (ظاهرا عکسش همیشه درست نیست. یعنی اینطور نیست که هرچیزی برامون پیش میاد محصول فکر و رفتار خودمونه ولی انرژی هایی که از خودمون منتشر می کنیم حتما سراغمون میان)
راستش من تا مدتها عادت ناخودآگاهی داشتم که دلم برای خیلی از آدمهای دوروبرم می سوخت یا با دیدن گرفتاری ها و مشکلاتشون از خودم می پرسیدم: چرا باید وضعیت این آدم اینطوری باشد یا زندگی برایش اینطوری رقم بخوره؟
از اونجاییکه که معمولا اینطوریه که بعضی از جزییات دور و نزدیک خودم یا دیگران، توی حافظه ام می مونه (نمی دونم این خوبه یا بد) یه روز حافظه ی درازمدتم رو راه انداختم و شروع کردم به سرچ و گشتن تو فایل های قدیمی تر و خاک خورده ی ته ذهنم. چیزهای شگفتی یادم اومد که فقط یادآوری شون نشون می داد وضعیت فعلی فلان کسی که اینقدر دلم به حالش می سوزه رونوشت دقیق و برابر اصل فلان تصمیم و رفتار خودش در گذشته ای کمی دورتر است. چیزی که در گذر زمان از یادش رفته (البته بعضی آدمها فرافکنی می کنن و عمدا خودشون رو به فراموشی می زنن) و چون نمی تونه (یا نمی خواد) بین وضعیت فعلیش و گذشته اش ارتباطی برقرار کند، امروز احساس ضعف و انفعال می کند یا از روزگار و سرنوشت و تقدیر می نالد.
کم کم یاد گرفتم تا چیزی در مورد تاریخچه و گذشته ی آدمها نفهمیدم (که معمولا هم نمیشه فهمید مگراینکه خودمون تو یه مقطعی شاهد عینی بوده باشیم) در مورد وضعیت فعلی شون قضاوتی نکنم چون آدمها معمولا گرفتار کرده ها و نکرده های خودشون هستن. مثل خودمون.
بچه که بودم عادت داشتم گاهی بی سروصدا و مخفیانه، ضبط کوچکی را که داشتم روشن کنم و صداهای افراد خانواده ام رو بدون اینکه بفهمن توی اون ضبط کنم. موقع شام خوردن. تماشای تلویزیون. سال تحویل یا وسط مهمونی. این صداها سالها توی اون نوارهای کاست قدیمی و کهنه مونده بودن تا اینکه یه روز یادم افتاد بروم سراغشون و همه شون رو گوش کنم. صداها و لحن حرف زدن ها به اضافه ی دغدغه ها و روابط آدمها توی همه ی اون سالها به کلی عوض شده بود و مرورش کلی خاطره ساز و آموزنده بود و یادآور چیزهای زیادی که تو گذر زمان فراموشمان شده بود.
ظاهرا یکی از اتفاقاتی که بعد از مردنمون می افته همینه که فیلم زندگی مون رو به اضافه ی همه پشت صحنه ها جلوی چشممون نمایش می دن. این نیاز بشر که برای ثبت و ضبط قصه هایش سراغ اختراع وسیله ای مثل دوربین رفته نشون میده که احتمالا دوربین های دیگری هم توی این دنیا تعبیه شدن و دارن بی سروصدا از قصه ی زندگی مون فیلم می گیرن
اما این دو تا نکته ای که بهش اشاره کردین خیلی ظریف و جالب است! چه حواسمان باشد یا نباشد ظاهرا زندگی مون توی این دنیا بر مدار قوانینی می گردد که خیلی مسایل رو تحت کنترل خودشون دارن. مثلا همین نسبی بودن. حداقل تو تجربه های ساده ی زندگی روزمره میشه ده ها مثال زنده ازش پیدا کرد.
هرکدوم از ما ممکنه فردی رو تو زندگی شخصی مون سراغ داشته باشیم که سالهای سال روی محبت و معرفتش حساب می کردیم و بدون قید و شرط قبولش داشتیم اما در یک موقعیت یکدفعه چهره عوض می کنه و تبدیل به دورترین و دشمن ترین آدمی میشه که تو زندگیمون سراغ داریم
یا کسی که قبلا نمی شد ذره ای روی دوستی و معرفتش حساب کرد و وجودش غیر از آزار و اذیت و دردسر نبود تو بازی روزگار موقعیتش معکوس شد و رفتارهایی از خودش نشون داد که کسی انتظار نداشت
همین معکوس کردن موقعیت یکی از اون کارهای هوشمندانه س که با کمی دقت میشه تو خیلی از فیلم ها و سریال های موفق خارجی پیداش کرد
مثلا تو نیمه ی اول سریال لاست همه ی مسافرها تلاش می کردن هرطور شده از جزیره فرار کنن و حسی که در مورد جزیره به بیننده القا می شد آمیخته با ترس و ناامنی بود
اما با معکوس کردن شرایط، کار به جایی رسید که همه تلاش می کردن هرطور شده تو جزیره بمونن و جزیره هویتی پیدا کرده بود که همه تلاش می کردن به شکلی از اون محافظت کنن
در مورد چرخشی بودن روزگار... اشاره ی خیلی درستی داشتین به یکی از اون قوانین (تا حدی) ترسناک این دنیا: اینکه ظاهرا ما تو شبکه ای از اعمال و انرژی های فکری و روحی خودمون زندگی می کنیم و هرچیزی از خودمون ساطع می کنیم دنبالمون راه می افته و هرجا می رویم تعقیبمون می کنه (ظاهرا عکسش همیشه درست نیست. یعنی اینطور نیست که هرچیزی برامون پیش میاد محصول فکر و رفتار خودمونه ولی انرژی هایی که از خودمون منتشر می کنیم حتما سراغمون میان)
راستش من تا مدتها عادت ناخودآگاهی داشتم که دلم برای خیلی از آدمهای دوروبرم می سوخت یا با دیدن گرفتاری ها و مشکلاتشون از خودم می پرسیدم: چرا باید وضعیت این آدم اینطوری باشد یا زندگی برایش اینطوری رقم بخوره؟
از اونجاییکه که معمولا اینطوریه که بعضی از جزییات دور و نزدیک خودم یا دیگران، توی حافظه ام می مونه (نمی دونم این خوبه یا بد) یه روز حافظه ی درازمدتم رو راه انداختم و شروع کردم به سرچ و گشتن تو فایل های قدیمی تر و خاک خورده ی ته ذهنم. چیزهای شگفتی یادم اومد که فقط یادآوری شون نشون می داد وضعیت فعلی فلان کسی که اینقدر دلم به حالش می سوزه رونوشت دقیق و برابر اصل فلان تصمیم و رفتار خودش در گذشته ای کمی دورتر است. چیزی که در گذر زمان از یادش رفته (البته بعضی آدمها فرافکنی می کنن و عمدا خودشون رو به فراموشی می زنن) و چون نمی تونه (یا نمی خواد) بین وضعیت فعلیش و گذشته اش ارتباطی برقرار کند، امروز احساس ضعف و انفعال می کند یا از روزگار و سرنوشت و تقدیر می نالد.
کم کم یاد گرفتم تا چیزی در مورد تاریخچه و گذشته ی آدمها نفهمیدم (که معمولا هم نمیشه فهمید مگراینکه خودمون تو یه مقطعی شاهد عینی بوده باشیم) در مورد وضعیت فعلی شون قضاوتی نکنم چون آدمها معمولا گرفتار کرده ها و نکرده های خودشون هستن. مثل خودمون.
بچه که بودم عادت داشتم گاهی بی سروصدا و مخفیانه، ضبط کوچکی را که داشتم روشن کنم و صداهای افراد خانواده ام رو بدون اینکه بفهمن توی اون ضبط کنم. موقع شام خوردن. تماشای تلویزیون. سال تحویل یا وسط مهمونی. این صداها سالها توی اون نوارهای کاست قدیمی و کهنه مونده بودن تا اینکه یه روز یادم افتاد بروم سراغشون و همه شون رو گوش کنم. صداها و لحن حرف زدن ها به اضافه ی دغدغه ها و روابط آدمها توی همه ی اون سالها به کلی عوض شده بود و مرورش کلی خاطره ساز و آموزنده بود و یادآور چیزهای زیادی که تو گذر زمان فراموشمان شده بود.
ظاهرا یکی از اتفاقاتی که بعد از مردنمون می افته همینه که فیلم زندگی مون رو به اضافه ی همه پشت صحنه ها جلوی چشممون نمایش می دن. این نیاز بشر که برای ثبت و ضبط قصه هایش سراغ اختراع وسیله ای مثل دوربین رفته نشون میده که احتمالا دوربین های دیگری هم توی این دنیا تعبیه شدن و دارن بی سروصدا از قصه ی زندگی مون فیلم می گیرن
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
پیشگفتار:
خانم هایدی، همانند همیشه بسیار خوب و آگاهانه نوشتید. اول اینکه، چه کار خاطره انگیزی انجام میدادید،
در مورد ضبط صدای دیگران. همه ی ما البته در کودکی، دوست و رفیق بودیم با رادیو و ضبط صوت،
(راستش نمیدانم که بچههای امروز، با در دست داشتن موبایل، کامپیوتر، ماهواره، کاوشگرهای فضایی و ...،
آیا از این فعالیتهای خلاقانه و بویژه تابستانه انجام میدهند یا نه؟)، اما نهایت کارمان ضبط و ثبت صدای خودمان بود.
من و پسر خاله ام، که ۴ سال از من کوچکتر بود و احتمالا هست همچنان، نمایشهای رادیویی کوچکی را،
با هم اجرا و ضبط میکردیم که هیچکدام از آن نوارها شوربختانه دیگر موجود نیست، اما کار شما،
ارزش نوستالژیک و تاریخی بسیار بیشتری داشته، و البته کمی هم جنبه ی اطلاعاتی- امنیتی!.
ضمن تأیید فرمایشات درست و بجای شما، به نکته ی بسیار بسیار مهم و کلیدی اشاره داشتید:
"ما تو شبکه ای از اعمال و انرژی های فکری و روحی خودمون زندگی می کنیم و هرچیزی از خودمون ساطع می کنیم
دنبالمون راه می افته و هرجا می رویم تعقیبمون می کنه (ظاهرا عکسش همیشه درست نیست. یعنی اینطور نیست
که هرچیزی برامون پیش میاد محصول فکر و رفتار خودمونه ولی انرژی هایی که از خودمون منتشر می کنیم حتما سراغمون میان)".
ما در بسیاری موارد، میتوانیم "قربانی" شویم، قربانی اشتباههای دیگران،
اشتباه هایی که حتی نزدیکان ما انجام میدهند، حتی پدر و مادر، و ما چون بواسطه ی خونی و نژادی،
در آن مسیر کروی شکل و مدار چرخشی ایشان به عنوان "زیر مجموعه ی اجباری و فرمانبردار" قرار داریم،
گاهی جواب اشتباهات آنها را پس میدهیم. آنها از سوی ما چنین موردی را دریافت نمیکنند،
چرا که در زیر مجموعه ی پدر و مادر خود هستند (این یک ادعا هست، نسبی هم هست، پس حق گفتنش را دارم).
مواردی دیدهام به چشم خودم، که فرزند، بنگاه میمیرد، ریشه یابی که کردم، رسیدم به اشتباه پدر و مادرش.
(منظور از اشتباه، رفتارها و کردارهای اساسن نادرست و جدی است)، یعنی پسر، بخاطر ذات بد خودش و حرفهای همسرش،
مادر خودش را از خانه ای که آن زن به آنها داده بوده بیرون بیاندازد، سپس آن زن سالخورده،
آهی بکشد و به عروسش بگوید، خدا پسرت را بگیرد از تو، که پسرم را از من گرفتی).
چند مورد دیگر با دلایلی مختلف باز دیدهام که در همگی آنها، مرگ فرزند، در مقابل اشتباه والدین قرار میگیرد.
اما نکته ی دیگری که در ادامه و تأیید فرمایشات شما میتوان گفت، "قربانی" شدن بخاطر کارهای دیگرانی،
که غریبه هستند در اصل اما برای نمونه، با قراردادی بنام "دوستی" و یا "همکار بودن"،
با آنها ارتباط زیادتری نسبت به خویشاوندان خود داریم. دوستی دارید یا همکاری، که کلن و ذاتن،
انسان منفی بافیست. دایمن نیمه ی خالی لیوان را میبیند. در هنگامی که با او هستید،
مشکلات معمولی زندگی را، چندین برابر بزرگ مینماید و آنها را برایتان تعریف میکند،
در یک عبارت ساده اگر بگوییم، روحیه و نشاط را از شما میگیرد و ناخودآگاه،
شما را نیز به دنیای سیاه و خاکستری فکری خودش وارد میسازد. هر چقدر هم به شور و نشاط خود باور داشته باشید،
پس از مدت زمانی، شما قربانی او میشوید. من نمیگویم که نباید کمکش کرد، چرا، باید راهنمایی کرد و به او فهماند،
که زندگی این نیست. البته هر کدام از ما، تغیییرات حالتی داریم، بویژه انسانهای احساساتی،
چون به هر اتفاق و پدیدهای در زندگیشان، از ژرفای روح و احساس نگاه میکنند، اما اینگونه نیست،
که از هر کاهی کوه بسازند. پس در چنین مواردی، خود را از مدار منفی گریانه ی آن شخص دور کنید،
وگرنه، قربانی پژواک انرژیهای نادرست و سیاه از جانب او میگردیم، این البته سالمترین نمونه بود که گفتم.
مور دیگر، میتواند این باشد که دوست من، برخلاف من، بی بند و بار است، اتفاقن معرفت دارد در دوستی،
اما اخلاقش فاسد است و هرزگی میکند. با چنین فردی نیز نباید دوستی کرد و نباید گفت، که دوستیمان جای خود،
او در خلوتش هر کار میکند به من ربطی ندارد، نه، ما چه بخواهیم چه نخواهیم،
در بازتابهای مدارهای گردشی یکدیگر قرار میگیریم و اگر آنها منفی باشند، ما نیز اذیت میشویم.
--------------------------------------------
بوی خوش زندگی - ۱۳۷۳
http://www.4shared.com/rar/TqWVe-UK/Buye_Khoshe_Zendegi-1373.html
.
.
.
شهر در دست بچهها - ۱۳۷۰
http://www.4shared.com/rar/JncR2Rnb/Shahr_Dar_Daste_BacheHa-1370.html
.
.
.
مستاجر - ۱۳۷۱
http://www.4shared.com/rar/48bC44Pr/Mostajer-1371.html
پی نوشت:
فراسوی ما در فورشرد به سر رسید،
اما نوستالژی، هنوز به خونهاش نرسید....
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
ما در بسیاری موارد، میتوانیم "قربانی" شویم، قربانی اشتباههای دیگران،
اشتباه هایی که حتی نزدیکان ما انجام میدهند، حتی پدر و مادر، و ما چون بواسطه ی خونی و نژادی،
در آن مسیر کروی شکل و مدار چرخشی ایشان به عنوان "زیر مجموعه ی اجباری و فرمانبردار" قرار داریم،
گاهی جواب اشتباهات آنها را پس میدهیم. آنها از سوی ما چنین موردی را دریافت نمیکنند،
چرا که در زیر مجموعه ی پدر و مادر خود هستند (این یک ادعا هست، نسبی هم هست، پس حق گفتنش را دارم).
مواردی دیدهام به چشم خودم، که فرزند، بنگاه میمیرد، ریشه یابی که کردم، رسیدم به اشتباه پدر و مادرش.
(منظور از اشتباه، رفتارها و کردارهای اساسن نادرست و جدی است)، یعنی پسر، بخاطر ذات بد خودش و حرفهای همسرش،
مادر خودش را از خانه ای که آن زن به آنها داده بوده بیرون بیاندازد، سپس آن زن سالخورده،
آهی بکشد و به عروسش بگوید، خدا پسرت را بگیرد از تو، که پسرم را از من گرفتی).
چند مورد دیگر با دلایلی مختلف باز دیدهام که در همگی آنها، مرگ فرزند، در مقابل اشتباه والدین قرار میگیرد.
اما نکته ی دیگری که در ادامه و تأیید فرمایشات شما میتوان گفت، "قربانی" شدن بخاطر کارهای دیگرانی،
که غریبه هستند در اصل اما برای نمونه، با قراردادی بنام "دوستی" و یا "همکار بودن"،
با آنها ارتباط زیادتری نسبت به خویشاوندان خود داریم. دوستی دارید یا همکاری، که کلن و ذاتن،
انسان منفی بافیست. دایمن نیمه ی خالی لیوان را میبیند. در هنگامی که با او هستید،
مشکلات معمولی زندگی را، چندین برابر بزرگ مینماید و آنها را برایتان تعریف میکند،
در یک عبارت ساده اگر بگوییم، روحیه و نشاط را از شما میگیرد و ناخودآگاه،
شما را نیز به دنیای سیاه و خاکستری فکری خودش وارد میسازد. هر چقدر هم به شور و نشاط خود باور داشته باشید،
پس از مدت زمانی، شما قربانی او میشوید. من نمیگویم که نباید کمکش کرد، چرا، باید راهنمایی کرد و به او فهماند،
که زندگی این نیست. البته هر کدام از ما، تغیییرات حالتی داریم، بویژه انسانهای احساساتی،
چون به هر اتفاق و پدیدهای در زندگیشان، از ژرفای روح و احساس نگاه میکنند، اما اینگونه نیست،
که از هر کاهی کوه بسازند. پس در چنین مواردی، خود را از مدار منفی گریانه ی آن شخص دور کنید،
وگرنه، قربانی پژواک انرژیهای نادرست و سیاه از جانب او میگردیم، این البته سالمترین نمونه بود که گفتم.
مور دیگر، میتواند این باشد که دوست من، برخلاف من، بی بند و بار است، اتفاقن معرفت دارد در دوستی،
اما اخلاقش فاسد است و هرزگی میکند. با چنین فردی نیز نباید دوستی کرد و نباید گفت، که دوستیمان جای خود،
او در خلوتش هر کار میکند به من ربطی ندارد، نه، ما چه بخواهیم چه نخواهیم،
در بازتابهای مدارهای گردشی یکدیگر قرار میگیریم و اگر آنها منفی باشند، ما نیز اذیت میشویم
در مورد قربانی شدن فرزندان، خیلی خوب نوشتید. قاعدتا نباید اینطور باشد ولی ظاهرا اینطور است که فرزندان هم تا حد زیادی تو شبکه ی انرژی های پدرمادرهاشون اسیرند. البته منطقا باید بتونن اون چرخه رو بشکنن و خودشون رو بیرون بکشن ولی باید زور بیشتری بزنن و تلاش بیشتری بکنن. معمولا بچه هایی که زیر دست والدینشون تنبیه های سختی میشن به مرور دچار ضعف اعصاب یا ناراحتی های روحی میشن و حتی در بزرگی هم با اثرات اون خشونت ها درگیرن. والدین معتاد خواه ناخواه روی سرنوشت بچه هاشون هم تاثیراتی میذارن. گاهی گناه یا انحراف پدرمادرها باعث بیماری یا (به قول شما) مرگ فرزندشون میشه.
در تکمیل صحبت های خوب شما این نکته کوچک رو هم اضافه می کنم:
درسته که ما تو چرخه ی نژاد و وراثت و انرژی های والدینمون هستیم ولی ظاهرا اینطوری هم هست که هر عادت یا اخلاقی تو هرکدوم از ما شکل بگیره (چه خوب یا بد) هرکس به هرنسبتی تو شکل گیری اون سهم داشته باشه تو اثراتش هم شریک میشه. مثلا بچه ای که توی خونه با دیدن رفتار پدر مادرش عادت به بددهنی و فحش دادن می کنه، تا آخر عمرش هرموقع اون رفتار رو بروز بده و هر پیامدی داشته باشه اثرش به همون نسبت به والدینش هم میرسه.
این چیزی هم که در مورد "عاق کردن" گفته میشه کاملا دو طرفه است. به این صورت که هرکسی دیگری رو به شکلی آزار بدهد و برنجاند (به اصطلاح) گرفتار "آه" اون فرد میشه. این قاعده هم ظاهرا در مورد همه کار می کنه. یعنی در کل هرکسی که در حقش اجحاف شده اثرات رنجش و ناراحتیش وارد زندگی طرف مقابل میشود. تو روابط افراد یه خانواده هم می شه تو دراز مدت دید که هم آه پدر مادر میتونه فرزند رو اسیر کنه (همون که بهش میگن عاق کردن) هم آه فرزند می تونه والدین رو گرفتار کنه. اتفاقا بچه ها چون تا یه سنی نسبت به والدینشون تو موضع ضعف هستن و به خاطر کوچک بودن، دستشون به جایی بند نیست و شکننده تر و حساس تر هستن، اگه تو وضعیتی قرار بگیرن که پدرمادر از موضع بالادست باهاشون رفتار نادرستی بکنن حتما "آه" شون جایی از زندگی والدین رو گیر میندازه.
ببخشید که طولانی شد
بابت فیلم ها هم دستتون درد نکنه
در تکمیل صحبت های خوب شما این نکته کوچک رو هم اضافه می کنم:
درسته که ما تو چرخه ی نژاد و وراثت و انرژی های والدینمون هستیم ولی ظاهرا اینطوری هم هست که هر عادت یا اخلاقی تو هرکدوم از ما شکل بگیره (چه خوب یا بد) هرکس به هرنسبتی تو شکل گیری اون سهم داشته باشه تو اثراتش هم شریک میشه. مثلا بچه ای که توی خونه با دیدن رفتار پدر مادرش عادت به بددهنی و فحش دادن می کنه، تا آخر عمرش هرموقع اون رفتار رو بروز بده و هر پیامدی داشته باشه اثرش به همون نسبت به والدینش هم میرسه.
این چیزی هم که در مورد "عاق کردن" گفته میشه کاملا دو طرفه است. به این صورت که هرکسی دیگری رو به شکلی آزار بدهد و برنجاند (به اصطلاح) گرفتار "آه" اون فرد میشه. این قاعده هم ظاهرا در مورد همه کار می کنه. یعنی در کل هرکسی که در حقش اجحاف شده اثرات رنجش و ناراحتیش وارد زندگی طرف مقابل میشود. تو روابط افراد یه خانواده هم می شه تو دراز مدت دید که هم آه پدر مادر میتونه فرزند رو اسیر کنه (همون که بهش میگن عاق کردن) هم آه فرزند می تونه والدین رو گرفتار کنه. اتفاقا بچه ها چون تا یه سنی نسبت به والدینشون تو موضع ضعف هستن و به خاطر کوچک بودن، دستشون به جایی بند نیست و شکننده تر و حساس تر هستن، اگه تو وضعیتی قرار بگیرن که پدرمادر از موضع بالادست باهاشون رفتار نادرستی بکنن حتما "آه" شون جایی از زندگی والدین رو گیر میندازه.
ببخشید که طولانی شد
بابت فیلم ها هم دستتون درد نکنه
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام دوستان
اولین فیلمی که در سینما دیدین یادتونه؟
این اولین فیلمه که من دیدم:
سال 1368
جالب اینه که عموی بنده هم جزو عواملش بود...
در ضمن از همین سال(1368)
عموی دیگرم در سینما استخدام شد و من به لطف حضور ایشان تا حدود ده سال ،هر چی فیلم سینما میذاشت تا گاهی 5-6 بار میدیدم.
یعنی بعضی روزا از ظهر میرفتم سینما و شب با عمو بر می گشتم.
تازه بعضی شبها هم که عمو شیفت بود (هر کارمند سینما موظف بود تو یک دوره یک شب به عنوان نگهبان تا صبح تو سینما بخوابه)
شب با هم برق ها رو خاموش می کردیم.درها رو قفل و میخوابیدیم تا صبح
نمی دونین چه کیفی داشت.
مخصوصا زمانی که میرفتم کنار پرده روبروی 300-400 تا صندلی خالی و بلند داد میزدم و ادای فیلم اونشبو در میاوردم.
تصدیع اوقات شریف
قربون همگی شما
اولین فیلمی که در سینما دیدین یادتونه؟
این اولین فیلمه که من دیدم:
سال 1368
جالب اینه که عموی بنده هم جزو عواملش بود...
در ضمن از همین سال(1368)
عموی دیگرم در سینما استخدام شد و من به لطف حضور ایشان تا حدود ده سال ،هر چی فیلم سینما میذاشت تا گاهی 5-6 بار میدیدم.
یعنی بعضی روزا از ظهر میرفتم سینما و شب با عمو بر می گشتم.
تازه بعضی شبها هم که عمو شیفت بود (هر کارمند سینما موظف بود تو یک دوره یک شب به عنوان نگهبان تا صبح تو سینما بخوابه)
شب با هم برق ها رو خاموش می کردیم.درها رو قفل و میخوابیدیم تا صبح
نمی دونین چه کیفی داشت.
مخصوصا زمانی که میرفتم کنار پرده روبروی 300-400 تا صندلی خالی و بلند داد میزدم و ادای فیلم اونشبو در میاوردم.
تصدیع اوقات شریف
قربون همگی شما
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. "59" عزیز، شب گذشته فرصتی پیش اومد که "برف روی کاج ها" رو بگیرم و ببینم.
2. به فرمایش شما، فیلم خیلی خوب شروع شد؛ اما، همون طور که تو بعضی از نقدها پیشتر خونده بودم و خدمت شما هم عرض کردم، به نظر من، کار، به شدت سایه ی کارهای "اصغر فرهادی" روشه؛ یعنی، تم کار، روی دروغ های کوچولویی می گرده که سراسر زندگی ها رو پر کرده و تم "خیانت" و "فیلم بازی کردن" هم پیش از این به زیبایی تموم تو "چهارشنبه سوری" "فرهادی" استفاده شده بود. انگار اگه راستشو بگن، چی می شه!
بابا، چرا این همه دروغ؛ وختی می شه، راستشو آدم بگه؟
_ اجاره خونه تو دادی؟
_ آره.
بیشترین تیکه ای که آدم رو به شدت یاد کارای قبل از "گذشته"ی "فرهادی" می نداخت، سکانس بازی آخر "مهناز افشار" و "ویشکا آسایش" بود و تیکه ی "تو نباید ...؟" "مهناز افشار".
3. نیمه ی اول فیلم خیلی عالی پیش رفت؛ اما، نیمه ی دومش هیچی نداشت.
کلاً این مشکل 99.9999 درصد فیلمنامه هاست و نمی دونن چجوری کار رو تموم کنن.
پایان فیلم سورپریزی برای منِ بیننده نداشت. من از اون آدمایی نیستم که دنبال هیجان و دگرگونی تموم برای پایان باشم؛ اما، بالأخره بی هیچی هم که نمی شه و باید یه کم حرف برای گفتن باشه یا نه؟
45 الی 50 دقیقه هیچ حرفی برای گفتن نبود؛ درست، بر خخلاف نیمه ی اول، که این قدر خوب و روون پیش رفت.
4. در مورد "خیانت بدون مکافات" هم که دوست عزیز و تیزبینم، "59"، به خوبی تموم بهش اشاره کرد.
فقط به سبک کارهای خارجی؛ بخصوص، فرانسوی و بعدش امریکایی، "افشار" در آخر فیلم، حقیقت رو به شوهرش می گه و ته دلش انبار نمی کنه.
5. از "علی" ("حسین پاکدل") بک گراند و بیس خوبی به تماشاگر داده نمی شه و یهو می فهمی خیانت کرده! این هم خیلی جالب نبود برای من.
برای همین من بیننده نتونستم با غم ها و بحران زدگی همسرش همزادپنداری کنم؛ اما، اگه بهتر نشون می داد که موضوع چی بوده، شاید بهتر می شد غصه های "مهناز افشار" رو بگیرم و صدای شکستنشو بشنوم.
6. بر خلاف دوست عزیزم، "59"؛ که، سیاه و سفید بودن فیلم رو ضروری دونسته برای سکانس آخر، به نظر من، این فقط لوس بازی بوده و بس. یه ادعای هنری بودن از سوی کارگردان و پز متفاوت و روشنفکر بودن!
وگرنه، سکانس آخر، خودش می تونست سیاه و سفید باشه. اصلاً مگه زمستون جز سیاه و سفیدیه؟
یا نهایت همون صحنه رو می تونست سیاه و سپید کنه.
این نظر شخصی من بود و نمی تونم نفرتمو از اینایی که ادای روشنفکرا رو درمی یارن، نگم!
6. جدای از همه ی انتقادا؛ که، خودم یاد "مسعود فراستی" افتادم، باید از خوبی های کار هم بگم: بعضی صحنه ها و دقت های ریز "معادی" رو خیلی دوس داشتم؛ از جمله:
سکانسی که "مهناز افشار" گردنبند می ندازه گردنش و دوس داره "دیده شه".
همچنین بازی کوتاه و بی نظیر "حسن معجونی" رو هم خیلی دوس داشتم. دمش گرم. خیلی روون و عالی بازی کرد. کلاً همیشه بازی شو دوس دارم؛ اما، تو این فیلم، باز بیشتر.
"صابر ابر" هم که عالی بود و از همون "درباره ی الی" که دیدمش، حدس می زدم یکی از بهترین ها باشه.
بعدها تو "اینجا بدون من" هم نشون داد یکی از بی نظیرهاست این پسر.
در مورد بازی "مهناز افشار" هم که بیشتر از این انتظار نمی رفت و رضایت بخش بود. کلاً "افشار" از "سالاد فصل" بالکل عوض شد و تازه فهمید بازیگری یعنی چی.
اگه بازی های خوب "ابر" و "افشار" بزرگ (منظورم "مهناز" جونه!) تو این فیلم نبود، فیلم ارزشی نداشت.
7. در کل برای کار اول "پیمان معادی" فیلم، خوبه؛ اما، راستش من خیلی سختگیرم برای فیلم دیدن!
8. پست اسکریپت 1:
نوشته های دوستان رو از نوشته ی "59" با این مطلع هنوز نخونده م و سیو می کنم برای بعد:
"... خواهش میکنم. در کل، هر رفتار نادرستی"
پس اگه بحثی شده که جواب های بحث های بالایی منه، جوابش بمونه برا بعد.
9. پست اسکریپت 2:
بدون شرح:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
slevin(HAMID نوشته است:سلام دوستان
اولین فیلمی که در سینما دیدین یادتونه؟
اولین فیلمی که من توی سینما دیدم شهر موشها بود.
درست یادمه چهار سالم بود. یک روز شوهرعمه م که مرد خوب و مهربونی بود اومد در خونه مون و از مادرم خواست منو ببره سینما. راستش هنوز هم برایم سواله که چرا اون کارو کرد چون خودش سه تا بچه ی قد و نیمقد داشت! با اینحال اون روز تنهایی اومد در خونه مون. دستمو گرفت برد یه سینمایی و شهر موشها تماشا کردیم. بعد منو برگردوند در خونه مون و رفت پی کارش!
یادمه اون سالها مدت زیادی شهرموشها روی پرده بود. یا از روی پرده برمیداشتن و دوباره چند سال بعد اکران می کردن. به هرحال یادمه چند سال بعد که کلاس دوم بودم مدرسه بردمون سینما و دوباره همون شهر موشها رو نشونمون دادن. چند سال گذشت و رسیدم به کلاس پنجم. یه روز عصر جمعه عمویم پیشنهاد داد من و پسرعمویم رو ببره سینما. نظرخواهی کرد و آخرش با پدرم تصمیم گرفتن شهر موشها ببینیم. این دفعه ی سومی بود که شهر موشها می دیدم در حالیکه پسرعموم قبل از اون ندیده بود و هرقسمتی از فیلم می رسید من جلوترش رو تعریف می کردم که بخوره تو حالش! بعد از فیلم عمویم پرسید: مگه اینو قبلا دیده بودی؟ گفتم: دفعه ی سوم بود که می دیدم! عمویم کلی خندید و گفت چرا قبلش نگفتی که بریم یه فیلم دیگه؟... خلاصه این فیلم رو سه بار توی سینما تماشا کردم و بارها توی تلویزیون. تو تنها جشن تولدی هم که تو شش سالگی برام گرفتن دوباره یه نفر نوار قصه ی شهر موشها رو آورده بود! همینه که نه تنها هیچ حس نوستالژیکی نسبت بهش ندارم بلکه یه جوری احساس دلزدگی می کنم و دیگه دوست ندارم ببینم (همین طور مدرسه ی موشها که "بچه های دیروز" بارها نشونش میداد)
یه بارم تو مهدکودک بردنمون سینما. کارتون "آخرین تک شاخ"... تجربه تماشای یک کارتون فانتزی و تخیلی با اون دوبله ی زیبایش رو یه پرده ی بزرگ تو فضای تاریک سینما طوری جادوم کرده بود که سرجایم میخکوب شده بودم (راستش نمیدونم چرا تماشای کارتونهای اون مدلی یا یونیکو که همون زمونا از تلویزیون پخش شد یه جورایی برایم نفسگیر و بیش از حد هیجان انگیز بود) خلاصه غرق کارتون بودیم که ناغافل آژیر قرمز کشیدن و همه بچه ها رو از سالن سینما ریختن بیرون! ... حسرت به دلم مونده بود آخر کارتون رو ببینم. چندماه بعد دایی مادرم تصمیم گرفت من و مادر پیرش رو واسه تنوع ببره سینما. پیرزن تو دوره ی استرس زای موشکباران دچار اختلال روحی و فراموشی شده بود و پسرش دنبال راهی می گشت که سرگرمش کنه. از من پرسیدن و "آخرین تک شاخ" رو پیشنهاد دادم. دایی قبول کرد و دست من و مادرش رو گرفت برد یه سینمای خیلی کوچک و جمع و جور تا "آخرین تک شاخ" ببینیم! (تصور کنید به سینمای دورافتاده و کوچک تو جنوب شهر تهران اونم وسط جنگ و موشکباران، آخرین تک شاخ اکران کرده بود!) پیرزن نشسته بود تو سالن تاریک سینما و چشم دوخته بود به پرده عریض روبرویش و چیزهایی تماشا می کرد که هیچی ازشون نمی فهمید! من هم هیجان زده منتظر بودم تا آخر کارتون رو ببینم.
امیدوارم خودتون بتونید آخرش رو حدس بزنید. دوباره با صدای کشدار و ممتد آژیر قرمز از جا پریدیم و هنوز کارتون به نیمه اش نرسیده بود از سالن سینما پریدیم بیرون!... راستش هنوز هم نمیدونم آخرش چی شد هرچند که قصه اش هم دیگه یادم نیست. پیرزن هم چندماه بعد فوت کرد.
درست یادمه چهار سالم بود. یک روز شوهرعمه م که مرد خوب و مهربونی بود اومد در خونه مون و از مادرم خواست منو ببره سینما. راستش هنوز هم برایم سواله که چرا اون کارو کرد چون خودش سه تا بچه ی قد و نیمقد داشت! با اینحال اون روز تنهایی اومد در خونه مون. دستمو گرفت برد یه سینمایی و شهر موشها تماشا کردیم. بعد منو برگردوند در خونه مون و رفت پی کارش!
یادمه اون سالها مدت زیادی شهرموشها روی پرده بود. یا از روی پرده برمیداشتن و دوباره چند سال بعد اکران می کردن. به هرحال یادمه چند سال بعد که کلاس دوم بودم مدرسه بردمون سینما و دوباره همون شهر موشها رو نشونمون دادن. چند سال گذشت و رسیدم به کلاس پنجم. یه روز عصر جمعه عمویم پیشنهاد داد من و پسرعمویم رو ببره سینما. نظرخواهی کرد و آخرش با پدرم تصمیم گرفتن شهر موشها ببینیم. این دفعه ی سومی بود که شهر موشها می دیدم در حالیکه پسرعموم قبل از اون ندیده بود و هرقسمتی از فیلم می رسید من جلوترش رو تعریف می کردم که بخوره تو حالش! بعد از فیلم عمویم پرسید: مگه اینو قبلا دیده بودی؟ گفتم: دفعه ی سوم بود که می دیدم! عمویم کلی خندید و گفت چرا قبلش نگفتی که بریم یه فیلم دیگه؟... خلاصه این فیلم رو سه بار توی سینما تماشا کردم و بارها توی تلویزیون. تو تنها جشن تولدی هم که تو شش سالگی برام گرفتن دوباره یه نفر نوار قصه ی شهر موشها رو آورده بود! همینه که نه تنها هیچ حس نوستالژیکی نسبت بهش ندارم بلکه یه جوری احساس دلزدگی می کنم و دیگه دوست ندارم ببینم (همین طور مدرسه ی موشها که "بچه های دیروز" بارها نشونش میداد)
یه بارم تو مهدکودک بردنمون سینما. کارتون "آخرین تک شاخ"... تجربه تماشای یک کارتون فانتزی و تخیلی با اون دوبله ی زیبایش رو یه پرده ی بزرگ تو فضای تاریک سینما طوری جادوم کرده بود که سرجایم میخکوب شده بودم (راستش نمیدونم چرا تماشای کارتونهای اون مدلی یا یونیکو که همون زمونا از تلویزیون پخش شد یه جورایی برایم نفسگیر و بیش از حد هیجان انگیز بود) خلاصه غرق کارتون بودیم که ناغافل آژیر قرمز کشیدن و همه بچه ها رو از سالن سینما ریختن بیرون! ... حسرت به دلم مونده بود آخر کارتون رو ببینم. چندماه بعد دایی مادرم تصمیم گرفت من و مادر پیرش رو واسه تنوع ببره سینما. پیرزن تو دوره ی استرس زای موشکباران دچار اختلال روحی و فراموشی شده بود و پسرش دنبال راهی می گشت که سرگرمش کنه. از من پرسیدن و "آخرین تک شاخ" رو پیشنهاد دادم. دایی قبول کرد و دست من و مادرش رو گرفت برد یه سینمای خیلی کوچک و جمع و جور تا "آخرین تک شاخ" ببینیم! (تصور کنید به سینمای دورافتاده و کوچک تو جنوب شهر تهران اونم وسط جنگ و موشکباران، آخرین تک شاخ اکران کرده بود!) پیرزن نشسته بود تو سالن تاریک سینما و چشم دوخته بود به پرده عریض روبرویش و چیزهایی تماشا می کرد که هیچی ازشون نمی فهمید! من هم هیجان زده منتظر بودم تا آخر کارتون رو ببینم.
امیدوارم خودتون بتونید آخرش رو حدس بزنید. دوباره با صدای کشدار و ممتد آژیر قرمز از جا پریدیم و هنوز کارتون به نیمه اش نرسیده بود از سالن سینما پریدیم بیرون!... راستش هنوز هم نمیدونم آخرش چی شد هرچند که قصه اش هم دیگه یادم نیست. پیرزن هم چندماه بعد فوت کرد.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خانم هایدی، خواهش میکنم، ممنون هستم از لطف شما و موارد خوب و درستی که به آنها اشاره داشتید.
ضمن تأیید تمام گفته هایتان، بله، برای ما در فرهنگ ایرانی - آئینی، خیلی یکجانبه به مساله ی فرزند و والدین نگاه شده،
و تمام حقها به پدر و مادر داده میشود، در حالی که اینگونه نیست و خودتان هم کامل به این مهم اشاره داشتید.
نظر من اینست، که زوجها حتما خوب فکر کنند و سپس فرزند دار شوند چون در غیر اینصورت،
میتوانند سالها بعد، بخاطر اختلافات شدید بین خودشان و کاسه ی صبری که دیگر لبریز شده،
آن فرزند را مقصر بدانند که اگر او نبود، آنها در همان سالها جدا شده بودند و اکنون منت دارند بر سر بچه شان.
سپاسگزارم از توجه و دیدگاه روشن شما.
از خاطره ی شما همانند همیشه ممنون هستم. اتفاقا اولین فیلمی که من هم دیدم یکسان هست با فیلم شما.
(چون مشغول نوشتن ادامه ی متن قبلی بودم که اکنون پستهای شما و امیر جان را خواندم و این نوشته را اضافه میکنم).
"آخرین تک شاخ" را هم اتفاقن مدرسه ما را برد سینما، در خیابان پیروزی تهران بود و دیدیم آنجا.
در همان سالهای ۶۵-۶۶، یک کارتون سه اپیزودی بود محصول شوروی، که در سینماها نشان میدادند،
استثنا، کارتونی خنده دار بود از ساختههای آن کشور!. یکی از پرسوناژهایش، گوش بزرگی داشت و خوب میشنید،
دیگری بینی بزرگی داشت و بوها را از راه دور تشخیص میداد، نفر سوم چشمش بزرگ بود و همانند دوربین کار میکرد.
.
.
.
امیر جان گرامی، بسیار ممنون هستم از توجه شما، و نقدی که بر فیلم نوشتید.
همین گوناگونی دیدگاهها هست که به روند رشد و یادگیری کمک میکند (خودم رو منظورم هست،
که همیشه از شما و دوستان یاد میگیرم). سلامت باشید.
.
.
.
حمید خان با درود. خاطره ی نوستالژیک جالبی را نوشتید.
راستش اگر بخواهم به پرسش شما پاسخ بدهم، کمی سخت است،
اما اگر اشتباه نکنم، "شهر موشها - ۱۳۶۴"، اولین فیلمی بود که در سینما دیدم
و آنرا بخاطر دارم. بویژه سکانس جنگل که گربه بدنبال موشها بود، دیدنش برایم ترسناک بود در آن سن.
سپاسگزارم، سلامت باشید.
.
.
.
پی نوشت:
خانم هایدی در بخش برنامههای کودک، صحبت از کتایون ریاحی در سالهای شصت بمیان آوردند،
که دو کادر زیر، برگرفته از فیلمی تلوزیونی و بسیار نامفهوم به نام "دردسر - ۱۳۶۸" میباشد،
هدف یادآوری چهره ی ایشان قبل از بروز رسانی و عملیات کلینیکی هست:
این بازیگر را در دهه ی شصت بسیار میدیدیم در فیلمها، نقش سیاهی لشگر را داشت،
اما خوب در خاطر مانده است. من کمی میترسیدم از دیدن ایشان در بچگی:
.
.
.
گویا امروز، "ترس" موضوع گفتگوی فروم هست. راستی از چه چیزایی میترسیدید در دوران کودکی؟.
من ۲ خواب ترسناک داشتم ... اولی آنکه، همراه با مادرم به منزل خاله ی ایشان میرفتیم،
نزدیک به درب حیاط آنها که میشدیم، میدیدم که در کوچه، چرخ و فلکی ایستاده و چند کودک
مشغول سواری خوردن هستند برای همین، من نیز از مادرم جدا میشدم، کمی به آنطرف تر میرفتم
و سوار بر چرخ و فلک شده و چند دور میگشتم. سپس متوجه میشدم، که دیگر از آن بچهها خبری نیست
و من تنها مسافر این دستگاه آهنی هستم، از سوی دیگر مادرم نیز دیگر در کوچه نبود ...
قرار گرفتن در این حالت تنهایی و نا امنی، سبب ایجاد ترس و وحشت میشد.
خواب دوم ترسناک تر بود، بدین ترتیب که من، در کنار پنجره ی خانهای که در کوچهای بن بست قرار داشت ایستاده بودم
و بیرون را نگاه میکردم. بناگاه میدیدم که یک پیر زن با صورتی وحشتناک، پیداست که به سمت درب آن خانه که درست
در پایین پنجره قرار داشت میآید. من در این زمان میدانستم که او بزودی بداخل خانه آمده، از پلهها بالا میآید
و حتمن بسراغ من که تنها در اتاق هستم خواهد آمد ...، در گیر و دار نگاه به کوچه و قصد فرار از اتاق میبودم،
که هراسان از خواب میپریدم.
این کابوس های شبانه، بسیار تکرار میشدند و میتوانم بگویم،
که از سالهای ۶۴-۶۳ ... تا ... ۶۹-۶۸، دیدنشان مرا در خواب آزار میداد.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
اما در این میان و تا به امروز، تنها اتفاق در هستی که مطلق هست، از دید کوچک من، "مرگ" میباشد،
هم برای جانداران و هم برای بی جانان. ستارهها و سیارهها هم میمیرند، وسایل وقتی که فرسوده میشوند
و دیگر از کار میافتند، حتی خودروها و ...، انگار که میمیرند و از یک گردانه و فرمی که محورش کروی شکل است،
خارج میشوند و همانند انسانها میمیرند. در ضمن، این مساله ی گردانه و محور کروی شکل،
مورد مهم و قابل گفتگویی هست. در سیستم کاری و ساختار هر آنچه که در کهکشان داریم، "گردش" وجود دارد،
همین حالت را، در کوچکترین ذرات مادههای جاندار و بی جان میبینیم. اتمها، پروتونها، مولکولها،
گردش خون و ...، همگی میگردند و میچرخند. انگار که یک کره ی جغرافیایی داریم که درونش،
از بزرگترین اجزای آن، که میتواند یک سیاره باشد در فضا، تا کوچکترین ذره یعنی اتم یا مولکول، همگی،
در تعداد بی نهایت مداری که درون این کره جغرافیایی هست، میگردند. زندگی انسان هم همین هست.
کودک و ضعیف بدنیا میآییم، میگردیم، به نقطه ی اوج میرسیم، سپس باز در پیری همانند بچگی میشویم.
حالا کسانی که خدایی نکرده، زود میروند و یا در همان اپتدای تولد فوت میشوند،
شاید یک چند حرکتی را کم داشتند از زندگی قبلی، پس فرستاده میشوند تا دورشان را تکمیل کرده و باز گردند.
رفتار ما انسانها نیز، در همین سیستم کلی دورانی و چرخشی میتواند تعریف شود. قدیمیها خوب گفتند که:
"از هر دست بدهی از همان دست میگیری".
59 نوشته است:
امیر جان گرامی[/u]، بسیار ممنون هستم از توجه شما، و نقدی که بر فیلم نوشتید.
همین گوناگونی دیدگاهها هست که به روند رشد و یادگیری کمک میکند (خودم رو منظورم هست،
که همیشه از شما و دوستان یاد میگیرم). سلامت باشید.
1. لایک به نوشته ت!
2. این موضوع رو شاید باورت نشه؛ اما، اولین بار تو حدود 30 سالگی بهش رسیدم! (خودم می دونم خیلی دیره!)
اون هم پس از دیدن کارتون "هورتون".
بعد از دیدن این کارتون به این نتیجه رسیدم که ما چقدر کوچیک و حقیریم.
به قول "ایرج جنتی عطایی" (اگه اشتباه نکنم):
"دنیا کوچیک تر از اونه/ که ما تصور می کنیم/ فقط با یک عکس بزرگ/ چشمامونو پر می کنیم."
2. تشبیه اون عروسک به "عباس محبوب" خیلی باحال بود و تا به حال بهش فکر نکرده بودم.
البته، از این تشبیها زیاده. من اولین بار که "فرامرز خودنگاه" رو توی "مردان آهنین" دیدم (که بعدها اسمش شد "قوی ترین مردان ایران") یاد "آقای ببر" توی "دهکده ی حیوانات افتادم!
کاراکترهای "مهران مدیری" و "ساعد هدایتی" توی "پاورچین" بی نهایت شبیه این دو توی "کارآگاه موشه" بودن:
بخصوص، "ساعد هدایتی" که خود خودش بود!
از اینا زیاده!
3. البته، اینا نقد نبود و دلنوشته هایی بود که بعد از دیدن فیلم نتونستم نگم؛ بخصوص، چون در جمع دوستان عزیزی چون شما هستم و به سفارش جنابعالی فیلم رو دیدم.
در کل، باز هم فیلم خوبی بود و به شخصه از 10 بهش 7 می دم؛ اما، فیلمی نبود که منو بگیره یا بذارمش تو آرشیوم.
در مورد یادگیری از همدیگه هم خیلی خیلی موافقم و اتفاقاً پیش از نوشتن مطالب فوق، دو بار نوشته های شما رو خوندم و یه بار هم فتوکلیپ خوبتون رو دیدم. ممنون از شما.
4. جالبه! من هم از گربه ی "شهر موش ها" به شدت می ترسیدم و انصافاً تدوین و موسیقی فیلم هم به این ترس، خیلی کمک می کرد.
اما، "شهر موش ها" اولین فیلمی نبود که بنده تو سینما دیدم.
فکر می کنم "هفت دلاور" رو اول بار دیدم. "سینما هویزه"ی مشهد.
5. عجیب پدیده ایه این خواب دیدن!
می دونید که خواب دیدن هیچ ربطی به ماورا و چرت و پرتایی از این دست نداره.
هنگام خواب دیدن، مغز داره اطلاعاتی رو که در طول روز +در طول عُمر دیده و تو خودآگاه یا ناخودآگاهش وجود داره، کنار هم می ذاره، مرتب و دسته بندی می کنه و برای سلول هاش جا باز می کنه؛ درست شبیه به، دیفرگ کردن تو کامپیوتر.
بنابراین، امکان نداره آدم جایی یا کسی رو تو خواب ببینه که قبلاً ندیده و هر کی اینو بگه، توهمی بیش نیست.
ببخشید که کمی حاشیه رفتم.
اما، ترس تو خواب، خیلی فراگیره و همه اونو داشته ن و دارن و یکی از شایع ترین ترس ها، افتادن از بلندیه؛ که، معمولاً با کشیدن یه باره ی پا به سمت بدن و به صورت فیزیکی صورت می گیره.
حتماً همه تون داشتید، نه؟
6. "59"، عکس آخر، بی نظیر بود! خیلی حال کردم.
7.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
گویا امروز، "ترس" موضوع گفتگوی فروم هست. راستی از چه چیزایی میترسیدید در دوران کودکی؟.
من ۲ خواب ترسناک داشتم ... اولی آنکه، همراه با مادرم به منزل خاله ی ایشان میرفتیم،
نزدیک به درب حیاط آنها که میشدیم، میدیدم که در کوچه، چرخ و فلکی ایستاده و چند کودک
مشغول سواری خوردن هستند برای همین، من نیز از مادرم جدا میشدم، کمی به آنطرف تر میرفتم
و سوار بر چرخ و فلک شده و چند دور میگشتم. سپس متوجه میشدم، که دیگر از آن بچهها خبری نیست
و من تنها مسافر این دستگاه آهنی هستم، از سوی دیگر مادرم نیز دیگر در کوچه نبود ...
قرار گرفتن در این حالت تنهایی و نا امنی، سبب ایجاد ترس و وحشت میشد.
خواب دوم ترسناک تر بود، بدین ترتیب که من، در کنار پنجره ی خانهای که در کوچهای بن بست قرار داشت ایستاده بودم
و بیرون را نگاه میکردم. بناگاه میدیدم که یک پیر زن با صورتی وحشتناک، پیداست که به سمت درب آن خانه که درست
در پایین پنجره قرار داشت میآید. من در این زمان میدانستم که او بزودی بداخل خانه آمده، از پلهها بالا میآید
و حتمن بسراغ من که تنها در اتاق هستم خواهد آمد ...، در گیر و دار نگاه به کوچه و قصد فرار از اتاق میبودم،
که هراسان از خواب میپریدم.
این کابوس های شبانه، بسیار تکرار میشدند و میتوانم بگویم،
که از سالهای ۶۴-۶۳ ... تا ... ۶۹-۶۸، دیدنشان مرا در خواب آزار میداد.
موضوع خیلی جالبی رو انتخاب کردین. "ترس" مساله ی خیلی از بچه ها بود و هست. اتفاقا این تصویر "پیرزن" زشت که تو خوابتون داشتین تا یه سنی تو خوابهای منم خیلی تکرار میشد. شاید دلیلش کارتونهایی بود که اون موقع می دیدیم. عجوزه های پیری که روی جارو پرواز می کردن یا سر دیگ جادوگری، معجون های کثیف و بدبو هم می زدن!
یه خواب ثابت هم بود که گاه و بیگاه تکرار می شد و منو می ترسوند. ولی وقتی بیدار می شدم نمی تونستم واسه هیچ کسی تعریفش کنم! توی خواب سوار بر موتور رکس پدربزرگم توی محله ای ناشناس با کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک می گشتیم و انگار تلاش می کردیم یه جوری از اون لابیرنت پیچ در پیچ بیرون بیاییم ولی نمی تونستیم. دوتامون می دونستیم تو یکی از این خونه های قدیمی پیرزن جادوگری زندگی میکنه که باید از دستش فرار کنیم. بعد پدربزرگم غیبش می زد و خودم می موندم وسط اون همه کوچه پس کوچه و خونه های قدیمی در حالیکه می دونستم تو یکی از این خونه ها پیرزن زشتی زندگی میکنه که جادوگره و باید ازش فرار کنم!
اون پیرزن هیچ وقت خودشو توی خواب نشون نداد ولی همیشه می دونستم توی یکی از این خونه ها هست.
اواسط دهه شصت یه شایعه ای تو مدرسه های مختلف پخش شده بود که بچه ها رو می ترسوند. نمی دونم تو مدرسه های پسرونه هم حرفی ازش بود یا نه ولی تو خیلی از دبستان های دخترانه بچه ها در موردش حرف می زدن. می گفتن تو مستراح های مدرسه "دست خونی" کمین کرده و بچه هایی رو که اونجا میرن می کشه. خیلی از بچه ها باورشون شده بود و حاضر بودن کل روز اذیت بشن ولی دستشویی نرن. همون موقع همبازی هایی تو محله ی مادربزرگم داشتم که مناطق دیگری مدرسه می رفتن. اونها هم تو مدرسه شون چنین ترسی داشتن و در مورد دست خونی حرف می زدن. جالبه با اینکه اون زمان از وسایل ارتباطی و موبایل و اینترنت خبری نبود ولی شایعه های اینطوری به شکل گسترده جاهای مختلف منتشر می شد.
یادآوری مرد بازیگر خیلی جالب بود! یادم افتاد منم خیلی از ایشون می ترسیدم (بنده خدا!)
من از عنوان بندی شروع سر به داران هم می ترسیدم.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان سپاسگزارم از لطف شما و تمام نکاتی که فرمودید.
اما راستش به شدت جزو کسانی هستم، که به خواب باور دارم و برای خودم،
بیشتر خوابهایم نشانگر آینده هستند و بیش از ۱۵ سال هست،
که با این مساله ی نچندان خوشایند دست و پنجه نرم میکنم.
موارد زیادی هست که خوابی میبینم، تعبیرش حتمن پس از زمانی اتفاق میافتاد،
یا اینکه، جا و مکانی را میبینم که هیچگاه تابحال ندیده ام، اما سپس پس از مدتی،
که این زمان میتوانسته ۲ سال حتی پس از آن باشد، آن جا و مکان را دیدهام اولین بار در بیداری.
مورد سخت و پیچیده ای هست خواب، البته شکی نیست به دسته بندی اطلاعات مغز که شما فرمودید،
اما در کنار این، خوابهای صادقه نیز به اصطلاح وجود دارند. این خوابها، اختیار ما انسانها را زیر سوال میبرند،
یعنی چه بخواهیم چه نخواهیم، مسیری مشخص را انگار طی میکنیم در زندگی و انتخابها و تصمیم گیریهایمان نیز به شکلی،
جزوی از همان تقدیر بشمار میآیند. من بسیار سرگردان هستم در این موضوع، که چه هستیم ...،
البته مولانا جوابمان را قبلها روشن و کامل داده است!:
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود ... به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
.
.
.
خانم هایدی، ممنون هستم برای مجموعه عکسهای ترسناک و با مزهای که قرار دادید و همچنین،
بازگو کردن خواب ترسناک دوران کودکی. ... خوشبختانه در مدرسه هایی که من به شخصه مثلن درس میخواندم،
چنین شایعه ی ترسناکی به ما نرسیده بود. ... البته عکس آن آقای بازیگر همانگونه که معلوم هست،
با گریم میباشد ولی چه کنیم دیگر، میترسیدیم. ... تیتراژ سربداران، کمی ترسناک بود، موافقم، اما از دید من،
هیچ چیز ترسناک تر از "ابوی جان - محله ی برو بیا" نبود. خیلی من میترسیدم از نقش آفرینی زنده یاد رضا ژیان.
چه بازیگر خلاق و خوبی بود، روحش شاد، یادی هم از ایشان داشتیم دوباره:
(سریال مثل آباد)
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t20p300-topic
.
.
.
پی نوشت:
امیر جان، شما فیلم "برف روی کاج ها" را رنگی دیدید؟،
چون در صفحه ی قبل نوشته بودید که "سیاه و سفید بودن سکانس آخر"،
البته من در مطلبی که برای این فیلم نوشتم، منظورم کل فیلم بود،
که چه خوب، تمام فیلم سیاه و سفید ساخته شده و نه تنها سکانس آخر.
(و صحبتی از سکانس آخرش بمیان نیاوردم در این زمینه)
راستش در یکی از سایتها، کاربران البته نوشته بودند در قسمت نظرات،
که بعضی هاشان این فیلم را اصلن در جشنواره رنگی دیده اند!.
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
امیر جان سپاسگزارم از لطف شما و تمام نکاتی که فرمودید.
اما راستش به شدت جزو کسانی هستم، که به خواب باور دارم و برای خودم،
بیشتر خوابهایم نشانگر آینده هستند و بیش از ۱۵ سال هست،
که با این مساله ی نچندان خوشایند دست و پنجه نرم میکنم.
موارد زیادی هست که خوابی میبینم، تعبیرش حتمن پس از زمانی اتفاق میافتاد،
یا اینکه، جا و مکانی را میبینم که هیچگاه تابحال ندیده ام، اما سپس پس از مدتی،
که این زمان میتوانسته ۲ سال حتی پس از آن باشد، آن جا و مکان را دیدهام اولین بار در بیداری.
مورد سخت و پیچیده ای هست خواب، البته شکی نیست به دسته بندی اطلاعات مغز که شما فرمودید،
اما در کنار این، خوابهای صادقه نیز به اصطلاح وجود دارند. این خوابها، اختیار ما انسانها را زیر سوال میبرند،
یعنی چه بخواهیم چه نخواهیم، مسیری مشخص را انگار طی میکنیم در زندگی و انتخابها و تصمیم گیریهایمان نیز به شکلی،
جزوی از همان تقدیر بشمار میآیند. من بسیار سرگردان هستم در این موضوع، که چه هستیم ...،
البته مولانا جوابمان را قبلها روشن و کامل داده است!:
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود ... به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
1. در مورد خواب، نظرتون محترمه؛ اما، بنده به هیچ وجه به پدیده ای به نام "رؤیای صادقه" اعتقادی ندارم.
مغز مدام در حال کاره و اگه غیر این باشه، موجود دیگه، موجود زنده نیست.
خواب دیدن هم فعالیت مغز و همون جور که عرض کردم، دسته بندی و کنار هم گذاشتن اطلاعاتیه که وارد مغز شده.
اگه شما خواب باشی و کسی کنارت برای مثال صدای دریا رو گوش بده، محاله که خواب دریا رو نبینی. اگه بویی بشنوی، خوابی درباره ی همون بو می بینی و به همین ترتیب.
[/quote]
59 نوشته است:
پی نوشت:
امیر جان، شما فیلم "برف روی کاج ها" را رنگی دیدید؟،
چون در صفحه ی قبل نوشته بودید که "سیاه و سفید بودن سکانس آخر"،
البته من در مطلبی که برای این فیلم نوشتم، منظورم کل فیلم بود،
که چه خوب، تمام فیلم سیاه و سفید ساخته شده و نه تنها سکانس آخر.
(و صحبتی از سکانس آخرش بمیان نیاوردم در این زمینه)
راستش در یکی از سایتها، کاربران البته نوشته بودند در قسمت نظرات،
که بعضی هاشان این فیلم را اصلن در جشنواره رنگی دیده اند!.
2. نه، دوست عزیزم.
بنده هم "برف روی کاج ها" رو به صورت کامل سیاه و سفید دیدم. موقع خوندن نوشته های شما فکر کردم شما منظورتون اینه که سیاه و سفید بودن فیلم، به درک سکانس آخر کمک کرده و برداشتم این بود.
ولی خبری از رنگی بودن نسخه ی جشنواره ایش هم نداشتم.
[/b]
3. چیز خاصی نبود، "حمید" جان. فقط برام جالب بود که تو اون ساعت از روز، 4 تا از دوستان، آنلاین بودیم. خواستم خاطره شه. همین.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان ممنون هستم برای پاسخ شما و لطفی که همیشه دارید.
دوستان گرامی، حتمن شما نیز در هنگام تماشای فیلمها و سریالها، با موردی مواجه میگردید،
که همانند از ریتم و ضرب آهنگ افتادن یک ساز در هنگام نواخته شدن، پروسه ی قرار گرفتن تماشاگر
در فضای فیلم را بهم میزند و این چیزی نیست جز، پدیدار شدن بوم صدابرداری در کادر فیلمبرداری.
تا آنجا که اطلاع دارم، فیلمهای سینمای ایران تا اواخر دهه ی شصت، بندرت از صداگذاری سر صحنه برخوردار بودند،
و بیشتر آنها، در استودیو دوبله میشدند و برای همین نیز، کیفیت گوش نوازی به برکت صدای خوش دوبلورها،
و همچنین ایجاد دوباره ی افکتهای صوتی لازم برای فیلم در استودیو داشتند که این افکت گذاری نیز،
کمک قابل توجهی را به تماشاگر برای قرار گرفتن هر چه بیشتر او در فضای فیلم مینمود.
سریالهای زیادی هستند که در آنها، بوم صدابرداری برای یک یا چند دهم ثانیه به داخل کادر میآید،
و پس از برهم زدن حواس بیننده، انگار که به او یادآوری میکند که: "ما فیلم میسازیم ... خیلی جدی نگیر این داستان را!".
در برخی از سریالهای سرکار خانم مرضیه برومند، رضا خان عطاران و ...، بارها این بوم مزاحم، خودش را مهمانی ناخوانده کرده،
که از طرفی، شوک دهنده هست به بیننده و از سویی دیگر، کاریست که انجام شده و دیگر ویرایش آن امکان ندارد.
اما در مورد سینما، بگمان کوچک من، فیلم مشهور "هامون - ۱۳۶۸"، آغازگر این سهل انگاری فیلمسازانه میباشد:
(سکانس خانه ی حمید هامون - برگشت او از سرکار به آنجا - قبل از رفتن به پشت بام و دعوا با همسرش)
.
.
.
صفحه 17 از 40 • 1 ... 10 ... 16, 17, 18 ... 28 ... 40
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 17 از 40
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد