فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
+62
Ma.amin1992
ssaharee
najmak
Roozbeh_vb
Mohsensad
ahmad1300mo
Mihakralj
bahram13
Heidi
drajang
afsoon520
mehrnaz_sadeghi86
ars_53
Marcello
morteza3274
Pardis
Nexon
Ishpateka
mim-alef
erfan
Petsi
kazvash
naser58
arman
mahmood666
eideh
alirad
sahra_7
fazel1994
stalker
Negin 2
59
Roham
f222f
reza_c00lboy
hadish
nama
نگين
edo
sina
slevin(HAMID
آزاده
sooratak
mahyarshoze
amirarsalanroomi
ariangirl
siman1
ramin
kave
Amir56
siavash
PBook
S@M
Shervin
@p@d@n@
Emiliano
Indiana Jones
tisto
SMAM
faridonline
khatereh
babak
66 مشترك
صفحه 35 از 40
صفحه 35 از 40 • 1 ... 19 ... 34, 35, 36 ... 40
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
[quote="Emiliano"]
نه خواهش میکنم .... من تقریبا تو همه فرومهایی که عضوم تبدیل به همکار بازنشسته شدم ! به خاطر کم کاری هام .
ولی اینجا تو این فروم خدایی با زحمتهایی که بچه ها میکشن واقعا من فقط استفاده میکنم به خصوص از زحمات نگین و 59 و دن کوپر عزیز
البته بیشتر بحثهای ما ناتمام میمونه ... مثل فوتبالیستها که اصلا فرصت نشد که بیام و حرف صحرای عزیز رو تایید کنم که آره من طرفدار تیم نانیو و یوسوجی بودم!
و چه خاطراتی از فوتبالیستها داشتم بماند .
تو بحث مجری ها هم کسی اظهار نظر نکرد با وجود اینکه مجری ها بخش زیادی از خاطرات مارو تشکیل میدن
این وسط هم جای حسین پاکدل خالی بود که ایشون هم خیلی زود موهاشون سفید شد و از مجری گری دست کشیدن
اعلام برنامه این مجری رو خیلی دوست داشتم به خصوص روزهای یکشنبه
از مجری برنامه ورزش و مردم هم چیزی نگفتیم که دیگه از سالها پیش اجرا نداره
ولی لج درار ترین مجری کسی بود که قبل از پخش سریال می اومد و میگفت این سریال استثنائا امشب پخش نمیشه یا این فیلم آماده پخش نیست !
نوشته است:
1. دستت درد نکنه "ارین گرل" عزیز؛. با این پست تقریباً تموم گوینده ها رو شناسایی کردی. متشکرم.
2. "ارین"، ببخشید کمی رُک می گم: این پستتون در یک ماه اخیر تنها پست مفید فورم بود.
..........................................................
نه خواهش میکنم .... من تقریبا تو همه فرومهایی که عضوم تبدیل به همکار بازنشسته شدم ! به خاطر کم کاری هام .
ولی اینجا تو این فروم خدایی با زحمتهایی که بچه ها میکشن واقعا من فقط استفاده میکنم به خصوص از زحمات نگین و 59 و دن کوپر عزیز
البته بیشتر بحثهای ما ناتمام میمونه ... مثل فوتبالیستها که اصلا فرصت نشد که بیام و حرف صحرای عزیز رو تایید کنم که آره من طرفدار تیم نانیو و یوسوجی بودم!
و چه خاطراتی از فوتبالیستها داشتم بماند .
تو بحث مجری ها هم کسی اظهار نظر نکرد با وجود اینکه مجری ها بخش زیادی از خاطرات مارو تشکیل میدن
این وسط هم جای حسین پاکدل خالی بود که ایشون هم خیلی زود موهاشون سفید شد و از مجری گری دست کشیدن
اعلام برنامه این مجری رو خیلی دوست داشتم به خصوص روزهای یکشنبه
از مجری برنامه ورزش و مردم هم چیزی نگفتیم که دیگه از سالها پیش اجرا نداره
ولی لج درار ترین مجری کسی بود که قبل از پخش سریال می اومد و میگفت این سریال استثنائا امشب پخش نمیشه یا این فیلم آماده پخش نیست !
ariangirl- تعداد پستها : 201
Join date : 2010-04-22
فيلم سوپر هشت
سلام عزيزان
ميدانم كه اينجا جاي فيلمهاي جديد نيست. اما دلم نيامد شما دوستانم را از آشنايي با يك اثر سينمايي جالب محروم كنم. گرچه شايد تاكنون اين فيلم را ديده باشيد. فيلم "Super 8" به كارگرداني جيجيآبرامز و تهيهكنندگي استيون اسپيلبرگ دوستداشتني. فيلم را ميتوان 51 درصد متعلق به اسپيلبرگ و 49 درصد متعلق به آبرامز دانست. شما از دوباره تيم بر و بچههاي ماجراجوي E.T. را در اين فيلم شاهد هستيد كه با يك دوربين هشت ميليمتري در نيمه تابستان سال 1979 مشغول ساختن فيلمي در مورد زامبيها هستند. اين ميان يك حادثه قطار باعث ميشود آنها درگير ماجرايي تماشايي شوند. چيزي فراتر از باور. روابط شخصيتها و موسيقي زيباي متن باعث شد من دوستداران اين نوع سينما را به ديدن اين فيلم دعوت كنم. گرچه هيچوقت آن 49 درصد متعلق به جيجيآبرامز را نبايد فراموش كرد پس توقعتان را در حد همان 51 درصد اسپيلبرگ نگاهداريد.
http://s1.picofile.com/file/7293161933/Super_8_2011_main_theme.mp3.html
اين هم لينك مشخصات اين فيلم در سايت imdb:
http://www.imdb.com/title/tt1650062/
ارادتمند
افشين
ميدانم كه اينجا جاي فيلمهاي جديد نيست. اما دلم نيامد شما دوستانم را از آشنايي با يك اثر سينمايي جالب محروم كنم. گرچه شايد تاكنون اين فيلم را ديده باشيد. فيلم "Super 8" به كارگرداني جيجيآبرامز و تهيهكنندگي استيون اسپيلبرگ دوستداشتني. فيلم را ميتوان 51 درصد متعلق به اسپيلبرگ و 49 درصد متعلق به آبرامز دانست. شما از دوباره تيم بر و بچههاي ماجراجوي E.T. را در اين فيلم شاهد هستيد كه با يك دوربين هشت ميليمتري در نيمه تابستان سال 1979 مشغول ساختن فيلمي در مورد زامبيها هستند. اين ميان يك حادثه قطار باعث ميشود آنها درگير ماجرايي تماشايي شوند. چيزي فراتر از باور. روابط شخصيتها و موسيقي زيباي متن باعث شد من دوستداران اين نوع سينما را به ديدن اين فيلم دعوت كنم. گرچه هيچوقت آن 49 درصد متعلق به جيجيآبرامز را نبايد فراموش كرد پس توقعتان را در حد همان 51 درصد اسپيلبرگ نگاهداريد.
http://s1.picofile.com/file/7293161933/Super_8_2011_main_theme.mp3.html
اين هم لينك مشخصات اين فيلم در سايت imdb:
http://www.imdb.com/title/tt1650062/
ارادتمند
افشين
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. پیام های بازرگانی
نام اریجینال: Die Mainzelmaennchen
[quote="ariangirl"]
Emiliano نوشته است:نوشته است:
1. دستت درد نکنه "ارین گرل" عزیز؛. با این پست تقریباً تموم گوینده ها رو شناسایی کردی. متشکرم.
2. "ارین"، ببخشید کمی رُک می گم: این پستتون در یک ماه اخیر تنها پست مفید فورم بود.
..........................................................
نه خواهش میکنم .... من تقریبا تو همه فرومهایی که عضوم تبدیل به همکار بازنشسته شدم ! به خاطر کم کاری هام .
ولی اینجا تو این فروم خدایی با زحمتهایی که بچه ها میکشن واقعا من فقط استفاده میکنم به خصوص از زحمات نگین و 59 و دن کوپر عزیز
البته بیشتر بحثهای ما ناتمام میمونه ... مثل فوتبالیستها که اصلا فرصت نشد که بیام و حرف صحرای عزیز رو تایید کنم که آره من طرفدار تیم نانیو و یوسوجی بودم!
و چه خاطراتی از فوتبالیستها داشتم بماند .
تو بحث مجری ها هم کسی اظهار نظر نکرد با وجود اینکه مجری ها بخش زیادی از خاطرات مارو تشکیل میدن
این وسط هم جای حسین پاکدل خالی بود که ایشون هم خیلی زود موهاشون سفید شد و از مجری گری دست کشیدن
اعلام برنامه این مجری رو خیلی دوست داشتم به خصوص روزهای یکشنبه
از مجری برنامه ورزش و مردم هم چیزی نگفتیم که دیگه از سالها پیش اجرا نداره
ولی لج درار ترین مجری کسی بود که قبل از پخش سریال می اومد و میگفت این سریال استثنائا امشب پخش نمیشه یا این فیلم آماده پخش نیست !
2. درسته "ارین" جان. تأیید می شه.
3. آره. من هم خیلی دوس دارم از جوونی های "حسین پاکدل" و "امیر افشار" عکس داشته باشیم. از دوستان اگه کسی داره، لطف می کنه؟
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام .
درخواست فیلم تشریفات 1364 با بازی مهدی فخیم زاده رو دارم.
سپاس
درخواست فیلم تشریفات 1364 با بازی مهدی فخیم زاده رو دارم.
سپاس
afsoon520- تعداد پستها : 5
Join date : 2012-02-08
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
بچه های عزیز سلام واقعا بهترین فروم رو راه اندازی کردین
اشک من که همش داره در میاد
یه خواهشی داشتم کسی میتونه این برنامه رو پیدا کنه بزاره برای دانلود :
مجموعه در خانه
کارگردان: بیژن بیرنگ و مسعود رسام
بازیگران: شهلا ریاحی، رویا(مریم) افشار، اسماعیل پوررضا، اکبر عبدی، عزیز هنرآموز.
بازیگران کودک: آرش محمودی، بابک بادکوبه، محمد چراغعلی.
محصول شبکه دو 66-1365؛ 13 قسمت
مجموعه در خانه شرح اتفاقات و بازیگوشیهای سه دوست در یک تعطیلات تابستانی بود. علی(آرش محمودی)(؟) که با مادر(رویا افشار) و پدرش(اسماعیل پوررضا) در خانه عزیز خانم(شهلا ریاحی) مستاجر بودند و محسن(بابک بادکوبه) و پدرش(اکبر عبدی) در همسایگیشان.
در تعطیلات تابستان مرتضی(محمد چراغعلی)(؟) پسرخاله علی به خانه آنها میآمد و شیطنت و بازیگوشی این سه کودک داستانهای هر قسمت را تشکیل می داد، از جمله در قسمتی که در جستجوی گنج زیرزمین و باغچۀ خانه را زیر و رو می کردند( در کودکی سودای یافتن گنج بخشی از رویاهای آن دورۀمان بود و شرح این جستجوها خود می تواند مطلب دیگری شود)
یک طوطی هم داشتند که اسم عجیبش باعث شد که نامش را فراموش نکنیم: فندق!
یکی از شخصیتهای شیرین و جذاب مجموعه پدر محسن(اکبر عبدی) بود که با تکیه کلام "با اجازۀ صابخونه" از دیوار مشترک حیاط سر و کلهاش پیدا می شد! که دنبال محسن میگشت.
ادش بخیر، خانه ای بود با حیاط با صفا که از دو سمت امارت مسکونی داشت، در یکی عزیز خانم می نشست و در دیگری خانوادۀ مهربان یک مرد میوه فروش که هر عصر وقتی به منزل می رسید دو پاکت مقوایی میوه زیر دو بغلش بود و به زحمت در را می گشود...
یادش بخیر... شروع سریال با یک انیمیشن جذاب بود. پیرزنی در کنار سماور و طوطی اش در چهاردیواری خود مشغول چرت زدن بود که ناگهان سر و صدا و همهمه به گوش می رسید و بعد صدای در زدن و پیرزن کمی عصبی از خواب می پرید، در را که می گشود خانواده ای 3 نفره وارد می شدند، پدر و مادر و یک پسر، یک روبوسی با صدای اغراق شده بین مادر و پیرزن رخ می داد که صدای فانتزی اش هنوز در گوشم مانده، کمی بعد دوباره صدای تق تق در به گوش می رسید، پیرزن متحیر می شد، دوباره در باز می شد و پسر بچه ای عینکی وارد می شد اینبار همان روبوسی کشدار با پسر کوچک خانواده و شلوغ کردن این دو که به حدی سر و صدا زیاد می شد که پیرزن کم کم چهره اش اخمو می شد ناگهان برای بار سوم صدای در به صدا در می آمد و پسرکی تپل به بچه ها می پیوست روبوسی بعدی و شلوغ و پلوغ شدن اوضاع تا اعتراض مرد همسایه به گوش می رسید که بعدا می فهمیدیم اکبر عبدی است و بابای محسن!
یادش بخیر...
به خاطر دارم که پسرک (علی) تابستان احساس تنهایی می کرد، درسش هم بدک نبود، که خبر می رسید به خاطر جنگ؛ خانواده خاله اش قصد دارند پسرشان را بفرستند تهران پیش ایشان تا از مناطق غرب کشور دور باشد... مرتضی پسرکی خجول بود و عینکی و البته بسیار درسخوان. همان روز نخست که بحث درس و معدل پیش می آمد علی حسادت می کرد و با مرتضی چپ می افتاد. صمیمی شدن این دو خود حکایتی داشت...
وقتی محسن پسر همسایه به این دو می پیوست ماجرایی جدید شکل می گرفت و معمولا سر و صدا آنقدر بالا می گرفت که پدر محسن باید از نردبان بالا می آمد و از روی دیوار مشترک حیاط داد می کشید با اجازۀ صابخونه! و بعد: محسن! کجایی؟ آخه چقدر باید بهت بگم زود بیا خونه، از دست این بچه و ....
عزیز خانم، پیرزن و به واقع صاحبخانۀ آقا رضا و فرزندان، چند قسمتی ترسناک و عبوس جلوه می کرد، بچه ها می ترسیدند به او که یگانه همدمش یک طوطی (فندق!) بود نزدیک شوند، کمی که می گذشت مهر عزیز خانم به دل بچه ها و مهر بچه ها به دل عزیز خانم می نشست و تازه این جماعت 4 نفره دست به شیطنت و ماجراجویی مشترک می زدند! از جمله وقتی شیطنت بچه ها اوج گرفت، که پس از خواندن کتابی در خصوص دزدان دریایی و تقلید قدم به قدم رفتار دزدان دریایی (مثلا می گفتند : قدری آب به او خورانید، به اسیرشان که مرتضی بود بسته به درخت؛ آب می خوراندند، و تکه ای نان؛ تکه ای نان در دهانش می گذاشتند!!) برای یافتن گنجی مخفی در باغچه آتش روشن کردند و صورتشان را شبیه سرخپوستها رنگ زده بودند و با ادا و اطوار فراوان دور آتش می رقصیدند و حیاط را ریخت و پاش می کردند، عزیز خانم به مادر بچه ها گفت، نگران نباش بسپارشان به من! طی یک طرح حساب شده بچه ها را فریب می داد و وادار می کرد از انبار شروع کرده و تک تک اتاقها و گوشه کنار منزل را دنبال گنج بگردند و برای اینکه بفهمند کجا را گشته اند و کجا را نه، اسباب را تمیز می کردند جارو می زدند و در جای خود می چیدند! آخر این قسمت وقتی از گنج خبری نمی شد و بچه ها مغموم و خسته به گوشه ای می خزیدند، عزیزخانم با نشان دادن تمیزی منزل به آنها می فهماند که گنج واقعی یعنی همین که مفید بوده اند و کاری کرده اند کارستان!
قسمتی دیگر را به خاطر آوردم که بچه ها قصد داشتند "مخترعین بزرگ!" بشوند! هرکدام دسته گلی به آب داده بود، یکی ته کاسۀ پلاستیکی مادر را سوراخ سوراخ کرده و آبکش ساخته بود، یکی پشت چکمه های لاستیکی را بریده بود و دمپایی ساخته بود یکی دیگر هم که شاهکار زده بود! دفتر 20 برگ را از عرض بریده بود و روی هم دوخته بود و دفتر 40 برگ ساخته بود!!
و یا یکجای دیگر که قصد داشتند گمانم صابون بسازند، برای کشف ترکیبات صابون، دست و پای محسن بینوا را می بستند و به زور وادارش می کردن یک گاز به صابون بزند و بگوید چه حسی دارد! محسن گاز می زد و می گفت: تند است سوختم! بچه ها می گفتتند: تند است! فلفل دارد! می گفت: کف می کند! می گفتند پودر رختشویی هم دارد! می گفت چرب است: می گفتند آهان نفت هم دارد! می گفت چسبناک است! می گفتند: خمیر دارد!! خلاصه که در این قسمت گمانم این معجون ترکیبی بود که منفجر می شد و به سقف منزل می چسبید! و البته قابلمه و محتویات هم به شکلی مضحک از زیرزمین پرواز می کرد و وارد خانۀ همسایه (اکبر عبدی) می شد که صحنۀ دستهای چسبناک و پر خمیر و صورت دود زده اش وقتی با قابلمه بالای دیوار ظاهر می شد خیلی خنده دار و بانمک بود!
جایی دیگر برای شاد کردن عزیز خانم، کیکی می پختند که آن هم چون وانیل را نمی شناختند صرفا از روی سپیدی اش حدس زدند همانی باشد که مادرشان برای شستن رختها به کار می برد و تمام پودر رختشویی را حیف و میل کردند و کیک نشد که نشد! مادرشان که گمان کرده بود گرسنه اند می رفت برایشان سه تا کیک کوچک بسته ای می خرید غافل از اینکه قصد آنها تولد گرفتن برای عزیز خانم بود که کشف این روز تولد هم با سوالهای خنده داری که از عزیز خانم می پرسیدند خودش عالمی داشت! مرتضی بسیار مهربان و شیرین، گردنش را کج می کرد و می گفت: بگید دیگه عزیزخانم! از شوهرتون بگید از حاج آقا....... و چقدر صدای شهلا ریاحی دلنشین بود وقتی برای کودکان صحبت می کرد....جونم براتون بگه که ...
یادش بخیر، قسمتی بود که محسن مریض می شد، پدرش که هم پدرش بود و هم مادر (مادرش را سالها قبل از دست داده بود)، برایش سوپ می پخت و محسن از شب زنده داریهای پدر تازه می فهمید چقدر دوستش دارد.... وقتی یکبار پدر مریض شد، دستان کوچک محسن بود که سوپ می پخت و به بچه ها می گفت: شما برید بازی کنید! من باید مراقب پدرم باشم!
و تلخترین قسمتش که به شیرینی ختم می شد... همان قسمت جاودانۀ آخری که عزیز خانم قصد داشت منزل را بفروشد... تمام فیلم در غم بچه ها و حیرانیشان بود از آوارگی و از دست دادن یکدیگر... اما وقتی تصمیم عزیز خانم عوض می شد و با مهربانی و گریه می گفت: چطور می تونم از شماها، از شما بچه هام دل بکنم، این سه طفل دوست داشتنی دستها را دور کمر هم حلقه می زدند و با شادی وصف ناشدنیی در حیاط می چرخیدند و فریاد می زدند : ما، در خانه، می مانیم ! ما، در خانه، می مانیم! ما... و اینجا فیلم در حالیکه بچه ها روی هوا معلق بودند تمام می شد....
یادش بخیر...
چه دورانی بود... افسوس
اشک من که همش داره در میاد
یه خواهشی داشتم کسی میتونه این برنامه رو پیدا کنه بزاره برای دانلود :
مجموعه در خانه
کارگردان: بیژن بیرنگ و مسعود رسام
بازیگران: شهلا ریاحی، رویا(مریم) افشار، اسماعیل پوررضا، اکبر عبدی، عزیز هنرآموز.
بازیگران کودک: آرش محمودی، بابک بادکوبه، محمد چراغعلی.
محصول شبکه دو 66-1365؛ 13 قسمت
مجموعه در خانه شرح اتفاقات و بازیگوشیهای سه دوست در یک تعطیلات تابستانی بود. علی(آرش محمودی)(؟) که با مادر(رویا افشار) و پدرش(اسماعیل پوررضا) در خانه عزیز خانم(شهلا ریاحی) مستاجر بودند و محسن(بابک بادکوبه) و پدرش(اکبر عبدی) در همسایگیشان.
در تعطیلات تابستان مرتضی(محمد چراغعلی)(؟) پسرخاله علی به خانه آنها میآمد و شیطنت و بازیگوشی این سه کودک داستانهای هر قسمت را تشکیل می داد، از جمله در قسمتی که در جستجوی گنج زیرزمین و باغچۀ خانه را زیر و رو می کردند( در کودکی سودای یافتن گنج بخشی از رویاهای آن دورۀمان بود و شرح این جستجوها خود می تواند مطلب دیگری شود)
یک طوطی هم داشتند که اسم عجیبش باعث شد که نامش را فراموش نکنیم: فندق!
یکی از شخصیتهای شیرین و جذاب مجموعه پدر محسن(اکبر عبدی) بود که با تکیه کلام "با اجازۀ صابخونه" از دیوار مشترک حیاط سر و کلهاش پیدا می شد! که دنبال محسن میگشت.
ادش بخیر، خانه ای بود با حیاط با صفا که از دو سمت امارت مسکونی داشت، در یکی عزیز خانم می نشست و در دیگری خانوادۀ مهربان یک مرد میوه فروش که هر عصر وقتی به منزل می رسید دو پاکت مقوایی میوه زیر دو بغلش بود و به زحمت در را می گشود...
یادش بخیر... شروع سریال با یک انیمیشن جذاب بود. پیرزنی در کنار سماور و طوطی اش در چهاردیواری خود مشغول چرت زدن بود که ناگهان سر و صدا و همهمه به گوش می رسید و بعد صدای در زدن و پیرزن کمی عصبی از خواب می پرید، در را که می گشود خانواده ای 3 نفره وارد می شدند، پدر و مادر و یک پسر، یک روبوسی با صدای اغراق شده بین مادر و پیرزن رخ می داد که صدای فانتزی اش هنوز در گوشم مانده، کمی بعد دوباره صدای تق تق در به گوش می رسید، پیرزن متحیر می شد، دوباره در باز می شد و پسر بچه ای عینکی وارد می شد اینبار همان روبوسی کشدار با پسر کوچک خانواده و شلوغ کردن این دو که به حدی سر و صدا زیاد می شد که پیرزن کم کم چهره اش اخمو می شد ناگهان برای بار سوم صدای در به صدا در می آمد و پسرکی تپل به بچه ها می پیوست روبوسی بعدی و شلوغ و پلوغ شدن اوضاع تا اعتراض مرد همسایه به گوش می رسید که بعدا می فهمیدیم اکبر عبدی است و بابای محسن!
یادش بخیر...
به خاطر دارم که پسرک (علی) تابستان احساس تنهایی می کرد، درسش هم بدک نبود، که خبر می رسید به خاطر جنگ؛ خانواده خاله اش قصد دارند پسرشان را بفرستند تهران پیش ایشان تا از مناطق غرب کشور دور باشد... مرتضی پسرکی خجول بود و عینکی و البته بسیار درسخوان. همان روز نخست که بحث درس و معدل پیش می آمد علی حسادت می کرد و با مرتضی چپ می افتاد. صمیمی شدن این دو خود حکایتی داشت...
وقتی محسن پسر همسایه به این دو می پیوست ماجرایی جدید شکل می گرفت و معمولا سر و صدا آنقدر بالا می گرفت که پدر محسن باید از نردبان بالا می آمد و از روی دیوار مشترک حیاط داد می کشید با اجازۀ صابخونه! و بعد: محسن! کجایی؟ آخه چقدر باید بهت بگم زود بیا خونه، از دست این بچه و ....
عزیز خانم، پیرزن و به واقع صاحبخانۀ آقا رضا و فرزندان، چند قسمتی ترسناک و عبوس جلوه می کرد، بچه ها می ترسیدند به او که یگانه همدمش یک طوطی (فندق!) بود نزدیک شوند، کمی که می گذشت مهر عزیز خانم به دل بچه ها و مهر بچه ها به دل عزیز خانم می نشست و تازه این جماعت 4 نفره دست به شیطنت و ماجراجویی مشترک می زدند! از جمله وقتی شیطنت بچه ها اوج گرفت، که پس از خواندن کتابی در خصوص دزدان دریایی و تقلید قدم به قدم رفتار دزدان دریایی (مثلا می گفتند : قدری آب به او خورانید، به اسیرشان که مرتضی بود بسته به درخت؛ آب می خوراندند، و تکه ای نان؛ تکه ای نان در دهانش می گذاشتند!!) برای یافتن گنجی مخفی در باغچه آتش روشن کردند و صورتشان را شبیه سرخپوستها رنگ زده بودند و با ادا و اطوار فراوان دور آتش می رقصیدند و حیاط را ریخت و پاش می کردند، عزیز خانم به مادر بچه ها گفت، نگران نباش بسپارشان به من! طی یک طرح حساب شده بچه ها را فریب می داد و وادار می کرد از انبار شروع کرده و تک تک اتاقها و گوشه کنار منزل را دنبال گنج بگردند و برای اینکه بفهمند کجا را گشته اند و کجا را نه، اسباب را تمیز می کردند جارو می زدند و در جای خود می چیدند! آخر این قسمت وقتی از گنج خبری نمی شد و بچه ها مغموم و خسته به گوشه ای می خزیدند، عزیزخانم با نشان دادن تمیزی منزل به آنها می فهماند که گنج واقعی یعنی همین که مفید بوده اند و کاری کرده اند کارستان!
قسمتی دیگر را به خاطر آوردم که بچه ها قصد داشتند "مخترعین بزرگ!" بشوند! هرکدام دسته گلی به آب داده بود، یکی ته کاسۀ پلاستیکی مادر را سوراخ سوراخ کرده و آبکش ساخته بود، یکی پشت چکمه های لاستیکی را بریده بود و دمپایی ساخته بود یکی دیگر هم که شاهکار زده بود! دفتر 20 برگ را از عرض بریده بود و روی هم دوخته بود و دفتر 40 برگ ساخته بود!!
و یا یکجای دیگر که قصد داشتند گمانم صابون بسازند، برای کشف ترکیبات صابون، دست و پای محسن بینوا را می بستند و به زور وادارش می کردن یک گاز به صابون بزند و بگوید چه حسی دارد! محسن گاز می زد و می گفت: تند است سوختم! بچه ها می گفتتند: تند است! فلفل دارد! می گفت: کف می کند! می گفتند پودر رختشویی هم دارد! می گفت چرب است: می گفتند آهان نفت هم دارد! می گفت چسبناک است! می گفتند: خمیر دارد!! خلاصه که در این قسمت گمانم این معجون ترکیبی بود که منفجر می شد و به سقف منزل می چسبید! و البته قابلمه و محتویات هم به شکلی مضحک از زیرزمین پرواز می کرد و وارد خانۀ همسایه (اکبر عبدی) می شد که صحنۀ دستهای چسبناک و پر خمیر و صورت دود زده اش وقتی با قابلمه بالای دیوار ظاهر می شد خیلی خنده دار و بانمک بود!
جایی دیگر برای شاد کردن عزیز خانم، کیکی می پختند که آن هم چون وانیل را نمی شناختند صرفا از روی سپیدی اش حدس زدند همانی باشد که مادرشان برای شستن رختها به کار می برد و تمام پودر رختشویی را حیف و میل کردند و کیک نشد که نشد! مادرشان که گمان کرده بود گرسنه اند می رفت برایشان سه تا کیک کوچک بسته ای می خرید غافل از اینکه قصد آنها تولد گرفتن برای عزیز خانم بود که کشف این روز تولد هم با سوالهای خنده داری که از عزیز خانم می پرسیدند خودش عالمی داشت! مرتضی بسیار مهربان و شیرین، گردنش را کج می کرد و می گفت: بگید دیگه عزیزخانم! از شوهرتون بگید از حاج آقا....... و چقدر صدای شهلا ریاحی دلنشین بود وقتی برای کودکان صحبت می کرد....جونم براتون بگه که ...
یادش بخیر، قسمتی بود که محسن مریض می شد، پدرش که هم پدرش بود و هم مادر (مادرش را سالها قبل از دست داده بود)، برایش سوپ می پخت و محسن از شب زنده داریهای پدر تازه می فهمید چقدر دوستش دارد.... وقتی یکبار پدر مریض شد، دستان کوچک محسن بود که سوپ می پخت و به بچه ها می گفت: شما برید بازی کنید! من باید مراقب پدرم باشم!
و تلخترین قسمتش که به شیرینی ختم می شد... همان قسمت جاودانۀ آخری که عزیز خانم قصد داشت منزل را بفروشد... تمام فیلم در غم بچه ها و حیرانیشان بود از آوارگی و از دست دادن یکدیگر... اما وقتی تصمیم عزیز خانم عوض می شد و با مهربانی و گریه می گفت: چطور می تونم از شماها، از شما بچه هام دل بکنم، این سه طفل دوست داشتنی دستها را دور کمر هم حلقه می زدند و با شادی وصف ناشدنیی در حیاط می چرخیدند و فریاد می زدند : ما، در خانه، می مانیم ! ما، در خانه، می مانیم! ما... و اینجا فیلم در حالیکه بچه ها روی هوا معلق بودند تمام می شد....
یادش بخیر...
چه دورانی بود... افسوس
drajang- تعداد پستها : 3
Join date : 2012-02-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام.نوشتار شما قبلا در کافه کلاسیک نوشته شده و صحبت شده در باره اش.فکر نمی کنم کسی ویدئو داشته باشه.چندتا عکس هست و نوشتارهای دیگه در سایتهای دیگهdrajang نوشته است:بچه های عزیز سلام واقعا بهترین فروم رو راه اندازی کردین
اشک من که همش داره در میاد
یه خواهشی داشتم کسی میتونه این برنامه رو پیدا کنه بزاره برای دانلود :
مجموعه در خانه
کارگردان: بیژن بیرنگ و مسعود رسام
بازیگران: شهلا ریاحی، رویا(مریم) افشار، اسماعیل پوررضا، اکبر عبدی، عزیز هنرآموز.
بازیگران کودک: آرش محمودی، بابک بادکوبه، محمد چراغعلی.
محصول شبکه دو 66-1365؛ 13 قسمت
مجموعه در خانه شرح اتفاقات و بازیگوشیهای سه دوست در یک تعطیلات تابستانی بود. علی(آرش محمودی)(؟) که با مادر(رویا افشار) و پدرش(اسماعیل پوررضا) در خانه عزیز خانم(شهلا ریاحی) مستاجر بودند و محسن(بابک بادکوبه) و پدرش(اکبر عبدی) در همسایگیشان.
در تعطیلات تابستان مرتضی(محمد چراغعلی)(؟) پسرخاله علی به خانه آنها میآمد و شیطنت و بازیگوشی این سه کودک داستانهای هر قسمت را تشکیل می داد، از جمله در قسمتی که در جستجوی گنج زیرزمین و باغچۀ خانه را زیر و رو می کردند( در کودکی سودای یافتن گنج بخشی از رویاهای آن دورۀمان بود و شرح این جستجوها خود می تواند مطلب دیگری شود)
یک طوطی هم داشتند که اسم عجیبش باعث شد که نامش را فراموش نکنیم: فندق!
یکی از شخصیتهای شیرین و جذاب مجموعه پدر محسن(اکبر عبدی) بود که با تکیه کلام "با اجازۀ صابخونه" از دیوار مشترک حیاط سر و کلهاش پیدا می شد! که دنبال محسن میگشت.
ادش بخیر، خانه ای بود با حیاط با صفا که از دو سمت امارت مسکونی داشت، در یکی عزیز خانم می نشست و در دیگری خانوادۀ مهربان یک مرد میوه فروش که هر عصر وقتی به منزل می رسید دو پاکت مقوایی میوه زیر دو بغلش بود و به زحمت در را می گشود...
یادش بخیر... شروع سریال با یک انیمیشن جذاب بود. پیرزنی در کنار سماور و طوطی اش در چهاردیواری خود مشغول چرت زدن بود که ناگهان سر و صدا و همهمه به گوش می رسید و بعد صدای در زدن و پیرزن کمی عصبی از خواب می پرید، در را که می گشود خانواده ای 3 نفره وارد می شدند، پدر و مادر و یک پسر، یک روبوسی با صدای اغراق شده بین مادر و پیرزن رخ می داد که صدای فانتزی اش هنوز در گوشم مانده، کمی بعد دوباره صدای تق تق در به گوش می رسید، پیرزن متحیر می شد، دوباره در باز می شد و پسر بچه ای عینکی وارد می شد اینبار همان روبوسی کشدار با پسر کوچک خانواده و شلوغ کردن این دو که به حدی سر و صدا زیاد می شد که پیرزن کم کم چهره اش اخمو می شد ناگهان برای بار سوم صدای در به صدا در می آمد و پسرکی تپل به بچه ها می پیوست روبوسی بعدی و شلوغ و پلوغ شدن اوضاع تا اعتراض مرد همسایه به گوش می رسید که بعدا می فهمیدیم اکبر عبدی است و بابای محسن!
یادش بخیر...
به خاطر دارم که پسرک (علی) تابستان احساس تنهایی می کرد، درسش هم بدک نبود، که خبر می رسید به خاطر جنگ؛ خانواده خاله اش قصد دارند پسرشان را بفرستند تهران پیش ایشان تا از مناطق غرب کشور دور باشد... مرتضی پسرکی خجول بود و عینکی و البته بسیار درسخوان. همان روز نخست که بحث درس و معدل پیش می آمد علی حسادت می کرد و با مرتضی چپ می افتاد. صمیمی شدن این دو خود حکایتی داشت...
وقتی محسن پسر همسایه به این دو می پیوست ماجرایی جدید شکل می گرفت و معمولا سر و صدا آنقدر بالا می گرفت که پدر محسن باید از نردبان بالا می آمد و از روی دیوار مشترک حیاط داد می کشید با اجازۀ صابخونه! و بعد: محسن! کجایی؟ آخه چقدر باید بهت بگم زود بیا خونه، از دست این بچه و ....
عزیز خانم، پیرزن و به واقع صاحبخانۀ آقا رضا و فرزندان، چند قسمتی ترسناک و عبوس جلوه می کرد، بچه ها می ترسیدند به او که یگانه همدمش یک طوطی (فندق!) بود نزدیک شوند، کمی که می گذشت مهر عزیز خانم به دل بچه ها و مهر بچه ها به دل عزیز خانم می نشست و تازه این جماعت 4 نفره دست به شیطنت و ماجراجویی مشترک می زدند! از جمله وقتی شیطنت بچه ها اوج گرفت، که پس از خواندن کتابی در خصوص دزدان دریایی و تقلید قدم به قدم رفتار دزدان دریایی (مثلا می گفتند : قدری آب به او خورانید، به اسیرشان که مرتضی بود بسته به درخت؛ آب می خوراندند، و تکه ای نان؛ تکه ای نان در دهانش می گذاشتند!!) برای یافتن گنجی مخفی در باغچه آتش روشن کردند و صورتشان را شبیه سرخپوستها رنگ زده بودند و با ادا و اطوار فراوان دور آتش می رقصیدند و حیاط را ریخت و پاش می کردند، عزیز خانم به مادر بچه ها گفت، نگران نباش بسپارشان به من! طی یک طرح حساب شده بچه ها را فریب می داد و وادار می کرد از انبار شروع کرده و تک تک اتاقها و گوشه کنار منزل را دنبال گنج بگردند و برای اینکه بفهمند کجا را گشته اند و کجا را نه، اسباب را تمیز می کردند جارو می زدند و در جای خود می چیدند! آخر این قسمت وقتی از گنج خبری نمی شد و بچه ها مغموم و خسته به گوشه ای می خزیدند، عزیزخانم با نشان دادن تمیزی منزل به آنها می فهماند که گنج واقعی یعنی همین که مفید بوده اند و کاری کرده اند کارستان!
قسمتی دیگر را به خاطر آوردم که بچه ها قصد داشتند "مخترعین بزرگ!" بشوند! هرکدام دسته گلی به آب داده بود، یکی ته کاسۀ پلاستیکی مادر را سوراخ سوراخ کرده و آبکش ساخته بود، یکی پشت چکمه های لاستیکی را بریده بود و دمپایی ساخته بود یکی دیگر هم که شاهکار زده بود! دفتر 20 برگ را از عرض بریده بود و روی هم دوخته بود و دفتر 40 برگ ساخته بود!!
و یا یکجای دیگر که قصد داشتند گمانم صابون بسازند، برای کشف ترکیبات صابون، دست و پای محسن بینوا را می بستند و به زور وادارش می کردن یک گاز به صابون بزند و بگوید چه حسی دارد! محسن گاز می زد و می گفت: تند است سوختم! بچه ها می گفتتند: تند است! فلفل دارد! می گفت: کف می کند! می گفتند پودر رختشویی هم دارد! می گفت چرب است: می گفتند آهان نفت هم دارد! می گفت چسبناک است! می گفتند: خمیر دارد!! خلاصه که در این قسمت گمانم این معجون ترکیبی بود که منفجر می شد و به سقف منزل می چسبید! و البته قابلمه و محتویات هم به شکلی مضحک از زیرزمین پرواز می کرد و وارد خانۀ همسایه (اکبر عبدی) می شد که صحنۀ دستهای چسبناک و پر خمیر و صورت دود زده اش وقتی با قابلمه بالای دیوار ظاهر می شد خیلی خنده دار و بانمک بود!
جایی دیگر برای شاد کردن عزیز خانم، کیکی می پختند که آن هم چون وانیل را نمی شناختند صرفا از روی سپیدی اش حدس زدند همانی باشد که مادرشان برای شستن رختها به کار می برد و تمام پودر رختشویی را حیف و میل کردند و کیک نشد که نشد! مادرشان که گمان کرده بود گرسنه اند می رفت برایشان سه تا کیک کوچک بسته ای می خرید غافل از اینکه قصد آنها تولد گرفتن برای عزیز خانم بود که کشف این روز تولد هم با سوالهای خنده داری که از عزیز خانم می پرسیدند خودش عالمی داشت! مرتضی بسیار مهربان و شیرین، گردنش را کج می کرد و می گفت: بگید دیگه عزیزخانم! از شوهرتون بگید از حاج آقا....... و چقدر صدای شهلا ریاحی دلنشین بود وقتی برای کودکان صحبت می کرد....جونم براتون بگه که ...
یادش بخیر، قسمتی بود که محسن مریض می شد، پدرش که هم پدرش بود و هم مادر (مادرش را سالها قبل از دست داده بود)، برایش سوپ می پخت و محسن از شب زنده داریهای پدر تازه می فهمید چقدر دوستش دارد.... وقتی یکبار پدر مریض شد، دستان کوچک محسن بود که سوپ می پخت و به بچه ها می گفت: شما برید بازی کنید! من باید مراقب پدرم باشم!
و تلخترین قسمتش که به شیرینی ختم می شد... همان قسمت جاودانۀ آخری که عزیز خانم قصد داشت منزل را بفروشد... تمام فیلم در غم بچه ها و حیرانیشان بود از آوارگی و از دست دادن یکدیگر... اما وقتی تصمیم عزیز خانم عوض می شد و با مهربانی و گریه می گفت: چطور می تونم از شماها، از شما بچه هام دل بکنم، این سه طفل دوست داشتنی دستها را دور کمر هم حلقه می زدند و با شادی وصف ناشدنیی در حیاط می چرخیدند و فریاد می زدند : ما، در خانه، می مانیم ! ما، در خانه، می مانیم! ما... و اینجا فیلم در حالیکه بچه ها روی هوا معلق بودند تمام می شد....
یادش بخیر...
چه دورانی بود... افسوس
بهرحال نام و تصاویر و صحبت در مورد این سریال همه رو میبره به بیش از 20 سال پیش
در خانه
*يک خانه و 3 تا پسر بازيگوش
سال 61 طرح يک سريال تلويزيوني عروسکي به گروه کودک و نوجوان شبکه دو برده شد. طراحان نخستين آن مجيد راستي و سعيد نيکخواه آزاد بودند. آن روزها تصميم گرفته شد که اين سريال ساخته شود. اما اين طرح تا سال 65 ماند و کسي سراغش را نگرفت تا اين که مجددا مطرح شد. اين بار نظر بر اين بود که ماجراهاي سريال بين چند عروسک و يک محله کوچک چوبي در استوديو اتفاق بيفتد که نيفتاد و در نهايت قرار شد با استفاده از بازيگران تئاتر و تلويزيون اين طرح در قالب يک سريال 13 قسمتي ساخته شود. بيژن بيرنگ، مسعود رسام، مجيد راستي و فريدون فرهودي، تيم نويسندگان بودند که «در خانه » را نوشتند. با انتخاب مدرسه اي در خيابان اميريه با بافت قديمي و تبديل آن به يک خانه قديمي کار کليد خورد و قصه 3 پسر بازيگوش با شيرين کاري ها و شيطنت هايشان روي آنتن شبکه دو رفت. ماجراهاي جواد، محسن و مرتضي که عزيز خانم محور اتصال و رفاقت شان است هسته اصلي «در خانه» است. جواد و محسن بچه هاي يک محل هستند که با ورود مرتضي از يک شهرستان دور به خانه جواد ماجراها شروع مي شود. آنها يک تيم سه نفره شلوغ را در محل شکل مي دهند. آنها روحيه اي سرزنده و بشاش و شلوغ دارند و در عين حال هم منطقي به نظر مي رسند و هر يک حاضرند حرف حساب ديگران يا ديگري را گوش کنند. صاحب خانه آنها زن مهرباني است که عزيزخانم نام دارد. او بچه ها را دوست دارد و با آنها رابطه خوب و صميمانه اي برقرار کرده است. پدر محسن مردي بد اخلاق و بي حوصله است که تازه بازنشسته شده و به محض شنيدن سروصداي بچه ها اعصابش خط خطي مي شود. طبيعي است که برخوردهاي بين او و بچه هاي شلوغ محله پيش مي آيد ولي با همه بداخلاقي هاي پدر محسن، او مردي خوش قلب و مهربان است. مهر 66 شايد بهترين فرصت براي پخش اين سريال هفتگي بود که اتفاقا به دليل حضور بازيگران برجسته و خوبش مورد توجه قرار گرفت. بابک بادکوبه در نقش محسن، آرش محمود زاده در نقش جواد و محمد چراغعلي در نقش مرتضي در کنار شهلا رياحي (عزيز خانم)اکبر عبدي (پدر محسن)و رويا افشار (مادر جواد)بازيگران اين مجموعه بودند. «در خانه» سعي دارد برخورد تازه اي با دنياي بچه ها داشته باشد. داستان ها عموما ماجراهاي جداگانه اي دارند و بچه ها محور اصلي آنها بودند و چهره هاي بزرگسالان هر جا که نياز باشد ديده مي شد. بچه ها در اين مجموعه از آرزوها، تخيل و آرمان هايشان در کنار کمبودها، رنج ها و دلسوزي هايشان مي گويند. هر کدام از اين بچه ها با خصوصيتي که دارند فضاي متناسبي را به وجود آورده اند. مرتضي با آن عينک تقريبا بزرگ روي چهره خوشحالش که تقريبا بچه مثبت درس خوان گروه سه نفره شان است در کنار محسن پسر شيطان که کمي عجول و البته بامرام است و در نهايت جواد پسر مهربان و بامزه اي که حلقه اتصال محسن و مرتضي بوده است، مثلث جذابي را به وجود آورده اند. «در خانه »پس از سال 66 هيچ گاه براي بار دوم پخش نشد و خاطره آن با صحنه هايي که هنوز در ذهن نوجوانان آن زمان است، مانده است(نقل از راسخون)
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
ممنون از پاسخ سریع شما، انشاالله که پیدا شه
drajang- تعداد پستها : 3
Join date : 2012-02-15
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام مجدد، با عرض معذرت من 4 مورد هست همیشه دنبالش بودم، میشه پیداشون کرد؟
1-سریال تئاتر نوجوان که اینجا در موردش حرف زدید
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t22-topic
2- سریال عطر گل یاس داود رشیدی و اکبر زنجانپور که در کرمان بود بسیار بسیار زیبا
3- سریال رعنا که میمیرم برای این سریال بازی گلچهره سجادیه، پرویز پرستویی و ..
1-سریال تئاتر نوجوان که اینجا در موردش حرف زدید
https://koodaki-nojavani.forumfa.net/t22-topic
2- سریال عطر گل یاس داود رشیدی و اکبر زنجانپور که در کرمان بود بسیار بسیار زیبا
3- سریال رعنا که میمیرم برای این سریال بازی گلچهره سجادیه، پرویز پرستویی و ..
drajang- تعداد پستها : 3
Join date : 2012-02-15
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
باید این باشه. چون نسخه روسی این داستان به کارگردانی ولادیمیر گراماتیکوف رو در جشنواره کودکان اصفهان نمایش داده بودند:
http://www.imdb.com/title/tt0195267/
http://www.imdb.com/title/tt0195267/
[quote]mehrnaz_sadeghi86 نوشته است:با سلام
من تازه با این سایت آشنا شدم و بسیار خوشحالم که اینجارو پیدا کردم همه چیز اینجا برام خاظره انگیزه مخصوصا سریال آینه دوستان من یه فیلم از دهه شصت تو ذهنم دارم که متاسفانه هرچقدر تو اینترنت دنبال اسم اصلی این فیلم یا اطلاعاتی در موردش گشتم به نتیجه ای نرسیدم فیلم راز گل سرخ هست داستان فیلم مربوط به یه مرد تاجر هست که سه تا دختر داره و وقتی می خواد به مسافرت بره از هر کدوم از دخترها می پرسه که چه هدیه ای براشون بیاره و دختر کوچکتر یه گل سرخ از پدرش می خواد فکر می کنم اصل فیلم مال روسیه باشه چون فضای فیلم سرما و برف توش زیاد داشت یادمه این فیلم رو تو برنامه کودک کانال 2 چند بار نشون داد خواهش می کنم اگه کسی اسم اصلی این فیلم رو می دونه یا لینکی ازش داره برام بذاره ممنون میشم
ramin- تعداد پستها : 23
Join date : 2009-09-15
آدرس پستي : Ottawa
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
.
.
.
سپاس فراوان خدمت تمامی دوستان گرامی که به لطف تلاش و حضورشان،
چراغ امید بخش این محفل شیدایی و خیال انگیز، روشن بوده و هست.
مدت یک سالی را تا آنجا که در توان داشتم، به انجام وظیفه پرداختم
و گرمای محبت دوستان را بیش از آنچه که لیاقتم بود، با جان و دل مهمان بودم.
مراتب احترام خود را خدمت امیر گرامی و سایر همدلان اعلام میدارم.
یاد و خاطره ی این فروم رویایی و گردانندگان راستینش،
تا همیشه در بایگانی نوستالژی هایم، جاودان و درخشان خواهد بود.
برای کلام آخر، به یاد تمامی شما بزرگواران،
سری به دیوان یگانه شیرین سخن - حافظ شیرازی زدم
و این غزل آمد که تقدیم میگردد :
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
.
.
.
بهترین ها و زیباترین ها را برای تمامی دوستان خواهانم.
یاد خاطرات کودکی و نوجوانی گرامی باد.
۵۹.
خداحافظي ممنوع!
59 نوشته است:
.
.
.
سپاس فراوان خدمت تمامی دوستان گرامی که به لطف تلاش و حضورشان،
چراغ امید بخش این محفل شیدایی و خیال انگیز، روشن بوده و هست.
مدت یک سالی را تا آنجا که در توان داشتم، به انجام وظیفه پرداختم
و گرمای محبت دوستان را بیش از آنچه که لیاقتم بود، با جان و دل مهمان بودم.
مراتب احترام خود را خدمت امیر گرامی و سایر همدلان اعلام میدارم.
یاد و خاطره ی این فروم رویایی و گردانندگان راستینش،
تا همیشه در بایگانی نوستالژی هایم، جاودان و درخشان خواهد بود.
برای کلام آخر، به یاد تمامی شما بزرگواران،
سری به دیوان یگانه شیرین سخن - حافظ شیرازی زدم
و این غزل آمد که تقدیم میگردد :
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
.
.
.
بهترین ها و زیباترین ها را برای تمامی دوستان خواهانم.
یاد خاطرات کودکی و نوجوانی گرامی باد.
۵۹.
59 عزيز سلام
موهاي تنم سيخ شد. نكند ميخواهي خداحافظي كني؟! نه عزيزم هيچ لازم نيست اينطور به حاشيه رفته و گمان ببري كه حالا كه توبره خالي شده بايست كناره گرفت و خاطرهها را در ذهن نگاهداشت. هر كدام از ما يك دوران طلايي داشتهايم كه فعاليت شديدي انجام داديم و بعد دستمان خالي شده اما حضورمان را بهر بهانه ادامه دادهايم. تا هر قدر كه توان داشتهايم. ولو در حد خستهنباشيد به بقيه. بچههاي اين فاروم همين شما و بقيه دوستان هستيد. اگر شما هم آن را خالي بگذاريد ديگر چراغ اين منزل خاموش ميشود. از شما و بقيه دوستان خواهش ميكنم هيچوقت از اين فاروم خداحافظي نكنند.
ارادتمند
افشين
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 عزیز سلام
نگران نباش ما هم هر کدام قصد خداحافظی داشته ایم.اما خاطرات مشترک بهانه ای برای دیدار مجدد دوستان است.شاید فعال نباشیم اما برای دیدن دوستان هم که شده به اینجا سر می زنیم.خداحافظی کاری از پیش نمی بره و شما باز هم به اینجا سر خواهی زد
نگران نباش ما هم هر کدام قصد خداحافظی داشته ایم.اما خاطرات مشترک بهانه ای برای دیدار مجدد دوستان است.شاید فعال نباشیم اما برای دیدن دوستان هم که شده به اینجا سر می زنیم.خداحافظی کاری از پیش نمی بره و شما باز هم به اینجا سر خواهی زد
babak- تعداد پستها : 318
Join date : 2009-09-11
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
.
.
.
سپاس فراوان خدمت تمامی دوستان گرامی که به لطف تلاش و حضورشان،
چراغ امید بخش این محفل شیدایی و خیال انگیز، روشن بوده و هست.
مدت یک سالی را تا آنجا که در توان داشتم، به انجام وظیفه پرداختم
و گرمای محبت دوستان را بیش از آنچه که لیاقتم بود، با جان و دل مهمان بودم.
مراتب احترام خود را خدمت امیر گرامی و سایر همدلان اعلام میدارم.
یاد و خاطره ی این فروم رویایی و گردانندگان راستینش،
تا همیشه در بایگانی نوستالژی هایم، جاودان و درخشان خواهد بود.
برای کلام آخر، به یاد تمامی شما بزرگواران،
سری به دیوان یگانه شیرین سخن - حافظ شیرازی زدم
و این غزل آمد که تقدیم میگردد :
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
.
.
.
بهترین ها و زیباترین ها را برای تمامی دوستان خواهانم.
یاد خاطرات کودکی و نوجوانی گرامی باد.
۵۹.
59 عزیز شما یکی از پرکارترین بچه های فروم هستید
و همیشه کارها و زحماتتون تو ذهن ما هست
دوست خوبم ما به پستهای پربارت عادت کردیم
پربار نه از بابت لینکهای دانلود بلکه به خاطر شخصیت جالبی که ما از بین جمله ها از شما شناختیم
پس ارتباطتون رو با فروم قطع نکن دوستم
ariangirl- تعداد پستها : 201
Join date : 2010-04-22
صبح و ظهر و قبل از خواب ، مسواک بزن مسواک ...
سلام دوستان .این بخشی از برنامه" بچه های دیروز" دیشبه ( دیروز دیشب ؟؟!!) اکبر عبدی ، حمید جبلی ، آتیلا پسیانی و .. (محله بهداشت ؟). سرود خاطره انگیزیه با این مطلع "صبح و ظهر و قبل از خواب ، مسواک بزن مسواک ...
http://s2.picofile.com/file/7312661391/000.flv.html
http://s2.picofile.com/file/7312661391/000.flv.html
tisto- تعداد پستها : 143
Join date : 2010-04-09
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. سلام.
2. سال های دور از خانه
نام اریجینال: Oshin
...............................................................
3. "59" عزیز، با حرف های دوستان کاملاً موافقم.
اینجا وداع و بازنشستگی و از این حرفا نداریم.
خود من بارها و بارها چیزی نداشته م و یه مدتی کم کار بوده م؛ اما، هرگز نخواسته م و نمی خوام کنار بکشم.
یه مدتی استراحت کن؛ اما، قول بده ارتباطتو با دوستات قطع نکنی. همیشه برای ما عزیزی؛ چه، دست پر و چه با خاطره هایی؛ که، گاهی از فایل و عکس و فیلم هم بیشتر برای بچه ها عزیزن.
فعالیت این نیست که همیشه فایل بذاریم، همین که دُور همیم، این لحظه ها زیباست.
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1-امیلیانو عزیز.اسمی که شما فرمودین برای جنگجویان کوهستان اسمی فرانسویه!که اگه نام اون سریال در فرانسه باشه اما اسم اریجینال نیست چون یه سریال ژاپنیه پس اسمشم ژاپنیه.
مثلا آلمانها میگن بهش: Die Rebellen vom Liang Shan Po
تو ویکی فارسی اسم اریجینالش این اومده:
جنگجویان کوهستان (ژاپنی: 水滸伝 روماجی: Suikoden انگلیسی: The Water Margin)
با اسم انگلیسیش کلی ویدئو تو اینترنت هست.
ولی واقعا آهنگ تیتراژش آدمو میبره به ناکجاباد!!!!دلت هوای بچه گی ها رو میکنه که ساعت ده شب!؟ مینشتیم برای شروع لینچان.
2-بچه ها کم کار شدن.لااقل برای حرف زدن بیاین اینجا.الان دو هفته بچه های دیروز نشون داده اما کسی نیومده حتی بگه چی نشون داده.حتی خاطره گویی هم نداریم.
slevin(HAMID- تعداد پستها : 129
Join date : 2010-08-11
Age : 41
آدرس پستي : تهران
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
با سلام خدمت همه دوستان و از جمله 59 عزيز
من كمتر از يك سال است كه با اين فروم خاطره انگيز و از طريق افشين عزيز آشنا شدم
خواهشمندم هيچكدام از دوستان ، صحبت از خداحافظي نكنند
من با اميد زياد و دلخوشي و تقريباً هر روز به اين فروم سر ميزنم
تك تك شما را دوست دارم
ما را ترك نكنيد
قربان همگي شما
ارداتمند : kazvash
من كمتر از يك سال است كه با اين فروم خاطره انگيز و از طريق افشين عزيز آشنا شدم
خواهشمندم هيچكدام از دوستان ، صحبت از خداحافظي نكنند
من با اميد زياد و دلخوشي و تقريباً هر روز به اين فروم سر ميزنم
تك تك شما را دوست دارم
ما را ترك نكنيد
قربان همگي شما
ارداتمند : kazvash
kazvash- تعداد پستها : 60
Join date : 2011-06-26
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
59 نوشته است:
.
.
.
سپاس فراوان خدمت تمامی دوستان گرامی که به لطف تلاش و حضورشان،
چراغ امید بخش این محفل شیدایی و خیال انگیز، روشن بوده و هست.
مدت یک سالی را تا آنجا که در توان داشتم، به انجام وظیفه پرداختم
و گرمای محبت دوستان را بیش از آنچه که لیاقتم بود، با جان و دل مهمان بودم.
مراتب احترام خود را خدمت امیر گرامی و سایر همدلان اعلام میدارم.
یاد و خاطره ی این فروم رویایی و گردانندگان راستینش،
تا همیشه در بایگانی نوستالژی هایم، جاودان و درخشان خواهد بود.
برای کلام آخر، به یاد تمامی شما بزرگواران،
سری به دیوان یگانه شیرین سخن - حافظ شیرازی زدم
و این غزل آمد که تقدیم میگردد :
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
.
.
.
بهترین ها و زیباترین ها را برای تمامی دوستان خواهانم.
یاد خاطرات کودکی و نوجوانی گرامی باد.
۵۹.
59 عزیز سلام
برایم عجیب و دور از باور بود که شما با همت و غیرتی که از خود نشان می دادید اینگونه آرام و بی نشان و به ناگهان غزل خداحافظی را بخوانید و دم از رفتن بزنید.
البته مطمئنا این از مناعت طبع شماست که با خالی شدن کوله بارتان،سکوت اختیار کرده و ترجیح می دهید با دست پر با دوستانتان ارتباط برقرار کنید.ولی خودتان بهتر می دانید که اینجا آمدن و فایلی را آپلود کردن همه و همه بهانه است.
اینجا میعادگاه آشنایان دوران کودکی است، همبازیهای نادیده قدیمی،یاد آوران شادیهای بی وقفه و خنده های بی پایان.کسانیکه کودکی و کودک درون را فراموش نکرده اند. ما اینجا می آییم تا به روزهای غمگین و خاکستری زندگی، شادی و نشاط ببخشیم و سفری به دوردستها داشته باشیم ما اینجا بی ریا و با صداقت بدون اینکه کسی فکر کند آدم سطح پایین یا بی کلاسی هستیم از آرزوی داشتن دوچرخه یا کفش قرمز یا چراغ نفتی با هم صحبت می کنیم و دلمان برای شال گردنی که هدیه دستان مادر بزرگمان بوده خیلی تنگ میشه.
خودتان بهتر می دانید که در دنیای واقعی با خیلی از همسالانمان نمی توانیم اینگونه آرزوهای کوچک کودکی را عنوان کنیم.چندی پیش مطلبی خواندم که اینجا نقل قول می کنم:
« شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند، می توانند پول شما و سلامتی شما را از شما بدزدند. اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید.»
59 عزیز اعتبار آدمها به حضورشان نیست به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند.
رنگ لحظه ها نشانی از بودن توست.باش تا کمرنگ نشوند.
ارادتمند : نگین
Negin 2- تعداد پستها : 244
Join date : 2011-01-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
1. "حمید" جان، سلام.
ممنون از توضیحات خوبت درباره ی "جنگجویان کوهستان".
2. بنده بعد از دهه ی فجر، دیگه بچه های دیروز رو نگاه نکرده م. برام هم مهم نیست؛ چون، قبلاً هم گفته م تا وقتی بخواد همه ش "سندباد" و "پینوکیو" بده، وقت تلف کنیه.
............................................
3. کلید اسرار
نام اریجینال: Sir Kapilar
4. لذت نقاشی
نام اریجینال: The Joy Of Painting With Bob Ross
Emiliano- تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12
هووووووووورررررررررررررررررررا
ايران برای نخستين بار در تاريخ فعاليت هنری اش، برفراز فخرآکادمی اسکار نشست. فرهادی با فراق نادر از سيمين، ارزشمندترين و معتبرترين هديه هنرهفتم را از آن خود کرد. سينمای ايران رقبای خود در بخش فيلمهای خارجی را کنارزد و بررقيب جدی و اصلی خود- فيلم پانوشت از اسراييل- رجحان يافت.
ليلا حاتمی، سارينا فرهادی و پيمان معادی- بازيگران فيلم جدايی نادر ازسيمين- در مراسم اهدای جوايز آکادمی اسکار درلس انجلس در کنار اصغر فرهادی بودند. ساندرا بولاک- بازيگر و سينماگر آمريکايی- برنده بخش فيلمهای خارجی را اعلام کرد.
فرهادی درپی دريافت جايزه اش، به انگليسی از آکادمی اسکار تشکر کرد و چند جمله ای را به زبان انگليسی از روی يادداشتی خواند. اما پيش از آن، به فارسی به «مردم خوب سرزمينش » سلام کرد. وی درسخنان خود گفت: «بسياری از ايرانيان سراسرجهان اکنون اين مراسم را دنبال می کنند وفکر می کنم اين لحظه برايشان لحظه شادمانی است. شادمانی نه برای دريافت جايزه ای معتبر يا برای موفقيت فيلم يا فيلمسازی خاص، که از اين روی که کشورشان اين بار به پاس فرهنگ شکوهمندش، فرهنگی که درگرماگرم تهديد، تلخی و تنش سياست و سياستگران، از راه اين فيلم، رخ نموده. ايران سرزمينی است که فرهنگ غنی و کهنش زير سنگينی سياست مدفون شده ...اين جايزه را به هم ميهنانم تقديم می کنم که پذيرای تمامی فرهنگها هستند...»
منبع:صدای آمریکا
خانم مریل استریپ دوست داشتنی هم برای فیلم بانوی آهنین(بازی نقش مارگارت تاچر)برای سومین بار موفق به دریافت جایزه اسکار سال2012 گردید.
ليلا حاتمی، سارينا فرهادی و پيمان معادی- بازيگران فيلم جدايی نادر ازسيمين- در مراسم اهدای جوايز آکادمی اسکار درلس انجلس در کنار اصغر فرهادی بودند. ساندرا بولاک- بازيگر و سينماگر آمريکايی- برنده بخش فيلمهای خارجی را اعلام کرد.
فرهادی درپی دريافت جايزه اش، به انگليسی از آکادمی اسکار تشکر کرد و چند جمله ای را به زبان انگليسی از روی يادداشتی خواند. اما پيش از آن، به فارسی به «مردم خوب سرزمينش » سلام کرد. وی درسخنان خود گفت: «بسياری از ايرانيان سراسرجهان اکنون اين مراسم را دنبال می کنند وفکر می کنم اين لحظه برايشان لحظه شادمانی است. شادمانی نه برای دريافت جايزه ای معتبر يا برای موفقيت فيلم يا فيلمسازی خاص، که از اين روی که کشورشان اين بار به پاس فرهنگ شکوهمندش، فرهنگی که درگرماگرم تهديد، تلخی و تنش سياست و سياستگران، از راه اين فيلم، رخ نموده. ايران سرزمينی است که فرهنگ غنی و کهنش زير سنگينی سياست مدفون شده ...اين جايزه را به هم ميهنانم تقديم می کنم که پذيرای تمامی فرهنگها هستند...»
منبع:صدای آمریکا
خانم مریل استریپ دوست داشتنی هم برای فیلم بانوی آهنین(بازی نقش مارگارت تاچر)برای سومین بار موفق به دریافت جایزه اسکار سال2012 گردید.
Negin 2- تعداد پستها : 244
Join date : 2011-01-02
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام خدمت همه ی دوستان
59 نوشته است:
.
.
.
سپاس فراوان خدمت تمامی دوستان گرامی که به لطف تلاش و حضورشان،
چراغ امید بخش این محفل شیدایی و خیال انگیز، روشن بوده و هست.
مدت یک سالی را تا آنجا که در توان داشتم، به انجام وظیفه پرداختم
و گرمای محبت دوستان را بیش از آنچه که لیاقتم بود، با جان و دل مهمان بودم.
مراتب احترام خود را خدمت امیر گرامی و سایر همدلان اعلام میدارم.
یاد و خاطره ی این فروم رویایی و گردانندگان راستینش،
تا همیشه در بایگانی نوستالژی هایم، جاودان و درخشان خواهد بود.
برای کلام آخر، به یاد تمامی شما بزرگواران،
سری به دیوان یگانه شیرین سخن - حافظ شیرازی زدم
و این غزل آمد که تقدیم میگردد :
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
.
.
.
بهترین ها و زیباترین ها را برای تمامی دوستان خواهانم.
یاد خاطرات کودکی و نوجوانی گرامی باد.
۵۹.
آقا حالا چرا خداحافظی!!! دلمون گرفت.
خب دوستان همه ی حرفا رو زدن. منم امیدوارم به زودی زود شما رو دوباره در این جمع دوستانه ببینیم
sahra_7- تعداد پستها : 164
Join date : 2010-09-22
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
یادش بخیر میشستیم لینچان میدیدم! البته الان اصلا یادم نیست جریانش چی بود!فقط اون دوست لینچان رو یادمه که خیلی تند میدویید
به نظرم یه بار آقای بهرام زند میگفت که برای دوبله این کار هیچ متن ترجمه شده ای نداشتن!
اوشین هم که یادش بخیردیگه یادمه روی کیف و دمپایی بچه ها هم عکس اوشین بود! اوشین یه کم مصیبتش زیاد بود ولی هانیکو یه خورده شاد و شیطون بود. یه چیزی هم که تو این سریالای ژاپنی جالب بود مدل آرایش عروسا بود. صورتاشون انگار گچ میمالیدن
به نظرم یه بار آقای بهرام زند میگفت که برای دوبله این کار هیچ متن ترجمه شده ای نداشتن!
اوشین هم که یادش بخیردیگه یادمه روی کیف و دمپایی بچه ها هم عکس اوشین بود! اوشین یه کم مصیبتش زیاد بود ولی هانیکو یه خورده شاد و شیطون بود. یه چیزی هم که تو این سریالای ژاپنی جالب بود مدل آرایش عروسا بود. صورتاشون انگار گچ میمالیدن
sahra_7- تعداد پستها : 164
Join date : 2010-09-22
رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
سلام دوستان عزیز
من خیلی وقت نیست عضو این گروه شده ام و تلاش دوستان برای حفر گذشته ها و کشف خاطره های خیلی دوردست برام جالب بود. من هم این چند مورد رو دارم که اضافه کنم. امیدوارم یاتون بیاد.
https://www.youtube.com/watch?v=k7NL4XifYCM&feature=related
https://www.youtube.com/watch?v=-GMhKbPWqFc
https://www.youtube.com/watch?v=fy6M6hFjj3A&feature=related
من خیلی وقت نیست عضو این گروه شده ام و تلاش دوستان برای حفر گذشته ها و کشف خاطره های خیلی دوردست برام جالب بود. من هم این چند مورد رو دارم که اضافه کنم. امیدوارم یاتون بیاد.
https://www.youtube.com/watch?v=k7NL4XifYCM&feature=related
https://www.youtube.com/watch?v=-GMhKbPWqFc
https://www.youtube.com/watch?v=fy6M6hFjj3A&feature=related
Heidi- تعداد پستها : 129
Join date : 2012-02-16
صفحه 35 از 40 • 1 ... 19 ... 34, 35, 36 ... 40
مواضيع مماثلة
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
» فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی
» برنامه های كودك و نوجوان تلويزيون ايران از گذشته تا اکنون
» آرشیو,کلکسیون و مجموعه ای ازکارتونها , فیلمها , سریالها , مستند وبرنامه های مختلف پخش شده ازتلویزیون
» کتابها , داستانها , نوار قصه ها و مجلات دوران کودکی(مصور - کاست و ...)
صفحه 35 از 40
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد