برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
+56
sorena0831
raymand
arash_60
reza2009
Indiana Jones
amirpuyol
ramin
saeidehes
majid_barca
new guest
heidiiii
suny
Behzad_T
alan45
heidiii
elena 20
arman
Heidii
Clover
Mihakralj
وهاب
omidsilver7
amirarsalanroomi
Heidi
Davood
mahmood
farhad666
kazvash
مژي
fazel1994
علی موسویان
blue2012
aghaghi
نجمه
tisto
سوگل خانمی
venous_m
arsenal.fc.g
sooratak
manaa
kave
Ishpateka
Esi-72
erfan
S@M
Shervin
alirad
slevin(HAMID
ariangirl
59
babak
Negin 2
mahmood666
sahra_7
stalker
SMAM
60 مشترك
صفحه 27 از 42
صفحه 27 از 42 • 1 ... 15 ... 26, 27, 28 ... 34 ... 42
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
اتفاقاً منم میخواستم همین نکته رو خاطر نشان(!) کنم که شرم و حیا مانع شدHeidi نوشته است:کلاور عزیز منم از بچگی خیلی از سائوسائو خوشم میومد. به نظرم قیافه ی جذابی داشت! (انصافا همینطور هم هست)
یادمه اون قدیمها بعضی بچه ها هم عاشق تسوکه شده بودن
اون آخرش هم که گیسهاش پریشون شده فکر کنم مال موقعی بود که شکست خورده بود نه؟ بگردم الهی.... کلی شینیون کرده بود... قیافه اون و اخلاقیات لیوبی در کنار هم میتونست یه مرد ایده آل تولید کنه. ولی حیف....
تسوکه هم که شاهزاده رویاها بود! البته من خودم از خنگی کایکو بیشتر خوشم میومد. تسوکه زیادی سوسول بود با اون زلفاش
یادمه زمانی هم که اون سری اول کارتون فوتبالیستها رو میداد(فکر کنم سال هفتاد و دو یا سه بود) خیلی ها هم عاشق کاکرو و بخصوص یوسوجی(همون دروازه بان موبلنده) شده بودن. الان که فکرشو میکنم میبینم دخترهای این دوره چقدر آپشن دارن! ماها انقدر تو مضیقه بودیم که به کارتون هم به چشم مخاطب خاص(!) نگاه میکردیم. خدائیش نسل جزغاله ایم ما. نمی دونم پسرها هم همینقدر داغون بودن یا نه؟؟؟ امیل، 59، یالله اعتراف کنین!
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Clover نوشته است:اتفاقاً منم میخواستم همین نکته رو خاطر نشان(!) کنم که شرم و حیا مانع شدHeidi نوشته است:کلاور عزیز منم از بچگی خیلی از سائوسائو خوشم میومد. به نظرم قیافه ی جذابی داشت! (انصافا همینطور هم هست)
ماها انقدر تو مضیقه بودیم که به کارتون هم به چشم مخاطب خاص(!) نگاه میکردیم.
خدائیش نسل جزغاله ایم ما. نمی دونم پسرها هم همینقدر داغون بودن یا نه؟؟؟ امیل، 59، یالله اعتراف کنین!
خدمت شما و دوستان فروم بگم، که راستش در همان دوران پر مضیقه ی شصت که فرمودید،
من یکی، علاقمند به شخصیتهای زنده میشدم که جان و حقیقت داشتند (لبخند).
حالا از شوخی گذشته، این مورد که مطرح کردید، از دید روانشناسانه بسیار جالب و قابل بررسی هست.
من بعنوان یک پسر بچه در آنزمان، برای نمونه در "افسانه سه برادر"
(از خانم هایدی سپاسگزارم برای عکسها و مطالب خوبی که قرار دادند و نوشتند)،
با این برادری که ریش بلند داشت، (همین "لیوبی" هست دیگر، بله؟)، همزاد پنداری میکردم،
شاید آرامش و صلابتی که داشت، برایم جالب بود و من هم دوست داشتم وقتی بزرگ شدم،
این اخلاقیات را پیدا کنم که البته پیدا نکردم و نشد و دیگر هم مهم نیست...
اما آنجا که سخن از جنسیت و کششهای احساسی و غریزی که از همان کودکی نیز در وجود ما هستند بمیان میآید،
در میان کارتونی ها، از "مادر پرین" خیلی خوشم میامد. در صورتش، آرامش، زیبایی و متانت بانوانه برایم وجود داشت،
و در میان بازیگران زن ایرانی، خانم فریبا متخصص، چهره و صدایش در آنزمان که از جهت سنی در
مرز میان کودکی و نوجوانی قرار داشتم، جذاب بود. و باز از جهت نگاه مردانه و همزاد پنداری،
از آقای "مجید مظفری" در سالهای شصت و اپتدای هفتاد، خوشم میامد و فیلمهایشان را حتما نگاه میکردم.
.
.
.
زمستان سال ۱۳۷۶ بود، که بعضی روزها به منزل دوست و همکلاسی دبیرستانی ام میرفتم،
تا درسها را باهم انجام دهیم و برای کنکور دانشگاه نیز آماده گردیم. منزل ایشان
در خیابان "شهید عراقی (تهران)" قرار داشت. یک روز پس از انجام درسها، که البته همه ی زمانمان،
به صحبت درباره ی فیلم و سینما و بازخوانی چند باره ی "نشریه سینما" چاپ هفته ی قبلش میگذشت،
از ایشان خداحافظی کردم و به سمت خانه براه افتادم. دیگر از غروب گذشته بود. از کوچه به خیابان اصلی آمدم
و بنا به عادت همیشگی، از جلوی داروخانهای که آنجا بود رد شدم. چند قدمی هنوز بجلو نرفته بودم،
که احساس کردم در داروخانه، چشمانم "یک کادر" بسیار آشنا را از دید کناری خود رد کردند!.
برای همین بود، که دوباره این چند قدم را به عقب برگشتم و در کمال ناباوری دیدم که آقای مجید خان مظفری،
در آنجا ایستاده و مشغول صحبت با دکتر داروخانه هست. حس کردم که کشفی مهم انجام شده
و هر طور شده میبایست تا با ایشان گفتگو کنم. یکی- دو دقیقه در همان پیاده رو ایستادم
تا سرانجام او هم که متوجه من شده بود، داروهای خریداری شدهاش را بداخل کیف گذاشت
و با حالتی علاقمندانه به بیرون آمد. من واقعا در آن لحظه دست از پا نمیشناختم،
اولین بار بود که بصورت واقعی، یکی از ستارههای مشهور فیلمهای آندوران را میدیدم
و به نسبت تصویرهایش در سینما و تلویزیون، از خوش تیپی و آراستگی بسیار بهتری برخوردار بود.
مجید مظفری که متوجه علاقه ی شدید من شده بود و او هم بهمان نسبت خرسند بود،
پیشنهاد کرد تا انتهای خیابان "شهید عراقی" به سمت شمال را، پیاده باهم برویم
و در این میان بگفتگو نیز بپردازیم. در راه که میرفتیم، تعریف کرد، که همسریش بیمار است،
و چون خانهشان در همین خیابان است، اغلب به این داروخانه میاید و داروهای لازم را
تهیه و یا سفارش میدهد. از خاطراتش در زمان ساخت "جنگ نفتکشها - ۱۳۷۲" تعریف کرد،
و گفت که برای پلان شیرجه ی ایشان از روی کشتی به خلیج فارس، میخواستند از بدل استفاده کنند،
که او قبول نکرده و خودش این پلان را بازی کرده است، که در واقع هم، وقتی در کنارشان راه میرفتم،
آمادگی بدنی و مهارتهای ورزشی مشخص بود و گفتتند، به شنا، اسکی، اسکی روی آب و ... علاقه ی زیادی دارند.
باری آن شب زمستانی، با مجید مظفری، جوان اول و داماد سینمای شصت ایران، نزدیک به یک ساعت راه رفتیم
و صحبت کردیم تا جایی که، دیگر از خانه ی ایشان بسیار دور شده بودیم. چندی پیش، مصاحبهای با دختر ایشان میخواندم
با این مضمون که گفته بودند، "پس از فوت مادرم، در این سالها پدرم جای خالی او را برایم پر کرده" ....
.
.
.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در السبت أكتوبر 26, 2013 2:15 pm ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
نه 59 عزیز، اون ریش بلنده کوان یو بود، وسطیه لیوبی که از همه شون سر تر بود و او اولیه که خیلی هم اعصاب نداشت و هر وقت اخم می کرد ابروهاش تا رو سیبیلش میومد شانکوی بود. از نظر من خیلی شبیه اینایی بود که معرکه میگیرن و زنجیر و سینی پاره می کنن...
ممنون از اعترافات!
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
1. "هایدی" جان، در مورد این لینک چیزی نگفتید:
2. اینو چند سال پیش یکی از دوستان توی انجمن گذاشت؛ که، متأسفانه یادم نمی یاد کی بود. شرمنده.
............................
3. در مورد اعترافات، من راستش عاشق "آرزو" تو "سرزمین بندگان" بودم؛ با این که، بلوند بود، استثنائاً دوس داشتنی بود!
من عاشق سبزه ها (برونت ها) هستم!
همونایی که به قول "حافظ"! "اون که مو دوسش دارم/ سبزه و مومشکیه/ دخت بندر آبادان/ پیرهنش زرشکیه"!
4. "59"، من هم "مادر پرین" رو دوس داشتم؛ بخصوص، مواقعی که ساری می پوشید.
2. اینو چند سال پیش یکی از دوستان توی انجمن گذاشت؛ که، متأسفانه یادم نمی یاد کی بود. شرمنده.
............................
3. در مورد اعترافات، من راستش عاشق "آرزو" تو "سرزمین بندگان" بودم؛ با این که، بلوند بود، استثنائاً دوس داشتنی بود!
من عاشق سبزه ها (برونت ها) هستم!
همونایی که به قول "حافظ"! "اون که مو دوسش دارم/ سبزه و مومشکیه/ دخت بندر آبادان/ پیرهنش زرشکیه"!
4. "59"، من هم "مادر پرین" رو دوس داشتم؛ بخصوص، مواقعی که ساری می پوشید.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Clover نوشته است:
نه 59 عزیز، اون ریش بلنده کوان یو بود، وسطیه لیوبی که از همه شون سر تر بود و او اولیه که خیلی هم اعصاب نداشت و هر وقت اخم می کرد ابروهاش تا رو سیبیلش میومد شانکوی بود. از نظر من خیلی شبیه اینایی بود که معرکه میگیرن و زنجیر و سینی پاره می کنن...
ممنون از اعترافات!
1. البته "شانگفی" درسته؛ یعنی، من همیشه این طور می شنیدم.
دوستان، روشنگری کنن، لطفاً.
2. بچه ها، از این حرکات یکباره و تنجشیِ "شانگفی" خیلی بدم می یومد! یه دفه و بی هوا شونه ها و گردنش تکون می خورد، با اون سیبیلاش و آدم می ترسید!
3. کاش یه بار دیگه این سریال رو شبکه ی دو بده. ینی می شه؟
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
خانم کلاور، ممنون هستم برای نام درست این سه برادر که فرمودید،
به هر حال، دختر خانم ها، شخصیت های جنس مخالفشان را در فیلمها بهتر میشناسند
و درباره شان اطلاعات کامل دارند و همینطور این مساله بگونه ی بلعکس آن، برای پسرها نیز هست،
که برای نمونه، اکنون امیر جان، حتی میدانستند که مادر پرین، شمالی بودند و اهل "ساری".
امیر جان، خیلی ممنونم برای لطف شما در بخش فیلمها،
انجام وظیفه میکنم. چه مورد جالبی رو گفتید درباره ی سال ۱۳۴۸ که درست ۲۰ سال
قبلتر از مورد گفتگوی ما میشود. بله، "گاو"، خیلی حوصله سر بر و اعصاب خورد کن هست.
"شب قوزی"، ساختار نوینی دارد و بیشتر فضایش به سینمای کلاسیک هالیوودی در آن زمان شبیه هست.
و اما، من راستش خیلی حرف دارم در مورد "قیصر". بارها هم دیده ایم این فیلم را،
اما "عباس شباویز" خیلی نقش مهمی داشته در بهبود این فیلم، چون نسخه ی اپتدایی اش،
که آنها اول میبینند، خیلی کشدار بوده و صحنههای کشتارگاهش زیاد.
در کل، اگر بازی و شخص جناب بهروز خان را از فیلم برداریم، آنوقت خیلی خنده دار میشود.
شما ببینید، میمیکهای صورت "نقش دایی" (با بازی استاد مشایخی)، خیلی مصنوعی هست،
خنده دار هست اصلن. یا آن دختر خانم در بیمارستان که اپتدای کار همه اش میپرسد:
"این کی بود، اون یکی بود، حالا اون یکی، کیه این میشه و ...". اگر صحبت بر سر ساختار باشد
در فیلمهای آقای کیمیایی، راستش من "گوزنها" و "بلوچ" را میپسندم و بس. آقای کیمیایی،
هم اکنون و در طی بیست و چند سال گذشته، یعنی پس از "دندان مار - ۱۳۶۸"،
آیا جز خودنمایی و فریب ذهن بیننده با حرفهای بی سرو ته و زنده کردن نوستالژی
از جنس آمریکایی و وسترن با چاشنی لات بازی از جنس کهنه شده ی ایرانی آن،
آیا کار دیگری میکنند؟. همه اش تبلیغات هست، ایشان خودشان از صبح تا شب،
در طی ۲۰-۳۰ سال گذشته، برای خودش در روزنامه و اخباری که ایجاد میشود،
خبر سازی میکند و توجهها را به سمت خود برمیگرداند. من حتی حاضرم بگویم،
که شاید در ساخت "گوزنها" و "بلوچ"، ایشان کمکی در دست داشتند و خودشان
صد درصد کارگردان نبودند، چرا که این دو فیلم، یک سر و گردن جانانه،
از بقیه کارهایشان بالاتر است. ایشان بی شک، یکی از فیلمسازانی هستند،
که خیلی شانس آوردند. جریانی برایشان ایجاد شد و خودشان تقویتش کردند،
که نامشان را بسیار بیش از آنچه در اصل بود، بالا برد.
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Clover نوشته است:اتفاقاً منم میخواستم همین نکته رو خاطر نشان(!) کنم که شرم و حیا مانع شدHeidi نوشته است:کلاور عزیز منم از بچگی خیلی از سائوسائو خوشم میومد. به نظرم قیافه ی جذابی داشت! (انصافا همینطور هم هست)
یادمه اون قدیمها بعضی بچه ها هم عاشق تسوکه شده بودن
اون آخرش هم که گیسهاش پریشون شده فکر کنم مال موقعی بود که شکست خورده بود نه؟ بگردم الهی.... کلی شینیون کرده بود... قیافه اون و اخلاقیات لیوبی در کنار هم میتونست یه مرد ایده آل تولید کنه. ولی حیف....
تسوکه هم که شاهزاده رویاها بود! البته من خودم از خنگی کایکو بیشتر خوشم میومد. تسوکه زیادی سوسول بود با اون زلفاش
یادمه زمانی هم که اون سری اول کارتون فوتبالیستها رو میداد(فکر کنم سال هفتاد و دو یا سه بود) خیلی ها هم عاشق کاکرو و بخصوص یوسوجی(همون دروازه بان موبلنده) شده بودن. الان که فکرشو میکنم میبینم دخترهای این دوره چقدر آپشن دارن! ماها انقدر تو مضیقه بودیم که به کارتون هم به چشم مخاطب خاص(!) نگاه میکردیم. خدائیش نسل جزغاله ایم ما. نمی دونم پسرها هم همینقدر داغون بودن یا نه؟؟؟ امیل، 59، یالله اعتراف کنین!
ماشالله جای برادری موهای پرپشتی هم داره سائوسائو! ... تسوکه از نظر من همیشه یک چیزی بود در حد محمدرضا گلزار! خیلی طرفدار داشت ولی نمیدونم چش بود که به دل من نمی نشست. (میگن الان پیر شده موهاش ریخته)
درسته. ما نسلی بودیم که دلبسته عروسک ها و نقاشی های کارتونی مون می شدیم! مثلا من دوستی داشتم که عاشق گالیور شده بود و توی خیالش با اون عروسی کرده بود
البته هیچ وقت هم رویمان نمی شد این عواطف پاکمون (!) رو جلوی بزرگترها به زبون بیاریم.
هرچند که پسرها همون موقع هم گزینه های بیشتری نسبت به دخترها داشتن. در حالیکه ما چهارنفر کاکرو و یوسوجی و گالیور و مارکوپولو رو می شناختیم، برای پسرها یک لیست بلندبالا از دخترهای کارتونی وجود داشت مثل پرین، حنا، آنت، لوسیمی، فلون، جودی آبوت، نل و دیگران.
جناب 59- لیوبی در این تصویر نفر سمت راستی است. نام فرد مورد نظر شما "گوان یو" است.
در مورد کشش های غریزی دوران کودکی و خاطره زیبایی که نقل کردید، من یاد دوره راهنمایی ام افتادم که مجموعه ساعت خوش خیلی سر و صدا به پا کرده بود و تماشایش برای مردم خیلی تازگی داشت. مدیر و ناظم های مدرسه ما هم طبق معمول به تکاپو و تقلا افتاده بودن تا جلوی علاقمند شدن دانش آموزهای مدرسه رو به بازیگرهای جوان این سریال بگیرند و این کار رو با گشتن ضربتی کیف ها و جامیزی ها و برقراری حکومت نظامی در مدرسه و جریمه دانش آموزهای خاطی (!) انجام میدادن. الان که به اون دوران برمی گردم با خودم فکر می کنم چه بی دلیل و ابلهانه موشوع به این سادگی را بزرگش می کردن و به خاطرش دانش آموزها رو به دفتر مدیر مدرسه می کشاندند و پدر مادرهاشون رو به مدرسه احضار می کردن! در واقع به خاطر همین برخوردها و جلوگیری های مسولان مدرسه بود که تعدادی از نوجوان های آن سن و سال واقعا به این موضوع حساس شده بودن و پیش خودشون خیال می کردن حتما خبری هست که اینقدر جلویش را می گیرند! روبروی مدرسه مان دکه ی سیگار فروشی ای بود که پیرمرد پشت دخل، کنار آدامس و خرت و پرت های دیگر، عکس های بازیگرهای ساعت خوش را هم به دخترهای دوازده- سیزده ساله ی مدرسه آن طرف خیابان می فروخت! این عکس ها مخفیانه خریداری می شد از این کیف به اون کیف و از این جامیزی به اون جامیزی یواشکی دست به دست می شد و تعدادی دختر نوجوان را سرگرم می کرد. یادم است یک بار سر یکی از کلاس ها دیدم روزنامه ای با عکس های رنگی از رادش و عطاران از ردیف کناری به میز پشتی ما منتقل شد و شنیدم دانش آموزی که پشت سرم نشسته بود به آرامی به نفر کناری اش گفت: کاش می تونستم با عطاران ازدواج کنم
*
اما این تکه ی کارتونی کوتاه که از شبه سلامت پخش شد شبیه کارتون "وقتی بابام کوچک بود" است و آدم رو یاد اون می اندازه:
http://s2.picofile.com/file/7983243438/%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C.flv.html
آقای امیلیانو متاسفانه این برنامه عروسکی که عکسش رو گذاشتین ندیدم و نمی شناسم ولی تقریبا مطمئن هستم که جزو اون مجموعه عروسکیه نبود. البته ژاپنی ها از این جور برنامه های علمی زیاد ساختن و به اندازه کافی توشون تنوع هست. ولی یادم نمیاد تلویزیون این یکی رو نشون داده باشه
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Heidi نوشته است:
در مورد کشش های غریزی دوران کودکی و خاطره زیبایی که نقل کردید، من یاد دوره راهنمایی ام افتادم که مجموعه ساعت خوش خیلی سر و صدا به پا کرده بود و تماشایش برای مردم خیلی تازگی داشت. مدیر و ناظم های مدرسه ما هم طبق معمول به تکاپو و تقلا افتاده بودن تا جلوی علاقمند شدن دانش آموزهای مدرسه رو به بازیگرهای جوان این سریال بگیرند و این کار رو با گشتن ضربتی کیف ها و جامیزی ها ....
اما این تکه ی کارتونی کوتاه که از شبه سلامت پخش شد شبیه کارتون "وقتی بابام کوچک بود" است و آدم رو یاد اون می اندازه:
http://s2.picofile.com/file/7983243438/%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C.flv.html
سپاسگزارم برای فایل تصویری از میان پرده ی هشدار دهنده ی کارتونی، بسیار خاطره انگیز بود.
همانگونه که فرمودید، پیداست که تولید گروه سازنده ی "وقتی بابام کوچک بود" هست.
بله، خواهش میکنم. خاطره ای که شما هم به آن پرداختید بسیار جالب بود،
همچنین ممنون هستم از شما و خانم کلاور برای روشنگری در مورد "گوان یو".
اتفاقن درباره ی ساعت خوش، چندی پیش در بخش "فیلمها - صفحه ی ۱۲"،
من هم خاطره ای نوشته بودم با نام "ساعتی خوش در سینما" که حتمن ملاحظه فرمودید.
ساعت خوشی ها، براستی که رعد آسا مشهور شدند. در همان سالهای ۷۳ - ۷۴،
که نشریات زرد سینمایی به بازیگرانش میپرداختند، از زبان همسر "نصر اله رادش"،
که بتازگی ازدواج کرده بودند، تیتر درشتی در یکی از نشریات بچاپ رسیده بود با عنوان:
"رادش، چیز خاصی نیست که اینقدر (یعنی دخترها) به او توجه میکنند".
خب ما که، در مدرسههای پسرانه درس میخواندیم و از اتفاقات مدارس دخترانه،
کاملن بی خبر بودیم، اما جو ایجاد شده در جامعه، گویای این مهم بود، که ساعت خوشی ها،
و بویژه جناب "رادش"، دلهای زیادی را در میان برخی دختر خانمها از آن خود کرده اند.
فضای ساختاری و نمایشی "ساعت خوش" و مسایل پیرامونش، در حقیقت یک اتفاق و پدیده بود،
که دیگر هیچوقت موردی شبیه به آن، تکرار نشد. هنوز هم وقتی آنرا میبینیم، فضای شیک و خوبی دارد،
شوخیها و طنزش، دست نخورده و قابل بررسی هستند. من واقعا فکر میکنم، که برخی جریانهای هنری
در زمینه ی سینما، تلویزیون، موسیقی و ...، فقط یک بار ایجاد میگردند. انگار که یک نیروی ماورای ماده،
به زمین میاید و در ساخت آن آفرینه، به سازندگانش بشکل غیر مستقیم کمک میکند.
در ضمن، فیلم "حالا چه شود - ۱۳۷۳" را نیز دیدم. از بس که سینمای یک دهه ی گذشته
سال بسال ضعیف تر میشود، باورمان نمیشود که روزگاری چنین فیلمهای جذابی میساختند در سینمای ایران،
که ممکن هست حتی برای نمونه، این فیلم در زمان خودش متوسط بشمار میامده اما اکنون،
چنین خوب و گیرا در چشم مخاطب جلوه دارد. باز هم برای اطلاع رسانی که داشتید ممنون هستم
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
امیل جان شما رو باید شطرنجی کرد با اون اعترافاتتون! حافظ رو هم که کلاً رعشه دادی. دارم تصور می کنم شاخه نبات بنده خدا با این معیارها چه لعبتی بوده
در باره شانگفی من چندان مطمئن نیستم شاید هم شانگوی بوده حتی.... به هر حال شما تشریف می برین با ولیتون میاین
هایدی چشماتو درویش کن!!!
و اما درباه عکس بازیگران و فوتبالیست ها: یادآوری به جایی بود. یادمه اون موقع که ساعت خوش رو نشون میداد دخترها رادش و عطاران و ارژنگ رو خل کرده بودن! شده بودن رویای همه. یه بار نمیدونم چی شده بود که تو مدرسه ما شایع کرده بودن که این چندتا اومدن... کل مدرسه داشتن میریختن دم در! حتی یه دختره بود که از فرانسه اومده بود و اصلاً نمی دونست اینا کی هستن ولی فقط چون فهمیده بود پسرن داشت خودش رو به کشتن میداد که یکی از بچه ها بهش گفت بابا ول کن اینا سه تا ازگلن!!!
یا یکی از همکلاسیهام هم عشق عابد زاده بود که اون موقع ها خیلی جوون(و با عرض معذرت خیلی قزمیت) بود و تازه اسم و رسمی گرفته بود. یه دسته عکس ازش داشت که مدام نگاشون می کرد. آخرشم ازش گرفتن طفلکی رو.... اصلاً دیگه افسرده شده بود بدبخت. ولی واقعاً چقدر ملاک زیبایی فرق کرده. مطمئناً همین دخترها اگه امروز به یاد اون دوران بیفتن از سلیقه خوشون زهره ترک میشن
چیز دیگه ای که نمیدونم شمام باهاش برخورد داشتین یا نه این که انقدر اون موقع در مضیقه بودیم که بعضی ها دوست دختر/ پسرشون فامیلشون بودن. مثلاً بغل دستی خودم با پسر عمه اش دوست بود! دیگه نمیدونم چقدر میخواستن فامیل بشن...
در باره شانگفی من چندان مطمئن نیستم شاید هم شانگوی بوده حتی.... به هر حال شما تشریف می برین با ولیتون میاین
هایدی چشماتو درویش کن!!!
و اما درباه عکس بازیگران و فوتبالیست ها: یادآوری به جایی بود. یادمه اون موقع که ساعت خوش رو نشون میداد دخترها رادش و عطاران و ارژنگ رو خل کرده بودن! شده بودن رویای همه. یه بار نمیدونم چی شده بود که تو مدرسه ما شایع کرده بودن که این چندتا اومدن... کل مدرسه داشتن میریختن دم در! حتی یه دختره بود که از فرانسه اومده بود و اصلاً نمی دونست اینا کی هستن ولی فقط چون فهمیده بود پسرن داشت خودش رو به کشتن میداد که یکی از بچه ها بهش گفت بابا ول کن اینا سه تا ازگلن!!!
یا یکی از همکلاسیهام هم عشق عابد زاده بود که اون موقع ها خیلی جوون(و با عرض معذرت خیلی قزمیت) بود و تازه اسم و رسمی گرفته بود. یه دسته عکس ازش داشت که مدام نگاشون می کرد. آخرشم ازش گرفتن طفلکی رو.... اصلاً دیگه افسرده شده بود بدبخت. ولی واقعاً چقدر ملاک زیبایی فرق کرده. مطمئناً همین دخترها اگه امروز به یاد اون دوران بیفتن از سلیقه خوشون زهره ترک میشن
چیز دیگه ای که نمیدونم شمام باهاش برخورد داشتین یا نه این که انقدر اون موقع در مضیقه بودیم که بعضی ها دوست دختر/ پسرشون فامیلشون بودن. مثلاً بغل دستی خودم با پسر عمه اش دوست بود! دیگه نمیدونم چقدر میخواستن فامیل بشن...
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Clover نوشته است:
چیز دیگه ای که نمیدونم شمام باهاش برخورد داشتین یا نه این که انقدر اون موقع در مضیقه بودیم که بعضی ها دوست دختر/ پسرشون فامیلشون بودن. مثلاً بغل دستی خودم با پسر عمه اش دوست بود! دیگه نمیدونم چقدر میخواستن فامیل بشن...
فروم رویایی، جای آشنا و دلپذیریست. میشود گفتگو کرد و مهمتر از آن،
برخی موضوعات که مدتهاست آماده در ذهن هستند و هیچ ارتباطی با مسایل اینجا ندارند،
توسط یاران این محفل مطرح میگردند و میتوان درباره ی آنها سخن گفت.
موردی که گفتید و شوربختانه در کشورهایی همانند ایران و جاهایی که هم آیین هستند وجود دارد،
تنها به دوستی و ارتباطهای غریزه ای از هر جهت ختم نمیشود و کار به ازدواج نیز کشیده میشود.
ازدواج پسر عمو با دختر عمو، بچههای عمه با بچههای دایی و ....
من به آنهایی که این کار را کرده اند هیچ اهانت و یا انتقادی نمیکنم،
چرا که در اصل، قربانی یک سیستم نادرست فکری که ریشه در فهم و ذات تازیان دارد شده اند.
مهم اینست که در کشوری همانند ایران، دیگر در فیلمها تبلیغ نکنند که پسر عمویی،
عاشق دختر عمویش شده. و مساله ی مهمتر اینکه، اصلن چگونه میتوان حسی داشت
به فرزندان "عمو، خاله، دایی و عمه"؟!. من در گذشته، هر زمان دختر عمویم که دو - سه سالی
از من کوچکتر بود را میدیدم، تنها حسی که داشتم، این بود که در چهره اش، کمی از عمویم نیز بود
و گواه این میگشت که فرزند اوست. درباره ی فرزندان خاله و عمهها و دایی نیز هم، چه پسرهاشان
و چه دخترهایشان، همگی تنها نشان از آن فامیل و بزرگتر را در چهره داشتند و بس.
من واقعن نمیدانم، اینهمه موارد بچههای معلول و کودکان بی گناهی،
که از بیماریهای مادرزادی رنج میبرند و همه محصول ازدواجهای فامیلی و هم خونی در آنها هستند، چاره نشده؟
در همین زمان حال، سری بزنید به اخبار سینمایی و فیلمهای در حال ساخت و یا آماده برای اکران،
حتمن به داستانی برمیخوریم، که سوژه ی آن، دور آسه ی ازدواج خانوادگیست.
من بیش از این صحبت را ادامه نمیدهم، چون ممکن است مهمانان فروم و یا اعضای گرامی،
چنین موردی را داشته باشند در میان اطرافیان و آشنایان، پس نمیخواهم تا سو تفاهم ایجاد شود.
حرف آخر اینکه، امیدوارم در فیلمهایمان، دیگر هیچ زمان دراینباره گفته نشود،
چون تبلیغیست مستقیم و نشان دهنده ی اینکه، باید بشود.
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
59 جان، سوئ تفاهم نشه. چیزی که پس ذهن منه مهمتر از این حرفهاست: یه حسرت! حسرت اینکه چرا باید محیط طوری باشه که یادآوری کودکی و برنامه کودهای ما خاطرات تلخی رو یه ذهنمون بیاره. نسل الان یه نسل عجیب و غریب شده که زمین تا آسمون با ما فرق داره. نه این که بگم آزادی همه چیزه. ولی تصویری که برای ما از همدیگر ساخته بودن درد آورد بود! وگرنه من بارها فکر کردم که ما که در اون دوراه بزگ شدیم افراد سالم تر و بهتری بودیم اغلب... ما به جای اینکه از برنامه ها چیز یادبگیریم (که البته میگرفتیم) با اونها زندگی میکردیم و همه چیز برامون رویا شده بود. این بد بود. خیلی هم بد بود! ما یه نسل رویایی و آرزو به دل موندیم. اینکه حق داشته باشیم با هم مثل همه انسانهای دنیا دوست باشیم نه اینکه حصار کشیده باشه و هرکسی برامون شاهزاده و پری بشه. منظورم یه دوستی و رابطه انسانیه نه بیشتر! در واقع پشت این شوخیها و یادآوریها تاسفی نهفته است از افرادی که تفکرات بیمارگونه و آلوده خودشون رو به ما منتقل کردن و حالا هم خیلی راحت با برعکس کردن همه چیز جامعه رو از اونور بوم انداختن! ولی باشه دیگه ادامه نمیدیم
Clover- تعداد پستها : 31
Join date : 2013-02-14
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
بله، کاملن همدیدگاه هستم با مواردی که نوشتید. قبلن هم گفته بودیم که نسل ما در هر چیزی،
روی مثبتش را میدید و با فانتزی و خیالبافی، کمبودهای آنرا نیز برای خود پر میساخت و همچنان نیز هم.
انگار که دیگر چاره ای نیست، اینگونه نهالمان کاشته و پرورش داده شده است و اگر بخواهیم تغییر کنیم
و همانند امروزیها منطقی و واقع بین شویم، میترسم که ناچار به بریدن شاخههایمان گردیم،
که این مساوی با شکسته شدن و نابودیمان است.
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Clover نوشته است:امیل جان شما رو باید شطرنجی کرد با اون اعترافاتتون! حافظ رو هم که کلاً رعشه دادی. دارم تصور می کنم شاخه نبات بنده خدا با این معیارها چه لعبتی بوده
در باره شانگفی من چندان مطمئن نیستم شاید هم شانگوی بوده حتی.... به هر حال شما تشریف می برین با ولیتون میاین
هایدی چشماتو درویش کن!!!
و اما درباه عکس بازیگران و فوتبالیست ها: یادآوری به جایی بود. یادمه اون موقع که ساعت خوش رو نشون میداد دخترها رادش و عطاران و ارژنگ رو خل کرده بودن! شده بودن رویای همه. یه بار نمیدونم چی شده بود که تو مدرسه ما شایع کرده بودن که این چندتا اومدن... کل مدرسه داشتن میریختن دم در! حتی یه دختره بود که از فرانسه اومده بود و اصلاً نمی دونست اینا کی هستن ولی فقط چون فهمیده بود پسرن داشت خودش رو به کشتن میداد که یکی از بچه ها بهش گفت بابا ول کن اینا سه تا ازگلن!!!
یا یکی از همکلاسیهام هم عشق عابد زاده بود که اون موقع ها خیلی جوون(و با عرض معذرت خیلی قزمیت) بود و تازه اسم و رسمی گرفته بود. یه دسته عکس ازش داشت که مدام نگاشون می کرد. آخرشم ازش گرفتن طفلکی رو.... اصلاً دیگه افسرده شده بود بدبخت. ولی واقعاً چقدر ملاک زیبایی فرق کرده. مطمئناً همین دخترها اگه امروز به یاد اون دوران بیفتن از سلیقه خوشون زهره ترک میشن
چیز دیگه ای که نمیدونم شمام باهاش برخورد داشتین یا نه این که انقدر اون موقع در مضیقه بودیم که بعضی ها دوست دختر/ پسرشون فامیلشون بودن. مثلاً بغل دستی خودم با پسر عمه اش دوست بود! دیگه نمیدونم چقدر میخواستن فامیل بشن...
حقیقتش من فکر می کنم ما نمی تونیم از خاطره ها و نوستالژی ها بنویسیم و اون بخش از خاطراتمون رو سانسور کنیم. خود من هرموقع اسم ساعت خوش یا هرکدوم از بازیگرهاشو می شنوم یا صحنه ای ازش می بینم همون خاطره ها جلوی چشمم زنده می شوند. بقیه مدرسه ها رو نمی دونم ولی مدرسه ی ما تو دوره ی ساعت خوش بچه ها رو خیلی اذیت کرد. روزی نبود که سرزده نریزن توی کلاسمون و کیف ها و جامیزی هامون رو نگردن! دخترعمه ی خودم کسی بود که کل روز به رادش فکر می کرد. پدرش خوزستانی بود و سالی چندبار می رفتند آبادان اهواز. بارها تعریف کرده بود که هرموقع تو خیابون های اونجا راه می روند مدام بین آدمها چشم می گردونه شاید رادش رو ببینه! (ظاهرا رادش هم اهل همونجا بود) ... رادش البته بعدها خیلی افت کرد. شنیدم به لحاظ روحی شدیدا بیمار شده و بعد مدت زیادی غیبش زد. حدود ده سال پیش یک شب رفته بودیم پارک ارم. نیمه های شب بود و پارک کم کم داشت خلوت می شد. رادش را دیدم. بلوز و شلوار سفیدی پوشیده بود و به تنهایی قدم می زد. بازیگری که یک روز همه برای دیدنش سر و دست می شکستند به تنهایی داشت بین همان مردم قدم می زد و خیلی ها حتی متوجه حضورش هم نبودند. برادرم جلو دوید و احوالپرسی کرد و ازش خواست یک عکس دونفری بیندازند. چهره اش کمی باز شد و استقبال کرد. عکس را انداختند و قدم زنان در تاریکی به رفتنش ادامه داد. هنوز هم وقتی عکس را می بینم حس می کنم انگار دمغ و گرفته بود. اگر کسی خواست عکسش رو اینجا می گذارم ببینید ...
درسته کلاور عزیز، معیارهای زیبایی خیلی عوض شده. آدمهایی که یه زمونی خوش تیپ و خوش قیافه محسوب می شدن الان اگه همون تیپ ها رو بزنن اسباب خنده میشن! مثلا سر و لباس و مدل موی دانیال حکیمی تو سریال آقای دلار احتمالا تو دوره ی خودش خوش تیپ و امروزی بوده ولی امروز می بینیم که مدل موی فوکولی به اون صورت جذاب نیست و گاهی بعضی خوش تیپ ها و باکلاس ها میزن کل موها رو از ته می زنن بالکل کچل می کنن!
درسته کلاور عزیز، معیارهای زیبایی خیلی عوض شده. آدمهایی که یه زمونی خوش تیپ و خوش قیافه محسوب می شدن الان اگه همون تیپ ها رو بزنن اسباب خنده میشن! مثلا سر و لباس و مدل موی دانیال حکیمی تو سریال آقای دلار احتمالا تو دوره ی خودش خوش تیپ و امروزی بوده ولی امروز می بینیم که مدل موی فوکولی به اون صورت جذاب نیست و گاهی بعضی خوش تیپ ها و باکلاس ها میزن کل موها رو از ته می زنن بالکل کچل می کنن!
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Heidi نوشته است:
حدود ده سال پیش یک شب رفته بودیم پارک ارم. نیمه های شب بود و پارک کم کم داشت خلوت می شد. رادش را دیدم. بلوز و شلوار سفیدی پوشیده بود و به تنهایی قدم می زد. بازیگری که یک روز همه برای دیدنش سر و دست می شکستند به تنهایی داشت بین همان مردم قدم می زد و خیلی ها حتی متوجه حضورش هم نبودند. برادرم جلو دوید و احوالپرسی کرد و ازش خواست یک عکس دونفری بیندازند. چهره اش کمی باز شد و استقبال کرد. عکس را انداختند و قدم زنان در تاریکی به رفتنش ادامه داد. هنوز هم وقتی عکس را می بینم حس می کنم انگار دمغ و گرفته بود. اگر کسی خواست عکسش رو اینجا می گذارم ببینید ...
شنیدن این خاطرها بسیار جذاب هست. انگار که یک فیلم سینمایی که یکنفر دیده،
تعریف میکند آنرا و اطرافیان نیز، در جریان این فیلم خاطره انگیز قرار میگیرند. سپاسگزارم.
اما سوای از شهرت رعد آسا و افسانه ای که ایجاد شد آنزمان،
تمام بازیگران "ساعت خوش"، با استعداد و اهل هنرهای دیگر هم بودند.
اکثرشان، دانش آموخته ی هنرستان و یا رشته ی دانشگاهی گرافیک و طراحی بودند
و در مجموع، هنرمند و آرتیست واقعی بشمار میامدند. در تیپ سازی، بچههای ساعت خوش،
بی همتا بودند و اگر اکنون نیز، یک "مهران مدیری دهه ی هفتادی" پیدا شود و ایشان را دور هم جمع نماید،
"ساعت خوشی دیگر"، ساخته و بوجود خواهد آمد. اتفاقن چندی پیش، بر حسب اینترنت گردیها،
به عکس جالبی از جناب رادش برخورد کردم که دقیقن، همانند زمانی که شما تعریف کردید،
پیرهن و شلوار سفید رنگ پوشیده، البته این عکس جدید هست و عکس شما که فرمودید
و اگر لطف بفرمایید و قرار بدهید ممنون میشویم، برای ۱۰ سال پیش. اما علاقه ی ایشان
به لباس یکدست سفید رنگ، جالب هست:
و اینهم عکسی دیگر، که بیشتر هنرپیشههای "ساعت خوش" در آن حضور دارند:
(اواخر دهه ی هفتاد میباشد)
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
سلام دوستان
تشکر از بحث های خوب و نوشته ها و عکسهای جذاب
بذارید یادی هم بکنیم از انیمیشنهای عروسکی یا همون استاپ موشن
یکی از این انیمیشن ها که واقعا دوست داشتنی بود و من هنگام دیدنش پلک نمی زدم "برتا ماشین همه کاره " بود
ماشینی که ره کسی دوست داشت داشته باشه
این انیمیشن در سال 1985 یا 1364 ساخته شده در شبکه بی بی سی
و 13 قسمت 15 دقیقه ای
شاید از این دست انیمیشن ها فانوس دریایی هم همانقدر جذاب و دیدنی و خاطره انگیز باشه
The Adventures of Portland Bill نام اصلی
تولید سال 1983 در 26 قسمت 11 دقیقه ای
محصول انگلیس
فعلا آرزوی موفقیت
تشکر از بحث های خوب و نوشته ها و عکسهای جذاب
بذارید یادی هم بکنیم از انیمیشنهای عروسکی یا همون استاپ موشن
یکی از این انیمیشن ها که واقعا دوست داشتنی بود و من هنگام دیدنش پلک نمی زدم "برتا ماشین همه کاره " بود
ماشینی که ره کسی دوست داشت داشته باشه
این انیمیشن در سال 1985 یا 1364 ساخته شده در شبکه بی بی سی
و 13 قسمت 15 دقیقه ای
شاید از این دست انیمیشن ها فانوس دریایی هم همانقدر جذاب و دیدنی و خاطره انگیز باشه
The Adventures of Portland Bill نام اصلی
تولید سال 1983 در 26 قسمت 11 دقیقه ای
محصول انگلیس
فعلا آرزوی موفقیت
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
حمید خان سپاسگزارم از لطف شما و دوستان گرامی،
همچنین برای کادرها و اطلاعات خاطره انگیزی که قرار دادید.
سلامت باشید.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
59 نوشته است:
خانم کلاور، ممنون هستم برای نام درست این سه برادر که فرمودید،
به هر حال، دختر خانم ها، شخصیت های جنس مخالفشان را در فیلمها بهتر میشناسند
و درباره شان اطلاعات کامل دارند و همینطور این مساله بگونه ی بلعکس آن، برای پسرها نیز هست،
که برای نمونه، اکنون امیر جان، حتی میدانستند که مادر پرین، شمالی بودند و اهل "ساری".
1. Sorry؟ (جان؟ ببخشید؟)
59 نوشته است:
و اما، من راستش خیلی حرف دارم در مورد "قیصر". بارها هم دیده ایم این فیلم را،
اما "عباس شباویز" خیلی نقش مهمی داشته در بهبود این فیلم، چون نسخه ی اپتدایی اش،
که آنها اول میبینند، خیلی کشدار بوده و صحنههای کشتارگاهش زیاد.
در کل، اگر بازی و شخص جناب بهروز خان را از فیلم برداریم، آنوقت خیلی خنده دار میشود.
شما ببینید، میمیکهای صورت "نقش دایی" (با بازی استاد مشایخی)، خیلی مصنوعی هست،
خنده دار هست اصلن. یا آن دختر خانم در بیمارستان که اپتدای کار همه اش میپرسد:
"این کی بود، اون یکی بود، حالا اون یکی، کیه این میشه و ...". اگر صحبت بر سر ساختار باشد
در فیلمهای آقای کیمیایی، راستش من "گوزنها" و "بلوچ" را میپسندم و بس. آقای کیمیایی،
هم اکنون و در طی بیست و چند سال گذشته، یعنی پس از "دندان مار - ۱۳۶۸"،
آیا جز خودنمایی و فریب ذهن بیننده با حرفهای بی سرو ته و زنده کردن نوستالژی
از جنس آمریکایی و وسترن با چاشنی لات بازی از جنس کهنه شده ی ایرانی آن،
آیا کار دیگری میکنند؟. همه اش تبلیغات هست، ایشان خودشان از صبح تا شب،
در طی ۲۰-۳۰ سال گذشته، برای خودش در روزنامه و اخباری که ایجاد میشود،
خبر سازی میکند و توجهها را به سمت خود برمیگرداند. من حتی حاضرم بگویم،
که شاید در ساخت "گوزنها" و "بلوچ"، ایشان کمکی در دست داشتند و خودشان
صد درصد کارگردان نبودند، چرا که این دو فیلم، یک سر و گردن جانانه،
از بقیه کارهایشان بالاتر است. ایشان بی شک، یکی از فیلمسازانی هستند،
که خیلی شانس آوردند. جریانی برایشان ایجاد شد و خودشان تقویتش کردند،
که نامشان را بسیار بیش از آنچه در اصل بود، بالا برد.
2. "گوزن ها" رو هم دیده م و دارم و با "قیصر" تو آرشیو همیشگی منه؛ گرچه، به شخصه "گوزن ها" رو 100 سر و گردن بالاتر از "قیصر" می دونم، از همه لحاظ.
اما متأسفانه هنوز "بلوچ" رو ندیده م. شاید هم تا همیشه نبینم؛ چون، دیگه مث سابق موج فیلمفارسی رو بورس نیست و سال هاست خوابیده. اصن یه عده این فیلما رو مسخره می کنن؛ گرچه، 99.9 درصدشون هم لایق تمسخرن.
به هر حال، یه نوید دیگه هم در همین جا هم به تو، دوست خوبم، "59"، و هم به سایر دوستان فعال بدم و اون این که بلافاصله پس از اتمام پوسترهای آپدیت شده ی پس از انقلاب، به پوسترهای پیش از انقلاب می پردازم؛ که، در واقع خیلی هاشونو بر خلاف فیلماشون دوس دارم و گرچه شاید با حتا یه دونه شون هم خاطره ندارم؛ اما، گرافیک و کار و ترکیب بندی شون رو دوس دارم.
البته، شما خودتون استادید و می دونید چی می گم. شاید هم بحث سلیقه ای باشه و خیلی ها حتا از پوسترهاشون هم خوششون نیاد.
Heidi نوشته است:
اما این تکه ی کارتونی کوتاه که از شبه سلامت پخش شد شبیه کارتون "وقتی بابام کوچک بود" است و آدم رو یاد اون می اندازه:
http://s2.picofile.com/file/7983243438/%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C.flv.html
آقای امیلیانو متاسفانه این برنامه عروسکی که عکسش رو گذاشتین ندیدم و نمی شناسم ولی تقریبا مطمئن هستم که جزو اون مجموعه عروسکیه نبود. البته ژاپنی ها از این جور برنامه های علمی زیاد ساختن و به اندازه کافی توشون تنوع هست. ولی یادم نمیاد تلویزیون این یکی رو نشون داده باشه
3. با تشکر از شما، ولی من خیلی معتقد نیستم که این تیکه کلیپی، که زحمتشو کشیدید، متعلق به "وقتی بابا کوچک بود" باشه.
کار، به صورت بسیار تابلویی کار "بهمن عبدی" عزیزه؛ اما، فضا، فضای "وقتی بابا کوچک بود" نمی خوره بهش که باشه.
باز هم خیلی مطمئن نیستم.
به هر حال، جالب بود. ممنون.
4. حالا که صحبت از "وقتی بابا کوچک بود" شد، کسی تیتراژ بی نظیر این کار رو داره؟
یادمه چن سال پیش شبکه ی دوم چند قسمتش رو داد؛ اما، تیتراژشو بیمارها حذف می کردن!
اگه اشتباه نکنم، "غلامعلی افشاریه" مقدمه شو می گفت:
"وقتی بابا کوچک بود، ..."
بعد باباهه با همون عینک رو چشاش تبدیل به بچه ی شیرخواره و چاردست و پا راه رو می شد!
راوی باز می گفت:
"البته نه به این کوچیکی!"
و بابا کمی بزرگتر و در حد ده، یازده سال می شد.
"عینک گوزن ها"ش اما تو همه ی سنین، رو چشاش بود!
این "عینک گوزن ها" رو "مجید صالحی" تو یه سریال درپیتی برای اولین بار گفت؛ اما، خیلی خوب گفت و خیلی هم جا افتاد؛ حداقل، برای من؛ چون، از اون به بعد مجبور نیستم با کلی کلمه ی زیاد اون عینکا رو توصیف کنم!
خلاصه، اگه کسی تیتراژ آغازین "وقتی بابا کوچک بود" رو داره، بی زحمت بذاره. ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Emiliano نوشته است:
2. "گوزن ها" رو هم دیده م و دارم و با "قیصر" تو آرشیو همیشگی منه؛ گرچه، به شخصه "گوزن ها" رو 100 سر و گردن بالاتر از "قیصر" می دونم، از همه لحاظ.
اما متأسفانه هنوز "بلوچ" رو ندیده م. شاید هم تا همیشه نبینم؛ چون، دیگه مث سابق موج فیلمفارسی رو بورس نیست و سال هاست خوابیده. اصن یه عده این فیلما رو مسخره می کنن؛ گرچه، 99.9 درصدشون هم لایق تمسخرن.
به هر حال، یه نوید دیگه هم در همین جا هم به تو، دوست خوبم، "59"، و هم به سایر دوستان فعال بدم و اون این که بلافاصله پس از اتمام پوسترهای آپدیت شده ی پس از انقلاب، به پوسترهای پیش از انقلاب می پردازم؛ که، در واقع خیلی هاشونو بر خلاف فیلماشون دوس دارم و گرچه شاید با حتا یه دونه شون هم خاطره ندارم؛ اما، گرافیک و کار و ترکیب بندی شون رو دوس دارم.
با درود امیر جان. حتما "بلوچ - ۱۳۵۱" را ببینید، به هیچ عنوان، "فیلمفارسی" نیست،
حتی از "گوزنها" هم، شناسنامه دار تر است. نکات فرهنگی - اجتماعی بسیار خوبی،
در آن مطرح میگردد، آنهم درست در آغاز دهه ی پنجاه ایران.
امیر جان گرامی، قرار دادن پوسترهای فیلمهای قبل از ۵۷، خبر بسیار خوبی بود،
بی صبرانه منتظر خواهیم بود. اتفاقن از دیدگاه گرافیک که بررسی کنیم،
آن پوسترها، حتی از "شصتی ها" هم در جاهایی قوی تر هستند چرا که،
در سالهای دهههای ۴۰ و ۵۰، تمام امید و تبلیغ تهیه کنندگان فیلمها،
از راه همین پوسترها انجام میشد و برای همین، گرافیستها نیز،
از هنر خود به شکل کامل و حرفهای آن استفاده میکردند،
که با یک آفیش کاغذی، بتوانند تماشاچی به سالن سینما دعوت کنند.
در روزگار ما، که دیگر شوربختانه بسیاری از پوسترها، کپی شده ی خالص،
از فیلمهای هالیودی هست (آقای کیمیایی پیشتاز هستند!):
من خودم راستش در انتهای دهه ی هفتاد، برای چند فیلم کوتاه ایرانی،
که در جشنوارههای خارجی نمایش داده شدند پوستر زده بودم،
که در زمان مناسب دیگری در فروم، خدمت شما و دوستان ارائه خواهم کرد.
کلن این جور کارها، بیشتر از راه آشنایی و باند بازی انجام میشود و تهیه کننده ها،
دیگر مثل قدیم نیست که سراغ طراح بروند (موارد بسیار کمی اینگونه هست) و بیشتر،
دنبال علاقمندان هستند که یک کاری توسط شخصی زده شود و پولی هم برایش نمیدهند.
برای همین هست، که یک نمونه ی خارجی به یکنفر (مثلن به پسر خاله ی نوه عموی همسایه ی صدابردار فیلم) میدهند،
و میگویند: "عین این! بزن واسه ی ما". البته آن ۳ موردی که من انجام دادم کپی کاری نبود،
اما چون در درخواستهای بعدی آنها، هیچ پولی همچنان! در کار نبود، دیگر ادامه ندادم.
کپی کاری خیلی بد و زشت است. دلیل پیشرفت نکردن شرق و در جا زدنهایش، همین است.
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
59 نوشته است:شنیدن این خاطرها بسیار جذاب هست. انگار که یک فیلم سینمایی که یکنفر دیده،Heidi نوشته است:
حدود ده سال پیش یک شب رفته بودیم پارک ارم. نیمه های شب بود و پارک کم کم داشت خلوت می شد. رادش را دیدم. بلوز و شلوار سفیدی پوشیده بود و به تنهایی قدم می زد. بازیگری که یک روز همه برای دیدنش سر و دست می شکستند به تنهایی داشت بین همان مردم قدم می زد و خیلی ها حتی متوجه حضورش هم نبودند. برادرم جلو دوید و احوالپرسی کرد و ازش خواست یک عکس دونفری بیندازند. چهره اش کمی باز شد و استقبال کرد. عکس را انداختند و قدم زنان در تاریکی به رفتنش ادامه داد. هنوز هم وقتی عکس را می بینم حس می کنم انگار دمغ و گرفته بود. اگر کسی خواست عکسش رو اینجا می گذارم ببینید ...
تعریف میکند آنرا و اطرافیان نیز، در جریان این فیلم خاطره انگیز قرار میگیرند. سپاسگزارم.
اتفاقن چندی پیش، بر حسب اینترنت گردیها،
به عکس جالبی از جناب رادش برخورد کردم که دقیقن، همانند زمانی که شما تعریف کردید،
پیرهن و شلوار سفید رنگ پوشیده، البته این عکس جدید هست و عکس شما که فرمودید
و اگر لطف بفرمایید و قرار بدهید ممنون میشویم، برای ۱۰ سال پیش. اما علاقه ی ایشان
به لباس یکدست سفید رنگ، جالب هست:
سلام به دوستان گرامی
جناب 59- اشاره تون به تیم ساعت خوش و مهران مدیری خیلی به جا بود. خیلی حیف شد که این آدمها پراکنده شدن و هرکدومشون، جایی مشغول کار خودشان شدند در حالیکه کنار همدیگه می تونستن کارهای خیلی خلاقانه تر و جذاب تری دربیاورند. خیلی از این آدمها قبل و بعد از اون کار، خیلی به چشم نیامدند و کارهای دیگه شون چیز خاصی از آب در نیامد درحالیکه زیر پرچم مهران مدیری، همه شون جالب و به یاد موندنی بودن. به این آدمها می شود کسی مثل جواد رضویان را هم اضافه کرد که بازی های دیگرش تو فیلم های خودش یا دیگران، خیلی بی مزه و آبکی درآمد ولی کارش در کنار تیم "پاورچین" شگفت انگیز بود! من از طرفدارهای همیشگی پاورچین هستم و هرقدر دوباره و چندباره اون رو تماشا کنم باز هم برایم تازگی دارد. وضعیت های به ظاهر بی معنی و مسخره و به واقع خلاقانه و جذابی که این مجموعه خلق کرد چیزی نیست که به این راحتی از خاطره ها برود. مهران غفوریان هم کسی بود که اولین بار تو مجموعه بی مزه ی "سی و نه" کاردان دیدیمش ولی بعدها با کارهای جذابی مثل هژیرها و زیر پوست "عمو تیرتپر" خلاقیت خودشو نشون داد و خاطره ساز شد. فقط نمی دونم چرا تفکری تو پس زمینه ذهن بعضی از بازیگرهای ما هست که پیش خودشون تصور می کنن کارهای طنز- هرقدر هم درخشان و عالی- بازهم برای کارنامه شون یه جور کسر شان و افت کلاس است و اگر میخوان وزن کارنامه شون بره بالا باید دیر یا زود سراغ کارهای جدی بروند و خودشون رو قاطی بازیگرهای غیرطنز کنن. این خیلی تاسف برانگیز است که آدمها نتونن جای واقعی خودشون رو توی این دنیا تشخیص بدن و ارزش واقعی کارهاشون رو ندونن. بقیه رو نمی دونم ولی خودم هیچ کدوم از بازی ها و کارهای جدی مهران مدیری و عطاران رو نپسندیدم و حس کردم جای واقعی شون همون کارهای طنز بود و این جور کارهای جدی به گروه خونی شون نمی خوره. نمی دونم واقعا چقدر اینطوره ولی مهران مدیری توی ذهن خودم هنوز همون بوای فرهاد برره است و جواد رضویان همون "داونه" باقی مونده...
این هم عکس جناب رادش در پارک (عکس رو طوری انداختن که شلوارش مشخص نیست. پارک هم یادم افتاد شهربازی بود نه پارک ارم)
اما در ادامه صحبت از کارهای عروسکی ژاپنی، چند خط هم در مورد "کوچولوها" می نویسم که یکی از دوست داشتنی ترین برنامه های بچگیم بود.
این مجموعه عروسکی تو یه بازی زمانی سی ساله تو ژاپن پخش می شد. هر سری از این مجموعه، عروسک ها و طراحی و فضاسازی و حتی عنوان متفاوتی داشت ولی اسم کل مجموعه این بود: "بچه ها بزرگ می شوند" مجموعه ای که برای ما پخش شد ماجرهای تعدادی بچه حیوان عروسکی بود که در یک شهر ساحلی مه آلود در کنار اسکله زندگی می کردن و عنوان اون مجموعه به اسم یکی از همون بچه ها - بچه ببری به اسم دایسوکی- بود
یک ترانه شاد و کودکانه هم برای کل مجموعه "بچه ها بزرگ می شوند" ساخته شده بود که بارها و بارها به شکل های مختلف اجرا شد و حتی توسط یک آهنگساز معروف ژاپنی به همراه گروه کری از کودکان به صورت ارکستر به اجرا در اومد. این ترانه در مورد کودکی است که می خواهد لباس های سال قبلش را بپوشد ولی متوجه می شود که دیگه نمیتونه اونها رو به راحتی تنش کند. زیپش بسته نمی شود و آستینش کوتاه شده و این نشونه ی اینه که اون بزرگ تر شده.
جناب امیلیانو، ممنونم از راهنمایی تون در مورد اون تکه کارتونی. راستش منظور من این نبود که اون قسمتی از "وقتی بابا کوچک بود" هست. بلکه تصویرسازیش تا حدی شبیه به اون بود و منو یاد اون مجموعه انداخت. تصویرگر و کارگردان "وقتی بابا کوچک بود" کسی هست به اسم بهروز یغماییان. بهمن عبدی عزیز که شما ازش یاد کردین عنوان بندی کارتونی مجموعه "در خانه" رو کار کرده بود که عکسهاشو کمی قبل تر فکر می کنم شما یا آقای 59 زحمت کشیدین توی فروم گذاشتین. یکی دیگه از کارهای بهمن عبدی که حتما یادتون هست اون کاریکاتورهایی بود که با ماژیک روی تخته سفید می کشید و داستانهایش مربوط به بیست و دو بهمن یا ماه رمضون می شد.
جزییاتی که در مورد عنوان بندی "وقتی بابا کوچک بود" نوشتین جالب بود. راستش اصلا به این دقت یادم نبود. امیدوارم دیر یا زود اون رو هم برامون پخش کنن.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
با درود خانم هایدی. در اپتدا ممنونم برای عکس جناب "رادش" که لطف کردید و همانگونه که گفتید،
حالت غم و اندوه در چهره ی ایشان در این عکس نمایان هست. شهر بازی که خدایش بیامرزاد،
یک جهان خاطره بود برای ما شصتیها و همانطور که در پست "سینما ۲۰۰۰" هم گفته بودم،
خاطراتی آفتابی از سالهای پایانی دهه ی شصت و اپتدای هفتاد در ذهنم بیادگار گذاشته. اکنون که فرمودید،
عکس را در آنجا گرفتید، باز بیاد شهر بازی فقید افتادم و نوستالژی پاک آن روزها بسراغم آمد.
من البته پاورچین و برخی مجموعههای دیگر که دهه ی هشتادی و نودی تاکنون هستند را ندیده ام،
اما با کنه مسالهای که مطرح کردید، کاملن هم دیدگاه هستم و چه بجا بود صحبت شما چرا که، عکس این قضیه هم،
خوشایند نیست، یعنی برای نمونه، جناب آقای فتحعلی اویسی را، من خیلی بیشتر با نقشهای منفی اش میپسندیدم،
و از زمانی که ظاهرش را تغییر داد و شروع به بازی در نقشهای کمدی کرد، جای خالی اش در سبک قبلی احساس میگردد،
خوانندگی اش هم، که قبلا با امیر جان صحبتش بود را، که دیگر هیچ، نامفهوم نامفهوم است برایم. البته از دید من،
"حمید لولایی"، بازیگر بسیار خوبیست در سبک خودش و پس از چهره شدنش در "ساعت خوش" و "زیر آسمان شهر"،
افت نکرد کارش. ۸-۹ ماه پیش بود، که سریالهای "چهار چرخ"، "نقطه سر خط" و "دزد و پلیس" را با بازی او دیدم،
در سبک خودش خوب بازی میکند. در ضمن بازیگر "دزد و پلیس" (هومن برق نورد)، جنس تیپ سازی و سبک بازیگری اش
در آن سریال و یکی - دو فیلم دیگر که از او دیده ام، خیلی خیلی برایم جالب بود و میتوان گفت که پس از سالهای سال،
سرانجام یک "آرتیست ماهر" (ظاهرن بازیگر تئاتر بوده از اپتدا)، به نمایش ایران اضافه گردید و کارش رضایت بخش است.
البته هنر کلن سلیقه ایست و نظرها گوناگون است. مجموعه عروسکی "دایسوکی" برایمان خاطره انگیز است،
چند سال پیش، یک فایل تصویری هم البته به زبان اصلی، در اینترنت دست بدست میگشت از آن، که در حال حاضر،
و همانگونه که گفتم، در آرشیو قبلی من هست که دسترسی مستقیم به آن ندارم، البته شما نیز حتما آنرا در آرشیو خود دارید.
شروعش، با نشان دادن نقاشی از این عروسکها در همان کنار اسکله که اشاره داشتید هست.
سپاسگزارم برای نوشتههای مفیدتان، عکس جناب رادش و نام تصویرگر و هنرمند گرامی - جناب " بهروز یغماییان".
برای پست "پلیس ۱۱۰" و یادآوری و اطلاعات درباره ی آن، در همینجا تشکر میکنم. سلامت باشید.
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
59 نوشته است:
من البته پاورچین و برخی مجموعههای دیگر که دهه ی هشتادی و نودی تاکنون هستند را ندیده ام،
اما با کنه مسالهای که مطرح کردید، کاملن هم دیدگاه هستم و چه بجا بود صحبت شما چرا که، عکس این قضیه هم،
خوشایند نیست، یعنی برای نمونه، جناب آقای فتحعلی اویسی را، من خیلی بیشتر با نقشهای منفی اش میپسندیدم،
و از زمانی که ظاهرش را تغییر داد و شروع به بازی در نقشهای کمدی کرد، جای خالی اش در سبک قبلی احساس میگردد،
خوانندگی اش هم، که قبلا با امیر جان صحبتش بود را، که دیگر هیچ، نامفهوم نامفهوم است برایم. البته از دید من،
"حمید لولایی"، بازیگر بسیار خوبیست در سبک خودش و پس از چهره شدنش در "ساعت خوش" و "زیر آسمان شهر"،
افت نکرد کارش. ۸-۹ ماه پیش بود، که سریالهای "چهار چرخ"، "نقطه سر خط" و "دزد و پلیس" را با بازی او دیدم،
در سبک خودش خوب بازی میکند. در ضمن بازیگر "دزد و پلیس" (هومن برق نورد)، جنس تیپ سازی و سبک بازیگری اش
در آن سریال و یکی - دو فیلم دیگر که از او دیده ام، خیلی خیلی برایم جالب بود و میتوان گفت که پس از سالهای سال،
سرانجام یک "آرتیست ماهر" (ظاهرن بازیگر تئاتر بوده از اپتدا)، به نمایش ایران اضافه گردید و کارش رضایت بخش است.
البته هنر کلن سلیقه ایست و نظرها گوناگون است. مجموعه عروسکی "دایسوکی" برایمان خاطره انگیز است،
چند سال پیش، یک فایل تصویری هم البته به زبان اصلی، در اینترنت دست بدست میگشت از آن، که در حال حاضر،
و همانگونه که گفتم، در آرشیو قبلی من هست که دسترسی مستقیم به آن ندارم، البته شما نیز حتما آنرا در آرشیو خود دارید.
شروعش، با نشان دادن نقاشی از این عروسکها در همان کنار اسکله که اشاره داشتید هست.
سپاسگزارم برای نوشتههای مفیدتان، عکس جناب رادش و نام تصویرگر و هنرمند گرامی - جناب " بهروز یغماییان".
برای پست "پلیس ۱۱۰" و یادآوری و اطلاعات درباره ی آن، در همینجا تشکر میکنم. سلامت باشید.
.
.
.
ممنونم جناب 59. درسته. حمید لولایی کسی بود که خوب جای خودش رو پیدا کرد و سرجایش موند. بازی تماشایی اش در نقش "خشایار" تو ذهن خیلی ها موندگار شد. یک بار همون زمان ها تعریف کرد که چهره و رفتار خشایار رو به طور کامل از روی پدر خودش تیپ سازی کرده بود و تو دوره ای که نقش خشایار رو بازی می کرد به حدی تو قالب این نقش فرو رفته بود که یک سری خاطرات دوباره برایش زنده شد و مدتی در بستر بیماری افتاد! من بازی اش در نقش "آقا ماشالله" تو سریال "خانه به دوش" را هم خیلی زیاد دوست داشتم. البته این دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها همونطور که به درستی اشاره کردین کاملا سلیقه ایه. سلیقه ی من هم در حد همون خانه به دوش و حداکثر "متهم گریخت" (سال 84) مونده و جلوتر نیومده. یعنی با اینکه از اون موقع تا حالا فیلم ها و سریال های طنز خیلی زیادی ساخته شده و خیلی از اونها هم احتمالا کارهای خوبی بوده (و به قول شما بازیگرهای مسلطی مثل هومن برق نورد که سالها کار تئاتر کرده نقش های خوبی بازی کردن) ولی متاسفانه یا خوشبختانه ماشین زمان بنده تو همون سال 84 متوقف شد و بعد از خانه به دوش و متهم گریخت، دیگه از هیچ سریال و فیلم طنز ایرانی خوشم نیومد... اما یکی از کارهای مهجور لولایی که کمتر کسی یادشه (راستش خودمم خیلی دور و محو یادم هست) بازی تو یه سری مجموعه طنز آیتمی به اسم آقای آبی بود که دهه هفتاد از شبکه اول پخش می شد. دیالوگ نداشت و یک نفر راوی روی ماجراهای آقای آبی نریشن می گفت. ریتم بازی ها را هم تا حدی تند کرده بودن (اگه یادتون باشه دهه شصت، یه مجموعه این ریختی هم بود که محمود بهرامی بازی می کرد. ریتم بازی ها تند شده بود و دیالوگی در کار نبود. به جای دیالوگ، یه موسیقی ثابت ریتم طنز روی بازی ها گذاشته بودن و محمود بهرامی نقش یه آدم چاق و خنگ و تنبل رو بازی می کرد. تکرار همون نقش "قنبرک" تو تعطیلات نوروزی. راستش این اسم قنبرک هم از همون موقع تو خونه ی ما روی این بنده خدا مونده و توی هر فیلم سریالی ایشون رو می دیدیم ناخودآگاه می گفتیم "قنبرک!" )
این ویدئوی کوتاه، تکه ای است از یکی از ماجراهای آقای آبی (دهه هفتاد)
http://s4.picofile.com/file/7984895050/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%DB%8C.flv.html
اما در مورد مجموعه دیدنی پاورچین. (چون اینجا محفل گفتگو در مورد برنامه های دهه شصتیه خیلی سریع می گویم و رد می شوم) مهران مدیری یک بار همون زمونها تعرف کرد که اوایلش خودمون هم نمی دونستیم دقیقا قضیه از چه قراره. فی البداهه ایده می زدیم و کار می کردیم. حتی موقعی که جواد رضویان مثلا از برره راه افتاد تهران، دقیقا نمی دونست تکلیفش چیه و قراره چی از آب در بیاید. نه خودش و نه بقیه. به خاطر همین می بینیم که تو قسمت های اول با اینکه تازه از دهات اومده هیچ لهجه ای نداره. ولی کار کم کم جلو رفت و پخته تر شد و هرکسی جای خودش رو پیدا کرد و خلاقیت ها بیرون زد (تقریبا بعد از عروسی داود و یاسمن) و از اونجا به بعد بود که داود با لهجه غلیظ برره ای حرف می زد!
ممنونم از توضیحاتتون در مورد مجموعه عروسکی. ظاهرا به نظر می رسه این مجموعه های ژاپنی تو کشورهای امریکای جنوبی مخصوصا پرو و مکزیک خیلی طرفدار داشته. همین الان هم تنها نسخه هایی که از این برنامه و برنامه های مشابهش تو اینترنت موجود هست به زبان اسپانیاییه. یکی از نکته های ژاپنی ها هم علاقه شون به مدادشمعیه که مثل بقیه ی ویژگیهاشون منحصربه فرده. مثلا یکی از قسمت های این مجموعه. بچه ها قرار بود فردا توی مدرسه نقاشی کنن و باید هرکدوم یه بسته مداد شمعی با خودشون می بردن. در حالیکه همه مدادشمعی های نو و استفاده نشده شون رو سر کلاس برده بودن، دایسوکی یک بسته مدادشمعی داشت که مال بچگی مادربزرگش بود و بیشتر مصرف شده و کوچک شده بود. به خاطر همین رویش نمی شد به کسی نشون بده.
این ویدئوی کوتاه، تکه ای است از یکی از ماجراهای آقای آبی (دهه هفتاد)
http://s4.picofile.com/file/7984895050/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%DB%8C.flv.html
اما در مورد مجموعه دیدنی پاورچین. (چون اینجا محفل گفتگو در مورد برنامه های دهه شصتیه خیلی سریع می گویم و رد می شوم) مهران مدیری یک بار همون زمونها تعرف کرد که اوایلش خودمون هم نمی دونستیم دقیقا قضیه از چه قراره. فی البداهه ایده می زدیم و کار می کردیم. حتی موقعی که جواد رضویان مثلا از برره راه افتاد تهران، دقیقا نمی دونست تکلیفش چیه و قراره چی از آب در بیاید. نه خودش و نه بقیه. به خاطر همین می بینیم که تو قسمت های اول با اینکه تازه از دهات اومده هیچ لهجه ای نداره. ولی کار کم کم جلو رفت و پخته تر شد و هرکسی جای خودش رو پیدا کرد و خلاقیت ها بیرون زد (تقریبا بعد از عروسی داود و یاسمن) و از اونجا به بعد بود که داود با لهجه غلیظ برره ای حرف می زد!
ممنونم از توضیحاتتون در مورد مجموعه عروسکی. ظاهرا به نظر می رسه این مجموعه های ژاپنی تو کشورهای امریکای جنوبی مخصوصا پرو و مکزیک خیلی طرفدار داشته. همین الان هم تنها نسخه هایی که از این برنامه و برنامه های مشابهش تو اینترنت موجود هست به زبان اسپانیاییه. یکی از نکته های ژاپنی ها هم علاقه شون به مدادشمعیه که مثل بقیه ی ویژگیهاشون منحصربه فرده. مثلا یکی از قسمت های این مجموعه. بچه ها قرار بود فردا توی مدرسه نقاشی کنن و باید هرکدوم یه بسته مداد شمعی با خودشون می بردن. در حالیکه همه مدادشمعی های نو و استفاده نشده شون رو سر کلاس برده بودن، دایسوکی یک بسته مدادشمعی داشت که مال بچگی مادربزرگش بود و بیشتر مصرف شده و کوچک شده بود. به خاطر همین رویش نمی شد به کسی نشون بده.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
59 نوشته است:Emiliano نوشته است:
2. "گوزن ها" رو هم دیده م و دارم و با "قیصر" تو آرشیو همیشگی منه؛ گرچه، به شخصه "گوزن ها" رو 100 سر و گردن بالاتر از "قیصر" می دونم، از همه لحاظ.
اما متأسفانه هنوز "بلوچ" رو ندیده م. شاید هم تا همیشه نبینم؛ چون، دیگه مث سابق موج فیلمفارسی رو بورس نیست و سال هاست خوابیده. اصن یه عده این فیلما رو مسخره می کنن؛ گرچه، 99.9 درصدشون هم لایق تمسخرن.
به هر حال، یه نوید دیگه هم در همین جا هم به تو، دوست خوبم، "59"، و هم به سایر دوستان فعال بدم و اون این که بلافاصله پس از اتمام پوسترهای آپدیت شده ی پس از انقلاب، به پوسترهای پیش از انقلاب می پردازم؛ که، در واقع خیلی هاشونو بر خلاف فیلماشون دوس دارم و گرچه شاید با حتا یه دونه شون هم خاطره ندارم؛ اما، گرافیک و کار و ترکیب بندی شون رو دوس دارم.
با درود امیر جان. حتما "بلوچ - ۱۳۵۱" را ببینید، به هیچ عنوان، "فیلمفارسی" نیست،
حتی از "گوزنها" هم، شناسنامه دار تر است. نکات فرهنگی - اجتماعی بسیار خوبی،
در آن مطرح میگردد، آنهم درست در آغاز دهه ی پنجاه ایران.
امیر جان گرامی، قرار دادن پوسترهای فیلمهای قبل از ۵۷، خبر بسیار خوبی بود،
بی صبرانه منتظر خواهیم بود. اتفاقن از دیدگاه گرافیک که بررسی کنیم،
آن پوسترها، حتی از "شصتی ها" هم در جاهایی قوی تر هستند چرا که،
در سالهای دهههای ۴۰ و ۵۰، تمام امید و تبلیغ تهیه کنندگان فیلمها،
از راه همین پوسترها انجام میشد و برای همین، گرافیستها نیز،
از هنر خود به شکل کامل و حرفهای آن استفاده میکردند،
که با یک آفیش کاغذی، بتوانند تماشاچی به سالن سینما دعوت کنند.
در روزگار ما، که دیگر شوربختانه بسیاری از پوسترها، کپی شده ی خالص،
از فیلمهای هالیودی هست (آقای کیمیایی پیشتاز هستند!):
من خودم راستش در انتهای دهه ی هفتاد، برای چند فیلم کوتاه ایرانی،
که در جشنوارههای خارجی نمایش داده شدند پوستر زده بودم،
که در زمان مناسب دیگری در فروم، خدمت شما و دوستان ارائه خواهم کرد.
کلن این جور کارها، بیشتر از راه آشنایی و باند بازی انجام میشود و تهیه کننده ها،
دیگر مثل قدیم نیست که سراغ طراح بروند (موارد بسیار کمی اینگونه هست) و بیشتر،
دنبال علاقمندان هستند که یک کاری توسط شخصی زده شود و پولی هم برایش نمیدهند.
برای همین هست، که یک نمونه ی خارجی به یکنفر (مثلن به پسر خاله ی نوه عموی همسایه ی صدابردار فیلم) میدهند،
و میگویند: "عین این! بزن واسه ی ما". البته آن ۳ موردی که من انجام دادم کپی کاری نبود،
اما چون در درخواستهای بعدی آنها، هیچ پولی همچنان! در کار نبود، دیگر ادامه ندادم.
کپی کاری خیلی بد و زشت است. دلیل پیشرفت نکردن شرق و در جا زدنهایش، همین است.
.
.
.
1. خواهش می کنم، "59" عزیز.
حدود 50 پوستر از دهه های 60 و 70 مونده؛ که، بعد از اون ها می پردازم به قولی که داده بودم. منتظر باشید. حتماً.
2. بله. این دزدی های پوسترهای "مسعود کیمیایی" خیلی صدا کرد. اولین بار تو برنامه ی "ذره بین" دیدم که از این یاد شد.
3. چه جالب!
بنده هم بی صبرانه منتظر پوسترهای شما از اون فیلم های کوتاه هستم.
مطمئنم که کارهای زیبایی انجام دادید؛ چون، با سبک کارا و فکرتون آشنام.
Heidi نوشته است:59 نوشته است:شنیدن این خاطرها بسیار جذاب هست. انگار که یک فیلم سینمایی که یکنفر دیده،Heidi نوشته است:
حدود ده سال پیش یک شب رفته بودیم پارک ارم. نیمه های شب بود و پارک کم کم داشت خلوت می شد. رادش را دیدم. بلوز و شلوار سفیدی پوشیده بود و به تنهایی قدم می زد. بازیگری که یک روز همه برای دیدنش سر و دست می شکستند به تنهایی داشت بین همان مردم قدم می زد و خیلی ها حتی متوجه حضورش هم نبودند. برادرم جلو دوید و احوالپرسی کرد و ازش خواست یک عکس دونفری بیندازند. چهره اش کمی باز شد و استقبال کرد. عکس را انداختند و قدم زنان در تاریکی به رفتنش ادامه داد. هنوز هم وقتی عکس را می بینم حس می کنم انگار دمغ و گرفته بود. اگر کسی خواست عکسش رو اینجا می گذارم ببینید ...
تعریف میکند آنرا و اطرافیان نیز، در جریان این فیلم خاطره انگیز قرار میگیرند. سپاسگزارم.
اتفاقن چندی پیش، بر حسب اینترنت گردیها،
به عکس جالبی از جناب رادش برخورد کردم که دقیقن، همانند زمانی که شما تعریف کردید،
پیرهن و شلوار سفید رنگ پوشیده، البته این عکس جدید هست و عکس شما که فرمودید
و اگر لطف بفرمایید و قرار بدهید ممنون میشویم، برای ۱۰ سال پیش. اما علاقه ی ایشان
به لباس یکدست سفید رنگ، جالب هست:
سلام به دوستان گرامی
جناب 59- اشاره تون به تیم ساعت خوش و مهران مدیری خیلی به جا بود. خیلی حیف شد که این آدمها پراکنده شدن و هرکدومشون، جایی مشغول کار خودشان شدند در حالیکه کنار همدیگه می تونستن کارهای خیلی خلاقانه تر و جذاب تری دربیاورند. خیلی از این آدمها قبل و بعد از اون کار، خیلی به چشم نیامدند و کارهای دیگه شون چیز خاصی از آب در نیامد درحالیکه زیر پرچم مهران مدیری، همه شون جالب و به یاد موندنی بودن. به این آدمها می شود کسی مثل جواد رضویان را هم اضافه کرد که بازی های دیگرش تو فیلم های خودش یا دیگران، خیلی بی مزه و آبکی درآمد ولی کارش در کنار تیم "پاورچین" شگفت انگیز بود! من از طرفدارهای همیشگی پاورچین هستم و هرقدر دوباره و چندباره اون رو تماشا کنم باز هم برایم تازگی دارد. وضعیت های به ظاهر بی معنی و مسخره و به واقع خلاقانه و جذابی که این مجموعه خلق کرد چیزی نیست که به این راحتی از خاطره ها برود. مهران غفوریان هم کسی بود که اولین بار تو مجموعه بی مزه ی "سی و نه" کاردان دیدیمش ولی بعدها با کارهای جذابی مثل هژیرها و زیر پوست "عمو تیرتپر" خلاقیت خودشو نشون داد و خاطره ساز شد. فقط نمی دونم چرا تفکری تو پس زمینه ذهن بعضی از بازیگرهای ما هست که پیش خودشون تصور می کنن کارهای طنز- هرقدر هم درخشان و عالی- بازهم برای کارنامه شون یه جور کسر شان و افت کلاس است و اگر میخوان وزن کارنامه شون بره بالا باید دیر یا زود سراغ کارهای جدی بروند و خودشون رو قاطی بازیگرهای غیرطنز کنن. این خیلی تاسف برانگیز است که آدمها نتونن جای واقعی خودشون رو توی این دنیا تشخیص بدن و ارزش واقعی کارهاشون رو ندونن. بقیه رو نمی دونم ولی خودم هیچ کدوم از بازی ها و کارهای جدی مهران مدیری و عطاران رو نپسندیدم و حس کردم جای واقعی شون همون کارهای طنز بود و این جور کارهای جدی به گروه خونی شون نمی خوره. نمی دونم واقعا چقدر اینطوره ولی مهران مدیری توی ذهن خودم هنوز همون بوای فرهاد برره است و جواد رضویان همون "داونه" باقی مونده...
این هم عکس جناب رادش در پارک (عکس رو طوری انداختن که شلوارش مشخص نیست. پارک هم یادم افتاد شهربازی بود نه پارک ارم)
<a href="http://img.7setare.com/viewer.php?file=jpuctq2o2zwb2o2uzfr.jpg"><img src="http://img.7setare.com/images/jpuctq2o2zwb2o2uzfr_thumb.jpg" border="0" alt="jpuctq2o2zwb2o2uzfr.jpg" /></a>
اما در ادامه صحبت از کارهای عروسکی ژاپنی، چند خط هم در مورد "کوچولوها" می نویسم که یکی از دوست داشتنی ترین برنامه های بچگیم بود.
این مجموعه عروسکی تو یه بازی زمانی سی ساله تو ژاپن پخش می شد. هر سری از این مجموعه، عروسک ها و طراحی و فضاسازی و حتی عنوان متفاوتی داشت ولی اسم کل مجموعه این بود: "بچه ها بزرگ می شوند" مجموعه ای که برای ما پخش شد ماجرهای تعدادی بچه حیوان عروسکی بود که در یک شهر ساحلی مه آلود در کنار اسکله زندگی می کردن و عنوان اون مجموعه به اسم یکی از همون بچه ها - بچه ببری به اسم دایسوکی- بود
یک ترانه شاد و کودکانه هم برای کل مجموعه "بچه ها بزرگ می شوند" ساخته شده بود که بارها و بارها به شکل های مختلف اجرا شد و حتی توسط یک آهنگساز معروف ژاپنی به همراه گروه کری از کودکان به صورت ارکستر به اجرا در اومد. این ترانه در مورد کودکی است که می خواهد لباس های سال قبلش را بپوشد ولی متوجه می شود که دیگه نمیتونه اونها رو به راحتی تنش کند. زیپش بسته نمی شود و آستینش کوتاه شده و این نشونه ی اینه که اون بزرگ تر شده.
جناب امیلیانو، ممنونم از راهنمایی تون در مورد اون تکه کارتونی. راستش منظور من این نبود که اون قسمتی از "وقتی بابا کوچک بود" هست. بلکه تصویرسازیش تا حدی شبیه به اون بود و منو یاد اون مجموعه انداخت. تصویرگر و کارگردان "وقتی بابا کوچک بود" کسی هست به اسم بهروز یغماییان. بهمن عبدی عزیز که شما ازش یاد کردین عنوان بندی کارتونی مجموعه "در خانه" رو کار کرده بود که عکسهاشو کمی قبل تر فکر می کنم شما یا آقای 59 زحمت کشیدین توی فروم گذاشتین. یکی دیگه از کارهای بهمن عبدی که حتما یادتون هست اون کاریکاتورهایی بود که با ماژیک روی تخته سفید می کشید و داستانهایش مربوط به بیست و دو بهمن یا ماه رمضون می شد.
جزییاتی که در مورد عنوان بندی "وقتی بابا کوچک بود" نوشتین جالب بود. راستش اصلا به این دقت یادم نبود. امیدوارم دیر یا زود اون رو هم برامون پخش کنن.
4. حالا که از "39" گفتی، "هایدی" جان، از این کار، چیزی تو بساطت داری، بذاری؟
5. ینی من عاشق "عمو خسرو" بودم و هستم و خواهم بود. یکی از بهترین نقش های چرت و پرت؛ اما، به قول شما خاطره ساز. کلاً "این چند نفر" چرت تموم بود؛ اما، همه نیگاش می کردن.
"ارث بابام" هم همین طور بود.
6. اطلاعات خوبی از "کوچولوها" نوشتید. من عاشق این عروسکی بامزه بودم؛ همونی که، سال های 64 تا 68 (اگه اشتباه نکنم) چند باری از شبکه ی دو داده شد.
دوبله ش هم خیلی ناز بود. از تو اینترنت به لطف دوست خوبم، "بابک"؛ که، اول بار نام اریجینال این کار رو پیدا کرد، کلی فیلم و کلیپ می شه ازش پیدا کرد؛ اما، هیچ کدوم لطفی ندارن؛ چون، من دوبله شو می خوام؛ که، نیست! مث خیلی چیزا!
7. آها. پس من منظورتون رو نگرفتم.
درسته، اون "وقتی بابا کوچک بود" نبود.
در مورد "بهمن عبدی" و سوتی بنده با تداخل خاطره ها با "بهروز یغماییان" هم بنده باید از شما ممنون باشم.
8. "59" عزیز، با سرچ عنوان Ookikunaruko می تونید به فایل "کوچولوها (I)" برسید.
اگه باز هم گیرش نیاوردید، بفرمایید تا بنده اینجا بذارمش.
9. حالا که بحث سریال های طنز داغه و "هایدی" عزیز گفته از 1384 به بعد کار طنز خوب ندیده، مث این که از "ساختمان پزشکان" غافل شدید؟
شاید هم نگاهش نمی کردید؟
به نظر من طنز بسیار قوی و نابی داشت و به قول "59" عزیز، بازی "هومن برق نورد" هم که خیلی عالی بود.
زوج هنری "برق نورد" و "تشکر" بعدها با هم چند کار دیگه هم بازی کردن؛ اما، عمراً نتونستن "ساختمان پزشکان" رو تکرار کنن.
البته، باز نگید که این کار کپی برداری از یه کار خارجی بوده؛ به هر حال، باحال بومی سازیش کرده بودن.
10. "ماجراهای آقای آبی" رو دانلود کردم. دستتون درد نکنه؛ اما، حتا یه قسمتش رو هم ندیده بودم؛ ولی، قشنگ بود.
11. انگار "شبکه ی سلامت"؛ که، شما دارید ازش چندین کار می ذارید هم بدک نیستا.
من فکر می کردم مث شبکه ی 4 می مونه!
آخه می گن:
بعضی از شماره ها تو گوشی نقش شبکه ی چهار تو تلویزیون رو دارن.
دیگه "تو خود حدیث مفصل ...".
Heidi نوشته است:
اما در مورد مجموعه دیدنی پاورچین. (چون اینجا محفل گفتگو در مورد برنامه های دهه شصتیه خیلی سریع می گویم و رد می شوم) مهران مدیری یک بار همون زمونها تعرف کرد که اوایلش خودمون هم نمی دونستیم دقیقا قضیه از چه قراره. فی البداهه ایده می زدیم و کار می کردیم. حتی موقعی که جواد رضویان مثلا از برره راه افتاد تهران، دقیقا نمی دونست تکلیفش چیه و قراره چی از آب در بیاید. نه خودش و نه بقیه. به خاطر همین می بینیم که تو قسمت های اول با اینکه تازه از دهات اومده هیچ لهجه ای نداره. ولی کار کم کم جلو رفت و پخته تر شد و هرکسی جای خودش رو پیدا کرد و خلاقیت ها بیرون زد (تقریبا بعد از عروسی داود و یاسمن) و از اونجا به بعد بود که داود با لهجه غلیظ برره ای حرف می زد!
ممنونم از توضیحاتتون در مورد مجموعه عروسکی. ظاهرا به نظر می رسه این مجموعه های ژاپنی تو کشورهای امریکای جنوبی مخصوصا پرو و مکزیک خیلی طرفدار داشته. همین الان هم تنها نسخه هایی که از این برنامه و برنامه های مشابهش تو اینترنت موجود هست به زبان اسپانیاییه. یکی از نکته های ژاپنی ها هم علاقه شون به مدادشمعیه که مثل بقیه ی ویژگیهاشون منحصربه فرده. مثلا یکی از قسمت های این مجموعه. بچه ها قرار بود فردا توی مدرسه نقاشی کنن و باید هرکدوم یه بسته مداد شمعی با خودشون می بردن. در حالیکه همه مدادشمعی های نو و استفاده نشده شون رو سر کلاس برده بودن، دایسوکی یک بسته مدادشمعی داشت که مال بچگی مادربزرگش بود و بیشتر مصرف شده و کوچک شده بود. به خاطر همین رویش نمی شد به کسی نشون بده.
12. در مورد جا افتادن نقش، خیییییییلی از کارای طنز به همین شکله و فقط کار "داونه" نبود.
همین "خشایار" "زیر آسمان شهر" تو قسمتای اول مث بچه ی آدم و معمولی حرف می زنه و دستش هم لرزشی نداره، اما، کم کم جا می افته تو نقشش.
"رضا شفیع جم" ("هژیر") تو "زیر آسمان شهر" همین جور.
همین بازیگر در نقش "کیوون" در "شب های برره" تو قسمت های اول و آخر زمین تا آسمون فرق داره.
و می شه این مثال ها رو باز هم زد.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Emiliano نوشته است:
8. "59" عزیز، با سرچ عنوان Ookikunaruko می تونید به فایل "کوچولوها (I)" برسید.
اگه باز هم گیرش نیاوردید، بفرمایید تا بنده اینجا بذارمش.
امیر جان بسیار ممنونم از لطف شما،
بله، تمام فایلهای این مجموعه ی عروسکی را که در اینترنت هست دارم،
اما بر روی هارد کامپیوتر قبلی هست برای همین فعلن دسترسی مستقیم به آنها ندارم.
بازهم ممنون از دیده ی مهر شما هستم. پوسترها هم آنجاست، در یک فرصت مناسب،
تقدیم خواهند شد. لطف دارید. کلید اتاقهای آسایشگاه فروم اما خدمت شماست.
یک اتاق خوب از آنها که رو به دریا باشد را برایم کنار بگذارید (لبخند....البته "گریه" بجا تر است)،
پیر میشویم دیگر ظاهرن امیر خان. البته خودم را میگویم.
.
.
.
در دوران کودکی، بچگی نکردیم، و کودک ماندیم هنوز.
در دیار عاشقی، دل به هوس ننهادیم، و عاشق ماندیم هنوز.
ترسم که در فرجام زندگی، دست از احساس نکشیم، و زنده بمانیم هنوز.
.
.
.
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Emiliano نوشته است:
4. حالا که از "39" گفتی، "هایدی" جان، از این کار، چیزی تو بساطت داری، بذاری؟
5. ینی من عاشق "عمو خسرو" بودم و هستم و خواهم بود. یکی از بهترین نقش های چرت و پرت؛ اما، به قول شما خاطره ساز. کلاً "این چند نفر" چرت تموم بود؛ اما، همه نیگاش می کردن.
"ارث بابام" هم همین طور بود.
...
9. حالا که بحث سریال های طنز داغه و "هایدی" عزیز گفته از 1384 به بعد کار طنز خوب ندیده، مث این که از "ساختمان پزشکان" غافل شدید؟
شاید هم نگاهش نمی کردید؟
به نظر من طنز بسیار قوی و نابی داشت و به قول "59" عزیز، بازی "هومن برق نورد" هم که خیلی عالی بود.
زوج هنری "برق نورد" و "تشکر" بعدها با هم چند کار دیگه هم بازی کردن؛ اما، عمراً نتونستن "ساختمان پزشکان" رو تکرار کنن.
البته، باز نگید که این کار کپی برداری از یه کار خارجی بوده؛ به هر حال، باحال بومی سازیش کرده بودن.
10. "ماجراهای آقای آبی" رو دانلود کردم. دستتون درد نکنه؛ اما، حتا یه قسمتش رو هم ندیده بودم؛ ولی، قشنگ بود.
11. انگار "شبکه ی سلامت"؛ که، شما دارید ازش چندین کار می ذارید هم بدک نیستا.
من فکر می کردم مث شبکه ی 4 می مونه!
...
12. در مورد جا افتادن نقش، خیییییییلی از کارای طنز به همین شکله و فقط کار "داونه" نبود.
همین "خشایار" "زیر آسمان شهر" تو قسمتای اول مث بچه ی آدم و معمولی حرف می زنه و دستش هم لرزشی نداره، اما، کم کم جا می افته تو نقشش.
"رضا شفیع جم" ("هژیر") تو "زیر آسمان شهر" همین جور.
همین بازیگر در نقش "کیوون" در "شب های برره" تو قسمت های اول و آخر زمین تا آسمون فرق داره.
و می شه این مثال ها رو باز هم زد.
جناب امیلیانو- از شما چه پنهون من از برنامه "39" فراری بودم. یک دلیلش اینه که جمعه شب ها پخش می شد. تو وضعیتی که غصه ی دل کندن از جمعه رو داشتم و مدرسه ی فردا! (همون مدرسه ای که بابت ساعت خوش اذیتمون می کردن!) دیگر اینکه بازیگرهاش غریبه بودن (البته چند سال بعد با تماشای بازی بیژن بنفشه خواه و مهران غفوریان تو هژیرها طرفدارشون شدم) و آخر اینکه به نظرم خیلی یخ و بی مزه بود. (ببخشید اگه کسی اینجا دوست داشت به سلیقه اش جسارت نمی کنم سلیقه خودمو گفتم) ... من دنبال آیتم های "حرف تو حرف" می گردم (هوخشتره و زنباندان! ) بین این همه چیزهای تکراری که از شبکه های مختلف پخش میشه هیچ وقت ندیدم دوباره نشونش بدن. همسرم همون یک باری که قدیم ها پخش شد کل قسمت هاشو روی وی اچ اس ضبط کرده بود و اگه الان وجود داشتن احتمالا تنها نسخه کامل حرف تو حرف ِ موجود در دنیا بود! ولی متاسفانه یک روز خواهر همسرم بی سروصدا روی همه ی اون فیلم ها، برنامه های آموزش گل چینی و بلندر و مکرومه بافی ضبط می کنه و کلش از دست میره . آیتم های جالبی داشت مخصوصا تقلید خوانندگی خواننده ها! امیدوارم شبکه نسیم به زودی لا به لای برنامه هاش اونها رو هم نشون بده
با اجازه ی شما از ساختمان پزشکان هم دل خوشی نداشتم هرچند که همه قسمتهاشو دیدم. بازی مادر پدره بیشتر از اینکه خنده دار و جالب باشه اعصاب خرد کن بود. البته نمیشه تکه های جالبشو ندیده گرفت مثلا بازی دو نفره هومن برق نورد (در نقش یک خلافکار) و بهنام تشکر توی بازداشتگاه با سیگار و منقل کباب خیالی... اونجا که با دست خالی وانمود می کردن سیگار می کشن یا رو آتش کباب باد می زنن. اون عالی بود. غیر از اون باید اعتراف کنم که اساسا با سروش صحت و همه ی دست پختهاش مشکل دارم... من اصولا با آدم های خل وضع مثل عمو خسرو و بوای داود و فرهاد بیشتر حال می کنم! یا حتی همون خانم منشی خل و چل ساختمان پزشکان!
درسته. شبکه سلامت مدت کوتاهیه داره بی سرو صدا یه چیزهایی نشون میده. بد نیست بذارینش تو لیستتون. البته انتخاب هاش بیشتر مال نیمه دوم دهه هفتاده که من مشغول درس و کنکور بودم و خاطره ی روشنی ندارم.. اما تک و توک یک چیزهایی از توش درمیاد
اما این فایل ویدئویی کوتاه رو تقدیم می کنم به همه دوستداران افسانه ی سه برادر و علی الخصوص "ژنرال سائو سائو"
دوبله نیست ولی تماشای حرکت ها و بازیهاشون خاطره انگیز است
http://s2.picofile.com/file/7985613973/%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B3%D9%87_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1.flv.html
با اجازه ی شما از ساختمان پزشکان هم دل خوشی نداشتم هرچند که همه قسمتهاشو دیدم. بازی مادر پدره بیشتر از اینکه خنده دار و جالب باشه اعصاب خرد کن بود. البته نمیشه تکه های جالبشو ندیده گرفت مثلا بازی دو نفره هومن برق نورد (در نقش یک خلافکار) و بهنام تشکر توی بازداشتگاه با سیگار و منقل کباب خیالی... اونجا که با دست خالی وانمود می کردن سیگار می کشن یا رو آتش کباب باد می زنن. اون عالی بود. غیر از اون باید اعتراف کنم که اساسا با سروش صحت و همه ی دست پختهاش مشکل دارم... من اصولا با آدم های خل وضع مثل عمو خسرو و بوای داود و فرهاد بیشتر حال می کنم! یا حتی همون خانم منشی خل و چل ساختمان پزشکان!
درسته. شبکه سلامت مدت کوتاهیه داره بی سرو صدا یه چیزهایی نشون میده. بد نیست بذارینش تو لیستتون. البته انتخاب هاش بیشتر مال نیمه دوم دهه هفتاده که من مشغول درس و کنکور بودم و خاطره ی روشنی ندارم.. اما تک و توک یک چیزهایی از توش درمیاد
اما این فایل ویدئویی کوتاه رو تقدیم می کنم به همه دوستداران افسانه ی سه برادر و علی الخصوص "ژنرال سائو سائو"
دوبله نیست ولی تماشای حرکت ها و بازیهاشون خاطره انگیز است
http://s2.picofile.com/file/7985613973/%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B3%D9%87_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1.flv.html
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
Heidi نوشته است:Emiliano نوشته است:
4. حالا که از "39" گفتی، "هایدی" جان، از این کار، چیزی تو بساطت داری، بذاری؟
5. ینی من عاشق "عمو خسرو" بودم و هستم و خواهم بود. یکی از بهترین نقش های چرت و پرت؛ اما، به قول شما خاطره ساز. کلاً "این چند نفر" چرت تموم بود؛ اما، همه نیگاش می کردن.
"ارث بابام" هم همین طور بود.
...
9. حالا که بحث سریال های طنز داغه و "هایدی" عزیز گفته از 1384 به بعد کار طنز خوب ندیده، مث این که از "ساختمان پزشکان" غافل شدید؟
شاید هم نگاهش نمی کردید؟
به نظر من طنز بسیار قوی و نابی داشت و به قول "59" عزیز، بازی "هومن برق نورد" هم که خیلی عالی بود.
زوج هنری "برق نورد" و "تشکر" بعدها با هم چند کار دیگه هم بازی کردن؛ اما، عمراً نتونستن "ساختمان پزشکان" رو تکرار کنن.
البته، باز نگید که این کار کپی برداری از یه کار خارجی بوده؛ به هر حال، باحال بومی سازیش کرده بودن.
10. "ماجراهای آقای آبی" رو دانلود کردم. دستتون درد نکنه؛ اما، حتا یه قسمتش رو هم ندیده بودم؛ ولی، قشنگ بود.
11. انگار "شبکه ی سلامت"؛ که، شما دارید ازش چندین کار می ذارید هم بدک نیستا.
من فکر می کردم مث شبکه ی 4 می مونه!
...
12. در مورد جا افتادن نقش، خیییییییلی از کارای طنز به همین شکله و فقط کار "داونه" نبود.
همین "خشایار" "زیر آسمان شهر" تو قسمتای اول مث بچه ی آدم و معمولی حرف می زنه و دستش هم لرزشی نداره، اما، کم کم جا می افته تو نقشش.
"رضا شفیع جم" ("هژیر") تو "زیر آسمان شهر" همین جور.
همین بازیگر در نقش "کیوون" در "شب های برره" تو قسمت های اول و آخر زمین تا آسمون فرق داره.
و می شه این مثال ها رو باز هم زد.جناب امیلیانو- از شما چه پنهون من از برنامه "39" فراری بودم. یک دلیلش اینه که جمعه شب ها پخش می شد. تو وضعیتی که غصه ی دل کندن از جمعه رو داشتم و مدرسه ی فردا! (همون مدرسه ای که بابت ساعت خوش اذیتمون می کردن!) دیگر اینکه بازیگرهاش غریبه بودن (البته چند سال بعد با تماشای بازی بیژن بنفشه خواه و مهران غفوریان تو هژیرها طرفدارشون شدم) و آخر اینکه به نظرم خیلی یخ و بی مزه بود. (ببخشید اگه کسی اینجا دوست داشت به سلیقه اش جسارت نمی کنم سلیقه خودمو گفتم) ... من دنبال آیتم های "حرف تو حرف" می گردم (هوخشتره و زنباندان! ) بین این همه چیزهای تکراری که از شبکه های مختلف پخش میشه هیچ وقت ندیدم دوباره نشونش بدن. همسرم همون یک باری که قدیم ها پخش شد کل قسمت هاشو روی وی اچ اس ضبط کرده بود و اگه الان وجود داشتن احتمالا تنها نسخه کامل حرف تو حرف ِ موجود در دنیا بود! ولی متاسفانه یک روز خواهر همسرم بی سروصدا روی همه ی اون فیلم ها، برنامه های آموزش گل چینی و بلندر و مکرومه بافی ضبط می کنه و کلش از دست میره . آیتم های جالبی داشت مخصوصا تقلید خوانندگی خواننده ها! امیدوارم شبکه نسیم به زودی لا به لای برنامه هاش اونها رو هم نشون بده
با اجازه ی شما از ساختمان پزشکان هم دل خوشی نداشتم هرچند که همه قسمتهاشو دیدم. بازی مادر پدره بیشتر از اینکه خنده دار و جالب باشه اعصاب خرد کن بود. البته نمیشه تکه های جالبشو ندیده گرفت مثلا بازی دو نفره هومن برق نورد (در نقش یک خلافکار) و بهنام تشکر توی بازداشتگاه با سیگار و منقل کباب خیالی... اونجا که با دست خالی وانمود می کردن سیگار می کشن یا رو آتش کباب باد می زنن. اون عالی بود. غیر از اون باید اعتراف کنم که اساسا با سروش صحت و همه ی دست پختهاش مشکل دارم... من اصولا با آدم های خل وضع مثل عمو خسرو و بوای داود و فرهاد بیشتر حال می کنم! یا حتی همون خانم منشی خل و چل ساختمان پزشکان!
درسته. شبکه سلامت مدت کوتاهیه داره بی سرو صدا یه چیزهایی نشون میده. بد نیست بذارینش تو لیستتون. البته انتخاب هاش بیشتر مال نیمه دوم دهه هفتاده که من مشغول درس و کنکور بودم و خاطره ی روشنی ندارم.. اما تک و توک یک چیزهایی از توش درمیاد
اما این فایل ویدئویی کوتاه رو تقدیم می کنم به همه دوستداران افسانه ی سه برادر و علی الخصوص "ژنرال سائو سائو"
دوبله نیست ولی تماشای حرکت ها و بازیهاشون خاطره انگیز است
http://s2.picofile.com/file/7985613973/%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B3%D9%87_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%B1.flv.html
1. "هایدی" جان، من از "حرف تو حرف" هیچی یادم نمی یاد.
کیا بازی می کردن درش؟
2. در مورد بازی رو مخ پدر "نیما" تو "ساختمان پزشکان" دقیقاً موافقم. خییییلی بد بود. افتضاح.
3. وای، اون تیکه که آخرش بود:
"می زنی؟"
4. "شقایق دهقان" هم بهترین نقش زندگی هنری شو تو این سریال بازی کرد. تو بقیه ی کاراش همیشه یه جوره.
5. چه جالب! در مورد دهه ی 70 مث خودمی. من هم به دلیل دانشجویی از کارتون و تلویزیون کلاً خیلی دور شدم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
صفحه 27 از 42 • 1 ... 15 ... 26, 27, 28 ... 34 ... 42
مواضيع مماثلة
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» سیاه، سفید، خاکستری
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» همشاگردي سلام
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» سیاه، سفید، خاکستری
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» همشاگردي سلام
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
صفحه 27 از 42
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد