کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
+44
payam27
yaghesh
@p@d@n@
alan45
shahraampesar
kazvash
معصومه خلیلیان
maysmays
lorca
aghaghi
jasonbourne
heidiii
Heidii
Azadeh Brown
booklover
Heidi
m3hd1-r351d3nt
zerocold
babak
rozaa48
ali71
kave
blue2012
Koochooloo
modi1362
pooria.kianoush
SMAM
amirarsalanroomi
نجمه
آزاده
mahyarshoze
eideh
Indiana Jones
tisto
faridonline
علی موسویان
mohammad
fazel1994
Shervin
erfan
Mohsensad
mahmood666
Emiliano
S@M
48 مشترك
صفحه 13 از 20
صفحه 13 از 20 • 1 ... 8 ... 12, 13, 14 ... 16 ... 20
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
شروین عزیز
حقیقتش من قبل ازینکه اینجا عضو بشوم و مطلبی بنویسم، درواقع چندسال قبل ترش، به طور مداوم نوشته های بچه های قدیمی اینجا رو میخوندم.
همه چیز در اوج خودش بود و همه در تکاپو.
همه ی اون چهار پنج سالی که اینجا و فروم ماقبل اینجا رو میخوندم هیچ وقت حس نمیکردم خودم هم وارد گود بشوم و چیزی بنویسم.
در واقع خوندن نوشته های بقیه به اندازه کافی راضی ام میکرد.
هرموقع صفحه های اینجا رو ورق میزدم، حس بچگیمو داشتم که از یک آبتنی مفصل برمیگشتم و کلی سرحال میومدم.
خیلی از گمشده هامو همینجا پیدا کردم: از کتاب و نوار قصه گرفته تا فیلم و کارتون و سریال. لابه لای نوشته های خوب همین بچه ها بود که سرنخ و ردپای چیزهایی رو که دنبالشون بودم به دست آوردم.
اما چیزی که بیش از این ها دوست داشتم، حال و هوای پشت خاطره بازی ها بود.
با اینکه همه شون بچه های بزرگ شده ی دیروز بودن ولی همین انگیزه ی مشترکی که بینشون جریان داشت باعث شده بود که وقتی اینجا میان، مثل عالم بچگیشون صاف و ساده و بی غل و غش باشن.
حاشیه ها کمتر بود و صفای بچگی زنده تر بود.
اگه بخوام روراست باشم، الان خیلی وقته که اون حس رو ندارم.
از طرف دیگه، تصوری که من نسبت به خاطره هام دارم، مثل کتابهای خیلی کهنه و قدیمی میمونه.
کتاب های قدیمی که خیلی از عمرشون گذشته، کاغذهاشون زرد و شکننده شدن و اگه خیلی بهشون وربرویم و چپ و راست ورقشون بزنیم، پودر میشن و از دست میرن.
بازی بیش از حد با خاطره ها برای من همچین حالتی داره.
گاهی وقتی خیلی به یک خاطره (تصویر، بو، موسیقی یا یک حس قدیمی) ور می روم و زیادی دوروبرش میگردم، احساس میکنم کمرنگ تر و دورتر میشه. مثل همون ورق های کهنه و قدیمی، انگار پودر میشه و چیزی ازش نمیمونه.
اینجور وقتها ترجیح میدم به اندازه کافی ازش فاصله بگیرم و از دور تماشاش کنم. یا کلا بذارم تو همون صندوقچه خاطرات و درش رو ببندم و مدت زیادی نرم سراغش.
شاید چون یک خاطره ی قدیمی همونقدر حساس و شکننده است که یک برگ کهنه از کتاب قدیمی.
اینجا باعث شد ردپای خیلی ازون خاطره های گمشده مو پیدا کنم.
ولی کم کم به نظرم میاد که هرچی بیشتر به اون ردپاها وربروم، چیز کمتری ازشون میمونه.
و خاطره بازی بهونه ای میشه برای سرگرم شدن با حاشیه ها که همیشه ازشون فراری بودم.
این تکه موسیقی پایانی تا هشت و نیم رو تقدیم میکنم به دوستانی که از شبهای دهه هفتاد و صدای رضا صفدری موقع نوشتن مشق ها و موسیقی های زیبای برنامه اش خاطره دارن.
http://s5.picofile.com/file/8121479284/Ta_8_30.mp3.html
حقیقتش من قبل ازینکه اینجا عضو بشوم و مطلبی بنویسم، درواقع چندسال قبل ترش، به طور مداوم نوشته های بچه های قدیمی اینجا رو میخوندم.
همه چیز در اوج خودش بود و همه در تکاپو.
همه ی اون چهار پنج سالی که اینجا و فروم ماقبل اینجا رو میخوندم هیچ وقت حس نمیکردم خودم هم وارد گود بشوم و چیزی بنویسم.
در واقع خوندن نوشته های بقیه به اندازه کافی راضی ام میکرد.
هرموقع صفحه های اینجا رو ورق میزدم، حس بچگیمو داشتم که از یک آبتنی مفصل برمیگشتم و کلی سرحال میومدم.
خیلی از گمشده هامو همینجا پیدا کردم: از کتاب و نوار قصه گرفته تا فیلم و کارتون و سریال. لابه لای نوشته های خوب همین بچه ها بود که سرنخ و ردپای چیزهایی رو که دنبالشون بودم به دست آوردم.
اما چیزی که بیش از این ها دوست داشتم، حال و هوای پشت خاطره بازی ها بود.
با اینکه همه شون بچه های بزرگ شده ی دیروز بودن ولی همین انگیزه ی مشترکی که بینشون جریان داشت باعث شده بود که وقتی اینجا میان، مثل عالم بچگیشون صاف و ساده و بی غل و غش باشن.
حاشیه ها کمتر بود و صفای بچگی زنده تر بود.
اگه بخوام روراست باشم، الان خیلی وقته که اون حس رو ندارم.
از طرف دیگه، تصوری که من نسبت به خاطره هام دارم، مثل کتابهای خیلی کهنه و قدیمی میمونه.
کتاب های قدیمی که خیلی از عمرشون گذشته، کاغذهاشون زرد و شکننده شدن و اگه خیلی بهشون وربرویم و چپ و راست ورقشون بزنیم، پودر میشن و از دست میرن.
بازی بیش از حد با خاطره ها برای من همچین حالتی داره.
گاهی وقتی خیلی به یک خاطره (تصویر، بو، موسیقی یا یک حس قدیمی) ور می روم و زیادی دوروبرش میگردم، احساس میکنم کمرنگ تر و دورتر میشه. مثل همون ورق های کهنه و قدیمی، انگار پودر میشه و چیزی ازش نمیمونه.
اینجور وقتها ترجیح میدم به اندازه کافی ازش فاصله بگیرم و از دور تماشاش کنم. یا کلا بذارم تو همون صندوقچه خاطرات و درش رو ببندم و مدت زیادی نرم سراغش.
شاید چون یک خاطره ی قدیمی همونقدر حساس و شکننده است که یک برگ کهنه از کتاب قدیمی.
اینجا باعث شد ردپای خیلی ازون خاطره های گمشده مو پیدا کنم.
ولی کم کم به نظرم میاد که هرچی بیشتر به اون ردپاها وربروم، چیز کمتری ازشون میمونه.
و خاطره بازی بهونه ای میشه برای سرگرم شدن با حاشیه ها که همیشه ازشون فراری بودم.
این تکه موسیقی پایانی تا هشت و نیم رو تقدیم میکنم به دوستانی که از شبهای دهه هفتاد و صدای رضا صفدری موقع نوشتن مشق ها و موسیقی های زیبای برنامه اش خاطره دارن.
http://s5.picofile.com/file/8121479284/Ta_8_30.mp3.html
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
1. چی عرض کنم "هایدی" جان؟
شاید هم حق با شماست؛ آخه، خودمم بارها خواسته م کنار بکشم و با خودم گفته م دیگه کافیه؛ اما، هر بار می گم پس تکلیف "لیست سیاه" مثلاً چی می شه؟
یا برنامه ها و سریال هایی که همیشه در آرزوشون سوختیم: "پدر مجرد" ("شوییچی")، دیدن دوباره و کامل "طبل توخالی"، "عزالدین قسام"، "راه قدس" و ...؟
21 شبکه داریم، یکی از یکی بی حال تر! همه ش چسبیده ن به نشون دادن مزخرفات کُره ی جنوبی + سریال های طنز "عطاران" و "آقاخانی" و در نهایت تکرار چندین و چند باره ی "پهلوانان نمی میرند" و "خط قرمز"!
یعنی واقعاً سریال دیگه ای نیس که نتونن بدن؟
موارد بالایی چه مشکلی دارن؟ "ارتش سری" رو دوس دارم مث بچه ی آدم ببینم؛ چون، اون موقع ازش خوشم نمی یومد و زیاد درک نمی کردم چی به چیه.
و کلی آرزوی دیگه؛ که، شاید هم به گور ببریمشون!
من هم مث همه ی بچه های اینجا گرفتاری های خودمو دارم؛ اما، باور کن با نوشتن تو اینجا، با گفتگو با دوستان به آرامش می رسم و دوس دارم دوستان هم شده روزی چند خط، باز بیان و فعالیتاشون رو از سر بگیرن؛ اما انگار، به قول شما، خیلی ها فکر می کنن همه چی تموم شده.
"شروین" عزیز هم تأیید کرده و این نشون می ده که این دوست خوبم، فقط خواننده ی مطالبه.
"افشین" خان، همچنین. "بهرام" که 1000 ساله از ما دوره و تبدیل به خاطره شده.
نمی دونم.
گیج شده م.
شاید کلی مطلب نوشتیم و خاطره بازی کردیم؛ اما، مگه اینا تمومی داره؟
به قول "حافظ":
"که از هر زبان؛ که، می شنوم، نامکرّر است".
2. در مورد "شبکه ی نسیم" و سایت بسیار خوبش، خوشحالم کردی و منتظر این کار می مونم.
بله. از این دوستان؛ بخاطر، تلاششون متشکریم و این که بدون واترمارک کارها رو ارائه می دن؛ فقط، کاش یه خورده رو کیفیت ها بیشتر کار کنن و یه کوچولو بالاترش ببرن.
3. من این کتاب رو سال ها پیش فقط دانلود کرده م و به قول شما علتش هم این بود که دیدم ترجمه ی زنده یاد "شاملو"ی بزرگه.
الآن که چک کردم دیدم درست 5 سال پیش گرفتمش.
یه علت مهم دیگه ش هنگام دانلود این کتاب، این بود که دیدم جلد کتاب، درست شبیه به کتاب "بچه های نیمه شب"ه با ترجمه ی بی نظیر و جایزه گرفته ی زنده یاد "مهدی سحابی".
کلاً انگار "نشر تندر" اون سال ها زده بوده تو کار شاهکارهای ادبیات؛ آخه، کتاب دومی؛ که، ازش نام بردم، یکی از بهترین کارهای ادبی ایه که توی عُمرم خونده م. برخلاف دو گانه های "شرم" و "بچه های نیمه شب"، مورد جنجالی سوم، به هیچ وجه از منظر ادبی چنگی به دل نمی زد و بسیاری از فصل هاش انگار کاملاً سفارشی بودن و دیگه قلم "سلمان" به شیوایی دو تای اولی نبود.
بگذریم.
اما، مث شما باهاش هیچ خاطره ای نداشتم و هیچ وقت هم فرصت نکرده م بخونمش، متأسفانه!
اصلاً این کتاب های دیجیتالی؛ که، در سه سوت دانلود می شن و "بادآورده" هستن، لذتی هم برای خونده شدن ندارن! نمی دونم چرا! شاید چون لذت در دست گرفتن مث کتاب واقعی رو ندارن. شاید چون "بادآورده" هستن و براشون زحمتی نکشیدیم به اون صورت.
به هر حال، در اولین فرصت باید این کتاب رو بخونم و مطمئنم کار خوبی باید باشه؛ که، این همه تعریفشو کردید.
الآن که چک کردم، دیدم خوشبختانه کتابی کم حجم هم هست و حتماً می تونم تا آخر هفته یه وقت براش بذارم.
4. ضمناً از تو، دوست عزیزم، ممنونم که موسیقی دیگه ای از "تا هشت و نیم"و گذاشتی و کلی لذت بردم از شنیدنش.
اون سال ها "چشم آذر" تو اوج بود و چپ و راست کار درست می کرد برای شبکه ها: "نیمرخ" و "تا هشت و نیم" و کلی برنامه ی آیتمی و جُنگ مختلف؛ اما، "تا هشت و نیم" با اون ریتم های تند و آتشینش یه چیز دیگه بود. شنیدن این موسیقی منو یاد روزهای گرم و هندونه و شب رو پشت بوم خوابیدنای خونه ی پدری و خنکای دم صبح می ندازه.
عالی بود.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
"دنیای سوزی"، "جانی جونز"، "شوییچی"، "پوکو و دوستان"، "همشاگردی ها"، "مسافران تمبر"، "سیلاس"، "درخانه"، "نوزی"، "هزار برگ هزار رنگ"
Emiliano نوشته است:
1. چی عرض کنم "هایدی" جان؟
شاید هم حق با شماست؛ آخه، خودمم بارها خواسته م کنار بکشم و با خودم گفته م دیگه کافیه؛ اما، هر بار می گم پس تکلیف "لیست سیاه" مثلاً چی می شه؟
یا برنامه ها و سریال هایی که همیشه در آرزوشون سوختیم: "پدر مجرد" ("شوییچی")، دیدن دوباره و کامل "طبل توخالی"، "عزالدین قسام"، "راه قدس" و ...؟
21 شبکه داریم، یکی از یکی بی حال تر! همه ش چسبیده ن به نشون دادن مزخرفات کُره ی جنوبی + سریال های طنز "عطاران" و "آقاخانی" و در نهایت تکرار چندین و چند باره ی "پهلوانان نمی میرند" و "خط قرمز"!
یعنی واقعاً سریال دیگه ای نیس که نتونن بدن؟
موارد بالایی چه مشکلی دارن؟ "ارتش سری" رو دوس دارم مث بچه ی آدم ببینم؛ چون، اون موقع ازش خوشم نمی یومد و زیاد درک نمی کردم چی به چیه.
و کلی آرزوی دیگه؛ که، شاید هم به گور ببریمشون!
من هم مث همه ی بچه های اینجا گرفتاری های خودمو دارم؛ اما، باور کن با نوشتن تو اینجا، با گفتگو با دوستان به آرامش می رسم و دوس دارم دوستان هم شده روزی چند خط، باز بیان و فعالیتاشون رو از سر بگیرن؛ اما انگار، به قول شما، خیلی ها فکر می کنن همه چی تموم شده.
"شروین" عزیز هم تأیید کرده و این نشون می ده که این دوست خوبم، فقط خواننده ی مطالبه.
"افشین" خان، همچنین. "بهرام" که 1000 ساله از ما دوره و تبدیل به خاطره شده.
نمی دونم.
گیج شده م.
شاید کلی مطلب نوشتیم و خاطره بازی کردیم؛ اما، مگه اینا تمومی داره؟
به قول "حافظ":
"که از هر زبان؛ که، می شنوم، نامکرّر است".
2. در مورد "شبکه ی نسیم" و سایت بسیار خوبش، خوشحالم کردی و منتظر این کار می مونم.
بله. از این دوستان؛ بخاطر، تلاششون متشکریم و این که بدون واترمارک کارها رو ارائه می دن؛ فقط، کاش یه خورده رو کیفیت ها بیشتر کار کنن و یه کوچولو بالاترش ببرن.
3. من این کتاب رو سال ها پیش فقط دانلود کرده م و به قول شما علتش هم این بود که دیدم ترجمه ی زنده یاد "شاملو"ی بزرگه.
الآن که چک کردم دیدم درست 5 سال پیش گرفتمش.
یه علت مهم دیگه ش هنگام دانلود این کتاب، این بود که دیدم جلد کتاب، درست شبیه به کتاب "بچه های نیمه شب"ه با ترجمه ی بی نظیر و جایزه گرفته ی زنده یاد "مهدی سحابی".
کلاً انگار "نشر تندر" اون سال ها زده بوده تو کار شاهکارهای ادبیات؛ آخه، کتاب دومی؛ که، ازش نام بردم، یکی از بهترین کارهای ادبی ایه که توی عُمرم خونده م. برخلاف دو گانه های "شرم" و "بچه های نیمه شب"، مورد جنجالی سوم، به هیچ وجه از منظر ادبی چنگی به دل نمی زد و بسیاری از فصل هاش انگار کاملاً سفارشی بودن و دیگه قلم "سلمان" به شیوایی دو تای اولی نبود.
بگذریم.
اما، مث شما باهاش هیچ خاطره ای نداشتم و هیچ وقت هم فرصت نکرده م بخونمش، متأسفانه!
اصلاً این کتاب های دیجیتالی؛ که، در سه سوت دانلود می شن و "بادآورده" هستن، لذتی هم برای خونده شدن ندارن! نمی دونم چرا! شاید چون لذت در دست گرفتن مث کتاب واقعی رو ندارن. شاید چون "بادآورده" هستن و براشون زحمتی نکشیدیم به اون صورت.
به هر حال، در اولین فرصت باید این کتاب رو بخونم و مطمئنم کار خوبی باید باشه؛ که، این همه تعریفشو کردید.
الآن که چک کردم، دیدم خوشبختانه کتابی کم حجم هم هست و حتماً می تونم تا آخر هفته یه وقت براش بذارم.
4. ضمناً از تو، دوست عزیزم، ممنونم که موسیقی دیگه ای از "تا هشت و نیم"و گذاشتی و کلی لذت بردم از شنیدنش.
اون سال ها "چشم آذر" تو اوج بود و چپ و راست کار درست می کرد برای شبکه ها: "نیمرخ" و "تا هشت و نیم" و کلی برنامه ی آیتمی و جُنگ مختلف؛ اما، "تا هشت و نیم" با اون ریتم های تند و آتشینش یه چیز دیگه بود. شنیدن این موسیقی منو یاد روزهای گرم و هندونه و شب رو پشت بوم خوابیدنای خونه ی پدری و خنکای دم صبح می ندازه.
عالی بود.
کاملا درسته.
هرکدوم از ما به هرحال آرزوی تماشای خیلی چیزها رو با خودمون داریم.
همه ما دوست داریم دوباره دنیای سوزی، پوکو و دوستان یا نوزی را ببینیم.
تازه اینها که کارتون است و درصدی از امید هست که روزی بلاخره شبکه پویا یکی دوتاشون رو نشون بده.
معلوم نیست تکلیف اون همه فیلم و سریال غیرکارتونی چی میشه و تو کدوم شبکه باید دنبالشون بگردیم.
شبکه یک که خیلی وقته بساط برنامه کودک رو جمع کرده و غیراز تعدادی برنامه کلیشه ای و فرمایشی، چیز به دردبخوری تو بساطش پیدا نمیشه (یاد شبکه یک قدیم به خیر که یکی از قطب های فیلم ها و سریال ها و کارتونهای به یاد موندنی بود)
شبکه دو هم که بلاتکلیف میزنه. ظاهرا تبدیل شده به شبکه ی خانواده و با پخش چیزهایی مثل عموها و پورنگ و گاهی مستربین و تنسی تاکسیدو، ارادتی هم به ساحت کودکان نشون میده! (به یاد شبکه دوی قدیم که یکی از دوتا وزنه ی اون همه فیلم و سریال و کارتون بود.)
شبکه پویا هم که فقط کارتون و انیمیشن پخش میکنه!... معلوم نیست اون همه برنامه کودک غیرکارتونی مثل درخانه، شاگرد اولی ها، مسافران تمبر، به قول شما شوییچی، طوفان (سیلاس)، هزار برگ هزار رنگ، اینها تو جدول پخش کدوم شبکه میگنجن؟
ظاهرا هیچ کدوم!
حتی اگه تلویزیون خسیس ایرلند هم یه روزی نسخه ی دی وی دی "جانی جونز" رو بیرون بده، بازهم همه ما دوست داریم اون رو با صدای زهره شکوفنده ببینیم.
می بینید؟
خیلی از برنامه های لیست سیاه شما رو فقط و فقط میشه منتظر بود که روزی، روزگاری، شاید یکی از شبکه های تلویزیون نشون بده.
تازه با این جدول پخش منظم شبکه ها، غیر از پویا و آی فیلم و نمایش تقریبا نمیشه از قبل فهمید کدوم شبکه میخواد چه ساعتی کدوم برنامه رو پخش کنه.
(دیشب یکی از شبکه ها همینجوری سرزده تصمیم گرفت نصفه شب فیلم غریبه رو نشون بده که بازیگر نوجوانش چهره ی آشنای برنامه کودک های اون دوره بود.)
"بهزاد سپهر" (ابوالفضل سپهر)
به هرحال به نظر میرسه که بچه های اینجا، حفاری هاشون رو تمام و کمال انجام دادن و تقریبا کارشون تمومه.
باید نشست و دید از تلویزیون هم آبی گرم میشه یا نه.
ممنونم به خاطر یادآوری در مورد جلد منحصر به فرد نشر تندر.
درسته. ظاهرا این انتشارات تو یه دوره ای همه ی کتابهاشو با این طرح میزد و اتفاقا منم هرجا این طرح جلد رو می دیدم خیال میکردم قصه های بابامه.
یکی دیگه از کتاباش (آئورا نوشته ی کارلوی فوئنتس) رو اولین باری که دست همسرم دیدم فوری یاد قصه های بابام افتادم.
آخه اون نسخه ای که داییم داشت و یه روز مادرم بی خبر دور انداخت، همین طرح جلد بود و به قول شما همه ی خاطره ای که با اون کتاب داشتم به خاطر دست گرفتن و ورق زدنش بود.
یکی دیگه از لذتهایی که دنیای دیجیتال از آدمها گرفته. لذت نامه نوشتن، توی پاکت گذاشتن و تمبر زدن، عکس انداختن و ظاهر کردن و توی آلبوم گذاشتن، لذت ورق زدن یک کتاب و بو کردن کاغذهاش...
به هرحال لذت این کتاب با ترجمه ی جذاب شاملوی عزیز چندین برابر شده.
http://www.amirmehdi.com/blog/1385/08/15/469.htm
http://www.amirmehdi.com/blog/1386/01/25/537.htm
انتشارات کتیبه قبل از تندر این کتاب رو چاپ کرده و طرح جلدش فرق میکنه.
اینم چاپ سال های اخیرشه که مال انتشارات نگاهه. نمی دونم قطر کاغذاش کمتره یا توش دست بردن چون نسبت به چاپ های قدیمیش حسابی لاغرتر شده. (بگذریم که توی کلمات هم دست بردن و بعضی معادل هارو عوض کردن. مثلا جای چاشنی نوشتن ادویه و ...)
http://www.adinehbook.com/gp/product/9643516376
هرکدوم از ما به هرحال آرزوی تماشای خیلی چیزها رو با خودمون داریم.
همه ما دوست داریم دوباره دنیای سوزی، پوکو و دوستان یا نوزی را ببینیم.
تازه اینها که کارتون است و درصدی از امید هست که روزی بلاخره شبکه پویا یکی دوتاشون رو نشون بده.
معلوم نیست تکلیف اون همه فیلم و سریال غیرکارتونی چی میشه و تو کدوم شبکه باید دنبالشون بگردیم.
شبکه یک که خیلی وقته بساط برنامه کودک رو جمع کرده و غیراز تعدادی برنامه کلیشه ای و فرمایشی، چیز به دردبخوری تو بساطش پیدا نمیشه (یاد شبکه یک قدیم به خیر که یکی از قطب های فیلم ها و سریال ها و کارتونهای به یاد موندنی بود)
شبکه دو هم که بلاتکلیف میزنه. ظاهرا تبدیل شده به شبکه ی خانواده و با پخش چیزهایی مثل عموها و پورنگ و گاهی مستربین و تنسی تاکسیدو، ارادتی هم به ساحت کودکان نشون میده! (به یاد شبکه دوی قدیم که یکی از دوتا وزنه ی اون همه فیلم و سریال و کارتون بود.)
شبکه پویا هم که فقط کارتون و انیمیشن پخش میکنه!... معلوم نیست اون همه برنامه کودک غیرکارتونی مثل درخانه، شاگرد اولی ها، مسافران تمبر، به قول شما شوییچی، طوفان (سیلاس)، هزار برگ هزار رنگ، اینها تو جدول پخش کدوم شبکه میگنجن؟
ظاهرا هیچ کدوم!
حتی اگه تلویزیون خسیس ایرلند هم یه روزی نسخه ی دی وی دی "جانی جونز" رو بیرون بده، بازهم همه ما دوست داریم اون رو با صدای زهره شکوفنده ببینیم.
می بینید؟
خیلی از برنامه های لیست سیاه شما رو فقط و فقط میشه منتظر بود که روزی، روزگاری، شاید یکی از شبکه های تلویزیون نشون بده.
تازه با این جدول پخش منظم شبکه ها، غیر از پویا و آی فیلم و نمایش تقریبا نمیشه از قبل فهمید کدوم شبکه میخواد چه ساعتی کدوم برنامه رو پخش کنه.
(دیشب یکی از شبکه ها همینجوری سرزده تصمیم گرفت نصفه شب فیلم غریبه رو نشون بده که بازیگر نوجوانش چهره ی آشنای برنامه کودک های اون دوره بود.)
"بهزاد سپهر" (ابوالفضل سپهر)
به هرحال به نظر میرسه که بچه های اینجا، حفاری هاشون رو تمام و کمال انجام دادن و تقریبا کارشون تمومه.
باید نشست و دید از تلویزیون هم آبی گرم میشه یا نه.
ممنونم به خاطر یادآوری در مورد جلد منحصر به فرد نشر تندر.
درسته. ظاهرا این انتشارات تو یه دوره ای همه ی کتابهاشو با این طرح میزد و اتفاقا منم هرجا این طرح جلد رو می دیدم خیال میکردم قصه های بابامه.
یکی دیگه از کتاباش (آئورا نوشته ی کارلوی فوئنتس) رو اولین باری که دست همسرم دیدم فوری یاد قصه های بابام افتادم.
آخه اون نسخه ای که داییم داشت و یه روز مادرم بی خبر دور انداخت، همین طرح جلد بود و به قول شما همه ی خاطره ای که با اون کتاب داشتم به خاطر دست گرفتن و ورق زدنش بود.
یکی دیگه از لذتهایی که دنیای دیجیتال از آدمها گرفته. لذت نامه نوشتن، توی پاکت گذاشتن و تمبر زدن، عکس انداختن و ظاهر کردن و توی آلبوم گذاشتن، لذت ورق زدن یک کتاب و بو کردن کاغذهاش...
به هرحال لذت این کتاب با ترجمه ی جذاب شاملوی عزیز چندین برابر شده.
http://www.amirmehdi.com/blog/1385/08/15/469.htm
http://www.amirmehdi.com/blog/1386/01/25/537.htm
انتشارات کتیبه قبل از تندر این کتاب رو چاپ کرده و طرح جلدش فرق میکنه.
اینم چاپ سال های اخیرشه که مال انتشارات نگاهه. نمی دونم قطر کاغذاش کمتره یا توش دست بردن چون نسبت به چاپ های قدیمیش حسابی لاغرتر شده. (بگذریم که توی کلمات هم دست بردن و بعضی معادل هارو عوض کردن. مثلا جای چاشنی نوشتن ادویه و ...)
http://www.adinehbook.com/gp/product/9643516376
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
"چندتا دوست؟", "خوابهای طلایی"، "قصه خوب مزرعه"، "پولینا"، "خرگوش تپه"، "قصه های شیرین ایرانی"، "نغمه های شاد کودکانه"، سرزمین خوب ما"، "کرکس فراش طبیعت"، "آنجا که کبوترها می میرند"، "گربه یک چشم"، "دیوید کامرون"
به مناسبت نمایشگاه کتاب، یادی کنیم از چنتا کتاب قدیمی.
بعضی ازین کتاب ها تجدید چاپ شدن و میشه از انتشاراتشون تهیه کرد. مثل ای کیو سان و مجموعه داستانهای مصوری که تو همون رده برای بچه ها چاپ شده بود. اون کتابها بیست- سی تایی بودن و اخیرا نشر افق همه شون رو یکجا با آب و رنگ جدید تجدید چاپ کرده (پدری که دیگ شد یکی از اون داستانها بود که یه مجموعه عروسکی ژاپنی هم ازش دیده بودیم: راکونی که تبدیل به یک دیگ سیاه میشد و بعد دوباره به حالت راکونیش برمیگشت)... خرگوش تپه را امیرکبیر تجدید چاپ کرده و یادگاری دایی جواد را کانون پرورش فکری... دره ی گل سرخ (برادران شیردل) هم به صورت کامل با همون ترجمه توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده.
نسخه پی دی اف پولینا را قبلا محمد عزیز توی همین بخش به اشتراک گذاشته بود که ازشون ممنونم:
http://s2.picofile.com/file/7270736020/Paulina_Ana_Mar%C3%ADa_Matute_Paulina_el_Mundo_y_Las_Estrellas_1960_.pdf.html
هرچند که به قول جناب امیلیانو، لذت هیچ پی دی افی با نسخه ی کاغذی کتاب که بشه دست گرفت و ورق زد برابری نمیکنه.
من متاسفانه اسکنر درست و حسابی ندارم. یک اچ پی خیلی قدیمی داشتم که این اواخر صفحه های سفید رو صورتی اسکن میکرد. گذاشتم منزل پدرم موند.
از طرف دیگه خیلی از گمشده های قدیمی خودم رو به خاطر دست و دلبازی های بچه های اینجا پیدا کردم و همیشه فکر میکردم حداقل کاری که برا جبران زحمت های دوستان از دستم برمیاد فعلا همینه.
کتاب "حسنی و چکمه هاش" یکی از قدیمی ترین کتاب هایی بود که سه چهارسالگی داشتم و ساعتها چشم میدوختم به تصاویرش و اونها رو با لذت وصف نشدنی تماشا میکردم.
وقتی بعد از سالها این کتاب رو بین کتاب های پوریای عزیز دیدم واقعا خوشحال شدم.
"شیر و الاغ" هم یکی از اون کتاب هایی بود که خیلی دوستش داشتم و نمیدونم چی شد. اونم توی همین فروم پیدا کردم.
قورباغه چاه نشین و خواب خرگوشی را هم ایده ی عزیز به اشتراک گذاشته بود که دیدن دوباره شون خیلی خوشحالم کرد. قورباغه چاه نشین رو اول راهنمایی با "مرد باش بارانکین" از نمایشگاه مدرسه مون خریدم. شبیه خواب خرگوشی هم شیروموش رو داشتم که مدرسه مون کلاس دوم دبستان با یک شانه ی موی صورتی رنگ، به همه ی بچه ها جایزه داده بود.
یکی از فرق های ما و بچه های امروز، این بود که چیزهای ساده ای رو که به دستمون می رسید خیلی قدر میدونستیم و واقعا باهاشون کیف می کردیم. بیشتر بچه های الان از هرچیزی اینقدر زیاد دارن که واقعا ازشون لذت نمی برن.
گاهی بعضی بچه ها رو می بینم که فقط سی و چندتا عروسک دارن. به علاوه ی کلی اسباب بازی که مادرها نمی دونن کجای خونه جاشون بدن و شاید بچه بعد از یکی دوبار ور رفتن، کنار بذاره و دیگه هیچ وقت برا بازی سراغشون نره.
*
*
پی نوشت:
رضا میرکریمی مجموعه "آفتاب و عزیزخانم" را از روی کتاب مژگان کلهر ساخته بود که اخیرا انتشارات همشهری، این کتاب رو منتشر کرده.
http://www.toranjbook.com/pd-10138.htm
دوست عزیزی هم لطف کرده و دو قسمت کامل از مجموعه "آفتاب و عزیزخانم" را اینجا به اشتراک گذاشته:
https://www.youtube.com/watch?v=gc2CbyUYqbk
چهارتا کتاب از مجموعه ی "خاله ریزه" را هم اخیرا انتشارات پیدایش منتشر کرده:
اما موسسه رها فیلم اخیرا کار جالبی کرده که شاید مقدمه ی خوبی باشه برای تولیدات بعدیش.
خبرش رو اینجا بخونید:
http://www.ibna.ir/vdccx0qso2bqoi8.ala2.html
بعضی ازین کتاب ها تجدید چاپ شدن و میشه از انتشاراتشون تهیه کرد. مثل ای کیو سان و مجموعه داستانهای مصوری که تو همون رده برای بچه ها چاپ شده بود. اون کتابها بیست- سی تایی بودن و اخیرا نشر افق همه شون رو یکجا با آب و رنگ جدید تجدید چاپ کرده (پدری که دیگ شد یکی از اون داستانها بود که یه مجموعه عروسکی ژاپنی هم ازش دیده بودیم: راکونی که تبدیل به یک دیگ سیاه میشد و بعد دوباره به حالت راکونیش برمیگشت)... خرگوش تپه را امیرکبیر تجدید چاپ کرده و یادگاری دایی جواد را کانون پرورش فکری... دره ی گل سرخ (برادران شیردل) هم به صورت کامل با همون ترجمه توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده.
نسخه پی دی اف پولینا را قبلا محمد عزیز توی همین بخش به اشتراک گذاشته بود که ازشون ممنونم:
http://s2.picofile.com/file/7270736020/Paulina_Ana_Mar%C3%ADa_Matute_Paulina_el_Mundo_y_Las_Estrellas_1960_.pdf.html
هرچند که به قول جناب امیلیانو، لذت هیچ پی دی افی با نسخه ی کاغذی کتاب که بشه دست گرفت و ورق زد برابری نمیکنه.
من متاسفانه اسکنر درست و حسابی ندارم. یک اچ پی خیلی قدیمی داشتم که این اواخر صفحه های سفید رو صورتی اسکن میکرد. گذاشتم منزل پدرم موند.
از طرف دیگه خیلی از گمشده های قدیمی خودم رو به خاطر دست و دلبازی های بچه های اینجا پیدا کردم و همیشه فکر میکردم حداقل کاری که برا جبران زحمت های دوستان از دستم برمیاد فعلا همینه.
کتاب "حسنی و چکمه هاش" یکی از قدیمی ترین کتاب هایی بود که سه چهارسالگی داشتم و ساعتها چشم میدوختم به تصاویرش و اونها رو با لذت وصف نشدنی تماشا میکردم.
وقتی بعد از سالها این کتاب رو بین کتاب های پوریای عزیز دیدم واقعا خوشحال شدم.
"شیر و الاغ" هم یکی از اون کتاب هایی بود که خیلی دوستش داشتم و نمیدونم چی شد. اونم توی همین فروم پیدا کردم.
قورباغه چاه نشین و خواب خرگوشی را هم ایده ی عزیز به اشتراک گذاشته بود که دیدن دوباره شون خیلی خوشحالم کرد. قورباغه چاه نشین رو اول راهنمایی با "مرد باش بارانکین" از نمایشگاه مدرسه مون خریدم. شبیه خواب خرگوشی هم شیروموش رو داشتم که مدرسه مون کلاس دوم دبستان با یک شانه ی موی صورتی رنگ، به همه ی بچه ها جایزه داده بود.
یکی از فرق های ما و بچه های امروز، این بود که چیزهای ساده ای رو که به دستمون می رسید خیلی قدر میدونستیم و واقعا باهاشون کیف می کردیم. بیشتر بچه های الان از هرچیزی اینقدر زیاد دارن که واقعا ازشون لذت نمی برن.
گاهی بعضی بچه ها رو می بینم که فقط سی و چندتا عروسک دارن. به علاوه ی کلی اسباب بازی که مادرها نمی دونن کجای خونه جاشون بدن و شاید بچه بعد از یکی دوبار ور رفتن، کنار بذاره و دیگه هیچ وقت برا بازی سراغشون نره.
*
*
پی نوشت:
رضا میرکریمی مجموعه "آفتاب و عزیزخانم" را از روی کتاب مژگان کلهر ساخته بود که اخیرا انتشارات همشهری، این کتاب رو منتشر کرده.
http://www.toranjbook.com/pd-10138.htm
دوست عزیزی هم لطف کرده و دو قسمت کامل از مجموعه "آفتاب و عزیزخانم" را اینجا به اشتراک گذاشته:
https://www.youtube.com/watch?v=gc2CbyUYqbk
چهارتا کتاب از مجموعه ی "خاله ریزه" را هم اخیرا انتشارات پیدایش منتشر کرده:
اما موسسه رها فیلم اخیرا کار جالبی کرده که شاید مقدمه ی خوبی باشه برای تولیدات بعدیش.
خبرش رو اینجا بخونید:
http://www.ibna.ir/vdccx0qso2bqoi8.ala2.html
Heidii- تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
1. "هایدی" جان، در مورد شبکه ی یک حسابی زدید تو خال.
دقیقاً از همون سالی که برنامه ی کودکشو جمع کرد، فرقی با شبکه ی چهار نمی کنه.
یه اسمس معروف می گفت:
شده م مث شبکه ی 4. هیشکی نیگام نمی کنه!
2. نه. شبکه ی دو هم دیگه اون شبکه ی دوی سابق نیست. کارتون هاش ذره ای چنگی به دل نمی زنه و باز خوبه که "پویا" هست و گاهی یه کارایی می کنه؛ وگرنه، باید به بچه های امروز حق بدیم که به جای روشن کردن تلویزیون، بشینن پای اف بی و تبلت و گوشی به دست بگیرن و "انگری بردز" بازی کنن.
3. این دنیای دیجیتال خیلی از لذت ها رو از ماها گرفت. درسته. نامه هم جزو همونا بود.
چند هفته پیش لذت چاپ عکس رو و از بی لذتی های عکس های دیجیتالی نوشتم؛ که، "59" عزیز هم تأییدش کرد.
4. ممنون از لینک ها و نکات خوبی که از "قصه های بابام" مطرح فرمودید.
آرزو کنید امشب بتونم این کتاب رو بخونم.
5. اما، پست دومتون بی نظیر بود.
دیدن جلد خیلی از کتاب ها لذتی وصف ناشدنی داشت.
یادمه خیلی از رمان ها رو جلداشونو از خودشون بیشتر دوس داشتم!
از جمله ی اونا "جزیره ی مخفی" و "دیوید کاپرفیلد" و "بن هور" "انتشارات سپیده" بود. اینا درشون کمتر عکس بود و اکثر نوشته هایی با فونت های ماشین تحریری بود و گاهی حتا حروف چاپی سربی.
اما، روی جلداشون کار می شد و تو اون بی امکاناتی، ما بچه های ساده رو گول می زدن تا برای خرید وسوسه شیم.
6. از کتاب "ای کیو سان" عکس گذاشتید؛ که، اوایل دهه ی 70 و تقریباً با پخش سریال تلویزیونیش از شبکه ی یک ("ای کیو، مرد کوچک") کتابش اومد بیرون.
من البته اون سال ها بزرگ شده بودم؛ اما، همیشه ورق زدن کتابای رنگی پنگی بچه ها رو دوس داشتم: "گربه ی من نازنازیه، همه ش به فکر بازیه"، "دزده و مرغ فلفلی" و ....
یادمه از این سری کتابا اون سال زیاد اومد بیرون. "نیکو" هم بود، "سفید برفی" و ده ها عنوان دیگه.
نکته ی مورد توجه و بسیار تابلو در مورد این سری کتاب های اون انتشاراتی؛ که، یادم نیست و اصلاً هم برام مهم نیست، این بود که تازه فتوشاپ بازی مُد شده بود و این انتشاراتی اومده بود همه ی کاراکترهای دختر و خانوم این مجموعه رو براشون روسری و مقنعه و لباس بلند و اینا کشیده بود!
حتا به دختر 2 ساله هم رحم نکرده بودن و همه رو بومی کرده بودن!
از اون موقع از کتاب های کودک هم بدم اومد.
7. "یادگاری دایی جواد" خیلی تابلو جلدش کانونی بود و من باهاش خاطره ای نداشتم؛ اما، منو یاد ساخته ی زیبایی از "کیومرث پوراحمد" انداخت؛ که، توی مجموعه ی "آیندگان" به همین نام پخش شد. ظهر یه روز تابستونی دهه ی 60.
8. "پولینا" با "ترجمه ی زنده یاد "محمد قاضی" هم برام ناآشنا بود؛ اما، منو یاد کتابی با جلدی مشابه از همین نویسنده و مترجم انداخت به نام "زارا، عضق چوپان".
فکر می کنم تنها نوشته ی زنده یاد "قاضی" بود؛ چون، ایشون تو کار ترجمه بودن.
9. من "مثلث اژدها" رو نداشتم؛ اما، "مثلث برمودا" رو داشتم، با جلدی بسیار شبیه به این.
10. "قصه های خوب برای بچه های خوب" هم که رو چش همه ی ما جا داشت. فک نمی کنم اون موقع ها خونه ای بوده باشه؛ که، این کتابا؛ یا لااقل، یکی از جلداش درش نبوده باشه.
11. باز هم ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
سلام دوستان
صحبت از فیلم یادگاری دایی جواد شد و من یاد صحنه تصادف دایی جواد افتادم
برف پاک کنی که روی شیشه خشک در فضای پاییزی خش خش کنان و بی هدف میرفت و می آمد
و دایی جواد سرش روی فرمان افتاده بود و شعری که با صدای خودش شنیده میشد
باد آمد باد آمد
از دریا ابر آورد
گلها را با خود برد
آنها را پرپر كرد
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
گنجشكان بی آواز در لانه می مانند
بچه ها آواز
خوشبختی می خوانند
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
صحنه ای که سالها برای من سینمایی ترین توصیف مرگ بود
صحبت از فیلم یادگاری دایی جواد شد و من یاد صحنه تصادف دایی جواد افتادم
برف پاک کنی که روی شیشه خشک در فضای پاییزی خش خش کنان و بی هدف میرفت و می آمد
و دایی جواد سرش روی فرمان افتاده بود و شعری که با صدای خودش شنیده میشد
باد آمد باد آمد
از دریا ابر آورد
گلها را با خود برد
آنها را پرپر كرد
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
گنجشكان بی آواز در لانه می مانند
بچه ها آواز
خوشبختی می خوانند
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
صحنه ای که سالها برای من سینمایی ترین توصیف مرگ بود
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
babak نوشته است:سلام دوستان
صحبت از فیلم یادگاری دایی جواد شد و من یاد صحنه تصادف دایی جواد افتادم
برف پاک کنی که روی شیشه خشک در فضای پاییزی خش خش کنان و بی هدف میرفت و می آمد
و دایی جواد سرش روی فرمان افتاده بود و شعری که با صدای خودش شنیده میشد
باد آمد باد آمد
از دریا ابر آورد
گلها را با خود برد
آنها را پرپر كرد
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
گنجشكان بی آواز در لانه می مانند
بچه ها آواز
خوشبختی می خوانند
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
صحنه ای که سالها برای من سینمایی ترین توصیف مرگ بود
1. سلام "بابک" جان. بنده نه این شعرو یادم بود و نه راستش موضوع فیلمنامه رو؛ چون، انگار زیاد تکرار نشد "آیندگان" و شاید یک یا نهایت دو بار دادنش. کتاب "یادگاری دایی جواد" رو هم نخوندم.
اما، به حافظه ی شما ایمان دارم و مطمئنم حتا یه "واو" شعر رو هم جا ننداختید. عالی بود.
2. فقط اگه زحمتی نیست خلاصه ای از این فیلمنامه رو می گید، من در جریان باشم؟ ممنون.
3. این عکس هم تقدیم به شما.
منبع: مجلات "سروش هفتگی".
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
"آزمایش های ساده علمی"، "هیتر امری"، "هیتر ایمری"، "محمدمهدی سلطان بیگی"، امیرکبیر، شکوفه
سلام به همه دوستان
بلاخره بعد از مدتها نشستم و پسورد همه ی ای میل ها و اکانت های مختلفی رو که در سایت های مختلف داشتم یکی کردم. هدف از این طرح یکی سازی پسوردها این بود که مشکل اخیر، برای دومین بار اتفاق نیفتد.
قضیه ازین قرار است که من سالها بود چندین پسورد مختلف داشتم که هرکدوم رو برای یک ای میل مجزا یا یکی از ده ها اکانتی که توی سایت های مختلف مثل گودریدز و لینکدین و بقیه داشتم استفاده می کردم. نمی دونم چرا هیچ وقت همت نمی کردم همه ی این پسوردها رو یکی کنم و جلوی مشکلی رو که بارها تکرار شده بود بگیرم. نتیجه اش این میشد که پسوردهای مختلف رو با هم قاطی میکردم و معمولا مجبور بودم پروسه به یادآوردن پسورد رو بارها تکرار کنم! (احمقانه است. نه؟)
اما این دفعه، وقتی پسورد اینجا رو دوباره از سایت ریست کردم آخرین پسوردی رو که روی ای میل مرتبط با این اکانت گذاشته بودم و جایی سیو نکرده بودم برای همیشه از دست دادم و به این ترتیب برای دومین بار، ارتباطم با اکانت فروم قطع شد!... ناچار شدم یک هایدی جدید درست کنم و درس عبرتی که ازین ماجرای ابلهانه گرفتم این بود که همه پسوردها رو یکی کنم و خلاص. این هایدی جدید، سه تا "آی" داره و در ادامه ی هایدی های قبلی با یک "آی" و دوتا "آی" فعالیت میکنه!
بازهم عذرخواهی میکنم ازینکه این روزها کمتر میرسم نوشته های مفید و جالب دوستان رو خط به خط بخونم و براشون جواب بنویسم. شما هم ماشالله پی در پی مشغول تولید مطالب جدید هستید و لحظه ای غفلت مساوی میشه با فرسنگ ها عقب موندن از قافله. به هرحال، سکوت ما رو به حساب بی تفاوتی نگذارید. سن داره میره بالا و اگه همین چند سال باقیمونده تا چهل سالگی را هم نجنبیم (خودم رو میگم)، دوباره باید بشینم و حسرت همین روزها رو بخورم.
یکی از عزیزترین کتابهای بچگی من "آزمایش های ساده علمی" بود. این کتابی بود که خط به خطش رو از سر تا ته و برعکس میخوندم و آرزو داشتم بتونم همه آزمایش هاشو انجام بدم. یکی از سرگرمی های بچه های دهه شصتی، انجام دادن آزمایش ها یا کاردستی هایی بود که توی کتابها میخوندن و ازونجاییکه بیشتر کتابها خارجی بودن، انجام دادن تعدادی از آزمایش ها یا کاردستی ها معمولا مواد یا وسایلی نیاز داشتن که توی خونه های ما پیدا نمی شد و حسرتش به دلمون می موند.
توی اون سن و سالی که نمی دونستم بیکربنات سدیم چیه، آرزو داشتم مقداری از این ماده به دست بیارم و آزمایش بلورهای این کتاب رو انجام بدم. بعدها فهمیدم اون کلمه ی خارجی قلمبه سلمبه، همون جوش شیرین خودمونه که همیشه توی هر آشپزخونه ای پیدا میشد. بعد یه روز جوش شیرین رو با سرکه مخلوط کردم و از تماشای کف و گازهای تولید شده، کف و خون قاطی کردم و ذوق زده شدم!
این کتاب خیلی دوست داشتنی، مثل خیلی از کتابهای دیگه یک روز بی دلیل غیبش زد و هنوز هم آرزو دارم خودش یه روزی از یه جایی دوباره پیداش بشه!... هفته قبل که به خاطر کاری رفته بودم کتابخونه حسینیه ارشاد، به طور اتفاقی یک نسخه از این کتاب رو اونجا دیدم و پرواز کردم. فوری دوربین را درآوردم و از صفحه به صفحه اش عکس گرفتم. (راستی کتابخونه حسینیه ارشاد، بعد از کتابخونه ملی یه منبع خیلی کامل از کلی کتاب ریز و درشت نوستالژیک و دهه پنجاه و شصتیه. متاسفانه بیشتر کتابهای مورد علاقه ی من که جزو گروه کودک و نوجوان بودن رو فقط به بچه های همون گروه سنی اجازه میدادن امانت بگیرن و با خودشون ببرن و مایی که گنده بک شدیم (خودمو میگم- جسارت به دوستان نباشه) فقط میتونیم بشینیم همونجا زیر چشم کتابدارها و از کتابها مستفیض بشیم. خیلی دردناک بود که بچه های هفت هشت ده ساله به راحتی میومدن ازون کتابای قدیمی که یه عمری باهاشون زندگی کردیم برمیداشتن میبردن و من فقط اجازه داشتم اونها رو همونجا ورق بزنم و ازشون عکس بندازم...)
این اصل کتابه:
متاسفانه انتشارات امیرکبیر، هرگز این کتاب رو تجدید چاپ نکرد و با اینکه بارها به کتابفروشی شون سر زدم، حتی یک نسخه هم تو انبارشون موجود نبود.
نمی دونم بچه های الان چقدر از وقتشون رو صرف ساختن کاردستی و آزمایش های مختلف میکنن. یکی از کتابهایی که خیلی دوست داشتم و طبق معمول به خاطر کمبود مواد لازم و امکانات، نمی تونستم دقیقا چیزی رو که می گفت پیاده کنم "عروسک سازی" بود. (لا به لای نوشته های دوستان رو که مرور می کردم خوشحال شدم دیدم جناب 59 هم از این کتاب داشتن) درست کردن دقیق و درست عروسک های این کتاب، یکی از رویاهای من بود و متاسفانه اغلب اوقات به خاطر در دسترس نبودن یکی از مواد لازم کتاب، کاردستی ناتمام می موند. (اگه مایل بودین در اولین فرصتی که یک اسکنر به دستم رسید، تعدادی از تصاویرش رو براتون اسکن میکنم)...
دیدم که امیلیانوی عزیز و 59 گرامی هم از کتاب برگها خاطره داشتن و برام جالب بود. (ممنونم از امیلیانو به خاطر لینک صفحات کامل کتاب) کاردستی های این کتاب رو خیلی ساده تر میشد سرهم بندی کرد و یکی از مواد درسی کلاس هنر اول راهنمایی ما همین بود. معمولا مدتی بعد از سرهم بندی کردن و چسبوندن برگها، اونها خشک میشدن و رنگ و رویشان عوض میشد. معلم هنر هم راه حل داده بود که رویشان یه نوع روغن خاصی بمالیم و با چسب شیشه ای شفاف و پهن، بپوشانیم. (یکی از دنگ و فنگ های کلاس های هنر دوره راهنمایی، پیدا کردن خرت و پرت هایی بود که معلم های هنر سفرش میکردن. مثل همین روغنی که اسمش یادم نیست یا مقوای اشتن باخ!)
بلاخره بعد از مدتها نشستم و پسورد همه ی ای میل ها و اکانت های مختلفی رو که در سایت های مختلف داشتم یکی کردم. هدف از این طرح یکی سازی پسوردها این بود که مشکل اخیر، برای دومین بار اتفاق نیفتد.
قضیه ازین قرار است که من سالها بود چندین پسورد مختلف داشتم که هرکدوم رو برای یک ای میل مجزا یا یکی از ده ها اکانتی که توی سایت های مختلف مثل گودریدز و لینکدین و بقیه داشتم استفاده می کردم. نمی دونم چرا هیچ وقت همت نمی کردم همه ی این پسوردها رو یکی کنم و جلوی مشکلی رو که بارها تکرار شده بود بگیرم. نتیجه اش این میشد که پسوردهای مختلف رو با هم قاطی میکردم و معمولا مجبور بودم پروسه به یادآوردن پسورد رو بارها تکرار کنم! (احمقانه است. نه؟)
اما این دفعه، وقتی پسورد اینجا رو دوباره از سایت ریست کردم آخرین پسوردی رو که روی ای میل مرتبط با این اکانت گذاشته بودم و جایی سیو نکرده بودم برای همیشه از دست دادم و به این ترتیب برای دومین بار، ارتباطم با اکانت فروم قطع شد!... ناچار شدم یک هایدی جدید درست کنم و درس عبرتی که ازین ماجرای ابلهانه گرفتم این بود که همه پسوردها رو یکی کنم و خلاص. این هایدی جدید، سه تا "آی" داره و در ادامه ی هایدی های قبلی با یک "آی" و دوتا "آی" فعالیت میکنه!
بازهم عذرخواهی میکنم ازینکه این روزها کمتر میرسم نوشته های مفید و جالب دوستان رو خط به خط بخونم و براشون جواب بنویسم. شما هم ماشالله پی در پی مشغول تولید مطالب جدید هستید و لحظه ای غفلت مساوی میشه با فرسنگ ها عقب موندن از قافله. به هرحال، سکوت ما رو به حساب بی تفاوتی نگذارید. سن داره میره بالا و اگه همین چند سال باقیمونده تا چهل سالگی را هم نجنبیم (خودم رو میگم)، دوباره باید بشینم و حسرت همین روزها رو بخورم.
یکی از عزیزترین کتابهای بچگی من "آزمایش های ساده علمی" بود. این کتابی بود که خط به خطش رو از سر تا ته و برعکس میخوندم و آرزو داشتم بتونم همه آزمایش هاشو انجام بدم. یکی از سرگرمی های بچه های دهه شصتی، انجام دادن آزمایش ها یا کاردستی هایی بود که توی کتابها میخوندن و ازونجاییکه بیشتر کتابها خارجی بودن، انجام دادن تعدادی از آزمایش ها یا کاردستی ها معمولا مواد یا وسایلی نیاز داشتن که توی خونه های ما پیدا نمی شد و حسرتش به دلمون می موند.
توی اون سن و سالی که نمی دونستم بیکربنات سدیم چیه، آرزو داشتم مقداری از این ماده به دست بیارم و آزمایش بلورهای این کتاب رو انجام بدم. بعدها فهمیدم اون کلمه ی خارجی قلمبه سلمبه، همون جوش شیرین خودمونه که همیشه توی هر آشپزخونه ای پیدا میشد. بعد یه روز جوش شیرین رو با سرکه مخلوط کردم و از تماشای کف و گازهای تولید شده، کف و خون قاطی کردم و ذوق زده شدم!
این کتاب خیلی دوست داشتنی، مثل خیلی از کتابهای دیگه یک روز بی دلیل غیبش زد و هنوز هم آرزو دارم خودش یه روزی از یه جایی دوباره پیداش بشه!... هفته قبل که به خاطر کاری رفته بودم کتابخونه حسینیه ارشاد، به طور اتفاقی یک نسخه از این کتاب رو اونجا دیدم و پرواز کردم. فوری دوربین را درآوردم و از صفحه به صفحه اش عکس گرفتم. (راستی کتابخونه حسینیه ارشاد، بعد از کتابخونه ملی یه منبع خیلی کامل از کلی کتاب ریز و درشت نوستالژیک و دهه پنجاه و شصتیه. متاسفانه بیشتر کتابهای مورد علاقه ی من که جزو گروه کودک و نوجوان بودن رو فقط به بچه های همون گروه سنی اجازه میدادن امانت بگیرن و با خودشون ببرن و مایی که گنده بک شدیم (خودمو میگم- جسارت به دوستان نباشه) فقط میتونیم بشینیم همونجا زیر چشم کتابدارها و از کتابها مستفیض بشیم. خیلی دردناک بود که بچه های هفت هشت ده ساله به راحتی میومدن ازون کتابای قدیمی که یه عمری باهاشون زندگی کردیم برمیداشتن میبردن و من فقط اجازه داشتم اونها رو همونجا ورق بزنم و ازشون عکس بندازم...)
این اصل کتابه:
متاسفانه انتشارات امیرکبیر، هرگز این کتاب رو تجدید چاپ نکرد و با اینکه بارها به کتابفروشی شون سر زدم، حتی یک نسخه هم تو انبارشون موجود نبود.
نمی دونم بچه های الان چقدر از وقتشون رو صرف ساختن کاردستی و آزمایش های مختلف میکنن. یکی از کتابهایی که خیلی دوست داشتم و طبق معمول به خاطر کمبود مواد لازم و امکانات، نمی تونستم دقیقا چیزی رو که می گفت پیاده کنم "عروسک سازی" بود. (لا به لای نوشته های دوستان رو که مرور می کردم خوشحال شدم دیدم جناب 59 هم از این کتاب داشتن) درست کردن دقیق و درست عروسک های این کتاب، یکی از رویاهای من بود و متاسفانه اغلب اوقات به خاطر در دسترس نبودن یکی از مواد لازم کتاب، کاردستی ناتمام می موند. (اگه مایل بودین در اولین فرصتی که یک اسکنر به دستم رسید، تعدادی از تصاویرش رو براتون اسکن میکنم)...
دیدم که امیلیانوی عزیز و 59 گرامی هم از کتاب برگها خاطره داشتن و برام جالب بود. (ممنونم از امیلیانو به خاطر لینک صفحات کامل کتاب) کاردستی های این کتاب رو خیلی ساده تر میشد سرهم بندی کرد و یکی از مواد درسی کلاس هنر اول راهنمایی ما همین بود. معمولا مدتی بعد از سرهم بندی کردن و چسبوندن برگها، اونها خشک میشدن و رنگ و رویشان عوض میشد. معلم هنر هم راه حل داده بود که رویشان یه نوع روغن خاصی بمالیم و با چسب شیشه ای شفاف و پهن، بپوشانیم. (یکی از دنگ و فنگ های کلاس های هنر دوره راهنمایی، پیدا کردن خرت و پرت هایی بود که معلم های هنر سفرش میکردن. مثل همین روغنی که اسمش یادم نیست یا مقوای اشتن باخ!)
heidiii- تعداد پستها : 24
Join date : 2014-05-03
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
1. "هایدی" عزیز، بسیار کار نیکویی کردید. یکدست کردن پسوردها رو عرض می کنم.
یه خواهرزاده ی از خودم بزرگتر دارم؛ که، فوق تخصص کودکان داره و ایشون هم می گه مث شما برای هر سایتی، یه پسورد داره و هیچ جا هم ثبتشون نکرده و همه رو حفظه.
البته، این کار خوبه؛ اما، به نظر بنده اصلاً جالب و قابل تحسین نیست و با فراموش کردن یکی، دیگه دسترسی به اون رو نداری.
من حتا رمز همه ی کارت های بانکیم هم یکسانه.
Anyway,
به نظر بنده کار درستی انجام دادید.
و امیدوارم روزی نیاد که شاهد فعالیت دوستی با آی دی heidiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii باشیم!
شوخی بود؛ البت.
2. از "بی کربنات سدیم" و اسمای قلمبه سلمبه گفتید، داغ دل من تازه شد.
هنوز که هنوزه دوس دارم بدونم "تترا کلرید کربن" معادل چی می شه؟ آخه یادمه همیشه برای پاک کردن لکه ی آدامس و قیر، این محصول رو می نوشتن تو کتابا و مجلات.
الآن هم برام مهم نیست و برای همین نمی رم سرچ کنم؛ اما، اگه کسی معادل ساده شو می دونه، بگه لطفاً. مثل همین "جوش شیرین" و "آبلیمو"؛ که، می گفتن "اسید سیتریک"!
3. باز برید کلاهتونو هم بندازید هوا؛ که، بهتون اجازه ی عکسبرداری داده ن، من چن سال پیش که رفته بودم "کتابخونه ی آستان قدس" ("حرم")، اجازه ندادن عکس بگیرم و فقط باید می بردی اسکن می کردی.
اون موقع به طور تعاونی و چون من کارم زیاد بود، هر برگی رو 200 می گرفتن و من فک کنم 50، 60 هزار تومنی پول اسکن اون کارتون ها رو دادم؛ که، عکساش سال ها دارن دست به دست می چرخن:
"پوکو و دوستانش" ("ژوپی")، "دنیای سوزی" ("سوزی")، "قارچ کوچولو" و ....
4. به شخصه با این کتاب هیچ خاطره ای نداشتم و عکس ها رو سیو نکردم؛ اما، حال شما رو خوووووب درک می کنم. خوشحالم که "خوش حال"ید.
5. "برگ ها" هم قابل شما رو نداشت و باز هم خرسندم که شما هم خوشتون اومد.
راستش من هم این کتاب رو دیده بودم و جزو کارای "کانون" بود؛ اما، نه تو مدرسه و نه بیرون، با این کارهای این مدلی و برگ و کلاً موجودات طبیعی زیاد حال نمی کردم و الآن هم هم!
توی عمرم تا حالا یه گل هم نکاشته م؛ البته، این افتخار نیست و شاید خوب هم نباشه؛ اما، کلاً به قول "هووارد گاردنر" "هوش طبیعتی" ندارم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
سلام دوستان عزیز
در این مدتی که دور از فروم بودم خیلی اتفاقا افتاده و هایدی حان عکسهایی گذاشته که دلم رو آب کرده .پسرمن 10سالشه و دارم وسوسه میشم برم کتابخانه حسینیه ارشاد عضوش کنم .قول میدم اگه بهم اجازه بدن کتاب بگیرم سریع اسکن کنم و تو سایت بذارمشون.
راستی بعد از مدتی غیبت به خاطر کارهای آخر سال و اول سال اداره یک سری کتاب آماده کردم که به شما تقدیم می کنم
کدو قل قل زن از انتشارات سپیده
http://s5.picofile.com/file/8122247618/kadoo_gelgele.rar.html
قصه برای بچه ها
http://s5.picofile.com/file/8122248826/gesse_baraye_bacheha.rar.html
کدو تنبل از انتشارات جهان کارت
http://s5.picofile.com/file/8122249118/kadoo_tanbal.rar.html
مرغابی کوچولو از انتشارات اقبال
http://s5.picofile.com/file/8122249292/morghabi.rar.html
شیزان کوچک را رنگ کنیم از انتشارات کانون
http://s5.picofile.com/file/8122249526/sheitan_koochak.rar.html
کتاب حضرت یونس از انتشارات رسالت قلم
http://s5.picofile.com/file/8122249718/younos.rar.html
در این مدتی که دور از فروم بودم خیلی اتفاقا افتاده و هایدی حان عکسهایی گذاشته که دلم رو آب کرده .پسرمن 10سالشه و دارم وسوسه میشم برم کتابخانه حسینیه ارشاد عضوش کنم .قول میدم اگه بهم اجازه بدن کتاب بگیرم سریع اسکن کنم و تو سایت بذارمشون.
راستی بعد از مدتی غیبت به خاطر کارهای آخر سال و اول سال اداره یک سری کتاب آماده کردم که به شما تقدیم می کنم
کدو قل قل زن از انتشارات سپیده
http://s5.picofile.com/file/8122247618/kadoo_gelgele.rar.html
قصه برای بچه ها
http://s5.picofile.com/file/8122248826/gesse_baraye_bacheha.rar.html
کدو تنبل از انتشارات جهان کارت
http://s5.picofile.com/file/8122249118/kadoo_tanbal.rar.html
مرغابی کوچولو از انتشارات اقبال
http://s5.picofile.com/file/8122249292/morghabi.rar.html
شیزان کوچک را رنگ کنیم از انتشارات کانون
http://s5.picofile.com/file/8122249526/sheitan_koochak.rar.html
کتاب حضرت یونس از انتشارات رسالت قلم
http://s5.picofile.com/file/8122249718/younos.rar.html
eideh- تعداد پستها : 203
Join date : 2010-04-24
Age : 49
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
ایده ی عزیز
خیلی خوشحالم پسری دارین که سن و سالش مناسب استفاده از کتابهای کودک حسینیه ارشاده. باید اعتراف کنم اونجا گنجینه ای از کتابهای کمیاب و نایاب هست که متاسفانه به بزرگسالها اجازه نمیدن امانت بگیرن. منم دوروبرم بچه ای که بتونم عضوش کنم پیدا نکردم.
اگه مایل بودین، کافیه یک عکس و فتوکپی شناسنامه و کارت ملی پسرتون رو همراه آخرین قبض تلفن منزل ببرین اونجا تا عضوش کنن. هزینه عضویت یک ماهه اش 8000 تومنه و یک ساله اش 12*8000
خیلی خوشحالم پسری دارین که سن و سالش مناسب استفاده از کتابهای کودک حسینیه ارشاده. باید اعتراف کنم اونجا گنجینه ای از کتابهای کمیاب و نایاب هست که متاسفانه به بزرگسالها اجازه نمیدن امانت بگیرن. منم دوروبرم بچه ای که بتونم عضوش کنم پیدا نکردم.
اگه مایل بودین، کافیه یک عکس و فتوکپی شناسنامه و کارت ملی پسرتون رو همراه آخرین قبض تلفن منزل ببرین اونجا تا عضوش کنن. هزینه عضویت یک ماهه اش 8000 تومنه و یک ساله اش 12*8000
heidiii- تعداد پستها : 24
Join date : 2014-05-03
"تردستی های علمی"- "اسرار شعبده بازی"- "کاظم فائقی"
بین مطالب خوبتون تو یکی از قسمت های فروم، چشمم به تصویر جلد آشنای "تردستیهای علمی" افتاد. جالب اینجاست که هیچ وقت به اسم نویسنده ی محترم این کتاب دقت نکرده بودم و حواسم نبود که این کتاب و اون یکی کتاب هوش که قبلا عکساشو گذاشته بودم از یک نویسنده هستن! یادآوری جالبی بود و مثل همیشه ممنونم از امیلیانو و 59 گرامی.
مشخصه کتاب های کاظم فائقی این بود که صفحات همه ی کتابهاش کادر داشتن. با اینکه هرکدوم از کتابهاشو انتشارات مختلفی کار میکردن ولی این یک مورد توی همه شون مشترک بود. نکته ی دومش، محوریت هوش و تردستی و معما توی همه ی این کتابها بود. این دوتا کتابش که بدجور منو هیپنوتیزم کرده بودن و تا سالها دست از سرشون برنمی داشتم.
نمی دونم نسخه ای که شما داشتین (اسرار شعبده بازی) همین کتاب "تردستیهای علمی" بود یا نه. شاید تماشای تصاویر و صفحات کتاب، به تشخیص این موضوع کمک کنه.
یکی از جذابیت های این کتاب تردستی ها این بود که آزمایش هایش سرکاری نبود و واقعا کار میکرد. من که مثل سریش چسبیده بودم بهش و گیر داده بودم که همه شو انجام بدم. متاسفانه بعضی جاها کمبود امکانات، جلوی پیشرفت بیشتر رو میگرفت و حسرت انجام اون آزمایش به دلم میموند (مثل آزمایش شعله ی بدون حرارت کف دست) ولی این یکی رو بارها و بارها انجام داده بودم و هر مهمونی میومد، حتما یک نوبت این شعبده بازی رو جلوش پیاده می کردم!!
این یکی را هم یک بار تست کردم و وقتی جواب داد، بیرحمانه افتادم به جون ده ها کتاب و مجله ی نازنین غافل ازینکه هرچند آزمایش درست از آب درمیومد ولی تربانتین، صفحات کتاب و مجله ی بخت برگشته رو خیس و چروک می کرد. تعدادی از کتاب ها و مجله های نوستالژیک رو به همین ترتیب از دست دادم و وسایل و کتابهام تا مدتها بوی تربانتین می داد.
اینم اون آزمایش آتش بدون حرارت:
تصاویر کتاب های کاظم فائقی هم برا بچه های اون دوره، جذاب و تماشایی بودن.
منم مثل شما امیدوارم ایشون هنوز زنده باشن. ظاهرا متولد 1312 بودن و با این حساب باید الان حدود هشتاد سالی داشته باشن. راستش همیشه برام سوال بود این کتابها رو از چه منابعی ترجمه میکردن...
مشخصه کتاب های کاظم فائقی این بود که صفحات همه ی کتابهاش کادر داشتن. با اینکه هرکدوم از کتابهاشو انتشارات مختلفی کار میکردن ولی این یک مورد توی همه شون مشترک بود. نکته ی دومش، محوریت هوش و تردستی و معما توی همه ی این کتابها بود. این دوتا کتابش که بدجور منو هیپنوتیزم کرده بودن و تا سالها دست از سرشون برنمی داشتم.
نمی دونم نسخه ای که شما داشتین (اسرار شعبده بازی) همین کتاب "تردستیهای علمی" بود یا نه. شاید تماشای تصاویر و صفحات کتاب، به تشخیص این موضوع کمک کنه.
یکی از جذابیت های این کتاب تردستی ها این بود که آزمایش هایش سرکاری نبود و واقعا کار میکرد. من که مثل سریش چسبیده بودم بهش و گیر داده بودم که همه شو انجام بدم. متاسفانه بعضی جاها کمبود امکانات، جلوی پیشرفت بیشتر رو میگرفت و حسرت انجام اون آزمایش به دلم میموند (مثل آزمایش شعله ی بدون حرارت کف دست) ولی این یکی رو بارها و بارها انجام داده بودم و هر مهمونی میومد، حتما یک نوبت این شعبده بازی رو جلوش پیاده می کردم!!
این یکی را هم یک بار تست کردم و وقتی جواب داد، بیرحمانه افتادم به جون ده ها کتاب و مجله ی نازنین غافل ازینکه هرچند آزمایش درست از آب درمیومد ولی تربانتین، صفحات کتاب و مجله ی بخت برگشته رو خیس و چروک می کرد. تعدادی از کتاب ها و مجله های نوستالژیک رو به همین ترتیب از دست دادم و وسایل و کتابهام تا مدتها بوی تربانتین می داد.
اینم اون آزمایش آتش بدون حرارت:
تصاویر کتاب های کاظم فائقی هم برا بچه های اون دوره، جذاب و تماشایی بودن.
منم مثل شما امیدوارم ایشون هنوز زنده باشن. ظاهرا متولد 1312 بودن و با این حساب باید الان حدود هشتاد سالی داشته باشن. راستش همیشه برام سوال بود این کتابها رو از چه منابعی ترجمه میکردن...
heidiii- تعداد پستها : 24
Join date : 2014-05-03
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
[quote="Emiliano"]
اصل این شعر متعلق به آلبوم آواز فصلها و رنگها با صدای سیمین قدیری و از انتشارات کانون هست. در مورد داستان نگین قبلا توضیح داده بود:
"- پسری از دایی خود یک خودنویس هدیه گرفته بود و آن را خیلی دوست داشت." دایی جواد در تصادف کشته شد و مادر اجازه بردن خودنویس به مدرسه را نمیداد. پسر "روزی" پنهانی خودنویس را به مدرسه برد تا به دوستانش نشان دهد اما" آن را گم کرد و به دو برادر دوقلوی همکلاسی اش " که باهاشون اختلاف داشت"مظنون شد و آنها را در پارکهای تهران " که پارک ساعی بود و پله های بین ولی عصر و یوسف آباد"تعقیب کرد تا خودنویس را از آنها پس بگیرد.فردای آنروز وقتی به دفتر مدرسه رفت دید که پسری خودنویس را تحویل می ده و میگه که در زنگ والیبال آن را پیدا کرده."
صحنه ای که گذاشتی بخش آخر فیلم و زمانی است که پسر بعد از دعوا و کتک کاری دوقلوها را به دفتر مدرسه کشانده است و همان موقع یکی از همکلاسی هایش خودنویس را به مدیر تحویل می دهد قهرمان اصلی فیلم همان سری است که پیشانی اش زخم شده و در پس زمینه دیده می شود.
فقط
سلام امیر عزیزbabak نوشته است:[size=18]
[b]
1. سلام "بابک" جان. بنده نه این شعرو یادم بود و نه راستش موضوع فیلمنامه رو؛ چون، انگار زیاد تکرار نشد "آیندگان" و شاید یک یا نهایت دو بار دادنش. کتاب "یادگاری دایی جواد" رو هم نخوندم.
اما، به حافظه ی شما ایمان دارم و مطمئنم حتا یه "واو" شعر رو هم جا ننداختید. عالی بود.
2. فقط اگه زحمتی نیست خلاصه ای از این فیلمنامه رو می گید، من در جریان باشم؟ ممنون.
3. این عکس هم تقدیم به شما.
منبع: مجلات "سروش هفتگی".
اصل این شعر متعلق به آلبوم آواز فصلها و رنگها با صدای سیمین قدیری و از انتشارات کانون هست. در مورد داستان نگین قبلا توضیح داده بود:
"- پسری از دایی خود یک خودنویس هدیه گرفته بود و آن را خیلی دوست داشت." دایی جواد در تصادف کشته شد و مادر اجازه بردن خودنویس به مدرسه را نمیداد. پسر "روزی" پنهانی خودنویس را به مدرسه برد تا به دوستانش نشان دهد اما" آن را گم کرد و به دو برادر دوقلوی همکلاسی اش " که باهاشون اختلاف داشت"مظنون شد و آنها را در پارکهای تهران " که پارک ساعی بود و پله های بین ولی عصر و یوسف آباد"تعقیب کرد تا خودنویس را از آنها پس بگیرد.فردای آنروز وقتی به دفتر مدرسه رفت دید که پسری خودنویس را تحویل می ده و میگه که در زنگ والیبال آن را پیدا کرده."
صحنه ای که گذاشتی بخش آخر فیلم و زمانی است که پسر بعد از دعوا و کتک کاری دوقلوها را به دفتر مدرسه کشانده است و همان موقع یکی از همکلاسی هایش خودنویس را به مدیر تحویل می دهد قهرمان اصلی فیلم همان سری است که پیشانی اش زخم شده و در پس زمینه دیده می شود.
فقط
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
1. قبل از هر چیز از خانوم "ایده"ی عزیز بسیار سپاسگزارم برای کتاب های اخیرش؛ بخصوص، "کدو قل قل زن" "انتشارات سپیده".
عاشق کتاب های قطع رحلی این انتشاراتی بودم و چند تایی شو دارم: یکی همین "کدو قل قل زن"؛ که، این ورژن خوش اسکن شده شو جایگزین ورژن قبلی کردم، یکی "عاقبت طمعکار"، یکی "گوهر شبچراغ" و ....
2. از دوستان کسی سایر کارهای "انتشارات رسالت قلم" رو نداره؟ اون موقع ها ازشون متنفر بودم؛ اما، الآن دوس دارم "تورق" کنمشون.
3. حالا که بحث کتاب داغه، کسی "مدل نقاشی پسر شجاع" رو نداره؟
ینی بهترین، خاطره انگیزترین و عزیزترین مدلی بود؛ که، داشتمش و یادمه کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم، داییم از چاهبهار یه جعبه مداد رنگی 48 تایی برام آورد و اون ها رو با این کتاب افتتاح کردم.
بوی مدادها، مداد سفیدی که هیچ وقت استفاده نشد، تق تق باز و بست کردن در جعبه، کیفیت عالی مدادها و برگه های مدل نقاشی، همه و همه واسه م خاطره ان.
از دوستان خواهش می کنم کسی داردش، برای ما هم بذاره، لطفاً. ممنون.
...........................
4. "هایدی" به نکته ی ظریف و بکری در مورد کتاب های "کاظم فائقی" عزیز اشاره کردی: کادر!
خیلی ریزبینانه بود. ممنون.
5. کلاً همه ی کتاب های این مرد همه مونو هیپنوتیزم کرده بود. من که عشق به ریاضی و معمامو مدیون این مرد بزرگم. خیلی خدمت کرد به ما بچه های دیروز.
6. نه، "هایدی" جان. جلد این دو کتاب شبیه همه؛ اما، "اسرار شعبده بازی" یه چیز دیگه بود. مطالب و عکسای اون کتاب بسیار شبیه به "اسرار حقه بازی"ای بود؛ که، "59" عزیز آپلود کرد و در همینجا ازش صمیمانه ممنونم.
با این حال، من "تردستی های علمی" رو ندیده بودم؛ اما، خیلی حال کردم؛ چون، سبک کار، سبک نویسنده و مترجم محبوبمونه.
7. "هاااااا، اییییی "تربانتین" که" گفتی، چیه؟
اسم معمولیش چیه؟
من یادمه فتوکپیو با نفت یا بنزین (اگه گیر می آوردیم) انجام می دادیم و کاغذه یه بار مصرف می شد و دیگه نمی شد ازش فتوی دیگه ای بگیری. ضمن این که بوی نفت گیجت می کرد!
برای همین فقط یه بار تستش کردم.
8. اون تیکه ی شعله ی تو دست باز "تترا کلرید کربن" می خواست؛ که، هیچ وقت نگرفتم منظورشون به زبون ساده چیه؟
9. تصاویرش البته تصاویر ایرونی ها نبود و همه از کتابایی بود، که ایشون ترجمه می کردن.
...........................
10. "بابک" عزیز، از شما بسیار ممنونم بابت توضیحات خوبت و کاملتون درباره ی "یادگاری دایی جواد".
و همچنین از "نگین" عزیز؛ که، مدت مدیدیه جاشون تو انجمن خیلی خالیه. و ایضاً خانوم "صحرا" با اون آواتار "کاکرو دایچی"ش.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
امیلیانو، تربانتین یه مایع سفیده که نقاش هایی که با رنگ روغن یا اکریلیک نقاشی میکنن، رنگ قلموهاشون رو باهاش پاک میکنن. همون کار نفت و تینر رو میکنه. یعنی ظاهرا حلال رنگه. یه بار یه کسی سقز آورده بود و ازونجاییکه من هرچیزی رو قبل از خوردن اول بو میکنم، دیدم بوی سقز خیلی شبیه تربانتین بود.
heidiii- تعداد پستها : 24
Join date : 2014-05-03
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
Heidii نوشته است:
با تشکر از خانم هایدی جهت اسکن کتاب های انتشارات سپیده و ارغوان. می خواستم بدونم که این انتشارات ارغوان در واقع همان سپیده هست که تغییر نام داد یا یک انتشارات دیگر هست که طراحی جلد سپیده رو تقلید می کرده؟
jasonbourne- تعداد پستها : 16
Join date : 2012-09-09
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
جیسون بورن عزیز
به نکته ی جالبی دقت کردین. تا حالا دقت نکرده بودم.
درسته طرح جلد پشت و روی کتاب های سپیده و ارغوان کاملا شبیهه!
راستش نمی دونم این دوتا یکی بودن یا نه.
ولی تصویرسازی های ارغوان به نظرم یکم زیباتر بودن.
59 گرامی، ممنونم از شما به خاطر معرفی تعدادی از کتابهای کاظم فائقی.
راستش من این کتابها رو نداشتم و متاسفانه خاطره ای ازشون ندارم.
همون کتاب جلد قرمز بالا رو داشتم و "تست هایی برای هوش آزمایی". این دوتا کتاب واقعا منو جادو کرده بودن.
کتاب دانستنی های خانه داری رو سال هشتاد خریدم. اونم جالب بود و عجیبه که خیلی زود غیبش زد و دیگه تو کتابفروشی ها پیدا نشد. نمی دونستم نویسنده ی اون کتاب هم ایشون بودن. ممنونم از راهنماییتون.
راهنمایی شما و امیلیانو کاملا درست به نظر میرسه. ایشون مجموعه ای از کتاب های خارجی و احتمالا امریکایی رو تو کتابهاشون ترجمه و گردآوری می کردن.
فقط کاش مثل بقیه محقق ها و مترجم ها، تو کتاباشون اشاره ای هم به کتابای مبدا میکردن. اینکه از کدوم منابع خارجی استفاده شده و اسمی از منابع و نویسنده ها میاوردن.
به نکته ی جالبی دقت کردین. تا حالا دقت نکرده بودم.
درسته طرح جلد پشت و روی کتاب های سپیده و ارغوان کاملا شبیهه!
راستش نمی دونم این دوتا یکی بودن یا نه.
ولی تصویرسازی های ارغوان به نظرم یکم زیباتر بودن.
59 گرامی، ممنونم از شما به خاطر معرفی تعدادی از کتابهای کاظم فائقی.
راستش من این کتابها رو نداشتم و متاسفانه خاطره ای ازشون ندارم.
همون کتاب جلد قرمز بالا رو داشتم و "تست هایی برای هوش آزمایی". این دوتا کتاب واقعا منو جادو کرده بودن.
کتاب دانستنی های خانه داری رو سال هشتاد خریدم. اونم جالب بود و عجیبه که خیلی زود غیبش زد و دیگه تو کتابفروشی ها پیدا نشد. نمی دونستم نویسنده ی اون کتاب هم ایشون بودن. ممنونم از راهنماییتون.
راهنمایی شما و امیلیانو کاملا درست به نظر میرسه. ایشون مجموعه ای از کتاب های خارجی و احتمالا امریکایی رو تو کتابهاشون ترجمه و گردآوری می کردن.
فقط کاش مثل بقیه محقق ها و مترجم ها، تو کتاباشون اشاره ای هم به کتابای مبدا میکردن. اینکه از کدوم منابع خارجی استفاده شده و اسمی از منابع و نویسنده ها میاوردن.
heidiii- تعداد پستها : 24
Join date : 2014-05-03
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
سلام دوستان عزیز
کتاب چهار خانه سبز پیراهن مریم خانم از انتشارات ریشه
http://s5.picofile.com/file/8122756442/mariam.rar.html
کتاب سرخپوستها می دانستند از انجام کتاب
http://s5.picofile.com/file/8122756676/indians.rar.html
کتاب چهار خانه سبز پیراهن مریم خانم از انتشارات ریشه
http://s5.picofile.com/file/8122756442/mariam.rar.html
کتاب سرخپوستها می دانستند از انجام کتاب
http://s5.picofile.com/file/8122756676/indians.rar.html
eideh- تعداد پستها : 203
Join date : 2010-04-24
Age : 49
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
Emiliano نوشته است:
حالا که بحث کتاب داغه، کسی "مدل نقاشی پسر شجاع" رو نداره؟
ینی بهترین، خاطره انگیزترین و عزیزترین مدلی بود؛ که، داشتمش و یادمه کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم، داییم از چاهبهار یه جعبه مداد رنگی 48 تایی برام آورد و اون ها رو با این کتاب افتتاح کردم.
بوی مدادها، مداد سفیدی که هیچ وقت استفاده نشد، تق تق باز و بست کردن در جعبه، کیفیت عالی مدادها و برگه های مدل نقاشی، همه و همه واسه م خاطره ان.
از دوستان خواهش می کنم کسی داردش، برای ما هم بذاره، لطفاً. ممنون.
سلام اميرجان
يادمه اين کتاب رو خيلي وقت پيش، شايد 3- 4 سال پيش (تو فروم قبلي) درخواست کرده بودي، و من هم همون موقع برات اسکن و آپلود کردم، يادت نيست؟؟ من کاملا يادمه که دانلودش هم کردي!
اين مطلب آخرين بار توسط Shervin در السبت مايو 10, 2014 9:01 am ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
Shervin- تعداد پستها : 308
Join date : 2009-09-11
Age : 45
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
jasonbourne نوشته است:
با تشکر از خانم هایدی جهت اسکن کتاب های انتشارات سپیده و ارغوان. می خواستم بدونم که این انتشارات ارغوان در واقع همان سپیده هست که تغییر نام داد یا یک انتشارات دیگر هست که طراحی جلد سپیده رو تقلید می کرده؟
خير، انتشارات سپيده و ارغوان دو انتشارات کاملا جداگانه هستند که در يک مقطع زماني باهم همکاري داشتند، و در پشت جلد بعضي از کتابهاشون، لوگوي هر دو انتشارات به چشم ميخورد، هيچ تقليدي در کار نبود و فقط يک همکاري بود، حتي انتشارات کورش هم يه مدت با انتشارات سپيده همکاري داشت و کتابهاي مشترک چاپ ميکردند و در پشت جلدهاي کتاباشون لوگوي هر دو تا انتشارات به چشم ميخورد
Shervin- تعداد پستها : 308
Join date : 2009-09-11
Age : 45
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
eideh نوشته است:
سلام دوستان عزیز
کتاب سرخپوستها می دانستند از انجام کتاب
http://s5.picofile.com/file/8122756676/indians.rar.html
خانم "eideh" با درود خدمت شما.
- سپاس فراوان دارم برای آماده سازی و قرار دادن این کتاب.
دیدن طرح جلد و خواندن متن آن، دنیایی از نوستالژیها را برایم دارد.
شاید چون ناشرش هم، پدربزرگم (پدر مادرم) بودند.
البته تا انتهای دهه ی شصت، که کتابفروشی و انتشاراتیشان،
روبروی درب اصلی دانشگاه تهران در خیابان فخررازی بود، نام انتشاراتی،
همین "انجام کتاب" بود که آنرا با شخص دیگری شریک بودند.
من هم در تابستانهای شصت، یعنی در نیمه ی دوم آن دهه،
به همین کتابفروشی و انتشاراتی میرفتم، و مثلن کمک دست آنها بودم!.
اما با شروع دهه ی هفتاد، شراکت آنها دورانش به سر رسید،
در نتیجه، "انجام کتاب" ماند برای شریکشان،
و خودشان رفتند و نام دیگری را به ثبت رساندند و به محل دیگری آمدند.
که در انتهای دهه ی هفتاد پس از دیپلم، من در آنجا بطور دایم مشغول کار بودم.
در ضمن، مجموعه کتابهای خاطره انگیز، "به من بگو چرا" نیز، چاپ ایشان بود،
که البته امتیاز نشر آنها را، با شریکشان، نصف کرده بودند.
- یکی دیگر از مجموعه کتابهای این انتشارت، که در دهه ی شصت و اپتدای هفتاد،
مورد استقبال خوبی واقع شده بود، کتابهای "داستانهای کهن از ادبیات فارسی" بود.
طرح جلد زیر، مربوط به یکی از آخرین بازنشرهای آن، در نیمه ی دهه ی هفتاد هست.
خوشنویسی روی جلدش هم، خط من در آن دوران میباشد ...:
- مطلب دیگر اینکه، سالهاست که در آرزوی دیدن،
و خواندن دوباره ی کتاب نگارگری شده ی "حسنک کجایی؟" میباشم.
سالها پیش در همین انجمن رویایی، یک نسخه ی فتوکپی شده از آنرا،
به اشتراک قرار داده بودند. یادم نیست، شاید خود شما و یا خانم سم آنرا قرار داده بودید،
که در هر صورت، مراتب سپاس خود را بیان میدارم. ... من با کتاب رنگی "حسنک کجایی"،
که قطعش خشتی و جنس کاغذش هم بسیار مرغوب بود، انگار که بزرگ شدم،
از بس که در دوران کودکی، آنرا تماشا میکردم و میخواندم.
پارسال بدنبالش بودم، اما کلی از کتابها، مجله های فیلم، نشریه های سینما و ... که داشتم،
در طی ۱۱- ۱۲ سال گذشته، از خانه ی پدری ام، دور شده بودند، و دیگر خبری از آنها نبود. ...
آن صفحه ی آخرش که دیگر حسنک به خورشید رسیده بود،
اما از زور ناتوانی به خاک افتاده بود، خیلی هنایشگذار و اندوهناک بود. ...
چقدر نگارگری های این کتاب، زیبا و با مفهوم بودند، .... حسنک میخواست برود،
تا خورشید را پیدا کند، تا نور را بیابد و در اصل، به حقیقت دست پیدا کند. ...
بازهم سپاسگزارم که به لطف شما، گنجینه ی دل و یادها، گشوده شد.
سلامت باشید.
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
با سلام و تشکر از دوستان بسیار خوبم که به من روحیه میدن
کتاب مارتین در خانه از انتشارات بامداد
http://s5.picofile.com/file/8122868426/martin_dar_khane.rar.html
کتاب مارتین و ژان کوچولو
http://s5.picofile.com/file/8122868450/martin_va_jan.rar.html
کتاب مارتین در خانه از انتشارات بامداد
http://s5.picofile.com/file/8122868426/martin_dar_khane.rar.html
کتاب مارتین و ژان کوچولو
http://s5.picofile.com/file/8122868450/martin_va_jan.rar.html
eideh- تعداد پستها : 203
Join date : 2010-04-24
Age : 49
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
1. "شروین" عزیز، باور کن یادم بود این کتابو توسط تو دارم؛ اما، دیوونه شده م بس که گشتم و تو فایلام پیداش نکردم؛ اما، وقتی دیدم شما هم تأیید کردی که اینو گرفته م، رفتم به کمک جستجوی ویندوز بهش رسیدم.
می دونی عیب کار کجا بود؟ در نامگذاری. در حالی که من داشتم نام هایی مث Model یا Naghashi یا Pesare Shoja' رو سرچ می کردم، نام این کتاب و فایل های داخلشو گذاشته بودم "رنگ آمیزی" و اگه سرچ ویندوز توسط تاریخ نبود، شاید توی هزاران فایل گم می شدم؛ اما، اسمشو تغییر دادم.
و باز هم از تو، دوست عزیزم، بی نهایت ممنونم و ممنونم که به دادم رسیدی. حق با تو بود، داداشی.
................
2. "هایدی" جان، ممنون از توضیحات خوبت درباره ی "تربانتین".
و من همچنان در جستجوی "تترا کلرید کربن" دارم می سوزم!
3. البته جناب "کاظم فائقی" به همراه "نادره قزوینی" در مقدمه ی "اسرار حقه بازی" و معماها و سرگرمی های ریاضی" به نویسندگان اشاره کرده ن و حق اونا رو محفوظ دونسته ن.
................
4. "ایده" خانوم، من این کتاب های سری "مارتین" رو نداشتم؛ اما، یادمه یه بار رفته بودم خونه ی برادرم و زنداداشم؛ که، از من بزرگتره، اینا رو داشت و جزو محبوب هاش هم بود. اینا به علاوه ی کللللی "زن روز" قبل و بعد از انقلاب.
کسی "زن روز" از دهه ی 60 نداره؛ که، درش قصه ی پاورقی "حقیقت" چاپ شده باشه؟ عاشقش بودم و همیشه می رفتم خونه ی داداشم تا بخونم داستانشو. نقاشی های توپ و ترسناکی هم داشت.
................
5. "59" عزیز، چه جالب بود وقتی می خوندم خوشنویسی "داستان های کهن از ادبیات فارسی" کار شما یا مجموعه ی بی نظیر "به من بگو چرا" از کارهای انتشاراتی زنده یاد پدربزرگتون بوده.
لطف می کنید اگه دارید، هم "داستان های کهن ..." و هم مجموعه های "به من بگو چرا" رو برامون بذارید؛ بخصوص، با دومین نام خیلی خاطره دارم و دنبالشم. متشکرم.
6. حیف که "حسنک کجایی" رو ندارم؛ وگرنه، تقدیم حضور می کردم. باید منتظر دوستان کتاب بازمون بمونیم.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
با سلام
کتابهای مرد حق نشناس و طوطی زیرک از انتشارات گلبرگ تقدیم به همه عزیزان
http://s5.picofile.com/file/8123185942/mard_hagh_nashnas.rar.html
http://s5.picofile.com/file/8123186050/toti.rar.html
کتابهای مرد حق نشناس و طوطی زیرک از انتشارات گلبرگ تقدیم به همه عزیزان
http://s5.picofile.com/file/8123185942/mard_hagh_nashnas.rar.html
http://s5.picofile.com/file/8123186050/toti.rar.html
eideh- تعداد پستها : 203
Join date : 2010-04-24
Age : 49
رد: کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
1. دوستان، یه سری کتابای قطع بزرگ (رحلی؟) بودن؛ شبیه به، کتابای "انتشارات سپیده"؛ از جمله، "گوهر شبچراغ" و .... این سری ای که عرض می کنم، اسم انتشاراتی شو نمی دونم؛ اما، کتاباش بزرگ و دارای نقاشی هایی تقریباً به شکل مینیاتور و تمام رنگی بودن. یکی از معروف ترین کتاباش "ضحاک ماردوش" بود، یکی در مورد شهری که آدماش تبدیل به سنگ و کوه می شن، یا یه همچین چیزی. کسی اسم انتشاراتی شو می دونه، یا از اون سری کتابا داره چیزی؟
2. ممنون.
2. ممنون.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
صفحه 13 از 20 • 1 ... 8 ... 12, 13, 14 ... 16 ... 20
مواضيع مماثلة
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» کتابهای مصور ، مجلات و ... زبان اصلی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» مجلات قدیمی
» همشاگردي سلام
» کتابهای مصور ، مجلات و ... زبان اصلی
» امواج صوتي گمشده (مخصوص كليپهاي صوتي از كارتونها، سريالها، فيلمهاي قديمي كودك و نوجوان و رادیو)
» مجلات قدیمی
» همشاگردي سلام
صفحه 13 از 20
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد