کودکی و نوجوانی


انضم إلى المنتدى ، فالأمر سريع وسهل

کودکی و نوجوانی
کودکی و نوجوانی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

+34
stalker
Milassyui
aghaghi
S@M
arman
alimontaz
Heidii
Mihakralj
volant
slevin(HAMID
keyvanmoeini
abnbat
SMAM
jasonbourne
پل کوچولو
ASDALIREZA105
erfan
ramin
edo
Clover
Heidi
sahra_7
Negin 2
Indiana Jones
mehrnaz_sadeghi86
Ishpateka
fazel1994
afsoon520
ahmad1300mo
Emiliano
kazvash
faridonline
babak
59
38 مشترك

صفحه 19 از 40 الصفحة السابقة  1 ... 11 ... 18, 19, 20 ... 29 ... 40  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الأربعاء نوفمبر 20, 2013 6:14 am

Heidii نوشته است:
ممنون از سخاوتمندی شما.
سالها بود می خواستم فیلم "کلید" را دوباره ببینم.
یادم هست نکاتی را اشاره کرده بودید قبلا در مورد نوت بوک و سی دی رام و غیره.
احتمالا اسباب زحمتتان شده.
خواستم تشکر کنم.
امیدوارم امکانات اینترنتی من هم به زودی فرصتی بدهد تا نسخه کامل باجناغ ها را پیشکش دوستان کنم.
البته امیدوارم قبل از آن یکی از شبکه ها نمایش بدهد.
...
ممنون از یادآوری رضا رویگری.
توی پرانتز: اوایل نوجوانی... راستش، چهره و صدای ایشان به نظرم جذاب بود.
(پاسخ به نظرسنجی خانم کلاور)



خواهش می‌کنم، انجام وظیفه کردم، لطف دارید و خرسند هستم.
هیچ زحمتی نبود، چند دی‌ وی دی را به مغازه‌ای بردم و محتوایش را بر فلش مموری ریختیم.
بله، رضا رویگری، از بازیگران خوب و بدون حاشیه هست که امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشد.
خانم کلاور هم که ما را تخلیه اطلاعاتی‌ کردند، نظر‌هایمان را جمع کردند و رفتند
و اکنون احتمالن یک خانه ی ویلایی در جزایر قناری با آنها خریده اند.

ممنون هستم از خاطره ی خوبتان از شهر بازی و یادآوری آن شب نشینی‌ها که در پارک ها
و کنار اتوبان صورت می‌گرفت. یک زیر انداز حصیری که اما از جنس پلاستیکی بود!، یک گاز پیکنیکی،
فلاکس چای، یک قابلمه که معمولا در بر دارنده ی لوبیا پلو و یا یکی‌ از این نوع پلو‌ها بود،
و یک دستگاه چند کاره، که هم رادیو بود و هم، همانند چراغ قوه که البته یک لامپ مهتابی کوچک در کنارش داشت داشت و ...،
اسبابی ساده اما کار ساز برای این شب نشینیها در فضای باز بودند و البته تعدادی هم بچه ی قد و نیم قد،
که سرمایه‌های بی‌ چون و چرای دهه ی شصت بودند و دایمن به اینور و آنور میپریدند و بازی میکردند که البته،
بعضی هاشان بازی نمی‌کردند، می‌نشستند و به صحبت بزرگترها گوش میدادند، تازه اظهار نظر هم میکردند تا حدی که،
یک چشم غره‌ای به آنها میشد، سپس خاموش می‌شدند و به این فکر فرو می‌رفتند که "پس کی‌ بزرگ میشوم" ... !.  

من هم از دیروز با شنیدن موسیقی‌ فیلمی که افشین گرامی قرار داده بودند (از دقیقه ی ۴:۴۴)،
دایمن بیاد شهر بازی و سینما ۲۰۰۰ می‌‌افتم. خانم نگین هم خاطره ‌شان را نوشته بودند، شما نیز همچنین.
این فروم رویایی جاییست که همه ی ما با یک هدف در آن‌ هستیم، یعنی‌ "کاوش در یادمانه ها".
اتفاقن نوروز امسال که تهران آمدم، زمانی که در آن‌ بزرگراه بودم خیلی‌ دقت کردم تا ببینم،
این شهر بازی دوست داشتنی، چه ازش باقی‌ مانده. آن گنبد معروف را دیدم و همانگونه که فرمودید،
یک مرکز تخصصی درمانی شده است. تنها عکس موجود از این گنبد (سینما ۲۰۰۰) با تابلوی اصلی‌اش را،
در تصویر سازی مربوط به "سینما ۲۰۰۰" آورده بودم که واقعن سپاسگزار عکاس آن‌ هستیم.
اصل عکس این میباشد که پیداست در همان سال ۱۳۸۵ که در ویکی پدیا نوشته اند،
یعنی‌ در زمان خراب کردن شهر بازی که ۷ سال پیش باشد (خیلی‌ غمگینانه هست این جمله)،
عکاس توانا و گرامی "جناب آقای الماسی" آنرا ثبت کرده اند:

http://www.panoramio.com/user/403317

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 28370655474194386130_thumb


----------------------------------------

پی‌ نوشت ۱:

امیر جان، شما که عامل فعال فروم رویایی در زمینه پوستر فیلم هستید و تا کنون
مبالغ هنگفتی را از این راه به حساب بانکی یتان در سوییس واریز کرده اید،
در سایت بسیار حرفه‌ای که در بالا معرفی‌ شد در زمینه ی فیلم ۸ میلیمتری،
به بخش پوستر فیلمهایش نیز دیده ای از مهر بیافکنید. سپاسگزارم.

http://8mm16mmfilmscollectibles.com/movie_posters.htm

ظاهرن، موضوع امروز فروم، "پول و ثروت" میباشد.
راستی‌ چقدر ناشیانه و نابخردانه بود موضوع انشای کودکی‌های ما:
"علم بهتر است یا ثروت؟". ... اینها در اصل دو موردی که بهم نیز حتی وابسته هستند را،
(چرا که پول و سرمایه اگر نباشد، علم به شکل کاربردی و از حالت اولیه به عرضه و پوشش تقاضا هیچ وقت نخواهد رسید)
جلوی هم قرار می‌دادند و به ما تفهیم میکردند که بگویید: "علم بهتر است و سرمایه و ثروت بد است!".
آموزش‌های نادرستی می‌‌دیدیم در کودکی و بویژه در دهه ی شصت. نمیدانم آیا هنوز هم این موضوع نادرست
به بچه‌ها گفته میشود در مدارس؟. هر چه بود، انگار که مسیری را می‌‌پیمایی سالها، سپس تازه برمی‌گردی
نگاهی‌ به پشت سر میاندازی و میبینی‌، که چه سخت و پیچیده خود را بدینجا رساندی و بسیار بودند
راه‌های بهتر و آسان‌تری، که بد هم نبودند و در چارچوب راستی‌ و درستی جای داشتند،
اما چون نشانت ندادند، از آنها بی‌ خبر بودی و کنون دیگر شاید دیر باشد....

.
.
.


پی‌ نوشت ۲:  

(فیلم معما - ۱۳۶۵)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 35885040905984815662_thumb

دوستان گرامی، این فیلم قبلن در فروم قرار گرفته بود که شوربختانه به سرنوشت دیگر فیلم‌ها دچار شد.
بخاطر اهمیت آن از دیگاه ساختار خوب سینمایی و نوستالژیک بودنش، دوباره در سرور دائمی تقدیم میگردد.
کارگردن آن‌، جناب آقای "حسین زندباف" میباشند که فیلم خاطره انگیز "ماموریت - ۱۳۶۵" نیز،
از ساخته‌های ایشان است. "حسن زندباف" که آهنگساز هستند و انتخاب موزیک نیز در دهه ی شصت
برای تلویزیون انجام میدادند، برادر ایشان هستند. اتفاقن این دو برادر هنرمند، در دهه‌ های ۳۰ و ۴۰،
هم محل بودند با پدر من در جنوب تهران - منطقه ی "صابون پز خانه - مولوی"
که در گویش همگان، به آن‌ "سام پزخونه" گفته میشده. سینماگران زیادی هستند که اگر تهرانی باشند،
همگی‌ بچه ی محله ی "خانی آباد" و جنوب شهر بودند. مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان و .....
نکته ی دیگر این که برای نمونه، شهر اصفهان، همیشه خوانندگان درجه یکی‌ را برای ایران به ارمغان داشته،
و شهر مشهد نیز، بازیگران و هنرمندان خوبی‌ در عرصه ی نمایش برای نام ایران بهمراه داشته است.
البته این بدین معنی نیست که زادگان دیگر شهرها نقشی‌ ندارند، این دو را برای نمونه گفتم که در اصل،
همگی‌ ایرانی هستیم و از دیدگاهی بالاتر، همه ی ما انسان‌ها اهل کره ی زمین میباشیم و هم وطن بشمار میاییم.
تازه اگر فرازمینیها و آدم فضایی‌ها هم بیایند، می‌شویم همگی‌ اهل "هستی‌" و در یک گردش یکسان
بدور آسه ی آن انرژی یگانه و بی‌ همتا قرار داریم و میگردیم، همچو پندارمان، گفتارمان و کردارمان،
و هر چه پاک تر و سبک تر از بدی‌ها باشیم، به مرکز این میدان گردشی، نزدیک تر می‌شویم.


فیلم "معما - ۱۳۶۵" در یک فایل - با یادی دوباره از هنرمند فقید "هادی اسلامی":

http://elmond.persiangig.com/Moama-1365.wmv/download

.
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.



اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأحد يناير 12, 2014 5:44 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty Little Rascals (Our Gang)

پست من طرف Heidii الأربعاء نوفمبر 20, 2013 11:13 am

59 نوشته است:
اتفاقن نوروز امسال که تهران آمدم، زمانی که در آن‌ بزرگراه بودم خیلی‌ دقت کردم تا ببینم،
این شهر بازی دوست داشتنی، چه ازش باقی‌ مانده. آن گنبد معروف را دیدم و همانگونه که فرمودید،
یک مرکز تخصصی درمانی شده است. تنها عکس موجود از این گنبد (سینما ۲۰۰۰) با تابلوی اصلی‌اش را،
در تصویر سازی مربوط به "سینما ۲۰۰۰" آورده بودم که واقعن سپاسگزار عکاس آن‌ هستیم.
اصل عکس این میباشد که پیداست در همان سال ۱۳۸۵ که در ویکی پدیا نوشته اند،
یعنی‌ در زمان خراب کردن شهر بازی که ۷ سال پیش باشد (خیلی‌ غمگینانه هست این جمله)،
عکاس توانا و گرامی "جناب آقای الماسی" آنرا ثبت کرده اند:

http://www.panoramio.com/user/403317

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 28370655474194386130_thumb


پی‌ نوشت:

امیر جان، شما که عامل فعال فروم رویایی در زمینه پوستر فیلم هستید و تا کنون
مبالغ هنگفتی را از این راه به حساب بانکی یتان در سوییس واریز کرده اید،
در سایت بسیار حرفه‌ای که در بالا معرفی‌ شد در زمینه ی فیلم ۸ میلیمتری،
به بخش پوستر فیلمهایش نیز دیده ای از مهر بیافکنید. سپاسگزارم.

http://8mm16mmfilmscollectibles.com/movie_posters.htm
.
.
.


ممنونم به خاطر تصویر شهربازی فقید، فضای پاییزی و غم انگیز و کارگرانی که با بیل هایشان مشغول پاکسازی بقایای وسایل بازی هستند.
در سایت بسیار جالبی که معرفی کردید چشمم به پوستر مجموعه ای افتاد که سال گذشته، وقت زیادی صرف پیدا کردن قسمت های مختلف آن کردم و معرفیش به حال و هوا و فضای گفتگوهای اینجا خیلی نزدیک است.
از اوایل دهه ی بیست کمپانی "هل روچ" (که اون رو با کمدی هایی مثل هرولد لوید و لورل هادی می شناسیم) شروع به ساختن یک سری کمدی کوتاه کرد که بازیگرهایش تعدادی بچه ی خردسال بودن. بچه ها نقش تعدادی کودک فقیر و تهیدست رو بازی می کردن که ماجراهای متنوعشون تو قسمت های مختلف، دیدنی و جذاب بود. ویژگی خاص این مجموعه این بود که بچه ها با وجود سن کمشون و اینکه هیچ سابقه و تجربه ای از بازی جلوی دوربین نداشتن ولی موقعیت ها و نقش هاشون رو فوق العاده طبیعی و باورپذیر بازی می کردند. حتی خردسال ترینشون به قدری نقشش را طبیعی بازی می کرد که گویی دوریبینی وجود ندارد. این مجموعه سالهای سال ادامه پیدا کرد و کم کم از حالت کمدی صامت دراومد و قسمت های باکلام زیادی ازش ساخته شد.
تیم ثابت و چندنفره ی اون بچه ها بعدها بزرگ شدن و هرکدوم سرنوشتی پیدا کردن که اغلب خیلی غم انگیز و دردناک بود.
یکیشون در سی و یک سالگی در سانحه تیراندازی کشته شد. یکی دیگه از بچه ها در بیست و دو سالگی بعد از یک عمل جراحی از دنیا رفت. کودک دیگری در شانزده سالگی در یک سانحه تصادف فوت کرد. یکی از پسرها در نوزده سالگی در تمرین هوایی نیروی هوایی امریکا به دنبال سقوط هواپیمایش کشته شد و...
تعدادی از بچه ها هم البته بزرگ تر شدن. یکی از دختربچه ها در چهل و هفت سالگی در اثر هپاتیت از دنیا رفت. یکی از پسربچه ها در چهل و نه سالگی در اثر حمله قلبی فوت کرد. یکی شان در شصت و چهارسالگی خودکشی کرد.
درهرحال هیچ کدام از آن بازیگرهای کوچک، امروز زنده نیستند.
سال گذشته فرد دست و دلبازی کل اپیزودهای کمدی قدیمی "لیتل راسکالز" رو توی یوتیوبش آپلود کرده بود. بعد از اینکه تعداد زیادی از قسمت ها رو برداشت کردم یک روز ناغافل یوتیوب اکانتش رو به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت مسدود کرد و کل ویدئوها از دسترس خارج شد. البته هنوز هم ویدئوهای پراکنده و مختلفی از این مجموعه تو سایت های مختلف پیدا می شود. و بازی بچه ها تماشایی و جذاب است.
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 B9cg0f47qbec2b5dgldd
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Sgttqkjtpcn2eduy2l
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 B0zxgjoeg4je3h7znzv4
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 899cn97j1qt392zyvcb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Egwpao65dzvarl0cdc
این هم پوستری که شما لطف کردین و به اشتراک گذاشتین:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 547leendz2g2eo486lk
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الأربعاء نوفمبر 20, 2013 2:35 pm

Heidii نوشته است:

ممنونم به خاطر تصویر شهربازی فقید، فضای پاییزی و غم انگیز و کارگرانی که با بیل هایشان مشغول پاکسازی بقایای وسایل بازی هستند.
در سایت بسیار جالبی که معرفی کردید چشمم به پوستر مجموعه ای افتاد که سال گذشته، وقت زیادی صرف پیدا کردن قسمت های مختلف آن کردم و معرفیش به حال و هوا و فضای گفتگوهای اینجا خیلی نزدیک است.
از اوایل دهه ی بیست کمپانی "هل روچ" (که اون رو با کمدی هایی مثل هرولد لوید و لورل هادی می شناسیم) شروع به ساختن یک سری کمدی کوتاه کرد که بازیگرهایش تعدادی بچه ی خردسال بودن. بچه ها نقش تعدادی کودک فقیر و تهیدست رو بازی می کردن که ماجراهای متنوعشون تو قسمت های مختلف، دیدنی و جذاب بود. ویژگی خاص این مجموعه این بود که بچه ها با وجود سن کمشون و اینکه هیچ سابقه و تجربه ای از بازی جلوی دوربین نداشتن ولی موقعیت ها و نقش هاشون رو فوق العاده طبیعی و باورپذیر بازی می کردند. حتی خردسال ترینشون به قدری نقشش را طبیعی بازی می کرد که گویی دوریبینی وجود ندارد. این مجموعه سالهای سال ادامه پیدا کرد و کم کم از حالت کمدی صامت دراومد و قسمت های باکلام زیادی ازش ساخته شد.
تیم ثابت و چندنفره ی اون بچه ها بعدها بزرگ شدن و هرکدوم سرنوشتی پیدا کردن که اغلب خیلی غم انگیز و دردناک بود.
یکیشون در سی و یک سالگی در سانحه تیراندازی کشته شد. یکی دیگه از بچه ها در بیست و دو سالگی بعد از یک عمل جراحی از دنیا رفت. کودک دیگری در شانزده سالگی در یک سانحه تصادف فوت کرد. یکی از پسرها در نوزده سالگی در تمرین هوایی نیروی هوایی امریکا به دنبال سقوط هواپیمایش کشته شد و...
تعدادی از بچه ها هم البته بزرگ تر شدن. یکی از دختربچه ها در چهل و هفت سالگی در اثر هپاتیت از دنیا رفت. یکی از پسربچه ها در چهل و نه سالگی در اثر حمله قلبی فوت کرد. یکی شان در شصت و چهارسالگی خودکشی کرد.
درهرحال هیچ کدام از آن بازیگرهای کوچک، امروز زنده نیستند.
سال گذشته فرد دست و دلبازی کل اپیزودهای کمدی قدیمی "لیتل راسکالز" رو توی یوتیوبش آپلود کرده بود. بعد از اینکه تعداد زیادی از قسمت ها رو برداشت کردم یک روز ناغافل یوتیوب اکانتش رو به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت مسدود کرد و کل ویدئوها از دسترس خارج شد. البته هنوز هم ویدئوهای پراکنده و مختلفی از این مجموعه تو سایت های مختلف پیدا می شود. و بازی بچه ها تماشایی و جذاب است.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19551442879536341853_thumb



خواهش می‌کنم. بسیار ممنون هستیم برای توضیحات خوبی‌ که فرمودید.
اتفاقن این پوستر را دیروز اولین بار که دیدم، بی‌ آنکه داستانش را بدانم احساس کردم،
که حال و هوای دیگری باید داشته باشد فیلمش به نسبت دیگر فیلم‌ها. قاب آن‌ هم که در عکس هست،
این حس را بیشتر می‌کند و این چیزی نیست جز سرنوشتی که غم انگیز بوده برای این کودکان پاک و صمیمی‌،
در زندگی واقعی‌ خودشان در روزهای دور.... یک نکته ای را هم اضافه کنم و آن اینکه، نزدیک بر دو سال پیش،
خانم نگین یک فایل تصویری قرار دادند در فروم که اکنون در دسترس مستقیم من نیست و در هارد قبلی می‌باشد.
مربوط به قسمتی از این مجموعه بود که این بچه‌ها (آخرین عکس سیاه و سفید که قرار دادید، یادآوری خوبیست برای آن‌)،
در شب کریسمس با یک گاری و لباس بابانویل، به جمع کردن پول می‌پرداختند و ماجراهای خنده داری پیش میامد.
این قسمت، از نوستالژی‌های دهه ی شصتی ما هست و در کودکی و نوجوانی، تلویزیون بارها آنرا پخش کرده بود.
البته، کمدی این مجموعه، یک طنز تلخ بود، چرا که فقر کودکان بتصویر کشیده میشد، همانند سرنوشت خود بازیگرانش.
اطلاعات، عکس‌ها و یادآوری بسیار بجایی بود.
سپاسگزارم.

.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الأربعاء نوفمبر 20, 2013 3:47 pm

59 نوشته است:
در یک پرانتز کوچک و خودمانی بگویم که از دیدگاه نگارنده، فیلم خوش ساخت "شب بیست و نهم"،
شاید ترسناکترین فیلم ایران و جهان باشد. مشکلی که سینمای هالیوود و دیگر کشورها با ژانر وحشت دارند این است،
که آنها مقوله ی "دلخراش بودن و وحشی گری" را، با مسئله ی "ترس و وحشت" اشتباه میگیرند.
فیلمهای "جن گیر" و سری فیلمهای "طالع نحس"، اولن اینکه همگی‌ فیلمهایی هستند تبلیغاتی برای کلیسا،
و از طرف دیگر، دلخراش میباشند و نه‌ ترسناک. و یا از نسل جدید این فیلم‌ها اگر به مجموعه ۷ گانه ی "اره" اشاره کنیم،
آن هم دلخراش است و موضوع بر سر خون و خون ریزی میباشد و نه‌ ایجاد یک دلهره ی تر و تمیز برای مخاطب.
همانگونه که خنداندن در هنر هفتم سخت است، ترساندن نیز شاید بسی‌ سخت تر باشد، چرا که با یک سهل انگاری،
ترس به مسخره کشیده میشود. خیلی‌ مشتاق بودم، تا فیلم ایرانی ما "شب بیست و نهم" به زبان انگلیسی ترجمه میشد
و حداقل در اکران خانگی جهانی با کیفیت بلورین آماده و پخش می‌گردید و آنوقت بی‌ شک مخاطب غیر ایرانی‌ نیز،
وقتی‌ با این سینمای ترس به سبک سنتی‌ ایرانی آشنا گردد، با آن ارتباط برقرار خواهد کرد.
موسیقی‌ استاد مجید انتظامی در این فیلم، بی‌ همتاست.



1. دقیقاً همین طوره، "59" عزیز.
امثال "اره" (که به نظر بنده کاش "معما" یا "پازل" ترجمه شده بودن تا "اره"!) حال به هم زنن، تا ترسناک.
ترس باید با دیدن فیلم از اول تا آخر به جسم و ذهن آدم رسوخ کنه و در عرض فیلم باشه، نه یه لحظه ای و در طول فیلم.
"شب بیست و نهم" مثال زیبایی بود که شما به خوبی به اون اشاره کردید.
"دیگران" امریکایی هم مثال بنده ست؛ که، اولین بار که دیدم، واقعاً معنی ترس واقعی رو فهمیدم.




59 نوشته است:
و اما در سال ۱۳۸۲، رضا رویگری در فیلم "بوتیک" به ایفای نقش پرداخت که میتوان آنرا
متفاوت ‌ترین نقش او تا کنون دانست. ایجاد پرسوناژ با کاراکتر منفی‌ برای نقش "شاپوری"،
با ظرافت و دقت ویژه‌ای از سوی او و سازندگان این فیلم انجام شد تا جایی‌ که همچنان با گذشت ۱۰ سال
از ساخت و اکران آن، تیپ سازی ایشان برای نقش شاپوری را میتوان بهترین نمونه ی "بد من"،
در دو دهه ی اخیر دانست. دقیقن همان هنایشی که "هومن برق نورد" با تیپ سازی کمدی خود،
در سریال "دزد و پلیس - ۱۳۹۱" داشت و این افتخار را از آن خود کرد.


2. وای، بازی "رضا رویگری" رو تو "بوتیک" خیلی دوس دارم.
"دندونت درد می کنه؟"

از اون تیپ کاراکترایی بود که آدم دوس داره جفت پا بره تو دهنش. دوس داری با مشت بزنی همه ی دندوناش بریزه تو حلقش. بعد هم بری تو افق، محو شی!



59 نوشته است:
سایتی که یادآور لحظه های عذاب می‌باشد. (برای نمونه، یک ژانر وحشت از نوع درست و حسابی‌):
(شوخی‌ به کنار باشد، سپاس فراوان داریم خدمت سازنده ی این سایت)[/b][/size][/color]
http://moalleman-mandeghar.mihanblog.com/post/category/32
http://moalleman-mandeghar.mihanblog.com/post/category/28

3. این وبلاگ رو خیلی دوس دارم و به صاحبش، آقای "رضایی"؛ که، با یوزرنیم و پسورد به منبع کامل آرشیو کتاب های درسی دسترسی داره، رشک می برم (همون حسادت خودمون!)
ضمناً دقیقاً این صفحه ای رو که شما ازش لینک گذاشتید، به درخواست بنده بود که ایشون گذاشت و گواه این نوشته هم پست هاییه که می تونید برید بخونید.
انگار هر جا صحبت از نوستالوژیه، نام من هم باید باشه! Smile


59 نوشته است:
چندی پیش با امیر جان گفتگویی داشتیم در فروم در زمینه ی پوستر فیلم.
قرار بر این شد، تا چند کار کوچکی که در زمینه ی طراحی پوستر برای فیلم کوتاه انجام دادم را
تقدیم دوستان نمایم. زمان انجام این کارها، به ۱۱-۱۲ سال پیش برمیگردد ... جوانی، تو نیز رفتی‌ .... [/color][/size][/b]


خاک پوک - ۱۳۸۰ / کارگردان: حسین قناعت
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 47806434835302930469_thumb


بدون توقف - ۱۳۸۱ / کارگردان: افشین لیاقت
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 39667280125302431377_thumb


یادهای ملایم - ۱۳۸۱ / کارگردان: مهرشاد کارخانی
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 48767173504730661071_thumb


4. پوسترها عالی بودن. بنده تو گرافیک و طراحی هیچ تخصصی ندارم؛ اما، با دیدن این کارهای زیباتون خیلی لذت بردم و فقط می تونم عرض کنم عالی بودن؛ بخصوص، "خاک پوک".



59 نوشته است:
یادهای ملایم - ۱۳۸۱ / کارگردان: مهرشاد کارخانی
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 48767173504730661071_thumb

5. این بالایی عکس خواننده ی معروف، "آزیتا"، نیست؟
خواننده ی "بابااااااا حِی در!"
این مجوز گرفت برای چاپ؟



59 نوشته است:
یادداشت:
روزی از روزهای زمستان سال ۱۳۸۰ بود. در خدمت همکاری بودم آنزمان
که ایشان عکاس بودند و کارهای گرافیکی‌ شان را دست و پا شکسته من انجام میدادم.
کمی‌ از نیمروز گذشته بود که ایشان سراسیمه به محل کار آمدند و گفتند که در دفتر فیلمسازی رسول ملاقلی پور،
تا یکی‌- دو ساعت دیگر جلسه ای خواهد بود و گفته اند تا هر که اتودی برای فیلم تازه ی ایشان در زمینه پوستر دارد،
به آنجا آورده و آنها مورد بررسی‌ قرار میدهند. از آنجا که همکار گرامی خود در پروسه ی عکاسی این فیلم حضور داشتند،
چند عکسی‌ را که بهمراه دستیارشان گرفته بودند به من دادند و اصرار پشت اصرار که پوستری بزن تا ببرم و آنجا باشم.
زمان خب خیلی‌ کم بود و فیلم هم از خبرهای اینسو و آنسو، پیدا بود که همانند سبک همیشگی کارگردانش، جنگیست و ....
راهی‌ نبود جز اتود زدن در زمانی کمتر از نیم ساعت.... نتیجه ی کار اصلن خوب نشد و خودم راضی‌ نبودم.
به هر حال همکار ما با این اتود ضعیف راهی‌ آنجا شد و روز بعدش تعریف کرد که دفتر آقای ملاقلی پور،
مملو از گرافیستها و کارهای پوستری آنها برای فیلم بوده و .... زمانی که فیلم در نوروز ۱۳۸۱ اکران شد،
خیلی‌ مشتاق بودم تا پوستر آنرا ببینم. پوستری که چاپ شده بود بعد از آنهمه فراخوان و بیا و برو،
خیلی‌ قابل قبول نبود و از چاپ بدی نیز برخوردار بود. به هر حال، آن بعد از ظهر زمستانی در ۱۳۸۰،
و دیدن این فیلم در جشنواره ی همان سال قبل از اکران عمومی‌، اکنون جزوی از خاطرات جوانیست.[/size][/b][/color]


پوستر اصلی‌ فیلم قارچ سمی که چاپ شد:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 56021415768429112672_thumb


اتود نیم ساعته‌ای من برای پوستر آن فیلم:
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 45679056545106822781_thumb
.
.
جاودان باد یاد خاطرات کودکی و نوجوانی.
شاد و سلامت باشید.


6. چقدر جالب!
هرگز فکر نمی کردم پوستر "قارچ سمی" کار شما باشه؟
اون وقت در نهایت این پوستر به نام شما ثبت شد یا اون دوستتون؟
به هر حال، اگه هم به نام اون یا دیگران باشه، مطمئناً همین که شما می دونید این کار بی نظیر شماست، همین به دنیا ارزش داره.
کارای ضد جنگ زنده یاد "ملاقلی پور" رو خیلی دوس داشتم. از این به بعد هم بیشتر.



59 نوشته است:
امیر جان، شما که عامل فعال فروم رویایی در زمینه پوستر فیلم هستید و تا کنون
مبالغ هنگفتی را از این راه به حساب بانکی یتان در سوییس واریز کرده اید،
در سایت بسیار حرفه‌ای که در بالا معرفی‌ شد در زمینه ی فیلم ۸ میلیمتری،
به بخش پوستر فیلمهایش نیز دیده ای از مهر بیافکنید. سپاسگزارم.

http://8mm16mmfilmscollectibles.com/movie_posters.htm

7. ممنون از شما. بله. بنده تو کار پوسترم؛ اما، بیشتر وطنی.
در زمینه ی واریز پول، فعلاً که ما هر چی درمی یاریم، به حساب "مخابرات" خودمون یا همون 2020 می ریزیم، سوییس پیشکش! Smile




Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الأربعاء نوفمبر 20, 2013 4:29 pm

59 نوشته است:
خواهش می‌کنم. بسیار ممنون هستیم برای توضیحات خوبی‌ که فرمودید.
اتفاقن این پوستر را دیروز اولین بار که دیدم، بی‌ آنکه داستانش را بدانم احساس کردم،
که حال و هوای دیگری باید داشته باشد فیلمش به نسبت دیگر فیلم‌ها. قاب آن‌ هم که در عکس هست،
این حس را بیشتر می‌کند و این چیزی نیست جز سرنوشتی که غم انگیز بوده برای این کودکان پاک و صمیمی‌،
در زندگی واقعی‌ خودشان در روزهای دور.... یک نکته ای را هم اضافه کنم و آن اینکه، نزدیک بر دو سال پیش،
خانم نگین یک فایل تصویری قرار دادند در فروم که اکنون در دسترس مستقیم من نیست و در هارد قبلی می‌باشد.
مربوط به قسمتی از این مجموعه بود که این بچه‌ها (آخرین عکس سیاه و سفید که قرار دادید، یادآوری خوبیست برای آن‌)،
در شب کریسمس با یک گاری و لباس بابانویل، به جمع کردن پول می‌پرداختند و ماجراهای خنده داری پیش میامد.
این قسمت، از نوستالژی‌های دهه ی شصتی ما هست و در کودکی و نوجوانی، تلویزیون بارها آنرا پخش کرده بود.
البته، کمدی این مجموعه، یک طنز تلخ بود، چرا که فقر کودکان بتصویر کشیده میشد، همانند سرنوشت خود بازیگرانش.
اطلاعات، عکس‌ها و یادآوری بسیار بجایی بود.
سپاسگزارم.

.
.
.

می دونم کدوم فیلم رو می فرمایید جناب 59. منظور شما "پریل فور د گای" هست. اتفاقا منم یا دیدن پسربچه سیاه پوسته سریع فکرم رفت سمت اون فیلم و فکر کردم یکی از اپیزودهای این مجموعه باشه. ولی متوجه شدم "پریل فور د گای" محصول انگلیس- 1956 بوده در حالیکه اون پسربچه سیاه پوست "لیتل راسکالز" متولد 1925 امریکا بوده و موقع ساخته شدن "پریل فور د گای" سی و یک سال داشته! اسمش اینه:
Matthew 'Stymie' Beard (1925–1981)
متیو برد به خاطر کلاهی که مرتب توی اون مجموعه سرش بود شهرت پیدا کرده بود و وقتی در پنجاه و چندسالگی فوت کرد با همون کلاه به خاک سپرده شد.
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Matthew_Stymie_Beard
ممنونم از یادآوری خوبتون. راستش من هنوز هم فکر می کنم این دوتا بچه خیلی به هم شبیه بودن مخصوصا که توی "پریل فور د گای" هم برا اون یکی سیاه پوسته با پنبه ریش سفید درست کرده بودن!


اين مطلب آخرين بار توسط Heidii در الأربعاء نوفمبر 20, 2013 8:12 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الأربعاء نوفمبر 20, 2013 6:39 pm





امیر جان با درود

به همان ترتیب شماره که در پست بالا نوشته بودید، پاسخگو هستم خدمت شما.

۱- "اره" در دوبله ی روسی هم همینگونه ترجمه شده. خواستند که برش داشته باشد!.
بله، اتفاقن "دیگران" را همان زمان اکران در ایران که بگمانم ۱۳۷۸(؟) بود در سینما با صدای دالبی،
زبان اصلی‌ انگلیسی (که هیچ نمی فهمیدم) و زیر نویس فارسی‌ (که جز پرت کردن حواس و چشم درد نتیجه‌ای نداشت) دیدم.
اما فیلم هر چه باشد، "شب بیست و نهم" خودمان، یک حال و هوای دیگری دارد.  

۲- درباره ی واکنش فیزیکی‌ شما در مقابل کاراکتر شاپوری (خنده)،
میتوان "هوش خیال پردازانه به توان بالا" را نیز به "هوش نوستالژیکی"،
که در کتاب "رکورد‌های فروم رویایی" با نام خود به ثبت رساندید، اضافه کرد.

۳- بله من تا سایت کتابهای نوستالژیک درسی‌ را دیدم، یاد شما افتادم.
نام شما بی‌ شک، در کنار نوستالژی هست امیر جان.

۴- سپاسگزارم برای دیده ی مهر شما در مورد پوسترهای کوچک.
بله عکس خانم "آزیتا" هست. راستش چاپ پوستر "یادهای ملایم" و دعوت نامه‌اش،
با مشکلی‌ مواجه نشد چون اصولن این فیلمهای کوتاه، اپتدا در خانه ی هنرمندان نمایش پیدا میکردند
سپس با پست "دی‌ اچ‌ ال‌" به جشنواره‌های خارجی‌ فرستاده می‌شدند و اکران گسترده نداشتند در داخل کشور.

۶- امیر جان گرامی، ضمن سپاس دوباره از لطف شما، پوستر نهایی "قارچ سمی" کار من نبود،
من آن‌ اتود را که رنگین تر است زده بودم. اما از آنجا که پیداست، کسی‌ که پوستر نهایی را انجام داده بوده،
از اتود من استفاده کرده، چرا که دقیقن همان عکس (البته نسخه ی دیگرش که عینک در دست بازیگر نیست)
در جلوی کار استفاده شده. در هر حال، نه‌ اتود عجله‌ای من خوب بود، و نه‌ کار نهایی که شخص دیگری با رونویسی انجام داده.

۷- بله، فقط خواستم تا نگاهی‌ داشته باشید شما و دوستان گرامی به آن‌ سایت فیلمهای ۸ م.م.
راستی‌، ممنون هستم از کادرهای خاطره انگیز "سایه همسایه" و لامپ مهتابی نوستالژیک.
نمی‌دانم چرا در "تلوبیون" هنوز خبری از این سریال نیست!؟.
از برای به اشتراک قرار دادن موسیقی‌ تیتراژ اپتدایی و پایانی آن نیز بسیار بسیار ممنونم.  
سلامت باشید امیر جان.

.
.
.

سرکار خانم هایدی، سپاسگزارم از روشنگری که در مورد یکسان نبودن فیلم و سریال داشتید.
اما عجیب این دو پسر بهم شبیه بودند. رنگین پوستها، دنیای ویژه ی خودشان را دارند،
برخی‌ از آنها، از یک معصومیت بکر و اندوهناکی برخوردار هستند. برای نمونه،
آن‌ نوازنده ی معروف، در فیلم بسیار درخشان جناب اسپیلبرگ "ترمینال - ۲۰۰۴"،
که هدف اصلی‌ قهرمان داستان می‌باشد برای دیدار و امضا گرفتن از او برای پدرش،
یک آرامش و تجربه ی درخور توجهی در کارش است. از این نمونه‌ها زیاد می‌باشد.
در ضمن، ظاهرا درست هست که این فیلم برگرفته از زندگی آقای "مهران کریمی‌ ناصری" بوده است.
هر چند بنا به گفته ی ویکی پدیا، رسمن هیچ منبعی آنرا تأیید نکرده.
هر چه باشد، فیلمی است که بارها آنرا میتوان دید.
سلامت باشید.

http://fa.wikipedia.org/wiki/ترمینال_(فیلم)

http://fa.wikipedia.org/wiki/مهران_کریمی_ناصری


-----------------------------------


پی‌ نوشت:

موسیقی‌ تیتراژ پایانی "سایه همسایه"، چقدر گویاست!،
انگار که هم مینوازد، و هم میخواند این خنیاگر!.
روحت شاد بابک بیات....

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 00671897982450882298_thumb

.
.
.


59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الخميس نوفمبر 21, 2013 2:37 am

59 نوشته است:



امیر جان با درود

به همان ترتیب شماره که در پست بالا نوشته بودید، پاسخگو هستم خدمت شما.

۱- "اره" در دوبله ی روسی هم همینگونه ترجمه شده. خواستند که برش داشته باشد!.
بله، اتفاقن "دیگران" را همان زمان اکران در ایران که بگمانم ۱۳۷۸(؟) بود در سینما با صدای دالبی،
زبان اصلی‌ انگلیسی (که هیچ نمی فهمیدم) و زیر نویس فارسی‌ (که جز پرت کردن حواس و چشم درد نتیجه‌ای نداشت) دیدم.
اما فیلم هر چه باشد، "شب بیست و نهم" خودمان، یک حال و هوای دیگری دارد.  

۲- درباره ی واکنش فیزیکی‌ شما در مقابل کاراکتر شاپوری (خنده)،
میتوان "هوش خیال پردازانه به توان بالا" را نیز به "هوش نوستالژیکی"،
که در کتاب "رکورد‌های فروم رویایی" با نام خود به ثبت رساندید، اضافه کرد.

۳- بله من تا سایت کتابهای نوستالژیک درسی‌ را دیدم، یاد شما افتادم.
نام شما بی‌ شک، در کنار نوستالژی هست امیر جان.

۴- سپاسگزارم برای دیده ی مهر شما در مورد پوسترهای کوچک.
بله عکس خانم "آزیتا" هست. راستش چاپ پوستر "یادهای ملایم" و دعوت نامه‌اش،
با مشکلی‌ مواجه نشد چون اصولن این فیلمهای کوتاه، اپتدا در خانه ی هنرمندان نمایش پیدا میکردند
سپس با پست "دی‌ اچ‌ ال‌" به جشنواره‌های خارجی‌ فرستاده می‌شدند و اکران گسترده نداشتند در داخل کشور.

۶- امیر جان گرامی، ضمن سپاس دوباره از لطف شما، پوستر نهایی "قارچ سمی" کار من نبود،
من آن‌ اتود را که رنگین تر است زده بودم. اما از آنجا که پیداست، کسی‌ که پوستر نهایی را انجام داده بوده،
از اتود من استفاده کرده، چرا که دقیقن همان عکس (البته نسخه ی دیگرش که عینک در دست بازیگر نیست)
در جلوی کار استفاده شده. در هر حال، نه‌ اتود عجله‌ای من خوب بود، و نه‌ کار نهایی که شخص دیگری با رونویسی انجام داده.

۷- بله، فقط خواستم تا نگاهی‌ داشته باشید شما و دوستان گرامی به آن‌ سایت فیلمهای ۸ م.م.
راستی‌، ممنون هستم از کادرهای خاطره انگیز "سایه همسایه" و لامپ مهتابی نوستالژیک.
نمی‌دانم چرا در "تلوبیون" هنوز خبری از این سریال نیست!؟.
از برای به اشتراک قرار دادن موسیقی‌ تیتراژ اپتدایی و پایانی آن نیز بسیار بسیار ممنونم.  
سلامت باشید امیر جان.

.
.
.

سرکار خانم هایدی، سپاسگزارم از روشنگری که در مورد یکسان نبودن فیلم و سریال داشتید.
اما عجیب این دو پسر بهم شبیه بودند. رنگین پوستها، دنیای ویژه ی خودشان را دارند،
برخی‌ از آنها، از یک معصومیت بکر و اندوهناکی برخوردار هستند. برای نمونه،
آن‌ نوازنده ی معروف، در فیلم بسیار درخشان جناب اسپیلبرگ "ترمینال - ۲۰۰۴"،
که هدف اصلی‌ قهرمان داستان می‌باشد برای دیدار و امضا گرفتن از او برای پدرش،
یک آرامش و تجربه ی درخور توجهی در کارش است. از این نمونه‌ها زیاد می‌باشد.
در ضمن، ظاهرا درست هست که این فیلم برگرفته از زندگی آقای "مهران کریمی‌ ناصری" بوده است.
هر چند بنا به گفته ی ویکی پدیا، رسمن هیچ منبعی آنرا تأیید نکرده.
هر چه باشد، فیلمی است که بارها آنرا میتوان دید.
سلامت باشید.

http://fa.wikipedia.org/wiki/ترمینال_(فیلم)

http://fa.wikipedia.org/wiki/مهران_کریمی_ناصری


-----------------------------------


پی‌ نوشت:

موسیقی‌ تیتراژ پایانی "سایه همسایه"، چقدر گویاست!،
انگار که هم مینوازد، و هم میخواند این خنیاگر!.
روحت شاد بابک بیات....

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 00671897982450882298_thumb

.
.
.



1. چه جالب! ترجمه ی روسی "اره" رو عرض می کنم. این تیکه ای هم که نوشتید "خواستند که برش داشته باشد" خیلی باحال بود.
ضمناً سلام بر شب زنده داران عزیز. شما انگار شب تا صب هم می نویسید! Shocked 

2. خنده .

3. از دیدن تموم صفحات اون بلاگ غافل نشید؛ بخصوص، کتاب های دوره ی ابتد؛ از جمله، "علوم تجربی"، "علوم اجتماعی" (من تازه فهمیده م که "خانواده ی آقای هاشمی" کاری از "غلامعلی حداد عادل" بوده!)، ریاضی، فارسی و ....
راهنمایی هاش هم خیلی خاطره انگیزناک آلوده؛ بخصوص، به شخصه با "شناخت حرفه و فن پسران"ش خیلی حال کردم.

4. چقدر خوب. فکر می کردم به خاطر همون یه کوچولو عکس شاید گیر داده باشن.
البته، می دونم که اگه این فیلما رو دیده بودم، قطعاً پوسترهای شما معنی واقعی تری برای بنده ی بیننده پیدا می کرد و مفهمومشو بهتر می گرفتم.

6. آره. متوجه شدم که گفتید عکس دومی (پایینی) اتود شما بوده، اما، این که در نهایت یکی دیگه از اون کپی برداری کرده، خیلی مشمئزکننده بوده.
به هر حال، من همیشه این پوستر رو کار شما می دونم.

7. اختیار دارید. قابلی نداشت.
چرا "تلوبیون"؟ ساعت 19 هر روز می ده و 4 نوبت هم به ترتیب هر 6 ساعت تکرار داره و مسلماً یکی از این 4 نوبت می تونید ببینیدش.

8.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Cjcz321rwp4z5347ueh_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Sm090vbyo6d1zb2t36mo_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Eww5zxcs9503wo3efhnb_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 7emm63rglf5posl8miyb_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Udr5ps4cgymhpinaavkk_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ckd5e0ur54y0loll89o_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ye0t87xny9aytqec5cv_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ms5d7fe2ft4lrqt933jp_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Pi5jpyxk34zfye15qfj9_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 92d5j740v8a57ldritr_thumb


Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الخميس نوفمبر 21, 2013 11:34 am





خانم هایدی با کسب اجازه از شما و دوستان فروم، در این بخش صحبت را ادامه میدهم.
بله کاملا بیاد دارم این برنامه ی آشپزی را و یادآوری خوبی‌ داشتید از گویش حرف "ش".
اسم خانم دکتر هم چه ویژه و نادر هست. برنامه ی آموزش خیاطی نیز در همان مجموعه قرار داشت.
صدا و سیمای دلنشین آن‌ مجری توانا که شما لطف کرده و فایل تصویری اش را قرار دادید،
دقیقن یادآور این دوره ی زمانی از کانال دو می‌باشد که میشود نیمه ی دهه ی شصت.
(نظر شما و تمامی همکاران گرامی فروم را، به دیدن ادامه مطلب نیز جلب مینمایم)
سپاسگزارم.


.
.
.


امیر جان
ممنون هستم برای تمام توضیحات و نکاتی که فرمودید، لطف دارید.
خواهش می‌کنم. بله، راستش، گاهی‌ زمانها با دهان بسته حرف میزنم در شبانه روز.
ریزبینی و دقت شما و دیگر یاران فروم رویایی، همیشه از نکات ارزشمند این محفل صمیمی‌ میباشد.

راستی‌ مگر نام اریجینال فیلم "اره" در انگلیسی، همان "اره" نیست؟، شاید منظورم را نرساندم.
ببینید در دوبله روسی، نام این مجموعه فیلمهای ۷ گانه را گذاشتند: ("Pila" - "Пила" - "پیلا")،
که به فارسی‌ ترجمه میشود همان "اره". حالا نام اصلی‌ فیلم مگر در ترجمه "اره" نمیشود؟.
قبلن نیز اگر خاطرتان باشد، گفتیم که در برخی‌ زمانها، نام یک فیلم بگونه ی واژه به واژه (تحت الفظی)،
به زبانهای دیگر برگرد‌انده نمیشود، در برخی‌ موارد هم، کاملن برگردان مستقیم هست.
برای نمونه، "برباد رفته"، که در روسی نیز، همینگونه نامش را گذشته اند. یک مورد دیگر،
ما در فارسی‌ می‌شناسیم "هفت دلاور"، ولی‌ در روسی نام فیلم هست: "هفت باشکوه (با کسره خوانده شود)".

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 14237555371914398087_thumb

در ضمن، شباهتی هست میان پرسوناژ "اره" با کودکی من که پشت فرمان هستم.
این عکس مربوط هست به یک صبح آفتابی از اوایل زمستان ۱۳۶۱ که با پسر همسایه همبازی بودیم.
ظاهرن من داشتم ایشان را میرساندم به محل کارش، ترافیک هم شدید بوده.
نمیدانم شما نیز از این موتورها داشتید یا نه‌، اما من خیلی‌ آنرا دوست داشتم.
عاقبت هم چندین ماه بعدش، یک روز که در جلوی خانه ی مادر بزرگم در یک نیمروز تابستانی،
مشغول سواری با این وسیله ی نقلیه بودم، برای نوشیدن آب به داخل حیاط آمدم،
موتور را در پیاده رو رها کرده بودم و در آن‌ کوچه هم کسی‌ نبود جز خلوت آفتابی تابستانی.
آب را از شلنگ حیاط نوشیدم و یک دقیقه نگذشته بود که به کوچه باز گشتم.
همه چیز بر سر جای خود بود و تنها، کوچه کمی‌ خلوت تر شده بود چرا که،... دیگر موتوری در کار نبود.  


فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 53251787279146236315_thumb
(بر روی پوستر به روسی نوشته شده:
"ملودرامی افسانه ‌ای - ایران سال ۱۹۷۸ - دوبله ی شوروی - شب طولانی")

راستی‌ که چه خوب که سرانجام اینرا مینویسم. فیلم "در امتداد شب"، همان اوایل دهه ی شصت،
توسط شوروی خریداری میگردد از پرویز صیاد، در تاجیکستان اگر اشتباه نکنم که هم فارسی و هم روسی میدانند،
ترجمه اش کردند، سپس در استودیوی "MosFilm" آنرا دوبله کرده به همان روسی و در کل شهرهای آنزمان شوروی،
بصورت گسترده فیلم را نشان دادند. نامش را به روسی گذشته اند "Долгая ночь" -
... "دلگایا  نچ ("د" و "ن" با ضمه خوانده شوند)،
که به فارسی‌ میشود: "شب طولانی"!. تازه، چند پلان فیلم را نیز سانسور کرده اند. دوبله ی آنزمان ایران،
بسیار برتر بوده. برای نمونه، کارتون رابینهود، نسخه ی دوبله شده اش به روسی که در سی و چند سال پیش انجام شده،
اصلن قابل مقایسه با دوبله درخشان فارسی‌ آن‌ نیست و بسیار پایین تر است اما اکنون برای نمونه،
دوبله ی چند صدایی و کامل در روسیه، بسیار بسیار بهتر از قبل شده و جلوتر از ایران رفته است.
صداهای بسیار خوبی‌ در ۲۰ سال گذشته به استودیو‌های گفتار فیلم در "مسکو" و "سنکت پتر بورگ" آمده اند
و بصورت گستره، فیلمهای خارجی‌ و یا داخلی‌ را دوبله میکنند و نتیجه ی کار بسیار شنیدنیست.
نکته ی قبل تأمل اینکه، تمامی دوبلورهای روسی، بازیگر تئاتر هستند!. هم "بازی" و هم "فن بیان" می‌دانند!.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 86472769508179014985_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 89525909885561218407_thumb

یکی‌ از آنها، زاده ی غرب اکراین می‌باشد که در مسکو اقامت دارد.
"الکسی کلگان - Алексей Колган"، متولد ۱۹۷۱.
ویژگی‌ تخصصی او بخاطر تیپ سازی در دوبلاژ میباشد. بازیگر تئاتر و تلویزیون نیز هست.
تا بحال در بیش از ۲۲۰ فیلم با تیپ‌های مختلف صدایی بعنوان گوینده نقش اول یا دوم حضور داشته،
اما شهرت اصلی‌ اش را، از سال ۲۰۰۱ با صدای پرسوناژ "شرک" بدست آورد. من "شرک"‌ها را،
به زبان آلمانی نیز دارم، اصلا جالب نیست دوبله ی آن‌. یک نسخه ی فارسی‌ را نیز دیده‌ام که کار صدا و سیما نبود.
اما صداسازی ایشان برای این پرسوناژ در دوبله ی روسی، از دید من بهترین نمونه میباشد.

در فایل کوتاه تصویری زیر(۲ دقیقه)، قسمت اول، برگرفته از یک برنامه تلویزیونی هست،
که "الکسی کلگان" با صدایی نزدیک به صدای اصلی‌ و معمولی خودش آواز میخواند، در ضمن این کار را،
برای دوبله ی فیلمهای هالیودی نیز انجام میدهد، بویژه اگر کاراکتر فیلم، یک خلافکار نادان هست،
و رگه هایی از کمدی دارد که برای نمونه در جلوی آیینه آواز میخواند برای خودش و خیالهای جنایی در سر دارد.
قسمت دوم، ایشان را در استودیو دوبلاژ نشان میدهد، با تیپ سازی شبیه به شرک مشغول دوبله هست
و در قسمت سوم نیز، هنرنمایی او در دوبله ی شرک (فیلم تلویزیونی که برای سال نو ساخته بودند):


http://elmond.persiangig.com/Aleksey%20Kolgan.wmv/download

.
.
.


پی‌ نوشت ۱:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 36192406559832210940_thumb   فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 76624336122638970604_thumb

--------------------------------------

پی‌ نوشت ۲:

پلان به پلان، ثانیه به ثانیه و دیالوگ به دیالوگ "سایه ی همسایه - ۱۳۶۴"
اکنون پس از ۲۸ سال برای تماشایی دوباره، دنیایی از خاطرات است،
همان یادهایی که با اندوهی شیرین همراه هستند.
فیلمنامه ی خوش نوشت، بازی‌های شمرده و با آرامش،
کادرهای حساب شده و دقیق فیلمبرداری،
موسیقی‌ باوفا و همراه متن،
بویژه در تیتراژ پایانی از ثانیه ی ۰۰:۳۵ به بعد،
که پرواز خیال است...،
دکور و نورپردازی با شرم و حیایی که هم برابر اصل است
و هم درگوشی به بیننده می‌گوید که من نمایش هستم
و سرانجام کارگردانی ی اصولی و با درایت،
همگی‌ از ویژه گیهای درخشان این سریال میباشند.
امیر جان، خاطره ی پلانهای غروب و سایه روشن در این سریال،
با دیدنش سرانجام از پس نزدیک به سه‌ دهه، برایتان زنده شد؟

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 44478398977147131148_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 81223759523168520728_thumb

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27366913884569662922_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 02353317635788916579_thumb

http://www.telewebion.com/fa/program/info/37406/سایه-همسایه

در ضمن، من خیلی‌ این فویلهای آلومینیومی را آنزمان دوست داشتم،
نمیدانم چرا، اما دایمن میخواستم با آنها یک کاردستی و یا شکلی‌ درست کنم.
شما و دوستان بخاطر دارید، آن برنامه ی کاردستی را که در نیمه ی شصت، هفته ‌ای یک روز،
که شاید دوشنبه‌ها عصر بود، در برنامه ی کودک کانال یک نشان می‌دادند؟. مجری آن‌،
آقایی بود چهل و چند ساله، که یک انگشت دست و یا یک بند از آنرا نداشت.
کاردستی‌های الکترونیکی بیشتر درست میکرد و دوربین در کادر بسته، سیم چین
و دیگر وسایل کار را نشان میداد.

.
.
.


اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الأربعاء يناير 01, 2014 8:33 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الجمعة نوفمبر 22, 2013 5:48 am

59 نوشته است:
راستی‌ مگر نام اریجینال فیلم "اره" در انگلیسی، همان "اره" نیست؟، شاید منظورم را نرساندم.
ببینید در دوبله روسی، نام این مجموعه فیلمهای ۷ گانه را گذاشتند: ("Pila" - "Пила" - "پیلا")،
که به فارسی‌ ترجمه میشود همان "اره". حالا نام اصلی‌ فیلم مگر در ترجمه "اره" نمیشود؟.
قبلن نیز اگر خاطرتان باشد، گفتیم که در برخی‌ زمانها، نام یک فیلم بگونه ی واژه به واژه (تحت الفظی)،
به زبانهای دیگر برگرد‌انده نمیشود، در برخی‌ موارد هم، کاملن برگردان مستقیم هست.
برای نمونه، "برباد رفته"، که در روسی نیز، همینگونه نامش را گذشته اند. یک مورد دیگر،
ما در فارسی‌ می‌شناسیم "هفت دلاور"، ولی‌ در روسی نام فیلم هست: "هفت باشکوه (با کسره خوانده شود)".
1. "59" عزیز، یکی از سخت ترین ترجمه ها، ترجمه ی عناوینه.
بعضی عناوین، متأسفانه بد ترجمه شده ن، یا مترجم اون عنوان، بدون این که متن کتاب رو بخونه یا کل فیلم رو ببینه، یه ترجمه ی بی مزه و پرت و بلا داده بیرون. این اتفاق، بیشتر برای مترجمای خبری اتفاق افتاده، می افته و خواهد افتاد؛ که، می خوان خبر رو در کوتاه ترین زمان بدن بیرون؛ اما، گاهی هم مترجما بی دقتی کرده ن و این یعنی گاف.
یکی از بزرگترین گاف های سینمایی؛ که، به ضرب المثل تبدیل شده، قضیه ی "سگ ماهی هفتم" به جای "مُهر هفتم"ه. (The Seventh Seal)
یا خودم یه زمانی توی مجلات "فیلم" دیدم Space Jam رو نوشته ن "مربای فضایی"! که بعدها شد "هرج و مرج فضایی".


2. شما بهتر از بنده می دونید که ترجمه ی عناوین رو باید گذاشت آخر سر از همه و بعد از پایان کتاب یا دیدن کل فیلم، باید عنوان رو ترجمه کرد.

به همین علت، اگه مترجما، سری فیلم های Saw یا Jigsaw رو می دیدن، متوجه می شدن که "معما" خیلی خیلی بهتر از "اره" می تونه برای ترجمه ی عنوان بشینه.
بذارید یه مثال دیگه بزنم؛ که، خیلی خیلی معروف تره:
یه فیلم ژانر وحشت دیگه هم هست با عنوان "حلقه".
حتماً دیدیدش.
ترجمه ایه از The Ring.
اما، به نظر بنده اینجا Ring معنای "تلفن" یا "زنگ" یا "زنگ ها" رو هم می داد و اگه چند دقیقه ی اول فیلم رو ببینید، کاملاً موافق می شید با عرض بنده.
این موضوع رو دقیقاً یکی از دوستان خوبم، به نام "پروین"، هم بعداً توی مکاتباتی که با هم داشتیم، بهش اشاره کرد.

البته قبول دارم که ترجمه ی عنوان خیلی سخته و مثلاً تو فیلم بالایی "حلقه" هم در جاهایی از فیلم درسته و به عبارتی، عنوان، چندپهلوییه و در نهایت، مترجم باید یکیو انتخاب کنه؛ اما، در زمنیه ی "اره" به نظر من اگه "معما" انتخاب می شد، خیلی بهتر بود.




59 نوشته است:
در ضمن، شباهتی هست میان پرسوناژ "اره" با کودکی من که پشت فرمان هستم.

3. یه دوست نامرد داشتم، این جور مواقع مثلاً می گفت:
"نه بابا، این کاراکتره خیلی از تو خوشگل تره!"
Smile

امیدوارم که شوخی بنده رو به دل نگرفته باشی، "59" عزیز.
تقصیر خودته که برداشتی، عکستو دستکاری کردی، دیگه!




59 نوشته است:

این عکس مربوط هست به یک صبح آفتابی از اوایل زمستان ۱۳۶۱ که با پسر همسایه همبازی بودیم.
ظاهرن من داشتم ایشان را میرساندم به محل کارش، ترافیک هم شدید بوده.
نمیدانم شما نیز از این موتورها داشتید یا نه‌، اما من خیلی‌ آنرا دوست داشتم.
عاقبت هم چندین ماه بعدش، یک روز که در جلوی خانه ی مادر بزرگم در یک نیمروز تابستانی،
مشغول سواری با این وسیله ی نقلیه بودم، برای نوشیدن آب به داخل حیاط آمدم،
موتور را در پیاده رو رها کرده بودم و در آن‌ کوچه هم کسی‌ نبود جز خلوت آفتابی تابستانی.
آب را از شلنگ حیاط نوشیدم و یک دقیقه نگذشته بود که به کوچه باز گشتم.
همه چیز بر سر جای خود بود و تنها، کوچه کمی‌ خلوت تر شده بود چرا که،... دیگر موتوری در کار نبود.


4. اما، جُدای از شوخی، مگه می شه دهه ی 60ی باشی و از اون موتورا نداشته باشی؟
ینی با این عکس بی نظیر من یکیو با اون موتور بردی به سال های خیلی دور (البته اگه اشتباه نکنم، حدود یکی، دو ماه پیش هم این عکسو گذاشتی). خیلی آرزوی دیدن این جور موتورها رو داشتم و تقریباً از یادم رفته بود؛ که، تو دوست عزیزم با گذاشتن این عکس، اون رو برآورده کردی.
واقعاً دست مریزاد.
عکس بسیار زیباییه؛ اما، کاش دستکاریش نمی کردی. بابا، دو سالگی که اشکالی نداره، عکستو بذاری.

یادمه رنگ این موتورها قرمز خیلی خوشرنگی بود. خوشرنگ بودنش به علت این بود که پلاستیکش مواد نو بود. داداش من تو کار پلاستیکه و من هم چند تابستون می رفتم پیشش، کار می کردم و برای همین یه کوچولو از این کار، سر در می یارم.
دهه ی 60 پلاستیک مواد نو خیلی کم بود؛ اما، برای این نوع وسایل، مجبور بودن نو بزنن؛ چون، مواد کهنه شکننده بود و زود از هم می پاشید.
اکثر وسایل بازی بچه ها رو مواد نو می زدن؛ چون، بچه ها تو دهنشون هم می کردن و از نظر بهداشتی هم لازم بود نو باشن.

همچنین یادمه پایه ها یا پدال های این موتورها هم زرد رنگ بود؛ اما، تو عکس شما انگار زرد نیست و اومده ن مواد کهنه هم زده ن، نامردا!

5. چه عاقبت تلخی داشته موتور شما. حیف شده. کاش قفل پدالی، قفل گردنی، چیزی می زدید.


59 نوشته است:
دوبله ی آنزمان ایران،
بسیار برتر بوده. برای نمونه، کارتون رابینهود، نسخه ی دوبله شده اش به روسی که در سی و چند سال پیش انجام شده،
اصلن قابل مقایسه با دوبله درخشان فارسی‌ آن‌ نیست و بسیار پایین تر است اما اکنون برای نمونه،
دوبله ی چند صدایی و کامل در روسیه، بسیار بسیار بهتر از قبل شده و جلوتر از ایران رفته است.
صداهای بسیار خوبی‌ در ۲۰ سال گذشته به استودیو‌های گفتار فیلم در "مسکو" و "سنکت پتر بورگ" آمده اند
و بصورت گستره، فیلمهای خارجی‌ و یا داخلی‌ را دوبله میکنند و نتیجه ی کار بسیار شنیدنیست.
نکته ی قبل تأمل اینکه، تمامی دوبلورهای روسی، بازیگر تئاتر هستند!. هم "بازی" و هم "فن بیان" می‌دانند!.

6. دوبله ی فیلم های روسی در سال های دور یادمه خیلی افتضاح بود. یه آقا، جای تموم کاراکترا، چه زن و چه مرد، حرف می زد و تن صداش هم یکنواخت و خسته کننده بود. درسته؟
این سال ها زیاد فیلم روسی ندیده م؛ اما، امیدوارم این طور که می گید باشه و اون ها هم پیشرفت کرده باشن تو این صنعت.



59 نوشته است:
یک نسخه ی فارسی‌ را نیز دیده‌ام که کار صدا و سیما نبود.

7. این نسخه ای که می گید، به احتمال زیاد کار "اگج" بوده: "انجمن گویندگان جوان"؛ که، تنها هنرشون اینه که با لهجه های مختلف ایرانی، به صورت خیلی مسخره، روی کاراکترها حرف بزنن.
راستی، عبارت "گنده بک" هم باید تو تموم کارهاشون باشه!!!!!!



59 نوشته است:
امیر جان، خاطره ی پلانهای غروب و سایه روشن در این سریال،
با دیدنش سرانجام از پس نزدیک به سه‌ دهه، برایتان زنده شد؟

8. بله، بله. دقیقاً. بنده فایل شما رو دانود نکرده م؛ اما، می دونم کدوم بخش رو توصیف کردید؛ چون، دیشب، ساعت 19، از "شبکه ی تماشا" دیدم اون قسمت رو.

9. ضمناً "عنایت بخشی"؛ که، همیشه تو فیلمای قبل انقلاب بدمن بود، دقیقاً از این سریال به بعد، نقش آدم خوبا رو گرفت و تا همین امروز؛ که، بنده در خدمتتون هستم، همین طور خوب باقی مونده این بشر! Smile



59 نوشته است:
در ضمن، من خیلی‌ این فویلهای آلومینیومی را آنزمان دوست داشتم،
نمیدانم چرا، اما دایمن میخواستم با آنها یک کاردستی و یا شکلی‌ درست کنم.
شما و دوستان بخاطر دارید، آن برنامه ی کاردستی را که در نیمه ی شصت، هفته ‌ای یک روز،
که شاید دوشنبه‌ها عصر بود، در برنامه ی کودک کانال یک نشان می‌دادند؟. مجری آن‌،
آقایی بود چهل و چند ساله، که یک انگشت دست و یا یک بند از آنرا نداشت.
کاردستی‌های الکترونیکی بیشتر درست میکرد و دوربین در کادر بسته، سیم چین
و دیگر وسایل کار را نشان میداد.


10. این برنامه ای که توصیفشو کردید، مربوط به برنامه ی کودک نبود.
اسم برنامه "آزمایشگاه رایگان" بود. یادمه سال ها پیش با دوستان خیلی بحثشو کردم و گفتم اگه کسی فایلی، عکسی ازش داره، بذاره؛ اما، هیچ کی هیچی نداشت.
یادتونه راویش زنده یاد "عبدالحسین اسکندری" بود و صداش خیلی رو برنامه می نشست.
اون آقاهه هم مث "شهرام لاسمی" ("قلقلی") هیچ حرفی نمی زد و فقط عمل می کرد و گاهی به دوربین نگاه می کرد.
لاغر و سبیلو بود و کت و شلوار تیره می پوشید. همیشه هم سرپا بود.
قیافه ش شبیه معلمای هنرستان بود و به نظر من معلم بود و مغازه داشت، بعدازظهرا، می رفت در مغازه. قبلشم شاید مسافرکشی می کرده! (شوخی)

11. "59"، یادته تکیه کلام "حسین اسکندری" و پای ثابت تموم وسایل آزمایشگاهی که ساخته می شد چی بود؟

"4 عدد المنت نسوز"!
اینو همون سال ها پیش که گفتم تو بحثا، همه خیلی حال کردن و همه یادشون بود. شما چطور؟




Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الجمعة نوفمبر 22, 2013 10:59 am






امیر جان
، در جواب سوال شما که در قسمت تاپیک صوتی فرموده بودید:

("59" عزیز، دیدم تو تاپیک بغلی گفتید فایلشو دانلود کردید، می شه بگید کجاست؟
شاید من نمی بینم؟)

"عهدیه شماره ۲ (بسیار طنز جالبی‌ بکار بردید، البته همانند همیشه)"

راستش من منظورم همان فایل مجری اعلام برنامه کانال دو بود که خانم هایدی چند وقت پیش
لطف بسیار فرمودند و فایلش را قرار دادند که سرانجام پس از سالها، صدا و سیمای این مجری ارجمند
و اهل دل را شنیدیم و دیدیم. در همان زمان برنامه‌های نیمروزی کانال دو، که خیاطی و آشپزی نشان می‌دادند،
جناب مجری توانا که‌ ای کاش نام ایشان را بدانیم، قبل از برنامه ها، شعر خوانی میکردند و ... که بسیار دلنشین بود.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 38323238845863909972_thumb


و اما پاسخ‌ها به لطف شما به ترتیب شماره که خیلی‌ هم سیستم نوشتاری خوبی‌ دارید امیر جان اینگونه.

۱ و ۲- بسیار استفاده کردم از موارد و نمونه هایی که مطرح ساختید.
این چند پهلو بودن و چند معنی دادن یک واژه، انگار که در زبان انگلیسی فراوان هست،
اما در زبان روسی، موارد کمی‌ هست (نمی‌گویم که نیست). هر مفهومی‌،
یک واژه ی جداگانه دارد و این، کار را برای یک خارجی‌ که میخواهد آنرا بیاموزد
هم پروسه ی یادگیری را سخت می‌کند، و هم از طرف مثبت قضیه،
این گستردگی واژگان، خوشایند هست در زمان استفاده از زبان.
و در انگلیسی، به گونه ی دیگری این دشواری وجود دارد،
یعنی‌ "درک مطلب" و به همان نسبت، استفاده ی درست از معنی‌های یک واژه.
ببخشید، درس جواب دادم جلوی شما. حالا خوبه صفر بشم!. 


۳ و ۴ و ۵- خواهش می‌کنم، لطف دارید (خنده).
بله، سیمای نورانی آن‌ آقا از "اره"، جذابیت دیگری دارد.
بله، این عکس در کنار دیگر عکس هایم، در کلیپ "یادمانه‌های کودکی" بود.
بسیار هم خرسندم که خاطرات موتوری! شما نیز زنده شد. رنگ قرمزش واقعن دلنشین بود.
بردند دیگر آقا موتور ما را...، لابد همچنان در جاده ی هراز، باهاش مسافر کشی‌ میکنند.
ممنونم برای توضیحات تخصصی که در زمینه ی پلاستیک داشتید. اصلن دهه ی شصت،
"سالهای پلاستیکی" بود. آدمک‌های پلاستیکی، پیت نفت پلاستیکی، ماشین‌های پلاستیکی،
آن‌ جا کلیدی‌های قلابدار پلاستیکی که مردها (و خود ما پسر بچه ها) از روی شلوار آویزان میکردند،
تا زمانی که راه می‌رفتند، جیرینگ جیرینگ کلیدها بگوید، که مردی در حال گذر است....

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 45269386394029633880_thumb


۶- امیر جان در زمینه گفتار فیلم که روس‌ها انجام میدهند، با سه‌ نوع کار در ارتباط هستیم.
الف- خود مترجم با صدای خودش اینکار را انجام میداد، این زمانی بود که در انتهای دهه ی هشتاد و خود دهه ی نود میلادی
یا همان شصت و هفتاد خورشیدی ما، ویدیو و فیلمهای وی اچ‌ اس‌، به تمامی کشورها گسترده ورود پیدا کرد.
اکنون اما دیگر این کار دیگر خیلی‌ کم انجام میشود. (بخاطر گسترش دوبله توسط کانالهای تلویزیونی و استودیوهای خصوصی).
ب- یک مرد گوینده ی حرفه‌ای همراه با یک خانم گوینده ی حرفه‌ای، بطور یکسان،
بجای پرسوناژ‌های زن و مرد فیلم صحبت میکنند و صدای اوریجینال فیلم را حتما میشنویم در زیر کار.
این زمانی است که یک کانال خصوصی و یا شرکتی که چند فیلم را در یک دی وی دی میفروشد،
نمیتواند زیاد هزینه کند برای دوبله ی فیلم‌های خارجی‌اش، و یا اینکه مجوز پخش و حق کپی رایت آنرا،
از عامل پخش اصلی‌ در کشورش نخریده. عامل پخش اصلی‌، همانی هست که فیلم را اولین بار در بازار جهانی‌ میخرد،
سپس برای سینما دوبله می‌کند (همان دوبله ی جانانه که بر روی جلد دی وی دی اش هم بعدن برای نمایش خانگی می‌نویسند،
که دوبلاژ این فیلم، از صداهای متعدد برخوردار هست - این میشود نوع سوم) و اکران عمومی‌ میشود. پس از این،
شبکه‌های خصوصی (چون تعدادشان زیاد است)، میتوانند آنرا از او بخرند و نمایش دهند در کانالشان، اگر نه‌،
آنوقت باید جداگانه خودشان هزینه ی دوبله بدهند و معمولا دو صدایی انجام میدهند که اینکار همچنان انجام میشود.
اینها همه دو دلیل دارد، یک: وجود کانالهای تلویزیونی خصوصی که زیاد هم هستند،
دو: رعایت شدن قانون کپی رایت در همین سطح که خوب هم هست. اما زمان شوروی که کانالهای خصوصی نبودند،
در کانالهای دولتی و سینما، اگر (می‌گویم اگر)، فیلمی خارجی‌ نشان می‌دادند، حتما دوبله ی حرفه ای بوده،
ولی‌ کیفیت نداشته مثل ایران که حالا برعکس شده دیگر.


۷- من اصلا نمی‌دانم این "اگج"چه می‌گوید؟. همه پیشرفت می‌کنند، ما روز بروز پسرفت.
سریالهایمان چه بودند در شصت، حالا چه شدند. ... شاهگوش = ابتذال!.
یک فیلم در صورت نیاز و لزوم، میتواند کادرهای اروتیک و برهنگی نیز داشته باشد که اگر بجا باشد،
مبتذل نخواهد بود، اما سریال میتواند ایرانی‌ باشد، حجاب هم داشته باشد، اما مبتذل باشد. خجالت نمیکشند!،
حالا دیگر صحبت از دستشویی شده اپیدمی در صدا و سیما!. (آن سرباز در قسمت دیشبی).
من قسمت دیشبش را هم مخصوصا باز دیدم که ببینم شاید تغییری پدیدار شده باشد از جهت مفهومی‌،
اما دیدم که نه!، وقت و هزینه را دود میکنند می‌فرستند به هوا. تنها از طراح تیتراژ آن‌ تشکر می‌کنم،
که خوب و هنرمندانه کار کرده. باقی‌ جز شرمساری هیچ ندارد. ...از آنوار پشت بام افتادید،
آقایانی که روزی ....


۸- بله، خواهش می‌کنم امیر جان. لینکی‌ که گذشته بودم، همان "تلوبیون" هست که تاکنون،
دو قسمت از سریال را قرار داده و من هم دیدم سرانجام تا بدینجا و چه دلنشین میباشد "سایه ی همسایه".
بازی باقر صحرارودی، بیوک میرزایی، زنده یاد یوسف بیک و ... همگی‌ یادآوری کاراکتر های
هنایش گذار آنها در آن دوره و سالهای شصت هست و چه قوی بوده که اکنون در یادمان می‌‌آید باز.

۹- بله کامل درست هست، در صفحه ی قبلی‌ هم اشاره داشتیم اتفاقا به این موضوع.


۱۰- آفرین به شما. راستش زمانی که دیروز این قسمت را می‌نوشتم،
یاد این بودم که شما صحبت از این برنامه داشتید، اما این زمانی بود که من هنوز مهمان بودم در فروم،
و عضو نشده بودم، برای همین مرتب سر نمی‌زدم و به همان نسبت، مطالب را گلچین شده میخواندم.
بسیار ممنونم برای یادآوری نام برنامه. بله، چه جالب. خوب خوب یادم هست، تکه کلام زنده یاد اسکندری را،
عجب یادآوری نوستالژیکی داشتید، و همچنین ساکت بودن آن آقا را مثل قلقلی (لبخند).
اینکه هم معلم بودند ایشان و هم مغازه دار، فانتزی بامزه ای هست. حالا من یک مورد واقعی‌ بگویم به شما.

دبیر فیزیکی‌ داشتیم در سال تحصیلی‌ ۱۳۷۶ که چهارم دبیرستان بودم. بسیار هم معلم با سواد و خوبی‌ بود.
یکی‌ از رانندگان سرویس دبیرستان گویا هم محل ایشان بوده و روزی در هنگام رساندن بچه ها،
تعریف می‌کند که بله، این آقای دبیر شما همسایه ی ماست و اتفاقا در سر کوچه که نمایشگاه ماشین هست،
ایشان در آنجا شراکت دارد و عصرها می‌نشیند پشت میز و معامله ی ماشین انجام میدهد و ....
چند روز پس از این خبرچینی دوستانه، دو - سه‌ تا از بچه‌های کلاس ما از آقای دبیر این سوال را پرسیدند که،
"آقا شما نمایشگاه ماشین دارید و ..."!. دبیر گرامی‌ اپتدا سرخ شد، سپس به یک نقطه خیر گردید
و تنها پرسید که شما از کجا شنیدید؟!. بچه‌ها جواب دادند که آقای ... که راننده مینی‌بوس هست و ....
ایشان حتی جواب سوال بچه‌ها را ندادند و به ادامه درس با حالتی که قبل از آتشفشان هست ادامه دادند.
زنگ آخر خورد و پس از چند دقیقه از کلاس به حیاط و از آنجا پس از نوشیدن آب و کمی‌ صحبت با یک همکلاسی،
به خیابان آمدم تا همانند همیشه پیاده به خانه بروم. در آنسوی خیابان، مینی‌بوس مدرسه پارک بود.
اطراف آن پر از بچه‌های کلاس ما و یکی‌- دو کلاس دیگر بود. "دید، کور بود" و بخاطر انبوه جمعیت چیزی دیده نمی‌شد،
تنها صدای دبیر فیزیک از مرکز جمعیت به گوش می‌رسید که میگفت:
"آخه تو به چه حقی‌ به بچه‌ها گفتی‌ که من ماشین فروشم"؟،
و یک صدای دیگر که احتمالا راننده بود میگفت:
"یقه رو ول کنید آقای ....، من توضیح میدم به شما ...، توضیح میدم آقا ...!".

.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الجمعة نوفمبر 22, 2013 2:34 pm

59 نوشته است:
امیر جان[/u]، در جواب سوال شما که در قسمت تاپیک صوتی فرموده بودید:

("59" عزیز، دیدم تو تاپیک بغلی گفتید فایلشو دانلود کردید، می شه بگید کجاست؟
شاید من نمی بینم؟)

"عهدیه شماره ۲ (بسیار طنز جالبی‌ بکار بردید، البته همانند همیشه)"

راستش من منظورم همان فایل مجری اعلام برنامه کانال دو بود که خانم هایدی چند وقت پیش
لطف بسیار فرمودند و فایلش را قرار دادند که سرانجام پس از سالها، صدا و سیمای این مجری ارجمند
و اهل دل را شنیدیم و دیدیم. در همان زمان برنامه‌های نیمروزی کانال دو، که خیاطی و آشپزی نشان می‌دادند،
جناب مجری توانا که‌ ای کاش نام ایشان را بدانیم، قبل از برنامه ها، شعر خوانی میکردند و ... که بسیار دلنشین بود.

1. اِه؟ پس اشتباه از بنده بوده و همه چیو با هم قاطی کرده م. ممنونم بخاطر روشنگری تون.
آره. این "هایدی" خانوم از موقعی اومده، چیزای نابی رو کرده؛ که، جای تشکر داره.



59 نوشته است:
و اما پاسخ‌ها به لطف شما به ترتیب شماره که خیلی‌ هم سیستم نوشتاری خوبی‌ دارید امیر جان اینگونه.

۱ و ۲- بسیار استفاده کردم از موارد و نمونه هایی که مطرح ساختید.
این چند پهلو بودن و چند معنی دادن یک واژه، انگار که در زبان انگلیسی فراوان هست،
اما در زبان روسی، موارد کمی‌ هست (نمی‌گویم که نیست). هر مفهومی‌،
یک واژه ی جداگانه دارد و این، کار را برای یک خارجی‌ که میخواهد آنرا بیاموزد
هم پروسه ی یادگیری را سخت می‌کند، و هم از طرف مثبت قضیه،
این گستردگی واژگان، خوشایند هست در زمان استفاده از زبان.
و در انگلیسی، به گونه ی دیگری این دشواری وجود دارد،
یعنی‌ "درک مطلب" و به همان نسبت، استفاده ی درست از معنی‌های یک واژه.
ببخشید، درس جواب دادم جلوی شما. حالا خوبه صفر بشم!.

2. خوبی از خودتونه. لطف دارید.
چه جالب! این اولین باریه که می شنوم زبونی کم چندپهلویی (یا به قول استاد "بهاءالدین خرمشاهی"، "کژتابی") داره.
پس روسی باید سخت باشه؟

باز هم اختیار دارید و چوبکاری می فرمایید.




59 نوشته است:
۳ و ۴ و ۵- خواهش می‌کنم، لطف دارید (خنده).
بله، سیمای نورانی آن‌ آقا از "اره"، جذابیت دیگری دارد.
بله، این عکس در کنار دیگر عکس هایم، در کلیپ "یادمانه‌های کودکی" بود.
بسیار هم خرسندم که خاطرات موتوری! شما نیز زنده شد. رنگ قرمزش واقعن دلنشین بود.
بردند دیگر آقا موتور ما را...، لابد همچنان در جاده ی هراز، باهاش مسافر کشی‌ میکنند.
ممنونم برای توضیحات تخصصی که در زمینه ی پلاستیک داشتید. اصلن دهه ی شصت،
"سالهای پلاستیکی" بود. آدمک‌های پلاستیکی، پیت نفت پلاستیکی، ماشین‌های پلاستیکی،
آن‌ جا کلیدی‌های قلابدار پلاستیکی که مردها (و خود ما پسر بچه ها) از روی شلوار آویزان میکردند،
تا زمانی که راه می‌رفتند، جیرینگ جیرینگ کلیدها بگوید، که مردی در حال گذر است....

3. همه ش می گفتم نکنه از شوخی بنده ناراحت شید و باز گفتم بعد از این همه سال دوستی، شاید این اجازه رو داشته باشم!
اولاً بی نهایت ممنون که عکس کامل رو گذاشتید و چقدر ناز بودید. هم شما و هم دوستتون؛ اما، شما بیشتر. شبیه کوچیکی های خواهرزاده ی من، "علی"، هستید اینجا.
عکس خیلی خیلی زیبایی بود. متشکرم.

4. در زمینه ی مسافرکشی تو جاده ی هراز، شک نکنید. مطمئن باشید کلی هم دووندنش، نامردا! Smile

5. یادآوری جاکلیدی ها عالی بود. یادمه اواخر دهه ی 60، جاکلیدی های "اوشین" مُد شده بود.
اصن همه چیِ اوشین مُد شده بود:
لباس اوشین (حالا من همه شو نمی گم!)، برنج اوشین، تابلوی اوشین، کوبلن اوشین، یادمه به در و پنجره های آلومینیومی می گفتن درب اوشین! Smile
مدرسه ی راهنمایی اومده بودیم، سال اولمون بود، سال 67، از این نوشابه "سون آپ"ها اومده بود تازه. بعدها فهمیدیم قبل از انقلاب هم بوده؛ اما، بعد از انقلاب کم شده بود و باز اون سال ها دوباره اومد.
خلاصه، "بابای مدرسه"مون می گفت: "نوشابه ی اوشین"! Smile
توضیحشم در نوع خودش جالب بود: می گفت: در اصل نوشابه ی بابای اوشینه، "ساکی"! Smile



59 نوشته است:
۶- امیر جان در زمینه گفتار فیلم که روس‌ها انجام میدهند، با سه‌ نوع کار در ارتباط هستیم.
الف- خود مترجم با صدای خودش اینکار را انجام میداد، این زمانی بود که در انتهای دهه ی هشتاد و خود دهه ی نود میلادی
یا همان شصت و هفتاد خورشیدی ما، ویدیو و فیلمهای وی اچ‌ اس‌، به تمامی کشورها گسترده ورود پیدا کرد.
اکنون اما دیگر این کار دیگر خیلی‌ کم انجام میشود. (بخاطر گسترش دوبله توسط کانالهای تلویزیونی و استودیوهای خصوصی).
ب- یک مرد گوینده ی حرفه‌ای همراه با یک خانم گوینده ی حرفه‌ای، بطور یکسان،
بجای پرسوناژ‌های زن و مرد فیلم صحبت میکنند و صدای اوریجینال فیلم را حتما میشنویم در زیر کار.
این زمانی است که یک کانال خصوصی و یا شرکتی که چند فیلم را در یک دی وی دی میفروشد،
نمیتواند زیاد هزینه کند برای دوبله ی فیلم‌های خارجی‌اش، و یا اینکه مجوز پخش و حق کپی رایت آنرا،
از عامل پخش اصلی‌ در کشورش نخریده. عامل پخش اصلی‌، همانی هست که فیلم را اولین بار در بازار جهانی‌ میخرد،
سپس برای سینما دوبله می‌کند (همان دوبله ی جانانه که بر روی جلد دی وی دی اش هم بعدن برای نمایش خانگی می‌نویسند،
که دوبلاژ این فیلم، از صداهای متعدد برخوردار هست - این میشود نوع سوم) و اکران عمومی‌ میشود. پس از این،
شبکه‌های خصوصی (چون تعدادشان زیاد است)، میتوانند آنرا از او بخرند و نمایش دهند در کانالشان، اگر نه‌،
آنوقت باید جداگانه خودشان هزینه ی دوبله بدهند و معمولا دو صدایی انجام میدهند که اینکار همچنان انجام میشود.
اینها همه دو دلیل دارد، یک: وجود کانالهای تلویزیونی خصوصی که زیاد هم هستند،
دو: رعایت شدن قانون کپی رایت در همین سطح که خوب هم هست. اما زمان شوروی که کانالهای خصوصی نبودند،
در کانالهای دولتی و سینما، اگر (می‌گویم اگر)، فیلمی خارجی‌ نشان می‌دادند، حتما دوبله ی حرفه ای بوده،
ولی‌ کیفیت نداشته مثل ایران که حالا برعکس شده دیگر.

6. "59" گرامی، توضیحات جامع و ارزشمندی در مورد دوبله ی فیلم ها تو روسیه نوشتید؛ که، بخاطرش ازتون ممنونم و کلی مطلب مفید یاد گرفتم امشب.


59 نوشته است:
۷- من اصلا نمی‌دانم این "اگج"چه می‌گوید؟. همه پیشرفت می‌کنند، ما روز بروز پسرفت.
سریالهایمان چه بودند در شصت، حالا چه شدند. ... شاهگوش = ابتذال!.
یک فیلم در صورت نیاز و لزوم، میتواند کادرهای اروتیک و برهنگی نیز داشته باشد که اگر بجا باشد،
مبتذل نخواهد بود، اما سریال میتواند ایرانی‌ باشد، حجاب هم داشته باشد، اما مبتذل باشد. خجالت نمیکشند!،
حالا دیگر صحبت از دستشویی شده اپیدمی در صدا و سیما!. (آن سرباز در قسمت دیشبی).
من قسمت دیشبش را هم مخصوصا باز دیدم که ببینم شاید تغییری پدیدار شده باشد از جهت مفهومی‌،
اما دیدم که نه!، وقت و هزینه را دود میکنند می‌فرستند به هوا. تنها از طراح تیتراژ آن‌ تشکر می‌کنم،
که خوب و هنرمندانه کار کرده. باقی‌ جز شرمساری هیچ ندارد. ...از آنوار پشت بام افتادید،
آقایانی که روزی ....

7. یه بار دیگه هم نوشته م: این ها هدفشون این بود که با ساخت تله فیلم های فله ای، بی محتوا، تزریق فیلم های بی سر و ته و مثلاً هنری و تکیه به کمیت، ما رو از سینما و فیلم فراری بدن؛ که، خوشبختانه به هدفشون رسیدن دیگه!





59 نوشته است:
۱۰- آفرین به شما. راستش زمانی که دیروز این قسمت را می‌نوشتم،
یاد این بودم که شما صحبت از این برنامه داشتید، اما این زمانی بود که من هنوز مهمان بودم در فروم،
و عضو نشده بودم، برای همین مرتب سر نمی‌زدم و به همان نسبت، مطالب را گلچین شده میخواندم.
بسیار ممنونم برای یادآوری نام برنامه. بله، چه جالب. خوب خوب یادم هست، تکه کلام زنده یاد اسکندری را،
عجب یادآوری نوستالژیکی داشتید، و همچنین ساکت بودن آن آقا را مثل قلقلی (لبخند).
اینکه هم معلم بودند ایشان و هم مغازه دار، فانتزی بامزه ای هست. حالا من یک مورد واقعی‌ بگویم به شما.

دبیر فیزیکی‌ داشتیم در سال تحصیلی‌ ۱۳۷۶ که چهارم دبیرستان بودم. بسیار هم معلم با سواد و خوبی‌ بود.
یکی‌ از رانندگان سرویس دبیرستان گویا هم محل ایشان بوده و روزی در هنگام رساندن بچه ها،
تعریف می‌کند که بله، این آقای دبیر شما همسایه ی ماست و اتفاقا در سر کوچه که نمایشگاه ماشین هست،
ایشان در آنجا شراکت دارد و عصرها می‌نشیند پشت میز و معامله ی ماشین انجام میدهد و ....
چند روز پس از این خبرچینی دوستانه، دو - سه‌ تا از بچه‌های کلاس ما از آقای دبیر این سوال را پرسیدند که،
"آقا شما نمایشگاه ماشین دارید و ..."!. دبیر گرامی‌ اپتدا سرخ شد، سپس به یک نقطه خیر گردید
و تنها پرسید که شما از کجا شنیدید؟!. بچه‌ها جواب دادند که آقای ... که راننده مینی‌بوس هست و ....
ایشان حتی جواب سوال بچه‌ها را ندادند و به ادامه درس با حالتی که قبل از آتشفشان هست ادامه دادند.
زنگ آخر خورد و پس از چند دقیقه از کلاس به حیاط و از آنجا پس از نوشیدن آب و کمی‌ صحبت با یک همکلاسی،
به خیابان آمدم تا همانند همیشه پیاده به خانه بروم. در آنسوی خیابان، مینی‌بوس مدرسه پارک بود.
اطراف آن پر از بچه‌های کلاس ما و یکی‌- دو کلاس دیگر بود. "دید، کور بود" و بخاطر انبوه جمعیت چیزی دیده نمی‌شد،
تنها صدای دبیر فیزیک از مرکز جمعیت به گوش می‌رسید که میگفت:
"آخه تو به چه حقی‌ به بچه‌ها گفتی‌ که من ماشین فروشم"؟،
و یک صدای دیگر که احتمالا راننده بود میگفت:
"یقه رو ول کنید آقای ....، من توضیح میدم به شما ...، توضیح میدم آقا ...!".
10. جدی؟ پس شما هم مث من عادت دارید یه مدتی جایی رو می خونید و بعد اگه قابل دونستید، عضو می شید؟
باعث افتخار بود که اینجا رو قابل دونستید.

11. خواهش می کنم. آره. من اون برنامه رو خیلی دوس داشتم و گاهی از توش می شد چیزای خوبی یاد گرفت. الآن 20 تا شبکه داریم، یکی از این برنامه های خوب و آموزنده نداریم.
گاهی هم داریم؛ اما، در حد کارای خانوما؛ مث، گلدوزی و منجوق دوزی؛ اما، سهم آقایون در این زمنیه صفره.
در حالی که با دیدن اون برنامه مطمئن باشید بچه هایی که (باز مجبورم به "گاردنر" عزیز اشاره کنم) "هوش دیداری - فضایی" و "هوش ریاضی" بالایی داشتن، چندین ثبت و اختراع کرده ن. شک نکنید.
این برنامه ها پشتشون هدف و کار بود؛ نه، مث الآن همه ش برنامه های پرکننده ی وقت و فراری دهنده؛ یعنی، همون بحثی که، جنابعالی پیش از این به خوبی بهش اشاره کردی.

12. خاطره ی جالب؛ اما، تلخی بود.
باور کنید تازه این آقای معلم، خوبشون بوده. من خاطره ای یه بار شنیدم؛ که، وختی خودمو گذاشتم جای طرف، آب شدم و اون هم این بود که معلمه راننده ی آژانس بوده و می ره در خونه ی دانش آموز خودش، مسافرکشی.
متأسفانه از این داستان های واقعی خیلی زیاد بوده و هست و امون از درد فقر و نداری.
ببخشید که سر همه تون رو درد آوردم.

13. پس بذارید حسن ختام شادتر باشه:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ozvvtj88u814qwdasa3u_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 P9lyh9k11rqpqmbfdrg_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 57cnwatyz48n12z1qhd0_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 X7ddk40nzbeovpcjm1ta_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 09v2b7gi5u1tswn6wc_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 3f1a1hpnstp0918e59vi_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 8dtjhal6qw7y9wbfnsv_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 0rmfr4wsvlmf9mt0ejk0_thumb



Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الجمعة نوفمبر 22, 2013 3:54 pm







امیر جان
، موردی که گفتید و عکس از آن قرار دادید در "همشاگردی سلام" (تابلو با میخ و نخ)،
یک یادآوری شگفت انگیز نوستالژیک، با درجه ی فارغ التحصیلی ممتاز، از معتبر‌ترین دانشگاه جهان بود.


از برای پوسترهای قبل از ۵۷، باز هم ممنونم. پوسترهای "بلوچ"، چه عالی‌ هستند همانند خود فیلمش.


۱- نه‌ هیچ اشتباهی نبوده، توضیح من "هوایی" بوده کمی‌. از خانم هایدی بازهم سپاسگزاریم.


۲- ببینید، زبان روسی، ۶ حالت دستوری دارد که حالت اول، فرم معمولی هر کلمه هست.
آن ۵ حالت دیگر، برای ساخت موصوف و صفت، مضاف و مضاف الیه،
تغییر تمامی کلمه‌ها و صفت هایشان، وقتی‌ با فعلهای مختلف استفاده می‌شوند، بکار میرود.
(برای نمونه، ما در فارسی با حرف اضافه میگوییم که "به" چه کسی‌ زنگ زدیم،
و یا، چه کسی‌ "را" دیدیم. در روسی، حرف اضافه در اینجا بکار نمی‌رود، بلکه،
پایانه ی هر اسم، چه "جاندار" باشد و یا چه "بی‌ جان"، تغییر می‌کند و هر فعلی‌، یک تغییر را خواهان است).
این گوشه ی کوچکی از داستان بود. حال، هر چه را گفتم، برای سه‌ حالت "مرد"، "زن"، "خنثی"،
در حالتهای، "فرد" یا "جمع" بودن آنها، ضرب بفرمایید!. در ضمن، جنسیت هر اسم جاندار و یا بی‌ جان را،
حرف آخر آن واژه به ما نشان میدهد که در بسیاری موارد، استثنا هم هست چرا که،
بعضی‌ کلمه ها، به ظاهر "زن (مونث)" هستند، اما در واقع و بخاطر کنه و مفهومی‌ که دارند،
"مرد (مذکر)" بشمار می‌‌آیند. ... لطفا کلید اتاق من در آسایشگاه را بدهید که دیگر وقتش است.


۳- هیچ دلگیری در کار نیست امیر جان. بسیار هم خرسندم که ۵۹ کوچک مورد مهر شما قرار گرفت.
فقط آدامس و چیپس برایش زیاد نخرید که لوس میشود.


۴ و ۵- بله، موتور هم رفت دیگر، سالهاست... (لبخند).
یادآوری فرهنگ "اوشینیسم" خیلی‌ جالب و خوب بود.
این جاکلیدی‌ها (جاسوییچی)، یک شاستی داشت کنارشان که وقتی‌ آنرا به پائین می‌کشیدیم با انگست شست،
آنوقت قلابشان باز میشد برای وصل کردن به یکی‌ از بندهای شلوار که محل عبور کمربند بود.
امیر جان، این جناب "بابای‌ مدرسه" ی شما (خنده)، ظاهرن از آن‌ میخانه برو‌های قدیم بوده.
دنبال هم پیاله میگشته بیاد جوانی در خیال نوستالژیکش، آنوقت بابای اوشین را پیدا کرده.


۶- خواهش می‌کنم، قابلی‌ نداشت. لطف دارید امیر جان.

۷- اینها، راستش سرگردان هستند کلا در برنامه سازی. فقط پول آتش میزنند.


۱۰- بله، اما هیچ جا من را همانند فروم رویایی، علاقمند و شیفته ی خود نکرد.
خود شما (امیلیانو) را از سالها پیش میشناسم که در فروم‌های دیگر مطلب می‌نوشتید.
افتخار بزرگی بود که اینجا شاگرد شما و دیگر همکاران شدم و حال دیگر،
کارم به آسایشگاه فروم رسیده است (لبخند).

با بقیه موارد گفته شده نیز، هم دیدگاه هستم و باز هم ممنونم از لطف شما.


.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الجمعة نوفمبر 22, 2013 5:59 pm

آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.Rolling Eyes 
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الجمعة نوفمبر 22, 2013 7:59 pm

Heidii نوشته است:
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه. کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.
عکس صبح آفتابی زمستان 61 خیلی بامزه بود. عالم بچه ها معصومیت و لطافت خاصی داره که تو عکسهاشون هم مشهوده. من اون موقع هشت- نه ماه داشتم. چند سال بعد برای من هم یکی از اون چرخ پلاستیکی ها خریدند. به چیزهای ساده ای که داشتیم دلخوش بودیم و با همونها کلی صفا می کردیم. همون موقع ها یادمه پسر همسایه ی عمه ام که صداش می زدن مملی، یه چیزی داشت که وقتی اولین بار دیدم هوش از سرم پرسید! یه ماشین مدل ماشین برقی های شهربازی، با فرمون و کلاچ و دنده که پسره مثل جنتلمن ها می نشست پشت رول و رانندگی می کرد! نمی دونم ماشینه با چی حرکت می کرد ولی سیستمی داشت که با همون ادوات ساده ی رانندگی مثل ترمز و دنده و کلاچ راه می رفت! (البته داشتن چنین چیزی احتمالا برای بچه های الان خیلی پیش پا افتاده و معمولیه ولی تو دهه شصت چیزی نبود که هربچه ای داشته باشه و اونایی هم که داشتن شش دنگ سرقفلی شو دست خودشون نگه میداشتن و نمی دادن یه بچه ی دیگه هم بشینه یه دوری بزنه) ... خلاصه پسرهمسایه تون خیلی خوش شانس بوده که اجازه دادین حداقل پشت موتورتون سواری کنه چون اون پسره یک لحظه هم فرمون رو دست کسی نداد. بعد از اون دیگه مملی رو ندیدم خوشبختانه.Rolling Eyes 
من هم از سایه ی همسایه دقیقا همون سایه روشن های دم غروب رو یادمه کنار در و دیوارهای قدیمی محل و عنایت بخشی، کت به دوش و تسبیح به دست... عنایت بخشی قدیمها تو یه فیلم داستانی به اسم خبرنامه (که بچه های دیروز قسمتی از اون رو نشون داد) نقش یک مامور طرفدار رژیم شاه رو بازی می کرد که چهره و بازیش به علاوه ی موسیقی فیلم، خیلی برایم جذابیت داشت.
نکات جالبی در مورد دوبله زبان روسی فیلمها نوشتید که خیلی برایم تازگی داشت. برای روس زبان ها خوشحالم که سیستم دوبله شون از اون حالت تک صدایی دراومد و سروسامون گرفت. از صداپیشه هامون ممنونم که از گذشته های دور، ذوق و خلاقیتشون رو توی این کار گذاشتن و و لذت فیلم ها و کارتونهای زیبای اون دوره رو با دوبله های عالیشون، چندبرابر و موندنی کردن. (نمی فهمم یعنی چی که یک نفر به جای همه ی شخصیت ها حرف بزنه؟- شاید برای امثال ما که سالهاست به دوبله های حرفه ای گوینده هامون عادت کردیم عجیب باشه و برای مردم خودشون عادی به نظر برسه) ... من یه نسخه دوبله سوئدی از کارتون قدیمی شاهزاده و گدا دیدم که روی اون هم فقط یک نفر حرف می زد!
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html


سپاسگزارم از لطف شما و تمام نکاتی که فرمودید،
همچنین برای فایل خاطره انگیز "گوش مروارید".
روح "خسرو شایگان" و "اصغر افضلی" در آرامش باشد.

اما نکته ی بسیار نوستالژیک تری که فرمودید، همین ماشینها بودند.
اینها در اصل دو نوع داشتند. آن مدلی که برای آقای مملی بوده،
آنگونه که بیان فرمودید، پیدا هست که با باطری کار میکرده، همانند باطری ماشین با این تفاوت،
که شارژ میشده با برق خانگی. این مدل، بسیار گران بود آنزمان و هر کسی‌ نداشت.
اما، مدل دیگری بود که طرز کار کردنش مکانیکی بود. یعنی‌ دو پدال پایی داشت که با حرکت آنها،
ماشین حرکت میکرد و در کنار بدنه هم، یک ترمز دستی‌ داشت. من آنزمان، به برکت عموی بزرگم،
که جراح بودند و ۶ سال پیش عمرشان را به شما دادند، سه‌ دستگاه! از این ماشینهای پدالی داشتم.
یک مدل اسپرت، یک مدل کورسی، و یک مدل هم کلاسیک بود (ماشین گلف نارنجی رنگ)، خوب بیاد دارم.
مرحوم عمویم، وضع مالی بسیار خوبی‌ داشتند، به همان نسبت هم، به همه کمک میکردند، چه آشنا و چه غریبه.
این ماشینها را، از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴، هر سال به مناسبت تولدم، یکیشان را در تابستان به من داده بودند.
در آپارتمان پدری من که در آن عکس معلوم هست، اصلن جا نبود برای اینها، و معمولا دو تایشان همیشه،
در حیاط خلوت خانه ی مادربزرگم بود. من این ماشینها را خیلی‌ دوست داشتم و به نوبت و بصورت هفتگی،
با آنها در آپارتمان بازی می‌کردم و میراندم. بجز مدل کورسی که تا آخر دهه ی شصت و پس از آمدن به خانه ی جدید نیز،
همراه من بود، آن‌ دو تای دیگر که گرانتر بمراتب بودند (چون بدنه ی ماشین گلف که مدل کلاسیک بود، فلزی بود)،
بدور از چشم من، در همان سالهای ۶۵ - ۶۶، توسط مادرم به یک خانمی که برای تمیز کردن خانه میامدند،
بخشیده میشوند برای بچه‌های ایشان. از کیسه ی خلیفه بخشیدند. عموی بزرگوار برای من خریده بود،
ثواب بخشش اش را خانواده بردند. من یادم هست که یک روز ناغافل در میانه ی شصت، دیدم که مدل اسپرت و آن‌ گلف،
خبری ازشان نیست و خیلی‌ ناراحت شدم. تنها یادگار از آنها، عکسی‌ است از مدل اسپرت، که بیش از ۲ سال پیش،
در بخش "همشاگردی سلام" با سانسور گذاشته بودم. اصل بدون سانسورش در هارد کامپیوتر قبلیست که دسترسی‌ ندارم.
ماجرا هم این بود که در زمستان یا انتهای پاییز ۱۳۶۲، یک فامیل دور به مهمانی ما آمده بودند. پسری داشتند همسن من،
که موتور پلاستیکی او که فرمان گرد داشت را نیز با خود آورده بودند. در تابستان آن‌ سال یعنی‌ ۲-۳ ماه قبل از این عکس،
من اولین هدیه را از عمو جان که ماشین مدل اسپرت بود گرفته بودم در تولدم. در این عکس که ملاحظه میفرمایید،
من سوار بر موتور پسر مهمان هستم و او، پشت فرمان ماشین اسپرت پدالی. یادش بخیر. خدا رفتگان همه را بیامرزد.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 43617723756107292341_thumb

از آنجایی که صورتها در این عکس خوب و شفاف پیدا هستند،
گمان کنم که آقای مملی، همان باشد که پشت فرمان ماشین نشسته.

.
.
.


59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano السبت نوفمبر 23, 2013 3:47 am

59 نوشته است:





امیر جان
، موردی که گفتید و عکس از آن قرار دادید در "همشاگردی سلام" (تابلو با میخ و نخ)،
یک یادآوری شگفت انگیز نوستالژیک، با درجه ی فارغ التحصیلی ممتاز، از معتبر‌ترین دانشگاه جهان بود.


از برای پوسترهای قبل از ۵۷، باز هم ممنونم. پوسترهای "بلوچ"، چه عالی‌ هستند همانند خود فیلمش.


۱- نه‌ هیچ اشتباهی نبوده، توضیح من "هوایی" بوده کمی‌. از خانم هایدی بازهم سپاسگزاریم.


۲- ببینید، زبان روسی، ۶ حالت دستوری دارد که حالت اول، فرم معمولی هر کلمه هست.
آن ۵ حالت دیگر، برای ساخت موصوف و صفت، مضاف و مضاف الیه،
تغییر تمامی کلمه‌ها و صفت هایشان، وقتی‌ با فعلهای مختلف استفاده می‌شوند، بکار میرود.
(برای نمونه، ما در فارسی با حرف اضافه میگوییم که "به" چه کسی‌ زنگ زدیم،
و یا، چه کسی‌ "را" دیدیم. در روسی، حرف اضافه در اینجا بکار نمی‌رود، بلکه،
پایانه ی هر اسم، چه "جاندار" باشد و یا چه "بی‌ جان"، تغییر می‌کند و هر فعلی‌، یک تغییر را خواهان است).
این گوشه ی کوچکی از داستان بود. حال، هر چه را گفتم، برای سه‌ حالت "مرد"، "زن"، "خنثی"،
در حالتهای، "فرد" یا "جمع" بودن آنها، ضرب بفرمایید!. در ضمن، جنسیت هر اسم جاندار و یا بی‌ جان را،
حرف آخر آن واژه به ما نشان میدهد که در بسیاری موارد، استثنا هم هست چرا که،
بعضی‌ کلمه ها، به ظاهر "زن (مونث)" هستند، اما در واقع و بخاطر کنه و مفهومی‌ که دارند،
"مرد (مذکر)" بشمار می‌‌آیند. ... لطفا کلید اتاق من در آسایشگاه را بدهید که دیگر وقتش است.


۳- هیچ دلگیری در کار نیست امیر جان. بسیار هم خرسندم که ۵۹ کوچک مورد مهر شما قرار گرفت.
فقط آدامس و چیپس برایش زیاد نخرید که لوس میشود.


۴ و ۵- بله، موتور هم رفت دیگر، سالهاست... (لبخند).
یادآوری فرهنگ "اوشینیسم" خیلی‌ جالب و خوب بود.
این جاکلیدی‌ها (جاسوییچی)، یک شاستی داشت کنارشان که وقتی‌ آنرا به پائین می‌کشیدیم با انگست شست،
آنوقت قلابشان باز میشد برای وصل کردن به یکی‌ از بندهای شلوار که محل عبور کمربند بود.
امیر جان، این جناب "بابای‌ مدرسه" ی شما (خنده)، ظاهرن از آن‌ میخانه برو‌های قدیم بوده.
دنبال هم پیاله میگشته بیاد جوانی در خیال نوستالژیکش، آنوقت بابای اوشین را پیدا کرده.


۶- خواهش می‌کنم، قابلی‌ نداشت. لطف دارید امیر جان.

۷- اینها، راستش سرگردان هستند کلا در برنامه سازی. فقط پول آتش میزنند.


۱۰- بله، اما هیچ جا من را همانند فروم رویایی، علاقمند و شیفته ی خود نکرد.
خود شما (امیلیانو) را از سالها پیش میشناسم که در فروم‌های دیگر مطلب می‌نوشتید.
افتخار بزرگی بود که اینجا شاگرد شما و دیگر همکاران شدم و حال دیگر،
کارم به آسایشگاه فروم رسیده است (لبخند).

با بقیه موارد گفته شده نیز، هم دیدگاه هستم و باز هم ممنونم از لطف شما.


.
.
.


0. خواهش می کنم، "59" گرامی. قابل شما، عزیز، رو نداشت.
این کارهای هنری تخته و میخ، یه جورایی شبیه به این شکل های هندسی بود؛ که، یه زمانی از این ها تو بازار خیلی ریخته بود و کلی ذوق می کردیم که می تونستیم باهاشون نقش و شکل بکشیم:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Others-569-


2. پس با این تفاسیر، روسی کمی شبیه به ترکی استابولیه.
اواخر دهه ی 60 و اوایل 70 به عشق درک ترانه های ترکی؛ بخصوص، "ابراهیم تاتلیسس" به طور خودآموز به یاد گرفتن زبون ترکی استانبولی پرداختم و الآن هم یه کم یادمه ازش؛ اما، نه اون موقع و نه الآن نمی تونم به صحبت کردن بپردازم؛ یعنی، به مرحله ی تولید و برونداد نرسیدم.
غرض این که وقتی توضیحات شما رو درباره ی روسی خوندم، یاد این زبون افتادم؛ که، در نوع خودش سخته.

4. درسته. اون جاسوییچی های شستی دار رو خوب یادمه.
یادته اون زمونا که موبایل نبود، دست همه ی پسرا یا از این جاسوییچی ها بود، یا تسبیح یا یه زنجیر؛ که، دائم ساعتگرد و پادساعتگرد می پرخوندنش دُور انگشت سبابه شون؟ Smile

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h34m53s91
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h35m06s229

خلاصه انگار در تموم تاریخ، وختی می خونی، دست مردها باید یه چیزی باشه که باهاش بازی کنن؛ حالا، 3000 سال پیش رو نمی دونم با چی بازی می کرده ن؛ اما، بعدش تسبیح اومد و بعدش گوشی! Smile

5. در مورد بابای مدرسه ی راهنمایی مون، درست زدید تو خال. مرسی. حتماً همین طور بوده.

10. اختیار دارید شما. بنده با کمک دوستان می نویسم؛ وگرنه، نه نوشتن لطفی داره و نه فایلی رد و بدل می شه. اصلاً لطف انجمن ها به همین دوستی ها و مبادلاته.





Heidii نوشته است:
آدم چشم به هم زدنی از اینجا دور میمونه کلی مطالب خوندنی تولید میشه! ماشالا سرعتتونم بالاست!
جناب 59 و امیلیانو- من خیلی خوشحال می شوم می بینم بعضی از این چیزهایی که مثل موش جمع می کنم و کنار میذارم باعث شادی شما و دوستان دیگر می شود. همونطور که خودم هم بارها اینجا حاجت روا شده ام و به خاطر جستجوگری های آقای 59 و امیلیانو و دوستان دیگر، گمشده های زیادی رو پیدا کرده ام. اینقدر تو بچگی سریال های معمایی نشونمون دادن که خودمونم تبدیل شدیم به یک چیزی تو مایه های کمپیون و هنی و پوآرو و کاستر شرلوک هلمز و مارپل!... جو اینجا هم همیشه همون حالت کشف رمز و معما و حل کردن پازل رو داره و همین خاصیتش برای من جذابه.

11. نفرمایید "هایدی" جان. اتفاقاً همین چیزای عتیقه و نابه؛ که، ارزش داره؛ وگرنه، خیلی چیزها؛ از جمله، کارتون ها و سریال ها از فرط تکرار به "ضد کارتون" و "ضد سریال" تبدیل شده ن.


Heidii نوشته است:
کارهای خلاقانه 59 گرامی هم با فتوشاپ و عکس ها، همیشه دیدنی و جالب هستن.

12. دوست عزیزمون، "59"، یه پا هنرمند و گرافیست هستن و بنده هم خیلی کارهاشون رو دوس دارم و خیلی هاشونو یادگاری نگهشون داشته م.



Heidii نوشته است:
اما یک هدیه دارم برای دوستانی که مثل خودم، عاشق کارتون گوش مروارید هستن. قسمتی از این کارتون با دوبله شیرین و زیبای فارسی (یکی از آرزوهای من، دیدن دوباره کل قسمت های این کارتون جذاب و تماشایی است.)
http://s3.picofile.com/file/8101364234/%DA%AF%D9%88%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF.flv.html

13. عالی بود، "هایدی"! دستتون درد نکنه واقعاً.
کلیپ کوتاهی بود؛ اما، بسیار زیبا. ینی من عاشق صدای "گوش مروارید" بودم؛ که، تا حد خیلی زیادی منو یاد صدای "پینوکیو" ("نادره سالارپور")، عشق "افشین" خان، می نداخت.
صدای "گوش مروارید" رو "مهتاب تقوی" اجرا می کرد و واقعاً دوس داشتنیه این صدا.

من عاشق "تیزدندون"، گرگ بدمن، هم بودم که "مهدی آریان نژاد" به خوبی روش صحبت می کرد و تکیه کلامش هم؛ بخصوص، به دخترا، "گوگوری، مگوری ها" بود! Smile


14. در پایان، از شما و همچنین "59" عزیز بخاطر یادآوری جالب ماشین های پدالی و باتری دار متشکرم.
بنده هیچ وقت از این ماشین ها نداشتم و تنها خاطره م منحصر می شه به ماشین بازی تو پارک ملت؛ که، تو قفسی که دور تا دورش فنس بود می رفتیم و سوار این نوع ماشین ها می شدیم که بالاشون سیمی بود که متصل به برق می شد و صدای حشره کش های برقی امروزی رو می داد و نورش هم بنفش خوشرنگی بود.
بعد محکم می زدیم به ماشین های اطراف یا دُور می زدیم؛ یعنی، فقط فرمون رو می چرخوندیم و ماشین خودش می رفت.

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii السبت نوفمبر 23, 2013 7:32 am

Emiliano نوشته است:
4. درسته. اون جاسوییچی های شستی دار رو خوب یادمه.
یادته اون زمونا که موبایل نبود، دست همه ی پسرا یا از این جاسوییچی ها بود، یا تسبیح یا یه زنجیر؛ که، دائم ساعتگرد و پادساعتگرد می پرخوندنش دُور انگشت سبابه شون؟ Smile

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h34m53s91
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Vlcsnap-2013-11-23-09h35m06s229

خلاصه انگار در تموم تاریخ، وختی می خونی، دست مردها باید یه چیزی باشه که باهاش بازی کنن؛ حالا، 3000 سال پیش رو نمی دونم با چی بازی می کرده ن؛ اما، بعدش تسبیح اومد و بعدش گوشی! Smile
.
.
.
13. عالی بود، "هایدی"! دستتون درد نکنه واقعاً.
کلیپ کوتاهی بود؛ اما، بسیار زیبا. ینی من عاشق صدای "گوش مروارید" بودم؛ که، تا حد خیلی زیادی منو یاد صدای "پینوکیو" ("نادره سالارپور")، عشق "افشین" خان، می نداخت.
صدای "گوش مروارید" رو "مهتاب تقوی" اجرا می کرد و واقعاً دوس داشتنیه این صدا.

من عاشق "تیزدندون"، گرگ بدمن، هم بودم که "مهدی آریان نژاد" به خوبی روش صحبت می کرد و تکیه کلامش هم؛ بخصوص، به دخترا، "گوگوری، مگوری ها" بود! Smile

اول من یک چیزی رو بپرسم: این سه تا جوادها که عکساشونو گذاشتین قضیه شون چیه؟
مال کدوم برنامه بوده؟ من یادم نمیاد.
ولی خیلی از این تیپ های پشت مودار شلوارخانواده کفش پاشنه تخم مرغی خوشم میاد.
براتون ممکنه قسمتی از فایل تصویرش رو اینجا بذارین ببینیم؟- ممنون
تعبیر "ضد نوستالژی" جالب بود. مصادیق ضدنوستالژی برای من شهر موشها، مدرسه موشها، پینوکیو و سندباده.
راستش من غیر از تعدادی دوبلورهای شناخته شده، باقیشون رو به اسم نمی شناسم و برام جالبه می بینم شما و دوستان دیگر دقیقا تشخیص میدین فلان صدا مال کدوم خانم یا آقای دوبلوره. اما در مورد تیزدندون مطمئنم آقای مرتضی احمدی رویش حرف میزنه چون لحن و فرم صحبت کردنش خیلی منحصربه فرده. ببینید:
http://s1.picofile.com/file/8101404650/%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%86.flv.html
جناب 59- خاطره تون مثل همیشه خوندنی و جالب بود. روح مرحوم عمو شاد که چنین خاطره ی زیبایی رو توی حافظه ی کودکی تون کاشتن. مادر من هم بدون هماهنگی خیلی از وسایل کودکی من رو روانه ی دیار باقی کرد. نه اونها و نه ما فکر نمی کردیم تعدادی کتاب و اسباب بازی و کیف و جامدادی، یک روز ارزش گنج پیدا میکنه! شاید در تقابل با همین رفتار مادرم باشه که خودم عادت کرده ام هیچ چیزی رو دور نریزم و مثل موش ها و مورچه ها همه چیز رو جمع کنم و نگه دارم.
مفاد وصیت نامه ای هم که قراره از خودمون به جا بذاریم دیدنی میشه: اون جامدادی کهنه رو می بخشم به فلانی... نوار قصه ها مال فلانی باشن... دفترمشق های اول دبستان برسه به اون یکی...عروسک پاره هه مال این یکی...
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 السبت نوفمبر 23, 2013 8:47 am





پیشگفتار:

پوزش میخواهم که تمام نوشته‌ها را اینجا تقدیم می‌کنم.
گمان می‌کنم، شاید وقت آن رسیده باشد که به یگانگی اندیشه ی نوستالژیک، در فروم برسیم،
و به عنوان یک عنصر یکپارچه به آن‌ نگاه کنیم. مرزهای جداسازی سوژه‌ها را دیگر گذرانده ایم.
هر چند که قوانین فروم، قابل احترام و مورد پسند همه ی ما میباشند.  

.
.
.

با درود خدمت همکاران گرامی.

خانم "سم"، برنامه ای که فرمودید با حضور منوچهر آذری و زنده یاد فرهنگ مهرپرور،
نامش بود "شاد و شادان"، و در دهه ی فجر سال ۱۳۷۳ اگر اشتباه نکنم پخش میشد.
یکی‌ - دو سال پیش در تاپیک کارتونها، خانم صحرا (باز هم اگر حافظه یاری کند)،
برای اولین بار قسمتی‌ از آن که از برنامه ی "نقره" پخش شد بود را به اشتراک گذاشتند،
که پس از آن‌، در اینترنت پخش گردید. (امیر جان، لطفا سال برنامه را اگر اشتباه گفتم ویرایش بفرمائید):

http://avaline.ir/کلیپ/-کلیپ-های-جالب-و-سرگرم-کننده/نوستالژی/کودک-و-نوجوان/item/274-يک-قسمت-از-برنامه-شاد-و-شادان-با-حضور-منوچهر-آذری-و-زنده-ياد-مهرپرور.html

.
.
.

خانم هایدی، بسیار ممنون هستم برای فایلهای صوتی از "صبح جمعه با شما".
ببینید که چقدر، بیان و گویش زنده یاد نوذری، در هنگام خواندن اسم عوامل برنامه،
شفاف و خوانا میباشد. این خیلی‌ مهم است. یعنی‌ احترام برای زحمت دیگران
و دوری جستن از خودمحوری که ایشان همیشه داشتند و هنرمندان زیادی را معرفی‌ و حمایت کردند.
در همان دوره‌ های آخر "صبح جمعه ..." که شاید ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود، یک صبح جمعه در میانه ی برنامه،
آقای نوذری گفت که حالا جوانی اینجاست از شرکت کنندگان در استودیو که میخواهد برای شما تقلید صدا کند.
جوانی آمد پای میکروفون و بسیار خوب و حرفه ای به تقلید صدای دوبلورهای مختلف پرداخت. کارش حرف نداشت.
او کسی‌ نبود جز، "داریوش فرضیایی". من البته، اصلن از اجرای کاراکتری که برای برنامه کودک پیدا کرد سالهای بعد تا کنون،
خوشم نمی‌‌آید، هر چند  که بچه‌ها باید خوششان بیاید. آن‌ پسر بچه ای هم که با ایشان برنامه اجرا می‌کند را،
هیچ جور نمیتوانم درک کنم، خواندن و کارهایش را. در هر حال، همان تقلید صدای ایشان در حدود ۲۰ سال پیش،
نشان داد که هنرمند است.

.
.
.

امیر جان، بسیار ممنون هستم از لطف شما، انجام وظیفه می‌کنم و درس جواب میدهم.
در مورد شباهت ساختار دستوری (گرامر)، میان روسی و ترکی‌ استانبولی،
راستش گمان نمیکنم و اینگونه نیست. قبلن، آشنای دانشگاهی داشتم اهل ترکیه،
هیچگاه در این زمینه صحبتی‌ نشده بود. اما این سیستمی‌ "بخش‌های دستوری" که در روسی هست،
در آلمانی، عربی‌ و همانگونه که شما گفتید، ترکی‌ استانبولی و ... نیز می‌باشد،
اما آشنای ترکیه ای ما، در مورد زبان آلمانی، میگفت که نکات دستوری و همچنین بعضی‌ حروفش،
بویژه حروف‌های دو تایی‌ در زبان آلمانی که یک صدا را ایجاد میکنند، بسیار شبیه زبان مادری او هست.
سپاسگزارم برای تمام مواردی که مطرح ساختید. "صدای حشره کش‌های برقی‌"،
در مورد ماشینهای شهر بازی، توصیف خلاقانه و بامزه ای بود.
خرسندم که گفتگوی نوستالژیک ماشین پدلی ها، مورد توجه قرار گرفته.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 16411819898226014673_thumb

خانم هایدی، سپاسگزارم برای تیتراژ کارتونها که آهنگ اصلی‌ مهاجران بود.
همچنین ممنونم از لطف شما در مورد خاطره ی کوتاه ماشینی. یادآوری بجا در این مورد،
متعلق به خودتان بود از اپتدا. با کسب اجازه از امیر گرامی، این کادرهای بامزه،
مربوط به فیلم ویدیویی هستند با نام "وفا ۲۰۱۲" که در سال ۱۳۸۹،
توسط خود "رضا شفیعی‌ جم" کارگردانی و ساخته شده، اما، و باز هم اما،
که بجز چند پلان، در اصل حرفی‌ برای گفتن ندارد. با این حال سوژه ی آن،
جذاب است و در مورد دهه ی شصت و شرایط جوانان در آندوران هست، اما در فیلم،
برج میلاد نیز نشان داده میشود!. برای یکبار دیدن بد نیست و پیشنهاد میگردد تماشای آن‌.
هر چند که رضا شفیعی جم، هنرپیشه و تیپ ساز قهاری هست. من باور دارم که توانایی او،
تا بحال به اندازه ی کامل و ۹۹ درصد، استفاده نشده. یک کارگردان خوب لازم هست تا او را،
بگونه‌ای ای که استعداد اصلی اش هست کشف نماید. نمی‌گویم کارهایش بد بوده، نه‌،
اما هنوز میتواند عالی‌ تر نیز شود.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 59334256157511810250_thumb

.
.
.

59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii السبت نوفمبر 23, 2013 9:34 am

59 نوشته است:
خانم هایدی، بسیار ممنون هستم برای فایلهای صوتی از "صبح جمعه با شما".
ببینید که چقدر، بیان و گویش زنده یاد نوذری، در هنگام خواندن اسم عوامل برنامه،
شفاف و خوانا میباشد. این خیلی‌ مهم است. یعنی‌ احترام برای زحمت دیگران
و دوری جستن از خودمحوری که ایشان همیشه داشتند و هنرمندان زیادی را معرفی‌ و حمایت کردند.
در همان دوره‌ های آخر "صبح جمعه ..." که شاید ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود، یک صبح جمعه در میانه ی برنامه،
آقای نوذری گفت که حالا جوانی اینجاست از شرکت کنندگان در استودیو که میخواهد برای شما تقلید صدا کند.
جوانی آمد پای میکروفون و بسیار خوب و حرفه ای به تقلید صدای دوبلورهای مختلف پرداخت. کارش حرف نداشت.
او کسی‌ نبود جز، "داریوش فرضیایی". من البته، اصلن از اجرای کاراکتری که برای برنامه کودک پیدا کرد سالهای بعد تا کنون،
خوشم نمی‌‌آید، هر چند  که بچه‌ها باید خوششان بیاید. آن‌ پسر بچه ای هم که با ایشان برنامه اجرا می‌کند را،
هیچ جور نمیتوانم درک کنم، خواندن و کارهایش را. در هر حال، همان تقلید صدای ایشان در حدود ۲۰ سال پیش،
نشان داد که هنرمند است.
.
.
.
خانم هایدی، سپاسگزارم برای تیتراژ کارتونها که آهنگ اصلی‌ مهاجران بود.
همچنین ممنونم از لطف شما در مورد خاطره ی کوتاه ماشینی. یادآوری بجا در این مورد،
متعلق به خودتان بود از اپتدا. با کسب اجازه از امیر گرامی، این کادرهای بامزه،
مربوط به فیلم ویدیویی هستند با نام "وفا ۲۰۱۲" که در سال ۱۳۸۹،
توسط خود "رضا شفیعی‌ جم" کارگردانی و ساخته شده، اما، و باز هم اما،
که بجز چند پلان، در اصل حرفی‌ برای گفتن ندارد. با این حال سوژه ی آن،
جذاب است و در مورد دهه ی شصت و شرایط جوانان در آندوران هست، اما در فیلم،
برج میلاد نیز نشان داده میشود!. برای یکبار دیدن بد نیست و پیشنهاد میگردد تماشای آن‌.
هر چند که رضا شفیعی جم، هنرپیشه و تیپ ساز قهاری هست. من باور دارم که توانایی او،
تا بحال به اندازه ی کامل و ۹۹ درصد، استفاده نشده. یک کارگردان خوب لازم هست تا او را،
بگونه‌ای ای که استعداد اصلی اش هست کشف نماید. نمی‌گویم کارهایش بد بوده، نه‌،
اما هنوز میتواند عالی‌ تر نیز شود.

ممنونم از راهنمایی شما در مورد "وفا 2012"... با اینکه طبق توضیحات شما ظاهرا خیلی ارزش وقت گذاشتن و دیدن نداره ولی به خاطر همون تک پلان ها می بینمش. جسارتی به ساخته شفیعی جم نمی کنم ولی درصد زیادی از فیلم های دوزاری که این روزها ساخته می شوند فقط به درد سرگرم کردن مسافرها در اتوبوس ها و قطارهای بین شهری می خورن.
خاطره ی داریوش فرضایی خیلی جالب بود. جالب تر اینکه بدون دیدن تصویرش توی اون برنامه رادیویی، از اون موقع یادتون مونده جوانکی که تقلید صدا می کرد همین عمو پورنگه. داریوش فرضیایی رو گاهی تو محل کارم می دیدم. همکاری داشتم که سرویس های پیروزی و سمت شرق را سوار می شد و می گفت گاهی داریوش فرضیایی با همون سرویس ها برمی گردد خانه. تعریف می کرد که حال و هوایش کلا تو همون عوالم کارهای کودک است و گاهی با خودش حرف می زند و می خندد. امیرمحمد هم ظاهرا تحت تسخیر برنامه کودک قرار گرفته و حالا حالاها خیال ندارد بزرگ شود! (بعید نیست تهیه کننده برنامه یه معجونی به خوردش داده باشه که دیرتر بزرگ شه تا بیشتر بتونن تو برنامه کودک ازش استفاده کنن!)
اما در ادامه ماجرای مهاجران، این موسیقی اصلی سریال مهاجران است که تلویزیون ما به جایش موسیقی تیتراژ بهترین داستانهای دنیا رو قرار داده بود.
این موسیقی منهای ترانه اش تو قسمت های زیادی از متن کارتون مهاجران هم شنیده میشه و به علاوه ترانه اش به نظرم خیلی زیباست. بدون اینکه بفهمم به ژاپنی چی میگه اینقدر گوش کردمش که بیشترش رو حفظ شده ام!
http://s3.picofile.com/file/8101420900/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 السبت نوفمبر 23, 2013 5:24 pm

Heidii نوشته است:
ممنونم از راهنمایی شما در مورد "وفا 2012"... با اینکه طبق توضیحات شما ظاهرا خیلی ارزش وقت گذاشتن و دیدن نداره ولی به خاطر همون تک پلان ها می بینمش. جسارتی به ساخته شفیعی جم نمی کنم ولی درصد زیادی از فیلم های دوزاری که این روزها ساخته می شوند فقط به درد سرگرم کردن مسافرها در اتوبوس ها و قطارهای بین شهری می خورن.
خاطره ی داریوش فرضایی خیلی جالب بود. جالب تر اینکه بدون دیدن تصویرش توی اون برنامه رادیویی، از اون موقع یادتون مونده جوانکی که تقلید صدا می کرد همین عمو پورنگه. داریوش فرضیایی رو گاهی تو محل کارم می دیدم. همکاری داشتم که سرویس های پیروزی و سمت شرق را سوار می شد و می گفت گاهی داریوش فرضیایی با همون سرویس ها برمی گردد خانه. تعریف می کرد که حال و هوایش کلا تو همون عوالم کارهای کودک است و گاهی با خودش حرف می زند و می خندد. امیرمحمد هم ظاهرا تحت تسخیر برنامه کودک قرار گرفته و حالا حالاها خیال ندارد بزرگ شود! (بعید نیست تهیه کننده برنامه یه معجونی به خوردش داده باشه که دیرتر بزرگ شه تا بیشتر بتونن تو برنامه کودک ازش استفاده کنن!)
اما در ادامه ماجرای مهاجران، این موسیقی اصلی سریال مهاجران است که تلویزیون ما به جایش موسیقی تیتراژ بهترین داستانهای دنیا رو قرار داده بود.
این موسیقی منهای ترانه اش تو قسمت های زیادی از متن کارتون مهاجران هم شنیده میشه و به علاوه ترانه اش به نظرم خیلی زیباست. بدون اینکه بفهمم به ژاپنی چی میگه اینقدر گوش کردمش که بیشترش رو حفظ شده ام!
http://s3.picofile.com/file/8101420900/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html

خانم هایدی خواهش می‌کنم. ممنون هستم برای موسیقی‌ متن "مهاجران". در موسیقی‌ تیتراژ،
آن‌ قسمتی‌ که یک ساز بادی، نهیب می‌کشد، همیشه در کودکی نیز برایم بسیار جالب و شوق انگیز بوده.
باز هم سپاسگزارم برای تیتراژ پایانی "صبح جمعه با شما".
روح منوچهر نوذری براستی که در آرامش باشد. چقدر با توجه و آرامش خاطر،
نام عوامل برنامه را میخواند. انگار برای تک تکشان دلسوزی می‌کند که مخاطب،
حتمن به گوش جان بسپارد نام و فامیل آنها را. صدای خانم "پریچهر بهروان" نیز،
بسیار دلنشین و با نجابت بود. بعضی چیز‌ها در این دنیا، فقط یک بار بوجود می‌‌آیند.
آنزمان که اینها را می‌شنیدیم و یا تولیدات تصویری را می‌ دیدیم، برایمان عادی بود.
کنون تازه از پس سالها، پی‌ به ارزششان می‌بریم....

(معرفی زنان هنرمند فارسی زبان - پریچهر بهروان)
http://www.iranseda.ir/FullItem/?g=952650


از جناب "Mihakralj" نیز سپاسگزارم که بگونه ‌ای ریزبینانه، موسیقی‌ها را بررسی‌ میکنند.
با ایشان کاملن همدیگاه هستم که موسیقی‌ مهاجران، انگار که ساخت یک آهنگساز اروپایی هست.

افشین خان چه نوستالژیک، که شما با "صادق ماهرو" گفتگوی تلفنی داشتید.
امیدواریم که کسالتشان هر چه زودتر برطرف گردد. خاطرات زیادی داریم با این صدای ویژه.


خانم هایدی، سوژه ‌ای که فرمودید، طرح داستان بسیار جذابی هست برای فیلمنامه در ژانر کودک!:
"پسر بچه ‌ای مجری، که بسیار مشهور شده و از سویی دیگر، توسط تهیه کننده اش معجون به او داده میشود،
تا بزرگ نشود و شهرت کاری و پولی‌ خراب نگردد، تا اینکه روزی ....". بر روی این سوژه تان کار کنید،
و آنرا در بانک فیلمنامه‌ها به ثبت برسانید تا حقوق مادی و معنوی برایتان حفظ گردد.

بله، آن‌ زمان که اولین بار صدای "داریوش فرضیایی" را از رادیو شنیدم، یک بار و برای همیشه بخاطر سپردم،
شاید برای اینکه همیشه موضوع تقلید صدا و کسانی‌ که آنرا حرفه ‌ای انجام میدهند، برایم مهم بوده و هم آنکه،
صدا و شیوه ی صحبت کردن او، یک افکت ویژه بخودش را دارد و در خاطر میماند.

پس آنگونه که پیداست، ایشان هم محل کودکی‌های من هستند و یا بوده اند. برای هر کدام از ما،
خانه و محله ای که در بزرگ شده ایم در دهه ی اول زندگی‌، دنیایی از خاطرات مه‌ آلود است.
هر زمان صحبت از خیابان پیروزی تهران و یا محله ی نیروی هوایی در آنجا بمیان می‌ آید،
حسی نوستالژیک تمام وجود مرا فرا می‌گیرد. از سال ۱۳۶۰ تا پایان جنگ، یعنی اوایل تابستان ۱۳۶۷،
که روی هم میشود ۷ سال، منزل ما آنجا در خیابان پنجم نیروی هوایی بود و پدر بزرگ و مادر بزرگم،
در خیابان پیروزی، کوچه ی پرستار زندگی‌ میکردند. من این رج ها را با اجازه مینویسم، شاید یک درصد،
برای یکی‌ دیگر از همکاران فروم و یا مهمانان گرامی نیز خوشایند و خاطره انگیز باشد چرا که آن منطقه،
بخاطر ساختار شهرسازی که دارد، حس نوستالژیک را همیشه در خود داشته و آنرا حفظ نموده.
در نوروز امسال، سری زدم به آن‌ کوچه ها و خیابانها. با آنکه تغییراتی ایجاد شده بود،
اما حال و هوایش همچنان "شصتی" بود و دست نخورده باقی‌ مانده بود. خانه ی ما تقریبن،
در انتهای خیابان پنجم نیروی هوایی قرار داشت و اسم کوچه، یک رقم اعشاری بود انگار که،
طول و عرض آنرا، بصورت کسری گفته بودند. روبروی کوچه کمی‌ آنطرفتر، کلانتری قرار داشت که امسال،
دیگر خبری از آن‌ نبود. سر کوچه هم از یکسو، فروشگاه مواد غذایی به اسم "بازارک" قرار داشت
و از سوی دیگر بقالی "آشنا"، که اکنون شده بود لوستر و لوازم تزیینی و روشنایی برای منزل.
در انتهای خیابان اصلی‌ همانگونه که از نامش پیداست، پادگان نیروی هوایی قرار داشت.
در دو سال پایانی جنگ، شبهای زیادی را بیاد دارم، که ضد هوایی ‌های پادگان تا سپیده ی صبح،
در دل‌ فراسو نعره می‌کشیدند و خواب را از چشمان ساکنان آن محل می‌‌ربودند، ربایشی که ترس را جایگزین خود میساخت.
در همان اوج جنگ و موشک باران ها، یک روز از رادیو اعلام کردند، که در منطقه ی کوه‌ های "بی‌ بی‌ شهر بانو"،
که در انتهای خیابان پیروزی قرار دارد، یک خلبان هواپیما که برای هواشناسی بوده، در نزدیکی‌ خود در آسمان،
یک شی‌ پرنده ی ناشناس را دیده که آن‌ مورد، پس از چند ثانیه همانند بشقاب پرنده با سرعت غیب شده است!.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 82165130419988044138_thumb  

کمی‌ قبلتر از آن، یعنی‌ در نیمه ی اپتدایی شصت، خوب بیاد دارم که چند باری برایم کفش خریدند و من،
نمیخواستم که به مغازه بروم!. بگذارید اعترافی داشته باشم. اصولن مغازه‌های کفش ملی‌ در آن سالها،
یکی‌ از بی‌ روح ‌ترین مکانها بودند که قرار گرفتن در آنها مساوی با افسردگی مزمن بود. لامپ‌های کم نور مهتابی،
که اگر خاموش بودند ارزششان بیشتر می‌گردید، همراه با بوی چرم کارخانه‌ای، که در فضای شعبه ‌های کفش ملی‌ بود،
یک پودر اندوهناکی بر چهره ی خریدار مینشاندند. کفش "کیکرز" در آن سالها خیلی‌ مد بود و همه از زن و مرد،
و کودک و بزرگسال آنرا میخریدند و مدتها میپوشیدند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 43109190648600591146_thumb  

نوروز امسال در آن محله، سری زدم به کوچه ی "پرستار"، که مادربزرگم اینها آنجا زندگی‌ میکردند در دهه ی شصت.
نام این کوچه بی‌ ارتباط با محتوایش نیست چرا که درمانگاهی آنجا قرار دارد که گویا در دهه ی پنجاه،
توسط یک پزشک جراح تاسیس میگردد و بویژه در دهه‌ های پنجاه و شصت، یکی‌ از مر‌اکز درمانی پر مخاطب،
در منطقه ی پیروزی تهران بشمار می‌‌آمد. خانه ی پدر بزرگم درست در چند قدمی‌ آن قرار داشت.
این همانجایی بود که در پیاده رو اش، موتور پلاستیکی‌ را رها کردم و انگار که با آن‌، برای همیشه خداحافظی کردم.
امسال دیدم که خانه ی آنزمان پدر بزرگ را ساخته اند، اما این درمانگاه " لادن " با همان ظاهر و حس و حال ۳۰ سال پیش اش،
آنجا ایستاده بود و حتی همانگونه که در عکسی‌ که گرفتم پیداست، تابلوی اصلی‌ و فضای ورودی اش، یاد آور سالهای شصت می‌باشد:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 02402705294599113812_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19333910333258530288_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 93429472709647018773_thumb

-------------------------------------

پی‌ نوشت:

در طول ۲۴ ساعت شبانه روز، شاید برای سه ‌- چهار ساعتی‌، اینجا کسی‌ از همکاران و یا مهمان نمی‌‌آید.
و این درست زمانی است، که فروم رویایی، مجالی برای استراحت و خوابی چند ساعته پیدا می‌کند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 97668719096656897563_thumb

نقاشی استفاده شده در تصویر بالا، "کودک خوابیده" نام دارد
و آفرینه آقای "ملنیک (حرف "م" با کسره خوانده شود)"،
نقاشی از روسیه میباشد که صفحه ی کارهای ایشان را در زیر ملاحظه میفرمایید:

http://www.artlib.ru/index.php?id=11&idp=0&fp=2&uid=28439&idg=0&user_serie=0

.
.
.




اين مطلب آخرين بار توسط 59 در الإثنين نوفمبر 25, 2013 7:29 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii السبت نوفمبر 23, 2013 8:01 pm

59 نوشته است:
خانم هایدی خواهش می‌کنم. ممنون هستم برای موسیقی‌ متن "مهاجران". در موسیقی‌ تیتراژ،
آن‌ قسمتی‌ که یک ساز بادی، نهیب می‌کشد، همیشه در کودکی نیز برایم بسیار جالب و شوق انگیز بوده.
باز هم سپاسگزارم برای تیتراژ پایانی "صبح جمعه با شما".
روح منوچهر نوذری براستی که در آرامش باشد. چقدر با توجه و آرامش خاطر،
نام عوامل برنامه را میخواند. انگار برای تک تکشان دلسوزی می‌کند که مخاطب،
حتمن به گوش جان بسپارد نام و فامیل آنها را. صدای خانم "پریچهر بهروان" نیز،
بسیار دلنشین و با نجابت بود. بعضی چیز‌ها در این دنیا، فقط یک بار بوجود می‌‌آیند.
آنزمان که اینها را می‌شنیدیم و یا تولیدات تصویری را می‌ دیدیم، برایمان عادی بود.
کنون تازه از پس سالها، پی‌ به ارزششان می‌بریم....

(معرفی زنان هنرمند فارسی زبان - پریچهر بهروان)
http://www.iranseda.ir/FullItem/?g=952650


از جناب "Mihakralj" نیز سپاسگزارم که بگونه ‌ای ریزبینانه، موسیقی‌ها را بررسی‌ میکنند.
با ایشان کاملن همدیگاه هستم که موسیقی‌ مهاجران، انگار که ساخت یک آهنگساز اروپایی هست.

افشین خان چه نوستالژیک، که شما با "صادق ماهرو" گفتگوی تلفنی داشتید.
امیدواریم که کسالتشان هر چه زودتر برطرف گردد. خاطرات زیادی داریم با این صدای ویژه.


خانم هایدی، سوژه ‌ای که فرمودید، طرح داستان بسیار جذابی هست برای فیلمنامه در ژانر کودک!:
"پسر بچه ‌ای مجری، که بسیار مشهور شده و از سویی دیگر، توسط تهیه کننده اش معجون به او داده میشود،
تا بزرگ نشود و شهرت کاری و پولی‌ خراب نگردد، تا اینکه روزی ....". بر روی این سوژه تان کار کنید،
و آنرا در بانک فیلمنامه‌ها به ثبت برسانید تا حقوق مادی و معنوی برایتان حفظ گردد.

بله، آن‌ زمان که اولین بار صدای "داریوش فرضیایی" را از رادیو شنیدم، یک بار و برای همیشه بخاطر سپردم،
شاید برای اینکه همیشه موضوع تقلید صدا و کسانی‌ که آنرا حرفه ‌ای انجام میدهند، برایم مهم بوده و هم آنکه،
صدا و شیوه ی صحبت کردن او، یک افکت ویژه بخودش را دارد و در خاطر میماند.

پس آنگونه که پیداست، ایشان هم محل کودکی‌های من هستند و یا بوده اند. برای هر کدام از ما،
خانه و محله ای که در بزرگ شده ایم در دهه ی اول زندگی‌، دنیایی از خاطرات مه‌ آلود است.
هر زمان صحبت از خیابان پیروزی تهران و یا محله ی نیروی هوایی در آنجا بمیان می‌ آید،
حسی نوستالژیک تمام وجود مرا فرا می‌گیرد. از سال ۱۳۶۰ تا پایان جنگ، یعنی اوایل تابستان ۱۳۶۷،
که روی هم میشود ۷ سال، منزل ما آنجا در خیابان پنجم نیروی هوایی بود و پدر بزرگ و مادر بزرگم،
در خیابان پیروزی، کوچه ی پرستار زندگی‌ میکردند. من این رج ها را با اجازه مینویسم، شاید یک درصد،
برای یکی‌ دیگر از همکاران فروم و یا مهمانان گرامی نیز خوشایند و خاطره انگیز باشد چرا که آن منطقه،
بخاطر ساختار شهرسازی که دارد، حس نوستالژیک را همیشه در خود داشته و آنرا حفظ نموده.
در نوروز امسال، سری زدم به آن‌ کوچه ها و خیابانها. با آنکه تغییراتی ایجاد شده بود،
اما حال و هوایش همچنان "شصتی" بود و دست نخورده باقی‌ مانده بود. خانه ی ما تقریبن،
در انتهای خیابان پنجم نیروی هوایی قرار داشت و اسم کوچه، یک رقم اعشاری بود انگار که،
طول و عرض آنرا، بصورت کسری گفته بودند. روبروی کوچه کمی‌ آنطرفتر، کلانتری قرار داشت که امسال،
دیگر خبری از آن‌ نبود. سر کوچه هم از یکسو، فروشگاه مواد غذایی به اسم "بازارک" قرار داشت
و از سوی دیگر بقالی "آشنا"، که اکنون شده بود لوستر و لوازم تزیینی و روشنایی برای منزل.
در انتهای خیابان اصلی‌ همانگونه که از نامش پیداست، پادگان نیروی هوایی قرار داشت.
در دو سال پایانی جنگ، شبهای زیادی را بیاد دارم، که ضد هوایی ‌های پادگان تا سپیده ی صبح،
در دل‌ فرسو نعره می‌کشیدند و خواب را از چشمان ساکنان آن محل می‌‌ربودند، ربایشی که ترس را جایگزین خود میساخت.
در همان اوج جنگ و موشک باران ها، یک روز از رادیو اعلام کردند، که در منطقه ی کوه‌ های "بی‌ بی‌ شهر بانو"،
که در انتهای خیابان پیروزی قرار دارد، یک خلبان هواپیما که برای هواشناسی بوده، در نزدیکی‌ خود در آسمان،
یک شی‌ پرنده ی ناشناس را دیده که آن‌ مورد، پس از چند ثانیه همانند بشقاب پرنده با سرعت غیب شده است!.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 82165130419988044138_thumb  

کمی‌ قبلتر از آن، یعنی‌ در نیمه ی اپتدایی شصت، خوب بیاد دارم که چند باری برایم کفش خریدند و من،
نمیخواستم که به مغازه بروم!. بگذارید اعترافی داشته باشم. اصولن مغازه‌های کفش ملی‌ در آن سالها،
یکی‌ از بی‌ روح ‌ترین مکانها بودند که قرار گرفتن در آنها مساوی با افسردگی مزمن بود. لامپ‌های کم نور مهتابی،
که اگر خاموش بودند ارزششان بیشتر می‌گردید، همراه با بوی چرم کارخانه‌ای، که در فضای شعبه ‌های کفش ملی‌ بود،
یک پودر اندوهناکی بر چهره ی خریدار مینشاندند. کفش "کیکرز" در آن سالها خیلی‌ مد بود و همه از زن و مرد،
و کودک و بزرگسال آنرا میخریدند و مدتها میپوشیدند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 43109190648600591146_thumb  

نوروز امسال در آن محله، سری زدم به کوچه ی "پرستار"، که مادربزرگم اینها آنجا زندگی‌ میکردند در دهه ی شصت.
نام این کوچه بی‌ ارتباط با محتوایش نیست چرا که درمانگاهی آنجا قرار دارد که گویا در دهه ی پنجاه،
توسط یک پزشک جراح تاسیس میگردد و بویژه در دهه‌ های پنجاه و شصت، یکی‌ از مر‌اکز درمانی پر مخاطب،
در منطقه ی پیروزی تهران بشمار می‌‌آمد. خانه ی پدر بزرگم درست در چند قدمی‌ آن قرار داشت.
این همانجایی بود که در پیاده رو اش، موتور پلاستیکی‌ را رها کردم و انگار که با آن‌، برای همیشه خداحافظی کردم.
امسال دیدم که خانه ی آنزمان پدر بزرگ را ساخته اند، اما این درمانگاه " لادن " با همان ظاهر و حس و حال ۳۰ سال پیش اش،
آنجا ایستاده بود و حتی همانگونه که در عکسی‌ که گرفتم پیداست، تابلوی اصلی‌ و فضای ورودی اش، یاد آور سالهای شصت می‌باشد:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 02402705294599113812_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 19333910333258530288_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 93429472709647018773_thumb

-------------------------------------

پی‌ نوشت:

در طول ۲۴ ساعت شبانه روز، شاید برای سه ‌- چهار ساعتی‌، اینجا کسی‌ از همکاران و یا مهمان نمی‌‌آید.
و این درست زمانی است، که فروم رویایی، مجالی برای استراحت و خوابی چند ساعته پیدا می‌کند:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 97668719096656897563_thumb

نقاشی استفاده شده در تصویر بالا، "کودک خوابیده" نام دارد
و آفرینه آقای "ملنیک (حرف "م" با کسره خوانده شود)"،
نقاشی از روسیه میباشد که صفحه ی کارهای ایشان را در زیر ملاحظه میفرمایید:

http://www.artlib.ru/index.php?id=11&idp=0&fp=2&uid=28439&idg=0&user_serie=0


خاطره نگاریتون مثل همیشه جالب و خوندنی بود جناب 59. تو عالم بچگی، خیابان پیروزی برای من دورترین جای شهر بود. پدرم یک دایی به علاوه تعدادی دختردایی و یک عمو به علاوه ی تعدادی دخترعمو در قسمت شرق تهران داشت و سالی یک بار به بهانه نوروز، ما رو سوار ماشین می کرد و اونجا می برد. مادرم هربار می گفت قبل از رفتن زنگ بزنیم که خونه باشن ولی پدرم هردفعه سرزده و بدون اطلاع قبلی راهی می شد و اتفاقا از هر سه بار، دوبارش منزل نبودن. به رسم قدیمها (که نمی دونم الان هم انجام میشه یا نه) مادرم یک یادداشت روی در خونه شون باقی می گذاشت که :"آمدیم نبودید." و برمی گشتیم. یادمه چه تو مسیر رفت و چه تو مسیر برگشت، من خوابم می برد. بعدها دوستی پیدا کردم که منزلشون خیابان پرستار بود. مثل شما از بچگی، زاده ی همون منطقه بود و همگی به همراه خانواده، انس و الفت زیادی نسبت به اون منطقه داشتند. بعدها ازدواج کرد و همسرش او را برد به غربی ترین نقطه ی تهران. می گفت مادرم فقط شرق را تهران می داند و نسبت به غرب تهران، احساس غریبی می کند. هرموقع تلفنی صحبت می کردند و مادرش می خواست بگوید کی میایی اینجا، می گفت: " کی میایی تهران؟"!!
بازدید از محله ی قدیمی و کوچه ها و مغازه ها -پس از سالها- حس عجیب و غریبی است. یادآوری آن ماجراهای کوچکی که جا به جای کوچه و محله افتاده بود و توی آن سن و سال به نظرمان خیلی بزرگ می رسید. مثل ناپدید شدن موتور پلاستیکی... خیلی خوش شانس بودید که آن حوالی خیلی بافت قدیمی اش را از دست نداد و چیزهای زیادی تغییر نکرد. من یک بار به سختی منزل پنج- شش سالگی ام را پیدا کردم و متعجب شدم از اینکه ابعاد همه چیز خیلی کوچکتر از چیزی بود که سالها از بچگی توی خاطرم مانده بود.
اتفاقا خیلی وقت بود دنبال یک عکس از کیکرز می گشتم! بچه که بودم یک مدت مادرم مدام تکرار می کرد که می خواهد برایمان کفش کیکرز بخرد. معمولا وقتی مادرم می خواست روی خوب بودن با مرغوبیت چیزی تاکید کند حتما این قید را اضافه می کرد که: "ما هم بچه بودیم کیکرز می پوشیدیم." تصویر ذهنی ای از این کفش نداشتم و چون کلمه "کیکرز" خارجی و باکلاس به نظرم می رسید، هرموقع مادرم اسمش را می گفت، یک کفش خیلی شیک و خوشگل و رنگی توی ذهنم تصور می کردم. بلاخره مادرم یک روز مادرم مارو به کفش کلی برد و برای هرکداممان یک جفت کیکرز سورمه ای خرید. شکل و شمایل کفش، چیزی نبود که توی ذهنم ساخته بودم و با دیدن جنس سفت و طرح ساده و رنگ تیره اش، خورد توی ذوقم. با این حال تاکید مادرم به امریکایی بودن این برند کیکرز و اینکه وقتی بچه بود می پوشیده و خیلی محکم و بادوام است باعث شد هرطور شده به خودم بقبولانم که چیز به خصوصی است.
اشاره تون به فضای دلگیر و اندوهناک کفش ملی خیلی جالب بود. بامزه است که دلتون نمی خواست بروید تو! این من را یاد خاطره کوتاهی انداخت:
یک روز مادرم همکلاسی قدیمی اش را توی خیابون دید و هردو کلی ذوق و شادی کردند. یک روز بعدازظهر دوستش ما رو به منزلش دعوت کرد. یادم است از در ورودی داخل راهروی طولانی و نیمه تاریکی شدیم که تهش به دوتا اتاق کوچک می رسید. در و دیوارها رنگ آبی دلمرده ای داشت و توی اتاق هم غیر از یک میز و تعدادی صندلی و یک قفسه آهنی، چیز بیشتری به چشم نمی خورد. (شاید هم من ندیدم) در هرحال فضای خانه و بوی خاصی که همه جا پیچیده بود، فضای درمانگاه رو برای آدم تداعی می کرد وای . خواهرم که تو خیال خودش تصور می کرد جدی جدی آوردنش درمانگاه، زد زیر گریه که: "من نمی خوام آمپول بزنم!" گریه  و فرار کرد از راهرو دوید بیرون!... مادرم و دوستش مدتی باهاش حرف زدن تا ترسش بریزد و متقاعد بشود که آمپولی درکار نیست و اینجا مهمونیه. بلاخره با تردید راضی شد بیاید داخل خونه.قایم شدم 
ببخشید طولانی شد!
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف 59 الأحد نوفمبر 24, 2013 10:37 am

Heidii نوشته است:
خاطره نگاریتون مثل همیشه جالب و خوندنی بود جناب 59. تو عالم بچگی، خیابان پیروزی برای من دورترین جای شهر بود. پدرم یک دایی به علاوه تعدادی دختردایی و یک عمو به علاوه ی تعدادی دخترعمو در قسمت شرق تهران داشت و سالی یک بار به بهانه نوروز، ما رو سوار ماشین می کرد و اونجا می برد. مادرم هربار می گفت قبل از رفتن زنگ بزنیم که خونه باشن ولی پدرم هردفعه سرزده و بدون اطلاع قبلی راهی می شد و اتفاقا از هر سه بار، دوبارش منزل نبودن. به رسم قدیمها (که نمی دونم الان هم انجام میشه یا نه) مادرم یک یادداشت روی در خونه شون باقی می گذاشت که :"آمدیم نبودید." و برمی گشتیم. یادمه چه تو مسیر رفت و چه تو مسیر برگشت، من خوابم می برد. بعدها دوستی پیدا کردم که منزلشون خیابان پرستار بود. مثل شما از بچگی، زاده ی همون منطقه بود و همگی به همراه خانواده، انس و الفت زیادی نسبت به اون منطقه داشتند. بعدها ازدواج کرد و همسرش او را برد به غربی ترین نقطه ی تهران. می گفت مادرم فقط شرق را تهران می داند و نسبت به غرب تهران، احساس غریبی می کند. هرموقع تلفنی صحبت می کردند و مادرش می خواست بگوید کی میایی اینجا، می گفت: " کی میایی تهران؟"!!
بازدید از محله ی قدیمی و کوچه ها و مغازه ها -پس از سالها- حس عجیب و غریبی است. یادآوری آن ماجراهای کوچکی که جا به جای کوچه و محله افتاده بود و توی آن سن و سال به نظرمان خیلی بزرگ می رسید. مثل ناپدید شدن موتور پلاستیکی... خیلی خوش شانس بودید که آن حوالی خیلی بافت قدیمی اش را از دست نداد و چیزهای زیادی تغییر نکرد. من یک بار به سختی منزل پنج- شش سالگی ام را پیدا کردم و متعجب شدم از اینکه ابعاد همه چیز خیلی کوچکتر از چیزی بود که سالها از بچگی توی خاطرم مانده بود.
اتفاقا خیلی وقت بود دنبال یک عکس از کیکرز می گشتم! بچه که بودم یک مدت مادرم مدام تکرار می کرد که می خواهد برایمان کفش کیکرز بخرد. معمولا وقتی مادرم می خواست روی خوب بودن با مرغوبیت چیزی تاکید کند حتما این قید را اضافه می کرد که: "ما هم بچه بودیم کیکرز می پوشیدیم." تصویر ذهنی ای از این کفش نداشتم و چون کلمه "کیکرز" خارجی و باکلاس به نظرم می رسید، هرموقع مادرم اسمش را می گفت، یک کفش خیلی شیک و خوشگل و رنگی توی ذهنم تصور می کردم. بلاخره مادرم یک روز مادرم مارو به کفش کلی برد و برای هرکداممان یک جفت کیکرز سورمه ای خرید. شکل و شمایل کفش، چیزی نبود که توی ذهنم ساخته بودم و با دیدن جنس سفت و طرح ساده و رنگ تیره اش، خورد توی ذوقم. با این حال تاکید مادرم به امریکایی بودن این برند کیکرز و اینکه وقتی بچه بود می پوشیده و خیلی محکم و بادوام است باعث شد هرطور شده به خودم بقبولانم که چیز به خصوصی است.
اشاره تون به فضای دلگیر و اندوهناک کفش ملی خیلی جالب بود. بامزه است که دلتون نمی خواست بروید تو! این من را یاد خاطره کوتاهی انداخت:
یک روز مادرم همکلاسی قدیمی اش را توی خیابون دید و هردو کلی ذوق و شادی کردند. یک روز بعدازظهر دوستش ما رو به منزلش دعوت کرد. یادم است از در ورودی داخل راهروی طولانی و نیمه تاریکی شدیم که تهش به دوتا اتاق کوچک می رسید. در و دیوارها رنگ آبی دلمرده ای داشت و توی اتاق هم غیر از یک میز و تعدادی صندلی و یک قفسه آهنی، چیز بیشتری به چشم نمی خورد. (شاید هم من ندیدم) در هرحال فضای خانه و بوی خاصی که همه جا پیچیده بود، فضای درمانگاه رو برای آدم تداعی می کرد وای . خواهرم که تو خیال خودش تصور می کرد جدی جدی آوردنش درمانگاه، زد زیر گریه که: "من نمی خوام آمپول بزنم!" گریه  و فرار کرد از راهرو دوید بیرون!... مادرم و دوستش مدتی باهاش حرف زدن تا ترسش بریزد و متقاعد بشود که آمپولی درکار نیست و اینجا مهمونیه. بلاخره با تردید راضی شد بیاید داخل خونه.قایم شدم 

سپاسگزارم خانم هایدی از لطف شما و همچنین خاطره ی جالبی که در پایان متن نگارش فرمودید.
کاملن بدرستی اشاره داشتید، که دیدن مکانها و جاهایی که در کودکی داشتیم از پس سالهای طولانی،
این حس را می‌رساند که چقدر قبلن بزرگ و وسیع بودند و حال انگار که کوچک شده اند.

تا به امروز، نمیدانستم که "کیکرز" در اصل یک مارک خارجی‌ هست. نام دهان پرکنی دارد.
بعدها، (نمی‌دانم شاید آنزمان هم بوده و ما خبر نداشتیم)، نمونه ی خوراکی آن‌ نیز اختراع! شد،
با این تفاوت که دیگر "ک" در کار نبود و شده بود: "اسنیکرز". البته اینها در گویش شبیه به هم هستند
و آنگونه که پیداست، نگارش آنها فرق دارد: "snikers" ...... "Kickers".

(پیامهای بازرگانی فروم، ...کاملن رایگان، بدون عوارض جانبی - پس از فروش پس گرفته میشود)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 54050133755716048935_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 88180989496433852933_thumb

در ضمن، مدلهای اصلی‌ و جدید کفش "کیکرز"، از گوناگونی و ظاهر قشنگی‌ برخوردار هستند.
آنچه که "کفش افسرده ی ملی‌"، با این نام آنزمان تولید میکرد، کپی خشنی بود. به برخی‌ مدلهای آن‌ توجه بفرماید:

(راستش اینگونه که من در جستجوی اینترنتی متوجه شدم،
در انگلستان، پرتقال، فرانسه، چین و ... نیز "کیکرز" تولید میشود اکنون همانند ایران.
اما کمپانی نخستین و تولید کننده ی اول آن‌، همان آمریکا هست که فرمودید؟)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 03501833138801595773_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 60032025841494925994_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27055129210730122898_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 00512382028265418549_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 83962907033650491517_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 89057525907395813863_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 76861670424627218357_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 05498345890757897873_thumb

حال که سخن از خوراکی و شکلات بمیان آمد، بد نیست تا یادی داشته باشیم،
از ویفر بسیار خوشمزه ‌ای که در دهه ی شصت، کام کودکی و نوجوانیمان را شیرین میکرد:
براستی چه شد عاقبت آن‌؟ ... همانند سینمای شصت، به خاطره‌ها پیوست....
(شبیه سازی طرح جلد ساده اما گیرای آن‌، ذهنی انجام شده، اما گمان می‌کنم که همینگونه بود)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 23692281848049243082_thumb

.
.
.


59
59

تعداد پستها : 1476
Join date : 2011-02-09
Age : 43
آدرس پستي : vj2005h@yahoo.com

http://www.aparat.com/PanjaH_o_NoH

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty کیکرز- اسنیکرز- کرَکِرز

پست من طرف Heidii الأحد نوفمبر 24, 2013 11:06 am

59 نوشته است:
سپاسگزارم خانم هایدی از لطف شما و همچنین خاطره ی جالبی که در پایان متن نگارش فرمودید.
کاملن بدرستی اشاره داشتید، که دیدن مکانها و جاهایی که در کودکی داشتیم از پس سالهای طولانی،
این حس را می‌رساند که چقدر قبلن بزرگ و وسیع بودند و حال انگار که کوچک شده اند.

تا به امروز، نمیدانستم که "کیکرز" در اصل یک مارک خارجی‌ هست. نام دهان پرکنی دارد.
بعدها، (نمی‌دانم شاید آنزمان هم بوده و ما خبر نداشتیم)، نمونه ی خوراکی آن‌ نیز اختراع! شد،
با این تفاوت که دیگر "ک" در کار نبود و شده بود: "اسنیکرز". البته اینها در گویش شبیه به هم هستند
و آنگونه که پیداست، نگارش آنها فرق دارد: "snikers" ...... "Kickers".

(پیامهای بازرگانی فروم، ...کاملن رایگان، بدون عوارض جانبی - پس از فروش پس گرفته میشود)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 54050133755716048935_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 88180989496433852933_thumb

در ضمن، مدلهای اصلی‌ و جدید کفش "کیکرز"، از گوناگونی و ظاهر قشنگی‌ برخوردار هستند.
آنچه که "کفش افسرده ی ملی‌"، با این نام آنزمان تولید میکرد، کپی خشنی بود. به برخی‌ مدلهای آن‌ توجه بفرماید:

(راستش اینگونه که من در جستجوی اینترنتی متوجه شدم،
در انگلستان، پرتقال، فرانسه، چین و ... نیز "کیکرز" تولید میشود اکنون همانند ایران.
اما کمپانی نخستین و تولید کننده ی اول آن‌، همان آمریکا هست که فرمودید؟)

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 03501833138801595773_thumb فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 60032025841494925994_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 27055129210730122898_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 00512382028265418549_thumb
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 83962907033650491517_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 89057525907395813863_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 76861670424627218357_thumb  فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 05498345890757897873_thumb

درسته جناب 59- همونطور که به خوبی اشاره کردین ظاهرا منشاء کیکرز کشور فرانسه بوده ولی ما از پدر مادرمون شنیده بودیم امریکاییه. احتمالا چون امریکا و هرچیزی که به اون منسوب میشه همواره توی ذهن مردم ما مساوی بوده با نهایت مرغوبیت و کلاس و کیفیت و درجه یک بودن اون چیز!
با دیدن تصاویری که نشون دادین معلوم میشه که کیکرز نسخه های قشنگ تری هم داره به هرحال بیشتر کیکرزهایی که ما تو پای افراد مختلف می دیدیم همون ورژن کفش ملیش بود که تقریبا شبیه اینه:
53191774639302926001.jpg
یک ورژن دیگه از این نامگذاری "کیکرز" و "اسنیکرز"، نوعی بیسکوییت ترد و نمکی است که توی ایران به اسم بیسکوییت "ترد" می شناسیم (شاید چوب شور هم جزو همین نوع باشه) و معادل انگلیسیش اینه:
Crackers
کرَکِرز... مشخصه این نوع بیسکوییت، ترد و نمکی بودنش است.
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 52996434975481715579
فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 35749873002402072494
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الأحد نوفمبر 24, 2013 2:54 pm

Heidii نوشته است:
اول من یک چیزی رو بپرسم: این سه تا جوادها که عکساشونو گذاشتین قضیه شون چیه؟
مال کدوم برنامه بوده؟ من یادم نمیاد.

1. "هایدی"، این سه تا جواد؛ همون طور که، "59" عزیز به درستی اشاره کرد، مربوط به فیلم ویدئویی "وفا 2012" می شه؛ که، ارزش اون در حد صفر بود و من فقط یه کلیپ کوتاه و خنده دار ازش کات کردم؛ که، تو کلیپ های موبایلیم گذاشته بودم و اون هم اینه:

http://s4.picofile.com/file/8101554842/Vafa_2012.rar.html

2. مبادا با دیدن این کلیپ فکر کنی تموم فیلم مث بالا کرکر خنده س و بری دنبالش که پشیمون می شی. کرکرش همین بود و بس.


Heidii نوشته است:
ولی خیلی از این تیپ های پشت مودار شلوارخانواده کفش پاشنه تخم مرغی خوشم میاد.
براتون ممکنه قسمتی از فایل تصویرش رو اینجا بذارین ببینیم؟- ممنون

3. در مورد این تیپ های سوپر دهات و جوات حرف خیلی زیاده. من همون موقع هم از این تیپا خوشم نمی یومد؛ الآن که، دیگه جای خود داره.


Heidii نوشته است:
اما در مورد تیزدندون مطمئنم آقای مرتضی احمدی رویش حرف میزنه چون لحن و فرم صحبت کردنش خیلی منحصربه فرده. ببینید:
http://s1.picofile.com/file/8101404650/%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%86.flv.html

4. در مورد دوبلور "تیز دندون" حق با شما بود. تو این فایلی که زحمت آپشو کشدید، "مرتضی احمدی" عزیز، با اون لهجه ی اصیل تهرونیش، دوبله می کنه؛ اما، دو حالت پیش می یاد:
یا دیگه باید به قول "59" تو آسایشگاه بستری شم، یا از قسمت هایی اون وسط، مسطا، "مهدی آریان نژاد" دوبلور "تیز دندون" می شه.
این دومی رو اگه "اسمم" بود، دقیق می گفت این جوری هست یا نه؛ اما، "اسمم" خان، نمی دونم درگیر درس و مشقه یا سرش شلوغه، خیلی وخته به انجمن سر نزده.
به هر حال، ممنون از شما، "هایدی" جان.



Heidii نوشته است:
مفاد وصیت نامه ای هم که قراره از خودمون به جا بذاریم دیدنی میشه: اون جامدادی کهنه رو می بخشم به فلانی... نوار قصه ها مال فلانی باشن... دفترمشق های اول دبستان برسه به اون یکی...عروسک پاره هه مال این یکی...

5. ولی من همیشه فکر می کنم وصیت نامه ی من این جوری باشه:

دی وی دی ها و بی دی هامو بدید به فلانی، 10 ترابایت از داده هامو بدید به فلانی و اون هارد اکسترنال رو معدوم کنید! Smile

به قول اون استتوسه:

1353. همیشه یکی از آرزوهام تو زندگی اینه که یک ساعت قبل از مُردن، بدونم می خوام بمیرم تا هاردمو فرمت کنم. وگرنه هیچ کی واسه م مجلس ختم نمی گیره و رو زمین می مونم.
دی دو نخطه!


59 نوشته است:
پوزش میخواهم که تمام نوشته‌ها را اینجا تقدیم می‌کنم.
گمان می‌کنم، شاید وقت آن رسیده باشد که به یگانگی اندیشه ی نوستالژیک، در فروم برسیم،
و به عنوان یک عنصر یکپارچه به آن‌ نگاه کنیم. مرزهای جداسازی سوژه‌ها را دیگر گذرانده ایم.
هر چند که قوانین فروم، قابل احترام و مورد پسند همه ی ما میباشند.  

6. تا حد زیادی موافقم و مرزبندی ها یه جورایی محدودمون می کنه گاهی.


59 نوشته است:
(امیر جان، لطفا سال برنامه را اگر اشتباه گفتم ویرایش بفرمائید):

7. راستش، "59" عزیز، بنده به هیچ وجه جزییاتی مث سال ها رو ثبت و آرشیو نمی کنم؛ اما، نام برنامه دقیقاً همینی بود که فرمودید.



59 نوشته است:
در مورد شباهت ساختار دستوری (گرامر)، میان روسی و ترکی‌ استانبولی،
راستش گمان نمیکنم و اینگونه نیست. قبلن، آشنای دانشگاهی داشتم اهل ترکیه،
هیچگاه در این زمینه صحبتی‌ نشده بود. اما این سیستمی‌ "بخش‌های دستوری" که در روسی هست،
در آلمانی، عربی‌ و همانگونه که شما گفتید، ترکی‌ استانبولی و ... نیز می‌باشد،
اما آشنای ترکیه ای ما، در مورد زبان آلمانی، میگفت که نکات دستوری و همچنین بعضی‌ حروفش،
بویژه حروف‌های دو تایی‌ در زبان آلمانی که یک صدا را ایجاد میکنند، بسیار شبیه زبان مادری او هست.

8. در مورد شباهت ترکی استانبولی و روسی بنده فقط حدس زدم؛ چون، با روسی آشنایی ندارم و طبعاً اظهار نظری نمی تونم داشته باشم. ممنون از روشنگری خوبتون.


59 نوشته است:
سپاسگزارم برای تمام مواردی که مطرح ساختید. "صدای حشره کش‌های برقی‌"،
در مورد ماشینهای شهر بازی، توصیف خلاقانه و بامزه ای بود.
خرسندم که گفتگوی نوستالژیک ماشین پدلی ها، مورد توجه قرار گرفته.

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 16411819898226014673_thumb

9. و این عکس شما هم خیلی عالی بود. این بازیگره توی "مردی که زیاد می دانست" هم بازی می کرد، درسته؟
شاید هم نمایی از همون فیلم باشه این؛ که، یادم نمی یاد.


59 نوشته است:
با کسب اجازه از امیر گرامی، این کادرهای بامزه،
مربوط به فیلم ویدیویی هستند با نام "وفا ۲۰۱۲" که در سال ۱۳۸۹،
توسط خود "رضا شفیعی‌ جم" کارگردانی و ساخته شده، اما، و باز هم اما،
که بجز چند پلان، در اصل حرفی‌ برای گفتن ندارد. با این حال سوژه ی آن،
جذاب است و در مورد دهه ی شصت و شرایط جوانان در آندوران هست، اما در فیلم،
برج میلاد نیز نشان داده میشود!. برای یکبار دیدن بد نیست و پیشنهاد میگردد تماشای آن‌.
هر چند که رضا شفیعی جم، هنرپیشه و تیپ ساز قهاری هست. من باور دارم که توانایی او،
تا بحال به اندازه ی کامل و ۹۹ درصد، استفاده نشده. یک کارگردان خوب لازم هست تا او را،
بگونه‌ای ای که استعداد اصلی اش هست کشف نماید. نمی‌گویم کارهایش بد بوده، نه‌،
اما هنوز میتواند عالی‌ تر نیز شود.

10. در مورد "وفا 2012" بنده بالاتر نوشتم که "هایدی" یا سایر دوستان دنبالش نرن و با این حال، شما یک بار دیدنش رو پیشنهاد کردید. چه عرض کنم. تصمیم با خود دوستانه، در نهایت.
11. من هم از تیپ سازی های "رضا شفیع جم" خیلی خوشم می یاد و معمولاً نقشاش تکراری نیست.
اوج هنرش هم "قل مراد" بود به نظر من؛ که، بی نهایت خوب بازی کرد تو "باغ مظفر" و در ادامه ش، "گنج مظفر".
بعدش "کیوون" "شب های برره"ش بدک نبود و بعدش هم "هژیر" "این چند نفر"ش.



Heidii نوشته است:
امیرمحمد هم ظاهرا تحت تسخیر برنامه کودک قرار گرفته و حالا حالاها خیال ندارد بزرگ شود! (بعید نیست تهیه کننده برنامه یه معجونی به خوردش داده باشه که دیرتر بزرگ شه تا بیشتر بتونن تو برنامه کودک ازش استفاده کنن!)

11. ولی من همیشه فکر می کنم "امیر محمد متقیان" یه کوتوله (چهل مرد)ه و مث "اسد یکتا"ست، دقیقاً. شاید هم این طور نباشه؛ اما، تیریپ کمر به پایینش منو یاد چِلمَن ها می ندازه.



Heidii نوشته است:
کرَکِرز... مشخصه این نوع بیسکوییت، ترد و نمکی بودنش است.

12. حالا که بحث "ترد" داغه، من هم این عکسو تقدیم می کنم:

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Ssdzt5tsb5szwujszks9_thumb

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Heidii الأحد نوفمبر 24, 2013 7:05 pm

ممنونم از شما جناب امیلیانو
کلیپ کوتاه "وفا 2012" و تم رقص ریگو و تیکو جالب بود.
من هم بدون توضیح، این قسمت کوتاه را تقدیم می کنم به شما و دوستانی که از این سکانس خوفناک، خاطره دارن:
http://s1.picofile.com/file/8101577200/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%B3_%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9.flv.html
احتمالا توی همین پنج شش قسمتی که از سایه همسایه گذشته متوجه شده ایم که تم معمول داستانها اینه که هرقسمت فرد جدیدی وارد محله می شود. اتفاقاتی حول این فرد می افته و آخر داستان، خداحافظی میکنه و میره. چیزی از قسمت های بعدی یادم نمیاد ولی احتمالا قراره غالب داستانها به همین روال پیش بره.
تماشای حال و هوای محله های قدیمی و خونه های حیاط دار و بازارچه ها و کسبه ی محل و روابط آدم ها با همدیگه، به علاوه ی تعداد زیادی بازیگر آشنا با چهره های قدیمیشون، برای من یکی جالب است، هرچند که ریتم داستانها کند و کمی کشدار باشه. تو داستان امشب، آتش تقی پور نقش یک روستایی راستین (!) رو بازی می کرد که قراره مدت کوتاهی، مهمون محله و اهالیش باشه. لهجه من درآوردی این روستایی ساده دل که آتش تقی پور همه تلاشش را کرده بود تا از دم، همه ی حروف و کلمات رو با "کسره" ادا کند بلکه لهجه اش روستایی تر از آب در بیاید، خیلی بامزه و خنده دار بود. عنایت بخشی طبق معمول صبح تا شب تسبیح به دست تو کوچه و بازار قدم می زند و برای اهل محل بزرگتری و ریش سفیدی می کند (عجیب نیست که تو این سن و سال هنوز مستاجر است!) مرحوم اسماعیل داورفر و بیوک میرزایی هم طبق روال همه ی فیلم های اون دوره، هرچه بیشتر مشغول پول دوستی و زرنگ بازی هستن!
اهالی محل چپ و راست آتش تقی پور را "کبله ای" صدا می زنن که لفظ خودمونی "کربلایی" است و بیوک میرزایی مرتب داره نقشه میکشه تا "کبله ای"، این روستایی راستین رو یه جوری سرکیسه کنه (لفظ روستایی راستین کسی رو یاد چیزی نمیندازه؟)
اما یک نکته تو قسمت قبلی سایه همسایه توجهم رو جلب کرد.
اگه یادتون باشه قدیمها استفاده از نایلون و کیسه و مشما به اندازه ی الان رایج نشده بود و به جایش، مردم بیشتر از پاکت استفاده می کردن (چیزی که الان هم تو کشورهایی مثل امریکا رایج است و خریدهاشون رو به جای نایلون، تو پاکت های بزرگ می ریزن) قسمت قبلی یکی از اهالی محل رو در حال میوه خریدن نشون می داد درحالیکه میوه ها رو توی پاکت ریخته بود. یادم افتاد این شیوه خیلی وقت است کمرنگ شده و کیسه و نایلون جایش رو گرفته که بازیافتش نسبت به کاغذ سخت تر است.
Heidii
Heidii

تعداد پستها : 102
Join date : 2013-02-02

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی - صفحة 19 Empty رد: فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی

پست من طرف Emiliano الإثنين نوفمبر 25, 2013 7:11 am

Heidii نوشته است:
ممنونم از شما جناب امیلیانو
کلیپ کوتاه "وفا 2012" و تم رقص ریگو و تیکو جالب بود.
من هم بدون توضیح، این قسمت کوتاه را تقدیم می کنم به شما و دوستانی که از این سکانس خوفناک، خاطره دارن:
http://s1.picofile.com/file/8101577200/%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%B3_%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9.flv.html
احتمالا توی همین پنج شش قسمتی که از سایه همسایه گذشته متوجه شده ایم که تم معمول داستانها اینه که هرقسمت فرد جدیدی وارد محله می شود. اتفاقاتی حول این فرد می افته و آخر داستان، خداحافظی میکنه و میره. چیزی از قسمت های بعدی یادم نمیاد ولی احتمالا قراره غالب داستانها به همین روال پیش بره.
تماشای حال و هوای محله های قدیمی و خونه های حیاط دار و بازارچه ها و کسبه ی محل و روابط آدم ها با همدیگه، به علاوه ی تعداد زیادی بازیگر آشنا با چهره های قدیمیشون، برای من یکی جالب است، هرچند که ریتم داستانها کند و کمی کشدار باشه. تو داستان امشب، آتش تقی پور نقش یک روستایی راستین (!) رو بازی می کرد که قراره مدت کوتاهی، مهمون محله و اهالیش باشه. لهجه من درآوردی این روستایی ساده دل که آتش تقی پور همه تلاشش را کرده بود تا از دم، همه ی حروف و کلمات رو با "کسره" ادا کند بلکه لهجه اش روستایی تر از آب در بیاید، خیلی بامزه و خنده دار بود. عنایت بخشی طبق معمول صبح تا شب تسبیح به دست تو کوچه و بازار قدم می زند و برای اهل محل بزرگتری و ریش سفیدی می کند (عجیب نیست که تو این سن و سال هنوز مستاجر است!) مرحوم اسماعیل داورفر و بیوک میرزایی هم طبق روال همه ی فیلم های اون دوره، هرچه بیشتر مشغول پول دوستی و زرنگ بازی هستن!
اهالی محل چپ و راست آتش تقی پور را "کبله ای" صدا می زنن که لفظ خودمونی "کربلایی" است و بیوک میرزایی مرتب داره نقشه میکشه تا "کبله ای"، این روستایی راستین رو یه جوری سرکیسه کنه (لفظ روستایی راستین کسی رو یاد چیزی نمیندازه؟)
اما یک نکته تو قسمت قبلی سایه همسایه توجهم رو جلب کرد.
اگه یادتون باشه قدیمها استفاده از نایلون و کیسه و مشما به اندازه ی الان رایج نشده بود و به جایش، مردم بیشتر از پاکت استفاده می کردن (چیزی که الان هم تو کشورهایی مثل امریکا رایج است و خریدهاشون رو به جای نایلون، تو پاکت های بزرگ می ریزن) قسمت قبلی یکی از اهالی محل رو در حال میوه خریدن نشون می داد درحالیکه میوه ها رو توی پاکت ریخته بود. یادم افتاد این شیوه خیلی وقت است کمرنگ شده و کیسه و نایلون جایش رو گرفته که بازیافتش نسبت به کاغذ سخت تر است.

1. خواهش می کنم، دوست خوبم.
من هم از شما بخاطر تیکه ی بی نظیر "بهترین داستان های دنیا (I) _ شاهزاده و گدا" ممنونم.
آخرم خودت پیداش کردی.

2. "لهجه ی من درآوردی" رو خیلی خوب اومدی. خیلی تو ذوق می زد؛ درست شبیه به، لهجه ی "دادا"ی "ایرج قادری" فقید.

3. "روستایی راستین" منو یاد "آدم ساده" و بهتر بگم، "ساده لوح" می ندازه!

4. آخ، آخ. من این قدر از این پاکتا بدم می یومد. دست آدم می شکست. پلاستیک ها خوبن. شونه ت نمی شکنه، چپ نمی شه، پاره نمی شه، آستینت خیس نمی شه. بازم بگم؟
برام آیندگان هم مهم نیستن. آیندگان چه گلی می خوان به سر ما بزنن؟

Emiliano

تعداد پستها : 1670
Join date : 2009-09-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 19 از 40 الصفحة السابقة  1 ... 11 ... 18, 19, 20 ... 29 ... 40  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد