فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+34
stalker
Milassyui
aghaghi
S@M
arman
alimontaz
Heidii
Mihakralj
volant
slevin(HAMID
keyvanmoeini
abnbat
SMAM
jasonbourne
پل کوچولو
ASDALIREZA105
erfan
ramin
edo
Clover
Heidi
sahra_7
Negin 2
Indiana Jones
mehrnaz_sadeghi86
Ishpateka
fazel1994
afsoon520
ahmad1300mo
Emiliano
kazvash
faridonline
babak
59
38 مشترك
صفحه 18 از 40
صفحه 18 از 40 • 1 ... 10 ... 17, 18, 19 ... 29 ... 40
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Emiliano نوشته است:
1. خبر فوری و باور نکردنی:
شبکه ی "تماشا" می خواد از جمعه، 24 آبان، از ساعت 23 طی 4 نوبت سریال "سایه ی همسایه" رو بده.
خبرشو قبلاً تو مطبوعات خونده بودم؛ اما، تا دیشب تیزرو ندیدم، باور نکردم. گفتم یا باز یه سریال کُره ای یا ترکی می دن به همین اسم، ملت رو اسکل می کنن، یا در دقیقه ی 90 به جاش "پشت کنکوری ها" یا "کلید اسرار" رو می دن!
به دوستان و این شبکه بابت این انتخاب تبریک می گم و امیدوارم برنامه شون عوض نشه.
"سایه ی همسایه" بازپخش کمی نسبت به سایر سریال ها داشته. شاید "کتایون ریاحی" پول داده؛ که، اون دماغ زهلم گیتمیششو نشون ندن! حالا هم قرارداد صدا و سیما با ایشون تموم شده!
شاید برنامه های دیگه ای بوده. نمی دونم؛ فقط، می دونم که این سریال یک یا نهایتاً دو بار پخش شده و مث سایر کارها نبوده.
تا جمعه.
[/b]
1. حدسشو می زدم.
"شبکه ی تماشا" ملت رو اسگل کرد.
بالاتر هم گفتم، چشمم آب نمی خورد این سریال رو بدن و برای همین دیشب؛ در حالی که، همه ی زیرنویس ها و ای پی جی ها خبر از "سایه ی همسایه" می داد، درست دقیقه ی 90 "زیر هشت" رو دادن.
من هیچ تعجبی نکردم.
نمی دونم چرا! چون ذات مسخره ی صدا و سیما رو خوب می شناسم.
همه با هم: ننگ بر "شبکه ی تماشا"!
...................................
2.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
[b]Emiliano نوشته است:Emiliano نوشته است:
1. خبر فوری و باور نکردنی:
شبکه ی "تماشا" می خواد از جمعه، 24 آبان، از ساعت 23 طی 4 نوبت سریال "سایه ی همسایه" رو بده.
خبرشو قبلاً تو مطبوعات خونده بودم؛ اما، تا دیشب تیزرو ندیدم، باور نکردم. گفتم یا باز یه سریال کُره ای یا ترکی می دن به همین اسم، ملت رو اسکل می کنن، یا در دقیقه ی 90 به جاش "پشت کنکوری ها" یا "کلید اسرار" رو می دن!
به دوستان و این شبکه بابت این انتخاب تبریک می گم و امیدوارم برنامه شون عوض نشه.
"سایه ی همسایه" بازپخش کمی نسبت به سایر سریال ها داشته. شاید "کتایون ریاحی" پول داده؛ که، اون دماغ زهلم گیتمیششو نشون ندن! حالا هم قرارداد صدا و سیما با ایشون تموم شده!
شاید برنامه های دیگه ای بوده. نمی دونم؛ فقط، می دونم که این سریال یک یا نهایتاً دو بار پخش شده و مث سایر کارها نبوده.
تا جمعه.
[/b]
1. حدسشو می زدم.
"شبکه ی تماشا" ملت رو اسگل کرد.
بالاتر هم گفتم، چشمم آب نمی خورد این سریال رو بدن و برای همین دیشب؛ در حالی که، همه ی زیرنویس ها و ای پی جی ها خبر از "سایه ی همسایه" می داد، درست دقیقه ی 90 "زیر هشت" رو دادن.
من هیچ تعجبی نکردم.
نمی دونم چرا! چون ذات مسخره ی صدا و سیما رو خوب می شناسم.
همه با هم: ننگ بر "شبکه ی تماشا"!
جناب امیلیانو گرامی
همان شب چندین بار از شبکه تماشا زیرنویس شد که سریال سایه همسایه از بیست و هشتم آبان، هرشب ساعت هفت از شبکه ی تماشا پخش خواهد شد.
یعنی به جای سریال خوب "هزاران چشم" که دو سه قسمت دیگر تمام خواهد شد.
همان شب چندین بار از شبکه تماشا زیرنویس شد که سریال سایه همسایه از بیست و هشتم آبان، هرشب ساعت هفت از شبکه ی تماشا پخش خواهد شد.
یعنی به جای سریال خوب "هزاران چشم" که دو سه قسمت دیگر تمام خواهد شد.
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidi نوشته است:Emiliano نوشته است:Emiliano نوشته است:
1. خبر فوری و باور نکردنی:
شبکه ی "تماشا" می خواد از جمعه، 24 آبان، از ساعت 23 طی 4 نوبت سریال "سایه ی همسایه" رو بده.
خبرشو قبلاً تو مطبوعات خونده بودم؛ اما، تا دیشب تیزرو ندیدم، باور نکردم. گفتم یا باز یه سریال کُره ای یا ترکی می دن به همین اسم، ملت رو اسکل می کنن، یا در دقیقه ی 90 به جاش "پشت کنکوری ها" یا "کلید اسرار" رو می دن!
به دوستان و این شبکه بابت این انتخاب تبریک می گم و امیدوارم برنامه شون عوض نشه.
"سایه ی همسایه" بازپخش کمی نسبت به سایر سریال ها داشته. شاید "کتایون ریاحی" پول داده؛ که، اون دماغ زهلم گیتمیششو نشون ندن! حالا هم قرارداد صدا و سیما با ایشون تموم شده!
شاید برنامه های دیگه ای بوده. نمی دونم؛ فقط، می دونم که این سریال یک یا نهایتاً دو بار پخش شده و مث سایر کارها نبوده.
تا جمعه.
[/b]
1. حدسشو می زدم.
"شبکه ی تماشا" ملت رو اسگل کرد.
بالاتر هم گفتم، چشمم آب نمی خورد این سریال رو بدن و برای همین دیشب؛ در حالی که، همه ی زیرنویس ها و ای پی جی ها خبر از "سایه ی همسایه" می داد، درست دقیقه ی 90 "زیر هشت" رو دادن.
من هیچ تعجبی نکردم.
نمی دونم چرا! چون ذات مسخره ی صدا و سیما رو خوب می شناسم.
همه با هم: ننگ بر "شبکه ی تماشا"!جناب امیلیانو گرامی
همان شب چندین بار از شبکه تماشا زیرنویس شد که سریال سایه همسایه از بیست و هشتم آبان، هرشب ساعت هفت از شبکه ی تماشا پخش خواهد شد.
یعنی به جای سریال خوب "هزاران چشم" که دو سه قسمت دیگر تمام خواهد شد.
1. امیدوارم "هایدی" جان.
صدا و سیما از این بدقولیا زیاد داشته.
2.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
رضا رویگری
رضا رويگری در ۶ دیماه ۱۳۲۵ در منطقه تجريش در تهران به دنيا آمد. دوران مدرسه و دبيرستان را
در همان تجريش به پايان رساند. او به خلبانی علاقمند بود و دو بار امتحان داد ولی قبول نشد.
سپس به نقاشی رو آورد و با نمايش "ويس و رامين" به كارگاه نمایشی پيوست. او در جشنواره های نانسی،
ورشو و چند شهر آلمان و آمريكا نمايش هایی را اجرا كرده است. بازی در سريال های تلويزيونی را
با سريال "محله بهداشت" شروع نمود. با فيلم "عقابها" به كارگردانی زنده ياد خاچيكيان به سينما آمد
و در ۳۹ فيلم سينمایی تا کنون ایفای نقش کرده و برای كارهای خود نیز آهنگ میسازد.
او در چند نمايشگاه نقاشی در ايران و آمريكا شركت داشته و يك كنسرت نيز در سال ۱۹۹۶
در آمريكا برگزار نموده است. (از سوره سینما با کمی ویرایش)
----------------------------------------
رضا رویگری، نام و چهره ی آشناییست. او یکی از جوانان تازه نفس از سینمای فقید شصت میباشد
که در آن دوران زرین، در ۱۲ فیلم درخشان ایفای نقش کرد و در دهه ی هفتاد نیز، به فعالیت خود ادامه داد.
بازیهای بی تکلف و روان او، در "اجاره نشینها - ۱۳۶۵" و "شب بیست و نهم - ۱۳۶۸"، در یادمان نهادینه شده.
فیلمهای خوب دیگری هستند با بازی رضا رویگری از دوران شصت، که دو تای آنها قبلن در فروم قرار گرفته بودند
اما از دسترسی خارج شده اند که اکنون، فایل آنها در سرور دائمی بارگذاری شده و تقدیم دوستان میگردند.
فیلم کامل "رانده شده - ۱۳۶۸" در یک فایل - کارگردان: "زنده یاد جانگیر جهانگیری":
http://elmond.persiangig.com/Raandeh%20Shodeh-1368.wmv/download
فیلم کامل "وسوسه - ۱۳۶۸" در یک فایل - کارگردان: "جمشید حیدری":
http://elmond.persiangig.com/Vasvaseh-1368.wmv/download
پی نوشت:
در یک پرانتز کوچک و خودمانی بگویم که از دیدگاه نگارنده، فیلم خوش ساخت "شب بیست و نهم"،
شاید ترسناکترین فیلم ایران و جهان باشد. مشکلی که سینمای هالیوود و دیگر کشورها با ژانر وحشت دارند این است،
که آنها مقوله ی "دلخراش بودن و وحشی گری" را، با مسئله ی "ترس و وحشت" اشتباه میگیرند.
فیلمهای "جن گیر" و سری فیلمهای "طالع نحس"، اولن اینکه همگی فیلمهایی هستند تبلیغاتی برای کلیسا،
و از طرف دیگر، دلخراش میباشند و نه ترسناک. و یا از نسل جدید این فیلمها اگر به مجموعه ۷ گانه ی "اره" اشاره کنیم،
آن هم دلخراش است و موضوع بر سر خون و خون ریزی میباشد و نه ایجاد یک دلهره ی تر و تمیز برای مخاطب.
همانگونه که خنداندن در هنر هفتم سخت است، ترساندن نیز شاید بسی سخت تر باشد، چرا که با یک سهل انگاری،
ترس به مسخره کشیده میشود. خیلی مشتاق بودم، تا فیلم ایرانی ما "شب بیست و نهم" به زبان انگلیسی ترجمه میشد
و حداقل در اکران خانگی جهانی با کیفیت بلورین آماده و پخش میگردید و آنوقت بی شک مخاطب غیر ایرانی نیز،
وقتی با این سینمای ترس به سبک سنتی ایرانی آشنا گردد، با آن ارتباط برقرار خواهد کرد.
موسیقی استاد مجید انتظامی در این فیلم، بی همتاست.
.
.
.
و اما در سال ۱۳۸۲، رضا رویگری در فیلم "بوتیک" به ایفای نقش پرداخت که میتوان آنرا
متفاوت ترین نقش او تا کنون دانست. ایجاد پرسوناژ با کاراکتر منفی برای نقش "شاپوری"،
با ظرافت و دقت ویژهای از سوی او و سازندگان این فیلم انجام شد تا جایی که همچنان با گذشت ۱۰ سال
از ساخت و اکران آن، تیپ سازی ایشان برای نقش شاپوری را میتوان بهترین نمونه ی "بد من"،
در دو دهه ی اخیر دانست. دقیقن همان هنایشی که "هومن برق نورد" با تیپ سازی کمدی خود،
در سریال "دزد و پلیس - ۱۳۹۱" داشت و این افتخار را از آن خود کرد.
نظر دوستان گرامی را به دیدن سکانس خانه ی "شاپوری" که در سه زمان مختلف فیلم قرار داشت،
در یک فایل تصویری جلب مینمایم. در کنار بازی استادانه ی رضا رویگری، نقش آفرینی "افشین سنگ چاپ" نیز
نمونه قابل تقدیری از نقش مکمل میباشد. نام و فامیل ایشان از دهه ی شصت برای ما خاطره انگیز هست،
چرا که همیشه میدیدیم در تیتراژ "چاق و لاغر"، ... "اکس ۶۲۵" با بازی افشین سنگ چاپ.
فایل تصویری - سکانس خانه ی "شاپوری" از فیلم "بوتیک - ۱۳۸۲" - بازی درخشان "رضا رویگری":
http://elmond.persiangig.com/Reza%20Rooygari%20(Butik)%20-%20(1382).rar
.
.
.
پی نوشت ۱:
فیلم نوستالژیک "کلید - ۱۳۶۴"، ساخته ای صمیمانه از جناب ابراهیم فروزش:
http://elmond.persiangig.com/Kelid-1364.wmv/download
پی نوشت ۲:
سایتی که یادآور لحظه های عذاب میباشد. (برای نمونه، یک ژانر وحشت از نوع درست و حسابی):
(شوخی به کنار باشد، سپاس فراوان داریم خدمت سازنده ی این سایت)
http://moalleman-mandeghar.mihanblog.com/post/category/32
http://moalleman-mandeghar.mihanblog.com/post/category/28
پی نوشت ۳:
سایتی بسیار خاطره انگیز برای دوستداران فیلمهای ۸ میلیمتری و هر آنچه که به آن بستگی داشت:
http://8mm16mmfilmscollectibles.com/
پی نوشت ۴:
چندی پیش با امیر جان گفتگویی داشتیم در فروم در زمینه ی پوستر فیلم.
قرار بر این شد، تا چند کار کوچکی که در زمینه ی طراحی پوستر برای فیلم کوتاه انجام دادم را
تقدیم دوستان نمایم. زمان انجام این کارها، به ۱۱-۱۲ سال پیش برمیگردد ... جوانی، تو نیز رفتی ....
خاک پوک - ۱۳۸۰ / کارگردان: حسین قناعت
بدون توقف - ۱۳۸۱ / کارگردان: افشین لیاقت
یادهای ملایم - ۱۳۸۱ / کارگردان: مهرشاد کارخانی
یادداشت:
روزی از روزهای زمستان سال ۱۳۸۰ بود. در خدمت همکاری بودم آنزمان
که ایشان عکاس بودند و کارهای گرافیکی شان را دست و پا شکسته من انجام میدادم.
کمی از نیمروز گذشته بود که ایشان سراسیمه به محل کار آمدند و گفتند که در دفتر فیلمسازی رسول ملاقلی پور،
تا یکی- دو ساعت دیگر جلسه ای خواهد بود و گفته اند تا هر که اتودی برای فیلم تازه ی ایشان در زمینه پوستر دارد،
به آنجا آورده و آنها مورد بررسی قرار میدهند. از آنجا که همکار گرامی خود در پروسه ی عکاسی این فیلم حضور داشتند،
چند عکسی را که بهمراه دستیارشان گرفته بودند به من دادند و اصرار پشت اصرار که پوستری بزن تا ببرم و آنجا باشم.
زمان خب خیلی کم بود و فیلم هم از خبرهای اینسو و آنسو، پیدا بود که همانند سبک همیشگی کارگردانش، جنگیست و ....
راهی نبود جز اتود زدن در زمانی کمتر از نیم ساعت.... نتیجه ی کار اصلن خوب نشد و خودم راضی نبودم.
به هر حال همکار ما با این اتود ضعیف راهی آنجا شد و روز بعدش تعریف کرد که دفتر آقای ملاقلی پور،
مملو از گرافیستها و کارهای پوستری آنها برای فیلم بوده و .... زمانی که فیلم در نوروز ۱۳۸۱ اکران شد،
خیلی مشتاق بودم تا پوستر آنرا ببینم. پوستری که چاپ شده بود بعد از آنهمه فراخوان و بیا و برو،
خیلی قابل قبول نبود و از چاپ بدی نیز برخوردار بود. به هر حال، آن بعد از ظهر زمستانی در ۱۳۸۰،
و دیدن این فیلم در جشنواره ی همان سال قبل از اکران عمومی، اکنون جزوی از خاطرات جوانیست.
پوستر اصلی فیلم قارچ سمی که چاپ شد:
اتود نیم ساعتهای من برای پوستر آن فیلم:
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد يناير 12, 2014 5:21 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
رضا رویگری
رضا رویگری، نام و چهره ی آشناییست. او یکی از جوانان تازه نفس از سینمای فقید شصت میباشد
که در آن دوران زرین، در ۱۲ فیلم درخشان ایفای نقش کرد و در دهه ی هفتاد نیز، به فعالیت خود ادامه داد.
بازیهای بی تکلف و روان او، در "اجاره نشینها - ۱۳۶۵" و "شب بیست و نهم - ۱۳۶۸"، در یادمان نهادینه شده.
فیلمهای خوب دیگری هستند با بازی رضا رویگری از دوران شصت، که دو تای آنها قبلن در فروم قرار گرفته بودند
اما از دسترسی خارج شده اند که اکنون، فایل آنها در سرور دائمی بارگذاری شده و تقدیم دوستان میگردند. [/size][/color][/b]
فیلم نوستالژیک "کلید - ۱۳۶۴"، ساخته ای صمیمانه از جناب ابراهیم فروزش:
http://elmond.persiangig.com/Kelid-1364.rar
ممنون از سخاوتمندی شما.
سالها بود می خواستم فیلم "کلید" را دوباره ببینم.
یادم هست نکاتی را اشاره کرده بودید قبلا در مورد نوت بوک و سی دی رام و غیره.
احتمالا اسباب زحمتتان شده.
خواستم تشکر کنم.
امیدوارم امکانات اینترنتی من هم به زودی فرصتی بدهد تا نسخه کامل باجناغ ها را پیشکش دوستان کنم.
البته امیدوارم قبل از آن یکی از شبکه ها نمایش بدهد.
...
ممنون از یادآوری رضا رویگری.
توی پرانتز: اوایل نوجوانی... راستش، چهره و صدای ایشان به نظرم جذاب بود.
(پاسخ به نظرسنجی خانم کلاور)
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidii نوشته است:
ممنون از سخاوتمندی شما.
سالها بود می خواستم فیلم "کلید" را دوباره ببینم.
یادم هست نکاتی را اشاره کرده بودید قبلا در مورد نوت بوک و سی دی رام و غیره.
احتمالا اسباب زحمتتان شده.
خواستم تشکر کنم.
امیدوارم امکانات اینترنتی من هم به زودی فرصتی بدهد تا نسخه کامل باجناغ ها را پیشکش دوستان کنم.
البته امیدوارم قبل از آن یکی از شبکه ها نمایش بدهد.
...
ممنون از یادآوری رضا رویگری.
توی پرانتز: اوایل نوجوانی... راستش، چهره و صدای ایشان به نظرم جذاب بود.
(پاسخ به نظرسنجی خانم کلاور)
خواهش میکنم، انجام وظیفه کردم، لطف دارید و خرسند هستم.
هیچ زحمتی نبود، چند دی وی دی را به مغازهای بردم و محتوایش را بر فلش مموری ریختیم.
بله، رضا رویگری، از بازیگران خوب و بدون حاشیه هست که امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشد.
خانم کلاور هم که ما را تخلیه اطلاعاتی کردند، نظرهایمان را جمع کردند و رفتند
و اکنون احتمالن یک خانه ی ویلایی در جزایر قناری با آنها خریده اند.
ممنون هستم از خاطره ی خوبتان از شهر بازی و یادآوری آن شب نشینیها که در پارک ها
و کنار اتوبان صورت میگرفت. یک زیر انداز حصیری که اما از جنس پلاستیکی بود!، یک گاز پیکنیکی،
فلاکس چای، یک قابلمه که معمولا در بر دارنده ی لوبیا پلو و یا یکی از این نوع پلوها بود،
و یک دستگاه چند کاره، که هم رادیو بود و هم، همانند چراغ قوه که البته یک لامپ مهتابی کوچک در کنارش داشت داشت و ...،
اسبابی ساده اما کار ساز برای این شب نشینیها در فضای باز بودند و البته تعدادی هم بچه ی قد و نیم قد،
که سرمایههای بی چون و چرای دهه ی شصت بودند و دایمن به اینور و آنور میپریدند و بازی میکردند که البته،
بعضی هاشان بازی نمیکردند، مینشستند و به صحبت بزرگترها گوش میدادند، تازه اظهار نظر هم میکردند تا حدی که،
یک چشم غرهای به آنها میشد، سپس خاموش میشدند و به این فکر فرو میرفتند که "پس کی بزرگ میشوم" ... !.
من هم از دیروز با شنیدن موسیقی فیلمی که افشین گرامی قرار داده بودند (از دقیقه ی ۴:۴۴)،
دایمن بیاد شهر بازی و سینما ۲۰۰۰ میافتم. خانم نگین هم خاطره شان را نوشته بودند، شما نیز همچنین.
این فروم رویایی جاییست که همه ی ما با یک هدف در آن هستیم، یعنی "کاوش در یادمانه ها".
اتفاقن نوروز امسال که تهران آمدم، زمانی که در آن بزرگراه بودم خیلی دقت کردم تا ببینم،
این شهر بازی دوست داشتنی، چه ازش باقی مانده. آن گنبد معروف را دیدم و همانگونه که فرمودید،
یک مرکز تخصصی درمانی شده است. تنها عکس موجود از این گنبد (سینما ۲۰۰۰) با تابلوی اصلیاش را،
در تصویر سازی مربوط به "سینما ۲۰۰۰" آورده بودم که واقعن سپاسگزار عکاس آن هستیم.
اصل عکس این میباشد که پیداست در همان سال ۱۳۸۵ که در ویکی پدیا نوشته اند،
یعنی در زمان خراب کردن شهر بازی که ۷ سال پیش باشد (خیلی غمگینانه هست این جمله)،
عکاس توانا و گرامی "جناب آقای الماسی" آنرا ثبت کرده اند:
http://www.panoramio.com/user/403317
----------------------------------------
پی نوشت ۱:
امیر جان، شما که عامل فعال فروم رویایی در زمینه پوستر فیلم هستید و تا کنون
مبالغ هنگفتی را از این راه به حساب بانکی یتان در سوییس واریز کرده اید،
در سایت بسیار حرفهای که در بالا معرفی شد در زمینه ی فیلم ۸ میلیمتری،
به بخش پوستر فیلمهایش نیز دیده ای از مهر بیافکنید. سپاسگزارم.
http://8mm16mmfilmscollectibles.com/movie_posters.htm
ظاهرن، موضوع امروز فروم، "پول و ثروت" میباشد.
راستی چقدر ناشیانه و نابخردانه بود موضوع انشای کودکیهای ما:
"علم بهتر است یا ثروت؟". ... اینها در اصل دو موردی که بهم نیز حتی وابسته هستند را،
(چرا که پول و سرمایه اگر نباشد، علم به شکل کاربردی و از حالت اولیه به عرضه و پوشش تقاضا هیچ وقت نخواهد رسید)
جلوی هم قرار میدادند و به ما تفهیم میکردند که بگویید: "علم بهتر است و سرمایه و ثروت بد است!".
آموزشهای نادرستی میدیدیم در کودکی و بویژه در دهه ی شصت. نمیدانم آیا هنوز هم این موضوع نادرست
به بچهها گفته میشود در مدارس؟. هر چه بود، انگار که مسیری را میپیمایی سالها، سپس تازه برمیگردی
نگاهی به پشت سر میاندازی و میبینی، که چه سخت و پیچیده خود را بدینجا رساندی و بسیار بودند
راههای بهتر و آسانتری، که بد هم نبودند و در چارچوب راستی و درستی جای داشتند،
اما چون نشانت ندادند، از آنها بی خبر بودی و کنون دیگر شاید دیر باشد....
.
.
.
پی نوشت ۲:
(فیلم معما - ۱۳۶۵)
دوستان گرامی، این فیلم قبلن در فروم قرار گرفته بود که شوربختانه به سرنوشت دیگر فیلمها دچار شد.
بخاطر اهمیت آن از دیگاه ساختار خوب سینمایی و نوستالژیک بودنش، دوباره در سرور دائمی تقدیم میگردد.
کارگردن آن، جناب آقای "حسین زندباف" میباشند که فیلم خاطره انگیز "ماموریت - ۱۳۶۵" نیز،
از ساختههای ایشان است. "حسن زندباف" که آهنگساز هستند و انتخاب موزیک نیز در دهه ی شصت
برای تلویزیون انجام میدادند، برادر ایشان هستند. اتفاقن این دو برادر هنرمند، در دهه های ۳۰ و ۴۰،
هم محل بودند با پدر من در جنوب تهران - منطقه ی "صابون پز خانه - مولوی"
که در گویش همگان، به آن "سام پزخونه" گفته میشده. سینماگران زیادی هستند که اگر تهرانی باشند،
همگی بچه ی محله ی "خانی آباد" و جنوب شهر بودند. مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان و .....
نکته ی دیگر این که برای نمونه، شهر اصفهان، همیشه خوانندگان درجه یکی را برای ایران به ارمغان داشته،
و شهر مشهد نیز، بازیگران و هنرمندان خوبی در عرصه ی نمایش برای نام ایران بهمراه داشته است.
البته این بدین معنی نیست که زادگان دیگر شهرها نقشی ندارند، این دو را برای نمونه گفتم که در اصل،
همگی ایرانی هستیم و از دیدگاهی بالاتر، همه ی ما انسانها اهل کره ی زمین میباشیم و هم وطن بشمار میاییم.
تازه اگر فرازمینیها و آدم فضاییها هم بیایند، میشویم همگی اهل "هستی" و در یک گردش یکسان
بدور آسه ی آن انرژی یگانه و بی همتا قرار داریم و میگردیم، همچو پندارمان، گفتارمان و کردارمان،
و هر چه پاک تر و سبک تر از بدیها باشیم، به مرکز این میدان گردشی، نزدیک تر میشویم.
فیلم "معما - ۱۳۶۵" در یک فایل - با یادی دوباره از هنرمند فقید "هادی اسلامی":
http://elmond.persiangig.com/Moama-1365.wmv/download
.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد يناير 12, 2014 5:44 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Little Rascals (Our Gang)
59 نوشته است:
اتفاقن نوروز امسال که تهران آمدم، زمانی که در آن بزرگراه بودم خیلی دقت کردم تا ببینم،
این شهر بازی دوست داشتنی، چه ازش باقی مانده. آن گنبد معروف را دیدم و همانگونه که فرمودید،
یک مرکز تخصصی درمانی شده است. تنها عکس موجود از این گنبد (سینما ۲۰۰۰) با تابلوی اصلیاش را،
در تصویر سازی مربوط به "سینما ۲۰۰۰" آورده بودم که واقعن سپاسگزار عکاس آن هستیم.
اصل عکس این میباشد که پیداست در همان سال ۱۳۸۵ که در ویکی پدیا نوشته اند،
یعنی در زمان خراب کردن شهر بازی که ۷ سال پیش باشد (خیلی غمگینانه هست این جمله)،
عکاس توانا و گرامی "جناب آقای الماسی" آنرا ثبت کرده اند:
http://www.panoramio.com/user/403317
پی نوشت:
امیر جان، شما که عامل فعال فروم رویایی در زمینه پوستر فیلم هستید و تا کنون
مبالغ هنگفتی را از این راه به حساب بانکی یتان در سوییس واریز کرده اید،
در سایت بسیار حرفهای که در بالا معرفی شد در زمینه ی فیلم ۸ میلیمتری،
به بخش پوستر فیلمهایش نیز دیده ای از مهر بیافکنید. سپاسگزارم.
http://8mm16mmfilmscollectibles.com/movie_posters.htm
.
.
.
ممنونم به خاطر تصویر شهربازی فقید، فضای پاییزی و غم انگیز و کارگرانی که با بیل هایشان مشغول پاکسازی بقایای وسایل بازی هستند.
در سایت بسیار جالبی که معرفی کردید چشمم به پوستر مجموعه ای افتاد که سال گذشته، وقت زیادی صرف پیدا کردن قسمت های مختلف آن کردم و معرفیش به حال و هوا و فضای گفتگوهای اینجا خیلی نزدیک است.
از اوایل دهه ی بیست کمپانی "هل روچ" (که اون رو با کمدی هایی مثل هرولد لوید و لورل هادی می شناسیم) شروع به ساختن یک سری کمدی کوتاه کرد که بازیگرهایش تعدادی بچه ی خردسال بودن. بچه ها نقش تعدادی کودک فقیر و تهیدست رو بازی می کردن که ماجراهای متنوعشون تو قسمت های مختلف، دیدنی و جذاب بود. ویژگی خاص این مجموعه این بود که بچه ها با وجود سن کمشون و اینکه هیچ سابقه و تجربه ای از بازی جلوی دوربین نداشتن ولی موقعیت ها و نقش هاشون رو فوق العاده طبیعی و باورپذیر بازی می کردند. حتی خردسال ترینشون به قدری نقشش را طبیعی بازی می کرد که گویی دوریبینی وجود ندارد. این مجموعه سالهای سال ادامه پیدا کرد و کم کم از حالت کمدی صامت دراومد و قسمت های باکلام زیادی ازش ساخته شد.
تیم ثابت و چندنفره ی اون بچه ها بعدها بزرگ شدن و هرکدوم سرنوشتی پیدا کردن که اغلب خیلی غم انگیز و دردناک بود.
یکیشون در سی و یک سالگی در سانحه تیراندازی کشته شد. یکی دیگه از بچه ها در بیست و دو سالگی بعد از یک عمل جراحی از دنیا رفت. کودک دیگری در شانزده سالگی در یک سانحه تصادف فوت کرد. یکی از پسرها در نوزده سالگی در تمرین هوایی نیروی هوایی امریکا به دنبال سقوط هواپیمایش کشته شد و...
تعدادی از بچه ها هم البته بزرگ تر شدن. یکی از دختربچه ها در چهل و هفت سالگی در اثر هپاتیت از دنیا رفت. یکی از پسربچه ها در چهل و نه سالگی در اثر حمله قلبی فوت کرد. یکی شان در شصت و چهارسالگی خودکشی کرد.
درهرحال هیچ کدام از آن بازیگرهای کوچک، امروز زنده نیستند.
سال گذشته فرد دست و دلبازی کل اپیزودهای کمدی قدیمی "لیتل راسکالز" رو توی یوتیوبش آپلود کرده بود. بعد از اینکه تعداد زیادی از قسمت ها رو برداشت کردم یک روز ناغافل یوتیوب اکانتش رو به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت مسدود کرد و کل ویدئوها از دسترس خارج شد. البته هنوز هم ویدئوهای پراکنده و مختلفی از این مجموعه تو سایت های مختلف پیدا می شود. و بازی بچه ها تماشایی و جذاب است.
این هم پوستری که شما لطف کردین و به اشتراک گذاشتین:
در سایت بسیار جالبی که معرفی کردید چشمم به پوستر مجموعه ای افتاد که سال گذشته، وقت زیادی صرف پیدا کردن قسمت های مختلف آن کردم و معرفیش به حال و هوا و فضای گفتگوهای اینجا خیلی نزدیک است.
از اوایل دهه ی بیست کمپانی "هل روچ" (که اون رو با کمدی هایی مثل هرولد لوید و لورل هادی می شناسیم) شروع به ساختن یک سری کمدی کوتاه کرد که بازیگرهایش تعدادی بچه ی خردسال بودن. بچه ها نقش تعدادی کودک فقیر و تهیدست رو بازی می کردن که ماجراهای متنوعشون تو قسمت های مختلف، دیدنی و جذاب بود. ویژگی خاص این مجموعه این بود که بچه ها با وجود سن کمشون و اینکه هیچ سابقه و تجربه ای از بازی جلوی دوربین نداشتن ولی موقعیت ها و نقش هاشون رو فوق العاده طبیعی و باورپذیر بازی می کردند. حتی خردسال ترینشون به قدری نقشش را طبیعی بازی می کرد که گویی دوریبینی وجود ندارد. این مجموعه سالهای سال ادامه پیدا کرد و کم کم از حالت کمدی صامت دراومد و قسمت های باکلام زیادی ازش ساخته شد.
تیم ثابت و چندنفره ی اون بچه ها بعدها بزرگ شدن و هرکدوم سرنوشتی پیدا کردن که اغلب خیلی غم انگیز و دردناک بود.
یکیشون در سی و یک سالگی در سانحه تیراندازی کشته شد. یکی دیگه از بچه ها در بیست و دو سالگی بعد از یک عمل جراحی از دنیا رفت. کودک دیگری در شانزده سالگی در یک سانحه تصادف فوت کرد. یکی از پسرها در نوزده سالگی در تمرین هوایی نیروی هوایی امریکا به دنبال سقوط هواپیمایش کشته شد و...
تعدادی از بچه ها هم البته بزرگ تر شدن. یکی از دختربچه ها در چهل و هفت سالگی در اثر هپاتیت از دنیا رفت. یکی از پسربچه ها در چهل و نه سالگی در اثر حمله قلبی فوت کرد. یکی شان در شصت و چهارسالگی خودکشی کرد.
درهرحال هیچ کدام از آن بازیگرهای کوچک، امروز زنده نیستند.
سال گذشته فرد دست و دلبازی کل اپیزودهای کمدی قدیمی "لیتل راسکالز" رو توی یوتیوبش آپلود کرده بود. بعد از اینکه تعداد زیادی از قسمت ها رو برداشت کردم یک روز ناغافل یوتیوب اکانتش رو به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت مسدود کرد و کل ویدئوها از دسترس خارج شد. البته هنوز هم ویدئوهای پراکنده و مختلفی از این مجموعه تو سایت های مختلف پیدا می شود. و بازی بچه ها تماشایی و جذاب است.
این هم پوستری که شما لطف کردین و به اشتراک گذاشتین:
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidii نوشته است:
ممنونم به خاطر تصویر شهربازی فقید، فضای پاییزی و غم انگیز و کارگرانی که با بیل هایشان مشغول پاکسازی بقایای وسایل بازی هستند.
در سایت بسیار جالبی که معرفی کردید چشمم به پوستر مجموعه ای افتاد که سال گذشته، وقت زیادی صرف پیدا کردن قسمت های مختلف آن کردم و معرفیش به حال و هوا و فضای گفتگوهای اینجا خیلی نزدیک است.
از اوایل دهه ی بیست کمپانی "هل روچ" (که اون رو با کمدی هایی مثل هرولد لوید و لورل هادی می شناسیم) شروع به ساختن یک سری کمدی کوتاه کرد که بازیگرهایش تعدادی بچه ی خردسال بودن. بچه ها نقش تعدادی کودک فقیر و تهیدست رو بازی می کردن که ماجراهای متنوعشون تو قسمت های مختلف، دیدنی و جذاب بود. ویژگی خاص این مجموعه این بود که بچه ها با وجود سن کمشون و اینکه هیچ سابقه و تجربه ای از بازی جلوی دوربین نداشتن ولی موقعیت ها و نقش هاشون رو فوق العاده طبیعی و باورپذیر بازی می کردند. حتی خردسال ترینشون به قدری نقشش را طبیعی بازی می کرد که گویی دوریبینی وجود ندارد. این مجموعه سالهای سال ادامه پیدا کرد و کم کم از حالت کمدی صامت دراومد و قسمت های باکلام زیادی ازش ساخته شد.
تیم ثابت و چندنفره ی اون بچه ها بعدها بزرگ شدن و هرکدوم سرنوشتی پیدا کردن که اغلب خیلی غم انگیز و دردناک بود.
یکیشون در سی و یک سالگی در سانحه تیراندازی کشته شد. یکی دیگه از بچه ها در بیست و دو سالگی بعد از یک عمل جراحی از دنیا رفت. کودک دیگری در شانزده سالگی در یک سانحه تصادف فوت کرد. یکی از پسرها در نوزده سالگی در تمرین هوایی نیروی هوایی امریکا به دنبال سقوط هواپیمایش کشته شد و...
تعدادی از بچه ها هم البته بزرگ تر شدن. یکی از دختربچه ها در چهل و هفت سالگی در اثر هپاتیت از دنیا رفت. یکی از پسربچه ها در چهل و نه سالگی در اثر حمله قلبی فوت کرد. یکی شان در شصت و چهارسالگی خودکشی کرد.
درهرحال هیچ کدام از آن بازیگرهای کوچک، امروز زنده نیستند.
سال گذشته فرد دست و دلبازی کل اپیزودهای کمدی قدیمی "لیتل راسکالز" رو توی یوتیوبش آپلود کرده بود. بعد از اینکه تعداد زیادی از قسمت ها رو برداشت کردم یک روز ناغافل یوتیوب اکانتش رو به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت مسدود کرد و کل ویدئوها از دسترس خارج شد. البته هنوز هم ویدئوهای پراکنده و مختلفی از این مجموعه تو سایت های مختلف پیدا می شود. و بازی بچه ها تماشایی و جذاب است.
خواهش میکنم. بسیار ممنون هستیم برای توضیحات خوبی که فرمودید.
اتفاقن این پوستر را دیروز اولین بار که دیدم، بی آنکه داستانش را بدانم احساس کردم،
که حال و هوای دیگری باید داشته باشد فیلمش به نسبت دیگر فیلمها. قاب آن هم که در عکس هست،
این حس را بیشتر میکند و این چیزی نیست جز سرنوشتی که غم انگیز بوده برای این کودکان پاک و صمیمی،
در زندگی واقعی خودشان در روزهای دور.... یک نکته ای را هم اضافه کنم و آن اینکه، نزدیک بر دو سال پیش،
خانم نگین یک فایل تصویری قرار دادند در فروم که اکنون در دسترس مستقیم من نیست و در هارد قبلی میباشد.
مربوط به قسمتی از این مجموعه بود که این بچهها (آخرین عکس سیاه و سفید که قرار دادید، یادآوری خوبیست برای آن)،
در شب کریسمس با یک گاری و لباس بابانویل، به جمع کردن پول میپرداختند و ماجراهای خنده داری پیش میامد.
این قسمت، از نوستالژیهای دهه ی شصتی ما هست و در کودکی و نوجوانی، تلویزیون بارها آنرا پخش کرده بود.
البته، کمدی این مجموعه، یک طنز تلخ بود، چرا که فقر کودکان بتصویر کشیده میشد، همانند سرنوشت خود بازیگرانش.
اطلاعات، عکسها و یادآوری بسیار بجایی بود.
سپاسگزارم.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
در یک پرانتز کوچک و خودمانی بگویم که از دیدگاه نگارنده، فیلم خوش ساخت "شب بیست و نهم"،
شاید ترسناکترین فیلم ایران و جهان باشد. مشکلی که سینمای هالیوود و دیگر کشورها با ژانر وحشت دارند این است،
که آنها مقوله ی "دلخراش بودن و وحشی گری" را، با مسئله ی "ترس و وحشت" اشتباه میگیرند.
فیلمهای "جن گیر" و سری فیلمهای "طالع نحس"، اولن اینکه همگی فیلمهایی هستند تبلیغاتی برای کلیسا،
و از طرف دیگر، دلخراش میباشند و نه ترسناک. و یا از نسل جدید این فیلمها اگر به مجموعه ۷ گانه ی "اره" اشاره کنیم،
آن هم دلخراش است و موضوع بر سر خون و خون ریزی میباشد و نه ایجاد یک دلهره ی تر و تمیز برای مخاطب.
همانگونه که خنداندن در هنر هفتم سخت است، ترساندن نیز شاید بسی سخت تر باشد، چرا که با یک سهل انگاری،
ترس به مسخره کشیده میشود. خیلی مشتاق بودم، تا فیلم ایرانی ما "شب بیست و نهم" به زبان انگلیسی ترجمه میشد
و حداقل در اکران خانگی جهانی با کیفیت بلورین آماده و پخش میگردید و آنوقت بی شک مخاطب غیر ایرانی نیز،
وقتی با این سینمای ترس به سبک سنتی ایرانی آشنا گردد، با آن ارتباط برقرار خواهد کرد.
موسیقی استاد مجید انتظامی در این فیلم، بی همتاست.
1. دقیقاً همین طوره، "59" عزیز.
امثال "اره" (که به نظر بنده کاش "معما" یا "پازل" ترجمه شده بودن تا "اره"!) حال به هم زنن، تا ترسناک.
ترس باید با دیدن فیلم از اول تا آخر به جسم و ذهن آدم رسوخ کنه و در عرض فیلم باشه، نه یه لحظه ای و در طول فیلم.
"شب بیست و نهم" مثال زیبایی بود که شما به خوبی به اون اشاره کردید.
"دیگران" امریکایی هم مثال بنده ست؛ که، اولین بار که دیدم، واقعاً معنی ترس واقعی رو فهمیدم.
59 نوشته است:
و اما در سال ۱۳۸۲، رضا رویگری در فیلم "بوتیک" به ایفای نقش پرداخت که میتوان آنرا
متفاوت ترین نقش او تا کنون دانست. ایجاد پرسوناژ با کاراکتر منفی برای نقش "شاپوری"،
با ظرافت و دقت ویژهای از سوی او و سازندگان این فیلم انجام شد تا جایی که همچنان با گذشت ۱۰ سال
از ساخت و اکران آن، تیپ سازی ایشان برای نقش شاپوری را میتوان بهترین نمونه ی "بد من"،
در دو دهه ی اخیر دانست. دقیقن همان هنایشی که "هومن برق نورد" با تیپ سازی کمدی خود،
در سریال "دزد و پلیس - ۱۳۹۱" داشت و این افتخار را از آن خود کرد.
2. وای، بازی "رضا رویگری" رو تو "بوتیک" خیلی دوس دارم.
"دندونت درد می کنه؟"
از اون تیپ کاراکترایی بود که آدم دوس داره جفت پا بره تو دهنش. دوس داری با مشت بزنی همه ی دندوناش بریزه تو حلقش. بعد هم بری تو افق، محو شی!
59 نوشته است:
سایتی که یادآور لحظه های عذاب میباشد. (برای نمونه، یک ژانر وحشت از نوع درست و حسابی):
(شوخی به کنار باشد، سپاس فراوان داریم خدمت سازنده ی این سایت)[/b][/size][/color]
http://moalleman-mandeghar.mihanblog.com/post/category/32
http://moalleman-mandeghar.mihanblog.com/post/category/28
3. این وبلاگ رو خیلی دوس دارم و به صاحبش، آقای "رضایی"؛ که، با یوزرنیم و پسورد به منبع کامل آرشیو کتاب های درسی دسترسی داره، رشک می برم (همون حسادت خودمون!)
ضمناً دقیقاً این صفحه ای رو که شما ازش لینک گذاشتید، به درخواست بنده بود که ایشون گذاشت و گواه این نوشته هم پست هاییه که می تونید برید بخونید.
انگار هر جا صحبت از نوستالوژیه، نام من هم باید باشه!
59 نوشته است:
چندی پیش با امیر جان گفتگویی داشتیم در فروم در زمینه ی پوستر فیلم.
قرار بر این شد، تا چند کار کوچکی که در زمینه ی طراحی پوستر برای فیلم کوتاه انجام دادم را
تقدیم دوستان نمایم. زمان انجام این کارها، به ۱۱-۱۲ سال پیش برمیگردد ... جوانی، تو نیز رفتی .... [/color][/size][/b]
خاک پوک - ۱۳۸۰ / کارگردان: حسین قناعت
بدون توقف - ۱۳۸۱ / کارگردان: افشین لیاقت
یادهای ملایم - ۱۳۸۱ / کارگردان: مهرشاد کارخانی
4. پوسترها عالی بودن. بنده تو گرافیک و طراحی هیچ تخصصی ندارم؛ اما، با دیدن این کارهای زیباتون خیلی لذت بردم و فقط می تونم عرض کنم عالی بودن؛ بخصوص، "خاک پوک".
5. این بالایی عکس خواننده ی معروف، "آزیتا"، نیست؟
خواننده ی "بابااااااا حِی در!"
این مجوز گرفت برای چاپ؟
59 نوشته است:
یادداشت:
روزی از روزهای زمستان سال ۱۳۸۰ بود. در خدمت همکاری بودم آنزمان
که ایشان عکاس بودند و کارهای گرافیکی شان را دست و پا شکسته من انجام میدادم.
کمی از نیمروز گذشته بود که ایشان سراسیمه به محل کار آمدند و گفتند که در دفتر فیلمسازی رسول ملاقلی پور،
تا یکی- دو ساعت دیگر جلسه ای خواهد بود و گفته اند تا هر که اتودی برای فیلم تازه ی ایشان در زمینه پوستر دارد،
به آنجا آورده و آنها مورد بررسی قرار میدهند. از آنجا که همکار گرامی خود در پروسه ی عکاسی این فیلم حضور داشتند،
چند عکسی را که بهمراه دستیارشان گرفته بودند به من دادند و اصرار پشت اصرار که پوستری بزن تا ببرم و آنجا باشم.
زمان خب خیلی کم بود و فیلم هم از خبرهای اینسو و آنسو، پیدا بود که همانند سبک همیشگی کارگردانش، جنگیست و ....
راهی نبود جز اتود زدن در زمانی کمتر از نیم ساعت.... نتیجه ی کار اصلن خوب نشد و خودم راضی نبودم.
به هر حال همکار ما با این اتود ضعیف راهی آنجا شد و روز بعدش تعریف کرد که دفتر آقای ملاقلی پور،
مملو از گرافیستها و کارهای پوستری آنها برای فیلم بوده و .... زمانی که فیلم در نوروز ۱۳۸۱ اکران شد،
خیلی مشتاق بودم تا پوستر آنرا ببینم. پوستری که چاپ شده بود بعد از آنهمه فراخوان و بیا و برو،
خیلی قابل قبول نبود و از چاپ بدی نیز برخوردار بود. به هر حال، آن بعد از ظهر زمستانی در ۱۳۸۰،
و دیدن این فیلم در جشنواره ی همان سال قبل از اکران عمومی، اکنون جزوی از خاطرات جوانیست.[/size][/b][/color]
پوستر اصلی فیلم قارچ سمی که چاپ شد:
اتود نیم ساعتهای من برای پوستر آن فیلم:
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.
6. چقدر جالب!
هرگز فکر نمی کردم پوستر "قارچ سمی" کار شما باشه؟
اون وقت در نهایت این پوستر به نام شما ثبت شد یا اون دوستتون؟
به هر حال، اگه هم به نام اون یا دیگران باشه، مطمئناً همین که شما می دونید این کار بی نظیر شماست، همین به دنیا ارزش داره.
کارای ضد جنگ زنده یاد "ملاقلی پور" رو خیلی دوس داشتم. از این به بعد هم بیشتر.
59 نوشته است:
امیر جان، شما که عامل فعال فروم رویایی در زمینه پوستر فیلم هستید و تا کنون
مبالغ هنگفتی را از این راه به حساب بانکی یتان در سوییس واریز کرده اید،
در سایت بسیار حرفهای که در بالا معرفی شد در زمینه ی فیلم ۸ میلیمتری،
به بخش پوستر فیلمهایش نیز دیده ای از مهر بیافکنید. سپاسگزارم.
http://8mm16mmfilmscollectibles.com/movie_posters.htm
7. ممنون از شما. بله. بنده تو کار پوسترم؛ اما، بیشتر وطنی.
در زمینه ی واریز پول، فعلاً که ما هر چی درمی یاریم، به حساب "مخابرات" خودمون یا همون 2020 می ریزیم، سوییس پیشکش!
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
خواهش میکنم. بسیار ممنون هستیم برای توضیحات خوبی که فرمودید.
اتفاقن این پوستر را دیروز اولین بار که دیدم، بی آنکه داستانش را بدانم احساس کردم،
که حال و هوای دیگری باید داشته باشد فیلمش به نسبت دیگر فیلمها. قاب آن هم که در عکس هست،
این حس را بیشتر میکند و این چیزی نیست جز سرنوشتی که غم انگیز بوده برای این کودکان پاک و صمیمی،
در زندگی واقعی خودشان در روزهای دور.... یک نکته ای را هم اضافه کنم و آن اینکه، نزدیک بر دو سال پیش،
خانم نگین یک فایل تصویری قرار دادند در فروم که اکنون در دسترس مستقیم من نیست و در هارد قبلی میباشد.
مربوط به قسمتی از این مجموعه بود که این بچهها (آخرین عکس سیاه و سفید که قرار دادید، یادآوری خوبیست برای آن)،
در شب کریسمس با یک گاری و لباس بابانویل، به جمع کردن پول میپرداختند و ماجراهای خنده داری پیش میامد.
این قسمت، از نوستالژیهای دهه ی شصتی ما هست و در کودکی و نوجوانی، تلویزیون بارها آنرا پخش کرده بود.
البته، کمدی این مجموعه، یک طنز تلخ بود، چرا که فقر کودکان بتصویر کشیده میشد، همانند سرنوشت خود بازیگرانش.
اطلاعات، عکسها و یادآوری بسیار بجایی بود.
سپاسگزارم.
.
.
.
می دونم کدوم فیلم رو می فرمایید جناب 59. منظور شما "پریل فور د گای" هست. اتفاقا منم یا دیدن پسربچه سیاه پوسته سریع فکرم رفت سمت اون فیلم و فکر کردم یکی از اپیزودهای این مجموعه باشه. ولی متوجه شدم "پریل فور د گای" محصول انگلیس- 1956 بوده در حالیکه اون پسربچه سیاه پوست "لیتل راسکالز" متولد 1925 امریکا بوده و موقع ساخته شدن "پریل فور د گای" سی و یک سال داشته! اسمش اینه:
Matthew 'Stymie' Beard (1925–1981)
متیو برد به خاطر کلاهی که مرتب توی اون مجموعه سرش بود شهرت پیدا کرده بود و وقتی در پنجاه و چندسالگی فوت کرد با همون کلاه به خاک سپرده شد.
ممنونم از یادآوری خوبتون. راستش من هنوز هم فکر می کنم این دوتا بچه خیلی به هم شبیه بودن مخصوصا که توی "پریل فور د گای" هم برا اون یکی سیاه پوسته با پنبه ریش سفید درست کرده بودن!
Matthew 'Stymie' Beard (1925–1981)
متیو برد به خاطر کلاهی که مرتب توی اون مجموعه سرش بود شهرت پیدا کرده بود و وقتی در پنجاه و چندسالگی فوت کرد با همون کلاه به خاک سپرده شد.
ممنونم از یادآوری خوبتون. راستش من هنوز هم فکر می کنم این دوتا بچه خیلی به هم شبیه بودن مخصوصا که توی "پریل فور د گای" هم برا اون یکی سیاه پوسته با پنبه ریش سفید درست کرده بودن!
اين مطلب آخرين بار توسط Heidii در الأربعاء نوفمبر 20, 2013 8:12 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان با درود
به همان ترتیب شماره که در پست بالا نوشته بودید، پاسخگو هستم خدمت شما.
۱- "اره" در دوبله ی روسی هم همینگونه ترجمه شده. خواستند که برش داشته باشد!.
بله، اتفاقن "دیگران" را همان زمان اکران در ایران که بگمانم ۱۳۷۸(؟) بود در سینما با صدای دالبی،
زبان اصلی انگلیسی (که هیچ نمی فهمیدم) و زیر نویس فارسی (که جز پرت کردن حواس و چشم درد نتیجهای نداشت) دیدم.
اما فیلم هر چه باشد، "شب بیست و نهم" خودمان، یک حال و هوای دیگری دارد.
۲- درباره ی واکنش فیزیکی شما در مقابل کاراکتر شاپوری (خنده)،
میتوان "هوش خیال پردازانه به توان بالا" را نیز به "هوش نوستالژیکی"،
که در کتاب "رکوردهای فروم رویایی" با نام خود به ثبت رساندید، اضافه کرد.
۳- بله من تا سایت کتابهای نوستالژیک درسی را دیدم، یاد شما افتادم.
نام شما بی شک، در کنار نوستالژی هست امیر جان.
۴- سپاسگزارم برای دیده ی مهر شما در مورد پوسترهای کوچک.
بله عکس خانم "آزیتا" هست. راستش چاپ پوستر "یادهای ملایم" و دعوت نامهاش،
با مشکلی مواجه نشد چون اصولن این فیلمهای کوتاه، اپتدا در خانه ی هنرمندان نمایش پیدا میکردند
سپس با پست "دی اچ ال" به جشنوارههای خارجی فرستاده میشدند و اکران گسترده نداشتند در داخل کشور.
۶- امیر جان گرامی، ضمن سپاس دوباره از لطف شما، پوستر نهایی "قارچ سمی" کار من نبود،
من آن اتود را که رنگین تر است زده بودم. اما از آنجا که پیداست، کسی که پوستر نهایی را انجام داده بوده،
از اتود من استفاده کرده، چرا که دقیقن همان عکس (البته نسخه ی دیگرش که عینک در دست بازیگر نیست)
در جلوی کار استفاده شده. در هر حال، نه اتود عجلهای من خوب بود، و نه کار نهایی که شخص دیگری با رونویسی انجام داده.
۷- بله، فقط خواستم تا نگاهی داشته باشید شما و دوستان گرامی به آن سایت فیلمهای ۸ م.م.
راستی، ممنون هستم از کادرهای خاطره انگیز "سایه همسایه" و لامپ مهتابی نوستالژیک.
نمیدانم چرا در "تلوبیون" هنوز خبری از این سریال نیست!؟.
از برای به اشتراک قرار دادن موسیقی تیتراژ اپتدایی و پایانی آن نیز بسیار بسیار ممنونم.
سلامت باشید امیر جان.
.
.
.
سرکار خانم هایدی، سپاسگزارم از روشنگری که در مورد یکسان نبودن فیلم و سریال داشتید.
اما عجیب این دو پسر بهم شبیه بودند. رنگین پوستها، دنیای ویژه ی خودشان را دارند،
برخی از آنها، از یک معصومیت بکر و اندوهناکی برخوردار هستند. برای نمونه،
آن نوازنده ی معروف، در فیلم بسیار درخشان جناب اسپیلبرگ "ترمینال - ۲۰۰۴"،
که هدف اصلی قهرمان داستان میباشد برای دیدار و امضا گرفتن از او برای پدرش،
یک آرامش و تجربه ی درخور توجهی در کارش است. از این نمونهها زیاد میباشد.
در ضمن، ظاهرا درست هست که این فیلم برگرفته از زندگی آقای "مهران کریمی ناصری" بوده است.
هر چند بنا به گفته ی ویکی پدیا، رسمن هیچ منبعی آنرا تأیید نکرده.
هر چه باشد، فیلمی است که بارها آنرا میتوان دید.
سلامت باشید.
http://fa.wikipedia.org/wiki/ترمینال_(فیلم)
http://fa.wikipedia.org/wiki/مهران_کریمی_ناصری
-----------------------------------
پی نوشت:
موسیقی تیتراژ پایانی "سایه همسایه"، چقدر گویاست!،
انگار که هم مینوازد، و هم میخواند این خنیاگر!.
روحت شاد بابک بیات....
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
امیر جان با درود
به همان ترتیب شماره که در پست بالا نوشته بودید، پاسخگو هستم خدمت شما.
۱- "اره" در دوبله ی روسی هم همینگونه ترجمه شده. خواستند که برش داشته باشد!.
بله، اتفاقن "دیگران" را همان زمان اکران در ایران که بگمانم ۱۳۷۸(؟) بود در سینما با صدای دالبی،
زبان اصلی انگلیسی (که هیچ نمی فهمیدم) و زیر نویس فارسی (که جز پرت کردن حواس و چشم درد نتیجهای نداشت) دیدم.
اما فیلم هر چه باشد، "شب بیست و نهم" خودمان، یک حال و هوای دیگری دارد.
۲- درباره ی واکنش فیزیکی شما در مقابل کاراکتر شاپوری (خنده)،
میتوان "هوش خیال پردازانه به توان بالا" را نیز به "هوش نوستالژیکی"،
که در کتاب "رکوردهای فروم رویایی" با نام خود به ثبت رساندید، اضافه کرد.
۳- بله من تا سایت کتابهای نوستالژیک درسی را دیدم، یاد شما افتادم.
نام شما بی شک، در کنار نوستالژی هست امیر جان.
۴- سپاسگزارم برای دیده ی مهر شما در مورد پوسترهای کوچک.
بله عکس خانم "آزیتا" هست. راستش چاپ پوستر "یادهای ملایم" و دعوت نامهاش،
با مشکلی مواجه نشد چون اصولن این فیلمهای کوتاه، اپتدا در خانه ی هنرمندان نمایش پیدا میکردند
سپس با پست "دی اچ ال" به جشنوارههای خارجی فرستاده میشدند و اکران گسترده نداشتند در داخل کشور.
۶- امیر جان گرامی، ضمن سپاس دوباره از لطف شما، پوستر نهایی "قارچ سمی" کار من نبود،
من آن اتود را که رنگین تر است زده بودم. اما از آنجا که پیداست، کسی که پوستر نهایی را انجام داده بوده،
از اتود من استفاده کرده، چرا که دقیقن همان عکس (البته نسخه ی دیگرش که عینک در دست بازیگر نیست)
در جلوی کار استفاده شده. در هر حال، نه اتود عجلهای من خوب بود، و نه کار نهایی که شخص دیگری با رونویسی انجام داده.
۷- بله، فقط خواستم تا نگاهی داشته باشید شما و دوستان گرامی به آن سایت فیلمهای ۸ م.م.
راستی، ممنون هستم از کادرهای خاطره انگیز "سایه همسایه" و لامپ مهتابی نوستالژیک.
نمیدانم چرا در "تلوبیون" هنوز خبری از این سریال نیست!؟.
از برای به اشتراک قرار دادن موسیقی تیتراژ اپتدایی و پایانی آن نیز بسیار بسیار ممنونم.
سلامت باشید امیر جان.
.
.
.
سرکار خانم هایدی، سپاسگزارم از روشنگری که در مورد یکسان نبودن فیلم و سریال داشتید.
اما عجیب این دو پسر بهم شبیه بودند. رنگین پوستها، دنیای ویژه ی خودشان را دارند،
برخی از آنها، از یک معصومیت بکر و اندوهناکی برخوردار هستند. برای نمونه،
آن نوازنده ی معروف، در فیلم بسیار درخشان جناب اسپیلبرگ "ترمینال - ۲۰۰۴"،
که هدف اصلی قهرمان داستان میباشد برای دیدار و امضا گرفتن از او برای پدرش،
یک آرامش و تجربه ی درخور توجهی در کارش است. از این نمونهها زیاد میباشد.
در ضمن، ظاهرا درست هست که این فیلم برگرفته از زندگی آقای "مهران کریمی ناصری" بوده است.
هر چند بنا به گفته ی ویکی پدیا، رسمن هیچ منبعی آنرا تأیید نکرده.
هر چه باشد، فیلمی است که بارها آنرا میتوان دید.
سلامت باشید.
http://fa.wikipedia.org/wiki/ترمینال_(فیلم)
http://fa.wikipedia.org/wiki/مهران_کریمی_ناصری
-----------------------------------
پی نوشت:
موسیقی تیتراژ پایانی "سایه همسایه"، چقدر گویاست!،
انگار که هم مینوازد، و هم میخواند این خنیاگر!.
روحت شاد بابک بیات....
.
.
.
1. چه جالب! ترجمه ی روسی "اره" رو عرض می کنم. این تیکه ای هم که نوشتید "خواستند که برش داشته باشد" خیلی باحال بود.
ضمناً سلام بر شب زنده داران عزیز. شما انگار شب تا صب هم می نویسید!
2. .
3. از دیدن تموم صفحات اون بلاگ غافل نشید؛ بخصوص، کتاب های دوره ی ابتد؛ از جمله، "علوم تجربی"، "علوم اجتماعی" (من تازه فهمیده م که "خانواده ی آقای هاشمی" کاری از "غلامعلی حداد عادل" بوده!)، ریاضی، فارسی و ....
راهنمایی هاش هم خیلی خاطره انگیزناک آلوده؛ بخصوص، به شخصه با "شناخت حرفه و فن پسران"ش خیلی حال کردم.
4. چقدر خوب. فکر می کردم به خاطر همون یه کوچولو عکس شاید گیر داده باشن.
البته، می دونم که اگه این فیلما رو دیده بودم، قطعاً پوسترهای شما معنی واقعی تری برای بنده ی بیننده پیدا می کرد و مفهمومشو بهتر می گرفتم.
6. آره. متوجه شدم که گفتید عکس دومی (پایینی) اتود شما بوده، اما، این که در نهایت یکی دیگه از اون کپی برداری کرده، خیلی مشمئزکننده بوده.
به هر حال، من همیشه این پوستر رو کار شما می دونم.
7. اختیار دارید. قابلی نداشت.
چرا "تلوبیون"؟ ساعت 19 هر روز می ده و 4 نوبت هم به ترتیب هر 6 ساعت تکرار داره و مسلماً یکی از این 4 نوبت می تونید ببینیدش.
8.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
خانم هایدی با کسب اجازه از شما و دوستان فروم، در این بخش صحبت را ادامه میدهم.
بله کاملا بیاد دارم این برنامه ی آشپزی را و یادآوری خوبی داشتید از گویش حرف "ش".
اسم خانم دکتر هم چه ویژه و نادر هست. برنامه ی آموزش خیاطی نیز در همان مجموعه قرار داشت.
صدا و سیمای دلنشین آن مجری توانا که شما لطف کرده و فایل تصویری اش را قرار دادید،
دقیقن یادآور این دوره ی زمانی از کانال دو میباشد که میشود نیمه ی دهه ی شصت.
(نظر شما و تمامی همکاران گرامی فروم را، به دیدن ادامه مطلب نیز جلب مینمایم)
سپاسگزارم.
.
.
.
امیر جان ممنون هستم برای تمام توضیحات و نکاتی که فرمودید، لطف دارید.
خواهش میکنم. بله، راستش، گاهی زمانها با دهان بسته حرف میزنم در شبانه روز.
ریزبینی و دقت شما و دیگر یاران فروم رویایی، همیشه از نکات ارزشمند این محفل صمیمی میباشد.
راستی مگر نام اریجینال فیلم "اره" در انگلیسی، همان "اره" نیست؟، شاید منظورم را نرساندم.
ببینید در دوبله روسی، نام این مجموعه فیلمهای ۷ گانه را گذاشتند: ("Pila" - "Пила" - "پیلا")،
که به فارسی ترجمه میشود همان "اره". حالا نام اصلی فیلم مگر در ترجمه "اره" نمیشود؟.
قبلن نیز اگر خاطرتان باشد، گفتیم که در برخی زمانها، نام یک فیلم بگونه ی واژه به واژه (تحت الفظی)،
به زبانهای دیگر برگردانده نمیشود، در برخی موارد هم، کاملن برگردان مستقیم هست.
برای نمونه، "برباد رفته"، که در روسی نیز، همینگونه نامش را گذشته اند. یک مورد دیگر،
ما در فارسی میشناسیم "هفت دلاور"، ولی در روسی نام فیلم هست: "هفت باشکوه (با کسره خوانده شود)".
در ضمن، شباهتی هست میان پرسوناژ "اره" با کودکی من که پشت فرمان هستم.
این عکس مربوط هست به یک صبح آفتابی از اوایل زمستان ۱۳۶۱ که با پسر همسایه همبازی بودیم.
ظاهرن من داشتم ایشان را میرساندم به محل کارش، ترافیک هم شدید بوده.
نمیدانم شما نیز از این موتورها داشتید یا نه، اما من خیلی آنرا دوست داشتم.
عاقبت هم چندین ماه بعدش، یک روز که در جلوی خانه ی مادر بزرگم در یک نیمروز تابستانی،
مشغول سواری با این وسیله ی نقلیه بودم، برای نوشیدن آب به داخل حیاط آمدم،
موتور را در پیاده رو رها کرده بودم و در آن کوچه هم کسی نبود جز خلوت آفتابی تابستانی.
آب را از شلنگ حیاط نوشیدم و یک دقیقه نگذشته بود که به کوچه باز گشتم.
همه چیز بر سر جای خود بود و تنها، کوچه کمی خلوت تر شده بود چرا که،... دیگر موتوری در کار نبود.
(بر روی پوستر به روسی نوشته شده:
"ملودرامی افسانه ای - ایران سال ۱۹۷۸ - دوبله ی شوروی - شب طولانی")
راستی که چه خوب که سرانجام اینرا مینویسم. فیلم "در امتداد شب"، همان اوایل دهه ی شصت،
توسط شوروی خریداری میگردد از پرویز صیاد، در تاجیکستان اگر اشتباه نکنم که هم فارسی و هم روسی میدانند،
ترجمه اش کردند، سپس در استودیوی "MosFilm" آنرا دوبله کرده به همان روسی و در کل شهرهای آنزمان شوروی،
بصورت گسترده فیلم را نشان دادند. نامش را به روسی گذشته اند "Долгая ночь" -
... "دلگایا نچ ("د" و "ن" با ضمه خوانده شوند)،
که به فارسی میشود: "شب طولانی"!. تازه، چند پلان فیلم را نیز سانسور کرده اند. دوبله ی آنزمان ایران،
بسیار برتر بوده. برای نمونه، کارتون رابینهود، نسخه ی دوبله شده اش به روسی که در سی و چند سال پیش انجام شده،
اصلن قابل مقایسه با دوبله درخشان فارسی آن نیست و بسیار پایین تر است اما اکنون برای نمونه،
دوبله ی چند صدایی و کامل در روسیه، بسیار بسیار بهتر از قبل شده و جلوتر از ایران رفته است.
صداهای بسیار خوبی در ۲۰ سال گذشته به استودیوهای گفتار فیلم در "مسکو" و "سنکت پتر بورگ" آمده اند
و بصورت گستره، فیلمهای خارجی و یا داخلی را دوبله میکنند و نتیجه ی کار بسیار شنیدنیست.
نکته ی قبل تأمل اینکه، تمامی دوبلورهای روسی، بازیگر تئاتر هستند!. هم "بازی" و هم "فن بیان" میدانند!.
یکی از آنها، زاده ی غرب اکراین میباشد که در مسکو اقامت دارد.
"الکسی کلگان - Алексей Колган"، متولد ۱۹۷۱.
ویژگی تخصصی او بخاطر تیپ سازی در دوبلاژ میباشد. بازیگر تئاتر و تلویزیون نیز هست.
تا بحال در بیش از ۲۲۰ فیلم با تیپهای مختلف صدایی بعنوان گوینده نقش اول یا دوم حضور داشته،
اما شهرت اصلی اش را، از سال ۲۰۰۱ با صدای پرسوناژ "شرک" بدست آورد. من "شرک"ها را،
به زبان آلمانی نیز دارم، اصلا جالب نیست دوبله ی آن. یک نسخه ی فارسی را نیز دیدهام که کار صدا و سیما نبود.
اما صداسازی ایشان برای این پرسوناژ در دوبله ی روسی، از دید من بهترین نمونه میباشد.
در فایل کوتاه تصویری زیر(۲ دقیقه)، قسمت اول، برگرفته از یک برنامه تلویزیونی هست،
که "الکسی کلگان" با صدایی نزدیک به صدای اصلی و معمولی خودش آواز میخواند، در ضمن این کار را،
برای دوبله ی فیلمهای هالیودی نیز انجام میدهد، بویژه اگر کاراکتر فیلم، یک خلافکار نادان هست،
و رگه هایی از کمدی دارد که برای نمونه در جلوی آیینه آواز میخواند برای خودش و خیالهای جنایی در سر دارد.
قسمت دوم، ایشان را در استودیو دوبلاژ نشان میدهد، با تیپ سازی شبیه به شرک مشغول دوبله هست
و در قسمت سوم نیز، هنرنمایی او در دوبله ی شرک (فیلم تلویزیونی که برای سال نو ساخته بودند):
http://elmond.persiangig.com/Aleksey%20Kolgan.wmv/download
.
.
.
پی نوشت ۱:
--------------------------------------
پی نوشت ۲:
پلان به پلان، ثانیه به ثانیه و دیالوگ به دیالوگ "سایه ی همسایه - ۱۳۶۴"
اکنون پس از ۲۸ سال برای تماشایی دوباره، دنیایی از خاطرات است،
همان یادهایی که با اندوهی شیرین همراه هستند.
فیلمنامه ی خوش نوشت، بازیهای شمرده و با آرامش،
کادرهای حساب شده و دقیق فیلمبرداری،
موسیقی باوفا و همراه متن،
بویژه در تیتراژ پایانی از ثانیه ی ۰۰:۳۵ به بعد،
که پرواز خیال است...،
دکور و نورپردازی با شرم و حیایی که هم برابر اصل است
و هم درگوشی به بیننده میگوید که من نمایش هستم
و سرانجام کارگردانی ی اصولی و با درایت،
همگی از ویژه گیهای درخشان این سریال میباشند.
امیر جان، خاطره ی پلانهای غروب و سایه روشن در این سریال،
با دیدنش سرانجام از پس نزدیک به سه دهه، برایتان زنده شد؟
http://www.telewebion.com/fa/program/info/37406/سایه-همسایه
در ضمن، من خیلی این فویلهای آلومینیومی را آنزمان دوست داشتم،
نمیدانم چرا، اما دایمن میخواستم با آنها یک کاردستی و یا شکلی درست کنم.
شما و دوستان بخاطر دارید، آن برنامه ی کاردستی را که در نیمه ی شصت، هفته ای یک روز،
که شاید دوشنبهها عصر بود، در برنامه ی کودک کانال یک نشان میدادند؟. مجری آن،
آقایی بود چهل و چند ساله، که یک انگشت دست و یا یک بند از آنرا نداشت.
کاردستیهای الکترونیکی بیشتر درست میکرد و دوربین در کادر بسته، سیم چین
و دیگر وسایل کار را نشان میداد.
.
.
.
اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأربعاء يناير 01, 2014 8:33 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. "59" عزیز، یکی از سخت ترین ترجمه ها، ترجمه ی عناوینه.59 نوشته است:
راستی مگر نام اریجینال فیلم "اره" در انگلیسی، همان "اره" نیست؟، شاید منظورم را نرساندم.
ببینید در دوبله روسی، نام این مجموعه فیلمهای ۷ گانه را گذاشتند: ("Pila" - "Пила" - "پیلا")،
که به فارسی ترجمه میشود همان "اره". حالا نام اصلی فیلم مگر در ترجمه "اره" نمیشود؟.
قبلن نیز اگر خاطرتان باشد، گفتیم که در برخی زمانها، نام یک فیلم بگونه ی واژه به واژه (تحت الفظی)،
به زبانهای دیگر برگردانده نمیشود، در برخی موارد هم، کاملن برگردان مستقیم هست.
برای نمونه، "برباد رفته"، که در روسی نیز، همینگونه نامش را گذشته اند. یک مورد دیگر،
ما در فارسی میشناسیم "هفت دلاور"، ولی در روسی نام فیلم هست: "هفت باشکوه (با کسره خوانده شود)".
بعضی عناوین، متأسفانه بد ترجمه شده ن، یا مترجم اون عنوان، بدون این که متن کتاب رو بخونه یا کل فیلم رو ببینه، یه ترجمه ی بی مزه و پرت و بلا داده بیرون. این اتفاق، بیشتر برای مترجمای خبری اتفاق افتاده، می افته و خواهد افتاد؛ که، می خوان خبر رو در کوتاه ترین زمان بدن بیرون؛ اما، گاهی هم مترجما بی دقتی کرده ن و این یعنی گاف.
یکی از بزرگترین گاف های سینمایی؛ که، به ضرب المثل تبدیل شده، قضیه ی "سگ ماهی هفتم" به جای "مُهر هفتم"ه. (The Seventh Seal)
یا خودم یه زمانی توی مجلات "فیلم" دیدم Space Jam رو نوشته ن "مربای فضایی"! که بعدها شد "هرج و مرج فضایی".
2. شما بهتر از بنده می دونید که ترجمه ی عناوین رو باید گذاشت آخر سر از همه و بعد از پایان کتاب یا دیدن کل فیلم، باید عنوان رو ترجمه کرد.
به همین علت، اگه مترجما، سری فیلم های Saw یا Jigsaw رو می دیدن، متوجه می شدن که "معما" خیلی خیلی بهتر از "اره" می تونه برای ترجمه ی عنوان بشینه.
بذارید یه مثال دیگه بزنم؛ که، خیلی خیلی معروف تره:
یه فیلم ژانر وحشت دیگه هم هست با عنوان "حلقه".
حتماً دیدیدش.
ترجمه ایه از The Ring.
اما، به نظر بنده اینجا Ring معنای "تلفن" یا "زنگ" یا "زنگ ها" رو هم می داد و اگه چند دقیقه ی اول فیلم رو ببینید، کاملاً موافق می شید با عرض بنده.
این موضوع رو دقیقاً یکی از دوستان خوبم، به نام "پروین"، هم بعداً توی مکاتباتی که با هم داشتیم، بهش اشاره کرد.
البته قبول دارم که ترجمه ی عنوان خیلی سخته و مثلاً تو فیلم بالایی "حلقه" هم در جاهایی از فیلم درسته و به عبارتی، عنوان، چندپهلوییه و در نهایت، مترجم باید یکیو انتخاب کنه؛ اما، در زمنیه ی "اره" به نظر من اگه "معما" انتخاب می شد، خیلی بهتر بود.
59 نوشته است:
در ضمن، شباهتی هست میان پرسوناژ "اره" با کودکی من که پشت فرمان هستم.
3. یه دوست نامرد داشتم، این جور مواقع مثلاً می گفت:
"نه بابا، این کاراکتره خیلی از تو خوشگل تره!"
امیدوارم که شوخی بنده رو به دل نگرفته باشی، "59" عزیز.
تقصیر خودته که برداشتی، عکستو دستکاری کردی، دیگه!
59 نوشته است:
این عکس مربوط هست به یک صبح آفتابی از اوایل زمستان ۱۳۶۱ که با پسر همسایه همبازی بودیم.
ظاهرن من داشتم ایشان را میرساندم به محل کارش، ترافیک هم شدید بوده.
نمیدانم شما نیز از این موتورها داشتید یا نه، اما من خیلی آنرا دوست داشتم.
عاقبت هم چندین ماه بعدش، یک روز که در جلوی خانه ی مادر بزرگم در یک نیمروز تابستانی،
مشغول سواری با این وسیله ی نقلیه بودم، برای نوشیدن آب به داخل حیاط آمدم،
موتور را در پیاده رو رها کرده بودم و در آن کوچه هم کسی نبود جز خلوت آفتابی تابستانی.
آب را از شلنگ حیاط نوشیدم و یک دقیقه نگذشته بود که به کوچه باز گشتم.
همه چیز بر سر جای خود بود و تنها، کوچه کمی خلوت تر شده بود چرا که،... دیگر موتوری در کار نبود.
4. اما، جُدای از شوخی، مگه می شه دهه ی 60ی باشی و از اون موتورا نداشته باشی؟
ینی با این عکس بی نظیر من یکیو با اون موتور بردی به سال های خیلی دور (البته اگه اشتباه نکنم، حدود یکی، دو ماه پیش هم این عکسو گذاشتی). خیلی آرزوی دیدن این جور موتورها رو داشتم و تقریباً از یادم رفته بود؛ که، تو دوست عزیزم با گذاشتن این عکس، اون رو برآورده کردی.
واقعاً دست مریزاد.
عکس بسیار زیباییه؛ اما، کاش دستکاریش نمی کردی. بابا، دو سالگی که اشکالی نداره، عکستو بذاری.
یادمه رنگ این موتورها قرمز خیلی خوشرنگی بود. خوشرنگ بودنش به علت این بود که پلاستیکش مواد نو بود. داداش من تو کار پلاستیکه و من هم چند تابستون می رفتم پیشش، کار می کردم و برای همین یه کوچولو از این کار، سر در می یارم.
دهه ی 60 پلاستیک مواد نو خیلی کم بود؛ اما، برای این نوع وسایل، مجبور بودن نو بزنن؛ چون، مواد کهنه شکننده بود و زود از هم می پاشید.
اکثر وسایل بازی بچه ها رو مواد نو می زدن؛ چون، بچه ها تو دهنشون هم می کردن و از نظر بهداشتی هم لازم بود نو باشن.
همچنین یادمه پایه ها یا پدال های این موتورها هم زرد رنگ بود؛ اما، تو عکس شما انگار زرد نیست و اومده ن مواد کهنه هم زده ن، نامردا!
5. چه عاقبت تلخی داشته موتور شما. حیف شده. کاش قفل پدالی، قفل گردنی، چیزی می زدید.
59 نوشته است:
دوبله ی آنزمان ایران،
بسیار برتر بوده. برای نمونه، کارتون رابینهود، نسخه ی دوبله شده اش به روسی که در سی و چند سال پیش انجام شده،
اصلن قابل مقایسه با دوبله درخشان فارسی آن نیست و بسیار پایین تر است اما اکنون برای نمونه،
دوبله ی چند صدایی و کامل در روسیه، بسیار بسیار بهتر از قبل شده و جلوتر از ایران رفته است.
صداهای بسیار خوبی در ۲۰ سال گذشته به استودیوهای گفتار فیلم در "مسکو" و "سنکت پتر بورگ" آمده اند
و بصورت گستره، فیلمهای خارجی و یا داخلی را دوبله میکنند و نتیجه ی کار بسیار شنیدنیست.
نکته ی قبل تأمل اینکه، تمامی دوبلورهای روسی، بازیگر تئاتر هستند!. هم "بازی" و هم "فن بیان" میدانند!.
6. دوبله ی فیلم های روسی در سال های دور یادمه خیلی افتضاح بود. یه آقا، جای تموم کاراکترا، چه زن و چه مرد، حرف می زد و تن صداش هم یکنواخت و خسته کننده بود. درسته؟
این سال ها زیاد فیلم روسی ندیده م؛ اما، امیدوارم این طور که می گید باشه و اون ها هم پیشرفت کرده باشن تو این صنعت.
59 نوشته است:
یک نسخه ی فارسی را نیز دیدهام که کار صدا و سیما نبود.
7. این نسخه ای که می گید، به احتمال زیاد کار "اگج" بوده: "انجمن گویندگان جوان"؛ که، تنها هنرشون اینه که با لهجه های مختلف ایرانی، به صورت خیلی مسخره، روی کاراکترها حرف بزنن.
راستی، عبارت "گنده بک" هم باید تو تموم کارهاشون باشه!!!!!!
59 نوشته است:
امیر جان، خاطره ی پلانهای غروب و سایه روشن در این سریال،
با دیدنش سرانجام از پس نزدیک به سه دهه، برایتان زنده شد؟
8. بله، بله. دقیقاً. بنده فایل شما رو دانود نکرده م؛ اما، می دونم کدوم بخش رو توصیف کردید؛ چون، دیشب، ساعت 19، از "شبکه ی تماشا" دیدم اون قسمت رو.
9. ضمناً "عنایت بخشی"؛ که، همیشه تو فیلمای قبل انقلاب بدمن بود، دقیقاً از این سریال به بعد، نقش آدم خوبا رو گرفت و تا همین امروز؛ که، بنده در خدمتتون هستم، همین طور خوب باقی مونده این بشر!
59 نوشته است:
در ضمن، من خیلی این فویلهای آلومینیومی را آنزمان دوست داشتم،
نمیدانم چرا، اما دایمن میخواستم با آنها یک کاردستی و یا شکلی درست کنم.
شما و دوستان بخاطر دارید، آن برنامه ی کاردستی را که در نیمه ی شصت، هفته ای یک روز،
که شاید دوشنبهها عصر بود، در برنامه ی کودک کانال یک نشان میدادند؟. مجری آن،
آقایی بود چهل و چند ساله، که یک انگشت دست و یا یک بند از آنرا نداشت.
کاردستیهای الکترونیکی بیشتر درست میکرد و دوربین در کادر بسته، سیم چین
و دیگر وسایل کار را نشان میداد.
10. این برنامه ای که توصیفشو کردید، مربوط به برنامه ی کودک نبود.
اسم برنامه "آزمایشگاه رایگان" بود. یادمه سال ها پیش با دوستان خیلی بحثشو کردم و گفتم اگه کسی فایلی، عکسی ازش داره، بذاره؛ اما، هیچ کی هیچی نداشت.
یادتونه راویش زنده یاد "عبدالحسین اسکندری" بود و صداش خیلی رو برنامه می نشست.
اون آقاهه هم مث "شهرام لاسمی" ("قلقلی") هیچ حرفی نمی زد و فقط عمل می کرد و گاهی به دوربین نگاه می کرد.
لاغر و سبیلو بود و کت و شلوار تیره می پوشید. همیشه هم سرپا بود.
قیافه ش شبیه معلمای هنرستان بود و به نظر من معلم بود و مغازه داشت، بعدازظهرا، می رفت در مغازه. قبلشم شاید مسافرکشی می کرده! (شوخی)
11. "59"، یادته تکیه کلام "حسین اسکندری" و پای ثابت تموم وسایل آزمایشگاهی که ساخته می شد چی بود؟
"4 عدد المنت نسوز"!
اینو همون سال ها پیش که گفتم تو بحثا، همه خیلی حال کردن و همه یادشون بود. شما چطور؟
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان، در جواب سوال شما که در قسمت تاپیک صوتی فرموده بودید:
("59" عزیز، دیدم تو تاپیک بغلی گفتید فایلشو دانلود کردید، می شه بگید کجاست؟
شاید من نمی بینم؟)
"عهدیه شماره ۲ (بسیار طنز جالبی بکار بردید، البته همانند همیشه)"
راستش من منظورم همان فایل مجری اعلام برنامه کانال دو بود که خانم هایدی چند وقت پیش
لطف بسیار فرمودند و فایلش را قرار دادند که سرانجام پس از سالها، صدا و سیمای این مجری ارجمند
و اهل دل را شنیدیم و دیدیم. در همان زمان برنامههای نیمروزی کانال دو، که خیاطی و آشپزی نشان میدادند،
جناب مجری توانا که ای کاش نام ایشان را بدانیم، قبل از برنامه ها، شعر خوانی میکردند و ... که بسیار دلنشین بود.
و اما پاسخها به لطف شما به ترتیب شماره که خیلی هم سیستم نوشتاری خوبی دارید امیر جان اینگونه.
۱ و ۲- بسیار استفاده کردم از موارد و نمونه هایی که مطرح ساختید.
این چند پهلو بودن و چند معنی دادن یک واژه، انگار که در زبان انگلیسی فراوان هست،
اما در زبان روسی، موارد کمی هست (نمیگویم که نیست). هر مفهومی،
یک واژه ی جداگانه دارد و این، کار را برای یک خارجی که میخواهد آنرا بیاموزد
هم پروسه ی یادگیری را سخت میکند، و هم از طرف مثبت قضیه،
این گستردگی واژگان، خوشایند هست در زمان استفاده از زبان.
و در انگلیسی، به گونه ی دیگری این دشواری وجود دارد،
یعنی "درک مطلب" و به همان نسبت، استفاده ی درست از معنیهای یک واژه.
ببخشید، درس جواب دادم جلوی شما. حالا خوبه صفر بشم!.
۳ و ۴ و ۵- خواهش میکنم، لطف دارید (خنده).
بله، سیمای نورانی آن آقا از "اره"، جذابیت دیگری دارد.
بله، این عکس در کنار دیگر عکس هایم، در کلیپ "یادمانههای کودکی" بود.
بسیار هم خرسندم که خاطرات موتوری! شما نیز زنده شد. رنگ قرمزش واقعن دلنشین بود.
بردند دیگر آقا موتور ما را...، لابد همچنان در جاده ی هراز، باهاش مسافر کشی میکنند.
ممنونم برای توضیحات تخصصی که در زمینه ی پلاستیک داشتید. اصلن دهه ی شصت،
"سالهای پلاستیکی" بود. آدمکهای پلاستیکی، پیت نفت پلاستیکی، ماشینهای پلاستیکی،
آن جا کلیدیهای قلابدار پلاستیکی که مردها (و خود ما پسر بچه ها) از روی شلوار آویزان میکردند،
تا زمانی که راه میرفتند، جیرینگ جیرینگ کلیدها بگوید، که مردی در حال گذر است....
۶- امیر جان در زمینه گفتار فیلم که روسها انجام میدهند، با سه نوع کار در ارتباط هستیم.
الف- خود مترجم با صدای خودش اینکار را انجام میداد، این زمانی بود که در انتهای دهه ی هشتاد و خود دهه ی نود میلادی
یا همان شصت و هفتاد خورشیدی ما، ویدیو و فیلمهای وی اچ اس، به تمامی کشورها گسترده ورود پیدا کرد.
اکنون اما دیگر این کار دیگر خیلی کم انجام میشود. (بخاطر گسترش دوبله توسط کانالهای تلویزیونی و استودیوهای خصوصی).
ب- یک مرد گوینده ی حرفهای همراه با یک خانم گوینده ی حرفهای، بطور یکسان،
بجای پرسوناژهای زن و مرد فیلم صحبت میکنند و صدای اوریجینال فیلم را حتما میشنویم در زیر کار.
این زمانی است که یک کانال خصوصی و یا شرکتی که چند فیلم را در یک دی وی دی میفروشد،
نمیتواند زیاد هزینه کند برای دوبله ی فیلمهای خارجیاش، و یا اینکه مجوز پخش و حق کپی رایت آنرا،
از عامل پخش اصلی در کشورش نخریده. عامل پخش اصلی، همانی هست که فیلم را اولین بار در بازار جهانی میخرد،
سپس برای سینما دوبله میکند (همان دوبله ی جانانه که بر روی جلد دی وی دی اش هم بعدن برای نمایش خانگی مینویسند،
که دوبلاژ این فیلم، از صداهای متعدد برخوردار هست - این میشود نوع سوم) و اکران عمومی میشود. پس از این،
شبکههای خصوصی (چون تعدادشان زیاد است)، میتوانند آنرا از او بخرند و نمایش دهند در کانالشان، اگر نه،
آنوقت باید جداگانه خودشان هزینه ی دوبله بدهند و معمولا دو صدایی انجام میدهند که اینکار همچنان انجام میشود.
اینها همه دو دلیل دارد، یک: وجود کانالهای تلویزیونی خصوصی که زیاد هم هستند،
دو: رعایت شدن قانون کپی رایت در همین سطح که خوب هم هست. اما زمان شوروی که کانالهای خصوصی نبودند،
در کانالهای دولتی و سینما، اگر (میگویم اگر)، فیلمی خارجی نشان میدادند، حتما دوبله ی حرفه ای بوده،
ولی کیفیت نداشته مثل ایران که حالا برعکس شده دیگر.
۷- من اصلا نمیدانم این "اگج"چه میگوید؟. همه پیشرفت میکنند، ما روز بروز پسرفت.
سریالهایمان چه بودند در شصت، حالا چه شدند. ... شاهگوش = ابتذال!.
یک فیلم در صورت نیاز و لزوم، میتواند کادرهای اروتیک و برهنگی نیز داشته باشد که اگر بجا باشد،
مبتذل نخواهد بود، اما سریال میتواند ایرانی باشد، حجاب هم داشته باشد، اما مبتذل باشد. خجالت نمیکشند!،
حالا دیگر صحبت از دستشویی شده اپیدمی در صدا و سیما!. (آن سرباز در قسمت دیشبی).
من قسمت دیشبش را هم مخصوصا باز دیدم که ببینم شاید تغییری پدیدار شده باشد از جهت مفهومی،
اما دیدم که نه!، وقت و هزینه را دود میکنند میفرستند به هوا. تنها از طراح تیتراژ آن تشکر میکنم،
که خوب و هنرمندانه کار کرده. باقی جز شرمساری هیچ ندارد. ...از آنوار پشت بام افتادید،
آقایانی که روزی ....
۸- بله، خواهش میکنم امیر جان. لینکی که گذشته بودم، همان "تلوبیون" هست که تاکنون،
دو قسمت از سریال را قرار داده و من هم دیدم سرانجام تا بدینجا و چه دلنشین میباشد "سایه ی همسایه".
بازی باقر صحرارودی، بیوک میرزایی، زنده یاد یوسف بیک و ... همگی یادآوری کاراکتر های
هنایش گذار آنها در آن دوره و سالهای شصت هست و چه قوی بوده که اکنون در یادمان میآید باز.
۹- بله کامل درست هست، در صفحه ی قبلی هم اشاره داشتیم اتفاقا به این موضوع.
۱۰- آفرین به شما. راستش زمانی که دیروز این قسمت را مینوشتم،
یاد این بودم که شما صحبت از این برنامه داشتید، اما این زمانی بود که من هنوز مهمان بودم در فروم،
و عضو نشده بودم، برای همین مرتب سر نمیزدم و به همان نسبت، مطالب را گلچین شده میخواندم.
بسیار ممنونم برای یادآوری نام برنامه. بله، چه جالب. خوب خوب یادم هست، تکه کلام زنده یاد اسکندری را،
عجب یادآوری نوستالژیکی داشتید، و همچنین ساکت بودن آن آقا را مثل قلقلی (لبخند).
اینکه هم معلم بودند ایشان و هم مغازه دار، فانتزی بامزه ای هست. حالا من یک مورد واقعی بگویم به شما.
دبیر فیزیکی داشتیم در سال تحصیلی ۱۳۷۶ که چهارم دبیرستان بودم. بسیار هم معلم با سواد و خوبی بود.
یکی از رانندگان سرویس دبیرستان گویا هم محل ایشان بوده و روزی در هنگام رساندن بچه ها،
تعریف میکند که بله، این آقای دبیر شما همسایه ی ماست و اتفاقا در سر کوچه که نمایشگاه ماشین هست،
ایشان در آنجا شراکت دارد و عصرها مینشیند پشت میز و معامله ی ماشین انجام میدهد و ....
چند روز پس از این خبرچینی دوستانه، دو - سه تا از بچههای کلاس ما از آقای دبیر این سوال را پرسیدند که،
"آقا شما نمایشگاه ماشین دارید و ..."!. دبیر گرامی اپتدا سرخ شد، سپس به یک نقطه خیر گردید
و تنها پرسید که شما از کجا شنیدید؟!. بچهها جواب دادند که آقای ... که راننده مینیبوس هست و ....
ایشان حتی جواب سوال بچهها را ندادند و به ادامه درس با حالتی که قبل از آتشفشان هست ادامه دادند.
زنگ آخر خورد و پس از چند دقیقه از کلاس به حیاط و از آنجا پس از نوشیدن آب و کمی صحبت با یک همکلاسی،
به خیابان آمدم تا همانند همیشه پیاده به خانه بروم. در آنسوی خیابان، مینیبوس مدرسه پارک بود.
اطراف آن پر از بچههای کلاس ما و یکی- دو کلاس دیگر بود. "دید، کور بود" و بخاطر انبوه جمعیت چیزی دیده نمیشد،
تنها صدای دبیر فیزیک از مرکز جمعیت به گوش میرسید که میگفت:
"آخه تو به چه حقی به بچهها گفتی که من ماشین فروشم"؟،
و یک صدای دیگر که احتمالا راننده بود میگفت:
"یقه رو ول کنید آقای ....، من توضیح میدم به شما ...، توضیح میدم آقا ...!".
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
امیر جان[/u]، در جواب سوال شما که در قسمت تاپیک صوتی فرموده بودید:
("59" عزیز، دیدم تو تاپیک بغلی گفتید فایلشو دانلود کردید، می شه بگید کجاست؟
شاید من نمی بینم؟)
"عهدیه شماره ۲ (بسیار طنز جالبی بکار بردید، البته همانند همیشه)"
راستش من منظورم همان فایل مجری اعلام برنامه کانال دو بود که خانم هایدی چند وقت پیش
لطف بسیار فرمودند و فایلش را قرار دادند که سرانجام پس از سالها، صدا و سیمای این مجری ارجمند
و اهل دل را شنیدیم و دیدیم. در همان زمان برنامههای نیمروزی کانال دو، که خیاطی و آشپزی نشان میدادند،
جناب مجری توانا که ای کاش نام ایشان را بدانیم، قبل از برنامه ها، شعر خوانی میکردند و ... که بسیار دلنشین بود.
1. اِه؟ پس اشتباه از بنده بوده و همه چیو با هم قاطی کرده م. ممنونم بخاطر روشنگری تون.
آره. این "هایدی" خانوم از موقعی اومده، چیزای نابی رو کرده؛ که، جای تشکر داره.
59 نوشته است:
و اما پاسخها به لطف شما به ترتیب شماره که خیلی هم سیستم نوشتاری خوبی دارید امیر جان اینگونه.
۱ و ۲- بسیار استفاده کردم از موارد و نمونه هایی که مطرح ساختید.
این چند پهلو بودن و چند معنی دادن یک واژه، انگار که در زبان انگلیسی فراوان هست،
اما در زبان روسی، موارد کمی هست (نمیگویم که نیست). هر مفهومی،
یک واژه ی جداگانه دارد و این، کار را برای یک خارجی که میخواهد آنرا بیاموزد
هم پروسه ی یادگیری را سخت میکند، و هم از طرف مثبت قضیه،
این گستردگی واژگان، خوشایند هست در زمان استفاده از زبان.
و در انگلیسی، به گونه ی دیگری این دشواری وجود دارد،
یعنی "درک مطلب" و به همان نسبت، استفاده ی درست از معنیهای یک واژه.
ببخشید، درس جواب دادم جلوی شما. حالا خوبه صفر بشم!.
2. خوبی از خودتونه. لطف دارید.
چه جالب! این اولین باریه که می شنوم زبونی کم چندپهلویی (یا به قول استاد "بهاءالدین خرمشاهی"، "کژتابی") داره.
پس روسی باید سخت باشه؟
باز هم اختیار دارید و چوبکاری می فرمایید.
59 نوشته است:
۳ و ۴ و ۵- خواهش میکنم، لطف دارید (خنده).
بله، سیمای نورانی آن آقا از "اره"، جذابیت دیگری دارد.
بله، این عکس در کنار دیگر عکس هایم، در کلیپ "یادمانههای کودکی" بود.
بسیار هم خرسندم که خاطرات موتوری! شما نیز زنده شد. رنگ قرمزش واقعن دلنشین بود.
بردند دیگر آقا موتور ما را...، لابد همچنان در جاده ی هراز، باهاش مسافر کشی میکنند.
ممنونم برای توضیحات تخصصی که در زمینه ی پلاستیک داشتید. اصلن دهه ی شصت،
"سالهای پلاستیکی" بود. آدمکهای پلاستیکی، پیت نفت پلاستیکی، ماشینهای پلاستیکی،
آن جا کلیدیهای قلابدار پلاستیکی که مردها (و خود ما پسر بچه ها) از روی شلوار آویزان میکردند،
تا زمانی که راه میرفتند، جیرینگ جیرینگ کلیدها بگوید، که مردی در حال گذر است....
3. همه ش می گفتم نکنه از شوخی بنده ناراحت شید و باز گفتم بعد از این همه سال دوستی، شاید این اجازه رو داشته باشم!
اولاً بی نهایت ممنون که عکس کامل رو گذاشتید و چقدر ناز بودید. هم شما و هم دوستتون؛ اما، شما بیشتر. شبیه کوچیکی های خواهرزاده ی من، "علی"، هستید اینجا.
عکس خیلی خیلی زیبایی بود. متشکرم.
4. در زمینه ی مسافرکشی تو جاده ی هراز، شک نکنید. مطمئن باشید کلی هم دووندنش، نامردا!
5. یادآوری جاکلیدی ها عالی بود. یادمه اواخر دهه ی 60، جاکلیدی های "اوشین" مُد شده بود.
اصن همه چیِ اوشین مُد شده بود:
لباس اوشین (حالا من همه شو نمی گم!)، برنج اوشین، تابلوی اوشین، کوبلن اوشین، یادمه به در و پنجره های آلومینیومی می گفتن درب اوشین!
مدرسه ی راهنمایی اومده بودیم، سال اولمون بود، سال 67، از این نوشابه "سون آپ"ها اومده بود تازه. بعدها فهمیدیم قبل از انقلاب هم بوده؛ اما، بعد از انقلاب کم شده بود و باز اون سال ها دوباره اومد.
خلاصه، "بابای مدرسه"مون می گفت: "نوشابه ی اوشین"!
توضیحشم در نوع خودش جالب بود: می گفت: در اصل نوشابه ی بابای اوشینه، "ساکی"!
59 نوشته است:
۶- امیر جان در زمینه گفتار فیلم که روسها انجام میدهند، با سه نوع کار در ارتباط هستیم.
الف- خود مترجم با صدای خودش اینکار را انجام میداد، این زمانی بود که در انتهای دهه ی هشتاد و خود دهه ی نود میلادی
یا همان شصت و هفتاد خورشیدی ما، ویدیو و فیلمهای وی اچ اس، به تمامی کشورها گسترده ورود پیدا کرد.
اکنون اما دیگر این کار دیگر خیلی کم انجام میشود. (بخاطر گسترش دوبله توسط کانالهای تلویزیونی و استودیوهای خصوصی).
ب- یک مرد گوینده ی حرفهای همراه با یک خانم گوینده ی حرفهای، بطور یکسان،
بجای پرسوناژهای زن و مرد فیلم صحبت میکنند و صدای اوریجینال فیلم را حتما میشنویم در زیر کار.
این زمانی است که یک کانال خصوصی و یا شرکتی که چند فیلم را در یک دی وی دی میفروشد،
نمیتواند زیاد هزینه کند برای دوبله ی فیلمهای خارجیاش، و یا اینکه مجوز پخش و حق کپی رایت آنرا،
از عامل پخش اصلی در کشورش نخریده. عامل پخش اصلی، همانی هست که فیلم را اولین بار در بازار جهانی میخرد،
سپس برای سینما دوبله میکند (همان دوبله ی جانانه که بر روی جلد دی وی دی اش هم بعدن برای نمایش خانگی مینویسند،
که دوبلاژ این فیلم، از صداهای متعدد برخوردار هست - این میشود نوع سوم) و اکران عمومی میشود. پس از این،
شبکههای خصوصی (چون تعدادشان زیاد است)، میتوانند آنرا از او بخرند و نمایش دهند در کانالشان، اگر نه،
آنوقت باید جداگانه خودشان هزینه ی دوبله بدهند و معمولا دو صدایی انجام میدهند که اینکار همچنان انجام میشود.
اینها همه دو دلیل دارد، یک: وجود کانالهای تلویزیونی خصوصی که زیاد هم هستند،
دو: رعایت شدن قانون کپی رایت در همین سطح که خوب هم هست. اما زمان شوروی که کانالهای خصوصی نبودند،
در کانالهای دولتی و سینما، اگر (میگویم اگر)، فیلمی خارجی نشان میدادند، حتما دوبله ی حرفه ای بوده،
ولی کیفیت نداشته مثل ایران که حالا برعکس شده دیگر.
6. "59" گرامی، توضیحات جامع و ارزشمندی در مورد دوبله ی فیلم ها تو روسیه نوشتید؛ که، بخاطرش ازتون ممنونم و کلی مطلب مفید یاد گرفتم امشب.
59 نوشته است:
۷- من اصلا نمیدانم این "اگج"چه میگوید؟. همه پیشرفت میکنند، ما روز بروز پسرفت.
سریالهایمان چه بودند در شصت، حالا چه شدند. ... شاهگوش = ابتذال!.
یک فیلم در صورت نیاز و لزوم، میتواند کادرهای اروتیک و برهنگی نیز داشته باشد که اگر بجا باشد،
مبتذل نخواهد بود، اما سریال میتواند ایرانی باشد، حجاب هم داشته باشد، اما مبتذل باشد. خجالت نمیکشند!،
حالا دیگر صحبت از دستشویی شده اپیدمی در صدا و سیما!. (آن سرباز در قسمت دیشبی).
من قسمت دیشبش را هم مخصوصا باز دیدم که ببینم شاید تغییری پدیدار شده باشد از جهت مفهومی،
اما دیدم که نه!، وقت و هزینه را دود میکنند میفرستند به هوا. تنها از طراح تیتراژ آن تشکر میکنم،
که خوب و هنرمندانه کار کرده. باقی جز شرمساری هیچ ندارد. ...از آنوار پشت بام افتادید،
آقایانی که روزی ....
7. یه بار دیگه هم نوشته م: این ها هدفشون این بود که با ساخت تله فیلم های فله ای، بی محتوا، تزریق فیلم های بی سر و ته و مثلاً هنری و تکیه به کمیت، ما رو از سینما و فیلم فراری بدن؛ که، خوشبختانه به هدفشون رسیدن دیگه!
10. جدی؟ پس شما هم مث من عادت دارید یه مدتی جایی رو می خونید و بعد اگه قابل دونستید، عضو می شید؟59 نوشته است:
۱۰- آفرین به شما. راستش زمانی که دیروز این قسمت را مینوشتم،
یاد این بودم که شما صحبت از این برنامه داشتید، اما این زمانی بود که من هنوز مهمان بودم در فروم،
و عضو نشده بودم، برای همین مرتب سر نمیزدم و به همان نسبت، مطالب را گلچین شده میخواندم.
بسیار ممنونم برای یادآوری نام برنامه. بله، چه جالب. خوب خوب یادم هست، تکه کلام زنده یاد اسکندری را،
عجب یادآوری نوستالژیکی داشتید، و همچنین ساکت بودن آن آقا را مثل قلقلی (لبخند).
اینکه هم معلم بودند ایشان و هم مغازه دار، فانتزی بامزه ای هست. حالا من یک مورد واقعی بگویم به شما.
دبیر فیزیکی داشتیم در سال تحصیلی ۱۳۷۶ که چهارم دبیرستان بودم. بسیار هم معلم با سواد و خوبی بود.
یکی از رانندگان سرویس دبیرستان گویا هم محل ایشان بوده و روزی در هنگام رساندن بچه ها،
تعریف میکند که بله، این آقای دبیر شما همسایه ی ماست و اتفاقا در سر کوچه که نمایشگاه ماشین هست،
ایشان در آنجا شراکت دارد و عصرها مینشیند پشت میز و معامله ی ماشین انجام میدهد و ....
چند روز پس از این خبرچینی دوستانه، دو - سه تا از بچههای کلاس ما از آقای دبیر این سوال را پرسیدند که،
"آقا شما نمایشگاه ماشین دارید و ..."!. دبیر گرامی اپتدا سرخ شد، سپس به یک نقطه خیر گردید
و تنها پرسید که شما از کجا شنیدید؟!. بچهها جواب دادند که آقای ... که راننده مینیبوس هست و ....
ایشان حتی جواب سوال بچهها را ندادند و به ادامه درس با حالتی که قبل از آتشفشان هست ادامه دادند.
زنگ آخر خورد و پس از چند دقیقه از کلاس به حیاط و از آنجا پس از نوشیدن آب و کمی صحبت با یک همکلاسی،
به خیابان آمدم تا همانند همیشه پیاده به خانه بروم. در آنسوی خیابان، مینیبوس مدرسه پارک بود.
اطراف آن پر از بچههای کلاس ما و یکی- دو کلاس دیگر بود. "دید، کور بود" و بخاطر انبوه جمعیت چیزی دیده نمیشد،
تنها صدای دبیر فیزیک از مرکز جمعیت به گوش میرسید که میگفت:
"آخه تو به چه حقی به بچهها گفتی که من ماشین فروشم"؟،
و یک صدای دیگر که احتمالا راننده بود میگفت:
"یقه رو ول کنید آقای ....، من توضیح میدم به شما ...، توضیح میدم آقا ...!".
باعث افتخار بود که اینجا رو قابل دونستید.
11. خواهش می کنم. آره. من اون برنامه رو خیلی دوس داشتم و گاهی از توش می شد چیزای خوبی یاد گرفت. الآن 20 تا شبکه داریم، یکی از این برنامه های خوب و آموزنده نداریم.
گاهی هم داریم؛ اما، در حد کارای خانوما؛ مث، گلدوزی و منجوق دوزی؛ اما، سهم آقایون در این زمنیه صفره.
در حالی که با دیدن اون برنامه مطمئن باشید بچه هایی که (باز مجبورم به "گاردنر" عزیز اشاره کنم) "هوش دیداری - فضایی" و "هوش ریاضی" بالایی داشتن، چندین ثبت و اختراع کرده ن. شک نکنید.
این برنامه ها پشتشون هدف و کار بود؛ نه، مث الآن همه ش برنامه های پرکننده ی وقت و فراری دهنده؛ یعنی، همون بحثی که، جنابعالی پیش از این به خوبی بهش اشاره کردی.
12. خاطره ی جالب؛ اما، تلخی بود.
باور کنید تازه این آقای معلم، خوبشون بوده. من خاطره ای یه بار شنیدم؛ که، وختی خودمو گذاشتم جای طرف، آب شدم و اون هم این بود که معلمه راننده ی آژانس بوده و می ره در خونه ی دانش آموز خودش، مسافرکشی.
متأسفانه از این داستان های واقعی خیلی زیاد بوده و هست و امون از درد فقر و نداری.
ببخشید که سر همه تون رو درد آوردم.
13. پس بذارید حسن ختام شادتر باشه:
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
امیر جان، موردی که گفتید و عکس از آن قرار دادید در "همشاگردی سلام" (تابلو با میخ و نخ)،
یک یادآوری شگفت انگیز نوستالژیک، با درجه ی فارغ التحصیلی ممتاز، از معتبرترین دانشگاه جهان بود.
از برای پوسترهای قبل از ۵۷، باز هم ممنونم. پوسترهای "بلوچ"، چه عالی هستند همانند خود فیلمش.
۱- نه هیچ اشتباهی نبوده، توضیح من "هوایی" بوده کمی. از خانم هایدی بازهم سپاسگزاریم.
۲- ببینید، زبان روسی، ۶ حالت دستوری دارد که حالت اول، فرم معمولی هر کلمه هست.
آن ۵ حالت دیگر، برای ساخت موصوف و صفت، مضاف و مضاف الیه،
تغییر تمامی کلمهها و صفت هایشان، وقتی با فعلهای مختلف استفاده میشوند، بکار میرود.
(برای نمونه، ما در فارسی با حرف اضافه میگوییم که "به" چه کسی زنگ زدیم،
و یا، چه کسی "را" دیدیم. در روسی، حرف اضافه در اینجا بکار نمیرود، بلکه،
پایانه ی هر اسم، چه "جاندار" باشد و یا چه "بی جان"، تغییر میکند و هر فعلی، یک تغییر را خواهان است).
این گوشه ی کوچکی از داستان بود. حال، هر چه را گفتم، برای سه حالت "مرد"، "زن"، "خنثی"،
در حالتهای، "فرد" یا "جمع" بودن آنها، ضرب بفرمایید!. در ضمن، جنسیت هر اسم جاندار و یا بی جان را،
حرف آخر آن واژه به ما نشان میدهد که در بسیاری موارد، استثنا هم هست چرا که،
بعضی کلمه ها، به ظاهر "زن (مونث)" هستند، اما در واقع و بخاطر کنه و مفهومی که دارند،
"مرد (مذکر)" بشمار میآیند. ... لطفا کلید اتاق من در آسایشگاه را بدهید که دیگر وقتش است.
۳- هیچ دلگیری در کار نیست امیر جان. بسیار هم خرسندم که ۵۹ کوچک مورد مهر شما قرار گرفت.
فقط آدامس و چیپس برایش زیاد نخرید که لوس میشود.
۴ و ۵- بله، موتور هم رفت دیگر، سالهاست... (لبخند).
یادآوری فرهنگ "اوشینیسم" خیلی جالب و خوب بود.
این جاکلیدیها (جاسوییچی)، یک شاستی داشت کنارشان که وقتی آنرا به پائین میکشیدیم با انگست شست،
آنوقت قلابشان باز میشد برای وصل کردن به یکی از بندهای شلوار که محل عبور کمربند بود.
امیر جان، این جناب "بابای مدرسه" ی شما (خنده)، ظاهرن از آن میخانه بروهای قدیم بوده.
دنبال هم پیاله میگشته بیاد جوانی در خیال نوستالژیکش، آنوقت بابای اوشین را پیدا کرده.
۶- خواهش میکنم، قابلی نداشت. لطف دارید امیر جان.
۷- اینها، راستش سرگردان هستند کلا در برنامه سازی. فقط پول آتش میزنند.
۱۰- بله، اما هیچ جا من را همانند فروم رویایی، علاقمند و شیفته ی خود نکرد.
خود شما (امیلیانو) را از سالها پیش میشناسم که در فرومهای دیگر مطلب مینوشتید.
افتخار بزرگی بود که اینجا شاگرد شما و دیگر همکاران شدم و حال دیگر،
کارم به آسایشگاه فروم رسیده است (لبخند).
با بقیه موارد گفته شده نیز، هم دیدگاه هستم و باز هم ممنونم از لطف شما.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
Heidii نوشته است:
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html
سپاسگزارم از لطف شما و تمام نکاتی که فرمودید،
همچنین برای فایل خاطره انگیز "گوش مروارید".
روح "خسرو شایگان" و "اصغر افضلی" در آرامش باشد.
اما نکته ی بسیار نوستالژیک تری که فرمودید، همین ماشینها بودند.
اینها در اصل دو نوع داشتند. آن مدلی که برای آقای مملی بوده،
آنگونه که بیان فرمودید، پیدا هست که با باطری کار میکرده، همانند باطری ماشین با این تفاوت،
که شارژ میشده با برق خانگی. این مدل، بسیار گران بود آنزمان و هر کسی نداشت.
اما، مدل دیگری بود که طرز کار کردنش مکانیکی بود. یعنی دو پدال پایی داشت که با حرکت آنها،
ماشین حرکت میکرد و در کنار بدنه هم، یک ترمز دستی داشت. من آنزمان، به برکت عموی بزرگم،
که جراح بودند و ۶ سال پیش عمرشان را به شما دادند، سه دستگاه! از این ماشینهای پدالی داشتم.
یک مدل اسپرت، یک مدل کورسی، و یک مدل هم کلاسیک بود (ماشین گلف نارنجی رنگ)، خوب بیاد دارم.
مرحوم عمویم، وضع مالی بسیار خوبی داشتند، به همان نسبت هم، به همه کمک میکردند، چه آشنا و چه غریبه.
این ماشینها را، از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴، هر سال به مناسبت تولدم، یکیشان را در تابستان به من داده بودند.
در آپارتمان پدری من که در آن عکس معلوم هست، اصلن جا نبود برای اینها، و معمولا دو تایشان همیشه،
در حیاط خلوت خانه ی مادربزرگم بود. من این ماشینها را خیلی دوست داشتم و به نوبت و بصورت هفتگی،
با آنها در آپارتمان بازی میکردم و میراندم. بجز مدل کورسی که تا آخر دهه ی شصت و پس از آمدن به خانه ی جدید نیز،
همراه من بود، آن دو تای دیگر که گرانتر بمراتب بودند (چون بدنه ی ماشین گلف که مدل کلاسیک بود، فلزی بود)،
بدور از چشم من، در همان سالهای ۶۵ - ۶۶، توسط مادرم به یک خانمی که برای تمیز کردن خانه میامدند،
بخشیده میشوند برای بچههای ایشان. از کیسه ی خلیفه بخشیدند. عموی بزرگوار برای من خریده بود،
ثواب بخشش اش را خانواده بردند. من یادم هست که یک روز ناغافل در میانه ی شصت، دیدم که مدل اسپرت و آن گلف،
خبری ازشان نیست و خیلی ناراحت شدم. تنها یادگار از آنها، عکسی است از مدل اسپرت، که بیش از ۲ سال پیش،
در بخش "همشاگردی سلام" با سانسور گذاشته بودم. اصل بدون سانسورش در هارد کامپیوتر قبلیست که دسترسی ندارم.
ماجرا هم این بود که در زمستان یا انتهای پاییز ۱۳۶۲، یک فامیل دور به مهمانی ما آمده بودند. پسری داشتند همسن من،
که موتور پلاستیکی او که فرمان گرد داشت را نیز با خود آورده بودند. در تابستان آن سال یعنی ۲-۳ ماه قبل از این عکس،
من اولین هدیه را از عمو جان که ماشین مدل اسپرت بود گرفته بودم در تولدم. در این عکس که ملاحظه میفرمایید،
من سوار بر موتور پسر مهمان هستم و او، پشت فرمان ماشین اسپرت پدالی. یادش بخیر. خدا رفتگان همه را بیامرزد.
از آنجایی که صورتها در این عکس خوب و شفاف پیدا هستند،
گمان کنم که آقای مملی، همان باشد که پشت فرمان ماشین نشسته.
.
.
.
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
امیر جان، موردی که گفتید و عکس از آن قرار دادید در "همشاگردی سلام" (تابلو با میخ و نخ)،
یک یادآوری شگفت انگیز نوستالژیک، با درجه ی فارغ التحصیلی ممتاز، از معتبرترین دانشگاه جهان بود.
از برای پوسترهای قبل از ۵۷، باز هم ممنونم. پوسترهای "بلوچ"، چه عالی هستند همانند خود فیلمش.
۱- نه هیچ اشتباهی نبوده، توضیح من "هوایی" بوده کمی. از خانم هایدی بازهم سپاسگزاریم.
۲- ببینید، زبان روسی، ۶ حالت دستوری دارد که حالت اول، فرم معمولی هر کلمه هست.
آن ۵ حالت دیگر، برای ساخت موصوف و صفت، مضاف و مضاف الیه،
تغییر تمامی کلمهها و صفت هایشان، وقتی با فعلهای مختلف استفاده میشوند، بکار میرود.
(برای نمونه، ما در فارسی با حرف اضافه میگوییم که "به" چه کسی زنگ زدیم،
و یا، چه کسی "را" دیدیم. در روسی، حرف اضافه در اینجا بکار نمیرود، بلکه،
پایانه ی هر اسم، چه "جاندار" باشد و یا چه "بی جان"، تغییر میکند و هر فعلی، یک تغییر را خواهان است).
این گوشه ی کوچکی از داستان بود. حال، هر چه را گفتم، برای سه حالت "مرد"، "زن"، "خنثی"،
در حالتهای، "فرد" یا "جمع" بودن آنها، ضرب بفرمایید!. در ضمن، جنسیت هر اسم جاندار و یا بی جان را،
حرف آخر آن واژه به ما نشان میدهد که در بسیاری موارد، استثنا هم هست چرا که،
بعضی کلمه ها، به ظاهر "زن (مونث)" هستند، اما در واقع و بخاطر کنه و مفهومی که دارند،
"مرد (مذکر)" بشمار میآیند. ... لطفا کلید اتاق من در آسایشگاه را بدهید که دیگر وقتش است.
۳- هیچ دلگیری در کار نیست امیر جان. بسیار هم خرسندم که ۵۹ کوچک مورد مهر شما قرار گرفت.
فقط آدامس و چیپس برایش زیاد نخرید که لوس میشود.
۴ و ۵- بله، موتور هم رفت دیگر، سالهاست... (لبخند).
یادآوری فرهنگ "اوشینیسم" خیلی جالب و خوب بود.
این جاکلیدیها (جاسوییچی)، یک شاستی داشت کنارشان که وقتی آنرا به پائین میکشیدیم با انگست شست،
آنوقت قلابشان باز میشد برای وصل کردن به یکی از بندهای شلوار که محل عبور کمربند بود.
امیر جان، این جناب "بابای مدرسه" ی شما (خنده)، ظاهرن از آن میخانه بروهای قدیم بوده.
دنبال هم پیاله میگشته بیاد جوانی در خیال نوستالژیکش، آنوقت بابای اوشین را پیدا کرده.
۶- خواهش میکنم، قابلی نداشت. لطف دارید امیر جان.
۷- اینها، راستش سرگردان هستند کلا در برنامه سازی. فقط پول آتش میزنند.
۱۰- بله، اما هیچ جا من را همانند فروم رویایی، علاقمند و شیفته ی خود نکرد.
خود شما (امیلیانو) را از سالها پیش میشناسم که در فرومهای دیگر مطلب مینوشتید.
افتخار بزرگی بود که اینجا شاگرد شما و دیگر همکاران شدم و حال دیگر،
کارم به آسایشگاه فروم رسیده است (لبخند).
با بقیه موارد گفته شده نیز، هم دیدگاه هستم و باز هم ممنونم از لطف شما.
.
.
.
0. خواهش می کنم، "59" گرامی. قابل شما، عزیز، رو نداشت.
این کارهای هنری تخته و میخ، یه جورایی شبیه به این شکل های هندسی بود؛ که، یه زمانی از این ها تو بازار خیلی ریخته بود و کلی ذوق می کردیم که می تونستیم باهاشون نقش و شکل بکشیم:
2. پس با این تفاسیر، روسی کمی شبیه به ترکی استابولیه.
اواخر دهه ی 60 و اوایل 70 به عشق درک ترانه های ترکی؛ بخصوص، "ابراهیم تاتلیسس" به طور خودآموز به یاد گرفتن زبون ترکی استانبولی پرداختم و الآن هم یه کم یادمه ازش؛ اما، نه اون موقع و نه الآن نمی تونم به صحبت کردن بپردازم؛ یعنی، به مرحله ی تولید و برونداد نرسیدم.
غرض این که وقتی توضیحات شما رو درباره ی روسی خوندم، یاد این زبون افتادم؛ که، در نوع خودش سخته.
4. درسته. اون جاسوییچی های شستی دار رو خوب یادمه.
یادته اون زمونا که موبایل نبود، دست همه ی پسرا یا از این جاسوییچی ها بود، یا تسبیح یا یه زنجیر؛ که، دائم ساعتگرد و پادساعتگرد می پرخوندنش دُور انگشت سبابه شون؟
خلاصه انگار در تموم تاریخ، وختی می خونی، دست مردها باید یه چیزی باشه که باهاش بازی کنن؛ حالا، 3000 سال پیش رو نمی دونم با چی بازی می کرده ن؛ اما، بعدش تسبیح اومد و بعدش گوشی!
5. در مورد بابای مدرسه ی راهنمایی مون، درست زدید تو خال. مرسی. حتماً همین طور بوده.
10. اختیار دارید شما. بنده با کمک دوستان می نویسم؛ وگرنه، نه نوشتن لطفی داره و نه فایلی رد و بدل می شه. اصلاً لطف انجمن ها به همین دوستی ها و مبادلاته.
Heidii نوشته است:
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه.
11. نفرمایید "هایدی" جان. اتفاقاً همین چیزای عتیقه و نابه؛ که، ارزش داره؛ وگرنه، خیلی چیزها؛ از جمله، کارتون ها و سریال ها از فرط تکرار به "ضد کارتون" و "ضد سریال" تبدیل شده ن.
Heidii نوشته است:
کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
12. دوست عزیزمون، "59"، یه پا هنرمند و گرافیست هستن و بنده هم خیلی کارهاشون رو دوس دارم و خیلی هاشونو یادگاری نگهشون داشته م.
Heidii نوشته است:
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html
13. عالی بود، "هایدی"! دستتون درد نکنه واقعاً.
کلیپ کوتاهی بود؛ اما، بسیار زیبا. ینی من عاشق صدای "گوش مروارید" بودم؛ که، تا حد خیلی زیادی منو یاد صدای "پینوکیو" ("نادره سالارپور")، عشق "افشین" خان، می نداخت.
صدای "گوش مروارید" رو "مهتاب تقوی" اجرا می کرد و واقعاً دوس داشتنیه این صدا.
من عاشق "تیزدندون"، گرگ بدمن، هم بودم که "مهدی آریان نژاد" به خوبی روش صحبت می کرد و تکیه کلامش هم؛ بخصوص، به دخترا، "گوگوری، مگوری ها" بود!
14. در پایان، از شما و همچنین "59" عزیز بخاطر یادآوری جالب ماشین های پدالی و باتری دار متشکرم.
بنده هیچ وقت از این ماشین ها نداشتم و تنها خاطره م منحصر می شه به ماشین بازی تو پارک ملت؛ که، تو قفسی که دور تا دورش فنس بود می رفتیم و سوار این نوع ماشین ها می شدیم که بالاشون سیمی بود که متصل به برق می شد و صدای حشره کش های برقی امروزی رو می داد و نورش هم بنفش خوشرنگی بود.
بعد محکم می زدیم به ماشین های اطراف یا دُور می زدیم؛ یعنی، فقط فرمون رو می چرخوندیم و ماشین خودش می رفت.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
صفحه 18 از 40 • 1 ... 10 ... 17, 18, 19 ... 29 ... 40
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 18 از 40
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد